هم نشینی موسیقی و اندیشه، مقوله ای است آگاهی بخش و در جهت رهایی از تیرگی و ارتقا امکانات نابِ اندیشیدن.
یکی از کارهای دشوار در زمینهی کارِ در موسیقی محلی، ضرورت رعایت نغمه های از پیش موجود است، که در این راه، نخست لازم است جنسِ آن را شناخت، به خوبی احساسش کرد و آنگاه به آن پرداخت. این پرداخت نباید همانند پردهی استتاری بر روی جانمایهی موسیقی اصلی باشد. در نهایت، ملودی گذاشتن بر روی یک نوای مردمی به همان اندازه به نیروی الهام دهندهی شاد، نیازمند است که آهنگساز، موقع نوشتن یک تصنیف جدید، به آن محتاج.
یکی از ملودیهای فولکور معروف و تاثیرگذار، "چارداش مونتی" ست. "چارداش" رقصی سنتی و مردمی از کشور مجارستان است که توسط گروههای رقص و آواز کولیها در این کشور و در کشورهای همجوار، رواج دارد. عنوان این رقص، از واژه مجاری - چاردا - برگرفته شده است که به معنای مسافرخانه و رستوران بوده و شاید به همین دلیل این رقص، بیشتر در مسافرخانهها و رستورانهای مجارستان، استفاده میشود. درباره ریشه این رقص، نظرات متفاوتی ابراز می شود، به عقیده برخی، اصل این رقص میتواند با «سبک موزیکال مجاری و ربونکوش»، مرتبط باشد که در قرن هجدهم در ارتش مجارستان معمول بود.
از ویژگیهای رقص "چارداش"، می توان به شدت آهنگین بودن آن، اشاره کرد. این رقص با آهنگ شاعرانهی آرامی به شکل دایره وار شروع می شود، و بعد به شدتِ حرکات افزوده می گردد. گفتنی است که این رقص توسط مردان و زنان اجرا شده، زنان ملبس به دامنهای گشاد سنتی معمولاً به رنگ قرمز هستند و هنگام چرخیدن شکل زیبایی به خود می گیرند. آهنگسازان کلاسیک مشهوری مانند "فرانتس لیست"، "ویتوریو مونتی"، "یوهانس برامس"، "یوهان اشتراوس" و "چایکوفسکی" به موضوع رقص "چارداش" در آثار خود توجه ویژهای نشان داده اند. یکی از مشهورترین آنها، اثری از "مونتی" می باشد.
گرچه "مونتی" اهل کشورایتالیا بوده، اما اسم این قطعه مجاریست. این قطعه مشهورترین قطعهی "مونتی" است که از هفت قسمت مجزا، و در عین حال مرتبط باهم تشکیل شده است. در این بخشها مدام، تمپو و بعضاً تونالیتهی قطعه عوض شده و در نوع خودش قطعهای بسیار بدیع و شنیدنیست. "مونتی" در ۱۹۰۴ میلادی آن را بر پایه یک چارداش از موسیقی مردمی مجاری تصنیف کرده است. این کار در اصل برای «ویولن»، «ماندولین» یا «پیانو» ساخته شده بود که بعدها برای سازها و ارکسترهای مختلفی هم تهیه و اجرا گردید.
"صادق هدایت" نیز، در داستان کوتاه «تجلی» از «مجموعه سگ ولگرد»، به "چارداش" اشاره میکند...
شخصیت "واسیلیچ" که استاد موسیقی است، با ویولن این قطعه را مینوازد: «…مردی که آنقدر با شور و حرارت "چارداش" را در کافه مینواخت، مثل اینکه میخواست همه بدبختیها و سرگردانیهای خود را به شکل ناله سوزناک از روی سیم ویولون بیرون بکشد و یا یک لحظه دردهای خود را فراموش بکند...
#موسیقی_مجارستان
#چارداش
#ویتوریو_مونتی
@mosighi_andishe
به پاس حرمت موسیقی:
یکی بود یکی نبود بجز صدا هیچی نبود*
#پیمان_برنجی
یک؛
در دههی شصت و هفتاد که موسیقی به شکل امروزیاش ممنوع و جرم بود {و ما چه حقارتی را از سر گذراندیم!}، نوارفروشیِ "آهنگ" یکی از معابدِ عزيز ما عاشقانِ موسیقی در شهر رشت بود. صاحبان این نوار فروشی برادران ادراکی {منصور، عادل و عارف} با حوصلهای بینظیر، همیشه با رویی گشاده پذیرای کنجکاویهای نسل من بودند. اگر به میدان شهرداری رشت میرفتیم محال بود سری به آن پانتئون جادویی نوار فروشیشان نمی زدیم...
