کانال فلسفه وهنر مارزوک
روشنفکران امروز ما در بسیاری موارد یا درکی روشن و عمیق از واقعیت زیستجهان جامعه ایرانی ندارند یا آگاهانه قلم خویش را در خدمت قدرت و منافع آن به گرو گذاشتهاند. در چنین فضایی، جامعهای که خود در تلاطم و سردرگمی بهسر میبرد، میان دو مسیر نامطمئن سرگردان مانده است، گاه در پی منجی و رهاییبخش میگردد، و گاه در پی گریزگاهی برای فرار از وضعیت موجود.
انتظار تاریخی از روشنفکر، نه صرفاً نقد بیامان و انتزاعی، بلکه ارائه راهی برای برونرفت و یافتن امکانهای تازه برای زیستن است. اما روشنفکران امروز، در بسیاری موارد، بهجای آنکه افق تازهای بگشایند، خود بدل به معضل و بار اضافی بر دوش جامعه شدهاند. بهگونهای که جامعه ناچار است بخشی از توان و انرژی خویش را صرف مواجهه با همین روشنفکران کند؛ کسانی که باید راهگشا باشند، اما در عمل به بنبستسازان جدید بدل گشتهاند.
از همین رو پیش از هر داوری یا انتظاری باید به پرسشی بنیادین پاسخ داد: در روزگار حاضر، روشنفکر کیست؟ آیا او صرفاً نویسندهای معترض است، یا اندیشمندی است که میکوشد میان آرمان و واقعیت پلی بزند؟ و اساساً ما در این زمانه، چه انتظاری میتوانیم از روشنفکر داشته باشیم؟ اگر روشنفکری صرفاً در حاشیه بایستد و جامعه را بهمثابه ابژهای برای بازیهای نظری خویش بنگرد، رسالتش را وانهاده است. روشنفکری زمانی معنا مییابد که توان گفتوگو با جامعه، نشان دادن راههای بدیل، و گشودن افقهای تازه را داشته باشد.
Javer
/channel/marzockacademy
پارادوکس مغز خودارجاع
----------------------
پارادوکس مغز خودآموز (The Paradox of the Self-Studying Brain) یکی از مفاهیم عمیق مورد توجه هم در فلسفه و هم در حوزه علم است نکات کلیدی این پارادوکس:
۱. ماهیت پارادوکس
مغز، بهعنوان یک سیستم پیچیده و خودآگاه، هم ابزار مشاهده است و هم شیء مورد مشاهده. یعنی مغز میخواهد خود را مطالعه کند، اما:
• هر بار که مغز خود را مطالعه میکند، خودش بخشی از سیستم است که باید در فرآیند مطالعه لحاظ شود.
• بنابراین، هرگونه مشاهده یا تحلیل مغز، به نوعی خودارجاعی (self-referential) است؛ مغز هم مشاهدهگر است و هم مشاهدهشونده.
این شبیه پارادوکس “نامهای که خودش را امضا میکند” یا مثلث منطقی گودل است، که در آن سیستم نمیتواند تمام واقعیت خود را بدون محدودیت درک کند.
۲. ابعاد علمی
از نظر علوم شناختی:
• وقتی مغز فعالیت خود را مطالعه میکند، باید از شبکههای نورونی و پردازشهای درونی خود استفاده کند.
• این باعث محدودیت شناختی میشود؛ چون ابزار مطالعه همان چیزی است که میخواهیم مطالعه کنیم.
• مثال عملی: آزمایشهای تصویربرداری مغزی مثل fMRI تنها میتوانند نشانههایی از فعالیت مغز بدهند، نه خود «تجربه ذهنی» واقعی. این محدودیت، خود نوعی پارادوکس است.
۳. ابعاد فلسفی
پارادوکس مغز خودآموز به سوالات فلسفی درباره آگاهی و خودآگاهی میرسد:
• آیا مغز میتواند واقعاً خود را به طور کامل درک کند؟
• آیا شناخت کامل خود، همیشه ناپایدار یا ناقص است چون مغز محدودیتهای خودش را دارد؟
• این شبیه سوالات مشهور فلسفی مانند «آیا خدا میتواند سنگی بسازد که خودش نتواند بلند کند؟» است.
۴. پیامدها و کاربردها
این پارادوکس باعث میشود: دانشمندان و محققان در مطالعه مغز و آگاهی محدودیتها و فرضیات خود را دقیقتر در نظر بگیرند.
در هوش مصنوعی و مدلسازی شناختی، طراحی سیستمهایی که میخواهند «خود را یاد بگیرند» باید با محدودیتهای بازخورد خودارجاعی کنار بیایند.
در علوم اعصاب بالینی، فهم این پارادوکس میتواند به بررسی اختلالات خودآگاهی کمک کند (مثل اسکیزوفرنی یا آسیبهای مغزی).
جمشید قسیمی
/channel/marzockacademy
«باشو، غریبهی کوچک»
قربان عباسی
«باشو، غریبهی کوچک» بهرام بیضایی، نه صرفاً فیلمی داستانی، که حماسهای شاعرانه دربارهی مواجههی انسان با دیگریست؛ دربارهی زخمی که جنگ بر جان مینشاند و درمانی که تنها در آغوش پذیرش و انسانیت میتوان یافت. فیلم در عین سادگی روایت، لایههایی عمیق از فلسفهی بودن و نسبت انسان با ریشه و بیگانگی را آشکار میکند.
باشو، کودک جنگزدهی جنوبی، پس از نابودی خانه و خانوادهاش، به شمال ایران میگریزد. او نه فقط مسافری گمشده در جغرافیا، که مسافری از اقلیمی به اقلیم دیگر، از زبانی به زبان دیگر، و از سرنوشتی به سرنوشتی دیگر است. او «غریبه» است؛ همان دیگری که حضورش، هم تهدیدی برای نظم عادی زندگیست و هم امکانی برای زایش معنا. در سوی دیگر، «نایی» قرار دارد؛ زنِ دهاتیِ شمالی، که همسرش در جنگ است و او تنها بار زندگی و فرزندانش را به دوش میکشد. پیوند این دو، هستهی شاعرانهی فیلم را میسازد: دیدار دو تنهایی، دو زخم، و دو غریبه که در آغوش یکدیگر معنا مییابند.
فیلم از نخستین لحظات، حقیقتی فلسفی را آشکار میسازد: انسان نه در حصار خاک و زبان و رنگ پوست، که در همدلی و پذیرش دیگری معنا میشود. باشو با زبان و رفتار خود برای اهالی ده بیگانه است؛ رنگ تیرهی پوستش، لهجهاش، حتی سکوتش، همه او را «دیگری» میکند. اما نایی در برابر این نگاه طردکننده، صدایی دیگر میآورد: صدای مادرانهای که فراتر از مرزهاست. او در باشو نه «بیگانه»، که «کودکی زخمی» میبیند. این نگاه، همان شکستن حصارهای بستهی هویت است.
طبیعت در «باشو» حضوری اسطورهای دارد. دشتهای سبز شمال، بارانهای ممتد، پرندگان و حیوانات، همه همچون شخصیتهایی زنده عمل میکنند. این طبیعت، در تضاد کامل با آتش و ویرانی جنگ است که باشو از دل آن گریخته. گویی طبیعت شمال برای او دوباره زهدانیست که میتواند در آن متولد شود. اما این تولد تنها به شرط پذیرش دیگری ممکن است. نایی با مهربانی و سرسختی خود، زمین حاصلخیزی میشود برای کاشتن ریشههای تازه در دل باشو.
فیلم بهنحوی شاعرانه، زبان را نیز به پرسش میگیرد. باشو سخن میگوید، اما کسی زبانش را نمیفهمد. او حرفهای خود را در دفترچهای یادداشت میکند و با اشاراتی کودکانه جهانش را بیان میکند. این فاصلهی زبانی، استعارهایست از فاصلهی انسانها در مواجهه با هم؛ فاصلهای که تنها با همدلی، نه با ترجمهی لفظی، پر میشود. نایی بدون فهم واژهها، دل باشو را میخواند؛ و این همان راز ارتباط انسانیست: فهمی فراتر از زبان.
/channel/marzockacademy
چهار نسل روشنفکری در ایران
نسل اول روشنفکری، پس از شکست های ایران از روسیه شکل گرفت و به انقلاب مشروطیت ختم شد. امیرکبیر، قائم مقام فراهانی، آخوندزاده، تقی زاده، ملکم خان، طالبوف، سیدجمال، دهخدا، مستشارالدوله و دیگران، روشنفکران این برهه بودند که عمدتا به مدرن کردن نظام آموزشی و نظامی و اقتصادی و سلطنتِ مشروط و محدود به قانون، نظر داشتند و به نوعی شیفته قانونمداری و مدرنتیه غربی بودند.
نسل دوم از به قدرت رسیدن رضا شاه تا عزل او را در برمی گیرد و مبتنی بر نوعی ناسیونالیسم اقتدارگراست که از پطرکبیر، بیسمارک، آتاتورک و حتی هیتلر، الهام می گیرد.
نسل سوم روشنفکری چپ گرا و سوسیالیست (اعم از ملی و مذهبی و کمونیست) که عمدتا متاثر از حزب توده و اتحاد شوروی است. حتی ملی ها و مذهبی های این دوران، سازش ناپذیر و سرسخت اند. این نسل پس از فروپاشی شوروی و سرکوب های دهه شصت، افول می یابد.
