آیا دموکراسی دینی ممکن است؟
بیایید فرض کنیم اکثریت جامعهی ما با دموکراسی سکولار (خود دموکراسی) مخالف است و فرض کنید دموکراسی سکولار یا غیر دینی مستقر هم نمیشود. ما فرض میگیریم این دو ادعا صادقاند (هرچند واقعیت جامعه چیز دیگری را میگوید)، ببینیم اصلا چیزی به نام "دموکراسی دینی" ممکن است؟ یا اینکه اساسا متناقض و در عمل ناممکن است.
اولین شرط دموکراسی، آزادی سیاسی است، یعنی حق عزل و نصب حاکمان و نمایندگان و شکل دادن به احزاب و نظام حاکم. دموکراسی دینی چنانکه پیش از این هم دیدهایم فقط از میان دینداران (مسلمانان، آن هم نه هر مسلمانی بلکه شیعیان و آن هم نه هر شیعهای، شیعهی متدین) به مردم اجازهی انتخاب حاکمان و نمایندگان را میدهد، چنانکه در حکایتهای نقل شده هست که اوایل انقلاب گاه کسانی به خاطر نماز نخواندن از مناصب عزل میشدند و منجر به این بحث شده بود که تخصص تقدم دارد یا تعهد (به اسلام و انقلاب). این محدودهی تنگ از آزادی سیاسی، اصلا آزادی نیست و بیشتر شبیه یکی گرفتن صندوق رای با دموکراسی است. مثل این است که مثلا در عربستان عدهای از شیوخ به مردم اجازه دهند از بین شیوخ دیگر عدهای را انتخاب کنند و بعد ادعا کنند که دموکراسی دینی دارند.
.
دومین شرط دموکراسی، آزادی مدنی است که شامل حق آزادی بیان، آزادی انجمنها و تجمعات، آزادی عقیده و آزادی شخصی است که اگر دموکراسی ادعای دینی بودن داشته باشد این آزادیها جایی که با دین تضاد پیدا کنند، حاکم به خود حق سرکوب میدهد.
.
سومین شرط دموکراسی برابری است. یعنی انسانها فارغ از "دین، نژاد، رنگ پوست، ملیت، جنسیت و.." با هم برابرند و حقوق یکسانی دارند. دموکراسی از طریق اعطای حقوق فردی، مانع استبداد اکثریت بر اقلیت میشود و حقوق اقلیتها را رعایت میکند. چنین چیزی برای دموکراسی دینی محال است. چون حتی حقوق اقلیتهای دینی را هم به صورت گزینشی و محدود رعایت میکند. باید دید آن دین، کدامیک از ادیان را محترم میداند و کدام را بدعت. بماند که چه بر سر جنسیت و مسائل آن آمده است.
.
شرط دیگر دموکراسی، انسانگرایی است و ضرورت سکولار بودنش هم از اینجا میآید. دموکراسی یک شیوهی خودگردان برای ادارهی آزاد امور است و کارکردش ادارهی جامعه به صورت آزاد است. یعنی مسائل انسانی در صدر قرار دارند و از اقتصاد گرفته تا بهداشت و آموزش و.. باید با محوریت "انسان" فارغ از هویت و عقیده و نژاد و.. انجام بگیرند. اما ما حتی شاهد این بودیم که زمانی قرار بود تمام علوم طبیعی و انسانی را از دل منابع دینی استخراج کنند و از "علوم غربی" بینیاز شوند.
فقط در این صورت وجود نگاه انسانگرایانه است که "فرد" انسان میتواند آزادانه بیندیشد، بیان کند و با تمام تفاوتهای فکری و هویتی و جنسیتیاش در یک دموکراسی از حقوق خود برخوردار باشد.
شرط دیگر در دموکراسی، رعایت حقوق مدنی است. در دموکراسی مردم و تمام افراد باید در مقابل قانون برابر باشند و "حاکمیت قانون" از حقوق برابر همگان محافظت میکند. در حالی که دموکراسی دینی از ابتدا برای دینداران حقوق ویژه و امتیاز بالایی را در نظر گرفته و بالاتر از همه به آنها "حق حاکمیت بر دیگران" داده است تا متدینان و بزرگان دین هر امر متضاد با دیانت را از سیاستها حذف کنند و مصلحت امور را با متون مقدس تطبیق دهند. چه چیزی بیش از این میتواند با دموکراسی در تضاد باشد؟
به این سیاهه میتوان موارد بسیار زیادی اضافه کرد اما همین مقدار کافی است تا ثابت کند که دموکراسی دینی اصلا ممکن نیست و امری متناقض است، چه رسد به اینکه بخواهد مستقر شود یا نشود. دموکراسی ذاتا یک امر سکولار و انسانی است و لوازم خودش را که چند نمونهاش را در بالا آوردیم، دارد در غیر این صورت ما فقط با یک اسم تو خالی روبرو خواهیم بود.
@rezayaghoubipublic
باید ببینیم از آزادی چه میسازیم. آزادی پیش از آنکه یک حالت باشد یک مفهوم است. این را کسانی که با فلسفهی تحلیلی آشنایی دارند به خوبی میدانند. این را هم از کانت آموختهایم که مفهوم با واقعیت یکی نیست. «همیشه فاصلهای هست». هیچ معیاری وجود ندارد که ثابت کند مفاهیم ذهنی ما کاملا مطابق با واقعیتاند. آزادی یک مفهوم است باید دید در واقعیت چگونه آن را مصداقسازی میکنیم. و چون مصداق ساختن از آزادی یک تجربهی بشری و صرفا بشری است(چون مفاهیم از زبان سرچشمه میگیرند و فقط انسانها زبان دارند)،باید از تجربیات بشری در شرق و غرب عالم درس بگیریم. به گفتهی ویتگنشتاین "فقط کسی که زبان را فهمیده باشد، مفهوم رنج را میفهمد". این دربارهی مفاهیم دیگر هم صدق میکند، فقط کسی که زبان را فهمیده باشد مفهومی از آزادی دارد. پس مصداق این مفهوم را انسانها میسازند. یکی میگوید آزادی رها شدن از هوس و هوای نفس است(نگاه عرفانی و شرقی)، یکی میگوید آزادی کنترل امیال و اعمالمان است و امری ذهنی است حتی وقتی اسیر و برده باشی(رواقیون)، یکی میگوید آزادی، سروری عقل بر بدن و نفس و است(عقلگرایان قارهای)، یکی میگوید آزادی، خودآگاهی است(هگل)، یکی میگوید آزادی، آزادی بازار است و رها شدن اقتصاد از دخالت دولتها (محافظهکاران)، یکی میگوید آزادی، حق حاکمیت بر خویش و آزادی شکل دادن به قوانین و آزادی بیان و عقیده و به عبارتی آزادی همان آزادی مدنی و سیاسی است. بسیاری از این مفاهیم در تاریخ موفق شدهاند مصداقی پیدا کنند و از دل برخی از آنها خونخوارترین استبدادها و از دل برخیشان هم جوامع باز و آزاد بیرون آمده است. آنها که مثل رواقیان آزادی را امری ذهنی و اخلاقی دانستهاند با ستمکارترین حکومتها هم کنار آمدهاند چون آزادی بیرونی برای مشارکت اهمیتی برایشان نداشت و رنجهای زندگی آنان را به تعریفی درونی از آزادی سوق میداد که مایهی تسلیشان باشد نه تغییر جهان. آنان که آزادی را آزادی از هوا و هوس دانستند، مستبدان را برای کنترل افعال و رفتار و اذهان آدمیان به سروری رساندند. آنان که آزادی را خودآگاهی تاریخی دانستند در دام تاریخگرایی و جبرگرایی افتادند. آنان که آزادی را برای سیاست و جامعه خواستند و آن را مفهومی در خدمت مشارکت اجتماعی و سیاسی و ادارهی امور جامعه و تدوین قوانین به دست خود دانستند، جوامع آزاد و نظامهای بازی را آفریدند که رو به سوی اصلاح و ترقی و تکثر عقاید و همزیستی مسالمتآمیز در عین اختلاف داشت و دریچهای به نبوغ و بلوغ بشر گشودند.
