خرد منجر به عمل نمیشود مگر اینکه توسط احساسات شعلهور شده باشد اما این تصور که خرد و احساس تضادی ذاتی با هم دارند یادگار تصوری از ذهن است که قبل از ظهور روش تجربی در علم پدید آمده بود.. عمل، عاطفه را ایجاد و از آن حمایت میکند... از آنجا که اهداف لیبرالیسم عبارتاند از آزادی و ایجاد فرصتی برای تحقق کامل تواناییهای فرد، تمام شور عاطفیِ متعلق به این اهداف، گرد ایدهها و اعمالی جمع میشوند که برای واقعیت بخشیدن به آنها ضرورت دارند.
.
-جان دیویی، لیبرالیسم و عمل اجتماعی، ص۵۱
@rezayaghoubipublic
🎊 نشر کرگدن در نمایشگاه کتاب تهران
۱۹ تا ۲۹ اردیبهشت
🔸 آدرس غرفۀ حضوری:
شبستان، راهرو ۲۰، غرفۀ ۴۷۷
🔸 لینک غرفۀ مجازی:
B2n.ir/s65704
نکات برجستی قرائت لاک از لیبرالیسم عبارتاند از اینکه حکومتها تأسیس شدهاند تا از حقوقی محافظت کنند که به افراد تعلق دارند و پیش از سازماندهی روابط اجتماعی وجود داشتهاند. اینها حقوقیاند که یک قرن بعد در بیانیهی استقلال آمریکا گنجانده شدند: حق زندگی، آزادی و طلب خوشبختی. حق مالکیت، از جملهی حقوق «طبیعی»ای است که لاک مخصوصاً بر آنها تأکید میکند و به گفتهی او از این واقعیت ناشی میشود که فرد، خودش را از طریق کار روی چیزی طبیعی، که تا پیش از آن نامناسب بوده، با آن «ترکیب» کرده است. این دیدگاه مستقیماً علیه مالیاتها بر داراییهایی مطرح شد که حاکمان بدون اجازه از نمایندگان، از مردم اخذ میکردند. این نظریه با توجیه حق انقلاب به اوج خود رسید. از آنجا که حکومتها برای حفاظت از حقوق طبیعی افراد تأسیس شدهاند، وقتی حکومتها به جای حراست از آن حقوق به آنها تجاوز و پایمالشان کنند، دیگر نمیتوانند خواهان اطاعت باشند: این آموزهای بود که به خوبی در خدمت اهداف نیاکان ما در انقلابشان علیه حکومت بریتانیا قرار گرفت و نیز کاربرد گستردهتری در انقلاب 1789 فرانسه پیدا کرد.
- جان دیویی، از کتاب «لیبرالیسم و عمل اجتماعی»، ص9، ترجمه رضا یعقوبی، ویراستار علمی حسین شیخرضایی، نشر کرگدن.
@rezayaghoubipublic
جشنوارهی قساوت
در حکومتهای خودکامه، نیاز به سرکوب بیشتر از نیاز به جلب رضایت شهروندان و همکاری و تعامل است. اینگونه حکومتها نیاز شدیدی به زور و خشونت دارند و برای اجرای آن دو چیز دیگر را هم لازم دارند: بیتفاوتی و بیحسی ناظران و جامعه، و افرادی که از انسانیت تهی شده باشند و بازوی این قساوتها شوند. اولی زمینهی قساوت را فراهم میکند و دومی آن را اجرا میکند و در مواقع بحرانی در این بیرحمی و جنایت به قدری افسارگسیخته میشود که "جشنوارهی قساوت" به پا میکند. اگر ما در کشورمان هنوز به مرحلهای نرسیدهایم که شاهد قساوتهای مخوفتری مشابه آنچه صدام و قذافی میکردند باشیم، دلیلش دقیقا همین است که مردم ما حساسیت بیشتری و واکنش بیشتری به این جنایتها دارند و هنوز به آن درجه از بیتفاوتی سقوط نکردهاند. اما بعید نیست که صحنهگردانان با تداوم اعدام و خشونت و به رخ کشاندن ناتوانی مردم به تدریج واکنش انسانی آنها را تضعیف کنند و به درجهای از بیتفاوتی برسانند که دیگر هیچ خبری از قساوتها و بیرحمیها تکانشان ندهد و این جشنواره را بزرگتر کنند. تکیه بر سرنیزه عوامل روانی خودش را لازم دارد و مهمترین آنها تضعیف واکنشهای انسانی و بیتفاوتی است. از بین رفتن حس همدلی در جامعه بزرگترین گام و مهمترین قدم برای تثبیت یک نظام سلطهجو است. تضعیف "احترام" انسانها به همدیگر نیز قدم بعدی است. وقتی احترامی برای هم قائل نباشیم و همه با هم دشمن باشیم دیگر برایمان فرقی نمیکند که چه سرنوشت تلخی در انتظار دیگری است و شاید از آن استقبال هم بکنیم. از این راه به مرحلهی دیگری میرسیم که خودش منشا انواع جنایتها در طول تاریخ بوده است: تحقیر. هر چه آنها موفق شوند فرهنگ تحقیر را در جامعه جا بیندازند با موفقیت بیشتری انواع بیرحمیها را رواج میدهند و قساوت و ددمنشی را گسترش دهند و هر زمان و هر جا به آن متوسل شوند. چه چیزی بجز تحقیر، و اینکه مخالف ما به واسطهی همین تحقیر دیگر انسان نیست، قاتلان را در ارتکاب قتل جسور میکند و حتی کاری میکند که کشتن دختران بیگناهی مثل مهسا و آرمیتا و نیکا راحتتر از هر کار معمول دیگری باشد؟ پس یکی از مهمترین وظایف همهی ما این است که بیتفاوت نباشیم، واکنش انسانی و عاطفی داشته باشیم و اجازه ندهیم قساوت، خشونت، قتل، شکنجه و اعدام برایمان عادیسازی شود تا جایی که در مقابل چشمانمان جشنوارهی قساوت برپا کنند. اگر تاریخ دیکتاتوریهای بیرحم و فاشیسم و کمونیسم را خوانده باشید دیدهاید که همه چیز از جایی شروع شد که افراد نسبت به سرنوشت همدیگر بیتفاوت شدند.
@rezayaghoubipublic
مقاومت همچون انسانیت
دولت آنجاست که همگی از نیک و بد، خود را بر باد میدهند: دولت آنجاست که خودکشی تدریجی همگان «زندگی» نام گرفته است.
