نمیترسیم...
نگران آینده بودن کار بحق و عاقلانهای است اما ترس بیش از حد باعث فلج شدن است. ما نه با سوریه قابل مقایسهایم نه با عربستان و امارات و عراق و نه حتی با ترکیه. زمانی که ما نزدیک ۱۲۰ سال پیش انقلاب دموکراتیک مشروطه را داشتیم، کشورهای منطقه حتی آن زمان از نظر فرهیختگی و آگاهی و گفتمان حاکم بر ذهن اندیشمندان با ما فاصلهی زیادی داشتند. وقتی اندیشمند ایرانی در زمان مشروطه "رسالهی یک کلمه" را مینوشت کشورهای عربی تعدادی شیخنشین بودند یا هنوز اصلا کشور مستقلی نشده بودند. امروز این فاصله آشکارتر است. عراق و سوریه غرق در فرقهگرایی و قومگراییاند و هنوز نتوانسته یک "ملت سیاسی" را تشکیل دهند. ایران اما شکاف قومی دارد؟ ندارد. شکاف فرقهای بین ادیان و مذاهب و سنی و شیعه و زرتشتی و مسیحی و.. دارد؟ ندارد. اهداف جنبشهای ما گفتمانهای هویتگرای طردکنندهاند؟ خیر، بلکه اندیشهی آزادی و دموکراسی هر روز استوارتر شده و به سوی تکثر و فردیت و تنوع میرویم. آیا ما اختلافهایمان را با درگیری و ترور حل میکنیم و هر تفکر مخالفی را با نابودی فیزیکی پاسخ میدهیم؟ خیر. آیا اهداف جنبشهای ما و ابَرجنبش زن زندگی آزادی، واپسگرایی و ارتجاع و بازگشت به گذشتههای موهوم است؟ خیر، بلکه ما به دنبال "مدرن شدن" و "توسعه" و پیشرفت و رشد و بالندگی هستیم. بلوغ اجتماعی ما به حدی است که از نزاعهای قبیلهای و فرقهای که آفت کشورهای منطقهاند عبور کردهایم و زمینهی لازم برای گذار به یک دموکراسی پایدار و یک کشور مدرن و آزاد و آباد را داریم. چشمانداز آیندهای روشن پیش روی ماست، سرمایهی ما ایمان به خودمان و ایمان به تواناییها و ظرفیتهایمان و ایمان به رشد و آزادی و بلوغ انسان است که با آزادی میسر میشود، چیزی نه برای از دست دادن داریم نه برای ترسیدن.
این را هم باید در نظر بگیریم که اگر ترجیحمان بیعملی باشد، جایگزینمان چیست؟ خسارت کدام گزینه بیشتر است؟ چقدر باید نگاه کرد تا زیرساختهای ما فرسودهتر شوند، اقتصاد ویرانتر شود، فساد مثل موریانه منابع و ثروتهای کشور را بجود و ببلعد، فروپاشی اجتماعی و بیاعتمادی و بیاخلاقی ریشهدارتر شود، بنیانهای اخلاقی جامعه از بین برود، ارزشهای اجتماعی تحلیل بروند و ضربههایی به پیکر جامعه و کشور وارد شود که تا نسلها زمان و هزینه و توان باید صرف شود تا کمی ترمیم پیدا کنند. اگر گزینهی ما صبر است باید ببینیم این صبر به چه بهایی تمام میشود و اگر گزینهی ما ترس است باید ببینیم آیا کسی که ترسی را به جان نخرد، به سودی میرسد؟
ما از همیشه برای دموکراسی آمادهتریم.
@rezayaghoubipublic
میخواهید بدانید چه کسی حواس مردم را جلب (نه پرت) میکند، ببینید چه کسی "سرکوب" میکند!
@rezayaghoubipublic
پرسش از جناب یعقوبی
در گزوه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
آیا نئوپراگماتیسم باعث افول پراگماتیسم شده است.
پرسش از جناب یعقوبی
در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
چه عواملی که باعث شدن که ایده پراگماتیسم طرفدارانی بیابد وتحکیم پیدا کند .
پرسش از جناب یعقوبی
در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
از منظر رویکرد پراگماتیستی، در تعارض و تفاوت بین تجربه ها و انتخاب ها، چه در ساحت فردی چه جمعی، معیار انتخاب و الویت چیست؟
آیا به نسبی باوری نمی رسد؟
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکنند
🔹 موضوع :پراگماتیسم
🎙رضا یعقوبی
نویسنده ،مدرس وپژوهشگر فلسفه
🕒 زمان:پنجشنبه ۲۲آذر ماه،، ۱۴۰۳
ساعت ۲۲ بوقت ایران
اینستاگرام آکادمی
http://www.instagram.com/marzockacademy
کانالِ اکادمی
@marzockacademy
دربارهی سقوط اسد
مردم ما شاهد بودهاند که در سرکوبها افرادی عربزبان شرکت داشتهاند. یاری گرفتن دیکتاتورها از همدیگر برای سرکوب مردم و مخالفان به این شکل، سابقه دارد. در اروپای دوران غیردموکراتیک هم قراردادهایی بین پادشاهان خودکامه وجود داشت که هنگام سرکوب از همدیگر کمک بگیرند. مستبدان میدانند که در مقابل مردم خود بیپناهاند و به همین دلیل به کمک خارجی دل میبندند و خیال میکنند پایههای استبدادشان را محکم میکنند. اما هنگام فروپاشی به سرعت همدیگر را تنها میگذارند و با "اثر اشاعه" (سرایت انقلاب به کشورهای همجوار) دومینویی از فروپاشی شکل میگیرد.
وقتی "بهار عربی" میخواست نوید آزادی و دموکراسی را به منطقه بدهد، مستبدان سراسیمه پشت به پشت هم دادند تا جنبشهای آزادیخواه را سرکوب کنند. اما این سرکوب در کشورهایی که نهادهای سستی داشتند حاصل شومی به بار آورد: در فضای سرکوب و هرج و مرج، گروههای تروریستی مثل داعش مجال مسلح شدن و ظهور پیدا کردند. علت اصلی ظهور آنها چیزی جز سرکوب وحشیانهی حکومت نبود. حکومتهایی که حتی نام اصلی جنبش را تحمل نمیکردند و به جای بهار عربی، از "بیداری اسلامی" استفاده کردند. خونریزی و قساوت به حدی بالا گرفت که گروهی مثل داعش توانست به راحتی بین مردم جا باز کند و ارتش بسازد و قلمرو حاکمیت تعیین کند. آنهایی که مدعیاند برای نابودی داعش نیرو فرستادهاند پیشاپیش با سرکوب جنبشهای مخالف اسد، موجب ظهور داعش شده بودند و نابودی انقلاب دموکراتیکی که میتوانست به سوریه و منطقه ثبات و آرامش بدهد، به بهای بیش از یک دهه جنگ و دخالت و ویرانی تمام شد. دیکتاتورها قدرت را چنان دوست دارند که کسی جانش را دوست دارد. ماندن اسد در قدرت به بهای ویرانی و نابودی سوریه تمام شد. دیکتاتورهای دیگر هم تا روزی که بتوانند حکومت کنند هیچ اهمیتی به ویرانههایی که به جا میگذارند نمیدهند. حتی اگر بتوانند بر کوهی از خاکستر حکومت کنند، میمانند تا بر خاکستر حکومت کنند. راه سوریهای نشدن برخلاف لاطائلات اصلاحطلبان در رفتن مستبدان و قدرت گرفتن آزادیخواهان است نه در سرکوب و کشتارشان.
@rezayaghoubipublic
از دید هر کسی که تاریخ خوانده باشد، نافرمانی فضیلت اصلی انسان است. از طریق نافرمانی است که پیشرفت حاصل شده است.
اسکار وایلد
اپوزیسیون؛ به سوی یک نگاه تازه
✍رضا یعقوبی
اصلاحیه: صفحهی دوم، سطر یکی مانده به آخر: "حتی به شکل ضد نظم و امنیت عمل میکنند".
صفحهی یازده، سطر پنج: "تخریب و فحاشی".
@rezayaghoubipublic
سیاست، عرصه نیرومند امّا بسیار سخت کارهای کند، ملالآور است. هم شور و هم شیفتگی میخواهد و هم دارا بودن چشمانداز. البته همهی تجربیات تاریخی این حقیقت را تأیید میکنند؛ این که انسان نمیتواند به آن چه امکان دارد برسد مگر آن که گهگاه به آن چه امکان ندارد دست یافته باشد. امّا برای این کار انسان باید رهبر باشد، و نه تنها رهبر بلکه باید یک قهرمان، به جدّیترین معنای آن نیز باشد. و حتّی کسانی که نه رهبرند و نه قهرمان، باید خود را به چنان قلب استوار و تزلزلناپذیری مسلح سازند که بتوانند حتّی هنگام درهم شکستن همه امیدها بازهم دلیر باشند. و اکنون درست چنین چیزی لازم است و در غیر این صورت انسان حتّی توانایی دستیابی به آنچه امروز امکان دارد نیز نخواهد داشت. فقط کسی که برای سیاست احساس رسالت میکند، اطمینان دارد که حتی وقتی جهان از دید او برای آنچه توقع دارد، زیاده از حدّ احمقانه یا پست است؛ باز درهم نخواهد شکست. و فقط کسی که در برابر همهی اینها بتواند بگوید《به رغم همهی اینها》، میتواند برای سیاست احساسِ خویشکاری و رسالت داشته باشد.
متن: علم و سیاست از ماکس وبر، ترجمهی مرتضی ثاقبفر، نشر جامی
#وبر
@volupte
ما زندانیها و کشتهها را دستهبندی نمیکنیم. فرقی ندارد کسی جمهوریخواه یا سلطنتطلب باشد. حتی اگر با نظر او مخالف باشیم نمیتوانیم با حقوق او و حق آزادی و بیان او مخالف باشیم. اگر ما آزادیخواه و لیبرال هستیم نمیتوانیم حقوق اساسی را به صورت گزینشی و فقط برای موافقان خودمان بخواهیم. آزادیخواه راستین، آزادیها را برای مخالفان خودش هم میخواهد وگرنه آزادیخواه نیست. بنابراین اگر یک جمهوریخواه برای حق حیات یک سلطنتطلب احترام قائل نباشد، در آزادیخواهی او باید شک کرد. حتی فراتر از این، ما برای حق حیات همه حتی مخالفانمان میجنگیم. نسرین شاکرمی و فاطمه سپهری مثل هر شخص دیگری باید از حقوق انسانی برخوردار باشند. موضع سیاسی و خط فکری کسی او را از حقوق انسانیاش محروم نمیکند.
همبستگی گام بزرگی است که باید به عنوان مهمترین گام از اهداف اصلی ما باشد. اگر کسانی بودهاند و هستند که با دستهبندی افراد و تبعیض و تمایزگذاری و خوی انحصارگری مانع همبستگی شدهاند، چاره در ستیز و عمق دادن به شکافها نیست. چاره در این است که "حقوق انسانی" را مبنا قرار دهیم، "ارزشهای" مشترک و مشخصی داشته باشیم و فارغ از چیزهای دیگر همانها را فراگیر کنیم و مبنای مبارزه قرار دهیم. فقط به این شکل میتوانیم انحصارگران و تخریبکنندگان را در جنگ اخلاقی شکست دهیم و همبستگی را فراگیر کنیم و توطئهها را خنثی کنیم. به این شکل که "من برای حق حیات تو میجنگم حتی اگر مخالف من باشی". "من مخالف توام، دشمن تو نیستم". این قویترین سلاحی است که در برابر لشکر هتاک و تخریبگر به کار میآید.
شرایط کنونی دوران زوال یک نظم قدیمی و پوسیده است. شرایط زوال ساختارهای کهنه، همزمان با بینظمی و آشفتگی اجتماعی و سیاسی به دلیل فقدان ساختارهای جدید، احساس اضطراب و ابهام و ترس را در افراد جامعه ایجاد میکند. این ترس و اضطراب که شکل یک پارنویای جمعی به خود میگیرد به احساس بدبینی، توهم توطئه، و همه را به چشم دشمن دیدن میانجامد که باعث میشود افراد جامعه اکثرا وارد لاک دفاعی شوند. این فضا بستر مناسبی برای توطئهچینی و تفرقهاندازی ایجاد میکند و تئوری توطئه در میان شهروندان به اوج میرسد. راه غلبه بر آن ایجاد تکیهگاههای مردمی محکم و گسترش همبستگی است.
@rezayaghoubipublic
کنشهای فردی تا کنون در جامعهی ما رواج نداشته و بیشتر حرکتها جمعی بوده (شاید بیشتر به این علت که کنش جمعی مقداری ایمنتر است) اما کنش فردی ابتکار مهمی است که اهداف خودش را دارد. این شکل از کنشگری که با آسیب زدن به خود یا خودکشی یا برهنه شدن یا خود را در معرض کشته شدن و بازداشت قرار دادن است در کشورهای دیگر مخصوصا زمانی که زنان در انگلستان برای حق رای مبارزه میکردند رواج داشت. مثلا کاری میکردند که هر طور شده بازداشت شوند یا حتی خودشان را به ریل میبستند. دلیل این کار "جلب توجه" عموم به جریان داشتن مبارزات با اصلا وجود آرمانهایی برای مبارزه بود تا آن مبارزه از حلقههای بستهی کنشگران فراتر برود و باعث ایجاد "تمرکز" عموم روی مبارزات و آرمانهایش شود. این شکل از کنشگری هدفش این نیست که دیگران را به آن کارها دعوت کند، هدفش جلب حواسها و توجهها به مبارزات است. یعنی دقیقا برخلاف آنچه گفته میشود که این کارها برای پرت کردن حواسها است، دقیقا دلیلش ایجاد تمرکز و تداوم است. هرچقدر همبستگی و انسجام بیشتری ایجاد شود و نیروهای بیشتری فعال شود، این شکل از کنشگری که با خودتخریبی همراه است کمتر میشود. کنش آهو دریایی، کیانوش سنجری، و حسین رونقی در یک راستا و به دنبال یک هدف بودند. از آنجا که در این حالت شیوهی انجام کنشها رادیکال است، موجی از حیرت و تعجب و تئوری توطئه ایجاد میکند که فرصتطلبان و فریبکاران و لشکر سایبری سعی میکنند آن را جهت بدهند و خنثی کنند. محکوم کردن این کنشها به معنای عدم توجه و درک نکردن فلسفه و چرایی آنهاست. کنشگر برای تایید گرفتن یا پرسیدن نظر ما این کار را نمیکند، او چنین کاری از ما یا جامعه نخواسته که منتظر تایید یا محکوم کردن کنش باشد. هدف او چیزی است که در بالا گفتیم.
@rezayaghoubipublic
تغییرات بزرگ صرفاً معلول اندیشهها نیستند؛ اما بدون اندیشهها هم عملی نمیشوند. اگر یخبندان عرف باید شکسته شود یا زنجیرهای اقتدار گسسته شود، باید انسانها به شور آیند؛ اما شور به خودی خود کور و جهانش آشفته است. انسانها برای موثر بودن باید متحد عمل کنند و برای متحد عمل کردن باید فهم و هدفی مشترک داشته باشند.
لئونارد هابهاوس، از کتاب "لیبرالیسم"، ترجمه رضا یعقوبی، نشر مدام، ص۳۶.
نفی اراده و اختیار انسان، به بردگی کشاندن او که سلب حقوق اولیه و انسانی اوست، اجبار کردن او در عرصههای مختلف زندگی و حیات اجتماعی که محل نبوغ، ابتکار، تفاوت، تنوع، ذوق، انتخاب، آفرینش و در یک کلمه، فردیت است، فرقی با انکار موجودیت و هستی انسان ندارد. "عصیان" زمانی معنا پیدا میکند که عناصر ارادی و اختیاری فرد، تحت سلطهی اجباری بیرونی قرار گرفته باشند و شکستن آن سلطه با خطر همراه باشد. فرد عاصی کسی است که ارادهاش علیه اجبار طغیان کرده و هیچ اهمیتی به پیامد این کار نمیدهد. زنجیرهای اسارت و بردگی همیشه مرئی و دیدنی نیستند. در حکومت خودکامه برخی زنجیرها به واسطهی عادت و رسوم، ناپیدا و نادیدنیاند. یعنی جایی که سرکوب نیازی به عامل بیرونی ندارد و درونی شده است. وجود قهرمانهایی که به مردم نشان دهند که بسیاری از زنجیرهایشان ناشی از ترسها و عادات خودشان است، ضروری است. وقتی ارادهی انسان از دل این عصیانها آشکار میشود، به افراد حس بودن و وجود داشتن میدهد. انسان از طریق عاملیت و انتخاب آزاد است که به احساس موجودیت و بودن دست پیدا میکند. هر کسی که با خودکامگی و اجبار مبارزه میکند به یک معنا به دنبال اثبات هستی خود و غلبه بر پوچی و بیهودگیهایی است که در اثر سرکوب اراده و اختیارش بر روح او حاکم شدهاند.
کسی که میخواهد بر این عصیان سرپوش بگذارد و به بهانهی اختلال روانی آن را محکوم میکند، در حال وصلهپینه کردن آن زنجیرهای نامرئی ترس و عادت است وگرنه همهگیری عصیان به معنای مرگ سلطه و سرکوب است. زیر سوال بردن اراده و آگاهی شخص به معنای نفی عاملیت او است. بیایید فرض کنیم تمام ماجرا ناشی از اختلال روانی باشد. اگر مسئلهی اجبار و سرکوب وجود نداشت و جامعه آزاد بود و پوشش اصلا مسئله نبود چه دلیلی داشت که نیمهبرهنه شدن به این سطح از وایرال و فراگیری برسد که تبدیل به محور مباحث افکار عمومی شود؟ آیا برهنه شدن کسی که دیوانه است در جامعههای آزاد هم تبدیل به کاری حیرتآور و کانون بحث روز میشود؟ پس این خود گواه بزرگتری بر اهمیت عصیان و مبارزه است. دیگر اینکه اگر این یک اختلال است چرا بعد از نزدیک به پنجاه سال در هیچ دانشگاه و هیچ مکان عمومی خاصی چنین موردی دیده نشد؟ پنجاه سال زمانی کافی برای پیش آمدن موارد مشابه چنین اختلالی نیست؟ تنها گذاشتن آهو دریایی با توسل به این دلیلتراشیها باعث میشود به شخص او یا خانوادهاش تلقین کنند که مردم دیگر حامی او نیستند و تسلیم فشارها برای اعتراف اجباری شود. صدایش باشیم.
آهو دریایی را آزاد کنید.
@rezayaghoubipublic
شجاعت، راز آزادی و آزادی، راز خوشبختی است.
جان دیویی
از کتاب "لیبرالیسم و عمل اجتماعی"
وقتی میگوییم حاکمیت قانون آزادی تمام جامعه را تضمین میکند، فرض ما این است که قانون بیطرف است. اگر برای حکومت یک قانون وجود داشته باشد و برای رعایا قانونی دیگر، برای اشراف یک قانون و برای مردم عادی قانونی دیگر، برای ثروتمندان یک قانون و برای دیگران قانونی دیگر، آنوقت قانون نمیتواند آزادی همگان را تضمین کند. از این منظر آزادی بر برابری دلالت میکند. به همین دلیل لیبرالیسم خواهان رویهای است که اِعمال بیطرفانهی قانون را تضمین کند و خواهان استقلال قوهی قضائیه برای تضمین برابری بین حکومت و اتباعش است.
لئونارد هابهاوس، از کتاب "لیبرالیسم"، ترجمه رضا یعقوبی، نشر مدام، ص۲۲.
این کتاب از دو نظر اهمیت دارد. یکی اینکه نشان میدهد دولتها در چه مرحلهای از فروماندگی (شکست) هستند و بر اساس چه معیارهای میتوان میزان این فروماندگی را سنجید. دیگر اینکه با برشمردن ویژگیها و ضروریات یک دولت موفق یا ناکام، نشان میدهد که چگونه میتوان یک دولت یا حکومت موفق و پایدار ایجاد کرد. به همان اندازه که به علل و عوامل شکست و زوال پی میبریم، به علل و عوامل موفقیت و پایداری هم پی میبریم. نویسندگان این کتاب از روش تحلیل نهادی بهره بردهاند و بر نهادهای دولتی تمرکز کردهاند. برای سنجش موفقیت یا فروماندگی دولتها چهار دسته نهاد دولتی عمده را مبنا قرار دادهاند: نهادهای اداری (بوروکراسی)، نهادهای سیاسی، نهادهای قضایی، و نهادهای امنیتی. سنجش این چهار نوع از نهادها به ما کمک میکند بفهمیم که دولتی در مرحلهی فروماندگی قرار دارد یا خیر. مثلا آیا نهادهای اداری یک بوروکراسی حرفهای را تشکیل دادهاند و دولتها توانایی تغییرات دلبخواهی چندانی در آنها ندارند یا ادارات تبدیل به مکانهای حامیپروری و شغلتراشی برای مقامات شدهاند و خرید و فروش شغل در آنها صورت میگیرد و در نتیجه ناکارامدند؟ آیا نهادهای قضایی استقلال کافی دارند که تبدیل به ابزار سرکوب مخالفان یک فرد یا یک جناح نشوند؟ به عبارتی تا چه حد حاکمیت قانون برقرار است؟ آیا نهادهای امنیتی مثل ارتش استقلال و آموزش حرفهای و بودجه کافی دارند که هم قادر به تامین امنیت باشند و هم نهادهای امنیتی موازی که برای حفظ یک رژیم خاص ایجاد شدهاند آن را تضعیف نکرده باشد؟ آیا نهادهای سیاسی از انسجام و پاسخگویی و شفافیت کافی برخوردار و به مردم پاسخگوند یا در اثر تحمیل ارادههای دلبخواهی محلی برای رانت و فسادند و از تامین امکانات اولیهی شهروندان عاجزند؟ این فاکتورها در کنار عوامل و شرایط و آمارهای مختلفی تواناییها و فروماندگیهای یک دولت را نشان میدهند. دولتهای فرومانده از تامین نیازهای اولیه ناتوانند، تامین امنیت یا ضعیف است یا وجود ندارد، در مورد برخی کشورها خود نظامیان عامل ناامنی و فساد و دخالت در اقتصادند. قضات استقلال ندارند و دادگاهها نمیتوانند عدالت را اجرا کنند. رشد اقتصادی وجود ندارد و کسب و کارها با اختلال مواجهاند و هزینههای عمومی از جاهایی غیر از مصارف اصلیشان سر در میآورند.
این کتاب از طریق برشمردن ویژگیهای نهادهای ضعیف یا فروپاشیده و نیز ویژگیهای نهادهای قوی و مستقل و توانمند علاوه بر اینکه درماندگی دولتها را نشان میدهد، یک درسنامهی جامع برای بازسازی دولتها و نهادها و حتی دولتسازی است.
@rezayaghoubipublic
پرسش از جناب یعقوبی
درگروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
اگر حقیقت بر اساس نیازهای ما شکل گرفته و گزینشی به دنبالش می رویم، خب وقتی نیازها متفاوت بشه تجربه ها هم متفاوته، حتی برای یک فرد با خودش. اگر در واقعیت عینی دنبال ما به ازا باشیم، که کاملا رئالیستی می شه. پس فلسفه پراگماتیسم هم آیا روی معیار مطابقت پیش نمی رود؟ همون نقدی که به عقل گرایان داشتند.
پرسش از جناب یعقوبی
در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
سه متفکر برجستهپراگماتیسم، پیرس، ویلیام جیمز و جان دیویی هستند.
اگر از پیرس شروع کنیم، پیرس معنا را واکاوی میکنه و اهمیت سوبژکتیو و ابژکتیو رو در متن ها رهگیری میکنه... در مورد نظریه معنا نزد فلسفه پیرس اندکی توضیح میدید؟؟
پرسش از جناب یعقوبی
در گروآکادمی فلسفه مارزوک
/channel/marzockacademy
ایا شروع پراگماتیسم برای فرو نشاندن
موج ایده الیسم بود ؟
زندگی، سرچشمهی آزادی
یک. کنش پرستو احمدی تخیل ما را به کار گرفت تا رویای ایران آزاد در دل ما جان بگیرد تا ببینیم و درک کنیم که ایران آزاد ناممکن نیست، ناشدنی نیست، وقتی تصور هدف ممکن شود، دست یافتن به آن ممکنتر میشود. این روزها افراد زیادی از آینده میترسند، از اینکه ایران آزاد چه شکلی خواهد بود و چه خواهد شد. وقتی تصاویر آن را امروز با این شجاعت مثالزدنی رقم بزنیم، با خیال راحتتر و ارادهی راسختری به سمت آن گام برمیداریم و میفهمیم که ارزش دارد برای آزادی هزینه دهیم و نهال آن را با جان و تنمان سیراب کنیم تا ببالد.
دو. زندگی با ذات استبداد در تضاد است. استبداد خواهان یکرنگی و اطاعت و یکدستی است، زندگی سرشار از تنوع و تکثر و تفاوت است. زندگی جریانی قدرتمند از شور و پیشرفت و نیرو و ابداع و ابتکار است و استبداد با رفتن به جنگ تنوع و تفاوتها با زندگی میجنگد و یار و همکار مرگ است. اما پس از تمام تلاشها و کشتنها و یکنواختسازیها، زندگی حتی از دل خرابههای جامعه جوانه میزند و قدرتنمایی میکند. زندگی به دلیل تضاد ذاتیاش با استبداد به جنگ آن میرود و از دل زندگی، آزادی جوانه میزند و میبالد و همین هم علت اصلی عمر کوتاه دیکتاوریها است: رفتن به جنگ زندگی.
سه. "زن، زندگی، آزادی" به معنای دقیق کلمه، نماد و نمایندهی فرایندی است که در بالا گفتیم و آن حکومتیانی که در نقش تحلیلگر و اندیشمند دربارهی پایان زن، زندگی، آزادی مینوشتند نمیدانند که دربارهی پایان چیزی حرف میزنند که پایان ندارد: زندگی! شاید روزی برسد که زندگی، استبداد را شکست بدهد و ماشین کریه و نفرتبارش زیر گامهای بلند زندگی و آزادی خرد شود و نابود گردد اما زندگی شکستناپذیر و پایانناپذیر است. هر وقت کسی بتواند ثابت کند که زندگی پایان یافته، میتواند ادعا کند که آزادی و زن هم به انتها رسیدهاند. زن، بزرگترین جلوهی حیات است و بدترین دشمن استبداد در همهی زمانها بوده است. هر چه نیروی زندگی در کسی
قدرتمندتر باشد، دشمن بدتری برای استبداد است و نیروی زندگی در زنان از همه بیشتر است و بنابراین آفت و بلای جان مستبداناند. زن، زندگی، آزادی جاودانه است، مرگ و استبداد رفتنی است، بنای اولی بر حیات و بنای دومی بر مرگ است و تا انسان است و زندگی است، مرگ همیشه عقب رانده میشود و آزادی تنومندتر و استوارتر و استوارتر...
@rezayaghoubipublic
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکنند
🔹 موضوع :پراگماتیسم
🎙رضا یعقوبی
نویسنده ،مدرس وپژوهشگر فلسفه
🕒 زمان:پنجشنبه ۲۲آذر ماه،، ۱۴۰۳
ساعت ۲۲ بوقت ایران
لینک گروه اکادمی
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
اینستاگرام رضا یعقوبی
https://www.instagram.com/reza.yaghoubi.official/profilecard/?igsh=ODRtcTEwbXVjNDhz
اینستاگرام آکادمی
http://www.instagram.com/marzockacademy
کانالِ اکادمی
@marzockacademy
اسلامگرایی و توتالیتاریسم
دربارهی قانون ننگین حجاب و عفاف
توتالیتاریسم با دیکتاتوری سنتی یا اقتدارگرایی یک تفاوت اساسی دارد: دیکتاتور سنتی صرفا اوامر و دستوارت سیاسی را تحت انحصار درمیآورد و کسی را در حکمرانی شریک نمیکند و سرکوب او محدود به تهدیدهای برکناریاش است اما توتالیتاریسم به این مختصر اکتفا نمیکند و به دنبال تسلط و کنترل تمام ابعاد و جنبههای زندگی فردی و جمعی است. او تعیین میکند که شما به چه فکر کنید، چه بپوشید، چه بخورید، چه هدفی در زندگی دنبال کنید، چه اخلاقیات و سبک زیستنی انتخاب کنید، با چه کسی ازدواج یا همبستری کنید (مثلا نازیها به زنان آلمانی اجازه نمیدادند که با خارجیها ازدواج یا همخوابگی کنند) و غیره. نکتهی دیگر این است که هیچ حکومتی هنوز نتوانسته به معنای واقعی کلمه توتالیتر باشد، یعنی هیچ حکومت توتالیتری موفق نشده در عمل تمام ابعاد زندگی شهروندان را کنترل کند. به همین دلیل حکومتهای توتالیتر درجهبندی میشوند و میزان توتال بودنشان شدت و ضعف دارد. اسلامگرایی یک ایدئولوژی است که معتقد است اسلام نباید به حریم خصوصی افراد و به انتخاب جامعه سپرده شود بلکه یک نظام اسلامی باید مستقر شود و جامعه را بر اساس قوانین اسلامی اداره کند تا احکام اسلام اجرا شوند و از آنجا که اسلام به قول معروف "حتی برای ناخن انگشت ما هم حکم دارد" و حتی ریزترین حرکات ما را بدون دستور باقی نگذاشته (علمای سنتی این را نشانهی کمال و دقت احکام فقهی میدانند)، یک حکومت اسلامگرا هم ظرفیت و هم ارادهی کافی برای دخالت در خصوصیترین وضع و حالات افراد را دارد. البته باید شکرگذار بود که احکامی مثل ورود با پای چپ به دستشویی و خروج از آن با پای راست، مستحب است وگرنه ممکن بود دوربینهایی هم برای این کار در نظر گرفته میشد.
قانون ننگین حجاب و عفاف تقویت گرایشهای توتالیتر رژیم است. اگر منظور از این هیاهو، قهرمانسازی از دولت مردمفریب کنونی نباشد، در صورت انفعال جامعه این گرایشهای تمامیتخواه تقویت خواهند شد. اما این حرکت به سمت توتالیتاریسم در زمین شورهزاری است که برخلاف کشورهای دیگر، خاک حاصلخیزی برای آن ندارد. جامعه با سرعت سکولاریزه شده و بیشتر هم خواهد شد. این قوانین برخلاف نازیسم در زمان خود نمیتوانند پشتوانهی اجتماعی داشته باشند و فقط از طریق ارعاب عملی خواهند بود که آن هم به انزوای رژیم و انزجار بیشتر جامعه منجر میشود و پس از مشروعیتزدایی کامل به سان کاتالیزوری برای فروپاشی عمل خواهند کرد.
@rezayaghoubipublic
📰 در پاسخ به این پرسش که چرا فقه نسبت به اجرا شدن احکام الهی در امر حکمرانی تا جنبش مشروطه ساکت بود باید گفت تا پیش از هنگامهي مشروطه احکام الهی، با آنچه شاه میفرمود، در حال اجرا بود و دغدغهای بابت چگونگی اجرا شدن آن ایجاد نمیکرد. بنابراین فقه هم به عنوان یکی از مهمترین ابعاد دین، که اتفاقاً بعد هنجاری آن نیز هست، نسبت به حکمرانی در سکوت بود. تنها وجود سلطنت برای حفظ دین کافی بود و جنبه هنجاری دین نسبت به امر حکمرانی در آسودگی خاطری به سر میبرد. مشروطهخواهی اما انحرافی از این مسیر بود که انسان را واضع قانون و صاحب حق تعیین سرنوشت سیاسی خود میدانست. با شروع مقدمات مشروطهخواهی از نیمه دوم سلطنت قاجار و رواج مفهوم حاکمیت مردمی، سلطان تدریجاً از مرکز دایرهی سیاسی به حاشیه رانده میشد و مردم و نهاد ملت به جای آن مینشست...
🔖متن کامل: 2400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 12 دقیقه
🦉@goftemaann
مردم منفعل بزرگترین تهدید برای آزادیاند.
جان دیویی،
از کتاب "لیبرالیسم و عمل اجتماعی"، ترجمه رضا یعقوبی، نشر کرگدن، ص۶۴.
در پاسخ به درخواست صادق زیباکلام:
آقای زیباکلام،
پسر شما نیستم.
لبهای دوخته من فریادی است علیه اسلحهبهدستهایی که کیان، نیکا و دیگر کودکان ایران را کشتند. لبهای دوخته من به خواستههای کیانوش گره خورده است. عامل این وضعیت اسفبار، حکومت برآمده از شما و همفکرانتان در سال ۵۷ است؛ حکومتی که از همان ابتدا کمر به قتل ایران و ایرانی بست. همانگونه که شاپور بختیار گفت: «شما مأموریت داشتید و دارید که ایران را به نابودی ببرید.» نتیجه آنچه در ۵۷ انجام دادید، غارت و ویرانسازی ایران و سرکوب مردم این سرزمین شد.
من دلبند شما نیستم و بر اساس عملکرد ویرانگرتان، شما برای من ارزشی ندارید. حتی حمایت لفظیتان مایه شرمساری برای من است. ما نمیگذاریم ایران بمیرد، حتی اگر خودمان بمیریم.
دست از سر ایران بردارید.
پاینده ایران
@Hosseinronaghi
۳۵٪ تخفیف
برای تمامی دورهها و درسگفتارهای تعمق به مناسبت روز جهانی فلسفه
به مدت یک هفته، از چهارشنبه، ۳۰ آبان تا ۷ آذر ماه
برای کسب اطلاعات بیشتر دربارۀ کلاسها کلیک کنید.
ثبتنام: @TaamoqSupport
Taamoq | تَعَمُّق
ناامیدی هم میتواند به عنوان یک نیروی برانگیزاننده و قوی عمل کند اما به شرطی که تسلیمش نشویم!
@rezayaghoubipubic
هرچه مشورت، تفکر و ذهن نقاد در روال امور عمومی نقش بیشتری داشته باشند، مردم بیشتر دموکرات هستند، برعکس هرچه در ملتی ناآگاهی، عادات ناشناخته، احساسات تاریک و در یک کلمه تعصبات آزمودهنشده برتری داشته باشند آن مردم کمتر دموکرات هستند.
...
همانطور که اوضاع محیط اجتماعی، پیشرفت دموکراسی را ایجاب میکند، همانطور هم اندیشههای اخلاقی ما آنها را ایجاب میکند. دموکراسی درواقع، هماهنگترین نظام سیاسی با فهم امروز ما از فرد است.
...
ما نمیتوانیم کاری کنیم که قوانین اشیاء چیز دیگری بشوند؛ ما با تفکر دربارهی آنها، خود را از آنها میرهانیم؛ یعنی از طریق فکر، آنها را از آنِ خود میکنیم. این است آنچه موجب برتری اخلاقی دموکراسی است. چون دموکراسی نظام متفکر است، به شهروندان اجازه میدهد که قوانین کشورشان را با هوشیاری بیشتر، با انفعال کمتر بپذیرند. چون میان آنان و دولت ارتباطات وجود دارد، دولت دیگر برای افراد چون قدرتی بیرونی نیست که بر آنها تأثیری کاملاً مکانیکی بگذارد. به یمن مبادلات پیوسته که میان شهروندان و دولت برقرار است، حیات دولت وابسته به زندگی آنان است، همانطور که زندگی آنان به زندگی دولت وابسته است.
متن: درسهای جامعهشناسی، امیل دورکِم، ترجمهی سیدجمالالدین موسوی، نشر نی
#دورکیم
@volupte
ما در طول دهههای گذشته، زیستن در دایرهی دروغ را تا مغز استخوان تجربه کردهایم. همهی ما روزهایی را به یاد داریم که هر مرد بدون ریشی و هر زن مانتویی بیچادری توبیخ میشد و روزهایی که "کاست غیرمجاز" داشتن و گوش دادن باعث جریمه و توقیف میشد و سر گردنهها کاستهای داخل داشبورد ماشینها جمعآوری میشد و هر کسی نمیتوانست بیرون از خانه صدای هایده و دیگران را گوش کند. همه میدانیم که آن ریش گذاشتنها و چادر پوشیدنها و نمایش مومن بودن از طرف اکثریت "دروغ" بود و هیچ اعتقاد محکمی به آنها وجود نداشت. این همان سطحی است که استبداد برای بقای خودش "دروغ" را در جامعه گسترش میدهد و به قول چسواو میوش (مبارز لهستانی) مردم رفتهرفته تبدیل به عدهای بازیگر حرفهای میشوند. نه ما که در دل این زندگیهای دروغین بار آمدهایم معنای زندگی صادقانه را درک میکنیم (همیشه احساس میکنیم زندگی با زیرکی و فریب پیش میرود و صداقت خیالپردازی است) نه شهروندان کشورهای آزاد درک میکنند که عمری با دروغ و در دروغ زیستن دقیقا چه شکلی است و چطور ممکن است. اما زیستن در قالب یک بازیگر حرفهای که همیشه قرار است نقش ثابتی را بازی کند آسان نیست چون زندگی چیزی یکنواخت و تکراری نیست. "فرد" ابتکاری دارد، خلاقیتی که میخواهد شکوفا شود اما قانونی استبدادی مانع آن شده (مثل صدای زنان)، فرد نیازی دارد به شیوه و سبک خودش زندگی کند اما استبداد مانعش شده و ارزشهای دیگری را از او میخواهد. زندگی زیر لایههای دروغ تداوم پیدا میکند، یعنی در آن سطحی که هاول نامش را مرحلهی "پیشا سیاسی" نامیده است. مرحلهای که ناگهان به سطح سیاسی میرسد و دیگر چیزی جلودارش نیست. مثل ویدا موحد که دیگر نمیتوانست زندگی در دروغ را تحمل کند و وقتی در حریمهای دیگر نه باوری به حجاب دارد و نه رعایتش میکند، تصمیم گرفت در میان عموم هم زندگی در دایرهی حقیقت را انتخاب کند. دختر علوم و تحقیقات هم همین راه را رفت. او میخواست به فردیت و حقیقتِ چیزی که هست پشت نکند و "بازیگر" نباشد، وقتی نیروهای رژیم حمله کرده و لباسش را پاره کردند تصمیم گرفت فریاد بزند که پادشاه لخت است: او با عریان شدن به همه اعلام کرد که دیگر در این نمایش، در این دروغ بازی نمیکند و دیگران هم وفاداریشان دروغین و نمایشی است. وقتی به همه نشان داد که در حال بازی کردن یک نمایشاند و تقریبا هیچیک از آدمهای اطرافش همانی نیستند که در واقع هستند، خطر بزرگی برای بازیگردان و برخی بازیگران ایجاد کرد. تمام بازی را به هم ریخت. پس چارهای نبود که با دیوانه اعلام کردن او به دیگران بگویند که این دروغ، این بازی، یک واقعیت است و نمایش ادامه دارد. کسانی که دروغ را باور کردهاند و در نقش خود غرق شدهاند حیرتزده و دستپاچه داخل کامنتها و دایرکتها سرگردانند و نمیخواهند واقعیت را باور کنند. یک بار مینویسند این پروژه و توطئه است، یک بار مینویسند او در حالتی "غیرعادی" و عصبی بوده و نباید تصاویرش را پخش کنید. در حالی که دختر علوم و تحقیقات در "عادیترین" حالت خود بود و اتفاقا با کنش دلیرانه و شهامتش نشان داد که آنچه هست نمایشی دروغین و "غیرعادی" است و با زور کسانی اجرا میشود که با "جنون قدرت و خودکامگی" جامعه را در اضمحلال اخلاقی فرو بردهاند. او صدای وجدان جامعه بود، صدای همان اخلاق انسانگرا و زندگیمحوری که از زور و اجبار و دروغ و بازیگری خسته شده است و میخواهد در آزادی و حقیقت زندگی کند.
دختر علوم و تحقیقات را آزاد کنید!
@rezayaghoubipublic