نسل چهارم روشنفکری از دهه هفتاد شروع می شود و کمابیش ادامه دارد. این روشنفکری، پلورالیست و کثرت گراست.
طبیعتا این تقسیم بندی مبتنی بر گفتمان غالب است و در دل هر گفتمانی می توان، گفتمان های مغلوب را هم دید.
امین مروتی
/channel/marzockacademy
.
کوچکشدن مغز انسان؛ محصول گرمایش زمین و هوش مصنوعی
هادی صمدی اخلاقپژوه و مدرس فلسفه می گوید پژوهشها نشان میدهد رشد مغز انسان در ۳۰۰هزار سال گذشته متوقف و حتی در دورههای گرم، روندی کاهشی داشته است. مغز بزرگ هرچند ابزار، زبان و تفکر نمادین را ممکن کرد، اما مصرف انرژی بالا و تولید گرما آن را در اقلیمهای گرم به نقطهضعف بدل ساخت.
راهحل تکاملی دو مسیر بود:
کارآمدتر شدن مغز با تغییر شکل جمجمه و افزایش تواناییهای حافظه و اجتماعی.
برونسپاری شناختی؛ انتقال بخشی از پردازش ذهنی به بیرون، از زبان و نوشتار تا اینترنت و هوش مصنوعی.
امروز، هوش مصنوعی و اتوماسیون فشار برای داشتن حافظه و محاسبات فردی را کاهش دادهاند و حتی ساختار مغز و بدن را به سمت کمکاری میبرند. همزمان، گرمایش زمین میتواند روند کوچک شدن مغز را تشدید کند.
این وضعیت پارادوکسی ایجاد کرده است: انفجار هوش جمعی در کنار وابستگی شدید به فناوریهای بیرونی. اختلال در این شبکهها، انسان مدرن را شکنندهتر از نیاکانش میکند.
یاداشت کامل دکتر هادی صمدی در کانال تلگرام.
@hadisamadi
@marzockacademy
تبار شناسی پدیده روشنفکری ،
در ایران یک روایت سنتی وجود داشت که به لحاظ علم دوگانه ای را شکل داد ،
آن کلان روایت این بود که ما یک علما داشتیم که اختصاصا علمای دین بودند و در مقابل عوام را داشتیم که شامل مردم عادی بودند که دغدغه معاش و تدبیر منزل داشتند و معمولا لازم نمی دیدند که اوقاتی از عمر خود را صرف دانش سازند ،
دنیایشان دنیای ادراک حسی بود و تجربه عملی که در پروسه کار و معاش به دست می آوردند ،
اما از حوالی مشروطه سنخی دانش در عرصه اجتماعی شکل گرفت که نه علم دین و فقه و شریعت بود و نه متکی به ادراک حسی و تجربه روزانه نظام کار و معیشت ،
اینان نه عالم بودند و نه عوام ،
تعریف این پدیده نو ظهور روشنفکر نامیده شد ، یعنی عالم و در جرگه علما نیستند اما عوام هم نیستند بنابراین روشنفکر اند یعنی حد فاصل بین عوام و علما هستند بنابراین این روشنفکری یا منورالفکری نه تنها تمجید یا شانی نبود بلکه نوعی تقلیل هم بود ،
علما تبار تاریخی ، شأن و منزلت و اتوریته خود را داشتند ، روشنفکر یعنی کسانیکه از میان عوام فکرشان روشن شده و چونان عوام در تاریکی ادراک حسی بسر نمی برند و از وضع موجود پرسش می کنند ، اما عالم هم نیستند ،
بنابراین رقابتی پنهان بین روشنفکران و علما در حوزه علم و دانش درگرفت و هر کدام دیگری را به پرسش کشیده ،
مهم ترین تفاوت در تعریف علما و روشنفکران تعریف عقل بود ،
عقل علما بر ساخته متون دینی بود و در متن می اندیشید ،
اما عقل روشنفکر برون دینی و نقاد بود ،
این تعریف دوگانه از عقل و کارکرد دوگانه عقل به تعارضات پنهان دامن زد و رفته رفته آن را به یک گفتمان اجتماعی بدل کرد و در پی شکل گیری این گفتمان در پسا مشروط روشنفکری از یک پدیده تحقیر آمیز به شأن اجتماعی تبدیل شد ،
جریان روشنفکری در سه حوزه پرسش های چالش برانگیز طرح کرد ،
در حوزه علم با تعریف سنتی علما از علم در افتاد ،
از آنجا که مفهوم علما یا علم یک قل بر ساخته داشت یعنی عوام بنابراین روشنفکر با عوام هم در افتاد تا توده مردم را از زیر نام یا مفهوم تحقیر آمیز عوام بیرون آورد ،
سومین حوزه ای که پرسش های روشنفکری متوجه آن بود حوزه سیاسی جامعه بود که از آبشخور تعریف سنتی عالم و عوام سود می برد ،
روشن است که جایی که روشنفکر ایستاده بس دشوار و پارادوکسی است ،
وجه بودنی انتقادی در سه ساحت سیاست ، علم و عالمان ، مردم به مثابه عوام و زیر مجموعه علما ،
از این روی جریان روشنفکری در هرسه این حوزه ها دشمن داشت ، اما روشنفکر با این سه حوزه مواجهه ای اصلاح گرانه داشت و از آنجا که روشنفکری نه وابسته به علما بود و نه از سیاست ارتزاق می کرد بلکه بر آمده از پرسش های انتقادی عوام بود از جایگاه مردمی علما و سیاسیون را نقد می کرد تا با نفی مفهوم عوام و رعیت سوژگی و ملت را بر نشاند.
Azizi
/channel/marzockacademy
درود دیدگاههای شمابسیلر عمیق چالش برانگیز ودارای تناقضات جالبی است که میتواند به بحث های جالبی منجر شود از دوستا خواهش میکنم به تحلیل این سخنان بپردازند .
روشنفکری به عنوان نیروی پیشرو و رهاییبخش (محصول ارزشمند جهان سرمایهداری)
شما روشنفکری را محصول ارزشمند جهان سرمایه داری میدانید که هدفش از میان برداشتن اراده به مثابه سرکوب و رسیدن به چشم اندازهای بلند و تفکری تندر و پیش رونده است. این نگاه به روشنفکری تا حد زیادی با تعریف سنتی و آرمانگرایانه از آن همسو است.
روشنفکران اغلب به عنوان وجدان بیدار جامعه، منتقدان قدرت و مدافعان آزادی بیان و اندیشه شناخته میشوند. آنها با تحلیل نقد و طرح پرسشهای اساسی، به روشن شدن مسیر جامعه و به چالش کشیدن وضعیت موجود کمک میکنند.
مقابله با توتالیتاریسم: همانطور که اشاره کردید، در مقابل حاکمیتهای توتالیتر که "هر اندیشه یا عمل را برای تغذیه میل و روان جمعی تثبیت میکنند"، روشنفکری میتواند با ارائه دیدگاههای آلترناتیو، تشویق تفکر مستقل و جلوگیری از همرنگسازی، نقش مهمی در مقاومت ایفا کند.
/channel/marzockacademy
با سلام و درود به همراهان فلسفه مازوک به نظر من در تعریف کلاسیک، روشنفکر کسی است که تفکر انتقادی دارد و خودش را در برابر حقیقت مسئول میداند. بعضی فیلسوفان هم معتقدند روشنفکران وجدان بیدار جامعهاند و در پی حقیقت میروند، حتی اگر به ضررشان تمام شود. نقش اصلی روشنفکران کلاسیک نقد سیاسی و تلاش برای اصلاحات اجتماعی بود. آنها بیشتر به یک طبقه خاص تعلق داشتند، مثل استادان دانشگاه، نویسندگان و روزنامهنگاران.
اما در جامعه مدرن، تعریف روشنفکری تغییر کرده است. روشنفکر امروز بیشتر نقش تسهیلگر گفتوگو را دارد، یعنی مفاهیم پیچیده را برای عموم ساده میکند و در تولید آگاهی جمعی سهم دارد. روشنفکر جدید میتواند از میان اقشار مختلف باشد: از بلاگر و هنرمند گرفته تا استاد دانشگاه.
به نظرم تفاوت روشنفکر کلاسیک با مدرن این است که روشنفکر کلاسیک بیشتر بر نقد قدرت و وجدان بیدار بودن تأکید داشت، اما روشنفکر امروز بر ایجاد شبکههای ارتباطی و تولید معنا در زندگی روزمره تمرکز میکند.
بنابراین با توجه به آگاهی من میشه اینطور به سوالات زیر پاسخ داد
۱ آیا تعریف سنتی روشنفکر هنوز معتبر است یا باید بازتعریف شود؟
به نظر من تعریف سنتی هنوز ارزش خودش رو داره، چون جامعه همیشه به کسی نیاز داره که شجاعانه حقیقت رو بگه، مستقل باشه و وجدان بیدار جامعه باقی بمونه. ولی واقعیت اینه که جامعه امروز فقط با همین تعریف نمیتونه جلو بره. چون سرعت تغییرات تکنولوژیک و اجتماعی خیلی بالاست. روشنفکر امروز باید علاوه بر نقد قدرت، بتونه پل ارتباطی با مردم بسازه، مفاهیم پیچیده رو ساده کنه و در شبکههای ارتباطی فعال باشه. پس نه میشه تعریف سنتی رو کنار گذاشت، نه بهتنهایی کافیه. در واقع نیاز به یک بازتعریف داریم که ترکیبی از ویژگیهای قدیم و جدید باشه.