«جایی که دولت به پایان میرسد، انسانی آغاز میشود که زائد نیست، آنجا سرآغاز سرودِ انسانِ بایسته است».
چرا وقتی امور اجتماعی کاملا باب روز باشند، آزادی بیان تحمل و حتی تمجید میشود اما هر وقت اوضاع بحرانی شود به راحتی تمام نابود میشود؟ پاسخ کلی این است که نهادهای اجتماعی اساسا ما را به استفاده از زور به شکل پنهان عادت دادهاند... نتیجهاش این است که این نوع آزادی تا زمانی تحمل میشود که وضع موجود را تهدید نکند. وقتی چنین تهدیدی رخ داد هر تلاشی میشود تا نظم مستقر را با خیر عمومی یکی نشان دهند. وقتی این یکی شدن انجام شد، پیامدش میشود اینکه حقهای صرفا فردی باید تسلیم رفاه عمومی شوند. تا زمانی که آزادی اندیشه و بیان حقی صرفا فردی دانسته شوند، مثل تمام مطالبات صرفا شخصی وقتی در تضاد با رفاه عمومی باشند یا در تضاد با رفاه عمومی نشان داده شوند، قربانی خواهند شد.
جان دیویی، لیبرالیسم و عمل اجتماعی، ترجمه رضا یعقوبی، نشر کرگدن، ص۶۳.
@rezayaghoubipublic
در وضعیت فعلی همه اعتراف میکنند که جامعه و اقشار مختلف آن به «چه باید کرد؟» فکر میکنند. بجز درصد اندکی همه به این نتیجه رسیدهاند که باید تغییر و تحولی عمیق و اساسی رخ دهد. ما در زندگی شخصی بارها با موقعیتهای پیچیدهای روبرو میشویم که جز با پشتوانهی دانش تخصصی نمیتوانیم حلشان کنیم. اما در مقیاس جامعه همه چیز فرق میکند. جامعه مجموعهی بزرگی از افراد است که برای زندگی کردن مجبورند به نظم و نظام خاصی تن دهند اما این مهم است که خودشان این نظم را تعیین کنند و از آن مراقبت کنند یا تغییرش دهند. وقتی نظم یک جامعه در اثر گذشت زمان و معرفی ارزشها و نظامهای جدید دیگر پاسخگوی حیات اجتماعی نیست، آن نظم قدیم محکوم به زوال میشود و جامعه بر سر دو راهی قرار میگیرد: یا راه ایجاد تغییرات به صورت تدریجی باز است و تغییرات در طول زمان اِعمال میشوند، که در این حالت نامش را «اصلاح» میگذاریم. یا راه تغییرات و اصلاح مسدود میشود و به علت کهنگی و ناکارآمدی و ناسازگاری نظم سابق، تغییرات به صورت انقلابی و رادیکال و با برانداختن نهادهای سابق ایجاد میشود. نکته اینجاست که همیشه قبل از این تحولات اساسی، دورهای از تعلیق به وجود میآید. جامعه دربارهی درک قبلیاش از نهادها و ارزشها و درک جدیدش به فکر فرو میرود و دربارهی نظم جدید شروع به «ایدهپردازی» میکند. این ایدهپردازی منجر به شکلگیری «ایدئولوژیها» میشود. ایدئولوژیها یک نظام ارزشی و تصویری از آینده به دست میدهند که از دل آن پاسخ به «چه باید کرد؟» بیرون میآید. ایدئولوژیها هم گاهی شکست میخورند و تبدیل به عبرت میشوند و گاهی موفق میشوند. ما در لحظهی کنونی در این مرحله به سر میبریم. ما درگیر «چه باید کرد؟» هستیم و در حال شناخت و سبکسنگین کردن ایدئولوژیها هستیم. به عبارت دیگر ما در حال انتخاب یا تعیین «نظریه» هستیم تا بدانیم که در عمل باید چه کنیم. این حالت که ما مدام از همدیگر میپرسیم که باید چه کنیم، همان حالتی است که گفتمانها و نظریهها در آن رشد میکنند و نظریهها محصول این شرایط ابهاماند. خطرناکترین اتفاقی که در چنین زمانهایی ممکن است رخ دهد این است که جامعه بدون نظریه و پشتوانهی نظری دست به اقدام کور بزند. چنین اقدامی فقط به بیثباتی احساسی و سوءاستفادهی رهبران عوامفریب از آن بیثباتی و در نتیجه فاجعه و استبداد منجر میشود. کسانی که روشنفکرستیزی و اندیشمندستیزی و حتی کتابستیزی راه میاندازند دلیلش دقیقا همین است که وجود نظریه مانع سوار شدن آنها بر بیثباتی احساسی در وضعیت بحرانی میشود. به گفتهی ویتفوگل «نمیتوان با دست خالی مبارزه کرد. در موقعیت بحرانی، فقدان نظریه درست مثل فقدان قدرت فاجعهبار است. به هیچ عنوان نمیتوان به استراتژیستهای تمامیتخواه اجازه داد در میدانی که ازآنِ ماست، آموزههای سرهمبندی شدهشان را به نمایش بگذارند. به هیچ عنوان نباید به آنها اجازه داد به خاطر کوتاهی ما در جنگ افکار برنده شوند». سرزنش مردم به علت اینکه در شرایط فعلی کاری نمیکنند یا دعوت آنها به عمل کور راه به جایی نمیبرد چون چیزی که در اصل باید آنها را حرکت درآورد تصویری از نظم آینده و ارادهی آنها برای تحقق آن نظم است و این کار برعهدهی نظریهها و ایدئولوژیها است. امروزه با فراگیر شدن ایدئولوژیهای لیبرالی امید بیشتری از هر زمانی در تاریخ ما به تحقق آزادی، برابری و نظام دموکراتیک وجود دارد و کوتاهی کردن ما اهالی اندیشه در این برهه از تاریخ گناهی نابخشودنی است. هیچگاه در تاریخ ما به این حد فکر آزادی و برابری در اندیشهی تودهها قوت نداشته است و این بیداری فکری باید به حدی گسترده شود که تعیینکنندهی عمل و کنش آیندهی جامعه باشد. محافل گرم و شلوغ و تبلیغات وسیع اندیشههای مارکسیستی در دههی پنجاه امروز جای خود را به محافل لیبرال و اندیشههای آزادیخواهانه و برابریخواهانه داده است و حالا وقت، وقت گسترش، تبلیغ و فراگیر کردن آنها و اقناع و همراه کردن اقشار مختلف جامعه با آن است. این بهترین فعالیت برای کسانی است که میپرسند چه باید کرد.
