مطالب فلسفه تحلیلی و فلسفه علم این کانال تلاشی برای عمومی کردن علم در جامعه ایرانی است. برای ارتباط با Admin با آیدی @mmasiha و درج تبلیغات میتوانید با کانال @adsphilosophy در ارتباط باشید.
❇️ برنامۀ نهایی سیزدهمین مدرسۀ تابستانی فلسفۀ تحلیلی پژوهشگاه دانشهای بنیادی
عنوان: «مباحثی در معرفتشناسی اجتماعی»
🔹هزینۀ ثبتنام نهایی برای پذیرفتهشدگان: ۳۰۰ هزار تومان
🔹آخرین مهلت ثبتنام: ۱ شهریور ۱۴۰۳
🔹برگزاری بهصورت حضوری، از ۲۵-۲۷ شهریور ۱۴۰۳
🔹لینک ثبتنام: https://forms.gle/gWLVGwupWSZAGM7t6
@philosophyofscience
#پساانسان و #پساانسانگروی
🔆 اگر انسانی را آنقدر تغییرات فناورانه دهند که دیگر نتوان او را متعلق به گونۀ انسان متعارف دانست، و به میزان کافی تفاوت در تواناییها و وضعیت بدنیاش نسبت به انسانهای معمولی حاصل آید که بتوان او را در طبقۀ مجزای مخصوص به خود قرار داد، موجودی پدید میآید که با تعبیر #پساانسان (#posthuman) بدان اشاره میکنند. بر این اساس پساانسان موجودی است که پیشتر انسان بوده است، اما وضعیت فیزیکی و شناختیاش به میزانی تغییر یافته است که بهکلی باید گونۀ دیگری به شمار رود. ازآنجاکه شیوهها و انواع چنان تغییری بیشمارند، تنها یک نوع مشخصی از پساانسان وجود نخواهد داشت و بلکه بیشمار گونه از پساانسانها قابل تصور است. پساانسان، در صورتی که موجود شود، تنها سابقۀ انسان بودن داشته است، و ممکن است برخی یا بسیاری از نشانهها و آثار تاریخی و تکاملی نوع انسانی را نداشته باشد، و اکنون دیگر انسان نیست.
🔆 پساانسانگروی شیوۀ جدیدی از فهم شخص انسانی در ارتباط با جهان طبیعی بهصورت کلی است. نظریۀ پساانسانگرایانه در پی از میان برداشتن مرزهای سنتی میان انسان، حیوان و فناوری است. پساانسانگروی دوگانههای مرسوم انسان-ناانسان، فرهنگ-طبیعت و انسانگروی-ضدانسانگروی را رد و انکار میکند.
🔆 پساانسانگروی از ایدۀ انسان و انسانمحوری عبور میکند و انسان را دارای وضعیت ممتاز اخلاقی، وجودشناختی و قانونی نمیانگارد، بلکه آن را همتراز با دیگر اشیای جهان مینگرد. شکلگیری ایدۀ پساانسانگروی از نتایج پیشرفتهای علم حیات (the science of life) است. علم حیات نشان داد خصائصی که پیشتر مختص نوع انسانی شمرده میشد، به دیگر اشیا هم نسبت داده میشوند و مختص انسان نیستند. مطابق پساانسانگروی، دیگر نباید انسان را تافتۀ جدابافته دید.
🔆 پساانسانگروی بر پیشرفتهای علمی، که مرزهای انسان و دیگر موجودات زنده را کمرنگ کرده است، توسعۀ فناوریهای جدید ازجمله هوش مصنوعی، و تغییر نگرش به انسان در فلسفۀ پسامدرن متکی است.
🔆 مبنای ایدئولوژیک پساانسانگروی رد و انکار انسانمحوری (anthropocentrism) اخلاقی و زیستشناختی است، اما #تراانسانگروی ایدههایی را از عصر روشنگری به ارث برده و بر انسان متمرکز است، و هدفش تغییر و ارتقای خصوصیات انسان است از راه اصلاحهای زیستشناختی، فناورانه و شناختی. تراانسانگروی در پی غلبه بر قیود فیزیکی و شناختی انسان است، اما پساانسانگروی میکوشد بر انسانگروی غلبه کند و از ایدۀ انسان فرارود. بنابراین تراانسانگروی تقویت انسانگروی است، اما پساانسانگروی به بحران انسانگروی توجه میکند.
🖋️رضا درگاهیفر
📘Hopkins P. D. (2012) “Transhumanism”, in: Chadwick, Ruth (ed.) (2012). Encyclopedia of Applied Ethics.
📕Bolter, J.D. (2016). Posthumanism. In The International Encyclopedia of Communication Theory and Philosophy.
📗Merzlyakov, S.S. (2022). Posthumanism vs. Transhumanism: From the “End of Exceptionalism” to “Technological Humanism”.
@PhilMind
@philosophyofscience
قیمت تعرفه های جدید/ اسفندماه 1402
@philosophyofscience
#تایمی
① . 24 ساعت 1 ساعت پست آخر | 150 تومن
② . 48 ساعت 2 ساعت پست آخر + یک بار ریشات | 170 تومن
③ . پست آخر شبانه 24 تا 10صبح | 160 تومن
④. پست آخر شبانه 24 تا 10 صبح +24 ساعت پست آزاد | 170 تومن
👁🗨 #بازدید
⑤ • 1 کا بازدید | 140 تومن
⑥ • 2 کا بازدید | 160 تومن
#رزرو_تبلیغات 👈 @mmasiha1988
🔈 فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست رونمایی دانشنامه فلسفه استنفورد: «فلسفه ذهن، فلسفه علم»
پنجشنبه ۳ خرداد ١۴٠۳، شهرکتاب فرهنگان پاسداران
@mostafamalekian
@philosophyofscience
انسان معلق در فضا
💠 #افلاطون در فایدون ادعا کرده است که نفس از بدن جدا است. نظر #ارسطو در اینباره چندان روشن نیست؛ از آنجا که وی نفس را کمال بدن یا صورت بدن معرفی کرده است، میتوان چنین برداشت کرد که گویا وجود نفس صرفاً برای اصلاح بدن است و از این روی بدن بخشی از ذات نفس (یعنی آنچه نفس را نفس میکند و نفس نمیتواند بدون آن باشد) است.
💠 اما #ابن_سینا با استفاده از آزمایش فکریِ #انسان_معلق ادعای دیگری را مطرح کرد: اگر چه نفس میتواند به بدن بپیوندد، ولی این امر ضروری نیست. این استدلال غالباً نوعی پیشدستی بر استدلال معروف دکارت در تأمل ششم (در کتاب تأملات در فلسفه اولی) برای تمایز نفس و بدن تلقی میشود. دکارت نیز در تأمل ششم با آزمایش فکریِ تصور کردن خود (یا نفس یا ذهن) بدون بدن، حکم به تمایز نفس از بدن کرده است.
💠 تصور کن که خدا به یک مرتبه تو را به طور کامل و معلق در فضا آفریده است. تو هیچ چیزی را نمیبینی و هیچ یک از اعضایت در تماس با یکدیگر نیستند. بدنت خودت را نمیبینی یا حس نمیکنی. همچنین فرض کن که هوای اطراف پوستت را نیز حس نمیکنی. در این حالتِ معلق و عجیب، با این که تو هیچ گونه هوشیاری نسبت به بدنت نداری، اما میتوانی مطمئن باشی که وجود داری. تو نه تنها میدانی که وجود داری، حتی بدون فکر کردن به این که مکانی را اشغال کردهای ذات خودت را درک میکنی. از آنجا که بدون اندیشیدن به خودت به مثابۀ امری مکانمند یا بدنمند میتوانی ذات خود را درک بکنی، ذات تو (و لذا نفس تو) غیرمادی و در نتیجه از بدن مادیِ تو متمایز است.
💠 طبیعیترین پاسخ به استدلال انسان معلق این است که در این استدلال از مقدمهای معرفتشناختی (دربارۀ آنچه انسان معلق دربارۀ خودش میداند یا نسبت به آن هوشیار است) نتیجهای متافیزیکی (دربارۀ ذات انسان معلق و غیرمادی بودن نفس او) گرفته شده است.
به این مثال توجه کنید: من میتوانم بدانم که سرما خوردهام بدون آن که بدانم این یک ویروس است؛ در نتیجه میتوانم تصور کنم که در جهانی که ویروس وجود ندارد سرما خوردهام. ولی در واقع تصور من اشتباه است، زیرا من همۀ واقعیتهای مربوط را نمیشناسم. به همین ترتیب، ممکن است نفس در واقع امری بدنی باشد، ولی هوشیاریِ انسان معلق دربارۀ نفس این واقعیت را درنمییابد.
💠 در مورد پاسخی که علیالقاعده #بوعلی به این اشکال خواهد داد، در پستهای آینده خواهیم نوشت.
ادامه دارد ...
🖋احمد لهراسبی
📚Philosophy of Mind; 50 Puzzle, Paradoxes, and Thought Experiments.
@PhilMind
@philosophyofscience
nsight into one of life's earliest ancestors revealed in new study
https://phys.org/news/2024-07-insight-life-earliest-ancestors-revealed.html
@philosophyofscience
کارکرد تکاملی عقل
کارکرد عقل طی فرایند تکامل چه بوده؛ در رسیدن به چه هدفی شکل گرفته؛ و چرا اینچنین نظاممند خطا میکند؟
جان ویلکاکس، در فصل ششم کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه میتواند بهتر شود؟ در پاسخ، به دو نظریهی رقیب اشاره میکند.
خوانش رایج از تکامل عقل
نخستین، و رایجترین تبیین تکاملی عقل آن است که ما را در رسیدن به حقیقت کمک میکند. نیاکان ما میخواستهاند بدانند آیا فلان غذا سمی است یا خیر؟ یا چگونه میتوان غذا یا آب پیدا کرد؟ پاسخ صادق به پرسشهایی از این دست که به بقا و تولیدمثل ربط دارند نیازمند قوای عقلانی بوده است.
نقد نظر رایج توسط مرسیه و اسپربر
کتاب معمای عقل نقدیست به خوانش رایج از تکامل عقل.
مهمترین نقد مرسیه و اسپربر، نویسندگان کتاب، این است که اگر عقل یک سازگاری است که کارکرد آن رسیدن به حقیقت است پس چرا تا این حد به سوگیریهای شناختی که مانعی بر سر راه رسیدن به حقیقتاند، دچار است؟
پیشنهاد خود ایشان این است که عقل کارکردی اجتماعی داشته، و در واقع نوعی سازگاری برای اقناع دیگران است. مرسیه و اسپربر دو کارکرد اصلی برای رسیدن به این هدف معرفی میکنند.
یک. همکاری برای گونهی انسان ضروری بوده است و برای همکاری با دیگران باید بدانیم که به چه کسانی اعتماد کنیم و چه کنیم که دیگران به ما اعتماد کنند. بنابراین باید بتوانیم سخنان خود را به نحوی توجیه کنیم که دیگران به آنها باور پیدا کنند و بهعلاوه بتوانیم توجیههای دیگران را وارسی کنیم. مگر نه اینکه بخش مهمی از معرفت ما به جهان از طریق گواهی یا شهادت دیگران است؟ بنابراین نوع توجیه ما و دیگران از دعاوی با اعتبار فرد ربط پیدا میکند و کارکرد عقل سنجش میزان توجیه آن سخنان است.
دو. بهعلاوه ما برخی سخنان را کنار هم قرار میدهیم و نتایجی از آن استنتاج میکنیم. و این استنتاجها را برای همراه کردن دیگران با خود به کار میگیریم تا کارهایی را انجام دهیم که به تنهایی قادر به انجام آنها نیستیم. کارکرد دوم عقل بررسی همین استدلالها است.
