کانال فلسفه وهنر مارزوک
این مسئله به طور سنتی به دو دیدگاه عمده تقسیم میشود: ایدهآلیسم (ذهنگرایی) و رئالیسم (واقعگرایی).
▎۱. دیدگاه ذهنگرایی (ایدهآلیسم)
در این دیدگاه، واقعیت یا کاملاً وابسته به ذهن است، یا حداقل ساختار آن توسط ذهن تعیین میشود.
الف. ایدهآلیسم سوبژکتیو (ذهنگرایی ذهنی)
مشهورترین مدافع این دیدگاه جورج بارکلی است. موضع اصلی او این است: "بودن یعنی ادراک شدن".
استدلال بارکلی: ما هرگز مستقیماً به "ماده" یا "شیء فیزیکی" دسترسی نداریم؛ بلکه تنها مجموعهای از ادراکات (رنگ، شکل، صدا، بو) را در ذهن خود تجربه میکنیم. بنابراین، اگر چیزی ادراک نشود، وجود ندارد. وجود اشیاء بیرونی صرفاً مجموعهای از ایدهها در ذهن است.
بارکلی برای توضیح اینکه چرا میز وقتی ما اتاق را ترک میکنیم ناپدید نمیشود، استدلال کرد که اشیاء توسط ذهن مطلق (خداوند) دائماً ادراک میشوند.
▎ب. ایدهآلیسم متعالی (کانتی)
ایمانوئل کانت یک موضع میانی اتخاذ کرد که تأثیر شگرفی بر فلسفه مدرن گذاشت:
-پدیدهها (Phenomena): این جهانی است که ما تجربه میکنیم. کانت معتقد بود که ذهن ما دارای ساختارهای پیشینی (مانند زمان، مکان و مقولات فاهمه) است که ورودیهای حسی را سازماندهی میکنند. بنابراین، جهان آنگونه که ما آن را میشناسیم، توسط ذهن ما شکل گرفته است.
- ذات شیء فینفسه (Noumena) واقعیتی است که مستقل از ذهن ما وجود دارد، اما ما هرگز نمیتوانیم آن را مستقیماً بشناسیم، زیرا شناخت ما همیشه باید از طریق فیلترهای ذهنی ما عبور کند. در نتیجه واقعیت تجربهشده ماذهنی است هرچند ممکن است یک واقعیت مستقل در پسزمینه وجود داشته باشد که دسترسی به آن ناممکن است.
۲. دیدگاه واقعگرایی (رئالیسم)
در این دیدگاه، جهان خارج از ذهن ما وجود دارد و مستقل از آگاهی ما به حیات خود ادامه میدهد.
الف. رئالیسم خام
این سادهترین موضع است که بر اساس شهود روزمره است: جهان دقیقاً همانگونه است که به نظر میرسد. میزها، درختان و ستارگان مستقل از اینکه کسی به آنها فکر کند یا نکند وجود دارند.
ب. رئالیسم علمی
این موضع بر اساس موفقیتهای علم مدرن استوار است.
نظریههای علمی (مانند وجود الکترونها، میدانهای گرانشی یا ساختار DNA) مدلهایی ارائه میدهند که به طور شگفتانگیزی در پیشبینی پدیدهها موفق هستند. این موفقیت نشان میدهد که این نظریهها حداقل به طور تقریبی ساختار واقعی جهان مستقل از ذهن ما را منعکس میکنندیعنی یک جهان فیزیکی وجود دارد که وجود آن وابسته به ذهن مشاهدهگر نیست.
۳. دیدگاههای تلفیقی و چالشهای مدرن
فلسفه مدرن اغلب به دنبال توازن بین این دو دیدگاه است:
ساختارگرایی اجتماعی
این دیدگاه بر این نکته تأکید دارد که مفاهیم پیچیدهتری مانند پول، قانون، نژاد یا ارزشهای اخلاقی، نه ساختارهای مطلق ذهنی فرد هستند و نه صرفاً اشیاء مستقل فیزیکی؛ بلکه ساختارهایی هستند که ما به صورت جمعی و توافقی ایجاد کردهایم. این ساختارها واقعی هستند، اما واقعیت آنها مبتنی بر توافقات اجتماعی و زبانی است.
چالش مکانیک کوانتوم
فیزیک کوانتوم، به ویژه تفسیر کپنهاگ این مرز را مبهم میکند. در سطوح زیراتمی برخی تفسیرها نشان میدهند که ویژگیهای یک ذره (مانند موقعیت یا تکانه) تا زمانی که اندازهگیری یا مشاهدهای انجام نشود، به صورت قطعی وجود ندارند و تنها به صورت احتمالات باقی میمانند. این امر نشان میدهد که فرآیند مشاهده (آگاهی یا تعامل) نقش فعالی در تعیین ویژگیهای مشاهدهشده دارد اما لزوماً به این معنا نیست که کل جهان یک توهم ذهنی است.
پاسخ به این سوال بستگی به سطح واقعیت مورد نظر شما دارد:
1. واقعیت فیزیکی بنیادی (The World in Itself): اکثر فلاسفه و دانشمندان معتقدند که یک ساختار فیزیکی مستقل از ذهن وجود دارد (رئالیسم).
2. واقعیت تجربهشده (The World as Experienced): این سطح از واقعیت، که شامل رنگها، معانی احساسات و ادراکات حسی ماست قطعاً توسط ذهن ما فیلترسازماندهی و شکل داده میشود (ذهنگرایی کانتی).
KI
/channel/marzockacademy
و در باب "منطق ذات" هگل چنین اظهار می کند که مفاهیم به مثابه "دوگانه" ها نمایان می شود، مانند ماهیت و نمود، علت و معلول، نیرو و تجلی، و در ادامه هگل در "منطق مفهوم" (فعلیت) به سنتزی دست پیدا می کند که آن را "ایده مطلق" می نامد، آن ساحتی که دیگه دوگانه ای بین عالم ذهن و عالم عین نیست، ایده مطلق به عنوان غایت هستی(نه علت فاعلی) چیزی است که خود را در اشیاء متکثر نشان می دهد، و در متن تاریخ رو به فعلیت یافتن است.
پس از ظهور فلسفه هایی که به اصطلاح آنهارا گرایشات "اگزیستانسیالیسم" می نامند، ماهیت "امر واقع" به طور کلی عوض شد، اگزیستانسیالیست ها دیگر نمیتوانستند مانند فلسفه های سیستماتیک به امر واقع نظر کنند، و نتیجه این گرایشات نگاهی انتقادی رادیکال نسبت به ماهیت اندیشه فلسفی غربی بود. اندیشه ای که بنیانگذاران آن سقراط و افلاطون و ارسطو بودند، در دوران مدرن خودش را در قالب نگاه های علمی و تکنولوژیک به هستی نشان داده است، و اساس چیستی "واقعیت" تبدیل به یک بحران فلسفی شده است، و دقیقا معلوم نیست تفاوت بین واقعیت و غیر واقعیت چیست، آنها با یک نگاه اگزیستانسیال به هستی آدمی، به دنبال نشان دادن نسبتمندی خاصی بین انسان و هستی بودند.
AMIR
/channel/marzockacademy
فاهمه در نزد کانت دو ویژگی دارد:
۱. وساطت: بدونِ وساطتْ، شهود به فاهمه داده نمیشود.[دقت کنید.]
۲. کلّیّت: فاهمه همواره ابژهها را ذیل مفاهیم درک میکند. فاهمه ابژههای منفرد را تحت قالبهای پیشینیِ زمان و مکان درمیآوَرَد.
نکته: انسان همواره با وساطتِ مفهوم نسبتِ شناختی با جهان میابد و آنها را ذیل علّت و معلول، جوهر و عرض و ... کتگوری میکند.
شناخت در نزد کانت سه ویژگی دارد:
۱. آگاهی: نسبت سوژه با ابژه آگاهانه است.
۲. مطابقت شناخت و ابژه در عالم بیرون: صدق.
۳. امکانِ واقعی: این مورد فقط ویژهٔ کانت است.
امکان واقعی در مقابل امکانِ منطقی قرار میگیرد. یعنی اگر با تکیه بر اصول منطقی مثل اصل امتناع تناقض و با صِرفِ تحلیلِ مفاهیم، گزارهای را استنتاج کردید ولی در شهودْ ما به ازا نداشته باشد از نظر کانت فاقد ارزشِ شناختی است. کانت بین اندیشه و شناخت تمایز میگذارد.
___
امکان تجربهٔ علمی یا تمثّل آگاهانه نزد کانت:
تجربهٔ علمی نزد کانت همان صدورِ حکم[1] در باب جهان است. این حکم جهانشمول[2] است. یعنی کلی[3] است، چون علم همیشه علمِ به کلّیات است. و نیز ضروری[4] است، یعنی اگر همهٔ علل تامّهٔ یک معلول فراهم باشند، آن معلول ضرورتاً در ساحت امکان[5] است.
1. Proposition, 2. Universal, 3. holistic
4. Necessity, 5. Possibility
___
ترتیب رسیدن به این تجربه چنین است:
۱. شهود: Intuition
نسبت یافتن با یک ابژهٔ نامتعیَّن یا پدیدار است. از طریق شهود با یک ابژهٔ منفرد[منفصل از همهچیزها] نسبت میابیم. نامتعیَّن یعنی اصلا نمیدونیم چیه، حتی اشاره هم نمیشه کرد. حتی نمیشه آن را «چیز» نامید. چون به محض اینکه اشاره کنیم وارد ادراک شدهایم.
۲. ادراک: Perception
تمثّلِ نامتعیَّنِ ابژه است ولی در تمایز با شهود شاملِ آگاهی از کثرتِ شهودات نیز است. یعنی در ادراک به شهودهای منفرد وحدت میبخشیم و وارد تجربه میشویم.
۳. تجربه: Empiric
تألیفِ ادراکات ذیلِ مقولاتِ نسبی یعنی علّیّت و جوهر است. یعنی حاصلِ تجربه شناخت از طریق بههم پیوستن ادراکات است. این مرتبه از تمثل آگاهانه، تجربهٔ علمی است. در سطح تجربه، حکم داریم. فاهمه از طریق مفاهیم، حکم را صادر میکند. مثلا هنگام جوشیدن آب میگوییم: آب در حال جوشیدن است.
یعنی مفهومِ علّیت را به تعاقب حرارت و جوشیدن استفاده میکنیم.
___
کانت قوای ذهن را مستقل و جدا از یکدیگر میبیند. در یک دریافت انتقادی نمیتوان کارکرد دو قوه را مستقل از هم در نظر گرفت. قوهٔ مرتبهٔ بالاتر کارکرد قوهٔ مرتبهٔ پایینتر را متعیّن میکند و نیز، قوهٔ مرتبهٔ پایینتر در کارکرد خودش به قوهٔ مرتبهٔ بالاتر وابسته است.
در تألیف که از طریق آن ادراک ممکن میشود، ذیل مقولات قرار میگیرند. یعنی حتی ادراک هم از طریق مقولات انجام میشود. در اینصورت کانت چه حقی دارد که مفاهیم را به شهودها اطلاق کند .
Ata Rad
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار :
بدن و ذهن در فلسفه اسپینوزا
"جلسه اول"
🎙 علی زاهدی
پژوهشگر فلسفه
🕒 زمان: یکشنبه ۱۳ مهرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آیا دیدگاه اسپینوزا برای اراده آزاد برای شما کافیه ؟!
یا دیدگاه علمی و فلسفی هم مختلف مهمه براتون ؟!!
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آزادی در فلسفه اسپینوزا به چه معناست؟
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
در بخشی از سخنان تان اشاره ای گذرا به اقبال فمینیستها از اسپینوزا کردید.
اسپینوزا برای فمینیستها فیلسوفی است که بدن، میل و عاطفه را از سلطه عقل و مردسالاری آزاد میکند و راهی بهسوی قدرت زیستن و رهایی
زنانه میگشاید.
اگر امکان دارد لطف کنید و در این باره توضیح بیشتری بفرمایید. سپاسگزارم.
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
ژیل دلوز به اسپینوزا و نیچه بسیار اهمیت میده، آیا اشتراکاتی بین آرای این دو فیلسوف میبینه؟؟
در سخنان شما، اسپینوزا به اخلاق بردگان اشاره میکنه، همانطور که بعد تر نیچه اشاره میکنه، آیا نیچه از اسپینوزا تاثیر پذیرفته؟؟
نقش اراده معطوف به قدرت در اسپینوزا و نیچه چگونه است؟؟
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
اسپینوزا برای توضیح رابطه بین جهان ذهنی و جهان مادی، نظریه موازات را مطرح میکند.
لطف میکنید این نظریه را تبیین کنید
Fabrizio Moro - Ho bisogno di credere
...ili
به سکوت هایی که در یک قدمی شجاعت پیشه می گردند ایمان دارم
/channel/marzockacademy
✅ شناخت حقیقت تاریخ حق مسلم ما است، اثر آدولف یوژوِنکو
🟣 آدولف یوژوِنکو، مورخ لهستانی، در سال ۱۹۸۷ مقاله «شناخت حقیقت تاریخی حق مسلم ما ست» را برای مجله Res Publica نوشت. مقامات اجازه انتشار مجله را داده بودند؛ مشروط بر اینکه سانسور را بپذیرد. سرنوشت این مقاله از پیش روشن بود و اجازه انتشار نیافت؛ اما نهایتا در غرب منتشر شد.
.
🔵 یوژونکو از اهمیت روایت بدون سانسور تاریخ گفت و اینکه پژوهشها و روایتهای دروغین چطور صورت واقعی رخدادها را به فراموشی میسپارد، اگرچه علاقهمندان به تاریخ همچنان در پی منابع معتبر هستند.
منبع: کانال کلاس و کتاب توانا /channel/توان
🌍چشم انداز تاریخ
🌍 @history_perspective
@marzockacademy
رابطه دمکراسی با توسعه وصلح
دمکراسی های بیشترتمایل به به صلح دارند بویژه در میان خودشان دموکراسیهای لیبرال به ندرت یا تقریباً هرگز با یکدیگر وارد جنگ نمیشوند. زیرارهبران باید پاسخگوی مردم باشند. جنگ پرهزینه است و ممکن است منجر به شکست در انتخابات شود.
انها بر اساس حل مسالمتآمیز اختلافات در داخل مرزهای خود عمل میکنند و این هنجارها را به روابط خارجی خود با سایر دموکراسیها تعمیم میدهند.
فرآیندهای تصمیمگیری در دموکراسیها شفافتر است و سوءتفاهمها (که اغلب منجر به جنگ میشوند) کمتر رخ میدهد.کشورهای دموکراتیک ممکن است با رژیمهای غیردموکراتیک وارد جنگ شوند اما تمایل دارند که از جنگ با یکدیگر اجتناب کنند.باتوجه به اینکه دمکراسی ها ساختارهای نهادی قویتری برای مدیریت تعارضات داخلی دارند بر اساس قانون اداره میشوندنه اراده فردی. این امر امکان پیشبینیپذیری بیشتری در رفتار دولت فراهم میکند و احتمال درگیریهای ناگهانی را کاهش میدهد.وجود نهادهای مدنی قوی (مانند رسانهها، سازمانهای غیردولتی و اتحادیهها) به عنوان یک عامل بازدارنده در برابر رهبرانی عمل میکند که ممکن است به دنبال ماجراجوییهای نظامی باشند.
صلح پیششرط برقراری دموکراسی پایدار است بنابراین دمکراسی اغلب نیازمند یک دوره طولانیمدت از صلح نسبی است.
رابطه دمکراسی وتوسعه: دموکراسیها معمولاً در کشورهای با درآمد بالاتر و توسعهیافتهتر شکوفا میشوند. این کشورها اغلب ثبات بیشتری دارند و کمتر درگیر جنگهای داخلی یا خارجی هستند.
درگیریهای مداوم و جنگهای طولانیمدت اغلب منجر به نظامیگری تمرکز قدرت و سرکوب داخلی میشوند که همگی برای توسعه دموکراسی مضر هستند.
بطور خلاصه دموکراسی به خودی خود تضمینکننده صلح جهانی نیست اما شواهد تاریخی نشان میدهد که دموکراسیهای لیبرال به طور قابل توجهی کمتر از سایر نظامها تمایل به استفاده از زور علیه یکدیگر دارندزیرا ساختارهای داخلی آنها مبتنی بر تفاهم مذاکره و احترام به حاکمیت قانون است که این اصول برای حفظ صلح ضروری هستند.
/channel/marzockacademy
انسان، برخلاف حیوان، موجودی است که میتواند آگاهانه به بندگی تن دهد. حیوانات، هرچند فاقد عقل انتزاعیاند آزادی را همچون شرط زیست طبیعی خود میشناسند و به همین دلیل تا واپسین لحظهی حیات در برابر اسارت مقاومت میکنند. ماهی بیرون از آب جان میدهد فیل در دام میکوشد با کوبیدن عاجهایش درختان را بشکند، پرندگان بالهای خود را تا حد خونین شدن میزنند همه اینها نه نشانهی فرهنگی یا سیاسی بلکه گواهی است بر اینکه آزادی در بنیان حیات حیوانی تنیده شده است.
اما انسان، با وجود آنکه خود را برتر از حیوان میشمارد، اغلب چشم بر این حقیقت میبندد. او قادر است شرایط بردگی را نه تنها تحمل کند، بلکه گاه با رضایت بپذیرد و حتی برای توجیه آن ایدئولوژی بسازد. اگر حیوانات معیاری برای اصالت و شرافت داشتند، بیتردید آزادیخواهی در صدر آن بود؛ حال آنکه در جامعه انسانی، اصالت و شرافت غالباً بر ثروت قدرت و تبار استوار میشود.
این تضاد، نقدی بنیادی بر وضعیت بشر است حیوان بدون آگاهی انتزاعی نیز آزادی را پاس میدارد، در حالیکه انسان آگاه اغلب در برابر سلب آزادی خود بیتفاوت است. بدینسان، بهجای آنکه خرد انسانی او را به پاسدار آزادی بدل کند، به ابزاری برای مشروعیتبخشی به بندگی و سلطه تبدیل میشود.
/channel/marzockacademy
با سپاس از مارزوک ارجمند و گزینه زیبایش
نقدی بر شعر فروغ فرخزاد
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف میزنم.
چرا فروغ از دو مفهوم«نهایت تاریکی» و«نهایت شب» حرف میزند؟
مگر شب و تاریکی جدا از هم اند؟
فروغ اما به این مسئله اگاه است
اگر به خانهی من آمدی
برای من، ای مهربان
چراغ بیاور!
مهریان چه کسی است؟
مهربان جفت دیالکتیکی خشن یا سنگدل است
پس خشن کیست؟
این سوال راز واژه«شب» را اشکار میکند
خشن حکومتیست که «نهایت شب» را حاکم ساخته است
از کجا معلوم که فرد یا افراد نبوده اند؟
چون سلطه «نهایت شب و تاریکی» از توان افراد خارج است
فقط «طبقه حاکمه» میتواند چنین قدرتی داشته باشد
بنابراین شب نمادی از استبداد طبقه مسلط است
استبدادی که چنان تاریکی بارمغان اورده که سامان«دید» نیست
همه گویا کورند..نااگاه و جاهل اند
از کجا معلوم؟
چون سلطه شب خانه فروغ را تاریک ساخته است
فروغ خود را بمثابه نمادی از مردم و خانه خود را
نمادی از جامعه تصویر وتصور میکند
اگر به خانهی من آمدی
برای من، ای مهربان
چراغ بیاور!
فروغ (مردم) نمیخواهد نااگاه بمانند
اینجاست که راز واژه«مهربان» وضوح مییابد
و مفهومی بنام «اگاهی دهنده و اگاهی بخش» بخود میگیرد
فروغ از مهربان میخواهد که چراغی بیاورد
بنابراین واژه«چراغ» نیز راز خود را اشکار میکند
فروغ چراغ را مترادف برون رفت از تاریکی تصویر میکند
فروغ از مهربان میخواهد که با اگاهی بخشی مردم را از جهالتی که استبداد مسلط کرده اگاه سازد تا امکان «نگرش و دید» میسرگردد
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم
اگاهی بخشی از مهربان..باشد که دریچه و روزنه ای گردد
تا خانه به کوچه پرازدحام تغییر یابد
خانه بمثابه فضای بسته است
کوچه نماد مسیر و گذراست
فروغ چه اگاهانه و چه نااگاهانه به دیالکتیک «خانه-کوچه» پی برده است
او که فیلسوف نیست! پس این دیالکتیک از بطن زنده زندگی و جامعه به ضمیر او انعکاس پیدا کرده است
فروغ بدنبال دریچه ای است که مهربان خواهد اورد
تا به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرد
ازدحام کوچه یعنی مسیری که پر از جنب و جوش خلایق است
و برخلاف خانه... زندان حصارگشته نیست
دریچه فروغ چیزی بجز روزنه امید برای گذر و تغییر نیست
مهربان چراغ میاورد تا مردم تاریکی را بزدایند
دریچه میاورد تا روزنه امید ی برای چیره گشتن بر شب گردد
کوچه خوشبخت کوچه ای است که در ان ازدحامی از مردم اگاه در حرکت اند
فروغ «گنجشک» شاعران است.
Aniss
/channel/marzockacademy
در لرستان بمناسبت های مختلف بصورت دست جمعی زن ومرد باهم آواز میخوانند در مراسم مرگ مویه خوانی با ساز چپی ودرگذشته در روستاها اسبی را تزئین میکردند وبه ان کتل میگفتند واگر فرد فوت شده جوان بود ویا فرد مهمی بود زنان گیسوان بافته شده خود را میبردین وبه کتل اسب آویزان میکردند. ودر این ویدیو به آوازخوانی وتمجید عروس وداماد در مراسم قبل از ازدواج که در تمام مدت آماده سازی مراسم بطول میکشد میپردازند.
@Marzockacademy
❓چرا در دل بحران جوک میسازیم؟
▫️یک پدیدهی آشنا در روانشناسی جمعی ما مردم ایران این است که معمولا در میانهی بحرانهای بزرگی مانند جنگ، سرکوب شدید، یا بحرانهای سیاسی، بهخصوص وقتی اوضاع را از کنترل خود خارج میپنداریم، شروع به شوخی و جوک ساختن و جوک گفتن در مورد وضعیت موجود میکنیم.
▫️پدیدهای که بارها دیدهایم؛ ویدیوهای بامزه گرفته تا طعنهها، طنزها، و بازیهای زبانی با وحشتناکترین رخدادها.
▫️این شوخیها در نگاه اول کمک میکنند که فشار روانی کمتر شود. اما آیا کارکردشان در ذهن پیچیدهی انسانی و در روانشناسی اجتماعی، فقط همین است؟
▫️در بسیاری از موارد، این شوخیها نمونهای از (irony) به معنای دقیق کلمهاند:
ذهن، با ساختن یک موقعیت طنزآمیز، خود را از واقعیتِ تلخِ اطرافش جدا میکند.
نوعی فاصلهگذاری میان «سوژه» و «امر واقع» اتفاق میافتد؛ گویی فرد میگوید: اینهمه فاجعه، اما من هنوز میتوانم به آن بخندم!
▫️این فاصلهگذاری، احساس کاذبی از تسلط به انسان میدهد؛ انگار با نگاه از بالا، وضعیت را کوچکتر کردهایم.
اما فریب، درست همینجا آغاز میشود.
هگل در نقد (romantic irony) دقیقاً همین نقطه را هدف میگیرد. از نظر او، irony وقتی خطرناک میشود که فرد، با آفرینش ذهنی یا شوخی، از واقعیت فاصله بگیرد و وانمود کند که بر آن مسلط است؛ بیآنکه واقعاً تغییری در موقعیت پدید آمده باشد.
▫️این نوع خنده، بهجای مشارکت واقعی در امر حقیقی، و تلاش برای کنترل و نجات، آن را به یک بازی ذهنی تقلیل میدهد، و به انسان در معرض خطر، توهم آزادی و قدرت میدهد.
نتیجه، چیزی نیست جز نوعی خلسه، نشئگی ذهنی لحظهای، و در نهایت خودفریبی زیباییشناسانه!
▫️در نگاه هگل، آزادی نه در فرار از واقعیت، بلکه در روبهرو شدن با آن و پذیرش تعهد نسبت به آن معنا مییابد. اما irony از این مسئولیت فرار میکند. شوخی، جای عمل را میگیرد. خنده، جای مواجهه را. و همین، به تدریج ما را از اخلاق، از حقیقت، و از امکان تغییر دور میکند.
▫️جوک ساختن در بحران، و شوخی با آن، اگرچه به لحاظ روانی و در کوتاه مدت نجاتبخش است. اما وقتی بدل به ابزار فاصلهگیری و فریب ذهنی شود، نه فقط کمکی نمیکند، بلکه ما را به تماشاگران/قربانیان بیتفاوت بدل میسازد. تماشاگرانی قربانی، که میخندند، تا فراموش کنند که هیچ کاری نمیکنند.
❓آیا این خنده، نشانهی تابآوری ماست؟ یا فقط روشیست برای پنهان کردن ناتوانیمان؟
ارسالی : ت م د
/channel/marzockacademy
سلام.
این پرسش نیاز به تبیین دارد، چون تابحال هیچ کسی واقعیت را به طور مطلق ذهنی نخوانده، حتی آن فهم متعارف از سوفسطائیان که گفته می شود آنها منکر واقعیت عینی بودند، به طور مطلق اشتباه است. به نظر من سوال این شکلی باشد بهتر است: رابطه امر واقع با ذهن چگونه است؟
در تاریخ فلسفه تفاسیر گوناگونی از واقعیت ارائه شده، افلاطون واقعیت را در ایدئال ها می فهمید، واقعیت در بنیاد خود همان ساحت فرامحسوس ایدئال های اشیاء هستند، و در مقابل شاگرد وی ارسطو واقعیت را ایدئالیستی تفسیر نکرد، و واقعیت را امری رئالیستی تلقی کرد، از نظر ارسطو ایدئال ها واقعی هستند، اما بیرون از افراد نیستند، بل در همه اشیاء کلیات وجود دارد، که ارسطو از آن کلیات به "ذات" تعبیر کرد.
این تقابل رئالیستی و ایدئالیستی استاد و شاگرد در انحای مختلف تاریخ اندیشه خود را به نحوه های گوناگونی نشان داد، در فلسفه اسلامی نگاه ارسطویی پذیرفته شده، و این نگاه در مسیر تاریخ فلسفه اسلامی وجهه افلاطونی به خود گرفت، تا جایی که صدرالمتالهین با ایده "وحدت شخصیه وجود" واقعیت را به طور کامل ایدئال کرد.
در فلسفه غرب نیز همین تقابل ارسطو و افلاطون ادامه یافت تا رسید به تقابل عقلگرایی و تجربه گرایی قرن ۱۷ و ۱۸، و در نهایت فلسفه ۲٠٠٠ ساله غرب در اندیشه های هیوم به شکگرایی رسید، و هیوم به این باور رسیده بود که اخلاق چیزی بیشتر از احساسات نیست، و معرفت هم نمیتواند از شکاکیت به یقین برسه.
در چنین بزنگاهی فلسفه و تفکر تخریب شده تاریخ غرب به دست کانت رسید، و کانت در پیش روی خود ماموریت سنگینی داشت، که بتواند به نحوی تفکر را نجات بدهد، از یک سو نمیتوانست با آوار های تخریب شده اندیشه غرب آشتی برقرار کند، از سوی دیگر دیوید هیوم را بالای سر خود میدید، و نمیتوانست او را نادیده بگیرد، و در نهایت کانت توانست معرفت در معنای "پدیداری" و تجربی را نجات بدهد، کانت موافق معرفت های پیشین دکارت بود، اما نمیتوانست مانند دکارت مصداق این معرفت پیشینی را "خدا" بداند، که گویی این خداوند است که حلقه واسط بین سوژه و ابژه قرار میگیرد، به همین دلیل کانت مفاهیم پیشین را از منظر دیگری موضوع اندیشه قرار داد، در نهایت به این نتیجه رسید که مفاهیم و مقولات ماتقدم همان چیزی هستند که اجازه می دهند "ابژه" ها دارای ذات باشند، به تعبیر دیگر ابژه های معرفت به طریق تعیّن بخشی ذهن متحقق می شوند، و امور تعین بخش، مثل علیت، جوهریت، ضرورت و... چیزهایی هستند که ذهن به ساحت نومن اعمال می کند، و در این تقابل است که عالم پدیداری(فنومنال) به منزله ابژه برابر ایستای "منِ استعلایی" قرار می گیرد.
اینجا دوباره شاهد ظهور ایدئال گرایی افلاطونی هستیم، کانت نیز به مانند افلاطون ایده ها را بیرون از افراد میدانست، اما مانند افلاطون نبود که ایده ها را متعلق به ساحت فرامحسوس تلقی کند، بل کانت ایده ها را مقولات فاهمه قرار داد، چیزی که معرفت را امکان پذیر می کند.
در بین فلاسفه عصر روشنگری هگل هم از غول های تاریخ اندیشه است که در مورد واقعیت سخن گفته، و شاید بشه گفت "چیستی واقعیت" محوری ترین مفهوم در اندیشه های هگل بود، در بین ایدئالیست های آلمانی این کشمکش ظهور کرده بود که اساسا "مطلق" چگونه چیزی است؟ آیا میتوانیم در مورد مطلق اندیشه ای داشته باشیم؟ شلینگ که معتقد بود در باب مطلق نمی توان به نحو ایجابی سخن گفت، بل صرفا در یک شهود عرفانی است که میتوان در ساحت امر مطلق به نحو ایجابی اندیشید، هگل بعد از مخالفت کردن با سخن شلینگ میخواست سیستم فلسفی ای را خلق کند که در آن بتوانیم در مورد امر مطلق به نحو ایجابی اندیشه بورزیم، اما چون نمیخواست مانند فلاسفه پیشین به دوئیت گرایی ذهن با عالم عین دچار شود، میخواست اندیشه های خود را روی امری بنا کند که در عین ذهنی بودن عینی هم هست، یعنی نمیتوان آن را بدون عینی بودنش تصور کرد، و هگل تنها مصداق چنین امری را "هستی" میدانست، هستی را نمیتوان بدون عینیت تصور کرد، هستی آن نقطه عزیمتی است که ذهن و عین به وحدت می رسند، هگل برای توصیف و تبیین چنین چیزی کار خود را از منطق شروع می کند، بدینسان که در یک سیر دیالکتیکی از مفهوم هستی به آن واقعیت وحدت عالم ذهن و عالم عین صعود کند.
هگل معتقد بود وقتی در باب هستی می اندیشیم، هیچ صورت و شکل و حدی ندارد، گویی در مورد "نیستی" اندیشه می کنیم، تقابل هستی و نیستی و سنتز "شوند" اولین سنتز سیستم هگلی قرار میگیرد که آن را بنیاد تمام دیالکتیک های خود قرار می دهد، و از این رو هگل باور دارد "منطق هستی" خودبسنده است، یعنی از درون خود، خودش را نمایان می کند.
AMIR
/channel/marzockacademy
Philosophize:
بنا دارم در این مطلب تلاش کنم به نقدهای وارد شده از سوی مجله علمی_پژوهشی نِی به لوگوس در استوریِ اخیرم، پاسخ بدهم.
اما قبل از اینکار، باید جغرافیای نزاع را ترسیم کنم. نمیتوانیم بدون ارائهٔ صورتبندی از پروبلماتیک، به بحث بپردازیم. بنابر این سعی میکنم از سنّتی که در آن فکر میکنم، به لوگوس بپردازم. چرا که همواره تناقضی میان عقل عرفی و فلسفه وجود دارد. کاری که فلسفه انجام میدهد، تولید حقیقت نیست؛ چنانچه فیلسوف دستگاه تولید حقائق نیست. بلکه کاری که فلسفه صورت میدهد ارائهٔ تبیین عقلانی از اسطوره است. شما میتوانید این گذار از اسطوره[Myth] به تبیین مفهومی را لوگوس[Logos] بنامید. نقدهایی که خواندیم به حمایت من از لوگوس وارد شده است. از اینرو جغرافیای این نزاع را میبایست در فلسفهٔ کانت بجوییم و مراد من اینست که در باب کانت کمی بنویسم تا بتوانم در حدّ بضاعتم نوری به این موضوع بتابانم. چون من آکادمیک نیستم و تلاشهای مذبوحانهٔ من کاملاً به وُسع و توان شخصی ابتناء دارد.
اما چرا از کانت شروع میکنم؟ چون اولین بار در عصر مدرن این کانت بود که انقلاب کوپرنیکی در نقدِ دستگاه فاهمه وشناخت سوژه ارائه کرد. یعنی ایدئالیسم آلمانی با انتقاد از امکانِ علم شروع شده است. پس بسیار واضح است که دغدغهٔ فلسفهٔ مدرن علم است و ما نیز قرار است در باب متافیزیکِ علم حرف بزنیم و نه در باب عرفان یا چیزی دیگر. برای شروع با ارجاع به نقل قولی از کانت در نقد اول، جغرافیای بحث را ترسیم میکنم. سپس اگر مجالی باشد با ارجاع به هگل از معضل کانتی عبور میکنم:
بدون حساسیت[1] هیچ ابژهای نمیتواند بهما داده شود و بدون فاهمه[2] هیچ ابژهای نمیتواند اندیشیده شود. اندیشهها بدون محتوا تهی هستند و شهودات بدون مفاهیم کور هستند. بنابر این ضروریست که مفاهیممان را محسوس سازیم به این معنا که ابژهای را به آنها در شهود اضافه کنیم؛ همانطور که شهوداتمان را معقول میسازیم یعنی آنها را تحت مفاهیم آوَریم. این دو قوّه[3] نمیتوانند کاربردشان را با یکدیگر تعویض کنند. فاهمه نمیتواند چیزی را شهود کند و حواس[محسوسات] نمیتوانند چیزی جز از طریق وحدتی که میتواند دانش را پدید آوَرد، بیندیشد.[نقد عقل محض]1. Sensibility, 2. Understanding
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
دیدگاه اسپینوزا در باره ی بدن چیه، کلا انسان یک بعد مادی و فرا ماده می دونسته ؟
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
دیدگاه اسپینوزا بخدا همچو هگل یعنی هستی از وست یا هستی اوست .
خدا همچو دیدگاه هگل تکامل میابد یا کامل است؟
پرسش از علی زاهدی در گروه فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آیا ذهن و بدن در اینجا به معنای ماده هست ؟!
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
1-اگر ذهن و بدن صرفاً بیانگر یکدیگر در یک زنجیره علّی ضروری باشند آیااراده آزاد وجود دارد؟
2-آزادی در نزد اسپینوزا به چه معناست، وچه زمانی انسان میتواند به آزادی برسد ؟
پرسش از علی زاهدی در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
اسپینوزا ، انسان را حیوانِ معقول نمی داند و او ، انسان را با آنچه که می تواند انجام بدهد[ ذهن و بدن ] تعریف می کند .
در نظام اندیشه گانی ارسطویی که انسان را حیوان ناطق می داند و یا حیوانِ سیاسی .
در واقع به نوعی حیوان رو با آنچه حیوان هست یعنی با چیستی حیوان .