@rezayaghoubipublic
گوشههایی از زندگی روزانهی دیویی هنگام بازی با کودکان و کار و فعالیت و تفریح
@rezayaghoubipublic
[بنیانگذاران ایالات متحده] معتقد بودند غایت نهایی دولت این بوده است که انسانها را آزاد کند تا قوای خود را رشد دهند و در چنین حکومتی، قوای مشورتی باید بر قوای خودسر غلبه داشته باشند. آنها برای آزادی هم به عنوان وسیله و هم به عنوان هدف ارزش قائل بودند. آنها معتقد بودند که آزادی راز خوشبختی و شجاعت راز آزادی است. معتقد بودند که آزادی اندیشیدن چنانکه میخواهید و آزادی سخن گفتن چنانکه میخواهید، ابزارهای ضروری برای کشف و انتشار حقیقت سیاسیاند؛ که گفتگو بدون آزادی بیان و اجتماع بیهوده است؛ که مردم منفعل بزرگترین تهدید برای آزادیاند؛ که بحث عمومی یک تکلیف سیاسی است؛ و این باید اصل اساسی دولت آمریکا باشد.
این عقیدهی لیبرالیسم مبارز است.
- لیبرالیسم و عمل اجتماعی، جان دیویی، ترجمهی رضا یعقوبی، نشر کرگدن، ص۶۴
@rezayaghoubipublic
دولت های فرومانده وزوال نهایی
بحث فروماندگی دولت و مفهوم دولتهای فرومانده اوّلین بار در بحبوحهٔ بحرانی که اتحاد جماهیر شوروی را فراگرفت و نهایتاً به فروپاشیِ آن منجر شد، وارد ادبیات علوم سیاسی گشتند و بهعنوان مفاهیمی قابلاعتنا و مؤثر برای سنجش وضعیت کشورهایی بهکار گرفته شدند که به علت مواجهه با بیثباتی فزاینده، بهعنوان تهدیدی هم علیه توسعه در درون خود و هم علیه امنیّت جهانی بهشمار میآمدند. در سادهترین تعریف، دولت فرومانده دولتی بهشمار میآید که در حفظ پیوندهای خود با شهروندانش با مشکل روبرو است. گفته شد که قدرت دولتها را باید بر حسبِ ظرفیتشان برای نفوذ در جامعه، تنظیم روابط، استخراج منابع و استفاده از این منابع به روشهای معیّن سنجید. گفته شد که فساد، فروپاشیِ قدرت قهریهٔ یک دولت، ظهور افراد قدرتمند و شکاف جامعه سیاسی از جمله نشانگانِ آشکار یک دولت ضعیف یا فرومانده هستند. با اینهمه با گذشت دو دهه، اجماعی بر سر تعریفی از فروماندگی دولت و تبیین معیارهایی برای سنجش این وضعیت که مقبولیت عام داشته باشند در دست نیست. نویسندگان کتاب حاضر چارهٔ کار را در اتخاذ رویکرد نهادی به موضوع یافتهاند و نهادهای دولتی را بهمثابهٔ متغیّرهای سیاسی برای سنجش قدرت یا ضعف دولتها و ارزیابی میزان فروماندگیشان برگزیدهاند.
@Bookcitycc
جریانها تا چه حد موفق به سازماندهی و جذب تودهها شدهاند؟ همبستگی تودهها بدون سازمانیافتگی سیاسی منجر به حرکتهای کور میشود. تودههای سازماندهی نشده طعمهی عوامفریبان میشوند.
@rezayaghoubipublic
🎥 وضعیت انقلابی در ایران؟
🔸گفتگوی حسین دباغ و رضا یعقوبی
🔻رضا یعقوبی: اتفاقی که در کشور ما افتاده، شبیه انقلاب فرانسه است. نهادهای میانجی از بین رفتهاند و جامعه در حالت پراکندگی است. این بینظمی باعث میشود که جامعه اقتدار مرکزی قدرتمند و دیکتاتوری را به شرایط پراکنده ترجیح بدهد.
🔻حسین دباغ: تصور افراد این است که در فضای دیجیتال انقلاب رخ داده است و بهتر است نام جنبش مهسا را انقلاب مهسا بگذاریم، اما از نظر من با اینکه جنبش مهسا بسیار اتفاق نیکویی بود، نمیتوان نام انقلاب بر آن گذاشت.
🎞 فیلم کامل این گفتگو در یوتوب آزاد:
https://youtu.be/PQSPu8k6nEw
🆔@AzadSocial
چرا دیویی مهم است؟
از ۲۵۰۰سال پیش (برههی ابداع فلسفه توسط یونانیان) تا به امروز، بشر همواره درگیر پرسشهایی از این قبیل بوده است: هستی چیست؟ چرا جهان وجود دارد؟ چرا انسان وجود دارد؟ انسان چرا و چگونه باید زندگی کند؟ انسان پس از مرگ به چه سرنوشتی دچار خواهد شد؟
چنین پرسشهایی در مرکز توجه فلاسفهی بزرگ قرار داشتهاند و پاسخهای گوناگون و متفاوتی نیز دریافت کردهاند. در عصر باستان و قرون وسطی، پرسشهای هستیشناسانه بر تفکر فلسفی احاطه داشتهاند؛ اما با آغاز عصر مدرن، این معرفتشناسی و پرسشهای مرتبط با شناخت (آیا میتوانیم یقین مطلق حاصل کنیم؟ از چه طریقی معرفت کسب میکنیم؟ عقل یا تجربه؟) بود که به مشغلهی اصلی فلاسفه بدل گشت. در اواسط قرن نوزدهم و در پی انقلابی که داروین در ساحت اندیشه به پا کرد و تصور ما را از جایگاه انسان در جهان به گونهای اساسی دگرگون کرد، نزد طیف وسیعی از اندیشمندان، عقل بشری قوهای محصول فرآیند تطور لحاظ شد و هالهی متافیزیکی و استعلایی خود را از دست داد. جان دیویی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، یکی از این اندیشمندان است که با اتخاذ رویکردی طبیعتگرایانه، ایدههای فلسفی خود را بر پایهی انسانشناسی داروینی بسط و گسترش داده است. دیویی با نقد فلسفهی مبتنی بر متافیزیک و معرفتشناسی، توجه خود را معطوف به امور فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی کرده است تا فلسفه را برای همگان دسترسپذیر سازد و اندیشیدن را با زیست روزمره و دغدغههای انضمامی آشتی دهد و همچنین بستری برای رشد تفکر نقادانه، گفتگو، و مشارکت اجتماعی فراهم کرده باشد.
