sherroghazal | Unsorted

Telegram-канал sherroghazal - شعروغزل

-

Subscribe to a channel

شعروغزل


زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست
شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد

طالب عشقی دلی چو موم به دست آر
سنگ سیه صورت نگین نپذیرد

#حضرت_سعدی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

آن دو پنجره یِ غمگین
مرا به یاد
اولین روز آشنایی انداخت

شانه هایت
تکیه گاه خستگی‌ها
و چشمانت
چون چشمه‌ایی زلال بود

دستانم تشنه ی دستانت
و آغوشت
پیراهنِی تب دار
بر شب بیداریهایم بود

از شایدها آمدم
از سکوتِ واژه‌های آشنا
از خروش آبشار گیسوانِ کمندت
که دلبرانه، دل می‌ربود

شانه هایت
مامن امنِ تنهایی‌ام بود
و عشق‌ات
حرمانِی
بر قلبِ پر اندوهم

هنوز
در لحظات گنگ فاصله ها
از پرچینِ خیال
خاطره‌یِ جادویِ چشمانِ تو را
قلبم نشانه می رود!

#مینو_پناهپور                                      



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست

با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست

از دوزخ مرعوب و بهشت مرغوب

آگاه شدن درین جهان مطلوبست

#فیض_کاشانی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

همراه آفتاب
بيدار مى‌شوم
باران صبحگاهى
همبسترم زمين را
با يك پشنگ آب
از خواب بيدار کرده است
اى روح تازه‌ى خاک
اى پاک!
اى صبح تابناک!
سلام


#حسین_منزوی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


نکند در دل شب‌ها غزلی کم باشد
یا دل از دست تو دیوانه‌تر از غم باشد

هر چه دیدم زجهان،جز رُخِ زیبای تو نیست
کاش این چشم فقط مست تو هر دم باشد

تو بگو این دلِ حیران شده را کی دیدی
که در آغوش کسی غیر تو، خرم باشد؟

رفتی و ثانیه‌ها از تو سخن می‌گویند
نکند قصه‌ی من بی‌تو تَوهُم باشد

عاقبت می‌رسد آن روز که خواهم فهمید
نکند عشق همین بازی مبهم باشد

نکند وعده‌ی دیدار تو افسانه شود
یا که این فاصله‌ها معبرِ محکم باشد


#محسن_شکراللهی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

چای بهانه بود
من نگاهت را می‌نوشیدم ...




#بهمن_عطایی




@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


عادت کرده‌ام
به تو شبیه یک اتفاقِ
خوب زندگی

هربار
یادت در خاطراتم
پرسه می‌زند
ارتش کلمات کودتا می‌کنند
ودر انقلابِ نگاه مخملینت
به فروپاشی می‌رسند.

هربار
نفسهایت اُتراق
می‌کنند در پرنیانِ خیالم
بوی دریا را استشمام می‌کنم
و رایحه‌ی خوش مردی
مشامم را می‌نوازد
که صید لبهایش شده‌ام.

هربار
بوسه هایت بر ساقه های
خشک تنم می‌نشیند
گلگون می‌شود
گونه های زردم از نشاء لبانِ تو.

هربار دستم
به ریسمانِ بادبان آغوشت
گره می‌خورد
رویای رسیدن به دریا را
در رُخ ماهگون تو می‌بینم.

عادت کرده‌ام
به تو شبیه یک اتفاقِ
خوب زندگی
و از ترسِ
نبودنت گسلهای
وجودم به لرزه در می‌آید.


#مینو_پناهپور

@sherroghazal🌸🍃
‌     

Читать полностью…

شعروغزل

‌‌
#دلتنگی_به_وقت_نیمه_شب



گُل به بستر تا نیفشانی نمی‌خوابی و من

شمع‌سان با شعله در یک پیرهن خوابیده‌ام

#کلیم_همدانی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

هنوز که هنوز است
از گنجه‌ی قدیمی خانه
بوی عَناب و اسپند و دیوان خطیِ‌ شاعری خوش
از خواب شیراز می‌آید.
نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردی‌بهشت بیایی؟!
نه مگر قرار ما قبول بوسه از دُعای همین مردمان خسته بود ...؟!
نه مگر وعده‌ی ما نگفتنِ حتی یکی واژه از آن رازِ پرده‌پوش ...؟!
پس چرا کلیدِ خانه را در خوابِ نیامدن گُم کردیم؟!

