نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟
گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟
برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر
سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟
دل در آن چاه زنخ مرد و به مویی کارش
بر نمیآوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟
نیکخواه توام و روی تو، دلخواه من است
میرود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟
پادشاه منی و من، ز گدایان توام
پاز گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟
در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را
«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟
#سلمان_ساوجی
@sherroghazal🌸🍃
هرکس کشیده آرزویِ خویش در کنار
من دستِ خویش در بغلِ خود کشیدهام
بالا گرفت کارِ من از آهِ آتشین
از ناله چون سپند به جایی رسیدهام
#غنی_کشمیری
@sherroghazal🌸🍃
اگر عشق نمی بود
علف های بهاری
در آن سرد سحرگاه
سر از خاک نمی زد
اگر عشق نمی بود
ز سنگ سیه آن چشمه جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد
اگر عشق نمی بود
بر آن شاخه انجیر تک افتاده ، چکاوک
چنین پرده عشاق ، طربناک ، نمی زد
اگر عشق نمی بود
اگر عشق نمی بود
#شفیعی_کدکنی
@sherroghazal🌸🍃
"پاها فقط راه نمیروند ، گاهی میرقصند ، گاهی موسیقی میسازند... "
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد.
آنقدر که اشک ها خشک شوند،
باید این تن اندوهگین را چلاند
و بعد
دفتر زندگی را ورق زد...
به چیز دیگری فکر کرد.
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد...
#آنا_گاوالدا
@sherroghazal🌸🍃
حس میکنم
تنهایی ستاره را
این همه ستارهی تنها؟
یکی به یکی نمیگوید بیا
هر یک
از آسمانهی خویش
چونان چشم پرنده، درخشان
از آشیانهی تاریک ...
#منوچهر_آتشی
@sherroghazal🌸🍃
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش
در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم میدهد از اطلس و اکسون خویش
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
#حضرت_مولانا
@sherroghazal🌸🍃
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
#حضرت_حافظ
@sherroghazal🌸🍃
دست خودم نيست
که پيراهنم را پناهِ پروانه میگيرم
خبر آوردهاند باد میآيد
خبر آوردهاند که احتمالِ وقوعِ حادثه نزديک است
خبر آوردهاند دريا دور و باغ بیکليد و
پسين ... جور ديگری غمگين است.
يک وقتی گمان بَد مَبَريد
که اين کوچه بُنبستِ بیسوالِ پاييز است
يا من مثلا خواب عجيبی از شکستنِ سرشاخهها ديدهام.
اينجا همهی پسينهای پرخاطره
به خواب پنجشنبهی دوری از دیماهِ گريه برمیگردند.
و طبيعیست که ما، همهی ما گاهی اوقات گريه میکنيم،
يا دلمان تنگِ بغض و بوسه و ديدارِ بیدليل،
هی میرويم جايی دور،
تا پيراهن همان مسافر بیگور
تا باغ بزرگِ بالادست،
تا پسينِ پُر پروانه
تا هوای نَمخوردهی خوابها، خاطرهها، خوبیها ...
آيا پيراهن شما هم در باد
بوی مسافری از سايهروشن دريا و گريه نمیدهد؟
دست خودم نيست
که چشم از چراغ اين خانه برنمیگيرم،
من از وقوع نابهنگام حادثه میترسم.
دارد باد میآيد
دريا دور و باغ بیکليد و
پسين جور ديگری غمگين است.
#سید_علی_صالحی
@sherroghazal🌸🍃
صبح ست و
سبدی در دست
کوچه ها را می گردم
و پای هر دروازه
گلی از سلام می کارم..
اکنون شهر
عطر آگین است و
عشق چون بادبادکی رقصان
در آسمان پرواز می کند
و من چون دوره گردی عاشق
در میدان شهر جار خواهم زد؛
ای مردم !
لبخند
عشق
مهربانی
مجانی ست
دست به جیب هاتان نبرید...
#مهتاب_میرقاسمی
سلام صبح بخیر و شادی🌷
@sherroghazal🌸🍃
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
#فروغ_فرخزاد
@sherroghazal🌸🍃
بوسه ی چشم تو بر شعر من ای یار خوش است
شاعر چشم تو بودن به چه بسیار خوش است
از تو دل کندن و دوری به خدا ممکن نیست
بهر تو شعر سرودن با دل زار خوش است
شهره ی شهر تویی غیر تو دلداری نیست
دل سپردن به وفای تو وفادار خوش است
وای از این عقربه ها ساعت بی تو ماندن
در فراق تو دهم تکیه به دیوار خوش است
بی تو هر لحظه دلم شوق رسیدن دارد
چشم بر راه تو در نیمه شب تار خوش است
حلقه ی اشک شده همدم چشمان ترم
در فراق تو تب و ، این تن بیمار خوش است
حال شعر و غزل و حال دو چشمم خوش نیست
بوسه ی چشم تو بر شعر من ای یار خوش است
#مجید_رفیع_زاد
@sherroghazal🌸🍃
۱۶ خرداد زادروز نادر نادرپور
(زاده ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ کرمان -- درگذشته ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ امریکا) شاعر، نویسنده، مترجم و فعال سیاسی-اجتماعی
@sherroghazal🌸🍃
تو غریبیّ و من انگار غریبانهترم
بیتو، در شهر تو من از همه بیگانهترم
از چه مینالم و از دردِ چه؟ رسوایم کن
که بفهمند چرا بیتو ز پیمانه، تَرَم
آنقدَر بیخودم از خویش که دارد کمکم
باورم میشود از چشم تو دیوانهترم!
چارهای نیست، دچارم کن و بر بادم دِه
که من از باد هم انگار که بیخانهترم
هر شب اینگونه به ناچار غزل میگویم
ورنه از مرزِ غزلهای تو پرچانهترم...
#نجمه_زارع
@sherroghazal🌸🍃
اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بي بهاري كه تو باشي
حتي لحظه اي ادامه نخواهم داد
مني كه تا دست هايم را به اندوه فروختم
آه عشق من
اكنون مرا با بوسه هايت ترك كن
و با گيسوانت تمامي درها را ببند
براي دستانت
گلي
و براي احساس عاشقانه ات
گندمي خواهم چيد
تنها ، فراموشم مكن
اگر شبي گريان از خواب برخاستم
چرا كه هنوز در روياي كودكي ام غوطه مي خورم
عشق من
در آنجا چيزي جز سايه نيست
جايي كه من و تو
در رويايمان
دستادست هم گام برخواهيم داشت
اكنون بيا با هم آرزو كنيم كه هرگز
نوري برنتابدمان .
#پابلو_نرودا
@sherroghazal🌸🍃
نگاه کن!
هنوز آن بلند ِ دور
آن #سپیده
آن شکوفه زار ِ انفجار ِنور
کهربای آرزوست
#سپیده ای که جانِ آدمی هماره در هوایِ اوست...
#هوشنگ_ابتهاج
@sherroghazal🌸🍃
هنوز که هنوز است
از گنجهی قدیمی خانه
بوی عَناب و اسپند و دیوان خطیِ شاعری خوش
از خواب شیراز میآید.
نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردیبهشت بیایی؟!
نه مگر قرار ما قبول بوسه از دُعای همین مردمان خسته بود ...؟!
نه مگر وعدهی ما نگفتنِ حتی یکی واژه از آن رازِ پردهپوش ...؟!
پس چرا کلیدِ خانه را در خوابِ نیامدن گُم کردیم؟!
هی تو ...!
تو از عطر آلاله ... بیقرار!
تو این رسم رویا و گریه را
از که، از کدام کتاب، از کدام کوچه آموختهای؟
کجا بودهای این همه سال و ماه
چه میکردهای که هیچ خط و خبری حتی
از خوابِ دریا هم نبود ... ها؟!
ببین!
خانه هنوز همان خانه است
هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است:
یک پالتوی کهنه، چتری شکسته
دو سه سنجاقِ نقرهای
کتابخانهی کوچکِ شعر و سوال و سکوت
و شیشهْ عطری آشنا
که بوی سالهای دورِ دریا میدهد هنوز.
غریب آمدی و آشنا رفتی!
اما من که خوب میشناسَمَت ریرا!
من بارها ...،
تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تُرا در خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاسِ رُخسارِ دختران ماه،
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایهسارِ مهآلود آسمان ...
چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا ... ریرا!
تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا میگرفت
تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو.
گفتی بنویس
من شمال زاده شدم
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریستهام.
راهِ دورِ تهران آیا
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟!
حوصله کن ریرا،
خواهیم رفت.
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که میروی
همیشه این منم که میمانم ...
#سید_علی_صالحی
@sherroghazal🌸🍃
هشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست
بیتو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
#حضرت_سعدی
@sherroghazal🌸🍃
و تو
هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت
تو مرا ربوده٬ مرا کشته
مرا به خاکستر خواب ها نشاندهای
هم از این روست که هر شب
تا سپیدهدم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من
من کشندهی خوابهای خویش را
دوست میدارم!
#سیدعلی_صالحی
@sherroghazal🌸🍃
طرحي بسیار خوب در بنگلادش، برای مبارزه با خشونت علیه زنان:
«شما می توانید این دیوار را تعمیر کنید، اما زخم این زن را نه!»
@sherroghazal🌸🍃
گفتی به جای عشق سراغ از هوس بگیر
پس هرچه را که عشق به من داده پس بگیر
محتاج آب و دانه شدن حق من نبود
ای مرگ ! انتقام مرا از قفس بگیر
برگی درخت را به تمنا گرفته بود
طوفان به برگ گفت مرا دادرس بگیر
ای عشق ! تا هنوز نفس میکشم بیا
از چنگ روزگار مرا باز پس بگیر
ما غرق میشویم در این موجها تو نیز
چون من برای بوسهی آخر نفس بگیر
#فاضل_نظری
@sherroghazal🌸🍃
مرا به اسم صدا کن
تا بیایم
ای جان من
مرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟
یا بوته ای
که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته می کند
و نپرس
که اسمم چیست
خودم نمیدانم
می جویم
اسمم را می جویم
و می دانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از ته جهنم
می آیم
جلویت زانو می زنم
و سَرِ خسته ی خود را
به دست های تو می سپارم
#هالینا_پوشویاتوسکا
@sherroghazal🌸🍃
ما ز آغاز و ز انجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتادست
غمزهات کار دلم ساخت به یک چشم زدن
دامنی تا زدی آتش به کباب افتادست
#کلیم_کاشانی
@sherroghazal🌸🍃
برای درختان کنار جاده فرقی ندارد
کسیکه در سفر است
میرود
یا میآید
برای من امّا فرق زیادی دارند
درختان مسیری که از تو دورم میکند
با درختان مسیری
که به تو، نزدیکم ...
#لیلا_کردبچه
@sherroghazal🌸🍃
به ظرافت
بر خوابت دست میکشم
نام تو، رؤیای من است
بخواب
شب، درختانش را رو میپوشاند و
بر زمینش، با زبردستی یک استاد در غیب شدن
چرت کوتاهی میزند
بخواب
تا در قطرههایِ نوری شناور شوم
که از ماهِ آغوشگرفتهام میچکد…
گیسوانِ تو بر فراز مرمر
خیمۀ اوست که بیحواس خوابش برده و رؤیاییاش نیست
تو را دو کبوترْ روشناست
از شانههایت تا بابونۀ خواب
بخواب
بر و در خودت
یک به یک بر تو در میگشایند،
آرامِ آسمان و زمین بر تو!
در تو میپیچم، به خواب
نه فرشتهای بر دوش میبَرَد سریر را
نه شبحی خوابِ یاسمن را آشفته میکند
تو زنیّتِ منی
بخواب…
تو، رؤیایِ تویی
تابستانِ سرزمینِ شمالی
هزار جنگلت را به یک اشارت خواب کن
بخواب
من هشیارش نمیدارم در خواب
تنی را که در حسرتِ تنی دیگر است…
#محمود_درویش
@sherroghazal🌸🍃
باد از کرانههایِ شبِ ناشناخته،
بویِ تنِ برشتهٔ مردان را
بر سفرهٔ گشادهٔ ما میریخت
ما جامهایِ خود را بر هم نواختیم
اما، سبویِ ایمان در ما شکسته بود.
ما _هیچیک_ به چهرهٔ هم ننگریستیم
ما لقمههایِ خونین در کام داشتیم
هر لقمه بغضِ گریهٔ ما بود
کز ضربههایِ خندهٔ بیگاه میشکست
ما در طنینِ خندهٔ خود میگریستیم.
ما در شبی که بوسه خیانت بود
سیمایِ مهربان و سرسبزِ دوست را
_در هالهٔ سپید نبوت_
با آن زبانِ سرختر از شعله سوختیم
ما عشق را به بوسهٔ نفرت فروختیم.
ما یار را که نعرهٔ حق میزد
_در پایِ دارِ دوزخیِ دشمن_
با سنگ بیتمیزی، آزردیم.
ما بایزید را به یزیدی گماشتیم
ما _پارساتر از همه ناپاکان_
ناخن به خونِ دوست فروبردیم
ما کرسی بلندِ تفکّر را
_مانندِ نُه سپهرِ معلّق_
در زیرِ پایِ لنگِ تملّق گذاشتیم.
ما برجها ز جمجمهها برفراشتیم
ما فتحنامهها به کفنها نگاشتیم.
ما کوردیدگان
_در جستوجوی جوهرِ دانایی_
انگشتهای کورتر از دل را
بر واژهها و خطها لغزاندیم،
چندان که نام هفتخطانِ زمانه را
برجستهتر ز خالِ بتان خواندیم.
ما خشتها بر آب زدیم آری،
ما سنگها به آینه افکندیم
ما گورِ دخترانِ فضیلت را
_مانند تازیانِ بیابانگرد_
در شورهزارِ جهل و جنون کندیم.
ما لاشههایِ خود را بر دوش داشتیم
ما دانههایِ اشک و عرق را
_در کشتزار خوف و خجالت_
میکاشتیم و میدرویدیم،
ما روح را به خدمتِ تن میگماشتیم
ما در قمارخانهیِ تاریخ
میراثِ نسلهایِ کهن را
چون ننگ و نام، باخته بودیم.
ما لذّتِ اسیرشدن را
_در دامِ اقتضای زمانه_
چون طعمِ می شناخته بودیم.
در آسمان طلایهٔ صبحی عیان نبود:
زخمِ عمیقِ خنجرِ خورشید
_چون یادگارِ کهنهای از سالیان دور_
دلهای سرد ما را میسوزاند.
باران گیاهِ عافیتِ ما را
با ریزشِ مدامش میپوساند.
ما ریزهخوارِ خوانِ زمین بودیم،
ما پارههایِ پیکرِ یاران را
در کاسههایِ خون زده بودیم،
ما در شبِ سیاهِ یهودایی
مهمانِ شامِ بازپسین بودیم.
تهران، ۲۴ مرداد ۱۳۵۳
#نادر_نادرپور
در طلسمِ شعر (منتخب چهار دفتر شعر)
@sherroghazal🌸🍃
گُلِ قاصد از راه آمد
مژدهاى بس دلخواه آمد:
كه اگر لختى از خود درگذرى
دَمِ صبحات از من آرَد خبرى
ناگهان بادى نجوا كرد
يادِ او در من غوغا كرد
#نادر_نادرپور
@sherroghazal🌸🍃
صبح بخیر رفیق،
خورشید از پنجره میتابد،
و جهان هنوز سرشار از امید است.
بیا قهوهات را بنوش
و یادت باشد
زندگی،
به رغمِ همه چیز،
زیباست.
#ناظم_حکمت
سلام صبح بخیر 🌹
@sherroghazal🌸🍃
سرم ابری پاره پاره،
ظاهر و باطنم دریا،
من درخت گردکانیام در پارک گلخانه،
جوانه جوانه، شاخه شاخه، گردویی کهنسال.
نه تو این را میدانی، نه پلیس میداند.
من درخت گردکانیام در پارک گلخانه،
برگهایم در آب، چون ماهی غوطه ور.
برگهایم چون دستمال ابریشم، در اهتزاز.
برچین و اشکت را، ای شکوفه من، پاک کن.
برگهایم دستانماند، صدهزار دست دارم،
با صدهزار دست تو را لمس میکنم، و استانبول را.
برگهایم چشمانماند. با حیرت مینگرم.
با صد هزار چشم تو را نظاره میکنم، و استانبول را.
همچون صد هزار قلب میتپند، میتپند برگهایم.
من درخت گردکانیام در پارک گلخانه؛
نه تو این را میدانی، نه پلیس میداند.
#ناظم_حکمت
@sherroghazal🌸🍃
هرصبح شود چَشمم"
درچَشم ورُخَت بیدار..
هرروز همین رویا"
پیوسته شود تکرار...
تاصبح هم آغوشیم"
دیوانه ومدهوشیم"
ای کاش حقیقت بود"
هرصبح چُنین دیدار..
#پرویزشیرازی
@sherroghazal🌸🍃
بیهوده امتحانم نکن!
من آنجا به تماشای تو ایستادهام،
که ماه
باردارِ برکهٔ باران به رعشههاست.
بیراه نیست
گم شدن در چشمهای تو…
که همزادِ هزار و یکی مؤنث است
هم در حلاوتِ حوریا.
دختر وَشِ واژههای من،
ظلمتْ گریزِ ماه وُ
قرینهٔ بیقبا
مَرحبا…!
به یادم بیاور
هم به یکی تغزل از حضرتی
که زیارتِ شیرازش
دیوانهام کرده است به دریابار.
پس ای هزاره، هجومِ همآغوش!
من این تماشا را،
ریرا تو… را به روح تو آراستهام،
کافرکیشِ کلماتِ من!
پَریْزادِ پرنیان،
میان به میان،
برهنه بیا و بتابانم، جاااانم…
به هَر هَلْ عطا که تویی…!
#سید_علی_صالحی
@sherroghazal🌸🍃