کانال فلسفه وهنر مارزوک
محمدرضا شجریان
/channel/marzockacademy
شماامپریالیسم فرهنگی وهژمونی را چگونه تببین میکنید ؟
مشکلات اجرایی که بر سر راه نهادینه سازی اخلاق جهانی قرار دارند کدامند ؟
http://www.instagram.com/marzockacademy
جستار هفته گروه آکادمی فلسفه مارزوک
🔺.سقوط روشنفکران در حکومتهای توتالیتر
سقوط روشنفکران در حکومتهای های توتالیتر یکی از غمانگیزترین و در عین حال قابل پیشبینیترین پیامدهای این نوع رژیمهاست. حکومتهای توتالیتر که بر کنترل مطلق، ایدئولوژی واحد و سرکوب هرگونه صدای مستقل بنا شدهاند، به طور سیستماتیک به حذف، بیاثر کردن یا همسو کردن روشنفکران میپردازند. این پدیده نه تنها به معنای از دست دادن افراد است، بلکه به معنای عقیم کردن ظرفیت یک جامعه برای تفکر انتقادی، نوآوری و پیشرفت است.
برای درک این سقوط، ابتدا باید به تعریف روشنفکر و ماهیت توتالیتر وچرا روشنفکرتهدیدی برای توتالیتر است بپردازیم
🔺شنبه تا پنجشنبه
⏰ساعت ۱۰ صبح تا ۲۰
لینگ گروه اکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در فاصله زمانی فوق از به اشتراک گذاشتن مطالب بی ربط به جستار هفته وریپلای به مطالب قبل از ان لطفا خودداری کنید .
جهانی سازی اخلاق ،
ابوسعید ابوالخیر می گوید ،
« هر کس در این سرای در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، که گر نزد خدای به جانی ارزد نزد خوان بوالحسن به نانی ارزد »
شاید این باشکوه ترین درک دیگری و شکستن مرزهای کوتاه نگری و تعصبات قومی و مذهبی باشد ،
آشنایی ، درک و بر کشیدن این بن مایه های فرهنگی می تواند گامی بلند برای همدلی جهانی و نفی نزاع ها ، خشونت ها و جنگ های قومی مذهبی باشد ، ارزش هایی که بر انسان بودن فارغ از هر قوم و مذهبی تکیه دارد ،
نظرگاهی که انسان را به چاره جویی دردهای مشترک ، مسئله ها و دغدغه های مشترک و به افق های فراتر از مرزهای جغرافیایی ، قومی و دینی فرا می خواند ،
Azizi
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
Hier encoreJ’avais vingt ans
دیروز هنوز بیست ساله بودم
Je caressais le temps et jouais de la vie
زمان را در آغوش میکشیدم و با زندگی بازی میکردم
Comme on joue de l’amour,
Et je vivais la nuit
همانگونه که با عشق بازی میکنند،
و من شب را زندگی میکردم
**Sans compter sur mes jours
Qui fuyaient dans le temps.
بی آنکه روزهایم را شمرده باشم
که در گذر زمان محو میشدند.
J’ai fait tant de projets
Qui sont restés en l’air,
بسیار طرح ریختم
که همه در هوا باقی ماندند
J’ai fondé tant d’espoirs
Qui se sont envolés,**
چنان امیدهایی بنا نهادم
که پر کشیدند و رفتند
Que je reste perdu,
Ne sachant où aller,**
تا آنجا که اکنون گم شدهام،
نمیدانم کجا بروم
Les yeux cherchant le ciel,
Mais le cœur mis en terre.**
چشمانم آسمان را میجویند،
اما قلبم در زمین رها شده است.
Hier encore
J’avais vingt ans
Je gaspillais le temps
En croyant l’arrêter
دیروز هنوز
بیست ساله بودم
زمان را هدر میدادم
باور داشتم که میتوانم آن را متوقف کنم
Et pour le retenir
Même le devancer
و برای نگه داشتنش
حتی از آن پیشی گرفتن
Je n’ai fait que courir
Et me suis essoufflé.
کاری جز دویدن نکردم
و از نفس افتادم.
**Ignorant le passé,
Conjuguant au futur,**
گذشته را نادیده گرفته،
تماماً زمان آینده را صرف کرده
Je précédais de moi
Toute conversation
در هر مکالمه، قبل از دیگران صحبت میکردم
Et donnais mon avisQue je voulais le bon
و نظر خود را میدادم
طوری که میخواستم درست باشد
Pour critiquer le monde
Avec désinvolture.
تا بیتوجهانه جهان را نقد کنم.
Hier encore
J’avais vingt ans
Mais j’ai perdu mon temps
À faire des folies
دیروز هنوز
بیست ساله بودم
اما زمانم را تلف کردم
با انجام کارهای بیمعنی
Qui ne me laissent au fond
Rien de vraiment précis
که در نهایت
چیزی واقعی برایم نگذاشت
Que quelques rides au front
Et la peur de l’ennui
غیر از چند چروک بر پیشانی
و ترس از یکنواختی
Car mes amours sont mortes
Avant que d’exister
زیرا عشقهای من پیش از آنکه وجود یابند
پیوسته مرده بودند.
