molavi_asar_o_afkar | Unsorted

Telegram-канал molavi_asar_o_afkar - سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

767

گروهی در جهت معرفی آثار و افکار حضرت جلال الدین محمدبلخی ( مولانا ) "اندیشه ی خیام پریشانم کرد عطار در این مرحله حیرانم کرد تا قونیه از بلخ دویدم آخر نی نامه ی مولوی مسلمانم کرد" #عباسعلی_صافی Admin : @mollasadeghi

Subscribe to a channel

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

MAمریم

🔅دوای مولانا:


            عاشق شو!
                    نیست شو!




📻 #دکتر_الهی_قمشه_ای

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۳۵

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

MAمریم

عيب مي جمله چو گفتي هنرش نيز بگو
نفي حکمت مکن از بهر دل عامي چند

#حافظ

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

سلام استاد بزرگوارم جناب لواسانی عزیز و بزرگوار ، مشتاقانه منتظر چاپ کتاب خواهیم بود ، انشاالله با مبحث جدیدی اعضای گروه را از مطالب خوبتان بهره مند سازید .

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

‏ ✍️تقدیر چیست؟!

پس جفّ‌القلم نه الهام‌بخش بیکاری و تن آسانی است و نه متضمّن این معنا که دست خدا بسته است و دیگر نمی‌تواند قضا و تقدیر خود را عوض کند. بلکه فقط معنايش آن است که علل، به نحو ضروری معلول‌های خود را اقتضا می‌کنند. و اعمال، ناچار به جزا و سزای خود منتهی می‌شوند.
چنین تفسیری از جف‌القلم در این راستاست که مولانا در باب تأویل یک ملاک کلی دیگر دارد و آن این است که تأویل باید آدمی را گرم و چُست گرداند و امید و حرکت ببخشد، نه انکه عامل سستی و تنبلی گردد.
حق بود تأویل کان گَرمت کند
پُر امید و چُست و با شرمت کند
ور کند سستت حقیقت این بدان
هست تبدیل و نه تأویل است آن
این برای گرم کردن آمده است
تا بگیرد نا امیدان را دو دست
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کاتش زدست اندر هوس
(دفتر پنجم، ابیات ۳۱۲۸_۳۲۲۵)

به نمونه دیگر از تأویل بی‌عملانه، در داستان عزرائیل و خاک برمی‌خوریم. خداوند در ابتدای خلقت، جبرئیل را برای برگرفتن مشتی خاک به زمین می‌فرستند. خاک آنقدر لابه می‌کند که دل جبرئیل به رقّت می‌آید و از کندن مشتی خاک از زمین امتناع می‌کند و به نزد خداوند باز می‌گردد آنگاه میکائیل و اسرافیل به نوبت به زمین می‌آیند و با همان لابه‌ها مواجه می‌شوند و دست خالی باز می‌گردند. . نهایتاً عزرائیل به زمین می‌آید. زمين همان لابه‌ها را آغاز می‌کند امّا عزرائیل با عبوسی تمام خواستار برکندن کفی خاک از زمین می‌شود و می‌گوید این امر‌ یزدان است و تخلّف از آن جایز نیست. زمین می‌گوید اگر خداوند به برگرفتن خاک امر کرده به
حلم و رفق هم امر کرده است. تو به امر دوم عمل کن:
گفت آخر امر فرموده او به حلم
هر دو امرند آن بگیر از راه علم
گفت آن تأویل باشد یا قیاس
در صریح امر کم جو التباس
فکر خود را گر کنی تأویل به
که کنی تأویل این نامشتبه
(دفتر پنجم، ابیات ۱۶۵۹_ ۱۶۵۷)

در اینجا مولانا تأویل را در امر صریح و در نصوص، منع می‌کند و آن را به امور مشتبه و متشابه محدود می‌کند آن هم به شرط آنکه به بی‌عملی نینجامد.
حال مواردی را ذکر می‌کنيم که خود مولانا دست به تأویل گشوده است. یکی از اين موارد تأویل روایت:
آخرّ وهُنَّ مِن حَیثُ آخَر هُنَّ الله (کنوز الحقاق، ص ۵)
زنان را موخر بدارید، از آن رو که خداوند آنها را موخر داشته است.