🔹 سؤال ۲
انتظارات جامعه، حکومت و خود روشنفکران از نقش آنها چیست؟ آیا این انتظارات واقعبینانه هستند؟
• جامعه انتظار داره روشنفکران صدای عدالت باشن و جلوی ظلم یا فساد بایستن.
• حکومت معمولاً انتظار داره روشنفکران سکوت کنن یا دستکم همسو باشن.
• خود روشنفکران هم برای خودشون رسالت اخلاقی قائلن، مثل بیدار نگه داشتن وجدان جامعه یا تغییر شرایط اجتماعی.
اما این انتظارات معمولاً خیلی ایدهآلگرایانهست. روشنفکر هم انسانه، محدودیت داره و نمیتونه یکتنه جامعه رو نجات بده. اگر انتظارات کمی واقعبینانهتر باشه (مثلاً روشنفکر به جای اینکه قهرمان نجاتدهنده باشه، نقش روشنگر و تسهیلگر گفتوگو رو داشته باشه)، تأثیرش بیشتر میشه.
🔹 سؤال ۳
آیا نسل جدیدی از روزنامهنگاران، بلاگرها و کنشگران اجتماعی جای روشنفکران سنتی رو گرفتهاند؟
به نظرم این نسل جدید تا حد زیادی نقش روشنفکران رو گرفته. اونها سریعتر و گستردهتر پیامشون رو منتقل میکنن، مخصوصاً توی فضای مجازی. شاید عمق نظری و فلسفی روشنفکران کلاسیک رو نداشته باشن، ولی اثرگذاری اجتماعیشون خیلی بیشتره. به نظرم به جای اینکه بگیم "جایگزین شدن"، بهتره بگیم نقش روشنفکری گستردهتر شده و از دانشگاهها و کتابها اومده به شبکههای اجتماعی و زندگی روزمره. الان هم روشنفکر کلاسیک وجود داره، هم نسل جدیدی از روشنفکران دیجیتال که مکمل همدیگهان.
Marziye Hoseini
/channel/marzockacademy
🔹جوانمردی کجا، لاتمسلکی کجا
✍ دکتر محسن محمودی
لوطی و جوانمرد همیشه سپر مظلوم بودند؛ نه چماق بر سرش. فرقشان با لات همین است: لات زورش را بر بیپناه خرج میکند، لوطی بر ستمگر میایستد.
امروز مأموران شهرداری به بساط نان دستفروش تاختند؛ این نه قانون است و نه عدالت، فقط لاتبازی رسمی است.
زور اگر مردانگی بود، بر گردن ظالم مینشست، نه بر دوش نانآور فقیر.
#نه_به_لات_بازی #جوانمردی #عدالت
@Mahmudi_mohsenn
/channel/marzockacademy
درودها
روشنفکر کیست؟
روشنفکر، حامل «خردِ نقاد» است،او نه لزوماً دانشمند یا عالم، بلکه «وجدانِ بیدارِ» جامعه است، کار او فروختن دانش نیست، بلکه «پرسش از بدیهیات» است،او نمک بر زخمِ عادتها و آرامش دروغین است؛ کسی که جرأت میکند در برابر «آنچه هست»، از «آنچه باید باشد» سخن بگوید.
روشنفکر، یک خائن به قطعیت است،او یک عصیانگر ابدی علیه هر آن چیزی است که ادعای تمامیت، کمال و ابدیت میکند
در یک جامعهی ایدئولوژیک، صرفِ «اندیشیدنِ مستقل» یک عمل مجرمانه است، روشنفکر به خودی خود، بدون آنکه حتی کلمهای بر زبان آورد، یک جرم است،وجود او، اثباتی زنده بر شکست ایدئولوژی حاکم است، او نشان میدهد که میتوان خارج از چارچوب تعیینشده فکر کرد، و این، برای هر سیستم بستهای، غیرقابل بخشش است.
روشنفکر واقعی به هیچ گروهی وفاداری مطلق ندارد؛ نه به دولت، نه به حزب، نه به دین، و نه حتی به طبقهی روشنفکران، وفاداری او تنها به حقیقتی است که در فرایند نقادی مداوم کشف میشود، به همین دلیل، او همواره در معرض اتهام «خیانت» است، زیرا از سرودهای دستهجمعی امتناع میکند و حاضر نیست حقیقت را فدای مصلحتِ گروهی کند، او یک بیگانهی خودخواسته است.
در جهانی که میخواهد از انسانها تودهای بیشکل و همسان بسازد، روشنفکر با سماجتی دیوانهوار از «من» دفاع میکند، او فریاد میزند که هر انسان، یک جهان منحصربهفرد، پیچیده و غیرقابل تقلیل است،و هر تلاشی برای یکسانسازی، جنایت علیه هستی است.
او متخصص فروپاشیدن دیوارهاست، دیوارهای میان رشتهها (سیاست، هنر، علم، فلسفه)، میان گذشته و حال، میان «ما» و «دیگران»، او الگوها و ارتباطات پنهانی را میبیند که دیگران از دیدن آن عاجزند، او نشان میدهد که چگونه یک تصمیم سیاسی بر یک شعر تأثیر میگذارد و چگونه یک نظریهی علمی میتواند بنیانهای یک اخلاقیات را بلرزاند.
در جهانی که به دنبال پاسخهای ساده، شعارهای تکخطی و راهحلهای فوری است، روشنفکر مدافع سرسختِ پیچیدگی و ابهام است او میداند که حقیقت، چندوجهی، خاکستری و اغلب ناراحتکننده است، او در برابر وسوسهی سادهسازیهای خطرناک مقاومت میکند و به ما یادآوری میکند که انسان و جامعه، موجوداتی بینهایت پیچیدهتر از آن هستند که در قالب یک ایدئولوژی بگنجند.
روشنفکر، حافظهی زنده و آزاردهندهی یک ملت است، او کسی است که جنایات فراموششده، وعدههای عملنشده و قهرمانان به حاشیه راندهشده را به یاد میآورد، در زمانهای که قدرت میکوشد تاریخ را بازنویسی کند، روشنفکر آرشیوی از حقیقت است.
او یک عامل تخریبِ خلاق است،او بتها را میشکند تا فضا برای تفکر باز شود، او سیستم ایمنی یک نظام بسته را به چالش میکشد، او یک آینه است که قدرت را وادار میکند به چهرهی کریه خود بنگرد.
ماهیت توتالیتاریسم چیست؟
توتالیتاریسم، پروژهی «مهندسی حقیقت» و خلق یک «واقعیت یکپارچه» است،این سیستم، نه فقط بر جسمها، که بر ذهنها حکومت میکند، ماهیت آن، حذف «کثرت» و «ابهام» است، توتالیتاریسم، اتاقی مُهر و موم شده است که در آن تنها یک صدا، یک فکر و یک حقیقت مجاز به تنفس است و هر فضای خالی و خصوصی باید با ایدئولوژی پُر شود.
چرا روشنفکر تهدید است؟
توتالیتاریسم برای بقا به «یقین» مطلق و «اطاعت» بیچون و چرا نیازمند است،سلاح روشنفکر، «شک» و «پرسش» است،
روشنفکر تهدید است، زیرا کار او «ایجاد تَرَک» در دیوار صُلبِ این اتاق مهر و موم شده است، او با هر پرسش، پنجرهای کوچک به سوی امکانهای دیگر میگشاید و هوای متفاوتی را به درون میدمد، این هوا برای سیستم توتالیتر، سمی مهلک است.
در نبرد میان این دو، یکی برای بستن تمام پنجرهها میکوشد و دیگری برای گشودن تنها یک پنجره، و گاه، همان یک پنجره برای فروپاشی کل بنا کافی است!!
و تاریخ به طرز حیرت انگیزی نشان داده است که در درازمدت، هیچ امپراتوریای، هرچقدر هم قدرتمند، حریف یک «ایدهی درست» که زمانش فرا رسیده باشد، نخواهد شد و این قدرتمندترین حقیقت این نبرد ابدی است.
A.F.D
/channel/marzockacademy
الیاس تصور میکند که بحران نیهیلیسم بحران اساسی ماست و
ریشه آن را صرفاً در "روشنفکریت" و«مردم» جستجو میکند اما
ریشه این نیهیلیسم در خودِ تضادهای ذاتی شیوه تولید سرمایهداری است
ایشان نیهیلیسم را نه به معنای فقدان ارزشها بلکه
به معنای «زیستن با ارزشهای بازیافتهی غریزهی همگانی» درک کرده است.