Mes amis sont partisEt ne reviendront pasa
دوستانم رفتهاند
و دیگر باز نخواهند گشت
Par ma faute j’ai fait
Le vide autour de moi
به خطای خودم، خلأی
در اطراف خویش پدید آوردم
Et j’ai gâché ma vie
Et mes jeunes années
و زندگیام را تباه کردم
و سالهای جوانیام را.
Du meilleur et du pireEn jetant le meilleur
از میان خوبی و بدی
خوب را برگزیدم و آن را نیز رها کردم
J’ai figé mes sourires
Et j’ai glacé mes pleurs
لبخندهایم یخ زدند
و اشکهایم منجمد شد
Où sont-ils à présent ?
À présent, mes vingt ans ?
اکنون کجا رفتهاند؟
حالا، بیستسالگی من؟
/channel/marzockacademy
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
هوش مصنوعی محصول تدبیر انسانی هست، اما وقتی وارد ساختار سیاست میشود میتواند قلمرو کنترل و تدبیرگری را جابهجا کند. در این حالت انسان همچنان حیوان سیاسی باقی میماند اما نسبت او با سیاست بهنوعی وارونه یا پیچیده میشود،بهجای آنکه صرفاً سیاستگذار باشد، در معرض پیامدها و سازوکارهایی قرار میگیرد که خودش بهمیان آورده .
بله درسته
به ویژه اینکه انسان دسترسی کامل و منسجم و مدبرانه ای به همه دستاوردها و نتایج سیاست ها و تدابیر بشری نداره بنابراین استنتاج دقیقی از وضعیت موجود برای تعیین گام بعدی هم نخواهد داشت
اینجاست که هوش مصنوعی اگه همه این دستاوردها رو ذخیره داشته باشه و بتونه با استنتاج دقیق نتیجه گیری و تصمیمگیری کنه پس تعیینکننده سیاستهای بعدی خواهد بود اینجا میفته جلوتر و پیچیدگی که اشاره کردین ...
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک.
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در عصر هوش مصنوعی، انسان همچنان فاعل سیاست است یا بیشتر به مفعول تدابیر سیاسی ماشینی تبدیل میشود؟
خب باید دید آیا انسان به عنوان یک جوهر هوشمند، برای خودش جانشین هوشمندی ایجاد کرده یا نه... انسان به طور عادی هم در وضعیتی زندگی می کنه که ناشی از تدابیر هستش پس همواره مفعول تدابیر سیاسی خواهد بود منتها در اینجا انسان رو صرفا نمیشه از یک وجه کلی و دفعی و دور از زمینه دید... انسان در حیات زیسته خودش ضرورتا موجود سیاسی نیست مگر اینکه هرگونه وضعیت و تامل یا حتی سکونی رو از سمت افراد نوعی تدبیرگری در نظر بگیریم
هوش مصنوعی دقیقا چون همه نتایج طاقتفرسا و تاریخی انسان رو یکجا حمل میکنه جلوتره اما این ضرورتا سیاستگری نیست
کلا دارم در موردش فکر میکنم و جواب دقیقی ندارم فعلا ولی بنظر میاد اگر انسان صرفا موجود تاریخی تعریف بشه هوش مصنوعی تدبیرگر بهتری بتونه باشه
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
خانم دکتر بنظر شما چرا ارسطو از لفظ حیوان برای انسان استفاده می کند؟
با درود و سپاس
خب برای اینکه دقیقا از ذات انسان این تعریف رو به دست آورده و همانطور که ناطق بودن فصل ممیزه ذاتی انسان از دیگر حیواناته در وضعیت طبیعی، سیاسی بودن هم تفاوت ذاتی انسان از دیگر حیوانات محسوب میشه
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک.
پیامدهای عملی پذیرش یا رد این دیدگاه برای طراحی جوامع، نهادهای اجتماعی و حتی سیاستگذاری عمومی چیست؟
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
دیدگاه حیوان سیاسی جدا از اینکه انسان رو طبیعتا سیاسی می دونه یعنی ساختار سیاسی برای او قائله انسان رو تعریف هم می کنه و این میتونه ازین نظر مبهم باشه که سیاست یک نظام سازمانبندی شده طبقاتی هستش و خب بهرحال موقعیت افراد تعیین میشه یعنی حتی طرح و ترسیم کلی یک حیوان سیاسی رو حکومتها تنظیم کرده و نشون میدن اینجا انسان بیشتر یک موجود تاریخی و محصول تاریخ میشه تا محصول یک وضعیت طبیعی در واقع حیوان طبیعی ارسطو معیار و تمثیل دقیقی نداره و به تاریخ سپرده میشه به حکومتها و ...
