🔰 کانال مطالعات تاریخ صفویه کتب و مقالات معرف آراء نویسندگان آنهاست و نقل هریک از مطالب تنها با ذکر مأخذ و نام کانال مجاز است.
● بررسی ادعای منوچهر امیری مبنی بر کشف اصطلاح تاریخی یِشیلباش در منابع ونیزی (۶)
برخلاف تصور و ادعای منوچهر امیری، پیش از وی هرکس دستکم با منابع ایتالیایی سروکار داشته به این اصطلاح برخورده است. از جمله چارلز گری که امیری بدون ارائۀ دلیل دقیق و موجهی او را بیخبر از چیستی آن لفظ دانسته است. محققان و مورخان دیگری نیز در آثار خود به لفظ موردبحث اشاره کردهاند. برای نمونه مورخ فقید دکتر فاروق سومر، پیش از امیری هنگام بررسی منابع متعدد تاریخی برای نگاشتن کتاب نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعۀ دولت صفوی، لفظ یشیلباش را در مکتوبات گوناگونی دیده است. سومر در کتاب خود اشاره کرده و تذکر داده که این اصطلاح، در منابع ایتالیایی (همان سفرنامههای ترجمهشده به انگلیسی توسط چارلز گری) و تواریخ عثمانی به چشم میخورد و البته، هیچ ادعایی هم ندارد که آن را کشف کرده یا برای اولین بار مطرح کرده است.[۳۷] فلذا سخن از کشف اصطلاح یشیلباش در منابع ونیزی اساساً ادعایی غلط و باطل است.
اما مترجم محترم در مقدمۀ چاپ دوم ترجمۀ سفرنامهها به فارسی، سرخوشانه خود را کاشف این اصطلاح تاریخی لقب داده و با بیان جملاتی انشاگونه بدان بالیده؛ زیرا بهزعم خودش با یافتن آن، توانسته بر گوشهای تاریک از تاریخ ایران پرتو افکنَد و «فروتنانه»، از اینکه توفیق بزرگ چنین کشفی نصیب یک ایرانی شده تا پس از قرنهای درازی بتواند پردۀ این راز را کنار زند و با حل معما ثمرۀ کار خود را در معرض ایرانشناسان و مورخان نهد، خوشدل و خشنود است.[۳۸] در این نوشتار به بررسی و نقد و رد ادعای ایشان پرداختم. این بود راز ناگشوده؟! به هر روی، زحمات ایشان در ترجمۀ شماری از سفرنامههای ونیزی از برگردان انگلیسی آنها به فارسی، با وجود کاستیها و نواقصی که دارد، درخور تقدیر و قابل استفاده است.
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
37- Sümer, Faruk. 1976. Safevî Devletinin kuruluşu ve gelişmesinde Anadolu Türklerinin rolü (Şah İsmail ile halefleri ve Anadolu Türkleri). Ankara: Günen Matbaasi. s. III, 31.
۳۸- امیری ۱۳۸۱، ۱۱ و ۱۲
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● بررسی ادعای منوچهر امیری مبنی بر کشف اصطلاح تاریخی یِشیلباش در منابع ونیزی (۴)
امیری فقط در دو جا از فصل هفدهمِ سفرنامۀ آنجوللو Caftan را کلاه ترجمه کرده است. یکی مربوط به توصیف کلاهی که صفویان بر سر میگذاشتهاند[۲۵] و دیگری، در سخن از اسارت پسران شیبانیخان و آزادی آنها مشروط بر اطاعت و پوشیدن کلاه سرخ.[۲۶] این درحالی است که چند سطر پایینتر، پسران شیبانیخان نافرمانی خود را با پوشیدن کلاه سبز نشان دادند؛ اما امیری همان را قبا ترجمه کرده است.[۲۷] از پنج مورد کلمۀ Caftan در این فصل، او تنها این دو مورد را کلاه ترجمه کرده است.
یکی از پانویسهای امیری در واپسین فصل سفرنامۀ سوداگر گمنام ونیزی، تردید درست اما بلایقین او را در ترجمۀ Caftan نشان میدهد. امیری در پاورقیِ توصیف سوداگر از کلاه صفویان که آن را نیز قبا ترجمه کرده، مینویسد از اینکه بازرگان از «بستن دستار بر روی قبا» سخن گفته، دچار حیرت شده است؛ زیرا صدق این توصیف ممکن نیست مگر اینکه چارلز گری Caftan را همان کلاه دانسته باشد که در آن صورت، احتمالاً در سراسر متن اصلیِ سفرنامهها کلاه آمده است نه قبا.[۲۸] اما این نیز صرفاً تشکیک امیری است که با تردید بیان کرده و بهرغم صحتش بدان اطمینان نداشته است. از سوی دیگر، همین تشکیکْ ناقضِ ادعای او مبنی بر کشف لفظ یشیلباش است. پیداست که امیری سعی نداشته در این شک تدقیق و تعمق کند تا شاید از طرح ادعای خود دست بکشد.
بدینسان ادعای امیری مبنی بر کشف اصطلاح یشیلباش رنگ میبازد و تأکید سهلانگارانۀ او بر ناآگاهی چارلز گری از ماهیت و اهمیت و مأخذ یشیلباش، مقبول نیست.
مترجم محترم در ادامه گفته که کوشیده تا با جستجو در منابع مختلف فارسی اصطلاح یشیلباش را بیابد و میگوید که از سر خوشبختی، سرانجام معادل فارسی آن را نه در یک منبع تاریخی بلکه در یک کتاب مذهبی بهنام «مجمع المعارف و مخزن العوارف» یافته است. او مینویسد که در این کتاب، عبارت «صاحبانِ کلاهِ سبز» آمده است، بیآنکه مؤلف کتاب از معادل ترکی آن (یشیلباش) یاد کرده باشد. سپس بدون هیچگونه توضیح و دلیل مشخصی مؤکداً نوشته که مراد از آن بیتردید همان یشیلباشها است.[۲۹] پیداست که او «الطيالسة الخضر» که صفت گروهی از پیروان شخصیت آخرالزمانی دجال است را معادل یشیلباش پنداشته است؛ اما هر گردی که گردو نیست. این چگونه کتابی است که معادل فارسی یشیلباش را آورده و دکتر امیری از مؤلف آن طلب داشته که چرا از اصل ترکی آن یاد نکرده؟!
محتوای کتاب مذکور مشتمل بر مواعظ و موضوعاتی مذهبی همچون وحشت قبر و عالم برزخ، حوادث مربوط به ظهور و آخرالزمان و قیامت، اوضاع بهشت و جهنم و... است که از احادیث و روایات مختلف گردآوری شده است. مؤلف، اثر خود را در دوازده بخش تقسیم کرده و هرکدام را یک عین (در عربی بهمعنای چشمه) نامیده که هریک شامل چند یا چندین جدول است. در جدول اول از عین چهارم (امیری جدول سوم از عین سوم نوشته است) به شرح وقایع پیشاظهور امام عصر حضرت صاحبالزمان (عج) پرداخته است. در فقهالحدیث امامیه، خروج دجال را یکی از علائم ظهور دانستهاند. در کتاب مذهبی مذکور، مؤلف با نقل حدیثی در توصیف دجال نوشته که اکثر لشکرش «اولاد زنا و صاحبان کلاهان سبز خواهند بود.»[۳۰]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۲۵- همان، ۳۴۴
۲۶- همان، ۳۴۷
۲۷- همانجا. در پانویس نوشته که مراد از خفتان در آن قسمت از متن اصلی انگلیسی، تاج قزلباشی است. این پانویس افزودۀ شخص امیری است ولی آن را با نشانۀ اختصاریِ «افزودۀ مترجم» یعنی «م.» مشخص نکرده است (قس: Grey 1873, 118).
۲۸- همان، ۴۵۷
۲۹- همان، ۱۲ و ۳۳۸
۳۰- محمدشفیع ابن محمدصالح. ۱۲۶۳. مجمع المعارف و مخزن العوارف. بهکتابت حسینعلی ابن محمدعلی. نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی. شمارۀ ثبت: ۲۱۰۷۰۲. اهدایی محمدعلی کریمزاده. شمارۀ اختصاصی ۳۱۸. جفتصفحۀ ۲۴؛ نیز بنگرید به نسخۀ دیگری از این کتاب: همان مؤلف. ۱۲۷۰. همان عنوان. عبدالصمد ابن محمدباقر انصاری. نسخۀ خطی کتابخانۀ مدرسۀ مجتهدی تهران. شمارۀ ثبت: IRN-011-0023 / 2. ص ۳۳. لازم به ذکر است که امیری به تصحیح متأخری از این کتاب در ضمیمۀ حلیة المتقین علامه محمدباقر مجلسی استناد کرده و ارجاع داده است (رک: امیری ۱۳۸۱، ۳۳۸ و ۴۸۱: مؤلف مذکور. بیتا. عنوان مذکور (در دنبالۀ حلية المتقين مجلسی). تهران: کتابفروشی محمدحسن علمی. ص ۴۱).
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● بررسی ادعای منوچهر امیری مبنی بر کشف اصطلاح تاریخی یِشیلباش در منابع ونیزی (۲)
بعلاوه، هر سه ونیزی به منظور و معنای لفظ یشیلباش نیز اشاره کردهاند و نوشتهاند که شیبانیان سبزکلاهند. از کلاه سرخ صفویان نیز سخن گفتهاند، بیآنکه به لفظ «قزلباش» اشاره کنند؛ از شاهاسماعیل و پیروان او با نامهای صوفی و صوفیان (نه صفوی و صفویان) یاد کردهاند.
ایتالیایی جزو زبانهای بازمانده از لاتین است که در آن بسیاری از کلمات دارای دو جنسِ مذکر و مونث و دو شکلِ مفرد و جمع اند. در این زبان، بهطور کلی و با صرفنظر از استثنائات آن، در حالت مفرد، مذکر به o و مؤنث به a و در حالت جمع، مذکر همواره به i و مونث به i و e ختم میشوند. واژۀ berretto در ایتالیایی معادل سرپوش یا کلاه در فارسی و Cap یا Hat در انگلیسی است. بیشتر رنگها نیز دو یا چند حالت دارند. ما در اینجا با سبز و سرخ سروکار داریم. سبز بیجنس است و دو حالت مفرد و جمع دارد (Verde و Verdi). سرخ اما رنگی چهارحالته و دارای جنس است: مفرد مذکر (rosso)؛ مفرد مؤنث (rossa)؛ جمع مذکر (rossi) و جمع مؤنث (rosse). طبق این دستور زبانی، ترکیبات ذیل در متون مذکور به چشم میخورد:
عبارات berrette verdi / berrette verde / berretta verde بهمعنای سبزکلاهان یا کلاههای سبز، در هر سه متن، برای اشاره به شیبانیان؛ و دو عبارت berretta rossa / berrette rosse بهمعنای سرخکلاهان یا کلاههای سرخ و سرخکلاه یا کلاهِ سرخ، که فقط در دو سفرنامۀ آنجوللو و سوداگر گمنام برای اشاره به صفویان آمده است.[۸] در ضمیمۀ سفرنامۀ زنو اشارهای به کلاه صفویان نشده است.
دکتر منوچهر امیری در مقدمهای که بر چاپ دوم کتاب ترجمهایِ «سفرنامههای ونیزیان در ایران» نوشته است، مدعی شده که حین ترجمۀ سفرنامهها از برگردان انگلیسی و تحقیق دربارۀ آنها، به اصطلاحی برخورده که در گذشته برای شیبانیان به کار میرفته است؛ یعنی همان یشیلباش در مقابل قزلباش.[۹] تا اینجا هیچ مسئلهای نیست. ولی در ادامه ادعای عجیبی مطرح کرده است. او نوشته که تا پیش از وی احدی از مورخین و محققین متوجه این نکتۀ بسیار مهم یعنی لفظ یشیلباش نشده بودند.[۱۰] در حالی که یک نگاه عمیق با بررسی دقیق نشان میدهد این ادعا سخنی ناصواب است. گفتنی است که دکتر امیری در چاپ اول ترجمه، این ادعا را مطرح نکرده بلکه فقط در پانویس برخی صفحات، نکاتی درمورد اصطلاح مذکور آورده است که در چاپ دوم نیز هستند و در ادامه آنها را بررسی کردهام.[۱۱]
دکتر امیری نوشته که حتیٰ مترجمان سفرنامههای ونیزیان از ایتالیایی به انگلیسی نیز، متوجه این اصطلاح تاریخی مهم نشده بودند.[۱۲] البته میبایست «مترجم» بنویسد نه «مترجمان»؛ زیرا لفظ موردبحث فقط در متونی آمده که چارلز گری ترجمه کرده است. این ادعا که گری متوجه این موضوع نشده هم بهدلایلی که در ذیل نوشتهام، قابلقبول نیست.