ارزشها در سرمایه داری نه «بازیافته» بلکه «بازتولید »میشوند
یعنی جامعه سرمایه داری ارزشهای جدیدی را فرم میبخشد و این مترادف نیهیلیسم نیست از ریش(نیچه) برمیدارد و بر سبیل (ایدئالیسم) خود اضافه میکند
در نگاه نیچه، نیهیلیسم یعنی ارزشها تهی از توان زایندگیاند،
ولی در جامعه بورژوایی هرچند سطحی هم باشند ارزشها فعالاند
در واقع الیاس نیچه ای هم محسوب نمیشوند
اگر منظور الیاس از« گله داری مدرن» همان جامعه مصرفی و
شکلگیری «انسان تک ساحتی» است
که در آن سلطه نه فقط با زور (قوه قهریه) بلکه
با رضایت و باورهای تولیدشده اعمال میشود
نه فقط الیاس بلکه «هربرت مارکوزه» هم نمیداند که سلب مالکیت
از «سلب مالکیت شوندگان» توسط«سلب مالکیت کنندگان» خود قوه قهریه است
همانگونه که صنایع مونثاژ داریم روشنفکریت مونتاژکار هم داریم
که با وصله پینه کردن قطعاتی از ایدئولوژی این و آن
به یک جهانبینی بَزَک کرده مسلح گشته بجنگ اسیابهای بادی میروند
ضمنا غریزه همگانی الیاس بازتابی از اگاهی کاذب است
و اگر تلاش میکند که چهره سرمایه داری را انعکاس دهد
میباید براگاهی کاذب بشورد نه اینکه نق و نوق(تعبیر از الیاس) کند
اگر بزعم الیاس ارزشهای جامعه سرمایه داری باید نفی شوند
ارزشهای نوین ایشان کدامند که حکایت از«حقیقت» کند؟
الیاس مردم و روشنفکران متعلق به اقشارو طبقات مردم را«گله» مینامد
گله در دیالکتیک«گله- چوپان»هویت پیدا میکند
اگر بورژوازی..چوپان و خلایق.. گله اند پس الیاس برای چه بر این شرائط میشورد؟
بدیل الیاس برای این شرائط چیست؟
بزرگوار نمیشود که بنا را ویران ساخت اما سودای ساختن نداشت
نمیشود که نفی کرد اما الترناتیوش را نگفت
ایشان مینویسند:
ساختارهای سرمایه داری بر تثبیت فضای محدودیت میل و روان ارزش می گذارد چنین حاکمیت های توتالیتر برای تثبیت جریان کنترل فضای اندیشه ها و حاکمیت گفتمان قدرت سیاسی همواره از نق و ناله های روشنفکران تغذیه می کند زیرا که چنین جریان برآمده از پوسته های فکر موج غریزه همگانی را تثبیت می کند اجتماع توتالیتر یا اجتماع روشنفکران دوقطبی حیات بخش حاکمیت توتالیتر ست..الیاس
الیاس یادش میرود که گفته است:
اساسا دوقطبی روشن و تاریک در پیوستار بی انتهای چشم اندازها بی معناست
پس روشنفکری مهملات جهان سرمایهداری ست...الیاس
اما خود به دوگانه«اجتماع توتالیتر- روشنفکران» متوسل میشود
صاحب سخن در تفهیم سخن خود ناتوان است
یک : منظور الیاس از غریزه همگانی همان امیال یکسان شده است
مطابق روشنفکران متعلق به طبقه بورژوازی ریشه غرایز را یعنی الگوهای رفتاری را نه در شرائط« مادی»ان بلکه در روانکاوی جستجو میکند
دیگ به دیگ میگوید: روت سیاه.
دو : از اجتماع توتالیتر و اجتماع روشنفکران میگوید
که به حاکمیت توتالیتر حیات میبخشند
این حکم «تاناکورا»یی از البسه فکری هانا ارنت در مورد توتالیتریسم است
توتالیتریسم«فرم» حکومتی است محتواء(مناسبات اقتصادی) ان چیست؟
ورود به محتواء ممنوع!!
قرار است مثل روشنفکران بورژوازی فقط در اسمان ملکوتی سیاست..امیال..ایده پرسه بزنیم یعنی سوبژکتیویسم معرفتی را ترویج کنیم
روشنفکری یک پدیده مستقل و انتزاعی نیست، بلکه یک پدیده روبنایی است
که ریشه در شرایط مادی و تضادهای طبقاتی جامعه دارد
الیاس تصور میکند که این توتالیتریسم و روشنفکران بوده اند
که جامعه«رمه وار» را شکل میدهند
اما شرایط مادی زندگی انسانهاست که آگاهی آنها را تعیین میکند
سه: الیاس با برجسته کردن توتالیتریسم مثل هاناارانت
دقت خلایق را از "محتواء»حکومتها منحرف میکند وروی«فرم»حکومت متمرکز میسازد تا جامعه نه براساس«فرماسیون اقتصادی»بلکه
بر اساس فرم حکومت درک شده توضیح داده شود
تا درک ایدئالیستی بجای درک ماتریالیستی بنشیند
چهار : الیاس به تخریب مفاهیم پرداخته است ایشان
بجای علت(ساختار) ..معلول(روشنفکریت) را مقصر اعلام میکند
ایدهها منجمله ایده های روشنفکران بازتاب شرایط مادی هستند
ایده های الیاس هم بازتابی از همان شرائط مادیست که بران میتوپد.
ایا الیاس تافته جدابافته ای از ان نوزادان زهرگیجان روشنفکری است
الیاس به جای تحلیل «مادی-تاریخی» از شرایط تولید روشنفکری
آن را با استعارهها و کلیگوییهای ذهنگرایانه توضیح میدهد.
/channel/marzockacademy
روشنفکری، زهرگیجان مدرن یا رستاخیز اندیشه؟
۱. بحران معنا و مسمومیت فکری
نقدی که بر جهان مدرن وارد است، تنها نقد پوچی نیست؛ بلکه نقد پذیرش بی چون و چرای ارزشهای سطحی و بازتولید شده است. آنچه در ظاهر فضیلت و پیشرفت نامیده میشود، در بطن خود بدل به گله داری مدرن شده است: جامعه ای همسانساز، بی فردیت، و در نهایت زمینه ساز توتالیتاریسم.
در این نگاه، حتی روشنفکری نیز مصون نمیماند. او نه نیروی رهایی بخش، بلکه محصول همین وضعیت مسموم است؛ نوزاد زهرگیجان مدرنیته.
۲. همپوشانی های فلسفی
این نقد، بی شباهت به سنتهای بزرگ اندیشه نیست:
نیچه با نقد اخلاق بردگان و اخلاق گله هشدار داد که ارزشهای جمعی میتوانند اراده ی فردی را دفن کنند.
هایدگر از آنها سخن گفت: زیستن در افق جمع، در ازخودبیگانگی و فراموشی اصالت.
مکتب فرانکفورت صنعت فرهنگ را عامل تولید رضایت و بازتولید سلطه معرفی کرد.
پست مدرنها مرگ کلان روایتها را اعلام کردند و نشان دادند چگونه معنا در مصرف تکه پاره ها فرو میریزد.
اما در این نقد معاصر، یک تندی رادیکال وجود دارد: روشنفکری نه قربانی، که خود محصول این مسمومیت است.
۳. اقتصادِ حذف شده
بعضی بر آن هستند که این نوع نگاه، ایدئالیستی است. زیرا از مناسبات مادی، از اقتصاد و تضاد کار و سرمایه غفلت میکند. انها میگویند روشنفکری پدیده ای روبنایی است و بدون ریشه در بستر مادی نمیتوان آن را تحلیل کرد. به همین دلیل:
تمرکز بر روح و غریزه همگانی به جای مناسبات تولید، نقد را ذهن گرایانه و مطلق گرا میکند.
مطلق سازی ایده ها، ولو در نقد، راه را به فاشیسم میبرد.
جامعه ی توتالیتر نه محصول روشنفکران و نیهیلیسم، که پیامد مستقیم انباشت سرمایه و خصوصی سازی قدرت است.
۴. تقابل دو رویکرد
در این نقطه، دو رویکرد در برابر ماست:
رویکرد اگزیستانسیال فرهنگی: بحران معنا، زهرگیجان ارزشها، روشنفکری مسموم، جامعه ی گله وار.
رویکرد ماتریالیستی تاریخی: تضاد طبقاتی، انباشت سرمایه، روبنا و زیربنا، روشنفکری طبقاتی.
هر دو رویکرد بخشی از حقیقت را آشکار میکنند. اولی نشان میدهد چگونه انسان در سطح روان و معنا به مسمومیت دچار میشود؛ دومی نشان میدهد که این روان و معنا خود بازتاب مناسبات مادی است.
۵. رستایی کردن بحث: فراتر از ایدئالیسم و ماتریالیسم
اما آنچه مغفول میماند، رستاخیز اندیشه است.
اگر تنها به ماتریالیسم بسنده کنیم، انسان بدل به ابزار تاریخ و قربانی ساختار میشود. اگر تنها به ایدئالیسم بسنده کنیم، انسان در توهم معنا گرفتار میماند. راه رستایی، عبور از هر دو است:
پذیرش اینکه اقتصاد و مناسبات تولید بنیادین اند.
پذیرش اینکه روان، فرهنگ، اخلاق و روشنفکری، ولو روبنایی، در تاریخ نقش برهم زننده دارند.
پذیرش اینکه انسان باید از آدم اقتصادی یا آدم مصرفگرا به انسان صاحب اختیار بدل شود.
۶. روشنفکر: قربانی یا امکان رستاخیز؟
یا بعضی ها، روشنفکر را نوزاد زهرگیجان میبیند. یا او را محصول طبقاتی میداند. اما از منظر رستایی، روشنفکر همزمان هر دو است:
او گرفتار است، آلوده است، اسیر مناسبات قدرت و سرمایه است.
اما او امکان رستاخیز نیز هست: همان لحظه ای که از دل زهرگیجان برخیزد و حقیقت را فریاد کند، ولو به قیمت جانش.
۷. رسالت رستاخیز
نه میتوان تنها بر اقتصاد تکیه کرد و نه تنها بر بحران معنا.