دیویی با فراروی از برداشت انفعالی نسبت به تجربه در تجربهگرایی کلاسیک، ذهن را عاملی کلیدی و فعال در سامانبخشی به تجارب میداند؛ او معتقد است که تجربه حاصل تعامل فعالانهی ارگانیسم با محیط خود است. تاکید دیویی بر زمینهی تاریخی و فرهنگی تجربه، او را به نفی حقیقت در معنای متافیزیکی کلمه سوق میدهد و موجب میشود که حقیقت را امری سیال و متغیر و وابسته به نیازهای انسان تعریف کند.
دیویی ضمن تعهد به آزادیهای فردی به مثابهی هستهی اساسی لیبرالیسم، قصد گذار از فردگرایی کلاسیک را دارد و فرد را در قبال وضعیت جامعهاش مسئول میداند؛ او به سیاستهای رفاهی عمیقاً متعهد بوده و رفاه اجتماعی را یکی از شروط حیاتی برای دوام جامعهی دموکراتیک دانسته است.
آرای او در حیطهی آموزش نیز، بسیار بدیع و تاثیرگذار بودهاند. دیویی رسالت حقیقی آموزش را خلق جامعهای دموکراتیکتر و عاری از تبعیض میداند که در این جامعه، فرصتها برای رشد و شکوفایی استعدادهای افراد به گونهای برابر توزیع شدهاند. فرآیند آموزش میبایست رها از تحجر و انعطافناپذیری باشد و به علایق و تواناییهای افراد اهمیت مضاعفی داده شود تا شور و اشتیاق برای آموختن، در هر فردی با هر استعداد و قابلیت ویژهای، زنده بماند.
خلاصه آنکه دیویی با نقدهای بنیانافکنش بر فلسفهی سنتی که به زعم او، با غرقشدن در ساز و کارهای نظری، از وحدت نظریه و عمل غفلت کرده بوده و فلسفه را از مسائل روزمره و انضمامی منفک نموده است، حیات فکری خویش را وقف اصلاحات فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی کرد و برای مقابله با جزماندیشیهای متافیزیکی، فلسفه را در خدمت ایجاد بستری برای گفتگوهای بیشتر و جهانبینیهای متنوعتر به امید خلق جامعهای با نهادهای دموکراتیکتر، قرار داد. جامعهای که در درون آن، تبعیض و خردستیزی جای خود را به شکوفایی استعدادها و تفکر نقادانه داده باشند.
﹏✎ #حسام_پیرمرادی
#جان_دیویی، #لیبرالیسم، #پراگماتیسم
- پ.ن: کتاب «لیبرالیسم و عمل اجتماعی» نوشتهی جان دیویی، به تازگی توسط نشر کرگدن با ترجمهی #رضا_یعقوبی منتشر شده است. برای تهیه به وبسایت کرگدن مراجعه کنید.
Taamoq | تَعَمُّق
🎊 نشر کرگدن در نمایشگاه کتاب تهران
۱۹ تا ۲۹ اردیبهشت
🔸 آدرس غرفۀ حضوری:
شبستان، راهرو ۲۰، غرفۀ ۴۷۷
🔸 لینک غرفۀ مجازی:
B2n.ir/s65704
#خبر_انتشار_کتاب
📚 بهزودی منتشر میشود:
💠 نظام منطق (جلد اول) | جان استیوارت میل | ترجمۀ محمدرضا اسمخانی | ویراستار علمی: حسین شیخرضایی | انتشارات مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران | چاپِ اول، ۱۴۰۳ | ۵۶۰ صفحه | قطعِ وزیری | کاغذِ بالکی | جلدِ سخت سلفون | قیمت ۵۱۰,۰۰۰ تومان
مردم منفعل بزرگترین تهدید برای آزادیاند.
جان دیویی،
از کتاب "لیبرالیسم و عمل اجتماعی"، ص۶۴
@taamoq
@rezayaghoubipublic
ليبراليسم و محافظهكاری
ميل معتقد بود كه حق ناهمنوايی شخصی از ملاحظات فایدهگرایانه ناشی میشود. همچنين به نظر او فعاليت اقتصادی، عمومی است و بنابراين بايد محدود به دلايل فایدهگرايانه باشد. فعاليتهای يك شركت (حتی اگر يك شخص خريد و فروش كند) روی ديگران اثر میگذارد. بنابراين به نظر ميل بر اساس فایدهگرايی، اقتصاد تحت نظارت (بر خلاف بازار مطلقا آزاد) بهتر است. ميل يك ليبرال به معنای قرن نوزدهمی كلمه بود. ليبرالها به آزادی اعتقاد داشتند_اينكه هر شخصی بايد از حداكثر ميزان آزادی برخوردار باشد با لطمه نزدن به آزادی ديگران سازگار است.
اصطلاحهای «ليبرال» و «محافظهكار» امروزه در ايالات متحده معانی متفاوتی دارند. برای فهم محتوای آنها، بياييد بين دو «بازاری» كه همهی ما در آنها شركت میكنيم، تمايز بگذاريم: بازار ايدهها و بازار اقتصادی (بازار كالاها و خدماتی كه میخريم و میفروشيم).
امروزه ليبرالها در ايالات متحده اغلب مخالف سانسورند و به نظر آنها حكومت نبايد ترويج دين كند (يا يك دين را بيشتر از اديان ديگر ترويج کند). آنها معتقدند كه حكومت نبايد در بازار ايدهها دخالت كند. ولی بر اساس فایدهگرايی به اين عقيده متمايلاند كه حكومت بايد اقتصاد را تنظيم كند. از طرفی هم «محافظهكاران» به ديدگاهی مخالف اين تمايل دارند. آنها طرفدار برخی از انواع سانسور هستند و از حكومت میخواهند كه دین را ترويج كند (مثلا با ترغيب به اعمال دینی در مدارس عمومی)، ولی وقتی به بازار اقتصادی میرسند طرفدار آزادی بيشتر و تنظيم كمترند.
هرچند هر دو موضع سياسی تحت تاثير ملاحظات فایدهگرايانهاند، هر دو از انديشههای غيرفایدهگرايانه هم بهره میبرند. ليبرالها اغلب از «حقوق» آزادی بيان حرف میزنند، حقی كه مردم دارند حتی اگر برخی از اَشكال آزادی بيان بسياری از مردم را ناراحت كند. محافظهكاران گاهی بر اساس تعاليم دينی يا بر اساسی غيرفایدهگرايانه استدلال میكنند كه پورنوگرافی بايد سانسور شود.
