صنعت پسته در چه حالی است؟
برای اهالی کرمان اردیبهشت، ماه مهمی است. دهه اول این ماه که به پایان میرسد، میتوانیم از باغهای پسته ارزیابی مختصری داشته باشیم و به تجربه میدانیم چقدر محصول خواهیم داشت. آنطور که از شواهد بر میآید، امسال برای باغداران سال خوبی خواهد بود. کمتر درختان را سرما زد و بارندگیها هم مناسب بود؛ بنابراین احتمال داده میشود که امسال در حدود ٢٠٠هزار تن محصول داشته باشیم.
سال گذشته تولید پسته آمریکا به بالای ٦٥٠ هزار تن رسید و ما حدود ١٨٠هزار تن تولید داشتیم. در صنعت پسته، آب همچنان مسأله اساسی است و این کمبود در همه استانهایی که پسته کاشتهاند وجود دارد. به دلیل خشکسالی، بسیاری از باغهای پسته بهرهوری بسیار پایینی دارند. بهطوریکه زمانی بهازای هر هکتار باغ پسته، دو تن محصول برداشت میکردیم اما این عدد اکنون به متوسط 500 کیلوگرم در هكتاررسیده است.
دومین مشکل بزرگ در صنعت پسته، خردهمالکی است. نزدیک 80 درصد باغهای پسته به صورت خرد اداره میشود. بهتر بگویم؛ بیش از 80 درصد باغهای پسته با مالکیت زیر دو هکتار اداره میشود. کمتر از 20 درصد باغها مالکیت بالای دو هکتار دارد و از این میزان چیزی کمتر از پنج درصد از كل باغها با مالکیت بالای 20 هکتار اداره میشود. این بررسی آماری نشان میدهد که در بخش تولید در شرایط خوبی قرار نداریم. با شرایط خردهمالکی، مصرف آب و نهادهها برای تولید پسته بیشتر و بهرهوری کمتر میشود. وضع خردهمالکی باعث میشود به دلیل عدم مدیریت متمرکز و صحیح، تسلطی روی روشهای بهینه کاهش مصرف آب و مقابله با بلایای طبیعی نداشته باشیم.
در آمریکا به عنوان رقیب اصلی ما در بازار پسته، متوسط مالکیت باغها بیش از 100 هکتار است که در مقابل وضع خردهمالکی باغهای پسته ایرانی، فعالیت را برای بخش تولید در کشورمان دشوار کرده است.
سومین مسئله ما در بخش تولید، سنتی بودن باغهای پسته و بی توجهی به پایه و پیوندزنی به روش علمی است. باغهای پسته در ایران عمدتاً سنتی پیریزی شده و بهرهوری ما در بخش تولید بسیار پایین است. به همین دلیل است که از حدود 400 هزار هکتار باغ زیر کشت برای محصول پسته، تنها 200 هزار تن تولید داریم که متوسط 500 کیلو در هر هکتار است. این وضعیت ما در مقایسه با آمریکا که به روایتی تا هفت برابر این میزان در هکتار برداشت پسته دارد، گویای آن است که در زمینه بهرهوری نمیتوانیم با رقبایمان رقابت کنیم.
همه این مسائل باعث شده تا قیمت تمامشده پسته ما بالا باشد؛ که بزرگترین معضل و مشکل بخش تولید در صنعت پسته است.
قیمت تمامشده کنونی پسته ایرانی تقریبا یك ونیم برابر پسته آمریکایی است. با این اوصاف تنها به دلیل تنوع، کیفیت و مزه پسته ایرانی میتوانیم در بازارهای جهانی رقابت کنیم.
چالش دیگر ما، باقیمانده سموم در محصول است. چون باغهای ما خردهمالکی است و باغداران ما به روش اصولی کار نمیکنند، همچنین دسترسی به سموم استاندارد در كشور سخت است، استفاده از سموم غیرمجاز به شدت رواج دارد.
در بخش صادرات هم، مسئله اصلی ما تحریمها و تیرگی روابط بینالملل است. بسیاری از تجار خشكبار در دنیا دیگر علاقهای برای کار با تجار ایرانی ندارند. همچنین ما به دلیل بیثباتی قوانین و تورم بالا و بیثباتی در بازار ارز، شرایط خوبی برای عقد قراردادها نداریم درحالیكه رقبا گاه قراردادهای بلندمدت منعقد میکنند. اینكه اثر پیمانسپاری ارزی از تحریمها روی کاهش توان صادراتی ما بیشتر است یاتحریم، به باور من به عنوان کسی که 40 سال در این حوزه فعال است، بیشتر مشكلات ما حتی وجود پیمان سپاری و نابسامانی بازار ارز خود ناشی از تحریم ها و شرایط بد روابط بین الملی ماست. البته باید به این مطلب دقت كنیم كه اگر همه مسایل ما در صادرات نیز حل شود، بازهم قیمت تمامشده بالا، توان رقابت در بازارهای جهانی را برای ما سخت ودشوار میکند. حمل طولانیمدت پسته در کشتیها و کانتینرها در حملونقل دریایی یا حملونقل زمینی مشکلات جدی داریم. در زمینه حمل زمینی ما بعضی اوقات رانندهای پیدا نمیکنیم که ویزای کشورهای مقصد را داشته باشد و بتواند بارهای ما را برای مقاصد صادراتیمان حمل کند. از سویی هزینه بالای حملونقل ، کرایه، بارگیری در کشتی و آزمایشهای متعدد روی محصول ایرانی در خارج از مرزها، همسو با محدودیتها و تحریمها هزینهها را چنان سنگین و بالا برده که شرایط را برای صادرات بسیار دشوار كرده است.
باهمه این اوصاف سال پیش رو میتواند سال بهتری از سالهای اخیر برای تولید و صادرات پسته ایرانی باشد.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
بلوچ
«منم زمین داشتم، خانه گلی داشتم که دو تا در داشت. خنک بود. قوم داشتم، تفنگ داشتم، زن داشتم، تنور داشتم، کس و کارم نموند. حالا چیزی ندارم.»
احتمالا فیلم«بلوچ» را دیده باشید؛ وضعیت این روزهای مردمان بلوچستان آدم را یاد دیالوگ این فیلم میاندازد.
داستان فیلم از این قرار است:
دو قاچاقچی (غیر بلوچ) در آسیابی دور افتاده به زنی(بلوچ) تجاوز میکنند. زن قصد خودکشی دارد اما موفق نمیشود. همسرش در زندان است و پس از آزادی متوجه میشود که چه ماجرایی رخ داده است. مرد بلوچ برای انتقام به تهران میرود و مسائلی پیش میآید که رفتهرفته او را هویت اصلی خود دور میکند. بلوچ در نهایت موفق میشود دو قاچاقچی متجاوز را به قتل برساند اما نه خودش و نه همسرش، دیگر آدمهای سابق نیستند.
این فیلم را مسعود کیمیایی در سال 1351 ساخته و دیدنش بعد از 50 سال، آدم را متعجب میکند.
بگذریم؛ روزگاری سیستان و بلوچستان قلب تپنده تجارت ایران بود و تجار زیادی از این مسیر به مراوده با هند و پاکستان میپرداختند. مرحوم پدرم در جوانی کرک و پشم به هند میبردند و در مقابل، ادویه به ایران میآوردند. آن روزها سیستان و بلوچستان سرزمینی محروم نبود و مردمانش با کار و تلاش مضاعف، زندگی خوبی برای خود ساخته بودند.
هرچه زمان گذشت، زندگی در این خطه دشوارتر شد و مردمان زیادی ناچار شدند خانه و کاشانه خود را رها کنند و به مناطق دیگر بروند. به دلیل خشکسالی دهه 40، تا حدودی این روند طبیعی بود اما در دهههای آینده، نقش اصلی استحاله سیستان و بلوچستان را سیاستمداران کوتهفکر ایفا کردند؛ آنجا که سیستان و بلوچستان را وصله و پینه سرزمین اصلی دانستند و در تقسیم منابع، سهم مردمان این دیار را نادیده گرفتند.
اکنون مردمان سیستان و بلوچستان با ابرچالشهای بسیار بزرگی مواجهند. هر روز خبر ناگواری از این دیار تاریخی میشنویم. در چند سال اخیر مردم این منطقه کلکسیونی از انواع چالشهایسیاسی، اجتماعی و اقتصادی را تجربه کردهاند. فقر در این دیار غنی، بیداد میکند. از تشنگی و غبار آزار میبینند و نفسشان تنگ شده، از آب سالم محرومند و کسب وکارشان هم به خاطر تنازعات اخیر تعطیل شده است. سیلهم خانه و زندگیشان را نابوده کرده است و پشتیبان و فریادرسی هم ندارند.
متأسفانه نظام حکمرانی در سالهای گذشته از وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این مناطق غفلت کرده و این سهلانگاری تاریخی، زمینهساز شکلگیری وضعیت بسیار نگرانکنندهای شده که بخش عمده آن هنوز به چشم نیامده است.
روشن است که در شکل گیری وضع موجود، عوامل خارجی نیز سهم دارند اما این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که اگر سیاستگذار در سالهای گذشته تلاش میکرد شکاف اجتماعی در این مناطق را پر کند و قدری از مشکلات اقتصادی و سیاسی مردم بکاهد، هیچ نیروی خارجی قادر به نقشآفرینی در این استان نبود.
به عبارتی، توفیق عوامل خارجی در اقدامات تحریک آمیز و پول پاشی به منظور ایجاد شکاف اجتماعی به میزان زیادی به پیروزی یا شکست سیاستگذار در تأمین حداقلهای مردم این مناطق بستگی داشته و دارد.
به هرحال از هرطرف که به وضعیت مردمان سیستان و بلوچستان نگاه کنیم، جز شرمساری برایمان چیزی نمیماند.
در نهایت اینکه معتقدم سوء مدیریت و سیاستگذاری غلط از خشکسالی و سیل بدتر است، چون با مدیریت درست میشود آثار بلایای طبیعی را کاهش داد اما با مدیریت غلط عواقب بلایای طبیعی چند برابر میشود.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
هوای آلوده
دوستان و همشهریان کرمانیام برشی از سریال «نون خ» را برایم ارسال کردهاند و معتقدند در این سریال به فرهنگ و مردم کرمان جفا شده است.
ماجرا از این قرار است که گروهی از هموطنان کرد برای شرکت در نمایشگاه صنایع دستی، به کرمان سفر میکنند. در طول راه گذارشان به یکی از روستاهای این خطه میافتد و خانوادهای که از آنها میزبانی میکند، چای آغشته به تریاک به آنها تعارف میکند و ....
راستش در سالهای قبل، با اشتیاق بخشهایی از سریال را دیدم و به نظرم سریال خوشساختی میآمد تا اینکه به بهانه حواشی اخیر، یکی دو قسمت از فصل جدید سریال را دیدم و دیدگاهم نسبت به عوامل سریال تغییر کرد. کارگردانی که فصل پنجم سریال نون خ را ساخته، اصلا قابل مقایسه با کارگردان فصلهای قبل نیست و به وضوح میشود افول و نزول هنری او را مشاهده کرد.
قبول دارم؛ چیزی که همه دیدیم، یک شوخی بیمزه قدیمی است و شوخی کردن با مردمان یک خطه هم لزوما چیز بدی نیست اما بیایید قبول کنیم، چیزی هم که دیدیم، سریال نیست و ارزش هنری ندارد. اما موضوع این است که همین سریالهای دمدستی و به ظاهر طنز که با شوخیهای جنسی و قومیتی و ترفندهای زشت و نخ نما میخواهند بیننده را بخندانند، نقش مهمی در پراکندن ابتذال ایفا میکنند.
دلیلی که باعث شد من هم به خیل معترضان سریال بپیوندم این است که فصل پنجم سریال «نون خ» یک باور کهنه و قدیمی و بسیار مبتذل را فراگیر میکند. اینکه کرمان مهد تریاک است و مردمانش همه تریاکیاند.
ما کرمانیها سالهاست که با چنین شوخیهای بیمزهای مواجه میشویم. در فرودگاه، مأمور بازرسی تا میفهمد اهل کرمان هستیم، به شوخی میگوید باید بیشتر بگردم، چون کرمانی هستی. یا در عروسی، فامیل داماد میگوید، نانت در تریاک است چون از کرمان زن گرفتی. تعمیرکار ماشین هم میگوید خیلی گشتم شاید نخودی برای خودم پیدا کنم اما پیدا نکردم، راستش را بگو کجا جاساز کردهای؟
این شوخیها و حتی بدتر از اینها، هیچ ایرادی ندارد اما چون با تکرار مواجه میشود، برای افراد خسته کننده میشود. به واسطه همین شوخیهای پرتکرار تصور عموم این است که در منطقه کرمان هرکس تریاک بخواهد در کسری از ثانیه برایش تأمین میکنند اما سوال این است که مگر در دیگر شهرهای کشور چنین شرایطی وجود ندارد؟ کرمان هم مثل خیلی از شهرها، در مسیر ترانزیت مواد مخدر قرار دارد و متأسفانه آمار مصرف مواد مخدر در آن بالاست اما مگر وضعیت این شهر از دیگر شهرها بدتر است؟
شک نکنید که بعد از شوخی «هوای آلوده» در سریال «نون خ» کرمانیها هر جایی که بروند، با موج جدیدی از این شوخی بیمزه مواجه میشوند و همان طور که اشاره کردم، از مأمور راهنمایی و رانندگی تا گارسون رستوران به محض اینکه بفهمند اهل کرمان هستی، به خود اجازه میدهند که چنین شوخیهای سخیفی داشته باشند.
همانطور که اشاره کردم، به عنوان یک شهروند کرمانی شخصا از چنین شوخیهایی ناراحت نمیشوم؛ چنانکه از شوخی هوای آلوده هم ناراحت نشدم اما دروغ چرا، اعتبار کارگردان و بازیگر و نویسنده و سازمانی که سطح برنامههایش چنین پایین آمده، در ذهن من فرو ریخته است.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
روز با شکوه
دوست ندارم جزو آدمهایی تلقی شوم که گذشته را بهتر از امروز میدانند. از آن دست آدمهایی که مدام از خوبیهای گذشته تعریف میکنند و وضعیت حال حاضر را بد میدانند. با این حال جامعه ایران در گذشته ویژگیهای خاصی داشت که امروز احتمالا کمرنگ شده است. یکی از این ویژگیها، کنار هم بودن در روزهای سخت است. قدیمها در مواقع سختی، خانواده و دوستان و همکلاسیها، بیشتر کنار هم بودند و معمولا آدمها احساس تنهایی نمیکردند.
روزهای آخر سال 1352 برای خانواده ما روزهای سختی بود. دقیقاً خاطرم هست که آن یک ماهِ اسفند، حال مادرم به شدت وخیم بود و پزشکان هم قطع امید کرده بودند. به مدرسه میرفتم و امتحانات ثلث دوم را هم داده بودم. بعدازظهرها و شبها که به خانه میآمدم، همیشه دایی، خاله، مادربزرگ و پدربزرگ مادری یا بعضی از اقوام در خانه بودند و مرحوم پدرم به شدت بیقرار و ناراحتِ حال مادر بودند. تقریباً هر شب یک دعا در خانه ما خوانده میشد، یا دعای توسل یا شبهای جمعه دعای کمیل یا زیارت عاشورا، و برای مادرم دعا میکردند. مادرم هنوز بههوش بود، ولی روی تخت در اتاق خودشان بستری بود، دکتر هم هر روز به ایشان سر میزد. تا به آغاز سال رسیدیم و تحویل سال. برای تحویل سال هم در همان اتاقی که مادرم بستری بود، سفره هفتسین مختصری پهن کردیم و دور سفره بودیم، ولی همه ناراحت و بسیار متأثر.
سال که تحویل شد، بلند شدیم و دست و روی پدر و مادرم را بوسیدیم. آن سال کسی به من عیدی نداد و من هم دنبال عیدی نبودم. دیدن کسی هم نرفتیم و همه آمدند خانه ما. چون مادرم اصلاً نمیتوانست از روی تخت بلند شود. سرطان همه بدن مادرم را گرفته بود و دیگر هیچ راهی برای درمان وجود نداشت، فقط مسکنهایی به مادرم میزدند که درد کمتری را احساس کند. صورت آرام مادرم را که آن روزها روی تخت بود و هرازگاهی چشم باز میکرد و نیمنگاهی میکرد و لبخند کمرنگی به صورت داشت را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
متأسفانه مادرم صبح روز پانزدهم فروردین 1353 از دنیا رفتند. آن روز همه جمع شدند و تشییع جنازه باشکوهی برای ایشان برگزار کردند. من 11 سال بیشتر نداشتم و بسیار به مادرم وابسته بودم که با فوت ایشان ضربه بزرگی به من وارد شد. بعد از اینکه مادر را دفن کردیم، شب ما را به منزل یکی از آشنایان بردند و ما آنجا خوابیدیم. روزهای بسیار سختی بود و من شبها دزدکی گریه میکردم که کسی متوجه نشود. یک هفتهای گذشت و مراسم ختم و هفت برگزار شد، در این یک هفته من به مدرسه نرفتم، هیچکدام از ما به مدرسه نرفتیم و در خانه ما فقط ناراحتی و شیون بود.
روز بعد از هفتم، صبح زود آقای مشارزاده مدیر مدرسه، آقای سعیدزاده معلم کلاس پنجم، آقای مساحی معاون و تعدادی از دانشآموزان و همکلاسیهایم با مینیبوس به منزل ما آمدند و تسلیت گفتند. اما فقط تسلیت نبود؛ من را هم سوار مینیبوس کردند و به مدرسه بردند. وقتی به مدرسه رفتم همه دانشآموزان با حالت خاصی ایستاده بودند و تسلیت میگفتند. رئیس و معاون مدرسه و معلمان هم در این مراسم حضور داشتند و فاتحه خواندند و ابراز همدردی کردند. هیچوقت آن روز را از یاد نمیبرم که همه دست به سینه ایستاده بودند و به هممدرسهای خود محبت میکردند و من با چشمان گریان از همه تشکر میکردم.
این همدردی آن روز به پایان نرسید و تا مدتها ادامه داشت. یعنی از اواخر فروردین تا اواخر خرداد که امتحانات نهایی کلاس پنجم برگزار میشد، همه مراقب من بودند و هیچکس کوچکترین تعرضی به من نکرد. به خصوص آقای سعیدزاده که برای من سنگ تمام گذاشتند و نگذاشتند غم بزرگ از دست دادن مادر، کمر دانشآموزشان را بشکند. به خاطر این همه محبت بود که وقتی امتحانات نهایی برگزار شد، باز هم معدل من 20 شد و در کلاس شاگرد اول شدم.
بعدها که بزرگ شدم فهمیدم چقدر مهم است در شرایط سخت کنار دوستان و همکاران و خانواده باشیم و نگذاریم احساس تنهایی کنند. هنوز با خیلی از دوستان با معرفت مدرسه در ارتباط هستم. خیلی از معلمان با معرفت آن مدرسه، دار فانی را وداع گفتهاند اما خیلی از همکلاسیهای خوبم در قید حیات هستند که وقتی به دیدارشان میروم یا به دیدارم میآیند، یاد آن روز با شکوه میافتم که مثل آدمبزرگها دست به سینه ایستادم و از یکی یکی بچهها به خاطر ابراز همدردی و عرض تسلیت تشکر کردم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
📹 قصه کوچ از 88 تا 98
نسخه صوتی
▫️به دغدغه جامعه ایران یک دغدغه جدی اضافه شده است؛ مهاجرت.
تقریبا کمتر خانواده ومحیط یافت می شود که حرفی از مهاجرت زده نشود. پدیده ای که در دهه نود جدی شد و این روزها به یک مساله اصلی در بازار کارتبدیل شده است.
▫️اگر مدیر و صاحب یک کسب و کار باشید کمکم نمیدانید که با مهاجرت گسترده نیروی انسانی چه کار کنید؟ در برخی حوزه ها مثل اقتصاد دیجیتال و مهاجرت به یک معضل جدی شده است.برخی متخصصان می گویند حتی کسانی که مانده اند روحشان رفته است که به آنها "رفتگانِ جامانده"می گویند.
▫️محمد فاضلی جامعه شناس و محسن جلال پور در میزگرد گروه رسانه ای دنیای اقتصاد به دغدغه مهاجرت پرداخته اند.
این میزگرد را در تجارت فردا بخوانید و در اکو ایران ببینید.
نسخه کامل در یوتیوب
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
زیارت اهل قبور در ایام نوروز
جمعیتی که با پای پیاده از طرف گنبد جبلیه به طرف قبرستان میآیند و خانوادههای حاضر در محوطه ابتدایی قبرستان، با توجه به سنت مرسوم در شهر کرمان که اهالی بعد از تحویل سال نو، ابتدا به زیارت اهل قبور میرفتهاند، نشان از این دارد که به احتمال زیاد، عکس در عید نوروز گرفته شده است.
در عکس همچنین مقبره نظریان، بخشی از جنگل قائم، گنبد جیلیه، قلعه اردشیر و دورنمایی از شهر نیز مشخص است.
منبع: کتاب «کرمان در نگارخانه تاریخ»
@kermanmosavar
آیا آمدن دونالد ترامپ ترسناک است؟
این روزها بحثهای زیادی درباره رابطه انتخابات آمریکا و روندهای اقتصاد ایران مطرح میشود. به طور مشخص عدهای معتقدند انتخاب مجدد دونالد ترامپ میتواند شوکهای سنگینی به اقتصاد ایران وارد آورد و بر عمق مشکلات بیفزاید و عدهای معتقدند انتخابات ماه نوامبر هیچ اثری روی متغیرهای اقتصاد ما ندارد و افرادی که مدعی بروز شوکهای سنگین با آمدن ترامپ هستند، از اساس اشتباه میکنند.
به هر حال این احتمال وجود دارد که دونالد ترامپ دوباره انتخاب شود و در این صورت چه گروههای سیاسی بخواهند و چه نخواهند، مردم به حافظه خود مراجعه و اتفاقات گذشته را مرور کرده و بر اساس تجربه زیسته خود تصمیم میگیرند و عمل میکنند.
البته نه تنها در ایران که در اغلب کشورهای جهان نسبت به انتخاب مجدد ترامپ، نگرانی وجود دارد. ترامپ در ادبیات سیاسی به مرد غیر قابل پیشبینی معروف است؛ چنانکه ریچارد نیکسون نیز به این صفت معروف بود.
بنابراین در حافظه مردم جهان، روی کار آمدن دونالد ترامپ یعنی به هم ریختن نظم جهان، نادیده گرفتن پیمانهای بینالمللی و تشدید تنشهای جهانی و برای مردم ایران نیز انتخاب مجدد او به معنی تشدید تحریمها و احتمالا تشدید منازعات است.
اگر خاطرتان باشد در سال 1395 که دونالد ترامپ انتخاب شد بازار ارز اولین بازاری بود که متلاطم شد و پس از آن دیگر بازارها نیز متلاطم شدند.
پیش از روی کار آمدن دونالد ترامپ، صادرات نفت ایران تا حدودی کاهش یافته بود اما بهطور کامل متوقف نشده بود. اما وقتی او پیروز انتخابات شد، صادرات نفت ایران به میزان زیادی کاهش یافت تا زمانیکه به عدد باور نکردنی ۳۰۰ هزار بشکه در روز رسید.
پیش از آمدن مرد غیر قابل پیشبینی، اقتصاد ایران در مسیر طبیعی خود قرار داشت و بازارها نیز در مسیر طبیعی خود قرار داشتند اما آمدن ترامپ و جهتگیریهای تهاجمی او شوک بزرگی به بازارها وارد آورد.
در نتیجه این تحولات مردم آموختند که مکانیزم اثرگذاری تحریمها بر اقتصاد ایران چگونه است و یاد گرفتند که برای حفظ داراییهای خود از چنین شوک بزرگی، چگونه باید تصمیم بگیرند.
اکنون مردم ایران میدانند که تحریمها چگونه روی قدرت خریدشان اثر میگذارد و کدام متغیر اقتصادکلان ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و کدام بازار زودتر متلاطم میشود و حتی میتوانند اثر تحریمهای احتمالی را روی تورم سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ پیشبینی کنند.
در چنین شرایطی معمولا مردم زودتر از سیاستمداران تصمیم میگیرند که متناسب با شرایط موجود، با داراییهای خود چه کنند در حالی که سیاستمداران تا دقایق آخر روی نظرات اشتباه خود میمانند و در نهایت مقهور تصورات غلط خود میشوند بدون آنکه متناسب با شرایط جدید، تصمیم درست بگیرند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دو پهلوان
این روزها دو چهره ورزشی نزد مردم احترام زیادی دارند؛ یکی جهانپهلوان رسول خادم که به سیاست و منزلت رسمی پشت پا زده و خادم واقعی مردم شده است و دیگری هادی چوپان که بدون کمک دولت و بدون ارتزاق از بودجه عمومی، به قهرمانی رسیده و یکی یکی جوایز جهانی را از آن خود میکند.
جهانپهلوان رسول خادم را این روزها فقط میشود کنار دردمندترین مردم ایران پیدا کرد. هرجا درد بیشتر است، خادم مردم همانجاست. نه مثل سیاستمدارانی که داعیه دفاع از مردم دارند اما جایی پیدا میشوند که رانت بیشتری دارد.
هادی چوپان هم که روزگاری برای گذران زندگی و تأمین هزینه قهرمانی، گچکاری میکرده، این روزها سلطانی میکند و به هر مسابقهای که پا میگذارد، بر عزت و احترام ایران و ایرانی میافزاید.
نکته مشترک هر دو این است که دریافتهاند هیچ دولتی دلسوز مردم نیست و اگر قرار است تحولی صورت گیرد، باید تکتک افراد آستین بالا بزنند و نقشآفرینی کنند.
درد و بلای این دو پهلوان بخورد توی سر گولاخهایی که بویی از پهلوانی نبردهاند و برای پول مفت و رانت، زور بازویشان را صرف خاراندن پاچه اصحاب قدرت میکنند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
پیشنهادهایی برای مطالعه نوروزی:
1- کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایهداری»
کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایهداری»کتاب مهمی است که توسط دکتر جعفر خیرخواهان و آقای محمد ماشینچیان به فارسی ترجمه شده است.
کتاب را فیلسوفی به نام «بندیکت کهلر» نوشته که اصالت آمریکایی دارد اما در آلمان بزرگ شده است.
نویسنده کتاب این فرضیه را مطرح کرده که «سرمایهداری» ریشه در اسلام دارد و زادگاهش شهر مکه و نه دنیای مسیحیت و دولت-شهرهای قرون وسطا در ایتالیای رنسانس است. نویسنده معتقد است نظریه دست نامرئی بازارها که توسط آدام اسمیت مطرح شد، ریشه در دیدگاه پیامبر اسلام دارد. او در این کتاب به طور واضح توضیح میدهد که محمد (ص) پیش از بعثت سابقه تجارت داشت و هنر ایشان در این بود که مناسبات حکمرانی اقتصادی حجاز را با تجربه زیسته خود درآمیخت.
کتاب را نشر نی منتشر کرده است.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
قصهگوی کویر
اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جادهها و کلوتها و نخلها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصهگویی ندارد و کسی نیست قصه نخلهای تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگیها و در هم تنیدگیها، اکبر رشیدیمقدم سادهترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمیشد.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی میبردیم.
روحش شاد و یادش گرامی
@kermanmosavar
کبادهکش علمدار
ایرج نام داشت اما به جلال معروف بود و جالب است که سیر و سلوک زندگیاش بر همین منوال بود؛ یعنی یاریدهندهای که به شکوه و جلال رسید.
آقا جلال کامیابی که یک هفته است دنیای فانی را وداع گفته، سرآمد دو نهاد مهم در دیار کریمان به حساب میآمد. هم متولی هیأت بود و کارگزار دستگاه امامحسین و هم پهلوان بود و کلیددار گود.
بیش از 6 دهه صدای علی علیاش را از گود میشنیدیم و صدای حسین حسیناش را از هیأت.
خدا رحمت کنید پهلوان ایرج و حاج آقا جلال را.
@kermanmosavar
سهم بخش خصوصی واقعی از اقتصاد ایران چقدر است؟
سهم بخش خصوصی از دولت و توان آن در رشد و توسعه اقتصاد کشور دو موضوعی است که دهههاست محل بحث و مناقشه است. از زمان جهش قیمتهای نفت و پولدار شدن دولت در اوایل دهه 1350 تا این روزها که تحریم دستاویز محکمی برای حضور همهجانبه دولت شده است، بخش خصوصی همواره تلاش کرده راههایی برای بروز و حضور بیشتر و اثرگذارتر خود بیابد و هر بار هم به گونهای ناموفق بوده است؛ حتی ابلاغ سیاستهای کلی اصل 44 قانون اساسی هم باعث نشد دایره عمل بخش خصوصی چندان گسترده شود و اینبار هم آنچه واگذار شد، به دست یک رقیب جدید و قدرتمند دیگر رسید که ماهیتی خارج از محدوده دولت و بخش خصوصی دارد و اگرچه نه این است و نه آن، همزمان جای هر دو را گرفته و خوش نشسته است.
تازهترین بهانه اما برای پرداختن به این مسئله همیشه زنده، اظهارنظر صریح رهبری در جریان بازدید از نمایشگاه توانمندیهای تولید داخل است، که به روشنی مرز بین بخش خصوصی و شبهدولت را ترسیم کردند. حالا با این مصداق به روشنی میتوان به سیاستمداران و سیاستگذاران گفت کدام نهاد بخش خصوصی است و کدام نهاد را نمیتوان بخش خصوصی حساب کرد؛ مسئلهای که البته پیش از این برای خود فعالان بخش خصوصی، اقتصاددانان و تحلیلگران مسجل بود.
اما رهبری در این نمایشگاه چه گفتند؟ این سخنان که ویدئوی کوتاه آن هم در شبکههای اجتماعی بهاصطلاح وایرال شده و دست به دست میچرخد نشان میدهد که ایشان به وزیر نفت گوشزد میکنند که «ستاد اجرایی» بخش خصوصی نیست. ایشان در بازدید از نمایشگاه توانمندیهای تولید داخل که با طرح پرسشهای صریح از مسئولان دولتی همراه بود، در برابر سخنان وزیر نفت، که از سپردن پروژهها بعد از خروج شرکت توتال به دلیل تحریم به «ستاد اجرایی» سخن گفت؛ واکنش صریحی نشان دادند: «به بخش خصوصی بدهید؛ ستاد اجرایی که بخش خصوصی نیست.»
آنچه اهمیت این مرزبندی را مضاعف میکند این است که در سالهای گذشته بخش خصوصی نهتنها از سوی دولتها به رسمیت شناخته نشده، بلکه به حاشیه رانده شده و بیشتر سیاستها، قوانین و داوریها در سالهای گذشته به سود شرکتهای دولتی و حاکمیتی بوده و بخش خصوصی کنار گذاشته شده است. این در حالی است که در بازارهای بینالمللی، هزینه تحریمها به نام بخش خصوصی نوشته میشود. تجار خارجی معمولاً هزینه تحریم احتمالی، جریمههای آن و هزینه نقل و انتقال غیرمتعارف پول را به پای بخش خصوصی ایران مینویسند و علاوه بر آن وارد قراردادهای بلندمدت نمیشوند و این در حالی است که این بخش در داخل کشور هم به رسمیت شناخته نمیشود و انگار طفیلی است. به همین دلیل هرگاه در اقتصاد شبههای پیش آمده، ساختارهای نظارتی معمولاً به جای ریشهیابی و برخورد با مسببان اصلی، فعالان بخش خصوصی را مجازات کردهاند. همچنین بخش خصوصی در اسناد بالادستی کشور در حد «پیمانکار» شناخته میشود که نهایتاً میتواند مجری پروژههای دولت باشد، آن هم در صورتی که اساساً به بخش خصوصی واگذار شود.
این گزارش حاصل مشورت من با آقای رضا طهماسبی-دبیر تحریریه هفتهنامه تجارتفرداست. متن کامل این گزارش را در فایل پیدیاف زیر مطالعه کنید.👇
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دوست داشتنی مثل پدر
🔹از دوران کودکی، ماه رجب برایم رنگ و بوی دیگری داشته است. ماهی پر از عشق و شور و عبادت. این را در صورت مرحوم پدرم می دیدم و در دعای مرحوم مادرم می شنیدم.
بچه كه بودم، مرحوم پدرم درحالی كه بر محاسنشان دست می کشیدند، دعای رجب را میخواندند. كنجكاو بودم که حكمت این حركت را بدانم. بعدها فهمیدم دعایی که میخوانند این معنی را می دهد که خدایا محاسن مرا بر آتش حرام گردان. شاید کنایه از این بود که ما را بیامرز و از جهنم دور فرما.
به نیمههای ماه رجب كه نزدیك میشویم حال وهوای تولد امام علی(ع) كه زاد روزشان را سالهاست روز پدر میدانیم شور و شوق بیشتری درخانوادهها به وجود میآورد. در این حال و هوا دو حس متفاوت دارم؛ حس اینکه پدر هستم و فرزندانی با محبت و خانوادهای بزرگ و دوست داشتنی دارم و حس اینکه سایه پدرم روی سرم نیست و از نعمت داشتن ایشان محروم ماندهام. اولی حال و هوایم را تغییر میدهد و شوری وصف ناپذیر در روح و روانم جاری میکند و دومی اشک در چشمانم میدواند. به خصوص در چنین روزی که دهها پيام محبت آميز دريافت میكنم.
🔹 وقتی به مرحوم پدرم فکر میکنم، سیمای دو انسان را در ایشان میبینم، اولی پدری جدی و بسیار باهوش که میان دوگانه «دوست داشتنی بودن» و «قابل اعتماد بودن» ترجیح داده بود، قابل اعتماد بماند و دومی پدری اجتماعی و خیرخواه که پشت پرده اغلب کارهای خیر زمانهاش بود.
ایشان اعتقاد داشت که آدم باید نزد خدا خیلی عزیز باشد که موقعیت کار خیر ورواج كار ديگران به او داده شود، هر پولی برای خیر نمیرود و هر کسی کار خیر نمیکند. اگر به پیشینه مؤسسههای خیریه در کرمان نگاه کنید، نام مرحوم پدرم را در زمره مؤسسان آن خیریه پیدا میکنید.
🔹 به خاطر دارم وقتی پس از درگذشت ایشان، به حساب و کتابها رسیدگی میکردیم متوجه شدیم در طول سالهای آخر زندگی، از هر سه فقره چکی که صادر کرده بودند، حتماً یکی برای کار خیر بوده است. همیشه پنهانی و بدون اینکه کسی متوجه شود به امور خیریه و آموزش کمک میکرد.ند در خانه طوری زندگی میکردند که فکر میکردیم اگر پدرمان یک روز سرکار نرود، زندگیمان تأمین نخواهد شد . یعنی اینقدر ساده و معمولی زندگی میکرد که ما هیچوقت نفهمیدیم فرزند یک تاجر بزرگ هستیم و وضعمان خوب است. مثل بقیه بچهها لباس میپوشیدیم، مثل بقیه بچهها مدرسه میرفتیم، مثل بقیه بچهها بازی میکردیم، هیچ تفاوتی میان ما و دیگران نبود.
🔹 امسال در حالی به ياد مرحوم پدرم هستم كه برای اولين بار پدربزرگ شدهام و بهتر میفهمم پدر بودن و پدربزرگ بودن چه حس حال و عجیبی دارد.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
ریشهها و عواقب حسادت
جهان هیچگاه از دست آدمهای حسود در امان نبوده و حسادت در طول تاریخ زمینهساز اتفاقات زیادی بوده است. حسادت واکنشی همراه با ناراحتی و غم به هر چیزی است که دیگران مالک آن هستند. ممکن است به رفاه دیگران حسادت کنیم، یا به موفقیتشان غبطه بخوریم یا به موقعیتشان رشک بورزیم. گاهی ریشه حسادت در داشتن دیگران و نداشتن خود است اما گاهی پیش میآید که فرد همان موقعیت و همان ثروت و همان میزان رفاه را دارد اما به فردی دیگر حسادت میورزد. حدی از حسادت میتواند مفید باشد اما در مجموع، حسود بودن به زیان فرد و جامعه است و میتواند به عنوان کاهنده رشد فردی عمل کند.
اصولا حسادت از مقایسه میآید. یعنی من رفاه یا امکانات خودم را با دیگری مقایسه میکنم و دلم میخواهد به میزانی که دیگران رفاه دارند، من هم داشته باشم. تا اینجا مشکلی نیست و من میتوانم برای به دست آوردن رفاهی که دیگری دارد، بیشتر تلاش کنم که این اتفاق خوبی است. اما شکل بد حسادت زمانی به وجود میآید که یک فرد به داشتههای فردی دیگر حسادت میکند و میخواهد آن فرد را از داشتههایش محروم کند. مثلا فردی که موفق نشده جایگاه اجتماعی پیدا کند، به فردی که جایگاه اجتماعی دارد، حسادت میکند و سعی در بدنام کردن او دارد. در این حالت، فرد حسود منابع مالی خود را به منظور آسیبرساندن به فردی که به او حسادت میورزد، هزینه میکند و هم به خود زیان میرساند و هم به دیگران.
گاهی هم آدمهایی که كم تلاش میکنند به آدمهایی که برای بهتر شدن زندگی خود و جامعه خیلی تلاش میکنند، حسادت میورزند و پیش پای آنها سنگ میاندازند و تخريب میکنند.
شايد بتوان اينگونه رفتارها را در برخی افراد با اعتماد به نفس پایین درك كرد اما وقتی متعجب میشویم كه نزديكان و آشنايان هم به اين چرخه میپیوندند. حكایت اين افراد، حكايت بر سر شاخه نشستن و بن بريدن است. تجربه نشان داده كه قبل از هر كس خود اين افراد از اين رفتار خود آسیب میبینند.
وقتی هزینه محسود شدن افزایش پیدا میکند، افراد ترجیح میدهند روند موفقیتهای خود را متوقف کنند یا پنهان نگه دارند تا از گزند حسودان در امان بمانند. در شهرهای کوچک، اگر حسادت، شکل گروهی پیدا کند، سرمایهگذاران را وادار به توقف فعالیت يا تغيير محل و مكان فعالیتشان میکند كه باز در اين صورت، همه افراد از این رفتارهای رذیلانه آسیب میبینند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
زخم ملی
▪️«پنج ساعت پیش بم فرو ریخته اما هنوز دو دلم که برم یا نرم. اصلن برا چی باید برم؟ برای تم بیاتی که از زلزله طبس تو ذهنم مونده و میخوام از شرش خلاص شم یا اینکه تو بم چیزی هست که داره منو صدا میکنه. میرم مگه میشه مث قبر به زمین چسبید و به بم نرفت تا نگن فلانی فرصت طلبه؟... پس میرم. اما چه جور میشه جلوی چشم آدمای ماتم زده به بازیگر فیلم گفت: نه، نشد... برو دوباره بیا. سعی کن حست بیشتر باشه. نشون بده که کوه روی دوشاته.»
▪️ فیلم «بیدار شو آرزو» که روایتگر ویرانیهای زلزله بم است، با همین یادداشت کوتاه کیانوش عیاری در تیتراژ آغاز میشود و بعد ساعتی را میبینیم که روی دیوار برای خودش تیک تیک میکند و لحظهای بعد که همه چیز فرو میریزد.
این فیلم، داستان خانمی را روایت میکند که در یکی از روستاهای نزدیک بم معلم است. زلزله که میآید زیر آوار میماند اما به سختی جان خود را نجات میدهد اما دوست و هماتاقیاش، زیر آوار میماند و جانش را از دست میدهد. خانم معلم از روستایی که با خاک یکسان شده، بیرون میرود تا برای بیرون کشیدن آدمها کمک بیاورد اما وقتی به بم میرسد، تازه میفهم چه فاجعهای رخ داده است. کیانوش عیاری که ظاهرا ساعاتی پس از زلزله، به بم سفر کرده، تصویرهای تکاندهندهای از ویرانی این شهر ثبت کرده است. تصورم این است که کیانوش عیاری در فیلم «بیدار شو آرزو» بهت و سرگشتگی خود را از آن همه ویرانی و درد، به شخصیت اصلی فیلم- خانم معلم- انتقال داده و در حقیقت خود اوست که در ویرانههای بم دنبال چیزی میگردد.
▪️ بیست سال از زلزله بم گذشته و هنوز کسی واقعیت را از زیر آن همه ویرانی بیرون نیاورده است. بیست سال از آن روزها میگذرد اما زخمش هنوز بوی خون میدهد. خاکش هنوز بوی غم میدهد. بعضی زخمها ممکن است روی سر و صورت و تن دیگران بنشینند اما دردشان در وجود همه احساس میشود. بعضی زخمها میآیند که بمانند و به قول صادق هدایت، مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورند و میتراشند.
بعضی داغها، بعضی رنجها و بعضی بغضها ملیاند. به گمانم زخم بم همین گونه است. ملی است و به همه تعلق دارد.
زخمهای ملی خیلی بیشتر از زخمهای فردی و خانوادگی درد دارند. زخمهای ملی مثل جنگ، مثل زلزله رودبار، مثل ریزش پلاسکو، مثل پرواز 752، مثل فرو ریختن متروپل و مثل خیلی زخمهای دیگر میآیند که بمانند. میآیند که وقتی یادشان بیفتیم، درد همه وجودمان را بگیرد.
▪️هر سال این روزها یاد آن زلزله، روح همه ما را خراش میدهد. آنها که عمق فاجعه را دیدند، احتمالا تا مدتها نتوانستند به زندگی عادی بازگردند. خیلیها هنوز هم نیمههای شب صدای ناله آدمهای زیر آوار مانده را میشنوند.
امروز که سالگرد آن زلزله تکاندهنده است، هم یادی از آن واقعه تلخ کردم و هم بهانهای شد تا یادی از کیانوش عیاری کنیم که این روزها در بستر بیماری است. امیدوارم کیانوش عیاری بزرگوار زودتر از بستر بیماری برخیزد، هرچند بم دیگر بم نمیشود.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دشمن پوپولیسم
🔹دو سال از درگذشت مهدی آگاه گذشت. در این مدت همواره احساس میکنم برادری تنی را از دست دادهام. در واقع هرچه بگویم از خوبیهای این مرد بزرگ کم گفتهام. خانواده آگاه حق بزرگی گردن همه ما دارند. مرحوم آگاه سیزده فرزند داشت که جملگی انسانهایی شریف و آگاه بوده و هستند. همه آنها دور از هیاهوی زمانه خدمات زیادی به جامعه داشتهاند اما دو فرزندشان را بیشتر میشناسیم. معروفترین آنها، مرحوم «منوچهر آگاه» از اقتصاددانان سرشناس ایران است که در سال ۱۳۳۸ به ایران بازگشت و ریاست اداره بررسیهای اقتصادی بانک ملی و بانک مرکزی را بر عهده گرفت. او بعدها معاون وزیر اقتصاد شد و در اواخر دوره پهلوی به ریاست سازمان برنامه و بودجه رسید. و دیگری مهدی آگاه است که متاسفانه دو سال پیش در چنین روزهایی دار فانی را وداع گفت.
🔹 مرحوم غلامرضا آگاه با بهرهگیری از سرمایه اهالی متمول یزد، باغهای زیادی در رفسنجان به بار نشاند. جنگ جهانی دوم، فرصت مناسبی برای او بود تا پسته ایران را به جهان عرضه کند. او مغز پسته را به نام «جیره کماندو» همزمان به ارتش متفقین و آلمان معرفی کرد و به این ترتیب زمینه فروش محصول باغات پسته رفسنجان به کشورهای اروپایی و آمریکا فراهم شد. او تنها به معرفی محصولات خود بسنده نکرد. هنگامی که «نیل آرمسترانگ» نخستین فضانورد جهان که پا به ماه گذاشت، به ایران آمد، هدیه ویژهای به او داد و آن چیزی نبود جز پسته ایرانی که از باغات رفسنجان به عمل آمده بود. فضانورد آمریکایی نیز در مدح پسته ایرانی، یادداشت تاریخی نوشت و آن را به غلامرضا آگاه تقدیم کرد. بعدها به همت او بود که پسته ایران به بازار نیویورک و به دنبال آن اکثر نقاط ایالات متحده آمریکا صادر شد.
مهدی آگاه از نظر تسلط به کشاورزی و تجارت میراثدار پدر بزرگوارش، غلامرضا آگاه بود که ایشان را بزرگ صنعت و تجارت پسته میدانیم و از نظر تسلط بر علم و دانش، به برادر بزرگوارش مرحوم منوچهر آگاه شباهت داشت که در دهه 40 در دانشگاه تهران اقتصاد تدریس میکرد.
🔹 مرحوم آگاه دشمن پوپولیسم بود و زمانی نسبت به آن اعتراض میکرد که جامعه ایران هنوز با ابعاد مخرب آن آشنایی نداشت. آقای آگاه جزو آن دسته از انسانهایی بود که روی اصولش میایستاد و کوتاه نمیآمد. زمانی که در تشکلهای بخش خصوصی حضور داشت، حرفهایی میزد و تحلیلهایی میکرد که اغلب باعث اعتراض مدیران دولتی میشد. اگر سیاستمداران واژهها را از معنای واقعی خود دور نمیکردند میشد مهدی آگاه را یک اصولگرای واقعی تعریف کرد. به اصول و قانون پایبندی داشت و همواره معتقد بود هیچ پدیدهای نباید جایگزین قانون شود. او همواره تاکید داشت که برای حفظ جامعه باید پایبندی به اصول و قانون رعایت شود. حتی اگر آن قانون، قانون خوبی نباشد، باید قانون دیگری نوشت اما قانون را نمیشود جایگزین ارادهها و خواستههای فردی کرد.
زاویه دید آقای آگاه به مسائل بدیع بود و پدیدهها را از مسیری تبیین میکرد که حتی برای نزدیکترین دوستانش ناشناخته به نظر میرسید. شخصاً محو استدلالهایش میشدم و همواره به خودم میگفتم چرا من از این زاویه به مساله نگاه نکرده بودم و هربار به خودم میگفتم: مگر تو آگاه هستی؟ همیشه وقتی با حرارت درباره مشکلات کشور صحبت میکردند، یادآوری میکردم که با این بیماری، خوب است به این مسائل دلهرهآور توجه نکنید اما دست خودش نبود. او دلی پردرد از نامهربانیهای روزگار داشت و همواره از تهاجمِ سیاسی به منابع و آب و خاک این سرزمین مینالید. اعتقاد داشت این نسل بزرگترین صدمه را به ایران زدهاند و همواره از دستدرازی نسل فعلی به سهم نسل آینده در عذاب بود. همیشه میگفت؛ مغولان آنگونه که ما منابع کشور را غارت میکنیم، منابع ایران را به یغما نبردهاند.
یادش گرامی باد و روحش شاد.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
درسهای اخلاق در شرایط بحران
🔹 این روزها که سایه جنگ بر سر خاورمیانه خیمه افکنده و متغیرهای اقتصادی همچون آهوان گریزپا، مشغول جستوخیز هستند و مدام بالا و پایین میروند، عقلانیترین کار، بردن داراییها به پناهگاه امن و خرید دلار و سکه است اما آیا چنین کاری اخلاقی هم هست؟
شخصا در سالهای گذشته بارها در معرض چنین پرسشهایی قرار گرفتهام اما معمولا از پاسخ دادن طفره رفتهام اما اگر پاسخ درست دادهام، حتما این نکته را اضافه کردهام که بهتر است در چنین مواقعی نفع شخصی را کنار بگذاریم تا وضعیت از این که هست، آشفتهتر نشود.
اگر تحولات بازارها را دنبال کنید، با نظر برخی اقتصاددانان و مشاوران مالی مواجه میشوید که به مردم توصیه میکنند تا میتوانند سکه و دلار بخرند تا از نوسان قیمتها در امان بمانند. اگرچه خرید کالا بیش از نیاز، میتواند هر فرد یا خانوار را در شرایط افزایش قیمت، از نوسانها مصون بدارد، اما وقتی به صورت رفتار گروهی در میآید، باعث افزایش التهاب در بازار داراییها میشود که این اتفاق زیان کل جامعه را به دنبال دارد.
🔹 در چنین شرایطی یاد اعلام حریق در سالن سینما میافتم. فرض کنید در سالن سینمایی نشستهاید و دارید فیلم تماشا میکنید، در گوشهای از سالن آتشی میبینید که به سرعت در حال سرایت به دیگر نقاط سالن است. چه میکنید؟ داد میزنید و همه را هوشیار میکنید یا میدوید و مدیر سالن را مطلع میکنید؟ طبیعی است با داد زدن شما، افراد به سوی درهای خروجی هجوم میآورند و خیلی از تماشاچیان زیر دست و پا له میشوند و بقیه هم میسوزند و خاکستر میشوند. اگر حریق را اطلاع ندهید، اتفاق بدتری میافتد و ممکن است هیچکس جان سالم در نبرد.
البته توصیه به مردم برای خرید و انباشت ارز و طلا در مواقع بحرانی با اعلام حریق در سالن سینما تفاوت اساسی دارد که مهمتریناش تفاوت مسأله مرگ و زندگی با کسب منفعت است. در سالن سینما چون مسأله مرگ و زندگی است، شما وظیفه دارید داد بزنید تا همه از وقوع خطر مطلع شوند اما در مقوله بازارها، بهتر است داد نزنید که آهای مردم، بشتابید که بازارها ملتهب شدهاند و اگر اقدام به خرید نکنید، زیان میکنید.
🔹 چند سال پیش یکی از مشاوران مالی که روایتگری محبوب و سرشناس بود، با تشریح پدیده «پول داغ» به مردم توصیه کرد همه داراییهای نقدی خود را تبدیل به کالا کنند. این توصیه در فضای مجازی میلیونها بار دیده شد و به شدت مورد توجه جامعه قرار گرفت اما بزرگانی همچون موسی غنینژاد و مسعود نیلی چنین توصیههایی را مغایر با چارچوب اخلاقی اقتصاددانان اعلام کردند چون به عقیده آنها باعث تشدید تنش در جامعه میشود.
به خاطر دارم که این موضوع بحثهای زیادی میان اقتصاددانان ایجاد کرد و برخی معتقد بودند باید واقعیتهای اقتصاد را به صراحت به جامعه گفت اما برخی معتقد بودند اعلام عمومی برخی واقعیتهای اقتصادی به زیان جامعه تمام میشود و اقتصاد کشور را در معرض شوکهای سنگین قرار میدهد.
🔹 البته بیان عمومی واقعیتها هم خوب است و هم عواقب نگرانکننده دارد؛ مفید است چون به سیاستمداران کمک میکند تا تصمیم درست بگیرند. مفید است چون آگاهی عمومی را افزایش میدهد و به تصمیمگیری بهتر آحاد اقتصادی کمک میکند. اما وقتی اقتصاد گرفتار چالشهای زیاد است و متغیرهای اقتصادی در نوسان مداوم هستند، توصیه به خرید طلا و سکه و دیگر داراییها، بدون آنکه کمکی به حل مسأله کند، میتواند سبب وخیمتر شدن اوضاع شود.
به طور مثال، گفتن یک روایت واقعی یا غیر واقعی درباره یک بانک میتواند به هجوم یکباره مردم به شعبههای آن بانک منجر شود و پدیده «هراس بانکی» را وجود آورد. این قاعده در پزشکی هم وجود دارد و معمولا پزشکان وقتی احتمال میدهند که بیان وضعیت بیماری شخص، ممکن است باعث بدتر شدن حال او شود از بیان واقعیت به او خودداری میکنند که چنین رفتاری بیش از همه به نفع خود فرد بیمار خواهد بود.
به هر حال این حق همه مردم است که به فکر حداکثر کردن منافع خود باشند اما از آنجا که شرایط سختی پیش رو داریم، اخلاق حکم میکند که از رفتارهایی که به سود خودمان و به زیان جامعه تمام میشود پرهیز کنیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
🎥 مصیبتهای کارآفرینی در ایران
نسخه صوتی
▫️کارآفرین ایرانی چه مصائبی دارد؟ در مواجهه با واژه کارآفرین، عموم مردم به چه موقعیتی فکر میکنند؟ کارآفرین و کارآفرینی در ایران به حدی دچار سوتفاهم است که باید واقعیت ماجرا را از زبان خود افرادی شنید که سنگینی این لقب را به دوش میکشند.
▫️فشار تحریم ها و التهابات پسابرجامی و یا از طرف دیگر، تفاوت در تصمیمگیری هایی که پس از هر تغییر سیاسی ایجاد می شود، چه تاثیری بر روند فعالیت کارآفرینان ایجاد می کند؟
▫️از نظر یک کارآفرین، بسیاری از تصمیمات دولت، میتوانست به گونه دیگری اتخاذ شود که آسیب کمتری متوجه بخش خصوصی کند.
▫️محسن جلالپور، کارآفرین نام آشنای ایرانی و رئیس پیشین اتاق ایران، در گفت و گو با اکو ایران، شرح تاب آوری کارآفرینان ایرانی را با جزییات تشریح میکند.
نسخه کامل در یوتیوب
📺 @ecoiran_webtv
جنگ اسفند
پای گلایهها و درددلهای یکی از دوستان نشستم. یک ساعتی بیوقفه نالید و از زمین و زمان بد گفت. در نهایت هم وقتي ديد من با ارامش گوش ميكنم وقصد ارام كردنش را دارم گفت:«کاش من هم مثل تو ارام بودم».
خیلی از این حرف ناراحت شدم و گفتم قضاوت درستی نیست. برایش چند مورد از گرفتاریهای سال ۱۴۰۲ تعریف کردم. بسیار متعجب شد و عذرخواهی کرد و گفت:«فکر نمیکردم این همه گرفتاری داشتهای، پس چرا به ما اطلاع ندادی؟»
گفتم:«فقط یک مورد را به فلانی گفتم و انتظار کمک هم نداشتم؛ چند روز تلفنش راپاسخ نداد».
خیلی ابراز تأسف کرد و ناراحت بود که چرا به او چیزی نگفتم. تشکر کردم و گفتم:« میدانی مشکل من چیست؟ مشکل این است که خیلی از رفقا پیش من میآیند و مشکلات خود را مطرح میکنند و من هم در حد توان خودم، سعی میکنم مشکلشان را حل کنم اما هیچکس انتظار ندارد که من مشکل داشته باشم. همه فکر میکنند من هیچ مشکل و گرفتاری ندارم.»
رفیق عزیزم دیگر چیزی نگفت؛ خداحافظی کرد و رفت اما حالا که ۱۰ روز از آغاز سال گذشته میگویم؛ اسفند ۱۴۰۲ بدترین اسفندی بود که در تمام زندگی کاریام تجربه کردم. هیچ وقت مثل یک ماه پایان سال گذشته، سختی نکشیدم و هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکردم.
همانطور که برای رفیقام تعریف کردم، ماه اسفند برای ما ماه جنگ بود. فشارهای همیشگی که وجود داشت اما بیثباتی نرخ ارز و فشارهای تورمی باعث شد همه معادلات بازارها به هم بریزد. همه سرمایه تاجر، اعتبار است اما این روزها اعتبار هیچ ارزشی ندارد.
قدیمها که تورم چنین فشاری نداشت، اخلاق حکمفرما بود و اهالی کسبوکار هم هوای همکاران را داشتند و هم جانب مردم را میگرفتند اما این روزها، کسبه که خود آنها نیز قربانی این شرایط هستند، قادر به حفظ اصول اخلاقی خود نیستند. مثلا قدیمها برای هر کسبوکاری ۲۰ درصد سرمایه نیاز بود و بقیه به حسن شهرت و اعتبار فرد مربوط میشد. اما این روزها حتی اگر ۹۵ درصد نقدینگی داشته باشید، کسی حاضر نمیشود به اندازه ۵ درصد روی اعتبار شما حساب کند.
کمکم احساس میکنم همه تجربیاتی که یک عمر در کسبوکار اندوختهام، دیگر به دردم نمیخورد. نه اخلاق ذرهای ارزش دارد، نه اعتبار در بازار به درد میخورد و نه کار سالم به نتیجه میرسد.
اقتصاددانان بارها گفتهاند که اخلاق و سجایای انسانی در شرایط تورمی رنگ میبازد و تاجر و کاسب سالمی که در چنین فضایی کار میکند، دیر یا زود یا ورشکسته میشود یا او هم اخلاق کسب و کار را زیر پا میگذارد.
حالا که از سختیهای ماه اسفند گفتم، لازم میدانم از بعضي همکاران خوبم تشکر کنم که در جنگ اسفند کنارم ایستادند؛ همچنین از پسران دلسوز و همسر دوست داشتنیام تشکر میکنم که آن یک ماه، محسن تکیده و ناامید را تحمل کردند.
همچنین قدردان زانوان پرقوت خودم هستم که در چنین بزنگاههایی کمک میکنند سرپا بمانم و دوباره با قدرت برگردم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
حکایت محمود و حسن و مازیار
روایت اول: محمود آقا
پس از مدتها انتظار، نوبت وام محمود آقا میرسد و پس از کلی دوندگی موفق میشود ۲۰۰ میلیون تومان وام بگیرد.
پیش خودش میگوید حالا که نزدیک عید است، خوب است ماشینم را بفروشم و مدل بالاتری تهیه کنم. با همین نیت به بازار میرود و ماشین خود را میفروشد.
آن روز میگذرد و موفق نمیشود ماشین باب میل خود را پیدا کند. فردای آن روز در کرمان برف میبارد و چند روزی بازار تعطیل میشود. به محض باز شدن مجدد بازار، آقا محمود که تازه ماشیناش را فروخته، با ۲۰۰ میلیون تومان وامی که دریافت کرده، برای خرید ماشین مدل بالاتر به بازار خودرو میرود. نیم ساعتی در بازار گشت میزند و تازه متوجه میشود که چه خطای بزرگی مرتکب شده است. با وجودی که فقط یک هفته از دریافت وام و فروش خودرو گذشته، او نه تنها قادر به خرید مدل بالاتر نیست که حتی نمیتواند ماشین قبلی خودش را بخرد. در نتیجه به خرید یک مدل پایینتر با کارکرد خیلی بیشتر از ماشین خود راضی میشود و به خانه باز میگردد. از این به بعد محمود آقا را با ماشینی میبینیم که یک مدل پایینتر از ماشین خودش را میراند، در حالی که اقساط وام ۲۰۰ میلیون تومانی را هم باید پرداخت کند.
روایت دوم: حسن آقا
حسن آقا برای اینکه به برادرش در خرید خانه کمک کند، ۱۰ قطعه سکه بهار آزادی را در سال ۱۴۰۰ میفروشد و مقداری پول نقد هم روی آن میگذارد و در مجموع مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان به برادرش قرض میدهد.
این مبلغ اواخر سال ۱۴۰۲ به حسن آقا بر میگردد اما خانواده حسن آقا با یک محاسبه ساده متوجه میشوند که این قرض دادن، دست کم ۲۲۵ میلیون تومان زیان روی دستشان گذاشته است. حسن آقا در سال ۱۴۰۰ میتوانست با پولی که به برادرش قرض داد، ۱۳ قطعه سکه بخرد اما با همان پول در حال حاضر فقط میتواند ۵ قطعه سکه بخرد و پسانداز کند. شماتت خانوادهاش طبیعی است چون رنج اضافه کاری پدر خانواده را آنها تحمل کردهاند اما منفعت به جیب خانواده برادرش ریخته شده است.
روایت سوم: آقا مازیار
مازیار برای راهاندازی یک فروشگاه لباس از برادر خانمش ۵۰۰ میلیون تومان قرض میگیرد. قرار بوده شش ماه بعد این مبلغ را بازگرداند اما این اتفاق نمیافتد. یک سال میگذرد اما مازیار قرض خود را پس نمیدهد. دو سال میگذرد و صدای همه اعضای خانواده در میآید و در نهایت مازیار با قلدری اعلام میکند که این پول حق اوست و تحت هیچ عنوانی آن را پس نمیدهد. این اظهارات از سوی خانواده، ناسپاسی و بدعهدی تلقی میشود و برای حل مسأله، در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ همه حاضر میشوند مبلغی روی هم بگذارند تا قرض پسر بد حساب خانواده پرداخت شود. مازیار با این کار، رابطه خود و خانوادهاش را به هم میزند و در سال جدید باید به تنهایی به جنگ مشکلات برود.
نتیجهگیری:
هر سه ماجرایی که تعریف کردم، واقعی هستند. محمود و حسن و مازیار، ذاتا آدمهای بدی نیستند اما وضعیتی که بر اقتصاد کشور حاکم شده، آنها را در شرایط بدی قرار داده است.
محمود در تله بیثباتی اقتصاد کلان و تورم روز افزون گرفتار شده، حسن از اینکه در شرایط تورمی به برادرش وام قرضالحسنه داده پشیمان است و مازیار که احساس کرده از اطرافیانش عقب مانده، حق خود میداند که همین ۵۰۰ میلیون تومان را بردارد و قید خانواده نابرابر خود را بزند.
اما ریشه این مشکلات در چیست؟
به گمانم این اتفاقات که باعث میشود فکر کنیم اخلاق در جامعه رنگ باخته، ریشه در تورم روز افزون دارد.
تصمیمگیران سیاسی کشور متوجه نیستند که این بیثباتیها در حال تخریب پایههای جامعه هستند. صدها پیامبر و امام و حکیم و شاعر در طول قرنها تلاش کردند تا پایههای اخلاق در جامعه محکم شود اما موجهای تورمی همه این دستاوردها را بر باد داده است.
اقتصاددانان میگویند هرچه بیثباتی اقتصاد کلان شدیدتر باشد و برای زمان بیشتری تداوم داشته باشد، به دلیل متضرر کردن مکرر افراد، اثر آن در تخریب اخلاق شدیدتر و پیامدهای زیانبار اقتصادی و اجتماعی آن نیز بیشتر است.
نسلی که بیش از ۵۰ سال تورم را تحمل کرده و تجربههای ناخوشایند را از سر گذارنده، چطور میتواند اخلاق را به نسلهای پس از خود بیاموزد؟
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
مرد و گیتار
رستوران شلوغ بود و میز خالی پیدا نمیشد. منتظر ماندیم تا یکی از میزها را تمیز کردند و نشستیم و غذا سفارش دادیم.
کمی آنطرفتر از میز ما صندلی سبز رنگی گذاشته بودند که میکروفونی مقابلش بود و دقایقی بعد، مردی با کت و شلوار سفید روی آن نشست و گیتارش را روی زانویش گذاشت.
صدایی صاف کرد و گفت: سلام؛ من بهرام هستم و امیدوارم امشب به شما خوش بگذرد و پس از آن شروع کرد به خواندن.
یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
...
غذای ما هم رسید اما حواسمان به صدای خشدار مرد خواننده بود که از اعماق وجود میخواند:
اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بیخبر
...
تا آن روز چنین ترانههایی را نشنیده بودم. فرصتی پیش آمد که از مرد خواننده پرسیدم این ترانهها از کیست؟ خودتان نوشتهاید؟
بهرام گفت: این ترانهها را خوانندهای به نام فرامرز اصلانی خوانده و من هم چون به او علاقه زیادی دارم، ترانههایش را میخوانم.
آنقدر موسیقی رستوران لذتبخش بود که ما دوباره فرداشب و شب بعد و شبهای بعد هم به همان رستوران رفتیم.
بعد از بازگشت، اولین کاری که کردم، تهیه همه کاستهای فرامرز اصلانی بود. احساس میکردم گمشدهای را پیدا کردهام. در کنار آثار استاد شجریان و شهرام ناظری، همیشه به ترانههای فرامرز اصلانی گوش میکردم؛ به خصوص در جادهها که لذت رانندگی را دو چندان میکرد.
خیلی دوست داشتم در یکی از کنسرتهای آقای اصلانی شرکت کنم و ایشان را از نزدیک ببینم اما این توفیق نصیبم نشد.
فرامرز اصلانی یکی از گنجهای زمانه ما بود. دیروز که خبر فقدانش را شنیدم، پیش خودم گفتم دارایی آدمها فقط خانه و ماشین و زمین و ملک نیست. همین آدمهای بزرگ بخشی از داراییهای ما هستند که متأسفانه یکی یکی از دست میروند.
فرامرز عزیز خوانندهای با شخصیت و صاحب سبک بود که آثارش برایمان خاطرههای زیادی ساخت. من که در همه حال، در شادی و غم به ترانههایش گوش میکردم و لذت میبردم.
متأسفانه سیاستمداران با بد سلیقگی و بدجنسی، بین مردم و هنرمندان جدایی ایجاد کردند اگر نه هیچ دلیلی نداشت که خواننده با شخصیتی مثل فرامرز اصلانی اینقدر از مردم و طرفدارانش دور بماند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
تبدیل آرزو به مطالبه
از صمیم قلب آرزو میکنم امسال سال رشد اقتصاد باشد. همچنین امیدوارم امسال سال کاهش تورم و بزرگتر شدن سفره مردم باشد. امیدوارم...آرزو میکنم....امیدوارم....آرزو میکنم....
این آرزو کردنها چه فایده دارد؟ این امیدواریها به چه دردی میخورد؟
امسال باید سال تبدیل شدن آرزوها به مطالبه ملی باشد.
در بهار سالهای گذشته آرزو میکردیم اقتصاد تحرک پیدا کند، تورم کاهش یابد و فقر برچیده شود اما امسال باید این آرزوها را به مطالبه تبدیل کنیم.
نظام حکمرانی ما به اقتصاد بیتوجه است؛ بیایید مدام به او یادآوری کنیم که این حق ماست که اقتصادمان رشد کند، حق ماست که تورم کاهش پیدا کند و حق ماست که سفره بزرگتری داشته باشیم.
به امید روزهای بهتر برای ایران و ایرانیان عزیز
@mohsenjalalpour
گیماُور
سال 1402 دارد نفسهای آخرش را میکشد. همه ما در این سال پرهیاهو، فراز و فرود داشتهایم اما فرودهایمان بیشتر از فرازهایمان بوده است.
سال 1402 برای من سالی سخت و جانکاه بود. جانکاه به معنی کم کننده «جان» است. «جان» در بازیهای رایانهای، اهمیت زیادی دارد و «گیمرها» بهتر میدانند در بازیها چگونه «جان» کم میشود.
قهرمانان در چالشهای سختِ بازیها، «جان» خود را از دست میدهند و آنقدر ضعیف میشوند که «بیجان» میشوند. بیجان شدن در بازی، یعنی «گیم اُور»، یعنی بازی تمام شد.
قدیمها بازی که به هر دلیلی متوقف میشد یا به پایان میرسید، وقتی میخواستیم دوباره شروع کنیم، میگفتیم«بازی از سر» یعنی دوباره بازی را شروع کنیم اما افسوس که در دنیای واقعی، بازی معمولا از سر گرفته نمیشود.
به همین دلیل معتقدم بازیهای رایانهای خیلی انسانیتر از بازیهای واقعی هستند؛ میشود بازی را از سر گرفت یا میشود دوباره قوی شد و به بازی بازگشت. در بازیهای واقعی وقتی ببازید دیگر فرصت بازی ندارید و «جان»تان که کم شود یا به پایان برسد، جان جدیدی به شما نمیدهند.
همه ما در سال 1402 بارها گیم اُور شدهایم.
کارگری که نان برای سفره نبرده، بازی برایش تمام شده است. معلمی که انگیزهاش را از دست داده، گیم اُور شده است. مغازهداری که توان پرداخت اقساطش را ندارد، گیم اُور شده است. بازیگری که نقشی برای بازی کردن ندارد، گیم اُور شده و تاجری که نتوانسته کالا صادر کند و تولیدکنندهای که انگیزه تولید ندارد، بازی را از دست دادهاند.
نتیجه گیماور شدن در دنیای واقعی، کاهش رفاه و فقر بیشتر است.
جامعه ما مدتهاست که در حال از دست دادن «جان» است در حالی که «جان»های از دست رفته نه باز میگردند و نه میشود آنها را تقویت کرد.
نزدیک به 10 میلیون ایرانی در طول یک دهه گذشته فقیر شدهاند و 40 درصد نیز به شدت آسیب دیدهاند و در آستانه فقر قرار دارند. مصرف واقعی خانوارهای فقیر هر سال بهطور متوسط حدود دو درصد کاهش داشته، در حالی که این رقم برای خانوادههای ثروتمند حدود یک درصد بوده است. فقرا در کشور ما بیشتر در مناطق روستایی متمرکز شدهاند بهطوری که تقریباً نیمی از جمعیت روستایی ما فقیر به شمار میروند.
شمار زیادی از مردم در حال گیماور شدن هستند و بازی برای خیلی از آحاد جامعه در حال تمام شدن است. کاش میشد مثل دوران نوجوانی، بگوییم«بازی از سر».
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
سرمقاله امروز «دنیای اقتصاد»:
ظرفیتهای منهدمشده رشد اقتصاد
👤 محسن جلالپور
✍️ دهه۹۰ بهصورت طبیعی باید دهه اشتغال با پیشرانی استارتآپها و بنگاههای نوظهور میبود، اما با تهدید و محدودیت اینترنت، این فرصت از نسل جوان گرفته شد و اقتصاد ایران هم از این فرصت بیبهره ماند.
✍️ بخشی از متولدان نسلZ اکنون وارد بازار کار شدهاند یا به زودی وارد میشوند. این نسل علاقهای به ورود به بازار سنتی کار ندارد.
✍️ علاقه این نسل ورود به بازار کار مبتنی بر تکنولوژی و شبکههای اجتماعی است؛ اما متاسفانه اغلب مشاغلی که در بستر اینترنت شکل گرفتهاند با نااطمینانی و عدم قطعیت مواجهند.
✍️ در این صورت نسل جوان یا نسل «زد» برای ورود به بازار کار با مشکل اساسی مواجهند که نتیجه آن یا ماندن و سرخوردگی است یا مهاجرت و افسردگی.
✍️ موضوع قابل توجه این است که رشد اقتصاد ایران دست کم در پنج دهه گذشته، عمدتا مبتنی بر سرمایه بوده و از زمانی که دولتها به خاطر تحریمهای اقتصادی قادر به فروش نفت نیستند، اقتصاد ایران نتوانسته رشد پایدار داشته باشد.
✍️ این در حالی است که این اقتصاد برای ایجاد شغل و متوقف کردن روند نگرانکننده فقر، نیاز به رشد بالا و پایدار دارد.
✍️ در کشورهایی که به تخصص، سرمایه و سرمایهگذاری مطمئن برای آینده اعتنایی نمیشود، تشدید مهاجرت اتفاق عجیبی نیست.
✍️ سرمایهای که خارج میشود، به هرحال میتواند دوباره بازگردد؛ اما سرمایه انسانی که از کشور میرود با شرایطی که بر کشور حاکم است، احتمال بازگشتش اندک است.
🔗متن کامل سرمقاله
#دنیای_اقتصاد #سرمقاله #رشد_اقتصادی
✅ کانال رسمی روزنامه دنیای اقتصاد👇
@den_ir
قصهگوی کویر
اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جادهها و کلوتها و نخلها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصهگویی ندارد و کسی نیست قصه نخلهای تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگیها و در هم تنیدگیها، اکبر رشیدیمقدم سادهترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمیشد.
با اکبر آقا بارها و بارها به کویر رفتم و هر بار دریچهای جدید به رویم گشوده شد. تنهایی و بیابان، تخصصاش بود و طوری کویر را تشریح میکرد که آدمها درباره عشق اولشان سخن میگویند.
کتابفروش شهرمان بود و برای بچهها دفتر و دستک میساخت.
عاشق شهرمان بود و تاریخ کوچهها و پسکوچهها و جادهها و سنگفرشها را خوب میدانست.
بسیار سختی کشیده بود و گذشته مرارتباری داشت. پدرش در اوج جوانی برای نجات جان دو کودک به چاهی عمیق فرو رفت اما آسیب جدی دید و تا آخر عمر خانهنشین شد. به این ترتیب همه اعضای خانواده باید سختی میکشیدند تا زندگی کنند.
مادرش تصمیم گرفت تا فرزندانش وضعیتی بهتر از پدرشان داشته باشند. درس خواندن را در اولویت زندگی آنها قرار داد. شب و روز زحمت کشید تا بچههایش به درس خواندن ادامه دهند. زمستانها درس میخواندند و تابستانها کار میکردند. شش ساله بود که در دکان کفاشی احمد توانا در قدمگاه شاگرد شد. روزی یک ریال مزد میگرفت. اولین مزدی را که گرفت، به مغازه سقط فروشی رفت و یک نخ سیگار و یک قوطی کبریت خرید. به خانه که برگشت آن نخ سیگار و آن قوطی کبریت را به پدرش هدیه داد. اکبر آقا قطره اشک شادی و قدرشناسانه پدرش را هیچوقت فراموش نکرد. هم خودش مرد بزرگی و هم پدر بزرگواری داشت.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی میبردیم.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
گزارش اقلیت
سهم بخش خصوصی واقعی از اقتصاد ایران چقدر است؟
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
راه نیلی
🔷 برای من که دوستان پرشماری در عرصه سیاست و اقتصاد و سیاستگذاری دارم، «مسعود نیلی» نمونهای منحصر به فرد است. فردی که اگر نظام تصمیمگیری، به اندیشهها، آرمانها و برنامههایش اعتماد میکرد، امروز اقتصاد کشور شرایط دیگری داشت.
دیروز مراسم نکوداشت این اقتصاددان بزرگ در دانشگاه شریف برگزار شد. قرار بود در این مراسم سخنرانی کوتاهی داشته باشم اما به خاطر بیماری توفیق حضور پیدا نکردم.
این بود که از دکتر فرهاد نیلی عزیز خواهش کردم متن کوتاهی که نوشتم را قرائت کنند.
🔷 به گمانم یکی از مهمترین دلایلی که همه ما دکتر مسعود نیلی را دوست داریم، این است که او را آدمی اخلاقگرا میدانیم. اهل تزویر و ریا نیست، دروغ در کارش نیست، پشت سر دیگران سخن نمیگوید و بسیار صبور است. اینها و چندین ویژگی قابل ستایش دیگر، اصول اخلاق فردی ایشان را تشکیل میدهند اما من چند ویژگی مهم را هم به عنوان «اخلاق اجتماعی» ایشان میشناسم. در ذهنیت یک فرد بازاری مثل من، اخلاق در «تعهد» و «انصاف» و «مردمدوستی» خلاصه میشود. نیلی به اصولی که دارد متعهد است، نسبت به مردم منصف است و دوست داشتن مردم را مقدم بر دوست داشتن سیاستمداران میداند.
🔷یکی دیگر از ویژگیهای مهم اخلاقی دکتر نیلی این است که به دانش و اصول علمی به معنای واقعی پایبند است. این یک اصل اخلاقی مهم به شمار میرود که فردی که نظرات و تصمیمهایش روی زندگی مردم اثرگذار است، به اصول علمی باور داشته باشد و درباره زندگی و کسبوکار میلیونها انسان، با دریافتهای شهودی و تجربیات شخصی و توصیههای سیاسی و سفارش ذینفعان تصمیم نگیرد.
خصیصه مهم دیگر دکتر نیلی این است که هر جایی که باشد، از خود یادگار به جا میگذارد و نهادسازی میکند.
در کنار این ویژگیها، مسعود نیلی همواره دغدغه اقتصاد ایران را دارد. همسر ایشان تعریف میکردند که دکتر نیلی شبها از ترس نقدینگی، کابوس تورم میبیند. نیلی هرگز بر اساس حدس و گمان سخن نگفته، عقلاش بر احساساش برتری داشته و هیچگاه شهودی نظر نداده است.
🔷هیچ وقت نپذیرفتم که دکتر نیلی اخمو یا بیش از اندازه جدی است. شاید درونگرا و کم حرف باشد و اگر ضرورتی احساس نکند، سخن نمیگوید. ایشان بسیار طناز و نکتهسنج است و در اظهار نظر، بهرهوری بالایی دارد. همیشه چشمها به دهان ایشان دوخته است و در نشستها همه مشتاقند تا نظر ایشان را بدانند.
نیلی در عین حال بسیار فروتن است. در صحبتهایش از ضمیر «من» استفاده نمیکند و اگر قرار است درباره پدیدهای سخن بگوید، بنا به سنت دانشگاهیان از «احتمالا»، یا«ممکن است» یا «شاید» استفاده میکند.
دکتر نیلی هم مثل همه ما در طول زمان تغییر کرده؛ همانطور که همه ما تغییر کردیم اما هرچه زمان گذشته، نیلی افتادهتر شده. حرفهایش همان حرفهاست اما مخاطباش دیگر سیاستمدار نیستند.
🔷اگرچه نظام حکمرانی در کشور ما نسبت به اقتصاددانان مستقل، بسیار نامهربان است و اغلب خصمانه رفتار میکند اما خوشحالم که جامعه، تلاش بیوقفه افرادی نظیر دکتر نیلی را هرگز فراموش نمی کند. اگر نیلی نبود، قطعا اقتصاد ایران روایتگری صادق و تحلیلگری دانشمند کم داشت.
🔷 در انتها برای اینکه یاد و نام مسعود نیلی برای همیشه در دانشگاه زنده بماند و راه ایشان تداوم پیدا کند، پیشنهاد میکنم سازوکاری حمایتی به نام ایشان طراحی شود که بر اساس آن بخش خصوصی بتواند از تعدادی دانشجوی مستعد حمایت مالی داشته باشد. اگر دانشکده و دانشگاه بتوانند این سازوکار را طراحی و عملیاتی کنند، قطعا در بخش خصوصی افرادی هستند که از این روش حمایت کنند. سادهاش این است که هر سال دکتر نیلی شماری از دانشجویان مستعد را معرفی کنند تا بخش خصوصی از آنها حمایت مالی داشته باشد.
پیشنهاد دیگر این است که بخش خصوصی برای اینکه چراغ مسعود نیلی در تحقیق و پژوهش همواره روشن بماند، تأمین مالی پروژههای ایشان را برعهده گیرد. شخصا برای هردو اتفاق آمادگی دارم و امیدوارم بتوانم دیگر دوستان و همکارانم را به این کار تشویق کنم.
راه مسعود نیلی مستدام باد.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
سرزمین خشکیده
شواهد نشان میدهد تابستان سختی پیش رو داریم. تابستان سخت یعنی به همه مشکلات فعلی، قطعی آب و برق را هم اضافه کنیم.
یعنی سال آینده در کنار ترافیک و آلودگی و تحریم و تورم و رکود و مهاجرت و تنشهای داخلی و تنشهای منطقهای و شوکهای سیاسی و اقتصادی و تداوم گرمای هوا ، دولت ناچار است هم آب را قطع کند و هم برق را.
ایرادی ندارد، ما یک ملت هستیم و گاهی باید کنار هم سختیها را تحمل کنیم اما این تحمل جمعی زمانی معنی پیدا میکند که تصمیمگیران کشور به درستی سیاستگذاری کنند و به موقع تصمیم بگیرند.
به طور مثال شواهد نشان میدهد میزان بارندگی امسال در برخی مناطق بیش از 50 درصد کاهش یافته و اگر همین روند ادامه پیدا کند، به طور قطع سال آینده در خیلی از شهرها آب برای نوشیدن نخواهیم داشت. چنین وضعیتی در هر کشوری میتواند ساختار تصمیمگیری را به لرزه درآورد و استیضاح چند وزیر و سقوط دولت را به دنبال داشته باشد اما در ایران آب از آب تکان نمیخورد.
گاهی با پدیدههایی مواجه میشویم که ناگهانی به وجود میآیند و همه را غافلگیر میکنند اما خشکسالی و خشکیدگی سرزمینی، پدیدهای دفعتی و ناگهانی نیست. سالهای طولانی است که تحلیلگران اقتصاد و ناظران محیط زیست نسبت به ابرچالش آب و محیط زیست هشدار میدهند اما نظام حکمرانی به اندازه ارزنی به هشدارها توجه نشان نداده است.
نتیجه اینکه کاهش مستمر بارندگیها، روند خشک شدن زمینها را تشدید کرده و شرایطی به وجود آورده که در هیچ زمانی تجربه نشده است. ایران همیشه کشوری خشک و کم بارش بوده و میانگین بارش اگرچه در برخی از آمارها بین 200 تا 250 میلیمتر در سال مطرح شده اما در یک دهه اخیر به زیر 200 میلیمتر سقوط کرده است. این روند نشان میدهد که نظام تصمیمگیری در کشور ما دست کم باید از یک یا دو دهه پیش تلاش خود را معطوف به مدیریت منابع آب میکرد. در این مدت بارها و بارها درباره عواقب و عوارض اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خشکسالی سخن گفته شده اما هیچ دولتی، آب و محیط زیست را ابرچالش تلقی نکرد.
ما در حال حاضر با دو پدیده مواجهیم؛ پدیده کاهش بارندگی در خیلی از مناطق کشور و پدیده خشکیدگی سرزمین. کم توجهی به پدیده اول و سیاستگذاری نادرست، منجر به بروز پدیده دوم یعنی خشکیدگی سرزمین میشود که به گواه تحلیلگران محیط زیست، آنچه بیش از خشکسالی خطرناک به نظر میرسد، خشکیدگی سرزمین است. خشکسالی را میشود مدیریت کرد اما خشکیدگی سرزمین یعنی مرگ و نابودی تمدن.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
مدفون در آسمان
به 18 دی که نزدیک میشویم، بند بند وجودم به لرزه میافتد. مثل آدمی که از روز مرگاش با خبر شده، 18 دی را روز آخر دنیا میدانم.
نزدیکیهای این روز غمانگیز، دستانم به لرزه میافتد، دهانم خشک میشود، زانوهایم میلرزد و زبانم از گفتن باز میایستد. چه روز نحسی بود؛ روزی که عزیزترینهایمان را در آسمان دفن کردیم.
وقتی یاد آن روز لعنتی میافتم، غمی بزرگ روی شانههایم احساس میکنم. غمی که شانههای نحیفم قادر به تحمل وزن سنگین آن نیست. در میان مسافران آن پرواز لعنتی، ما هم امیر عزیزی داشتیم. امیر پسر محمد-برادر خانم من- بود. من و محمد، بیش از پنجاه سال است که دوست و برادریم و خدا میداند امیر را مثل پسران خودم دوست داشتم.
از آن روز بدشگون چهار سال میگذرد اما زخمهای جانباختگان آن پرواز هنوز تازه است. هنوز داستان زندگی انسانهای بیگناهی که پرواز شماره 752، پرواز آخرشان بود، مو به تن آدم سیخ میکند. داستان پسری که تازه عاشق شده بود، مادری که تازه خبر بارداریاش را داده بود، پسری که قصد داشت پدرش را برای مداوا به کانادا ببرد و مادر بزرگی که بعد از پرواز ناکام نوهاش، قدرت تکلمش را از دست داد.
امیر هم مثل همه مسافران آن پرواز، پاره تن کسانی بود. کسانی که بعد از بلند شدن هواپیما برای به زمین نشستناش لحظه شماری میکردند.
همه ما که داغداران آن حادثه هولناکیم، در زندگی کم غم ندیدهام اما نمیدانم غم امیرهای آن پرواز چرا اینقدر جانکاه است.
محمد از آن روز دیگر محمد همیشه نیست و آزاده، لبخندش را نزدیکیهای فرودگاه جا گذاشته است. محمد بیوقفه اشک میریزد و آزاده بیوقفه مویه میکند و ما در سکوت گریه میکنیم. امیر دلبند ما بود اما میدانم صدها خانواده دیگر هم عزادار عزیزانشان هستند.
به یاد آن روز شمع روشن میکنیم و برای انسانهای بیگناهی که در آسمان مدفون شدند درود میفرستیم.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
نگارخانه کرمان
استقبال زیاد از کتاب «کرمان در نگارخانه تاریخ» باعث شد کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام را راهاندازی کنم.
کرمان در نگارخانه تاریخ را باید گنجینهای تصویری از تاریخ این دیار دانست. کار تدوین این کتاب از دو سال پیش آغاز شد و در این رابطه، افزون بر عکسهای موجود، با اغلب خاندانهای قدیمی کرمان ارتباط برقرار شود و توانستیم به گنجینه بینظیر خانوادههای ریشهدار کرمان دست پیدا کنیم.
مبنای کار این کتاب براساس عکسهای کرمان در ادوار قاجاریه و پهلوی اول و دوم است.
این کتاب 600 صفحه حجم دارد و بیش از 1280 عکس تاریخی در آن گنجانده شده است.
هرچند دیدن تصویرها در کتاب، جلوه دیگری دارد اما سعی میکنیم با انتشار عکسها و توضیحات تاریخی در شبکههای اجتماعی، یاد شهرمان کرمان را گرامی بداریم.
کانال «کرمان مصور» را اینجا میبینید و صفحه اینستاگرام آن هم اینجاست.
اگر علاقه به تاریخ کرمان دارید، هر دو صفحه را دنبال کنید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour