در ستایش «قاچاق»
جامعه ایران در شرایطی که زیر فشار تحریمهای شدید اقتصادی قرار دارد و بار سنگین رکود و تورم را روی شانههای خود احساس میکند، باید قدردان شبکه گستردهای از تجار مرزنشین باشد که لوازم خانگی، پوشاک، کفش، لوازم برقی و روشنایی و خیلی از کالاهای دیگر را به وفور و با قیمتهای نسبتاً ارزان در بازارها عرضه میکنند.
دولتها به ورود یا خروج پنهانی کالا و انسان از مبادی رسمی و غیررسمی بدون پرداخت عوارض و حقوق دولتی «قاچاق» میگویند اما این تعریف مورد قبول اقتصاددانانی که از تجارت آزاد دفاع میکنند، نیست. به عقیده آنها تجارت کالا (نه انسان و نه کالای غیرمشروع و غیرقانونی) در شرایط عمومی آزاد است و دولتها حق ندارند مبادله کالا را محدود کنند.
در سالهای جنگ که تامین مایحتاج ضروری مردم بسیار دشوار بود، تجار مرزنشین بخش قابل توجهی از مواد غذایی مورد نیاز مردم را از کشورهای همسایه وارد کردند. واردات غیررسمی مواد غذایی نظیر برنج، روغن، چای و حتی انواع میوه و حبوبات تا اواسط دهه 70 ادامه داشت اما جنگ که تمام شد و طبقه متوسط جان تازه گرفت، تجار خردهپا متوجه نیازهای این طبقه شدند و کالاهایی را وارد کردند که از نظر دولت لوکس بود اما مردم برای حفظ ارتباط خود با جهان خارج به آنها نیاز داشتند. کالاهایی مثل ویدئو، ضبط صوت، تلفن و... .
اواخر دهه 1360 و پس از پایان جنگ، دولت به مسافران مناطق آزاد یا شهرهای مرزی اجازه داد به صورت محدود برخی کالاهای وارداتی را با خود حمل کنند. به این ترتیب کسبوکاری با عنوان «چتربازی» شکل گرفت. احتمالاً خیلی از افراد به خاطر دارند که از اواسط دهه 70 از مرزهای شرقی کشور انواع پوشاک و کفش و رادیو ضبط وارد میشد و از مرزهای جنوبی، انواع لوازم الکترونیکی نظیر ویدئو و تلویزیون. از مرزهای غربی کشور هم انواع لوازم خانگی و ظروف کریستال و استیل وارد میشد و افرادی هم بودند که از مناطق آزاد کیش و قشم، انواع لباس و کتانی و چای و قهوه وارد میکردند. چتربازها به مناطق آزاد یا بازارچههای مرزی میرفتند و به اندازه توان خود و اجازه دولت، کالاهای وارداتی را تهیه میکردند و به بازارهای داخلی میآوردند. چتربازها به ظاهر مسافران عادی اتوبوسهای مسافربری از شهرهای مرزی بودند اما در حقیقت تاجرانی خردهپا بودند که رنج سفر را به جان میخریدند تا کالای مورد نیاز طبقه متوسط را تامین کنند.
با بهبود وضعیت اقتصادی در دهه 80 و رونق گرفتن واردات رسمی، بساط تجار خردهپا در مرزهای کشور جمع شد و قاچاق اقلام مورد نیاز طبقه متوسط جامعه تقریباً رونق خود را از دست داد چرا که همین کالاها به صورت رسمی وارد کشور میشدند. دهه 90 با تشدید تنشهای بینالمللی و تعمیق تحریمهای اقتصادی آغاز شد و هرچند در مقاطعی بار سنگین تحریمها از دوش جامعه ایران برداشته شد اما در نهایت تحریمها شرایط دشواری برای جامعه ایران رقم زدند.
تحریمهای همهجانبه این دوره باعث سازماندهی مجدد شبکههای تجارت در اطراف مرزهای ایران شد و تجاری که نزدیک به یک دهه انگیزه کافی برای واردات اقلام مورد نیاز طبقه متوسط نداشتند، دوباره دستبهکار شدند و اینبار با قدرت بیشتر به تامین کالای مورد نیاز جامعه ایران رو آوردند.
در حال حاضر که تحریمها علیه اقتصاد ایران بیشترین فشار را به جامعه وارد میکند، شبکه گستردهای از کولبران، لنجداران و تجار خردهپا انواع کالاها را از مرزها رد میکنند و این کالاها از طریق یک شبکه غیررسمی حملونقل که «شوتی» نام دارد با ریسک بسیار بالا، به بازارهای مرکزی حمل میشود.
ایران با 15 کشور مرز مشترک دارد و شبکه گستردهای از مبادلات میان تجار خردهپای ایرانی و تجار کشورهای همسایه در جریان است. اگر ذهنیت دولت را از این مقوله کنار بگذاریم، قاچاق همان تجارت آزاد است با هزینه بسیار سنگینی که دولتها برایش ایجاد کردهاند و تفاوتش با تجارت از مسیر گمرک، در هزینه بالای مبادله آن است. با وجود این یکی از دلایلی که اقتصاد ایران گرفتار قحطی و کمبود کالا نشده، وجود بازارهای شکلگرفته در مرزهای کشور است.
مرزهای ذهنی تجارت باید برداشته شود و دولت باید مردم را برای تجارت با همسایگان آزاد بگذارد. هنوز همه منافذ بسته نشده، از جمله مسیر تجارت با اقتصادهای منطقه باز است و باید امیدوار باشیم دلسوزان کشور این موضوع را جدی بگیرند؛ در غیر این صورت محاصره و منزوی میشویم.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
شهر روایتهای گفته نشده
کرمان شهر روایتهای دفن شده و داستانهای گفته نشده است. در شهر من هر کس داستانی بلد است و کنار هر کس که بنشینی روایتی شنیدنی دارد. خیلی از داستانهای شهر من هرگز گفته نمیشوند، خیلی از داستانها گفته میشوند اما گوشی برای شنیدن نیست و قلمی نیست که ثبتشان کند. کرمان شهر روایتهای شنیدنی و خواندنی است؛ اگر گوشی برای شنیدن باشد و اگر مجالی برای نوشتن.
خیلی از مردم، کرمان را با تاریخ پر فراز و نشیبش میشناسند و برخی آن را به خاطر خرما و پسته و قالیهای معروفش به خاطر میآورند اما نماد شهر من فقط اینها نیستند، نماد شهر من شاعران، نویسندگان، روزنامهنگاران، فیلمسازان و هنرمندانی هستند که شهرتشان از آسمان کرمان فراتر رفته و آوازه بعضیهاشان جهانی شده است.
گاهی پیش خودم میگویم این شهر با این آفتاب سرسخت، با آن صحرای خشن و آن کوههای سر به فلک کشیده چرا اینقدر دوست داشتنی است؟ و پاسخم این است؛ به خاطر اینکه کرمان دیار برخاستن است. سالها پیش کرمان شهری فقیر بود و جامعهای رنجور و بیمار داشت. در آن روزگاران، افراد زیادی گرفتار بیماریهای تراخم، زردزخم، آبله و سل و دهها درد و بلای ناشناخته دیگر بودند. پدرانمان تعریف میکردند که از هر گوشه شهر صدای سرفه و خس خس سینه به گوش میرسید و خبر از سینۀ سوخته و خراشیدۀ انبوه مسلولین میداد. مردمان زیادی عصا در دست داشتند؛یا چشمشان نمیدید، یا کمرشان خم بود یا زانوهای سست و معیوب داشتند.
کرمان آن روزها در بن بست تاریخ قرار داشت و به دلیل موقعیت جغرافیاییاش در میانۀ کویرِ تفتیدۀ لوت، به تبعیدگاه فراموش شدهای تبدیل شده بود. هیچ راه ارتباطیِ امنی، کرمان را به دنیای پیرامونش مرتبط نمیکرد. امروز اما کرمان، به معنای واقعی یک «مکتب» است. مکتبی که در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و تجارت حرفهای نغز برای گفتن دارد. همه اینها را مدیون انسانهای بزرگی هستیم که در طول چنددهه گذشته آستین همت بالا زدند و شهرشان را بدین سان غرورآفرین ساختند و پرداختند.
در جلد اول کتاب «رواق زبرجد» درباره انسانهای پرتلاشی نوشتیم که بیوقفه تلاش کردند و کرمان را ساختند. هدف این بود که خاطرات آنها را گردآوری کنیم تا کمکی باشد برای اینکه مسیر پرافتخارشان را بهتر بشناسیم و بیشتر ارج نهیم.
اکنون خرسندم که جلد دوم از مجموعه کتابهای «رواق زبرجد» را تقدیم میکنم. در کتاب اول، سراغ کارآفرینان و تولیدکنندگان رفتیم اما در مجموعه دوم، از زعمای فرهنگی و هنری کرمان سراغ گرفتهایم که بیشترشان شهرت جهانی دارند.
تا کتابها آماده شوند، متأسفانه تعدادی از بزرگانی که با آنها گفت وگو کردیم از جمله «حسین بهزادی اندوهجردی»، «علي وثوقی»،«محمود روح الامينی»،«اكبر صوتی» ،«داریوش مجدزاده»، « محمد ابراهیم باستانی پاریزی»، «ولی الله وطن خواه»، «جلیل رشیدفرخی»، «اکبر نخعی» و «حمید سعید» دار فانی را وداع گفتند که برای همه آنها طلب آرامش ابدی و آمرزش الهی دارم.
مجموعه رواق زبرجد را انتشارات گویا منتشر کرده و همینروزها میتوانید از بازار نشر تهیه کنید.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
میلیونرها به کدام کشور مهاجرت میکنند؟
پیشبینی میشود در سال 2022 بیش از 88 هزار میلیونر به کشور جدیدی نقل مکان کنند.
میلیونرها اغلب از کشورهای روسیه، چین به عنوان دو کانون تنش در حال و آینده، به کشورهای امارات متحده عربی، استرالیا و سنگاپور مهاجرت میکنند که نشان میدهد کارآفرینان چقدر نسبت به مقوله نااطمینانی و ناامنی حساس هستند.
منبع: visual capitalist
@mohsenjalalpour
به یاد روحانی متواضع
سیدمحمود دعایی درگذشت.
او یکی از خاصترین روحانیونی بود که تا امروز ملاقات کردهام. وصف اخلاق و رفتار این روحانی خاکباز را زیاد شنیدهاید اما باید او را از نزدیک میدیدید. سابقه دیدار ما به دورانی بر میگردد که او بزرگ بود و سرشناس و من خردسال و کنجکاو. هفت ساله بودم که برای نخستین بار در دالان خانه قدیمیمان با ایشان دست دادم. دستان کوچک من و دستان بزرگ ایشان و بعد شوخی و خنده و گرفتن لپ های من. از همان ابتدا فهمیدم این روحانی خندهرو، با خیلی از آدمهای اطرافم تفاوت دارد.
وقتی آقای دعایی رفتند، مرحوم پدرم گفتند: این سید، طلاست.
از آن زمان هربار که ایشان را دیدم، یاد هفت سالگیام میافتادم که در دالان خانه قدیمیمان،لپم را گرفتند و نامم را پرسیدند. بعد هم خم شدند و صورتم را بوسیدند. همیشه فکر میکردم پیش بزرگیهای ایشان، همان کودک هفت سالهام در دالان خاطرات. در آخرین دیدارمان هم مثل قدیم نوازش کردند و احوال پرسیدند. از احمد و محمود. از تقی و نقی و خوب یادشان مانده بود چه کسانی در تیررس احساس من حضور دارند.
یکی از دیدارهایمان بینهایت خاطره انگیز شد. همراه با عدهای از سیاستمداران به کرمان آمده بودند. پس از یک روز کاری طولانی، دست من را گرفتند و همین طور دست دکتر نهاوندیان را. گفتند: موافقید به دیدن پهلوان برویم؟ منظورشان، آقای عطا احمدی بود. آموزگار بزرگ دیار کریمان که او هم گرانبها و بینظیر است.
وقتی به خانه استاد احمدی رفتیم،خم شدند و دست ایشان را بوسیدند. اگر آقای دعایی را نشناسید، پیش خودتان می گویید روحانی و بوسیدن دست دیگران؟ اما این آدم فرق میکرد؛ خاکباز بود و افتادگی را تمام و کمال داشت.
کنارش که بودی، ناگهان نصف سیبی را از روی محبت میکرد توی دهانت. شانه ات را میبوسید. دستت را به گرمی فشار میداد.خاک لباسهایت را پاک میکرد و صندلی برایت میگذاشت.باید او را میدیدید...
روانش شاد و یادش گرامی.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دولت خدمتگزار ماست یا ما خدمتگزار دولت؟
اخیراً رئیسجمهور محترم گفته: «برای دولت، مهم مردم هستند. البته گاهی اوقات با سختیهایی مواجه هستیم و حتی عدهای خاص هم از ما ناراحت میشوند اما فقط مردم برای ما اهمیت دارند. دولت مردمی توجهاش به مردم خواهد بود. برای ما رضایت خدا و عموم مردم مهم است.»