هی تو ...!
تو از عطر آلاله ... بی‌قرار!
تو این رسم رویا و گریه را
از که، از کدام کتاب، از کدام کوچه آموخته‌ای؟
کجا بوده‌ای این همه سال و ماه
چه می‌کرده‌ای که هیچ خط و خبری حتی
از خوابِ دریا هم نبود ... ها؟!

ببین!
خانه هنوز همان خانه است
هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است:
یک پالتوی کهنه، چتری شکسته
دو سه سنجاقِ نقره‌ای
کتابخانه‌ی کوچکِ شعر و سوال و سکوت
و شیشهْ عطری آشنا
که بوی سالهای دورِ دریا می‌دهد هنوز.

غریب آمدی و آشنا رفتی!
اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را!
من بارها ...،
تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تُرا در خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه،
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان ...

چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا ... ری‌را!
تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا می‌گرفت
تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو.
گفتی بنویس
من شمال زاده شدم
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام.

راهِ دورِ تهران آیا
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟!
حوصله کن ری‌را،
خواهیم رفت.
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می‌روی
همیشه این منم که می‌مانم ...


#سید_علی_صالحی




@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


هشیار سری بود ز سودای تو مست

خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست

بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود

ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

#حضرت_سعدی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

و تو
هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت
تو مرا ربوده٬ مرا کشته
مرا به خاکستر خواب ها نشانده‌ای
هم از این روست که هر شب
تا سپیده‌دم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من
من کشنده‌ی خواب‌های خویش را
دوست می‌دارم!

 #سیدعلی_صالحی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

طرحي بسیار خوب در بنگلادش، برای مبارزه با خشونت علیه زنان:

«شما می توانید این دیوار را تعمیر کنید، اما زخم این زن را نه!»


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

گفتی به جای عشق سراغ از هوس بگیر
پس هرچه را که عشق به من داده پس بگیر

محتاج آب و دانه شدن حق من نبود
ای مرگ ! انتقام مرا از قفس بگیر

برگی درخت را به تمنا گرفته بود
طوفان به برگ گفت مرا دادرس بگیر

ای عشق ! تا هنوز نفس می‌کشم بیا
از چنگ روزگار مرا باز پس بگیر

ما غرق می‌شویم در این موج‌ها تو نیز
چون من برای بوسه‌ی آخر نفس بگیر

#فاضل_نظری



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

مرا به اسم صدا کن
تا بیایم
ای جان من

مرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟
یا بوته ای
که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته می کند

و نپرس
که اسمم چیست
خودم نمیدانم

می جویم
اسمم را می جویم
و می دانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از ته جهنم
می آیم

جلویت زانو می زنم
و سَرِ خسته ی خود را
به دست های تو می سپارم

#هالینا_پوشویاتوسکا


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

ما ز آغاز و ز انجام جهان بی‌خبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتادست

غمزه‌ات کار دلم ساخت به یک چشم زدن
دامنی تا زدی آتش به کباب افتادست

#کلیم_کاشانی



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


تو هر صبحی جهان را نور بخشی

که جان جان خورشید سمایی

مباد آن روز کز تو بازماند

دو دیده‌ای چراغ و روشنایی

#حضرت_مولانا

@sherroghazal🌸🍃

#سلام_صبحتون_بخیر

Читать полностью…

شعروغزل

آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد...

#عطار
#شجریان


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

آسان است برای من
که خیابان‌ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم
که صدای باران را به جز تو کسی نشنود؛

آسان است به درخت انار بگویم
انارش را خود به خانه‌ی من آورد؛
آسان است آفتاب را
سه شبانه‌روز، بی‌آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم
که عصازنان از آسمان خزر بالا می‌رود

آسان است
که چهچه‌ی گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم؛
آسان است برای من
به شهاب نومید فرمان
دهم که به نقطه‌‌ی اولش برگردد؛
برای من آسان است
به نرمی آب‌ها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم؛

آسان است ناممکن‌ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید:
«بس کن رفیق»

اما آسان نیست معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته‌ای!!