دعوی مرسیه و اسپربر آن است که چنین نگاهی برخی از معروفترین سوگیریهای شناختی را تبیین میکند. سوگیری تأیید را در نظر بگیرید: ما به نحوی نظاممند شواهد مؤید نظر خود را در نظر میگیریم و شواهد مکذب را نادیده میگیریم. وقتی هدف عقل توجیه باورهای خود باشد چرا نباید چنین کند؟ مطابق این نظر شیوع سوگیری تأیید مؤید نظریهی آنهاست و نقدی است بر نظریهی سنتی.
پاسخی به مرسیه و اسپربر
طرفداران رویکرد سنتی پاسخهایی دارند. مثلاً اینکه سازگاریهای زیستی دیگر نیز زیرسطح بهینهاند: آنقدر خوباند که به بقا و تولیدمثل کمک کنند و نه آنقدر عالی که خطایی نکنند. مگر نه اینکه چشم در شرایط تاریکی و مهآلودگی خطا میکند؟ مگر نه اینکه چشم نقطهی کور دارد؟ مگر نه اینکه ما خطاهای نظاممند بینایی داریم؟ و مگر نه اینکه چشم انسان فقط میتواند بخش بسیار محدودی از نور امواج الکترومغناطیسی را به مغز ارسال کند؟ اما با وجود این کاستیها کارکرد اصلی بینایی ارسال اطلاعات صحیح محیطی به مغز است (که البته این کار را با "تعامل" با محیط انجام میدهد).
به نحو مشابه کارکرد اصلی عقل نیز رسیدن به حقیقت بوده است هرچند موانع متعددی بر سر راهش قرار داشته است. بهعلاوه، اگر وجود سوگیری تأیید علیه نظریهی سنتی است باید بدانیم که در زمینهی کارکرد پیشنهادی مرسیه و اسپربر، یعنی استدلالآوری نیز با دستهی بزرگی از سوگیریهای شناختی مواجه هستیم. اگر عقل برای توجیه و استدلالآوری شکل گرفته پس چرا در این حوزه نیز با سوگیریهای شناختی مواجه است؟
موضع اخلاقی ویلکاکس
نویسندهی کتاب، ولیکاکس، نسبت به هر دو نظر گشوده است و نظر مرسیه و اسپربر را نقد میکند اما نه تا حدی که کاملاً جانب رویکرد سنتی را بگیرد. وقتی بسیاری از سازگاریها علل چندگانه دارند چرا عقل چنین نباشد؟ کارکرد عقل از یکسو رسیدن به حقیقت است و از سوی دیگر توجیه و برهانآوری به نفع ایدهی مطلوبی که ضرورتاً صادق نیست.
اما نظر جالبی مطرح میکند که او را در سمت نظریهی سنتی قرار میدهد. اینکه به پیامدهای اخلاقی نظریههای خود نیز توجه کنیم. ممکن است واقعاً سوگیری تأیید به دلایلی که مرسیه و اسپربر میگویند شکل گرفته باشد. اما نوع بیان این حقیقت راه را بر مغالطهی توسل به طبیعت میگشاید و خواننده ممکن است تن به نوعی تنبلی ذهنی دهد و درصدد رفع خطاهای ذهن بر نیاید. این درحالیست که سوگیری تأیید منشأ بسیاری از جزماندیشیهای ایدئولوژیک است. در جهانی که آن را دورانِ پساحقیقت مینامند دانشمند نباید با تأکیدگذاری بر کارکرد برهانآوریِ اقناعیِ عقل، شاید ناخوسته، از حقیقتجویی عقل تأکیدزدایی کند و با طبیعی خواندن یک رذیلت معرفتی راه بر تجویز آن هموار کند.
در جلسهی رونمایی کتاب دراینباره بیشتر خواهم گفت.
هادی صمدی
@evophilosophy
هشیاری، آگاهی، یا خودآگاهی؟ پاسخی تکاملی
در فارسی اصلیترین برابرنهادهای پیشنهادی برای Consciousness (= C) «هشیاری»، «آگاهی»، و «خودآگاهی» است. کدام معادل دقیقتر است؟ پیشنهاد هر معادل نشانیست از برداشت متفاوتی از C. فیلسوفان و دانشمندان نیز برداشتهای متفاوتی از C دارند. ماروین مینسکی تقسیمبندیای دارد که برای نظمدادن به بحثهای پیرامون C مفید است. اخیراً گِرِگ اِنریکِز، نظریهی مینسکی را بسط داده است.
مینسکی: C مفهومی چمدانی
وقتی مینسکی از چمدانیبودن مفهوم C سخن میگوید از استعارهی چمدانهای بزرگی که در دل خود چمدانهای کوچکتری در بردارند بهره میگیرد و معتقد است سه چمدان کوچکتر در چمدان بزرگ C قرار دارند:
هشیاری جانوری، «Creature Consciousness»
آگاهی، «Subjective Consciousness»
خودآگاهی، «Self-Consciousness»
مطابق تقسیمبندی مینسکی، هرچند هر سه معادل رایجی که در فارسی برای C پیشنهاد شدهاند بخشی از مفهوم را پوشش میدهند اما هیچکدام به تنهایی کلیت مفهوم را پوشش نمیدهند. البته در انگلیسی نیز این مفهومِ چمدانی، متشکل از سه چمدان کوچکتر است که طی فرایند تکامل به همین ترتیبِ معرفی شده، شکل گرفتهاند.
انریکز: بازکردن چمدانهای کوچکتر
یک. هشیاری
هشیاری جانوری خود شامل دو بخش است:
یک. انگیختگی هشیارانه (Conscious Arousal) سطحی از هشیاری است که اگر ارگانیسم خواب یا بیهوش نباشد از آن برخوردار است. دو. هشیاری پایه (Basic conscious Awareness) آن سطحی از هشیاری کارکردی است که وقتی ارگانیسم مشغول تعاملاتِ پایه با محیط، مثلاً آشامیدن یا شکار کردن، باشد از آن برخوردار است.
هر دو مورد از منظر ناظر بیرونی در قالب رفتارهای ارگانیسم قابل مشاهدهاند. این بخش از C را علمِ کنونی میتواند مطالعه کند و همهی موجودات زنده از درجاتی از آن برخوردارند.
دو. آگاهی
اگر سطحی فراتر رویم به نوعی آگاهی میرسیم که در فلسفه محل بحث فیلسوفان است و آن را بزرگترین مشکل علمِ کنونی مینامند (مسئلهی سخت آگاهی ناظر به آن است): تجربهی اول شخصِ فاعلی، درونی است و کوالیا نیز خوانده میشود. نیگل با طرحِ پرسش «خفاشبودن به چه میماند؟» به این وجه C اشاره دارد. به این تجربه، «محتوای آگاهی» گفته میشود که انریکز آن را به چهار دسته تقسیم میکند:
۱. آگاهی حسی نسبت به جهان (Conscious sensory awareness)
۲. حس درونی از بدن (Conscious feelings)
۳. دیدن درونی (Conscious imagery)
۴. گفتار درونی (Conscious speech)
از منظری دیگر نیز کوالیا را به سه نوع مختلف تقسیم میکند. وقتی قرمزی یک سیب را حس میکنیم یا مزهی آن را میچشیم نوع سادهای از کوالیا است که انریکز آن را کوالیای وصفی (adjectival qualia) مینامد. اما وقتی از دیدن قرمزی آن یا چشیدن مزهی آن لذت ببریم نوع بالاتری از کوالیا است که آن را کوالیای جاذبهای (valence qualia) مینامد: خوشایندی یا ناخوشایندی تجربهی وصفی، خود یک تجربهی مرتبه بالاتر است. حالا اگر از خوردن آن سیب در کنار دوستان لذت بیشتری کسب کنیم باز تجربهای از مرتبهی بالاتر را داشتهایم که کوالیای ارزشی را مقید به قیود زمانی و مکانی یا شدت و ضعف میکند و آن را کوالیای قیدی (adverbial qualia) مینامد. خلاصه: ۱. قرمزی سیب را تجربه کردم؛ ۲. از این تجربه لذت بردم؛ ۳. از این تجربه لذت زیادی بردم.
سه. خودآگاهی
خودآگاهی یک وضعیت توجه مرتبهی بالاتر است که همزمان به خود (self) و محتوای آگاهی توجه میشود. شاید جانورانی مانند دلفینها سطحی ابتدایی از خودآگاهی را داشته باشند (proto-self-conscious awareness). انسانها فراتر از این سطح پایه، دو نوع خودآگاهی دیگر نیز دارند:
انسان به دلیل برخورداری از زبان و قابلیت روایتگری میتواند این خودآگاهی را در قالب جملاتی مانند اینکه «من فلانی هستم و مشغول نگارش» بیان کند که خودآگاهی را از آن سطح پایه فراتر میبرد (explicit self-conscious narrative awareness). این خودآگاهیست که امکان توجیه کارهایی را که انجام میدهیم فراهم میکند. برای پرسشهایی مانند «چه مینویسی؟ و چرا مینویسی؟» پاسخهایی دارم که اگر این خودآگاهی روایی را نداشتم نمیتوانستم به آنها پاسخ گویم. گاه این توضیحات را برای خود میدهیم که این باعث ایجاد «اگو» میشود (egoic consciousness) و گاه برای دیگران که باعث ایجاد «شخص» خواهد شد (public self-consciousness).
انریکز انواع دیگری از C را نیز نام میبرد. به داوری او برای حل هر مسأله ابتدا باید آن را بهدرستی تحلیل کنیم و اینگونه نگاه تکاملیِ از ساده به پیچیده باعث میشود از رازآلودگی مسألهی سخت چالمرز کاسته شود. انریکز معتقد است روانشناسی به این دلیل ناقص است که به این تعاریف فلسفی کم توجه است.
البته در پاسخ به چیستی و طبقهبندی C نظریههای تکاملی دیکری نیز وجود دارد.
هادی صمدی
@evophilosophy
خشونت؛ مسئلهای اخلاقی-معرفتی
چگونه باورهای اخلاقی ما خشونت را موجه میکنند؟
اِعمال خشونت برای عموم آدمیان، دست کم در وهله نخست، امری بد به نظر میآید. اِعمال خشونت فیزیکی مثل چاقو زدن، کتک زدن، کشتن و… در نظر عموم افراد ناپسند است و اِعمال خشونت روانی مثل تهدید، تحقیر، اهانت و.. برای اغلب افراد ناروا تلقی میشود. با این وجود، افراد بسیاری هستند که دست به خشونت میزنند. برای مثال، تروریستی که افراد بیگناهی را برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود به قتل میرساند؛ نیروی سرکوبگری که برای حفظ نظام سیاسی مطلوب خود افراد معترض را مجروح میکند و به قتل میرساند یا حتی شهروندی که در حین استفاده از حق نافرمانی مدنی خود به نیرویهای حکومتی آسیب میرساند و...
چرا ما دست به خشونت میزنیم؟ چه انگیزهای در ما اِعمال خشونت را موجه میکند؟ اگر مطلوب است که میزان خشونت را در جامعه کاهش دهیم چرا که جامعهی خشن در درازمدت آسیبزا خواهد بود، آنگاه معقول است که ماهیت خشونت و انگیزه عمل به آن را بشناسیم تا بتوانیم بهتر آن را مدیریت کنیم. اگر جامعه ایران کم و بیش خشن شده است و توسل به خشونت را موجه میداند، گفتگو درباره خشونت وظیفه عقلانی ماست. در این مقاله تلاش میکنم با نگاهی اخلاقی-معرفتی خشونت را تحلیل کنم تا نشان دهم این تلقی که خشونت را به خشم تقلیل میدهد سادهانگارانه و خطاست.
شهود اولیه بسیاری از افراد در پاسخ به اینکه چرا ما دست به خشونت میزنیم محتملاً این است که چون ما تسلط کافی بر خود نداریم. خشم خود را فرو نمینشانیم و خشم و کینه انباشتهشده در ما محرکی برای اِعمال خشونت میشود. در این تحلیل روانشناختی، ماهیت خشم ذیل عدم خویشتنداری و نداشتن همدلی معنا و فهم میشود. و اگر چنین تحلیلی روا باشد، برای کاهش میزان خشم باید خویشتنداری کرد و نسبت به عواطف خود مثل کینه آگاه شویم تا بهتر بتوانیم مدیریت عواطف را به دست بگیریم.
این تحلیل از ماهیت خشم میتواند تا حدی معقول باشد. اما حتی اگر معقول به نظر میآید تحلیل جامعی از چرایی عدم خویشتنداری افراد به دست نمیدهد. اینکه نبود تسلط بر نفس میتواند به خشونت بیانجامد درست است اما روشن نیست که چرا و به چه دلیل آدمیان "ترجیح" میدهند که کف نفس نکنند. چه تحلیلی میتوان برای این رجحان داشت؟
اجازه دهید از یک تلقی اخلاقی و معرفتشناسانه استفاده کنم تا توضیح دهم چرا افرادی که دست به خشونت می-زنند خشم خود را فرو نمیخورند و خویشتنداری نمیکنند. استدلال من این است که افرادی که متوسل به خشونت میشوند باور اخلاقی (آشکارا یا پنهانی) دارند که به کار بستن خشونت، دست کم برخی مواقع، روا، موجه و درست است. گمان این افراد بر این است که اصول و باورهای اخلاقیشان خشونت ورزی را موجه میکند پس توسل به خشونت رواست. وجود باورها و اصول اخلاقی انگیزهای است برای اینکه این افراد خشم خود را فرو نخورند. در حقیقت دلیلی ندارند که به مثابه یک انگیزه محرک خویشتنداری آنان شود. از قضا، درست برعکس، دلیل اخلاقیای دارند که چون برحق و موجه هستند میتوانند (و حتی باید) از خشونت استفاده کنند. ....
برای مطالعه متن کامل کلیک کنید یا Instant View را در پایین پست لمس کنید.
﹏﹏✎ #حسین_دباغ
#فلسفه، #خشونت، #فلسفه_اخلاق، #خشونتپرهیزی، #جامعهشناسی، #سیاست
Taamoq | تَعَمُّق
🎥 کارگاه انتشار مقالهی فلسفی در مجلههای بینالمللی (How to publish)
🔺در این کارگاه دربارهی انتشار مقاله فلسفی در مجلات بین المللی صحبت خواهیم کرد. مخاطب این کارگاه دانشجویان سالهای آخر دکتری، محققان پسادکتری، و استادیاران تازه استخدامشدهای است که انتشار مقاله در مسیر شغلیشان نقشی مهم ایفا می کند.
✅ سوالاتی که به آنها خواهیم پرداخت:
- چرا باید مقاله بنویسیم؟
- موضوع مقاله باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟
- طول مقاله چه اندازه باشد؟
- مقاله چه ساختاری داشته باشد؟
- به چه مجله ای مقاله را ارسال کنیم؟
- چطور پاسخ داوران را بدهیم؟
- از ابزارهایی چون ChatGPT چطور استفاده کنیم؟
✒️مهدی خلیلی:
پسادکتری پژوهشگاه دانشهای بنیادی و برگزیدهی فرصت مطالعاتی موسسهی حامی علوم انسانی در سال ۱۳۹۸، دانشگاه آزاد آمستردام
✒️علیرضا کاظمی:
استادیار پژوهشگاه دانشهای بنیادی
🔻فیلم قسمت اول این کارگاه را از کانال یوتیوب حامی ببینید:
https://youtu.be/R2TwfB2iGpI?si=KpoGNtLohN8kvRZ4
❇️ اطلاعیۀ برگزاری سیزدهمین مدرسۀ تابستانی فلسفۀ تحلیلی
عنوان: «مباحثی در معرفتشناسی اجتماعی»
🔹زمان ثبتنام: ۱ مرداد تا ۱ شهریور
🔹لینک ثبتنام: https://forms.gle/gWLVGwupWSZAGM7t6
هزینۀ ثبتنام و اطلاعات تکمیلی متعاقباً اعلام خواهد شد.
@Philosophyofscience
نگاهی تکاملی به اصلاحگرایی (reformism) و محافظهکاری (conservatism)
در انتخابات اخیر بحث پیرامون جایگاه اصلاحطلبی و اصولگرایی در جامعه داغ بود. اکنون که انتخابات به پایان رسیده، بد نیست از منظری تکاملی نگاهی به ماجرا بیاندازیم.
دو حالت مختلف از دستهای از گیاهان را که در حاشیهی بیابانی رویدهاند تصور کنید:
حالت نخست. فرض کنید وضعیت بیابان مورد اشاره هزارهها به همان شکل مانده است. در این حالت، از منظری زیستی، حفظ وضعیت موجود در گیاهان یک جمعیت بهترین راهکار بقاء است. زیرا هر تغییری ممکن است اوضاع را بدتر کند. البته در همان شرایط نیز همواره تغییرات جزئی رخ میدهد زیرا اولاً تضمینی نیست که اوضاع به همین شکل بماند و ثانیاً، چه بسا برخی تغییرات جزئی اوضاع را بهتر کند. (در این حالت آللهای جهشیافته در خازن ژنتیکی گیاه ذخیره میشوند تا در شرایطی که تغییرات محیطی رخ داد آزاد شوند به امید آنکه برخی به راهحلی کارآمد بیانجامد.)
مثالی اقتصادی: مغازهداری را در نظر آورید که مدتهاست فروش بسیار مناسبی دارد به نحوی که همسایگانش حسرت برخورداری از کسبوکار او را دارند. آیا معقول است تغییراتی در کسبوکار خود انجام دهد؟ خیر. چه بسا تغییرات به شکست بیانجامند.
در اینجا بدون آنکه سخنی از «محافظهکاری» در معنای سیاسی آن گفته باشیم قابل درک است که حفظ شرایط موجود، و مخالفت با تغییرات فقط در شرایطی مطلوب است که شرایط پیرامونی نسبتاً ثابت باشند. چنین پدیدهای تا قبل از دوران مدرن تقریباً در تمامی جوامع در جریان بوده است. اگر کاسب مثال ما، ۱۰ قرن قبل مشغول به کار بوده به احتمال زیاد تا چند نسل بعد فرزندان و نوادگان او نیز عیناً همان مسیر را پیمودهاند. این جهانی بود که سنتها راهنمای رفتارهای ما بودند و بدون آنکه از محافظهگرایی سخنی گفته شود، پسزمینهی ذهنی همهی انسانها بود.
حالت دوم. اینبار محیطی را در نظر بگیرید که در حال تغییر است. مثلاً با کاهش بارندگی، افزایش دما، یا افزایش شوری خاک مواجه هستیم؛ یا با ورود گیاهی رقیب به اکوسیستم که از منابع غذایی گیاه نخست تغذیه میکند. هر گونه تغییراتی در محیط نیازمند افزایش تغییراتی در گیاه است. در این حالت نیز از آنجا که همهی بخشهای اکوسیستم تغییرات یکسانی را تجربه نمیکنند لذا نادرست است که گمان کنیم تمامی بخشها به نحو «یکسانی» نیاز به اصلاح در جهت سازگاری با محیط دارند.
کاسب مورد اشاره نیز وقتی در مواجهه با تغییرات محیطی متوجه شود که کسب و کارش رو به افول است نیاز به تغییرات را احساس میکند. اینبار نیز ممکن است فقط در نحوهی فروش تغییراتی را ایجاد کند و نه مثلاً در بستهبندی محصولات؛ هرچند که به دلیل همبستگیهای ارگانیک تغییرات در هر بخش درجاتی از تغییرات در سایر بخشها را میطلبد.
در اینجا نیز بدون آنکه اشارهای به «اصلاحگرایی» در معنای سیاسی کرده باشیم میتوان پیامدهای این دو تمثیل در ساحت سیاست را حدس زد.
مقایسه دو حالت:
با این مثالها مشخص میشود که اولاً ثباتخواهی یا تغییرخواهی بسته به شرایط میتوانند کارآمد یا ناکارآمد باشند و یکی از آنها یکبار و برای همیشه کارآمدترین شیوهی سازگاری نیست. ثانیاً از آنجا که جوامع انسانی در بخشهایی ثابتتر و در بخشهایی متغیرترند بنابراین نیاز به تغییرات در همهی بخشها یکسان نیست، اما عموماً به دلیل وجود همبستگیهای ارگانیک، تغییرات سراسریتر از حدی هستند که در بدو امر به نظر میرسد، و در سطح سیاسی همین امر باعث نگرانی محافظهکاران است.
هرچه میزان تغییرات در محیط بیشتر باشد، در وجوه بیشتر، و با شدت بیشتری نیاز به اصلاحات وجود دارد. اکنون وارد دورانی شدهایم که
۱. از یکسو تغییرات اقلیمی بسیار شدیدی جهان، و بیش از سایر نقاط جهان، ایران را تحت تأثیر قرار داده و تغییرات بزرگتر در راهاند؛
۲. تغییراتی که هوش مصنوعی و اتوماسیون ایجاد کرده است عموم شغلها را تحت تأثیر قرار داده و تغییراتی بس بزرگتر در آیندهی نزدیک رخ خواهند داد؛
۳. اکوسیستم سیاسی ایران با تغییرات بزرگی که در همسایگیمان، به ویژه در کشورهای عربی رخ داده، تغییرات اساسی داشته است (کافیست نگاهی به تغییرات در این کشورها در نیم قرن اخیر بیاندازیم)؛
۴. شکاف میاننسلی و شکاف طبقاتی هر چه بیشتر در حال عمیق شدن است.
در حالیکه سیاستمداران ما سرگرم اموری کاملاً فرعی هستند (مناظرات انتخاباتی را به یاد آوریم که به هیچکدام از این ابرتغییرات اشارهای نداشت)، اکوسیستم سیاسی و اجتماعی جهان تغییراتی بسیار شدید را تجربه میکند. بخشی از کسانی که از اصلاحطلبی سنتی فاصله گرفتهاند با توجه به شدت تغییرات، تفاوتی میان میزان تغییرات پیشنهادی ایشان و آنچه محافظهکاران در نظر دارند نمیبینند، و متوجه شدهاند که نیازمند تغییراتی بس بزرگتر از تغییر یک یا چند عضو دولت هستیم.
هادی صمدی
@evophilosophy
افزایش نقش ریاضیات در برنامهی پژوهشی تکامل
داروین ریاضیدان خوبی نبود. به واقع، در نقطهی مقابل، اعتراف کرده بود که از ریاضیات سر در نمیآورد. از علل اصلی مخالفت دانشمند-فیلسوفانی مانند هرشل و هیوئل با او همین فقدان وجه ریاضیاتی نظریهی انتخاب طبیعی در کتاب منشاء انواع بود. از دید هرشل و هیوئل حسن نظریهی نیوتن این بود که نیوتن سخنان خود را به زبان ریاضیات عرضه کرده بود.
بدتر آنکه، نظریهی تکاملِ داروین مملو از وجوه آماری و احتمالی بود و بنابراین حتی اگر داروین ریاضیدان خوبی بود باز هم احتمال پذیرش یک نظریهی آماری در زیستشناسی توسط هرشل و هیوئل، که استاندارد بالایی همچون قوانینِ کلی و ضروری نیوتن را برای علمی بودن یک نظریه درنظر داشتند، کم بود. تا قبل از ظهور مدلهای آماری از نظریهی انتخاب طبیعی در نیمه نخست قرن بیستم توسط پیرسون، وِلدون، رایت، هالدین، و به ویژه رونالد فیشر، آماردان معروفی که داوکینز او را بزرگترین جانشین داروین میداند، نظریهی انتخاب طبیعی در حاشیه ماند.
از آن پس ریاضیات نقش روزافزونی در برنامه پژوهشی تکامل بر عهده گرفت تا جاییکه امروزه در بخشهای مختلفی از نظریهی تکامل مدلهای بسیار پیچیدهی ریاضیاتی به وفور یافت میشود.
با این حال محدودیتهایی نیز در خودِ ریاضیات وجود داشته که مانعی بر گسترش کاربرد ریاضیات در زیستشناسی تکاملی بوده است. یکی از محدودیتها فقدان راهحلی برای معادلاتی بوده است که در آنها عوامل تصادفی وجود دارند. در بخشهای مهمی از فرایندهای تکاملی و فرایندهای اقلیمی شاهد وجود چنین عوامل تصادفی هستیم و عدم وجود راهحلی برای این معادلات، امکان مدلسازی ریاضیاتی این بخشها را از بین میبرد.
اما حالا ریاضیدانها موفق به عرضهی راهحلهایی برای برخی از این معادلات شدهاند. این خبر خوبی برای تکاملدانان است و برایشان به این معنیست که کاربرد ریاضیات در علومی از این دست رو به فزونی خواهد گذاشت.
این مثال میتواند نشانی باشد که چگونه پیشرفت در شاخهای از معرفت، حتی در شاخهای مانند ریاضیات که کاملاً پیشینی است، میتواند به پیشرفت علمی تجربی مانند زیستشناسی کمک کند. باید قدری صبر کنیم تا شاهد تأثیرات آن باشیم.
از سال ۱۹۷۰، که جورج پرایسِ ریاضیدان، با درآمیختن دو تعریف ریاضیاتی ساده، یعنی تعریف میانگین عددی و تعریف کوواریانس، معادلهی پرایس را به زیستشناسان تکاملی معرفی کرد ساختار مفهومی نظریهی تکامل نیز به یکباره پیشرفت فوقالعادهای را شاهد بود. زیستشناسی نظری و بیوانفورماتیک نیز از این تاریخ به بعد بود که گسترشی شگرف داشتند.
تاریخ نشان میدهد که درخواست هرشل و هیوئل از داروین برای عرضهی قوانینی کمّی در نظدیهی تکامل بیجا نبوده است. این درخواست از داروین، حکایت از شم قوی آنها دارد و امروزه دیگر نباید مخالفتهای آنها با داروین را یکسره مبتنی بر ایدئولوژی آنها بگذاریم.
افزایش نقش ریاضیات همچنین به معنای افزایش بهرهگیری از هوشمصنوعی در حل مسائل زیستی نیز خواهد بود؛ زیرا با توجه به اثبات عرضهشده برای معادلات مربوطه، امکان تهیهی الگوریتمهایی فراهم میشود که میتوانند نقشی در طراحی الگوریتمهای بزرگتر بازی کنند، که قرار است فرایندهای تکاملی را بازنمایی کنند.
پررنگ شدن هرچه بیشتر مدلهای ریاضیاتی در زیستشناسی پرسشهای فلسفی مهمی را در پی دارد که برخی از آنها هم اکنون نیز با توجه به کاربست ریاضیات در تکامل مطرح است.
اما فعلاً به جای پرداختن به این بحث فلسفی به جاست به چند پژوهش بدیع که اخیرا منتشر شدهاند، و به واقع نوآوریهای کمنظیری در برنامهی پژوهشی تکامل هستند، نگاهی بیاندازیم.
در این پژوهشها ریاضیدانانی که در "نظریهی بازی تکاملی" (Evolutionary Game Theory) مشغول فعالیت هستند (که فقط یکی از شاخههای کاربست ریاضیات در برنامهی پژوهشی تکامل است که اکنون ۵۰ ساله شده) به راهحلهای بدیعی در تکامل همکاری در جوامع انسانی رسیدهاند و به این ترتیب راه را بر علوم اجتماعیِ ریاضیاتی-تکاملی باز کردهاند. این یافتهها مسیر جامعهشناسی و علوم سیاسی را تغییرات اساسی خواهند داد و بنابراین دانشجویان رشتههای مختلف علوم اجتماعی را به پیگیری آنها دعوت میکنم.
در پست بعدی چند پژوهش در حوزه نظریهی بازی تکاملی معرفی میشوند که اخیراً در نشریهی نیچر منتشر شدهاند و نشان میدهند چگونه از همکاری ریاضیات و تکامل میتوان در جهت افزایش همکاری اجتماعی برای بهبود بهزیستی عمومی انسان بهره گرفت.
به این ترتیب وجه هنجاری داروینیسم بسیار قویتر از پیش شده است.
هادی صمدی
@evophilisophy
🖍 دورههای علمی - فلسفی نطقیات در تابستان ۱۴۰۳:
این دورهها در تابستان برگزار خواهد شد و میتوانید ثبتنام کنید تا تابستان فلسفیای را با نطقیات تجربه کنید:
۱) دوره روش نواندیشی دینی
👤دکتر علیاکبر احمدی افرمجانی
۲) دوره فلسفه اسپینوزا
👤 دکتر مصطفی شهرآیینی
۳) دوره نسخهشناسی پیشرفته
👤 دکتر بنفشه افتخاری
۴) دوره سنجش نیروی داوری کانت
👤 دکتر میثم سفیدخوش
۵) دوره خوانش متافیزیک ارسطو
👤 دکتر سیدجمالالدین میرشرفالدین
۶) دوره تبارشناسی مفاهیم اساسی روانکاوی
👤 دکتر امیرحسین یزدانی
۷) دوره فلسفه منطق
👤 دکتر حمید علایینژاد
۸) دوره آشنایی با یهودیت
👤 استاد فؤاد دانشپژوه
با کلیک روی عنوان هر یک از دورهها به جزئیات دورهها منتقل میشوید.
♦️♦️♦️
🔮 t.me/nutqiyyat
🔮 instagram.com/nutqiyyat
🔮 nutqiyyat" rel="nofollow">https://youtube.com/@nutqiyyat
روانشناسی انتخابات: نگاهی به چند پژوهش جدید
انتخابات اخیر اتحادیهی اروپا به زلزلهای سیاسی در اروپا انجامیده و این پرسش را مطرح کرده که چرا احزاب راست افراطی، در قلب اروپایی که دو جنگ جهانی را در نتیجهی غلبه یافتن اندیشههای افراطی تجربه کرده، مجدد با اقبال عمومی مواجه شدهاند.
در آمریکا این سخن مطرح است که چرا طرفداران ترامپ، که عموماً، و البته نه تماماً، از بخش محافظهکار جامعه هستند با شنیدن خبر محکومیت او در یک پرونده مرتبط با جرایم جنسی، که قاعدتاً باید برای محافظهکاران بسیار مهم باشد، تغییری در نظر خود ندادهاند؟
در ایران نیز بحث داغی در شبکههای اجتماعی بر سر شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مطرح است.
در این میان سیل استدلالهاییست که طرفین مجادلات عرضه میکنند. عموم افراد گمان دارند که استدلال، راهنمای ایشان است و با آن استدلالها میتوانند بر رأی افراد مردد نیز اثر گذارند. اما یافتههای روانشناسی چیز دیگری میگویند: پیشزمینههایی زیستی و روانشناختی از یکسو، و وضعیت اقتصادی و سیاسی جامعه از سوی دیگر رفتارهای سیاسی ما را جهت میدهند و استدلالها عموماً درخدمت تصمیمی از پیشگرفتهشدهاند، و نه هدایتگر باورها و رفتارها سیاسی.
طی انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا، در پژوهشی از طرفداران ترامپ پرسیده میشد که نظر شما در مورد فلان سخن ترامپ چیست؟ اما جملهای از کلینتون بیان میشد. مخاطب نیز بدون توجه به محتوای سخن، فقط به صرف اینکه شنیده بود این سخن از ترامپ است، موافقت خود را با آن بیان میکرد؛ و در توجیه موافقتِ خود نیز دلایلی عرضه میکرد! همین آزمایش به نحوی معکوس در مورد طرفداران کلينتون انجام شد و همان نتایج بدست آمد. به عبارتی طرفداران دوآتشهی انتخابات به محتوای سخنان نامزدهای مورد حمایت خود کمتر توجه داشتند.
نگاهی به چند پژوهش
۱. پژوهشِ کلاسیکی در این زمینه، که در ۲۰۰۴ انجام شد، نشان داد که در مناظرات سیاسی مرتبط با انتخابات، با عقلانیتی که در پس هیجانهایی مانند گریز از ترس است عمل میکنیم و نه استدلالهای مرتبهی بالاتر.
(توجه: هیجانات برای تصمیمهای سریع که مرتبط با جهان نیاکان ما بوده است بسیار خوب عمل میکردهاند و سازگاری تکاملی محسوب میشوند. اما با تغییرات گسترده در جهان کنونی لزوماً عمل کردن بر اساس هیجان بهترین انتخاب نیست. ما نیازمند تفکرات سطوح بالاتر هستیم هر چند که شواهد تجربی نشان میدهند که این تفکرات نیز مستقل از هیجانات نیستند.)
۲. در پژوهشی که اخیراً در مورد حقوق حیوانات در سویس انجام شد برخی از شرکتکنندگان ایمیلی دریافت کردند با این عنوان که «افراد خوشقلب با حیوانات خوب رفتار میکنند». درصد افرادی که به نفع حقوق حیوانات رأی دادند در این دسته بالاتر بود. فرد با این رأیِ مثبت، به خود سیگنالی ارسال میکند که فرد خوشقلبی است. این پژوهش به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان با تحریک هیجانات افراد بر رأی آنها اثر گذاشت.
۳. مطابق پژوهشی در عصبشناسی، در پردازش انتخابهای سیاسی در مغز، بخشهای مربوط به پردازش هیجانات فعال میشود.
۴. نتایج پژوهش دیگری نشان میدهد که بیش از نوع سخنان نامزدهای انتخاباتی، نوع رفتارهای بدنی، و به ویژه نوع خندهی آنهاست، که بسته به اینکه برای مخاطب جذاب یا انزجارآور باشد، بر میزان رأی آن نامزد اثر دارد.
اما جدا از سطح روانشناختی، پیشزمینههای محیطی، اقتصادی و اجتماعی نیز در انتخاب افراد مؤثراند.
۵. دموکراتها در آمریکا بیش از جمهوریخواهان تمایل به رأیگیری پُستی دارند. اما در انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا به دلیل شرایط همهگیری کووید بود که مردم بیشتر از انتخابات پُستی بهره گرفتند و نه به دلیل گرایش به حزبی خاص. (منبع)
۶. پژوهش بزرگی که در ۳۰ کشور انجام شده نشان میدهد که بحثهای سیاسی، از جمله بحثهای انتخاباتی، در شبکههای اجتماعی در چه شرایطی به خشونت میانجامند. پژوهش نشان میدهد که یک. هرچه سطح دموکراسی در جامعه پایینتر، و دو. هرچه سطح نابرابریهای اقتصادی بالاتر باشد، خشونت در گفتار در شبکههای اجتماعی بالاتر است.
به وضوح اگر در جامعهای هم سطح دموکراسی پایین، و هم سطح نابرابری اقتصادی بالا باشد نباید انتظار ملایمت در گفتار را در دوران انتخابات داشته باشیم. رفتارهای ما مستقل از زمینهای که در آن زیست میکنیم نیستند.
۷. در شکافهای سیاسی ایجادشده، افراد به راحتی به یکدیگر برچسبهای غیراخلاقی میزنند. در پژوهشی نشان داده شد که در آمریکا حتی وقتی فردی از حزب مخالف رفتار خوبی با ما دارد باز هم میتوانیم به راحتی به او برچسبهای غیراخلاقی بزنیم.
دادههایی از این دست به معنای آن نیستند که استدلالها یکسره بیفایدهاند. اما برای عموم مردم هیجانات و بسترهای اجتماعی افراد است که حرف نخست را میزنند.
هادی صمدی
@evophilosophy
کاوشی در تکامل هنجارهای اجتماعی با کمک ابررایانه
هنجارهای اجتماعی تأثیر عمیقی بر زندگی روزمرهی ما دارند. هنجارها تعیین میکنند که چگونه رفتار کنیم و رفتارهای ما چگونه توسط دیگران ارزیابی میشود.
به این ترتیب اگر کسی بتواند هنجارها را تحت کنترل درآورد میتواند رفتار افراد را نیز تحت کنترل داشته باشد. چنین چیزی فقط مطلوب حاکمیتهای غیردموکراتیک نیست بلکه با توجه به تغییرات مهم جهانی، از جمله با افزایش گرمایش زمین، اتوماسیون، تغییر در مفهوم کار و فراغت، و گسترش روزافزون فضای دیجیتال، نیاز اساسی مصلحان اجتماعی نیز هست. برخی عادات رفتاری و فکری ما نیازمند تغییرات اساسیاند تا محیط زیست را نجات دهیم و با طبیعت آشتی کنیم و همزمان برخی دیگر نیازمند تغییراند تا با شرایط جدید خود را تطبیق دهیم. هرچند چندین دهه است که پژوهشگران حوزهی تکامل فرهنگی تلاشی برای فهم این پدیده داشتهاند، اما مشکل اساسی این بوده که هنوز از قواعد علمی ناظر بر تغییر هنجارها بسیار کم میدانیم.
در پژوهشهای تجربی قبلی تأکید اصلی بر آن بود که به فهم بهتری از قواعد ناظر بر پیروی از هنجار در میان افراد بپردازند. اکنون پژوهش مشترک ژاپنیها و مؤسسه ماکس پلانک بر نحوهی تکامل خود هنجارها متمرکز شده است. این کار تا کنون با مشکلات زیادی مواجه بوده زیرا اولاً تعداد هنجارها بسیار زیاد است، و ثانیاً هنجارها بر یکدیگر نیز اثر دارند و بنابراین مطالعهی تغییرات آنها کاری بس دشوار بوده است. اما در پژوهش کنونی بیش از دوهزار هنجار گزینش شده و تغییرات در آنها، با کمک ابررایانههایی که قادر به پردازش این سطح از پیچیدگی بود، پردازش شد.
یافتهها و درسهایی از این پژوهش
درسهای جالبی از یافتههای این پژوهش میتوان استنتاج کرد که برخی از آنها بدیهیترند و برخی باعث شگفتی میشوند.
بخش بدیهیتر یافته آن است که هنجارها تغییر میکنند (هرچند برخی سنتگرایان افراطی همین بخش بدیهی را نیز نمیپذیرند)؛ و بخش کمتر بدیهی آن اینکه تغییرات در آنها مستقل از سایر هنجارها نیست. بنابراین اصرار بر ثابت نگاه داشتن برخی هنجارهای اجتماعی خواستی نامحقق است زیرا خلاف روند طبیعی امور است. فرهنگ بشری پدیدهای منعطف و درهمتنیده و در حال صیرورت (شدن) است.
به عبارتی نمیتوان تغییرات در هنجارهای ناظر بر تکنولوژیهای سخت مانند موبایلها و یارانهها و قواعد ناظر بر گسترش آنها را مستقل از هنجارهای اخلاقی و هنجارهای ناظر بر سبک زندگی افراد در نظر گرفت و خواهان ثابت نگه داشتن یکی بهرغم تغییرات گسترده در دیگری بود. (البته هنجارهایی نیز وجود دارند که گویا تغییری در آنها مشاهده نمیشود. در این پژوهش یکی از آن معرفی میشود: «همکاری، مثبت است و رفتارهای خودخواهانهی در تعارض با همکاری، منفی». اما این هنجار به لحاظ کلی بودن از جنس فراهنجاری است که جان دیویی نیز به رغم مخالفت با ثبات در هنجارها جهانشمولی و ثبات آن را میپذیرد وقتی میگوید که پیشرفت در مسیر بهزیستی انسانها سنجهی اصلی در اخلاق سیاسی است.)
بخش بدیعتر پژوهش آن است که به خلاف آنچه در بدو امر به نظر میرسد در جوامعی که یکدست هستند همکاری شکنندهتر از جوامع شامل زیرگروههای طبیعی است. به عبارتی، به خلاف تصور رایج، همکاری در گروه، محصولِ یکدستیِ کاملِ اعضای آن نیست بلکه محصول همکاری زیرگروههای آن اجتماع است. (اعمال این قاعده بر کل یک کشور، و در سطح سیاسی، به معنای آن است که به خلاف نظر رایج، سطح همکاری در حاکمیتهایی که در آنها قدرت در زیرگروههایی، ازجمله احزاب، توزیع شده بالاتر از جوامع یکدست است.)
پژوهشگران معتقدند که این یافتهها در رسیدن به درک عمیقتری از تکامل هنجارهای اجتماعی، و نقش آنها در پرورش رفتار مشارکتی، کمک خواهد کرد.
احتمالاً یافتههای بعدی نشان میدهند که چه سنخ ساختارهای اجتماعی همکاری را در جهت بهزیستی انسانها تسریع میکند.
حکمرانی موفق هر چه بیشتر نیازمند «نگرشی علمی» از جنس نگرشهای موجود در تکامل است، جاییکه به رابطهی تنگاتنگ انسان و طبیعت توجه ویژهای میشود. صرف استفاده از دادههای علمی، بدون برخورداری از نگرش تکاملی، راهی به بهزیستی انسان نمیبرد. حکمرانی بدون برخورداری از بینش تکاملی، که علاوه بر معرفی سرشت انسان چگونگی تغییرات در هنجارهای اجتماعی را نیز مینماید، به حرکت یک کوهنورد در مسیرهای ناشناخته و بدون نقشهی مسیر و آگاهی از سیر تغییرات آبوهوایی میماند.
حکمرانی علمی به چهار چیز نیاز دارد: ۱. آگاهی از ابرتغییرات پیش رو؛ ۲. برخورداری از، و تولید مداومِ، دستهی بزرگی از دادههای تجربی که شرایط کنونی را رصد کند؛ ۳. مشخصکردن اهدافی متناسب با تغییرات پیش رو، و دادهها، در جهت پیشرفت در مسیر افزایش بهزیستی مردم؛ و ۴. آنچه کمتر به آن توجه شده، برخورداری از نگرش علمی مبتنی بر تکامل.
هادی صمدی
@evophilosophy
#پساانسانگروی و #آگاهی
⛵️ یکی از پیامدهای پیشرفت علم حیات (the science of life) این بود که خصائصی که پیشتر مختص گونۀ انسانی شمرده میشد، به دیگر اشیا و گونهها نیز نسبت داده شد، که از جملۀ مهمترین آنها، آگاهی است. از این گرایش، میتوان با تعبیر «رهاسازی آگاهی» یاد کرد. در قرن بیستم برخی حیوانات را داری کارکردهای سطح بالای ذهنی دانستند و سپس بحثهایی در مورد تحقق آگاهی در یک حامل مصنوعی و امکان حضور آگاهی در گیاهان مطرح شد. یک پیامد طبیعی این فرایند، ظهور تقریر جدیدی از #همه_روان_دار_انگاری بود. اکنون فضا باز شده بود که به بسیاری از اشیا آگاهی نسبت داده شود.
⛵️ پساانسانگروی از این ایده بهره گرفت تا ایدۀ لزوم ترک دیدگاه انسانمحوری خود را پی بگیرد. بر این اساس، پایان نگرش به انسان به عنوان موجودی مستثنا و فوقالعاده وارد مرحلۀ تازهای شد. از این منظر، درواقع دیدگاه انسانمحورانه و نگرش انسان بهسان موجودی استثنایی، مطالعه دربارۀ برخی پدیدهها، ازجمله آگاهی را محدود و مقید ساخته بود.
⛵️ اما آیا بر این اساس، پساانسانگروی را میتوان ایدهای علمی (scientific) دانست؟ آیا واقعاً میتوان گفت غیر انسان آگاهی دارد؟ خفاش میتواند با استفاده از سامانهای راداری راه خود را پیدا کند. آیا گوزن هم این قابلیت را دارد؟ بیشتر تمایل داریم که به این پرسش پاسخ منفی دهیم، زیرا به نظرمان گوزنها نیازی به کارکرد این سامانه ندارند و این سامانه نقش بقایی برای آنها ایفا نمیکند، آنسان که برای خفاشها میکند. به همین وزان، چرا باید خصیصهای مانند آگاهی را، که از دید ناظر بیرونی پنهان است و نمیدانیم چگونه خود را در رفتار یک موجود نشان میدهد، به موجودی غیر از انسان نسبت داد؟ اگر خفاشها به میزانی باهوش بودند که بتوانند خصائص خود را به موجودات دیگر هم نسبت دهند، اما آنقدر باهوش نبودند که بتوانند درک کنند که چرا خودشان نیازمند این سامانۀ راداری هستند، آنگاه ممکن بود فکر کنند که انسانها هم این توانایی را دارند، که بهوضوح اشتباه است. بنابراین آگاهی میتواند خصیصهای مختص گونۀ انسانی باشد و بر این اساس، پساانسانگروی تعمیم و توسعۀ ناموجهی را مطرح میکند.
⛵️ ممکن است به دلایل دیگری، مثلاً اخلاقی، با ایدۀ استثنایی بودن و تافتۀ جدابافته بودن انسان همراه نباشیم، اما از منظری کاملاً علمی نمیتوانیم این ایده را انکار کنیم. واقعاً ممکن است حیوانات دیگر آگاهی نداشته باشند. تا زمانی که کارکرد آگاهی نامعلوم و تعریفناشده است، دلیلی علمی برای اسناد آن به دیگر موجودات در دست نیست. بنابراین همچنان ممکن است تفاوتی بنیادین میان انسان و دیگر موجودات جهان وجود داشته باشد. پساانسانگروی بنابراین مستلزم گونهای #جاندارانگاری #animism است.
🖋️رضا درگاهیفر
📗 Merzlyakov, S.S. Posthumanism vs. Transhumanism: From the “End of Exceptionalism” to “Technological Humanism”. Her. Russ. Acad. Sci. 92 (Suppl 6), S475–S482 (2022).
@PhilMind
@philosophyofscience
آیا ایمان خلیف، بوکسور الجزایری، منصفانه در مسابقات زنان المپیک شرکت کرد؟ تحلیلی اخلاقی
احتمالاً بسیاری از شما نیز مانند من با دیدن انصراف بوکسور زن ایتالیایی و دیدن چهرهی ایمان خلیف، که مردانه مینمود، قضاوت کردید که حق بوکسور ایتالیایی ضایع شده است.
اکنون که از هیجان مواجههی اولیه گذشته، شرایط را یکبار دیگر تحلیل کنیم.
۱. ایمان خلیف ظاهری متفاوت از آنچه ما بهعنوان یک زن نرمال در نظر داریم دارد. این انحراف از حالت نرمال برایش دردسرهای زیادی داشته است؛ اما اتفاقاً المپیک جای انسانهایی است که بسیار از میانگین انسانها فاصله دارند. کدام انسانِ میانگین میتواند با سرعت دوندگان صدمتر المپیک بدود؟ کدام فرد میانگین میتواند وزنههایی که وزنهبرداران المپیک بالای سر میبرند بالای سر بَرد؟ عموماً المپیک جای میانگینها نیست. اما هنجارهای اجتماعی صرفاً انحراف مرد به سمت مردانگی بیشتر و انحراف زن به سمت زنانگی بیشتر را مجاز میداند و آن را "انحراف" ارزیابی نمیکند.
۲. احتمالاً خواهید گفت درست است؛ اما منصفانه آن است که مردان با مردان مسابقه دهند و زنان با زنان. این سخن آنقدر بدیهی بهنظر میرسد که نیازی به عرضهی استدلالی برای آن نیست و من نیز آن را میپذیرم.
۳. اما مطابق برخی از آمار، نزدیک دو درصد مردم (که البته در آمار دقیق اختلافنظرهایی است) با ابهام جنسی بهدنیا میآیند. این دسته، عموماً، از همان آغاز تولد برچسب جنسیتی دختر یا پسر میخورند. چنین فردی کاملاً ممکن است ورزشکار خوبی هم شود و به سطح شرکت در مسابقات المپیک برسد.
۴. چنین برچسبهایی صفرویکی است و ازآنجا که بر طیفها اعمال میشود بدون خطا نیست؛ به این معنا که همواره امکان دارد خود فرد یا جامعه برچسب زده شده را نپذیرند.
۵. اما مسابقات المپیک در دو گروه کاملاً متمایز زنان و مردان برگزار میشود. یعنی کسی که دارای ابهام جنسی است باید توسط کمیتهی پزشکی تعیین تکلیف شود که میتواند در مسابقات زنان شرکت کند یا نه.
بازنگری بر اساس این دادهها:
حالا لحظهای خود را بهجای تیم پزشکی بگذاریم. این پزشکان قرار است مرز مشخص و کاملاً متمایزی را بر بخشی از جهان که به صورت طیفی است وضع کنند و در مورد برخی برچسبهای جنسیتی قضاوت کنند.
احتمالاً برخی معاینات و آزمایشها را مبنا قرار میدهند، مشورت میکنند، و در نهایت رأی میدهند. و کاملاً متوجه این نکته هستند که تصمیم آنها بر سرنوشت یک یا چند نفر اثرات مهمی دارد. از یکسو اگر کسی را که بیشتر در سمت زنان قرار داشته از رقابت با زنان محروم کنند حق او را ضایع کردهاند، و از سوی دیگر اگر برای فردی که بیشتر در سمت مردان قرار گرفته مجوز رقابت با زنان را صادر کنند حق سایر شرکتکنندگان زن را ضایع کردهاند. این درحالیست که کاملاً ممکن است فرد موردنظر دقیقاً در همان میانههایی قرار داشته باشد که مطابق برخی سنجهها، مجاز به شرکت در مسابقات باشد و مطابق برخی دیگر خیر. هرچند نمیدانیم خلیف اینطور بوده یا خیر، اما فرض کنیم اینطور بوده و تیم پزشکی پس از رأیگیری به او حکم به مجاز بودن برای شرکت در بخش زنان را داده است. صدالبته این اقدام ممکن است خطاپذیر باشد. اما چه راه دیگری پیش روی پزشکان بوده است؟! تیم پزشکی چه کاری باید میکرده که نه حقی از خلیف ضایع شود و نه از سایر شرکتکنندگان زن؟! تازمانیکه مسابقات در دو بخش کاملاً متمایز زنان و مردان برگزار میشود یگانه راه همین است که هر پزشک مسئولانه شواهد پزشکی را بررسی کند و رأی خود را بدهد و برگزارکنندگان نیز بر اساس رأی اکثریت تیم پزشکی عمل کنند.
تحلیل اخلاقی:
حالا بار دیگر قضاوت اولیهی خود را بررسی کنیم. ما بدون دسترسی به اطلاعات گروه پزشکی، از همان ابتدا، صرفاً با دیدن چهره و اندام خلیف رأی به ناعادلانه بودن مسابقه دادیم.
این مثال جالبی است برای آنکه انسان چگونه بر اساس «سیستم یکِ» مغز، که خودکار عمل میکند، بسیار سریع حکم اخلاقی صادر میکند. اما اگر «سیستم دو» را به کار بیاندازیم احتمالاً در حکم اولیه تجدیدنظر میکنیم. مثلاً کافی بود به ملیت الجزایری خلیف نیز همزمان با چهرهی او توجه میکردیم تا شائبهی تبانی بسیار ضعیفتر شود. یا کافی بود به این نکته توجه میکردیم که اعضای تیم پزشکی نیز از همان ابتدا ظاهر خلیف را دیدهاند اما به احتمال بسیار زیاد دادههای آزمایشی و معاینات پزشکی رأی اکثریت را به سمت صدور جواز برای او تغییر داده است.
در جهانی زیست میکنیم که هر چه بیشتر نیازمند بهرهگیری از "سیستم دو" مغز خود هستیم تا از سطح قضاوت ناسنجیدهی "سیستم یکِ" مغز فراتر رویم. اما این کاری دشوار است زیرا نه در بازیهای کودکی آموزش لازم برای این کار را دیدهایم و نه داستانهایی برای پرورش این بخش خواندهایم. دستهی بزرگی از دیگر قضاوتهای ما نیز از همین سنخاند.
هادی صمدی
@evophilosophy
❇️ برنامۀ نهایی سیزدهمین مدرسۀ تابستانی فلسفۀ تحلیلی پژوهشگاه دانشهای بنیادی
عنوان: «مباحثی در معرفتشناسی اجتماعی»
🔹هزینۀ ثبتنام نهایی برای پذیرفتهشدگان: ۳۰۰ هزار تومان
🔹آخرین مهلت ثبتنام: ۱ شهریور ۱۴۰۳
🔹برگزاری بهصورت حضوری، از ۲۵-۲۷ شهریور ۱۴۰۳
🔹لینک ثبتنام: https://forms.gle/gWLVGwupWSZAGM7t6
@philosophyofscience
🔴 خداباوری و علوم طبیعی، مبانی و تأملات نظری، تبیینهای تکاملی
📌 پیشثبتنام چهارمین مدرسه بینالمللی خداباوری شریف: شرق و غرب
#دانشگاهصنعتیشریف
🟠 برنامه رویداد:
۲۴ مهرماه به صورت #حضوری در دانشگاه شریف
۲۵ تا ۲۸ مهرماه به صورت #مجازی
🟠 مزایای دوره:
ارائه فیلم بخش انگلیسی رویداد با زیرنویس فارسی، پس از دوره
صوت و پاورپوینت جلسات
گواهینامه دانشگاه صنعتی شریف
ارسال منابعی برای مطالعه موضوعات خداباوری و تکامل داروین
🔺مهلت پیشثبت نام: ۲۰ مردادماه ۱۴۰۳
💢 لینک ثبت نام:
https://theismschool.com/ثبت-نام/
ارتباط با ما:
🆔 @Ahb_y
🆔 /channel/theismschool
علت کاهش میزان زاد و ولد:
تحلیلی از منظر «نظریهی تاریخچهی زندگی»
اگر ژنها طی فرایند تکامل در صدد گسترش هرچه بیشتر خود هستند پس چرا، در سطح جهانی، تعداد بچههایی که انسانها میتوانند تولید کنند بسیار کمتر از قابلیت زیستی آنهاست؟ علت یا علل کاهش میزان زاد و ولد چیست؟
معرفی اجمالی نظریهی تاریخچهی زندگی
این نظریه در مرز زیستشناسی تکاملی و بومشناسی، در شاخهای به نام بومشناسی تکاملی است. مهمترین رویدادهای چرخهی زندگی عبارتند از: تولد، کودکی، بلوغ، زاد و ولد، پیری، و مرگ. نظریهی تاریخچهی زندگی به بررسی تنوع و توزیع خصیصههای مرتبط با چرخهی زندگی میپردازد؛ مثلاً اینکه چند درصد از عمر جانوری طی میشود تا به بلوغ برسد و در چه شرایطی این درصد کمتر یا زیادتر میشود و با تغییر در شرایط، تعداد زادگان کمتر میشوند یا بیشتر، و چند درصد زادگان به سن زاد و ولد میرسند.
نظریهی تکامل تغییر در صفات را در یک جمعیت جانوری بررسی میکند. اما همهی صفات شأن نظری یکسانی ندارند. مثلاً سرعت دویدن یا بلندیگردن ممکنست صفات جالبی برای پژوهش در برخی از جانوران، مثلاً گورخر یا زرافه باشد اما پژوهشگرانی که مثلاً پشه، درخت سیب، یا گل رز را مطالعه میکنند به صفات دیگری توجه دارند.
اما صفاتی مانند «بزرگی نسبی نوزاد یا بذر» در جانداران، صفاتیاند که مطالعهی آنها در بسیاری از جانداران میتواند اطلاعات مفیدی از سیر تکامل در آن جانداران به ما بدهد. نظریهی تاریخچهی زندگی به مطالعهی چنین صفاتی توجه دارد. برخی از دیگر صفاتی که جایگاه ویژهای در این نظریه دارند عبارتند از: سن و اندازهی جاندار هنگام بلوغ؛ طول عمر؛ الگوی رشد؛ نسبت نر به ماده در میان نوزادان و اندازهی نسبی آنها؛ و میزان سرمایهگذاری والدین در تولیدمثل و نگهداری از زادگان.
تمامی این خصیصهها نیز همانند سرعت دویدن یا بلندی گردن طی فرایند تکامل شکل گرفتهاند و بسته به شرایط محیطی برخی تنوعها بخت بیشتری برای بروز دارند اما میزان تغییرات در آنها کلیت ارگانیسم را با شدت بیشتری تغییر میدهد و بنابراین اهمیت تکاملی بالاتری دارد. مثلاً وقتی تعداد شکارچیان در اطراف محیط برخی ماهیها کمتر باشد تعداد زادگان کمتر میشود، در عوض سرمایهگذاری پرورشی بیشتری بر روی نوزادان متولدشده انجام میشود، و سن بلوغ و زاد و ولد نیز افزایش مییابد. این تغییرات اهمیت تکاملی بیشتری نسبت به تغییر در خصیصههای جزئیتری مانند طول باله یا فاصلهی دو چشم ماهی دارند که کندتر نیز تغییر میکنند.
چرا زاد و ولد در انسان کاهش یافته؟
با بهرهگیری از نظریهی تاریخچهی زندگی پاسخهای متعددی به پرسش از علل کاهش نرخ زاد و ولد در انسانها داده شده که به یکی از آخرین آنها که محصول پژوهشی بر روی جمعیتی حدود چهارونیم میلیون نفر در ۲۳ کشور مختلف است نگاهی کنیم. مطابق دادههای این پژوهش هر چه تراکم جمعیت در محل زندگی فرد بیشتر باشد میل به فرزندآوری در او کمتر میشود. این بخش از پژوهش یافتهی جدیدی نبود و صرفاً مؤید پژوهشهای قبلی بود. پژوهش قبلی که ۲۰۲۱ منتشر شده رابطهی میان تراکم جمعیت و نرخ باروری را در ۱۷۴ کشور بررسی میکرد، نشان میداد نرخ باروری در سراسر جهان طی پنجاهسال گذشته رو به کاهش بوده که بخشی از پدیدهای است که به عنوان «گذار جمعیتی» شناخته میشود. چه میان کشورها و چه درون کشورها (میان شهرها) افزایش تراکم جمعیت با کاهش نرخ باروری همراه است. احتمالاً تراکم بالای جمعیت سیگنالی صادر میکند که اولاً گونه در معرض خطر انقراض نیست، ثانیاً رقابت در کسب منابع بالاست و داشتن تعداد کمتری فرزند باکیفیت که قابلیت رقابت بیشتری داشته باشند احتمال موفقیت آنها برای زادآوری را افزایش میدهد.
پول، چارهی کار
اما یک ویژگی دیگر است که به خلاف این روند کلی میل به زادآوری را افزایش میدهد و بنابراین باعث میشود به رغم آنکه فرد در تراکم بالای شهرها زندگی کند اگر از آن ویژگی برخوردار باشد گرایش بیشتری به فرزندآوری داشته باشد؛ و آن ویژگی چیزی نیست جز پولدار بودن!
اندرو توماس، روانشناس تکاملی، نام این پدیده را «اثر ماسک» مینامد: برگرفته از نام ایلان ماسک و دیگر مردان پولداری که فرزندان زیادی دارند.
پژوهش نشان میدهد که مردان پولدار بیش از زنان پولدار تمایل به فرزندآوری دارند. نظریهی تاریخچهی زندگی تبیینی برای این پدیده نیز دارد: مردان نسبت به زنان زحمت کمتری را در تولیدمثل و پرورش نوزادان متحمل میشوند. حالا اگر مردی پولدار باشد بسیار کمتر نگران تهیهی منابع لازم برای پرورش کودکان است درحالیکه نگرانی تهیه منابع دغدغهی اصلی مردان نیای ما بوده است. اما از آنجا که زنان در هر صورت باید سختی بارداری را تحمل کنند کمتر تحتتأثیر این عامل، میل زادآوری دارند.
هادی صمدی
@evophilosophy
رونمایی از کتاب دربارهی "قضاوت صحیح".
سهشنبه ۹ مرداد، ساعت ۱۸ در شهرکتاب مرکزی واقع در خیابان شریعتی
شرکت برای عموم آزاد است.
❇️ برنامۀ نهایی سیزدهمین مدرسۀ تابستانی فلسفۀ تحلیلی پژوهشگاه دانشهای بنیادی
عنوان: «مباحثی در معرفتشناسی اجتماعی»
🔹هزینۀ ثبتنام نهایی برای پذیرفتهشدگان: ۳۰۰ هزار تومان
🔹آخرین مهلت ثبتنام: ۱ شهریور ۱۴۰۳
🔹برگزاری بهصورت حضوری، از ۲۵-۲۷ شهریور ۱۴۰۳
🔹لینک ثبتنام: https://forms.gle/gWLVGwupWSZAGM7t6
@philosophyofscience
سخنرانی جناب اقای دکتر ابراهیم آزادگان درباره: جهان غیر فیزیکی ما
در همایش علوم انسانی برای نخبگان
دانشگاه صنعتی شریف
@philosophyofscience
Insight into one of life's earliest ancestors revealed in new study
https://phys.org/news/2024-07-insight-life-earliest-ancestors-revealed.html
@Philosophyofscience
آیا انسان بدذات است؟!
هابز میگفت «انسان گرگ انسان است». در مقابل روسو سرشت پیشافرهنگی ما را همانند اورانگاوتان آرام میدید. روانشناسی تکاملی در داوری میان این دو چه میگوید؟
اخیراً در مقالهای در روانشناسی روز همنوا با هابز، به ده مورد از وجوه تاریک روانشناختی ما، که ریشههای تکاملی یا تبیینهای تکاملی دارد، اشاره شده است.
۱. جنگطلبی امروز سیاستمداران ریشههای تکاملی دارد. پژوهشی نشان میدهد که در تمامی ادوار تکاملی انسان جنگها وجود داشتهاند.
۲. خیانتکردن و صادق نبودن نیز ریشههای تکاملی عمیقی دارد.
۳. جاهطلبی مردان در جهت جلب جفتهای بالقوه، به قیمت پا گذاردن بر دوش دیگران در جهت کسب موقعیتی بالاتر، در نیاکان ما رایج بوده است.
۴. «سندروم مرد جوان» نیز ریشههای تکاملی دارد: برخی پسران نوجوان برای نشان دادن اینکه مرد شدهاند رفتارهای خشونتآمیزی نسبت به زنان و مردان انجام میدهند. بسیاری از درگیریهای خیابانی خشونتآمیز پسران جوان که به زخمی و کشتهشدن دیگران میانجامد ریشهای تکاملی دارد.
۵. نیاکان ما در گروههای کوچکی از آشنایان زیست میکردند. در شهرهای بزرگ کنونی که آشناییها بسیار اندک است و امکان پنهانکردن هویت وجود دارد، رفتارهای روانپریشانهی ضداجتماعی بهوفور یافت میشود.
۶. برخی هیجانهای ناخوشایند از جمله اضطراب نیز ریشههای تکاملی دارد.
۷. نادیدهگرفتن خطاهای خودیها، و خوبیهای غیرخودیها، ریشههای تکاملی در جهت افزایش انسجام گروه داشته است.
۸. نیاکان ما در گذشتههای دور با خطراتی دائم و غیرمترقبه مواجه بودهاند و بنابراین عدماطمینان و حس درخطربودن ریشههای تکاملی عدمثبات روانی را شکل میداد که امروزه در قالب خصیصهی روانرنجورخویی در ما نهادینه شده و در برخی افراد پررنگتر است.
۹. افسردگی نیز ریشههای تکاملی قوی دارد: تأمل زیاد دربارهی علل شکست، بهویژه در زمانی که کار چندانی نداشتهایم، مثلاً زمانیکه زمستان را در غاری در انتظار شروع گرما سپری میکردیم، فایدههای زیادی داشته است.
۱۰. عدم اطمینان به جفت، حسادت، و انتساب خیانت جنسی به او نیز ریشههای تکاملی دارد که علت یکسوم قتلهای خانگیست.
بنابراین ما وارث برخی گرایشهای رفتاری منفی هستیم. اما این بخشی از داستان است. ویژگیهای مثبتی مانند همدلی و همکاری نیز ریشههای تکاملی عمیقی در انسان دارند.
ویژگیهای عموماً مثبتی نیز هست که در شرایطی منفی بهشمار میآید. احترام به بزرگتر از این جمله است. این ویژگی مثبت میتواند به نادیدهگرفتن و عدم نقادی خطاهای افراد بزرگتر گروه و تقویت زورگویی در آنها بیانجامد که از منشأهای ایجاد دیکتاتوری در سطوح مختلف، از خانواده تا جامعه است.
همچنین وفاداری به گروه را ویژگی مثبتی میدانیم. اما با ایجاد تغییراتی در زمینه، همین ویژگی میتواند تبدیل به ویژگیای منفی شود. مثلاً جوانان حزب نازی به هیتلر وفادار بودند. وقتی گروه اهداف غیراخلاقی و برتریطلبانه داشته باشد دیگر وفاداری به آن ویژگی مثبتی نیست. با اتخاذ چنین نگاهی متوجه میشویم که بسیاری از خصیصههای منفی یادشده نیز میتواند در زمینههایی مثبت باشد. مثلا نادیده گرفتن خطای خودیها در هنگامی که مشغول کاری گروهی مانند ساخت یک پناهگاه هستیم میتواند خصیصهای مثبت باشد اما افزایش همین خصیصه در گروهی مانند حزب نازی به فجایع بزرگی انجامید.
با این نگاه گرایشهای رفتاری ما را نمیتوان یکسره مثبت یا منفی نامید. بسیاری از آن گرایشها در محیط نیاکان ما سازگاری بوده اما امروزه در برخی شرایط جدید دیگر سازشدهنده نیست.
نیاکان ما مطالعه نمیکردند درحالیکه امروزه کتابخوانی را فضیلت میشماریم. از سوی دیگر نیاکان ما برای هزارهها گوشت زیادی مصرف میکردهاند اما امروزه مصرف زیاد گوشت برایمان خوب نیست. بنابراین خصیصهی تکاملی را با "ویژگی خوب" یکی نگیریم.
با آگاهی از وجوه سرشتی انسان، بهتر میتوان برای بهزیستی انسان برنامهریزی کرد. هابز و روسو میدانستند که نسخههایی که در علوم سیاسی میپیچند باید مبتنی بر برداشتی از سرشت انسان باشد. اگر انسان را همچون گرگ درنده بدانیم کارکرد سیاست متفاوت از حالتی خواهد بود که او را مانند اورانگاوتان آرام درنظر بگیریم. در عمدهی قرن بیستم علوم سیاسی کاملاً از روانشناسی و زیستشناسی جدا شد. اما امروزه مجدد دستهای از اندیشمندان علوم سیاسی، همانند بنیانگذاران این رشته، به این درک رسیدهاند که علوم سیاسی را باید بر علوم تجربی مبتنی کرد و به همین دلیل به سراغ تکامل رفتهاند.
بهعلاوه خارج از عالم سیاست نیز میتوان از روانشناسی تکاملی در شکوفایی انسانها بهره گرفت. نویسندهی این مقاله، گِلِن گِهِر نویسندهی کتابی است باعنوان روانشناسی تکاملی مثبتگرا: راهنماییهای داروین در راستای بهرهمندی از یک زندگی غنیتر.
هادی صمدی
@evophilosophy
درسهایی از "نظریهی بازی تکاملی" برای افزایش همکاری اجتماعی
(نمونهای از فلسفهورزی طبیعتگرایانه)
شاخهای از نظریهی بازی تکاملی، توصیفی از چگونگی تکامل همکاریهای اجتماعی عرضه میکند. اما از این توصیفها میتوان تجویزهایی برای بهتر زیستن استنباط کرد. هدایت جامعه بر اساس شواهد به این معناست که در ایدئولوژیهای سیاسی و اقتصادی رایج بازبینی کنیم و اجازه دهیم علم راهنمای تصمیمات ما باشد. به برخی از پژوهشها نگاهی بیاندازیم.
۱. نتایج پژوهشی نشان میدهد اگر خواهان افزایش رواداری در جامعه هستیم باید با افزایش نابرابری مقابله کنیم. در این پژوهش نشان داده شد بازتوزیع عادلانهتر ثروت در جامعه به افزایش رواداری میانجامد.
۲. اما پژوهشهای دیگری نشان میدهند که برابری کامل نیز از کارآمدی همکاری میکاهد. به عبارتی، از یکسو نباید بگذاریم شکاف نابرابریها در جامعه گسترش یابد و از سوی دیگر نباید به نحوی تصنعی همهی افراد جامعه را برابر کنیم.
این پژوهش همگام با پژوهش قبلی نشان میدهد افزایش نابرابری سدی بر سر راه همکاری است اما از سوی دیگر برای افزایش کارآمدی همکاری باید به برخی از افراد جامعه که قابلیتهای بیشتری دارند منابع بیشتری در جهت افزایش کارکرد گروه اختصاص داد.
۳. در همین راستا پژوهش سومی نشان میدهد که باید تنوع را در جمعیتها و گروهها به رسمیت بشناسیم تا همکاری افزایش یابد.
۴. قبلاً نیز ژاپنیها در سال ۲۰۱۷، نشان داده بودند که هرچه میزان تنوع هنجارها در سطح جامعه بیشتر باشد میزان همکاری بیشتر خواهد شد. (به عبارتی همکاری در جوامع چندحزبی که تنوعی از هنجارها را نمایندگی میکنند بیش از جوامع دوحزبی یا تکحزبی است. این ایدهی شایع که اگر همهی مردم جامعه سخنان واحدی را بگویند به افزایش وحدت، و همکاریِ متعاقبِ آن میانجامد کاملاً نادرست است.)
۵. اما چگونه میتوان شهروندانی تربیت کرد که تنوع هنجارها را در جامعه پذیرا باشند و در نتیجه همکاری افزایش یابد؟ سادهترین پاسخ این است که باید همدلی را میان افراد جامعه افزایش دهیم. هنر بهترین ابزار در رسیدن به این هدف است.
۶. واضح به نظر میرسد که انسانها با افرادی همکاری میکنند که اعتبار اجتماعی بالاتری داشته باشند. اما افراد جامعه به ندرت یکدیگر را میشناسند. پژوهشی که در ۲۰۲۱ نتایج آن در نیچر منتشر شد با بهرهگیری از مدلهای ریاضیاتی نشان داد که وجود نهادهایی که به نحوی شفاف اعتبار افراد را ارزیابی میکنند بر همکاری اجتماعی میافزاید. (کارکرد نظامهای شفافسازی مالی و روزنامههای آزاد، روشن ساختن اعتبار شهروندان و سیاستمداران است.)
۷. وقتی نهادهایی برای افزایش همکاری تعبیه شود افراد حتی بدون تأمل در مورد پیشینهی دیگران میتوانند وارد همکاریِ کارآمدی با آنها شوند. در پژوهشی نشان داده شد که با سطح محدودی از حافظه، و بدون بررسی سوابق کامل افراد، نیز امکان همکاری وجود دارد.
۸. در پژوهش دیگری نشان داده شد که برای شکار جمعی نیازی به ساختارهای ذهنی پیچیده نیست و اگر شرایط یادگیریِ تقویتی فراهم شود موجوداتی با ذهنیت ساده نیز میتوانند شکار جمعی کنند.
اگر با ذهنیتی ساده نیز امکان همکاری پیچیده وجود دارد، احتمالاً باید موارد بیشتری از چنین پدیدههایی را در جهان طبیعت شاهد باشیم. پژوهش دیگری نشان میدهد که موجوداتی با ذهنیت بسیار ساده، همچون ماهیهای سیکلید، با بهرهگیری از تنبیه خاطیان سطح همکاری در حفظ قلمرو را افزایش میدهند.
۹. وقتی جانورانی ساده موفق به انجام یک کار گروهی جمعی میشوند انسانها نیز میتوانند. اگر نهادهایی در جهت افزایش همکاری طراحی شوند با سرعت بالایی میتوان بسیاری از مشکلات امروز بشر را حل کرد. علم راهحلهایی دارد. به عنوان نمونهای عملی از کاربست نظریهی بازی تکاملی در حل مسائل اجتماعی، بکارگیری آن را در شبکهی حملونقل جادهای شهری ببینید.
خلاصه: با توجه به دادههای مورد اشاره، جامعهای در مسیر بهزیستی عمومی است که: شکاف نابرابری اقتصادی در آن کاسته شود؛ قابلیتهای منحصربهفرد انسانها به رسمیت شناخته شود؛ تنوعی از هنجارها در جامعه وجود داشته باشد؛ پروژههای یکسانسازی افراد کنار نهاده شود؛ نهادهای اعتبارسنجیِ شفاف در جامعه برقرار باشند؛ شرایط یادگیری تقویتی برای افراد در جامعه فراهم باشد؛ و خاطیان همکاری اجتماعی نیز تنبیه شوند.
آنچه در اینجا بیان شد استنباطِ توصیههایی عملی از علوم تجربی و ریاضیات بود. این نمونهای از فلسفهی طبیعتگرایانهی تجویزیست: اینکه توصیههای بهزیستی مبتنی بر آخرین دادههای علمی باشند. برگرفتن دادههایی علمی به سان مهرههای یک گردنآویز و به رشته درآوردن آنها در عرضه راهکارهایی برای خوبزیستن؛ و نه آنکه بدون توجه به دادههای تجربی نسخههایی برای هدایت جوامع و بهزیستی انسان عرضه کنیم.
هادی صمدی
@evophilosophy
طوفان ماریا و کاهش خشونت در میمونها
داروین معتقد بود که وقتی تغییرات محیطی جهتداری را شاهد باشیم، مثلاً محیط به تدریج گرم یا سرد شود، یا خشکی محیطی به تدریج زیاد یا کم شود، جاندارانی که در آن اکوسیستم زندگی میکنند در جهت سازگاری با تغییرات محیطی شاهد تغییرات تدریجی تکاملی خواهند بود. مثلاً با افزایش خشکی گیاهانی که مقاومت بیشتری به خشکی دارند بخت بقاء بالاتری دارند و بنابراین به تدریج تباری از گیاهان مقاوم به خشکی شکل میگیرد.
در مقابل هاکسلی معتقد بود تدریجی بودن تغییرات در محیط، و متناظر با آن تغییرات تدریجی در جانداران، بخش ضروری نظریهی تکامل نیست و داروین بیجهت برآن تأکید میگذارد. یافتههای بعدی نشان میدادند که هرچند عموم تغییرات از نوعیست که داروین میگفت اما هاکسلی نیز درست میگفت که همهی تغییرات لزوماً از این سنخ نیستند.
مقالهای که اخیراً در نشریهی ساینس منتشر شده نمونهای شگفتانگیز از این تغییرات سریع را در ماکاکها نشان میدهد.
پژوهشگران از حدود ده سال پیش رفتار ماکاکها را در پورتوریکو مطالعه میکردند. سال ۲۰۱۷ طوفان مهیبِ ماریا پورتوریکو را درنوردید. سه هزار نفر کشته و درختان جنگلها ریشهکن شدند. محیطِ زیست ماکاکهای رزوس به یکباره تغییری اساسی کرد. در نتیجهی تخریب جنگل، در آفتاب شدید تابستان سایهی درختان به منبعی کمیاب تبدیل شد. در این شرایط عموماً اعضاء گونه وارد رقابت با یکدیگر میشوند تا از سایه بهره گیرند. اما، چنانکه آنارشیست روس، کراپوتکین در کتاب کمک دوجانبه (۱۹۰۲) تذکر داده بود رقابت یگانه راه نیست: میتوان همکاری را در دستور کار قرار داد. ماکاکهای پورتوریکو نیز، مطابق پیشبینی کراپوتکین، به جای رقابت بر سر سایه میزان بردباری خود را برای حضور دیگری در زیر سایههای کمیاب افزایش دادند. پژوهش نشان داد که در شرایط جدید ماکاکهایی که تحمل اجتماعی بالاتری داشتهاند از بخت بیشتری برای بقاء و تولیدمثل برخوردار بودهاند.
ماکاکها را به طور متعارف در زمرهی نخستیهای خشن میشناسیم که پیوندهای اجتماعی آنها قابل مقایسه با رفتارهای اجتماعی قوی شامپانزهها و بونوبوها نیست.
این مثال ثبتشده در جهان وحش از این نظر یگانه است که نشان میدهد چگونه یک حادثهی طبیعی توانسته است رفتار یکی از نخستیهای خشن را اینگونه تغییر دهد.
این کاهش پرخاشگری مشاهدهشده را میتوان با کاهش خشونت منفعلانه در انسانها مقایسه کرد. شباهت دیگری نیز وجود دارد که شاید صرفاً یک تقارن تصادفی باشد: انسانها نیز با ترک محیط جنگل وارد بیشههای ساوانا شدند که آنجا نیز سایه کمیاب بود!
تحلیلی فلسفی
از نقدهایی که به داروین میشد، و امروزه نیز کماکان شاهد آن هستیم، این بود که ما موردی از تکامل را در جانداران مشاهده نکردهایم. مثالهایی از این دست به خوبی نشان میدهد که شرایط مشاهدهی مواردی مانند این تغییر رفتار در ماکاکها بسیار نادر است.
نخست آنکه باید دانشگاهی مانند دانشگاه پنسیلوانیا، بودجه پژوهشی بزرگی تخصیص دهد که زیستشناسان به مطالعهی ماکاکهای پورتوریکو در بازهی زمانی طولانی ده ساله بپردازند.
دوم آنکه تقارن زمانی چنین تغییرات بزرگ محیطی در بازهی زمانی پژوهش، رویدادی بسیار نادر است.
بعلاوه، عمر آدمی برای مشاهدهی تغییرات بزرگ ناچیز است.
ما کوهزایی را، در ابعادی که شاهد ایجاد کوهی مانند دماوند باشد، نیز ندیدهایم. اما ارتفاع گرفتن چند سانتیمتری سطح زمین را در اثر برخی زلزلهها ثبت کردهایم. از انباشت همان تغییرات کوچک است که کوههای بزرگ شکل گرفتهاند.
نقادانی که میگویند نظریهی تکامل به این دليل نادرست است که ما به چشم خود شاهد گونهزایی نبودهایم درواقع باید از عمر کوتاه انسان گلایه کنند! همچنین باید به این پرسش پاسخ دهند که به چه میزان به مطالعهی مستقیم جانداران پرداختهاند، یا لااقل اخبار زیستشناسی تکاملی را پیگیری میکنند.
در علوم تاریخی مانند بخشهایی از زمینشناسی، زیستشناسی تکاملی، و نجوم، تغییرات بزرگ را با مشاهدهی دستهای از تغییرات کوچک استنباط میکنیم. وقتی فرایندی چند میلیون سال به طول میانجامد مشاهدهی مستقیم آن برای انسان ناممکن است.
جالب است بدانیم حتی خود داروین نیز گمان نداشت بتوانیم نمونههایی از وقوع تکامل را ثبت کنیم. اما در دهههای اخیر، با انجام پروژههایی طولانیمدت و البته بسیار پرهزینه مانند پژوهش مورد اشاره، امکان رصد کردن نمونههایی از تکامل فراهم شده است.
نکته مهم اینجاست که میزان موفقیت رصد کردن فرایندی تکاملی در چنین پژوهشهایی بسیار پایین است؛ زیرا طبیعت تعهدی به پژوهشگران ندارد که در بازهی زمانی پژوهش، تغییرات بزرگی مانند طوفان ماریا را در طبیعت، یا تغییراتی تکاملی را در همان گونهی مورد مطالعه، به ظهور برساند.
خلاصهی مقاله را اینجا ببینید.
هادی صمدی
@evophilosophy
🎥 کارگاه انتشار مقالهی فلسفی در مجلههای بینالمللی (How to publish)
🔺در این کارگاه دربارهی انتشار مقاله فلسفی در مجلات بین المللی صحبت خواهیم کرد. مخاطب این کارگاه دانشجویان سالهای آخر دکتری، محققان پسادکتری، و استادیاران تازه استخدامشدهای است که انتشار مقاله در مسیر شغلیشان نقشی مهم ایفا می کند.
✅ سوالاتی که به آنها خواهیم پرداخت:
- چرا باید مقاله بنویسیم؟
- موضوع مقاله باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟
- طول مقاله چه اندازه باشد؟
- مقاله چه ساختاری داشته باشد؟
- به چه مجله ای مقاله را ارسال کنیم؟
- چطور پاسخ داوران را بدهیم؟
- از ابزارهایی چون ChatGPT چطور استفاده کنیم؟
✒️مهدی خلیلی:
پسادکتری پژوهشگاه دانشهای بنیادی و برگزیدهی فرصت مطالعاتی موسسهی حامی علوم انسانی در سال ۱۳۹۸، دانشگاه آزاد آمستردام
✒️علیرضا کاظمی:
استادیار پژوهشگاه دانشهای بنیادی
🔻فیلم قسمت اول این کارگاه را از کانال یوتیوب حامی ببینید:
https://youtu.be/R2TwfB2iGpI?si=KpoGNtLohN8kvRZ4
@haameeorg
🆔 تلگرام | اینستاگرام | سایت | ویرگول | آرشیو فایلها
صوت جلسۀ «جعبهابزاری برای فلسفیدن»
@Philosophyofscience