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
چه انتقاداتی به این دیدگاه ارسطو وارد شده است؟ آیا میتوان فرض "طبیعی" بودن جامعه برای انسان را به چالش کشید؟
با درود و سپاس
یکی از مهمترین انتقادات به این نظریه کلی در نظر گرفتن وضعیت خواست انسانی هستش به طور کلی یک ذات از پیش معلوم برای انسان که ضرورتا با زیست سیاسی و اجتماعی تحقق پیدا می کنه به این ترتیب مثلا آزادی فردی هم باید تحت همین تعریف گنجونده بشه یعنی انسان ازادی خودش رو از اجتماع میگیره ضمن اینکه معیار دقیق و مشخصی برای تعیین وضعیت طبیعی یک سیاستمدار وجود نداره یا اینکه قانون طبیعی دقیقا چه ویژگیهایی داره ...
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : انسان همچون حیوان اجتماعی" ارسطو "
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه 10شهریور ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
من زنیام با تارهای صوتیِ توقیفشده
که بوم نقاشیام را
با دود لاستیک کشیدم،
اولین نقاشیام ؟
وسط میدان
با روسریای که پرچم شد
در من مردیست
با شناسنامهای خطخورده
که بلد است چطور بغض خواهرش را
به نبرد ترجمه کند.
اولین مشتام؟
اولین مشت وقتی زدم به دیوار ادارهای که
جوابِ خواهرم را نداد.
در من پسر بچهایست
اولین توپم؟
روی آسفالت جا ماند
وقتی دویدن،
جرم شد.
در من دختربچهایست
کفشهایم صورتی نبودند،
پوشیده از گرد و خاکِ کوچههایی که
بازرس داشتند برای خندههای بلندم.
اولین خونام ؟
وقتی آمد
مادرم نبود که بفهمد.
مدرسه سکوت کرد
و دفتر انشاء گفت:
«راجع به این چیزها نمینویسیم.»
در من مادربزرگیست
کفن دوختم
برای نوزادی که اسم نگرفت
فقط عدد شد در گزارشی که هیچوقت پخش نشد.
اولین قصهام ؟
تا سطر پنجم توی گلو بریدند
وقتی نوهام پرسید:
«پدرم کجاست ؟»
در من پدربزرگیست
تنها یک ریه برایم باقی مانده
پر از بوی گاز
که نامش در هیچ داروخانهای ثبت نیست
قلبام ؟
«مدارک پزشکی ندارد.»
در من شاعریست
که سطرهایاش را
از اخبار شبانه قرض نمیگیرد
اولین شعرم؟
اولین شعرم را با دست خط کسی نوشتم
که دیگر دست نداشت،
روی دیواری که پشتش گلوله خوابیده بود،
و جوهری که از گریهی مادرها غلیظتر مینوشت.
من کسانی هستم
اینجا رجوع شود به داخل پرانتز؛
(که اسمهایشان را در جشنها نمیخوانند.)
ما یک خانوادهایم
نه با یک آلبوم
اولین خانه؟
ما خانه نداریم
چادری وسط میدان
که سقفاش آسمان تیرخورده بود
حالا پراکندهایم ؛
پشت دری که سالهاست فقط قفل میشود
کنار بیلبوردِ پوسیدهی یک وعدهی فراموششده
زیر نور ضعیف آمبولانسی که بیصدا میرود
روی تپهای پر از قبرهای بیعکس و بینام
کنار کیسههای زبالهی پارک، میان کاغذهای پاره
میان بوی تلخ داروهای نایاب
کنار پلاک گمشدهای در خرابه
در گورهای بی نام
در خیابان
در شعر
#شهیا_مفرح
━━━━━━━━━━
اینجا کلمات هم فرانشیز میدهند
@shahya_m
ANARCHY OF WOR
/channel/marzockacademy
هویت یا حقیقت:
چرا هویتطلبی، دشمن حقیقتجویی و آزادی اندیشه است؟
یکی از دلایل گرفتار شدن جامعه ایران در «غربستیزی» و «اقتدارگرایی»، تقدم یافتن هویتگرایی بر حقیقتجویی است. سید حسین نصر و سایر همنسلان هویتگرایش (چه سکولار و چه دینی مانند فردید، جلال آل احمد، شریعتی، نراقی، شایگان و دیگران) عملاً در تداوم پادگفتمان مدرنیته (حلقه برلین) که در دوران پهلوی اول در آلمان شکل گرفت، ذهنیت روشنفکران ایرانی را از فلسفهورزی حقیقتجویانه به سوی تفکرات هویتگرای «اسلامی» و «ناسیونالیستی» سوق دادند. حاصل این روند، کمارج شدن مدرنیته، فلسفهورزی آزاد و غیرایدئولوژیک، و نیز کاهش اهمیت توسعه عقلانیت انتقادی بود.
از دل هر دو جریان هویتگرا، رژیمهای اقتدارگرا برآمدند؛ جریان سکولار به اقتدارگرایی ناسیونالیستی انجامید که نمونهاش در تجربه سلسله پهلوی بازتاب یافت. هویتگرایی دینی نیز جمهوری اسلامی را پدید آورد. هرچند اقتدارگرایی پهلوی به دلیل گرایش به توسعه و وجود آزادیهای اجتماعی، نرمتر و کمتر توتالیتر از جمهوری اسلامی بود، اما در نهایت، هویتگرایی یکی از منابع اصلی انرژیبخش به اقتدارگرایی در هر دو دوره محسوب میشود.