جا دارد از رئیسجمهور محترم به خاطر این موضعگیری تشکر کنیم اما موضوع این است؛ همه سیاستمدارانی که در چند دهه گذشته وارد قدرت شدهاند و همه دولتهایی که با رأی مردم سکاندار کشور شدهاند، خود را خدمتگذار مردم اعلام کردهاند و همواره این ادعا را داشتهاند که هدفشان هموار کردن مسیر سعادت مردم است اما برخلاف این ادعا راههای سعادت مردم را مسدود کردهاند.
در طول سالهای گذشته همه آنها که سکان دولت یا دیگر نهادهای سیاستگذاری را در دست گرفتهاند، چنین شعارهایی مطرح کردهاند و هیچ دولت یا مجلسی را سراغ نداریم که خلاف این مسائل را مطرح کرده باشد اما وقتی عمر آن دولت یا مجلس به پایان میرسد متوجه میشویم بیشتر از اسلاف خود برای مردم گرفتاری ایجاد کرده است.
موضوع این است که شرایط بسیار پیچیده و دشوار شده و شکاف میان جامعه و قدرت به مرحله نگرانکننده رسیده است. مردم میگویند درحالیکه هیچ نهادی در ساختار سیاسی پاسخگوی نابسامانیهای موجود در سیاستگذاری اقتصادی و شرایط زندگی مردم نیست، زندگی خصوصی و کسبوکارشان مدعیان بیشماری دارد.
مداخله گسترده در اقتصاد و تمایل به تشدید نظام چندقیمتی از یکسو دولتها را از انجام وظایف اصلیشان یعنی تولید و عرضه کالای عمومی باز داشته و از سوی دیگر به سرکوب انگیزهبخش خصوصی برای تولید کالاهای خصوصی منجر شده است. خروجی این وضعیت، تشدید فقر و بیکاری مردم بوده است.
مداخله بیحدومرز در علایق اجتماعی و سیاسی و دخالت وسیع و عمیق در زندگی و کسبوکار مردم در حالی صورت میگیرد که دولت از عهده کوچکترین مسائل روزمره خود هم برنمیآید و توان تامین کالاهای مهم عمومی نظیر سلامت، آموزش، امنیت، دیپلماسی و سیاستگذاری عاری از خطا را هم ندارد. حالا آقای رئیسجمهور بگویند از کدام مردم و از کدام حق سخن میگویند؟
آخرین باری که یک نفر از میان نزدیک به 90 میلیون نفر جمعیت حال حاضر ایران یادش مانده که یکی از دولتها یا یکی از مجالس، کار مثبتی به سود مردم انجام داده بیآنکه هزینهاش را از جیب خودمان برداشت کند، لطفا به من یادآوری کند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
خبر درگذشت آقای مهدی آگاه جانسوز و غیر قابل باور است.
فکر و زبانم یاری نمیکند که پیش از نام مهدی آگاه، «مرحوم» اضافه کنم.
او در قلب و یاد من زنده است.
@mohsenjalalpour
در واپسین لحظات پایان سال ۱۴۰۰ نتیجه تفأل به دیوان حضرت حافظ چنین است:
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
...
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
💐 سال نو مبارک
امیدوارم سال پیش رو سالی سرشار از سعادت و خوشبختی برای شما دوست عزیز و مردم عزیزمان باشد.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
صدمه صیانت
کلیات طرح صیانت از حقوق کاربران فضای مجازی در جلسه اخیر کمیسیون مشترک طرح صیانت با ۱۸ رای مثبت و یک رای منفی تایید شد. هرچند همان یک نماینده مخالف، ساعتی پیش از لغو این طرح خبر داد.
شکی نیست که برای اینترنت و شبکههای اجتماعی نقشههای ناخوشایندی طراحی کردهاند و حتی اگر به صورت رسمی اعلام شود که طرح صیانت کنار گذاشته شده، باورش برای مردم دشوار خواهد بود.
شاید هم قصدشان این است که چندبار دیگر طرح را تأیید و سپس تکذیب کنند تا ذهن جامعه برای پذیرش آن آماده شود.
البته تا همینجا شک ندارم که انتشار خبر تصویب طرح صیانت، لطمه زیادی به روح و روان جامعه و کسب و کارها زده و نااطمینانی زیادی ایجاد کرده که نتایج آن در آینده مشخص خواهد شد.
در همه جای دنیا کار سیاستمداران صیانت از آزادی و رفع موانع کسب و کارهاست اما نمیدانم چه حکمتی است که سیاستمداران در کشور ما تنها مأموریت خود را نا امید کردن جامعه و ارسال پیامهای ناامیدکننده به نیروهای خلاق و نوگرا و ایجاد مانع پیش پای کسب و کارها میدانند.
نیروهای خلاق جامعه باید آزادانه فعالیت کنند تا بتوانند ایدههای خود را به تکنولوژی و خدمات تبدیل کنند و بعد تبدیل به کارآفرینان جوانی شوند که برای کشور رشد اقتصادی ایجاد کرده و جوانان جویای کار را استخدام کنند. اگر سرکوبشان کنیم در حقیقت فرصت نان خوردن و تعالی و توسعه را از یک نسل گرفتهایم.
مداخله گسترده در زندگی خصوصی و کسب وکار مردم در حال ایجاد شکافی عمیق میان مردم و سیاستمداران است. سیاستمداران ما بسیار فراتر از دیگر نظامهای سیاسی موجود، در کسب وکار و زندگی مردم مداخله میکنند و این در حالی است که خود قادر به حل مشکلات بیشمار کشور نیستند.
مردم میگویند در حالی که هیچ نهادی در ساختار سیاسی پاسخگوی نابسامانیهای موجود در سیاستگذاری اقتصادی و شرایط زندگی مردم نیست، زندگی خصوصی و کسب وکارشان مدعیان بیشماری دارد.
یک دهه گذشته از حیث نااطمینانی و سردرگمی، در تاریخ اقتصاد کشور بینظیر است و اکنون یک نااطمینانی جدید هم به فهرست قبلی اضافه شده است.
بدیهی است که گرفتن سرعت اینترنت یا تهدید به قطع آن یا جایگزینی هر پدیده دیگری به جای آن، در محیط کسب وکارهای جدید،نااطمینانی ایجاد میکند و نا اطمینانی یعنی ناامیدی و توقف سرمایهگذاری.
معمولاً کشورها برای رشد اقتصادی با محدودیتهای بیشتری مواجهند تا برای افول اقتصادی. همان طور که تخریب خیلی از ساختن آسانتر است. اقتصادها میتوانند بهدلیل تصمیمات بد سیاستمداران با کوچک شدن اقتصاد و افول جایگاه مواجه شوند و این افول میتواند برای مدت زمان طولانی ادامه پیدا کند و یک کشور ثروتمند به یک کشور فقیر که هر روز فقیرتر میشود تبدیل شود.
کشورهای زیادی با ایجاد اختلال در عوامل تولید در چنین تلهای گرفتار شدند.در چند فصل گذشته کسب وکارهای جدید اثر قابل توجهی بر رشد اقتصادی داشتند و تصمیم به قطعی اینترنت میتواند این روند را منفی کند.
می دانیم که امنیت برای رشد اقتصادی اهمیت فوقالعاده دارد اما از امنیتی سخن میگوییم که رسالتش ایجاد رشداقتصادی بیشتر است نه امنیتی که رشد اقتصادی را کاهش داده و بیکاری را تشدید کرده و به بهای تضییع حقوق بخشی از جامعه فراهم آمده باشد.
قطع کردن یا فیلتر کردن اینترنت ضمن اینکه به منزله تضییع حقوق مدنی و سیاسی جامعه است، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم را نیز زیر پا میگذارد و میتواند کسبوکارهای زیادی را از نفس بیندازد و از همه مهمتر اینکه میتواند اعتماد کارآفرینان و سرمایهگذاران را به بازار و محیط کسبوکار مخدوش کند و از بین ببرد.
آقایان
آنچه بازیچه اهداف سیاسی شما شده،
حقوق اساسی یک ملت است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
شاعر صنعتگر
قسمت اول
درباره «جلال صفار زاده» چه میتوان نوشت؟
شاعر، نویسنده، معلم، صنعتگر، کارآفرین و از همه مهمتر یک انسان خوب. بسیار متأسفم چون زمانی این متن را منتشر میکنم که داغدار همسر محترمش است.
خیلیها با مهندس صفارزاده آشنایی دارند؛ جز اینها او برادر «طاهره صفارزاده» و برادر خانم «عبدالوهاب نورانی وصال» است که هر دو برای ادب دوستان مشهورند و معرف حضور.
زندگی پر فراز و نشیبش در کتاب پیشگامان پیشرفت کرمان مثل یک فیلم دراماتیک، سرشار از اشکها و لبخندهاست و فراز و فرودهای زیادی دارد.
پیش از آنکه به دنیا بیاید پدرش را از دست میدهد و چهل روز پس از تولد، مادرش مهمان خاک میشود.
از پدر و مادر کوچ کرده به آن جهان، چهار فرزند قد و نیمقد به نامهای طاهره،حاجیه خانم، جواد و جلال به یادگار میماند. سرپرستی سه فرزند بزرگتر را داییشان «حاج محمدحسین صفاریان» بر عهده میگیرد و طفل چهل روزه را عمویشان «حاج احمد صفار زاده» به فرزندخواندگی میپذیرد.
جلال قصه ما در گذر زمان بزرگ میشود و مهرش همچون فرزند واقعی در دل عمو و زن عمو مینشیند. تا سالها از مرگ پدر و مادر خبر ندارد و عمو و زن عمو را پدر و مادر واقعی خود میداند اما در مدرسه همیشه بچههای لوسی هستند که موضوع را لو میدهند.
در دبستان، ناظمی به نام «عطا عربی» پی به هوش و استعدادش میبرد و صبحها، سر صف برای سخنرانی و تلاوت قرآن صدایش میکند.
یک روز رئیس اداره فرهنگ کرمان برای بازدید به مدرسه آنها میرود. عطا عربی از جلال صفارزاده میخواهد در حضور رئیس فرهنگ سخنرانی کند. پسر شیرین زبان به گونهای سخنرانی میکند که همه خوششان میآید. به دستور رئیس فرهنگ، یک نقشه ایران به او جایزه میدهند. پس از آن روز، آقا جلال را به مدارس دیگر هم دعوت میکنند تا سخنرانی کند.
روزگار به خوبی پیش میرود و ایام به کام است اما این روزهای خوش زیاد دوام نمیآورد؛ عموجان ورشکسته میشود و داراییهایش را میفروشد تا به طلبکاران بدهد.خانه بزرگ و باغ و باغچه را رد میکنند و در خانهای محقر مینشینند.
پسر قصه ما عمهای دارد که وضع مالیاش بد نیست. از جلال میخواهد که پنجشنبهها به خانهاش برود تا برایش قصه بخواند. جلال یک روز در کشاکش خواندن قصه «مشکلگشا» و «عاق والدین» از عمه درباره پدر و مادر واقعیاش میپرسد. عمه طفره میرود اما او اصرار میکند تا سرانجام واقعیت را از زبان او میشنود.
از اینجا به بعد همه چیز تغییر میکند. جلال که پسر فهمیده و با معرفتی است، برای کمک به خانوادهاش به تدریس خصوصی رو میآورد. مدیر دبیرستان هم نوشتن دفاتر را به او میسپرد که گاهی برایش درآمد اندکی به دنبال دارد. تابستانها هم کار میکند و سهم اندکی در تأمین هزینههای خانه بر عهده میگیرد. با همین کیفیت تا کلاس یازدهم دبیرستان ادامه میدهد و برای قبولی دانشگاه و شرکت در کنکور راهی تهران میشود.
چون کارنامه خوبی دارد، بیهیچ مصاحبهای در «دارالفنون» ثبتنام میکند و دیپلم میگیرد.
نتایج کنکور که میآید متوجه میشود که در رشته مهندسی شیمی نفت در دانشکده پلیتکنیک قبول شده است. برای گذران زندگی همزمان با تحصیل در دانشگاه، در کلاسهای کنکور هم تدریس میکند.
وضع به همین منوال میگذرد که دانشگاه را به پایان میرساند و به توصیه یکی از استادانش برای کار به « سیمان درود» مراجعه میکند.
در خانه سازمانی سیمان درود ساکن میشود و از عمو و زنعمویش که در خانه محقری در سیرجان زندگی میکنند دعوت میکند به درود نقل مکان کنند. به عمو و زن عمویش احترام زیادی میگذارد و دیگر نمیگذارد به آنها بد بگذرد.
قسمت دوم👇
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
پرونده ویژه تجارت فردا در خصوص تامین مالی زنجیره ای:
حمید آذرمند:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40210
محسن جلال پور:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40209
آرین فلاح:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40211
میزگرد فرهاد نیلی، امینه محمودزاده، مسعود طالبیان و مهدی حق باعلی:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40212
-------------------
@iranianeconomy_outlook
نان دورمون
مطالعه داستان زندگی حاج عباس کهنوجی در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» مثل سرکشیدن یک لیوان شربت است؛ همانقدر شیرین و دلچسب. روایتها به گونهای است که انگار همانجا حضور داری و ماجراها را از نزدیک مشاهده میکنی.
