فرق مراقبه ساعتی و مراقبه لحظه حال - اکهارت تول ❤
@mellateeshgh
گشت گرداگرد مهر تابناک ، ایران زمین
روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین
ای تو یزدان ، ای تو گرداننده ی مهر و سپر
برترینش کن برایم این زمان و این زمین . . .
حکیم ابوالقاسم فردوسی ❤
/channel/mellateeshgh
چگونگی رابطه انسان با آسمان
همبودگی با طبیعت ❤
@mellateeshgh
واکنش ما به اتفاقات خارج از کنترل ، نشان می دهد که ما واقعا چه کسی هستیم ❤
@mellateeshgh
هر تصمیمی که با ذهن آرام بگیریم درست است .
سایادو اوجتیکا ❤
@mellateeshgh
https://www.instagram.com/reel/DJHf672IgEv/?igsh=MTNpNXo5bHF4dzBnYw==
Читать полностью…زندکی با بدن
زندگی با حس
و نه زندگی با احساس ❤
@mellateeshgh
آنها که اهلِ صُلح اند
بُردند زندگی را
وین ناکَسان بِمانَند
در جَنگِ زندگانی
غزل مولانا ❤️
/channel/mellateeshgh
نوازش ، واحدی از دیده شدن
احترام به وجود❤
@mellateeshgh
https://www.instagram.com/m.ayatollahzadeh/profilecard/?igsh=MTVtbHNjbnl4amo5Nw==
سؤالکننده: فرد با چه روشی باید زندگی روزانهاش را زندگی کند؟
کریشنامورتی: چنانکه فرد همان یک روز، همان یک ساعت را زندگی میکند.
سؤالکننده: چگونه؟
کریشنامورتی: اگر شما فقط یک ساعت داشتید تا زندگی کنید، چکار میکردید؟
آیا آنچه را که به لحاظ بیرونی لازم است تنظیم نمیکردید، وصیتنامهتان را، امورتان را و غیره؟
آیا با خانواده و دوستانتان تماس نمیگرفتید و برای آسیبی که شاید شما به آنها زده باشید طلب بخشش نمیکردید، و برای هر آسیبی که شاید آنها به شما رسانده باشند، آنها را نمیبخشیدید؟
آیا به کلی بر چیزهای ذهن، بر تمایلات و بر دنیا، نمیمیرید؟
و اگر این برای یک ساعت میتواند انجام شود، پس برای روزها و سالهایی که باقی میماند نیز میتواند انجام شود.
سؤالکننده: آیا چنین چیزی واقعاً ممکن است؟
امتحانش کنید، و کشف خواهید کرد.❤
@Krishnamurti
/channel/mellateeshgh
🔷 از بهبهان تا پاریس!
✍️ ایرج پزشکزاد
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانۀ فصلی دو تکه شده بود: اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما «رود» بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی «رود» را فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم.
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسۀ راهنمایی، نداشتیم
میرفتیم روستای دورتر! جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و علیه روستای دورتر متحد شده بودیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا، ما و روستای کناری و روستای دورتر و …، همه «لر» هستیم و برادریم!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستند!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانۀ لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما میاومدن.
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها اصل دشمن ما هستند و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قایل نیستند و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم علیه عربها!
بهبهانیها جُک میساختند علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستند ما لرها حامی اونا بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی! میان یک مشت ترک!
آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …، را یک کلمه خطاب میکردند: «خوزستانیها».
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان، علیه ترکها. اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری چیزی باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها، ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش را معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود! میگفت: اولاً اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر را در آغوش گرفتیم و بهعنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسانها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و. ..، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبهخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کممقدار؛ دورتر شده و جهانیتر و انسانیتر میاندیشد.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همۀ دینها را در هم ادغام کردم و دینی ساختم به نام «انسانیت» و با بیدینها هم کنار آمدم تا با ابزاری به نام دانش کرۀ زمینی پر از انسانهای صلحدوست و شرافتمند داشته باشیم.
بهراستی گام و قدم بعدی چیست؟
#از_بهبهان_تا_پاریس #انسانیت ❤
ماشین جنگ هنوز با ماست.
این کار توسط سیاستمداران هدایت میشود و توسط ملیگراییمان تقویت میگردد، توسط احساس جداییمان از دیگران: "ما" و "آنها"، "شما" و "من".
این غم و اندوهی جهانی است که سیاستمداران دائماً در حال ساختن آن هستند.
ما برای جنگ دیگری آماده میشویم و وقتی برای چیزی آماده میشویم باید نوعی انفجار در جایی رخ دهد.
ممکن است در خاورمیانه نباشد، ممکن است در اینجا اتفاق بیفتد. مادام که ما برای چیزی آماده میشویم، آن را دریافت خواهیم کرد.
از کتاب "شبکهٔ فکر"
جیدو کریشنامورتی ❤
The war machine is still with us. It is directed by politicians, reinforced by our nationalism, by our feeling that we are separate from others: ‘we’ and ‘they’, ‘you’ and ‘me’. This is a global sorrow that the politicians are building, building, building. We are ready for another war, and when we prepare for something there must be some kind of explosion somewhere — it may not be in the Middle East, it may happen here. As long as we are preparing for something, we are going to get it.
— Jiddu Krishnamurti
@Krishnamurti