اگر خواهان حکمرانی دموکراتیک و گسترش آزادیهای فکری، اجتماعی و سیاسی هستیم، نه تنها نباید به هویتگرایی دامن بزنیم، بلکه باید حقیقتجویی و تفکر انتقادی را بر هویتگراییهای سکولار و دینی مقدم بداریم.
هیچ جامعهای بدون هویت پایدار نمیماند، اما هویت، امری ایستا و صرفاً ریشهدار در گذشته نیست. هویت مطلوب امری سیال است که متناسب با واقعیتهای بالفعل شکل میگیرد، در گذر زمان با خرد انتقادی پالایش میشود و دوباره به صورتی نو بازساخته میگردد.
بنابراین، نه هویت «ایرانی» و نه «اسلامی» بهخودیِخود برای شهروند امروز ایران اصالتی ندارند. این دو منبع، همراه با سایر منابع، میتوانند در ساخت هویت اکنون ما نقش ایفا کنند. آنچه در گذشته برای هویت ایرانی ارزشمند بود، ممکن است امروز کارآیی نداشته باشد و نیازمند طرد، بازسازی یا جایگزینی با منابع تازه هویتساز باشیم. جامعهای میتواند چنین خلاق و نوآور باشد که عقلانیت فلسفی و علمیاش از سلطه جریانهای هویتگرا رها گردد. تحقق این هدف نیازمند ساختن وجدان عمومی و هویتی نحیف، رها از میراثها و اسطورههای رسوبیافته تاریخی، و آماده برای تجدید مستمر آنهاست.
پ.ن:
۱. نمونه ای از سخنان دکتر سید حسین نصر درباره ضرورت جذب نشدن در مدرنیته و حفظ هویت اسلامی؛ اکنون که بحث حفظ مواریث ملی دوباره داغ شده، فرصت مناسبی برای پرداختن به این موضوع است. هویتگرایی، چه در شکل سکولار و چه در شکل دینی، در ایران به تجددستیزی و اقتدارگرایی منجر می شود و یکی از موانع بزرگ ساخت ایران آزاد و دموکراتیک به شمار میرود.
مهدی کاظمی زمهریر، ۸ شهریور ۱۴۰۴.
@kazemizamharir
/channel/marzockacademy
در نقدی که اخلاق جهانی را صرفاً ابزار بورژوازی و پوششی برای روابط سرمایه داری قلمداد میکند، یک تناقض بنیادی نهفته است. اگر همه ی صورتهای اخلاق را باید صرفاً به مناسبات طبقاتی فروکاست، پس خودِ این نقد نیز محصول موقعیت طبقاتی گوینده است و هیچ اعتبار فراتاریخی و عام ندارد. اما طرح آن نقد دقیقاً به صورت یک حکم مطلق بیان میشود؛ این یعنی برای رد جهانشمولی اخلاق، به یک اصل جهانشمول متوسل شدن. چنین استدلالی از درون خود ویران میشود.
از سوی دیگر، تجربه ی تاریخی نشان داده که برخی ارزشها توانسته اند از مرز طبقات فراتر روند و بدل به معیارهای مشترک انسانی شوند: منع بردگی، حق حیات، وفای به عهد و اصل کرامت ذاتی انسان. اینها صرفاً ساخته ی بورژوازی نیستند، بلکه نتیجه ی مبارزات تاریخی اقشار مختلف بشری اند و در بسیاری از مقاطع، نیروی رهایی بخش خود را علیه نظم مسلط نیز نشان داده اند. به تعبیر دقیقتر، اخلاق جهانی نه انکارِ تاریخ و تضادها، بلکه تلاشی برای صیانت و توسعه ی همین دستاوردها در ساحت بین المللی است.
اگر هرگونه اخلاق مشترک را انکار کنیم و همه چیز را به اخلاق طبقاتی تقلیل دهیم، نتیجه چیزی جز نیهیلیسم عملی نخواهد بود: هیچ معیاری برای نقد جنایت علیه بشریت باقی نمیماند؛ تجاوز و استثمار همواره میتواند با ارجاع به منافع طبقاتی توجیه شود؛ و امکان هر گونه اجماع انسانی برای مقاومت علیه امپریالیسم از میان میرود.
به همین دلیل، بازاندیشی در امکان اخلاق جهانی – حتی با همه ی محدودیتها و خطرهای تحمیل فرهنگی – ضرورتی تاریخی است. تنها بر مبنای چنین افق مشترکی میتوان شبکه ای از مقاومت و همبستگی جهانی را در برابر سرمایه داری متأخر و ساختارهای سلطه ی آن سامان داد. این پروژه، نه چشم پوشی از تضادها، بلکه ساختن زبانی مشترک برای نقد و مبارزه است؛ زبانی که بدون آن، نقد ما در دایره ای بسته و صرفاً درون طبقاتی خواهد ماند.