گری در حاشیۀ ترجمهاش تلفظ اصلی یشیلباش (Yeshilbash) را معادل تلفظهای محرَف آن در متون ایتالیایی دانسته و پیوسته تصریح کرده که منظور از آن، شیبانیخان است.[۱۳]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
8- Red: Ibidem, 1120, 1124, 1125, 1137, 1139, 1144, 1154, 1155, 1158, 1160, 1161; Green: Ibidem, 1122, 1125, 1228, 1448.
۹- امیری ۱۳۸۱، ۱۱
۱۰- همان، ۱۲
۱۱- امیری، منوچهر، مترجم. ۱۳۴۹. سفرنامههای ونیزیان در ایران. برگردان فارسی ترجمۀ انگلیسی چارلز گری. ۱۸۷۳. تهران: خوارزمی. ص ۳۱۸، ۳۶۴، ۴۱۴. یشیلباش را در چاپ اول بهصورت «یاشِلباش» و در طبع دوم «یاشیلباش» نوشته است. در مقدمۀ چاپ دوم، یشیلباش و قزلباش را بهترتیب «سبزکلاهان» و «سرخکلاهان» معنا کرده است (امیری ۱۳۸۱، ۱۱). این دو واژۀ مرکب ترکی، مفردند؛ لذا معناکردن آنها بهصورت جمعْ غلط است؛ مگر در صورتی که نشانۀ جمعِ ترکی (مانند پسوند «لَر») داشته باشند. در معنای لغتِ «باش»، اگرچه «کلاه» نیز تعبیر درستی است، اما از نظر لغویْ «باش» در ترکی بهمعنای «سر» است و کلماتی چون پاپاق و قلپاق و بورک بهمعنای کلاه استند؛ مثلاً فقیه ایرانی فضلالله ابن روزبهان خنجی در مدحی خطاب به سلیمشاه یکم عثمانی سروده است: قزلبورک است همچون مارِ افعی / سرش را تا نکوبی نیست نفعی. البته دکتر امیری در متن ترجمه شکل درست دو عبارت را نیز آورده است.
۱۲- امیری ۱۳۸۱، ۱۲
13- Grey 1873, 55, 56, 110, 115, 158, 201, 207
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● شیبانیانِ عثمانی؟!
دو روز پیش مقالهای در موضوع پیکرنگاریِ انسان در نقاشیهای دورۀ صفوی میخواندم که نویسندهاش استادیار هنر است. دیدم بعضاً از نظر تاریخی نظرات سطحی و غلطی دارد. از جمله تصور وجود نظامیانی بهنام «یِشیلباش» در قلمرو خداوندگاران روم. او نوشته که عثمانیها «گروهی با عنوان یشیلباش (سبزسر، سبزکلاهان) با قدرت نظامی فوقالعاده در اختیار داشتند» که قزلباشان صفوی (سرخسران یا سرخکلاهان) «میتوانستند رقیب و قرینۀ آنان باشند.»[۱]
ادعایی بیاساس و البته عجیب. گویا نویسنده، اصطلاح یشیلباش که در منابع تاریخی برای اشاره به شیبانیان آمده را، با ینیچریان اشتباه گرفته و آن را نام گروهی از نظامیان عثمانی پنداشته است.
این خلط عجیب را که دیدم، همزمان به یاد جملۀ ناویراستۀ جهانبخش ثواقب در چاپ نخست کتاب «تاریخنگاری عصر صفویه» افتادم که «دو همسایۀ غربی [نسبت به قلمرو صفویه] یعنی عثمانی و ازبکان»[۲] نوشته بود!
البته عجیبتر از عثمانی پنداشتن یشیلباشان شیبانی، ادعای منوچهر امیری در مقدمۀ کتاب سفرنامههای ونیزیان در ایران است که خود را کاشف اصطلاح یشیلباش دانسته است! دراینباره نیز خواهم نوشت.
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- نک: محبی، حمیدرضا. ۱۳۹۰. «پیکرۀ انسان در دورۀ اول نقاشی صفوی، تبریز در ستایش جوانی.» فصلنامۀ هنر ۳۱(۸۳). ص ۳۰.
۲- نک: ثواقب، جهانبخش. ۱۳۸۰. تاریخنگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ. شیراز: نوید شیراز. ص ۳.
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
نقد و بررسی احوال و مناسبات دو شیخ صفوی (خواجهعلی و شیخابراهیم) / دکتر علی سالاری شادی
« ... منابع صفوی و غیرصفوی ازجمله منابع تیموری مطلب درخوری در احوال آندو ندارند. اما محققان معاصر بهدلایلی تلاش ورزیدهاند که برای آنها اقدامات و فعالیتهایی تعریف نمایند. حال این نوشته درصدد است تا چرایی این موضوع و همچنین نوع و ماهیت اقدامات و فعالیتهای این شیوخ را به بحث گذارد که آیا علیٰرغم ادعاهای محققان معاصر، آنها صاحب داعیه و یا رهبری و سرپرستی نهضت و طریقتی را بر عهده داشتهاند؟ آیا شواهد و قراینی دال بر ادعاها وجود دارد؟ و همچنین عمدۀ فعالیت و اقدامات آنها حول چه محوری بوده است؟ با این وصف، در راستای پاسخ به این سؤالات، نوشتۀ پیش رو بهناچار دو رویکرد نقدگونه خواهد داشت: اول بازیابی و بازسازی جایگاه و موقعیت واقعی این دو عضو خاندان صفوی؛ دوم اینکه این جانمایی و بازسازی، ناخودآگاه با پارهای از مطالب محققان معاصر که برای آنها وظایف و تعاریف خاصی را مطرح کردهاند، متفاوت و حتیٰ در مواردی متضاد خواهد بود.»
🔰 @SafavidStudies
● تصحیح یک خطا در ترجمۀ کتاب تاریخ اسلام پژوهش دانشگاه کمبریج
در ترجمۀ فارسی کتاب «تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج» (فصلِ پنجمِ بخشِ سوم: ایران دوران صفویه، نوشتۀ راجر سِیوُری) آمده است: «این اتحاد با درآمدن دختر اوزونحسن به همسری جنید استحکام یافت.»[۱]
این سخن غلط است. حسنپادشاه خواهر خود که خدیجه نام داشت را بهعقد جنید درآورد نه دختر خود را. در واقع، کسی که با دختر حسنپادشاه ازدواج کرد پسر جنید یعنی حیدر بود.
نگاهی به چاپ اصلی کتاب مذکور که بهزبان انگلیسی نوشته شده است نشان میدهد که خطا از مترجم بوده است نه مؤلف:
"Junayd's marriage to Uzun Hasan's sister."[2]
• پیشتر نیز به خطای مترجمان تاریخ تمدن ویل دورانت در معادلیابی و ترجمۀ واژۀ "Courtesan" اشاره شد (نک).
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- آرام، احمد، مترجم. ۱۳۸۱. تاریخ اسلام پژوهش دانشگاه کمبریج. ۱۹۷۷. تهران: امیرکبیر. ص ۵۲۴.
2- Savory, R. 1977. Safavid Persia. In P. Holt, A. Lambton, & B. Lewis (Eds.), The Cambridge History of Islam, V. 1A: The Central Islamic Lands from Pre-Islamic Times to the First World War (pp. 394-429). Cambridge: Cambridge University Press. p. 396.
🔰@SafavidStudies | مطالعات صفویه
واکاوی انگیزههای شاهاسماعیل اول صفوی برای ترویج تشیع / سعید نجفینژاد
«بازتاب گسترش تشیع بهوسیلۀ شاهاسماعیل اول صفوی، آنچنان گسترده است که آثار آن تا به امروز در صحنۀ فرهنگی و اجتماعی ایران باقی مانده است. یکی از مسائل مهم برای صفویهپژوهان، آگاهی از انگیزههای مؤسس جوان این سلسله برای رسمیتبخشی به مذهب تشیع اثناعشری و ترویج آن است. این آگاهی ما را در رسیدن به تصویری صحیح از بنیان فکری صفویان و علل اقداماتی که در بُعد فرهنگی و مذهبی انجام دادند، یاری میرساند. در این پژوهش سعی میشود، دیدگاههایی که ترویج تشیع از سوی شاهاسماعیل را متأثر از انگیزههایی مانند قدرتطلبی، ثروتاندوزی، ادعای الوهیت، ادعای مهدویت و نیابت، ملیگرایی و نژادگرایی، تقابل با دولت عثمانی و تأثیرپذیری از عقاید غالیانۀ قزلباش معرفی کردهاند، نقد گردد. سپس این مدعا اثبات شود که ایمان درونی و اعتقاد راسخ و خالصانۀ شاهاسماعیل به تشیع به دور از مصلحتاندیشیهای سیاسی، عامل اصلی اهتمام او به گسترش تشیع بوده است. هرچند خلوص او در این باورها بهمعنای درستی همۀ باورهای او نیست.»
🔰 @SafavidStudies
Audio file, 18.7 MB
• فایل صوتی سخنرانی دکتر علی سالاری شادی در نخستین همایش تاریخ، پژوهش و نقد متون (۵ اسفند ۱۳۹۵) با موضوع «نقد رویکردهای راجر سیوری در تاریخ صفویان».
• مقالۀ مربوط به این سخنرانی در زمستان ۱۳۹۷ در پژوهشنامۀ انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی به چاپ رسید.
🔰@SafavidStudies
Audio file, 21.2 MB
• فایل صوتی سخنرانی دکتر بهزاد کریمی در نخستین همایش تاریخ، پژوهش و نقد متون (۵ اسفند ۱۳۹۵) با موضوع «دستورکارهای ایدئولوژیک در مطالعات تاریخ صدر صفویه».
• مقالۀ مربوط به این سخنرانی بهطور کامل در مجلۀ ایراننامگ (زمستان ۱۳۹۶) و بخشی از آن در پژوهشنامۀ انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی (تابستان ۱۳۹۷) به چاپ رسید.
🔰@SafavidStudies
● «محرک شاهاسماعیل و هواداران وی در کشورگشایی و کوتاهکردن دست سلاطین ترکنژاد از ایران و تشکیل دولت صفوی چه بوده است؟» / دکتر نصرالله فلسفی
اگر چنانکه بهخطا معروف است، تصور کنیم که احساسات ملی و اشتیاق به تجدید قدرت و عظمت باستانی ایران و تأسیس دولت واحدی که بر بنیان ملیت ایرانی استوار باشد، محرک آنان بوده، قطعاً به خطا رفتهایم و بهدنبال احساسات و تعصبات ملی زمان خویش، از راه راستی و صواب انحراف جستهایم. برای کشف حقایق و حل مشکلات تاریخی هر عصر، معتقدات دینی و ملی و روحیات و عقاید و احساسات و افکار مخصوص مردم آن عصر را در نظر باید داشت، و دربارۀ نهضتی که نزدیک پانصد سال از آن میگذرد، با معتقدات و احساسات و تعصبهای ملی امروزین داوری نباید کرد.
شاهاسماعیل خود را از سوی پدر «سید» و از اولاد امام علی (ع) میدانست و بدین نسب فخر میکرد. از سوی مادر نیز نوادۀ حسنبیگِ ترکمانِ [حسنپادشاهِ] آققویونلو بود و خود را جانشین بهحق و وارث قانونی آن خاندان میشمرد. ادعای سیادت وی بنیان استواری ندارد، ولی قطعاً در پیشرفت کار او، یعنی در کشورگشایی و بسط قدرت، و مخصوصاً در ترویج مذهب شیعه تأثیر فراوان داشته است. اگر این ادعا را درست بدانیم، ناچار باید بپذیریم که خون ایرانی در وجود او کم و ناچیز بوده است.
طرفداران وی هم، چنانکه از تمام تواریخ زمان برمیآید، بیشتر از قبایل ترکمان و تاتار بودهاند. پس از آن هم که به سلطنت نشست، نژاد و زبان ایرانی را، که دو پایۀ اساسی ملیت است، حقیر شمرد. مردم اصیل ایران را محکوم و فرمانبُردار طوایف ترکنژاد قزلباش کرد و هنگامی که زبان شیرین فارسی در امپراتوری عثمانی و هندوستان زبان سیاست و ادب بود، زبان ترکی را زبان رسمی درباری ایران ساخت. حتیٰ خود منحصراً بهزبان ترکی شعر گفت و این زبان بیگانه چنان در دربار صفویه رواج گرفت که تا پایان دولت آن سلسله، و حتیٰ بعد از آن نیز، زبان رسمی درباری بود.