مولانا در تأویل اين روایت می‌گوید:
ز اَخرّ وهُنَّ مرادش نفس توست
کو به اخر باید و عقلت نخست
(مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۵۶)

یعنی منظور پیامبر (ص) این بوده است که نفس را عقب بیندازید و عقل را مقدم و پیشرو بدارید. بسیار بعید به نظر می‌رسد که مولانا معنای ظاهری روایت را منکر باشد و حقوق مدرنی برای زنان آورده باشد! شیوه او همان شیوه غزالی است؛ یعنی قبول ظاهر و ّ"تنبّه" نسبت به باطن. یا عبور از ظاهر به باطن (اعتبار) در عين قبول ظاهر.

نمونه دیگر تأویل روایت زیر است:
اغتَنموا بَردَالربیعَ فَأئَّهُ یَعمَل بابداَنکُم بِاَشجارِکُم و اَجتَنبوا بَرد الخَریف فَائَّهُ یَعملُ بِاَبدِانکُم کَما یَعمَلُ بِاشجار کم.!

باد بهاری را غنیمت دارید، زیرا که آن با بدن‌های شما آن کند که با درختان شما می‌کند. از سرمای پاییزی پرهیز کنید که آن با بدن‌های شما آن کند که درختان شما می‌کند.
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانکه با جان شما آن می‌کند
کان بهاران با درختان می‌کند
لیک بگریزد از سرد خزان
کان کند کو کرد باغ و رزان

(مثنوی، دفتر اول، ابیات ۲۰۵۲_۲۰۵۰)


📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا
     صفحه ۱۳۸ تا ۱۴۰
✍ دکتر عبدالکریم سروش

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

به چشم دوستی

نقل است که مردی در صحبت ابراهیم[بن ادهم]  بود. چون می‌رفت گفت: «ای خواجه! عیبی اگر در من دیده‌ای بگو و مرا تنبیه[آگاه] کن.» ابراهیم گفت: «در تو هیچ عیبی ندیده‌ام زیرا که در تو به چشم دوستی نگریسته‌ام، لاجرم هر چه از تو دیده‌ام مرا خوش آمده است.»
▪️(تذکرة الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، نشر سخن، ص۱۱۸)

به نظرم می‌رسد پیرِ حافظ هم که جهان را بی‌عیب می‌دید، از «چشمِ دوستی» برخوردار بود. و حافظ که او را می‌ستود و چه بسا با داوری او هم همراه نبود، این «نظرِ پاکِ خطاپوش» را می‌ستود. این چشمِ دوستی را: «آفرین بر نظر پاکِ خطاپوشش باد!»

به گفتهٔ عارفان، چشم دوستی، چشم خطاپوش است و هر چه از این نگاه کم‌بهره‌تر باشیم، کاستی‌ها و خطاها بیشتر به چشم‌ می‌‌آیند. حافظ می‌گفت: «که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند». و احتمالاً منظور او از هنر، در اینجا، هنر عشق است:

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
که بنده را نَخَرد کس به عیب بی‌هنری

اما چرا «چشمِ دوستی» کمتر بر عیب‌ها و بیشتر بر زیبایی می‌افتد؟ شاید به این دلیل که در دوست داشتنِ راستینِ بی‌غرض، دل ما فراخ و گشاده می‌شود و دلِ فراخ و گشاده را به آسانی نمی‌توان تیره کرد:

عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشادِ دل و هدایت نیست
➖غزلیات شمس

هر چه هست، وقتی تنگ‌دل باشیم و بی‌نصیب از عشقی گشایش‌گر و دل‌گشا، جهان را هم متناسب با دلِ تنگ خود، فروبسته می‌یابیم. دیدگاه سعدی است:

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
عالَم به چشم تنگدلان چشم سوزن است

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

سلام
با سخن جناب آقای دکتر بهرام پور موافقم
به چند دلیل

نخست آن که در شعر خواجه چند معنایی است و این از خصایص زبانی حافظ است
دوم این که در عرفان اسلامی مقام عشق آن گاه به حقیقت می پیوندد که عاشق و معشوق در مقام مشاهده و نظر یکی شوند
به قول غزالی توحید محض زمانی رخ می دهد که یکیی شکل گیرد
پس حقیقت عشق نیست شدن عاشق در معشوق است
محی الدین هم در فتوحات همین نکته را بیان می کند
که عبد از همه ی اسماء خویش که لازمه ی سرشت اوست به کلی خارج شود به نحوی که از او به غیر عینش بدون هیچ صفت و هیچ اسمی چیزی باقی نماند و شیخ اکبر این مطلب را مقام تقرب می نامد به جلد چهارم فتوحات چاپ رحلی صفحه ۱۳ به بعد می توان مراجعه کرد
نکته سوم
بیتی از نظامی در ذهنم نقش بست که شاید خواجه در سرودن این بیت آن را در ذهن داشته
میان شهر ندیدی که چون دویدمت از پی