پاشا بزرگمهر
/channel/marzockacademy
جان رالز:
به جای تلاش برای یافتن یک فلسفه اخلاقی واحد که همه بر آن توافق دارند، میتوان بر روی مجموعهای از اصول عملی و سیاسی توافق کرد که افراد با جهانبینیهای متفاوت (اما معقول) بتوانند از دلایل خاص خودشان به آن برسند.
دوستان لطف کنید برای تداوم ونظم در گفتگوها نظرات خود را در متون منسجم در باره پرسشهای زیر به اشتراک بگذارید از همراهی روشنگرانه تان سپاسگزارم 🌹
۱-تعریف اخلاق وانواع اخلاق گرایی
۲-چه کسی حق دارد اخلاق جهانی را تعریف کند و چگونه میتوان از جانبداری فرهنگی جلوگیری کرد؟"
۳-آیا اصول اخلاقی تنها به فرد وفرهنگ ارتباط دارند ؟
۴-دلیل نگرانی منتقدان جهانی سازی اخلاق چیست ؟
۵-آیاجهانی سازی اخلاق تلاش برای تحمیل یک اخلاق جهانی یعنی نوعی امپریالیسم فرهنگی است ؟
۶-چرا به جهانی سازی اخلاق نیاز داریم ؟
۷--در صورت اجماع بر سر اصول اخلاق جهانی در نبود یک نهاد قدرتمند ومشروع جهانی چگونه این اصول اجرا میشوند؟
۸-نظر فلاسفه در این مورد چیست؟
/channel/marzockacademy
درود بر شما
زمانی مارکس فرمودند ارزشهای حاکم در جامعه ارزش های طبقه حاکم هستند بهمین ترتیب اخلاقیات و کل روبنای فرهنگی بازتاب علایق و سلایق طبقه حاکم هستند
بعدها گرامشی فیلسوف نومارکسیست مفهوم هژمونی را به عنوان رهبری فرهنگی طبقه حاکم که ارزش ها و اخلاقیات وایدئولوژی خود را اعمال می کند ، تعریف کردند
درحالی که مارکس و گرامشی و آلتوسر و بسیاری نو مارکسیستها کوشیدند سلطه و نابرابری را در سطح دولت ملتها تحلیل و بررسی کنند امانوئل والرشتاین در کتابی تحت عنوان نظام نوین جهانی سعی کرد تقسیم کار را در خارج مرزهای سیاسی و فرهنگی و در ابعاد نظام جهانی تحلیل کند
از نظر وی تاکنون دو نوع نظام جهانی وجود داشته
اول امپراتوری ها مانند ایران یا روم باستان
دوم اقتصاد نوین جهان سرمایه داری
هردو اینها میل به سلطه دارند اما ابزار تسلط اولی چیرگی سیاسی و نظامی هست و اقتصاد جهانی سرمایه داری متکی بر تسلط اقتصادی هست
والرشتاین در ادامه نظریه اش با تقسیم جغرافیایی کار کشورها را به سه دسته هسته ایی مانند آمریکا و غرب که جهت سرمایه به سمت آنان هست و بقیه را استعمار میکنند و کشورهای پیرامونی که مواد خام را برای کشورهای هسته فراهم میکنند و کشورهای نیمه پیرامون که حد واسط این دو هستند
تحلیل والرشتاین بیشتر مبتنی بر عوامل اقتصادی بوده اما مارکسیستهای دیگر چون مارکوزه و به نقش صنعت فرهنگ در تولید فرهنگ توده ای و افکار بسته بندی شده و ارزش هایی که دربست در خدمت تسلط همه جانبه حاکمیت سرمایه داری تاکید داشتند.
Iraj
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔉 خرد جمعی ➥
آوای فلسفه
/channel/marzockacademy
درود جناب ایرج گرامی ، راه سخت و صعب است اما نشدنی نیست ،
جهانی سازی سیاست و اقتصاد و تجارت و امثال هم جا را برای اخلاق تنگ کرده اما با تغییر نگاه و نوع مواجهه با دیگری می شود کمی حس و حال انسانی پیش روی جهان گشود ،
مثلاً شما همین دیدگاه ابولحسن خرقانی را با این شعر مقایسه کنید ،
« اگر خواهی دهی یک لقمه نان ،
بده به سگ نده به بی نمازان ،»
تفاوت دیدگاه را می بینید ، با ابوسعید می توان جهانی اندیشید و به همه گرسنگان جهان فکر کرد ، اما با این دیدگاه دوم حتی به همسایه دیوار به دیوار خانه ات اگر اهل نماز نباشد نمی شود فکر کرد.