ليبراليسم و محافظهكاری تنها گزينههای سياسیِ در دسترس نيستند. در ايالات متحده هر دو دسته معتقدند كه سرمايهداری بهترين شكلِ تشكيلات اقتصادی است و هر دو طرفدار انواع گوناگون مداخلهی نظامیاند (مثلا در كره، عراق، ويتنام، افغانستان و غيره). برخي منتقدان از طيف چپ_مثل سوسياليستها و كمونيستها_در كارايی سرمايهداری شك دارند و با مداخلههای نظامی كه گفتيم، مخالفاند. برخی منتقدان از طيف راست (مثل لیبرترینها) حق دولت برای دخالت در زندگی مردم بدون رضایت آنها را رد میكنند_مثلا در جمعآوری ماليات، سانسور پورنوگرافی، و تنظيم اقتصاد.
ميل از بازار ايدههای كاملا آزاد طرفداری میكرد. او ايدهها را در رقابت با هم میداند. ميل میگويد همه از رقابت بیقيد و بند سود میبرند چون رقابت به انتخاب بهترينها میانجامد. ايدهها به همان نحو با هم رقابت ميكنند كه ارگانيسمها در فرايند انتخاب طبيعی داروينی رقابت میكنند (فصل 6).
مدافعان بازار اقتصادی آزاد اغلب استدلال مشابهی را پيش میكشند. آدام اسميت، اقتصاددان قرن هيجدهمی در كتاب ثروت ملل استدلال كرد كه وقتی هر كس آزادانه منافع اقتصادي خودخواهانهاش را دنبال كند، همگی بهره میبرند. كل ملت ثروتمندتر ميشود و بنابراين كاميابی به سوی حتی مفلوكترين افراد جامعه «تراوش»[2] میكند. ليبرالها اين دفاع اقتصاد تراوشی از بازار كاملا آزاد را نقد كردهاند. آنها ادعا ميكنند كه اقتصاد تنظيمنشده، نوسانهای فاجعهباری به بار میآورد («چرخههای رونق و ركود» مثل چرخهای كه سقوط 1929 و به دنبال آن، ركود بزرگ را به بار آورد). آنها استدلال ميكنند كه بازار بیبند و بار میتواند وضعيت همه را بدتر از زمانی كند كه بازار تنظيم شده بود. اين استدلال ليبرال عليه بازار كاملا آزاد ويژگی فایدهگرايانه دارد.
[2] . trickle down اقتصاد تراوشی يا سرازير شدن و نشت ثروت از طبقات بالا به طبقات پايين جامعه.-م
- مسائل اصلی فلسفه، الیوت سوبر، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ دوم، ص۵۳۴، نشر کرگدن.
@rezayaghoubipublic
این روزها با بالا گرفتن احتمال جنگ عدهای از اصلاحطلبان سعی میکنند و بیشتر سعی خواهند کرد با توسل به این استدلال ضعیف اقدامات جنگافروزانه را توجیه کنند: رژیم صهیونیستی یک رژیم جعلی و غیرعادی و غاصب است در نتیجه اقدام علیه موجودیت آن اخلاقی است. چرا؟ چون سرزمینهای اشغالی را غصب کرده است. فرض کنیم تا اینجا بتوانیم همراهی کنیم و از بحث دربارهی شکلگیری اسرائیل و صلح ابراهیم و پیمانهای نقض شدهی صلح صرفنظر کنیم و حق را به اصلاحطلب جنگطلب! بدهیم و بگوییم ما با این استاندارد دوگانهی شما که در مبارزات مردمی خشونتپرهیز میشوید و در جنگ با اسرائیل ایدهی حملهی اتمی میدهید کنار میآییم (فقط برای پیشبرد بحث). حالا سوالی که میماند این است: چه کسی با این رژیم جعلیِ غیرعادی قرار است دشمنی کند؟ مردم کوچه و خیابان که امکاناتی ندارند، پس جواب این است که "دولت" باید این کار را کند. سوال اصلی اینجاست: آیا دولت ماهیت اخلاقی دارد؟ به بیان سادهتر، برای اینکه به دولت حق داده شود با استفاده از امکانات و نیروی انسانیاش برای "محو" اسرائیل تلاش کند باید ابتدا ثابت کرد که دولت یک موجود اخلاقی است و ماهیت اخلاقی دارد و در نتیجه باید با بیاخلاقی حتی در سرزمینهای دیگر مقابله کند! ولی واقعیت این است که دولت اساسا ماهیت اخلاقی ندارد. به این معنا که دولت مرجعیت اخلاقی ندارد و نمیتواند دیکتهکنندهی خوب و بد به مردم و مردمان کشورهای دیگر باشد و نیز فلسفهی تشکیل دولت، محافظت از اصول اخلاقی نیست. اساس و بنیان دولت تضمین حقوق اساسی مردم و محافظت از منافع ملی و تلاش برای رفاه و خوشبختی ساکنان کشور است و این فقط و فقط مربوط به ساکنان همان کشور است و شامل حال سرزمینهای دیگر نمیشود. به دلیل همین برداشت نادرست از ماهیت دولت است که برخی از ما توقع نابجا داریم کشورهای اروپایی و غرب مصالح و منافع خود را کنار بگذارند و فقط به سود ما عمل کنند، یا عدهای توقع نابجا دارند کشورهای غربی تمام ظلمهای زمین را محو کنند و بعد ادعای دموکراتیک بودن کنند چون اساسا فلسفهی تشکیل دولت، تضمین رفاه و حقوق شهروندان خودش است و از طرف شهروندان مامور و مکلف است که چیزی را برتر از منافع ملی نداند. بنابراین هر استدلالی از جنگطلبان که بر اساس ماهیت غیراخلاقی اسرائیل و حتی جنایتهای آن باشد اساسا باطل است و وظیفهای برای ورود دولت دیگر به جنگ ایجاد نمیکند. دولتها صرفا در قبال شهروندان خودشان وظیفه دارند و اقدامی غیر از این که برخلاف ارادهی مردم و بر خلاف منافع ملی باشد، ناشی از خودسری و نامشروع است. بنابراین عمل مشروع امروز همان مبارزهای است که در خیابانها برای کسب حقوق اساسی در جریان است.
#نه_به_جنگ
#زن_زندگی_آزادی
@rezayaghoubipublic
فیلسوف آدم معمولیها
توضیحاتی دربارهی فلسفهی دیویی و آثاری که اخیرا از او ترجمه کردهام.
معروف است که دیویی فیلسوف «انسان عادی» یا «آدم معمولی» (common man) است. دلیلش واضح است. همانطور که در ویدیوی بالا میبینید او هیچ برج عاجی ندارد و فلسفهی او خود زندگی است. حتی حین کار نوشتن با کودکان بازی میکند. او یک فیلسوف پراگماتیست است و علاقهای ندارد مشغول انتزاعیات و فلسفههای نظری پیچیدهای شود که تاثیری در زندگی هر روزهی بشر ندارند. او یک تجربهگراست اما نه به معنای تجربهگرایی قرن هجدهم که تمام دانش و معرفت را در حواس بشر خلاصه میکند. تجربهگرایی او به دنبال پایان دادن به دوگانهانگاریهای کاذب بین جسم و ذهن و روح و بدن است. او با کل «ارگانیسم» کار دارد و هرگز نمیپذیرد که فلسفهی امروزین جدا از علوم تجربی و دانش روز بتواند پاسخ مناسبی برای عصر حاضر فراهم کند. دیویی نمیتواند فلسفهای را تصور کند که آرمان بهبود وضع بشر را دنبال میکند اما از تاثیر گذاشتن بر آموزش و پرورش و تحولات اجتماعی و سیاسی غفلت کند. او فلسفهای را میپسندد که به پیشرفت آرمانهای انسانی کمک کند. جنین فلسفهای در درجهی اول باید فلسفهی «آموزش و پرورش» باشد و راه بهبود جامعه را هموار کند. همچنین چنین فلسفهای باید دغدغهی دموکراسی را داشته باشد چون دموکراسی یک شیوهی حکومتداری نیست، یک شیوهی زیست است که در آن هوش انسانها پرورش مییابد و خرد و هوش بشری از امکانات خود حداکثر بهره را میبرد و مشغول حل دشواریهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و غیره میشود. بنابراین آرمان دموکراسی برای دیویی آرمان رشد بشر و پیشرفت جامعهی بشری است و صرفا یک امر سیاسی نیست.
بجز «لیبرالیسم و عمل اجتماعی» در این یک سال گذشته افتخار ترجمهی تعدادی از آثار او را داشتم که به مرور از جانب نشر کرگدن منتشر خواهند شد. آن عنوانها عبارتند از: آزادی و فرهنگ - فردگرایی قدیم و جدید - دموکراسی و آموزش و پرورش (که سومین ترجمهی بزرگ من از نظر حجم و محتوا است). دیویی نقش بزرگی در فلسفه و علوم سیاسی و جامعهشناسی داشته است و از آنجا که فلسفهی او از دموکراسی و آموزش و پرورش جدا نیست، شهرت او بیشتر مدیون کتاب دموکراسی و آموزش و پرورش است که حاوی رئوس اصلی فلسفهی او هم هست.
@rezayaghoubipublic
جشن یا عزا؟ سکولاریسم چه میگوید؟
یکی از اصول اساسی یک حکومت سکولار دموکراتیک، آزادی وجدان است. یعنی آزادی عمل کردن به عقاید و نیز به معنای آزادی برداشتها از امر نیک است. شک نیست که آزادیِ اینکه هر کسی نیک و بد را با وجدان خودش تشخیص دهد یک معنایش این است که اجبار و تحمیل مقامات دینی و سیاسی در کار نباشد که به او تحمیل کنند چه چیزی را خوب و چه چیزی را بد بداند. و معنای دیگرش این است که شرط این آزادی، پذیرفتن «تکثر» این برداشتها و فهمها است. از نظر یکی اصول اسلامی نیک و بد را تعیین میکند، از نظر کس دیگری اصول انسانی و اومانیستی، کس دیگری مسیحیت را انتخاب میکند، دیگری نظریهای فلسفی را و الی آخر. در یک جامعهی دموکراتیک همه باید بپذیرند که نمیشود و نمیتوان نه به کمک دولت نه به کمک موسسههای مستقل کاری کرد که همه یک عقیده داشته باشند و خوب و بدشان یکی باشد، تنها کاری که میتوان کرد این است که اولا دولت نمایندهی هیچ عقیده و برداشتی نباشد، و دیگر اینکه شهروندان قبول کنند که عقاید دیگران هرقدر معقول یا احمقانه باشد باید به صورت متقابل تحمل شوند تا همزیستی دموکراتیک ممکن شود. چنین شهروندانی میدانند که امکان ندارد تمام عقاید به نظرشان معقول باشد و میدانند که اگر قرار باشد عقاید مخالف را تحمل نکنند بنیاد همزیستی به خطر میافتد. وقتی روز جشن سنتی با یک مناسبت مذهبی همزمان میشود، همانطور که مردمی که در حال جشن گرفتناند لازم نمیبینند به مجالس عزاداری حمله کنند و بساطشان را جمع کنند، کسانی که طبق عقاید مذهبیشان قصد عزاداری دارند حق ندارند مانع شادی و جشنهای مردمی شوند. حتی اگر با ایجاد سر و صدا و بلند کردن بلندگویشان در محل جشن مزاحم شادی مردم شوند. هر دوی این کار خلاف اصول سکولاریسم و همزیستی دموکراتیک است. این هم سخن بیمعنا و یاوهای است که بگوییم چون امروز عدهای طبق عقایدشان باید عزادار باشند دیگران باید به «احترام» عقایدشان عزا بگیرند. اینجا احترام صرفا به معنای عدم ایجاد مزاحمت است نه اینکه همه خودشان را به خاطر عقیدهی عدهای دیگر خفه کنند. همینطور هم طرفداران عزا باید در این روز به طرفداران جشن سنتی احترام بگذارند (مزاحم نشوند). سکولاریسم یعنی این.
@rezayaghoubipublic
همانطور که میدانید و سالهاست از رسانههای رسمی جمهوری اسلامی و بالاترین مناصبش میشنوید نوعی خصوصیسازی در دستور کار حکومت قرار گرفته است. جمهوری اسلامی پس از چند دهه سیاستهای سوسیالیستی به سمت خصوصیسازی حرکت کرد (از دوران احمدینژاد). جریانی از اصلاحطلبان که گرایش نئولیبرالی داشتند با این برنامه همراه شدند و همزمان با اقدامات حکومت سعی کردند گفتمان نئولیبرالی را ترویج کنند. ترویج این گفتمان با نام "لیبرالیسم" صورت گرفت و تماما بر اقتصاد متمرکز بود.هیچ نامی از آزادیهای لیبرالی دیگر مثل آزادی سیاسی و مدنی آورده نمیشد.از آنجا که فکت و نمونههای خاصی در کشور ما وجود نداشت به آزادیهای اقتصادی دوران پهلوی متوسل شدند و حالا کار به تبلیغ آنارکو-فاشیسم به طور علنی کشیده و گونهای از راستگرایی مذهبی هم با راستگرایی اقتصادی و راستگرایی نژادی دست به دست هم دادهاند و هدفی را دنبال میکنند که بجز بخش اقتصادیاش هنوز معلوم نیست چه برنامههای دیگری دارد.
خصوصیسازی و اقتصاد آزاد نالیبرالی نیست. اقتصاد سرمایهداری جزئی از لیبرالدموکراسی است چون بازار هم جزئی از جامعهی مدنی است و باید از قدرت سیاسی جدا باشد تا قدرت دولت را مهار کند ولی در فقدان آزادیهای سیاسی و مدنی، بازار به راحتی میتواند تسلیم قدرت شود و نظام اقتصادی فاسدی با محوریت متنفذان بسازد و حتی بر قدرت سرکوب دولت بیفزاید.
جریانی که امروز طوری حرف میزند که انگار تمام آزادیها در اقتصاد خلاصه میشود انگشت روی نوعی از آزادی محدود گذاشته که طبق تجربه هم میتواند در یک حکومت دیکتاتوری اجرا شود و هم در دستور کار خود نظام فعلی است اما سخن گفتن از لیبرالیسم بدون تاکید بر آزادیهای سیاسی و مدنی و دموکراسی که در قلب لیبرالدموکراسی قرار دارند و بدون مبارزه برای آنها نالیبرالی است،و حتی میتواند خدمت به بقای استبداد باشد. این ادعا که آزادی اقتصادی به آزادیهای مدنی و سیاسی هم منجر خواهد شد، ادعای بیاساسی است که تجربه حتی خلاف آن را نشان میدهد و بازار هم فقط در صورتی میتواند قدرتی در مقابل دولت باشد که ما با یک طبقهی بورژوای اصیل(طبقهی متوسط)روبرو باشیم نه با بنگاههای کلانی که به اسم خصوصیسازی در اختیار متنفذان قرار میگیرند. جامعهی مدنی محصول طبقهی متوسط و بازار اصیل و از پایین است نه محصول غولهای اقتصادی رانتی. تاریخ لیبرالدموکراسی غربی همین را نشان میدهد. نباید لیبرالیسم و کاپیتالیسم را یکی کنیم و نباید اجازه دهیم حواس ما را از آزادیهای اساسی سیاسی و مدنی پرت کنند و مشغول برنامههای حکومت کنند. نباید آزادیهای دموکراتیک را قربانی آزادی محدودی کنیم که در دستور کار خود حاکمیت قرار دارد. توهم نظام در این باره که با آزادسازی اقتصادی وضع معیشت بهبود خواهد یافت و دیگر کسی معترض نخواهد بود، بیراه است. جنبشهای متعدد مدنی از کوی دانشگاه تا جنبش سبز و قیام ژینا گواه آنند که مردم به آزادیهایی فراتر از معیشت و رفاه روزمره فکر میکنند. مردم به توسعهی اجتماعی و سیاسی و آزادیها و حقوق اساسی و دموکراسی و برابری فکر میکنند و وظیفهی امروز روشنفکر ایرانی آگاهیبخشی در این باره است. مردم ما میخواهند در سبک زندگی و شیوهی حاکمیت، یک زیست مدرن و امروزین داشته باشند و به دنبال حقوق فردی و شهروندیشاناند و به کمتر از یک نظم مدرن در تمام ابعاد رضایت نخواهند داد.
@rezayaghoubipublic
دولت های فرومانده و زوال نهادی (درک بی ثباتی و فقر در کشورهای در حال توسعه) (۴۸۰ص)
نویسنده: ناتاشا ازرو - اریکا فرانتز
مترجم: امیر میرحاج
ناشر: شیرازه
قیمت: ۴,۲۵۰,۰۰۰ ریال
@Bookcitycc
خلاصه اینکه: عدم همبستگی جریانها را پای عدم همبستگی جامعه نگذاریم، و اینکه جریانها هیچوقت به این معنا به همبستگی نمیرسند که کاملا با هم موافق باشند و هیچ اختلافی نداشته باشند، چون هر جریانی سخنگوی منافع و دیدگاههای بخشی از جامعه است نه تمام جامعه. جریانها باید از طریق نوعی "تکثرگرایی معقول" (طبق دیدگاه رالز) به همبستگی برسند نه از طریق یک وحدت ساختگی و فرمایشی یا مصلحتی. به این ترتیب با همبستگی اجتماعی مردم هم همراه خواهند شد و خواهند توانست جامعه را با خود همراه کنند و دست به سازماندهی بزنند.
گفتگو درباره وضعیت انقلابی در ایران
ویدیوی کامل گفتگو در یوتیوب آزاد
https://youtu.be/PQSPu8k6nEw
@rezayaghoubipublic
چاپ اول کتاب «خدای مُردهزاد: دین، سیاست و غرب مدرن» منتشر شد
نویسنده: مارک لیلا
مترجم: زانیار ابراهیمی
ناشر: نشرهرمس
خدای مُردهزاد تنش بین الهیات سیاسی و فلسفۀ سیاسی مدرن را با عرضۀ دوبارۀ بحثی در باب دین و سیاست میکاود که در طول چهارصد سال گذشته در غرب مطرح بوده است، بحثی که در انگلستانِ قرن هفدهم آغاز شد و در آلمانِ قرن بیستم پایان یافت. این کتاب شامل شرحی است از تاریخِ تحلیلی اما بهشدت نامنسجمِ اندیشهها که با متفکران بزرگی آغاز میشود که آزرده از شورهای موعودگرایانۀ آن زمان -شورهایی که زندگی سیاسیِ اروپا را تباه کرده بودند- بدیل فکریِ مدرن را در برابر الهیات سیاسی در سر پروردند.
@Bookcitycc
توضیحاتی دربارهی کتاب لیبرالیسم و عمل اجتماعی
معروف است که میگویند کمونیسم وعده داد کارگران را به وضعی برساند که هر کس به اندازهی توانش کار کند و به اندازهی نیازش بردارد اما چند دهه بعد سرمایهداری و نه کمونیسم بود که این وعده را عملی کرد. یعنی کارگران هم به درآمد متناسب با کار، هم بهداشت و سلامت، هم تفریح و مطالعه و وقت اضافی و مخارج اضافی برای سفر و نیازهای فراتر از معیشت حداقلی دست یافتند. اما لیبرالیسم و سرمایهداری چگونه توانستند به این اصلاحات دست بزنند و لیبرالیسم اولیه و سرمایهداری موجود در آن چگونه بود که وعدههای کمونیسم را برای کارگران جذاب میکرد و چه مشکلات و مسائلی در لیبرالیسم قدیمی وجود داشت که قرار بود به انقلاب کارگری و نابودی نظام سرمایهداری و جامعهی بیطبقه منتهی شود؟ لیبرالیسم کلاسیک و اولیه در جامعهی کشاورزی رشد و ظهور کرده بود و بازار و تولید صنعتی هنوز به مراحل بعدی و انقلاب صنعتی نرسیده بود. این شکل از سرمایهداری تمام تلاشش را کرده بود تا با گسترش بازار و تحکیم حق مالکیت از مردم و اموالشان در مقابل زمینداران و اشراف دفاع کند و با دفاع از تولید و مالکیت ابزارهای تولید (به گفتهی مارکسیستها از طبقهی بورژوا) باعث شوند فراوانی کالا در جامعه و در دسترس بودن کالاها به محرومیت قشر فقیر پایان دهد. چون طبقهی متوسط (بورژوا) طبقهای مستقل از اشراف و کلیسا و اربابان بود و به خودی خود در مقابل این قدرتها قرار گرفته بود. پس از انقلاب صنعتی اوضاع دگرگون شده بود. ابزارهای تولید دیگر به کوچکی و خردی قبل نبودند و به جای کفاش، کارخانهی کفشسازی و به جای خیاط، کارخانهی نساجی و دوخت و دوز و غیره جایگزین شده بود. صاحبان صنایع نوظهور با تولید انبوه میخواستند به سود بیشتری برسند و در نبود مقرراتگذاری دولت و تدابیر لازم برای دفاع از حقوق کارگران، ساعتهای کار طولانی و دستمزدهای اندک به بینوایی و فلاکت کارگران انجامیده بود. در این شرایط مارکسیستها و کمونیستها نتیجه گرفتند که این وضع فلاکتبار در نهایت باعث خواهد شد کارگران جهان با هم متحد شوند و در یک انقلاب کارگری، نظام سرمایهداری را براندازند و همه چیز را به اشتراک بین خود بگذارند. آنها از این هم فراتر رفتند و ادعا کردند تاریخ به شکل قطعی و جبری به این سمت میرود. اما چطور شد که لیبرالیسم توانست نجات پیدا کند و چیزی به نام انقلاب کارگری تبدیل به رویایی در کتابها شود؟ لیبرالیسم با واقعبینی و تجربهگرایی و تعهدش به خرد و تجربه، معایب خود را شناسایی و اصولش را بازبینی و احیا کرد. لیبرالیسم تعدش به آزادی را به یاد آورد و دید که مبارزهاش برای آزادی نباید به آزادی عدهای اندک و اسارت اکثریت منتهی شود. لیبرالیسم تدابیری اندیشید تا وعدههای مارکسیستها دربارهی آزادی کارگران به دست خودشان و بدون انقلاب کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا محقق شود. به قول جان دیویی وعدهی مارکسیسم دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل به دیکتاتوری «بر» پرولتاریا خواهد شد. لیبرالیسم کلاسیک راهی را میرفت که شاید به تحقق وعدههای مارکس ختم میشد. تا قیامت هم نمیتوان با تاکید بر حق مالکیت کارفرما و صاحبان صنایع و منع دولت از دخالت در بازار، حقوق کارگران و حق رفاه و آموزش و بهداشت و خدمات عمومی را نتیجه گرفت. لیبرالیسم باید خودش را با شرایط دوران جدید سازگار میکرد. اینجا بود که لیبرالیسم مدرن پا به میدان گذاشت و رویا فروشی مارکسیسم و کمونیسم را نقش بر آب کرد. این کتاب جان دیویی (که خودش از سرآمدان لیبرالیسم مدرن است) ابتدا شرح اصول لیبرالیسم کلاسیک و بهحق بودن آنها در زمانهی خود است، بعد توضیح معضلاتی است که باعث ناتوانیاش در پاسخ به مسائل جدید شده است و بعد راهکاری است که لیبرالهای مدرن برای این معضلات پیش رو گذاشتند و لیبرالیسم را از شکست در مقابل چپ کلاسیک نجات دادند. از این رو میتوان لیبرالیسم مدرن را «ناجی لیبرالیسم» نامید و این کتاب شرح این منجیگری است که به زبانی ساده و روان و به دور از اصطلاحات فنی برای مخاطب عمومی در دسترس است. بحث این کتاب به هیچ وجه در اقتصاد سیاسی خلاصه نمیشود چون دموکراسی و آزادیهای مدنی و سیاسی در دستور کار و در قلب لیبرالیسم جدید قرار دارند و این کتاب راهنمای فشردهای برای آشنایی با جنبههای گوناگون لیبرالیسم دموکراتیک است.
- لیبرالیسم و عمل اجتماعی، جان دیویی، ترجمه رضا یعقوبی، نشر کرگدن، چاپ اول، ۱۴۰۲
@rezayaghoubipublic
لیبرالیسم و عمل اجتماعی
جان دیویی
ترجمۀ رضا یعقوبی
ویراستهٔ حسین شیخرضایی
۹۲ صفحه/ ۹۰۰۰۰ تومان
بازدید و خرید از سایت ناشر:
www.kargadanpub.com
🔶 جان دیویی، که برخی او را برجستهترین فیلسوف امریکایی میدانند، در این کتاب آرای سیاسی و اقتصادی خود را شرح میدهد. او دیدگاه سیاسی خود را با شرح توسعۀ تاریخی لیبرالیسم، از لاک و اسمیت تا بنتام و میل، آغاز میکند. دیویی در سنت فکری لیبرال ارزشهایی ماندگار تشخیص میدهد: آزادی، فردیت و استفادۀ آزادانه از خرد.
🔶 اما او نسخههای امروزی لیبرالیسم را دچار بحران میبیند و آنها را به دلیل نامربوط بودن به مشکلات اقتصادی و سیاسی معاصر نقد میکند.
🔶 دیویی در پی ترسیم مسیری است که لیبرالیسم بتواند بار دیگر حیات خود را بازیابد. از نظر او، لازم است دولت در ایجاد فضایی بکوشد که در آن شهروندان بتوانند تواناییهای خود را محقق کنند. چنین کاری مستلزم ایفای نقش دولت در ایجاد نوعی سازماندهی اجتماعی است.
@rezayaghoubipublic