گروهی در جهت معرفی آثار و افکار حضرت جلال الدین محمدبلخی ( مولانا ) "اندیشه ی خیام پریشانم کرد عطار در این مرحله حیرانم کرد تا قونیه از بلخ دویدم آخر نی نامه ی مولوی مسلمانم کرد" #عباسعلی_صافی Admin : @mollasadeghi
شیخ را گفتم: «صوفیان را در سماع حالت پدید میآید... رقص کردن بر چه میآید؟»
شیخ گفت: «جان قصدِ بالا کند، همچو مرغی که خواهد که خود را از قفص بهدر اندازد؛ قفصِ تن مانع آید. مرغِ جان قوّت کند و قفصِ تن را از جای برانگیزانَد. اگر مرغ را قوّتْ عظیم بُوَد، پس قفص بشکند و برود، و اگر آن قوّت ندارد، سرگردان شود و قفص را با خود میگردانَد. باز، در آن میان، آن معنیِ غلبه پدید آید: مرغِ جان قصدِ بالا کند و خواهد که چون از قفص نمیتواند جَستن، قفص را نیز با خود ببَرَد. چندانکه قصد کند، یک بَدَستْ بیش بالا نتواند بردن. مرغ قفص را بالا میبَرَد و قفص باز بر زمین میافتد.»
بَدَست: وجب
قفص: قفس
#شهابالدین_سهروردی، مجموعۀ #مصنفات #شیخ_اشراق، جلد سوم، به تصحیح و حاشیه و مقدمۀ سید حسین نصر، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ۱۳۷۲، ص ۲۴۶.
#بزرگداشت_شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
😔 بنده گفت :
اگر خدا سرنوشت من را از قبل نوشته باشد پس چرا دعا کنم؟! 🙏🏻
🕋 خداوند گفت :
شاید نوشته باشم هر چه بنده دعا کرد😇
#شخصیت های مثبت و منفی دیوان حافظ
دکتر #ایرج_شهبازی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
جان ریخته شد بر تو،
آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان،
جان را هله بنوازم
در خانه آب و گل
بیتوست خراب این دل
یا خانه درآ جانا،
یا خانه بپردازم !
مولانا
✳️ فردوسی و سُهروَردی : دو فروزه ی همیشه تابناک "مهر" ِ باستانی
❇️ به بهانه ی ۸ امرداد ماه، روز "شیخ اشراق"
◀️ دکتر بتول فخراسلام
هنوز چندسالی به چهل سالگیاش مانده بود که به فتوای فقیهان و با پافشاری و پیگیری سرسختانه شان، حکم اعدامش صادر و با فرمان "صلاح الدین ایوبی" به طرزی فجیع، کشته می شود...
شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی، ملقب به شیخ اشراق فیلسوف بزرگ سده ی ششم و اوایل سده ی هفتم ست که در روستای "سُهروَرد"، نزدیک زنجان به دنیا می آید؛ به آموختن روی می آورد و همکلاس فخر رازی می گردد و ده سال در سفر ست و سرانجام در شهر حَلَب سوریه اقامت می کند و مورد توجه پسر صلاح الدین ایوبی قرار می گیرد...
فلسفه ی سهروردی، برخاسته از حکمت خسروانی _ فلسفه ی ایران باستان _ بود که با نام اشراق شناخته گردید. اِشراق در واژه به معنای تابش نور و در اصطلاح، کشف و شهود عارفانه است. گروهی فلسفه را تنها از آن یونان می دانند؛ در حالی که افلاطون در بسیاری از باورهای فلسفی اش آشکارا به بهره مندی و تاثیر گیری از فلسفه ی ایران باستان، سخن گفته است؛ یک نمونه اش تاثیر از فَروَهَر در پدیداری "عالَم مُثُل" افلاطونی ست و...
سهروردی خود اقرار کرده که هدفش زنده نگاه داشتن یا احیا ی حکمت خسروانی بوده است. فلسفه ی ایران باستان، فلسفه ی نور است؛ نور در برابر تاریکی که اهریمنی ست و سرانجام، نور تاریکی را فرا می گیرد و روشنایی گستره ها را درمی نَوَردَد. هم چنان که در شاهنامه ی پر شکوه فردوسی اهورایی ها و اهریمنی ها، پاکی ها و پلیدی ها و در یک سخن، نیکی و بدی در برابر همند و در ستیز میان این دو نیکی، چیرگی می یابد.
سهروردی در نوشته های خویش از رمزهایی بهره جسته است که سرچشمه در فرهنگ باستان دارند؛ سیمرغ، زال، رستم، اسفندیار،.... همچنان که استاد تقی پورنامداریان هم اشاره کرده اند ، سهروردی در داستان های رمزی خویش اشاره های اساطیری ایران باستان را از زبان فرشته نقل می کند. او از بینش و دیدگاه های فرزانه ی توس، فردوسی آگاهی داشته است و پیوندی ناگسستنی میان باستان گرایی و حکمت خسروانی با عرفان اسلامی ایجاد کرده است. دانای سرزمین نور اعتقاد داشت ابن سینا نتوانسته بود که به سرچشمه های حکمت باستانی دست یابد و خود به این امر، همت گماشت.
استاد دینانی زیبا می گویند :
"آن چه که سهروردی به زبان فلسفه بیان کرد، همان است که چند قرن قبل از او فردوسی به زبان حماسه ساخت و پرداخت. همان است که چند قرن بعد، سهروردی به زبان فلسفی بیان نمود. یعنی: سهروردی و فردوسی دو برادری هستند که یکی به زبان حماسه سخن گفته است در شاهنامه و دیگری به زبان فلسفه، سخن".
اگر فردوسی نبود، زبان فارسی این گونه باقی نمانده بود و اگر سهروردی، دانای سرزمین نور، نبود، فلسفه ی خسروانی.
نوشته های سهروردی،" حکمت اشراق"،" آواز پَر جبرییل"،" صفیر سیمرغ "،" عقل سرخ" و" مجموعه مُصَنفات" و... نام دارد.
اندیشه های تازه، طرز فکر نو، شهامتی ستودنی و بیان بی پروا و صداقت سهروردی همراه با رشک و حسادت فقیهان روزگارش و عدم ادراک بینش عارفانه ی آن مرد بزرگ از سویشان، موجب گشت این مرد وارسته و دانا کشته شود. همچنان که پیش از او حسین پسر منصور حلاج کشته شد؛ آن چنان که عین القُضات همدانی شمع آجین گشت و کشته شد؛ آن گونه که....
در حضور سهروردی نشست های گوناگون با فقیهان صورت می گرفت و کم کم آنها سخنان نامانوس دانای سرزمین نور را می شنوند و در یکی از همین نشست ها ست که پاسخ او به پرسشی، حکم کفر و فتوای قتلش را امضا می کند...
پرتو باورها و نشانه های باستانی در آثار سهروردی روشن و آشکار است. آن چنان که در شعر و عرفان حافظ، ادب مُغانه و باورهای باستانی و مهری جلوه گری می کند و رنگی زیبا و رنگارنگی شکوهمندی به عرفانش می بخشد.
بشنو ای دوست غزلخوانی صبح
که به صد شوق چنین می خواند:
« باز کن دیده که من آمده ام
کوله بارم غزل و شور و نواست
هدیه ام شادی و لبخند و صفاست
روی دستان من اینک خورشید
باز هم کرده طلوع
زیر یک چتر پر از نور ، سپید
نفسم عطر گل رازقی و یاسمن است
بوی سرمستی و بیداری و عطر چمن است
من خودِ صبحدمم
جامه ای بافته از نور مرا پیرهن است
دیده بگشای که من منتظرم
میهمانت شده ام
دست بر حلقه ام و پشت درم
باز کن در
که بگویم به تو یک بار دگر
همه ایام به کام
باد امروزت و هر روز بخیر
از غم ورنج به دور
غرق در نور و سرور»
#محسن_خانچی
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
تیرگی پا میکشد از بامها
صبح میخندد به راه شهر من
سهراب_سپهری
سلام دوستان
صبح بخیر❤️
صبح رنگش آبی ست
چیزی مثل ِ نجوای اینکه :
آرام باش و لبخند بزن ،
دلشوره هایت را کنار بگذار ...
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀
☕️دراین روز زیبا
🌸دلتون پر از محبت
☕️روزتون پُر از شادی
🌸زندگیتون پر از لبخند
☕️خونه هاتون پر از برکت
🌸لحظههاتون پر از خوشی
☕️روزگارتون ختم به خیر باشه 🙏☺️🍀
💎
دل شکسته
دشتستانی
هایده
با نوای تار استاد فرهنگ شریف
#ریمیکس
دلی دارم بلای عشق و دیده
مصیبتهای دنیا رو ڪشیده
بمیرم من واسه اون دل شڪسته
ڪه چون من خیری از دنیا ندیده
غم و درد و پریشونیم از اینه
ڪه میدونم جدایی در کمینه
هزارون غم زدن خنجر به جونم
چه گویم ڪار این دنیا همینه
تو ڪه چشمات طبیب
درد من نیست
من از دردای بی درمون چه گویم.
دوست دارم زندگی رو ، سیروان خسروی 🎼
یه صبحه دیگه، یه صدایی توی گوشم میگه
ثانیه های تو داره میره
امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره
نم نم بارون، میزنه به کوچه و خیابون
یکی می خنده یکی غمگینه
زندگی اینه، همه ی قشنگیش اینه
خورشید و نورو ابرای دورو
هر چی که رو زمین و آسمونه
بهم انگیزه میده
رها کن دیروزو زندگی کن امروزو
هر روز یه زندگیِ دوباره ست یه شروعِ جدیده
دوست دارم زندگی رو، دوست دارم زندگی رو
خوب یا بد ، اگه آسون یا سخت، نا امید نمیشم
چون دوس دارم زندگی رو، دوس دارم زندگی رو
چشماتو وا کن
یه نگاه به خودتو دنیا کن
اگه یه هدف تو دلت باشه
میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه
چون همه ی دنیا میسازه واسه تو کابوس و رویا
یکی بیداره و یکی خوابه
راهتو مشخص کن ، این یه انتخابه
اگه ابرای سیاه و دیدی
اگه از آینده ترسیدی
پاشو و پرواز کن رو به افق های دور
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ
وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ
آنکس که تو را ندارد، چهدارد؟
و آنکس که تو را يافته، چه ندارد؟
به نام خدای همه
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌾🍂
🌸
نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی
مفروش لذتش را به حیات جاودانی
ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی
که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی
غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند
که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی
#امیر_خسرو_دهلوی
#امیرخسرودهلوی
🌹🌺
سلام
صبح شما به خیر
A.Y
🌸
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
@iranyaad
ما به ندرت درباره آنچه که داریم فکر میکنیم
در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم.
لذت بردن از داشتهها مهارتی است که باید بیاموزیم و به فرزندانمان آموزش دهیم.
درودها، فرجامتان نیک، صبحتون پر از عشق و محبت الهی 🌹🌹
مچگیری فرمودهاید که غلط چاپی یک حدیث به نردبان آسمان هم راه یافته است. اگر شرح دکتر استعلامی را هم ملاحظه بفرمایید (دفتر دوم، صفحه 254) این حدیث به همین صورت آمده اما در احادیث مثنوی (فروزانفر) شکل درستش آمده و همین جا اعتراف میکنم که اشتباه کردم روایت شما دو شارح را بر روایت استاد فروزانفر ترجیح دادم. وانگهی من بهوضوح در مقدمه گفتهام که برای آیات و احادیث از کدام منابع استفاده کردهام و هیچ یک از این یافتهها از من نیست، همانطور که غالب آنها از شما هم نیست. از اینها گذشته، اینجا این سؤال مقدر برایم پیش میآید که آیا آمدن «حجر» به جای «جحر» در متن شما واقعا غلط چاپی است؟ چون همانجا دو سطر پایینتر در حدیث دیگری باز «حجر» آوردهاید و یک سال بعد در جلد دوم هم در حدیث دیگری «حجر» آوردهاید و این اغلاط دست کم تا چاپ بیست و هفتم باقی بوده است.
اگر میخواهید رد خطاهای خود را در کتاب من تعقیب کنید اجازه بدهید من باب مثال یکی از آنها را نقل کنم:
سنگریزه گر نبودی دیدهور/ چون گواهی دادی اندر مشت در؟
معنی فرمودهاید: اگر سنگریزه بینا نبود چگونه امکان داشت که در مشت پیامبر شهادت دهد؟ (دفتر چهارم، بیت 2419)
استاد معزز، اگر به ستون حنانه در بیت قبل عنایت میکردید درمییافتید که اشاره مولانا به داستان ابوجهل است و اگر یادتان باشد در آن داستان سنگریزه در مشت ابوجهل شهادت داد نه در مشت پیامبر.
نه استاد، نردبان آسمان چکیده شرح جامع شما نیست. اگر چنین بود خود شما که «میناگر عشق» را از دل آن شرح بیرون کشیدهاید این کار را هم میکردید. فرمودهاید که معانی ابیات حاضر و آماده بوده و فقط عبارات تغییر کرده است و این کار از یک دانشجوی باسواد هم ساخته است. استاد گرانمایه، پرینت نمونههای نردبان آسمان از سال 1392 تا 1398 در رفت و آمد بین من و آقای جعفری (ویراستار کتاب) بوده و شش بار از ابتدا تا انتها ویرایش و با متن مثنوی مقابله شده است. همچنین برای رفع بسیاری از اشکالات و ابهامات موجود در متن ما، ویراستار بیش از پانصد بیت را با ترجمه انگلیسی نیکلسون تطبیق داده است. نه قربان، این کار یک دانشجوی باسواد نیست و با کمال احترام باید عرض کنم شک دارم از عهده خود جنابعالی هم ساخته باشد. والله اعلم!
⬇️
آقای زمانی، استاد گرامی، آیا شما هیچ حسنی در نردبان آسمان ندیدهاید؟ چرا، به گمان من بهتر از هرکسی دیدهاید اما بیتعارف، شما از انتشار هیچ اثر مرتبط با مثنوی خوشحال نمیشوید. به این نشان که دفتر اول نردبان آسمان سه ماه پیش از چاپ خدمت شما بود. اگر خوشحال میشدید، نگاهی به آن میکردید و اگر هم گلایهای داشتید پیش از انتشار میگفتید.
استاد ارجمند، اجازه بدهید این میراث مشترک از آنِ همگان باشد و هرکس به قدر توان و همت خود چیزی بر آن بیفزاید، اگر هم بضاعتی نداشت و لطفی در کارش نبود خود خوانندگان بهتر از هرکسی توانایی تشخیص غث و سمین را دارند و بی تردید آن را به کناری خواهند انداخت. هردو کتاب «نردبان آسمان» و «شرح جامع مثنوی» در بازار موجود است و هرکسی میتواند با مقابله بفهمد که حقیقت ماجرا چیست.
جناب آقای زمانی، استاد محترم، من همچنان به کار شما و زحمتی که طی سالیان کشیدهاید احترام میگذارم و غرضم از نوشتن اینها بیاعتبار کردن کار شما نبود فقط خواستم بگویم به کار دیگران احترام بگذارید و مثنوی و مولانا را تیول خود ندانید.
⬇️
و تعجب دیگر آنکه در همه متون مثنوی و شروح متأخرین، ابیات با شماره آمده است تا کارِ یافتن ابیات آسان شود اما در کتاب ایشان هیچ ردپایی از شماره ابیات وجود ندارد و لذا اگر کسی بخواهد متن این کتاب را با متن مثنوی و نیز هر یک از شروح مثنوی مقایسه کند به چنان دشواری و سرگشتگی دچار میشود که از خیر آن می گذرد و عطایش را به لقایش میبخشد. نیز جناب ایشان در پاورقیها توضیحاتی از باب مزید فایده آوردهاند که ای کاش مآخذ این توضیحات را هم ذکر می کردند ، مثلا توضیح «تنقیح مناط» در دفتر ششم، از «شرح جامع مثنوی» برداشته شده بی آنکه بگویند این توضیح از شرح جامع مثنوی است. عدم ذکر مأخذ بدین معنی است که این مطلب را خودم کشف کردهام! در حالی که زحمات دیگران را به حساب خود واریز کردن کار پسندیده ای نیست. همینطور موضوع «غرانیق» در دفتر ششم، موضوع «دَقّ الحصیر» در دفتر دوم ، موضوع «کافِ کوفی» در دفتر ششم، موضوع «توبهء نصوح» و احادیث آن در دفتر پنجم، موضوع فقهی و عرفانیِ «الاُذُنان» در دفتر ششم و مواردی دیگر که فرصتی دیگر میطلبد.
جناب شریفی در مقدمه نردبان آسمان مرقوم فرمودهاند عبارات داخل پرانتز که با کلمه «بخوان» شروع میشود به نوعی تعبیر یا تفسیر گفته مولاناست با توجه به مضمون کلی و قبل و بعد کلام. اگر هرکس این «بخوان بخوان»های ایشان را با شرح جامع مثنوی مقایسه کند، واقعیت امر را درخواهد یافت.
در پایان، یک سوال ذهنم را مشغول کرده که دوست دارم نظر شما را نیز بدانم، عدهای معتقدند لقب رومی برازنده مولانا نیست، نظر شما درباره اطلاق لقب (رومی) بر مولانا چیست؟
هیچ ایرادی ندارد. چون این لقب را قبل از غربیها و اروپاییها، محققان و عالِمان مسلمان درباره مولانا به کار میبردند و پس از آن بود که در میان غربیها این لقب، رایج شد. جغرافیدانان و مورّخان و کلّاً علمای ما، منطقه آناتولی را که شامل ترکیه و اطراف میشود به نام سرزمین (روم) میشناختند، از این رو طبیعی بود که به مولانا (رومی) بگویند، چون مولانا از آغاز نوجوانی در آنجا مقیم بود. در قدیم هر کس چند سال در دیاری اقامت میکرد، او را به همان شهر و دیار منسوب میداشتند، بنابراین بنده هیچ مشکلی و ایرادی در اطلاق لقب (رومی) به مولانا نمیبینم.
پاسخ 🔻🔻🔻
در واکنش به گفتوگوی ایبنا:
آقای زمانی شما خاتِم شارحان مثنوی نیستید
محمد شریفی مولف کتاب «نردبان آسمان، گزارش کامل مثنوی به نثر» در پاسخ به گفتوگوی ایبنا با کریم زمانی، یادداشتی نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-محمدشریفی: روز شنبه 31 خرداد 1399 مطلبی از آقای کریم زمانی در خبرگزاری ایبنا منتشر شد که کاملا بر خلاف میلم ناگزیرم به آن پاسخ بدهم. من حدود سه ماه پیش از انتشار نردبان آسمان، یک دفتر از آن و همچنین کل پیوست را خدمت آقای زمانی بردم و تصورم این بود که از انتشار کار جدیدی در زمینه مثنوی خوشحال خواهند شد اما هیچ واکنشی ندیدم.
ایشان گفتهاند که کار خود را فقط پلهای از نردبان مثنویپژوهی میدانند اما بارها از آقای دکتر بشردوست نقل قول کردهاند که پرونده شرح بیت به بیت، با کار آقای زمانی بسته شده است. من آقای دکتر بشردوست را نمیشناسم اما به نظرم تمجید ناسنجیدهای کردهاند. ویژگی هر متن مهم و شاهکار ادبی و بخصوص متونی مانند مثنوی این است که در گذر زمان و با تغییر و گسترش رویکردهای فهم متن، قابلیتهای جدیدی برای درک و دریافت پیدا میکند.
من همانطور که در مقدمه کتابم نوشتهام از کتاب آقای زمانی بسیار بهره بردهام و خود را مدیون این کار ارجمند میدانم همچنان که ایشان در تألیف کتاب خویش مدیون انقروی و اکبرآبادی و نیکلسون و فروزانفر و دیگر شارحان متقدم هستند. فرمودهاند که چرا آدم باید کاری کند که مدیون دیگری شود. ظاهرا حقگزاری من سبب سوء تعبیر شده است. اگر ایشان در مقدمه کتاب خود هیچ دینی برعهده نگرفتهاند و آنگونه که باید و شاید از شروح پیش از خود یاد نکردهاند این باعث اسقاط دِین آنان نمیشود.
باری، من درست نفهمیدم شکایت آقای زمانی از چیست؟
اگر ایشان کثرت موارد استفاده از یک اثر را اشکال میدانند چرا خودشان کل کتاب احادیث مثنوی بدیعالزمان فروزانفر را در شرح مثنویشان گنجاندهاند؟ اگر مشکل این است که چرا مأخذ ذکر نشده، من که هرجا نقل مستقیم از ایشان کردهام ارجاع دادهام (38 مورد در متن اصلی و 8 مورد در پیوست).
فرمودهاند که در شرح خود، شروح کهن را به زبانی ساده درآوردهاند و توضیحاتی مشروح در باب انواع موضوعات آوردهاند تا همگان را به کار آید. خب استاد ارجمند ما نیز همین کار را کردهایم.
ای خنک جانی که عیب خویش دید/ هرکه عیبی گفت آن بر خود خرید
فی حقیقه العشق
سهروردی می گوید: «عشق را از عَشَقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد بتاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.
همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجوداتست، درختیست منتصف القامه که آن بحبه_القلب پیوسته است وحبه_القلب در زمین ملکوت روید ... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد، عشق از گوشه ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچِ عشق بر تن شجره زیادتر می شود، آن شجره منتصف القامه، زردتر و ضعیف تر می شود تا به یکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان، مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.»
(رسالة فی حقیقة العشق ص 13)
«محبت چون بغایت رسد آنرا عشق خوانند و گویند که "العشق محبه مفرطه" و عشق خاص تر از محبت است زیرا که همه ی عشق محبت باشد اما همه ی محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه ی محبت معرفت است. اما همه ی معرفت محبت نباشد.
#سهروردی
#عشق
.
🎼 دکلمه ی غزل
« غم ممتد ... »
✏ شاعر و دکلماتور:
#حمیدرضا_قبادی_راد
#شخصیت های مثبت و منفی دیوان حافظ
دکتر #ایرج_شهبازی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
حافظ
درود یاران جان همراهان گرانسنک
بلند بامدادتان به مهر،سپید پگاه تان فرخ،
درود بر دوستانِ مهرآیینم، شما که آفریدگارانِ خانهِ مِهرفروز و مِهرپسندِید و با سرانگشتِ فرزانگی و سخنهای مهرآفرین، رنگین کمانِ آفتابِ دلپذیرِ دل را هزاران هزار نگاره می بندید و از پرتوِ دفترِ بی پایانِ مـهرتان، روشـن می سازید فَراگِردِ فروغهای بنیادیِ زندگانی را. پس میستایـم بارانِ بودنتان را که شویندهِ ی نازیبایی هـاست،
تا گُل بِرویَد از بارشِ نگاهِ باران خیزِ پُر مهرتان. و میستایم آهنگِ نهادتان را که پیوسته آهنگِ خوشِ زندگی را می نوازد.
خجسته مهرشید امردادی تان شاد و پر سرور
🕊
بیــا اسـم تـو را
بڪَذاریـم بـاران
و مـن بیچتـر در صـداے خنـدههات
ڪودڪانہ بازے ڪنم
خیـس شـوم
و نڪَاهم بہ تـو باشـد
میشـود ....
#عباس_معـروفی
#علیرضا_افتخاری
يـــارا
گاهـى دل مـا را
بـه چــراغـــ نـگـاهــى روشــن كــن .🦋🤍🍂🍂🍂
عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست
به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین
هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست
اگر از ریختن خون منت خرسندی است
این نه خونست بیا دست بر آن زن که حناست
سر زلف تو چنین مشک تر آورده به شهر
ای حریفان ز ختن مشک نخواهید خطاست
من گرفتار سیه چردهٔ شوخی شده ام
که بمن دشمن و با مردم بیگانه صفاست
یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد
گو به یعقوب که فرزند تو در خانهٔ ماست
روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم
تا بگویند که این کشتهٔ آن ماه لقاست
زود باشد که سراغ من دل گمشده را
از همه شهر بگیرند، صبوحی به کجاست
#شاطر_عباس_صبوحى
سلام دروددصبح شما بخیر 🌼🌼🌼🌼🌼
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانيم ای باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيکی به جای ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درويش بینوا را
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نيک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغيير کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عيش کوش و مستی
کاين کيميای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آيينه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه می آلود
ای شيخ پاکدامن معذور دار ما را
#حافظ 🌺
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند
هله خاموش که بیگفت از این مِی همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
مولانا
سلام و ارادت بر دوستان فرهیخته سپیده صبحگاهی تون به میمنت و مهر و روشنی و عشق و نور و آرامش و بهروزی رقم بخورند .✋☺👌🙏☘
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیهالسلام]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
در کنار آنهایی باش که نور میآورند و
جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی
کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه
خودشان، تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند ...
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند،
کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک بپنداری،
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد یک شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح یعنی یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و خندیدن
از اعماق وجود
به شکرانه داشتن نفسی دوباره
روزت پُر از شـادی
🌺🌺🌺
شاد باشی
✳️ سوال از استاد شفیعی کدکنی: مستی و شراب در شعر حافظ و در ادبیات فارسی به دو گونه تعبیر شده است. اصالت با کدام است؟
❇️ جواب استاد شفیعی کدکنی: ادبیات فارسی یک واحد مشخّص نیست که من به طور قطعی بتوانم حکم کنم. در شعر حافظ مواردی از استعمال شراب هست که شما به هیچ عنوان نمیتوانید تفسیر غیرالهی کنید مثلِ: «ساکنان حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت/ با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند» ؛ اما مواردی هم هست که من هیچ اصراری ندارم تفسیر عرفانیاش کنید: «دو یارِ زیرک و از بادهٔ کهن دو منی/ فراغتی و کتابی و گوشهٔ چمنی». جاهایی که بافت عرفانی دارد اگر تفسیر غیر الهی بکنید خلاف عدل و مروت است.
اما در ادبیات فارسی به طور مطلق نظر دادن بیخبری محض است. ممکن است شاعری را با توجه به قرائن تاریخی و شرایط زندگی فردی و اجتماعی و اطلاعات درون شعریاش بتوانید در موردش قضاوت کنید که مثلاً شراب در زبان منوچهری همان «ام الخبائث» و «نبید» است یا مثلاً سنایی را در نظر بگیرید. او شاعری است که شخصیت دوگانهای دارد. پنجاه درصد از استعمالات خمر در دیوان او به همان معنی آب انگور است؛ میدانید سنایی شخصیت دگرگونیافتهای دارد. اصولاً یکی از شگفتیهای ادب فارسی و تاریخ تصوف و اسلام است. بخشی از زندگی سنایی یک زندگی عادی و غیرعرفانی بوده که در آن دوره مسلماً آلودگی به خمریات داشته است، خمریات از نوعی که منوچهری و رودکی توصیفش میکنند. اما زندگی سنایی یک برش تاریخی دیگر هم دارد که بُعد روحانی و معنوی اوست.
◀️ اسناد زندگی حافظ و متن دیوان او نشان میدهد که چنین تعدد شخصیتی در وی نیز بوده است. حافظ یک لحظههای ناب الهی دارد که شما به هیچ وسیلهای نمیتوانید آنها را به ساحت مادی ارتباط دهید. اما چنین هم نیست که شما از حافظ یک موجود صددرصد قدسی الهی بتوانید بسازید. یک سری اسناد تاریخی هست که نشان میدهد کسانی که حافظ با آنها دمخور بوده موجودات سالمی نبودهاند.
◀️ بنابراین، من اصراری ندارم بر اینکه همهٔ اشعار حافظ را تفسیر عرفانی کنید. البته از این نکته غافل نباشید که سِتِ عرفان در درون شعر حافظ مهمترین سِت است. اما این به آن معنا نیست که کاری را که بعضی شارحان کردهاند بکنید و مثلاً بگویید منظور از «دور شاه شجاع» مرحلهٔ تجلّی ذات قدسیهٔ الهی است. نه چنین چیزی نیست. نباید خود را گول زد و از حقایق تاریخی فرار کرد.
❇️ دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۲۷۱_۲۷۳
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظ
با این تفاوت که شما در شرح خود بهکرات از شارحان کهن نقل قولهایی آوردهاید که نه تنها برای خواننده ساده و مفید نیست بلکه به خودتان هم در درک بیت چندان کمکی نکرده و بالاخره هم به یک «والله اعلم» خاتمه یافته است.
فرمودهاند هرجا در توضیحات ذکر منبع نشود به این معنی است که کشف نویسنده کتاب است. از ایشان میپرسم مگر تمامی اشارات قرآنی در مثنوی کشف شماست که در کتاب خود همه جا بدون منبع آوردهاید؟
من خود را نه شارح مثنوی میدانم، نه علامه دهر، اما حقیقت این است که آقای زمانی هم خاتِم شارحان مثنوی نیست و گواه این قضاوتم همین بس که صدها اشکال ریز و درشت در مدتی که بر سر این کار بودیم در شرح ایشان دیدیم و اساسا شیوه مواجهه ایشان با مثنوی نیز مورد پسند همگان نیست.
آقای زمانی، استاد گرامی، مگر هیچکس جز شما در عصر حاضر قادر به فهم ابیات مثنوی نیست؟ آیا فقط شما میدانید که ماجرای غرانیق چیست؟ کافیست شرح دکتر شهیدی را باز کنید و همین شرح را بخوانید با این توضیح که مرحوم شهیدی در اسناد آن تحقیق کرده و دروغ بودنش را ثابت کرده است. اولا در مورد دقالحصیر در شرح دکتر شهیدی یک صفحه توضیح آمده است و ثانیا دریافت شما نیز به نقل از شارحان متقدم است. در مورد «توبه نصوح» خود من مقالهای نوشتهام که در فرهنگ ادبیات فارسی (1387، صفحات 438 و 439) منتشر شده است. در مورد «تنقیح مناط» من مقاله مفصل دانشنامه جهان اسلام و همچنین تعاریف شما و دکتر شهیدی و سایر شارحان را خواندهام و سرانجام چیزی نوشتهام که هیچکدام از اینها نیست. با همه اینها، گیرم که حق با شما باشد و من ذکر مأخذ را فراموش کرده باشم. کافی بود با متانت تذکر دهید تا اصلاح کنم. من هرجا که چیزی را «مستقیم» از شما نقل کردهام مأخذ را ذکر کردهام و اگر مواردی هست که فراموش کردهام همین جا عذرخواهی میکنم و حاضرم اصلاح کنم اما فحوای کلام شما چیز دیگری را نشان میدهد. شما مثنوی را ملک طلق خود میدانید و شرح مثنوی خود را فصلالخطاب.
اگر بنا بود که من در توضیحات خود فقط متکی به شما باشم با آن همه «والله اعلم» که در شرح خود آوردهاید چه باید میکردم؟ با آنهمه مواردی که ــ چون ارتباط ابیات را درنیافتهاید ــ با طرح یک «سؤال مقدر» سروته بیت را هم آوردهاید چه باید میکردم؟
مهمترین کاری که من در نردبان آسمان کردهام ارائه متنی منسجم با توالی معنیدار ابیات است که در شرح شما بکلی غایب است. و این همان جایی است که شما با تقید خود به «بیت معنی کردن» از آن آسوده بودهاید و درست به همین دلیل هم در مواردی نه چندان کمشمار در فهم معنی بیت به خطا رفتهاید. اما اشکالها تنها در این موارد نیست و شما در معنی مفردات نیز کم به خطا نرفتهاید. این یک نمونه:
میبباید تاب و آبی توبه را
شرط شد برق و سحابی توبه را
در بیان معنی مرقوم فرمودهاید: توبه باید با آب و تابی همراه باشد. یعنی با اشک چشم و آتش دل همراه باشد. شرط توبه خالص وجود صاعقه و ابر است. (دفتر دوم، بیت 1653) و در توضیح آن، چیزهایی درباره ربط توبه و صاعقه و ابر و غیره سرهم فرمودهاید تا به زعم خودتان بیت معنیدار شود. البته اگر میدانستید که یکی از معانی توبه رنگینکمان است و مولانا در این بیت جناس آورده است نیازی به هیچ یک از این توضیحات نبود و معنی بیت کاملا آشکار میشد: توبه باید آب و تاب و شور و حال داشته باشد همانطور که برای پدید آمدن رنگینکمان ابر و صاعقه لازم است.
نمونه دیگر:
خصم در ده رفت و حارس نیز نیست
بهر خلوت سخت نیکو مسکنی است
در معنی مرقوم فرمودهاید که: دشمن، یعنی شوهرم که از او شکایت دارم به روستا رفته. نگهبانی هم وجود ندارد. بنابر این خانه من برای خلوت کردن جای بسیار مناسبی است (دفتر ششم، بیت 4466).
البته اگر حضرت استادی میدانستید که یکی از معانی خصم شوهر است نیازی نبود که تکلف کنید و با اشاره به شکایت و خصومت زن و شوهر، وجهی برای کاربرد کلمه خصم بتراشید.
نمونه دیگر:
صبر کن، نک آمدم ای روشنی
نیستم غافل، که در گوش منی
در معنی مرقوم فرمودهاید که: ای مایه روشنی، اندکی صبر کن که همین الآن بیرون میآیم. من از تو غافل نیستم زیرا حرف و فرمان تو در گوش من است. (دفتر سوم، بیت 3064)
البته اگر میدانستید که گوش در اینجا عضو شنوایی نیست و «در گوش» یعنی در انتظار، آنگاه بیت را درست میخواندید و مجبور نمیشدید سخن خواجه را در گوش غلام فرو کنید و خیلی سرراست مینوشتید که: میدانم در انتظار منی.
همانطور که مولانا در دیوان کبیر در غزلی میگوید:
در گوش یک باران خوش، موقوف یک باد صبا
این را یادآوری کردم که مبادا استاد در شرح غزلیاتی که مینویسند ناچار شوند چیزی در گوش باران فرو کنند.
این چند مورد را از حافظه نوشتم و الساعه نسخه علامتخورده کتاب شما در دسترسم نیست وگرنه شمار این موارد هیچ کم نیست.
، گفت: با این شرح، پرونده شرح بیت به بیت خاتمه یافت، حالا باید از افقهای دیگر در مثنوی پژوهش کرد (نقل به مضمون از کتاب ماه ادبیات آن سالها) زیرا شرح جامع مثنوی معنوى با بررسی در شروح دشوار و مبهمِ کُهن، فهم دادههای دشوار و عالمانه و ثقیلِ قدما را آسان کرد و در اختیار عموم قرار داد.
از آن روز تا کنون از متخصص و غیرمتخصص، همه از آن بهرهمند شده و میشوند. این شرح همانطور که عرض کردم فقط یک پلّه از نردبان بود و نه بیشتر! اما به مصداقِ معمّا چو حل گشت آسان شود، بعضیها با خواندن این شرح، تازه افتادند به جاده شرحنویسی و تکرار مکرّرات و نردبان تراشی ! از آن به بعد تألیف شرح بیت به بیت مثنوی یکی پس از دیگری با عناوین مختلف راه افتاد در حالی که نیازی به این کار نبود. ولی باید گفت که کار شرح نویسی و گزارش بیت به بیت مثنوی به صورت نثر در حال حاضر به حدّ افراط و ابتذال رسیده و تبدیل شده است به نوعی «بساز و بفروش»، و تفنن و آزمایش طبع! و جالبتر هم شنیدن بعضی از این دعاوی است.
یکی می گوید ۱۰ سال است و دیگری میگوید ۲۰ سال است و آن دیگری میگوید ۳۰ سال است که در آثار مولانا غوطهورم! که البته این سخنان فقط به درد گرم کردن مجلس می خورد!
اخیرا کتابهایی پیرامون مولانا و مثنوی منتشر شده، مانند کتاب «ملت عشق» انتشارات ققنوس و کتاب «نردبان آسمان» نشر نو . نظرتان را درباره این دو کتاب بگویید.
ملت عشق جزو کتابهای ذوقی و عاطفی و احساسی است ولی در شمار کتابهای تحقیقی نیست و نمیشود به آن استناد کرد.
اما نردبان آسمان کتابی است از آقای محمد شریفی، که گزارشی است منثور از مثنوی، با ویراستاری آقای محمدرضا جعفری. تکیه عمده این آقایان، «شرح جامع مثنوی معنوی» بنده بوده است. و ايشان در مقدمه خود مرقوم فرمودهاند که در پدید آوردن کتابشان مدیون شرح جامع مثنوی کریم زمانیاند. خب همین جا باید گفت ای برادر عزیز! استفاده کلان و غیرمتعارف که موجب مدیونی میشود نیازمند هماهنگی و اطلاع نویسنده و ناشر است، آن هم جهت رعایت مسائل اخلاقی و حقوق فرهنگی، ولی این قواعد بدیهی رعایت نشده است. اگر قصد بر این است که چکیدهای از هفت جلد شرح مثنوی بنده فراهم شود بدیهی است که حق تلخیص و چکیدهنویسی متعلق به نویسنده و ناشر است، نه هر کس که از گرد راه میرسد. ایشان حتی اگر به شناسنامه شرح بنده نگاهی میانداختند به این حقوق واقف می شدند، زیرا در آنجا صریحا اینگونه کارها منع و غیرقانونی اعلام شده و در صورت لزوم آن را مشروط به اجازه کتبی از نویسنده و ناشر نموده است. بدیهی است که مهم کشف معنی است که در «شرح جامع مثنوی معنوی» آشکارا آمده است. ما منطق، مفهوم، تفسیر و بعضا تأويل متن مثنوی را با تکیه بر کثیری از شروح معتبر و کثیری از منابع تکمیلی دیگر، به زبان ساده آوردهایم و نیز لغات و انواع تعبیرات و اصطلاحات فقهی، فلسفی ، کلامی، عرفانی و توضیح آیات و احادیث، همه و همه را مشروحا بازگو کردهایم، برای این آقایان دیگر چه میماند؟! جز اینکه بکوشند تا حد امکان واژگان را تغییر دهند که این کار هم کار دشواری نیست و از یک دانشجوی باسواد و کتاب خوانده نیز برمیآید.
با این حال ایشان در مقدمه کتاب خود فرمودهاند: «کوشیدهام معنی و مفهوم نهفته در هر بیت را دریابم و آنگاه آن را به زبانی روشن بیان کنم». برادر عزیز کدام معنیِ نهفته ؟! معانی در شرح جامع مثنوی در برابرتان آماده و حیّ و حاضر بوده است! که به قول اهل فن، این کار، مصداقِ تحصیلِ حاصل است!
همانطور که عرض کردم شرح جامع بنده فقط یک پلّه از پلّکان های نردبان مثنویپژوهی است و نه بیشتر ، حالا اگر ما هزاران نردبانِ یک پلّهای بتراشیم و آنها را کنار هم ردیف کنیم، حتی به بالای بام یک آلاچیق و آلونک هم نخواهیم رسید، تا چه رسد به آسمان ! اگر استعداد و شوق کار هست بهتر و بلکه ضروری است که دست از کارهای تکراری و پختهخواری برداشته شود و کارهایی صورت گیرد که خلأی را پر کند و باری از دوش فرهنگ و ادب برداشته شود.
عرایض اصلی را گفتم و اما در حاشیه و فرع بحث عرض میکنم که تورّقاً در کتاب «نردبان آسمان» به مواردی برخورد کردم که تعجب مرا برانگیخت. مثلا همان کلمهای که در شرح جامع مثنوی، غلطِ چاپی است، همان غلط را در کتاب ایشان هم دیدم آن هم نه یک بار، بلکه هم در دفتر اول و هم در دفتر دوم در دو حدیث متفاوت، و آن کلمه «جُحر» است به معنی لانه درندگان و حشرات و گزندگان، که اشتباهی در شرح ما «حُجر» آمده یعنی هر دو غلط چاپی کتاب ما عیناً در کتاب ایشان هم در همان جاها در هر دو دفتر آمده است!
⬇️