Iraj
درود جناب ایرج گرامی ، راه سخت و صعب است اما نشدنی نیست ،
جهانی سازی سیاست و اقتصاد و تجارت و امثال هم جا را برای اخلاق تنگ کرده اما با تغییر نگاه و نوع مواجهه با دیگری می شود کمی حس و حال انسانی پیش روی جهان گشود ،
مثلاً شما همین دیدگاه ابوالحسن خرقانی را با این شعر مقایسه کنید ،
« اگر خواهی دهی یک لقمه نان ،
بده به سگ نده به بی نمازان ،»
تفاوت دیدگاه را می بینید ، با ابولحسن خرقانی می توان جهانی اندیشید و به همه گرسنگان جهان فکر کرد ، اما با این دیدگاه دوم حتی به همسایه دیوار به دیوار خانه ات اگر اهل نماز نباشد نمی شود فکر کرد ،
Iraj👇
درست هست که علم و تکنولوژی و عقلانیت غربی تحت تاثیر امواج جهانی شدن در کل دنیا رواج یافته هست اما در مقابل همان جهانی سازی مقاومت هایی تحت عنوان هویت مقاومت حالا در ذیل هویت های گوناگون مانند ناسیونالیسم و قومیت و مذهب صورت گرفته که تلاش میکنند فرهنگ و اقتصاد ملی و سیاست در عین استفاده از علم غربی خاص بودن خود را حفظ کند و سنت ها و ارزش ها و اخلاقیات خود را حفظ کند
دیدگاه ابوالحسن خرقانی هم در شعر معروف سعدی هم متجلی هست که بنی آدم را اعضای یک پیکر میپندارد اما در برخورد فرهنگها همانطور که فرمودید اخلاقیات جهانی شده راهی سخت و دشوار هست.
شما درست میگید اما من فکر نکنم جهانی سازی اخلاق منظور یکسان سازی یا ترویج اخلاق گله ای باشد ،
هم چنان که جهان یک مفهوم و جغرافیای کلی است اخلاق جهانی هم در ساحت افق ها ، نگرش ها و رفتارهای کلی است و این منافاتی با رفتار های محلی یا باورهای دینی ندارد اگر پیروان ادیان اندکی سر از پیله باوری خود در بیاورند و بشریت را فارق از قبیله و قوم و دین نگاه کنند .
Azizi
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک.
خانم دکتر آیا از نظر ارسطو انسانی که خارج از جامعه زندگی کند میتواند به کمال و فضیلت برسد؟ (اشاره به "خداوند" یا "جانور
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
ارسطو در کتاب سیاست به این موضوع اشاره میکنه تدبیرگری و سیاست مختصه انسان به عنوان موجود ناطقه و تنها موجودات برتر مثل خدا یا پست تر مثل حیوان نمیتونن سیاستمدار باشن یا نیتزی ندارن
درواقع سیاست جزء اقتضائات ذاتی انسان بودن هستش پس فضیلت عملی انسان سیاستگری هستش مثلا در بحث شهروندی تاکید میکنه که یک انسان فضیلتمند منزوی که در شهر دخالتی نداره و تعیینکننده نیستش شهروند محسوب نمیشه یعنی خاصیت سیاستگری و تدبیرگری نداره فرد مفیدی نیستش و فضیلتش سودی نداره چون به گفته ارسطو در راستای سعادت اجتماعی تلاشی نمیکنه و ضرورتا خودش هم کمال یافته نیستش
خداوند نیازی به سیاست نداره چون به فعلیت رسیده و کامل هستش و حیوانات هم حیاتشون اقتضای تدبیر عقلانی نداره به نظر ارسطو، پس فقط انسان برای تکامل طبیعی نیاز به سباستگری داره.
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک.
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
همانطور که می دانید ارسطو بر خلاف افلاطون که سیاست را در حوزه علوم نظری قرار می داد ، سیاست را وارد حوزه علوم عملی می کند .
ارسطو قاعده اعتدال رو به نوعی تبیین می کند گویی بهترین قاعده ، قاعده اعتدال هست
مثلا ما در یک سو ترس و در سوی دیگر ، جسارت داریم .
حد وسطِ ترس و جسارت ، شجاعت است .
پس شجاعت امر پسندیده ایی است
به گمانم قاعده حد وسط ارسطو هیچ استدلال فلسفی ندارد و فضایل را نمی توان با آموزش صرف پدید آورد .
دیدگاه شما در مورد رویکرد ارسطو در حوزه فضایل اخلاقی چیست ؟
با درود و سپاس ،
ازونجا که ارسطو هم ذاتگرا و طبیعتگراست و به نوعی فضایل رو طبق یک تعریف کلی ذاتی و طبیعی از انسان مطرح می کنه، اخلاق رو هم از همین وضعیت طبیعی عقلانی تشریح می کنه و وضعیت اعتدال برای او ناخواسته اشاره به حاکمیت عقل بر نفس و بدن ضمن پذیرش حالات دیگه در انسان هستش
یعنی ارسطو به موارد شدت و ضعف عقلانی و عدم ضرورت اراده معطوف به عقلانیت قائل هستش و با این حال عقلانیت رو وضعیت طبیعی میدونه یعنی همون اعتدال رو
با اینحال سوال اینجاست که وضعیت طبیعی معیار دفعی مشخصی نداره و در جریان تجربه زیسته نمایان میشه یعنی مثال فضیلت اخلاقی وجود نداره و انسان در تجربه زمینهمندش آشکارکننده وضعیت طبیعیه پس نمیشه به طور دفعی و غیرزمانمند انسان و فضایل طبیعی و وضعیت طبیعی و حتی روند تکاملیش رو تعریف و مشخص کرد
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک.
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
اگر ارسطو انسان را بهعنوان حیوان سیاسی تعریف میکند در جهانی که سیاست بهتدریج به فضای دیجیتال و شبکههای اجتماعی منتقل شده است آیا این تعریف همچنان کارایی دارد یا باید انسان را حیوان دیجیتال سیاسی دانست؟ در این صورت نسبت میان طبیعت زیستی و هویت سیاسی او چگونه بازتعریف میشود؟
با درود و سپاس
دیجیتالی شدن امر سیاسی طرد قطعی حیوان سیاسی ارسطو محسوب نمیشه چون به حال انسان سیاسی میتونه یک موجود کاملا تکنولوژیک باشه و سازمانمندی دیجیتالی برای مدیریت یا حکومت سیاسی اعمال کنه پس شاید تعریف روند مدیریت سیاسی تغییر کرده باشه ولی فرض حیوان سیاسی باز میتونه مورد نظر باشه.
پرسش:
دقیقا ،دیجیتالی شدن امر سیاسی بهمعنای طرد انسان بهعنوان حیوان سیاسی نیست بلکه نشان میدهد که سیاست بهجای حذف، در بستر جدیدی بازتعریف میشود. انسان میتواند موجودی تکنولوژیک باشد و همچنان در چارچوب سازمانمندی دیجیتال، مشارکت و مدیریت سیاسی را اعمال کنه. پس جوهرهای حیوان سیاسی باقی میماند، گرچه شیوههای تحقق آن تغییر کرده.
ورود هوش مصنوعی به عرصهای تصمیمگیریهای جمعی، ماهیت حیوان سیاسی ارسطویی را دگرگون میکند یا فقط ابزارهای تحقق آن را تغییر میدهد؟
سوال جالبی هستش هوش مصنوعی حاصل تدبیرهای بالفعل شده انسان هستش البته ساختار سیاست انسان رو تغییر میده ولی شاید بیشتر بر قلمروی کنترل و تدبیرگری سیاسی تاثیر بگذاره تا مبدا این تدبیر
به نوعی در تعریف انسان ضرورتا تغییری ایجاد نمیکنه، ولی انسان را شاید به طور دوری یا به طور پیچیده ای درگیر تدابیر خودش کنه یعنی به جای اینکه سیاستگذار باشه تحت وضعیتی باشه که دیگه نتیجه اعمال سیاستهای او نیستش.
پرسش از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
چه انتقاداتی به این دیدگاه ارسطو وارد شده است؟ آیا میتوان فرض "طبیعی" بودن جامعه برای انسان را به چالش کشید؟
خب اولین سوال این هستش که اساسا چه تسلطی بر طبیعت انسانی وجود داره که بشه اون رو اینطور به نحو کلی و دفعی تعریف کرد؟ ضمن اینکه نتایج علوم شناختی وضعیت پیچیدهتری از تدبیرگری رو در انسان نشون میدن
با اینحال مثلا اشاره به شناختی بودن فرهنگ یا حتی جهانبینی و ... میتونه اشارهای به تکاملی بودن سیاست و تدبیر داشته باشه و این نظریه ارسطو که سیاست وجهی از تکامل انسانی محسوب میشه ولی خب خود ذاتگروی و کلی نگری کاملا مورد پرسش هستش.
آیا این ایده در دنیای امروز و با توجه به تحولات اجتماعی، فرهنگی و تکنولوژیکی (مانند فردگرایی شدید یا ارتباطات مجازی) همچنان معتبر و قابل دفاع است؟
خب اولین سوال این هستش که اساسا چه تسلطی بر طبیعت انسانی وجود داره که بشه اون رو اینطور به نحو کلی و دفعی تعریف کرد؟ ضمن اینکه نتایج علوم شناختی وضعیت پیچیدهتری از تدبیرگری رو در انسان نشون میدن
با اینحال مثلا اشاره به شناختی بودن فرهنگ یا حتی جهانبینی و ... میتونه اشارهای به تکاملی بودن سیاست و تدبیر داشته باشه و این نظریه ارسطو که سیاست وجهی از تکامل انسانی محسوب میشه ولی خب خود ذاتگروی و کلی نگری کاملا مورد پرسش هستش.
من زنیام با تارهای صوتیِ توقیفشده
که بوم نقاشیام را
با دود لاستیک کشیدم،
اولین نقاشیام ؟
وسط میدان
با روسریای که پرچم شد
در من مردیست
با شناسنامهای خطخورده
که بلد است چطور بغض خواهرش را
به نبرد ترجمه کند.
اولین مشتام؟
اولین مشت وقتی زدم به دیوار ادارهای که
جوابِ خواهرم را نداد.
در من پسر بچهایست
اولین توپم؟
روی آسفالت جا ماند
وقتی دویدن،
جرم شد.
در من دختربچهایست
کفشهایم صورتی نبودند،
پوشیده از گرد و خاکِ کوچههایی که
بازرس داشتند برای خندههای بلندم.
