کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
شب زفاف با مرد روانی🔞
_درد داری خانوم کوچولوم؟ میخوای بگم کاچی برات درست کنن؟
دخترک #ملحفه را دور تنش پیچاند و از زیر پتو هق زد:
_من همین امروز میخوام ازت جدا شم! طلاقم بده امیر...
خون جلوی چشمان مرد را گرفت. روی تنش خیز برداشت و گلوی دخترک را سفت در چنگش کشید.
_چه زری زدی؟ طلاقت بدم؟ فقط یه بار دیگه... یه بار دیگه تکرار کن ببینم چی گفتی!
نیاز از درد به خودش میپیچید. شب #حجلهاش باب میلش نبوده! در آن شب فهمید مردی که عاشقش بوده، مردیست که اشتباهی پا به زندگی دخترک گذاشته. به سختی نفس کشید:
_من... نمیتونم باهات باشم امیر. تو... تو هنوز خوب نشدی! باید برگردی تیمارستان.
ناچاراً کوتاه آمد:
_قول میدم بمونم پات. وقتی برگشتی دوباره با هم زندگی میکنیم... قول میدم.
مرد گلوی نیاز را فشرد و از لای دندان لب زد:
_خفه شو دختره دوزاری... به من میگی روانی؟ نمیبینی خوب شدم؟
نیاز رنگ کبودی به خود گرفت. به #تن مرد چنگ زد:
_تموم بدنمو کبود کردی! تموم بدنم رد انگشتاته تو منو کتک میزنی اونم اولین شب زندگیمون.
امیر دهن دخترک را به سختی باز کرد و با لحن ملایم تری لب زد:
_باز کن دهنتو آروم جونم. حق با توعه! ببخشید من غلط کردم خوبه؟
دخترک ترسیده دهانش را باز کرد اما آن مرد با حیله ای بی سابقه قرص هایش را یه ضرب در دهان دخترک فرو کرد.
_پس بهتره بخوابی تا نصف زجرایی که قراره بکشیو متوجه نشی!❌💦
/channel/+0Y6M6JVq_eRmZmRk
/channel/+0Y6M6JVq_eRmZmRk
من امیرم!
مردی که به خاطر مرگ ناگهانی پدر مادرش تو یه تیمارستان روانی بستری شدم. اون تیمارستان بوی آشنای ِ غریبهای میداد! رئیس اونجا مسبب تموم دردای من بود. وقت انتقام بود. از مردی که رویای منو خراب کرده بود، به دخترش نزدیک شدم و گرفتمش تو چنگم و..❌♨️
- ازت متنفرم هرماس! شنيدي؟! ازت متنفرم!❌
داد ميزد ازم متنفره، اما خبر نداشت من حتي با اين تنفر هم ميخوامش.
نهايت تلاشم براي آروم موندن تبديل به پوزخندي گوشه لبم شد.
- ذرهاي برام اهميت نداره كه ازم متنفري.🚫
با حرص بيشتري جيغ زد:
- طلاق ميگيرم!🔥
طلاق❕
كلمهاي كه هزار بار توي سرم پيچيد.
بدون كنترل خودم جلو رفتم و گلوش و چسبيدم.
- وقتي مجبورت كردم تو اين زندگي بموني ميفهمي ديگه بلبل زبوني نكني!💦🔞
/channel/+1wPrewLY3II2MGE8
/channel/+1wPrewLY3II2MGE8
/channel/+1wPrewLY3II2MGE8
ازدواج دختر و پسري كه از هم متنفرن اما كم كم هرماس دلباخته حرير ميشه و حالا اون و براي يه عمر ميخواد اما حرير…💔😭♨️
برترین وقشنگ ترین رمان های تلگرام رو براتون یکجا تو این لیست آوردیم تا بخونید و لذت ببرید😍❤️
لبخند سرخ
/channel/+z2XArOhLFVAwY2Y0
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0
✨
ازطهرانتاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهرهی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخوننیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلبهاهرگزنمیمیرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
عطرگریبان ماه
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
سرشار از گلایه سنگ ها
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
☠
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
مو قرمز
/channel/+k6oVJIMQ4Gw3Y2E0
❤️
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
زخم دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0
-اون دختر کیه؟
لبخندی میزنه و خیره بهش میگه.
-عادلا؟...دانشجوی انتقالیه! مثل ما سال پنجمیه، خیلی باهوشه خیلی!
اوه. پس چرا بین دانشجوها نبود؟
-بیشتر بگو!
-اوممم...حقیقتا خیلی گوشهگیر و کمحرفه! اصلا با دخترا جور نمیشه!
سرش به کار خودشه، بیصدا میره بیصدا میاد. دو هفته پیش هم از خوابگاه رفت! خیلی وقته میخوام باهام دوست بشه ولی اون نمیخواد!
پس یه دختر منزویه.
-بیشتر!
متعجب تو چشام نگاه میکنه. با کمی مکث انگار منظورم و میفهمه.
-آهان!...واسه جلسه ی اول دیر کرد، یه ده دقیقهست رسیده.
سری تکون میدم و با تشکر زیرلبی سرمو از سرش فاصله میدم.
-من دیگه میرم استاد!
به راه رفتنش نگاه میکنم که میره سمت عادلا! عادلا!...چه اسم جالبی!
با لبخند صداش میزنه، اونم نگاهش میکنم ولی بیحس و بدون هیچ لبخندی. انگار جدی گفت واقعا حوصله ی رفیق بازی نداره. تازه چقدرم بیاعصابه. اَه...کی میاد اینو بگیره واقعا؟
/channel/+ZVMwhReiJn1mODg8
کلافه به دختری که روی سن ویراژ میره نگاه میکنم، تازه هشتونیم شده و من دست کم باید یه ساعت دیگه باید این جفنگ بازی هارو تحمل کنم.
هربار تو این پارتیهای مزخرف منتظر پلیس بودن رسما جونم و بالا میاره!
خیره به لیوان شراب تو دستم پوزخند میزنم. حتی از این زهرماری ها هم بدم میاد!
-جوووون!!..سام ببین اون دختره رو چه جیگریه!
با بیخیالی سرم و بلند میکنم ولی با چیزی که میبینم با چشمهای گرد شده به جلو نیمخیز میشم.
-عادلا؟!
پارت واقعی رمان❗️
/channel/+ZVMwhReiJn1mODg8
من سامان خاوریام! یه جراح جوون که تازه تدریسم رو هم شروع کردم. ولی من یه شغل دیگه هم دارم که کسی ازش خبر نداره، جاسوسی برای پلیس! رفتن به مهمونیهای خلاف و لو دادنشون...
مثل همیشه سر ماموریتم بودم، که اون دختر و دیدم. دانشجوی حاشیه ساز جدیدم. که با اون نیم وجب لباس، بینفس و گریون مقابل یه عالمه چشم هیز ایستاده بود. تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بخرمش...❌
#عاشقانه #همخونهای
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد.
⁃ طلاقت نمیدم!
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم.
جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد.
تمام تنم از شدت خشم می لرزید.
سمتم قدم برداشت.
او هم عصبانی بود.
بازوهایم را در مشیت گرفت.
تکانم داد.
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم.
⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟
تکانم داد.
چشم هایش را خون برداشته بود.
⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت.
زیر دست هایش زدم.
فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم.
⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟
⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم.
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
انگار آتشش زدم.
به آنی روی کاناپه پرت شدم.
تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد.
⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم.
سعی کردم از زیر دستش بگریزم.
این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم.
سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد.
سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت.
نتوانستم.
لب هایم را با لب هایش جبس کرد.
نفسم رفت.
قلبم تپش هایش تمام شد.
بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم.
بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود.
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
لباس هایم را از تنم کند.
هق می زدم.
التماس می می کردم.
من چنین آغوش زوری نمی خواستم.
مشت به جانش می کوفتم.
اما او…
او رهایم نمی کرد.
او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد.
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
من عاشق دختری شدم که به اجبار خانواده اش مجبور شد ازدواج کنه درحالی که هنوز عاشق هم هستیم😄🚫
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
با حرص سایه رو بین خودم و دیوار قفل کردم و سرم رو توی گردنش فرو کردم چندین بار پشت سر هم شروع کردم به نفس کشیدن تا دوباره کل ریه ام پر از عطرش بشه.
با حس اینکه داره میلرزه دست هام رو دورش حلقه کردم و آروم زمزمه کردم:
_جونم؟ جونم خانمم چرا میلرزی؟
با بغض سرش رو بلند کرد و گفت :
_این اشتباهه آراز من الان ازدواج کردم!
با حرص ازش دور شدم و عربده کشیدم:
_بسهههه بسهههه همششش اینووو میگی! میفهمیییی تو مال منییی! میکشمش سایه! میکشمش!
لرزشش بیشتر شد سمتم اومد و دست هاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:
_دردت به جونم ارازم ترو خدا آرومتر توی شرکتیم!الان از اتاق من صدات بیرون بره ابرومون میره عشقم!
بغض مردونه ای گلوم رو گرفت جلوی چشم هام عشقم رو گرفتند من چجوری اونو با یکی دیگه شریک میشدم! با حرص سرم رو کج کرد و لب هام رو مماس لب هاش نگه داشتم به قصد بوسیدن که در اتاق سایه باز شد و شوهر سایه با یک دسته گل داخل اومد با دیدن اول شوکه سر جاش ایستاد اما بعد عربده ای کشید و ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖من ارازم عاشق منشی شرکتم شدم درحالی که اون متاهل بود😶🚷
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
شنیدم در به در دنبال رمان های جذابی میگردی که تا صبح بیدار نگهت داره😍🤤✨
لیستی از بهتریناشو واستون جمع کردم ، کلی رمان
با هر ژانری که فکرشو کنی.
#جنایی ، #تخیلی ، #صحنهدار ، #دراماتیک
عـاشـ♥️ـقـانه دارک رومــ😈ــنس آروتـیـ🥵ـک و ...
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
┈━═•••ʚ𓍢ִ໋ ִֶָ♡ִִֶֶָָ𓍢ִ໋ɞ•••═━┈
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
این لیستو هیچ جا دیگه نمیتونی پیدا کنی⚡️
از دستش نده که دیگه تکرار نمیشه❌🔥
جهت شرکت در تب فولدری هــور ، کلیک کنید 🫴🏼
جدید ترین و هیجانی ترین رمان تخیلی❌❌
#پارت22
بال های سیاهی دورش و گرفتند و چشم های قرمز خشنی بهش خیره شد.
با بغض سر تکان داد:
_خواهش میکنم!
بزار برم
+من دخترای بد و دوست ندارم گرگ کوچولو!
باید دَرست و خوب یاد بگیری
با چشم های وحشی اش جلو آمد.
پشتش به درخت خورد و بال ها و هیکل بزرگش روی سرش سایه انداخت.
_لطفا
کمرش رو گرفت و بین بال هاش حبس شد.
+امشب تشنم عروسک
قراره چند راند خسته کننده داشته باشیم
/channel/+2_uY4u5mbjY2NWI8
مهوا جفت گرگینه آلفا و فرشته ی تاریکی و مرگ وحشی و بی رحمی میشه که سه روز طعم زخم های گرگینه رو میکشه
اما دل وحشیش واسه دلبری های جفت کوچولوش میره و...🙊❤️🔥
-نه مامان من تا وقتی که اون مرتیکه شغالو بیرون ننداختین نمیام.... اصلاً رو چه حسابی اومده خواستگاری من؟؟ منی که...
خواست ادامه دهد که ناگهان رد خونی را کنار لاستیک ماشینش میبیند و همین باعث میشود تا تماس را به سرعت بر جیغ های مادرش قطع کند.
به آرامی رد خون را که آن سوی ماشین میرسید را دنبال کرده و این نگاهش است که با بهت بر روی مردی تنومند اما زخمی وا میماند.
-هیــــع...تو دیگه کی هستی؟!
مرد با ضرب و زور زیادی لب میزند:
-ک..کمکم ..کن
-میگم تو کی؟ چرا انقد زخمی شدی؟
-منو...ببر اونا...دنبالمن...وکیلم....برات دردسر... نمی..شم
با فهمیدن سِمَت مرد ، خیالش راحت شد و به سرعت دست زیر بغلش انداخته و تلاش کرد تا وارد ماشین کُنَدَش:
-من جراحم...نترس نجاتت میدم.
با زنگ خوردن گوشی اش و دیدن اسم حامد کثافت که ولکنش نبود و امشب هم به خواستگاری اش آمده بود ، برای پرت کردن حواس مرد و خالی کردن خود لب زد:
-اگه زنده موندی باید منو از شر این پسره عنتر راحت کنی وکیل جون....پس زنده بمون....
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0
و او چه میدانست که ماه ها بعد، در شرایطی مشابه ، اینبار همان مردک وکیل است که او را نجات خواهد داد. آن هم از دستِ...🥶😶🌫🔥
پسره جنون آنی داره و وقتی دوست دخترشو با یه پسر میبینه...😱🔞
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
-شاید دیوونه باشم... ولی احمق که نیستم... خودم دیدم دستت تو دستش بوددد
گلویم را فشار میداد و از لای دندان های چفت شدهاش صحبت میکرد...
صورتش سرخ شده بود و چشمانش دوگوی آنش بود...
مشتهایش را به دیوار میکوبد و تنِ من را میلرزاند...
-ب... بخدا میلاد... اون...
گلویم را رها میکند...
نا میآیم نفس رفتهام را با دَمی باز گردانم...
موهایم را چنگ میزند
-کثافتتت... خدا لعنتت کنه... عاشقت بودم عوضی... بخاطر تو داشتم خودمو خوب میکردممم... داروهامو سر وقت میخوردم... ولی تو...
روی تخت پرتم میکند و تنِ سنگینش را رویم میاندازد
-ولی تو لیاقت اون روی خوبمون نداشتی... همین جا خفهت میکنم... یجوری میکشمت کا حتی جسدتم دست خانوادت نرسه یلدااا
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
پارت بعدیش پسره به خودش میاد اما دیر شده...😱❌
شما برای معامله و کسب سود به صرافی ارز دیجیتال تبدیل، دعوت شدهاید!
همین حالا با کد دعوت 1s59jk ثبتنام کنید تا از جوایز میلیاردی جزیره جایزه بهرهمند شوید و 10 درصد تخفیف کارمزد هدیه بگیرید.
https://tabdeal.org/auth/register-req?ref=1s59jk
_ تا شب وسایل تو جمع کن اومدم خونه نبینمت
قلبم گرفت.سر پایین انداختم.با ترس گفتم:
_ من جایی واسه رفتن ندارم
زیر چشمی نگاش کردم
بانگاه نافذش مستقیم زل زده بودم بهم:
_ مشکل خودته
دستام از حرص مشت شده ناخواسته چونهام لرزید
_ بذارید بمونم.عزیز گفته تا بیاد
میتونم اینجا باشم...بعدشم مهلت محرمیت
مون هنوز تموم نشده
با خونسردی تکیه به کانتر داده دست به سینه
شد.با تحکم غرید:
_ اینجا خونه ی منِ
منم دیگه نمیخوام تو رو اینجا ببینم
برام مهم نیست مهلت صیغه تموم شده یا نه.
تا شب گورت و گم کن
از نون خور اضافه خوشم نمیاد
ماتم برد
ناباور با چشمای اشکی سرم و بالا آورده به نگاه بی حسش زل زدم.به سختی نالیدم:
_ من..من براتون غدا درست میکنم.
به حیاط تون میرسم.خونه ی به این بزرگی رو
هم تمیز میکنم
تا حالا غذای سگ تون دیر ندادم
به گل ها آب میدم
هر شب سر ساعت قهوه تون میارم تو اتاق
با درموندگی پلک زدم با خشم ادامه دادم:
_حتی..حتی لباس زیر های دوست دختراتونم وقتی پاره و پخش و پلا وسط سالن خونه میندازید من جمع میکنم بعد بهم میگید نون خوره اضافه؟
خونسرد نیشخند زد:
_ واقعا!؟
لحنش تمسخر آمیز بود اما من مثل احمق ها
سرم تکون دادم:
_ بله...پس بذارید بمونم تا..آخر ماه بعد که
قراره عزیز و خواهرم بیان میرم پیش اونا
لباش بیشتر کشیده شد
نگاه مغرور و سنگیش برق زد:
_ عزیز بهت گفته قراره تو رو ببره پیش خودش؟
گیج و متعجب از سوالش گفتم:
_ بله...گفتن باید صبر کنم تا عمل خواهرم تموم شه وقتی برگردن میرم عمارت ایشون
یهو زد زیر خنده که شونه هام بالا پرید
_آ..قا..سردار!؟
بهت زده صداش کردم که خنده اش بند اومد
دست به جیب با قدم های محکم سمتم اومد که دستپاچه شدم
_قشنگ میگی آقا سردار
حیفم میاد بیرونت کنم از خونه ام دختره
چشمام از حرفی که زد گشاد شد و همزمان امیدوار شدم به موندن
دستشو جلو آورد که ناخواسته عقب رفتم
از وقتی تو خونه اش بودم هیچ وقت انقدر بهم نزدیک نشده بود
خجالت زده از رفتارم به بالا تنه ی برهنه اش زل زدم اونقدر این طوری دیده بودمش که دیگه عادی بود واسم
_ تو چقدر ساده ای اخه..خنگ کوچولو
با صدای بم و ریزش سرم بالا اومد
نگاه لرزونم غرق چشمای وحشی وجذابش شد
که برای اولین بار مستقیم میدیدم شون
حتی نفهمیدم چی گفت
_ به نظرت چرا مادربزرگ من باید پول عمل خواهر تو بده و حتی اونو واسه درمان ببره
آلمان ؟ میدونی چقدر پولش!؟
از لحن تحقیر آمیزش قلبم فشرده شد و بغضم گرفت با صدای گرفته پچ پچ کردم:
_ ایشون لطف کردن به من و خواهرم کمک کردن من گفتم که همه ی هزینه ها رو خودم بعدا بهشون پس میدم کم کم
پوزخند زد
خیلی ناگهانی چونه ام و گرفت که خشکم زد حیرت زده بهش زل زدم
حرصی لب زد:
_ هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره...مادر بزرگ منم استثنا نیست
بهت کمک کرد چون میخواست بشی محرم نوه اش و هر شب به من سرویس بدی تا با هر زنی نخوابم...وگرنه کی میاد چند صد میلیون پول واسه تو و خواهر بی کس و کارت خرج کنه!؟
نفسم از شنیدن حرفاش قطع شد
با ناباوری پلک زدم و قلبم از حرکت ایستاد
گیج و گنگ با حال خراب لب باز کردم:
_د..روغ..میگی
دستش دور کمرم حلقه شد
بی توجه به بهت من گوشی شو برداشت
با پخش شدن صدای عزیز خون تو رگام یخ بست
_ انقدر رو حرف من نه نیار...بَده میخوام گناه نکنی واست دختر ترگل ورگل و پیدا کردم؟
تا اومدن نامزدت از ترکیه دختره رو صیغه کن من خیالم راحت باشه که با دختر نامحرم نمی خوابی! این دختر هم ساده است هم کسی رو نداره خواهرش مریضِ به پول نیاز داره...
عکس شو دیدی؟ مثل قرص ماهه، یه تار موش می ارزه به اون دخترای خرابی که شب به شب میاری تو خونه ات و..
صدا قطع شد.اشک های من بی صدا ریخت
سینه ام تیر می کشید
دلم میخواست بشینم و زار زار گریه کنم.
چقدر احمق بودم..چقدر...
ناخداگاه هق زدم.
_ هی ...هی بسه گریه نکن
با صدای هشدار آمیزش عقب رفتم
کمرم به دیوار خورد.سست رو زمین نشستم
_ من...نمیدونستم
صدام نا نداشت.اونقدر بی حال بودم که نفهمیدم اون کی مقابلم نشست.
با چشم های خیس به صورت جذاب مردونه اش زل زدم اما نگاه سرد اون به لب هام بود
_ حالا که همه چی و فهمیدی بهتره انتخاب کنی یا همین امروز از اینجا میری و تو کوچه خیابون می مونی تا خواهرت برگرده
یا اینکه هر شب لباس خواب می پوشی و میای اتاق شوهرت!
حس کردم سقف خونه رو سرم آوار شد و من مُردم
مردمک چشمام لرزید
اون بی رحمانه گفت:
_ یه دیقه بهت وقت میدم انتخاب کنی
هق هقم شدت گرفت.تنم یخ زد
ساعت گوشی رو نشونم داد.با گذشت هر ثانیه قلب منم کند تر زد
باید میگفتم نه؟
یه دقیقه تموم شد و سردار بدون نگاه به من بلند شد
حرفی نزد اما من مثل دیوونه ها از جا پریدم و با نفرت گفتم:
_قبوله ولی شرط دارم
/channel/+Cpod2qTHFnI0N2Vk
/channel/+Cpod2qTHFnI0N2Vk
💛 @online_romans❤️
نام رمان : #ریسمان
ریسمان
نویسنده: صبا ترک
خلاصه :
گاهی تنهایی از انسان موجودی میسازد متفاوت از سایرین، اینکه در ذهنت تنها باشی تو را بیش از آن که در واقعیت تنها بمانی آزار میدهد. این مواقع یا باز می مانی و در خود فرو میروی و جا میزنی، یا دست میگیری روی زانوهایت و برای موجودیتت میجنگی.
بستگی دارد زندگی را چگونه ببینی، جهان بینی ات چگونه باشد. برای پونه زندگی نه ملایم که پر از ستیز نقش بست، دخترکی که سعی میکرد، تنهایی مسیر را طی کند البته اگر یونس می گذاشت...
/channel/+rsi4gnlE1GRlZDVk
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
لباس عروسم پر خون شده بود و با هق هق به جنازه های داماد و خانواده نگاه میکردم
اسلحه روی سر خودم که قرار گرفت چشمامو بستم و صدای مردونه ای تو سرم پیچید:
- به اون بابابزرگ احمقت گفته بودم بگه خانوادش فرار کنن چون به هیچ کدوم از بچه و نوه و نتیجه رهم نمیکنم
نگاهمو آوردم بالا، با چشمای پر از اشکم بهش خیره شدم و مطمعن بودم کل آرایشم پاک شده.
و چشمام به خاطر گریه روشن تر...
با کینه نگاهش کردم و نگاهم و که دید اسلحرو بیشتر به سرم فشرد و اخم کرد:
- نمیخوای التماس کنی که نکشمت عروس خانم؟
- برو به جهنم
نیشخندی زد، اسلحش رو غلاف کرد و زیر کتفمو گرفت و به زور بلند کرد و به یک باره کشوندم سمت اتاق بالا که حجله بود!
تنم یخ بست و تازه داشتم اوضاع رپ حلاجی میکردم که صدای بلندش تو عمارت روبه آدماش پیچید:
- هیچ کس بالا نمیاد عروس خانم باید به مجلس برسه
و همین حرف کافی بود که نه نه ای بگم پ صدای جیغم تو اتاق بپیچه:
- نهههه ولم کــــــن ولــــــم کن
خودمو عقب کشیدم اما به یک باره یه طرف صورتم جوری سوخت که لال شدم و دهنم پر خون شد و صدا مردونش که تو گوشم میغرید مو به تنم سیخ کرد:
- پخشی دوست داری منم دوست دارما عروس خانم درضمن یه بار دیگه جفتک بندازی تنتو جلو این همه مرد میدرم
با این حال من اهمیتی ندادم، تقلا میکردم و جیغ میزدم اما به یک باره صدای داره شدن لباس عروس خونیم به گوشم رسید:
- پس دوست داری بقیع ببینن چطوری میری زیر تنم؟
لباسم بیشتر پاره شد و داشت میافتاد که من نه بلندی گفتم از اجبار تنمو چیسبوندم به تنش.
تا بقیه مردای داخل خونه تنمو نبینن و زمزمه کردم:- ترو خدا ترو خدا این یکی نه
و انکار اون تشنه شنیدن التماس بود که محکم به آغوشم کشید و سمت اتاق حجله رفت و من تا مرز سکته کردن داشتم میرفتم...
وارد اتاق که شد تن من بود که محکم روی تخت افتاد و صدای خشن اون:
- بکن، هر چی تو تنت بکن وگرنه پارش میکنم
هر چند تو اول و آخر خودت پاره میشی
/channel/+dw7L0qSjbpY3MTg0
/channel/+dw7L0qSjbpY3MTg0
درد...
کل تنم تیر میکشید و هنوز اون سیر نشده بود.
تن مردونش و بهم میکوبید و میدونستم کافیه نق بزنم تا دوباره سیلی بخورم اما درد دیگه داشت به حد علاش میرسید.
دیگه طاقتم طاق شد و به یک باره دست خودم نبود که تنشو چنگ زدم و نالیدم و این بار اسمشو صدا زدم:
- هرماس هرماس خواهش میکنم... هرماس
/channel/+dw7L0qSjbpY3MTg0
/channel/+dw7L0qSjbpY3MTg0
صدای گریم تو اتاق پیچید و سرعت تنش کم شد، تو صورتم اشکیم خیره شد و زمزمه کرد:
- هییش تموم شد
صدای عربده ی جهنمیش از پشت در از جا پروندم
_ باز کنننن این آشغالو تا نشکوندمش!!!!
هق ریزی زدم و با بغض در رو باز کردم که با خشم وارد شد و فکمو تو دستش گرفت
_ چه غلطی می کنی؟؟؟ چشم منو دور دیدی دختر قریشی؟ زنگ زدی به اون بی شرف که بیاد اینجاااا هااان؟
/channel/+0SSg94AQxdNmMWQ0
/channel/+0SSg94AQxdNmMWQ0
ساعد دستشو گرفتم و با دردی که تو قفسه ی سینه ام پیچیده بود لب زدم
_ تمومه احتشام، حصانو تو کشتی! دیگه اینجا نمی مون...
_ تو غلط کردی!
باز اون مرتیکه دوتا چارتا کرد پشتیتو کرد هار شدی؟؟؟
تنم و به سمت تخت کشوند و چنان رو تخت پرتم کرد که تمام استخونام درد گرفت
کت مردونه اشو با ابهت از شونه هاش پایین برد و پشت دندوناش جمله ای غرید که تنمو لرزوند
_ اون بی شرف میاد تا زن شدن تو رو زیر تن من ببینه! بذار بیاد دختر خوب! بذار بیاد دردونه ی احتشام!
/channel/+0SSg94AQxdNmMWQ0
/channel/+0SSg94AQxdNmMWQ0
❌❌❌❌
میلاد مردی خشن با اختلالات روانی که پدرو مادر خودش رو به قتل رسونده...
به تشخیص دادگاه باید داخل تیمارستان بستری بشه
مردی غیر قابل کنترل و خطرناک که هیچ کس جرات قبول کردن پروندش رو نداره.
یلدا دکتر جسور و تابو شکنی که توی کارش روشای خاص خودشو داره
تبهم
#معمایی#عاشقانه
برای خرید کامل داستان به آیدی زیر پیام بدید.
@Tabhtt
عاشق یک موجود ناشناخته ای شده بودم که تموم آدما از ش وحشت داشتن جن بود یا انسان؟ هیچی نمی دونستم تا روزی که بدنمو به تسخیر خودش در آورد... وحالا باید با دخترونگیم به یک هیولا تقاص پس میدادم❌🚷
/channel/+z2XArOhLFVAwY2Y0
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0
اومدیم با #بهترین رمانهای #تلگرام که لینکاشون خصوصی بودن تو این فولدر #جذاب بهترینها رو انتخاب کردیم تا لذت ببرید.💦❤️🔥
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0
این رمانهای #هات رو فقط اینجا میتونی بخونی🔥🔞
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0
#منمردیمکهتاخودموشناختمیهبچهتوبغلمگذاشتن.😱💥❤️🔥
-بابایی گریه نکنی، #سیاه بختمون کنی.
لبهایش را جمع کرد و رو به کودک خندان گفت:
- #گریه کنی دیگه نمیتونم بزرگت کنم،اون وقت از هم جدامون میکنن اون وقت منو #میکشن.
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
یارا دانشجوی نخبهی امیرکبیر و یه پدر خیلی جوون که به تازگی از زندان آزاد شده، بعد از پس گرفتن پسرک سه سالهاش دارا، پاش به رستوران متروکهای میرسه که دیدارش رو با ایران رقم میزنه.
ایرانی که روزی همهی دنیای مرد بیحس امروز بود.
یارا اما درگیر یک اختراع متفاوت، پاش به ماجراهای عجیبی باز میشه که تو همین مسیر ایراندخت خبرنگار و سردبیر یکی از معروف ترین خبرگزاریها مقابلش قرار میگیره.
ایرانی که روزی بخش مهمی از زندگی یارا بوده و شاید هست🔥🔥🔥
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
یه پدر و پسری خیلی کیوت داریم به همراه یه عاشقانهی دلچسب 😌با کلی راز و معما و هیجان😎🔥
تجدید خاطرات یه عشق قدیمی 💔
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
-دارا خونهی منه. دارا وطن منه. دارا ایران منه. ایران یعنی وطن! یادته؟
با گريه گفتم:
- زندايي من كه كاري نكردم.
چرا انقدر اذيتم مي كني؟!
با دسته جارو توي كمرم زد و گفت:
- خونم و به كثافت كشيدي اون وقت ميگي كاري نكردم؟!
بدو برو لكه خون و تميز كن.🩸
با وجود درد دل و كمرم روي زمين نشستم ى دستم و پارچه توي دستم و توي لگن آب سرد فرو بردم.
مشغول تميز كردن زمين شدم كه با ريخته شدن آب سرد روي زمين، سرم و بلند كردم.
- خوب تميزش نكردي!
پاهام از شدت سرماي آب شروع به لرزيدن كرد و كم كم تصوير زندايي جلوي چشمم تار شد كه…😭❌🔥
/channel/+95iGFE8meBg1OWFk
بزن رو لینک زیر تا با دنیایی از رمان مواجه بشی😍🔥
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRkاین لیستو هیچ جا دیگه نمیتونی پیدا کنی⚡️😈
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
بالاخره بهترین رمان های حال حاضر تلگرام که لینکاش خصوصی بودن رو براتون پیدا کردم⭐️🙂↔️
تو این فولدر بهتریناشو براتون جمع کردم مخصوص شب بیداری 💦🍒
┈━═•••ʚ 𓆩🌟𓆪 ɞ•••═━┈
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk┈━═•••ʚ 𓆩🌟𓆪 ɞ•••═━┈
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
لینک جذبش محدوده پس جوین بده که جا نمونی 💯
-مرام هر وقت گفتم ببعی من کیه بگو من خب..!؟🥺🥺
مرام عضلات گردنش را زیر دست فشار داد و نگاه گوشه چشمی به دلبرکش انداخت..
دوازده ساعت سر کار بود و آنقدر خسته بود که دیگر حوصله بچه بازی های او را نداشت.
از این رو اخم هایش را درهم کشید و خیره به چشمان زمردی نیهان توپید:
- برو بابا مگه من گوسفندتم که بگم ببعی ام.
نیهان نازک دل بغض کرد:- مرام...!
-بعععع..!
/channel/+mZuoTwhIqM0wZjQ0
/channel/+mZuoTwhIqM0wZjQ0
(فکر کن یه محله ازت بترسن اون وقت یه دختر نیم وجبی، بیاد به پسره بد نامِ محله، بگه تو ببعی منی!😍😂😂😂
فقط جوری که مرام هر دفعه جلوش کوتاه میاد..!🤤)
دختره و دوستاش شبو تو خونهی چندتا پسر مجرد میمونن ، حالا این رفته دم اتاق کشیک بده که وقت خواب پسرا سراغشون نیان 😂 اونم کجا
درست بغل نرده های راهپله 😂
سم خالص😂
#پارت400
-هی ، آوا
دختر بیدار شو چقدر خوابت سنگینه
_ بیخیال داداش ، این بیدار بشو نیس
خودت ببرش تو یکی از این اتاقا
_ نچ بعد میبینه جابجا شده فک میکنه حالا چیکارش کردیمه
باز یکی تکونم داد و صدام زد
خواب و بیدار گفتم : هوممم
_ دختر پاشو ، هی میگه هوم
پاشو دیگه
با جمله ی ضربتی آخر انگار بهم شک صد ولتی وصل کردن و من مثل فنر از خواب پریدم
به سرعت نور چاقویی که توی دستم بود رو بالا بردم که مثلا توی شکم اونی که میخواد بهم تجاوز کنه فرو کنم تا دل و رودهشو سفره کنم
ولی یه نفر سریع مچ دستمو چسبید
_ هی هی هی مواظب باش
چاقو دستته
با بهت به صاحب دست نگاه کردم
باز پدرام شارلاتان بود
خواب آلود و آشفته گفتم : چی میخوای تو ، نمیزاری یه خواب قشنگ ببینم
تو خونه ی من چیکار میکنی اصلا؟
ازت شکایت میکنم جنایتکار دزد احمق ، بگیرم لت و پارش کنم بخدا
صورتش سرخ بود که حالا سرخ تر شد
با عجز چشممو مالیدم و به دور برم نگاهی انداختم
تازه فهمیدم چیشده و کجام
اوه اوه
من سر کشیک و اونم توی این موقعیت خطرناک خوابم برده
جایی که نشسته بودم ریسک پذیر ترین جای خواب عمرم بود
قشنگ نشسته بودم کنار نرده ها و پاهامو از بین شیار هاشون رد کرده و آویزون رها کردم ، اونم درحالیکه فاصله ی بین دوتا نرده اونقدری بود که من میتونستم نه فقط پامو بلکه کل تنمو ازش عبور بدم
حقیقتا دل و جرعتم به دل و جرعت ببر گفته زرتی
صدای پدرام منو به خودم آورد
_ واس چی گرفتی اینجا خوابیدی بچه ؟
نمیگی یهو از نرده ها افتادی پایین
چاقو هم گرفته دستش ..
مگه میخوای لولوخورخوره بگیری تو ؟
چاقو رو از دستم گرفت و من خواب آلود نگاهش کردم
گفت : بلند شو برو پیش دوستات بخواب
خواست دستمو بکشه که مقاومت کردم و گفتم : نه ، برگردم نمیزارن بخوابم
چون نوبت کشیک منه
-کشیک ؟
سرم رو بلند کردم و آراد و سپهر رو هم دیدم
پدرام خندون گفت : بلند شو چرت نگو
مگه هیولا دور ورتونه که کشیک میدین ؟
با خستگی گفتم : آره .. شما دیگه
پدرام : وا
دستت درد نکنه
تو خونه ی خودمون بهمون میگی هیولا ، یه چیزی بهت میگما آوا
با غیظ و خستگی گفتم : برو اینو به دخترا بگو
از نظر من هیولا نیستین که ، از نظر من فقط شامپانزه این .. کسی هم از شامپانزه نمیترسه
سپهر : روتو برم دختر
آراد خنثی گفت : به خدا که از بچه سال ، بچه سال ترن
سپهر: یه پستونک کم دارن فقط
گیج و منگ گفتم : لازم نیست داریم خودمون
پدرام : چیو؟
خواب و بیدار لب میزنم : پستونو
با «چی» محکمی که دوباره این پدرام گور به گور شده پرسید پلکم پرید و با چند بار پلک زدن به ابروهای بالا رفته ش نگاه کردم
دقیقا چی گفته بودم ؟
من : ها ؟
پدرام : یه چیزی گفتی
به خودم اشاره کردم : منو میگی ؟
_ آره
اخمی از خستگی کردم و گفتم: چمیدونم بابا توهم حوصله داریا
رو میگیرم و صدای آراد رو میشنوم : کی باید با اینا سر و کله بزنه اوس کریم
اهمیتی به حرفش ندادم چون پیشونیمو روی نرده قرار داده بودم و مجددا در شرف چرت زدن بودم
باز یکی تکونم داد و من هومی گفتم
اینو درحالی که میخواستم بگیرم بخوابم گفتم
پدرام : پاشو گمشو تو اتاق آوا
من : خودت گمشو
پدرام : من گمشم پیش دوستات چیکار ؟
من : فردا جوابتو میدم
هوفی کشید و احساس کردم سرپا شد
چشم بسته زمزمه هاشون رو شنیدم
سپهر : از این بالا بیفته واسمون دردسر میشه
ببرش تو اتاق
عجب گیری کردیما
پدرام: اصلا میبندمش به نرده ها
آراد : مگه سگه که قلادش کنی ؟
سپهر : قلاده اینا رو نمیگیره داداش
خدا ازشون عاصیه به قران
آراد : واستاده مارو نگاه میکنه
به زور ببرش خب
پدرام : ببرم ؟
آراد : آره
صدای پا که به گوشم رسید فهمیدم رفتن .. البته هنوز از رفتن پدرام مطمئن نبودم اما بیاین خوش بین باشیم و روی رفتن اون هم حساب باز کنیم و بخوابیم
تا اومدم دل بدم به خواب صدای پدرام پارازیت انداخت
پدرام : آوا ؟
بیحوصله هومی کردم
پدرام : من میدونم تو دلت میخواد یکی کولت کنه
نه ؟
ولی کور خوندی ، به خوابت ببینی کولت کنم
توجهی نکردم
چند بار بگم ، توی چرتم دیگه
چند لحظه سکوت برقرار بود و داشتم به خواب عمیق میرفتم
یک
دو
سه
یهو دستم کشیده شد و وحشت زده جیغی کشیدم
/channel/+8CglPAfJYpo1Njhk
الان خلاصه پنجتا پارت رو خوندی 😂
ته #پارت400 رو یه نگاهی بنداز مطمئن شی😂
آقا اینجا یه اکیپ دختر داریم که دیوار راست رو بالا میرن
قشنگ عین پاندا و پنج آتشین میمونن
و یه اکیپ پسر هم داریم هرکدوم با یه ویژگی خاص
فکر کن قراره این دوتا اکیپ باهم متحد بشن دماغ چندتا مافیا رو به خاک بمالن😂
دیگه بقیهشو باید حدس بزنی
-چطور هاله بزرگ سینهمو دهن بچه بزارم...؟!
با وسواس سرچ کردم ولی مطمین نبودم. صدای گریه خواهرزادهم دوباره بلند شد.شیرخشک تموم شدهبوو و پستونک نداشت.و هیچچیز دیگهایم آرومش نمیکرد.
توی بغلم گرفتمش و تو گوششش آروم حرف زدم.
یک لحظه آروم گرفت و دوباره انگار گرسنگی بهش چیره شد که باز گریه کرد.با گریهاش بغض کردم.
-بابات رفته شیر خشک بگیره عزیزم یکم دیگه صبر کن لطفا...!
و با نگاهی به محتوای صفحه گوشی که نوشته بود عرق سردی تنمو گرفت:
"برای قرار دادن هالهی پهن پستان در دهان نوزادتان باید آن را کمی فشار دهید تا باریک شود و داخل دهان بچه با ملایمت جا بگیرید، کمی بعد بچه شروع به مک زدن میکند."
این برای بچههایی بود که از شیر مادر تغذیه میکردند ولی من باید با سینهم آرومش میکردم.
چون طاقت گریه بچه خواهرم و عشقمو نداشتم.
دکمه های شومیزم تند تند باز کردم و بچه سُرخ شده از گریه رو به سینهم چسبوندم.
طبق اون سرچیات اینترنت سرسینهمو باریک کردم و داخل دهانش گذاشتم. شروع کرد به تندتند مک زدن.اولش قلقکم اومد ولی بعدش حس سرخوشی تموم تنم رو گرفت.
نمیدونم چقدر گذشته بود فقط با صدای مردونه عماد گونههام گل انداخت:
-اینجوری مراقب بچمی...؟
نگاهم به اون بود که ماتش بردهبود و دو قوطی شیرخشک تو پلاستیک دستش بود.با دستم سفیدی سینهم پوشوندم و لب گزیدم:
-ببخشید خیلی گریه میکرد ترسیدم اتفاقی براش بیفته....
اخم بین ابروهاش جا گرفت.خجالت میکشیدم اون همیشه منو با روسری دیدهبود حالا سینه برهنه من جلوی چشمش بود.مِنمِن کنان با گُونههای گل انداخته گفتم:
-میشه لطفا شیر خشک درست کنید...آخه...چطور بگم من اگر از دهنش بیرون بیارم بیقراری میکنه...!
بیحرف به سمت آشپزخانه رفت.چشمای بچه کمکم داشت گرم میشد که با ملایمت سینهم از دهانش بیرون کشیدم و همین که خواستم دکمههای شومیزمو ببندم بچه چشمای درشتشو باز کرد و بلندتر زیر گریه زد.
صدای خَشدارش دوباره گوشمو پر کرد:
-اون یکی سینهات بزار دهنش اگر با این سینهات اذیتی...!
نگاهم بهش افتاد که به دیوار آشپرخانه تکیه زدهبود و چشماش سرخ شدهبود میتونستم خُماری صداشو حس کنم :
-سعی کن با سینهات سرگرمش کنی تا یکم دیگه آب جوش میاد...
و با اون نگاه خُمار و تبدارش به سفیدی سینهم زل زد.خاک تو سرم یادم رفته بود اون چهل روز بود بدون نیاز سر میکرد حالا با این وضعیت من تمام نیازهاش بیدار شدهبود.
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
هیچ وقت فکر نمیکردم اون دختر چشم آبی بخواد منو به مرز جنون برسونه! جوری که من، رئیس مافیا، بخوام بابت اینکه ناراحتش کردم از خودم بیزار بشم ولی🥹🔞
کی میدونست دختری که گروگانش گرفتم تا پولم رو پس بده، من رو.. رئیس مافیا رو اینطوری به زانو دربیاره؟
این پارت رو بدون سانسور میخوای؟/channel/+GSrfvbfi4BYxY2M0
متیو مردی که دشمن خانوادگیش رو توی عمارتش زندانی میکنه اما اون دختر لعنتی کاری میکنه که بدون اون خواب به چشمش نیاد ولی با حامله شدنش...
رمان پارت های باز داره! نگی نگفتی🔞❌Читать полностью…
_ برادر شوهرم صیغم کرده! 🫢🔞
_ چییی؟ صیغه ی اردوان خان شدددی احمق؟
با شنیدن این حرف و جواب عمو کاووس صورت فرید سرخ سرخ شد از عمو کاووس جلو تر اومد و پشت دندوناش غرید
_دختره ی آشغال، چه غلطی کردددی؟
باید میومدم سروقتت؛ نباید میذاشتم پات هرز بره!
صداش مثل برق گرفته ها خشکم کرد و از ترس زانوهام لرزید...
قبل از اینکه حتی فرصت بده عقب برم، یه مشت تو صورتم کوبید که روی زمین پهن شدم و طعم شوری خون تو دهنم پیچید
هنوز صورتم روبه زمین بود که با صدای عربده ی برادر شوهرم همه شون خشکشون زد
_فررررییید!!! چطور جرئت می کنی دست رو زن اردوان بلند کنی؟؟؟
/channel/+mWUn3-m6WNc2NWMO
/channel/+mWUn3-m6WNc2NWM0
دختره صیغه ی بزرگترین دشمنشون شده، وقتی خانواده اش می فهمن میارن بکشنش اما... 🥶😱
پارت واقعی رمان (part 20)
💛 @online_romans❤️
نام رمان : #آشوک
آشوک
نویسنده: سحر مرادی
خلاصه :
ساره، اسیر دست پدر معتادش، مجبور است به کارهایی تن بدهد که در گذشته کودکیاش را تباه کرده و حالا قرار است جوانیاش را هم به تاراج ببرد. کار به جایی میرسد که ساره چیزی برای از دست دادن ندارد و بین مرگ و زندگی دست به انتخاب میزند، اما همبازی کودکیهایش به موقع از راه میرسد تا برای بار دوم، او را از تلهی شرارت پدرش نجات دهد اما... راز یک قصهی سیاه قدیمی، با حضور محمدرضا، از پشت پردهی مصلحت بیرون میافتد و... باید دید زور عشق میچربد یا سیاهی...؟
/channel/+_8zuXVGAYqE3NGFk
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
دخترهی تخم جن با دوستاش میره دزدی 😂😂پا که تو اون خونهی نحس میزارن دوتا از دوستاش گیر میفتن
حالا خودش با بقیه نشسته نقشه بکشه که چطوری اون دوتارو نجات بدن و از خونه بیارن بیرون
اما یهو چنتا مهمون ناخوندهی دیگه ظاهر میشن و ...
فقط ادامهش😂😂😂😂
چهارتایی پشت بوته ها میز گرد تشکیل دادیم و بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتیم
عقل های ناقصمون رو روی هم گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که
باید بریم آلا و آیلین رو یه طوری از توی اون خونه بیاریم بیرون
قبل از اینکه صاحب خونه متوجه حضورشون بشه و بفهمه زیر تخت قایم شدن
همین
داشتیم میرفتیم نقشه رو عملی کنیم که با شنیدن یه صدای خفن ، از اونا که فقط توی فیلما سعادت شنیدنش نصیبت میشه ، توجهم معطوف منبع صدا شد
جلوتر از همه چشمم به ماشینی که داشت از خیابون رد میشد افتاد
سریع با دست به ماشین اشاره کردم و ذوق زده گفتم : آوا ، آوا ببین دختر ، ماشینه رو ببین
همگی به اون سمت نگاه کردن
آوا هینی کشید و مبهوت گفت : جووون بی ام و ، عروس ننم شو دافی جون
با لذت گفتم : اوف صداشو ، چقدر خفنه لعنتی
از نزدیک دلبر تره ، عشوه خرکیشو ببین
داشتیم درباره ی اسب بخارش بحث میکردیم که سرعت ماشین کم شد
همون نزدیکی پارک کرد و منو آوا با چشمای قلبی همزمان گفتیم : اوه هانی
به محض اینکه سه تا پسر ازش پیاده شدن ، حواسمون از ماشین پرت و به خودشون معطوف شد
اینبار با تأسف گفتم : میگن صاحابش قابل داره ها ، الان فهمیدم معنیش چیه
آوا با حسادت گفت : اینارو چه به این ماشین ؟ این عروسک فقط واسه ویراژ دادنه
چجوری ام چیتان پیتان کردن ، نگا خط اتوی شلوارشونو خدایی
اصلا همچین دافی زیر پای اینا حیف نشده ؟
پس کلهش کوبیدم و گفتم : کجای شلوار اسلش خط اتو داره
این دوتا که اسلش پاشونه ، این آخری هم جین
خط اتو نمیبینم من
با حرص غرید : بیشخصیت یه اصطلاحه فقط ، چرا فرت و فرت میزنی تو سرم؟
اینبار آهو حرف زد : خیلی خوش تیپ و جذابنا
صورتم رو درهم کردم
و درحالی که اون سه تا پلشت رو خیره خیره تماشا میکردم ، صرفا جهت ضد حالی زدن گفتم : کجاشون جذابه ، قیافه هاشون رو نمیشه با یه من عسل خورد
آهو : جنتلمنی مردا به اخماشونه خب
آوا با هیجان گفت : بدم نمیگه ، دلی ببین خیلی خفنن
شبیه این فیلمای خارجی هستن که طرف از ماشین مدل بالاش پیاده میشه همه دخترا دهناشون آب میفته
صحنه فقط یه اهنگ بیس دار کم داره به خدا
نگا ، یکمم اسلوموشن بشه حله
سرتق و مصرانه گفتم : نچ ، من که نمیبینم
آهو : خره درست ببین تا بفهمی ، چشم بصیرت که نمیخواد
واضحه
ببین .. چی کم دارن مگه
قدشون که بی برو برگرد ۱ و ۹۰ میشه ، منم تضمین میکنم
خوش تیپ و مارک دار هم هستن
نگا نگا ، مایه دار هم هستن
بو عطرشون هم یکم دیگه از همین فاصله به دماغمون میرسه
قیافه هم که توپ
اون سومی رو اصلا نگو ، خیلی خوشگله لعنتی ، انگار مامانش اونو توی بیمارستان نزاییده
من : پس کجا زاییده
آوا خندون گفت : تو زایشگاه
آهو : زهرمار ، اصطلاح بود ... نه از قیافه کم دارن نه از تیپ
اخلاقشون هم حتما از دور اینجوری میرغضبی به نظر میرسه والا از نزدیک باید خیلی دختر کش باشن
دیگه چی موند تا بگم ؟
خنثی و با تاسف گفتم : برو بهشون بده ، شکلاتو میگم
صورتش از شدت حرص سرخ شد
در لحظه یدونه کف گرگی توی صورتم کوبید و گفت : خفه شو ، آدم حسابت کردم دارم یادت میدم کی جنتلمنه کی نه
لیاقت نداری ، برو گمشو درگیر همون پشم و سیبیلات باش اصن
اومدم منم بزنم صورتش رو عین ماشین اسقاطی خمیر کنم ،که آیدا بعد از اینهمه سکوت با لحن معناداری گفت : دخترا
آوا : هان
_ داخل خونه شدن
با حرفش شوکه شده سریع به اون سمت نگاه کردیم...
/channel/+D3Tu2OT9Nbw3ZTA0
/channel/+D3Tu2OT9Nbw3ZTA0
/channel/+D3Tu2OT9Nbw3ZTA0
بگم پارت رمانه باورت میشه😂😂
نشد هم برو پارت ۲۵ و ۲۶ رو یه نگا بنداز
چیشد ، ادامهش سم خالصه 😂😂
_ برادر شوهرم صیغم کرده! 🫢🔞
_ چییی؟ صیغه ی اردوان خان شدددی احمق؟
با شنیدن این حرف و جواب عمو کاووس صورت فرید سرخ سرخ شد از عمو کاووس جلو تر اومد و پشت دندوناش غرید
_دختره ی آشغال، چه غلطی کردددی؟
باید میومدم سروقتت؛ نباید میذاشتم پات هرز بره!
صداش مثل برق گرفته ها خشکم کرد و از ترس زانوهام لرزید...
قبل از اینکه حتی فرصت بده عقب برم، یه مشت تو صورتم کوبید که روی زمین پهن شدم و طعم شوری خون تو دهنم پیچید
هنوز صورتم روبه زمین بود که با صدای عربده ی برادر شوهرم همه شون خشکشون زد
_فررررییید!!! چطور جرئت می کنی دست رو زن اردوان بلند کنی؟؟؟
/channel/+mWUn3-m6WNc2NWMO
/channel/+mWUn3-m6WNc2NWM0
دختره صیغه ی بزرگترین دشمنشون شده، وقتی خانواده اش می فهمن میارن بکشنش اما... 🥶😱
پارت واقعی رمان (part 20)