هر کس، به طریقی، دل ما میشکند
بیگانه جدا، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند، حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند؟
ناهید یوسفی
●
منبع:
"هر کس به طریقی دل ما میشکند"
تهران، 1378
●
گاهی یک شعر، به تنهایی، شناسنامۀ یک شاعر میشود. ناهید یوسفی متولد 1328 در تنکابن است و اغراق نیست اگر بگوییم که شناسنامۀ او، و شاخصترین شعرش، همین رباعی است. این رباعی در دهۀ پنجاه بر سر زبانها افتاد و در هیچ محفل و مجلهای نبود که نقل نشود. شاید به همین دلیل، وقتی شاعر اولین مجموعه شعرش را بعد از سه دهه فعالیت ادبی منتشر کرد، اسم کتابش را از همین رباعی بر گرفت؛ تا مخاطب، شاعر مجموعه را بجا بیاورد. ناهید یوسفی غیر از این رباعی، چندین رباعی دیگر هم دارد که هیچ کدام نتوانسته موفقیت رباعی بالا را تکرار کند. گویا، در روایت نخست، شعر بیش از دو بیت داشته و بعداً شاعر آن را به رباعی تبدیل کرده است. اگر در اینترنت جستجویی بفرمایید میبینید که در بسیاری از منابع، این رباعی یک بیت دیگر هم دارد! نمیدانم این بیت، سروده ناهید یوسفی است یا دیگران آن را به رباعی مذکور الحاق کردهاند:
بشکست دلم، کسی صدایش نشنید
آری دل مرد بیصدا میشکند.
●●
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
نالهدن دیر نی کیمین آوازهی عشقیم بلند
ناله ترکین قیلمازام نی تک کسیلسم بند-بند!
قیل مدد ای بخت! یوخسا کام دل ممکن دگیل
بؤیله کیم اول دلربا بیدرد دیر من دردمند!
ترجمه:
از نالههای مانند نی من است که آوازهی عشقم بلند گشته [ همه جا را گرفته است ]
ناله را ترک نمیگویم حتّی اگر بند بندم چون نی بریده شود!
ای بخت! یاریام کن وگرنه رسیدن به کام دل میسر نخواهد شد
بدینسان که آن دلربا بیدرد است و من دردمندم!
#مولانا_محمد_فضولی
#رشید_بهبودف
@parniyan7rang
🔹 تفرقه میان دال و ذال
تفرقه میان دال و ذال از این رباعی که خواجه نصیر علیهالرحمه فرمودهاند میتوان نمود.
شعر:
آنان که به فارسی سخن میرانند
در معرض دال ، ذال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن و جز وای بود
دال است، وگرنه ذال معجم خوانند
یعنی در کلمهای که واقع شود اگر پیش از آن یکی از حروف علّه باشد که واو و الف و یای حطی است و آن حرف ساکن باشد، ذال نقطهدار است و الّا دال. چنانکه انوری نیز گفته است.
شعر:
دستت به سخا چون ید بیضا بنمود
از جود تو بر جهان جهانی افزود
کس چون تو سخی نه هست و نی خواهد بود
گو قافیه دال شو زهی عالم جود
پس در این صورت حرف آخر کلمه «بنمود» و «افزود» و «بود» که فارسی است ذال نقطهدار باشد و همچنین حروف آخر کلمه «داد» و «شاد» و «دید» و «شنید». و نیز اگر در ماقبل آن حرفی دیگر باشد و آن حرف متحرک بُـود ذال نقطهدار است مانند: «ایزد» و «آمد» و «شد» و امثال آن.
▫️برهان قاطع، تالیف محمدحسین ابن خلف تبریزی به سال ۱۰۶۲ هـ.ق، کتابت درویشعلی کربلایی به سال ۱۱۱۲ هـ.ق، دستنویس شماره ۱۷۵۱ کتابخانه مراد ملا ترکیه، برگ ۵
@parniyan7rang
هرچند چو من هزار عاشق هستت
کس را نرسد دست به زلف شستت
جز زُهره که را زَهره که بوسد پایت
جز یاره که را یاره که گیرد دستت
#علاالملکابوبکراحمدجامجی
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج١: ۱۵۲
/channel/tarikhfarhanghonariranzamin
مـا را سـر زلـف یـار میباید، نیسـت!
صبری و دلی به کار میباید، نیست!
اندوه، که در میان نمیباید، هست
دلدار کـه در کنـار میباید ، نیست!
