معلّمِ فرهنگ و ادبیاتِ ایران ◾ادمین اداره میکند. ◾اینستاگرام: https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/ ارتباط با ادمین: mshafieikadkani@gmail.com
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان
بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعیای که نعره زند در جوابتان
غوکنامه
سالنگار زندگی ایرج افشار
[در یاد و ستایشِ
فرزانهٔ فروتنِ ایرانمدارِ ما
ایرج افشار
در سالروز درگذشت ایشان]
مجلهٔ بخارا، سال چهاردهم، شمارهٔ ۸۱
اینجا کسی آرمیدهست
(کتیبهای بر گور دکتر محمد مصدق)
اینجا کسی آرمیدهست
که در همه عمر،
قلبش،
با مهرِ ایران تپیدهست.
ای رهگذارِ شتابان!
آن کس که در زیرِ پایت
خوابیده در زیرِ این سنگ
بیداریِ زندگی را
در جانِ مشرق دمیدهست.
بیاعتنا مگذر این سان
اینجا کسی آرمیدهست.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[در بازدید از خانهٔ دکتر محمد مصدق، احمدآباد، ۱۹ تیرماه ۱۳۸۳]
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بَلوچ
▪️از ویژگیهای برجستهٔ قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، همواره مسلح و تمام پوشیده بودن (با اشاره به پارسایی ایشان)، غیرتمندی نسبت به سرزمین و آب و خاک و حفظ سرحدات در برابر تجاوز بیگانگان است.
همچنین سختکوشی و گاه مقاومت و سرکشی و شورش در مقابل قدرت و حکومتهای مرکزی خودمحوری چون ساسانیان بوده است.
از ویژگیهای قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، روحيهٔ آمادگی برای دفاع بهموقع از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تمامیت اراضی ایران است؛ همچنین مقاومت و سرسختی در مقابل خشونت و بیعدالتی قدرت مرکزی.
در حالی که همین مردم زمانی که از حکومتها روی خوش میدیدند در وفاداری و سامان دادن به سرزمین و فداکاری در راه وطن سختکوش بودند.
در شاهنامهٔ حکیم توس، کوچ و بلوچ نخستين مبارزانی هستند که به همراهی سپاه سیاوش برای نبرد با افراسیاب به توران حمله میکنند و نام ایشان اولین بار است که همراه دیگر اقوام ایرانی همچون، پارس، پهلو، گیلان و مبارزان دشت سروچ دیده میشود و پرچم ایشان هم نقش پلنگ دارد.
همچنین در داستان کیخسرو در توصیف سپاه «اشکش» هنگام عرض سپاه در مقابل کیخسرو و آمادگی برای نبرد با افراسیاب جهت ستاندن کين سیاوش.
فردوسی در توصیف کوچ و بلوچ میگوید:
پسِ گُستَهم اَشکشِ تیزگوش
که بازور و دل بود و با مغز و هوش
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
سگالیده جنگ: اندیشه و فکر جنگ کردند
برآورده خوچ: خوچ، حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه میبستند(دهخدا)
در این بیتها درفش «اشکش» فرماندهٔ کوچ و بلوچ نقش پلنگ دارد که هم مبین دلاوری و شجاعت و خشونت در جنگ این فرمانده و سپاهیان تحت فرمانش است، هم معرّف ناحيهٔ محل سکونت ایشان که پلنگ از حیوانات بومی آن سرزمین است.
نام اشکش هم به احتمال بسیار قوی «اشک» است که تغییر یافته «ارشک»، از نامهای پارتی و اشکانی است.
اما قراین موجود در شاهنامه نشانگر جدایی این دو قوم و در عین حال همکاری آنها با هم است؛ زیرا آنجا که از «کوچ» به تنهایی نام میبرد، همانند متون جغرافیایی و تاریخی، مقصود قوم ساکن در کوه است. «کوه» در پارسی باستان Akifajay و kaufa است و در پارسی میانه به صورت kof بیان میشود.
پس منظور از کوچ و کوفج و کونجی، اقوام کوهنشین است که در روزگار تاریخی و پیش از سدههای سوم و چهارم در جنوب غربی کرمان در محل کوههای « قفص» زندگی میکردهاند.
مقصود از «بلوچ» به تنهایی هم در شاهنامه، هم در متون کهن، اقوام صحرانشین ساکن دامنهها و دشتهای جنوبی کرمان و سرحدات بلوچستان کنونی است.
بلوچ در شاهنامه
دکتر هوشنگ محمدیافشار
#بلوچستان
#ایران
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
از جانِ ما چه میخواهید؟
[ به بهانهٔ سالروزِ درگذشت
مرحوم استاد میرزا علیاکبر خان دهخدا]
روزنامهٔ صور اسرافیل
پنجشنبه، ۹ صفر ۱۳۲۶ هجری خورشیدی
◾️این را هیچکس نمیتواند انکار کند که ما ملّتِ ایران در میان بیست کرور جمعیت، پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت هزار وزیر، امیر، سپهسالار، سردار، امیر نویان، امیر تومان، سرهنگ، سرتیپ، سلطان، یاور، میرپنجه، سفیر کبیر، شارژدافر، گنسبه، یوزباشی، ده باشی و پنجه باشی داریم.
و گذشته از اینها باز ما ملّتِ ایران در میان بیست کرور جمعیت(خدا برکت بدهد) شش کرور و چهارصد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیةالله، حجتالاسلام، مجتهد، مجاز، امام جمعه، شیخالاسلام، سید، سند، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیر، دلیل و پیشنماز داریم؛
علاوه بر اینها، باز ما در میان بیست کرور جمعیت چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، خان، ایلخانی، ایلبیکی، وابهباشی داریم؛ زیاده بر اینها، اگر خدا بگذارد این آخریها هم قریبِ دو سه هزار نفر وکیلِ مجلس، وکیلِ انجمن، وکیلِ بلدیّه، منشی و دفتردار و غیره داریم.
همهٔ این طبقاتی که عرض شد دو قسم بیشتر نیستند؛ یک دسته، رؤسایِ ملّت و یک دسته اولیایِ دولت؛ ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند، میگویند شما کار کنید، زحمت بکشید آفتاب و سرما بخورید، لخت و عور بگردید، گرسنه و تشنه زندگی کنید بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم.
اگر کارهای ما را باید همهاش را تقدیر درست کند، امورات ما را باید باطنِ شریعت اصلاح کند، اعمال ما را دست غیبی به نظام بیندازد، پس شما میلیونها رئیس، آقا، بزرگتر، از جانِ ما بیچارهها چه میخواهید؟
پس شما کرورها سردار و سپهسالار و خان، چرا ما را دم کورهٔ خورشید کباب میکنید؟!
پس شما چرا مثلِ زالو به تنِ ما چسبیده و خون ما را به این سمجی میمکید؟...
چرند و پرند، صص ۱۴۰–۱۳۸
به کوشش اکبر مرتضیپور
#یاد_آر
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
زن و عشق در شاهنامه
▪️شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هُمر که در آن سیمای زن پریدهرنگ و گذراست. زن در ایلیاد آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. هلن که زیبایی شوم و تباهکنندهاش موجد جنگ است. اینگونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث میشود.
در دوران پهلوانی شاهنامه حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد و با آنکه قسمت عمدهٔ داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب میشود که این کتاب در ردیف لطیفترین آثار فکری بشر قرار گیرد.
این زنها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غمانگیز جلوه نمیکرد. همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در داستان ضحّاک خواهران جمشید هستند. در داستان فریدون باز خواهران جمشید را میبینیم که به همسری او درمیآیند، و نیز مادرش فرانک و دختران سرو که همسر پسران او میگردند. در داستان سام و زال سیندخت و رودابه هستند، و در داستان سهراب تهمینه و گردآفرید؛ در داستان کاووس سودابه و مادر سیاوش، و در داستان سیاوش سودابه و فرنگیس و جریره و گلشهر زن پیران؛ و در داستان بیژن، منیژه؛ و در داستان گشتاسب و اسفندیار، کتایون دختر قیصر.
شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده یک کتاب ضدّ زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان در شاهنامه نمونهٔ بارز زن تمامعیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگمنشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهرهمندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران میپیوندند، از صمیم قلب ایرانی میشوند و جانب نیکی را که جانب ایران است میگیرند.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد بیآنکه به تکلّف و تصنّع گراییده باشد از تمدّن و فرهنگ برخوردار است.
ما تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمیرسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گُردآفرید است.
تنها یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است. در چهار مورد از شش مورد، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن میشود.
زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت بیشتری دارد. این بیپروایی به استثنای سودابه بههیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی نیست.
چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند:
تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز میشود. در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم میشود و آن سهراب است.
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها، صص ۱۸–۱۳
بگو به باران...
شعری از استاد محمدرضا شفيعى كدكنى
آهنگساز: احسان مطورى
خواننده: محسن نامجو
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبارِ این کوچه باغها را
که در زلالش
سَحَر بجوید
ز بیکرانها
حضورِ ما را.
به جستوجوی کرانههایی
که راهِ برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و
محوِ دیدار
سبکتر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شطِّ نور و نرما
ترانهای بر لبان بادیم
به تن همه شرموشوخِ ماندن
به جانِ جویان،
روانِ پویانِ بامدادیم.
ندانم از دور و دوردستان
نسیمِ لرزانِ بالِ مرغیست
و یا پیام از ستارهای دور
که میکشاند
بدان دیاران
تمام بود و نبودِ ما را.
درین خموشی و پردهپوشی
به گوشِ آفاق میرساند،
طنینِ شوق و سرودِ ما را.
چه شعرهایی
که واژههای برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زادِ راهی بِه از رهایی
شبی چنان سرخوش و گوارا!
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پابهزنجیر
کرانه لرزان در ابرِ خونین
تو دانی آری،
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته.
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبارِ این کوچه باغها را
که در زلالش سَحَر بجوید
ز بیکرانها
حضورِ ما را.
محمدرضا شفیعی کدکنی
تهران، ۱۳۴۹
دفتر «مثل درخت در شب باران»
#بگو_به_باران
آهنگساز: پیام جهانمانی
تنظیم: اشکان آبرون
خواننده: آرمان گرشاسبی
زینَتُ المَجالس
▪️چون دلقکانِ شهر پیِ لوت و لقمهای
روزی هزار بار در آن جامهها شدن،
همراه دزد و جانی و جنگیر و فالبین
رسوایِ خاص و عام به هنگامهها شدن،
چون نقشهای الفیه شَلفیّه در قرون
اسطورهٔ وقاحت، در چامهها شدن،
در عرصهٔ قیامت و هنگامهٔ حساب
در زمرهٔ گروهِ سیهنامهها شدن،
آسانتر است، این همه، ای دوست! نزدِ من
تا زینتُ المجالسِ خودکامهها شدن.
محمدرضا شفیعی کدکنی
از مجموعهٔ «طفلی به نام شادی»
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
مینوی صریح میگفت: نمیدانم
[یادی از دانشمندِ فقید و خادم بزرگ فرهنگ ایران؛ مجتبی مینوی در زادروز ایشان]
.
.
مینوی هم رفت و به جهان مینوی خود وصل شد (ششم بهمن ۱۳۵۵). او از خاندانی بود که همه قبیلۀ او عالمان دین بودند. از مدت هفتاد و سه سال که بزیست، پنجاه و پنج سالش را در راه کسب معارف و علوم اسلامی و ایرانی و نشر تحقیقات و مطالعاتی که عمیقاً حاصل کرده بود، مصروف کرد.
هیچ ماه و سالی را به بطالت نگذرانید. از یک کتاب به کتاب دیگر میپرداخت و از یک کتابخانه به کتابخانۀ دیگر میرفت. همهجا و همهوقت در مزرع فضل و ادب خوشهچینی میکرد و همهوقت خوشهچینان از خرمن معرفتش بهرهوری مییافتند، خواه آنکه در محضرش بودند و خواه آنکه نوشتههایش را میخواندند.
شاید اغراق نباشد اگر بگویم تمام کسانی که در بیست سال اخیر به چاپ متون فارسی پرداختهاند، به نحوی از انحاء از نتایج خدمت و زحمت مینوی در راه شناساندن نسخ خطی بهرهوری بردهاند.
مینوی دانشمندی بود که پنجاه و چند سال کتاب میخواند و در کتاب خواندن کمرقیب بود. او هر کتاب را که میخواند بسیار دقیق میخواند. هیچ کتابی نیست که او خوانده باشد و در حواشی آن چند نوع یادداشت نکرده باشد.
از خصایص ممتاز مینوی بیضنتی و بیبخلی او در نشر علم بود. هرچه میدانست میگفت و همیشه خبرآور تازههای علمی بود. اما آنچه نمیدانست پوشیده نمیکرد. صریح میگفت «نمیدانم». از گفتن «نمیدانم» خجلت نمیکشید لذت هم میبرد.
ایرج افشار
نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی
ج ۱، صص ۴۸۳-۴۹۹
#مجتبی_مینوی
#ایرج_افشار
*ضَنّت: بخیلی، دریغ کردن
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
یادداشت #محمدرضا_شفیعی_کدکنی دربارهٔ استاد #عباس_زریاب_خویی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
۲- اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده ساله اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز اینکه خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانه مجلس سنا» و «دایرهالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
۳- در این عصر، با محققان و استادان و فضلا و شبه فضلای بسیاری توفیق حشر و نشر داشتهام و آنها را در چند دسته دیدهام: گروهی میشناسم-و چه انبوه!- که «نخوانده»ها و «ندانسته»های خویش را به قلم میآورند و گاه با لعابی از اصطلاحات دهن پرکن شرقی و غربی، خیل عظیمی از «عوام روشنفکران» را نیز فریفته خویش میکنند؛ هم ایناناند که اگر کسی از «تحقیقات» و نوشتههای خودشان امتحانشان کند از عهده پاسخ برنمیآیند. در نوشتههای اینان تمام «افعال مثبت» را میتوان «منفی» کرد و تمام «افعال منفی» را «مثبت» و آب از آب تکان نخواهد خورد!
گروه دوم، آنان که هر چه دارند همان است که نوشتهاند و گاه این نوشتهها تکرار گونههای یک «دانسته» است که غالباً از مصادیق علم برگرفته از «افواهالرجال» است و یا پشت جلد کتابها. گروه سوم آنها که هرچه دانستهاند نوشتهاند یا به گونه یادداشت باقی گذاشتهاند، امثال قزوینی و پورداوود و دهخدا و کسروی و تقیزاده و اقبال و معین و همایی و مینوی و خانلری (از گذشتگان) و جمعی از استادان حی و حاضر که خداوند آنان را برای پاسداری از فرهنگ ایران زمین در زینهار خویش نگه دارد! ایناناند که سازندگان فرهنگ ملی ما در عصر حاضر به شمار میروند، در کنار آفرینندگانی از نوع بهار و هدایت و نیما و شهریار.
ولی نوع چهارم و نادری نیز در این میان هست که اینان خواندهها و نوشتهها و اندیشیدههاشان، به هیچ روی، با آنچه از ایشان به صورت مکتوب باقی مانده است، هماهنگ نیست، یعنی میراث تألیفی و مکتوب ایشان، از حجم دانستهها و برق هوش و ژرفای اطلاعات ایشان حکایت نمیکند، گیرم چندین اثر برجسته از ایشان باقی بماند. در میان آنانی که از نزدیک به سالیان محضر ایشان را درک کردم، دکتر علیاکبر فیاض (مصحح تاریخ بیهقی) و استاد بدیعالزمان فروزانفر از اینان بودند و زریاب نیز یکی دیگر.
۴- با اینکه تألیفات و ترجمهها و مقالات زریاب، در حد چشمگیری است و او را در صدر پدیدآورندگان فرهنگ ایرانی در عصر ما قرار میدهد، ولی باز هم میتوانم با اطمینان که دانستهها و خواندهها و اندیشیدههای او، چندین برابر آن چیزی است که از وی به عنوان میراث مکتوب باقی میماند.
از این بابت نیز مرگ او، غبن بزرگی است برای فرهنگ ایرانی و دریغی دیگر که چرا بیشتر از این ننوشت و یا دردناکتر اینکه بگویم با کارهای گلی، که پیرانهسر- برای گذران زندگی روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند که آنچه را دلش میخواست بنویسد، آخر مگر این مملکت چند «زریاب» داشت؟
#دریغا_زریاب
خاموشی دریا
[در سالگشت فقدان زرّ ناب فرهنگ ایران؛ استاد بزرگ دکتر عباس زریاب خویی]
▪️هر قدر فاصلهٔ ما از آخرین دیدار با زریاب بیشتر میگردد غور ثلمهای که از فقدان او برای عالم علم حاصل شده است، بیشتر محسوس میشود. خالی شدن جای او خالی شدن یک تن نیست خالی شدن زیربنای یک رکن استوارست که با رفتن او عرضهٔ تزلزل میگردد.
بعد از او کیست که دشواریهای بسیاری از مسائل علمی را به آن آسانی از پردهٔ اصطلاحات و تعبیرات پیچیده بیرون آورد و آنها را برای طالبان علم مکشوف، مفهوم و خارج از ابهام نماید؟
کیست بعد از او که یکتنه و در عین حال به عنوان مترجم و ادیب و منتقد و محقق و مورخ مورد قبول و تایید این همه داعیهداران یک عصر واقع گردد و این همه حریفان را به برتری خویش وادار به اذعان نماید؟
عبدالحسین زرینکوب
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳، صفحه ۹۷
از راست: علی فاضل، ایرج پارسینژاد، صفدر تقیزاده، رحیم ذوالنور، ایرج افشار، کیکاووس جهانداری، محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد تفضلی
نشسته: مهدی محقق، عباس زریابخویی، عبدالحسین زرینکوب و سیدمحمد دبیر سیاقی.
عکس: علی دهباشی
#دریغا_زریاب
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
یادی از استاد سید حسن تقیزاده
▪️تقیزاده به ظاهر یک رجل سیاسی است اما در عرصههایی پیشاهنگ است. مقالات تقیزاده در مورد فردوسی در مجلهٔ کاوه پس از نود سال و مقدمهٔ او بر دیوان ناصرخسرو پس از هشتاد سال بینظیر و عالی است. نیز گاهشماری در ایران هنوز در روی کرهٔ زمین بهترین اثری است که در این مورد نوشته شده است.
تقیزاده مقام علمی بسیار بالایی دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد ۳، تهران: ۱۳۹۶، صفحهٔ ۳۹۸
تصویر: از راست: محمود افشار، جبیب یغمایی، مجتبی مینوی، سید حسن تقی زاده و عطیه تقی زاده، خرداد ۱۳۴۸
عکس از استاد ایرج افشار، گنجینهٔ پژوهشی ایرج افشار
هشتم بهمنماه، سالروز درگذشت
فرزند تأثیرگذار ایران؛
زندهیاد استاد سید حسن تقیزاده
میانِ بیشهٔ پر راز و رمز اندیشه
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه.
به کامِ خویش نخواهد رسید، بیخردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخههای جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه.
محمدرضا شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
از ویژگیهای برجستهٔ قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، همواره مسلح و تمام پوشیده بودن (با اشاره به پارسایی ایشان)، غیرتمندی نسبت به سرزمین و آب و خاک و حفظ سرحدات در برابر تجاوز بیگانگان است.
همچنین سختکوشی و گاه مقاومت و سرکشی و شورش در مقابل قدرت و حکومتهای مرکزی خودمحوری چون ساسانیان بوده است.
از ویژگیهای قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، روحيهٔ آمادگی برای دفاع بهموقع از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تمامیت اراضی ایران است؛ همچنین مقاومت و سرسختی در مقابل خشونت و بیعدالتی قدرت مرکزی.
در حالی که همین مردم زمانی که از حکومتها روی خوش میدیدند در وفاداری و سامان دادن به سرزمین و فداکاری در راه وطن سختکوش بودند...
بلوچ در شاهنامه
دکتر هوشنگ محمدیافشار
@shafiei_kadkani
ـــ
با زحمت و ضعف بسیار گفت:
«بیاور تا ببینم»
▪️در آخرین روزهای بیماری مُهلكی كه گرفتارش بود، به دیدارش رفته بودم، برای این كه حرفی زده باشم گفتم: «چاپ تازهای در لندن از الفهرستِ ندیم شده است، بر اساس نسخههای مهمی كه فلوگل و بایرداج و تجدد و دیگران ظاهراً آنها را ندیده بودهاند.»
با این كه در بدترین حالات جسمانی بود، با زحمت و ضعفِ بسیار گفت:
«بیاور تا ببینم.»
بُردم. و دیده بود و در مواردی با «مداد» نكتههایی را خط كشیده بود.
همهٔ ما به ایران دلبستگی داریم. امّا این دلبستگی امریست ذاتِ مراتبِ تشكیک و در لحظهها و فرصتهای خاصّی خودش را نشان میدهد، یا جلوه میكند. در بقیّهٔ احوال، ما، زندگی روزمرهٔ خود را داریم و به هزاران مشغلهٔ دیگر میاندیشیم و اگر ضرورتی پیش آید، یادی هم از میهن عزیز میكنیم. امّا ایرج افشار از آن مردان نادری بود كه خواب و بیداریاش، سفر و حَضَرش و تکتک دقایق عمرش، در هر كجای جهان كه بود، مصروف اندیشیدن به ایران و فرهنگ ایرانی میشد و همّت او هیچ چیز دیگری را برنمیتافت.
بزرگا مردا كه او بود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
عکس: در تشییع پیکرِ استاد ایرج افشار
#دریغا_افشار
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
◾️دریغا افشار!...
◾️همهٔ ما به ایران دلبستگی داریم. امّا این دلبستگی امریست ذاتِ مراتبِ تشكیک و در لحظهها و فرصتهای خاصّی خودش را نشان میدهد، یا جلوه میكند. در بقیّهٔ احوال، ما، زندگیِ روزمرّهٔ خود را داریم و به هزاران مشغلهٔ دیگر میاندیشیم و اگر ضرورتی پیش آید، یادی هم از میهنِ عزیز میكنیم. امّا ایرج افشار از آن مردانِ نادری بود كه خواب و بیداریاش، سفر و حَضَرش و تكتكِ دقایق عمرش، در هر كجای جهان كه بود، مصروف اندیشیدن به ایران و فرهنگ ایرانی میشد و همّت او هیچ چیز دیگری را برنمیتافت.
محمدرضا شفیعی کدکنی
تهران، ۲۵ فروردین ۱۳۹۰
به نقل از بخارایِ ۸۱
یادنامهٔ ایرج افشار
#ایرج_افشار
۱۶ مهر ۱۳۰۴، تهران
۱۸ اسفند ۱۳۸۹، تهران
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
مرثیهٔ درخت
به محمد مصدّق
▪️دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خوابِ بلند و تیرهٔ دریا را
- آشفته و عبوس -
تعبیر میکند؟
من میشنیدم از لبِ برگ
- این زبانِ سبز -
در خوابِ نیمشب که سرودش را
در آبِ جویبار، بدین گونه شسته بود:
- در سوکت ای درختِ تناور!
ای آیتِ خجستهٔ در خویشزیستن!
ما را
حتی امانِ گریه ندادند.
من، اولین سپیدهٔ بیدارِ باغ را
- آمیخته به خونِ طراوت -
در خوابِ برگهایِ تو دیدم
من، اولین ترنّمِ مرغانِ صبح را
- بیدار ِ روشنایی ِ رویان ِ رودبار -
در گلفشانی تو شنیدم.
دیدند بادها،
کان شاخ و برگهایِ مقدّس
- این سال و سالیان که شبی مرگواره بود -
در سایهٔ حصارِ تو پوسید
دیوار،
دیوارِ بی کرانی ِ تنهاییِ تو -
یا
دیوارِ باستانیِ تردیدهایِ من
نگذاشت شاخههای تو دیگر
در خندهٔ سپیده ببالند
حتی،
نگذاشت قمریانِ پریشان
(اینان که مرگ یک گلِ نرگس را
یک ماه پیشتر
آن سان گریستند)
در سوک ِ ساکت ِ تو بنالند.
گیرم،
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موجِ روشناییِ مشرق
- بر نخلهای تشنهٔ صحرا، يمن، عدن...
یا آبهای ِ ساحلی ِ نیل -
از بخشش ِ کدام سپیدهست
امّا،
من از نگاهِ آینه
- هر چند تیره، تار -
شرمندهام که: آه
در سوکت ای درختِ تناور،
ای آیتِ خجستهٔ در خویشزیستن،
بالیدن و شکفتن،
در خویش بارور شدن از خویش،
در خاکِ خویش ریشهدواندن
ما را
حتی امانِ گریه ندادند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
۱۵ اسفند ۱۳۴۵
دفتر «از زبانِ برگ»
#محمد_مصدق
۱۴ اسفند سالروز خاموشی دکتر محمد مصدق
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اگر از فردوسی بگذریم، کدام یک از بزرگانِ ادبِ ایران زمین به اندازهٔ دهخدا به فرهنگِ ملّی ما ایرانیان خدمت کرده است؟
▪️اگر از فردوسی بگذریم، معلوم نیست کدام یک از بزرگانِ ادبِ ایران زمین به اندازهٔ #دهخدا به فرهنگِ ملّی ما ایرانیان خدمت کرده است. کار عظیم و مردانهٔ استاد علی اکبر دهخدا دربارهٔ واژگان زبان فارسی از کارهای کارستانی است که توفیقِ انجام آن را باید موهبتیِ الاهی برای زبان فارسی و برای بنیادگذارِ آن به شمار آورد.
دهخدا در چند حوزهٔ فرهنگ ما کارهای استثنایی و بزرگ عرضه کرده است. تنها #امثال_و_حکم او، کافی است که مولفی را در زبان پارسی جاودانگی بخشد تا چه رسد به #لغت_نامه بزرگ او.
عظمت کار دهخدا وقتی آشکارتر میشود که میبینیم او در عرصهٔ خلاقیّت ادبی نیز در دو حوزهٔ شعر و نثر از پیشاهنگان تجدّد و تحوّل است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صفحهٔ ۳۷۷
#یاد_آر
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
مَـردگیران
▪️ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه آنجا که دربارهٔ جشنهای ایرانی سخن میگوید از جشنی نامی میبرد که در روز اسفندارمذ در ماه اسفندارمذ یعنی در پنجم اسفند برگزار میشد.
او مینویسد:
«اسفندارمذماه، روز پنجم آن روز اسفندارمذ است و آن جشن همخوانی دو نام [ماه و روز] است. معنی اسفندارمذ خرد و بردباری است و اسفندارمذ فرشتهٔ نگهبان بر زمین است و فرشتهٔ نگهبان بر زنان درستکار و پاکدامن و نیکوکار و شوهردوست.
در گذشته این ماه و این روز به ویژه جشن زنان بود و چنین بود که مردان به زنان بخشش میکردند و این آیین هنوز در اصفهان و ری و دیگر شهرهای پهله برجای است و آنرا به فارسی مژدگیران
[در دو دستنویس دیگر کتاب، مردگیران مینامند.]
بیرونی دربارهٔ این جشن در کتاب التفهيم نوشتهٔ سال ۴۲۰ هجری نیز سخن گفته است:
و اسفندارمذ پنجم روز است از اسفندارمذماه و پارسیان او را مَردگیران خوانند، زیراک زنان به شوهران اقتراحها [درخواستها کردندی و آرزویهای خواستندی از مردان]
بیرونی همچنین در کتاب قانون مسعودی یکبار دیگر از این جشن نام میبرد و مینویسد:
و اما روز پنجم از ماه اسپندارمذنام؛ آن نام فرشتهٔ نگهبان بر زمین و بر زنان پاکدامن است، و آن در گذشته به ویژه جشن زنان بود و آنرا مردگیران نامیدند چون زنان از مردان آرزوها خواستند.
پس از بیرونی گردیزی نیز در کتاب زین الأخبار از این جشن یاد کرده و نوشته است:
این روز پنجم اسفندارمذ باشد و این هم نام فرشته است که بر زمین موکل است و بر زنان پاکیزه مستوره و اندر
روزگار پیشین این عید خاصه مر زنان را بودی و این روز را مردگیران ،گفتندی که به مراد خویش مرد گرفتندی.
جای دیگری که جای پایی از این جشن بهاری زنان مییابیم در #شاهنامه است. در آغاز داستان بیژن و منیژه پس از آنکه گرگین برای بیژن از جشن دختران بزرگان توران سخن میگوید و بیژن را بدان جایگاه میکشاند و میان منیژه و بیژن دیدار میافتد، از زبان منیژه به بیژن میشنویم که دختران بزرگان هر ساله در نوبهار در آن جایگاه جشن میگیرند
که من سالیان تا بدین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار
شاهنامه در سرگذشت بهرام چوبین در ترکستان نیز از یک جشن بهاری زنان که هر ساله برگزار میشد گزارش داده است. اگرچه جای این جشن در ترکستان و شرکتکنندگان در آن دختران بزرگان ترکاند، ولی این موضوع در واقع چیزی جز نسبت دادن رسوم ایرانی هنگام روایت سازی به سرزمینهای دیگر نیست.
دکتر جلال خالقی مطلق
فصلنامهٔ ایرانشناسی، شمارهٔ ۳، پائیز ۱۳۸۴
بخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه هامبورگ
#سپندارمذگان
@shafiei_kadkani
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبارِ این کوچه باغها را
که در زلالش
سَحَر بجوید
ز بیکرانها
حضورِ ما را.
#شفیعی_کدکنی
این بنفشهها دارن زیر بارون عشق میکنن.
جمعه، ۲۷ بهمنماه ۱۴۰۲
جلسههای درس روزهای سهشنبهٔ استاد شفیعی کدکنی در دانشگاه تهران برقرار نیست.
این جلسهها با همهگیری کرونا تعطیل شد و برقرار نشدنِ کلاس
هنوز هم ادامه دارد.
در صورت آغاز مجدد جلسههای روزهای سهشنبه
از همین رسانه اعلام خواهد شد.
کسی حق ندارد در آثار ملّی ما
دست ببرد.
زندهیاد استاد مجتبی مینوی:
[در ضمن گفتگو با محمدرضا شفیعی کدکنی و نجف دریابندری]
ما میخواهیم بدانیم #فردوسی چه گفته؛ مثلا من دلم میخواهد بدانم شفیعی کدکنی خودش چه گفته و دلم نمیخواهد اگر شعری از او در جایی به چاپ برسد اشخاص دیگری در آن دخل و تصرف کرده باشند و آن را تغییر داده باشند،
من دلم میخواهد که بگویم:
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زِ یک گوهرند
چون که #سعدی اینطور گفته و از روی مأخذی اینطور گفته.
اگر یک پدرسوختهٔ احمقی این شعر را تغییر بدهد و بگوید:
«بنیآدم اعضای یک پیکرند»
این حماقت است.
کسی حق ندارد در آثار ملّی ما دست ببرد، فضولی بکند و آن را به هر شکلی دلش میخواهد دربیاورد. پس شرط امانت چه معنایی دارد؟ پس اصالت چه معنایی دارد؟
کسی که میخواهد در این رشته کار کند باید اصول تحقیق را بداند.
کتاب امروز
گفتگو با استاد مجتبی مینوی، پاییز ۱۳۵۲
گفتگوکنندگان: محمدرضا شفیعی کدکنی، نجف دریابندری
#آثار_ملی
#فردوسی
#سعدی
#حماقت
#جعلیات
از خصایص ممتاز مینوی بیضنتی و بیبخلی او در نشر علم بود. هرچه میدانست میگفت و همیشه خبرآور تازههای علمی بود. اما آنچه نمیدانست پوشیده نمیکرد. صریح میگفت «نمیدانم». از گفتن «نمیدانم» خجلت نمیکشید لذت هم میبرد.
ایرج افشار
•
•
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
یادداشت #محمدرضا_شفیعی_کدکنی دربارهٔ استاد #عباس_زریاب_خویی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش اول
دریغا زریاب
و دریغا فرهنگ ایرانی!
اَرَایت مَن حملوا علی الاعواد؟
اَرَایت کیف خبا ضیاءُ النادی؟
شریف رضی
۱- دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش میدانند. کفاهُم جَهلُهُم!
اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمیآیند و دولت، با سادهلوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات میکند و چندان بیخبر است که این رتبههای کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی میکند، چه میتوانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
نمیگویم او واپسین بود، ولی در میان واپسینها، بیگمان، برجستهترین بود، برجستهترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعه فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطه ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق میورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغربزمین میگذرد در حوزه پژوهشهای ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعه میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.
زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمه «حکیم» بود یعنی فرزانهای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش، منظومهای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومه عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.
به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند «شفاء» و «اشارات» ابنسینا و «اسفار» صدرالمتالهین و «شاهنامه فردوسی» و «صیدنه» ابوریحان بیرونی و «دیوان خاقانی» و فلسفه تاریخ ایران و تاریخ فلسفه ایران را در عالیترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که درباره گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن میگوید سخنش از ژرفترین سخنها باشد؟
به راستی دیگر، در کجای ایران میتوان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آنچنان حضور ذهن شگفتآور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجابانگیز؟ بهراستی که درماندهام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
#دریغا_زریاب
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
▪️همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنى (کمترین) خللی به وحدت ملّی ایران و وطنپرستیِ ایرانیان نمیرساند، فقط به شرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود باشد جای هیچگونه نگرانی از آن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود؛ چنانکه حالا در فرانسه نسبت به پروتستانهای آن مملکت نگرانی نیست ولی در قرن ۱۹ مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت بارتلمی در سنهٔ (سال) ١٥٧٢ مسیحی که پروتستانها را قتل عام کردند در همین کتاب معروف لغت لاروس فرانسوی صفحهٔ ننگین تاریخ تعصب در فرانسه شمرده شده .
در موقع جنگ اروپا نه سویسیهای آلمانینژاد و زبان، ادنی (کمترین) تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسیهای فرانسویزبان نسبت به فرانسه و همهٔ آنان مملکت خود را که مقر آزادی و عدالت است، برهمهٔ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح میدهند.
پس وطن پرستی حقیقی بر اساس آزادی و عدالت قائم میشود ورنه وطنپرستی اجباری ریشه پیدا نمیکند و «حبِّ وطن گرچه حدیثی است صحیح» طبع انسان هم راحت و رفاه و عدالت و آزادی و حُریّت (آزادگی) در زبان و دین خود در اقامتگاه خود میخواهد و به آسانی به مردنِ به سختی و ظلم و سلبِ آزادی تن در نمیدهد و پیشوایان ما گفتهاند كه مُلک با كفر دوام میکند ولی با ظلم دوام نمیکند.
ناصر خسرو قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور با ایمان فارسی است به سبب اسمعیلیبودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکمِ روحانیان و اُمَرای متعصّب، ویران و تاراج کردند و او به بَدَخشان (افغانستان) گریخت و در درهٔ کوهی به نام یُمکان در حوالی فیضآباد و جرم کنونی بقیهٔ عمر خود را به عُسرت و سختی و تنهائی و عزلت و غربت در آنجا گذراند.
چنانکه معروف است، فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است (شیعه است) از دفن در قبرستان مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدور آئینهای عادلانه برای رعایا جاری کرد (اگرچه نسبت بمانويان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب ٤٨ سال سلطنتِ با استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوق العاده داده و فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگه بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت در نتیجهٔ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از رعایا عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد.
مجلهٔ یغما، ۱۳۳۲، صص ۴۷۰–۴۶۹
زندهیاد استاد سید حسن تقیزاده
با یادِ پدرم
آن شیفتهٔ بوسعید و عطّار
تقدیمنامهٔ آغازینِ پنج اثر ارجمندِ
منطقالطیر
اسرارنامه
مختارنامه
مصیبتنامه
و تذکرة الاولیاءِ شیخ عطّار
با مقدمه، تصحیح و تعلیقات
محمدرضا شفیعی کدکنی
کتاب اسرار التوحید فی مقاماتِ الشیخ ابیسعید نیز تقدیم به پدر شده است.
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
روز تولّد فردوسی (یکم بهمن)
فاقد اعتبار است.
▪️دوستان عزیز،
بر طبق بررسی چند تاریخ که فردوسی خود در شاهنامه به دست داده است، احتمال نزدیک به یقین سال تولّدِ او ۳۲۹ هجری قمری است که سال درگذشتِ رودکی نیز هست. دربارهٔ روزِ تولّدِ شاعر هیچ اطلاعی نداریم و آنچه ادّعا شده فاقد اعتبار است. سال پایان سرایش شاهنامه ۲۵ اسفند ۴۰۰ هجری است و سالِ درگذشتِ شاعر، از دو تاریخ ۴۱۱ و ۴۱۶ که گزارش کردهاند، دومین محتملتر است.
با درود خالقی
دکتر جلال خالقی مطلق،
پیام به بنیاد فردوسی، یکم بهمن ۱۳۹۶
دهقان
[با یادی از خادمِ فرهنگ، فرزندِ شایستهٔ ایران
و معلمِ زبان و فرهنگِ ایران باستان،
پروفسور احمد تفضلی، در سالگشتِ قتلِ ایشان]
واژهٔ دهقان مأخوذ از واژهٔ پهلوی dehgān است. معنی اصلی آن منسوب به دِه بوده، منتها دِه نه در معنیِ امروزی بلکه در مفهوم اصلیِ «سرزمین».
در نخستین سدههای اسلامی، بسیاری از دهقانان در مقام وارثان طبقهٔ اشراف ساسانی از زندگی آسودهای برخوردار بودند و حتی مانند اسلاف خویش زندگی مجللی داشتند.
فتح قلمرو شاهنشاهی ساسانی به دست اعراب با تاخت و تازهای پراکنده به املاک مزروعی دهقانان سواد، در عراق امروزی آغاز شد. پس از شکست سپاه ایران و محو تدریجی آزادانی که ادارهٔ کشور را در دست داشتند، اشراف محلی یعنی دهقانان، نقش سیاسی و اجتماعی مهمی در بخشها، شهرها و روستاهای خود بر عهده گرفتند.
دهقانانی که حاضر به همکاری با اعراب نمیشدند یا پای به گریز مینهادند و یا تن به هلاک میدادند.
دهقانان افزون بر اهمیت سیاسی و اجتماعی نقش فرهنگی به سزایی ایفا میکردند.
بسیاری از آنان در دستگاه خلفا یا حاکمان حضور یافتند و پس از تأسیس سلسلههای ایرانی در مشرق به منزلهٔ فرهیختگانی که از تاریخ و فرهنگ ایران باستان به خوبی آگاهی داشتند به خدمت پادشاهان، شاهزادگان و امیران درآمدند. رودکی نقل کرده است که دهقانان زر و سیم و اسب به او صله دادند. فرخی در جوانی در خدمت یکی از دهقانان سیستان بود و از او وظیفهٔ سالیانه میگرفت. بنا بر روایتی فردوسی خود دهقان بود.
دهقانان در حفظ داستانهای شاهنامه، حماسۀ ملّی ایران، روایات تاریخی پیش از اسلام و داستانهای عاشقانه ایران باستان بیشترین سهم را داشتهاند. ابو منصور معمری گردآورندهٔ شاهنامۀ منثور ابومنصوری که اینک مفقود است، در مقدمهٔ آن مینویسد که برای گردآوری مواد شاهنامه، دهقانانی را از شهرهای خراسان فراخوانده است. فردوسی غالباً از دهقانان به عنوان منبع و ظاهراً منبع شفاهی روایات خود یاد میکند.
دهقان
احمد تفضلی
به ترجمهٔ زندهیاد ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، بهار ۱۳۷۶، شماره ۹،
صص ۱۴۸-۱۵۵
#احمد_تفضلی