اولین خونام ؟
وقتی آمد
مادرم نبود که بفهمد.
مدرسه سکوت کرد
و دفتر انشاء گفت:
«راجع به این چیزها نمینویسیم.»
#شهیا_مفرح
━━━━━━━━━━
اینجا کلمات هم فرانشیز میدهند
@shahya_m
ANARCHY OF WOR
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : روانشناسی تعاملات در فضای مجازی و چالش های رفتار گروهی در این فضا....
اخلاق و رفتار در گروههای مجازی ، از لجاجت تا توهین
🔸 غلامرضا موذن
دکترای روانشناسی بالینی
🕒 زمان: یکشنبه ۹ شهریور ماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : انسان همچون حیوان اجتماعی" ارسطو "
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه 10شهریور ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
جان رالز:
به جای تلاش برای یافتن یک فلسفه اخلاقی واحد که همه بر آن توافق دارند، میتوان بر روی مجموعهای از اصول عملی و سیاسی توافق کرد که افراد با جهانبینیهای متفاوت (اما معقول) بتوانند از دلایل خاص خودشان به آن برسند
هویت یا حقیقت:
چرا هویتطلبی، دشمن حقیقتجویی و آزادی اندیشه است؟
یکی از دلایل گرفتار شدن جامعه ایران در «غربستیزی» و «اقتدارگرایی»، تقدم یافتن هویتگرایی بر حقیقتجویی است. سید حسین نصر و سایر همنسلان هویتگرایش (چه سکولار و چه دینی مانند فردید، جلال آل احمد، شریعتی، نراقی، شایگان و دیگران) عملاً در تداوم پادگفتمان مدرنیته (حلقه برلین) که در دوران پهلوی اول در آلمان شکل گرفت، ذهنیت روشنفکران ایرانی را از فلسفهورزی حقیقتجویانه به سوی تفکرات هویتگرای «اسلامی» و «ناسیونالیستی» سوق دادند. حاصل این روند، کمارج شدن مدرنیته، فلسفهورزی آزاد و غیرایدئولوژیک، و نیز کاهش اهمیت توسعه عقلانیت انتقادی بود.
از دل هر دو جریان هویتگرا، رژیمهای اقتدارگرا برآمدند؛ جریان سکولار به اقتدارگرایی ناسیونالیستی انجامید که نمونهاش در تجربه سلسله پهلوی بازتاب یافت. هویتگرایی دینی نیز جمهوری اسلامی را پدید آورد. هرچند اقتدارگرایی پهلوی به دلیل گرایش به توسعه و وجود آزادیهای اجتماعی، نرمتر و کمتر توتالیتر از جمهوری اسلامی بود، اما در نهایت، هویتگرایی یکی از منابع اصلی انرژیبخش به اقتدارگرایی در هر دو دوره محسوب میشود.
اگر خواهان حکمرانی دموکراتیک و گسترش آزادیهای فکری، اجتماعی و سیاسی هستیم، نه تنها نباید به هویتگرایی دامن بزنیم، بلکه باید حقیقتجویی و تفکر انتقادی را بر هویتگراییهای سکولار و دینی مقدم بداریم.
هیچ جامعهای بدون هویت پایدار نمیماند، اما هویت، امری ایستا و صرفاً ریشهدار در گذشته نیست. هویت مطلوب امری سیال است که متناسب با واقعیتهای بالفعل شکل میگیرد، در گذر زمان با خرد انتقادی پالایش میشود و دوباره به صورتی نو بازساخته میگردد.
بنابراین، نه هویت «ایرانی» و نه «اسلامی» بهخودیِخود برای شهروند امروز ایران اصالتی ندارند. این دو منبع، همراه با سایر منابع، میتوانند در ساخت هویت اکنون ما نقش ایفا کنند. آنچه در گذشته برای هویت ایرانی ارزشمند بود، ممکن است امروز کارآیی نداشته باشد و نیازمند طرد، بازسازی یا جایگزینی با منابع تازه هویتساز باشیم. جامعهای میتواند چنین خلاق و نوآور باشد که عقلانیت فلسفی و علمیاش از سلطه جریانهای هویتگرا رها گردد. تحقق این هدف نیازمند ساختن وجدان عمومی و هویتی نحیف، رها از میراثها و اسطورههای رسوبیافته تاریخی، و آماده برای تجدید مستمر آنهاست.
پ.ن:
۱. نمونه ای از سخنان دکتر سید حسین نصر درباره ضرورت جذب نشدن در مدرنیته و حفظ هویت اسلامی؛ اکنون که بحث حفظ مواریث ملی دوباره داغ شده، فرصت مناسبی برای پرداختن به این موضوع است. هویتگرایی، چه در شکل سکولار و چه در شکل دینی، در ایران به تجددستیزی و اقتدارگرایی منجر می شود و یکی از موانع بزرگ ساخت ایران آزاد و دموکراتیک به شمار میرود.
مهدی کاظمی زمهریر، ۸ شهریور ۱۴۰۴.
@kazemizamharir
/channel/marzockacademy