رستاخیز، یعنی دیدن این دو با هم:
جامعه سرمایه داری با بازتولید ارزشهای سطحی، آدمیان را به گله بدل میکند.
مناسبات طبقاتی با تمرکز قدرت، آزادی را به اسارت میکشد.
روشنفکر، اگر تنها نقد ایدئالیستی یا تنها نقد طبقاتی داشته باشد، سقوط میکند.
اما روشنفکر رستاخیز، کسی است که هم ساختار مادی را نقد میکند، هم زهرگیجان معنایی را، و راه را برای تبدیل آدمیان به انسانها میگشاید.
پس، آنچه به عنوان نقد زهرگیجان آغاز شد، اگر با نگاه رستایی کامل گردد، بدل میشود به یک مانیفست رهایی بخش: روشنفکری نه پایان تاریخ، نه قربانی صرف، بلکه امکان بیداری و خردمندی و رستایی است، یا همان رستاخیز انسان.
پاشا بزرگمهر
برگرفته از اندیشه رستایی
/channel/marzockacademy
مبارزه برای آزادی
🗣دکتر محمد مهدی اردبیلی
کانال علم سیاست
/channel/marzockacademy
جستار هفته گروه آکادمی فلسفه مارزوک
🔺.سقوط روشنفکران در حکومتهای توتالیتر
سقوط روشنفکران در حکومتهای های توتالیتر یکی از غمانگیزترین و در عین حال قابل پیشبینیترین پیامدهای این نوع رژیمهاست. حکومتهای توتالیتر که بر کنترل مطلق، ایدئولوژی واحد و سرکوب هرگونه صدای مستقل بنا شدهاند، به طور سیستماتیک به حذف، بیاثر کردن یا همسو کردن روشنفکران میپردازند. این پدیده نه تنها به معنای از دست دادن افراد است، بلکه به معنای عقیم کردن ظرفیت یک جامعه برای تفکر انتقادی، نوآوری و پیشرفت است.
برای درک این سقوط، ابتدا باید به تعریف روشنفکر و ماهیت توتالیتر وچرا روشنفکرتهدیدی برای توتالیتر است بپردازیم
🔺شنبه تا پنجشنبه
⏰ساعت ۱۰ صبح تا ۲۰
لینگ گروه اکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در فاصله زمانی فوق از به اشتراک گذاشتن مطالب بی ربط به جستار هفته وریپلای به مطالب قبل از ان لطفا خودداری کنید .
Ⓜ️ " نق زدن " و " نقد کردن "
➕ ' ادوارد سعید ' متفکر و منتقد فلسطینی تبار در کتاب “روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟ ” می گوید: وظیفه روشنفکر، “ نقد نهادهای قدرت ” است. یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده است این است که قدرت بدون نقد فساد می آورد.
➕ اخلاقی ترین آدم ها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر به طور جدی با نظارت و نقد کنترل نشوند، دچار “خودشیفتگی” می شوند و پس از این به باتلاق “ ایدئوکراسی” فرو می غلتند ( یعنی “مذهب حافظ قدرت” ) و پس از آن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است، بر “سلطان” مباح می گردد. به همین دلیل در جامعه، روشنفکر نقد می کند و نقد می کند تا نهادهای قدرت “سالم” بمانند.
➕ یکی از ویژگی هایی که روشنفکر را از “ روشنفکرنما ” یا همان “روشنفکر مآب” جدا می کند این است که روشنفکر مآب “نقد” نمی کند، بلکه “نق می زند”. نقد کردن کار آسانی نیست. شما برای نقد کردنِ مدیریتِ یک سیستم، لازم است تاریخچه و گردش کار این سیستم را بدانید، آمار و ارقام مربوط به این سیستم را مرور کنید و با فرآیند تجزیه و تحلیل اطلاعات آشنا باشید.پس نقد کردن تخصص و مهارت و صرف وقت و انرژی می خواهد. اما شما می توانید راجع به هر چیزی نق بزنید بدون این که کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن کرده باشید!
➕ “نق زدن” یک فرایند “هیجان مدار” است. یعنی ما با نق زدن آرام تر می شویم، خشم و غم مان را با دیگران در میان می گذریم و “درد دل” می کنیم، اما “نقد کردن” یک فرایند “مسأله مدار” است، ما هنگام نقد ، خودمان را سبک نمی کنیم، بلکه مساله را “حلّاجی” و زیر و رو می کنیم.
➕ “نق زدن” مخاطب تعریف شده ای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آن وقت می توانی شروع به نق زدن کنی، ولی نقد کردن، مخاطب تعریف شده ای دارد. مخاطبِ روشنفکر پیش از همه، خود نهادهای قدرت اند و سپس کارشناسان، گروه های ذی نفع، رسانه ها و سایر نقدکنندگان.
➕ نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعت پرداخت هزینه ! شما می توانید در هر مهمانی که می نشینید و هر تاکسی که سوار می شوید نق بزنید، کسی کاری به کار شما ندارد! ولی اگر نقد خود را برای نهادهای قدرت و رسانه ها ارسال کنید، باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید؛ بنابرین یکی دیگر از ویژگی های روشنفکران که آن ها را از روشنفکرمآبان جدا می کند ،“ شجاعت ” است.
➕ البته اینجا لازم است راجع به گروهی از روشنفکران توضیح دهم که کار سخت تری در پیش می گیرند و آن آگاه سازی توده های مردم است.کسی که قرار است توده های مردم را آگاه نماید، از یک سو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیر تخصصی سخن بگوید.
➕ این کار شبیه “بند بازی” است. اگر کمی تخصصی تر سخن بگوید، مخاطبانش سخنش را نمی فهمند و اگر کمی عوامانه تر سخن بگوید، به سرعت دچار “پوپولیسم” - عوام زدگی –می شود!بسیاری از روشنفکران که به این قلمرو پا گذاشتند یا از این طرف یا از آن طرف فرو افتادند. با این حال این قلمرو پر خطر را نباید خالی گذاشت؛ چرا که با خالی گذاشتن این قلمرو، جا را برای “پوپولیست های واقعی” باز می کنیم، کسانی که به جای نوشتن کلمه “مار” ،شکل “مار” را طراحی می کنند.
➕ ویژگی مهم روشنفکران این است که تشکّل و شبکه سازی می کنند، روشنفکر اهل انزوا و در خود فرورفتن نیست.او از جامعه قهر نمی کند و ناامید نیز نمی شود؛ چرا که از ابتدا هم توقع تغییرات دراماتیک نداشته است. روشنفکرمآب ها ناامید و سرخورده اند.
شاید برخی از آن ها روشنفکرهایی بوده اند که توقع زیادی از مردم و جامعه داشته اند، آن ها به دنبال “اتوپیا” - مدینه فاضل – بوده اند و ناکام مانده اند.
➕ روشنفکر به حرکت دائمی و پله پله اجتماع امیدوار است؛ بنابراین تماسش را با جامعه حفظ می کند و تیم و تشکّل می سازد. منظور از تشکل، محفل نیست، بلکه نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی شناسنامه دار که به طور دائمی رشد می کنند و با جامعه ی بیرون از خود ارتباط برقرار میکنند، اثر می گذارند و اثر می پذیرند.
@zistboommedia
لینک کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
انسان تا چه حد منطقی است؟!
تا چه اندازه می تواند در مورد خودش شناخت کسب کند و بر اساس آن نتیجه گیری و قضاوت داشته باشد؟ این پرسش ها بخش مهمی از مثلث کورت گودل ریاضیدان برجسته قرن بیستم را تشکیل می دهد.
حتماً 🌿 متن را کمی روانتر، سادهتر و عمومیتر نوشتم تا برای مخاطب غیرتخصصی هم روشن باشد:
مثلث گودل چیست؟
کورت گودل (Kurt Gödel)، ریاضیدان بزرگ قرن بیستم، با «قضایای ناتمامیت» خود نشان داد که هر سیستم منطقی و ریاضیاتیِ قدرتمند، همیشه چیزهایی در خودش دارد که نه میشود آنها را از درون سیستم اثبات کرد و نه رد کرد.
برای توضیح این موضوع، گاهی از استعارهای به نام مثلث گودل استفاده میشود.
سه ضلع مثلث گودل
۱. سیستم: مجموعه قوانین و قواعدی که در آن کار میکنیم (مثلاً ریاضیات، یا حتی مغز انسان).
۲. خودارجاعی: توانایی سیستم برای حرف زدن درباره خودش. (مثل جمله: «من دارم به خودم فکر میکنم» یا جملهی معروف «این جمله نادرست است»).
۳. ناتمامیت: نتیجهی برخورد این دو ضلع. یعنی هیچ سیستم بستهای نمیتواند کاملاً خودش را توضیح دهد یا همه چیز را درباره خودش ثابت کند.
یک مثال ساده
• در منطق: جملهی «این جمله اثباتناپذیر است» همیشه به تناقض میرسد.
• در مغز: وقتی مغز میخواهد خودش را کاملاً بشناسد، گرفتار چرخهای میشود؛ چون همان چیزی که باید مطالعه شود، خودش ابزار مطالعه هم هست.
چرا مهم است؟
این پارادوکس فقط یک موضوع ریاضیاتی نیست.
• در فلسفه ذهن و آگاهی: نشان میدهد چرا خودآگاهی همیشه رازآلود و پر از محدودیت است.
