کانال فلسفه وهنر مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار :
بدن و ذهن در فلسفه اسپینوزا
"جلسه دوم"
🎙 علی زاهدی
پژوهشگر فلسفه
🕒 زمان: یکشنبه ۲۷مهرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
گروه آکادمی
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال آگورا
@gggggutt
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار:«شرقشناسی و مسئلۀ قدرت/دانش: بازخوانی انتقادی اندیشۀ ادوارد سعید»
🔻با حضور :
استاد دکتر موسی اکرمی
🕒 زمان: شنبه ۱ آذر ماه ،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
لینگ گروه آکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
این ابیات، تمثیلی کلاسیک از حرکت کشتی بر آب روان است که به اشتباه، ساحل (نیستان) را در حال حرکت میبیند. مولانا با این تصویر، به "توهم ثبات" انسان در برابر "جریان فنا" جهان اشاره میکند: ما خود را ثابت و جهان را گذرا میپنداریم، در حالی که حقیقت برعکس است – ما فانیایم و جهان (به معنای عالم ماده و نفس) نیز در گذر، اما ادراک ما مخدوش است.
حال، نقد شما را بررسی میکنم. این نقد، رویکردی ماتریالیستی-دیالکتیکی دارد و از منظر "شبیهسازی واقعیت توسط ذهن" (که به ایدههای کانت یا حتی مارکسیستی الگوهای ذهنی اشاره دارد) به مولانا حمله میکند. خلاصه نکات اصلی نقد:
تصویر انسانی کشتی: مولانا کشتی را "انسانواره" میبیند – در حال گذر از دریای روان (جهان)، اما توهم حرکت نیستان (ثبات ظاهری جهان) را دارد. نقد این را به درستی به "بازتاب مخدوش" در ذهن نسبت میدهد، اما آن را فریب کامل میخواند.
توهم دوسویه: انسان (کشتی) و جهان (دریا/نیستان) هر دو در حرکتاند، اما ذهن انسان جهت را وارونه میبیند. نقد تأکید میکند که جهان ثابت نیست، بلکه فانی است، و مولانا بر "یقین" توهمی تکیه میکند که دیالکتیک "شک-یقین" را تخریب میکند.
نقد الگوسازی ذهنی: ذهن انسان "الگو" میسازد (طرح ذهنی از واقعیت عینی)، که هرچند نسبی است، اما "حقیقتی" مانند خنده یا گریه را حمل میکند. پس ادراک کاملاً توهمی نیست؛ رابطه دیالکتیکی "عکس-اصل" وجود دارد، و اصل (واقعیت مادی) تعیینکننده است. مثال چهرهای که لبخند میزند و ذهن آن را بازتاب میدهد، نشاندهنده اعتبار نسبی ادراک حسی است.
پیشنهاد پراتیک: مولانا باید "کشتی را نگه دارد" (آزمایش عملی) تا ثابت بودن نیستان را بفهمد. نقد، عرفان مولانا را "فلسفهبافی شهودی" و "استعارههای آبدوغخیاری" میخواند، و بر رهایی از پوسته شهودی از طریق عمل تأکید دارد.
نقاط قوت نقد:
دیالکتیکی بودن: به خوبی رابطه "ذهن-واقعیت" را به عنوان دیالکتیک (تضاد و تعامل) توصیف میکند، و مثال چهره/لبخند، اعتبار نسبی ادراک حسی را نشان میدهد. این با فلسفه هگلی یا لنینی (در "ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم") همخوانی دارد، جایی که ادراک "انعکاس" واقعیت است، نه توهم مطلق.
چالش به یقین عرفانی: سؤال "ادراک تو چی!؟" هوشمندانه است؛ مولانا را به تناقض میکشاند: اگر ادراک اشتباه است، چرا عارف میشوی؟ این نقد، عرفان را به عنوان "وارونهاندیشی" (مثل ایدههای مارکس در "ایدئولوژی آلمانی") میبیند.
تأکید بر پراتیک: پیشنهاد "نگه داشتن کشتی"، به علم تجربی و دیالکتیک ماتریالیستی (تز-آنتیتز-سنتز از طریق عمل) اشاره دارد، که نقدی قاطع بر شهودگرایی مولانا است.
نقاط ضعف نقد:
کاهشگرایی ماتریالیستی: نقد، عرفان مولانا را به "توهمات" و "پوسته شهودی" تقلیل میدهد، بدون توجه به لایههای عمیقتر: مولانا نه انکار واقعیت حسی میکند، بلکه آن را "ظاهر" (مثل سایه در غار افلاطون) میبیند و به "باطن" (وحدت الهی) میرسد. یقین او "عرفانی" است، نه عقلی-شهودی صرف.
نادیده گرفتن تمثیل: ابیات مولانا تمثیلی است برای "فنا" (نابودی نفس در برابر ابدیت خدا)، نه توصیف روانشناختی ساده. نقد، "نیستان" را ساحل مادی میبیند، اما مولانا آن را نماد "ثبات کاذب" نفس میداند.
تناقض در الگوسازی: نقد میگوید الگو "حقیقت" حمل میکند (مثل خنده)، اما فراموش میکند که حتی خنده هم "نسبی" است – در فرهنگها یا حالات ذهنی متفاوت تفسیر میشود. پس ادراک همیشه لایهای توهمی دارد، و مولانا بر "رهایی از توهم" (از طریق عشق و شهود) تأکید دارد، نه انکار کامل ذهن.
عدم توجه به زمینه عرفانی: مولانا دیالکتیک "شک-یقین" را تخریب نمیکند؛ بلکه آن را از "شک نفس" به "یقین عشق" ارتقا میدهد (مثل در "فیه ما فیه"). پراتیک او "ریاضت و ذکر" است، نه آزمایش مادی.
مولانا ادراک را "آینهای خدشهدار" میبیند که بازتابی ناقص از حق میدهد، و هدفش "صقل آینه" از طریق فنا است.
@A3f5FA7
/channel/marzockacademy
تکرار تاریخ
واهنگ حماسی تفنگ
گویند در جنگ ایران وروس، روسها تا نزدیک همدان پیشروی کرده بودند وقصد دست درازی بیک دختر لر را داشتند که جوانان لر همگی به جنگ با روس ها میروند وانها را به عقب میرانند ودر ان زمان اهنگ حماسی تفنگ را میسرایند
اکنون گفته میشود که با توافق نامه های شرم آگین ج با حشدالشعبی یک عده مرد عراقی را در دانشگاه ها قبول کردند که اصلا زبان انگلیسی هم نمیفهمند واستادان مجبور شدند دروس را به عربی تدریس کنند وحال این تن لش ها بخود اجازه دادن برای دختران دانشجو در دانشگاه همدان وخیابان مزاحمت ایجاد کنند بعد از توریست های سکسی عراقی حال نوبت دست درازی به دانشجویانمان رسیده همدان به خیابان آمده وشعار ایرانی میمیرد ذلت نمیپذیرد
وبی ناموس عراقی اخراج باید گردد سر میدهند
وخواستار پشتیبانی ازسوی سایر هموطنان هستند .
من بعنوان یک زن ایرانی این بی حرمتی را به خواهرانم محکوم میکنم وامیدوارم که هموطنان به انها نشان بدهند که دلیران زنده اند ودیگر بیش از این نمیگذارند که ایرانی تحقیر بشود .
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار:«شرقشناسی و مسئلۀ قدرت/دانش: بازخوانی انتقادی اندیشۀ ادوارد سعید»
🔻با حضور :
استاد دکتر موسی اکرمی
🕒 زمان: شنبه ۱ آذر ماه ،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
لینگ گروه آکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار:«شرقشناسی و مسئلۀ قدرت/دانش: بازخوانی انتقادی اندیشۀ ادوارد سعید»
🔻با حضور :
استاد دکتر موسی اکرمی
🕒 زمان: شنبه ۱ آذر ماه ،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
لینگ گروه آکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
این مسئله به طور سنتی به دو دیدگاه عمده تقسیم میشود: ایدهآلیسم (ذهنگرایی) و رئالیسم (واقعگرایی).
▎۱. دیدگاه ذهنگرایی (ایدهآلیسم)
در این دیدگاه، واقعیت یا کاملاً وابسته به ذهن است، یا حداقل ساختار آن توسط ذهن تعیین میشود.
الف. ایدهآلیسم سوبژکتیو (ذهنگرایی ذهنی)
مشهورترین مدافع این دیدگاه جورج بارکلی است. موضع اصلی او این است: "بودن یعنی ادراک شدن".
استدلال بارکلی: ما هرگز مستقیماً به "ماده" یا "شیء فیزیکی" دسترسی نداریم؛ بلکه تنها مجموعهای از ادراکات (رنگ، شکل، صدا، بو) را در ذهن خود تجربه میکنیم. بنابراین، اگر چیزی ادراک نشود، وجود ندارد. وجود اشیاء بیرونی صرفاً مجموعهای از ایدهها در ذهن است.
بارکلی برای توضیح اینکه چرا میز وقتی ما اتاق را ترک میکنیم ناپدید نمیشود، استدلال کرد که اشیاء توسط ذهن مطلق (خداوند) دائماً ادراک میشوند.
▎ب. ایدهآلیسم متعالی (کانتی)
ایمانوئل کانت یک موضع میانی اتخاذ کرد که تأثیر شگرفی بر فلسفه مدرن گذاشت:
-پدیدهها (Phenomena): این جهانی است که ما تجربه میکنیم. کانت معتقد بود که ذهن ما دارای ساختارهای پیشینی (مانند زمان، مکان و مقولات فاهمه) است که ورودیهای حسی را سازماندهی میکنند. بنابراین، جهان آنگونه که ما آن را میشناسیم، توسط ذهن ما شکل گرفته است.
- ذات شیء فینفسه (Noumena) واقعیتی است که مستقل از ذهن ما وجود دارد، اما ما هرگز نمیتوانیم آن را مستقیماً بشناسیم، زیرا شناخت ما همیشه باید از طریق فیلترهای ذهنی ما عبور کند. در نتیجه واقعیت تجربهشده ماذهنی است هرچند ممکن است یک واقعیت مستقل در پسزمینه وجود داشته باشد که دسترسی به آن ناممکن است.
۲. دیدگاه واقعگرایی (رئالیسم)
در این دیدگاه، جهان خارج از ذهن ما وجود دارد و مستقل از آگاهی ما به حیات خود ادامه میدهد.
الف. رئالیسم خام
این سادهترین موضع است که بر اساس شهود روزمره است: جهان دقیقاً همانگونه است که به نظر میرسد. میزها، درختان و ستارگان مستقل از اینکه کسی به آنها فکر کند یا نکند وجود دارند.
ب. رئالیسم علمی
این موضع بر اساس موفقیتهای علم مدرن استوار است.
نظریههای علمی (مانند وجود الکترونها، میدانهای گرانشی یا ساختار DNA) مدلهایی ارائه میدهند که به طور شگفتانگیزی در پیشبینی پدیدهها موفق هستند. این موفقیت نشان میدهد که این نظریهها حداقل به طور تقریبی ساختار واقعی جهان مستقل از ذهن ما را منعکس میکنندیعنی یک جهان فیزیکی وجود دارد که وجود آن وابسته به ذهن مشاهدهگر نیست.
۳. دیدگاههای تلفیقی و چالشهای مدرن
فلسفه مدرن اغلب به دنبال توازن بین این دو دیدگاه است:
ساختارگرایی اجتماعی
این دیدگاه بر این نکته تأکید دارد که مفاهیم پیچیدهتری مانند پول، قانون، نژاد یا ارزشهای اخلاقی، نه ساختارهای مطلق ذهنی فرد هستند و نه صرفاً اشیاء مستقل فیزیکی؛ بلکه ساختارهایی هستند که ما به صورت جمعی و توافقی ایجاد کردهایم. این ساختارها واقعی هستند، اما واقعیت آنها مبتنی بر توافقات اجتماعی و زبانی است.
چالش مکانیک کوانتوم
فیزیک کوانتوم، به ویژه تفسیر کپنهاگ این مرز را مبهم میکند. در سطوح زیراتمی برخی تفسیرها نشان میدهند که ویژگیهای یک ذره (مانند موقعیت یا تکانه) تا زمانی که اندازهگیری یا مشاهدهای انجام نشود، به صورت قطعی وجود ندارند و تنها به صورت احتمالات باقی میمانند. این امر نشان میدهد که فرآیند مشاهده (آگاهی یا تعامل) نقش فعالی در تعیین ویژگیهای مشاهدهشده دارد اما لزوماً به این معنا نیست که کل جهان یک توهم ذهنی است.
پاسخ به این سوال بستگی به سطح واقعیت مورد نظر شما دارد:
1. واقعیت فیزیکی بنیادی (The World in Itself): اکثر فلاسفه و دانشمندان معتقدند که یک ساختار فیزیکی مستقل از ذهن وجود دارد (رئالیسم).
2. واقعیت تجربهشده (The World as Experienced): این سطح از واقعیت، که شامل رنگها، معانی احساسات و ادراکات حسی ماست قطعاً توسط ذهن ما فیلترسازماندهی و شکل داده میشود (ذهنگرایی کانتی).
KI
/channel/marzockacademy
و در باب "منطق ذات" هگل چنین اظهار می کند که مفاهیم به مثابه "دوگانه" ها نمایان می شود، مانند ماهیت و نمود، علت و معلول، نیرو و تجلی، و در ادامه هگل در "منطق مفهوم" (فعلیت) به سنتزی دست پیدا می کند که آن را "ایده مطلق" می نامد، آن ساحتی که دیگه دوگانه ای بین عالم ذهن و عالم عین نیست، ایده مطلق به عنوان غایت هستی(نه علت فاعلی) چیزی است که خود را در اشیاء متکثر نشان می دهد، و در متن تاریخ رو به فعلیت یافتن است.
پس از ظهور فلسفه هایی که به اصطلاح آنهارا گرایشات "اگزیستانسیالیسم" می نامند، ماهیت "امر واقع" به طور کلی عوض شد، اگزیستانسیالیست ها دیگر نمیتوانستند مانند فلسفه های سیستماتیک به امر واقع نظر کنند، و نتیجه این گرایشات نگاهی انتقادی رادیکال نسبت به ماهیت اندیشه فلسفی غربی بود. اندیشه ای که بنیانگذاران آن سقراط و افلاطون و ارسطو بودند، در دوران مدرن خودش را در قالب نگاه های علمی و تکنولوژیک به هستی نشان داده است، و اساس چیستی "واقعیت" تبدیل به یک بحران فلسفی شده است، و دقیقا معلوم نیست تفاوت بین واقعیت و غیر واقعیت چیست، آنها با یک نگاه اگزیستانسیال به هستی آدمی، به دنبال نشان دادن نسبتمندی خاصی بین انسان و هستی بودند.
AMIR
/channel/marzockacademy
فاهمه در نزد کانت دو ویژگی دارد:
۱. وساطت: بدونِ وساطتْ، شهود به فاهمه داده نمیشود.[دقت کنید.]
۲. کلّیّت: فاهمه همواره ابژهها را ذیل مفاهیم درک میکند. فاهمه ابژههای منفرد را تحت قالبهای پیشینیِ زمان و مکان درمیآوَرَد.
نکته: انسان همواره با وساطتِ مفهوم نسبتِ شناختی با جهان میابد و آنها را ذیل علّت و معلول، جوهر و عرض و ... کتگوری میکند.
شناخت در نزد کانت سه ویژگی دارد:
۱. آگاهی: نسبت سوژه با ابژه آگاهانه است.
۲. مطابقت شناخت و ابژه در عالم بیرون: صدق.
۳. امکانِ واقعی: این مورد فقط ویژهٔ کانت است.
امکان واقعی در مقابل امکانِ منطقی قرار میگیرد. یعنی اگر با تکیه بر اصول منطقی مثل اصل امتناع تناقض و با صِرفِ تحلیلِ مفاهیم، گزارهای را استنتاج کردید ولی در شهودْ ما به ازا نداشته باشد از نظر کانت فاقد ارزشِ شناختی است. کانت بین اندیشه و شناخت تمایز میگذارد.
___
امکان تجربهٔ علمی یا تمثّل آگاهانه نزد کانت:
تجربهٔ علمی نزد کانت همان صدورِ حکم[1] در باب جهان است. این حکم جهانشمول[2] است. یعنی کلی[3] است، چون علم همیشه علمِ به کلّیات است. و نیز ضروری[4] است، یعنی اگر همهٔ علل تامّهٔ یک معلول فراهم باشند، آن معلول ضرورتاً در ساحت امکان[5] است.
1. Proposition, 2. Universal, 3. holistic
4. Necessity, 5. Possibility
___
ترتیب رسیدن به این تجربه چنین است:
۱. شهود: Intuition
نسبت یافتن با یک ابژهٔ نامتعیَّن یا پدیدار است. از طریق شهود با یک ابژهٔ منفرد[منفصل از همهچیزها] نسبت میابیم. نامتعیَّن یعنی اصلا نمیدونیم چیه، حتی اشاره هم نمیشه کرد. حتی نمیشه آن را «چیز» نامید. چون به محض اینکه اشاره کنیم وارد ادراک شدهایم.
۲. ادراک: Perception
تمثّلِ نامتعیَّنِ ابژه است ولی در تمایز با شهود شاملِ آگاهی از کثرتِ شهودات نیز است. یعنی در ادراک به شهودهای منفرد وحدت میبخشیم و وارد تجربه میشویم.
۳. تجربه: Empiric
تألیفِ ادراکات ذیلِ مقولاتِ نسبی یعنی علّیّت و جوهر است. یعنی حاصلِ تجربه شناخت از طریق بههم پیوستن ادراکات است. این مرتبه از تمثل آگاهانه، تجربهٔ علمی است. در سطح تجربه، حکم داریم. فاهمه از طریق مفاهیم، حکم را صادر میکند. مثلا هنگام جوشیدن آب میگوییم: آب در حال جوشیدن است.
یعنی مفهومِ علّیت را به تعاقب حرارت و جوشیدن استفاده میکنیم.
___
کانت قوای ذهن را مستقل و جدا از یکدیگر میبیند. در یک دریافت انتقادی نمیتوان کارکرد دو قوه را مستقل از هم در نظر گرفت. قوهٔ مرتبهٔ بالاتر کارکرد قوهٔ مرتبهٔ پایینتر را متعیّن میکند و نیز، قوهٔ مرتبهٔ پایینتر در کارکرد خودش به قوهٔ مرتبهٔ بالاتر وابسته است.
در تألیف که از طریق آن ادراک ممکن میشود، ذیل مقولات قرار میگیرند. یعنی حتی ادراک هم از طریق مقولات انجام میشود. در اینصورت کانت چه حقی دارد که مفاهیم را به شهودها اطلاق کند .
Ata Rad
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درس گفتار :
بدن و ذهن در فلسفه اسپینوزا
"جلسه اول"
🎙 علی زاهدی
پژوهشگر فلسفه
🕒 زمان: یکشنبه ۱۳ مهرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲بوقت ایران
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آیا دیدگاه اسپینوزا برای اراده آزاد برای شما کافیه ؟!
یا دیدگاه علمی و فلسفی هم مختلف مهمه براتون ؟!!
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آزادی در فلسفه اسپینوزا به چه معناست؟
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
در بخشی از سخنان تان اشاره ای گذرا به اقبال فمینیستها از اسپینوزا کردید.
اسپینوزا برای فمینیستها فیلسوفی است که بدن، میل و عاطفه را از سلطه عقل و مردسالاری آزاد میکند و راهی بهسوی قدرت زیستن و رهایی
زنانه میگشاید.
اگر امکان دارد لطف کنید و در این باره توضیح بیشتری بفرمایید. سپاسگزارم.
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
ژیل دلوز به اسپینوزا و نیچه بسیار اهمیت میده، آیا اشتراکاتی بین آرای این دو فیلسوف میبینه؟؟
در سخنان شما، اسپینوزا به اخلاق بردگان اشاره میکنه، همانطور که بعد تر نیچه اشاره میکنه، آیا نیچه از اسپینوزا تاثیر پذیرفته؟؟
نقش اراده معطوف به قدرت در اسپینوزا و نیچه چگونه است؟؟
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند:
🎙دکتر مهدی شفا
• دکترا در ژنتیک پزشکی و مولکولی
• متخصص سلول درمانی و ژن درمانی
🔹درسگفتار:
اخلاق نوین وحقوق حیوانات در پرتو فلسفه فایده گرا.
🕒 زمان: شنبه ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴
18 .Oktober. 2025
ساعت ۲۲ بوقت ایران
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ آکادمی:
/channel/marzockacademy
اینستاگرام آکادمی:
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : هویت گرایی: روایت فلسفی وسیاسی
🔸 با حضور: دکتر مهدی کاظمی زمهریر
مدرس ،پژوهشگر اندیشه سیاسی
🕒 زمان: پنجشنبه ۲۴مهرماه، ۱۴۰۴
۱۶ اکتبر ۲۰۲۵
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانا لِ دکتر مهدی کاظمی زمهریر
@kazemizamharir
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
شعری از مولانا
کشتی چو به دریایِ روان میگذرد
میپندارد که نیسِتان میگذرد
ما میگذریم ز این جهان درهمهحال
میپنداریم کاین جهان میگذرد
گرامی شعر مولانا را در رابطه با سخن مارزوک ارجمند که مربوط به شبیه سازی واقعیت توسط ذهن است اورید تاملی در ان بکنیم
مولانا در این ابیات اش کشتی را«انسانواره» تصویر میکند
کشتی چو به دریایِ روان میگذرد
میپندارد که نیسِتان میگذرد
دریا (جهان) و کشتی (انسان)روان هستند در حرکت اند در حال گذراند
اما انسان متوهم است که نیستان میگذرد
معمولا نیستان در کنار رودخانه ها تشکیل میشوند و سرنشین قایق در حال حرکت
تصور مبکند که نیستان در حال حرکت است
بنابراین تا اینجای کار مولانا میگوید که نیستان با اینکه ثابت در سر جایش ایستاده است اما بازتاب ان در ذهن مخدوش است خیالی است فریب است قابل اعتبار نیست
باید از مولانا پرسید:ایا واقعا همینطور است؟
ما میگذریم ز این جهان درهمهحال
میپنداریم کاین جهان میگذرد
اما بزعم مولانا زهی خیال باطل ..چرا که ان نیستان(جهان) و ما(انسان) فانی هستیم
ماییم که در حال گذریم. یعنی به ادراک اشتباه خود واقف نیستیم
مولانا بوضوح بر «یقین» میتوپد
وانرا بزباله دانی میاندازد یعنی دیالکتیک «شک - یقین» را تخریب میکند
تا وارونه اندیشی بجای ان بنشیند حق هم دارد چرا که پای استدلالیون را چوبین خیال میکند باز از مولانا باید پرسید: ادراک تو چی!؟
اگر اشتباه است پس چرا نقش عارف و مدرس بخود گرفته ای!
اگر درست است پس چرا از ادراک اشتباه انسان سخن میرانی!
مفهوم انسان چیست مولانا؟
معمولا مغز انسان«الگو» ساز است
الگو بمثابه طرح ذهنی و در مغز تصویر ذهنی است
اما «اصلِ الگو» مادی و عینی است
وقتی به یک چهره مادی و عینی نگاه میکنیم مغز ما الگوهای خاصی مثل چشمها،بینی و دهان را تشخیص میدهد و بهعنوان یک چهره مشخص از ان عکس میاندازد
حتی اگر چهره تغییر کوچکی داشته باشد (مثل لبخند زدن و قهقهه)،
باز در مغز انعکاس مییابد
با اینکه «عکس» و «اصل» متضاد اند یعنی یکی ذهنی و دیگری عینی است
اما رابطه دیالکتیکی دارند در رابطه عکس با اصل نقش تعیین کننده
از ان«اصل» است و عکس میباید مطابق قاعده و قانون اصل عمل کند
یعنی اگر حریف لبخند زد عکس نیز باید لبخند را در خود داشته باشد
اگر فردی لبخند زند و تصویر انعکاس یافته اش بر مغز مخاطب فاقد خنده باشد و یا بدتر گریه را تصور کند این حریف احمق تمامعیار است
بنابراین الگو هر چند نمیتواند تمام اجزایش تک به تک همسان با اصل خود باشد
اما حقیقتی را از اصل خود حمل میکند مثل خنده و گریه انسان.
این تصویر ذهنی(الگو) هر چند نسبی است
اما حقیقتی مثل خنده را با خود حمل میکند
سوال این است:
ایا به خنده حریف یقین داریم یا شک باید کرد؟
مولانا اگر لحظه ای از توهماتش میتوانست رهایی یابد
به انسان؟ متوهمی که نیستان را در حرکت و خود را«ایستا» میبند میگفت که
برای لحظه ای هم شده کشتی را نگه دارید یعنی به پراتیکی روی بیاورید(ازمایش کنید) تا بر صحت و سقم ادراک خود واقف شویم
ایا در این رویکرد انسان باز توهم حرکت نیستان را میداشت؟
ایا برای یکبار هم شده این اتفاق نیافتاده که
یک کشتی بایستد تا ثابت بودن نیستان درک گردد؟
اگر مولانا نمیتواند از پوسته شهودی خود رهایی یابد بخود و فلسفه بافی اش مربوط است اما ما نمیتوانیم باین استعاره های ابدوغ خیاری مهر تایید بزنیم
درود انیس، شبت بخیر و خوشی
من پیش تر در گفتگویی که باهات داشتم در مورد
تکست ادبی و هنری با هم به نتیجه ای رسیدیم و اون این بود که در چنین متونی باید کانسپت رو با توجه به پارادایم های ادبی و هنری درک کنیم.
نکته ی خیلی مهمی که در چنین متونی وجود داره اینه که:
در مثل و تمثیل، مناقشه نیست!
یعنی ادیب برای القای مفهوم مورد نظر خودش ممکنه هزاران مثل و تمثیل ذکر کنه که خیلی از اون ها رابطه ی خیلی دقیقی با واقعیت( البته باید طبق جستار این هفته ی آکادمی دیگه تا حدودی همه متوجه شده باشیم که واقعیت، تعاریف متعددی بسته به زاویه ی دید میتونه داشته باشه) ندارند.
بنابراین مولانای بزرگ در نظم و شعر خودش ممکنه که برای اندیشه ی وحدت وجودی هزاران تمثیل به کار ببره که فقط باید با توجه به مفهوم کلی اون مبحث مورد نظر در اون متن ویژه مورد مداقه قرار بگیره.
برای روشن تر شدن مباحثی رو مرور می کنیم
@A3f5FA7
/channel/marzockacademy
▨ شعر: تبعیدی خویش
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: #شمس_لنگرودی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
دیدن متن کامل شعر
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر schahrouzk@
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند:
🎙دکتر مهدی شفا
• دکترا در ژنتیک پزشکی و مولکولی
• متخصص سلول درمانی و ژن درمانی
🔹درسگفتار:
اخلاق نوین وحقوق حیوانات در پرتو فلسفه فایده گرا.
🕒 زمان: شنبه ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴
18 .Oktober. 2025
ساعت ۲۲ بوقت ایران
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ آکادمی:
/channel/marzockacademy
اینستاگرام آکادمی:
http://www.instagram.com/marzockacademy
بارزترین نشانهی رذیلت: پشیمانی
پشیمانی زمانی بر انسان عارض میشود که او از نتیجه عملی که انجام داده راضی نیست و با خود میاندیشد که اگر در آن زمان عمل دیگری انجام میداد اکنون احساس رضایت بیشتری داشت. به طور خلاصه، سه پیششرط عاطفهی پشیمانی از این قرارند:
۱. نارضایتی از نتیجه رویدادی در گذشته؛
۲. باور به اینکه ممکن بود آن رویداد به نحو دیگری رخ دهد؛
۳. باور به عاملیت داشتن خود در تحقق آن.
در مورد پیششرط نخست، این ادعا که «اگر فلان کار را کرده بودم الان احساس رضایت بیشتری داشتم»، هرچند بسیار رایج است، اما به هیچ وجه قابل دفاع نیست چراکه انسان هیچگاه نمیتواند کلیه نتایج یک عمل را تعیین کند. هم از این نظر که به تمام عوامل و جنبهها اشراف ندارد، و هم از این نظر که ابتنای ارزیابی عمل بر نتیجه، ارزیابی را ناممکن میکند، چرا که نتایج را پایانی نیست.
در خصوص پیششرط دوم، ما به واسطهی نخستین اصل اخلاقی مبنای خود را بر این گذاشتیم که اگر آگاهی از ضرورت محقق شود، آنگاه خواهیم دانست که در فلان لحظه، بهمان رویداد، «ضرورتا» باید اتفاق میافتاد. هر تردیدی در این امر، ذهن انسان را وارد بازیهای بیپایان و بیحاصل و ابلهانهای میکند که به سرعت ملکهی ذهن میشود و بیرون آمدن از آنها دشوارترین تکنیکهای مبارزاتی را میطلبد.
نگاهی گذرا به سخنان انسانها نسبت به گذشته و اعمالشان و غلبهی مکانیسم «پشیمانی» بر اذهانشان نشاندهندهی عمق این فاجعه در طول تاریخ است.
به همین دلیل، «پشیمانی» را بزرگترین نشانهی رذیلت نامیدیم، چرا که فاحشترین نمونهی عدم پذیرش مسئولیت ضرورت است.
البته در اینجا بنا نیست این نکته را به عنوان یک اصل اخلاقی یا به منزله یک دستور دگرآیین فرمان دهیم: «پشیمان نشو» همچون «دروغ نگو». خودِ تحمیل دستوری و دگرآیین قواعد اخلاقی، باعث رذیلت مضاعف میشود.
در اینجا برای مثال فرد بعد از یک عمل، بنا به عادت ذهنی-فرهنگیِ چند هزار ساله دچار احساس پشیمانی میشود و سپس به ناگاه به یاد این اصل میافتد و دچار پشیمانی مضاعف میشود. یعنی از پشیمان شدنش، پشیمان میشود.
این مکانیزم همان قاعدهی چرخهی بیپایان قانون و تخطی است که دیندارانِ توبهکننده، بیش از همه تکرر آن را تجربه کردهاند: یعنی چرخهی لذتِ تخطی، احساس گناه، توبه، و باز هم لذتِ تخطی...
بر این اساس، فرد پشیمان، به جای تلاش مذبوحانه برای «پشیمان نبودن» یا تلاش برای پشیمان نشدن از پشیمانی، باید به مأمن اصلی اخلاق بازگردد، یعنی آگاهی. آگاهی از عملش، آگاهی از انگیزههای عملش، گاهی از احساس نارضایتیاش، آگاهی از دلایل این احساس، آگاهی از عملکرد مکانیزمهای بردهساز و امثالهم.
از جنبهای دیگر، اگر از منظر زمان تورّخی به مسئلهی پشیمانی بنگریم، پشیمانی، به جای بازیابی و خلق امکانات اکنون به سطح آمدهی ناشی از تحقق یک رویداد، (دقیقاً در همان زمان که فرد میتواند گامی در راه آگاهی بردارد)، فرد را دچار غفلت کرده و این امکانات را مسدود میسازد. به بیان دیگر، او هم هزینهی نتایج عملیِ یک رفتار خطا را پرداخت میکند و هم از امکانات حاصل از آن بهره نمیبرد.
در مورد پیششرط سوم، نکتهای بسیار ظریف وجود دارد. اگر فرد عاملیت انجام یک عمل را از خود سلب کند، البته دیگر پشیمان نخواهد بود، اما این امر به مواجههای اخلاقی منجر نخواهد شد.
به بیان دیگر، فرد با انتقال عاملیت به «دیگری»، (چه انسان دیگر، چه نیروهای طبیعی بیرونی، چه هر عامل دیگر) بار مسئولیت را از دوش خود برمیدارد، اما گویی از چالهی «پشیمانی» به چاه «فرافکنی» در خواهد غلطید. در این معنا، فرافکنی، یک مکانیسم دفاعی برای فرار از مواجهه با نتایج عمل خویش از طریق انتساب عاملیت به دیگری است.
در نتیجه، سوژهی اخلاقی البته باید از پشیمانی عبور کند، اما نه به سوی سلب مسئولیت از خود، بلکه برعکس، با پذیرش مسئولیت تام و تمام، نه تنها پذیرش مسئولیتِ رفتار خود، بلکه حتی پذیرش مسئولیت رفتار دیگران، پذیرش مسئولیتِ همگان:
این همانا حقیقتِ اصل پذیرش مسئولیت ضرورت است.
🔹محمدمهدی اردبیلی
اصول مبارزه در زمانهٔ نیهیلیسم، ۱۴۰۳، ویراست دوم، صص ۵۷۱-۵۷۶
#اخلاق
#پذیرش_مسئولیت_ضرورت
#پشیمانی
/channel/marzockacademy
❓چرا در دل بحران جوک میسازیم؟
▫️یک پدیدهی آشنا در روانشناسی جمعی ما مردم ایران این است که معمولا در میانهی بحرانهای بزرگی مانند جنگ، سرکوب شدید، یا بحرانهای سیاسی، بهخصوص وقتی اوضاع را از کنترل خود خارج میپنداریم، شروع به شوخی و جوک ساختن و جوک گفتن در مورد وضعیت موجود میکنیم.
▫️پدیدهای که بارها دیدهایم؛ ویدیوهای بامزه گرفته تا طعنهها، طنزها، و بازیهای زبانی با وحشتناکترین رخدادها.
▫️این شوخیها در نگاه اول کمک میکنند که فشار روانی کمتر شود. اما آیا کارکردشان در ذهن پیچیدهی انسانی و در روانشناسی اجتماعی، فقط همین است؟
▫️در بسیاری از موارد، این شوخیها نمونهای از (irony) به معنای دقیق کلمهاند:
ذهن، با ساختن یک موقعیت طنزآمیز، خود را از واقعیتِ تلخِ اطرافش جدا میکند.
نوعی فاصلهگذاری میان «سوژه» و «امر واقع» اتفاق میافتد؛ گویی فرد میگوید: اینهمه فاجعه، اما من هنوز میتوانم به آن بخندم!
▫️این فاصلهگذاری، احساس کاذبی از تسلط به انسان میدهد؛ انگار با نگاه از بالا، وضعیت را کوچکتر کردهایم.
اما فریب، درست همینجا آغاز میشود.
هگل در نقد (romantic irony) دقیقاً همین نقطه را هدف میگیرد. از نظر او، irony وقتی خطرناک میشود که فرد، با آفرینش ذهنی یا شوخی، از واقعیت فاصله بگیرد و وانمود کند که بر آن مسلط است؛ بیآنکه واقعاً تغییری در موقعیت پدید آمده باشد.
▫️این نوع خنده، بهجای مشارکت واقعی در امر حقیقی، و تلاش برای کنترل و نجات، آن را به یک بازی ذهنی تقلیل میدهد، و به انسان در معرض خطر، توهم آزادی و قدرت میدهد.
نتیجه، چیزی نیست جز نوعی خلسه، نشئگی ذهنی لحظهای، و در نهایت خودفریبی زیباییشناسانه!
▫️در نگاه هگل، آزادی نه در فرار از واقعیت، بلکه در روبهرو شدن با آن و پذیرش تعهد نسبت به آن معنا مییابد. اما irony از این مسئولیت فرار میکند. شوخی، جای عمل را میگیرد. خنده، جای مواجهه را. و همین، به تدریج ما را از اخلاق، از حقیقت، و از امکان تغییر دور میکند.
▫️جوک ساختن در بحران، و شوخی با آن، اگرچه به لحاظ روانی و در کوتاه مدت نجاتبخش است. اما وقتی بدل به ابزار فاصلهگیری و فریب ذهنی شود، نه فقط کمکی نمیکند، بلکه ما را به تماشاگران/قربانیان بیتفاوت بدل میسازد. تماشاگرانی قربانی، که میخندند، تا فراموش کنند که هیچ کاری نمیکنند.
❓آیا این خنده، نشانهی تابآوری ماست؟ یا فقط روشیست برای پنهان کردن ناتوانیمان؟
ارسالی : ت م د
/channel/marzockacademy
سلام.
این پرسش نیاز به تبیین دارد، چون تابحال هیچ کسی واقعیت را به طور مطلق ذهنی نخوانده، حتی آن فهم متعارف از سوفسطائیان که گفته می شود آنها منکر واقعیت عینی بودند، به طور مطلق اشتباه است. به نظر من سوال این شکلی باشد بهتر است: رابطه امر واقع با ذهن چگونه است؟
در تاریخ فلسفه تفاسیر گوناگونی از واقعیت ارائه شده، افلاطون واقعیت را در ایدئال ها می فهمید، واقعیت در بنیاد خود همان ساحت فرامحسوس ایدئال های اشیاء هستند، و در مقابل شاگرد وی ارسطو واقعیت را ایدئالیستی تفسیر نکرد، و واقعیت را امری رئالیستی تلقی کرد، از نظر ارسطو ایدئال ها واقعی هستند، اما بیرون از افراد نیستند، بل در همه اشیاء کلیات وجود دارد، که ارسطو از آن کلیات به "ذات" تعبیر کرد.
این تقابل رئالیستی و ایدئالیستی استاد و شاگرد در انحای مختلف تاریخ اندیشه خود را به نحوه های گوناگونی نشان داد، در فلسفه اسلامی نگاه ارسطویی پذیرفته شده، و این نگاه در مسیر تاریخ فلسفه اسلامی وجهه افلاطونی به خود گرفت، تا جایی که صدرالمتالهین با ایده "وحدت شخصیه وجود" واقعیت را به طور کامل ایدئال کرد.
در فلسفه غرب نیز همین تقابل ارسطو و افلاطون ادامه یافت تا رسید به تقابل عقلگرایی و تجربه گرایی قرن ۱۷ و ۱۸، و در نهایت فلسفه ۲٠٠٠ ساله غرب در اندیشه های هیوم به شکگرایی رسید، و هیوم به این باور رسیده بود که اخلاق چیزی بیشتر از احساسات نیست، و معرفت هم نمیتواند از شکاکیت به یقین برسه.
در چنین بزنگاهی فلسفه و تفکر تخریب شده تاریخ غرب به دست کانت رسید، و کانت در پیش روی خود ماموریت سنگینی داشت، که بتواند به نحوی تفکر را نجات بدهد، از یک سو نمیتوانست با آوار های تخریب شده اندیشه غرب آشتی برقرار کند، از سوی دیگر دیوید هیوم را بالای سر خود میدید، و نمیتوانست او را نادیده بگیرد، و در نهایت کانت توانست معرفت در معنای "پدیداری" و تجربی را نجات بدهد، کانت موافق معرفت های پیشین دکارت بود، اما نمیتوانست مانند دکارت مصداق این معرفت پیشینی را "خدا" بداند، که گویی این خداوند است که حلقه واسط بین سوژه و ابژه قرار میگیرد، به همین دلیل کانت مفاهیم پیشین را از منظر دیگری موضوع اندیشه قرار داد، در نهایت به این نتیجه رسید که مفاهیم و مقولات ماتقدم همان چیزی هستند که اجازه می دهند "ابژه" ها دارای ذات باشند، به تعبیر دیگر ابژه های معرفت به طریق تعیّن بخشی ذهن متحقق می شوند، و امور تعین بخش، مثل علیت، جوهریت، ضرورت و... چیزهایی هستند که ذهن به ساحت نومن اعمال می کند، و در این تقابل است که عالم پدیداری(فنومنال) به منزله ابژه برابر ایستای "منِ استعلایی" قرار می گیرد.
اینجا دوباره شاهد ظهور ایدئال گرایی افلاطونی هستیم، کانت نیز به مانند افلاطون ایده ها را بیرون از افراد میدانست، اما مانند افلاطون نبود که ایده ها را متعلق به ساحت فرامحسوس تلقی کند، بل کانت ایده ها را مقولات فاهمه قرار داد، چیزی که معرفت را امکان پذیر می کند.
در بین فلاسفه عصر روشنگری هگل هم از غول های تاریخ اندیشه است که در مورد واقعیت سخن گفته، و شاید بشه گفت "چیستی واقعیت" محوری ترین مفهوم در اندیشه های هگل بود، در بین ایدئالیست های آلمانی این کشمکش ظهور کرده بود که اساسا "مطلق" چگونه چیزی است؟ آیا میتوانیم در مورد مطلق اندیشه ای داشته باشیم؟ شلینگ که معتقد بود در باب مطلق نمی توان به نحو ایجابی سخن گفت، بل صرفا در یک شهود عرفانی است که میتوان در ساحت امر مطلق به نحو ایجابی اندیشید، هگل بعد از مخالفت کردن با سخن شلینگ میخواست سیستم فلسفی ای را خلق کند که در آن بتوانیم در مورد امر مطلق به نحو ایجابی اندیشه بورزیم، اما چون نمیخواست مانند فلاسفه پیشین به دوئیت گرایی ذهن با عالم عین دچار شود، میخواست اندیشه های خود را روی امری بنا کند که در عین ذهنی بودن عینی هم هست، یعنی نمیتوان آن را بدون عینی بودنش تصور کرد، و هگل تنها مصداق چنین امری را "هستی" میدانست، هستی را نمیتوان بدون عینیت تصور کرد، هستی آن نقطه عزیمتی است که ذهن و عین به وحدت می رسند، هگل برای توصیف و تبیین چنین چیزی کار خود را از منطق شروع می کند، بدینسان که در یک سیر دیالکتیکی از مفهوم هستی به آن واقعیت وحدت عالم ذهن و عالم عین صعود کند.
هگل معتقد بود وقتی در باب هستی می اندیشیم، هیچ صورت و شکل و حدی ندارد، گویی در مورد "نیستی" اندیشه می کنیم، تقابل هستی و نیستی و سنتز "شوند" اولین سنتز سیستم هگلی قرار میگیرد که آن را بنیاد تمام دیالکتیک های خود قرار می دهد، و از این رو هگل باور دارد "منطق هستی" خودبسنده است، یعنی از درون خود، خودش را نمایان می کند.
AMIR
/channel/marzockacademy
Philosophize:
بنا دارم در این مطلب تلاش کنم به نقدهای وارد شده از سوی مجله علمی_پژوهشی نِی به لوگوس در استوریِ اخیرم، پاسخ بدهم.
اما قبل از اینکار، باید جغرافیای نزاع را ترسیم کنم. نمیتوانیم بدون ارائهٔ صورتبندی از پروبلماتیک، به بحث بپردازیم. بنابر این سعی میکنم از سنّتی که در آن فکر میکنم، به لوگوس بپردازم. چرا که همواره تناقضی میان عقل عرفی و فلسفه وجود دارد. کاری که فلسفه انجام میدهد، تولید حقیقت نیست؛ چنانچه فیلسوف دستگاه تولید حقائق نیست. بلکه کاری که فلسفه صورت میدهد ارائهٔ تبیین عقلانی از اسطوره است. شما میتوانید این گذار از اسطوره[Myth] به تبیین مفهومی را لوگوس[Logos] بنامید. نقدهایی که خواندیم به حمایت من از لوگوس وارد شده است. از اینرو جغرافیای این نزاع را میبایست در فلسفهٔ کانت بجوییم و مراد من اینست که در باب کانت کمی بنویسم تا بتوانم در حدّ بضاعتم نوری به این موضوع بتابانم. چون من آکادمیک نیستم و تلاشهای مذبوحانهٔ من کاملاً به وُسع و توان شخصی ابتناء دارد.
اما چرا از کانت شروع میکنم؟ چون اولین بار در عصر مدرن این کانت بود که انقلاب کوپرنیکی در نقدِ دستگاه فاهمه وشناخت سوژه ارائه کرد. یعنی ایدئالیسم آلمانی با انتقاد از امکانِ علم شروع شده است. پس بسیار واضح است که دغدغهٔ فلسفهٔ مدرن علم است و ما نیز قرار است در باب متافیزیکِ علم حرف بزنیم و نه در باب عرفان یا چیزی دیگر. برای شروع با ارجاع به نقل قولی از کانت در نقد اول، جغرافیای بحث را ترسیم میکنم. سپس اگر مجالی باشد با ارجاع به هگل از معضل کانتی عبور میکنم:
بدون حساسیت[1] هیچ ابژهای نمیتواند بهما داده شود و بدون فاهمه[2] هیچ ابژهای نمیتواند اندیشیده شود. اندیشهها بدون محتوا تهی هستند و شهودات بدون مفاهیم کور هستند. بنابر این ضروریست که مفاهیممان را محسوس سازیم به این معنا که ابژهای را به آنها در شهود اضافه کنیم؛ همانطور که شهوداتمان را معقول میسازیم یعنی آنها را تحت مفاهیم آوَریم. این دو قوّه[3] نمیتوانند کاربردشان را با یکدیگر تعویض کنند. فاهمه نمیتواند چیزی را شهود کند و حواس[محسوسات] نمیتوانند چیزی جز از طریق وحدتی که میتواند دانش را پدید آوَرد، بیندیشد.[نقد عقل محض]1. Sensibility, 2. Understanding
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
دیدگاه اسپینوزا در باره ی بدن چیه، کلا انسان یک بعد مادی و فرا ماده می دونسته ؟
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
دیدگاه اسپینوزا بخدا همچو هگل یعنی هستی از وست یا هستی اوست .
خدا همچو دیدگاه هگل تکامل میابد یا کامل است؟
پرسش از علی زاهدی در گروه فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آیا ذهن و بدن در اینجا به معنای ماده هست ؟!
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
1-اگر ذهن و بدن صرفاً بیانگر یکدیگر در یک زنجیره علّی ضروری باشند آیااراده آزاد وجود دارد؟
2-آزادی در نزد اسپینوزا به چه معناست، وچه زمانی انسان میتواند به آزادی برسد ؟
پرسش از علی زاهدی در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
اسپینوزا ، انسان را حیوانِ معقول نمی داند و او ، انسان را با آنچه که می تواند انجام بدهد[ ذهن و بدن ] تعریف می کند .
در نظام اندیشه گانی ارسطویی که انسان را حیوان ناطق می داند و یا حیوانِ سیاسی .
در واقع به نوعی حیوان رو با آنچه حیوان هست یعنی با چیستی حیوان .
حال پرسش من این هست که رویکرد اسپینوزا در مورد وجه تمایز انسان و حیوان در [ ذهن و بدن ] چیست ؟