زهی خجالت مردم چرا به سر ندویدم

خجالت مردم از یک سو خجالت مردمک چشم است
خجالت در زبان عربی معنی سرخ شدن رو هم می‌دهد
که طبیعی است چون آدمی حیا کند رویش سرخ گردد
ابن عربی هم همین را به شعر دارد که
حمره الخجله فی وجنته
از باب سرخی گل
در فارسی نیز هست
ناصر خسرو دارد
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
سرخ رو بودن به قول حلاج
رکعتان فی العشق لا یصح وضوء هما الا بالدم
چهارم نکته این که
سر برآوردن در کنایه یعنی خود نشان دادن است
چگونه حافظ در مقام عاشقی خودی به معشوق نشان دهد وقتی خود در میان است و به مقام نیستی نرسیده است
پنجم آن که از لفظ خدمت استفاده نمی‌کند و خدمتی می‌آورد که کنایه از تحفه و پیشکش و تفدیمی است
سر به عنوان تقدیمی به پیش معشوق آوردن در ادب عرفانی ما بسیار مشهور است
و اشاره به مقام نیستی است
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
شعر خواجه است
پس به نظرم
سخن جناب دکتر بهرام پور صحیح است
و در زیر لایه زبانی شعر خواجه نکته مقام فنا نهفته است.

دکتر محمدرضا خالصی
حافظ‌پژوه

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

نظر دوستان محترم است. چون برخی از دوستان فرهیخته نیز پسندیده‌اند، درنتیجه نظر خاصی ندارم. اختلاف نظر است و اصراری بر پذیرفتن همگان نیست.

دکتر احمدرضا بهرام‌پور عمران

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

با درود به محضر دوستان نکته سنج و فاضل.
آیا با معنی ای که جناب آقای دکتر افاده فرموده‌اند موافق‌اید؟
به ویژه که در بیت خواجه برنیامد آمده است نه برنیاورد.
این بیت چنین تعقیدی در مضمون دارد؟
مرا قانع نمی کند.
با درود به محضر شما مهربانوی با فضیلت و دانشور.
ایهام و انواع آن معنای خاصی دارد و قراینی جهت دریافت معنی دوم.
به استناد پیش گفته‌ها، و بیان مطالب خارج بیت نمی‌شود به این بیت نگریست. عرضم این است که باید قرینه ای در داخل خود بیت باشد نه بیرون آن.
وگرنه ایهام و طنز جزو مشخصه‌ی شعر حافظ است، اما در این بیت ایهامی نمی‌بینم

استاد مسعود تاکی

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

✳️ "ایهامی دل‌انگیز" در بیتی از غزلیات حافظ شیرازی
✍ دکتر احمدرضا بهرامپور عمران

✳️ به این بیت دقت‌کنید:

« چگونه سر ز خجالت برآورم برِ دوست
که خدمتی بسزا برنیامد از دستم »

❇️ معنای نخستین و رویه‌ی کلام ساده و سرراست است: از این که خدمتی سزاوارِ تو از دستم برنیامده، شرمسار ام. اما بیت ایهامی درخشان نیز دارد. به دقیق‌ترین شرح‌ها، ازجمله "شرحِ شوق"(استاد حمیدیان)، "درس حافظ" (استاد استعلامی)، "شرحِ غزل‌های حافظ" (استاد هروی)، "یک نکته از این معنی" (استاد قیصری)، مراجعه‌کردم؛ یا بیت را شرح نکرده‌اند و یا کوتاه به همان معنای نخستین پرداخته‌اند. در "حافظ‌نامه‌"ی استاد خرمشاهی هم این غزل نیامده. در دو اثری که به ایهام‌های شعرِ حافظ اختصاص‌دارد ("فرهنگِ واژه‌های ایهامیِ" د‌کتر ذوالریاستین و "ایهامات دیوان حافظِ" خانم طاهره فرید) نیز اشاره‌ای درباره‌ی این بیت نیافتم.