وارد نوار فروشیشان که میشدی انگار زمان به عقب برمیگشت و حالت خوب میشد با آن سلیقهی تحسین برانگیزشان، بیرون از آن تعصب کوری که همه آن موسیقیها برایش با اما و اگر مواجه بود...؛
دو؛
"منصور ادراکی"، برادر بزرگتر با آن پرنسیب و آرامش خاصش، اما همیشه یکه بود. نواری تازه که منتشر میشد برای سلیقهی آن سالهایمان، با حوصله و دقت، نوار را در آن "دِکِ" جادوییاشان میگذاشت و آن دکه را که فشار میداد با آن صدای تلق بینظیر، یکهو از زمین و زمان جدا میشدی و کیفیت پخش آن "دک" جادوییشان ترا به عرش میبرد در همان چند دقیقهای که میخواست نوار را برایت تست کند که مثلا خراب و بد پر نشده باشد { اخلاق حرفه ای}...
سه؛
سالها پیش روزی برای یک تحقیق راجع به نوار فروشیهای رشت مزاحمش شدم و با حوصلهای مثال زدنی برایم از تاریخچه نوار فروشیهای رشت گفت و البته آن گفتگو را هنوز جایی منتشر نکردهام بخاطر ناتمام بودن گزارشم.....
چهار؛
آخرین دیدارمان در آن نوارفروشی عزیزشان هرگز از خاطرم نرود. برادران ادراکی داشتند نوارها را از قفسهها جمع می کردند، چون دیگر نوار کاستها و حتی سیدیها روزگارشان گذشته بود. با حسرت به داخل مغازه رفتم. آقا منصور رو کرد به من و گفت هر چه می خواهی بگیر چون شغل ما دیگر به آخر خط رسیده! متاثر شدم و.....
دلم نیامد چیزی از باقی ماندههای آن صداها و نواها که در قفس کاستها و سیدی حبس شده بود بخرم. گفتم: از یدکهای نوار- نمد و پیچها- هر چه باقی مانده را میبرم که با گشاده دستی برایم از آن یدک ها در بستهای پیچید و غمناک از در بیرون رفتم و تمام...
پنج؛
دیروز خبر درگذشت "آقای منصور ادراکی" در شهر پیچید و بهت زدهمان کرد. برای دوست وهمشهری و استادم "علی سهراب"، خواننده و موزیسین پیشکسوت موسیقی پاپ خبر درگذشت منصور خان را فرستادم و برایم نوشتند:
همانند خیلیها، حیف...
از انسانهای کم نظیر شهرمان بودند
مغموم بودیمُ و مغمومتر شدیم🖤
*تیتر از آقای شهیار قنبری
@mosighi_andishe
David Gilmour - Echoes (Live at Abbey Road)
@mosighi_andishe
#آتش_خاموش
شعر و صدای "رهی معیری"
@mosighi_andishe
#اکنون
#سروش_صحت
#شروین_وکیلی (زادهٔ ۸ شهریور ۱۳۵۳) نویسنده،پژوهشگر نظریهپرداز، جامعهشناس، تاریخنگارو اسطورهپژوه ایرانی است. او مدیر گروه جامعهشناسی تاریخی انجمن جامعهشناسی ایران است.....
#رشید_کاکاوند
@mosighi_andishe
تکنوازی سنتور "پگاه زهدی" در دستگاه همایون
#سنتورنوازی
#پگاه_زهدی
#همایون
#هفدانگ
@mosighi_andishe
شب معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ
#مصطفی_ملکیان
#صبا_ثابتی
#علی_دهباشی
@mosighi_andishe
تسلیت به ایران و بندرعباس عزیزمان 🖤🖤🖤
@mosighi_andishe
دکتر "حسام نوذری":
شواهد علمی که ما انسانها از کجا آمدهایم و به کجا میرویم.
@mosighi_andishe
«پایین شهر»
#شعر_موزیک:
#احمد_کایا
آنقدر گریستهام که اشکم به سان دریایی است
دردهایم را کسی نمیداند...
آنگاه که در کوچه پس کوچه های پایین شهر
گلولهها به سویم هدف رفته بودند
افتادم.......اما آخی نگفتم
آنچه را بر من گذشته
هرگز ندانستی...
بارها شکنجهام کردهاند
نامت را بر زبان نیاوردهام
آه که چه کردهای با من...
اشکهایم بر آتش جاری شد و اما
این آتش را سرباز ایستادن نیست
همچو فریادی تو را در درونم نوشتهام
اما دریغا که هرگز نتوانستهام لبخندی بر لبانت بنشانم...
چهها بر من گذشت
و تو ندانستی....
در تمام ضرب و شتمها
نامت در درونم جادوانه شد
آه که چه کرده ای بر من......
برگردان:
#شاهین_سلحشور
...... و سپاس بسيار از نويد علی رَمایی عزيز بابت ارسال متن اشعار و موزيک ويديوهای کمياب احمد کايا.
@shahinsalahshoor
@mosighi_andishe
#اکنون
#سروش_صحت
#شهلا_حائری
#رشید_کاکاوند
@mosighi_andishe
مذاکره، جنگ، جانشینی! منافع ملی یا منفعت نظام.
#صدیقه_وسمقی
#حاتم_قادری
#مصطفی_مهرآئین
#حسین_رزاق
@mosighi_andishe
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم، اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورقهایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیهسا گشت و خاکْ عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریدهزبانِ بیهُدهگوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست
#حافظ
#محمدرضا_لطفی
#هومان_پورمهدی
#بیات_اصفهان
@mosighi_andishe
در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با "استالین" به مسکو آمده بودند. پس از جلسه "استالین" متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس ک.گ.ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟
پس از چند ساعت "استالین" پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس ک.گ.ب خواست که هیات گرجی را آزاد کند.
اما رییس ک.گ.ب گفت: متاسفم رفیق، تقریباً نصفِ هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند.
@mosighi_andishe
“نوین اسماعیلی افروز" پیانیست و شاعر و نقاش در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران زاده شد. سپس به همراه خانوادهاش به شهر میلان ایتالیا مهاجرت کرد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسۀ فرانسویهای میلان گذراند و در کنسرواتوار «جوزف بورلی» میلان دیپلم موسیقی گرفت. همینطور در کلاسهای "مایکل آنجلی"، بزرگترین پیانیست آن دوران شرکت کرد. سپس به کنسرواتوار ژنو برای تحصیلات تکمیلی رفت. وی کنسرتهای بسیاری در دنیا برگزار کرده است. او چند سال پس از انقلاب به ایران بازگشت و اولین برگزار کنندۀ کنسرت پیانو در تالار وحدت بود. "نوین افروز" شاعر و نقاش توانایی است که اکثر نقاشیهای خود را با رنگهای طبیعی از جمله زعفران، اسفناج، لبو و… رنگآمیزی میکند
جوایز و افتخارات ایشان عبارتند از:
-عضو دائمی فستیوال لوگاندی سوئیس
-از اعضای هیئت داوران مسابقههای جهانی برترین پیانسیتها
-دارای جایزۀ صلح آلبرت انیشتن
-نشان افتخار بین المللی رم
-جایزۀ سنت ولتین طلایی
-جایزۀ برترین فعالیتهای فرهنگی زنان سازمان ملل متحد
در بخش آثار ایشان می توان به ساخت قطعات بسیار برای پیانو و کوئیست دوئت-پیانو و ارکستر و گروه کر و سازهای ایرانی
-اجرای قطعات کلاسیک از بتهوون و چایکوفسکی و شوپن و …
-کتابهای شعر «امید صلح»، «انعکاس»، «شبنم» و «نمایی از ایتالیا»
-نقاشیهایی با استفاده از رنگهای طبیعی و چاپ این آثار در تقویم سال ۲۰۱۶ میلادی
#نوین_افروز
#علی_دهباشی
#مجله_بخارا
@mosighi_andishe
🎼
* دهم اردیبهشت زادروز شاعر و ترانه سرای مشهور ایرانی، زنده یاد "رهی معیری" خجسته باد.
#رهی_معیری
در میان نخستین همراهان زنده یاد "داوود پیرنیا"، در اداره و سرپرستی برنامه ی گلها، شادروان "رهی معیری"، شاعر و ترانه سرای معروف، ارج و منزلتی ویژه دارد. "رهی" علاوه بر آنکه شاعرِ تغزلیِ توانایی بود، از اندک ترانه سرایانی بود که با موسیقی نیز، آشنایی داشت. حتی دو دانگ صدایی داشت که به یاری آن می توانست سروده های خود را پیش از انتشار، آزمایش کند. "رهی معیری" در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در خانواده ی اهلِ فرهنگ و ادب پرورش یافته بود. پیشینه ی خانوادگی اش، به "بایزید بسطامی"، عارف و اندیشمندِ قرن چهارم هجری قمری و در گذشته ای نزدیک تر به "فروغی بسطامی"، شاعر معروف دوره قاجار می رسد. از نوجوانی، شاعری پیشه کرد و پس از آن چه هنگامِ تحصیل و چه هنگامِ رویارویی با مشغله های اداری، آن را رها نکرد.
زمانی جناب "باستانی پاریزی"-تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه-، در مورد او گفته بود: پس از ۶۰۰ سال، شاعری پای به دنیای ادب گذاشته، که شاید ۵۰۰ سالِ دیگر هم مانند او را نداشته باشیم. "علی دشتی"- پژوهشگر، نویسنده، اندیشمند، مترجم، منتقد ادبی، روزنامهنگار- در مورد ترانه سرایی او گفته است: "رهی" همه ظرافت های اٌسلوب شعریِ خود را، در ترانه ها بکار بسته و ترانه را از سقوط و ابتذال نگاه داشته است. "محمدرضا شفیعی کَدکَنی"- نویسنده و شاعر- زبان غزلِ رهی را، سازگار با ترنم و تَغَنی می داند که عرصه ی ترانه سرایی، جلوه گاهِ آن است.
در تاریخِ ترانه پردازی ایران، کمتر شاعری را می توان با "رهی" مقایسه کرد. پیوند شعر و موسیقی در کارِ او، در اوجِ دقت و زیبایی بود. "رهی" یکپارچه، تغزل بود و آن را در جانِ موسیقی می ریخت. روشن است که همکاری شاعر و ترانه پردازی چنین چیره دست، برای بنیان گذار برنامه ی گلها غنیمتی بشمار می رفت. به عنوان مثال در ترانه ی "من از روز ازل دیوانه بودم" به غزل سرشار او در پیوند با موسیقی "مرتضی محجوبی" و صدای "غلامحسین بنان" بر می خوریم که در برنامه ی گلهای ۲۱۶ ب در سال ۱۳۳۷، نخستین اجرای خود را یافته است. "رهی معیری" از جمله شاعرانی است که شعرها و ترانه هایش نه تنها در میان ایرانیان، که در همه ی کشورهای فارسی زبانِ همجوار نیز، شهرت و محبوبیت یافته است. توفیق متن های ترانه ای او، آهنگ سازان برجسته ی زمان، چون "روح اله خالقی"، "مهدی خالدی"، "جواد معروفی" و "علی تجویدی" را به همکاری مستمر با او برانگیخت.
در برنامه ی گلها بیش از همه با مثلثِ "خالقی"- "معیری"- "بنان" روبرو می شویم. حاصلِ کارِ مشترکِ این سه تن، گنجینه ای را در بایگانی گلها بوجود آورده است، که نظیرش در هیچ مکان و زمان دیگری پیدا نمی شود. "رهی" که در تمام مدت همکاری با "داوود پیرنیا"، نقشِ مشاورِ ادبیِ او را نیز ایفا می کرد، پس از کناره گیری "پیرنیا" در عمل، دو سال را به جای او نشست و مانع از آن شد که گلهایی که به همت و کوشش او نگاه بانی شد از پای درآید. سرانجام دستِ مرگ در سالِ ۱۳۴۷، او را برای همیشه از گلها جدا نمود. آخرین متنِ گلهایی او بر روی آهنگی از شادروان "علی تجویدی" نشسته که با عنوان آزاده نخستین ترانه ی گلهاییِ بانو "هایده" شده است.
@javadtaat
@mosighi_andishe
خاطرهی "سیمین دانشور" از برخوردش با "پروین اعتصامی"
"دانشکدهی ادبیات، پشت میزِ کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد. بیشترِ دانشجویان «خانمِ کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم». مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزۀ مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخوردۀ جنوبیام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکنندۀ داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانمِ پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود! غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود. میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود.
سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبانِ من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمیدانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است."
#تاریخ_معاصر
#سیمین_دانشور
#پروین_اعتصامی
@mosighi_andishe
اینکه از کجا آمدهایم و به کجا میرویم، رازِ بزرگ هستیست. رازی که ذهن همهی اندیشمندان، نویسندگان و شاعرانِ جهان را به خود مشغول ساختهاست. در ادبیاتِ ایران نیز، کمتر شاعری را میتوان یافت که این رازِ بزرگ، دغدغهی خاطرش نبوده باشد. نمونهی بارزش، شاعر نامدارِ ایرانی، "خیامِ بزرگ" است، که مدام از خود میپرسد، از کجا آمدهام و به کجا میروم.
اما تفاوت "خیام" با اکثریت اندیشمندان و فیلسوفانِ جهان، در نتیجهای است که به آن میرسد و آن این که حال که هیچ نمی دانیم، پس لحظه و دم را غنیمت است و میبایست خوش بود.
در همین راستا، از شادروان "تورج نگهبان" بشنویم که همین دغدغه را محتوای ترانهای ساخته با عنوان «رهگذار عمر»، در پیوند با موسیقی "بابک افشار" و با تنظیم مثال زدنیِ زنده یاد "ناصر چشم آذر" که "داریوش اقبالی" آن را خوانده است.
در این ترانه "تورج نگهبان" میگوید: «حال که انسان رازِ هستی را نمیداند، پس چرا راه مهر و وفا را نمیپیماید...»
#رهگذار_عمر
#داریوش_اقبالی
#بابک_افشار
#ناصر_چشمآذر
#تورج_نگهبان
@javadtaat
@mosighi_andishe
#موسیقی_کورمانج
#هوزان_دینو
نام اصلی او «یوسف شاهین» است و زادهٔ ١٩۶٩ ترکیه. صدای پرطنین وی بر هموطنان ترک و کردهای مناطق دیگر شناخته شده و آشنا است. وی برای مدتی به دلایل سیاسی مجبور به خروج از ترکیه بوده و در هلند میزیسته و اکنون اما پس از برائت، در ترکیه به کار هنری خود ادامه میدهد. ترکیب سبک و سیاق ترانه ها و صدای گیرایش، حال و هوای متفاوتی بر آثارش افزوده است.
ترانهی «le daye» از بهترین و نافذ ترین ترانه های اوست:
«مادر»
بر فراز کوههای «زاگرس و نمرود و سبحان»*
رزم پوشام مادر
بر فراز قلههایم
مرگ ام نزدیک
و جاری در خون شهیدان...
«فرات» در خروش و
«دجله» در تمنای «مراد»*
و مردمام با یک زبان
در تمنای وطن...
جنگاورم مادر
بر فراز قله ها ایستاده ام و
تا فرارسیدن آزادی
وجودم درد است و زخم ...
دریاچه ی «وان» هرچقدر هم عمیق
شفاف است
اما
کجای وطنام گلستان؟
اشک نریز و غمگین نباش
روزگاری اگر شهید شدم
شیرت را حلال ام کن مادر....
___
*اسامی برخی کوهها و رودخانههای ترکیه
برگردان:
#شاهین_سلحشور
@Sh_salahshoor
@mosighi_andishe
قسمتی از اجرای کنسرت اصفهان در سالن ایزابل بیدر کینگ استون
تمبک:
#پدرام_خاورزمینی
سهتار:
#مهدی_رستمی
سنتور:
#صدف_امینی
#نوا
@mosighi_andishe
پنجم اردیبهشتماه سالروز درگذشت "محمّدعلی اسلامی ندوشن"
کار جامعۀ امروز ما لااقل در تهران به جایی کشیده است که هرچه خارجی است چشم او را خیره میکند: زبان خارجی، دوست خارجی، شیوۀ زندگی خارجی، اشیاء و غذاهای خارجی ... برای فرار از دید و بازدید نوروز از شهر خویش بیرون میرود لیکن فریضهای برای خود میداند که عید ژانویه را جشن بگیرد، احیاناً شمع بیفروزد و کاج بیاراید. و چون زبان وسیلۀ ارتباط با مظاهر تمدن فرنگی است میکوشد که در سن پنجاه و شصتسالگی به یاد گرفتن آن پردازد یا لااقل فرزند خویش را به آموختن آن وادارد تا چون خود او «دست و پاشکسته» بار نیاید.
از نام مغازهها و بنگاهها و دختربچهها حرفی نزنیم که داستان دلخراشی دارد. این یک مثال کوچک از واقعیت تلخی حکایت میکند: دکانهای تهران پر است از اجناس خارجی و عجیب این است که هر کس اندک استطاعتی داشته باشد ترجیح میدهد که محصول خارجی بخرد ولو نظیر آن در خود ایران درست شده باشد؛ به همین دلیل سرکه و خردل و مربایی را هم که در داخل مملکت تهیه میکنند باید روی شیشهاش را به انگلیسی بنویسند تا خریداری بیابد.
نمیدانم توجه فرمودهاید یا نه که از چند سال پیش رادیوی تهران شیوۀ حرف زدن را از برنامۀ فارسی رادیوی لندن اقتباس کرده و به تازگی دامنۀ ابتکار خود را وسعت داده و از سخن گفتن فیلمهای ایتالیایی که به فارسی برگردانده شدهاند تقلید میکند. هر کسی را موهبت آن نیست که مرتب به رادیوی تهران گوش دهد ولی اگر گاهی بر حسب اتفاق او را چنین موهبتی دست داده شاید حتی یک بار شعر سعدی و حافظ را از زبان گویندگان و خوانندگان آن نشنیده است، بی آنکه غلط فاحشی در آن باشد. از کودک و جوان چه توقع میتوان داشت و حال آنکه دستگاه تبلیغاتی کشوری تا بدین حد به زبان خود بی اعتناست یا از به کار بردن آن عجز دارد؟
در زبانهای بزرگ دنیا دیگر روان و رسا نوشتن از بدیهیات است؛ هر روزنامهنویس هر پاورقینویس، حتی یک خبرنگار ورزشی در آنچه مینویسد و چاپ میکند صغری و کبری و نتیجهای در نظر دارد و به ندرت جملاتش از نظر دستور معیوب است. ریاضیدان یا طبیب بهانه نمیآورد که چون فن او ادبیات نیست پس باید او را در درست و رسا نوشتن معذور داشت. اما زبان ما، حتی در بعضی از کتابهای ادبی و دانشگاهی وضع جز این نیست.
تقصیر انحطاط و تنزّل زبان فارسی بر گردن کودکان بیگناه یا پدر و مادرهای بیخبر نیست، بلکه بر گردن نخبگان و دانشمندانی است که یا در انجام وظیفۀ خود کوتاه آمدهاند و یا خاموش نشستهاند و ناظر فروریختن پایههای معنوی و اخلاقی قومی هستند که زبان یکی از آنهاست.
در کشوری که اساس تمدن و فرهنگ متزلزل نیست هیچگاه آموختن زبان خارجی ایجاد خللی نمیکند بلکه بر غنای معارف ملّی میافزاید. فراوانند جوانان هجده نوزدهسالۀ هلندی و سوئیسی که دو یا سه زبان خارجی یاد گرفتهاند و هنوز ملت آنها احساس خطری نکرده است. اما اگر در جامعهای همه چیز به صورت «صورتک» (کاریکاتور) درآمد و بنیان اصول لرزان گردید سرچشمۀ اصالت و ابتکار و نیروی معنوی اندک اندک کاستی میگیرد و طبعاً زبان نیز پایداری نمیتواند کرد.
«بیماری زبان»، محمّدعلی اسلامی ندوشن، یغما، سال ۱۲، شمارۀ ۴، تیر ۱۳۳۸، ص ۱۶۷-۱۶۹.
@mosighi_andishe
خودکامگان تاریخ، مغلوب هنر بودهاند.
حق این است که حافظ تنها هنرمندی است که با عرفی کردن پارادایمهای تصوف و عرفان بر هر دو بلیه اجتماعی -که استبداد و ریاکاری است- شوریده است و با ظرافت هنریش به گونهای به میدان آمده که هم از "محتسب" روزگار خویش یعنی امیر مبارزالدین، در امان مانده است و هم از خودکامگان دورههای بعد که دیوانش را نتوانستند بسوزند و نابود کنند. شاید ادای احترامی به امیر مبارزالدین -پس از هفت قرن- اینجا بر همه ما واجب کند که فهم هنری او را ستایش کنیم و درک او را از اینکه با زیبایی و هنر نمیتوان در افتاد. این مایه شعور اجتماعی را در امیر مبارزالدین باید ستود، چه امیر مبارزالدینهای دورههای بعد، از این حداقل شعور بیبهره بودهاند. راست گفت داستایِفسکی که آنچه سرانجام میماند و پیروز است زیبایی است و هنر، یا آنچه جهان را پاس میدارد زیبایی است. همیشه تصور من بر این بوده است که داستایِفسکی در بیان این گفتار ژرف و حکیمانه تحت تاثیر شیخ اجل سعدی شیراز بوده است که نخستین بار در تاریخ فرهنگ بشری کشف کرده است که همه چیز مغلوب زیبایی است و فرمانروای نهایی تاریخ، هنر است و جمال:
"پر طاووس بر اوراق مصاحف دیدم
گفتم: این منزلت از قدر تو میبینم بیش
گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش"
همه خودکامگان تاریخ مغلوب هنر بودهاند، چه دانسته باشند و چه ندانسته باشند. لشکری که حافظ با هنر خویش علیه خودکامگی و ریاکاری برانگیخته است از لحظه انتشار نخستین شعرهایش تا همین لحظه که ما خوانندگان دیوان او هستیم، تا هر لحظهای که انسانی در روی کره زمین یا یکی از کرات دیگر زندگی کند و سعادت فهم سخن خواجه شیراز را داشته باشد، یعنی زبان فارسی بداند، این لشکر همچنان تیغ آخته و چیره بر استبداد و ریا، بی هیچ خستگی در کار خویش است:
" از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است"
این کیمیای هستی / درباره حافظ (جلد اول) / دکتر شفیعی کدکنی
@mosighi_andishe
زنانی که در ایران به موسیقی روی آورده اند، بیشتر به خواندن تمایل نشان داده و در مرتبه ی بعد، به نواختن پرداخته و طبیعتاً بسیار زود نیز، به شهرت رسیده اند و بسیار اندک بوده اند تعداد زنانی که آهنگ سازی آموخته و یا به ترانه سرایی پرداخته باشند. آنهایی هم که چنین کرده اند، بیشتر کارشان جنبه تفننی داشته تا حرفه ای.
نوازندگان زنی بوده اند که آهنگ نیز می ساختند و یا زنان شاعر که گاه، بر آهنگی نیز شعر می نهاده اند. از جمله معروفترین شاعره ها از این دست می توان از "سیمین بهبهانی" و "لعبتِ والا" یاد کرد که "بهبهانی" بیشتر تفننی و "والا" حرفه ای تر بوده و با عنوانِ ترانه سرا با گروه های موسیقی وزارتِ فرهنگ و هنر همکاری می کردند. "لعبتِ والا" علاوه بر شاعری، تحصیل کرده ی تئاتر و روزنامه نگار نیز بوده است. او در سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمده و در سال های پیش و پس از انقلاب چند مجموعه ی شعر انتشار داده با عنوانِ «رقص یادها»، «گسسته»، «تا وقتی خروس می خواند»، «پر گشودن به هوای پرواز».
از میانِ متن های ترانه ای "لعبت والا" اوج، ترانه ای است با آهنگ سازی زیبای شادروان "فرامرز پایور" و صدای گرمِ زنده یاد "نادر گلچین". متن دل انگیزی که با دقت بر روی آهنگی از زنده استاد "فرامرز پایور" قرار گرفته و ضربه های تمبکِ استاد "حسین تهرانی" را پس از مرگ او تفسیر می کند... تو همان نقش صدایی که به جا خواهد ماند/ که رها خواهد ماند...
یکی دیگر از زنانِ شاعرِ نام یافته که به ترانه سرایی روی آورد، "منیر طه" بود. او نیز در سال ۱۳۰۹ زاده شده و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران درس خوانده است. "منير طه" اولين زنی است كه در ايران به ترانه سرايی پرداخته و زنی مشخص در تاریخ نهضت ملی و پویندۀ راه زنده یاد دکتر "مصدق" بود. قبل از او شاعران ناموری چون "عارف" و "بهار" و "رهی" و "نواب صفا" در ترانه سرايی ايران صاحب نام و نشان بودند، اما نام هيچ زنی در اين دفتر ديده نمیشد و اين "منير" بود كه در پرتو استعداد و قريحه سرشار و دانش برتر و ذوق به موسيقی، پيشآهنگ مشاركت زنان در ترانه سرايی شد و آثار ارزشمندی به وجود آورد كه درتاريخ موسيقی ايران همواره به ياد خواهند ماند.
«در کوچه ها، بازارها» نامِ یکی از مجموعه شعرهای "طه" می باشد. شمار ترانه های "منیر طه" شاید چندان زیاد نباید، اما تقریباً همه آنها از انسجام خوبِ شعری برخوردار است. «عاشق شیدا» یکی از بهترین کارهای اوست که با آهنگی از استاد "علی تجویدی" در سه گاه پیوند خورده است و با صدای مخملینِ استاد "غلامحسین بنان" به ضبط درآمده است. متن عاشقانه ی "منیر طه" شباهتِ بسیاری به متن های زنده یاد "رهی معیری" دارد و علاوه بر انسجام زبانی از شورِ رمانتیکِ ویژه ای برخوردار است.
«آهنگ ها و آواز ها» عنوان یکی از آثاری است که به همت دکتر "منیر طه" منتشر شده است. در این کار، ترانه های جان بخش و روح نوازی چون «عاشق شیدا» با صدای دل انگیز استاد "غلامحسین بنان" و نیز «شیرین» با صدای جادویی بانو "مرضیه" جای گرفته اند. "منیر طه" خود، دو ترانه با نام های «کوه بلند» و «جان من» در این مجموعه خوانده است. این آثار درخشان پیش از این ها در برنامه های گل های رادیو، بار ها روح دوستداران موسیقی ایرانی را نوازش داده اند. شعر ترانه ها همگی از "منیر طه" است تا کاری کارستان کرده باشد. آهنگ ها از زنده یاد استاد "علی تجویدی" بوده و در میان نوازندگان این آثار نیز نام های گرانقدر دیگری چون استاد زنده نام "جلیل شهناز" نوازنده تار و استاد "تبریزی زاده" نوازنده کمانچه دیده می شوند.
#سیری_در_برنامهگلها
#قسمت_نهم
#زنان_ترانهسرا
#سیمین_بهبهانی
#لعبت_والا
#فرامرز_پایور
#حسین_تهرانی
#منیر_طه
#نواب_صفا
#علی_تجویدی
#غلامحسین_بنان
#مرضیه
#جلیل_شهناز
#تبریزیزاده
@javadtaat
@mosighi_andishe
🎼
#هنگام_کار_است_ایران
پیوند ادبیات و اجتماع، منشأ شکل گیری مضامین اجتماعی در حیطه شعر است. شعر مشروطه به سبب تعهد به واقعیت های اجتماعی بیش از پیش بازتاب مقتضیات زمان بوده، تا آنجا که رسالت شعر در این دوره بیداری مردم و بیان حقایق اجتماعی و سیاسی است.
درنتیجه تغییری که در ساختار حکومت مشروطه به وجود آمد، مفاهیم تازه ای چون، آزادی، قانون، مجلس، انتخابات و غیره در برابر مدح شاهان مستبد به شعر راه یافت و زمانی که جامعه برای مبارزه با استعمار، به اقتدارگرایی وناسیونالیسم پناه برد تا در سایه این تغییرات آزادی و استقلال کشور ملت فراهم شود. زنده یاد "ملک الشعرای بهار" از جمله شاعران و سیاستمداران مشروطه است که با دیدگاهی خاص، به مشروطه و مسائل مربوط به آن پرداخته و دیوان او بازتاب عناصر روشنفکرانه آن دوره است. در حقیقت" بهار" توانسته بخشی از قابلیت های موجود در شعر که شامل برداشت خاص شاعر از وقایع جامعه و شیوه القای دوباره آن به مردم است را نشان دهد.
تصنیف "ایران هنگام کار است" در سال ۱۲۹۷ خورشیدی در جریان جنگ جهانی اول و هنگامی که هرسوی کشور، به وسیله ی لشکریان روس و عثمانی احاطه شده بود، سروده شده است. درد و حسرت شاعر را به دیدن محنت ها که بر وطن می رود می توان به نیکی حس نمود. ملودی این آهنگ، به روایتی از "جهانگیر مراد" و به روایتی دیگر از زنده یاد "غلامحسین درویش" است. این ترانه در آغاز، با صدای زنده یاد "اقبال سلطان" خوانده شده و در سالهای اخیر جناب "علیرضا قربانی" آن را باز سازی نموده است.
ایران هنگام کار است برخیز و ببین ــــ ایران
بختت در انتظار است از پا منشین ـــــ ایران
ازجور فراوان هر گوشه شوری بپاست
خونها شده پامال، آزادیش خونبهاست
خدا زدرد و غم رهاند ما را خدا به کام دل رساند ما را
دور جهان نگر که چه با ما خواهد کرد
که چه با ما خواهد کرد
حٌب وطن نگر که چه غوغا خواهد کرد
که چه غوغا خواهد کرد
آه چه محنتها که کشیدی ایران
آه به کام دل نرسیدی، جز غم ندیدی ایران
خدا ز درد و غم رهاند ما را
خدا به کام دل رساند ما را
تاکی به دل جوانی نکنم به عادت پیران
جامی بده به یاد وطنم - سلامت ایران
ایران، تا ز دل برکشم نعره آزادی
خیزکه روز فتح و ظفر شد - ایران
خیزکه روزگار دگر شد وقت هنر شد - ایران
خدا ز درد و غم رهاند ما را
خدا به کام دل رساند ما را...
@javadtaat
@mosighi_andishe
کنسرت استاد لطفی
گرگان ۱۳۸۷
همنوازی تار و تنبک
#هزار_مضراب
#محمدرضا_لطفی
#محمد_قویحلم
#شور
@mosighi_andishe