حاج عباس متولد 1318 و از اهالی کهنوج مديم (روستایی دربالادست چترود كرمان) است. پدرش که مردی زحمتکش و انسانی درستکار بوده، کشاورزی میکرده و روابط خوبی با «احمد یزدانپناه» داشته. خیلی دوست دارم یک بار درباره زندگی مرحوم یزدانپناه بنویسم که مرد خیری بود و نزد اهالی کرمان به «دیلمقانی» شهرت داشت. کرمانیان به قدری برای او احترام قائلند و ذکر خیرش را میکنند که انگار هنوز زنده است. مرحوم یزدانپناه در سال 1323 در جاده زرند، به ضرب گلوله حاسدان از دنیا رفت و میگویند روز تشییع جنازهاش، هزاران کرمانی برایش اشک ریختند و و نوحه خواندند که «ای احمد یزدان پناه/ تو را که کشته بیگناه؟»
عباس کهنوجی شش سال بیشتر ندارد که پدرش بیمار و خانهنشین میشود و امور صحرا به او سپرده میشود. پدرش اصرار دارد که پسر نوجوانش زودتر مشغول به کار شود تا کارها را یاد بگیرد. به پسرش میگوید«اگر کار کنی آبرویت حفظ میشود و اگر کار نکنی آیندهای در انتظارت نیست.» پسر شش ساله نصیحت پدرم را آویزه گوش میکند و به صحرا میزند تا نانی به دست آورد. کارش چیست؟ کندن «دورمون» از صحرا.
دورمون نوعی خار است که در صحرا میروید و قدیمها که نفت و گاز در کار نبود، از آن برای گرم کردن خزانه حمام یا گرم کردن تنور نانوایی استفاده میکردند. پسر نوجوان تا 12 سالگی دورمون میکند و بار الاغ میکند و در شهر کرمان میفروشد تا چرخ زندگی خانواده را بچرخاند.
دوازدهساله است که پدرش پس از تحمل چهار سال درد و رنج، از دنیا میرود و او ناچار است بیشتر از گذشته زحمت بکشد. شبهای زمستان به صحرا میرود تا آب را از جوی یخ زده به زمین کشاورزی هدایت کند و تابستانها زیر آفتاب داغ زحمت میکشد تا محصول کشاورزی را برداشت کند. کندن دورمون و حمل آن به شهر و دیگر امورات صحرا هم به جای خود که پای خربزه هم به کسب و کار نوجوان داستان ما باز میشود. از اول تیر تا آبانماه، هر دو روز، هفتاد و پنج کیلو خربزه بار الاغ میکند و برای فروش به شهر میبرد و هر بار خربزه را هشت تومان میفروشد. در بیستویک سالگی ازدواج میکند که حاصلش به دنیا آمدن یک دختر و دو پسر است اما همسرش بعد از سیوپنج سال زندگی با او فوت میکند.
جدا از این زندگی سخت و همراه با صبوری، دو روایت حاج عباس کهنوجی برای من خیلی جالب است؛ یکی اینکه ظاهرا در سال 1342 یکی از ملاکین سرشناس کهنوج در اراضی خود چاهی حفر میکند که گروهی از مالکان شامل آقایان ارجمند، هنری و حسین غفوری شکایت میکنند و چاه پلمب میشود. جملگی معتقد بودند که حفر این چاه موجب شایع شدن فرهنگ حفر چاه در منطقه میشود که به زیان همه است و باعث خشک شدن قناتها میشود.
روایت دیگر، تقسیم مساوی عایدی مالکان و کشاورزان است، به گونهای که هر دو طرف رضایت کامل دارند و حتی زمانیکه مأموران اصلاحات ارضی برای تفکیک اراضی به روستای آنها سر میزنند خانواده مرحوم کهنوجی به دلیل اعتقاد و ایمانی که دارند، علاقهای به تصرف املاک دیگران ندارند و راه توافق با مالک را در پیش میگیرند.
داستان حاج عباس کهنوجی از اصلاحات ارضی میگذرد و به دوره ملی شدن آب و تشدید حفاری چاهها میرسد. از روایتهای او میتوان دریافت که چرا چشمهها خشکیدند و قناتها محو شدند و زمینها چگونه قطعه قطعه شد.
حاج عباس کهنوجی که از اوایل دهه 50 رفته رفته به تاجری خوشنام معروف میشود، در بیست سالگی با مرحوم پدرم آشنا میشود و با ایشان روابط خوبی برقرار میکند.
او درباره پدرم میگوید:«حاج حسین جلالپور از مشتریان ما بود. پنجاه سال به کاروانسرای «حاجمهدی» رفتوآمد داشتم و ایشان را میشناختم. پسته را به قیمت کیلویی هشت تومان از من میخرید. چند ماه بعد برای گرفتن پول به ایشان مراجعه کردم. در کمال صداقت پسته را کیلویی 10 تومان حساب کرد. گفت قیمت بالا رفته و این مبلغ اضافه هم سهم شماست.»
حاج عباس کهنوجی که یکی از سرشناسترین تجار پسته است، مهمترین درس زندگیاش را اینگونه توضیح میدهد:« تجربه به من ثابت کرده که مبنای موفقیت انسانها درستکاری و صداقت است. هرگز با آدمهای نادرست همکاری نکردم و هرچه پیش رفتم از چیزی جز صداقت و درستی،خیر ندیدم.»
خدا نگهدارش باشد که هم زندگیاش درسهای زیادی برای ما دارد و هم اخلاق کسب وکارش.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سیاستمداران آویزان به بنگاههای متصل
احمد مشفق استاد دانشگاه ییل در مقالهای نشان داده که در کشورهای در حال توسعه، سیاستمداران صاحب قدرت، بیشتر علاقهمند به محافظت از منافع تجاری افراد خاص «متصل» به خود هستند، و نه صنایع بهطور کلی. به همین دلیل انواع مجوزها را بر اساس روابط شخصی و دوستانه با صاحبان بنگاهها، اختصاص میدهند. آقای مشفق این تحقیق را درباره بنگاههای اندونزی و در دوران حضور سوهارتو در قدرت انجام داده اما به نظر میرسد نتایج آن به اقتصادهایی نظیر اقتصاد ایران نیز قابل تعمیم است.
اقتصاد ما اقتصادی مبتنی بر قواعد تیولداری است. در گذشته گستره زمین در تیول افراد قرار میگرفت، امروز بنگاه در تیول سیاستمداران قرار دارد. شما بنگاهی را میبینید که تعدادی کارگر و مقداری ماشینآلات و زمین دارد اما نمیبینید که پشت این بنگاه بدهبستانهای سیاسی زیادی در جریان است. از یک سو، بنگاه اگر مورد حمایت سیاستمداری قرار نگیرد، دریده میشود بنابراین برای ادامه حیات خود نیاز به پدرخوانده دارد و سیاستمداران قدرتمند و ذینفوذ، پدرخواندگان بنگاه هستند.
وقتی سیاستمدار پدرخوانده بنگاه شود، همه روابطش را صرف گرفتن رانت بیشتر برای بنگاه میکند. این اتفاق زمینهساز شکلگیری انحصار میشود. از آنجا که در اقتصاد ایران هر بنگاهی بتواند چانهزنی کرده و به دولت فشار بیشتری وارد کند، امتیاز بیشتری میگیرد، بنگاههای دیگر هم در چرخه رانت گرفتار میشوند و به استخدام سیاستمداران رو میآورند چون اگر چنین کاری نکنند، قادر به رقابت با بنگاههای تحت مالکیت سیاستمداران نخواهند بود. به این ترتیب بنگاههای ما در تله فساد و زدوبند گرفتار میشوند و چون قدرت سیاسی را هم پشت سر خود دارند، مدافع انحصار میشوند.
از آنطرف، سیاستگذار در کشور ما بهطور مستمر سیاستهای رانتزا خلق میکند. جز این، مواردی مثل تحریم و سهمیهبندی ارزی یا تنظیم غیرمنطقی تعرفه باعث گسترش روزافزون اقتصاد غیررسمی میشود و به مناسبات ناسالم دامن میزند. به این ترتیب رقابتی که باید حول و حوش تولید و تجارت شکل میگرفت، برای دریافت رانت اطلاعاتی و انواع سهمیه ایجاد شده است. به همین دلیل متاسفانه در کشور ما بنگاه سالم نمیتواند کار کند و تعداد بنگاههای مستقل بسیار کم است.
هرچه بنگاه بزرگتر باشد، برای بقا نیاز به مراقبت دارد. چه کسانی از کیان بنگاه مراقبت میکنند؟ یا سیاستمداران سهامدار بنگاه هستند یا بنگاه، سیاستمداران را به خدمت میگیرد تا حمایتش کنند. منظورم بنگاه کوچک و متوسط نیست، بنگاههای بزرگ شرکای پنهان زیادی دارند که در افکار عمومی نامی از آنها برده نمیشود اما از فروش و سود بنگاه سهم برمیدارند.
در عصر پهلوی تعدادی از بنگاهها بهطور مستقیم تحت حمایت دربار قرار داشتند و اشخاص ردهبالای مملکت حامیشان بودند. نقش نفت که پررنگ شد، نقش سیاست هم افزایش یافت و در نتیجه فسادها و لابیها برای دریافت رانت بیشتر شد. متاسفانه این رویه غلط پس از انقلاب با وجود آرمانهای سیاستمداران مبنی بر خشکاندن ریشه فساد، از بین نرفت و ما امروز بنگاههای زیادی داریم که بدون حمایت سیاسی قادر به ادامه حیات نیستند. البته همه بنگاهها اینگونه نیستند اما متاسفانه ساختار به گونهای است که نفع بنگاهها در سالم بودن امور نیست.
مثالهای زیادی در ذهن دارم و میتوانم چندین بنگاه معروف را مثال بزنم که با رفتن این دولت و آمدن آن دولت وضعیتشان تغییر کرد. بنگاهی را سراغ دارم که پس از پایان عمر سیاسی یکی از دولتها و قطع رانت ارز، رو به زوال رفت و برعکس بنگاهی را میشناسم که با روی کار آمدن دولت جدید چشمانداز رو به رشدی پیدا کرده است. البته همانطور که اشاره شد، بنگاه در اصل باید روی پای بهرهوری خود بایستد نه اینکه متکی به قدرت سیاستمداران باشد.
ایراد اصلی اتصال بنگاه به سیاست این است که با ظهور و سقوط سیاستمداران حال و احوالش تغییر میکند و با آمدن و رفتن دولتها سهامش بالا و پایین میشود. چرا یک بنگاه به جای اتکا به بهرهوری باید سرنوشت خود را به سیاست گره بزند؟ پاسخ این پرسش دست سیاستمدار است؛ جای دیگری دنبالش نگردید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
توضیح ضروری
ممکن است برخی کاربران در انتهای پیامهای کانال، تبلیغات خاصی را مشاهده کنند.
ما در انتخاب و ارسال این تبلیغات نقشی نداریم و به هیچ عنوان ذینفع نیستیم. این پیامها از طرف تلگرام ارسال میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
فریب خورده
عموم مردم فکر میکنند بدترین افراد کسانی هستند که اسلحه دست میگیرند و دیگران را تهدید میکنند اما برای من افرادی حکم «آدمهای بد» را دارند که به آسانی دروغ میگویند، دورویی میکنند و ریا در پیش میگیرند. به گمانم دروغ، پدر همه رذیلتهاست و ریاکاری مادرشان.
همیشه سعی کردهام دروغ نگویم و ریاکار نباشم و با آدمهای دروغگو و ریاکار هم مبادله نکنم. خیلی وقتها پیش آمده که از خرید کالایی منصرف شدهام چون فروشنده دروغ گفته یا کالایی را نفروختهام چون متوجه شدم خریدار، دروغگو یا ریاکار است. اعتراف میکنم؛ آنقدر موفق نبودهام که ادعا کنم هیچکس در اطرافم دروغگو یا ریاکار نیست.
دروغگویی یا ریاکاری برعکس آنچه تصورش را میکنیم نیاز به هوش زیاد ندارد و اتفاقا آدمهای باهوش کمتر دروغ میگویند چون برخورداری از حداقل هوش یادآوری میکند که طرف مقابل هم دارای عقل است و احتمالا متوجه دروغهای تو خواهد شد.
با این توضیح میدانید بدترین مرحله دروغ شنیدن و دورویی دیدن چیست؟ این است که طرف مقابل فکر میکند تو آنقدر سادهای که متوجه دروغهایش نیستی.