• در هوش مصنوعی: به ما یادآوری میکند که ساختن ماشینی که کاملاً خودش را بفهمد، کار سادهای نیست. و شاید امکان پذیر نباشد!
جمشید قسیمی
/channel/marzockacademy
روستاییان در برابر باشو، واکنشی پر از هراس و تردید دارند. او را چون وصلهای ناجور میبینند؛ غریبهای که میتواند تهدیدی باشد. اما نایی، در قامت زنی تنها، علیه این قضاوت جمعی میایستد. این ایستادگی، نه فقط مادرانه، که فلسفیست: انتخاب دیگری بهجای طرد، انتخاب پذیرش بهجای نفی. نایی با باشو پیمانی میبندد که از جنس خون و قوم و زبان نیست، بلکه از جنس انسانیت است.@nasaksara
فیلم در لایهای عمیقتر، نقدی بر مرزهای مصنوعی هویت نیز هست. باشو «جنوبی» است و نایی «شمالی»، اما در مواجههی آنها، جغرافیا بیمعنا میشود. آنچه باقی میماند، پیوندیست که از دل رنج و امید برمیخیزد. این پیوند، استعارهای از ایرانِ چندفرهنگی و چندزبانیست؛ سرزمینی که اگر بخواهد بماند، باید دیگری را به رسمیت بشناسد و در آغوش گیرد.
تصویر باشو در آغوش نایی، یکی از نابترین لحظههای سینمای بیضایی است: تصویری که همچون شعر، معنا را بیواسطه به جان میرساند. این تصویر، تصویری است از رستاخیز انسان پس از ویرانی، از باززایی پس از مرگ. گویی نایی زمین مادر است که کودک بیریشه را در خود میپرورد و او را به جهانی تازه میخواند.
در پایان، «باشو، غریبهی کوچک» بیش از هر چیز، دعوتیست به دیدن دیگری در آینهی خود. باشو میتواند هر کودکی باشد، هر انسانی که از جنگ، فقر یا مهاجرت گریخته و در چشم ما «غریبه» است. بیضایی با زبانی شاعرانه، یادآور میشود که ما نیز همواره برای دیگری «غریبه»ایم؛ و تنها از دل این همدلی متقابل است که معنای بودن پدیدار میشود.
این فیلم، همچون نیایشی انسانی، سرود پذیرش است در برابر طرد، سرود زندگی است در برابر مرگ. و شاید راز جاودانگیاش همین باشد: آنکه ما را به یاد میآورد، در دل هر مه و هر جنگ، هنوز آغوشی انسانی میتواند مأمنی برای زنده ماندن باشد.
#متن_سیاه
متن سیاه به سراغ وضع های نادیده گرفته شده و به ظاهر بی اهمیت و بدیهی زندگی و جهان و آن را به رویداد و رخدادی زبانی اموری که زندگی روزمره ما را فرا گرفته و به افراط مملو کرده ما رو و سرریز شده روز و شب مان را و پر از شی های آشکارا بی اهمیت انگاشته و چشم متن سیاه در آن به دام می افتد و نمی تواند به آگاهی آن تن دهد و بحران زده و آناتی که سال ها کش می آیند و مرور بی جهت و درنیافته و عبور کرده در حلقه های بی انتهای بی هویت و نا این همان مضحک که زمان خودش را ما را می خورد اندام عزیزانت را و همین مرور ما بود در دری که باز شد بی نهایت و چند طبقه ی مدام که سنگینی مفهوم همین بود تا سنگ شدن بر روی دیوار و کف خانه و کوه تا این جا امتداد نباید می کشاند و این زبان را چه و این شی را که چرا این گونه وحشت زده در خود ریزند کجا باید نشست و دید نظمی ندارند اشیا یا اشیا اشیا نیستند و این همان از دست دادن بود مفرط
#مهدی_خبازی_کناری
#متن_سیاه#شعر_زدایی#نثر_زدایی#زبان_زدایی#گزاره_زدایی#سطر_زدایی#زیبایی_شناسی_زدایی#متافیزیک_زدایی#منطق_زدایی#شناخت_شناسی_زدایی#اخلاق_زدایی#ارزش_زدایی#دال_زدایی#مدلول_زدایی#روایت_زدایی#اخلاق_زدایی#متن_سیاه_زدایی
@matnsiah
/channel/marzockacademy
سیر تکاملی مغز انسان
@marzockacademy
دیدگاه شما به ما یادآوری میکند که مفهوم روشنفکری نباید به صورت سادهانگارانه و همواره مثبت تلقی شود. باید همیشه به نقش، انگیزه، و تأثیر واقعی کسانی که خود را روشنفکر مینامند، توجه داشت.
آیا روشنفکری ذاتاً یک نیروی رهاییبخش است که میتواند توسط قدرت منحرف یا مصادره شود؟
یا اینکه در ذات خود میتواند دارای پتانسیل تثبیتکنندگی باشد، حتی زمانی که به ظاهر در حال نقد است؟
پاسخ به این سوالات نیازمند تحلیل دقیق هر مورد و تعریف مشخص از روشنفکرو روشنفکری در هر بستر تاریخی و سیاسی است. شما به درستی به این نکته اشاره میکنید که نقابهای نقد و ارزیابی میتوانند گمراهکننده باشند و باید لایههای زیرین غریزه جمعی و نحوه تثبیت قدرت در آنجا را مورد کاوش قرار داد. این یک هشدار مهم علیه سادهانگاری در فهم رابطه قدرت و اندیشه است.
لینک کانال
/channel/marzockacademy
من به تنهایی در این انجمن بازهم می گویم مقوله روشنفکری محصول ارزشمند جهان سرمایه داری برای اجتماع متفکر و دغدغه مندی ست که همواره بر دغدغه های غریزه جمعی بشریت در زیرپوسته های حاکمیت توتالیتر ست برای از میان برداشتن اراده به مثابه سرکوب به چشم اندازهای بلند و تفکری تندر و پیش رونده خواهید زیرا که حاکمیت توتالیتر هر اندیشه یا عمل را برای تغذیه میل و روان جمعی تثبیت می کند و روشنفکری تثبیت قدرت حاکمیت توتالیتر در زیرپوسته های غریزه جمعی با نقاب های نقد و ارزیابی ست
E:T
لینک کانال
/channel/marzockacademy
آیین جوانمردی در فلسفهٔ حقوق
✍ دکتر محسن محمودی
در فرهنگ ایرانی، «جوانمردی» همواره با حمایت از مظلوم، مهار قدرت و پاسداشت کرامت انسانی پیوند خورده است. لوطی و جوانمرد زور خود را نه برای تحقیر ضعیف، بلکه برای مقابله با ستمگر بهکار میبردند. این معنا اگر در چارچوب فلسفهٔ حقوق بازخوانی شود، به جوهر عدالت نزدیک میشود.
فلسفهٔ حقوق از آغاز، میان «قانون بهمثابه نظم» و «قانون بهمثابه عدالت» تمایز نهاده است. افلاطون در جمهور، عدالت را هماهنگی میان اجزای جامعه و پاسداری از خیر عمومی میدید. ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی، عدالت را فضیلتی تعریف کرد که هر کس را به حق خود میرساند. کانت در مبادی مابعدالطبیعی اخلاق بر اصل کرامت ذاتی انسان تأکید کرد و بر این نظر بود که هیچ قانونی عادلانه نیست مگر آنکه با اصل غایت بودن انسانها سازگار باشد. در دوران معاصر، جان رالز در نظریهای در باب عدالت عدالت را «انصاف» تعریف کرد و دفاع از ضعیفترین اقشار را معیار عدالت اجتماعی دانست.
اگر این آموزهها را با آیین جوانمردی بسنجیم، درمییابیم که جوانمردی در مقام یک معیار اخلاقی-حقوقی همان روح عدالت است که باید در متن و اجرای قانون جاری باشد. در نقطهٔ مقابل، وقتی قانون یا مجریان آن به سرکوب دستفروشان و فرودستان میپردازند، به چیزی شبیه «لاتی حقوقی» بدل میشوند: ظاهر قانون حفظ میشود، اما عدالت قربانی میگردد. همانطور که لات زورش را بر ضعیف خالی میکند و هرگز به ظالم نمیتازد، قانون بیروح نیز ابزار تحقیر بیقدرتان میشود.
نظریههای انتقادی حقوق مانند «مکتب رئالیسم حقوقی» و «نظریه انتقادی حقوق» نیز بر همین نکته تأکید دارند: حقوق نه خنثی است و نه بیطرف؛ بلکه همواره در معرض خطر تبدیل شدن به ابزار سلطه است. در این چشمانداز، آیین جوانمردی میتواند یادآور این باشد که قانون باید همواره از پایینترین لایههای جامعه سنجیده شود، نه از منافع صاحبان قدرت.
به بیان دیگر، جوانمردی ما را متوجه میسازد که اعتبار حقوق تنها در ضمانت اجرای آن نیست، بلکه در وفاداریاش به کرامت انسان است. درست همانطور که جوانمردی تنها در قدرت بدنی نیست، بلکه در انتخابِ یاری ضعیف معنا مییابد، حقوق نیز زمانی مشروعیت دارد که به دفاع از فرودستان برخیزد.
امروز که در جامعه صحنههایی چون ضرب و شتم دستفروشان توسط مأموران شهرداری دیده میشود، پرسش اصلی این است: آیا این قانون و اجرای آن با عدالت بهمثابه جوانمردی سازگار است یا نه؟ اگر پاسخ منفی باشد، آنگاه باید پذیرفت که قانون، بهجای عدالت، به چماق بدل شده است.
در نهایت، آیین جوانمردی در فلسفهٔ حقوق یادآور این حقیقت است که قدرت تنها زمانی مشروع است که در خدمت کرامت و عدالت باشد، نه اینکه کرامت و عدالت در خدمت قدرت قرار گیرند.
@Mahmudi_mohsenn
/channel/marzockacademy
ایران چیست؟ و دال مرکزی این مفهوم
علینجات غلامی
نظر به منابع دست اول یعنی کتیبهها و اوستا، بیایید ببینیم "ایران" به چه معناست و منظور دقیقاً چیست؟ 1) ایران نام پیروان یک دین یک آئین یا یک جهانبینی یا سبک زندگی فردی-سیاسی است که به اسم «اشا» یا «آرته» شناخته میشده است که نام این پیروان «ایریه» است. 2) ایران یا پسوند "ویچ" نام محل زندگی و سرزمین پیروان "اشا" است.
پس فعلاً میتوانیم بگوییم که "ایران" کلمهای شبیه به کلمهی "اسلام" است که مسلمین و سرزمین مسلمین را در نظر بگیرید با یک تفاوت مهم که در حاق مفهوم «اشا» است که توضیح خواهم داد. پس ایریههای پیرو "اشا" محل زندگیشان "ایران" نام داشت. یعنی مفهوم ایران یک مفهوم صرفاً ابژکتیو دال بر جغرافیا نیست بلکه بدواً مفهومی سوبژکتیو دال بر یک جهانبینی و دین و آئین نیز هست. شاهپور اول خود را شاهشاهانِ «ایران و انیران» مینامد. در اوستا ایرانویچ نخستین سرزمینی است که اهورامزدا برای زرتشت آفرید.
ما باید مفهوم اشا را خوب بکاویم. اگرچه در کتیبهی هخامنشی نامی از زرتشت نیست، اما مشخصاً کلمه «آرته» در کنار نام اهورامزدا آمده است. داریوش و خشایار خود را مستقیماً پیرو و دوستِ آرته و اهورامزدا مینامند که این کلمه در اوستا «اشا» آمده است. خود این کتیبهها نشان میدهند که آرته ترجمهپذیر نیست و در ترجمههای بابلی نیز همین کلمه آمده است. پس معنای سادهسازیشدهی امروزی به علت اینکه در مقابل «دروغ» است چونان «راستی» اصلاً رسا نیست. آرته مفهومی عمیق دال بر یک نظام جهانبینی با بنیادی کاسموپولیتیکال [=کیهانی-سیاسی] است. واژگان بنیادین همارز – نه ضرورتاً معادل – اشا در اساس جهانبینیهای هندی، چینی و یونانی به ترتیب «دیکه (δικη)» (عدالت اجتماعی، اما فاقد جنبه کیهانی)، «دائو (道)» (راه هستی، اما بدون تقابل خیر و شر به سبک زرتشتی) و «دارما (Dharma)» (نظم اخلاقی و دینی، اما بیشتر فردی و طبقاتی) دانست که هر کدام به نحوی "دال مرکزی" کل نظام کیهانی-سیاسی این چهار جهانبینی هستند که صدالبته قابل تقلیل به هم نیستند، اما از حیث جایگاه و پارهای از معانیشان همارزند. درواقع، هرکدام نشان میدهند که چگونه فهم کیهانی این مردمان با حیات اجتماعی-سیاسیشان گره میخورد. پس آرته یک نظم بنیادین هستیشناختی است که حیات فردی و اجتماعی-سیاسی بر طبق آن مفصلبندی میشود. اما آن تفاوت مهم با مفهوم "اسلام" چه بود؟ در مفهوم اشا نظم پادشاهی کهیانی اهورا با نظم پادشاهی زمینی گره میخورد. بنابراین، ایرانویچ یک ساختار مونارشیک نیز دارد و یک "قلمرو پادشاهیِ دینی" میشود شاه ایرانی اگر بر قلمروهای غیرایرانی چیره میشد دیگر خود را "شاه" نمینامید بلکه "شاه شاهان" مینامید که از کورش این را میتوانیم ببینیم.
به هر حال افرادی امروزه عمدتاً درکی «دیکهای» از مفهومِ "ایرانشهری" دارند که نوعی یونانیخوانی است که بخواهند سیاستی زمینی را بفهمند که حالا دین هم همچون ابزار در خدمت سیاست بوده است، خیر! خود ایران مفهومی دینی است سپس جغرافیایی.
کسانی که بخواهند از این هیاهوهای جاری فاصله بگیرند و واقعاً «اندیشهی ایرانی» را مطالعه کنند همانطور که گفتیم محوریترین مفهوم مفهومِ «اشا» یا «آرته» است این مفهوم دال مرکزی تفکر ایرانیان بوده است.
حال یک چپ چگونه میتواند این مفهوم را بخواند؟ او میتواند صور انضمامیسازیِ مفهوم اشا را چونان «راستکیشی» دنبال کند که چگونه انواع آنچه وی نابرابری اجتماعی مینامد را ایجاد میکند خاصه آنجاییکه موبدان بهی در تقابل با «آشموغ ها» قرار میگیرند. (متن کتاب دینکرد مفصلترین متن برای فهم ایده و صور انضمامیسازی «اشا» است).
حال یک راست چگونه میتواند این مفهوم را بخواند؟ او میتواند عدالتهای نهادی را با تکیه بر این مفهوم بررسی کند که چگونه نظم اجتماعی را حاصل آورده است.
آیا این مفهوم ارزش فلسفی دارد؟ بله ارزش بسیار بالایی دارد، میتواند محل بحث اساسی بین عقلانگاران و ناعقلانگاران خاصه بین پدیدارشناسان و پساساختارگرایان باشد.
/channel/marzockacademy
درود بانو،مفهوم هرگیجان به معنای مسمومیت فکری و سردرگمی ارزشی درک تازهای از وضعیت روشنفکری به دست ما میدهد. روشنفکری که قرار بود نیرویی رهاییبخش و روشنگر باشد، در بستر جامعه سرمایهداری و در سایهی ارزشهای بازیافته و فرهنگ گلهداری مدرن، خود بدل به بخشی از بیماری شده. آنچه به نام نقد و آگاهی عرضه میشود، گاه چیزی جز بازتولید همان تناقضها و آشفتگیها نیست.
این وضعیت را بهوضوح میتوان در تجربه روشنفکری ایرانی دید. روشنفکران ما به جای ایستادن بیرون از میدان قدرت، اغلب در همان شبکهی قدرت گرفتار میشوند و در نهایت سردرگمی و مسمومیت را تشدید میکنند. نمونههای گوناگون نشان میدهد که نقد آنها، هرچند پرهیاهو، بیشتر به محتوایی برای مصرف فرهنگی بدل شده است تا یک نیروی رهاییبخش.
بیژن عبدالکریمی در نقد روشنفکری ایرانی از ابتذال و غربزدگی میگوید و خود را در جایگاه روشنگر قرار میدهد. اما او هم در جایی دیگر، با تکرار شعارهای ناسیونالیستی و حضور در رسانههای وابسته به قدرت، به بازتولید همان ساختارهایی کمک میکند که نقدشان میکند. تناقضی که خود نشانهای از هرگیجان است.
روشنفکری دینی هم با چهرههایی چون عبدالکریم سروش، قرار بود دین را از مطلقگرایی رها سازد. اما در عمل، این جریان اغلب به بازبستهبندی ایدئولوژی در قالبی نرمتر ختم شد. دین مدنی یا اسلام انسانی در ظاهر رهاییبخش است، اما در عمل سازوکارهای کنترل اجتماعی را حفظ میکند و خود بدل به بخشی از بازار ایدئولوژیک میشود.
جریانهای ناسیونالیستی و لیبرالیستی هم گرفتار همین مسمومیتاند ناسیونالیسم با بازگشت به هویتهای باستانی، گاه به طرد دیگری و تودهگرایی جدید منجر میشود. لیبرالیسم ایرانی هم، بهویژه در اپوزیسیون مهاجر، اغلب به دفاع سطحی از ارزشهای غربی فروکاسته شده بیآنکه تناقضات سرمایهداری جهانی یا شکافهای اجتماعی در ایران را نقد کند.
در فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی، روشنفکر بیش از آنکه روشنگر باشد، به برند بدل میشود. نقد و اعتراضش برای مصرف فرهنگی تولید میشود، ویدیوهای کوتاه، بحثهای هیجانی و محتوای وایرال. حتی رادیکالترین شعارها در نهایت در چرخهی سرگرمی و قطبیسازی بیحاصل حل میشوند.
این همه نشان دهند این که روشنفکری امروز در ایران، به جای درمان هرگیجان خود نشانهای از آن است. به جای نقد ریشهای قدرت و ساختارها ما اغلب شاهد بازتولید همان سردرگمیها هستیم. روشنفکران میان نقش روشنگر واقعی و بازیگر در صحنهی قدرت، معلق ماندهاند؛ و این تعلیق، همان هرگیجان زمانهی ماست.