حال پرسش من این هست که رویکرد اسپینوزا در مورد وجه تمایز انسان و حیوان در [ ذهن و بدن ] چیست ؟
Fabrizio Moro - Ho bisogno di credere
...ili
به سکوت هایی که در یک قدمی شجاعت پیشه می گردند ایمان دارم
وقتی که سعی می کنم تا معنی سفرم را درک کنم
به چیزهایی که فردا روز در انتظارم هستند ایمان دارم
به کفش هایی که پا می کنم، به این دستها ایمان دارم
باور دارم وقتی حس می کنم که ایمانم جریان دارد
به انرژی کم سویی که ساخته می شود
فضایی نورانی که به این زندگی هدف می دهد
ایمان مثل سلاحی برای جنگ با هر چالشی است
به تو و به عشق باور دارم
کلمات قادر به توصیف ایمان نیستند
ایمان همچون هدایتگری در میان یک شک و این بیکرانی است آنگاه که دیگران معنی خود را از دست می دهند
در یک قدمی فردا
و از حالا در یک قدمی تو
اما اگر این محدودیت نیست پس چه چیزی انسان را می سازد؟
در یک قدمی آرزویی که داشتیم و حالا نیست
نیاز دارم تا باور کنم
به تو نیاز دارم
به چاله هایی که در آنها افتادم باور دارم
به زانوهای خرد شده ام و روزهایی که اشتباه کردم
چراکه امروز دیگر نمی شکنم و هیچگاه نگاهم را به پایین نمی اندازم
و اگر اینچنین قوی هستم، آنرا تنها مدیون گذشته ام
به تو و رنگ ایمان دارم
به جوابهای ناپخته ات که شگفتی را می رساند
ایمان نشانگر این است که تو را همیشه در کنارم دارم
وقتی که بسیار قدم برداشتم...
در یک قدمی فردا
و از حالا در یک قدمی تو
اما اگر این محدودیت نیست پس چه چیزی انسان را می سازد؟
در یک قدمی قدرتی که داشتیم و حالا نیست
نیاز دارم تا باور کنم
به تو نیاز دارم
به هوا نیاز دارم، هوای زیر پاها
از زندانی بدون میله ها
بگذار تا فرار کنم
آنچه در جستجویش هستم را می دانم اما نمی توانم آنرا توضیح دهم
حالا به صدای نفسهایم گوش کن، من منتظرم...
در یک قدمی فردا
و از حالا در یک قدمی تو
اما اگر این محدودیت نیست پس چه چیزی انسان را می سازد؟
در یک قدمی خشمی که داشتیم و حالا نیست
نیاز دارم تا باور کنم
به تو نیاز دارم
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار :
بدن و ذهن در فلسفه اسپینوزا
🎙 علی زاهدی
پژوهشگر فلسفه
" جلسه اول "
🕒 زمان: یکشنبه ۱۳ مهرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
گروه آکادمی
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال آگورا
@gggggutt
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار :
بدن و ذهن در فلسفه اسپینوزا
🎙 علی زاهدی
پژوهشگر فلسفه
" جلسه اول "
🕒 زمان: یکشنبه ۱۳ مهرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
گروه آکادمی
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال آگورا
@gggggutt
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
تحمیق" نادان انگاری" برحسب رابطها ی که بین تحمیق وتحقیر وجود دارد که میتواند ادامه این سوال فلسفی باشد : وقتی قدرت به انکارو دروغ آمیخته میشود تکلیف حقیقت وکرامت انسانی چه خواهد شد .
کانال اوای فلسفه
/channel/marzockacademy
سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا
در رمان خیالانگیز و فلسفی «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا»، هاروکی موراکامی با نثری وهمانگیز و خیالپردازانه، مرزهای واقعیت و ذهن را درمینوردد. این اثر، روایتیست دوگانه از زندگی دو شخصیت در دو جهان موازی؛ یکی در دنیایی سایبرپانک و پیچیده، و دیگری در شهری اسرارآمیز و خاموش. موراکامی با درآمیختن عناصر علمیتخیلی، روانکاوی و ادبیات سوررئال، مفاهیمی چون هویت، آگاهی، تنهایی، و فقدان را واکاوی میکند. این داستان نهتنها سفر در دل ناخودآگاه انسان است، بلکه بازتابیست از جستوجوی بیپایان انسان برای یافتن معنا در جهانی مبهم و چندلایه. سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا، تجربهایست از عبور از مرزها؛ مرز میان فکر و احساس، میان منطق و خیال.
هاروکی موراکامی
/channel/marzockacademy
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف میزنم.
اگر به خانهی من آمدی
برای من، ای مهربان
چراغ بیاور!
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم.
فروغ فرخزاد
/channel/marzockacademy
⏪خجستهباد زادروز مولانا
◀️در نکوداشت مولانا
یک اجرای بینظیر از گروه کر بهار به رهبری "آرش فولادوند"، با آهنگسازی آرش فولادوند، خوانندگی سارا نائینی و وحید تاج دو خوانندهی ایرانی، و نگینا امانقلواخوانندهی تاجیک.
این اجرای بینظیر را ببینید و بشنوید، و از نینامهی مولانا، زبان شگفتیانگیز پارسی، نغمههای زیبای ایرانی، هنرنمایی آرش فولادوند، نوای خوانندگان ایرانی و تاجیک، صدای همخوانان، اجرای نوازندگان و صدای هماهنگ سازها لذت ببرید.
◀️موسی اکرمی
🌺🌺🌺🌺
@musa_akrami
@marzockacademy