13204
کانال فلسفه وهنر مارزوک
اهب نمیمیرد چون تسلیم شد، میمیرد چون نمیتواند تسلیم شود. مرگش نه نشانهای پذیرش بلکه پیامد لجاجت است. او تا آخرین لحظه به جنگ با آن نیروی بیچهره ادامه میدهد، حتی وقتی میداند این جنگ بینتیجه ست. درست همانطور که انسان مدرن در برابر پوچی تا لحظهی آخر به ساختن معنا ادامه میدهد، هرچند جهان هیچ معنایی عرضه نمیکند.
اهب شکست میخورداما این شکست از جنس تسلیم نیست شکست از جنس شورش هست. او میمیرد اما نهنگ را هم آرام نمیگذارد. چنین مرگی را میتوان شکست قهرمانانه نامید مرگی که در آن سوژه نابود میشود، ولی مقاومتش حقیقتی را افشا میکند. اهب در واقع قربانی همان چیزی که او را انسان میکند میل به دانستن میل به کنترل میل به پاسخ گرفتن از جهانی که پاسخی نمیدهد.
اگر نهنگ سفید را تجسد واقعیت خاموش و بیپاسخ بدانیم اهب در لحظهی مرگش درست وقتی نیزه را به نهنگ پرتاب میکند به نقطهای میرسد که میان جنون و بینش تفاوتی نمیماند. او از نگاه من هم نماد فاوست هم سیزیف انسانی که با آگاهی از شکست همچنان میجنگد چون نمیتواند ننگ تسلیم را بپذیرد.
به بیان دیگر مرگ اهب پایان نبرد انسان با طبیعت نیست بلکه تصویری از حد نهایی آن است جایی که اراده مطلق در برابر سکوت هستی خرد میشود، اما در همان لحظه معنای تازهای زاده میشود معنای مقاومت حتی در برابر بیمعنایی.
Javer
/channel/marzockacademy
دیوار برلین تجسم فیزیکی دوگانگیهای ایدئولوژیک بود کمونیسم در برابر سرمایهداری شرق در برابر غرب سلب آزادی در برابر دموکراسی لیبرال.
با تحلیل نیچهای/دلوزی فروپاشی دیوار پایان یک ایدئولوژی مطلق است که هویت شرق و غرب را تعریف میکرد. با از بین رفتن این مرز بنیادهایی که این تقسیم را توجیه میکردند (مانند حقانیت تاریخی مارکسیسم یا برتری مطلق لیبرالیسم) متزلزل شدند. ومن به عنوان اولین نفر در واقع اولین کسی بودم که نمایندگی دوگانه را شکستم و وارد یک فضای «فاقد نمایندگی» شدم.
عبور از مرز DDR نماد اراده جمعی مردم برای غلبه بر جدایی و بازگشت به یک "کل" بود. این یک پیروزی برای اراده معطوف به قدرت بود که بر موانع ساختاری تحمیل شده غلبه کرد.
با عبور از مرز من عملاً در لحظهای زندگی کردم که ارزشها در حال بازآفرینی بودند. دیوار دیگر وجود نداشت بنابراین هنجارهای تعیینکننده زندگی در شرق (مانند وفاداری به دولت) ناگهان بیاعتبار شدند و ارزشهای جدیدی (آزادی، مصرف، ارتباط) وارد عمل شدند.
برای کسی که برای دههها در یک سیستم بسته زندگی کرده عبور از دیوار لحظهای است که گذشته (زندان) و آینده (آزادی نامعلوم) به طور کامل در "اکنون" ادغام میشوند.
دیوار برلین نماد یک ساختار سلسلهمراتبی و ریشهدار بود که ارتباطات را از بالا به پایین کنترل میکرد.
عبور من از مرزشکستن این "ریشه" ساختاری بود. دیوار یک سیستم بسته بود که ارتباطات مستقیم را قطع میکرد. (بارها هنگامی که برای سفر به" المان غربی" از برلین شرقی میگذشتم دلم میگرفت که چرا یک ملت چنین از هم جدا شدند شاید زخم تاریخی جدایی آذربایجان در نا خود اگاهم آزارم میداد ) فروریختن آن ارتباطات به شکل شبکهای و بدون مرکز دوباره برقرار شد.
به عنوان اولین نفر گویی از یک "سوژه" منفعل (که توسط دولت تعریف شده بود) به یک عاملیت فعال تبدیل شدم که تاریخ را رقم زد. این لحظه لحظهای است که فردیت رها شده و قادر به عمل مستقیم میشود، بدون نیاز به یک واسطه ایدئولوژیک برای توجیه عمل.
در نهایت این تجربه فقط عبور از یک مانع فیزیکی نبودبلکه تجربهی از میان برداشتن یک سد بود که هویت، فضا و زمان را برای میلیونها نفر تعریف میکرد. این لحظه نمونهای نادر از لحظهای است که در آن انسانها به طور جمعی (ومن به طور فردی در خط مقدم) بنیادهای نظم قدیمی را با ارادهای خالص دگرگون کردیم .
فریده مارزوک
9 نوامبر ۲۰۲۵
/channel/marzockacademy
درسنامه دوره «روشنگری چیست؟»
مدرس: علی نجات غلامی
تهیه و تدوین: مهدی رضاییانزاده
(این درسنامه از کلاسهای دورهی «روشنگری چیست» استاد علی نجات غلامی، که در 12 جلسه طی مهر و آبان 1404 برگزار شد، استخراج شده است. مطالبِ استخراج شده همگی توسط هوش مصنوعی، و از روی متن ترنسکریپت فایلهای صوتی جلسات تنظیم و تولید شده و هیچ منبع دیگری به جز این فایلها ندارد. بنابراین تمام مطالب، بدونِ استثنا، در کلاس درس عنوان شده و کوچکترین مطلبی که خارج از متن سخنرانی استاد باشد در این درسنامه موجود نیست. برای سهولت دسترسی مخاطب به متن مقاله کانت، در ابتدا متن انگلیسی «روشنگری چیست» و ترجمهی آن آورده شده است.)
@madrasefalsafe
/channel/marzockacademy
چگونه همین اسم مستعار، مانع "تحقق جامعه مدنی" میشود؟
جامعه مدنی نیازمند "اعتماد"، "مسئولیتپذیری" و "شناسایی" است.
اینجا دقیقاً نقطه ضعف همگرایی با اسم مستعار است؛
که فقدان اعتماد و مسئولیت پذیری نهادینه می کند در واقع وقتی هویت افراد پشت یک نام مجهول و عکس دیگری پنهان است، امکان پاسخگویی و مسئولیت پذیری از بین میرود.
این امر زمینه را برای گسترش "لمپنیسم مجازی" فراهم میکند توهین، شایعهپراکنی، افراطیگری و ایجاد "اجتماع کینهتوزها" بدون هیچ هزینهای میسر می شود
از سوی دیگر تضعیف گفتگوی عقلانی موجب می شود
بدون تردید جامعه مدنی بر پایه گفتگو و استدلال استوار است.
اما در فضای ناشناس، اغلب "هیجان" و "خشونت کلامی" جای "استدلال" را میگیرد.
همانطور که حیدری اشاره می کند ، هدف غایی برای بسیاری، نه "کشف حقیقت"، که "کسب پرستیژ" از طریق خشونت است.
این شرایط باعث غیرقابل نهادینه شدن جامعه مدنی می شود در حالی که جامعه مدنی نیاز به نهادهای پایدار، قابل شناسایی و پاسخگو دارد (انجمنها، اتحادیهها، NGOها).
یک هویت مستعار نمیتواند یک نهاد پایدار بسازد. در نتیجه، این فضا علیرغم شور و هیجان، قادر به تولید ساختارهای ماندگار برای تغییر اجتماعی نیست.
ابرقدرت شدن گفتمان سلطه در فضای واقعی ناشی از این وضعیت است یعنی هژمونی مسلط با هوشمندی از این شکاف بهره میبرد.
آنان فضای مجازی ناشناس را به عنوان فضایی "غیرجدی"، "غیراخلاقی" و "آشوبگر" معرفی میکنند و در مقابل، فضای رسمی و "مسئولیت پذیر" خود را به عنوان تنها گزینه مشروع جلوه میدهند.
علی غلامی
/channel/marzockacademy
فلسفه وجودی روشنفکر تلگرامی 3
نقطه مناقشه بر انگیز پرسش های ذیل جستار شماره چهار آن است ،
می گوید سوفیست دیجیتال ، با فروش احساس دانایی و ساده سازی مسائل پیچیده ، چه تاثیری بر سطح تفکر انتقادی در جامعه می گذارد ؟ آیا او در نهایت به افسون زدایی از جهان کمک می کند یا به افسون آفرینی جدید دامن می زند ؟
سوفیست دیجیتال ؟ آیا کار برد چنین ترکیبی شایسته است ؟ پیش فرض سوفیست از کجا می آید ؟
نکته اول این که فضای دیجیتال مبحثی بسیار کلی است و نمی شود ذیل یک جستار تحلیل و داوری کرد ،
وقتی جستار با مفهوم روشنفکر مشروط شده یعنی مابقی کار برد ها و کارکرد ها از حوزه داوری خارج شده است ،
پس پرسش را این گونه صورت بندی می کنیم ،
آیا روشنفکر در فضای دیجیتال سوفیست است ؟ و با فروش احساس دانایی مسائل پیچیده را سازی می کند ؟
اولاً باید دید منظور از مسائل پیچیده چیست ؟ چرا مسائل پیچیده صورت بندی می شوند ؟ آیا قرار است تا ابد پیچیده بمانند ؟ اگر آری چرا اصلاً تولید می شوند ؟ اما اگر قرار نیست تا ابد پیچیده بمانند و به اذهان عمومی راه پیدا کنند آیا راهی جز ساده سازی وجود دارد ؟
نکته اساسی این است که چه تلقی از ساده سازی دارید ؟ آیا هر ساده سازی سطحی سازی است ؟
مثلاً پدیده تورم نزد یک اقتصاد دان صورت بندی تحلیلی خاص خود را دارد ، اگر بخواهیم همان تحلیل تخصصی اقتصاد دان را از پدیده تورم برای عموم توضیح دهیم آیا سطحی سازی کردیم و احساس دانایی فروختیم ؟
یا اگر بخواهیم نظریه شیئ واره گی کالایی مارکس را در ساحت عمومی توضیح دهیم آیا باید همان صورت بندی تخصصی مارکس را تکرار کنیم و اگر با زبانی ساده تر و در دایره واژگانی عمومی بخواهیم صورت بندی کنیم تا قابل فهم شود آیا سطحی سازی کرده ایم و احساس دانایی فروختیم ؟
لااقل در تاریخ فلسفه شاهد هستیم که اولین کسی که مسائل پیچیده نظریه خود را سعی کرد ساده سازی کند خود همان فیلسوف بود با شرح و توضیحات در مقدمه یا در پاورقی ،
دومین کس شاگردان بی واسطه همان فیلسوف بودند با شرح اثر فیلسوف ،
هر متن برای مخاطب تولید می شود اما مخاطبان در یک سطح سواد خاص یا در دایره یک زبان خاص نیستند بنابراین متن اولیه برای برون رفت از پیله تخصصی خود ناچار است تا در زبان های مختلف و دایره واژگانی مختلف صورت بندی شود تا مفهوم شود اگر قرار است فهمیده شود ،
البته که این به معنی پذیرش و تسلیم هر نوع ساده سازی نیست و نه خود را تسلیم ساده اندیشی کردن ، ساده سازی مفاهیم پیچیده به معنی ساده اندیشی نیست بلکه عمیق اندیشی است که ساده بیان شده یا خود را در دستگاه زبانی عمومی تر صورت بندی کرده است ،
از طرفی مخاطب در این فضا با ضرورت نیاز و دغدغه اش وارد می شود ، ممکن است متنی را نخواند ، متنی را نگاهی گذرا بیاندازد ، اما در مقابل آن متنی که نیاز و دغدغه او را تحلیل می کند یا به پرسش می کشد می ایستد با مکث می خواند و گاهی متن را برای خود بر می دارد و ذخیره می کند یا ممکن است از متن ایده ای بر دارد و سال ها وقت خود را صرف پرورانیدن آن ایده کند ،
نکته دیگر این است که در خود این فضا کسی فکر نمی کند نه موالف و نه مخاطب ، فکر کردن در بیرون و در نزد خود شکل می گیرد چه برای تولید متن و چه فهم متن .
ادامه دارد ....
Azizi
/channel/marzockacademy
فلسفه وجودی روشنفکر تلگرامی 1
احتمالا جستار می خواهد بداند چه ضرورتی برای حضور روشنفکر در تلگرام و در کل فضای مجازی از هر سنخش وجود دارد آیا این ضرورت تلگرام ناشی می شود یا از نیاز روشنفکر ،
البته نوعی فرو کاست و تحقیر هم در این پرسش پنهان است که انگار روشنفکر تلگرامی آنچنان روشنفکر هم نیست و نوعی شبه روشنفکر را تداعی می کند ،
می خواهم ضمن دفاع از روشنفکر تلگرامی و حضور روشنفکر در تلگرام به کلیت مسئله به پردازم ،
نکته اول ، در پرسش جستار روشنفکر را داریم که انگار از پیش یک مفهوم ثابت و تعین یافته است ، و تلگرام را داریم که آنهم انگار یک ساختار ثابتی ست که در نبود فکر هم چیزی ست ،
نکته دوم ،
فعلأ بحث را با تعریف اولیه از مفهوم روشنفکر آغاز می کنیم ،
ساده ترین و عام ترین تعریف می تواند همین ترکیب « روشن ، و فکر » باشد ،
یعنی فکری که در نسبت با هم عصران خود به به جامعه روشنتر است ،
اما این تعریف یا هر تعریف دیگری نباید تلقی یک امر یا صفت ثابت را در ذهن تداعی کند ،
هم چنان که جامعه پدیده ای سیال و در حال شوند است پدیده روشنفکری هم که اندیشیدن به وضعیت فعلی و افق پیش روی همین جامعه است نیز امری سیال و در حال تغییر و شوند است ،
تعریف ابتدایی ما از روشنفکر همان ترکیب دو واژه آغازین است ،
روشن ، فکر .
این روشنی از جایی نمی آید بلکه نسبتی دارد با کلیت فکری که یک جامعه در آن به سر می برد ، البته به معنی این نیست که دیگران و بقیه افکار تاریک هستند بلکه تاریک ، روشن و روشن تر بیان حال و روز آگاهی است ،
این روشن تر می تواند فرا تر از عصری اندیشی باشد یعنی صرفا برساخته عصری نباشد بلکه برساخت های عصری را شکسته و عبور کرده باشد ،
می تواند انتقادی اندیشی باشد یعنی بتواند جریان زیسته اجتماعی را به پرسش بکشد ،
می تواند فارق از اتوریته ها بیاندیشد ، هر عصری تفکرات بدیهی انگاری شده دارد که به مثابه اتوریته عمل می کند یا افرادی و اندیش مندانی دارد که افکار خود را چونان وحی منزل خدشه ناپذیر می دانند یا جریان قالب فکری آن عصر چنین جایگاهی برای ایشان قائل هستند ،
از طرفی روشنفکر از تفکری سیال و سیالیت فکری هم سود می برد از همین روی مانع از جزمیت و اتوریته فکری خود هم می شود ،
نکته مهم دیگر این است که بر خلاف تصور رایج روشنفکر دانای کل و یا کل دانایی نیست بلکه شم خاصی از تفکر است که می تواند عصر خود را نحوه زیست اجتماعی عصر خود را خارج از بر ساخت های عصری و پشتیبانی شده از سوی قدرت مسلط ببیند پس این امر لزوماً به معنی دانای کل نیست مشروط به داشتن مدرک آکادمیک هم نیست ،حتی یک بیسواد هم می تواند در حوزه ای خاص از جریان زیسته نسبت به هم عصران خود روشنتر بیاندیشد ،
خب تا این جا یک تعریف اولیه از روشنفکر ارائه شد تا بدانیم از چه پدیده ای سخن می گوییم .
ادامه دارد....
Azizi
/channel/marzockacademy
⭐️ جامع ترین بانک PDF کتابها، جزوات و ویدئو های آموزشی دانشگاهی، کنکوری ➡️📚
Читать полностью…
قاطعیت در عین تصمیمناپذیری
برخلاف تصور عامه که به دنبال دستورالعملهای صریح اخلاقی میگردند، هر گونه دستورالعمل صریح اخلاقی دگرآئین است و در نتیجه آزادی و آگاهی سوژه را زیر سوال برده و اخلاق را نقض میکند.
به همین دلیل است که اصول اخلاقی نظام حاضر، از این حیث، نه به تجویز یا نهی فلان عمل مشخص، بلکه معطوف به پرورش آگاهی و آمادگی به مثابه نوعی مهارت تدریجی یا سبک زندگی اخلاقی است؛ با این هدف که در لحظه رویداد و پس از آن، به واسطهی آمادگی قبلی، مواجههی موجه با عواطف مرتبط با عمل و پذیرش مسئولیت آنها انجام پذیرد.
در واقع، مسئله این نیست که سوژه چه باید بکند. مسئله این است که او اگر آگاه است اخلاقاً نباید آن را با انگیزه نفرت انجام دهد یا مسئله این نیست که سوژه چه کرده است، بلکه مسئله این است که او اگر پذیرنده مسئولیت است، اخلاقاً نباید احساس پشیمانی داشته باشد.
هدف این اخلاق برخلاف اخلاق وظیفهگرا، نه برداشتن بار مسئولیت تصمیمگیری از سوژه، و تعیین کردن تکالیف و توصیههای روشن و قاطع، بلکه اتفاقا درگیر کردن مستمر سوژه با تردیدهایش در عین تعهدش به اتخاذ تصمیم و اِعمال قاطعانه آن است.
در یک کلام هر سوژه بناست نه تنها قانونگذار بلکه خود یک لشگر باشد، با تمام تنش درونی افسران و سربازانش.
پس سوژه حتی بنا نیست از طریق مطالعه و پذیرش این نظام اخلاقی، باورمند و پیرو آن شود چراکه خود این امر او را دگرآئین میکند، بلکه بناست بدین طریق، نظام اخلاقی خود را خلق کند و اگر هم تصمیم گرفت به بیناسوژگانیتی همپروبلماتیک حول این متن بپیوندد، نه به منزلهی یک سرباز، بلکه به عنوان سرلشگری مستقل و خودآئین وارد اتحادی موجهساز و غنابخش شود.
اینها به تعبیر نیچه یاران زندهی حقیقی این متناند:
"یاران زنده نه یاران مرده و نعشها که هر جا خواهم با خود برم".
هیچ عملی پیشاپیش اخلاقی یا غیراخلاقی نیست. سوژه باید نه تنها در لحظه عمل بلکه تا آخر عمر، و حتی بعد از مرگ، تا ابد، مسئولیت تصمیماتش را بپذیرد.
او باید در هر لحظهی تصميم، با حفظ و حراست از آگاهی و آمادگی خود، آزادانه تصمیم بگیرد. اما از آنجا که آمادگی و آگاهی هیچ کدام مطلق نیستند، نباید فراموش کند که هر لحظه واجد میزانی از تصمیمناپذیری است.
هر تصمیمی همواره مخدوش است و سوژه همواره در معرض تنش ناشی از عمل و مواجهه با آن قرار دارد.
در یک کلام "هیچ تصمیم با خیال راحتی وجود ندارد".
این تنش هیچگاه رفع نخواهد شد و سوژهی اخلاقی، سوژهی حامل و برانگیزاننده این تنش است. اگر این تنش خود را در لحظهی عمل به شکل انفعال و در لحظهی بعد از عمل به شکل پشیمانی نمایان ساخت، نشانهی نقض اخلاق است و احتمالاً این دشوارترین قاعدهی اخلاق است که "سوژه باید مسئولیت این تنش را در عین قاطعیت بپذیرد".
این تردید ذاتی سوژه و ناشی از مطلق نبودن آمادگی و آگاهی اوست (که از قضا همین مطلق نبودن، شرط آزادی اوست) و در نتیجه ناشی از تصمیمناپذیری ذاتی هر موقعیت است.
این قاطعیت اولاً باعث میشود سوژه مسئولیت عملش را به تمامی بپذیرد، ثانیاً باعث میشود تا نتایج عملش را نقادانه ارزیابی کند. زیرا "نقد همواره رو به آینده است در عین پذیرش و تصدیق ضرورت رویداد".
در یک کلام، بر اساس زمان تورّخی، نقدِ یک عمل انجام شده، نه اندیشیدن به این پرسش است که "چه عمل دیگری را میتوانستم انجام بدهم؟" (که مغایر پذیرش مسئولیت ضرورت است و ریشه در تصوری موهوم از هم امکانیهای لااقتضا دارد و عمدتاً مکانیسم پشیمانی را فعال میکند)، بلکه اندیشیدن به این پرسش است که "چه عوامل ضرورتبخشی چنان عملی را محقق ساختند و اکنون پس از تحقق آن و به واسطه ضرورت این تحقق چه امکاناتی در برابر آگاهی من برای تصمیم گیریهای بعدی و چه بسا بازآرایی همواره تحققیابنده قاطعانهتر همان عمل به اصطلاح قبلی گشوده شده است؟".
هر چه تصمیم قاطعانهتر انجام شده باشد پذیرش مسئولیت عمیقتر میشود و در نتیجه آگاهی رشد کرده و نقد رادیکالتر میشود.
🔹 محمدمهدی اردبیلی
اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم، ۱۴۰۳، ویراست دوم، صص ۶۰۰-۶۰۶.
#اخلاق
#قاطعیت
#تصمیم_ناپذیری
#مسئولیت_پذیری
@Intersubjectivity
/channel/marzockacademy
🗂️ مجموعهای منتخب از برترین کانالها و گروههای «علمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، هنری و pdf نایاب کتابها».
☑️ { هر منبع با دقت ارزیابی و بهصورت شخصی تأیید شده است }
✨ برای ورود، متن را لمس کنید یا روی لینک مربوطه کلیک نمایید. ✨
آیا روشنفکران فعال در فضای دیجیتال سطحی و مصرفکنندهی نقلقولها هستند؟
آیا ظهور روشنفکری آنلاین انحطاط فرهنگ فکری و نشانهی نبودِ پژوهش جدی است؟
این قضاوت بر چند پیشفرض نادرست استوار است:
1. عمق فقط از مسیر نوشتن کتاب، مقالهی دانشگاهی و تحقیقات حاصل میشود.
2. ابزارهای دیجیتال الزاماً به سطحینگری منجر میشوند.
3. روشنفکر و محقق نقش و وظایفی یکسان دارند.
در واقع روشنفکر و محقق دو نقش متفاوت هستند.
محقق در یک حوزهی تخصصی فعالیت میکند:
سالها روی یک موضوع مشخص پژوهش میکند، داده جمعآوری میکند و با روشی علمی به نتیجه میرسد.
حوزهی اصلی فعالیت او «تولید دانش» است، و معمولاً با عموم جامعه وارد گفتوگو نمیشود.
در مقابل، روشنفکر — چه سنتی و چه دیجیتال — وظیفهای دیگر دارد:
ترجمهی دانش به آگاهی اجتماعی.
روشنفکر پلی است میان دانشی که در دانشگاه تولید میشود و جامعهای که به آن نیاز دارد.
او نه لزوماً متخصص یک حوزهی محدود، بلکه خواننده و مفسرِ چند لحظه ای جهان است؛
از فلسفه تا هنر، از اقتصاد تا تاریخ، میان رشتهها حرکت میکند و تلاش میکند مسئله طرح کند، نه اینکه داده تولید کند.
محصول کار او «مسئلهسازی و ایجاد گفتوگو» است.
بنابراین، نقدی که روشنفکر دیجیتال را به «مصرف سریع محتوا» متهم میکند، در اصل روشنفکر را با محقق اشتباه گرفته است.
روش روشنفکری همیشه مبتنی بر جستجو، پیوند دادن و ایجاد گفتوگو بوده است.
در گذشته، دسترسی به کتاب و منابع دشوار بود؛
زمان بیشتری صرف پیدا کردن منابع میشد، نه الزاماً برای رسیدن به عمق.
امروز شبکهی دیجیتال دسترسی به کتابخانهها، آرشیوها و منابع را دموکراتیک کرده است.
ابزار تغییر کرده، نه ماهیت اندیشه.
سرعت دسترسی برابر با سطحی بودن نیست، همانگونه که کندیِ دسترسی برابر با عمق نبود.
هر فرد، بسته به توانایی فکری و روش مطالعهاش، میتواند از ابزارهای دیجیتال استفاده کند.
موضوع اخلاقی نیست؛ موضوع توانایی تفکر و روش کار و اشنایی با این ابزار مدرن است.
روشنفکر دیجیتال اگر از تلگرام، پادکست، یا آرشیو اینترنتی استفاده میکند، این ضعف نیست؛
بلکه استفاده از امکانات عصر جدید است.
چنانکه روشنفکر سنتی از کتابخانه، ارشیو روزنامه و مجله بهره میبرد، روشنفکر امروز از بانکهای اطلاعاتی، پایگاههای دیجیتال و شبکههای اجتماعی بهره میگیرد.
هیچ ابزاری ذاتاً سطحی یا عمیق نیست؛ این انسان است که به آن عمق میدهد.
در نهایت، روشنفکر — چه سنتی و چه دیجیتال — همیشه در یک زمینهی اجتماعی قرار دارد.
او تنها در جستجوی حقیقت نیست؛
بلکه در مسیر ارزش، طبقه، مکتب فکری یا حتی پروژهای تجاری خود قرار دارد.
مهم این است که چگونه از ابزارها استفاده میکند و چه کیفیتی به گفتوگو میبخشد.
پس به جای تحقیر «روشنفکری دیجیتال»، بهتر است بگوییم:
ابزارها تغییر کردهاند، اما مسئولیت روشنفکر همان است: آگاه کردن جامعه.
ghassem
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار:
عبارت " خدا مرده است نیچه "
و تاویل دلوزی از آن
🎙 علی زاهدی
پژوهشگر فلسفه
🕒 زمان: یکشنبه ۱۸ ابانماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
گروه آکادمی
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال آگورا
@gggggutt
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
اجرای قطعه جان مریم از کامبیز مژدهی توسط #یوگنی_گرینکو
/channel/marzockacademy
در اینجابایک شعر بسیار استعاری و جسورانه از شهیا مواجه هستیم او از تکنیک تمثیل گسترده ای استفاده میکند که در آن هر بخش از بدن معشوق به یک مفهوم سیاسی یا اعتراضی تبدیل می شود .
زبان سیاسی بهعنوان استعاره جنسی مفاهیمی مانند "قطعنامه"، شبنامه، راهپیمایی بیمجوز، زندانی سیاسی، معترض مسلح، کودتا، بیانیه، شعار دادن، محاصره اقتصادی، اعتراض مدنی و انقلاب برای توصیف تعامل فیزیکی به کار رفتهاند.
بدن معشوق تبدیل به صحنه مبارزه و مقاومت میشود در حالی که بدن راوی نقش نیروی مهاجم کشفکننده یا حامی این مبارزه را ایفا میکند.
مهمترین پیام این متن این است که عشق و میل جنسی خود نوعی انقلاب یا شورش علیه محدودیت هاست. این نزدیکی فیزیکی یک عمل سیاسی قدرتمند است که قوانین و محدودیتهای اجتماعی (حکومت) را زیر پا میگذارد.
دهان ،نفس، آغوش اینها ابزارهای اصلی صمیمیت هستند که با مفاهیمی مانند:
قطعنامه (تصمیمگیری رسمی)، شبنامه (اطلاعیه مخفی) و محاصره اقتصادی (محدودیت و فشار) جایگزین شدهاند. این نشان میدهد که حتی سادهترین ابراز محبت نیز در این جهان استعاری دارای وزن و پیامدهای بزرگ است. بدن بهعنوان میدان نبرد وبخش هایی که به اندامهای پایینی بدن اشاره دارنداوج این ترکیب سیاسی-جنسی هستند
ساقها و رانها تبدیل به زندانی سیاسی و معترض مسلح میشوند که تا گلوگاه شب پیشروی میکنند. این تصویر میل را به یک حرکت هدفمند و جنگنده تبدیل میکند که مرزها را درمینوردد.
پشت و سینهها صحنه "بنر زدن" (اعلام عمومی) و "میتینگ غیرمجاز" (تجمع اعتراضی) هستند.
شهیا در بند پایانی،(اتحاد انقلابی ) این دوگانگی را به اوج میرساند،
ما دو تظاهرکنندهی تنها که در میدان تخت خون انقلاب را به رگهای هم تزریق میکنیم.
اینجا عشق به یک انقلاب مشترک تبدیل میشود. "میدان تخت" میتواند استعارهای از تختخواب یا فضای خصوصی باشد که تبدیل به میدان تجمع سیاسی شده است. "تزریق خون انقلاب" بیانگر پیوند عمیق روحی و جسمی است که در آن شور و انرژی مبارزه (انقلاب) مستقیماً بین دو نفر مبادله میشود.
این متن یک غزل مدرن است که از زبان مقاومت برای توصیف شدت و سرکشی عشق ممنوعه یا شورانگیز استفاده میکند.شهیا میل را نه یک ضعف یا یک کنش صرفاً شخصی بلکه یک اعلامیه سیاسی در برابر نظمی میبیند که میخواهد آن را محدود یا "محاصره" کند. این متن عشق را به اوجترین شکل ابراز وجود و نافرمانی ارتقا میدهد.
/channel/marzockacademy
با گُلوَنی ابریشمی مادربزرگم
و کفشهای پاشنهبلند
میان پیادهرو
تند تند میرفتم.
مردی میگفت: ادکلنت بوی شالیزارهای شمال میدهد.
میرفتم.
پیرمردی گفت: راه که نمیروی! میرقصی!
انگار در سرت نوای هزار دفِ کوههای کردستان است!
میرفتم.
پسری نزدیک شد: کجا میروی زیبا؟!
ف ر ی ا د زدم :
م ی ر و م
فلامینگوی مردهای را
میانِ خشکچاهِ چیچَست
دفن کنم!
شاعر؛ مونیکا
━━━━━━━━━━
نگاهی بر شعر «با گلونی ابریشمی مادربزرگم» :
در این شعر، با یک شبکهِ جنسیتی پساساختارگرا به تعبیر دریدا در گراماتولوژی روبرو هستیم که هویتِ زنانه را نه به عنوان یک ذات ثابت، بلکه به مثابه دیفرانسی سیال از عناصر فرهنگی اجتماعی بازسازی میکند: «گُلونی ابریشمی مادربزرگم»، نمادی از میراث مادری سنتی و پستکولونیال، در تقابلی سازنده با «کفشهای پاشنهبلند» قرار میگیرد. این پاشنهبلندها از منظر فمینیسم موج سوم، نه ابزار سرکوب، بلکه عملِ نمایشیای برای ساپورت کردن نُرمهای مردسالارانه هستند.
حرکتِ تندتند در پیادهرو، خود یک کُرئوگرافی جنسیست: بدنِ زنانه در فضای عمومی ایران، که از تعقیب نگاههای مردانه (اُدکلنت شالیزار شمال به عنوان فتیش روستایی_اروتیک، رقص دف کردستان به مثابه اگزوتیکسازی شرقی) رنج میبرد، اما راوی با فریادِ "م ی ر و م"، عاملیت خود را بازپس میگیرد. این یک گسست کوئیر است که به ریتوال دفن فلامینگوی مرده در خشکچاه چیچست میرسد؛ گویی تدفین هویتهای تحمیلی جنسی.
این شعر، با ایجازی آکنده از نماد، تنها یک روایت زنانه از آزار خیابانی نیست؛ بلکه واگشایی رادیکال هنجارهای چندگانه حاکم بر بدن، جنسیت و میل در فضای ایرانیست. راوی با چیدمانی عمدی از نمادها، خود را در تقاطع این نیروها قرار میدهد تا همزمان با آنها درگیر شده و از آنها فراتر رود.
اجرای جنسیتشکنانه راوی با پوشش همزمان «گلونی ابریشمی» (سنت، اصالت، میراث زنانه) و «کفشهای پاشنهبلند» (مدرنیته، شهری بودن، اروتیسیسم)، یک هویت دوگانهستیز را اجرا میکند، نه آنکه باشد. این اجرا، یک کنش کوئیر است که مرزهای هویت جنسیتی هنجارمند را مخدوش میسازد. حرکت رقصوار او («راه که نمیروی! میرقصی!») اوج این مقاومت بدنی است: بدنی که از بودن به شدن گذار میکند و خود را در فرآیندی پویا و ناهمگون بازمیآفریند.
سه گفتوگوی مردانه در شعر، سه سطح از مالکیت نمادین بر بدن زن را نشان میدهند. این نگاه، نمونهای از بازنمایی هویتیست که در آن، مرد برای بدن و ذهن زن روایتی میسازد که با تخیلات خودش همخوانی دارد. این دقیقاً مصداق نظریه اسپيواک در مقاله معروفش «آیا فرودستان میتوانند سخن بگویند؟» است. راوی در حال سخن گفتن با عملِ بدنش است، اما مرد بلافاصله بر این عمل، تفسیر خودش را تحمیل میکند و صدای او را مصادره میکند. او میگوید «تو این هستی که من میگویم».
«کجا میروی زیبا؟!» این جمله، آشکارترین شکل آزار کلامیست که در پوشش یک سوال ساده یا تحسین پنهان شده است. این پرسش، یک سلب عاملیت است. هدف واقعی آن، کسب اطلاعات نیست، بلکه اعلام حضور، ایجاد حق دخالت در حریم خصوصیست.
پاسخ راوی، یک کنش زبانی کوئیر است: «م ی ر و م». این جداسازی حروف، تنها یک فریاد عصیان نیست؛ بلکه شکستن ساختار خطی و مردانه زبان است. راوی با تخریب زبان مسلط، خود را از قالب آن رها ساخته و به سوژهای تبدیل میشود که قوانین گفتار را تعریف میکند.
اوج شعر، یک «آیین کوئیر دفن» است. «فلامینگوی مرده» استعارهای است از زیبایی هنجاری، شکننده و تحمیلی. «خشکچاه چیچست» نیز نماد طبیعتی خشکیده و به حاشیه رانده شده است. راوی با انتخاب این مکان برای تدفین، یک آیین شخصی و ضدهنجار میآفریند. این کار، یک گذار آیینی رادیکال است: او با دستان خود، بقایای هویت جنسیتی مرده را به خاک میسپارد تا فضا برای شدنِی نوین باز شود. این صحنه، دقیقا برسازنده ایده «بقایای کوئیر» هالبرستام است.
شعر با پیوند زدن نمادهای جغرافیایی متضاد (شمال/کردستان)، هویت را یکپارچه و ثابت تصویر نمیکند. بلکه، این نمادها به عنوان جایگاههای هویتی متقاطع در بدن راوی با هم میآمیزند و یک سوژه پیچیده، چندقومی و پسااستعماری میسازند.
تمامی این کنشها راوی را از یک زن ثابتِ تعریف شده به جریانی از امکانات زنانه تبدیل میکند. او در حال انجام یک آزمایش مداوم بر روی خویشتن است. پس «شدن»، عصیان علیه هرگونه تعریف نهایی از هویت است. قدرت شعر در همین است که راوی را در لحظهای از این «شدن» ابدی به ما نشان میدهد: در حال گذار، در حال مقاومت و در حال آفرینش خود. شعر به پایان میرسد، اما این فرآیند «شدن» هرگز به پایان نمیرسد.
سپاس از شاعر مونیکای گرامی و این تابوشکنیِ شجاعانه
شهیا مفرح
━━━━━━━━━━
اینجا کلمات هم فرانشیز میدهند
@shahya_m
ANARCHY OF WORDS
خطابهای برای آنان که هرگز نایستادند- بی مقدمه
شاید خاموشی ترسناکترینِ چیزها باشد. بدون حضور در رسانه، بدون چرخش در حلقههای خبری، بدون تحلیل در میزگرد، احساسِ عدمِوجود پدیدار شود. اما این خاموشی نخستین لحظه زایشِ قدرت است؛ آخرین فرصت برای برقراری معنا. امروز ترکِ صحنه نه فرار از مواجهه بلکه تنها شکلِ ممکنِ مواجهه است. ویرتو در مرگِ حقیقت بهدستِ وانمود خاموش شده است و تنها آنکس که از صحنه بیرون برود شاید فرصتی برای بازنویسی آن به کف آورد.
احمد اسماعیلی
همدان-تابستان و پائیز 1404
/channel/marzockacademy
رمان موبی دیک هرمان ملویل را میتوان یکی از عمیقترین تأملات ادبی درباره وضعیت انسان مدرن دانست انسانی که در جهانی خاموش و بیپاسخ میان جنون معناطلبی و سکوت هستی گرفتار شده . ناخدا اهب با پای چوبی و ارادهای سوزان دیگر صرفاً در پی شکار یک نهنگ نیست او در جستوجوی انتقام از نیرویی که بیرحم و بیمعنا نظم جهان را اداره میکند نهنگ سفید در این معنا فقط حیوانی عظیمالجثه نیست بلکه تجسد همان مطلق بیچهره و بیپاسخ است نماد هستیای که رنج بشر برایش بیاهمیت است. در برابر او اهب چون پرومتهای مدرن میایستد و با خشم فریاد میزند من در برابر خاموشی جهان میجنگم حتی اگر به قیمت نابودی خویش باشد.
راوی داستان ایشمایل در نقطهی مقابل اهب قرار دارد. او به جای نبرد، میکوشد بفهمد. نگاهش نه بر تسخیر بلکه بر تأمل است. اگر اهب تجسد اراده است ایشمایل آگاهی است آگاهیای که به جای خلق معنا در تجربهای بیپناهی جهان تأمل میکند. از همینجاست که رمان ساختار فلسفی خود را آشکار میکند جدال میان دو شیوهای زیستن در جهانی بیمعنا یکی تلاش برای چیرگی بر مطلق از راه جنون اراده و دیگری زیستن با پذیرش ناتمامی و بیپاسخی هستی. به همین دلیل است که در پایان اهب نابود میشود و ایشمایل، تنها بازماندهای کشتی زنده میماند. آنچه نجات مییابد نه اراده تسلط، بلکه آگاهی مشاهدهگر است.
نهنگ سفید را میتوان از دیدگاه فلسفه پوچگرایانهای کامو همان ابسورد دانست واقعیتی خاموش و بیمنطق که انسان نمیتواند با آن آشتی کند. جهان، همانند نهنگ وجود دارد بیآنکه دلیلی برای بودنش داشته باشد. در برابر این سکوت انسان یا باید همچون اهب دیوانه شود و معنا را بر هستی تحمیل کند یا همچون ایشمایل بیاموزد که در دل بیمعنایی هم میتوان زیست. دریا در این میان، قلمرو ناخودآگاه جمعی و امر واقع است جایی بیرون از زبان و معنا جایی که بشر همیشه در جستوجویش است و هر بار در آن غرق میشود.
کشتی پکواد که با ترکیبی از انسانهای گوناگون از نژادها و طبقات مختلف حرکت میکند نمونهای از جامعهی مدرن هست نظامی که در آن هرکس وظیفهای دارد اما هیچکس نمیداند این سفر به کجا میانجامد. ناخدا تنها کسی است که وانمود میکند معنا میداند و همین توهم دانایی اساس فاجعه است. در پایان، کشتی غرق میشود و فقط راوی( ایشمایل ) بر تختهپارهای از حقیقت شناور میماند انسان محکوم به آگاهی است اما نه به چیرگی.
موبی دیک حماسهای درباره شکست انسان در برابر مطلق و در عین حال ستایشی از شجاعت او برای ایستادن در برابر آن اهب میمیرد اما فریادش میماند فریاد انسانی که از سکوت هستی رنج میبرد و با اینهمه دست از جستوجو نمیکشد. رمان ملویل در دل خود فلسفهای تاریک اما رهاییبخش دارد معنا اگر هم نباشد، ما به جستوجویش ادامه میدهیم، چون همین جستوجوست که انسان بودن را ممکن میسازد.
Javer
/channel/marzockacademy
عبور از مرز برلین شرقی
تجربه بسیار قدرتمند و نمادین بود شب فروپاشی (دیوار برلین در تاریخ 8 نوامبر شب آغازین تحولات تا9 نوامبر) دیوار یکی از لحظات محوری پایان جنگ سرد و آغاز یک نظم جهانی جدید بود.
انشب مهمان خانواده استادم بودم داشتیم شام میخوردیم که یکی از دوستان او زنگ زد وگفت Reinhard امشب دیوار فرو میپاشد او با ناباوری گوشی را گذاشت وروبه خانمش ومن کرد وگفت دوستم میگه امشب دیوار فرو میپاشد!!! من باور نمیکنم! من گفتم من باور میکنم او با تعجب گفت تو از کجا میدانی گفتم ما در ایران همیشه می شنیدیم که تا سال نود کشورهای سوسیالیستی از هم میپاشند گفتم پاشید بریم نباید این لحظه را از دست بدهیم باهم به Checkpoint Charli یکی ازمهمترین مرزهای برلین رفتیم حدود بیست نفر بودیم فریاد میزدیم
wir wollen rein
(ما میخواهیم بیایم داخل) من نزدیک نرده های که یک در داشت ایستاده بودم چند نفر هم از برلین شرقی انجا ایستاده بودند" پراز امید پرواز بسوی آزادی "من یک فشار بدر آوردم یکباره باز شد ومن وارد المان شرقی شدم وفریاد زدم حالا یا "هرگز " دوستانم وحشت زده فریاد زدن برگرد ما قوانین عبور از مرز داریم الان باتیر ترامیزنند ومن بی توجه دویدم ویکبار همه آن افرادی که انجا بودند بدنبال من دویدن ووارد برلین شرقی شدیم یکی گچ همراهش داشت تقسیم کرد بینمان وهرجا نوشته بود برلین شرقی وغربی انرا خط میزدیم ومی نوشتیم برلین شور عجیبی داشتیم با فریاد ما مردم برلین شرقی بیدار شده بودند پنجره ها را باز میکردند وبا تعجب به خیابان مینگریستند وکم کم انها هم به خیابان ریختند و در جهت مخالف ما بسوی مرز براه افتادند
بعد مدتی برگشتیم بخانه یکی از دوستان استادم هم از برلین شرقی امده بود بیرون وآمد بخانه انها استادم که از جناح چپ سوسیال دمکراتها بود به او گفت پاشو هرچه کتاب علیه اشتازی دارم را ببریم امشب در برلین شرقی پخش کنیم فردا حتما مرز را دوباره میبند ان فرد گفت نه من میخواهم اینجا بنشینم واز این آزادی لذت ببرم من گفتم بیا باهم ببریم او با عصبانیت بمن گفت تو چقدر بیفکری از مرز گذشتی داشتی خودت را به کشتن میدادی حالا میخواهی کتاب های ضد اشتازی را وارد انجا کنی ؟ من میخواهم کتابخانه بیست ساله ام را بخاطر مردم این فرد اتش بزنم واو تنها بفکر خودش است .در این فاصله دوست دیگری هم بما پیوست وما این بار بطرف برندنبورگ راه افتادیم ودر بین راه من گفتم الان تمام ارتش آلمان شرقی انجا خواهد بود وقتی رسیدیم دیدم که تمام کامیونهای نفر بر جلوی برندنبورگ مانند یک دیوار در جلوی دیوار اصلی ایستاده بودند. استادم پرسید تو اینو از کجا میدانستی ؟ گفتم از انجا که ما یک انقلاب را پشت سرگذاشتیم در اخرین لحظات دیکتاتورها قدرت خود را بنمایش میگذارند وبعد فرو میپاشند .
بازهم از روی یک نرده پریدم وبقیه بدنبال من مرزبانان با شلنگ اب خیسمان کردند ولی ما بسوی دیوار دویدیم واقایان دستانشان را حقله کردند تا ما برویم بالای دیوار وما هم از بالا انها را کمک کردیم تا بروی دیوار استبداد بایستیم وبا غرور انرا فتح کنیم. دیگه ساعت دوصبح 9 نوامبر بود تلویزیون حضور داشت واخبار را پخش میکرد وتمام برلین بسوی دیوار در حرکت بود وبا تبر وکلنگ سعی میکردند انرا فرو بریزند وتیکه ای از آنرا برای یادگاری از دورانی سیاه وجدایی یک ملت بر میداشتند.
مارزوک 9 نوامبر ۲۰۲۵
/channel/marzockacademy
نهم نوامبر ۱۹۸۹: روزی که دیوارها از درون فرو ریختند
قربان عباسی
✍️سی و هفت سال پیش در چنین روزی در غروب نهم نوامبر ۱۹۸۹، میلیونها انسان خسته از گرسنگی، فقر و سرکوب، به سوی دیوار برلین روانه شدند. این دیوار، که از سال ۱۹۶۱ همچون زخمی بر پیکر آلمان کشیده شده بود، نه فقط بتون و سیم خاردار، که نماد یک ایدئولوژی بود: ایدئولوژیای که ادعا میکرد میتواند آزادی را در جعبهای آهنین زندانی کند و مردم را با نان خشک و وعدههای توخالی سیر نگه دارد. اما تاریخ، در آن شب سرد پاییزی، درس دیگری آموخت: هیچ دیواری، هرچند بلند و مستحکم، نمیتواند روح انسانی را که در جستوجوی آزادی است، برای همیشه زندانی کند. وقتی گرسنگی جسم با گرسنگی روح همنوا شود، حتی سربازانی که مسلح به ایدئولوژیاند، سلاحهایشان را زمین میگذارند.
اریش هونکر، دبیرکل حزب سوسیالیستی وحدت آلمان شرقی، در ۱۹ ژانویهٔ همان سال، با غروری که از دل توهم قدرت برمیخاست، اعلام کرده بود: «دیوار تا صد سال دیگر هم پابرجا خواهد ماند.» او نمیدانست که صد سال، در مقیاس تاریخ، گاهی تنها نه ماه است. نه ماه بعد، همان دیوار، زیر پای مردمی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتند، فرو ریخت. این فروپاشی، نه با بمب و توپ، که با گامهای آرام میلیونها انسان رخ داد؛ انسانهایی که سالها در پشت دیوارهای تعصب، ایدئولوژی و دروغ، گرسنه نگه داشته شده بودند – گرسنهٔ نان، گرسنهٔ حقیقت، گرسنهٔ آزادی.
دیوار برلین، بیش از یک سازهٔ فیزیکی، یک پروژهٔ فلسفی بود: پروژهای برای اثبات اینکه میتوان انسان را از انسانیتش جدا کرد، او را در قفسی از شعار و ترس نگه داشت و با وعدهٔ بهشت آینده، از بهشت اکنون محرومش ساخت. رژیم آلمان شرقی، تحت نفوذ شوروی، مدعی بود که «سوسیالیسم واقعی» را ساخته است. اما سوسیالیسمی که مردمش را با صفهای طولانی نان، پاسپورتهای ممنوعه و زندانهای سیاسی سیر میکرد، چه ارزشی داشت؟
این رژیم، همچون همهٔ رژیمهای توتالیتر، بر پایهٔ یک تناقض بنا شده بود: ادعای رهایی بشر، در حالی که بشر را در زنجیر میکشید.
مردم آلمان شرقی، سالها در این تناقض زیستند. آنها میدیدند که در آن سوی دیوار، برلین غربی، با نور، رنگ و فراوانی، میدرخشد. تلویزیونهای غربی، که رژیم هرگز نتوانست کاملاً مسدودشان کند، تصاویری از زندگی آزاد را به خانههای تاریک شرق میآوردند. این تصاویر، همچون آینهای، فقر و دروغ رژیم را بازتاب میدادند. و
وقتی گرسنگی جسم با حسرت روح ترکیب شد، دیگر هیچ پروپاگاندایی نمیتوانست مردم را در خواب نگه دارد. آنها بیدار شدند – نه با انقلاب مسلحانه، که با یک تصمیم ساده: رفتن به سوی دیوار.
سربازان مرزی، که آموزش دیده بودند تا به روی مردم شلیک کنند، در آن شب، اسلحههایشان را پایین آوردند. چرا؟ چون در چشمان مردم، چیزی دیدند که ایدئولوژی هرگز نتوانسته بود از آنها بدزدد: انسانیت. سربازی که خود نیز گرسنه بود، چگونه میتوانست به مردی شلیک کند که تنها جرمش، خواستن یک زندگی بهتر بود؟ این لحظه، لحظهٔ شکست ایدئولوژی بود.
ایدئولوژی میتواند ذهن را مسموم کند، اما نمیتواند قلب را برای همیشه فریب دهد
.
فروپاشی دیوار برلین، تنها پایان یک دیوار نبود؛ پایان یک توهم بود. توهمی که میگفت میتوان آزادی را سلب کرد و مردم را با نان و وعده اداره نمود. این توهم، در همهٔ رژیمهای اقتدارگرا تکرار میشود: از کرهٔ شمالی تا کوبا، از ونزوئلا تا ایران. همهٔ آنها دیوارهایی میسازند – گاهی فیزیکی، گاهی ذهنی – و ادعا میکنند که این دیوارها برای حفاظت از مردم است.
اما دیوار، همیشه علیه مردم است. و مردم، دیر یا زود، یاد میگیرند که دیوارها از درون فرو میریزند.
نهم نوامبر، یادآور این حقیقت ابدی است: آزادی، همچون آب، راه خود را پیدا میکند. میتوان آن را سد کرد، اما نمیتوان برای همیشه متوقفش ساخت.
وقتی مردم گرسنهٔ حقیقت شوند، هیچ ایدئولوژیای نمیتواند آنها را سیر کند.
هونکر فکر میکرد دیوارش صد سال دوام میآورد، اما فراموش کرد که دیوارهای واقعی، از بتون ساخته نمیشوند؛ از ترس ساخته میشوند. و وقتی ترس فرو بریزد، دیوار هم فرو میریزد.
امروز، ۳۷ سال پس از آن شب تاریخی، دیوار برلین تنها تکههایی از بتون در موزههاست. اما درسش زنده است:
هیچ قدرتی نمیتواند آزادی را از مردم بستاند، مگر اینکه مردم خود آن را تسلیم کنند
. و هیچ ایدئولوژیای نمیتواند مردمی را که گرسنهٔ حقیقتاند، برای همیشه در تاریکی نگه دارد. نور، همیشه راهی به درون پیدا میکند.
/channel/marzockacademy
درباره خشونت و قُلدربازی در فضای دیجیتال
این اتفاق تداوم منطق لمپنیسم است. در ادبیات جامعهشناسی، لمپن کسی است که جایی در نظامات اجتماعی برای هویتیابی ندارد.
وجود این لمپنیسم، جریانهای مقاومت ایجابی در برابر نظامات طرد را نیز سرکوب میکند و به سکوت وا میدارد. بسیاری از جنبشهای اجتماعی رهاییبخش درست در لحظهی ورود این لمپنیسم به محاق رفتهاند و شکست خوردهاند.
تراکم کینهتوزی (که خود حاصل ساختارهای طرد کننده و خشونتهای نمادین و نظاممند در قلمرو سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ است) نوعی عوامزدگی را ساختار میدهد که به شکل یک رفتار لمپنیستی ظهور و بروز دیجیتال پیدا میکند.
اینجاست که چریک توییتری-اینستاگرامی، سلبریتی-اندیشمند توییتری-اینستاگرامی زاده میشوند که محصولاتشان پست و کامنت است و واکنش به اخبار روز. اندیشه، واجد طمانینه و تمرکز و زحمت است ولی لمپنیسم دقیقا فاقد این ویژگی است. بریده بریده کردن متنها، ویدیوها و هلهله در پای بریدهها و شنیدن و خواندنشان به عنوان نمادهای زیبایی و خوبی و حقیقت مبنای اصلی این شیوه از هویتیابی است.
آیا با یک رشت توییت یا پست اینستاگرامی یا کامنت، میشود متن یا اثر هنری نقد کرد؟ بدون خواندن یا شنیدن یک سخن در کلیتش نقد آن ممکن نیست، نقد اثر باید خود یک اثر باشد. تحلیل میل اینجا راهگشاست، هدف غایی نه فهم حقیقت و خوبی و زیبایی که کسب پرستیژ است.
https://peivast.com/p/206020
/channel/marzockacademy
فلسفه وجودی روشنفکر و تلگرام. 2
نکته سوم ،
اما شق دوم جستار که عبارت بود از تلگرامی ،
تلگرام یا هر امکان مجازی دیگر فرصت و بستری است که در آن و تحت آن تبادل افکار و اطلاعات صورت می گیرد ، عصر دیجیتال عصر فرا دفتر و قلم است ، فرصت تازه ای که حتی مخاطب می تواند فرایند تولید متن را بالای صفحه ببیند ،
روشنفکر پیشا دیجیتال مخاطب محدودی داشت ، هنگام تولید متن خودش بود و دفتر و قلم و دود چراغی که نوشجان می کرد ،
یا محدود بود به محیط آکادمیک ،
فرایند ارتباط گیری فرایند پر گیر و گور چاپ و نشر ، خیلی عمومی تر ارتباط حضور در گفتمان سیاسی یا حزبی تشکیلاتی ،
همین محدودیت مخاطب امکان شکل گیری زبان استاندارد و عموما آکادمیک را فراهم کرد و هر دو طرف زبان هم را می فهمیدند ،
اما از تفاوت های روشنفکر عصر دیجیتال گستردگی مخاطب است از طیف های متفاوت اجتماعی ، مخاطب متن تلگرامی تیپ خاص یا تحصیلات خاص یا طبقه خاص نیست از هر طیف و طبقه ای با هر سطح سواد و تحصیل می تواند متن را بخواند یا وارد گفتگو شود ،
دیگر تفاوت سرعت تولید متن و خوانش متن و نقد یا تایید متن است ،
نکته چهارم ،
زبان متفاوت روشنفکر عصر دیجیتال است بنابراین زبان هم باید از لای زر ورق آکادمیکی گذشته بیرون بیاید تا بتواند با مخاطب ارتباط بر قرار کند ،
این تفاوت زبانی به معنی این نیست که روشنفکری عصر دیجیتال یا تلگرامی سطحی کم سواد یا شبه روشنفکر باشد بلکه خاصیت این بستر و گستردگی مخاطب ایجاب می کند تا از برج عاج زبان تخصصی خارج شود و همان محتوای تخصصی را با زبان عمومی تری تبدیل به متن سازد ،
اما باز این سرعت تولید متن و سرعت انتقال به معنی این نیست که روشنفکری تلگرامی پشتوانه پژوهشی ندارد و دود چراغ نخورده است ،
بله روشنفکر تلگرامی ادامه منطقی روشنفکری سنتی یا کلاسیک است با دغدغه های مشترک ، احساس مسئولیت مشترک در قبال سرنوشت عصر و نسل خود اما با زبانی متفاوت و آفرینش شیوه های جدیدی از مواجهه با مخاطب ،
در این فضا ما شاهد حضور استادان بنام ، فلسفه ورزانی دود چراغ خورده ،هنرمندان و مترجمان بنام هستیم و این نشانگر این موضوع ست که ضرورت حضور در این عرصه و فضا نه از سر عطش شهرت و شهوت پر حرفی بلکه از دل دغدغه های اجتماعی ناشی می شود ،
فرو کاستن دغدغه و تولید متن در فضای دیجیتال را به لایک مخاطب و دو قطبی سازی روشنفکر حقیقی و مجازی همان دعوای دیرینه سنت مدرنیته است دعوای درشکه و تاکسی و امثال هم ،
هزاران لایک مخاطبانی که هیچ گاه با صاحب اثر رو در رو نمی شوند چه منفعتی می تواند داشته باشد که او بخواهد برای لایک دغدغه هایش را نادیده بگیرد ،
آیا اگر ارسطو یا اسپینوزا یا مارکس و هگل امروز بودند در تلگرام متن تولید نمی کردند ؟ یا اگر می گردند برای لایک تولید می کردند ؟
Azizi
/channel/marzockacademy
پادکست مُنیاز - فرهنگسازی
تاثیر شرایط نامحدود شبکه های اجتماعی در زندگی مدرن
رشد فرهنگی و فرهنگ سازی چگونه در افراد و جامعه شکل میگیرد
/channel/marzockacademy
درود در دنیای اینترنتی امروز در واقع با تغییر الگوهای «دریافت دانش» روبهرو هستیم نه صرفاً تغییر ابزار. پاسخ را میتوان در سه لایه بررسی کرد:
میزان اثرگذاری ، نوع اگاهی تولید شده و پیامدهای فرهنگی آن
میزان اثر گذاری
در یک دهه اخیر، تولید محتوای اقتصادمحور در شبکههای اجتماعی ، از یوتیوب و اینستاگرام تا پادکستها و کانالهای تلگرامی —،واقعاً در افزایش اگاهی عمومی اقتصادی نقش قابلتوجهی داشته است؛
مردم امروز مفاهیمی چون تورم، بهره، کسری بودجه، عرضه و تقاضا یا حتی نئولیبرالیسم را بیش از گذشته میشنوند و تا حدودی در زندگی روزمره خود بهکار میبرند.
این آگاهی البته سطحی و سریع مصرف است؛ یعنی درک عمومی افزایش یافته، اما عمق تحلیلی و نظاممند آن کمتر از مطالعهی کتابهاست.
رسانههای اجتماعی توانستهاند درگسترش علاقه و کنجکاوی نسبت به اقتصاد مؤثر باشند، اما نه الزاماً در تربیت تفکر اقتصادی دقیق.
نوع اگاهی تولید شده
در شبکههای اجتماعی نوعی آگاهی احساسی و واکنشی شکل میگیرد:
محتواها اغلب بر بحرانها، نابرابری، فساد یا قیمتها تمرکز دارند، نه بر تحلیل نظری یا تاریخی.
هدف بیشتر جلب توجه است تا پرورش درک تحلیلی.
نتیجه این میشود که مردم به "حس اقتصادی" میرسند، اما نه به "دانش اقتصادی".
به زبان ساده: شبکههای اجتماعی دروازه آگاهیاند، نه دانشگاه آگاهی.
پیامد های فرهنگی
جایگزینی کامل کتاب با شبکههای اجتماعی هنوز اتفاق نیفتاده، اما نقش کتاب از " منبع اصلی یادگیری" به" منبع مرجع و عمیق" تغییر کرده است.
امروز افراد:
مفاهیم پایه را از پستها و ویدیوها میآموزند،
سپس در صورت علاقهی بیشتر، به کتاب و منابع دانشگاهی رجوع میکنند.
اما مشکل زمانی پیش میآید که این گام دوم (رفتن به مطالعهی عمیق) رخ ندهد. در این صورت جامعه با پدیدهای روبهرو میشود که میتوان آن را "دانش فوری ولی شکننده" نامید — دانشی که در برابر تحلیل و استدلال دوام ندارد.
شبکههای اجتماعی:
_آگاهی عمومی اقتصادی را افزایش دادهاند،
_موضوع اقتصاد را از انحصار نخبگان خارج کردهاند،
_ اما عمق و دقت شناخت را کاهش دادهاند،
_و گاه باعث رواج روایتهای سادهانگارانه یا ایدئولوژیک شدهاند.
اگر این دو مسیر — شبکههای اجتماعی برای انگیزش و کتاب برای درک — به هم پیوند بخورند، آگاهی عمومی نهتنها بیشتر بلکه پختهتر خواهد شد.
✍وایلس
/channel/marzockacademy
✨🪐 مجموعه ای VIP از برترین های تلگرام؛
⭕️ اخبار لحظهای، تازههای علمی و فناوری، کتاب، موسیقی، فیلم و هنر روز جهان؛ همه در یک فولدر ویژه و معتبر ➡️
سوفیست دیجیتال و مرگ روشنفکر.
در روزگار ما، مفهوم روشنفکر به ابتذال کشیده شده است. دیگر روشنفکر آن انسان دردمند و متفکر نیست که میان قدرت و حقیقت ایستاده باشد بلکه بدل شده به موجودی رسانهای به اصطلاحی شیک درون چتها و کانالها. روشنفکر تلگرامی نه ادامه طبیعی روشنفکر سنتی بلکه نتیجه انحطاط همان بستر تاریخی هست که روشنفکر را زایید. او از خاکستر سقوط فضای عمومی به بازار توجه برخاسته است بازاری که در آن اندیشه فقط تا جایی ارزش دارد که دیده شود و هرچه فهم عامهتر فروش بیشتر.
در گذشته روشنفکر با خطر زیستن خو میگرفت با قدرت درگیر میشد و اگر لازم بود به قیمت حذف شدن از نهادها سخن حقیقت را میگفت. اما روشنفکر امروز درون همان نهادها جا خوش کرده در کلاسهای پرجمعیت بیمحتوا در کانالهای پر از شعارهای زیبا و واژههای دهانپرکن با ژست تفکر اما در عمل در خدمت الگوریتم. به قول فوکو قدرت دیگر بیرون از ما نیست از طریق زبان و گفتمان ما عمل میکند. روشنفکر تلگرامی خود به بازوی نرم قدرت بدل شده است: ظاهراً علیه وضعیت سخن میگوید اما عملاً همان منطق مصرف و دیده شدن را بازتولید میکند.
فلسفه که زمانی تمرین زیستن با حقیقت بود، اکنون به بستههای آمادهی آموزشی به پکیجهای فروش تفکر تبدیل شده است. کافی است چند واژهی فخیم مثل گشتل، سوژه، یا ابژه را در پستهایت بگنجانی تا جمعی از مخاطبان تصور کنند با فیلسوفی بزرگ روبهرو هستند. این همان وضعیتی است که بودریار از آن با عنوان وانمایی یاد میکرد نشانههایی که جای واقعیت را گرفتهاند. روشنفکر امروز وانمایی از فیلسوف است نه خود او. او در نقش فیلسوف ظاهر میشود، بیآنکه خطر تفکر را تجربه کند.
این وضعیت محصول فروپاشی تمایز میان عوام و خواص است. در زمانهای که مدیران فرهنگی بهدنبال پر شدن کلاسها هستند نه عمق مباحث استاد واقعی جایی ندارد. هرکه زبان را آبکیتر کند، محبوبتر میشود. رقابت نه بر سر حقیقت بلکه بر سر جذب دنبالکننده است. به قول آرنت وقتی فضای عمومی جای خود را به نمایش میدهد، سیاست و تفکر هر دو به شاخهای از سرگرمی بدل میشوند.
امروز جامعه به فیلسوف نیازی ندارد؛ جامعه ستاره میخواهد. همانطور که عبدالکریمی ( فیلسوف سابق تاجر امروز )گفته بود، این جامعه بدون فیلسوف هیچ اتفاقی از دست نمیدهد، اما اگر فوتبالیستی نیاید زمین میلرزد. در چنین فضایی اهل فلسفه هم از فلسفه پشیمان میشوند. روشنفکر تلگرامی در ظاهر ادامه راه سقراط است اما در عمل وارث سوفسطاییان است سخنورانی که حقیقت را قربانی تأثیر میکردند. تفاوت فقط در ابزار است؛ آنها در میدان آتن سخن میگفتند، اینها در گروههای تلگرامی.
اما هنوز روزنهای هست. روشنفکر حقیقی حتی در این جهان دیجیتال میتواند وجود داشته باشد، اگر بهجای رقابت با صداهای بلند، بر سکوت و تفکر پافشاری کند. او باید از ابزار استفاده کند بیآنکه در منطق آن حل شود همانگونه که در گذشته فیلسوف با زبان قدرت سخن میگفت، اما علیه قدرت معنا میساخت. روشنفکر حقیقی امروز کسی است که در برابر منطق مصرف بایستد، اندیشیدن را دشوار نگاه دارد و به جای جلب رضایت عوام به یادآوری رنج حقیقت بازگردد. این بازگشت، شاید همان مقاومتی باشد که از دل ابتذال، هنوز میتواند تفکر را نجات دهد.
Javer
/channel/marzockacademy
سوالات بنیادین درباره ماهیت "روشنفکر تلگرامی"
🔺شنبه:
۱) در باب هویت و تعریف فلسفه وجودی آن
آیا "روشنفکر تلگرامی" را باید ادامهی منطقی "روشنفکر سنتی" با ابزاری جدید دانست، یا پدیدهای ذاتاً متفاوت با کارکردی متضاد است؟
معیار تمایز یک "روشنفکر حقیقی" از یک "سوفیست دیجیتال" در عصر حاضر چیست؟
آیا صرفاً تولید محتوای انتقادی کافی است، یا نحوه تعامل با قدرت و مردم معیار اصلی است؟
🔺یکشنبه:
۲) در باب اقتصاد سیاسی روشنفکری دیجیتال ؛
چگونه مدل درآمدزایی مبتنی بر کلیک و اسپانسرشیپ، محتوای انتقادی را به کالایی مصرفپذیر تبدیل میکند؟
آیا میتوان در این سیستم، "استقلال فکری" را حفظ کرد؟
وقتی "لایک" به جای "حقیقت" و "بازدید" به جای "عمق" مینشیند، آیا روشنفکر ناگزیر به تولید "احساس دانایی" به جای "خود دانایی" است ؟
🔺دوشنبه:
۳) در باب رابطه با قدرت و مردم:
چرا بسیاری از این چهرهها، نقد رادیکال ساختارهای قدرت را به "اصلاحطلبی مدیریتشده" و "انتقادات جزئی" تقلیل میدهند؟ آیا این یک انتخاب استراتژیک است یا نتیجه خودسانسوری؟
نفرت پنهان از دموکراسی (با عباراتی مانند "توده نادان") چگونه در گفتمان این "نخبگی جدید" توجیه میشود؟
آیا این، بازتولید الگوی کهنه "فیلسوف-شاه" در پوششی مدرن نیست؟
🔺سه شنبه:
۴) در باب پیامدهای اجتماعی:
· "سوفیست دیجیتال" با فروش "احساس دانایی" و ساده سازی مسائل پیچیده، چه تأثیری بر سطح تفکر انتقادی در جامعه میگذارد؟ آیا او در نهایت به "افسونزدایی از جهان" کمک میکند یا به "افسونآفرینی جدید" دامن می زند ؟
غیاب مسئولیت پذیری در قبال پیامدهای سخن (مانند قطبیسازی یا یأس عمومی) چگونه اخلاق روشنفکری را زیر سؤال میبرد؟
🔺چهارشنبه:
۵) در باب جایگاه در تاریخ اندیشه:
آیا میتوان گفت "روشنفکر تلگرامی" نوعی "خودبیگانگی" روشنفکری در عصر نئولیبرال است؟
یعنی روشنفکری که قرار بود نقد کند، خودش به کالایی در بازار تبدیل شده است؟
این پدیده را چگونه میتوان در چارچوب نظریههای بوردیو (میدان فرهنگی و سرمایه نمادین) یا فوکو (قدرت و دانش) تحلیل کرد؟
🔺پنجشنبه:
۶) در باب آلترناتیوها:
در مقابل این مدل مسلط، الگوی آلترناتیو "روشنفکر متعهد" در عصر دیجیتال چگونه میتواند باشد؟
آیا اساساً امکان "فعالیت رسانهای مستقل و عمیق" وجود دارد؟
آیا فضای دیجیتال ذاتاً به سمت سادهسازی و عوامپسندی میرود، یا میتوان از همان ابزار برای خلق "عمق" و "گفتمان انتقادی" استفاده کرد؟
این پرسشها نشان میدهد که بحران "روشنفکر تلگرامی" تنها یک مشکل ارتباطی نیست، بلکه بحران مشروعیت، مسئولیت و کارویژه خودِ روشنفکری در جهان امروز است.
🔺تمام هفته میتوانیم به یک یک این پرسش ها بپردازیم
گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
🔹 سنتز میان فردگرایی، جمعگرایی، آزادی و جبر
✍محسن محمودی
اگر فردگرایی را تا انتها ببریم، جامعه فرو میپاشد؛ و اگر جمعگرایی را مطلق کنیم، انسان در توده حل میشود. میان این دو، فضایی هست که میتوان آن را «زیست آگاهانه در شبکه وابستگیها» نامید: جایی که فرد، خود را میفهمد بیآنکه از پیوندهایش با دیگران غافل شود.
آزادی نیز در همین بستر معنا مییابد. انسان آزاد نیست که از جبرهای زیستی، تاریخی و اجتماعی بگریزد، اما آزاد است که نسبت خود را با این جبرها بازتعریف کند. در همین بازتعریف است که آزادی، از توهم رهایی به آگاهی بدل میشود و فرد، در دل ضرورتها، کنشگر میماند.
سنتز نهایی شاید این باشد:
نه «من تنها» و نه «مای بیچهره»، بلکه «من در-میان-ما»؛
سوژهای که در عین پذیرش جبر، مسئول انتخاب معنای خود است.
🔸 فلسفه، هنر زیستن در همین مرز باریک است؛ میان اجبار و اختیار، میان خود و دیگری.
به قول مولوی:
یک دست جام باده و یک دست جَعد یار
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست
@Mahmudi_mohsenn
/channel/marzockacademy
"غم نامه "
یکی میگوید
بنام خدای مهربان
دیگری
"بنام شر اعظم "
و آن یکی
"بنام کوروش کبیر "
باتمام این بنام ها
ناصر خسرو دیگر
به پدر بیمارم داروی تقلبی هم نمیدهد !!
خواهر کوچکم لباسهایش پاره
و در کوچه هم بازی ندارد ،،،
برادرم در صف اهداء کلیه
آرزوهایش را باخت !!
خداى من آن شاطر نانوایست
که به مادر پیرم
نان رایگان داد و گفت
حساب شده است !!
"ئـــاکـــــــــــو"
/channel/marzockacademy
دهان تو؛ قطعنامهی عشق
نفسهایت؛ شبنامههای گرم
که زیر پوست شب
توزیع میشود.
دستهایت؛ دو راهپیمایی بیمجوز
که بر پشت کمرم
بنر میزنند.
ساقهایت؛ دو زندانی سیاسی
رانهایت؛ دو معترض مسلح
که تا گلوگاه شب
پیشروی میکنند
پشت تو؛ نقشهی کودتای نرم
که با نوک انگشتهایم
کشف میشود.
پوست تو: بیانیهی سکوت.
سینههایت: دو میتینگ غیرمجاز
که در تاریکی
شعار میدهند.
آغوشت؛ یک محاصرهی اقتصادی
و زیرکمربند من،
یک اعتراض مدنی به حکومت پارچه.
ما دو تظاهرکنندهی تنها
که در میدان تخت
خون انقلاب را به رگهای هم
تزریق میکنیم.
━━━━━━━
شهیا_مفرح
/channel/marzockacademy
نکسوس
از جنگ کدها تا یک جنگ واقعی
یوال نوح هراری
/channel/marzockacademy
🔹تمدن بر ویرانههای ارادهٔ معیوب: درسهایی از سقوط هیتلر و استالین
سلام به دوستان فلسفهخوان
امروز میخواهیم نگاهی تاریخی-فلسفی به دو نماد افراط در قرن بیستم بیندازیم: آدولف هیتلر و ژوزف استالین.
اما نه برای بازگویی خشونتها، بلکه برای تأمل در این پرسش: سقوط این دو ابرقدرت ظاهراً شکستناپذیر چه درسهای هستیشناختی و اخلاقی برای ما دارد؟
۱. قدرت مطلق، توهمی مرگبار است
از نگاه فیلسوفانی چون هایدگر و هانا آرنت، ریشه فاجعه در «اراده معیوب برای قدرت» است.
هیتلر و استالین در اسطوره «ابرانسان» و «رهبر کلی» چنان غرق شدند که مرز میان واقعیت و توهم را از دست دادند. قدرت مطلق، مانند مخدری قوی، انسان را از شنیدن صداهای مخالف، دیدن شکستها و درک محدودیتهای انسانی محروم میکند.
این همان «جنون عقلانیشده» است که در نهایت به خودویرانگری میانجامد.
🔹پرسش فلسفی: آیا قدرت ذاتاً فاسدکننده است، یا این انسان است که در مواجهه با قدرت، ذات خود را آشکار میسازد؟
۲. انسان، ابزار نیست؛ غایت است
نظامهای آنان بر پایهٔ «قربانی کردن فرد برای آرمان جمع» شکل گرفته بود.
میلیونها انسان به جرم «دشمن خلق»، «یهودی» یا «ضدانقلاب» بودن، از انسانیت ساقط و به عدد و آمار تبدیل شدند.
این نگاه ابزاری به انسان، بزرگترین خیانت به فلسفهٔ اخلاق است — از کانت تا لویناس — که میگوید: انسان همیشه باید غایت باشد، نه وسیله.
وقتی انسان به ابزار تقلیل یابد، تمدن بر ویرانههای اخلاق بنا میشود.
۳. هر ایدئولوژیِ مدعی «حقیقت مطلق» به استبداد میگراید
نازیسم و استالینیسم هر دو خود را تنها دارندگان «حقیقت نهایی» میدانستند و هر صدای متفاوتی را خیانت یا انحراف میخواندند.
این «بستهبودن نظام فکری» مانع از اصلاح، پویایی و یادگیری شد.
تاریخ نشان میدهد که هیچ حقیقتی آنقدر مطلق نیست که برای بقا نیازمند سانسور، زندان و اردوگاه کار اجباری باشد.
🔹تأمل: آیا جامعهٔ ایدهآل، جامعهای است با تنها یک صدا، یا جامعهای است که بتواند گفتگوی صداهای مختلف را تحمل و مدیریت کند؟
۴. تاریخ، قاضی نهایی است
هیتلر در پناهگاهش خودکشی کرد و استالین، در حالی که نزدیکانش از ترس جرأت نزدیک شدن به او را نداشتند، در انزوا مرد.
این پایانها نمادیناند: تاریخ، حتی قدرتمندترین مستبدان را در خلوتترین لحظاتشان تنها میگذارد.
قدرتی که بر ترس و دروغ بنا شود، دیر یا زود فرو میپاشد.
جمعبندی:
سقوط هیتلر و استالین نشان نمیدهد که «شر مطلق» وجود دارد؛ بلکه هشدار میدهد که شر اغلب در پوشش آرمانهای بزرگ و با نقاب نجاتبخشی ملت یا طبقه ظاهر میشود.
وظیفهٔ فلسفه امروز، تنها اندیشیدن به «چیستی حقیقت» نیست، بلکه هوشیاری مداوم در برابر سوءاستفاده از نام حقیقت است.
دعوت به گفتگو:
به نظر شما، بزرگترین خطای فلسفی زمینهساز ظهور چنین نظامهایی چه بود؟
«ارادهٔ معیوب برای قدرت» نیچهای، یا «عقلانیت ابزاری» هابرماسی؟
دکتر محسن محمودی
/channel/marzockacademy