بنابراین مسلم است که منظور شاهاسماعیل از برانداختن حکومتهای ترک و ایجاد یک دولت واحد، تجدید وحدت ملی و سیاسی ایران نبوده است. چنانکه از تحقیق در تواریخ ایرانی و بیگانه برمیآید، این جوان سیزدهساله، که از آغاز کودکی با شدائد و مصائب زندگی خو گرفته و در دامان چند تن از مریدان معتقد و متعصب خاندان صفوی تربیت یافته و بدین سبب جسور و بیباک و حادثهجوی بار آمده بود، به تشویق و تحریک مربیان خود و خیل صوفیان شیعهای که از روم و شام همواره آمادگی خویش را برای فداکاری و جانسپاری به او و حمایتکنندگانش گوشزد میکردند، مصمم شد که از لاهیجان به آذربایجان بازگردد و بهدستیاری ایشان، انتقام پدر و جدش را از شروانشاه و خالوزادگان خویش، امرای آققویونلو، بگیرد. گذشته از فداکاری و ایمان و تعصب فوقالعادۀ وی و مریدانش، عوامل دیگری نیز مایۀ کامیابی او گردید. اگر صفات شخصی او را بزرگترین و مؤثرترین عوامل پیشرفت کارش بدانیم، شاید به خطا نرفته باشیم. این جوان سیزدهساله سخت بااراده و جسور و بیباک و بیرحم و مدبر و دلیر و خودرأی و در ترویج مذهب شیعه متعصب بود. شاید مشاوران و نزدیکان وی هم از چنین صفاتی بیبهره نبودهاند.[۱] در هر صورت بهنیروی این صفات زشت و زیبا، مخالفان خود را غافلگیر و مرعوب کرد، و موانعی را که در چشم دیگران بزرگی مینمود، بهآسانی از میان برداشت. خاصه که حریفانش در بیباکی و جسارت و دلیری اندکمایه بودند و در سپاه خود، که چندین برابر قوای شاهاسماعیل بود، افراد فداکار ازجانگذشته کم داشتند.
شاهاسماعیل شروان و ارمنستان و آذربایجان را آسانتر از آنچه خود میپنداشت گرفت و در تبریز به سلطنت نشست. از این تاریخ آرزوی جد [جنید] و پدرش [حیدر] که میخواستند در خاندان خویش سلطنت صوری را نیز بر سلطنت معنوی بیفزایند، به حقیقت پیوست و مذهب شیعه بهپشتیبانی شمشیر، مذهب رسمی ایران شد. از آن پس نیز، چنانکه پیش از این اشاره کردیم، در مدتی کمتر از ده سال بر سراسر ایران دست یافت و تمام مردم را به قبول مذهب شیعه مجبور کرد.*
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
[۱]: یکی از دیدگاههای رایج در صفویهپژوهی آن است که تأسیس حکومت صفوی را حاصل ذکاوت و استعداد و نبوغ و کاردانی شاهاسماعیل دانسته و او را «نابغۀ خردسال» میپندارند. این تصور با دستکم گرفتن عوامل قاطعی چون نقش و قدرت قزلباشان و سران آنها، وضعیت سیاسی ایران در آن برهه و موارد متعدد دیگر مطرح شده است. برای آگاهی بیشتر دراینباره و نقد و بررسی تفصیلی این نظر رک: سالاری شادی، علی. ۱۳۸۸. «بررسی نقش شاهاسماعیل در ایجاد حاکمیت صفوی.» مجلۀ علمیتخصصی تاریخ ایران و اسلام، دانشگاه لرستان ۲(۶): ۶-۲۸.
*. مأخذ: فلسفی، نصرالله. ۱۳۴۷. زندگانی شاهعباس اول. ج. ۱. تهران: دانشگاه تهران. ح - ی.
🔰 @SafavidStudies
● تصورات دلخواه از شاهاسماعیل
دکتر حسن جوادی
«بعضی از تاریخنویسان معاصر ایرانی شاهاسماعیل را بهوجودآورندۀ وحدت ملی و مذهبی و تأسیسکنندۀ حکومت مرکزی میدانند، و او را که بهزبان ترکی شعر میگفت و اکثر پیروانش از هفت قبيلۀ ترک بودند، احیاکنندۀ یک شاهنشاهی نظیر حکومت ساسانی و رهبر «جنبش استقلالطلبانۀ ملت ایران» قلمداد میکنند. در ضمن میگویند که «در تمام دوران زندگیش همیشه از پشتیبانی بیدریغ ملت ایران برخوردار بوده است.»[۱] مسلم است که این تصورات زائيدۀ عصر ما و احساسات مبالغهآمیز دورهای است که ناسیونالیسم اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده است و این مورخین میخواهند تصویری دلخواه از شاهاسماعیل بکشند. و الا در کشوری که اکثریت مردم اهلتسنن بودند و از ترس شمشیر شیعه شده بودند، چگونه میتوانستند از دل و جان از شاهاسماعیل پشتیبانی کنند؟ البته قزلباشان را باید از عامۀ مردم جدا ساخت ... مسلماً خود شاه اسماعیل با آن همه ادعای اسلام پیغمبری و خدایی نمیخواست احیاکنندۀ حکومت غیراسلامی ساسانی باشد.»*
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- نک: مجیرشیبانی، نظامالدین. (۱۳۴۶). تشکیل شاهنشاهی صفویه، احیای وحدت ملی. تهران: نشر دانشگاهی. مقدمه و ص ۲۴۵-۲۴۹؛ تاجبخش، احمد. (۱۳۴۰). ایران در زمان صفویه. تبریز: کتابفروشی چهر. ص ۳۸.
*. مأخذ: جوادی، حسن. (۱۳۷۸). ایران از دیدۀ سیاحان اروپایی (از قدیمترین ایام تا اوایل عهد صفویه). ج. ۱. تهران: نشر بوته. ص ۱۵۴؛ نیز نک: همان. (۱۳۵۲). ایران از دیدۀ ونیزیان (از روزگار اوزونحسن تا دوران شاهطهماسب). مجلۀ بررسیهای تاریخی، ۸(۶). ص ۱۱۹.
🔰 @SafavidStudies
● نامۀ نادرشاه به سلطان عثمانی را احیا کنید.
• از دیگر واکنشها به «استراتژی محمد قوچانی»، یادداشت اسماعیل شمس در تاریخ ۲۲ آذر ۱۳۹۹ با عنوان فوق و متن ذیل است.
جناب آقای محمد قوچانی در پاسخ شعرخوانیهای اخیر اردوغان دربارۀ ارس و تبریز راهکار مقابله با آن را نوصفویگری (و نه حکومت صفویه) دانستهاند. ضمن اینکه چنین تفکیکی میان حکومت صفوی و نوصفویگری مبهم است، پرسش این است که نوصفویگری چه پیوندی با داستان توسعهطلبی اردوغان دارد؟
از سوی دیگر، نصف این سرزمین را از آذربایجان تا دیاربکر در قرارداد آماسیه و زهاب چه دولتی به عثمانی بخشید؟ چه دولتی صدها هزار کرد طوایف شادلو و چمشگزک را با دامهایشان از قرهباغ و نخجوان و آناتولی به خراسان فرستاد و بهجای آنها قزلباشها را اسکان داد؟ پاسخ روشن است: صفویان.
آقای قوچانی حتماً میدانند، ایران با درصد زیادی از جمعیت سنی و نیز خاورمیانهای که گرفتار جنگهای فرقهای است ظرفیت احیای صفویگری شاهاسماعیل را ندارد. بهنظرم بهتر است ایشان بخش مناسبتری از تاریخ را در برابر نوعثمانیگری احیا کند. پیشنهاد من، نامۀ نادرشاه به سلطان عثمانی و متن سخنان او در مراسم تاجگذاریش در مجلس مغان در شوال ۱۱۴٨ هـ.ق. / مارس ۱۷۳۶ م. است که در کتاب جهانگشای نادری آمده است.
نادرشاه در سخنرانی دشت مغان هوشمندانه تلاش کرد تا ضمن حفظ شاکلۀ دولت صفوی، صبغۀ تفرقهافکنانۀ آن را که سبب جدایی ساکنان شیعه و سنی ایران و ایجاد «خون فتنه و فساد» میان آنان در «خاک ایران» شده بود، بردارد. او با ردّ رفض و سبّ خلفا توسط صفویان، تعریف دیگری از شیعه بر مبنای مذهب امام جعفر صادق (ع) ارائه داد و از «اهل ایران» خواست آن را بپذیرند و از علمای سنی و دولت عثمانی هم تقاضا کرد، مذهب جعفری را بهعنوان مذهب مردم ایران و رکن پنجم مذاهب اسلامی به رسمیت بشناسند. نادر از خلیفۀ عثمانی خواست که اجازه دهد «هرساله از طرف ایران امیرحاج تعیین شود که بهطریق امیرحاج مصر و شام در کمال اعزاز و احترام حجاج ایران را به کعبۀ معظمۀ مقصود رسانیده از طرف دولت عثمانیه با امیرحاج ایران نیز بهدستور امیرحاج مصر و شام سلوک و مسلوک شود»[۱].
همچنین نادر در نامۀ مهمی که به سلطان عثمانی نوشت بر حدود و ثغور ایران پیش از روی کار آمدن صفویه تأکید و خاطرنشان کرد که در زمان صفویه بخشی از قلمرو «پادشاهی ایران» مانند «بلخ و با توابع به تصرف اوزبکیه [ازبکان]، و کابل و توابع به تصرف سلاطین هند، و عراق عرب و دیاربکر و بعضی از ممالک آذربایجان به تصرف دولت عثمانیه» درآمده بود. او وعده داد که «ممالک موروثی» ایران را از اشغالگران بازپس خواهد گرفت و در صورت عدم پذیرش شرایط او توسط سلطان عثمانی این وعده شامل او هم خواهد شد.[۲]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- میرزامهدیخان استرآبادی. (۱۳۷۷). جهانگشای نادری. بهاهتمام سید عبدالله انوار. (چاپ نخست). تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. ص ۲۶۹-۲۷۹.
۲- همان، ۳۷۰-۳۷۵
🔰 @SafavidStudies
ایران و سیاحان ایتالیایی (از روزگار اوزونحسن تا دوران شاهطهماسب) / دکتر حسن جوادی
«ارتباط نزدیکی که جمهوری ونیز از زمان اوزونحسن تا اوایل حکومت صفویه با ایران پیدا کرد در حقیقت ادامۀ روابطی بود که ایلخانان با فرمانروایان مسیحی و خاصه جمهوریهای ایتالیا داشتند، منتها در این دوره ونیز بیش از دیگران با عثمانیان درگیر و طالب همپیمانی با ایران بود. آثاری که در نتیجۀ این نزدیکی با ایران نوشته شده موضوع بحث این فصل است.»
پرویز عادل و محمدکریم یوسفجمالی نیز دو مقالۀ مختصر و گذرا در نقد و بررسی «سفرنامههای ونیزیان در ایران» نوشتهاند؛ اما هیچیک انسجام و تفصیل و دقت اثر جوادی را ندارند. بعلاوه، جوادی بر اساس اصل منابع قلمفرسایی کرده و به معرفی و نقد و بررسی تعداد بیشتری از آنها پرداخته است؛ اما عادل و یوسفجمالی تنها به ترجمۀ منوچهر امیری بسنده کردهاند.
صفحات فوق مأخوذ از: جوادی، حسن. (۱۳۷۸). ایران از دیدۀ سیاحان اروپایی (از قدیمترین ایام تا اوایل عهد صفویه). ج. ۱. تهران: نشر بوته. ص ۱۳۴-۱۶۳.
🔰 @SafavidStudies
Shah Ismail’s Mother Alamshah Begum: Legends and Realities / Namiq Musali
"But in some novels, corner posts and examples of popular historiography, which published especially in recent years, are claimed that Shah Ismail allegedly killed his mother after the conquest of Tabriz in 1501. These authors as sources of their claims refer to the voyage books of Venetians, who traveled in Azerbaijan at that time. Whereas Venetian ambassador Caterino Zeno clearly states that Shah Ismail killed his stepmother, but not his own mother. However in the Turkish translation of this work instead stepmother inadvertently was written simply mother and this mistake has become a “source of inspiration” for those who want to bedaub of Shah Ismail." (Turkish language)
Journal of Alevism-Bektashism Studies, 2016, 13
🔰 @SafavidStudies
● شاهاسماعیل صفوی، قاتل مادر یا نامادری؟ (۷)
دکتر حسن جوادی در کتاب خود که به معرفی و نقد و بررسی منابع اروپایی -بهویژه ونیزی- اختصاص دارد، به قتل مادرخواندۀ شاهاسماعیل اشاره میکند: «تصویری که سوداگر ونیزی و همچنین ایتالیاییان دیگر، از حیات او میدهند توأم با خونریزی و تعصب جنونآمیز مذهبی است. پس از شکست الوندمیرزا پسر خلیل آققویونلو، اسماعیل در تعقیب او وارد تبریز میشود و بهانتقام قتل پدر تمام بستگان و سرداران آققویونلو را از دم شمشیر میگذراند و حتا به مادرخواندۀ خود و زنان باردار نیز ابقا نمیکند. دستور میدهد قبر سلطان یعقوب و سردارانی که در جنگ با شیخ حیدر شرکت داشتند نبش کنند و استخوانهای آنها را بسوزانند. سیصد فاحشه را به دو نیم میکند و هشتصد نفر از نگهبانان الوندمیرزا را گردن میزند. تاجر ونیزی میگوید: شک دارم که از زمان نرون تا حال عالم چنین ظالم خونخواری به خود دیده باشد. ... در اثر مخالفت قاطبۀ اهالی تبریز که سنی بودند، به گفتۀ آنجوللو بیستهزار نفر کشته شدند تا بالاخره مردم سر در خط فرمان او نهادند و شعار قزلباشی را بر خود بستند.»[۳۹]
دکتر محمدکریم یوسفجمالی در کتاب «زندگانی شاهاسماعیل صفوی» بخشی را به رفتار شاه با نامادری خود اختصاص داده است: «مورخان ایرانی معاصر شاهاسماعیل اول و شاهطهماسب اول هیچگونه اشارهای از رفتار غیرانسانی شاه نسبت به نامادری خود به میان نیاورده و هیچ نوشتهای به جای نگذاشتهاند. تنها نوشتهای که از این راز پرده برمیدارد، سفرنامۀ بازرگان ونیزی است که نویسندۀ آن در تبریز حضور داشته و ماجرای مذکور را ثبت کرده است. متأسفانه بازرگان ونیزی نامی از مقتوله به میان نیاورده و اشاره نمیکند که کدامیک از همسران شیخ حیدر بوده است. بههرحال، مسلم است که سلطان حیدر دارای دو همسر بود و از آنجایی که عالمشاهبیگم مادر حقیقی شاهاسماعیل -که همان مارتا دختر حسنبیک آققویونلو از همسر مسیحیاش دسپیناخاتون میباشد- تا آخر عمر نسبت به همسرش وفادار مانده و ازدواج مجددی نکرده بود، دلیلی نداشته که شاهاسماعیل مادر خود را بهجرم ازدواج با امیری از امرای دشمن به قتل رسانده باشد. از طرفی، شاه جوان صفوی، پس از تصرف تبریز برای بیحرمت نمودن حَرَم آققویونلو، دستور داد تا زنان باردار از خاندان آققویونلو را به قتل رسانند و استخوانهای درگذشتگان آنها را بسوزانند. علاوه بر نبش قبور خاندان آققویونلو، دستور داده بود تا سیصد تن از زنان تَردامن تبریز را با زنان حرم آققویونلو در میدان تبریز بهجرم فساد اخلاقی دوشقه کنند و اجساد آنها را بههمراه هشتصد تن از دستپروردگان و خواجگان الوندمیرزا بهقتل آورده جلوی سگان اندازند تا اجساد آنها را طعمۀ خود سازند. البته، برای اینکه خاطرۀ پدر را در دلها زنده نماید و انتقام او را بگیرد، دستور داد تا تمام سگهای محلات تبریز را بهجرم اینکه روزی سر پدر او -سلطان حیدر- را خوردهاند بهقتل آورده و نامادری خود را بهسبب ازدواج با امیری از امرای دشمن به قتل رسانند.»[۴۰]
همچنین در پایاننامۀ دکترای خود برای دانشگاه ادینبرا که «زندگی و شخصیت شاهاسماعیل» عنوان دارد نیز به این موضوع پرداخته است: «از آنجا که شاهاسماعیل دو مادر داشته است، به نظر میرسد که او نامادری خود را به دلیل عشق فراوان به مادر واقعیاش که به شوهرش حیدر وفادار مانده بود، به قتل رساند. در هر صورت، اگر شاهاسماعیل یکی از این زنان را به قتل رسانده است، باید نامادری او بوده باشد، نه مادر واقعی او، مارتا.»[۴۱]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۳۹- جوادی ۱۳۷۸، ج. ۱: ۱۵۱، ۱۵۳؛ نیز رک: جوادی ۱۳۵۲، ۱۱۵-۱۱۶، ۱۱۸
۴۰- یوسفجمالی، محمدکریم. (۱۳۷۹). زندگانی شاهاسماعیل اول. کاشان: محتشم. ص ۱۹۲، ۲۱۵-۲۱۶.
41- YousefJamali 1981, 322
🔰@SafavidStudies | مطالعات صفویه
● بررسی ادعای منوچهر امیری مبنی بر کشف اصطلاح تاریخی یِشیلباش در منابع ونیزی (۵)
گزارۀ مدنظر امیری، ترجمهای است از عبارت عربیِ «اصحاب الطيالسة الخضر». طیالسه جمع طیلسان است و از نظر لغوی لزوماً بهمعنای کلاه و دستار نیست و آن را ردا و قبا و در کل لباس نیز معنا کردهاند. عدهای طیلسان سبز را نماد و کنایه از گروهی خاص از منافقین و بدکاران متظاهر به دین و حتیٰ پیروان برخی ادیان غیراسلامی دانستهاند.[۳۱]
صرفنظر از معنای عبارت مذکور در حدیث و صحتوسقم انتساب آن، بدیهی است که محتوای این کتاب مذهبی و عبارت «صاحبان کلاه سبز» هیچ ربطی به تاریخ صدر صفویه و لفظ یشیلباش ندارد. گروهی در یک برهۀ تاریخی با لفظی ترکی نامیده شدهاند و دیگری، توصیف بخشی از لشکر یک شخصیت آخرالزمانی است که سدهها پیش از لفظ یشیلباش در احادیث و روایات شیعی آمده است. واضحاً ادعای مترجم محترم در یکسان پنداشتن این دو عبارت خطایی آشکار است، ولی وقتی باوجود آگاهی و تصریح به محتوای کتاب مذکور، صاحبان کلاه سبز را با تأکید و تأیید، بدون کمترین تردید همان یشیلباش میداند، معلوم میشود که صرفاً در پی دستاویزی برای جلای ادعای خود بوده است، آن هم در حالی که برای یافتن لفظ یشیلباش در خارج از منابع ونیزی، لازم نبود اینهمه به راه دور برود و در آخرالزمان متوسل لشکر دجال شود.
صرفنظر از گزارشهای ایتالیایی، بارزترین مراجعی که اصطلاح یشیلباش در آنها مشهود است، منابع عثمانی است. از میان آنها میتوان به منشآت السلاطین فریدونبیگ منشی (م ۹۹۱ هـ.ق. / ۱۵۸۳ م.)[۳۲]، تواریخ آلعثمان اثر لطفیپاشا (م ۹۷۱ هـ.ق. / ۱۵۶۴ م.)[۳۳] و تاج التواریخ تألیف خواجه سعدالدین افندی (م ۱۰۰۸ هـ.ق. / ۱۵۹۹ م.)[۳۴] اشاره کرد. از مورخان متأخر نیز میتوان از خیرالله افندی (م ۱۲۸۳ هـ.ق. / ۱۸۶۶ م.)[۳۵] نام برد.
بهطور واضح، یشیلباش لفظی گمنام نبوده که ذکر آن منحصر به منابع ایتالیایی باشد؛ بلکه دستکم از اصطلاحات رایج در عثمانی برای اشاره به ازبکان و شیبانیان بوده که در منابع تاریخی متقدم و متأخر ذکر شده است. در عثمانی برخی گروههای مذهبی و جوامع انسانی را بر اساس رنگ پوششِ سر و کلاه آنها نامگذاری میکردند. مثلاً علاوه بر قزلباش و یشیلباش، خودشان را آقباش (سفیدسر) و گرجیها را قَراباش (سیاهسر) میگفتند.[۳۶]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۳۱- در شمار زیادی از متون حدیث و تفسیر اهل تشیع در موضوعات ظهور و رجعت و قیامت، به این عبارت اشاره شده که برای اطلاع بیشتر میتوانید به همانها رجوع کنید.
۳۲- فریدونبیگ. ۱۲۷۴. منشآت السلاطین. ج. ۱. استانبول: مطبعۀ عامرة. ص ۴۷۴.
۳۳- لطفیپاشا. ۱۳۴۱. تواریخ آل عثمان. مصحح و محشیسی: آثار عتیقه موزهسی کتابخانهسی حافظ کتبی عالی. استانبول: مطبعۀ عامره. ص ۲۳۶.
۳۴- خواجه سعدالدین افندی. ۱۲۸۰. تاج التواریخ. ج. ۲. استانبول: مطبعۀ عامره. ص ۲۲۶.
۳۵- خیرالله افندی. ۱۲۷۳-۱۲۹۲. دولت علیه و سلطنت سنیۀ عثمانیه تاریخی. استانبول: مطبعۀ عامره. ج. ۹: ص ۱۴۴؛ ج. ۱۰: ص ۷؛ ج. ۱۳: ص ۵.
36- Savaş, Saim. 2002. XVI. Asırda Anadolu’da Alevilik. Ankara: Vadi Yayinlari. p. 23.
توجه داشته باشید که املای این نامگذاریها تلفظ رایج و راحت آنها در زبان فارسی است و هریک در زبانها و لهجات مختلف اندکی متفاوت تلفظ میشوند.
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● بررسی ادعای منوچهر امیری مبنی بر کشف اصطلاح تاریخی یِشیلباش در منابع ونیزی (۳)
گری در ترجمۀ عباراتِ ایتالیاییِ مربوط به کلاه شیبانیان و صفویان که ذکر کردم، عبارت Caftan را معادل Berretto قرار داده است.[۱۴] میدانیم که Caftan در انگلیسی معادل ردا یا قبا در فارسی است نه کلاه و سرپوش؛ ولی با دقت در متن ترجمه و قیاس آن با متن اصلی میتوان دریافت که گری آن را معادل کلاه گرفته است. در یک پانویس اشاره کرده که آن را میتوان Head بهمعنای «سر» نیز ترجمه کرد. این نشان میدهد که دستکم از معنای لغت ترکیِ «باش» آگاه بوده است.[۱۵] آیا گری که یک مترجم مسلط بر زبان ایتالیایی بوده، از معنای Berretto بیخبر بوده و آن را اشتباهاً «خفتان» ترجمه کرده؟ چرا در متنْ آن را Cap یا حتیٰ Head ننوشته؟ سادهترین تبیین آن است که او طبق سلیقۀ خود خفتان را مترادف کلاه دانسته است.
آنجوللو در آغاز فصل هفدهم سفرنامۀ خود به توصیف سرپوش صفویان پرداخته است. نوشته که آنها کلاهی دوازدهتَرک و سرخرنگ بر سر مینهند که در قسمتی که روی سر قرار میگیرد پهن است و بهسمتِ نوکش در بالا باریک میشود.[۱۶] بازرگان گمنام نیز توصیفی مشابه آنجوللو دارد. او میگوید که صفویان کلاه سرخرنگی دارند که بر روی سر گشاد و بهسمت بالا دارای دوازده ترک است. وی میافزاید که عمامهای نیز روی آن میبندند.[۱۷]
بهجز عمامه، صفویان کلاه سرخشان را گاهی با کلاهخود بر سر مینهادند. در همین دو سفرنامه به این نکته اشاره شده است. کلاهخود را Elmetti (جمعِ Elmetto) نوشتهاند و همراه آن معادل ایتالیایی کلاه و سرپوش را نیز آوردهاند.[۱۸] چارلز گری آن را "Helmets or Head-Pieces" ترجمه کرده که کاملاً درست است.[۱۹]
همین چهار مورد نشان میدهد که منظور گری از Caftan همان Cap است که در ترجمۀ معادل ایتالیاییِ کلاه آورده است. با در نظر گرفتن توصیف کلاه صفویان توسط آنجوللو و سوداگر در ترجمۀ انگلیسی، اگر Caftan را همانند امیری قبا و ردا فرض کنیم، میدانیم که بلندجامۀ بالاپوشی همچون قبا را نمیتوان بر سر نهاد یا عمامهای روی آن بست! از سوی دیگر اشاره به تعبیر درست Red-Heads یا سرخسر برای صفویان در حاشیۀ Red-Caftan، و همچنین ترجمۀ درست معادل ایتالیایی کلاهخود، بهوضوح بیان میدارد که منظور گری از Caftan همان کلاه است نه ردا یا قبا. چراییِ این انتخاب را باید در سلیقۀ شخصی گری دانست.
امیری از آنجا که به متن ایتالیایی دسترسی نداشته، گمان برده که خفتان را ونیزیان نوشته بودهاند و گری نیز عین همان را ترجمه کرده است. سپس با بیان اینکه خفتان بهمعنای ردا یا قبا است، آن را اشتباهی از سوی ونیزیان دانسته که کلاه را با ردا خلط کرده بودند و افزوده که منشأ این سهو مشخص نیست.[۲۰] ازاینرو کلمات نادرستی نظیر جُبّه، رِدا، قَبا، پوشان و خِفتان را در ترجمۀ Caftan آورده است.[۲۱] برخی همچون عباسقلی غفاریفرد نیز همین خطای امیری را در تصور اینکه خفتان خطای ونیزیان است، رونویسی و تکرار کردهاند.[۲۲]
امیری اگرچه به تصریح گری مبنی بر ذکر تلفظ دقیق یشیلباش در حاشیۀ تلفظهای مضبوط در سفرنامهها و منظور آنها اشاره کرده، اما او را بهدلیل عدم ذکر معنا و مأخذ یشیلباش، ناآگاه و بیخبر از ماهیت و اهمیت این لفظ دانسته است.[۲۳] اولاً در هیچکجای سفرنامهها اصطلاح یشیلباش بهصورت اصلی آن در زبان ترکی نیامده، لذا اینکه گری تلفظ دقیق را در پانویس ذکر کرده و بعلاوه منظور آن را شیبانیخان دانسته، خود ناقض ادعای امیری است. معنا و مأخذ نیز برخلاف تصور امیری کاملاً واضح است. در سطور فوق گفتم و اشاره کردم که در همین متون ایتالیایی که جزو مآخذ تاریخ صفویه به شمار میروند، به سبزکلاهیِ شیبانیان تصریح شده است. بماند که حتیٰ تصریح گری به واژۀ سرخسر برای Red-Caftan نیز در تغییر نظر امیری مؤثر نبوده است و Caftan را مأخوذ از خفتان فارسی دانسته است.[۲۴]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
14- Green Caftan: Ibid, 1873, 55, 56, 110, 118, 124; Red Caftan: Ibid, 105, 115, 117, 152, 157, 171, 191, 194, 200, 205, 206
15- Ibid, 152
16- Ibid, 115; Ramusio 1999, 1124
17- Ibidem, 1161; Grey, 206
18- Ramusio 1999, 1124, 1161
19- Grey 1873, 115, 207
۲۰- امیری ۱۳۸۱، ۳۳۸، ۳۹۱
۲۱- نک: همان، ۲۷۱، ۳۳۰، ۳۳۸، ۳۴۴، ۳۴۷، ۳۴۸، ۳۵۶، ۳۹۱، ۳۹۷، ۴۱۲، ۴۳۷، ۴۴۲، ۴۴۸، ۴۵۴، ۴۵۷
۲۲- نک: غفاریفرد، عباسقلی. ۱۳۷۶. روابط صفویه و ازبکان (۹۱۳ - ۱۰۳۱ هـ.ق.). تهران: وزارت امور خارجه. ص ۵۷.
۲۳- امیری ۱۳۸۱، ۳۳۸
۲۴- همان، ۳۹۰، ۳۹۱
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● بررسی ادعای منوچهر امیری مبنی بر کشف اصطلاح تاریخی یِشیلباش در منابع ونیزی (۱)
تأسیس حکومت صفویه در تبریز (۹۰۷ هـ.ق. / ۱۵۰۱ م.) با اعلام رسمیت مذهب تشیع امامیه و تغلیب آن بر متصرفات از سوی صفویان، علاوه بر مقاومتهای داخلی، بهمرور دو دشمن مذهبی در شرق و غرب برای صفویان فراهم کرد که با واکنش خود، علاوه بر ممانعت از توسعۀ قلمرو صفویه، به جنگ آن نیز آمدند و البته شاه و لشکر صفوی این سختیها را در راه ترویج تشیع که بدان باور قلبی و اعتقاد راسخ داشتند به جان خریدند. اولی شیبانیان که بهرهبری محمدشاهبختخان، شش سال پس از تأسیس صفویه، با تسلط بر قلمرو سلطان متوفای تیموری یعنی حسین بایقرا، در هنگام اختلافِ اخلاف وی، هممرز صفویان شدند و سه سال بعد در مرو جنگی میان شیبانیخان و صفویان درگرفت (۹۱۶ هـ.ق. / ۱۵۱۰ م.) و منتج به شکستی شد که شیبانیان آن را در نبرد غُجدُوان (۹۱۸ هـ.ق. / ۱۵۱۲ م.) جبران کردند. دومی حکومت عثمانی که کاسۀ صبرشان در مقابل اقدامات صفویه سرانجام لبریز شد و پس از قیام سلیمشاه یکم با برکناری پدرش سلطان بایزید دوم که به جنگ علیه صفویان اقدام نکرده بود، سیزده سال پس از تأسیس صفویه، در چالدران به نبرد با سپاهیان صفوی پرداختند که بیشینۀشان مواطنان خودشان بودند (۹۲۰ هـ.ق. / ۱۵۱۴ م.).[۱]
پیروان صفویه اغلب با نام قزلباش (سرخسر) شناخته شدهاند که در اشاره به سرپوش آنها است؛ درازکلاهیْ دوازدهتَرک از جنس پارچۀ سرخفام، گردِ سَر پهن و گشاد و از آن موضع بهبالا تا نوکْ تنگ و باریک، که اغلب به گِردش عمامه میبستند. البته لفظ قزلباش بهمرور زمان معانی دیگری در کنار معنای لغوی به خود گرفت.
بحث اصلی این نوشتار، یک لغتِ مرکبِ ترکیِ دیگر است. در برخی منابع تاریخی، از شیبانیان با عنوان یِشیلباش (سبزسر) یاد شده است. علیالظاهر عمامۀ سبز منظور است. اما چگونه این لفظ بارمعنای سیاسی یافت؟ عمامۀ سبز، سنتی سابقهدار در ماوراءالنهر بود یا ابداع شیبانیان در تقابل با صفویان؟ شیبانیها سبزدستار بودند؟ یا سبزسر نام عموم ازبکان بود؟ به هر روی، ریشۀ این تسمیه درخور بررسی است و نوشتار جداگانهای میطلبد. در ادامه ضمن نگاهی به این لفظ در متون ایتالیایی، به نقد و رد ادعای مترجم فقید دکتر منوچهر امیری میپردازم که خود را کاشف اصطلاح یشیلباش دانسته است.
در اصلِ ایتالیاییِ یادداشتهای ترجمهشده به انگلیسی با عنوان «سفرهای ونیزیان در ایران: روایت سیاحت ایتالیاییان در ایرانِ سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی»، و برگردان فارسیِ ترجمۀ انگلیسی آنها با نامِ «سفرنامههای ونیزیان در ایران»، در ضمیمۀ سفرنامۀ کاترینو زنو (Caterino Zeno) و مکتوبات جووان ماریا آنجوللو (Giovan Maria Angiolello) و نوشتهجات یک بازرگان گمنام ونیزی، این اصطلاح برای اشاره به شاه شیبانی و لشکرش، بهصورتهای مشهود در ذیل آمده که واضحاً مشابه و هریک تلفظی از یشیلباش است[۲]:
Leasilbas[3], Lasilbas[4], Iesilbas[5], Casilbas[6], Ieselbas[7].
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- همین فواصل زمانی میان تأسیس صفویه تا همسایگی شیبانیان و جنگ مرو، نبرد چالدران و در پی آن انتقال خلافت اسلامی از قاهره به استانبول، ناقض تصور غلطی است که میپندارد صفویان برای تمایز از قدرتهای سنیمذهب همسایه (حکومت شیبانی و خلافت عثمانی) و یا در کل برای عدم استهلاک در دنیای سنت تشیع را مطرح کردند. شاهاسماعیل باور قلبی به تشیع داشت و خود را مأمور به امر الهی و دارای رسالت آسمانی برای ترویج آن میدانست. بروز مقاومتهای داخلی و تشدید رقیبان خارجی در واکنش به تغییر مذهب، که مسیر ابقای حاکمیت را سختتر کرد، آشکارا ناقض تصور وجود هرگونه مصلحتاندیشی سیاسی در ذهن نوجوانی است که از کودکی تحت تربیت سران قزلباش بود.
۲- در ترجمۀ فارسی نک: امیری، منوچهر، مترجم. ۱۳۸۱. سفرنامههای ونیزیان در ایران. برگردان فارسی ترجمۀ انگلیسیِ چارلز گری. ۱۸۷۳. تهران: خوارزمی. ص ۲۷۲، ۳۳۸، ۳۹۸، ۴۴۹، ۴۵۸.
3- Ramusio, Giovan Battista. 1999. Delle Navigationi et Viaggi. Giulio Einaudi editore 1978-88, collana I Millenni, a cura di Marica Milanesi. 6 Vol. edizione elettronica: E-text. p. 1448.
4- Ibidem, 1448-1449
5- Ibidem, 1122, 1124, 1125. also in English translation: Jesilbas (Grey, Charles, trans & ed. 1873. Travels of Venetians in Persia: A Narrative of Italian Travels in Persia in the 15th and 16th Centuries. London: The Hakluyt Society. p. 110, 115, 117).
6- Ramusio 1999, 1140
7- Ibidem, 1158, 1161, in English Translation: Jeselbas (Grey 1873, 207).
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● نگاهی به دو تلقی از تشکیل حاکمیت صفوی / دکتر علی اَنوشَهر
تأسیس دولت صفوی [در ۱۵۰۱ م. / ۹۰۷ هـ.ق.] توسط شاهاسماعیل اول (۱۴۸۷-۱۵۲۴ م. / ۸۹۲-۹۳۰ هـ.ق.) اساساً، در سدۀ بیستمِ میلادی بهعنوان لحظهای سرنوشتساز در موجودیت ایران تلقی شد. برخی محققان، تشکیل دولت صفوی را لحظۀ باززاییِ هویتِ سیاسیِ ایرانی میدانند که از زمان فروپاشیِ شاهنشاهیِ ساسانی تحت سلطۀ «عرب» یا «ترک-مغول» قرار گرفته بود. حامیان این موضع، اغلب بهدستاویزِ استدلالهای قومینژادیِ سدۀ بیستم میلادی، سعی در تأکید بر عنصرِ «آریایی» داشتهاند؛ چه در خودِ سلسلۀ صفویه (مثلاً، تأکید بر پوست روشن و رنگ چشم و موی شاهاسماعیل یا خاستگاه کردی نیای این خاندان در قرون وسطا، با توجه به اینکه کردی در زبانشناسی مدرن زبانی «ایرانی» نامیده میشود) و چه در اشاره به حضورِ [اقلیتِ] پیروان صفویه از مناطق ایرانی (مانند تالِش در سواحل خزر) در مقابلِ [اکثریتِ] آنها، که از مناطق ترکی یا آناتولی آمده بودند. بدیهی است که چنین تصوراتی از ناسیونالیسمِ قومی کاملاً نابههنگام و بیربط به دورۀّ موردِبحث است.[۱]
نظرگاه دیگر، در دنبالۀ دیدگاه قبلی بحث نمیکند، بلکه سعی دارد با نگاهی نو نظر دهد. این گروه استدلال میکنند دولتی که با غلبۀ صفویه تشکیل و با تحمیل تشیع دوازدهامامی همگون شد، اساساً ایران را از بقیۀ جهانِ اسلام متمایز کرد و بدینسان زمینهساز دولتِ ملیِ مدرنِ ایران در آینده شد. اگرچه این استدلال ممکن است در نگاه اول شایسته به نظر برسد، اما در یک بررسی دقیقتر، استدلالی ازهمگسیخته است؛ زیرا دورهای حیاتی و بسیار مهم یعنی امپریالیسم اروپاییِ سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم را در یک جهشْ بهکلی جا گذاشته است. هیچگونه تبارشناسیِ ایران مدرن نمیتواند از اهمیت نیمهاستعمار روسی و بریتانیایی در ایران و علاقۀ سودورانۀ آنها به ابقای تمامیت ارضی ایران قاجاری (و دولت ملی جدید افغانستان) بهعنوان منطقۀ حائل میان قلمرو بریتانیا و روسیه چشم بپوشد و آن را نادیده بگیرد.
بهطور خلاصه، هردو استدلال بهنفع تلقی قدرتگیری شاهاسماعیل بهعنوان لحظۀ پیدایش دولت ملی مدرن ایران، در چارچوب محدود و نابههنگامِ زمانپریشانه و غیرتاریخیِ ناسیونالیسم عمل میکنند. در حقیقت، اهمیتِ تاریخیِ واقعیِ صفویان، صرفاً در نقشی که آنها در غایتشناسی دولت ملی مدرن ایفا کردند نیست، بلکه در آنچه این سلسله در زمینۀ خاص خود بر آن دلالت میکرد نهفته است.
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
[تذکر: مشخصات آثاری که بهزبان فارسی تألیف یا ترجمه شدهاند ولی در کتابشناسیِ متن اصلی این مقاله به انگلیسی آمدهاند را به فارسی برگردان کردهام.]
1- Babinger, Franz, ‘Schejch Bedr ed-din, der Sohn des Richters von Simaw: Ein Beitrag zur Geschichte des Sektenwesens im altosmanischen Reich’, Der Islam 11 (1921), pp. 1–106.
هینتس، والتر. ۱۳۶۱. تشکیل دولت ملی در ایران، حکومت آققویونلو و ظهور دولت صفوی. ترجمۀ کیکاووس جهانداری. تهران: خوارزمی؛ سرور، غلام. ۱۳۷۴. تاریخ شاهاسماعیل صفوی. ترجمۀ محمدباقر آرام و عباسقلی غفاری فرد. تهران: مرکز نشر دانشگاهی؛ مجیرشیبانی، نظامالدین. ۱۳۴۶. تشکیل شاهنشاهی صفویه، احیای وحدت ملی. تهران: دانشگاه تهران. بهخصوص ص ۲۴۵-۲۴۹؛ پارسادوست، منوچهر. ۱۳۸۱. شاهاسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی. تهران: شرکت سهامی انتشار.
۲- مینورسکی، ولادیمیر. ۱۳۳۴. سازمان اداری حکومت صفوی، تحقیقات و حواشی و تعلیقات مینورسکی بر تذکرةالملوک. ترجمۀ مسعود رجبنیا. تهران: انجمن کتاب؛ سیوری، راجر. ۱۳۶۳. ایران عصر صفوی. ترجمۀ احمد صبا (کامبیز عزیزی). تهران: کتاب تهران.
مأخذ: مقالۀ «پیکرۀ سیاسی و ظهور صفویان.» رک:
Anooshahr, Ali. 2021. “The body politic and the rise of the Safavids.” In The Idea of Iran, V. 10: Safavid Persia in the Age of Empires, pp. 13-28. London: Bloomsbury. p. 13.
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● تأثیر ظهور صفویه بر جایگاه زبان پارسی و فرهنگ ایرانی در آسیای مرکزی / برتولد اشپولر*
«رود جیحون مرز میان ایران و آسیای مرکزی شد. ناحیۀ جنوبی این رود نهتنها مرز سیاسی بود بلکه یک مرز مذهبی نیز به شمار میرفت. ماوراءالنهر و قسمت عمدۀ ماندگاههای شرقی ایران - تقریباً آنچه اکنون افغانستان و تاجیکستان است - سنی ماند و ایران شیعه شد. با وجود آنکه سد کاملی در برابر انتشار فرهنگ ایرانی به داخل آسیای مرکزی در قرنهای آینده وجود نداشت، همین اختلاف مذهب مانع این انتشار بود. فرهنگ ایرانی که بهوسیلۀ نیروهای بومی در هندوستان همچون در ماوراءالنهر قالبریزی شده بود، بهطور کلی بهصورت مستقل و بدون ارتباط مستقیم با فرهنگ فلات ایران گسترش یافت. دیگر بهسادگی امکان آن نبود که آثار ادبی و کمتر از آن آثار کلامی را از ایران بگیرند و بر گردۀ آن آثار محلی را به وجود آورند. با وجود این نمونههای قدیمی ایرانی در این ناحیه نفوذ و تأثیر داشت ولی مبادلۀ زنده و همراه با توسعۀ پیوسته به هر صورت منقطع شده بود. بهدلایلی باید گفت که همین امر بهصورت عمده مسئول انحطاط مشهود به زبان فارسی در ماوراءالنهر بوده و سبب شده است که از آن پس زبان ترکی بهعنوان زبان اهلسنت زبان ویژۀ قسمت باختری آسیای مرکزی جز کوهستانهای تاجیکستان شود. این تغییر زبان و سست شدن ارتباط با فرهنگ ایرانی، مایۀ پایین آمدن تدریجی سطح فرهنگ این ناحیه شد و آن را از تراز عالی که در قرون وسطا با توسعۀ فرهنگی فراهم آمده بود فرود آورد.»[۱]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- آرام، احمد، مترجم. ۱۳۸۱. تاریخ اسلام پژوهش دانشگاه کمبریج. ۱۹۷۷. تهران: امیرکبیر. ص ۶۱۱ و ۶۱۲.
*. در چاپ و ترجمۀ فارسی این اثر، نام نویسندگان در آغاز کتاب آمده ولی قید نشده که چهکسی هریک از فصول و مباحث را نوشته است. ازاینرو مأخذ ترجمه را از اصل کتاب که بهزبان انگلیسی است نقل میکنم:
Spuler, B. 1977. Central Asia from the sixteenth century to the Russian conquests. In P. Holt, A. Lambton, & B. Lewis (Eds.), The Cambridge History of Islam. V. 1A: The Central Islamic Lands from Pre-Islamic Times to the First World War (pp. 468-494). Cambridge: Cambridge University Press. p. 468.
🔰@SafavidStudies | مطالعات صفویه
● تعبیر «انقلاب» برای ظهور صفویه
محمدعارف ابن حاج محمدشریف ارزنةالرومی یا ارضرومی، معروف به اسپناقچی پاشازاده یا محمدعارفِ مترجم (م ۱۳۱۰ هـ.ق. / ۱۸۹۳ م.)، منشی و مترجم ترکیِ دربار ناصرالدینشاه در دارالترجمۀ رسمی دولت قاجاریه بود که از عثمانی به ایران آمده بود.
بسیاری از متونی که در عهد قاجار از ترکی عثمانی به فارسی ترجمه شد بهاهتمام محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات و رئیس دارالترجمۀ ناصری بود که تلاشهای زیادی در این راه انجام میداد و منشیان و مترجمان را به تألیف و ترجمه ترغیب میکرد.[۱] یکی از کارکنان پرکار و پرتألیف اعتمادالسلطنه، اسپناقچی پاشازاده بود. او در طول مدتی که در ایران به سر برد، آثار متعددی را ترجمه یا تألیف کرد. هشتمین اثر او «انقلاب [في] الإسلام بین الخواص والعوام» نام دارد که نوشتن آن را بهپیشنهادِ اعتمادالسلطنه در ۱۳۰۷ هـ.ق. / ۱۸۹۰ م. آغاز کرد و آن را بهنام شاه قاجار که به مطالعۀ کتب تاریخ علاقۀ وافر داشت نگاشت و به وی تقدیم نمود. محتوای کتاب مذکور سقوط دولت بایندریه (آققویونلو)، ظهور صفویه، تاریخ زندگانی و نبردهای شاهاسماعیل یکم صفوی و سلیمشاه یکم عثمانی و بهطور کلی شامل مهمترین وقایع تاریخی در فاصلۀ سالهای ۹۰۵ هـ.ق. تا ۹۳۰ هـ.ق. است. پاشازاده در این اثر از منابع مختلف فارسی و ترکی بهره برده و ضمن نقل و ترجمۀ آنها، نظر و دیدگاه خود را نیز افزوده است که بعضاً نادرست و قابل نقد و بررسی است. در کل ارزش برجسته و اهمیت اصلی این کتاب، ترجمۀ متون دستاول ترکی به زبان فارسی است که مطالعۀ آنها را برای محققان تسهیل کرده است.[۲]
عبارت «إنقلاب في الإسلام» یا «إنقلاب الإسلام» در عنوان کتاب، با موضوع و محتوای آن مرتبط است. واضحاً منظور مؤلف از بهکارگیری کلمۀ «انقلاب»، فقط بارمعنای منفی آن است. مقصود پاشازاده از انقلاب در اسلام، ظهور صفویه و بروز دشمنی مذهبی کینهتوزانه با عثمانی است که به تحولی منفی در جهان اسلام انجامید و نه یک دگرگونی مثبت؛ زیرا بهباور او باعث ریختهشدن خون مسلمانان و کشتار سنی و شیعه در قلمرو هردو حکومت شد. همچنانکه در نیمۀ دوم عنوان، یعنی عبارت «بين الخواص والعوام» از شکلِ جمعِ زوجاصطلاحِ «خاصه و عامه» استفاده کرده که بهطور رایج در منابع اسلامی به اختلافات دو مذهب اصلی اسلام اشاره دارد (الخواص: شیعیان؛ العوام: سنیان).[۳]
واژۀ انقلاب در زبان عربی مترادف مصطلح خود در فارسی نیست.[۴] به مفهوم مدرنی که ما از انقلاب (Revolution) در زبان فارسی میشناسیم، در زبان عربی «الثورة» گفته میشود. این مفهوم در ترکی عثمانی معادل خود را داشت و به آن «اختلال» میگفتند که در ترکی استانبولی جای خود را به دِوْریم (Devrim) داده است.[۵]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- دهقانی، رضا. ۱۳۹۰. «ضرورتها و راهکارهای ترجمۀ متون تاریخی عثمانی به فارسی.» پژوهشنامۀ انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی ۱۱(۲۳). ص ۸ و ۹.
۲- برای آگاهی بیشتر دربارۀ مؤلف نک: اسپناقچی پاشازاده، محمدعارف. ۱۳۷۹. إنقلاب الإسلام بين الخواص والعوام. بهکوشش رسول جعفریان. قم: دلیل ما. ص ۹-۱۴.
۳- همان، ۱۳
۴- همان
۵- کسرایی، محمدسالار. ۱۳۸۹. «انقلاب: تحولات مفهومی یک واژه» دانشنامۀ علوم اجتماعی ۱(۳). ص ۱۲۴؛ ریاحی، محمدامین. ۱۳۶۹. زبان فارسی در قلمرو عثمانی. تهران: پاژنگ. ص ۲۶۰.
🔰@SafavidStudies | مطالعات صفویه
رویکردهای ایرانیان عصر صفوی به اختراعات اروپایی / دکتر یوسف رحیملو و دکتر مقصودعلی صادقی
«هنگام روی کار آمدن صفویه در ایران، اروپا در دوران رنسانس به سر میبرد. در این دوران، در پیامد تجدید حیات علمی و فرهنگی اروپا، بهتدریج فنون و اختراعات جدیدی نیز شکل گرفت. در این تحقیق تلاش بر این است تا میزان آگاهی و بهرهبرداری و نوع برخورد ایرانیان روزگار صفویه با اینگونه اختراعات و فنون اروپایی، از جمله صنعت چاپ، سلاح آتشین، ابزارهای نجومی و دیگر پدیدههایی از این دست مورد بررسی قرار گیرد.»
• همچنین بخوانید: «میزان آگاهی صفویان از نظامهای حکومتی در اروپا»
🔰 @SafavidStudies
● بازخوانی تناقضات و ابهامات دربارۀ احوال و روند جانشینی خاندان صفوی از خواجهعلی تا شاهاسماعیل
• بهگزارش وبسایتهای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰) و خبرگزاری کتاب ایران (دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰)، طرح پژوهشی «بازخوانی تناقضات و ابهامات دربارۀ احوال و روند جانشینی خاندان صفوی از خواجهعلی تا شاهاسماعیل (با تأکید بر نقد ادعاهای مورخان و مستشرقان دربارۀ طریقت و نهضت صفوی) از سوی دکتر علی سالاری شادی - عضو هیئتعلمی پژوهشکدۀ تاریخ ایران در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی - به اتمام رسید.*
بر اساس موضوع مطرحشده از سوی دکتر سالاری شادی، حاکمیت صفوی یک حکومت دیرپای تاریخی بود که گذشته از زمان طولانی حاکمیت، از سابقه و قدمت طولانی خانوادگی نیز برخودار بود که بر آن اصرار خاصی داشت. لذا صفویانِ عصر حاکمیت گاهی با دخلوتصرف در روایات تاریخی مقطعِ پیشاحاکمیت دست به طرح مواردی میزدند. مقطع پیشاحاکمیت صفوی گاهی با الزامات و اقتضائات عصر حکومت مطابقت نداشت. به هر حال مقطع پیشاحاکمیت از اهمیت زیادی برای حکومت صفوی برخوردار بود؛ چراکه یک سرمایۀ بیپایان برای تاریخسازی و تبارجویی محسوب میشد که بهشدت به آن نیاز داشتند. اما مسئلۀ مهم اینکه، این مقطع از خاندان صفوی با نگرشها و بینشهای عصر حاکمیت و توقعات آنها در تضاد و تناقض بود. بیشک صفویان بهخاطر آنکه این برهه را با ایدهها و نگرشهای عصر حاکمیت وفق و مطابقت دهند، با دستاندازیهای مکرر به بازخوانی و اصلاح تضادها و تعارضهای آن مقطع با وضعیت موجود فعلی پرداختند.
موضوع مهم دیگر آنکه صفویان با طرح آن پیشینۀ خانوادگی، در صدد ارائۀ تاریخچۀ مفصل و شناسنامهای خاص برای خود بودند تا حضور خود را از گذشتههای دور بهطور مؤثر توجیه و تفسیر نمایند. نام سلسلۀ صفویان از دورۀ مذکور از نام شیخصفی اخذ شده است که نشان از اهمیت مقطع مذکور برای خاندان صفوی دارد. صفویان در ایام حاکمیت از شیوخ پیشین و مخصوصاً شیخصفی بهرهجویی فراوانی کردند و در پیوستگی با آن، حتی مدعی شدند که کتابی منسوب به شیخصفی در خزانه دارند که حوادث آینده در آن پیشبینی شده است. با این حال، منابع صفوی صرفاً با کلیگویی بدون تعریف وظایفی خاص از این جانشینی یاد کردهاند. حال همین کلیگویی تا اندازهای قابلِاغماض بود. اما وقتی محققان معاصر همین جانشینی را در فضای دیگری سوق دادهاند و از آن نهضت صفوی ساختهاند، دیگر موضوع متفاوت شد. منابع صفوی با طرح این جانشینی مدعیات خاصی را مطرح نکردهاند و معلوم نیست که این جانشینی موروثی چه توجیه و توضیحی داشت. اما نویسندگان معاصر همان موضوع جانشینی را با ادعاها و فرضیههایی چون وجود طریقت و نهضت صفوی و رهبری موروثی آن مطرح نمودند که مملو از تناقض و ابهام در نوع و ماهیت وظایف، چگونگی انتخاب جانشینی و کیفیت معیشت و زندگانی این خاندان، مناسبات حسنه با حاکمیتها و تمول و ثروت افسانهای است که حداقل، دو مورد اخیر در تضاد با وجود هرگونه نهضت است.
مسئلۀ جانشینی پیوسته در خاندان صفویِ پیشازحاکمیت در منابع و روایت رسمی صفویان موردِتأکید قرار گرفته است. آنها در ایام حاکمیت دربارۀ جانشینی و حقانیت آنان در سایۀ سابقۀ خاندان صفوی دست به تلاش زیادی زدند و آن جانشینی موروثی و پیوسته را به هستۀ مشروعیتبخشی بدیل کردند. روایات رسمی صفویان، پدیدۀ جانشینی را با حساسیت خاصی بدون توضیح چگونگی و چرایی آن، بازگو کردهاند. با این حال، این روایت رسمی موضوع را علیرغم تأکید با کلیگویی صورتبندی کرده و کمتر به جزئیات آن پرداخته است؛ چراکه ورود به جزئیات باتوجه به واقعیات، ادعای صفویان را به چالش میکشاند. با این حال بهنظر میرسد آنها پدیدۀ جانشینی موروثی و پیوسته را، بدون توضیح چرایی و چگونگی آن، در راستای مواردی توجیه و صورتبندی کردهاند.
*. مقالۀ «شیخجعفر صفوی: شخصیتی مشهور اما گمنام در سنت صفویان» نیز بخشی از همین طرح است.
🔰 @SafavidStudies
● تأسیس صفویه؛ واقعیت تاریخی و تصور دولت ملی / دکتر جلال متینی
اینکه برخی از شرقشناسان، دولت صفوی را یک دولتِ ملیِ ایرانی نامیدهاند،[۱] و نیز تقریباً عمومِ مورخان ایرانی و خارجی نوشتهاند که شاهاسماعیل اول در سال ۹۰۷ هـ.ق. / ۱۵۰۱ م. بههنگام تاجگذاری در تبریز، مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور ایران اعلام کرد، خالی از مسامحه نیست. دیگر آنکه شاهاسماعیل بههنگام تاجگذاری در تبریز، مذهب شیعه را فقط در قلمرو خود، یعنی تبریز، بهعنوان مذهب رسمی اعلام کرد، نه در تمام ایران که در آن زمان در تصرف او نبود.
از سوی دیگر باید در نظر داشت که شاهاسماعیل و پدر و نیایَشْ شیخحیدر و شیخجنید هیچیک مطلقاً به ایران نمیاندیشیدند. کوشش آنان تنها منحصر به این بود که با کمک بیدریغ ترکان متعصب شیعۀ آسیای صغیر و دیاربکر و شام، سرزمین مستقلی برای شیعیان به وجود بیاورند، و این کاری بود که سرانجام بهدست شاهاسماعیل در ایران انجام پذیرفت. حقیقت آن است که وقتی اسماعیل در سیزدهسالگی قیام و در پانزدهسالگی تاجگذاری کرد، نه به ایران میاندیشید و نه به وحدت سیاسی ایران. البته حاصل فتوحات او، هم به وحدت سیاسی ایران انجامید و هم به رسمیتیافتن مذهب شیعه در سراسر ایران.*
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۱- هینتس، والتر. ۱۳۶۱. تشکیل دولت ملی در ایران، حکومت آققویونلو و ظهور دولت صفوی. ترجمۀ کیکاووس جهانداری. تهران: خوارزمی. ص ۸۸؛ مقایسه کنید با: پیگولوسکایا، ن. و.، آ. یو. یاکوبوسکی، ای. پ. پتروشفسکی، آ. م. بلنیتسکی، و ل. و. استرویوا. ۱۳۵۴. تاریخ ایران، از دوران باستان تا پایان سدۀ هجدهم میلادی. ترجمۀ کریم کشاورز. تهران: پیام. ص ۴۷۷ [بخش مربوط به صفویه در این کتاب ظاهراً نوشتۀ پتروشفسکی است]؛ پتروشفسکی، ایلیا پائولوویچ. ۱۳۶۳. اسلام در ایران، از هجرت تا پایان قرن نهم هجری. ترجمۀ کریم کشاورز. تهران: پیام. ص ۳۹۲-۳۹۳.
*. مأخذ: متینی، جلال. ۱۳۸۷. «بهای وحدت سیاسی و تمامیت ارضی.» مجلۀ ایرانشناسی ۲۰(۳). ص ۳۸۳.
🔰 @SafavidStudies
معرفی کتاب
«زمینههای تاریخی جدایی مرو از ایران» عنوان اثر جدیدالانتشار مصطفیٰ ملایی است. نویسنده در این کتاب به واکاوی چگونگی جدایی مرو از ایران و تاریخچۀ آن در فاصلۀ سدههای شانزدهم تا نوزدهم میلادی پرداخته است:
«مرو از برآمدن صفویان تا دورۀ قاجاریه و جدایی آن از ایران، دوران پرتلاطمی را تجربه کرد. در این دورۀ زمانی، شکلگیری حکومت صفویان در سال ۹۰۷ هـ.ق. / ۱۵۰۱ م. و رسمیشدن مذهب تشیع در ایران به اختلافات مذهبی شدیدی بین این دولت و شیبانیان ماوراءالنهر منجر شد و مطامع سیاسی دولتین را نیز دامن زده و پوشش داد. بهطوری که تا حدود زیادی مبنای تمام کشمکشهای طرفین درگیر را شامل میشد. شهر مرزی مرو در طول این کشمکشها متحمل ضربات جبرانناپذیری گشت. در دورههای افشاریه و قاجاریه نیز این اصل بهعنوان یک معیار تصميمگيری از جانب خوانین ماوراءالنهر در حمله به شهرهای خراسان و دخالت در امور ترکمنهای مرو محسوب شده، مبنای روابط و مناقشات آنها با دولت ایران را تشکیل میداد. امری که در قرن ۱۳ هـ.ق. / ۱۹ م. اوضاع سیاسی مرو را چنان پیچیده نمود که سرانجام در اواخر سدۀ مزبور، متأثر از مداخلات روس و انگلیس در امور خراسان و انفعال سیاسی قاجارها، مرو برای همیشه از ایران جدا شده، منضم به روسیۀ تزاری گردید؛ کتاب حاضر، بررسی زمینههای تاریخی جدایی این خطه از سرزمین ایران است.»
• زمینههای تاریخی جدایی مرو از ایران
• مصطفیٰ ملایی
• انتشارات مهدخت
• چاپ یکم: ۱۴۰۰
• ۲۲۵ صفحه
🔰 @SafavidStudies | مطالعات صفویه
● جریان نوصفویگری در ایران و راهی پرپیچوتاب / ندای ارومیه
جریان نوصفویگرایی که تلاش دارد تا پایههای دولت-ملت ایرانی را براساس حاکمیت صفویه پایهریزی کند و ازسوی دیگر تمام تلاش تبلیغاتی خود را برای تأکید بر عظمت ایران بزرگ فرهنگی به کار میبرد با دو مشکل اساسی مواجه است بهطوری که اگر این مسائل را حل نکند پروژهای ازپیششکستخورده خواهد بود.
۱) تکلیف هویت ملی قوامیافته بر اساس صفویه با شاهاسماعیل چیست؟ جریانی که هویت ملی را مبتنی بر زبان مشترک پایهریزی میکند با دیوان ترکی شاهاسماعیل که عملاً تنها دیوان او است و برخلاف پادشاهان عثمانی که دیوان پارسی نیز داشتهاند تنها دارای دیوان ترکی است چه خواهد کرد؟ اگرچه طبیعتاً نخستین گام انکار وجود این دیوان و ساختگی بودن آن خواهد بود - آنچنان که در ۵۰ سال گذشته بیان شده است - اما باید اعتراف کرد که اصل وجود دیوان شاهاسماعیل جزو مسلمات ادبیات ترکی است و آنچه محل بحث دارد «خطائیاتی» است که بعدها تقدیم شاه خطایی شده است و با گذر زمان جمعآوریکنندگان دیوانها و جُنگهای ادبی میان خطائیات و خطایینوشتها به اشتباه افتادهاند.
اکنون باید دید که این جریان چه توجیهی برای این سویۀ هویتی شاهاسماعیل کرده است؟
به نظر میرسد جریان ملیگرایی ایرانی تصمیم به سکوت در این موضوع گرفته است چنانکه در ۵۰ سال اخیر باوجود تمام مانورهایی که بر روی موضوع صفویان داده شده است و باوجود دهها کتاب صفویشناسانهای که در طول دهههای اخیر منتشر شده است پرداختن به قزلباشان از موضوعاتی است که محققان ایرانی رغبت کمتری به مطالعۀ آن دارند. حال سؤال اینجاست که مگر بدون شناخت قزلباشان، بدون فهم بنمایههای فکری و هویتی آنها و روایتی که آنها از خود، صفویان و ایران داشتهاند میتوان ایران صفویان را فهم کرد؟
جریان نوصفویگری تا روزی که تکلیف خود را با دیوان شاهاسماعیل (که البته هیچ محتوای مشکلسازی ندارد و مسئله این است که بهزبانی غیر از آنچه که این جریان آن را تنها زبان مقبول میداند نوشته شده است) و مسئلۀ قزلباشان روشن نکند پروردهتر شدن این جریان آب به آسیاب تاریخنگاری جمهوری آذربایجان ریختن است که تاریخ صفویه را به دو مرحلۀ آذری و ایرانی تقسیم میکند. به نظر میرسد جریان ملیگرایی ایرانی نیز نهایتاً به این گزینه خواهد رسید. چراکه همچون مورخین آذری راهی جز سانسور و گزیدهگویی از صفویان در پیش نیست!
۲) مسئلۀ ایران بزرگ فرهنگی: این جریان با قرائتی فرهنگی از ایرانیت تلاش میکند تا ساحات مرزهای ایران را ابتدائاً بهجهت فرهنگی و در برخی برهههای تاریخی بهجهت سیاسی تا پشت دیوارهای چین ببرد. اگرچه تحکم فرهنگی پارسی در طول تاریخ این مناطق مسئلهای است که جز جاهلان در برابر پذیرش آن مقاومت نمیکنند اما مسئلهای که مشکلساز است مترادف گرفتن زبان فارسی و ایرانیت است! زمانی که میان زبان فارسی و مرزهای فرهنگی ایرانی که مبنای دولت-ملت بودنش را مبتنی بر صفویان کردهایم رابطۀ این همانی برقرار کنیم آنگاه با کینهها و جنگها و خونریزیها و جنایات و سفاکیهایی که دو طرف (یعنی کسانی که از اراضی کنونی ایران به آنجا حمله بردهاند و کسانی که از اراضی فعلی جماهیر آسیای میانه به ایران یورش کردهاند) در حق هم کردهاند و کینههای شتری تاریخی چندصدسالهای که خصوصاً در آن اراضی نسبت به ایران صفوی و فرهنگ ایرانی وجود دارد چه خواهیم کرد؟ جریان نوصفویگرا که اتفاقاً مطرحکنندۀ بحث ایران بزرگ فرهنگی نیز هست باید تکلیف خود را با این مسئله مشخص کند که کینۀ صفوی در عرصات این بزرگ فرهنگی را چگونه حل خواهد کرد.
شاید بتوان در تأملی شتابزده چنین ادعا کرد که این جریان یا باید طرفدار ایران بزرگ فرهنگی شود که در آن موقع هم با مسئلۀ اعراب و مغولان مواجه است که اتفاقاً عصر درخشش و تلألو عنصر پارسیبودگی در اراضی خراسان بزرگ پس از حملات و تحکم این دو قوم بوده است! و یا طرفدار ملت-دولت ایران مبتنی بر طریقت صفوی! که در آن صورت هم باید شاهاسماعیل و قزلباشان را از آن حذف کرد که بهزبانی بیگانه و وارداتی و یغماگر! سخن گفته و اثر آفریدهاند!
مسئلهای که متأسفانه در این میان کمتر مورد توجه است مذهب تشیع است که به مسلخ ملیگرایی میرود! جریان ملیگرایی در حالی که در مقابل اعراب نگاهی بس سفتوسخت را ارائه میدهد و بهصورت ضمنی تلاش میکند تا میراث اسلامی را در تقابل با میراث ایرانی قرار دهد اما بهشدت طرفدار تشیع است! این جریان یا متوجه است و یا بیتوجهانه درحال تقویت قرائت شعوبیگرایانه از تشیع است. قرائتی که در فضای فکری عربی-سنی قائل به ایجاد تشیع از سوی جریان شعوبیه برای انتقام گرفتن از اسلام اصیل است. بستن هویت ملی ایران به تشیع بستن امری مدرن به امری که هیچ بستگیای با مدرنیته ندارد و یک باور آیینی و مذهبی است خواهد بود.
🔰 @SafavidStudies
Audio file, 35 MB
• فایل صوتی سخنرانی دکتر بهزاد کریمی در نشست آنلاین «صفویه بهمثابۀ سوژۀ تاریخنگاری، تفکر و سیاستورزی در عصر پساصفوی، با تاکید بر نوصفویهگرایی» (۸ خرداد ۱۴۰۰).
• نقد و بررسی دلنوشتههای محمد قوچانی و «راهبردِ» موسوم به «نوصفویگری» در مجلهاش (آگاهی نو، سال یکم، شمارۀ دوم، زمستان ۹۹) محور اصلی این نشست است.
• فایل ویدئویی کامل این نشست در کانال انجمن علمی تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در دسترس است.
🔰@SafavidStudies
عالمشاهبیگم مادر شاهاسماعیل خطایی: افسانهها و حقایق / نامیک موسالی
«اما در بعضی از رمانها، نوشتههای گوشهوکنار و نمونههایی از تاریخنگاری عامهپسند، که بهویژه در سالهای اخیر منتشر شده است، ادعا میشود که شاهاسماعیل پس از فتح تبریز در سال ۱۵۰۱ م. مادر خود را کشته بوده است. این نویسندهها بهعنوان منبع گفتههای خود به سفرنامههای ونیزیانی استناد میکنند که در آن زمان به آذربایجان سفر کرده بودند. در حالی که کاترینوزنو سفیر ونیزی بهصراحت میگوید که شاهاسماعیل نامادری خود را کشت، نه مادر خویش را. به هر حال در ترجمۀ ترکی این اثر بهجای «نامادری» سهواً و بهسادگی «مادر» نوشته شده است و این اشتباهِ ناخواسته منبع الهام کسانی شده است که میخواهند شاهاسماعیل را تلویث کنند. بر اساس منابع صفوی عالمشاهبیگم در سال ۱۵۰۱ م. کشته نشد و تا سالهای درازی پس از این تاریخ زنده ماند. نوشتههای روی سنگقبر عالمشاهبیگم، که در صحن بقعۀ شیخ صفی نزدیک به گنبد اللهالله قرار دارد، نشان میدهد که این زن در سال ۹۲۹ هـ.ق. / ۱۵۲۳-۱۵۲۲ م. درگذشته است.»
لینک دریافت مقاله:
/channel/SafavidStudies/225
🔰 @SafavidStudies
● شاهاسماعیل صفوی، قاتل مادر یا نامادری؟ (۸)
دکتر عبدالحسین نوایی مینویسد: «سلطان حیدر که خواهرزادۀ اوزونحسن بود دختر خال (دایی) را به زنی گرفت و از او سه پسر یافت به اسامی سلطانعلی و ابراهیم و اسماعیل. دربارۀ شمار و اسامی فرزندان حیدر اختلاف است. روملو در احسنالتواریخ از برادران اسماعیل بهنامهای سیدحسنمیرزا و سلیمانمیرزا و سیدداوودمیرزا و محمودمیرزا یاد میکند که ظاهراً از زنان یا زنی غیر از مارتا بودهاند. در سفرنامۀ ونیزیان از رفتار زشت و سنگدلانۀ اسماعیل نسبت به مادرش (لابد زن پدرش که پس از حیدر شوهر کرده) یاد شده است.» در ادامه پس از نقل گفتههای کاترینو زنو و تاجر گمنام ونیزی، در پانویس نقلقول بازرگان مینویسد: «درست است که مادر اسماعيل مارتا با یعقوب خویشاوندی داشته و خواهرِ او بوده ولی اینجا مسلماً منظور زنی دیگر از حیدر است یعنی نامادری و زنِ پدرِ وی که اصطلاحاً مادر خوانده میشده؛ زیرا صرفنظر از تصریح کاترینو زنو بدین امر، هرگز مادر اسماعیل چنان خطایی نکرده تا چنین مجازاتی را تحمل کند بلکه وی همواره شریک درد و رنج و تبعید و زندان فرزندان خود بوده. ظاهراً آن زن مادر سلیمانمیرزا بوده که چند سال بعد از این تاریخ در غیاب اسماعیل خواست در تبریز کودتائی کند، ولی بهناکام کشته شد. بنابر قرائن لفظی، شاید داوودمیرزا هم از همین زن بوده است.»[۴۲] گفتنی است که منوچهر امیری در ترجمۀ سفرنامههای ونیزیان از راهنماییهای دکتر نوایی بهره گرفته است و نکات و ملاحظات تاریخی او را در حواشی به نام او ذکر کرده است.[۴۳]
چارلز گری که مصحح و مترجم انگلیسی سفرنامههای مذکور است، علاوه بر آنکه معادل انگلیسی نامادری (Stepmother) را برای برابرِ ایتالیایی آن (Matrigna) نوشته است، در حواشی صفحات سفرنامههای آنجوللو و بازرگان گمنام به کشتهشدن نامادری تصریح دارد و مینویسد که آنچه از آن با عنوان مادر یاد شده، در حقیقت زن پدر یا نامادری شاهاسماعیل است چنانچه در ضمیمۀ سفرنامۀ زنو بدان تصریح شده است.[۴۴]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
۴۲- نوائی ۱۳۶۴، ۱۴۵-۱۴۷
۴۳- نک: باربارو و دیگران ۱۳۸۱، ۱۱
۴۴- همان، ۲۶۸، مقایسه کنید با ۳۲۶ و ۳۳۰ و ۴۳۶؛ نیز نک: Grey 1873, 52, 102, 105, 191
🔰@SafavidStudies | مطالعات صفویه
● شاهاسماعیل صفوی، قاتل مادر یا نامادری؟ (۶)
دکتر ویلم فلور -صفویهشناس هلندی- ضمن ترجمۀ گزارش جووانی روتا به انگلیسی، درمورد آن چنین نوشته است: «پدر اسماعیل سلطان حیدر بود. مادر او حلیمهبگیآغا یا عالمشاهخاتون بود که دختر اوزونحسن و دسپینا (دختر آخرین فرمانروای یونانی طرابوزان) بود. ... در این زمان مادر اسماعیل هنوز زنده بود. در حقیقت، اسماعیل یکی دیگر از همسران پدرش را سر برید؛ زیرا او برای بار دوم با یکی از مردانی ازدواج کرده بود که در جنگی که حیدر در آن کشته شد، حاضر بود.»[۳۳]
● بخش دوم: نقل نظرات محققان
ویل دورانت در مجلد ششم «تاریخ تمدن» پیرامون اعمال شاهاسماعیل نوشته که «او در تبریز مادر یا نامادری خود را به قتل رساند و سیصد تن از زنان فاحشه[۳۴] را اعدام و هزاران نفر از دشمنان خود را کشتار کرد.»[۳۵]
در میان صفویپژوهان ایرانی، با آنکه شماری -چنانکه در ذیل خواهد آمد- به قتل نامادری شاهاسماعیل تصریح کردهاند، اما تا کنون مقاله یا نوشتار جداگانهای توسط محققان ایرانی در رد قتل مادر شاهاسماعیل انجام نشده است. از آثار محققان غیرایرانی، میتوان به مقالۀ «عالمشاهبیگم مادر شاهاسماعیل خطایی: افسانهها و حقایق» نوشتۀ نامیک موسالی، نویسندۀ آذربایجانی و استاد تاریخ دانشگاه قسطمونیِ ترکیه، اشاره کرد. این مقاله در پاسخ به ادعای قتل مادر شاهاسماعیل نوشته شده است. نویسنده بر اساس منابع صفوی و ونیزی و با استفاده از مراجع ایرانی به نقد و رد این مسئله پرداخته است.[۳۶]
دکتر یوسف رحیملو در مجلد دهم «تاریخ جامع ایران» به کشتن نامادری تصریح دارد: «بیگانگانی که آن روزها را در ایران دیده یا شنیده و گزارش کردهاند، از کشتاری بیرحمانه، نبش قبرها، سوزاندن استخوانهای سلطان یعقوب و بزرگان دشمن و کشتن نامادری شاه جدید سخن گفته، او را با نرون قیاس کردهاند.»[۳۷]
دکتر منوچهر پارسادوست در ذیل عنوان «شاهاسماعیل در تبریز» مینویسد: «نامادری خود را که بعد از کشتهشدن پدرش با یکی از امیران سلطان یعقوب ازدواج کرده بود احضار کرد و پس از تحقیرها و توهینها و بدحرفیها او را به قتل رساند. شاهاسماعیل سنیان تبریز را با قساوتی که از تعصب مذهبی ناشی میشد بیرحمانه قتلعام کرد. او سنگدلی در کشتار مردم بیگناه تبریز را به غایت رساند و بنا به اظهار آنجوللو ۲۰,۰۰۰ نفر از مردم آن شهر را به قتل رساند.»[۳۸]
•┈┈•┈┈•┈┈•
یادداشتها:
33- Floor, Willem. (2020). The Early Life of Shah Esma‘il In Contemporary Published Venetian Sources. The Quarterly Journal of Iranian Islamic Period History 11(23). pp. 76 & 81.
۳۴- در ترجمۀ فارسی این اثر، «درباریان» بهجای «فاحشه» آمده که نادرست است (نک: دورانت، ویلیام جیمز. (۱۳۳۷). تاریخ تمدن. ج. ۶: اصلاح دینی. مترجمان: فریدون بدرهای، سهیل آذری، پرویز مرزبان. تهران: اقبال، با همکاری انتشارات فرانکلین. ص ۸۲۲). برابرِ پارسیِ واژۀ "courtesan" روسپی یا فاحشه است؛ البته روسپیانی که با افراد ردهبالا یا درباری رابطه دارند. همچنین بازرگان گمنام ونیزی اشاره میکند که اسماعیل سیصد فاحشه را دوشقه کرد.
35- Durant, William James. (1957). The Story of Civilization: Part VI. The Reformation, A History of European Civilization from Wycliffe to Calvin. New York: Simon and Schuster. p. 698.
36- Musali, Namiq. 2016. Şah İsmail’in Annesi Alemşah Begüm: Efsaneler ve Gerçekler. Alevilik–Bektaşilik Araştırmaları Dergisi. 13 (Ara), 35-59.
۳۷- رحیملو، یوسف. (۱۳۹۳). ایران در عصر صفویه. در تاریخ جامع ایران. ج. ۱۰. تهران: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی. ص ۷۳۵.
۳۸- پارسادوست ۱۳۷۵، ۲۸۰. نیز نک: متینی، جلال. (۱۳۸۷). «بهای وحدت سیاسی و تمامیت ارضی.» مجلۀ ایرانشناسی ۲۰(۳). ص۳۸۳.
🔰@SafavidStudies | مطالعات صفویه