البته وقتی پای اعتماد به میان میآید، امکان تشخیص دروغگویان دشوار میشود. ما به ندرت دروغگوها و ریاکاران را تشخیص میدهیم؛ چون ذهنیت ما بر اساس زودباوری و اعتماد شکل گرفته است. تیموتی لوین در کتابی با عنوان «فریبخورده» شرح میدهد که ارتباط بین افراد در اکثر مواقع بر مبنای راستگویی شکل میگیرد بنابراین منطقی است که فرض را بر راستگویی بگذارند. انگار سیستم ذهنی ما به گونهای برنامهریزی شده که فرض میکند آنچه میشنود واقعیت دارد بنابراین این قابلیت را دارد که فریب بخورد.
اما این روش تا همیشه ادامه پیدا نمیکند؛ چون زمانی میرسد که فرد متوجه میشود همیشه دروغ شنیده و با رفتارهای متناقض مواجه بوده است.
برای من همیشه این پرسش مطرح بوده که چرا اعتماد بین آدمها تا این اندازه کم شده است و به گمانم تیموتی لوین پاسخ درستی به این پرسش داده است.
نظرات او به همه ما یادآوری میکند که دروغگویان همیشه نمیتوانند دروغ بگویند چون همه دروغها تاریخ مصرف دارند و روزی تاریخ انقضایشان سر میرسد.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
پیشنهادی درباره حکم مدیرعامل دیوار
درباره تبعات حکم حبس برای مدیرعامل «دیوار» میشود ساعتها صحبت کرد که قطعا هزینههای زیادی برای کشور دارد.
اما شک ندارم با درایت زعما و عقلای نهاد قضاوت، حکم اشکان میرآرمندهی عزیز تغییر خواهد کرد.
دیوار که یک پلتفرم آگهی آنلاین است، با بیش از ۴۴ میلیون کاربر، از آگهی یک میلیون و ۴۰۰ هزار کسبوکار میزبانی میکند.
در این شرایط دشوار، انبوهی آدم با این پلتفرم روزگار میگذرانند و مدیران این شرکت نیز اعلام کردهاند که در سال ۱۳۹۹، بیش از ۵۶ میلیون آگهی را به دلیل محتوای نامناسب حذف کردهاند.
میدانم نقض یا تغییر این حکم برای نظام قضایی بدون هزینه نیست بنابراین پیشنهادی مطرح میکنم که احتمالا هزینههای آن را کاهش میدهد.
پیشنهاد میکنم اشکان میرآرمندهی به جای رفتن به زندان و تحمل سه ماه حبس، موظف به پرداخت هزینه تحصیل و آموزش کارآفرینی به ۱۰۰ یا حتی ۲۰۰ دانشآموز منطقه محروم شود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
🔹 جلد اول رواق زبرجد
تلاشگران پیشرفت کرمان
🔹 جلد دوم
پویندگان فرهنگ و هنر کرمان
🔹 به کوشش محسن جلالپور
گردآوری و پژوهش: محمدمهدی ملک قاسمی
🔹 انتشارات گویا
@mohsenjalalpour
حذف سیاسیِ سرمایه انسانی
وریا غفوری یکی از محبوبترین فوتبالیستهای حال حاضر ایران به شمار میرود. عموم مردم او را به عنوان فوتبالیستی میشناسند که در سختیها کنار مردم میایستد و در اظهارنظرهای خود از حقوق مردم دفاع میکند. کاپیتان استقلال در نظر علاقهمندان به فوتبال بازیکنی حرفهای است و به طور خاص، طرفداران تیم استقلال خاطرات خوبی با او دارند.
این روزها اختلاف نظر جدی میان مدیران سیاسی باشگاه استقلال و کاپیتان این تیم، هواداران را نگران کرده است. طرفداران متعصب استقلال از اینکه مدیران باشگاه در فصل نقل و انتقالات برای حفظ وریا غفوری تلاشی نمیکنند، نگران شدهاند و در روزهای گذشته بارها مقابل ساختمان این باشگاه تجمع کردهاند. خواسته آنها مشخص است؛ «وریا را از دست ندهید».
من فوتبالی نیستم اما به واسطه شباهت زیاد این موضوع با حذف سیاسیِ سرمایه انسانی که در کشور ما بسیار رایج است، سعی کردم به این موضوع نگاه کنم. موضوعی که میخواهم توضیح بدهم این است که در چند دهه گذشته برخورد نیروهای سیاسی با سرمایه انسانی هیچگاه اصولی نبوده است.
سالهای طولانی است درزمينه ورزش همچون ساير زمينه هاشاهد برخورد حذفیِ «نیروی سیاسی» با «نیروی انسانی» کشور هستیم. برخوردهای مشابهی با علی دایی و عادل فردوسیپور و دیگران صورت گرفته و جامعه را از حضور آنها محروم کرده است.
این برخوردها خطاست و چه تبعاتی دارد؟
در علم اقتصاد از «موجودی سرمایه» که لازمه رشد اقتصادی پایدار است، زیاد سخن گفته میشود. موجودی سرمایه را میتوان مجموع ارزش ساختمان و تاسیسات و ماشینآلات و تجهیزاتی دانست که در فرآیند تولید نقش داشته و مورد استفاده قرار میگیرند.
در دنیای کسبوکار مدرن که محیطی پویا و رقابتی است، داشتن نیروی انسانی توانمند یکی از بزرگترین مزیتها محسوب میشود. اگر این تعریف را مبنا قرار دهیم، متوجه میشویم در چند دهه گذشته در کشور ما برخورد نیروی سیاسی با نیروی انسانی هیچگاه متناسب با این تعریف نبوده است.
برخورد نامناسب ساختار سیاسی با سرمایه انسانی یک بعد ماجراست اما تراژدی جایی اتفاق میافتد که سیاستمداران به جای نخبهگرایی به «نوچهپروری» رو میآورند و فرهنگ «چاپلوسی» را فراگیر میکنند.
جای دوری نرویم؛ در همین فوتبال که صنعتی پرحاشیه و پر از فساد و زد و بند است، افراد زیادی هم وجود دارند که بر خلاف وریا غفوری با چاپلوسیهای سیاسی، مسیر پیشرفت خود را هموار میکنند اما آنها که در اظهارنظرهای عمومی به سیاستمداران ناکارآمد انتقاد میکنند و سمت مردم میایستند از مزایایی نظیر به تعویق افتادن سربازی و عضویت در تیم ملی یا مربیگری تیمهای حاضر در لیگ برتر محروم میشوند.
علی دایی یکی دیگر از سرمایههای ارزشمند انسانی در فوتبال کشور است که با وجود شایستگیهایی که دارد از مربیگری محروم شده و در حال حاضر هیچ نسبتی با فوتبال ایران ندارد. این ساختار حتی نتوانست عادل فردوسیپور را حفظ کند و به جای او فردی را مجری برنامه فوتبال برتر کرد که در همه زمینهها شایستگی فردوسیپور را نداشت.
برگردیم به باشگاه استقلال و آنچه درباره سرمایه انسانی شرح دادیم را در باره این باشگاه هم به کار گیریم. بدیهی است که ستون اصلی موفقیت یک تیم فوتبال، سرمایه انسانی آن تیم شامل مدیران، مربیان و بازیکنان است. مجموع مربیان و بازیکنان تیم استقلال هم موجودی سرمایه انسانی این تیم به شمار میروند. مسلم است؛ تیمی که قهرمان شده یکی از بهترین کیفیتهای سرمایه انسانی را دارد و مدیران این تیم باید در حفظ این سرمایه جدیت داشته باشند. از یک سو ممکن است بازیکنان مسنتر نظیر وریا غفوری به عنوان موجودی سرمایه مستهلک شده به نظر برسند که طبیعی است باشگاه باید جایگزینی مناسب برای آنها پیدا کند اما این را هم بپذیریم که تعیین این موضوع در صلاحیت مدیران سیاسی باشگاه نیست و قطعا باید به تشخیص سرمربی باشد.
با این توضیحات، شخصا به طرفداران باشگاه استقلال حق میدهم که نگران از دست دادن سرمایه انسانی تیم خود باشند چون احساس میکنند، سرعت خروج نیروی انسانی با کیفیت از سرعت ورود آن بیشتر است.در نتیجه قابل تصور است که اگر تمهیدات لازم اندیشیده نشود پس از یک فصل رؤیایی، کیفیت سرمایه انسانی باشگاه هم کاهش مییابد و در نهایت منجر به تنزل جایگاه تیم در جدول ردهبندی میشود که برای هواداران متعصب استقلال غیرقابل تصور است.
متاسفانه رویهای مشابه آنچه در فوتبال ایران میگذرد سالهای طولانی است در نظام اداری کشور هم وجود دارد و آحاد جامعه چند دهه است که همچون هواداران استقلال شاهد افول نیروی انسانی و در نتیجه تنزل جایگاه کشور در همه حوزهها هستند. این است خسارت سنگین حذف سیاسیِ سرمایه انسانی.
متن کامل را اینجا مطالعه کنید
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
ایران چقدر از بحران جهانی غذا آسیب میپذیرد؟
حتی پیش از وقوع جنگ میان روسیه و اوکراین، جهان نگران افزایش قیمت غذا بود. قیمت مواد غذایی به بالاترین حد خود در یک دهه گذشته رسیده و این نقطه هشداری برای همه کشورهای جهان است؛ بهخصوص اینکه بیم ماندگاری و تعمیق این بحران وجود دارد.
برای آنهایی که در کشورهای توسعهیافته زندگی میکنند، افزایش بهای غذا صرفاً یک مساله نگرانکننده است، اما برای مردم کشورهای فقیر، به نوعی مساله مرگ و زندگی به شمار میرود؛ بهخصوص اینکه بر اساس آمارهای بینالمللی، حدود دو میلیارد نفر در سراسر جهان دچار سوءتغذیه هستند. حتی شایعاتی درباره کمبود مواد غذایی کافی است که آتش شورشهای مردمی در نقاط مختلف دنیا شعلهور شود.
ما صرفاً با شایعات و گمانهزنیها روبهرو نیستیم، اتفاقات زیادی دقیقاً در برابر چشمان ما در حال رخ دادن هستند که میتوانند نشانههایی از وقوع بحران باشند. در این میان جنگ روسیه و اوکراین بر عمق و گستره مشکلات افزودهاند.
اما سوال این است که نگرانیهای جهانی درباره تأمین غذا، چقدر ما را نگران میکند؟ و اینکه ایران چقدر از این وضعیت تاثیر میپذیرد؟
به گمانم مجموعه اتفاقاتی که رخ داده، دو نگرانی برای ما به وجود آورده است:
اولین نگرانی را مردم دارند که احتمال میدهند اقلام غذایی در آینده به اندازه کافی در دسترسشان قرار نگیرد. دومین نگرانی را دولت دارد که احتمال میدهد در آینده نتواند اقلام خوراکی و کشاورزی مورد نیاز کشور را تامین کند. هر دو نگرانی میتواند به شکلگیری دو رفتار اشتباه و تحمیل هزینههای سنگین به کشور منجر شود؛ احتمالاً اولین خطا را مردم مرتکب میشوند که ممکن است شروع به ذخیره مواد غذایی کنند که این کار میتواند تقاضا برای مواد غذاییِ قابل ذخیره را بهشدت بالا ببرد و بر وخامت اوضاع بیفزاید. دومین خطا را دولت مرتکب میشود اگر فکر کند حفظ امنیت غذایی صرفاً از طریق دولتی کردن امور بازرگانی یا خودکفایی در محصولات کشاورزی امکانپذیر است.
وقتی ماموریت دولت، خودکفایی باشد، ناچار میشود برای ایجاد انگیزه در کشاورزان، مکانیسم خرید تضمینی را فعال کند. در سالهای گذشته خرید تضمینی محصولات کشاورزی ضمن اینکه به افول بهرهوری در بخش کشاورزی منجر شد، کاشت محصولات آببر را تشویق کرد. این سیاست باعث تحمیل فشار مضاعف به منابع و ذخایر آبی در کشور شد و ابرچالش آب و محیط زیست را به وجود آورد. اما اثر مخرب دیگر خرید تضمینی، فشار به بودجه دولت و بانک مرکزی است که جدا از تحمیل بار مالی زیاد به بودجه عمومی کشور منشأ ایجاد بدهی انباشته به بانک مرکزی و افزایش پایه پولی شد و تورم را تشدید کرد.
این وضعیت همچنین میتواند دولت را وادار به سلسله تصمیمهای اشتباه دیگری کند از جمله اینکه؛ فشار عمده تامین غذای کشور را صرفا روی دوش بخش کشاورزی بگذارد و بخش بازرگانی غیر دولتی را نیز از رده خارج کند.
اما راه حل چیست و شرایط را چگونه باید مدیریت کرد؟
به گمانم دولت نباید در هر شرایطی مسیر تجارت را ببندد. در سالهایی که کشور درگیر جنگ بود و خیلی از اقلام غذایی به آسانی در دسترس مردم قرار نداشت، شبکه گستردهای در مرزهای کشور شکل گرفته بود که انواع کالا را وارد کشور میکرد. این شبکه اگرچه غیرقانونی بود، اما به هر شکل عملکرد آن در طول مدت جنگ اجازه نداد کشور در مضیقه قرار گیرد و کالا برای نیازهای بازار تامین میشد. ایران کشوری است که همسایگان متعددی دارد که هر کدام از این همسایگان در زمینههای مختلفی مزیت دارند. اگر مسیر تجارت باز باشد، تجار ما اجازه نمیدهند کشور در هیچ زمینهای در مضیقه قرار گیرد.