#شمس_لنگرودی



@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

برقص!
پیش از آن که پروانه ها
خاطره گل های پیراهنت را
برای شکوفه های پلاسیده تعریف کنند
و حریر نازک دامنت را
دست های زِبر زندگی نخ کش کند.....


#لیلا_کردبچه


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

تقصیر او نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره‌ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه‌ی اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنش اردو زدم!
حالا نه گریه‌های من دینی بر گردن او دارند،
نه او چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه‌ است!

#یغما_گلرویی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

من، تو را می‌نوشتم
وقتی همه فکر می‌کردند
شعر می‌نویسم.....


#جمال_ثریا


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

ای زنی که
صبحانه‌ی خورشید
در پیراهن توست ،
پیروزی عشق نصیبِ تو باد ...

#احمد_شاملو

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟

روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟

گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟

برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر
سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟

دل در آن چاه زنخ مرد و به مویی کارش
بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟

نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است
می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟

پادشاه منی و من، ز گدایان توام
پاز گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟

در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را
«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟

#سلمان_ساوجی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل


هرکس کشیده آرزویِ خویش در کنار

من دستِ خویش در بغلِ خود کشیده‌ام

بالا گرفت کارِ من از آهِ آتشین

از ناله چون سپند به جایی رسیده‌ام

#غنی_کشمیری

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

اگر عشق نمی بود
علف های بهاری
در آن سرد سحرگاه
سر از خاک نمی زد
اگر عشق نمی بود
ز سنگ سیه آن چشمه جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد
اگر عشق نمی بود
بر آن شاخه انجیر تک افتاده ، چکاوک
چنین پرده عشاق ، طربناک ، نمی زد
اگر عشق نمی بود
اگر عشق نمی بود

#شفیعی_کدکنی

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

"پاها فقط راه نمیروند ، گاهی میرقصند ، گاهی موسیقی میسازند... "


باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد.
آنقدر که اشک ها خشک شوند،
باید این تن اندوهگین را چلاند
و بعد
دفتر زندگی را ورق زد...
به چیز دیگری فکر کرد.
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد...


#آنا_گاوالدا

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

حس می‌کنم
تنهایی ستاره را
این همه ستاره‌ی تنها؟
یکی به یکی نمی‌گوید بیا
هر یک
از آسمانه‌ی خویش
چونان چشم پرنده، درخشان
از آشیانه‌ی تاریک ...

#منوچهر_آتشی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان
تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش

باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش

من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش

در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اکسون خویش

دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش

مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

#حضرت_مولانا

@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد

به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد

#حضرت_حافظ


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…

شعروغزل

دست خودم نيست
که پيراهنم را پناهِ پروانه می‌گيرم
خبر آورده‌اند باد می‌آيد
خبر آورده‌اند که احتمال‌ِ وقوعِ حادثه نزديک است
خبر آورده‌اند دريا دور و باغ بی‌کليد و
پسين ... جور ديگری غمگين است.

يک وقتی گمان بَد مَبَريد
که اين کوچه بُن‌بستِ بی‌سوالِ پاييز است
يا من مثلا خواب عجيبی از شکستنِ سرشاخه‌ها ديده‌ام.
اينجا همه‌ی پسين‌های پرخاطره
به خواب پنج‌شنبه‌ی دوری از دی‌ماهِ گريه برمی‌گردند.
و طبيعی‌ست که ما، همه‌ی ما گاهی اوقات گريه می‌کنيم،
يا دلمان تنگِ بغض و بوسه و ديدارِ بی‌دليل،
هی می‌رويم جايی دور،
تا پيراهن همان مسافر بی‌گور
تا باغ بزرگِ بالادست،
تا پسينِ پُر پروانه
تا هوای نَم‌خورده‌ی خواب‌ها، خاطره‌ها، خوبی‌ها ...
آيا پيراهن شما هم در باد
بوی مسافری از سايه‌روشن دريا و گريه نمی‌دهد؟

دست خودم نيست
که چشم از چراغ اين خانه برنمی‌گيرم،
من از وقوع نابهنگام حادثه می‌ترسم.
دارد باد می‌آيد
دريا دور و باغ بی‌کليد و
پسين جور ديگری غمگين است.

#سید_علی_صالحی


@sherroghazal🌸🍃

Читать полностью…
Subscribe to a channel