#مهستیگنجوی
▫️منبع: خلاصةالاشعار فیالرباعیات، ابوالمجد محمد بن مسعود تبریزی، کتابت سال ۷۲۱ هجری قمری، [ بخشی از مجموعه سفینه تبریز ]، دستنویس شماره ۱۴۵۹۰ کتابخانه مجلس
@parniyan7rang
لعلیفخرالنجار حین حجبه سعدیالشیرازی:
[ از علیفخرنجار زمانی که دربان سعدی شیرازی او را راه نداد. ]
بزرگا! در طریقت گرچه چون تو
نـه در این قرن، در اقـران نباشـد
وگر چه چون ضمیر روشنت نیز
در انجــم اختـری تـابــان نباشـد
وگرچه پایه قدر تو جایی است
کــه آن جا زحمت امکان نباشـد
چو از خاصان دارالملک فقری
روا باشد گرت دربــان نباشــد
▫️جنگ اشعار دستنویس شماره ۳۰۴۷ کتابخانه مرکزی تبریز [ روضةالناظر ]، کتابت سده ۸ هجری، برگ ۱۹۸
@parniyan7rang
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
صدها رباعی ناسروده
ابوسعید ابوالخیر
تنها سه بیت از خود سروده است و بس!
▪️در میان «شاعرانِ بزرگی که صاحبِ دیوانهای مشهورند ولی هرگز شعر نگفتهاند» یعنی امثال خواجه عبدالله انصاری و حلاج (منظور دیوان فارسی اوست) و باباکوهی، ابوسعید در صدر قرار دارد. بوسعید دو رباعی و در حقیقت یک رباعی و نیم سروده است.
برای بسیاری از مردم، دشوار است پذیرفتن این حقیقت که ابوسعید جز یک رباعی و نیم، شعر دیگری نسروده باشد اما چه میتوان کرد که مؤلفان زندگینامهٔ او که از خاندان او و نزدیک عصر او بودهاند، همه تصریح دارند براینکه وی جز دو رباعی شعری دیگر نسروده است و معاصران و نزدیکان به عصر وی که به زندگینامهٔ او پرداختهاند و همهٔ فضایل او را از علم و کرامت یادآور شدهاند، اشارهای به شاعری او ندارند نه صاحب تاریخ نیشابور و نه سمعانی و نه رافعی هیچ کدام اشارهای در این باب نکردهاند تنها هُجویری از قدما شعری عربی را به نام او آورده که اتفاقاً از او نیست و ما در جای خود در باب آن شعر بحث کردهایم.
▪️پس چهگونه است که وی شعر ناگفته، در صدر شاعران زبان فارسی و در شمار محبوبترین گویندگان تاریخ ادب ما قرار دارد؟
هیچ تردیدی نیست که وی با همان یک رباعی و نیم نشان داده است که استعدادی شگرف در سرودن شعر داشته ولی عامل اصلی شهرت او به شاعری نه این استعداد شعر سرودن، بلکه، استعداد بسیار بسیار عجیبِ با شعر زیستن و در شعر نَفَس کشیدن است.
از همان سن پنجشش سالگی زندگی او با شعر آغاز میشود و آن رباعی «این عشق بلی عطای درویشان است» زمزمهٔ او میشود تا آخرین کلامش در بستر مرگ، به روایت رافعی، پس از گفتن الحمدلله این رباعی است:
آزادی و عشق چون به هم نامدراست
بنده شدم و نهادم از هرسو خواست
زین پس چونان که خواهدم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست
و پس از این چشم از جهان فرومیبندد و برای همیشه خاموش میشود.
▪️آن دو رباعی که بوسعید مسلماً آنها را سروده عبارتند از بیتی که در پاسخ رقعهٔ درویشی به نام حمزةالتُّراب نوشته و دیگری رباعی «جانا به زمین خابران خاری نیست»
اینک به عین تصریح محمد بن منور توجه کنید:
«روزی [حمزةالتّراب] به شیخ ما رقعهای نبشت، و بر سر رقعه، تواضع را، بنوشت که «ترابُ قَدَمِه» شیخ ما قدس الله روحهُ العَزیز، بر ظَهرِ [پشت] رقعه نوشت جواب آن این یک بیت و بدو فرستاد، بیت:
یک:
چون خاک شدی خاک تراخاک شدم
چون خاک تراخاک شدم پاک شدم
ادامه از محمد بن منور:
«جماعتی را گمان افتاد که بیتهایی که در میان سخن بر زفان مبارک شیخ ما میرفته است او گفته است و نه چنان است. در همه عمر او الّا این یک بیت که بر پشت رقعهٔ حمزه نوشت و این دو بیت که شیخ فرمود،
دو:
جانا به زمین خابران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمال تو مرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
بیش از این، او، نگفته است. دیگر هرچه بر زفان او رفته است همه آن بوده است که از پیران خویش یاد داشته است.»
و زندگینامهنویس دیگر بوسعید که قبل از مؤلف اسرارالتوحید زیسته و نزدیکتر به عصر بوسعید است در دنبال داستانِ بوحمزةالتّراب و نامه و جواب شیخ، میگوید:
« پس [شیخ] روی به جمع کرد و گفت ما هرگز شعر نگفتهایم آنچ بر زبان ما رود گفتهٔ عزیزان بود و بیشتر از آن پیر ابلقسم بشر بود.»
▪️اجتهاد در مقابل این دو نصّ قدیمی، و از سوی دیگر، نبودن کوچکترین اشارهای به شاعری بوسعید در اسناد کهن زندگی او، از قبیل گفتار سمعانی و عبدالغافر و رافعی بسیار دشوار است؛ بهخصوص که کسی بخواهد مانند مرحوم استاد سعید نفیسی از تعبیر بیت گفتن، استفادهٔ شعر سرودن کند و معتقد شود که در تعبیر این مؤلفان هرجا آمده است که «شیخ این بیت گفت» یعنی این بیت را سرود با اینکه متون فارسی سرشار است از تعبیر بیت گفتن به معنی خواندن و قرائت کردن. به خصوص که مؤلف اسرارالتوحید فصلی را که اختصاص به این شعرها ذارد تحت عنوان «آنچه بر زفان شیخ رفته» آورده است و نه «آنچه سروده».
آنچه استاد سعید نفیسی تحت عنوان سخنان منظوم ابوسعید ابیالخیر چاپ و منتشر کرده است است، شعرهایی است که به لحاظ سبکشناسی و تحولات معنی و صورت در شعر فارسی نه تنها به ابوسعید که به چند قرن بعد از او نیز غیرقابل انتساب است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
برای مطالعهٔ بیشتر رجوع کنید به:
اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید [ابوالخیر]، مقدمهٔ مصحّح، صفحات صدوپنج تا صدوپانزده
#ابوسعید_ابوالخیر
در بیان و در فَصاحت کِی بوَد یکسان سخن
گرچه گوینده بوَد چون جاحظ و چون اَصمَعی
در کلام ایزد بیچون که وحیِ مُنزَل است
کِی بوَد «تَبَّت یَدا» مانند «یا أرضُ ابلَعی»¹
۱- گویندهٔ این دو بیت بهدرستی مشخص نیست ولی به انوری و میرسید شریف جرجانی منسوب شده است. (مقدمهٔ استاد شفیعی کدکنی بر منطق الطیر/۲۰، موسیقی شعر/۴۴۴)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
#عمرخیام:
هان تا ننهی ز دست یکساعت جام
کار طربت پخته کن از بــادهی خام
چون نیست تو را در این جهان جای مقام
از عمر نصیب خویش بردار تمام
منبع:
جُنگ خطی «روضةالناظر و نزهةالخاطر» تالیف عزالدین عبدالعزیز کاشی در نیمه نخست سده ۸ هجری، دستنویس شماره ۷۶۶ کتابخانه دانشگاه استانبول؛ برگ ۲۴۱
@parniyan7rang
#سوزنیسمرقندی:
مفکن به غمزه بر دل مجروح من نمک
وز من به قبله سر مکش ای قبلهٔ یَمک
ای ترک ماهچهره چه باشد اگر شبی
آیی به حجرهٔ من و گویی قُنق گرک
گلروی ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم بدین قدر که به ترکی است گل چیچک
از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک
ترکی مکن به کشتن من بر مکش نجک
▫️یمک: لقب پادشاهان تاتار قنق: میهمان
گرک: باید چیچک: گل
نجک: تبر (بچک نیز خوانده شده به معنای چاقو)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#مولانا:
ای ترک ماهچهره چه گردد که صبح تو
آیی به حجره من و گویی که گَل بَرو
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب سو
آب حیات تو گر از این بنده تیره شد
ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترکخو
ای ارسلان، قلج مکش از بهر خون من
عشقت گرفت جملهی اجزام مو به مو
دَک تور شنیدم از تو و خاموش ماند[ها]م
غماز من بس است در این عشق رنگ و بو
▫️ گل بَرو: نزدیک بیا ارسلان: شیر
سو: آب قلج: شمشیر
دک تور: خاموش باش (در نسخهها دکتر نوشته شده و برای اغلب خوانندگان محل ابهام و سوال است.)
@parniyan7rang
مــا لعبتکانیم و فلـک لعبتبــاز
از روی حقیقتی، نه از روی مجــاز
بازیچه همیکنیم بر نطع وجود
گردیم به صندوق عدم یک یک باز
▫️منبع: الاقطابالقطبیه تالیف ۶۲۹ ق بدون ذکر نام سراینده
این رباعی در مجموعههای سده نهم و بعد از آن به #خیام منسوب شده است
لعبتک: عروسک
نطع: بساطی که مهرهبازان و شعبدهبازان افکنند و عروسکان و مهرهها بر آن چینند، بساط، سفره، صفحه
نطع وجود: جهان هستی
@parniyan7rang
آراسته باغ و بلبلانی سرمست
یاران همه از نشاط گل بادهپرست
اسباب فراغت همه در هم زده دست
بشتاب که جز تو هر چه میباید هست!
#فاطمهخراسانی
منابع:
جُنگ اسکندرمیرزا ( ۸۱۴ ق )
عرفاتالعاشقین ( ۱۰۲۴ ق )
ریاضالشعرا ( ۱۱۶۰ ق )
مخزنالغرائب ( ۱۲۱۸ ق )
شمع انجمن ( ۱۲۹۲ ق )
ریاضالعارفین ( ۱۳۰۰ ق )
‼️ این رباعی در تذکره ناظم تبریزی ( ۱۰۳۶ ق ) به نام #عایشهمقریه آمده است.
▫️ از آثار و احوال فاطمه خراسانی اطلاعی در دست نیست.
@parniyan7rang
«از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن»
ظاهرا کهنترین منبعی که این مثَل و مصراع در آن ذکر شده، دیوان همام تبریزی است و چه بسا سرایندهای این مصراع برای نخستین بار هم خود او باشد. این مصراع که مثل سایر شده بعدها در دواوین دیگر شعرا راه یافته و امروز همچنان در میان عوام رواج دارد. در ادامه غزل زیبای همام تبریزی را میخوانیم که این مصراع را به خوبی و در جای مناسب استفاده کرده:
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند
تا وقتِ آن که باشد ما را به هم رسیدن
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن
تا روح بر نیاید جهدی همی نمایم
مشتاق را نشاید یک لحظه آرمیدن
چشمی که دیده باشد آن شکل و آن شمایل
بیاو ملول باشد از روی خوب دیدن
ما را به نیم جانی وصلت کجا فروشند
ارزان بود به صد جان گر میتوان خریدن
غیرت همی نماید بر گوش، دیدهء من
کز دور میتواند پیغام تو شنیدن
حیران شدهست عقلم در صنع پادشاهی
کز خاک میتواند خورشید آفریدن
باشد همام شبها در آرزوی خوابی
وقتی مگر خیالت در بر توان کشیدن
دیوان همام تبریزی، ص 135-136
@aaadab1397farhang136
🔹 دمی با خیام
ترکیب پیالهای که در هم پیوست
بشکستـن آن روا نمیدارد مســت
چندین ســر و پــای نازنین از سر ِ دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست؟
از رباعیهای اصیل خیام
که در:
#تاریخ_جهانگشای
#نزههالمجالس
#لمعهالسراج
#تاریخ_وصاف
آمده است.
@parniyan7rang
رباعى لطيف از حكيم لعلى تبريزى
جویند همه هلال ومن ابرویش
گیرند همه روزه ومن گیسویش
در دورهٔ این دوازده ماهِ مرا
یک ماه مبارک است آن هم رویش
🌾🍃🍃@adabvahekmat
#عزیز_شروانی:
بــا زخم ِ زمانه، مرهمــی بایستی
یــا کــار فلــک، بیستمی بایستی
یـا بایستی چنانکه غم خود نَـبُـدی
یا چون غم هست، محرمی بایستی
▫️منبع: نزهةالمجالس
، جمالالدین خلیل شروانی، تالیف اواسط سدۀ ۷ هجری (سال کتابت ۷۳۱ ق)، کاتب: اسماعیل بن اسفندیار ابهری، دستنویس شماره ۱۶۶۷ کتابخانۀ جارالله ترکیه، برگ ۱۱۶
/channel/parniyan7rang
بدان که در صحیح لغت دری ماقبل دال مُهمله الّا راء ساکن چنانکه «درد» و «مرد» یا زاء ساکن چنانکه «دزد» و «مزد» یا نون ساکن چنانکه «کمند» و «گزند» نباشد و هر دال که ماقبل آن یکی از حروف مَدّولَین است [ واو - الف - یا ] چنانکه «باذ» و «شاذ» و «سوذ» و «شنوذ» و «دیذ» و «کلیذ» یا یکی از حروف صحیح متحرک است چنانکه «نمذ» و «سبذ» و «دذ» و «آمذ» همه ذال معجمهاند و در زبان اهل غزنین و بلخ و ماوراءالنهر ذال معجمه نیست و جمله دالات مهمله در لفظ آرند.
▫️المعجم فی معاییر اشعار العجم، تالیف شمس قیس رازی در سده ۷ هجری، دستنویس شماره ۴۲۷۲ کتابخانه ایاصوفیه استانبول، کتابت سلطانعلی ابن حافظ عرب در سال ۸۸۱ ه.ق، برگ ۱۲۹
▫️مُعجَمه: نقطهدار
▫️مُهمَله: بینقطه
@parniyan7rang
🔹 بربسته دگر باشد و بررسته دگر!
الرباعیة فیالتضمین:
نی گفت: چو من به خدمت اهل هنر
شیریننفسی دگر، نبستهاست کمر
گفتم: دف و چنگ را چه میگویی؟ گفت:
بربسته دگر باشد و بررسته دگر!
هم در معنی سابق:
میگفت به دندان بتم عِقد دُرَر
من همچو تواَم خوشاب و پاکیزهگهر
خندان خندان به زیر لب گفت: برو
بربسته دگر باشد و بررسته دگر!
هم در معنی سابق:
زلف بت من گفت: که در دور قمر
ماییم کشیده ماه را در چنبر!
خطش ز کنارهای برون آمد و گفت:
بربسته دگر باشد و بررسته دگر!
منبع: انیسالخلوة و جلیسالسلوة، مسافر ابن ناصر ملطوی، اواخر سده ۸ هجری، دستنویس شمارهٔ ۱۶۷۰ کتابخانهٔ ایاصوفیا، برگ ۲۰۲ و ۲۰۳.
▫️ مولف انیسالخلوه نام سرایندگان این سه رباعی را ذکر نکرده است؛ مصراع عنوان مطلب در متن کتاب اسرارالتوحید آمده، رباعی دوم نیز در تاریخ گزیده به نام #فخریاصفهانی است.
▫️در میان رباعیات #عطار و #هلالی نیز رباعیاتی متضمن مصراع فوق آمده است:
از پستهی تو سبزهی خط بررستهاست
یا مغز ز پستهی تو بیرون جستهاست؟
" بررسته دگر باشد و بربسته دگر! "
این طرفه که بررستهی تو بربستهاست
#عطار_نیشابوری
دیدم که یکی دو دسته از سنبل تر
بر بسته و خوش نهاده در پیش نظر
گفتم که برو دو زلف یارم بنگر
"بربسته دگر باشد و خودرسته دگر!"
#هلالی_جغتایی
▫️بربسته: جماد ، غیرقابل نمو ، نقیض بررسته است و آن چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد ، ساختگی ، مجعول ، فسرده شده و منجمد گشته ، بسته ، مسدود.
بررسته: نبات ، روئیدنی ، رها شده و برآمده ، مقابل بربسته به معنی جماد.
@parniyan7rang
جز زُهره که را زَهره که بوسد پایش؟
جز یاره کـه را یاره کـه گیرد دستش؟
منسوب به #مهستی
در نسخهای از صحاحالفرس هندوشاه نخجوانی معروف به نسخه وفایی با تاریخ کتابت ۹۲۳ هـ.ق ذیل واژه یاره بیت فوق که بیت دوم از یک رباعی است به مهستی منسوب شده است:
یاره: دستآورنجن [ النگو ] بود که از زر سازند.
مهستی گفته:
جز زُهره که را زَهره که بوسد پایش؟
جز یاره کـه را یاره کـه گیرد دستش؟
به واسطه کانال فاضل ارجمند جناب طاهری ( نژند ) اطلاع یافتم روایت کامل این رباعی در تذکره لبابالالباب بنام #علاالملکابوبکراحمدجامجی آمده است.
متن روایت لبابالالباب اختلاف جزئی با صحاحالفرس دارد و به جای ضمیر سوم شخص "ش" در قافیه، شعر خطاب به دوم شخص و با ضمیر "ت" بیان شده است:
هر چند چو من هزار عاشق هستت
کس را نرسد دست به زلف شستت
جز زُهره که را زَهره که بوسد پایت؟
جز یاره کـه را یاره کـه گیرد دستت؟
با توجه به قدمت تاریخی تذکره لبابالالباب، همچنین ثبت کامل متن رباعی در این اثر میتوان گفت انتساب رباعی به علاالملک صحیحتر به نظر میرسد و باید آن را از حیطه اشعار مهستی کنار گذاشت.
@parniyan7rang
#شیخنظامیعلیهالرحمه:
غمهای تـو را به شادمانی ندهم
وصل تو به ملک جاودانی ندهم
وقتی که کشد غمزه تو خنجر کین
مرگـی بــه هـزار زندگــانی ندهــم
▫️منبع:
جنگ اشعار؛ دستنویس شمارهٔ ۲۲ فرهنگستان علوم مجارستان، کتابت سال ۱۰۰۶ هجری، صفحه ۲۲۵
▫️این رباعی در دیوان چاپی نظامی نیامده و مضمون آن شباهت زیادی به مطلع یکی از غزلهای نظامی دارد:
غم تو خجسته بادا، که غمی است جاودانی
ندهم چنین غمی را بــه هزار شادمانی . . .
@parniyan7rang
ندیدم سری به سرداری، مگر بسیار سرها زیر پای او؛
خودستایان تكیه بر اریكهها زدهاند؛
كتاب خدا را چنان میخوانند كه سود ایشان است؛
آنان كه طیلسان زهد پوشیدهاند، تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛
آنان كه دستار بر سر نهادهاند، سر از گردن خداترسان میاندازند؛
و آنان كه آب بر مردمان مىبندند، مردمان را آب از لبه تيغ مىدهند؛
این نیست آنچه ما میگفتیم...
اینان سپاه آز میآرایند
و دیوار غرور میفرازند
و کوشکهای خودپرستی میسازند.
و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست...
#روز_واقعه
#بهرام_بیضایی
@parniyan7rang
.
#مولاناعزالدینکاشی:
چون تیر قضا گشاده از شست تو نیست
راضی شو اگر کــار به بایست تـو نیست
خوش بــاش کــه در تصرف نیـک و بدت
سررشتهی اختیــار در دســت تــو نیست
منبع:
«روضةالناظر و نزهةالخاطر» تالیف عبدالعزیز کاشی در نیمه نخست سده ۸ هجری، دستنویس شماره ۷۶۶ کتابخانه دانشگاه استانبول؛ برگ ۷۸
@parniyan7rang
للشیخ العارف روزبهان البقلی قدس سره
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند از آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
یتیمةالدّرر و کریمةالفقر، جمالالدّین محمّدبن محمّد اصفهانی
دستنویس شمارهٔ ۵۸۷۴ کتابخانهٔ موزهٔ ملّی ملک، نسخ، کاتب جمالالدّین محمّدبن محمّد اصفهانی، بی تا (سدهٔ ۸ هق)، مختلفالسّطر، برگ۷۰.
/channel/marif_Amin
و له ایضا [کمالالدین اسمعیل]:
مــانند رُخـَـت گــل نبـُـود در گلشن
خورشید چو روی تو نباشد روشن
مژگانت همی گذر کنـد بــر جوشن
مــانند سنــان گیـو در جنـگ پشن
▫️منبع: دستنویس شمارۀ FY.1203 کتابخانۀ دانشگاه استانبول، کتابت سدۀ ۹-۱۰ ق، برگ ۸۸
🔹 این رباعی پیشتر و در منابع قدیمتر از جمله مقدمه شاهنامه فلورانس ( ۶۱۴ ق ) و بهارستان جامی ( ۸۹۲ ق )؛ ضمن یک داستان و مشاعره به چهار شاعر ( هر مصراع به نام یک شاعر ) منتسب شده است.
عنصری:
«چون عارض تو ماه نباشد روشن»
فرخی:
«همرنگ رخت گل نبود در گلشن»
عسجدی:
«مژگانت همی کند گذر از جوشن»
فردوسی:
«مانند سنان گیو در جنگ پشن»
🔹 از آنجایی که ساختگی بودن این داستان و مشاعره چندان بعید نیست، احتمال دارد شخصی این رباعی را ساخته و داستانی برای آن پرداخته است یا رباعی سروده شاعری بوده و داستان مشاعره را برای آن ساختهاند.
🔹 با توجه به اینکه رباعیات زیادی به دلیل اشتهار کمال به او نسبت داده شده، انتساب این رباعی به کمال بعید به نظر میرسد و سندی جز منبع فوق ندارد.
#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
رباعی نویافتهای از عمر خیّام
دوست پژوهشگرم جناب حسین کیا مرا به دستنویس کهنی از محاسن الکلام مرغینانی رهنمون شدند که در ظَهر آن، دو بیت عربی و یک رباعی به اسم خیّام درج شده است. دستنویس مذکور به شمارۀ ۱۵۹ در کتابخانۀ حاجی بشیرآقا (ایوب) ترکیه نگهداری میشود. بخش اول این نسخه حاوی محاسن الکلام در علم بدیع به زبان عربی است و در صفحۀ عنوان از تصنیفات الشیخ الامام ابوالحسن نصر بن الحسن المرغینانی رحمه الله دانسته شده است. این ابوالحسن نصر مرغینانی از ادبای اوایل قرن پنجم هجری بوده است و رادویانی در ترجمان البلاغه و رشید وطواط در حدایق السحر از کتاب او بهره بُردهاند. بخش دوم دستنویس، جلوة الالفاظ منسوب به ادیب نظامالدین ابراهیم مؤذنی است. در ورق آخر، یادداشتی است که طبق آن تألیف کتاب مذکور در ربیع الاول سال ۴۵۳ ق به پایان رسیده است. در همین ورق، یادداشت مقابلهای دیده میشود که نشان میدهد کتاب در اواسط قرن هفتم کتابت شده است: قوبل مع نسخة مصحّحة فی شهرالله الاصب رجب عمّت برکته الواقع فی سنة اثنی خمسین ستمائه.
باری در ظهر این دستنویس کهن، اشعاری به فارسی و عربی درج شده که چهار بیت آن به نام «عمر خیّام» است:
عمر خیّام
تدینُ لي الدنيا بل السبعة العلى
بل الأفق الأقصى إذا جاش خاطري
أصوم عن الفحشاء جَهراً وخُفيةً
عفافی و إفطاري بتقديس فاطري
وله
ای بنده بر امر نافذت آهن و موم
منقاد تو را طبایع و چرخ و نجوم
این نکته نمیشود کسی را معلوم
ظلم از تو روا نیّ و ... مظلوم
دوبیت عربی، بخشی از قطعهای است که شهرزوری آن را در نزهةالارواح، با اختلافاتی در کلمات، از سرودههای خیّام دانسته است(چاپ ترکیه، ۷۳۹). اما رباعی فارسی تا کنون در هیچ متن دیگری به نام خیّام دیده نشده و نویافته تلقی میشود. با توجه به قدمت سند (قرن هفتم ق) و چهارقافیهای بودن رباعی و لحن و موضوع آن، احتمال آنکه رباعی سرودۀ خیّام باشد وجود دارد. متأسفانه به دلیل فرسودگی نسخه، کلمهای در مصراع چهارم خوانده نمیشود. این رباعی را در منابعی که داشتم نیافتم و تمکیل آن میسّر نیامد. نسخه، متعلّق به یک فرد فارسی زبان بوده و در هوامش بعضی اوراق، ابیات و اشعاری به فارسی دیده میشود که به قدمت صفحۀ نخست نیست.
محاسن الکلام مرغینانی یک نوبت به اهتمام استاد محمد فشارکی در اصفهان به چاپ رسیده و تا آنجا که میدانم نسخۀ کهن بشیرآقا در دسترس مصحّح نبوده است. از دوست فاضلم جناب شیخ الحکمایی برای خواندن تاریخ مقابلۀ نسخه سپاسگزارم.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
سؤیلهسم عالم گۆلر، کتم ائیلهسم کؤنلوم یانار
سؤیلهنیلمز، کتم اولونماز، بؤیله بیر حالتدهیم
● ترجمه: اگر بگویم دنیا میخندد و اگر کتمان کنم دلم میسوزد/ در حالتی هستم که نه میتوان گفت و نه میتوان کتمان کرد.
□ زبانحال ماست.
📸 قطعۀ #ثلث_جلی اثر محمد شفیق افندی
/channel/Barishann
امشب که برِ من است آن مایهی ناز
یا رب تــو کلید صبح در چــاه انداز
ای روشنی روز بـــه مشرق بنشین
وی ظلمت شب با من بیچاره بساز
این رباعی که بدون ذکر نام شاعر در "خلاصةالاشعار" ابوالمجد تبریزی به سال ۷۲۱ هجری قمری ثبت شده؛ در متن تصنیف معروف "امشب شب مهتابه..." ساخته علیاکبر شیدا در عصر قاجار خوانده میشود. روایت شفاهی رباعی با آنچه که در متن کهن آمده اختلاف جزئی در چند کلمه دارد که ذیلا مشخص شدهاست:
امشب #به بر من است آن مایهی ناز
یا رب تو کلید صبح در چاه انداز
ای روشنی #صبح به مشرق #برگرد
#ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
▫️منبع: خلاصةالاشعار فیالرباعیات، ابوالمجد محمد بن مسعود تبریزی، کتابت سال ۷۲۱ هجری قمری، [ بخشی از مجموعه سفینه تبریز ]، دستنویس شماره ۱۴۵۹۰ کتابخانه مجلس، برگ ۳۰۰
#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
#سعدی
▫️توضیحی در مورد رباعی هلال ماه
رباعی فوق که در دیوان انوری به چاپ رسیده، در تذکرۀ لباب الالباب عوفی به نام امیر فخرالدین مسعود کرمانی است. عوفی از این امیر مسعود با احترام بسیار یاد کرده و سه رباعی به اسمش آورده، که یکی از آنها، رباعی مذکور است (لباب الالباب، ۵۸):
از بهر هلال عید، خورشید سپاه
بر بام برآمد و همیکرد نگاه
مردم بهشگفت گفت: سبحان الله
خورشید برآمدهست و میجوید ماه
امین احمد رازی و اوحدی بلیانی نیز رباعی را به نام همین امیر آوردهاند (هفت اقلیم، ۲: ۱۲۴۸؛ عرفات العاشقین، ۶: ۳۳۷۸) و به احتمال زیاد مأخذشان تذکرۀ عوفی بوده است.
اما در دیوان انوری که تصحیحش به اهتمام مرحوم محمدتقی مدرس رضوی بر مبنای ۲۱ نسخۀ خطی و دو چاپ تبریز و نولکشور صورت گرفته، رباعی مذکور در هیچ کدام از دستنویسها، چه قدیم و چه جدید، نیامده و مأخذ درج آن در دیوان، چاپ تبریز است که ۱۲۶۶ ق به طبع رسیده است. بنابراین، انتساب آن به انوری پایۀ استنادی بسیار بسیار ضعیفی دارد.
رباعی در نزهة المجالس (ص ۴۴۲) و به تبع آن خلاصةالاشعار فی الرباعیات (ص ۹۷) بی ذکر نام گوینده درج شده است. اما در سفینۀ رباعیات شمارۀ ۱۲۰۳ کتابخانۀ دانشگاه استانبول که متنش به متن نزهةالمجالس بسیار نزدیک است، رباعی به نام «معزی» دیده میشود. ما رباعی را در دیوانهای چاپی و خطی معزی نیافتیم.
با توجه به نقل عوفی که دو سه دهه بیشتر با امیر مسعود کرمانی فاصله نداشته، سرایندۀ رباعی باید این شاعر گمنام کرمانی باشد نه انوری و نه حتی معزی.
در مصراع اول رباعی منسوب به انوری، عبارت «آن مه ناگاه» اگرچه شاعرانهتر به نظر میرسد، ولی ضبط «خورشید سپاه» مرجح است؛ چرا که هم به فضای شعر قرن ششم (شعر لشگری) نزدیکتر است، هم با نظم درونی رباعی هماهنگتر (خورشیدی که دنبال ماه است)؛ و البته، با امیر بودنِ شاعر نیز تناسب دارد.
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
#فخرالدینرازی:
سیر آمدم از ســاز کژآهنگ وجود
زین پردهی بینوای دهرنگ وجود
صد سجدهی شکر در عدم بیش برم
گر بــاز رهد نــام من از ننــگ وجود
#شیخشهابالدینسهروردی:
امروز منــم در قفس تنــگ وجود
محتاج به بوی عدم از ننگ وجود
کو صیقل لطف؟ تا دمی بزداید
از آینهی حقیقتم زنــگ وجــود
#جمالاشهری:
تنگ آمدهام زین قفس تنگ وجود
خون خوردهام از وجود همسنگ وجود
گهگه ز وجود خویش باز اندیشم
خواهم که شوم بــا عدم از ننگ وجــود
▫️منبع: نزهةالمجالس
، جمالالدین خلیل شروانی، تالیف اواسط سدۀ ۷ هجری (سال کتابت ۷۳۱ ق)، کاتب: اسماعیل بن اسفندیار ابهری، دستنویس شماره ۱۶۶۷ کتابخانۀ جارالله ترکیه، برگ ۴۲
▫️رباعی شیخ شهابالدین در دستنویسی از رباعیات خیام ( نسخه نخجوانی کتابت سده ۹ یا بعد ) به خیام منسوب شده است.
@parniyan7rang