مسأله دیگر این است که دولت نباید بخش خصوصی را از بازرگانیِ اقلام خوراکی کنار بگذارد. اگر دولت، بخشخصوصی را حذف نکند، این توانایی وجود دارد که بخش مهمی از اقلام مورد نیاز توسط تجار بخش خصوصی تامین شود. اما اگر بخش خصوصی به حاشیه رانده شود و دولت بخواهد رأساً اقدام به تهیه و تامین مواد غذایی اقدام کند، چند اتفاق ممکن است رخ دهد:
اول اینکه بخشخصوصی مثل دولت، یک نهاد یا یک سازمان نیست و از هزاران تاجر و فعال اقتصادی تشکیل شده است که شبکه مویرگی را تشکیل میدهند. تحریم دولت یا نهاد دولتی امکانپذیر است؛ اما تحریم هزاران تاجر به آسانی صورت نمیگیرد. دوم اینکه ممکن است دولت قادر به تامین کالای مورد نیاز کشور نباشد که در نتیجه سیاست کوپنی کردن اقتصاد را در پیش گیرد؛ اما اگر بخشخصوصی در کنار دولت باشد میتواند راحتتر کالاها را تامین کند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
ریشههای تعلل
یک هفته پس از تراژدی متروپل، سرانجام عزای عمومی اعلام شد. به نظر میرسد اگر فشار شبکههای اجتماعی و ابراز همدردی مردم در خیابانها با قربانیان آن واقعه دردناک نبود، ساختار سیاسی حاضر به این واکنش نمیشد. اما چرا ساختار سیاسی در ایران به این درجه از تعلل نسبت مسائل معتنابه «مردم» رسیده در حالیکه نسبت به مسائل حائز اهمیت خود بلافاصله واکنش تند و انقلابی نشان میدهد؟
آیا آنچه در آبادان رخ داد ویژگیهای اعلام عزای عمومی را نداشت؟ اگر داشت چرا همان روز اول عزای عمومی اعلام نشد و اگر نداشت چرا اکنون و با تأخیر عزای عمومی اعلام شده است؟
مسأله دیگر، شیوه طرح و حل مسأله در کشور ماست. دولتها نشان دادهاند «حق گرفتنی است» یعنی دولتها حق کسی را نمیدهند مگر این که او اقدام به گرفتن آن کند. این موضوع چرخه خطرناکی ایجاد کرده که عواقب بدی برای کشور دارد. این چرخه چگونه کار میکند؟
ساختار معیوب و بسیار ناکارآمدی به نام دولت وجود دارد که به شدت از کمیت و کیفیت خدماتش کاسته شده و به دلیل ناکارآمدی، فساد و کسری منابع به «خط تولید ناراضی» تبدیل شده است. ضعیفترین و کمتوانترین بخشهای حکومتی در ایران متولیان تامین امنیت عمومی، تامین سلامت عمومی، تأمین آموزش عمومی، نهادهای نظارتی، متولیان حفظ ثبات اقتصاد کلان، حفظ محیط زیست و منابع طبیعی و حفظ ارزش پول ملی هستند.بیشتر نارضایتیها در کشور ما در همین حوزهها شکل گرفته است.
در چنین ساختاری فرد یا گروه ناراضی هرچه تلاش میکند مشکل خود را با نظام اداری مطرح کند، به نتیجه نمیرسد. وقتی این افراد راهی برای طرح مشکل خود نمیبینند در شبکههای اجتماعی، گرفتاری خود را مطرح میکنند و اتفاقا از این راه نتیجه میگیرند. در نتیجه روز به روز بر تعداد این افراد افزوده میشود. مثل فشار مضاعفی که از ناحیه جامعه معترض در روزهای گذشته در جریان واقعه متروپل به سیاستمداران وارد شد و آنها ناچار شدند به خاطر ابراز همدردی با خانواده قربانیان واقعه، عزای عمومی اعلام کنند.
وقتی تعداد افراد ناراضی که منافع یا مضار مشترک دارند زیاد میشود، چون مسیر حل و فصل مشکلات خود را بسته میبینند، تصمیم به طرح دسته جمعی مشکل میگیرند که میشود اعتصاب یا تحصن یا اعتراض دسته جمعی.
اینجاست که شاخکهای سیستم به کار میافتد و با ناراضیان مذاکره میکند و قول میدهد مشکلشان را حل کند. در نتیجه این چرخه برای دیگران هم به کار میافتد و افراد به این نتیجه میرسند که برای فهماندن مشکلشان به سیاستمداران تنها راه، اعتصاب و اعلام دسته جمعی نارضایتی است و این گونه است که هر روز بر شمار اعتصابها افزوده میشود.
این چرخه تا زمانی که دولت دست به اصلاح سیاستها و امور نزند و بر کیفیت خدمات خود نیفزاید ادامه پیدا میکند و انتهایش مشخص نیست به کجا ختم میشود. در نهایت اینکه به گمانم ساختار سیاسی در کشور ما حاضر است عقب نشینی کند و هزینههای گزاف را بپردازد اما تن به اصلاح امور ندهد و این بسیار نگرانکننده است و مایه تأسف.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
به بهانه درگذشت استاد مهدی آگاه
استاد بزرگوارم مهدی آگاه در گذشت.
مردی که همواره نام ایران را با بغض بر زبان میآورد و دلباخته توسعه کشورش بود. مردی بینهایت باهوش و محاسبهگر و بسیار خاص و آیندهنگر که قلبی مهربان داشت و عقلانیتی وسیع.
سالهای طولانی در بخشهای مختلف، افتخار شاگردی ایشان را داشتم و در کنارشان تجارت و کسب و کار را آموختم. آقای آگاه یکی از گنجهای زندگی و زمانه من بود و خدا میداند فقدان ایشان به اندازه درگذشت پدرم برایم دشوار است. آقای آگاه حق بزرگی گردن همه ما داشتند و شخصا از ایشان بسیار آموختهام.
مهدی آگاه فرد ناشناسی نبود اما مثل خیلی از آدمهای آگاه زمانه،گوشهای را انتخاب كرده بود اما هموراه برای ايران و كرمان مطالعه میكرد و میگفت و مینوشت .
دلی پر درد از نامهربانیهای روزگار داشت و همواره از تهاجم سیاسی به منابع و آب و خاک این سرزمين مینالید. اعتقاد داشت اين نسل بزرگترين صدمه را به ايران زدهاند و همواره از دستدرزای نسل فعلی به سهم نسل آینده در عذاب بود. همیشه میگفت؛ مغولان آن گونه که ما منابع کشور را غارت میکنیم، منابع ایران را به یغما نبردهاند
آقای آگاه بدون شک انسانی آزادیخواه و بسیار آزاداندیش بود. همیشه او را در قامت معلمی مهربان و صبور میدیدم که مهمترین مأموریت خویش را آموزش میدانست. شاگردان بسياری تربيت كرد و دستهای بسیاری را گرفت.
مهدی آگاه تاریخ را خوب میدانست و اقتصاد را خوب فهمیده بود، در کشاورزی استاد بود و در تجارت، قهار.
فکر و زبانم یاری نمیکند که پیش از نام مهدی آگاه، «مرحوم» اضافه کنم. او در قلب و یاد من همواره زنده است.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
آخرالزمان پسته
در هواپیما، مردی کنارم نشسته بود که بیتفاوت نسبت به اطرافش، جدول حل میکرد. نه او من را میشناخت و نه من او را.
غرق در خود بودم که پرسید: «مهمترین کالای غيرنفتی صادراتی ایران که چهار حرف دارد چیست؟» از روی عادت گفتم: پسته.
ظاهرا پاسخ صحیح بود که گفت: آفرین درست گفتی.
با سوال بیمقدمه آن مرد به فکر فرو رفتم؛ آیا پسته همچنان مهمترین کالای غيرنفتی صادراتی ایران است؟
صنعت پسته ایران بیش از پنج دهه قدمت دارد و از اواخر دهه پنجاه تا امروز همیشه پیشتاز صادرات بخش کشاورزی بوده اما این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که این صنعت، به دلایل مختلف روز به روز در حال از دست دادن جایگاه خود است.
شکی نیست که ساختار خرده مالکی و مناسبات سنتی در کاشت، برداشت و تجارت پسته مسبب اصلی وضعیت فعلی است اما بهرهوری پایین، استفاده نابهینه از انرژی، سرمایه، آب، خاک و نیروی انسانی در حال نابود کردن این صنعت است.
تا همين چند سال پیش پسته ایران در تولید و صادرات حرف اول را در دنیا میزد اما در سالهای اخیر این جایگاه را به صنعت پسته آمریکا داده است. سال گذشته در آمریکا حدود 450 هزار تن پسته استحصال شده اما باغداران ایرانی در بهترین شرایط حدود 140 تا 150 هزار تن پسته برداشت کردهاند.
این وضعیت نتیجه همان عواملی است که اشاره کردم و متأسفانه نشانهای مبنی بر بهبود مشاهده نمیشود.
در کنار این عوامل، تغییر اقلیم و تحولات دور از انتظار آب و هوا نیز مزید بر علت شده تا صنعت پسته ایران با سرعت زیاد به سمت زوال حرکت کند. همین چند شب پیش، درختان پسته با تازیانه دردناک سرمای شدید مواجه شدند و در بسیاری از نقاط کشور باغات پسته از بین رفت.
مسأله ساده است؛ تغییر اقلیم باعث شده در زمستان که درختان به خواب رفتهاند، سرمایی وجود نداشته باشد اما در بهار که درختان از خواب بر میخیزند، سرمای شدید باعث یخ زدن درختان میشود و محصولات را از بین میبرد. در گذشته، این پدیده هر چند سال یک بار اتفاق میافتاد اما در پنج سال گذشته تقريبا هر سال با آن مواجه بودهایم.
احتمالا خیلی از افراد ویدئوی روشن کردن آتش زیر درختان سرما دیده پسته را مشاهدهکردهاند اما فقط سرما نیست که باعث ناباروری و آسیب زدن به درختان پسته میشود؛ گرمای خارج از عرف در روزهاي اول بهار نیز به همان اندازه برای درختان پسته زیانبار است.
كمتر ازيك هفته پس از شبی که دمای سرما در شهر بابک کرمان به ۶ درجه زیر صفر رسید، درجه گرما از ۳۵ درجه گذشته و این به طور قطع به درختان پسته آسیب جدی میزند.
خیلی از دوستان از من سوال میکنند که آیا آتش روشن کردن زیر درختان سرما زده میتواند مانع از یخ زدن درختان شود؟
راستش هنوز پاسخی مستند و علمی برای این پرسش پیدا نشده اما افرادی هستند که بر اساس تجربه معتقدند این روش اثر مثبت دارد و بعضا باعث نجات باغهای پسته از سرمای سوزناک سالهای گذشته شده است.
به هرحال هرکس که باغ پسته دارد، همواره از اینکه سرما و گرما به باغش آسیب بزنند هراس دارد؛ بنابراین اگر احتمال بدهد که آتش روشن کردن زیر درختان درصد موفقیت اندکی هم داشته باشد، قطعا تلاش خود را خواهد کرد.
بعد از این فکرها، خواستم به مردی که کنارم نشسته بود بگویم جدولی که حل میکند ایراد دارد و پسته دیگر مهمترین كالای غيرنفتی صادراتی ایران نیست اما دیدم خوابش برده؛ مثل همه افرادی که در این صنعت حضور دارند اما هنوز زوال این صنعت را باور نکردهاند. مثل سیاستمدارانی که با سیاستهای غلط، حکم اعدام این صنعت را امضا کردند. مثل دولتها، مثل تشكلها، مثل همه ما كه خوابمان میآید.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
درد دیروز و امروز
آخرین روزهای یک قرن پر فراز و نشیب را پشت سر میگذاریم و کمتر از ۱۰ روز دیگر وارد یک قرن جدید میشویم و در همه این سالها، یکی از بزرگترین چالشهای اقتصاد ایران یا شاید بزرگترین ابرچالش حال حاضر ایران، منفی شدن مستمر سرمایهگذاری بوده است.
اگر به گذشته نقب بزنیم و به ابتدای قرن بازگردیم و روزنامهها و کتب آن دوره را مرور کنیم یا خاطرات سیاستمداران را بخوانیم، متوجه میشویم وضعیت حال حاضر اقتصاد ایران دستکم در دو مولفه با آن دوران اشتراک دارد. این دو مولفه عبارتند از: «نااطمینانی» و «کمبود سرمایه».
احتمالا در یک پژوهش مفصل و مستند، بتوان مشابهتهای بیشتری در وضعیت ابتدا و انتهای قرن شناسایی کرد؛ اما بهطور مشخص مهمترین نکاتی که در مذاکرات متعدد تجار مطرح با سیاستمداران آن دوران قابل استناد است، همین مولفهها هستند. در آن دوران، برنامهریزی برای آینده ناممکن بود و امروز هم تقریبا همان مسائل در اقتصاد ایران وجود دارد. متغیر عدمقطعیت و نااطمینانی به اوج خود رسیده و دولت تنگنای مالی سختی را تجربه میکند. خروجی این وضعیت، در ابتدا و انتهای قرن، فقیرتر شدن مردم بوده است.
سوال این است که منفی شدن روند سرمایهگذاری چه دلایلی دارد و به چه وضعیتی منجر میشود؟
بهطور مشخص در چند سال گذشته، اولین و مهمترین عامل اثرگذار بر کاهش سرمایهگذاری بخش خصوصی، نااطمینانی بوده است. از سوی دیگر سرمایهگذاری دولتی نیز که معمولا در بودجههای عمرانی متبلور میشد، بهخاطر کسری بودجه شدید دولت متوقف شده است. این روند به این معنی است که سرمایهگذاری در اقتصاد ایران بهطور فاحشی متوقف شده و رشد موجودی سرمایه به زیر صفر گراییده و درنتیجه اقتصاد ایران در حال «درجا زدن» است.
دلیل اینکه سرمایهگذاران بخش خصوصی و کارآفرینان، تمایلی به سرمایهگذاری و شروع کسبوکار جدید ندارند، این است که قادر به محاسبه ریسکهای اقتصاد کشور نیستند. نه چشماندازی بر تحولات دیپلماسی و مذاکرات هستهای دارند و نه قادر به محاسبه ریسکهای غیر اقتصادی هستند. از سوی دیگر، تورم مزمن و بیثباتی اقتصاد کلان باعث بیثباتی بازارها، کاهش کارآیی برنامهریزی اقتصادی، افزایش انگیزه سفتهبازی و کاهش انگیزه سرمایهگذاری بلندمدت شده است.
خروجی این وضعیت به ترتیب، کاهش مستمر سرمایهگذاری، کاهش مستمر تولید، کاهش مستمر اشتغال و کاهش مستمر درآمد افراد است که در کنار تورم فزاینده، وضعیت خطرناکی برای کشور ایجاد میکند.
اگر دلسوزان کشور و سیاستگذاران میخواهند سرمایهگذاری در کشور رونق پیدا کند، باید بستری فراهم کنند که اقتصاد به ثبات برسد و ریسکهای اقتصاد کلان قابل محاسبه شود.
بهعنوان یک تاجر بخش خصوصی چند سال است که درباره آثار مخرب نااطمینانی بر جامعه و اقتصادایران مینویسم و امروز هم با اطمینان بیشتری معتقدم نااطمینانی بدترین درد اقتصاد ما در یک قرن گذشته و بزرگترین دشمن تولید و رشد اقتصادی در یک دهه آینده است.
سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
شاعر صنعتگر
قسمت دوم
در شهر «درود» دبیرستانی وجود دارد که ظرفیت تحصیلیاش تا کلاس دهم است؛ یعنی به دلیل کمبود معلم کلاس یازده و دوازده ندارد. آقا جلال از رئیس کارخانه اجازه میگیرد تا با جمعی از همکارانش در آن دبیرستان بهصورت رایگان درس بدهند؛ به این ترتیب مشکل کلاس یازده حل میشود.
داوطلبان تحصیل در کلاس دوازدهم یا به اراک میرفتند یا به قم. اینبار مشکل دبیرستان، هم مجوز است و هم کمبود جا. این است که آقا جلال مدیران شرکت را متقاعد میکند که کلاسی بسازند تا دانشآموزان به اراک یا قم نروند. از آن طرف، در جوار کارخانه سیمان هنرستانی تأسیس میشود تا برای کارگران و کارکنان کارخانه سیمان و دیگران کلاس برگزار کند؛ مهندسان تحصیلکرده آستین بالا میزنند و اینجا هم تدریس میکنند.
جلال صفارزاده هشت سال در «درود» میماند و تا معاونت بهرهبرداری کارخانه، ترقی میکند.
در سال 1353 «درود» را ترک میکند و راهی اصفهان میشود اما زیاد دوام نمیآورد و مدتی بعد از کارخانه سیمان تبریز سر در میآورد.
سه سال در تبریز میماند و زمانی که احساس میکند فضای کارخانه، سیاسی شده و چپیها در آنجا فعال شدهاند استعفا میدهد و بیرون میآید.
دوباره به اصفهان بر میگردد و مدت کوتاهی در «سیمان سپاهان» کار میکند اما مدتی بعد برای همیشه به زادگاهش کرمان باز میگردد و در «کارخانه سیمان کرمان» مشغول به کار میشود.
در مدت اقامتش در کرمان، انقلاب 57 به پیروزی میرسد و با جذب تعدادی از مدیران تحصیلکرده در آمریکا، بیکار و خانهنشین میشود. اما کارگران دوستش دارند و اصرار میکنند که بازگردد.
در سال 1358 محمدجواد حجتی کرمانی ضمن بازدید از کارخانه، مطلع میشود که بر جلال صفارزاده چه گذشته، به این ترتیب به خانهاش میرود و او را راضی میکند که به کارخانه بازگردد. او را قلمدوش به کارخانه برمیگردانند.
جلال صفار زاده در سال 1359 دوباره با تحریک دو عضو هیأت مدیره، از کارخانه اخراج میشود تا اینکه اینبار با دعوت حجتالاسلام جعفری -امامجمعه- و آقای فلاح -دادستان- به محل کار باز میگردد.
اینبار مدت زمان حضورش در سیمان کرمان طولانیتر میشود و
درست روزی که قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل پذیرفته میشود، کار او هم به پایان میرسد.
پس از آن، به تهران دعوت میشود و مدیریت «سیمان تهران» را بر عهده میگیرد . بعد از آن به انجمن سیمان میرود و به جای مهندس لیلآبادی ریاست انجمن سیمان را بر عهده میگیرد. ابتدا به دلیل اینکه کراوات میزند تاییدش نمیکنند اما چند روز بعد، تأییدیه صادر میشود.
در انجمن سیمان، از طریق تعامل با مجلس و دیگر سازمانها، سیمان را از سبد حمایتی خارج میکنند و به این ترتیب راه برای سرمایهگذاری بخش خصوصی در صنعت سیمان هموار میشود و امروز در نتیجه آن تصمیم، تولید سیمان از هفت میلیون تن قبل از انقلاب، به هفتاد میلیون تن رسیده است.
جلال صفار زاده چند کتاب به یادگار گذاشته است؛ کتاب اولش «مدیر کارخانه» نام دارد که درآن اشتباهات مدیریتی را به نقد کشیده است. کتاب دومش «فرزندخوانده» نام دارد که شرح زندگی اوست .کتابهای بعدی «کودکان کار»، «ایران خانۀ ما»، «تاریخ صنایع ایران»، «تاریخ صنعت سیمان» و «تاریخچۀ دانشگاههای ایران» است و کتابی هم در دست نگارش دارد.
جلال صفارزاده سه دختر دارد که هر سه تا مقطع دکترا تحصیل کردهاند و متأسفانه همسر ایشان هم دیروز دار فانی را وداع گفت.
در طول زندگیاش همیشه اهل کتاب و شعر بوده و در تاریخ و فرهنگ مطالعات زیادی دارد در کتابهایی که نوشته، کارآفرینان و پیشروان توسعه صنعتی ایران را معرفی کرده و کوشیده به جوانان یادآور شود که ایران همیشه مثل امروز نبوده، بلکه راه دشوار و سختی را تا رسیدن به این وضعیت طی کرده است.
به مهندس جلال صفار زاده به خاطر درگذشت یار دیرین و همسر گرامیاش تسلیت میگویم و امیدوارم خداوند روح آن بزرگوار را قرین رحمت فرماید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
تکنوکراتی برای همه فصول
هنوز 10 ساله نشده که پدرش فوت میکند و ناچار میشوند او و برادر کوچکش را به «پرورشگاه صنعتی کرمان» بسپارند.
دو برادر به قدری تلاش میکنند که تحصیلات وكار را ادامه میدهند. یکی از آنها مهندسی نفت میخواند و دیگری در شركت افست مشغول به كار میشود.
آنکه مهندسی نفت خوانده، در پالایشگاه آبادان مشغول به کار میشود. اما در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، از کار بیکار میشود و به تهران میرود و در یک کارخانه مشغول به کار میشود.
مدتی بعد بورسیهای به او تعلق میگیرد تا برای احداث تأسیساتی مانند سردخانه و نیازهای تأسیساتی شیلات در خارج از کشور آموزش ببیند. حدود دو سال در کشورهای دانمارک، فنلاند و سوئد – دورههای مهندسی در تأسیسات شیلات را میبیند و در بازگشت به ایران، راهی بندرعباس میشود تا مسئولیت اداره کارخانهای را بر عهده گیرد. در همین روزگار است که محمود صنعتی ، قهرمان این فصل از کتاب تلاشگران کرمان متولد میشود.
به دنیا که میآید،پدرش به مدیرعاملی «کارخانه کنسرو بندرعباس» منصوب میشود و به این ترتیب همه اعضای خانواده به بندرعباس مهاجرت میکنند.
به سن مدرسه که میرسد، دوره ابتدایی را در دبستان «نایبند» پشت سر میگذارد و آنقدر درس میخواند که پس از دیپلم، وارد دانشکده پلیتکنیک میشود. دانشجوی نخبهای است، بنابراین به مدت چهار ماه به انگلستان میفرستندش تا کارآموزی کند.
و چون جزو نفرات اول دانشکده است، بهصورت امریهای به سازمان گسترش و نوسازی صنایع اعزام میشود تا سربازیاش را به پایان برساند. در سال 1356 از سوی این سازمان در پروژهای به نام «بافت بلوچ» بهعنوان مدیر پروژه به ایرانشهر آغاز به کار میکند. کارخانه که راه میافتد، از سیستان و بلوچستان به کرمان بازمیگردد و در آغاز با کمک یکی از بستگانش کارخانه نساجی کوچکی تأسیس میکند.
آن روزها حمید میرزاده استاندار کرمان است و حسین مرعشی،معاون سیاسیاش.
به او میگویند استانداری در حال بررسی و تأسیس یک کارخانه نساجی بزرگ در کرمان است و از او میخواهند پروژه را تعریف و طراحی کند.
حالا استانداری کرمان «مجتمع تعاونی صنعتی شهید باهنر» را تأسیس کرده و سخت دنبال سپردن کار به فردی کاردان است. به این ترتیب مدیرعاملی این مجتمع را به او میسپارند. مرد سخت کوش داستان ما از آن روز، دهها پروژه صنعتی را در کرمان راهاندازی کرده است.
جزو مؤسسان «لاستیک کرمان» و «لاستیک سیرجان» بوده و شرکت«کنسانتره آب گریپفروت جیرفت» را راهاندازی کرده، طرح «کرکبافت» هم جزو یادگارهای اوست.
در راهاندازی کارخانه «گلباف» ناکام میماند اما جزو افرادی است که خیریۀ «مولیالموحدین» کرمان را راهاندازی کردهاند اما از همه مهمتر اینکه یکی از مؤسسان شرکت هواپیمایی «ماهان ایر» نیز هست.
هواپیمایی ماهان برای خودش داستانهای جالبی دارد که بخشی از آن در کتاب تلاشگران پیشرفت کرمان گفته شده اما ضرورت دارد آقای صنعتی يا ديگر عزيزان موسس، قسمتهای ناگفتهاش را هم روزی برای همه تعریف كنند.
سال ١٣٨١ همراه باگروهی از كارآفرينان موفق كرمان به عضويت هيأت نمايندگان اتاق كرمان در می آيد و نايب رئيس اتاق میشود. حضورش در اتاق کرمان سه دوره ادامه پیدا میکند اما از همه اینهامهمتر این که محمود صنعتی، همچنان یکی از افرادی است که چراغ پرورشگاه صنعتی کرمان را روش نگه داشته است. پرورشگاهی که دست کم 100 سال قدمت دارد و بزرگانی مثل مرحوم علیاکبر صنعتی و مرحوم همایون صنعتی در آن ایفای نقش کردهاند و امروز محمود صنعتی ادامه دهنده راه آنهاست.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
وضعیت بیصاحاب
چرا هیچکس «وضع موجود» را گردن نمیگیرد؟
برای جامعهای که در یک قرن گذشته همواره با نااطمینانی و فرازوفرودهای بیقاعده در همه چیز مواجه بوده، «وضع موجود» هیچوقت خوب نبوده و همواره درباره آن بد گفته شده است.
بیش از صد سال است که در تحلیلهای سیاسی، ستونهای اقتصادی روزنامهها، صفحات حوادث، تریبونهای انتخابات، کلاسهای دانشگاه و حتی محفلهای خانوادگی نسبت به «وضع موجود» بد گفته شده اما همزمان این پرسش نیز مطرح بوده که چه کسانی «وضع موجود» را خلق کردهاند.
از آنجا که در دهههای متمادی، »وضع موجود» همواره به «وضعیت منفی حال حاضر» اطلاق شده، معنای ماهوی این لغت نیز به تدریج دچار دگردیسی شده و امروز بیآنکه «وضع موجود» در فحوای واژگانش معنای منفی داشته باشد، تبیینکننده حالتی منفی از وضعیت حال حاضر اقتصاد و جامعه و همهچیز است.
به تبع وضعیتی که شرح داده شد، «وضع موجود» تنها وضعیتی است که در فضای سیاسی ما پدر و مادری ندارد. از آنجا که «وضع موجود» همیشه نسبت به گذشته بد است، افراد زیادی پیدا میشوند که گذشته را بهانه منت گذاشتن به مردم میکنند و میگویند:« زمان ما همه چیز نسبت به «وضع موجود» کیفیت بهتری داشت.
خیلی از سیاستمداران هم آینده را در رقابتهای انتخاباتی یا تریبونهای سیاسی، پیشفروش میکنند و میگویند: «اگر ما بیاییم، وضعیت را نسبت به وضع موجود، بهتر میکنیم» اما وقتی رای میگیرند و سکان به دستشان سپرده میشود و آینده برای آنها زمان حال میشود، «وضع موجود» را همچون کودکی نامشروع پس میزنند و آن را به دامن دیگران پرتاب میکنند.
همیشه همین بوده و همواره واکنش سیاستمداران به «وضع موجود»، یا تکذیب بوده، یا انداختن تقصیر، گردن دولتهای قبل. کمتر سیاستمداری را سراغ داریم که در قدرت حضور داشته باشد و آشفتگی وضع موجود را بپذیرد. تقریباً همه دولتها توپ ناکارآمدی وضع موجود را به زمین سوخته دولتهای قبل از خود شوت کردهاند. اما سوال این است آیا واقعاً دولتهای قبل و دولتهای قبلتر و دولتهای قبلتر، مقصر وضع موجود هستند؟
شاید اگر در سالهای گذشته این سوال مطرح میشد، اکثریتمان افراد را مقصر اصلی میدانستیم. اما امروز اکثریت جامعه دیگر به این گزاره اعتقادی ندارد. در سالهای گذشته، افراد زیادی آمده و رفتهاند و هرکس به اندازه خود برای بهبود وضعیت کشور تلاش کرده اما «وضع موجود» تغییری نکرده است. پس مشکل کجاست؟
به گمانم مشکل اصلی را باید در «ذهنیت سیاستمدار» و «حکمرانی غلط» جستوجو کرد.
میلتون فریدمن زمانی گفته بود: «من باور ندارم که راهحل مشکلات ما این باشد که صرفا افراد درستی را انتخاب کنیم. مساله مهم ایجاد یک فضای سیاسی است که در آن، انجام کار درست برای افراد نادرست به لحاظ سیاسی سودمند باشد. در صورتی که فضایی ایجاد نشود که در آن منفعت سیاسی افراد نادرست در انجام کار درست باشد، حتی افراد درست هم کار درست را انجام نخواهند داد یا اگر برای آن تلاش کنند، سریعا از کار کنار گذاشته خواهند شد.»
بنابراین تا زمانی که فکر سیاستمدار به گونهای اصلاح نشود که زمینهساز محیط سیاسی مناسب باشد، افرادی که سر کار میآیند، در بهترین حالت بعد از مدتی یا از انجام کار درست انصراف میدهند یا از چرخه تصمیمگیری کنار گذاشته میشوند چرا که ساختار ما به گونهای شکل گرفته و انگیزهها به گونهای کار میکنند که افراد در پیگیری نفع شخصی خود، نفع جامعه را کنار میگذارند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
امیدواری در غبار
یکشنبه سوم بهمن 1400 برای دهمینبار طی دو ماه گذشته عازم جیرفت شدم بین راه در گردنههایی که از منطقه راین به جیرفت منتهی میشد، برف خوبی نشسته بود. این برف نوید سالی پر برکت را میدهد.
اما به جیرفت که رسیدیم خوشحالیها به غم و افسوس و نگرانی تبدیل شد. به گفته اهالی، برف و بارانی که میتوانست موجب خیر و برکت در جنوب استان کرمان باشد، آنقدر خرابی به بار آورده که بیش از 25 هزار نفر را بیخانمان کرده و به افراد زیادی صدمه مالی و جانی زده است. بسیاری از پلها و راهها آسیب دیده و روستاهای زیادی غرق شدهاند؛ استانداری کرمان بیش از پنج هزار میلیارد تومان خسارت برآورد کرده است.
نمیدانم این چه حکمتی است که برای مردم این منطقه، حد وسط وجود ندارد؛ یا گرفتار خشکسالی میشوند یا سیل غرقشان میکند. متأسفانه فقط این نیست؛ جیرفت در محاصره آلودگی هم قرار دارد. تاكنون چنین هوای غبارآلودهای را در هیچ جای ایران ندیده بودم. آنقدر غبار در هوا وجود داشت که نمیشد پیش پا را دید.
دوستانی که کارهای ما را دنبال میکنند، حتما خاطرشان هست که از سال 1392 تلاش میکنیم در قالب شرکت «گلشن آرای ارم» پایانهای برای صادرات محصولات کشاورزی در جیرفت راهاندازی کنیم. برآورد ما این بود که مجموعه ، تا سال 1395 راهاندازی شود. اما آنقدر گرفتار اخذ مجوز و طی مسیرهای پیچیده شدیم که نفهمیدیم چطور 8 سال گذشت و تا امروز بیش از 10 برابر برآوردهای اوليه، هزینه کردهایم. تحریمها نیز باعث شد نتوانیم ماشینآلات را وارد کنیم و بورکراسی پیچیده در سازمانهای دولتی اجازه نداد ماشینآلاتی که وارد کردهایم را نصب کنیم.
از سال 97 به این سو با تمام توان درگیر تأمین مالی، واردات تکنولوژی و انتقال پول به طرف خارجی برای نصب ماشینآلات هستیم. دست کم شش ماه است هر چه تلاش میکنیم تا هزینه نصب ماشینآلات و گارانتی آنها را واریز کنیم تاكنون موفق نشدهايم. شرکت سازنده، شرکت معتبری در اروپاست که مدرنترین ماشینآلات «سورت» و بستهبندی ميوه را به ما فروخته و بیش از 90 درصد پول را هم واریز کردهایم اما از آنجا که قرار است 10 درصد باقی مانده را در زمان نصب و راهاندازی واریز کنیم، طرف خارجی اعتمادش را از دست داده و معتقد است به خاطر تحریمها قادر به واریز هزینه نیستیم.
شاید باورتان نشود، دهها راه و مسیر را انتخاب کردهایم اما نمیتوانیم پول را انتقال دهیم و حتی اعلام کردیم که میتوانیم پول را به صورت دستی به شرکت تحویل دهیم اما آنها به دليل قوانين خود، چنین روشی را نمیپذیرند. ماندهایم چه کنیم؛ اگر ماشینآلات را خودمان باز کنیم، گارانتی باطل میشود و اگر باز نکنیم، کارمان زمین میماند.
به هرحال با همه این گرفتاریها امیدواریم تا پایان امسال به هر طریق ممکن، مساله انتقال پول ماشینآلات و نصب آن را عملیاتی کنیم تا سال آینده در اردیبهشت ماه بتوانیم پایانه صادراتی را راهاندازی کنیم. ظرفیت این پایانه 70 هزار تن است و اگر راهاندازی شود میتواند پنج نتیجه مثبت داشته باشد:
🔹 اول اینکه؛ پایانه این ظرفیت را دارد که یکپنجم محصولات کشاورزی جنوب استان را با بهترین بستهبندی،آماده صادرات کند. در این منطقه حدود 300 تا 350 هزار تن محصول گلخانه اي قابل صادرات تولید می شود که این پایانه در فاز اول 70 هزار تن و در فار دوم 150 هزار تن ظرفیت بستهبندی و صادرات دارد.
🔹 دوم اینکه؛ این پایانه میتواند منجر به يك تحول اساسی در كشاورزی منطقه شود و خیلی از کشاورزان سنتی را به احداث گلخانه تشویق کند و به این ترتیب، با بهره وری بسيار بالاتر مصرف آب نيز بهینه شود.
🔹 سوم اینکه؛ پایانه منجر به اصلاح الگوی کاشت وبرداشت محصولات گلخانه ای میشود چون بر مراحل مختلف آن از جمله ميزان و كيفيت سموم نظارت خواهد كرد. از آنجا که همه مراحل زیر نظر کارشناسان دنبال خواهد شد، محصولات کشاورزی این منطقه اعتبار خود را از نظر باقیمانده سموم و فلزات در بازارهای مصرف حفظ خواهد کرد.
🔹 چهارم اینکه؛ از آنجا که پایانه صادراتی این ظرفیت را دارد که با خریداران بزرگ منطقه قرارداد قطعي تنظيم کند، تکلیف کشاورزان هم روشن ترخواهد بود که کاشت چه محصولی را در برنامه خود قرار دهند. پایانه به نوعی میتواند به كشت محصولات نظم و قاعده بدهد.
🔹 پنجمین ارمغان پایانه برای منطقه این است که به صورت مستقیم برای بیش از 200 نفر اشتغال میآفریند و به صورت غیر مستقیم برای صدها نفر دیگر کار ایجاد کند.
اگرچه جیرفت و فضای کسب وکارمان را غبار گرفته اما به آینده امیدواریم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دفن شادی و خاطره
«شادی» و «خاطره» دو عزیز از دست رفته جامعه ایران هستند. اولی را سیاستمداران کشتند و دفن کردند و دومی از غم درگذشت خواهرش دق کرد و مرد و جنازهاش را خانوادهها روی دست بردند و به خاک سپردند.
جامعه رکود زده ما که هر روز سفرهاش را کوچکتر میبیند، از داشتن شادی و نشاط محروم شده و زندگی برایش همراه با رضایت خاطر نیست.
در واقع شادی و شادمانی چیزی جز رضایت از زندگی نیست و رضایت از زندگی هم در بهبود آهسته اما مستمر وضعیت اقتصاد و جایگاه افراد در جامعه خلاصه میشود.
«خاطره» هم یادآوری و بازگویی خوشیها و ناخوشیها و شادمانیهای کوچکی است که در این فرآیند، لبخند بر لب مینشاند و گاهی اشکها را سرازیر میکند.
جز این، ما جمعیتی هستیم که برای غم و غصه همیشه بهانه داریم اما کمتر پیش میآید که برای شادی بهانه داشته باشیم .
مدتهاست در تریبونهای رسمی شادی و شادمانی حذف میشود اما حتی در روزهایی که باید جشن ملی باشد یا بهانه خوبی برای شادمانی جمعی، باز اندوه بر ما حاکم میشود.
خیلی دور نیست، آن روزها که اوقات خوشی داشتیم؛ وقتی در اتاق دودی مادر نفس میکشیدیم و زیر کرسی داغ میخزیدیم. وقتی صدای قند شکستن مادر و گردو شکستن پدر، موسیقی دلخواهمان بود. وقتی سماور مسی برایمان دشتی میخواند و بخار چای لاهیجان عطر دلنوازمان بود.
وقتی کنار هم مینشستیم و بین ما هیچ مرزی نبود که فاصله بیندازد و هیچ صدایی نبود که نفرت بپراکند و هیچ نوری که تاریکی بگسترداند.
این سیاستمداران با ما چه کردند که روزهایمان را این گونه با نفرت و بدون دلخوشی و بدون خاطره پشت سر میاندازیم و شبهایمان را بدون نور چراغانی میگیریم.
به گمانم بدترین ظلمی که ما به نسل بعد از خود میکنیم، کشتن شادمانی فرزندانمان است و یکی از بدترین اتفاقات زندگیمان در این روزهای پرغبار و آلوده، خفه شدن خاطره در نطفه تنهاییهای مستمرمان است.
هیچ دلیلی وجود ندارد که نقش شادمانی و خاطره را کماهمیت جلوه دهیم. شادی و شادمانی را میتوان بیشتر کرد، همانطور که سطح بهداشت عمومی را میتوان افزایش داد.
این را باید به فهرست مطالباتمان از سیاستمداران اضافه کنیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سهم رعیت
هیچ نوشته یا خطابهای بهاندازه سکانس معروف تقسیم بودجه در سریال «قهوه تلخ» اقتصاد سیاسی بودجه را در ایران توصیف نمیکند:
«داموسالملک» در حال تقسیم پول (اختصاص بودجه) بین درباریان و رعیت است و این کار را با روشی مخصوص انجام میدهد؛ کیسههای پول واقعی میان درباریان تقسیم میشود و صندوق رعیت خالی میماند. وقتی از او سوال میکنند که چرا صندوق رعیت خالی مانده؟ میگوید: «سهم رعیت را که نقدی نمیدهیم؛ حوالهشان میکنیم.»