@rezayaghoubipublic
توکویل در امریکا دریافت که نیروهای جبرانکنندهای فردگرایی را مهار میکنند. آزادی سیاسی به خودیخود، بهویژه در سطح محلی، مردم را به زندگی عمومی میکشاند. مسائل جوامع محلی خود شهروندان آنان را بسیار بیش از نگرانیهای بزرگ و بعید جهانی به مصالح عمومی علاقهمند میکند و آنها را متقاعد میسازد《که به منظور تأمین آن پیوسته در مقام نیاز به یکدیگر باشند》. ...《انجمنهای مدنی》که در خدمت موضوعاتی از هر نوع هستند، از قبیل ساخت کلیساها، مدارس و بیمارستانها یا تدارک سرگرمیها و معاشرتهای اجتماعی، نیز افراد را به نگرانیهای گستردهتر عمومی مرتبط میکند.《هر بار که در مورد هر کار تازهای در فرانسه حکومت، یا در انگلستان مرد بلندمرتبهای را در رأس آن دیدید، مطمئن باشید که در ایالات متحد انجمنی را در آن جایگاه خواهید یافت》.
...
آزادی انجمنها و آزادی مطبوعات جنبههای خطیر آزادی مدنی هستند که هر دو، از ١٨٣٠، در ایالات متحده استوارتر از فرانسه برقرار شدند. توکویل نشان داد که بر پایهی آن حقوق ساختار جامعهی مدنی در ایالات متحده در حال ساخت بود. انقلاب فرانسه امتیازات و خودمختاری محلی را روبیده و دور ریخته و در راه ترویج وفاداری فقط نسبت به ملت، همهی انجمنهای مستقل را سرکوب کرده بود. دولت در دوران ناپلئون و حتی پس از تبعید او، با محدود کردن شدید انجمنها و مطبوعات و تمرکز قدرت حکومتی در پاریس، این مواضع را حفظ میکرد. بریتانیا نیز در واکنش خود علیه انقلاب فرانسه، مجامع و انجمنهای مردمی را فروپاشیده بود، هر چند بعدتر مهار خود را سُست کرد. اما به گفتهی توکویل، تمکین از مردان بلندپایه در بریتانیا مانع رشد انجمنها بود.
...
تحولات امریکا راه را به سوی درکی جدید از جامعهی مدنی و روابط آن با دولت نشان داد. اِدموند برک [بریتانیایی], که شاید بیش از هر کس دیگر بنیانگذار محافظهکاری جدید است، به زدایش امتیازات اجتماعی سُنتی توسط انقلاب فرانسه، بهعنوان زوال فاجعهآمیز خِرد جمعی تاخته بود. توکویل معتقد است که انگیزش محافظهکارانهای از نوع برک واهی بود، زیرا مساوات، خیزشی بازگشتناپذیر است و این که اگر جامعه بتواند از یکسو گرایشهایش را نسبت به فردگرایی و از سوی دیگر گسترش دولت را مهار کند، میتواند جامعهی مدنی را در جامعهای آزاد بازسازی کند.
متن: قدرت آزادی، پل استار
@volupte
@rezayaghoubipublic
جان دیویی از آموزش و پرورش میگوید: دانشگاه رفتن با تحصیل یکی نیست.
@rezayaghoubipublic
دیویی استدلال میکرد که مسائل واقعی، و نه فرضها یا تمرینهای نظری، همیشه دغدغهی واقعی دانشآموزان است. پس مضاف بر فعالیتهای نوشتن و بحث در کلاس که امروزه خصوصیت بارز مدارس دولتیاند، دانشآموزان باید بپردازند به《تفحص فعالانه و سنجش دقیق مسائل مهم و اساسی》ای که اجتماعشان، هر طور که تعریف شوند _ بهویژه مدارسشان _ با آنها مواجهاند. درسهایی که در کتاب آمدهاند و بحثهایی که در کلاس درمیگیرد بهندرت به تصمیمگیری درباره مسائلی که بر این اجتماع تأثیر میگذارند، مربوطاند. در واقع به نظر دیویی، روشهای سنتی آموزش غالباً《بیگانه با قابلیتهای موجود جوانان ... دور از دسترس تجربه[شان] ... هستند. همین وضعیت مانع از آن میشود که محصلان مشارکت فعالانهی چندانی داشته باشند》.
...
دیویی مدارس را《اجتماعات آغازین》میدانست،《نهادی که در آن کودک در آن زمان ... بناست عضوی از نوعی زندگی اجتماعی باشد که در آن احساس مشارکت میکند و سهیم است》. لازم نیست برا فراچنگ آوردن معنایی که دیویی در پی آن بود گریزی به این پرسش بزنیم که وی دقیقاً از《اجتماع》چه مراد میکرد یا میبایست مراد کند. عجیب نیست که دیویی میخواست به دانشآموزان تجربهی گرفتن تصمیماتی را ببخشد که بر زندگیشان در مدرسه اثر میگذارند. عجیب آن است که دموکراسی بس ناچیزی در مدارس واقع میشود و آنان که بیشترین زمان را در مدارس میگذرانند از کمترین فرصت برای تجربهی آن بهرهمندند.
...
ایدههای دیویی دربارهی مدارس بهمثابهی نوعی اجتماع متکی به انواع مختلفی از رویههاست. نخست این که در برخی مدارس تجربی، دانشآموزان، معلمان و والدین عملاً به طرزی دموکراتیک ادارهی امور میکنند. ... آنچه بسیار متداولتر است بخشیدن نقشی به دانشآموزان در ادارهی مدرسه است آن هم از طریق دولت دانشآموزی منتخب، رسانههایی که دانشآموزان گردانندگانشان هستند و سیاستهایی که دانشآموزان را به بیان نظرهایشان ترغیب میکند. یکی دیگر از رهیافتهای بسیار رایج حمایت از دانشآموزان و تشویق آنان در زمینهی مدیریت انجمنهای داوطلبانهی خودشان در مدارس است: کانونها، تیمها و غیره.
متن: فلسفهی سیاسی، دانشنامهی فلسفهی استنفورد (٦)
#جان_دیویی
@volupte
@rezayaghoubipublic
خودکشی یا قتل اهالی قلم؟
جامعهای که کتاب نمیخواند، اهالی کتاب خود را خواهد کشت. عنوان درستتر خبر این است "وادار به بدرود حیات شد". اهل قلم ایرانی همان زندههایشان هم روزی صد بار میمیرند. آنها نمیتوانند یا به سختی میتوانند شکاف بین آگاهی خود با واقعیتهای یک کشور عقبمانده را پر کنند. آنها آگاهی بیشتری از معضلات و مشکلات و بحرانهای موجود دارند، مشکلاتی که آدم کوچهبازاری حتی به ذهنش خطور نمیکند. مسائلی که جامعه حتی حاضر نیست به آنها فکر کند. جامعهای که کتاب نمیخواند یک بار اهل قلم خود را با فقر میکشد، یک بار با جهل خود، یک بار با پایمال کردن آرمانها و معیارهایش، یک بار با به سخره گرفتن سواد و دانشش، یک بار با آزار و اذیتهای سوداگران نشر و یک بار با بیاخلاقی و رواج دروغ و دزدی و فریبکاری در تقریبا تمام طبقات و اقشار جامعه، یک بار با بینظمی و بیقانونی و یک بار با معضلات فیلافکن اجتماعی. اهل قلم ایرانی، اهل قلم جهان سومی روزی صد بار میمیرد. همان زندههاشان هم با فداکاری در حال تمدید حیات خودند. شک دارم هیچ اهل قلمی در این کشور بارها و بارها در طول عمرش به خودکشی با مهاجرت فکر نکرده باشد. دوستی تعریف میکرد که مدتی از سر فقر و ناچاری دچار حاشیهنشینی شده بود (و میدانید کسی که عاشق کتاب و قلم است نمیتواند به راحتی تن به کار دیگری دهد) و همسایهاش ضایعاتی از آب درآمده بود. ساختمانهای حاشیهی شهرها اکثرا یکشبه ساخت و قاچاقیساختاند و دیوار و پیکر درستی ندارند و همسایهها حتی گاهی صدای حرف زدن همدیگر را میشنوند. یک بار ضایعاتی با زنش دعوایش شده بود که ای بابا زن! تو چرا با من خوب نیستی؟! همین همسایهی ما زن و شوهر نویسندهاند، بیکارند! همیشه خانهاند و خوابند! ولی با هم خوبند! تو چرا با من خوب نیستی؟!! بعدا وقتی اسبابکشی کرده بود کارگرهای اسبابکشی دبه کرده بودند و چند میلیون پول اضافه خواسته بودند، وقتی پاسخ شنیده بودند که موجودی کارت من همین قدر است که قبلا توافق کردیم، کارگرها طعنه زده بودند که بیچاره به جای خواندن این همه کتاب که ما بار زدیم گشادبازی را بگذار کنار و برو کار کن!
طرف تلختر ماجرا آنجاست که شما شب و روز از اخلاق و نظم و قانون مینویسید اما در جامعه فقط شیادی و حیلهگری و سوداگری و چپاول و سوء استفاده و بیشرافتی و بیصداقتی میبینید. این جامعه، قاتل است، جامعهای که کتاب نمیخواند اهل فرهنگ و قلم خود را به قتل میرساند. از زندههایشان یا نومیدان و مردگان متحرک میسازد یا مردههای واقعی. درنتیجه خود آن جامعه به مرگ و زوال محکوم میشود چون تمام منابع کسب آگاهی و بهبود را مسدود میکند. کتاب بخوانیم تا قاتل نباشیم!
@rezayaghoubipublic
اتودِ انقلابیِ "فردریک_شوپن"
(Frédéric_Chopin)
از بزرگ ترین آهنگسازانِ پیانوی لهستانی،
در تاریخِ موسیقیِ کلاسیک
با اجرایِ منحصر به فردِ "سویاتوسلاو_ریختر"
(Sviatoslav_Richter)
نوازنده ی پیانو و آهنگسازِ برجسته ی روسی
"شوپن" این قطعه را در سالِ 1830 و به یادِ
آزادی خواهانِ لهستان و درست زمانی که در برابر ارتشِ روسیه، شکست سختی خورده بودند ساخت.
در سالِ 1939 وقتی که خاکِ لهستان، مورد هجوم ارتشِ نازی ها قرار گرفته بود، این
"اتود انقلابی"، آخرین موسیقی بود که "رادیو ورشو" پیش از تعطیل شدنش برای مردمِ لهستان پخش کرد.
@NazariyehAdabi
حتی اندیشمندان چپگرای شاخص جهانی متوجهاند که مسئلهی فعلی ما ایرانیها جدال چپ و راست نیست. مسئله، بنیانهای یک حکومت دموکراتیک و اصول اولیهای است که باید بر سر آنها به توافق رسید؛ نکتهای که روشنفکران راست و چپ ایرانی یا درک نمیکنند یا نمیخواهند درک کنند. جدال چپ و راست باید بعدا در قالب سیاستهای حزبی دنبال شود نه در دل یک انقلاب دموکراتیک. ما فعلا باید برای رسیدن به آزادیهای اساسی و حقوق بنیادین تلاش کنیم. وگرنه فقط میتوان این نتیجه را گرفت که راست و چپ ایرانی به دموکراسی تن ندادهاند و برای قبضهی تمام قدرت در آیندهی سیاسی تلاش میکنند و نتیجهاش میشود یکی از دیکتاتوریهای راستگرا یا چپگرایی که نمونههای فراوانی در جهان دارند.
@rezayaghoubipublic
🔹چرخه خشونت🔹
در زمانِ بحرانها، جنگها یا انقلابها، طرفین به طور معمول به دو دسته تقسیم میشوند:
۱.کسانی که قربانی ظلم و جنایتاند و در نتیجه خواهان برقراری عدالت و رهاییاند.
۲.کسانی که ظالم و جنایتکارند.
در مورد اول کسانی که در موقعیت قربانی قرار گرفتهاند، «موضع اخلاقی» دارند؛ «ظلم و بیعدالتی و جنایت بد است» کسانی که در مقابل آنها قرار دارند موقعیتی ضد اخلاقی دارند؛ و دست به جنایت و ظلم میزنند
کسانی که در موقعیت قربانی قرار دارند برای اثبات حقّانیت خود باید ثابت کنند از ظالمان و جانیان "بهترند". در نتیجه نباید ظلم و جنایت کنند وگرنه مثل ظالمان و یکی از آنها هستند! در این شرایط مبارزان میگویند ما باید از آنها بهتر باشیم وگرنه یکی از آنها هستیم.
ادامه در اینستاگرام
🆔@Khaneh_Agahi1
نوشته رضا یعقوبی
/channel/rezayaghoubipublic
زمین مربعه! (دربارهی ریشههای یک بحران)
این روزها که بحث دربارهی کارزار #زمین_گرده داغ است فرصت خوبی است برای آسیبشناسی یک معضل بزرگ که از ریشههای بحران فکری و اجتماعی ما هم هست: نگاه صفر و صد یا به قولی نگاه سیاه و سفید! یک نفر استدلال میکند این کارزار ترویج خشونت و انتقام است و کاملا ناپذیرفتنی است، دیگری استدلال میکند کاملا حق است و بجا. اما وقتی یک کارزار یا حرکتی با یک عنوان شروع شده و تقریبا همهگیر شده، اگر نگران عواقبش هستیم، همیشه راه حل این نیست که آن ایده یا حرکت را از ریشه و اساس رد کنیم. در افتادن با حرکتهایی که همهگیر میشوند دشوار است. راه حل آسانتری هست که برخلاف ذهن صفر و صد ما عمل میکند: ارائهی تفسیر و خوانشی از آن حرکت که فهم بهتر و درستتری از آن به دست بدهد. این خوانش جدید میتواند نگاهها را عوض کند و به جای کار دشوار در افتادن با حرکت جمعی، آن را "جهت" بدهد.
نمونهی بارز این نگاه صفر و صد جدال امروز ایرانشهر و اسلامشهر است که هر دو به یک اندازه محال و هر دو مروج خشونتاند. یکی معتقد است ایران و ایرانی به دست مسلمانان تباه شده و پیش از اسلام ما بهتر از اینها بودهایم و اصلا آمیختگی نژادی با عربها باعث شده دزد و دغل و دروغگو شویم و بنابراین "اصیل" نیستیم. دیگری معتقد است باید مدینهی فاضله بسازیم و راهی جز اطاعت و جنگیدن برای رسیدن به روز موعود و جهان پاک و عاری از گناه و ستم آینده نداریم. این هر دو محالاند و مایهی خشونت و تعصب. اما چیزی که هم شدنی است هم مسالمتآمیز هم راه حل درست است، چندان طرفداری ندارد: تکثر! اگر ما قبول کنیم که همه نمیتوانند زنگی زنگی یا رومی رومی باشند، اگر قبول کنیم که همه نمیتوانند مثل هم فکر کنند، اگر قبول کنیم باید به نظر مخالف احترام بگذاریم، در یک کلمه اگر تکثرگرا باشیم، به راه حل دموکراتیکی رسیدهایم که جوامع صلح آمیز پیشرفتهی امروزین رسیدهاند.
نگاه صفر و صد از بحرانهای امروز ماست. چیزی است که باعث میشود نتوانیم بر سر اصول یک جامعهی پویا و آزاد با هم به توافق برسیم. نگاهی که حتی نزد روشنفگران دینی هم دیده میشود. آنها خوانشی دلبخواهی از تکثرگرایی دارند: پلورالیسم دینی/تکثرگرایی دینی! که اصلا تکثرگرایی نیست. چون تکثرگرایی مشروط اصلا تکثرگرایی نیست! مثل این است که بگویید من فقط به برخی عقاید مخالف احترام میگذارم اما نه همه. ایدهی تکثرگرایی یعنی نظر مخالف، محترم است و به خاطر نظرش مجبور نیست کشته شود. تکثرگرایی یعنی نظر مخالف محترم است اما تکثرگرایی دینی میخواهد بگوید نظر عقاید مخالف در محدودهی دینداران محترم است، به عبارتی میشود همان "نظر مخالف محترم نیست" و در نتیجه "نظر من درستتر است"! "تحمل همدیگر" یعنی "تحمل عقاید مخالف همدیگر"، یعنی امکان گفتگو و نفی خشونت و زندگی مسالمتآمیز در کنار تفاوتها. ذهن صفر و صد امکان شرایط فرهنگی لازم برای این تکثر و در نتیجه زندگی دموکراتیک را سلب میکند و وجود دموکراسی بسته به وجود شرایط فرهنگی لازم برای آن است. آیا در عصری که گالیله را مجبور کنند بگوید زمین مرکز عالم است اما حاضر نباشند "تفسیر" و "فهم"شان از چیزها را عوض کنند، میتوان به امکان جامعهی باز و دموکراتیک اندیشید؟ آیا باید تفسیرمان از گرد بودن زمین را عوض کنیم یا از دیگران بخواهیم باور کنند زمین مربع است؟
@rezayaghoubipublic
نگرانیها از به خطا رفتن اعضای مجلس موسسان بجا و بحق است اما چارههایی باید اندیشید تا دستشان به طور کامل برای هر گزینهای باز نباشد. مثلا شورای انقلاب یا تشکلات مردمی میتوانند تصویب کنند که تصمیمهای مجلس موسسان باید فقط در چارچوب حقوق بشر باشد که طبیعتا دموکراسی و حق حاکمیت سرنوشت هم جزو آن است و در نتیجه اصل سلطنت هم لحاظ نخواهد شد. شک نیست که اجماع دموکراتیک بر سر گزینههای غیردموکراتیک تناقض است و در نهایت مثل اعلامیهی استقلال ایالات متحده باید هم و غم ما دموکراسی و حداکثر تلاش برای جلوگیری از استبداد باشد و هیچ اختیار نامحدودی برای اعضای مجلس موسسان قائل نشویم بلکه باید آنها را مقید به قیود دموکراتیک و حقوق بشری کنیم.
@rezayaghoubipublic
دلیل اینکه چرا سلطنت نمیتواند یک گزینه در میان گزینههای یک انتخابات باشد به خود جوهر دموکراسی برمیگردد. دموکراسی عبارت از خواست اکثریت نیست. چنین چیزی همان استبداد اکثریت است. باری رابین در کتاب دیکتاتورهای مدرن میگوید چون دموکراسی در جهان سوم بر اصولی مثل حق فردی و حاکمیت قانون و حقوق اقلیتها متکی نیست و خوانشی دلبخواهی دارد به شکل دموکراسی "تودهگرا" در میآید و شیوهای است برای به قدرت رسیدن رهبران پوپولیست. دموکراسی عبارت از صندوق رای نیست، در یونان باستان یک بار مردم به نابودی یک جزیره رای دادند! دموکراسی عبارت است از حق حاکمیت بر سرنوشت و حق عزل حاکمان و حفظ حقوق اقلیتها و افراد در سایهی حاکمیت قانون، وجود نهادهای مدنی دموکراتیک و کنترل قدرت از طریق ساز و کارهای مدنی. صندوق رای فقط یک مرحلهی پایانی با حضور این عوامل است. بنابراین سلطنت گزینهی مشروعی برای انتخابات و رفراندوم نیست و مردم باید خطر آن را درک کنند.
@rezayaghoubipublic
روستایی که روح قانون در آن پرسه میزد!
ساکنان یکی از روستاهای کشور ما شبانگاه صدای عجیبی از میان باغها و زمینهای اطراف میشنیدهاند و تقریبا تمام مردم آن روستا که سنشان به آن سالها میرسد آن را تصدیق میکنند حتی جوانترها. صدایی که شبیه یک نالهی مهیب به گوش میرسیده، صدایی که همزمان هم ترسناک بوده و هم اندوه و رنجی در آن شنیده میشده. تمام مردم دِه از منشا آن صدا بیخبر بودند و حتی معلوم نیست به مدت چند سال یا ماه آن صدا در شبهنگام شنیده میشده است. از قولهای مکرر میشد اطمینان داشت که واقعا صدایی در کار بوده اما اینکه چه جانور یا پرنده و حیوانی آن صدا را تولید میکرده نامعلوم است. ولی وقتی پرس و جو در آن روستا طولانیتر شد معلوم شد آن صدا منشا دیگری هم دارد: چند نفر از اهالی ده ادعا کردند وقتی شب از کار روی زمینها برمیگشتهاند موجودی شبیه دیو اما با جثهی کوچکتر دیدهاند! یک نفر گفته بود توانسته او را با بیل بزند و با قدرت و شهامت به خانه برگردد. یک نفر گفته بود آن را دیده اما غیب شده است. در میان این راویان کسی بود که گره از راز آن صدا باز کرد: یک شب در حیاط خانه تنها بودم که ناگهان از بالای دیوار وارد حیاط شد و گفت "من روح فلانی هستم که مرز بین زمینها را جا به جا کردم و به همین دلیل روح من سرگردان است و به این شکل و روز افتادهام"! نکتهی جالب اینجا بود که هیچ دو نفری همزمان این موجود را ندیده بودند و نمیشد دو نفر را پیدا کرد که تایید کنند همزمان و در یک لحظه آن را دیدهاند و شک نیست که چنین موجودی وجود نداشت اما چه چیزی باعث میشد تمام مردم روستا این روایت را باور کنند؟ اینکه روح سرگردان یک زمینخوار شبها در هیبت موجود ترسناکی در باغها و زمینها پرسه میزند و عذاب میکشد و ناله سر میدهد؟ پاسخ این است که آن موجود نه روح یک مرده بلکه روح قانون بوده است! تاریخ این روایت به زمانی برمیگردد که هنوز در کشور ما مخصوصا در روستاهای دورافتاده، کلانتری و دادگاه و سند و متراژ باغ و زمین و .. وجود نداشته و حتی مرز بین زمینها را با چیدن سنگ و کلوخ مشخص میکردند (که به راحتی میشد جا به جایشان کرد). اما در آن شرایط هم مثل هر شرایطی دیگری انسانها نمیتوانند بدون قانون در کنار هم زندگی کنند و زمانی که قوانین، ضمانت اجرایی نداشته باشند یا قدرتی برای اجرای آن بجز اخلاقیات و اعتماد خود مردم وجود نداشته باشد، خلا آن قدرت اجرایی با چه چیزی پر میشود؟
آن قدرت به شکل روح یا موجود ترسناک سرگردانی درمیآید که در میان مزارع و باغها پرسه میزند و نالههای ترسناک سر میدهد حتی اگر منشا واقعی آن صدا پرنده یا حیوان خاصی باشد، چیزی که در خیال مردم دِه نقش میبندد، یکی از نیازهای ضروری بقا و معاششان است که از جای دیگری مثل قدرت بیرونی تامین و تضمین نشده: فقدان قانون و قدرت اجرایی آن!
با این حال، نکتهی اساسیتری هم اینجا هست: عقاید و باورها مثل ابزارهای محسوس مثل تحولات صنعتی و تجاری نیستند که به راحتی جایگزین شوند. عقاید حتی پس از تغییرات سریع شرایط بیرونی در ذهن افراد «جا خوش میکنند» و حتی در زمانهایی که آن عقاید دیگر کارایی خاصی ندارند هنوز هم باورمندان خود را دارند. به همین دلیل همیشه تحولات فکری و اجتماعی بسیار زودتر از تحولات سیاسی رخ میدهند و تحولات سیاسی و حقوقی همیشه دیرتر سر میرسند. مثال بارزش این است که هنوز هم با وجود وفور مواد غذایی، چیزی با حرمت و مقدستر از سایر خوردنیهاست که در بیشتر زمانها قوت غالب مردم بوده است اما از نظر ارزش غذایی جایگزینهای زیادی دارد: نان!
@rezayaghoubipublic
احتمالا شما هم این کلیپ را از کانال تلویزیون منوتو دیدهاید. خانمی که در تصویر میبینید مدام ولیعهد معزول را بغل میکند و اشک میریزد و تکرار میکند که او و پدرانش را دوست دارد. شاید در نگاه اول فکر کنید این صرفا تبلیغ شخص پهلوی است ولی مسئله پیچیدهتر از این حرفهاست.
دولتهای دموکراتیک چون نیازی به سرسپردگی تام مردم ندارند و برآمده از مردماند در طی روندی مشارکتی و عقلانی به ادارهی امور میپردازند اما حکومتهای تمامیتخواه از آنجا که نیاز به سرسپردگی "تام" شهروندان دارند به جای مشارکت عقلانی به سراغ عواطف و تخیل شهروندان میروند. به گفتهی دیویی حکومت توتالیتر دو چیز شهروندان را کاملا در اختیار میگیرد: تخیل و احساس. بنابراین حکومت توتالیتر صرفا بر ارعاب و سرکوب تکیه ندارد بلکه محصول نوعی شیزوفرنی جمعی است. این کار از دو طریق ممکن است: از طریق ایجاد احساسات مذهبی و وعدهی آیندهی آرمانی، یا از طریق احساس برتری ملی یا نژادی و توهم خاص بودن و در نتیجه خلاصه شدن آن ویژگیهای ناب قومی و ملی در یک شخص که مظهر تمام آنها میشود. جملهی معروفی هست که میگوید "اگر کسی بتواند ترانههای یک ملت را کنترل کند، نیازی ندارد مراقب باشد چه کسی قوانین را مینویسند". حقیقت این است که عواطف و خیال در شکلدهی به افکار و باورهای عمومی بسیار قویتر از تحلیل عقلی و اطلاعاتاند. ادیان بدوی از طریق افسانهها و آیینها و مراسمها میتوانستند به راحتی قوهی خیال مردم را در چنگ خود درآورند و حتی امروزه نیروی هنر بسیار قویتر از تفکر و تعقل است.
در نتیجه تا وقتی بتوان از طریق هویتگرایی، سیاست را با احساس و تخیل مردم پیش برد نه با خرد جمعی و مشارکت، توتالیتاریسم همچنان به بقای خود ادامه خواهد داد و همچنان شاهد صحنههای شرمناکی خواهیم بود که در این کلیپ دیدیم و مایهی خجلت و شرم و شرمساری برای هر انسان آزاده و خردمندی است که قباحت و زشتیِ سرسپردگی و بردگی و ذلت را میداند و حتی به بهای جانش به آن تن نمیدهد.
@rezayaghoubipublic
سوسیالیستهای مارکسی و محافظهکاران طرفدار لِسهفِر غالباً به دانشجویانی شبیه بودهاند که حتی پیش از مطرح شدن سؤال، انگشتشان را بلند میکنند و پاسخی آماده دارند. این پاسخ در مورد سوسیالیستها عبارت بوده است از《سوسیالیزه کردن ابزار تولید》; در مورد مدافعان لسهفر پاسخ عبارت بود از《تکیه بر بازار آزاد》. لیبرالها که فاقد نسخه و درمانی به آن اندازه فراگیر بودند; بیشتر مایل بودهاند دولت و بازار را در هم بیامیزند و رویکردهای متفاوتی را تعبیه کنند و بیازمایند. تدریجاً از فلسفهی سیاسی لیبرال و علوم اجتماعی دربارهی نقشهای درخور دولت، بازار، و جامعه سیاسی نظریههای انتزاعیتری سر برآورده است. اما لیبرالیسم دموکراتیک، برخلاف مارکسیسم و محافظهکاریِ بازار آزاد، هرگز تحت فرمان نظریهای نبوده است. تأکید واقعگرایانه بر تجربه و شواهد _ دربارهی چگونگی کارکرد عملی امور _ در به کار واداشتن لیبرالیسم حیاتی بوده است.
متن: قدرت آزادی، پل استار
@rezayaghoubipublic
@volupte
آیا ما راهی به دموکراسی نداریم؟
ما هنگام تحلیل یا تبیین در دو صورت از کانتکست(زمینه، بستر، بافتار) نام میبریم که یکی "توصیفی" و دیگری "تجویزی" است. در مقام توصیف صرفا از شرایط، علل، عاملها و چیزهای دیگری سخن میگوییم تا وضعیت جاری را به تصویر بکشیم اما در مقام تجویز با توجه به آن عاملها و عللی که در کانتکست/بستر موجود دخیلاند، تجویز میکنیم که در آن وضعیت "چه باید کرد". به همین دلیل تجویزی که یک جامعهشناس یا فیلسوف سیاسی-اجتماعی برای جامعهی مثلا نروژ میکند تفاوت بسیاری با تجویزی خواهد داشت که همان شخص برای جامعهی افغانستان خواهد کرد. اما سوال اینجاست: آیا کانتکست، چیزی تغییرناپذیر و صُلب است که اگر یک بافتار اقتصادی-فرهنگی-اجتماعی همخوانی بیشتری با نظام سیاسی استبدادی داشته باشد، برایش استبداد تجویز کنیم یا اینکه کانتکست یا بافتار هم مثل امور انسانی دیگر، قابلیت آن را دارد که تحت تاثیر اراده و آگاهی انسانها متحول شود؟ کسانی هستند که امروزه همصدا با منافع قدرتمندان به قرائت جبرگرایانهای از این شیوهی تحلیل و تجویز رو آوردهاند و سابقهی تاریخی و فرهنگی استبدادی را دلیلی برای تجویز استبداد میدانند. این خوانش در اصل جبرگرایانه است و طبق آن ما همیشه اسیر بافتارها و کانتکستهای موجود هستیم و مقتضای این خوانش نگاه بدبینانه به جامعه و افراد است که چون توجیهی فکری برای سرکوب به دست میدهد و فاعل مختار بودن و شرافت زیستن در سایهی انتخاب آگاهانه را زیر سوال میبرد، همزمان که خوانشی غیرانسانی است، غیراخلاقی هم هست. (و به او اجازه میدهد جوانان ما را "نادان" خطاب کند). بنابراین جای تعجب نیست که به برخی جملات هگل هم استناد کنند که "بدا به حال اندیشههایی که با تاریخ همنوا نیستند" یعنی همه چیز از جایی غیر از اراده و اندیشهی ما تعیین میشود (البته این یگانه خوانش از هگل نیست).
اما در مقابل باید اذعان کرد که تمام کانتکست/بافتار موجود تحت ارادهی انسان نیست، عوامل بسیاری خارج از ارادهی ما عمل میکنند و خود را به ما تحمیل میکنند ولی ما در مواجهه با بافتار موجود کاملا هم بیاختیار نیستیم. ما و آگاهی ما و کنش ما بدون شک عاملیت دارد، گاه این عاملیت در درازمدت بافتار را تغییر میدهد (مثل گسترش سواد عمومی در جوامع عقبمانده) و گاه در کوتاهمدت (مثل ترویج دموکراسی در جوامع تقریبا توسعهیافته). هر نگاه تکعاملی و تقلیلگرایانه که تمام عوامل فعال در بستر اجتماعی را به یک عامل تقلیل دهد (مثلا به عوامل اقتصادی یا نسل زِد) سر از مطلقگرایی و نادیده گرفتن عاملیت ارادهی خودمختار انسانها درمیآورد. مثلا وقتی تمام عاملها به نیهیلیسم و رسانههای نظام سلطه نسبت داده میشود، در مقابل از عاملهای فردی و جمعی سلب اختیار شده و تمام اقداماتشان را به راحتی به جبر رسانهها و نیهیلیسم و.. نسبت میدهند و برای وضع موجود و فضای استبدادی "دلیلتراشی" ( rationalization) میشود. اینجاست که در مقابل و در پاسخ باید گفت که کانتکست و بافتار، امر صُلب، تغییرناپذیر و جبرگرایانهای نیست که از حدود تاثیرگذاری ارادهی ما خارج باشد، و از میان عوامل تعیینکنندهی آن، آگاهی و ارادهی بشر مدخلیت فراوان دارد. این ما هستیم که با فعالیتهای مختلف در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره، بخش عمدهی آن را شکل میدهیم و با ترویج اندیشهها، با انتخاب آگاهانه، با تامل و.. بر آن تاثیر میگذاریم و از آن تاثیر میپذیریم و در نتیجه این موضع که امر دموکراتیک منحصر به نظام سلطه و غرب نیهیلیست است، علاوه بر کاذب بودن، غیراخلاقی و ضد انسانی است.
@rezayaghoubipublic
اما برسیم به "واقع مطلب". واقع مطلب ایجاد ناامیدی و یاس در دل دموکراسیخواهان و آزادیخواهان است. زمین و زمان را به هم دوختن و استدلالهای لفاظانه و سست برای اثبات اینکه دموکراسی جایی در بین ما ندارد! صدایی همسو با مستبدان برای سرکوب شوق ما و امید ما و رویای آیندهی ما برای کشوری دموکراتیک و جامعهای پویا و بالنده. سرکوب بیرونی برای فرونشاندن صدای اعتراض و مطالبات و محو مبارزات دموکراتیک و آزادیخواهانه است اما سرکوب درونی، سرکوب امید ما و نیروی عاطفی ما برای عمل و تلاش و مبارزه است. وظیفهای که امروز بر عهدهی اصحاب تحجر و مغزهای پوسیده گذاشته شده است. این سخنان متحجرانه از دهان کسی خارج میشود که سالها شاگردی اصحاب فردید و متحجران دوران را کرده و از عالم غرب، از علم، از پیشرفت، از دموکراسی، از آزادی، از جهان جدید فقط نیهیلسم میبیند و هیولای هفتسری از آن میسازد که سراسر مصرف و عیاشی و تباهی است. در مقابل ما چه هستیم؟ نور الهی از مجرای فلاکت ما بر جهان تاریک غرب میتابد؟ یا جامعهای رو به زوالیم که آسیبهای اجتماعیمان هر روز بیشتر سر به فلک میکشد و فقر و تورم و بیاخلاقی مثل موریانه در حال جویدن آن است؟ دموکراسی هر چه نباشد یک آرمان اخلاقی است که بر شعور و بلوغ جوامع تکیه دارد و انسان را از بردگی و حیوانیتِ اطاعت از دیگران به سوی انسانیتِ مشورت و خودگردانی و همفکری و همکاری و همدلی و شرافت و مسئولیتپذیری میبرد. دموکراسی یک شبه پدید نیامده و جوامع غربی آن را از غیب نیاوردهاند بلکه محصول مبارزات نسل اندر نسل آنها با خودکامگی و استبداد و بردگی انسانها بوده و این راه اگر چه طولانی اما بالنده و سازنده بوده و هر کشوری و هر جامعهای میتواند با آگاهی و بلوغ و استمرار و خودساختگی و تلاش نخبگان و مردمانش به آن برسد. همانطور که غربیان هم از ابتدا دموکراتیک نبودند اما به تدریج و در طول زمان با فداکاری و تلاش و آگاهی به آن رسیدند. راهی که پیش روی جامعهی ما هم هست و هر قدر کوتاه یا طولانی، دشوار یا آسان، هموار یا پر پیچ و خم باشد حتی با گذر نسلها باید آن را ادامه داد و برای تحققش از جان مایه گذاشت و حتی پس از تحقق، برای کاملتر کردن و رفع نقائصش کوشید. امروز وظیفهی ما جلوگیری از ناامیدی و یاس، و ایجاد آگاهی و هشیار ماندن است تا راهزنان امید و انگیزه، و قاتلان اندیشه، حرارت قلبهای ما و امیدمان را نکشند و فکرمان را مسموم نکنند. دموکراسی زیبندهی مردمانی آگاه، شجاع، مسئولیتپذیر، هوشیار، و آزاد است که از ننگ بندگی بیزارند و دیگر تن به بردگی نمیدهند.
@rezayaghoubipublic
هجمهها به نوشتهی دیروز و ادعاهای گزافهگویانه دربارهی اینکه مشکلات اصلا از جامعه نیست و هر چه هست به گردن حاکمان است، و چاشنی توهین و خشمی که به آن میزنند نشان میدهد دقیقا انگشت را روی نقطهضعف این جماعت گذاشتهام. جماعتی که تحمل شنیدن هیچ نقد و سرزنشی را ندارد و مدام طلب مدح و ستایش میکند. چه اثباتی از این روشنتر برای اینکه فرهنگ استبدادی، استبداد سیاسی تولید میکند؟ وقتی مردمانی نسبت به یک نقد ساده اینقدر مقاومت نشان میدهند، سیاستمدارانی تحویل میدهند که تحمل هیچ نقدی را ندارند. چرا به جای این تعصبها، معایبمان را نبینیم و برطرف نکنیم؟ کدام نظام اجتماعی و سیاسی بدون نقد، پویا و اصلاح میشود؟ من آنقدر بدبین نیستم که بگویم این جامعه موفق به پیشرفت و دموکراسی نخواهد شد. معتقدم که موفق خواهد شد اما این دروغ است که فکر کنیم بدون آگاهی، بدون نقدپذیری، بدون فرهنگ پیشرو و دموکراتیک به جایی خواهیم رسید. سرانهی مطالعه در کشور ما فاجعهبار است و شواهدش عیان و روشن است. پیامدهایش هم عیان است. صد و بیست سال مبارزهی ناموفق برای دموکراسی بزرگترین شاهد آن است. اوضاع اسفبار اجتماعی و ترویج دروغ و حیلهگری و بیاعتمادی و خودپرستی و هزاران گواه دیگر، همه نشانگر جهل و نافرهیختگی اجتماعیاند. بهتر نیست به جای انکار به درمان درد بپردازیم و همزمان با تلاش برای دموکراتیک کردن سیاست، فرهنگ و جامعهی دموکراتیک هم بسازیم؟
@rezayaghoubipublic
"نه" و دموکراسی
دموکراسی با یک نه آغاز میشود و با یک آری به سرانجام میرسد اما هیچگاه به پایان نمیرسد. دموکراسی نه گفتن به چیزی است که خودش را بر ارادهی عمومی تحمیل کرده باشد، نه گفتن به چیزی که برخلاف ارادهی عمومی اصرار به خودسری دارد. دموکراسی با نه آغاز میشود یعنی با عزل مستبدان و خودکامگان و با آری به وجه ایجابی خود میرسد، یعنی تصمیمگیری و مشورت برای ادارهی امور و ابراز ارادهی عمومی. دموکراسی با نه آغاز میشود یعنی نه گفتن به تحمیل عقیده و با آری به سرانجام میرسد یعنی آری گفتن به خرد جمعی و فردی و استقلال رای و آزادی عقیده. دموکراسی با نه آغاز میشود یعنی نه گفتن به سرکوب و خفقان و زور و با آری به سرانجام میرسد یعنی آری گفتن به آزادی بیان و گردش آزادانهی افکار برای ادارهی امور و ابراز و آشکار کردن خواستها و فاش کردن معایب و نقصها. دموکراسی با نه گفتن به سلطه بر افکار از طریق سنتهای کهنه و ارتجاعی و آغاز میشود، با نه گفتن به فرهنگ دستوری و پذیرش چشم و گوش بستهی عقاید و با آری گفتن به آموزش و پرورش آزاد و آزادی شخصی و آزادی در انتخاب سبک زندگی و آزاد گذاشتن شخص در تصمیمگیری و پذیرش مسئولیت عواقب آن به سرانجام میرسد. دموکراسی نه گفتن به تحمیل و آری گفتن به آموزش و یادگیری است، یادگیری از تجربههای آزاد برای فهم درست و غلط به دور از سلطهی اقتدارهای دینی و سیاسی. دموکراسی با نه گفتن به امور غیرانسانی و ضدانسانی همچون اجبار و تحمیل و صغیر و فاسد دانستن انسانها آغاز میشود، و با آری گفتن به انسانیت و اخلاق انسانی و بلوغ بشر برای انتخاب راه خویش و ادارهی امور به دست خودش به سرانجام میرسد. دموکراسی با نه گفتن به بربریت و عقبماندگی آغاز میشود و با آری گفتن به تمدن و انسانیت و توسعه به سرانجام میرسد. دموکراسی با نه گفتن به اسارت آغاز میشود و با آری گرفتن به آزادی به سرانجام میرسد اما هرگز به پایان نمیرسد چون در دموکراسی مدام باید تصمیم گرفت و انتخاب کرد و به چیزی نه و به چیزی آری گفت.
@rezayaghoubipublic
از دیدگاه دیویی، ارگانیسمهای عالیتر، با یاد گرفتن راههای فراتر رفتن از واکنشهای صرفاً غریزی، و در چارچوب ساز و کارهای حل مسأله تکامل پیدا میکنند. ما اینها را《عادات》مینامیم. هنگامی که محیط ارگانیسم مبهمتر و خود ارگانیسم پیچیدهتر میشود، واکنش آن《ذهنی》تر میشود. هوش هنگامی تکامل مییابد که عادات نمیتوانند عملکردی کارآمد داشته باشند. هنگامی که یک وضعیت دشوار پیش میآید، هوش، واکنش به محیط را قطع میکند و به تأخیر میاندازد. اندیشه، در واقع《واکنشی به موارد مشکوک به معنای دقیق کلمه》است. کارکرد اندیشهی بازنگر، تبدیل ابهام به وضوح است. چنین تبدیلی《شناخت》نامیده میشود. حرکت از جهالت به معرفت، نوعی گذار از وضعیتی《پیچیده》، پردرسر و مغشوش به وضعیتی روشن، یگانه، و حل شده》است.
...
معرفتشناسان سنتی، اعم از خردگرایان یا تجربهگرایان، به خطا رفتهاند. آنها عقیده داشتند که آنچه باید شناخته شود، واقعیتی از قبل موجود و مقدم بر عملِ دانستن است. از دید آنها ذهن آینهی واقعیت است. دیویی این دیدگاه را《نظریهی تماشاگری معرفت》مینامد.
...
اندیشهها، نقشههایی برای عملاند. آنها《مشخص کردن فعالیتهایی هستند که باید انجام گیرند》، آنها فرضیاتاند. اندیشیدن صرفاً《عمل به تعویق افتاده》است. اندیشههایی که به عمل تبدیل نشوند و آرایش دوبارهی تجربه را در پی نداشته باشند، اندیشههایی بیفایدهاند. (این مطلب در مورد فلسفهها نیز مصداق دارد.)
متن از کتاب "نگاهی به فلسفه"، اثر دونالد پامر
@rezayaghoubipublic
@NazariyehAdabi
قاطعترین دلیل برای محدودساختن دخالت دولت، شر بزرگی است که از افزودن غیرضروری به قدرت آن حاصل میشود. با هر کار جدیدی که به فهرست کارهای دولت اضافه شود، دامنهٔ نفوذ و تاثیر دولت بر هراسها و امیدهای مردم گسترش بیشتری پیدا میکند و بخش هر چه بزرگتری از مردمانِ هدفمند و جاهطلب تبدیل به وابستگان دولت میشوند یا وابستگان حزبی که قدرت را در اختیار دارد. تصور کنید همه جادهها، ریلهای راهآهن، بانکها، دفترهای بیمه، شرکتهای سهامی، دانشگاهها، خیریهها، همه و همه شعباتی از دولت باشند. و تصور کنید علاوه بر این، تمام شوراهای محلی شهر و روستا و پیمانکاران بخشهایی از حکومت باشند. تصور کنید که کارمندان همهٔ این موسسات مختلف، منصوب و حقوقبگیر دولت باشند و برای هرگونه ارتقایی در زندگی خود چشمشان به دولت باشد. در این صورت هر قدر آزادی مطبوعات هم در چنین کشوری برقرار و قانونگذار هم منتخب اکثریت باشد، باز نمیتوان جز به نام، این کشور را آزاد خواند.
#جان_استوارت_میل
در «رسالهای دربارهی آزادی»
#فلسفه_سیاسی، #لیبرالیسم
@Taamoq | تَعَمُّق
@rezayghoubipublic
یکی از پرسشهای رایج این روزها بین مردم این است که "چرا مردم نمیریزن بیرون؟"
"بیرون ریختن" مردم همیشه بحث شور و حرارت و طغیان خشم نیست. طغیانها گاه به صورت هیجانی و فقط تا زمان ابراز خشم مردم دوام میآورد و وقتی هم بدون پشتوانهی فکری و سیاسی کافی باشد، سازنده نخواهد بود.
شرط اول اینکه "خیزشی" به راه بیفتد این است که مردم از طرف پشتوانهی فکری خیزش، دارای یک فلسفهی اجتماعی مشخص باشند، به زبان سادهتر باید مشخص شده باشد که چه میخواهند و قرار است جامعه را به کجا ببرند.
شرط دوم زمانی است که این پشتوانهی فکری مهیا شده باشد و فعالان آن جنبش مدام مشغول متقاعد کردن و همراه کردن دیگران و ایجاد انسجام و اتحاد برای عمل باشند و برخلاف طغیانها با این کار شور معقولی جمعیت را فرامیگیرد و پشتوانهی عمل میشود. بنابراین دو حالت متصور است یکی اینکه انسجام فکری ایجاد نشود و اتحادی هم شکل نگیرد و بنابراین راه برای طغیان کور باز شود. دیگری اینکه دو شرط بالا برآورده شود و حرکت آگاهانهای شکل بگیرد. این چیزی است که فردگرایی اتمیستی لیبرالیسم کلاسیک و محافظهکاران از پسش برنمیآید و از بحرانهای لیبرالیسم کلاسیک همین ضعف در سازماندهی و حتی مخالفتش با آن بود.
@rezayaghoubipublic
انقلاب و ارتجاع
باید متوجه باشیم که دورهای از بلاتکلیفی و ناامنی، که کموبیش با ناآرامی و آشفتگی همراه است، باعث ایجاد این احساس میشود که هر چیزی از آنچه هست بهتر است، که همراه با میل به نظم و ثبات به هر شرطی است_و این دلیلی است برای اینکه چرا انقلابها مرتبا با ارتجاع همراه میشوند و حقیقت این گفتهی لنین را توضیح میدهد که انقلابها اقتدارگرا هستند، اما نه به آن دلیلی که او میگفت.
جان دیویی
شاید شما هم از خود پرسیده باشید که در جهان جدید با این همه پیشرفت دموکراسی و کشورهای پیشرفتهی دموکراتیک، چه چیزی باعث شده گرایش به نهادهای ارتجاعی مثل سلطنت مخصوصا در بین عوام شدت پیدا کند. چرا بارها از زبان بسیاری از عوام شنیدیم که گفتند «هر کسی باشد بجز اینها»؟ وقتی استیصال عمومی به درجهی بالایی برسد، وقتی ناامیدی و آشفتگی سطوح اجتماعی و سیاسی را فراگرفته باشد، درست مثل افرادی که از فرط مشکلات و مصائب به افیون و تریاک و مواد مخدر رو میآورند تا «به هر طریقی» از شرایط موجود فرار کنند و «به هر قیمتی» اندکی «آرامش» و فراغت را تجربه کنند، جامعهی بحرانزده و سرشار از حس بیاعتمادی به یک دیکتاتور، به یک نهاد ارتجاعی، به چیزی شبیه لوایاتان هابز رو میآورد که با قدرت فراگیر و سلطهی بیحد و حصرش، جنایتکاران را نابود کند، مفسدان را برکنار و محبوس کند، آشفتگی را سرکوب کند و مثل ناظم اخمو و بداخلاق و سختگیر مدرسه، آشوبها را بخواباند و شیطنتها را مهار کند. با این وصف، تصور شرایط ذهنی و روانی مردم آلمان در زمانی که چارهی آشفتگیها را در ظهور هیتلر میدیدند، دشوار نیست. ارتجاع محصول "اضطراب" و "بدگمانی" و "بیاعتمادی" است که به شکل میل به امنیت و گوشهی آرام درآمده و آن را از یک ناجی دیکتاتور طلب میکند. ارتجاع نوعی فرار است، فرار از تلخیها و ناکامیهای زمان حاضر، فرار از مسئولیت و به دوش کشیدن بار ایستادگی و رنج سازندگی.
@rezayaghoubipublic
ریشههای پوپولیستی رفراندوم آری یا نه به سلطنت باعث شده ریشهی دموکراتیک اصیلی نتوان برایش پیدا کرد. پوپولیستها در دوران جدید تمام ساز و کارهای تدبیرشده طی یکی دو قرن اخیر برای جلوگیری از استبداد اکثریت را زیر پا میگذارند و ادعا میکنند دموکراسی چیزی جز خواست اکثریت نیست و ارادهی اکثریت مردم باید بیچون و چرا و بیکم و کاست به اجرا درآید (حتما کتاب "پوپولیسم" کاس موده را مطالعه کنید). سلطنتطلبان هرچند راهی جز پوپولیسم برای قبضهی قدرت ندارند اگر به راستی طرفدار دموکراسیاند نباید مردم را به صندوق "آری یا نه" دعوت کنند بلکه باید قبول کنند شیوهی دموکراتیک حکم میکند که نمایندگان مردم در مجلس موسسان، قانون اساسی را به نگارش درآورند و اگر نمایندگان لزومی برای نهاد سلطنت دیدند آن را در قانون اساسی خواهند آورد و رفراندوم نهایی برای قانون اساسی (که کارکرد و ساز و کار حکومت جدید را هم توضیح خواهد داد) تعیین خواهد کرد که مردم آن ساز و کار را میپذیرند یا رد میکنند اما مسلما این یک شیوهی عوامفریبانه است که صندوقی بگذاریم و با پروپاگاندای وسیع در رسانهها رای مردم را بقاپیم!
@rezayaghoubipublic
معرفی و ارائهی چکیدهای از کتاب "روشنگری" آنتونی کنی در صفحهی اینستاگرام "کتابگفت"
https://instagram.com/ketabgoft
@rezayaghoubipublic
شب روی شانههای مردی میافتد که در حال دور شدن است،
او در کنار تاریکی با خود رازی دارد.
بین خانهها و کلیساها، زنی در جستجوی کسی است که دیگر آنجا نیست.
و به خاطر تو، چه بسیارند کسانی که دیگر باز نخواهند گشت؛
آزادی! تو سبب گریستن بسیاری شدهای
بدون تو، تنهایی بسیار خواهد بود.
زندگی هدفی را دنبال میکند و
من برای داشتن تو خواهم زیست.
آزادی! زمانی که گروه موسیقی بنوازند
برای داشتن تو خواهند خواند.
پوست آدمها مثل صفحه سفیدی است که بر آن رنجهایش نگاشته میشود
هر روز بدبینی نسبت به آدمهای فقیر فزونی مییابد
اما در دل فقرا خورشیدی در حال طلوع است
و از دل سکوت، صدایی دوباره زاده خواهد شد
در جستجوی تو!
ترانهی ایتالیایی "آزادی" از رومینا و آلبانو
@rezayaghoubipublic