بپردازیم به نکته‌ی ایهامیِ بیت. می‌دانیم که در شعرِ عاشقانه و عارفانه به‌خصوص در شعرِ سده‌های هفتم و هشتم، راهِ عشق پرخون است و دریای عشق پُرنهنگ و بیابانش شیرآکنده. هم‌چنین از سنت‌های پربسامدِ شعرِ فارسی، سر و جان در پیشگاهِ محبوب باختن است. گاه عاشق سرِ خود را چون گوی در میدانِ عشق‌ می‌بازد: "سرها چو گوی در سرِ عشقِ تو باختیم". و گاه در پای‌کوبی و دست‌‌فشانی چندان از‌خودبی‌خود‌می‌شود که "سر و دستار نداند که کدام اندازد". گاه نیز "سر و زر و دل و جان" را فدای یاری می‌کند که "حقّ صحبت و عهدِ وفا  نگاه‌دارد".

❇️ حال به بیت سخنِ خویش بازگردیم:

چگونه سر ز خجالت برآورم برِ دوست
که خدمتی بسزا برنیامد از دستم

◀️ معنای دوم بلکه دلالتِ درخشان‌تر و پرورده‌ترِ بیت چنین است: چگونه عاشقِ راستین نزدِ معشوق لاف‌عشق‌بزند، حال‌آن‌که هم‌چنان سر بر بدن و جان در تن دارد؟! مگر نه آن‌که "عاشقان کشتگانِ معشوق اند"؟ و "آن را که خبر شد خبری بازنیامد"؟!

عاشق شرمسار است و نمی‌تواند در پیشگاهِ معشوق سربلند‌کند؛ چرا؟ چون خودِ همین سر‌بر‌بدن‌داشتن و آن را بلندکردن و به محبوب نگریستن، اسبابِ شرمساری است!

◀️ ضمن‌این‌که یکی از معانیِ چندگانه‌ی "خدمت" هدیه و پیش‌کش است. حتی در متونِ متاخّر "خدمتانه" در معنای تعارف و رشوه نیز به‌کاررفته‌است. بنابراین معنی، عاشق می‌دانسته که می‌بایست سرِ خویش را به‌عنوانِ هدیه و پیش‌کش نثارِ معشوق کند، اما چنین نکرده و اینک شرمسار است!

❇️ برگرفته از : کانال « از گذشته و اکنون »

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

.

اگر از جمال ازلی خبر نداری، باری دوستان او را دوست میدار!...
زهی منقبت!
چه دانی که دوستیِ دوستان او چه بزرگ دولتی است؟
أرْجُو[امیدوارم] که بدانی؛ اگر این بِنَدانی، هر چه دانسته باشی نادانسته به است.


#شیخ‌عین‌القضات

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

دریغا اول حرفی که در لوح محفوظ پیدا آمد، لفظ «محبت» بود؛ پس نقطه‌ی «ب» با نقطه‌ی «نون» متصل شد، یعنی «محنت» شد.
مگر آن بزرگ از اینجا گفت که در هر لطفی، هزار قهر تعبیه کرده‌اند؛ و در هر راحتی، هزار شربت به زهر آمیخته‌اند.

"عین القضات همدانی"

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

سَر شِکَسته نیست، این سَر را مَبَند
یک دو روزک جَهْد کُن، باقی بِخَند


خیلی از ما دائم در حال فکر کردن به این هستیم که اگه فلان اتفاق بیوفته چی میشه، اگه اینطوری بشه چی میشه، اگه فلانی نیاد چی میشه، و هزاران اگر و اگر دیگه که اگر واقعا یک بار اینها را بشینیم بنویسیم، می بینیم که یک در هزار هرگز اتفاق نمی افتند. این افکار واقعا مانند خوره به جان ما می افتند و بسیاری از انرژی های ما را تحلیل می برند. مولانا به این حالت در بیت بالا اشاره می کنند که سر ما واقعا الان نشکسته است و سری را که نشکسته چرا می بندیم؟ چرا از چیزی که اتفاق نیوفتاده می ترسیم؟ چرا حرفی را که هنوز نشنیده ایم از شنیدن آن می ترسیم؟ ترس به قول مولانا آواز غول است:

ترس و نومیدیت دان آواز غول
می کشد گوش تا تا قعر سفول

یعنی ترس و نا امیدی وسوسه شیطان است و گوش تو را میگیره و می کشه تا قعر نا امیدی و بعد هم ما را رها می کنه.
در عوض چه کار میشه کرد؟
مولانا به ما میگه باید برای رهایی از این افکار، مشغول به کاری بشی. به جای فکر کردن به این چیزها، کاری برای خودت دست و پا کن و این تلاش تو بعد از دو روز به شادی و حس خرسندی منجر میشه.

هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا می دان که از بالا رسید

یعنی باید بدونی که آن ندا و حسی که باعث شادی تو می شود و تو را بالا می کشد، آن ندایی الهی است. این بیت دقیقا معادل این سخن شمس الحق است:
هر اعتقاد که تو را گرم کرد آن را نگه دار و هر اعتقادی که تو را سرد کرد از آن به دور باش.

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

سلام وعرض ادب، سپاس از گروه خوبتان و توجه به مطالب ارسالی ، درپناه حق برقرار باشید.🙏 💐🕊

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

با اجازه از محضر اساتید بزرگوار

تحلیل بیت

✅ خود، غريبی در جهان چون شمس نيست
شمس جان باقی است، او را امس نيست

🔵 ‌در جهان چيزی غريب‌تَر و شگفت انگيزتر از خورشيد وجود ندارد.
خورشيد جان، پايدار است. اسیر زمان نیست و امروز و فردایی برايش نمی‌توان تصوّر كرد.
نيكلسون مراد از "شمس" را در مصراع اول خورشيد آسمان می‌داند، و مراد از "شمس" را در مصراع دوم روح مجرد انسانی يا نفس ناطقه. اما اين وجه نيز مناسب مي آيد كه هر دو شمس را بر روح مجرد يا نفس ناطقه اطلاق كنيم. بدين معنی كه روح انسان در اين جهان غريب است، زيرا از وطن خود دور افتاده است. بدين معنی كه روح انسان در اين جهان غريب است، زيرا از وطن خود دور افتاده است.🔵(شرح استاد کریم زمانی)

🔹️شاید منظور مولانا همین خورشید واقعی باشد که شگفت انگیز و عجیب است. 
از طرفی طلوع و غروب خورشید که امری عجیب است ولی برای ما عادی شده یا خورشید از این جهت غریب است که منبع نور است و ما آن نور را نمی‌بینیم و درک نمی‌کنیم.

امس به معنای ديروز است.
(او را امس نیست) به طور کلی بیان گذر زمان و گرفتار شدن در محدودیت زمان است.

مصراع دوم دو نوع خواندن:

شمسِ جان باقی است
شمس، جانِ باقی است  

شمسِ جان: شمس که گویی جان من است.
جانِ باقی: شمس که جان جاودانه و نامیرا است.
(جانی که امس ندارد و در محدوده زمان نیست، به گفته فلاسفه صاحبِ زمان است یعنی کسی که زمان را در تصرف خود دارد)

#نظامی

مرا از کریمان صاحب زمان
تویی مانده باقی که باقی بمان

چه میگفتم و در چه پرداختم
کجا بودم اَشهَب(اسب) کجا تاختم

اين روح جاودانه مثل خورشید نیست که طلوع و غروب داشته و محدود به زمان باشد بلكه دائماً جاودانه و باقی است و به همین دلیل شگفت انگیز و غریب است.

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

MAمریم

فرمود:
این که می‌گویند در نفسِ آدمی
شرّی هست که در حیوانات و سِباع (درنده) نیست،
نه از آن‌روست که آدمی از ایشان بدتر است.

از آن روست که:
آن خویِ بد و شرِِّ نفس و شومی‌هایی که در آدم است، برحَسَب گوهرِ خفی است که در اوست،
که این اخلاق و شومی‌ها و شرّ،
حجابِ آن گوهر شده است،
چندان که گوهر نفیس‌تر
و عظیم‌تر
و شریف‌تر،
حجابِ او بیشتر.

و رفع این حُجُب ممکن نشود الّا به مجاهدات بسیار.

اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آورده‌اند و از این عالَم اِعراض (دوری) کرده‌اند.

هرجا که قفل بزرگ نهند، دالّ بر آن است که آن‌جا چیزی نفیس و ثمین (گرانبها) هست

#مولانا
"فیه مافیه"

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

MAمریم

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد
خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد

آه اغیار دلیل است به محرومی عشق
از نشان گرد کی از تیر قضا برخیزد؟

فیض بی پرده تمنا کن اگر اهل دلی
چه سعادت ز پر و بال هما برخیزد؟

پیش روشن گهران صحبت ناجنس بلاست
به نمک چون رسد از شعله صدا برخیزد

شکوه از چرخ مکن تا نکند بنیادت
کاین بخاری است کزاو ابر بلا برخیزد

شبنم سوخته اش گریه شادی باشد
لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

چه امیدست که در عالم نومیدی نیست؟
راه گم کرده ز جا راهنما برخیزد

می کند آب دل سوختگان را صائب
ناله ای کز جگر خامه ما برخیزد


#جناب_صائب

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

MAمریم

ای باد سحر به کوی آن سلسله موی
احوال دلم بگوی اگر یابی روی

ور زانکه ترا ز دل نباشد دلجوی
زنهار مرا ندیده‌ای هیچ مگوی


#حضرت مولانا

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

عرض سلام ، ادب و احترام دارم خدمت شما دوستان عزیز
بزرگواران در آغاز ارسال مطلب نقد عرفان‌های کاذب به اطلاع میرسانم به من اطلاع داده اند قرار است این مقالات به صورت کتابی جامع ، گردآوری و چاپ شود بنابراین ادامه‌ی ارسال آن به شکل مطالب سریالی امکان ندارد .
عفو بفرمائید . انشاءالله با مطلبی دیگر چون چند سال گذشته در خدمت شما خواهم بود . 🌺

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

✍️شرح روان ابیات مثنوی، دفترچهارم _ قصه آن دباغ در بازار عطاران...


(۲۶۰) جمع آمد خلق بر وی آن زمان
جُملگان لاحَول گُو، درمان‌کُنان

مردم در آن هنگام دور او جمع شدند و همگی لاحَول وَ لاقُوَّة اِلّا بِالله می گفتند و برای درمانش تلاش می کردند.


(۲۶۱) آن یکی کف بر دلِ او می‌براند
وز گُلاب آن دیگری بر وَی فشاند

یکی از آنها دست بر قلب آن دباغ می‌گذاشت و مالش می‌داد و دیگری گلاب به سر و صورتش می‌زد که شاید حالش بهتر شود.


(۲۶۲) او نمی‌دانست کاندر مَرتَعه*
از گلاب آمد وَرا آن واقعه

امّا آنکسی که پیوسته گلاب به سر و صورت او می زد نمی دانست که سبب دگرگون شدن حال او همان عطریّات خوشبو بوده است.
*مرتعه: چراگاه، اینجا بازار عطاران


(۲۶۳) آن یکی دستش همی‌مالید و سَر
وآن دگر کَهگِل همی‌آورد تر

یکی از آنان دست و سرِ دبّاغ را می‌مالید و دیگری برای او کاهگل تر و تازه می آورد.


(۲۶۴) آن بُخورِ عُود و شِکَّر زد به هم
و آن دگر از پوشِشَش می کرد کم

و دیگری عود را با شکر دود می‌کرد و یکی دیگر می‌آمد و لیاس‌ها را از تتش خارج می‌کرد تا شاید حالش جا بياید.


(۲۶۵) وآن دگر نبضش، که تا چون می‌جهد؟
وآن دگر بوی از دهانش می‌ستد

ویکی دیگر می آمد و نبضش را می گرفت تا ببیند چگونه می‌زند؟ و آن دیگری می آمد و دهانش را بو می کرد.


(۲۶۶) تا که می خورده‌ست ویا بُنگ و حَشیش؟
خلق درماندند اندر بیهُشیش

تا از طریق اين آزمایش‌ها و بوی دهان دریابند که آیا  او شراب خورده است و یا بنگ و حشیش استفاده کرده است؟ تا بدانجا که مردم از تشخیص علّت غش و ببهوشی او عاجز شدند


(۲۶۷) پس خبر بُردند خویشان را شتاب
که فلان افتاده است آتجا خراب

وقتی که مردم دیدند نمی‌توانند او را بهوش بیاورند، فوراً به خویشان آن دباغ این خبر را رساندند و گفتند که فلانی در بازار عطرفروشان حالش بد شده و ببهوش بر زمین افتاده است.


(۲۶۸) کسی نمی‌داندکه چون مصروع* گشت
یا چه شد کو را فتاد از بام، طشت

هیچکس نمی‌داند که دباغ چگونه غش کرد و چرا دچار ببهوشی شد و یا چه شد که ماجرای او بر سر زبان‌ها افتاد. *افتادن طشت از بام کنایه از رسوا شدن و آوازه بد یافتن است.


(۲۶۹) یک برادر داشت آن دَبّاغِ زَفت
گُربُز* و دانا، بیآمد زود تفت*

آن دبّاغِ نیرومند و ستبر برادری داشت بس هوشیار و دانا که خود را سراسیمه و شتابان بدانجا رسانید.
*گُربُز: زیرک
*تفت: تند و تیز


(۳۷۰) اندکی سِرگینِ سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حَنین* ‏

مقدار کمی مدفوع سگ در آستین به همراه خود آورد و با داد و قال صف مردم را از هم شکافت به سوی دَبّاغ بیهوش رفت.
*حنین : ناله و فریاد



(۳۷۱) گفت: من رنجش همی‌دانم ز چیست
چون سبب دانی، دوا کردن جَلی‌ست ‏

برادرش گفت: من علت ناراحتی اورا می‌دانم. تو همینکه علّت بیماری را شناختی درمان کردنش روشن است.


(۲۷۲) چون سبب معلوم نبود،مُشکل‌ست
داروی رنج و، در آن صد مَحمِل* است

اما وقتی که علّت آن روشن نشده باشد. مسلّماً دارو و درمانش نیز مشکل است و صدنوع احتمال می تواند داد.
*محمل: وسیله حمل شخص


(۲۷۳) چون بدانستی سبب را، سهل شد
دانشِ اسباب، دفعِ جهل شد

همینکه علّت بیماری را دانستی و توانستی آن را تشخیص دهی، درمانش سهل و آسان می‌شود. زیرا دانستن علل بیماری جهل و نادانی را ازبین می برد.


(۲۷۴) گفت با خود: هستش اندر مغز و رَگ
تُوی بر تُو بُوی آن سِرگینِ سگ

برادر دباغ با خود گفت: بوی تعفّن اين مدفوع سگ در اعماق و لابه لای رگ و مغزش نفوذ کرده است

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

با نظر جناب دکتر احمدرضا بهرام‌پور عمران در مورد وجود ایهام در این بیت از خواجه شیراز موافقم.
ایشان اگرچه ذکر نفرموده‌اند اما این دریافت را از رهگذر رویکردی هرمنوتیکی به دست آورده‌اند. آن هم هرمنوتیک مدرن یا جدید چنانکه در آرای هانس گیورگ گادامر، هانس رابرت یاس، ولفانگ آیزر، استنلی فیش و دیگران آمده است. این دریافت هرمنوتیکی دو پایه دریافتی دارد: یکی اشارت‌های متن و دیگری دانسته‌های ذهن خلاق خواننده و منتقد است.
در مورد اشارت‌های متن که درست می‌فرمایند. خواجه فرموده است: «چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست»، محتمل است سر را برای منظوری آورده باشد و گر نه می‌توانست بگوید چگونه در پیشگاه دوست حاضر شوم و چیزی در این حدود، پس این معنا محتمل است.
از سویی دیگر، ارجاعات ایشان به گزاره‌هایی از این دست در متن‌های عاشقانه به ویژه از منظر ساختارگرایی هم قابل توجه است. مگر خود خواجه نفرمود: «ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد»

دکتر داودرضا کاظمی

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

راستش بنده به نظرم درست آمد و شعر این معنی را هم بر می‌تابد.
حالا ولو معنی اصلی نباشد
ولی به طریق ایهام می‌شود برتابیده شود.

دکتر محمدرضا ضیاء
حافظ‌پژوه

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

کمی بیش تر از لزوم به دنبال ایهام رفتند.
به لزومی مالایلزم در کشف ایهام پرداختند.
والله اعلم بالصواب

دکتر شوبکلایی

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

در ادامه نظر بعضی از استادان بزرگوار را در باره ی فرسته بالا در گروه بارگذاری می شود

@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

ای درویش جمله خلقِ عالم همه روز در خیال و پندارند که مگر وجودی دارند و بکاری مشغولند و طلب مقصودی می‌کنند و نمی‌دانند که:

"به‌جز خدایتعالى هیچ‌چیز و هیچ‌کس را وجود نیست و نبوده و نخواهد بود، خدایست که موجود است و همیشه بوده است و خواهد بود."

اگر فهم نکردی روشنتر بگویم:

بدانکه اگر کسی از موم صد چیز بسازد بضرورت صد شکل و صد اسم پدید آید
و در هر شکلی چندین اسامی دیگر باشد.
اما عاقل داند که بغیر از موم چیز دیگری موجود نیست و این جمله اسامی که پیدا آمده، اسامی موم است. که این فقط موم بود که به جهات مختلف و به اضافات و اعتبارات آمده است.



از کتاب کشف الحقایق - عزیزالدین نسفی

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

ایمان قلندران .


قلندران مشربی با کفر و ایمان به یک چشم می نگرند و با هفتاد و دوملت یگانه اند نسبت به هیچکدام دشمنی و بدچشمی نمی کنند بلکه آشیان خود را فراتر از این شاخ ها میدانند.


آمد آن دلبر قلندروش
فارغ از مصحف و عمامه و فش

دیوان بابا کوهی ص ۶۹

ای پسر مذهب قلندر گیر
که درو دین و کفر یکسان است

ای پسر پرده قلندر گیر
پرده از روی کار برگیر

کفر و اسلام کار کس نکنند
آشیان زین دوشاخ برتر گیر

دیوان انوری ص۸۵۹/۷۸۴


تا مدرسه و مناره ویران نشود
این کار قلندری به سامان نشود

تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بنده حقیقته مسلمان نشود

سخنان ابوسعید ص ۴۱

با حریفان درد،مهره مهر
بر بساط قلندر اندازیم
دین و دنیا حجاب همت ماست
هر دو در پای دلبر اندازیم

دیوان خاقانی ص ۶۴۳




📘آیین قلندران صفحه۱۴۰

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

در مثنوی معنوی می‌خوانیم ، مولانا  گفته است:

صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ز ابدال و امیر المؤمنین


چنانکه ابلیس ملعون، صدها هزار سال، در زمره اَبدال و اولیاءالله و سالار مومنان بود.

عدد  صد هزاران در مثنوی بسیار آمده و دلالت بر کثرت دارد.

این مطابق است با قسمتی از خطبه قاصعه که امام علی علیه السلام فرماید:

و ابلیس، خدا را ۶ هزار سال  پرستش کرده بود که معلوم نیست آن سال‌ها از سال‌های دنیاست یا آخرت.


پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت


ابلیس از روی تفاخر و غرور با حضرت آدم ع مقابله و مفاخره کرد، در نتیجه، رسوا شد مانند رسوا شدن سرگین به هنگام چاشت.

زیرا بوی نا مطبوع مدفوع در هنگام روز با تابش خورشید و گرمی و حرارت، زننده تر و رسوا کُننده تر می شود.🕊

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

فرهنگ لغات و واژه‌های ترکیبی دیوان ناصر خسرو همراه با شرح اعلام. حسن حیدری. ویراستار فنی الهام فرمهینی فراهانی. اراک: دانشگاه اراک، 1389

@pdf_kotob_e_adabi

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

سلام و سپاس فراوان بابت توضیح خوب و کامل تان

🙏🙏🙏🌹🌹🌺

Читать полностью…

سیری در آثار و افکار مولانا و آثار دیگر بزرگان ادب عرفانی در این باره

آرامگاه عارف بزرگ عزیزالدین نسفی ،ابرکوه،یزد

باید که بر دنیا و نعمت دنیا دل ننهی و بر حیات وصحت و مال و جاه، اعتماد نکنی که هرچیز که در زیر فلک قمر است و افلاک بر ایشان می گردد، بر یک حال نمی ماند... کارعالم به موج دریا می ماند یا خودِ موج دریاست و عاقل هرگز بر موج دریا عمارت نسازد و نیّت اقامت نکند.....

Читать полностью…
Subscribe to a channel