فایلهای صوتی، تصاویر و کلیپهای مربوط به موسیقی، موزیک، هنر، اشعار، متنهای زیبا و ... https://t.me/+lrfproPHb7E4Y2Rk @Navazesh_e_rooh
🗣 Moein
🎵 Faramoosham Nakon
#Moein
هنوز عاشقترينم ای تو تنها باور من
بغير از با تو بودن نيست هوايی در سر من
هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من
هنوزم بيقراره اين دل ديوونه من
آهنگ فراموشم نکن معین
فراموشم نکن … فراموشم نکن
تويی تنها دليل بودن من
به ياد من باش، فراموشم نکن
من تشنه محبت درد آشنای هجرت
دلم به اين جدايی هرگز نکرده عادت
ناکامی از تولد همزاد بخت من بود
ندارم از تو شکوه اين سرنوشت من بود
دانلود آهنگ فراموشم نکن معین
فراموشم نکن … فراموشم نکن
تويی تنها دليل بودن من
به ياد من باش، فراموشم نکن
بی تو حديث عشقو ديگر باور ندارم
جز با تو بودن آرزويی در سر ندارم
ميپيچه عطر خاطره در خلوت شبهای من
تکرار اسم قشنگت شده عادت لبهای من
آهنگ فراموشم نکن معین
فراموشم نکن … فراموشم نکن
تويی تنها دليل بودن من
به ياد من باش، فراموشم نکن
هنوز عاشقترينم ای تو تنها باور من
بغير از با تو بودن نيست هوايی در سر من
هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من
هنوزم بيقراره اين دل ديوونه من
❄️☃️
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
میگن #کیوی پادزهر سیگار است🥝
#سلامتی
#حکایت
آوردهاند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد (و گفت) که «ترا چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا ترا خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم»
چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند. مجنون سر فروافکنده بود و پیش خود مینگریست پادشاه فرمود «آخر سر را برگیر و نظر کن».
گفت «میترسم؛ عشق لیلی شمشیر کشیده است اگر بردارم سرم را بیندازد».
غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود؟
فیه ما فیه
#حضرت_مولانا
دشمن دوست نما را نتوان كرد علاج
شاخه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد؟
#صائب_تبریزی
جنگل،
در اندیشههای سبزِ تو جاریست
#خسرو_گلسرخی
یکدم ز بیوفایی عالم، غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد
مردم به هر که آینه شد سنگ میزنند
از طعنههای عالم و آدم غمت مباد
فاضل نظری
دامن کوه که پر لالهٔ خونینکفن است
پارههای جگر سوختهٔ کوهکن است.
#موالی_تونی
شاعر سدهٔ نهم و دهم ق.
گاه میاندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من میبخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
میتوانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را میبخشی
من به بی سامانی
باد را میمانم
من به سرگردانی
ابر را میمانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی، اما
خواب نوشین کبوترها را
در لانه میآشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان میگفت
باد با من میگفت:
«چه تهیدستی مرد»
ابر باور میکرد
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه میبینم، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ
بی تو در مییابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو میکردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا میخوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر
مرا میخواندی
حمید مصدق
#حکایت
فضیل را چون اجل نزدیک آمد، دو دختر داشت. عیال ِ خود را وصیّت کرد که: چون من بمیرم، این دخترکان را برگیر و بر کوه ِ بوقُبیس بَر و روی سوی آسمان کن و بگوی: خداوندا! مرا وصیّت کرد فضیل و گفت: «تا من زنده بودم، این زینهاریان را به طاقت ِ خویش میداشتم. چون مرا به زندان ِ گور محبوس کردی، زینهاریان را به تو باز دادم».
چون فضیل را دفن کردند، عیالش همچنان کرد که او گفته بود. دخترکان را آنجا برد و مناجات بسار کرد و بسیار بگریست.
همان ساعت امیر یمن آنجا بگذشت با دو پسر خود. ایشان را دید با گریستن و زاری. برسید و گفت: «حال چیست؟»
آن زن حکایت باز گفت. امیر گفت: «این دختران را به پسران ِ خود دهم و هر یکی را هزار دینار کابین کنم. تو بدین راضی هستی؟» گفت: «هستم».
در حال فرمود تا عماریها و فرشها و دیباها بیاوردند و دختران را با مادر ِ ایشان در عماری نشاندند و به یمن بردند و بزرگان را جمع کرد و دختران را نکاح کرد و به پسران تسلیم کرد. آری: من کانَ لِله، کانَ اللهُ له.
عبدالله مبارک گفت -رحمة الله علیه-: «چون فضیل درگذشت اندوه همه برخاست.»
#تذکرهالاولیاء_عطار
_در ذکر فضیل عیاض رحمهالله علیه
به خموشی نشود راز محبّت مستور
چه زنی مهر بر آن نامه که مضمون پیداست؟
#صائب_تبريزی
یارب نصیب کن پر و بالی که چون مسیح
زین خاکدان به عالم بالا شویم ما
#صائب_تبریزی
.
#حکایت
آن یکی بر درخت قمرالدین میوه میریخت و میخورد، خداوندِ باغ مطالبه میکرد. گفت: «از خدا نمیترسی؟» گفت: «چرا ترسم؟ درخت از آن خدا و من بندهٔ خدا، میخورد بنده خدا از مال خدا!».
گفت: «بایست تا جوابت بگویم!»؛ «رسن بیارید و او را برین درخت بندید و میزنید تا جواب ظاهر شدن». فریاد برآورد که «از خدا نمیترسی؟» گفت: «چرا ترسم؟ که تو بندهٔ خدایی و این چوب خدا، چوب خدا را میزنم بر بندهٔ خدا!».
حاصل آن است که عالم بر مثال کوه است هرچ گویی از خیر و شر از کوه همان شنوی . . .
_فیه ما فیه
.
#سامییوسف_نسیم🎼🍃💚
🎶🎵
دو جهان در من میگنجند،
من در این جهان نمیگنجم
گوهرلامکان منم،
در کائنات و مکانها نمیگنجم
ذره منم، خورشید منم،
چهار و پنج و شش منم
صورتم را ببین و بیان کن،
چون که در بیان نمیگنجم ...
🎼🎶🎵
درمان 75 بیماری با نیش زنبور عسل
Читать полностью…#ایتالیا
حرکات هماهنگ سارها در ساردنیا👍😍
.
پادشاهی بود مجنون را بخواند
پیش تخت خویش بر کرسی نشاند
گفت چندین در جهان صاحبجمال
تو چرا گشتی ز لیلی گنگ و لال
پس بتان را خواند از هر سوی او
عرضهشان میداد پیش روی او
گفت ای مجنون ببین کاین یک نگار
هست نیکوتر ز چون لیلی هزار
لیک مجنون سرفکنده بود و بس
ننگرست از سوی یک بت یک نفس
پادشاهش گفت آخر درنگر
پس ببین چندین نگار سیمبر
تا ز هم بگشاید آخر مشکلت
عشق لیلی سرد گردد بر دلت
از سر دردی زفان مجنون گشاد
از دو چشم سیل بارش خون گشاد
گفت شاها عشق لیلی سرفراز
در میان جانم استادست باز
پس گرفته برهنه تیغی به دست
میخورد سوگند کای مغرور مست
گر به غیر ما کنی یک دم نظر
خون جان خود بریزی بیخبر
روی یوسف دیدن و بر زیستن
وآنگهی سوی دگر نگریستن
چون بود دیدار یوسف ماحضر
در نیاید هیچ پیوندی دگر
گر تو خواهی بود مرد اهل راز
تا ابد منگر به سوی هیچ باز
زانکه گر جایی نظر خواهی فکند
در کنار خویش سرخواهی فکند
_مصیبتنامه
#عطار🍃💚
در تلافی، میوهی شیرین به دامن میدهیم
همچو نخل پرثمر، سنگی که بر سر میخوریم
#صائب_تبریزی
قلبهای ما همه
گنجینههایِ نهانِ حرفهایی
فروخورده است ...
قاسم پارساییفر
نَفَس صبح
گوش بگذار به دروازهی نور،
با صدای نَفَسِ صبح صداهای دگر میآید؛
میخ کفش سَحَر اینقدر پُر آوازه که نیست!
این اگر نعرهی مستانِ شب است،
روزن میکدهای باز که نیست!
نکند باد زمان باز ورقگردانست؛
یا که این باغِ جگر خشک گُلابافشانست!
این صدای نَفَسِ ایرانست...
این صدای نَفَسِ ایرانست...
خوش فروغیست فرحبخش که از بادِ سَحَر میآید
یا شرابیست که از چشمهی عشق،
بر لبِ جامِ منِ تشنهجگر میآید
گوش بگذار به دروازهی نور،
با صدای نَفَسِ صبح صداهای دگر میآید؛
نکند باد زمان باز ورقگردانست؛
یا که این باغ جگر خشک گُلابافشانست!
این صدای نَفَسِ ایرانست
این صدای نَفَسِ ایرانست
#معينی_كرمانشاهی
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسند خورشید، تکیهگاهِ من است
#حافظ
.
نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
#رهی_معیری
قطعهای از یکی از آلبوم های موسیقی عرفانی #سامی_یوسف(سیامک رادمنش) در یکی از کنسرتهای ترکیه.
متن شعر(ترکی فارسی) از #عمادالدین_نسیمی شاعر حروفی مسلک قرن نهم هجری
ریمیکس پانزده ترانه داریوش
به مناسبت پانزده بهمن میلاد داریوش
چکاوک
پرنده مهاجر
گرگ
نازنین
سلول بی مرز
زندگی یعنی همین
روزنه
درد مشترک
خاک خسته
اینجا چراغی روشنه
دنیای این روزای من
به خیالم
صفر
دلتنگم
تلنگر
❄️☃️
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
در تماشای تو افتاد کلاه از سر چرخ
خبر از خویش نداری چه قدر رعنایی
#صائب_تبریزی
.
گر به صد منزل فراق افتد
میان ما و دوست
همچنانش در میان
جان شیرین منزلست
#سعدی
«حکایت»
مَرَّ مُحتَسِبٌ بِسَکرانٍ مَطروحٍ علی الطّریقِ فقال له: قُمْ وَٱمشِ إلی الحبسِ یافاسقُ، قالَ السَّکرانُ: نبَّهَکَ اللهُ یامجنونُ ،لو کنتُ قدرتُ علی المَشیِ لَمَشیتُ إلیٰ بَیتي.¹
.
محتسب به مستی که بر راه افتاده بود برگذشت.
گفت: ای فاسق برخیز و روانهٔ زندان شو. مست گفت: خدای تو را آگاه کناد ای دیوانه، من اگر قادر به رفتن بودم به خانهٔ خویش میرفتم.
«حکمت»
1_مجموعهٔ رسایل ، نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ ملّی فرانسه به شمارهٔ۱۱۹۸، برگ ۳۵
.
کفش کتونی که میگن روش تولیدش به این شکله
Читать полностью…#فولکلور_کوردی
#نوستالوژی
#چوپی
#حسن_زیرک