Javer
/channel/marzockacademy
هموند ما الیاس با طرزتفکر ایدئالیستی به جامعه سرمایه داری پرداخته است
چرا ایدئالیستی؟
در نقد ایشان اثر و واژه ای از مناسبات اقتصادی نیست
نوشته ها نشان میدهد که جهانبینی «نقدکننده» خود
محصول جهانبینی«نقدشونده» است تمامت نوشتار ایشان بر اساس مفاهیم سوبژکتیو(ذهنی-ایده ای) استوار است
مثل : نیهیلیسم..روشنفکر..غریزه همگانی
این مفاهیم مترادف«روح»اند اما پایه«مادی» دارند
سیاست بدون اقتصاد وجود خارجی ندارد
وقتی ماده (معیشت)حذف شود و روح (سیاست)بطور مستقل بررسی شود
دو معنی پیدا میکند
یک: روح مقدم بر ماده میگردد یعنی ایدئالیسم.
دو: از انجا که ماده(مناسبات اقتصادی) را «حذف» کرده روح را مطلق میسازد
مطلق کردن«روح» ( ایده و فکر) به فاشیسم منتهی میشود
که توپیدن بر «روشنفکران» از عوارض بالینی ان است
اگر جامعه سرمایه داری چه از طریق مانی پولاسیون و چه با پمپاژ گسترده
روح جامعه را در سازگاری با روح خود میسازد
و بقول دوستمان الیاس که نوشته اند:
ساختارهای سرمایه داری بر تثبیت فضای محدودیت میل و روان ارزش می گذارد
ایشان نیز به غریزه همگانی متوسل میشود و ندا میدهد:
غریزه گان میل و روان کجاست؟ اراده بر فتح شدنی ها کجاست؟
یعنی الیاس ناخوداگاه به همان اسلوبی دست میزند که بورژوازی میزند
بخشی از روشنفکران طبقه بورژوازی هم همانند الیاس منتقد توتالیتریسم است
منتقدانی که به فرم میپردازند و محتوا را بباد فراموشی میسپارند
اگر تمرکز سرمایه و خصوصی سازی قدرت سیاسی(توتالیتریسم) که براساس خصوصی سازی مالکیت واقعیت پیدا کرده را بزباله دانی میاندازد
و شکل دهی«غریزه همگانی» توسط بورژوازی را برجسته میکند
و دُم ماجرا را به توتالیتریسم وصل میکند یعنی بامورات ذهنی مراجعه میکند
زیرا توتالیتاریسم محصول انتزاعی «غریزه جمعی»نیست
جامعه توتالیتر الیاس ماحصل «روشنفکری» هم نیست
نتیجه انباشت سرمایه و تضاد بین کار و سرمایه است
الیاس میداند که ایدئولوژی مسلط ...ایدئولوژی طبقه حاکمه است
اما یادش میرود که ان بخشی از جامعه منجمله روشنفکران
که اجازه نداده اند ایدئولوژی طبقه حاکمه به انها مسلط شود سخنی بگویند
در نتیجه با یک نیم نگاه فَلّه ای خشک و تر را باهم میسوزاند
و به اشارت قلمی همه روشنفکران را یکسان ارائه میدهد
حق هم دارد باین دلیل که متوجه نیست که پدیده روشنفکریت «طبقاتی» است
و هر قشر و طبقه ای روشنفکران متعلق به خود را دارد
اگر جامعه طبقاتی است یعنی تضاد طبقاتی وجود دارد لاجرم تضاد بین روشنفکران
وجود دارد الیاس از این مهم غافل است
مطابق طرز تفکر رایج که ماحصل مانی پولاسیون طبقه مسلط است
الیاس با مفاهیم «عام» (روشنفکریت) بمصاف شرائط امده است
عامِ بدون«خاص» یک توهم است
الیاس نوشته است:
بحران نیهیلیسم در جهان سرمایه داری دگر تهی از ارزش ها زیستن نیست بلکه با ارزش های بازیافته غریزه همگانی زیستن ست و حال محصول چنین گله داری مدرن جامعه توتالیتر ست و نوزاد این زهرگیجان روشنفکری ست...الیاس
Anis
/channel/marzockacademy
زهرگیجان" به معنای مسمومیت و سردرگمی است. نویسنده معتقد است که روشنفکری به جای اینکه یک نیروی رهاییبخش و روشنگر باشدخود محصول و نتیجه این "مسمومیت فکری" و "سردرگمی ارزشی" است که در جامعه سرمایهداری و تحت تأثیر ارزشهای بازیافته و گلهداری مدرن شکل گرفته است.
نظر دوستان در اینباره چیست؟
/channel/marzockacademy
اگه فردا بی من شروع شد
مثل تموم دیروزهای بی من؛
رام نشو، اشک نریز، غصه نخور، قوی بمون!
@anamorphyn
/channel/marzockacademy
سقوط روشنفکران در حکومت های توتالیتر دو دلیل دارد:۱ـ در بهترین حالت بی اعتنایی حکومت به روشنفکران بدون صدمه زدن به آنها.
۲ـ در بدترین حالت سرکوب روشنفکران با تحدید و ایجاد رعب و وحشت.
بنظر من اپوزیسیون ها دو دسته هستند:۱ـ منتقد و اصلاح طلب.۲ـ منتقد و برانداز.
بهترین حکومت،حکومتی است که اپوزیسیون دولتش را به منتقد برانداز تبدیل نکند و سعی کند که اپوزیسیون ها منتقد،اصلاح طلب باشند.
بعنوان مثال: اپوزیسیون جمهوری اسلامی/اپوزیسیون دولت نتانیاهو.
در اسرائیل اپوزیسیون بدنبال سرنگونی دولت نتانیاهو نیست بلکه بدنبال اصلاح اشتباهات نتانیاهو و اعضای تیم اش است چون به این امیدوار است که دولت به انتقاد اپوزیسیون گوش داده و آنها را اصلاح می کند و دولت اسرائیل هم واقعاً این کار را انجام می دهد.
در مقابل اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای اصلاح جمهوری اسلامی ناامید شده اند.
الان اپوزیسیون دولت نتانیاهو بدون هیچ گونه تهدیدی در داخل اسرائیل از نتانیاهو انتقاد میکنه ولی اپوزیسیون های جمهوری اسلامی در خارج از ایران هم در معرض خطر هستند
بطور خلاصه بخاطر همین است که روشنفکران در حکومت های توتالیتر سقوط می کنند و یا مهاجرت می کنند یا سختی های زیادی را در داخل کشور می کشند.
az
کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
منظر گاه روشنفکری 4
منجی سوار بر اسب سفید همان ایده ای است که ذهن توده ها را تسخیر کرده است تا انفعال ، وا دادگی و فرار از پذیرش مسئولیت روی پای خود ایستادن را توجیه کنند و هم چنان بر طبل معصومیت تاریخی خود بکوبند ،
همه ی آرزوهای رهایی و تغییر را در قامت ایده منجی فرا فکنی می کنند تا فلاکت خود را نه ناشی از وادادگی خود بلکه به سرنوشت و تقدیر حواله دهند ، و تمکین و بیگاری دائمی خود را در پس انتظار منجی پنهان سازند .
در هوای منجی چشم به بیرون می دوزند و به هر تخته پاره ای امید می بندند ، این منجی می تواند یک قهرمان اسطوره ای باشد ، می تواند یک قهرمان دینی یا ملی باشد ،
گاهی شاهی به قامت منجی تراشیده می شود آنگاه که از او مایوس می شوند مخالفان او را منجی تلقی می کنند ،
به نو اندیش ، به فیلسوف یا به روشنفکر هم به چشم منجی می نگرند و توقع دارند که آنها همان سوار بر اسب سفید باشند که برای نجات می آیند ،
در حقیقت توده دوست ندارد از صغارت بیرون بیاید حاضر نیست مسئولیت تغییر را بپذیرد در نتیجه هر زمان تن به صغارت جدید می دهد ،
این دیدگاه توده ای حتی فیلسوفان و روشنفکران را هم دچار خطای تعریف فیلسوف و روشنفکر کرده است ، خیلی از این روشنفکران می پندارند باید منجی باشد یا ولی و قیم ،
انگار بار رسالتی یا وظیفه ی نجات توده ها به آنها محول شده است ،
در حالی که سقراط گفته بود کار فیلسوف مامایی است نه زاییدن ،
حتی خدا به پیغمبر گفته تو تنها تذکر دهند هستی .
همین خطا در دیدگاه و تعریف از روشنفکر بستر تحلیل و توقع نا بجا از روشنفکر را فراهم کرده است ،
چرا فلانی این گونه باور داشت ، چرا آن یکی چپ بود یا راست ، چرا در فلان کتاب از آن دفاع کرد از این دفاع نکرد ؟ انگار که روشنفکر در بیان دیدگاهش جرمی مرتکب شده یا روشنفکر بودن جرم است ،
بابا او فهم خود را گفته است ، به این باور رسیده است ، تو می توانی نپذیری می توانی بپذیری ،
روشنفکر که شمشیر و سر نیزه ندارد ، قاضی و زندان ندارد ، رستم است و یک دست اسلحه « قلم و دفتر » با قدرت قلم و دفتر بیشتر از بیان دیدگاه کاری نمی توان کرد ، می خواهد شریعتی باشد یا سروش ، فوکو باشد یا سارتر ، مارکس باشد یا هر کس دیگر ،
باید دوباره اندیشید و تعاریف را آنچنان که باید تعریف کرد نه آنچنان که آرزو داریم ، آن هم آرزوی آدم های منفعل که کنار گود نشستن اند و می گویند لنگش کن .
کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy