sherroghazal | Unsorted

Telegram-канал sherroghazal - شعروغزل

-

Subscribe to a channel

شعروغزل


خوب میشه حالمون...

امروز حال هیچ کس خوب نیست و ...
این بزرگترین اشتراک ماست ولی
خوب میشه حالمون کنار هم...


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

وطن!

دوستت دارم
در دیرترها و دورترها
در دیروزها
در جوانی هایی که دیگر نیستند
و حتی اکنون، همین حالا...
نمی دانم،
چرا شب نمی گذارد
برایت روشنی بیاورم
خانه بیاورم
سفره ای را که از آن من و توست
آن را بگشایم
و پیراهنی را که برای تو از آب های خزر بافته ام
بر تنت کنم



#مهدی_اخوان_لنگرودی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم
وطن من
ای تواناترین مظلوم
تو را دوست دارم


#سلمان_هراتی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست

روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
افسانه‌یی‌ست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنج جست‌وجوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه‌یی‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…

و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم....

#احمد_شاملو



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

‍ ایران صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران
شکوای نای خسته‌ام را بشنو ای ایران

من از دماوند و سهندت قصه می‌گویم
از کوه‌های سربلندت قصه می‌گویم

از رودهایت، اشک‌های غرقه در خونت
از رود رود کرخه زاری‌های کارونت

از بیستون کن عاشقانِ تیشه دارانت
وآن نقش‌های بی گزند از باد و بارانت

از دفتر فال و تماشایی که در شیراز
حافظ رقم زد،جاودان در رنگ و در پرواز

از اصفهان باغ خزان نشناسی از کاشی
از میر و از بهزاد یعنی خط و نقاشی

از نبض بی مرگ امیر وخون جوشانش
که می‌زند بیرون هنوز از فین کاشانش

ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی

فصلی همه تقدیر سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سر به دارانت

فصل ستون های بلند تخت جمشیدت
در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت

از سرخ جامه چون کفن پوشندگان تو
وز خون دامن گیر بابک در رگان تو

آواز من هر چند ایرانم! غم انگیز است
با این همه از عشق،از عشق تو لبریز است

دیگر چه جای باغ های چون بهشت تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو

در ذهن من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است

می‌دانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
می‌دانمت ایثار هست و ایستادن نیست

گاهیت اگر غمگین اگر نومید می بینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم

با این‌همه خونی‌که از آیینه‌ات جاری است
رودی‌که از زخم عمیق سینه‌ات جاری است

می‌شوید از دل های ما زنگار غم ها را
همراه تو با خود به دریا می برد ما را

#حسین_منزوى




@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

بهار ار باده در ساغر نمی‌کردم چه می‌کردم؟
ز ساغر گر دماغی تر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

هوا تر، می به ساغر، من ملول از فکر هشیاری
اگر اندیشه‌ی دیگر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

عَرَض دیدم به جز می هرچه زان بوی نشاط آید
قناعت گر به این جوهر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

چرا گویند در خم خرقه‌ی صوفی فرو کردی
به زهد آلوده بودم گر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

ملامت می‌کُنَنْدَم کز چه برگشتی ز مژگانش؟
هزیمت گر ز یک لشکر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

مرا چون خاتم سلطانی ملک جنون دادند
اگر ترک کُلَهْ افسر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

به اشک ار کیفر گیتی نمی‌دادم چه می‌دادم؟
به آه ار چاره‌ی اختر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

گشود آنچهَ از حرم بایست از دیر مغان یغما
رخ امید بر این در نمی‌کردم چه می‌کردم؟

#یغمای_جندقی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

این‌که آدم یک جهان تنهاست بعضی وقت‌ها
قصه‌ای غمگین ولی زیباست بعضی وقت‌ها

هرچه با لبخند پنهان می‌کنی اندوه را
ماه پشت ابر هم پیداست بعضی وقت‌ها

خندهٔ شیرین گل یا گریهٔ تلخ گلاب؟
مرگ، بیش از زندگی با ماست بعضی وقت‌ها

برگی از سرشاخه‌ای افتاد و چیزی کم نشد
زندگی این‌قدر بی‌معناست بعضی وقت‌ها

فرض کن سنجاقکی بر آب گاهی هم نشست
یا برای پر زدن برخاست بعضی وقت‌ها

قدر شادی‌ها و غم‌ها را بدان، این لحظه‌ها
آخرین غم‌ها و شادی‌هاست بعضی وقت‌ها

گرچه تنهایی ندارد چاره‌ای، شادم که اشک
قدری از دلتنگی من کاست بعضی وقت‌ها

#فاضل_نظری

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل




اِی صبح دَمی به
خنده بُگشای لبی

تا باز رهم من اَز
چنین تیره شبی...



#عطار

Читать полностью…

شعروغزل

«ایران»! صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران
شِکوای نای خسته‌ام را بشنو ای ایران

من از «دماوند» و «سهندت» قصّه می‌گویم
از کوه‌های سربلندت قصّه می‌گویم

از رودهایت، اشک‌های غرقه در خونت
از رود‌، رود «کرخه»، زاری‌های «کارونت»

از «بیستون»کن عاشقانِ تیشه‌دارانت
وآن نقش‌های بی‌گزند از باد و بارانت

از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ» رقم زد، جاودان در رنگ و در پرداز

از «اصفهان» باغِ خزان‌نشناسی از کاشی
از «میر» و از «بهزاد» یعنی خط و نقاشی

از نبض بی مرگ «امیر» و، خونِ جوشانش
که می‌زند بیرون هنوز از «فین کاشانش»

ایران من! آه ای کتابِ شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی معمایی {تماشایی}

فصلی همه تقدیرِ سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویرِ سبزِ سربه‌دارانت

فصل ستون‌های بلندِ «تخت جمشیدت»
در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت

از سرخ‌جامه چون کفن‌پوشندگانِ تو
وز خونِ دامن‌گیرِ «بابک» در رگانِ تو

آوازِ من هر چند ایرانم! غم‌انگیز است
با این همه از عشق، از عشقِ تو لبریز است

دیگر چه جای باغ‌های چون بهشتِ تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو

در ذهنِ من ریگِ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است

می‌دانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
می‌دانمت ایثار هست و ایستادن نیست

گاهیت اگر غمگین اگر نومید می‌بینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم

با این همه خونی که از آیینه‌ات جاری است
رودی که از زخمِ عمیقِ سینه‌ات جاری است

می‌شوید از دل‌های ما زنگارِ غم‌ها را
همراهِ تو با خود به دریا می‌برد ما را

#حسین_منزوى

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

دکتر سلام! روح و تنم درد می‌کند
چشمم، دلم، لبم، بدنم درد می‌کند

ذوق سرودنم ، کلماتِ نوشتنــــم
دکتر! تمام خویشتنم درد می‌کند

احساس شاعرانگی ام، تیر می‌کشد
حال و هوایِ پر زدنم درد می‌کند

دکتر! نگفته های زیادی‌ست در دلم
لب وا که می‌کنم، سخنم درد می‌کند

می‌خواستم که لال بمانم، به جان‌ تو!
دیدم سکوت در دهنم درد می‌کند

#کیومرث_مرادی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


چگونه شعله‌ور است آفتاب
بی‌آن‌که صبحی باشد؟

چگونه بامداد به ما جام می‌دهد
نثار خستگی کار؛
نثار ریشه‌های کهن
که از بقایا می‌کنیم
از تنه‌های پوک
با تبر تلخ...

ترانه‌ای‌ست چنین، خفته در روایت من
زمان خسته‌ی کافوری
که خواب رفته به نوراه‌های گورستان
(بهشت نوساز و بی‌پرنده‌ی امروز)
و آخرین تپش قلب‌های خاک‌شده
که سرد می‌شود از ریزش طلایی باران،
شراب خشم در انگورهای آبستن
-خلاف آنچه ز غمناکی شراب گورستان گویند-
ترانه‌ای‌ست چنین
خفته در روایت من

چگونه شعله‌ور است آفتاب
در این کشور
بی‌آنکه صبحی باشد؟


#محمدعلی_سپانلو


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی‌کند
تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی‌کند

روشن نمی‌شود ز رمد، چشم سالکی
تا از غبار میکده، دارو نمی‌کند

گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست
گفتند: او به دردکشان خو نمی‌کند

گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما
خوش می‌کشد پیاله و خوش بو نمی‌کند

رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت:
تب را کسی علاج، به طنزو نمی‌کند

آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال، ارسطو نمی‌کند

کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس
هیچ اکتفا، به شوهری او نمی‌کند

آن کو نوید آیهٔ «لا تقنطوا» شنید
گوشی به حرف واعظ پرگو نمی‌کند

زرق و ریاست زهد بهائی، وگرنه او
کاری کند که کافر هندو نمی‌کند

#شیخ_بهایی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


بـه وقت صبح قیـامت

کـه سـر ز خـاک برآرم

به گفت و گوی تو خیزم

به جست و جوی تو باشم

#حضرت_سعدی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

‌‌

#دلتنگی_به_وقت_نیمه_شب

خبرت هست که
دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام

خبرت هست دلم
مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام

خبرت هست که
باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام

خط به خط
زندگی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

با قلبی که نیست
راه افتادم
درخت به درخت
و برکه به برکه
به‌دنبال آن سکوت صمیمی
و تنهایی روشن
گشتم

ستاره به ستاره
از الههٔ آتش
سراغ گرفتم
و واژه‌ها را یک به یک
در تمنای آن مجهول
بوییدم

بستر نرم علف
و فروتنی شاخه‌های بید
زمان را نوازش می‌داد
و مرا در آستانهٔ چشمانت
متوقف می‌کرد

هر ستاره می‌سوخت
پیش از آن‌که در خالی سینهٔ من
بنشیند

همهٔ پنجره‌ها
به دریا ختم می‌شدند
و هیچ کوچه‌ای
تکرار تو نبود

#صدیق_قطبی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

دل درد تو یادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد

تا عشق تو در میان جان است
جان از دو جهان کنار دارد

تا خورد دلم شراب عشقت
سرگشتگی خمار دارد

مسکین دل من چو نزد تو نیست
در کوی تو خود چکار دارد

راز تو نهان چگونه دارم
کاشکم همه آشکار دارد

چندین غم بی نهایت از تو
عطار ز روزگار دارد

#عطار



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

ایرانم! ای از خونِ یاران، لاله‌زاران!
ای لاله‌زارِ بی‌خزان از خونِ یاران!

ایرانم! ای معشوقِ ناب! ای نابِ نایاب!
وی عاشقانت بی‌شمارِ بی‌شماران!

یک چشمِ تو خندان و یک چشمِ تو گریان
چون شادخواران در کنارِ سوگواران

ایرانِ من! آه ای زاده از شعرِ حافظ
زیباترین گُل را به گیسویِ بهاران

ای خونِ دامن‌گیرِ بابک در رگانت
جاری‌ترین سیلابِ سُرخِ روزگاران

پیشِ بهارِ تو، بهشت از جلوه اُفتاد
ای باغ‌ها پیشِ کویرت شرمساران

ای رودهایت رهشناسانِ رسیدن
وز شوقِ پیوستن به دریا، بی‌قراران

ایرانِ من! لختی بمان تا باز پیچد
در گوشت آوازِ بلندِ سربه‌داران

لَختی بمان تا آن سوارانِ سرآمد
همراهی‌ات را سر برآرند از غباران

می‌خوانم آوازی برایت عاشقانه
همراهی‌ام با رعد و برق و باد و باران

از این شکستن‌ها مکن پروا که آخر
پیروزی ای ایران! به رغمِ نابه‌کاران

نامِ تو را بر صخره ای بی مرگ کندند
ایرانِ من! ای یادگارِ یادگاران

#حسین_منزوی



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

ای خطّهٔ ایران مهین‌، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغِ گل و لاله و سرو و سمن من

#ملک_الشعرای_بهار


    
 ‌
@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

در نبندیم به نور،
به آرامشِ پُرمهرِ نسیم،

رو به این پنجره،
با شوق سلامی بکنیم!...

#سهراب_سپهری

سلام صبح بخیر⚘

Читать полностью…

شعروغزل

دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این

من می‌شناسم این دل مجنون خویش را
 پندش دگر مگوی که بی‌حاصل است این 

جز بند نیست چارهٔ دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز، عجب عاقل است این

گفتم طبیب این دل بیمار آمده‌ست
ای وای بر من و دل من، قاتل است این

 منّت چرا نهیم که بر خاک پای یار 
جانی نثار کردم و ناقابل است این

اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این

پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه‌ام من و بر ساحل است این

#هوشنگ_ابتهاج

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

❤️👌قلمبمون واسه هم میزنه🙏🏾❤️
حال هممون بده ایشالله به امید خدا درست میشه
به امید بهترینها
جای تک تکتون اینجاس❤️🙏🏾


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

الهی سخت بی‌برگم به ساز طاعت‌اندوزی
همین یک الله الله دارم آن هم‌گر تو آموزی

ز تشویش نفس بر خویش می‌لرزم ازین غافل
که شمع از باد روشن می‌شود هرگه تو افروزی

تجدد از بهارت رنگ گرداندن نمی‌داند
نفس هر پر زدن بی‌پرده دارد صبح نوروزی

سرانجام زبان آرایی من بود داغ دل
سیه‌کردم چو شمع آیینه از سعی نفس سوزی

درین وادی‌که دل از آه مأیوسان عصا گیرد
چو شمع از خارهای پی سپر دارد قلاوزی

ز بی‌صبری درین مزرع تو قانع نیستی ورنه
تبسّم می‌کشد سویت چو گندم محمل روزی

قباهای هنر از عیب‌جویی چاک شد بیدل
چو عریانی لباسی نیست‌ گر مژگان بهم دوزی

#بیدل_دهلوی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

آن هنگام که زخم‌ها
بر چهره‌ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چاله‌ی بمب‌های خورده بر تنش را
درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفه‌های امید
بر قلب‌های سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مرده‌ها بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایه‌ای به خواب روند
و آسوده‌خاطر باشند که خون‌شان
بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست آن هنگام صلح است.

#یانیس_ریتسوس



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

من از تو روی نپیچم گرم بیازاری
که خوش بُود ز عزیزان تحمّل خواری

به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الّا به تیغ بیزاری

تو در دل من از آن خوشتری و شیرین‌تر
که من ترُش بنشینم ز تلخ گفتاری

اگر دعات ارادت بود و گر دشنام
بگوی از آن لب شیرین که شهد می‌باری

اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد
که در کمند تو راحت بود گرفتاری

به انتظار عیادت که دوست می‌آید
خوش است بر دلِ رنجورِ عشق، بیماری

گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم
به شرط آن که به دست رقیب نسپاری

تو می‌روی و مرا چشم و دل به جانب توست
ولی چه سود که جانب نگه نمی‌داری

گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری

درازنای شب از چشم دردمندان پرس
که هر چه پیش تو سهل است سهل پنداری

حکایت من و مجنون به یکدگر ماند
نیافتیم و بمردیم در طلبکاری

بنال سعدی اگر چارهٔ وصالت نیست
که نیست چارهٔ بیچارگان به جز زاری

#حضرت_سعدی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


گـر صبح‌دم بـه دامـن گلشـن گـذر کنـی

دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را

#فروغی_بسطامی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

یک ره سؤال کن گنه بی‌گناه خود
زین چشم پر تغافل اندک گناه خود

زان نیمه‌شب بترس که در تازد از جگر
تا کی عنان کشیده توان داشت آه خود؟

دادیم جان به راه تو ظالم چه می‌کنی
سر داده‌ای چه فتنهٔ چشم سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی
او خود چه کرده بود بداند گناه خود

درد سرت مباد ز فریاد دادخواه
گو داد می‌زنید تو میران به راه خود

زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم
می‌داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام
اما تو هم برون مرو از صیدگاه خود

#وحشی_بافقی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

آن ترک پری‌چهره، که مانند فرشته‌ست
یارب، گِل پاکش ز چه ترکیب سرشته‌ست؟

انصاف توان داد که: با لطف وجودش
بنیاد وجود دگران از گِل و خشتست

زین بیش مده وعده به فردای بهشتم
کامروز به نقد از رخِ او خانه بهشتست

با قامت او هر که نشاند پس ازین سرو
بسیار کند سرزنش آن سرو که کشتست

گفتم که: بگویم به کسی درد دل خویش
از خود به جهان یک دل بی‌درد نهشتست

جان را نبوَد قیمت و دل چیست برِ او؟
کس نام چنین‌ها نتوان برد، که زشتست

ای اوحدی، ار سر بنهی بر خط او نه
کامروز کسی بهتر ازین خط ننوشتست
 
#اوحدی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


مائیم که از بادهٔ بی‌ جام خوشیم

هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گوینـد سـرانجام نداریـد شمـا

مائیم که بی‌ هیچ سرانجام خوشیم

#حضرت_مولانا

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


‌امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در تو ! خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار ،تنها همین
یک بار تکرار می شدی ! تکرار .....

#قیصر_امین_پور

@sherroghazal🌸🍃

#شبتون_آرام 🌙🌟

Читать полностью…

شعروغزل


شهٖریارا غزلم خوانده غزالی وحشی 

بد نشد با غزلی صید غـزالی کـردیم

#شهریار

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…
Subscribe to a channel