اینکه طنز است اما مگر واقعیت بودجه غیر از این است؟ سالهای طولانی است که درآمدهای کشور بهصورت عمده، صرف اموری غیر از «تحرکبخشی به اقتصاد» و «تامین کالای عمومی» میشود.
معمولا از بودجه انتظار داریم به افزایش رشد اقتصاد و حفظ ثبات متغیرهای کلیدی آن کمک کند و در عین حال منابع مورد نیاز برای تأمین و عرضه کالای عمومی نظیر امنیت،آموزش،هوای پاک،بهداشت و... را در دسترس قرار دهد، اما موضوع این است که بودجه، محملی برای به بار نشستن شعارهای انتخاباتی و اهداف سیاسی تهیهکنندگان آن نیز هست و میبینیم نهادهای سیاسی و عقیدتی همراه و همسو با دولت سیزدهم خیلی بیشتر از نهادهایی که مأموریتشان تأمین کالای عمومی است از بودجه سهم بردهاند.
نکته مهمتر اینکه در بودجههای ما، انسان و دردهای انسانی کمتر مورد توجه سیاستگذار قرار میگیرند و در مقابل، منابع صرف امور روحانی میشود؛ به همین دلیل سهم مستقیم مردم از کیک بودجه بسیار ناچیز است و کار به گونهای پیش رفته که تامین مایحتاج ضروری شهروندان و تامین داروی بیماران خاص هم در اولویت دولتها نیست.
به احتمال زیاد ویدئوی تکاندهنده مجادله پسر نوجوان مبتلا به SMA با فرمانده نیرویانتظامی را در شبکههای اجتماعی دیدهاید؛ آنجا که پسر خوشصحبت و شجاع، دردمندانه اعتراض میکند که چرا دولت بیماران خاص را فراموش کرده و برای تامین داروی مورد نیاز آنها هیچ سهمی در نظر نگرفته است.
موضوع این است که دولت سیزدهم با شعار حمایت از فرودستان و تحقق عدالت، سکان قدرت را در دست گرفت و انتظار این بود که سهم بیشتری برای بهبود کیفیت خدماترسانی به فرودستان جامعه در نظر گیرد.
به هر حال بودجه 1401 اولین بودجه این دولت است و نشان میدهد سکانداران آن چه در سر دارندو همانطور که اشاره شد، بودجه ۱۴۰۱ هم کاملا اهداف سیاسی دارد و به طور مشخص قرار نیست مرهمی بر زخم های جامعه تحت فشار باشد.
همچنین طی سالهای اخیر، منابع قابلتوجهی از بودجه جاری در سیاهچالههایی ریخته شده که ابرچالشهای اقتصادی به وجودآوردهاند. به طور مثال در بودجه سال آینده، بیش از ۲۰۰ هزار میلیارد تومان فقط برای تأمین کسری صندوقهای بازنشستگی و تأمین منابع مورد نیاز برای پرداخت حقوق بازنشستگان پیشبینی شده است.
پیشبینی میشود طی سالهای آینده نیز مجموعه ابرچالشهای بازنشستگی، آب، محیطزیست و... فشارهای سنگینتری را به بودجه وارد کنند. در حقیقت آنچه از بودجه سالانه به عنوان سهم مردم باقی میماند، همان مشت خالی داموس الملک است که حواله رعیت میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
نردبان رشد
سختی کشیدن و درد را تحمل کردن، یعنی «غلامرضا لکزاده» که از کودکی سختیهای زیادی دیده و مشقتهای فراوانی را تحمل کرده است.
در کوران شیوع آبله در اوایل دهه بیست در کرمان به دنیا میآید.
گرفتار آبله میشود و بینایی یکی از چشمهایش را از دست میهد. بعدها در حین بازی، از نورگیر بزرگی روی پشت بام همسایه، مستقیم به چاهی درون مطبخ میافتد و ساعتها بیهوش میماند.
شش سال بیشتر سن ندارد که پدرش را از دست میدهد. از دست دادن پدر ضربه سنگینی به او و خانوادهاش وارد میکند و زندگی بدون نان آور ، به قدری دشوار میگذرد که ناچار میشود برای گذران زندگی، از هفت سالگی در کنار درس و تحصیل، کار در چاپخانه را آغاز کند.
همین ورود به چاپخانه هم برای خودش داستانیست جذاب.
آن روزها در کوچه سردار واقع در بازار کرمان، کتابفروشی مشهوری به نام «گلبهار» وجود داشت که دانش آموزان، کتاب و دفتر و قلم خود را از آنجا میخریدند. «گلبهار» علاوه بر فروش کتاب و لوازمالتحریر، چاپخانه کوچکی در انتهای مغازهاش داشت که دستگاه چاپ آن قدیمی و از نوع ملخی بود. این چاپخانه قدیمی، معمولاً کارت ویزیت و اعلامیه چاپ میکرد.
غلامرضا بارها از فروشنده خواسته بود که کار دستگاه چاپ را نشانش دهد و مدیر فروشگاه، یکی دو بار نشانش داده بود.
به این ترتیب در سال 1337 با سفارش یکی از دوستان مرحوم پدرش در چاپخانهای مشغول به کار میشود که علاوه بر چاپ فرمها و اطلاعیهها، هفتهنامههای«اندیشه» به مدیریت عبدالحسین ناصرسعید و «فاتح» به مدیریت حسین فاتح را هم چاپ میکرد.
کار او در چاپخانه، حروفچینی است و مدتی بعد از روی اجبار درس را رها میکند و تمام وقتش را به این کار اختصاص میدهد. ۱۰سال به این کار ادامه میدهد تا اینکه روزی بر حسب اتفاق، یکی از همکلاسیهای قدیم را میبیند. او را به چاپخانه دعوت میکند و برایش چای میآورد. وقتی میفهمد اغلب همکلاسیهای قدیمیاش کلاس دهم را هم تمام کردهاند، احساس بدی پیدا میکند. «ریچارد تیلور» برنده جایزه نوبل اقتصاد، به این لحظه و این احساس «تلنگر» میگوید.
غلامرضا لکزاده بعد از این تلنگر، در کلاسهای شبانه ثبت نام میکند و شبها تا دیروقت درس میخواند.
روزهای خیلی سخت، آرام آرام میگذرند و سرانجام زندگی روی خوبش را به جوان سختکوش داستان ما نشان میهد اما باز هم این پایان سختیها نیست.
غلامرضا لکزاده بنا به یک اتفاق جالب، کارمند بانک میشود.
روزی یکی از همکلاسیهای قدیمیاش که کارمند بانک سپه است، به او مراجعه میکند و اطلاع میدهد که قرار است به مشهد منتقل شود و حاضر است او را به مدیر بانک معرفی کند تا شاید جایگزینش شود.
لکزاده جوان، فردای آن روز با لباس مرتب و تقاضانامهای در دست راهی بانک سپه میشود. با او مصاحبه میکنند و قبولش میکنند اما پذیرش قطعیاش منوط به مرتب کردن بایگانی بینظم بانک است. بایگانی هم در حقیقت چاهی ویل است که کارکنان بانک سپه در طول سالهای طولانی آن را پر از اسناد و مدارک قدیمی کردهاند.
مرتب کردن بایگانی آشفته بانک چند هفته طول میکشد و در تمام این مدت، غلامرضا لکزاده شبها تا صبح در چاه بایگانی کار میکند و روزها به شعبه میرود و به امور روزانه بانک میپردازد. رتق و فتق چاه بایگانی که به پایان میرسد، مدیران بانک سپه سرانجام او را استخدام میکنند.
آقای لکزاده سالها گیشهدار بانک بود تا اینکه به مدیریت اعتبارات و سپس به ریاست شعبه و بعدها سرپرستی بانک در سه استان کرمان،هرمزگان و سیستان و بلوچستان رسید.
ردههای موفقیت را طی کردن و به جایی رسیدن، یعنی زندگی «غلامرضا لکزاده». او را مردم کرمان خوب میشناسند که سالهای طولانی، پشت گیشه و باجه کارشان را راه انداخته؛ نه آنکه مثل عکس فوری ناگهان پیدایش میشود و در بالاترین رده بانک پست و سمت میگیرد.
داستان زندگی غلامرضا لکزاده را در کتاب رواق زبرجد/تلاشگران پیشرفت کرمان دنبال کنید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
میرآب ناعادل
ردپای شش خطای فاحش در وقایع اخیر اصفهان دیده میشود؛
خطای اول: بر هم زدن نظم و ساختار مالکیت آب در کشور است که در چند مرحله و با تصویب چند قانون زیانبار صورت گرفته است. بزرگترین خطا با«اصلاحات ارضی» و «ملی کردن آب» آغاز شد. اصلاحات ارضی، زمینهای بزرگ را به زمینهای کوچک تقسیم کرد و انگیزه سرمایهگذاری و بهرهوری را تضعیف کرد و قانون ملی شدن آب باعث شد سیستم مالکیت خصوصی از بین برود و نتیجه این شد که حاکمیت خصوصی آرامآرام از بین رفت.
پس از انقلاب با تصویب «قانون توزیع عادلانه آب» بر عمق و گستره خطاهای قبلی افزوده شد.
این قوانین مالکیت انحصاری منابع آب توسط دولت را تحکیم بخشیدند و مالکیت خصوصی را از بین بردند. به این ترتیب دولت مالک بلامنازع آب در ایران شد در حالی که نه میرآب عادلی بود و نه توان نظارت بر توزیع آن را داشت.
این خطا باعث شکلگیری «تراژدی منابع مشترک»شد. در ادبیات اقتصادی، منابعی مانند آب که بهصورت اشتراکی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند، همواره در معرض تهدیدی به نام «تراژدی منابع مشترک» قرار دارند. معمولا منابع مشترک از آب شیرین گرفته تا مراتع، جنگلها و حتی ماهیان آبهای آزاد با مشکل تاراج عمومی مواجه میشوند. چون قاعده این نیست که هرکس به اندازه بهرهبرداری کند، برنده است. برنده کسی است که بیشتر بهرهبرداری کند.
خطای دوم یک خطای فکری و یک راهبرد خطا بود که به خصوص در سالهای پس از انقلاب منجر به شکلگیری ابرچالش آب و محیط زیست شد. سیاستمداران گمان کردند «عدالت» یعنی مصرف رایگان یا ارزان دولتی. این راهبرد غلط که منجر به عرضه مجانی یا بسیار ارزان آب شده، در کنار سیاستهایی که مصرف بالای انرژی را به دنبال دارد، «ابرچالش آب و محیط زیست» را به وجود آورد.
جنس خطای سوم نیز فکری است که به یک راهبرد غلط در حکمرانی اقتصادی کشور بدل شده است. سیاستمداران ما در این اندیشهاند که ایران را به کشوری مستقل و خودکفا تبدیل کنند که هرچه نیاز دارد، خودش تولید کند و ارتباط معناداری با جهان بیرون نداشته باشد. این تفکر به خصوص به حوزه کشاورزی نمود زیادی داشته و فشار بر ذخایر اندک و ارزشمند آب را تشدید کرده و وضعیت فعلی را رقم زده است.
خطای چهارم را «سیاستمداران زبل» رقم زدند که با نفوذ در دستگاههای تصمیمگیرنده و از طریق در کنترل گرفتن فرآیند سیاستگذاری، تلاش کردند انواع رانت را به سمت حوزههای انتخابیه خود هدایت کنند.
احداث کارخانههای بزرگ و نیازمند آب فراوان در اصفهان که قاعدتا باید در جوار دریا یا مناطق پرآب ساخته میشد بزرگترین خطای سیاستمداران زبل بوده است.
بنیان خطای پنجم زمانی گذاشته شد که خرید تضمینی محصولات کشاورزی در دستور کار سیاستگذار قرار گرفت. خرید تضمینی محصولات کشاورزی ضمن این که منجر به افول بهرهوری در بخش کشاورزی شد، کاشت محصولات آببر را تشویق کرد. این سیاست باعث شد کاشت محصولات سیاسی که مناسب اقلیم خشک ایران نیستند،گسترش پیدا کند.
و خطای ششم در دهه ۸۰ صورت گرفت که در مدت زمانی کوتاه تعداد زیادی چاه در کشور حفر شد. آمارهای سازمان بازرسی نشان میدهد از سال 1384 تا سال 1392 بیش از 300 هزار حلقه چاه غیرمجاز در کشور حفر شده است، در حالی که از ابتدای انقلاب تا سال 1384 تنها 100 هزار حلقه چاه غیرمجاز شناسایی شده بود.
مواردی که شرح داده شد در کنار دیگر مواردی که از حوصله این نوشته خارج است، ابر چالشی به نام آب و محیط زیست را به وجود آوردهاند.
سالهاست درباره عواقب و عوارض این ابرچالش که نسبت به سایر ابرچالشهای اقتصاد ایران برای مردم ملموستر است، هشدار داده میشود. اینکه چرا سیاستگذار به توصیهها عمل نمیکند معمایی است که ذهن دوستداران ایران را به خود مشغول کرده است.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour