تو صبح عالم افروزي و من شمع سحرگاهي
گريبان باز كن در صبح تا من جان برافشانم
#صائب_تبريزي
@sherroghazal🌸🍃
گفت لبم ناگهان نام گل و گلسِتان
آمد آن گلعُذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟
دَفِ منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دمِ هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشمِ بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کِهان ؟
جغد بُود کو به باغ یادِ خرابه کند
زاغ بُود کو بهار یاد کُنَد از خزان
چنگ به من درزدی چنگِ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود، بگسلان
پشتِ جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ ! خویش ندیدی، دریغ !
چند چو سایه دَوی در پی این دیگران ؟
بس که مرا دام شعر از دَغَلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جَست سوی گلسِتان
در پی دزدی بُدَم دزدِ دگر بانگ کرد
هِشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن ؟
گفت که اینک نشان دزدِ تو این سوی رفت
دزدِ مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
#حضرت_مولانا
@sherroghazal🌸🍃
من هنوز هم فکر می کنم
سپیده اگر می زند
به خاطر پنجره های باز است
به خاطر پیچیدن باد در پرده های تور
به خاطر عطر بهار نارنج که با نسیم می آید تو
به خاطر خواندن پرنده ای
روی درختی دور
به خاطر چشمهایی که باز می شوند به روز
به خاطر دلهایی که دل می دهند به نور
به خاطرلبخند، لبخند، لبخند
به خاطر آنها که می گویند :
حال من خوب
حال# تو خوبِ خوب خوب!
#نیکی_فیروزکوهی
@sherroghazal🌸🍃
شب که میشود
من پر از ستاره میشوم
شب که میشود،
مثل آن فشرده عظیم پرشکوه و پرشکوفه ازل
در هزار کهکشان ستاره
پارهپاره میشوم.
شب که میشود
ماهیان کهکشان
با تمام فلسهای اخترانشان
شناورند
در زلال بینشم.
شب که میشود،
من تمام ماهیان کهکشان،
و تمام فلسهای اخترانشانم،
آی…
بشنو، ای فراتر از تمام آفرینش،
ای تمام!
شب که میشود،
من تمام آفرینشم.
#اسماعیل_خویی
شبتون ... آروم 💫✨
@sherroghazal🌸🍃
جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر میشود، پر از دلهرههای پراکنده و غصههای بیدلیل و یکجور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر...
#گلی_ترقی
@sherroghazal🌸🍃
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قُلْزُم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان، شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون، نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهانبندی در آن دریا کفی افیون
#حضرت_مولانا
@sherroghazal🌸🍃
صبح است و همه باز کنند پنجرهها را
مردود کنند سردی شب؛
دلهرهها را
اغوش گشایند
و شوند همره این صبح
آرند برون از دل و سر
دغدغهها را
☀️سلام صبح آدینه تون بخیر
@sherroghazal🌸🍃
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافلهی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست! چه سنجد که بر این موج خسی رفت؟
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون نالهی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایهی ما بسته به آهیست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
#هوشنگ_ابتهاج
@sherroghazal🌸🍃
بعضی با برج های پدرهاشان
بعضی دیگر با آرزوهاشان
و بعضی با دنیاشان ؛
من و تو اما
با نداریهامان
بزرگ شدیم !
آنقدر بزرگ ،
که جایی در دنیای کوچکشان نداشتیم ...
#محمد_علی_بهمنی
@sherroghazal🌸🍃
باز آمدم از چشمهٔ خواب کوزهٔ تر در دستم
مرغانی میخوانند نیلوفر وا میشد
کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم...
#سهراب_سپهری
صبح نیکو و خوش
قطره آبی که دارد در نظر گوهر شدن
از کنار ابر تا دریا تنزل بایدش
#صائب_تبریزی
@sherroghazal🌸🍃
هنگامی که
تو را به یاد میآورم
و از تو مینویسم
قلم در دستم
شاخه گلی سرخ میشود...
#غاده_السمان
@sherroghazal🌸🍃
باز عاشقت شدم؛
داشتم آهنگی گوش می دادم
که شبیه موهای تو بود
#عباس_معروفی
@sherroghazal🌸🍃
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
#حمید_مصدق
@sherroghazal🌸🍃
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه گذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
#حافظ
صبح نو خجسته 🌸🍃🌺
@sherroghazal🌸🍃
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمیشوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی
بهار من گذشته شاید
شکوفهی جمال تو شکفته در خیال من
چرا نمیکنی نظر به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید...
تو را چه حاجت نشانهی من
تویی که پا نمینهی به خانهی من
چه بهتر آن که نشنوی ترانهی من
نه قاصدی که از من آرد
گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری که از تو آرد
گهی به سوی من پیامی
بهار من گذشته شاید...
غمت چو کوهی به شانهی من
ولی تو بی غم از غم شبانهی من
چو نشنوی فغان عاشقانهی من
خدا تو را از من نگیرد
ندیدم از تو گر چه خیری
به یاد عمر رفته گریم
کنون که شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید...
#معینی_کرمانشاهی
@sherroghazal🌸🍃
هر روز می روم به مسیری که دیدمت
جایی که عاشقانه به جانم خریدمت
جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای
اما برای اینکه بمانی نچیدمت
یادم نرفته است که چشمان خسته ام
افتاده در نگاه تو بود و ندیدمت
یعنی ندیدم آمده باشی برای من
اما به چشم آمده ها می کشیدمت
گر من خدات میشدم ای نازنین من
این گونه با وقار نمی آفریدمت
حتی به جای این که بچینم تو را ز خاک
یک عمر عاشقانه فقط پروریدمت
دیوانه ام که با همه ی بی وفائیت
سی سال می نوشتمت و می شنیدمت
آری برای اینکه بدانی چه میکشم
هر روز می روم به مسیری که دیدمت
#فرامرز_عرب_عامری
@sherroghazal🌸🍃
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته, ای بس نكته ها كاین جاست
آسمان باز،آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیكر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاك عطر باران خورده در كهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
#سیاوش_کسرایی
@sherroghazal🌸🍃
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست
با لبی تشنه و... بی بسمل و ... چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست
عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست
#حامد_عسکری
@sherroghazal🌸🍃
آلبومی قدیمیام
در زیرزمینِ خانهای کلنگی
که واحدهایش را پیشفروش کردهاند
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمیگذارند
خاطرهای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من
هنوز لبخندی هست
که میتواند چیزی یادت بیاورد
#لیلا_کردبچه
@sherroghazal🌸🍃
تو التیام تمام عشق های
مایوس و نیمه کاره ای
آغاز صبح خوش یُمنی
شفقی
شروع دوباره ای
سخاوت رودی تو
شکیبایی بی حد کوه
راهی مسیر روشنی
اشاره ای...
#رسول_ادهمی
@sherroghazal🌸🍃
به دست طبع، عنان دادهای، دریغ از تو...
به چنگ صد هوس افتادهای، دریغ از تو...
حریف نغمهٔ مستان و صحن بستانی
نه مرد سبحه و سجادهای، دریغ از تو...
ز عیشهای صبوحی به دامن عصمت
چه داغ شرم که ننهادهای... دریغ از تو...
به صیدگاه ضعیفان ز بازوی شوخی
چه تیر جور که نگشادهای... دریغ از تو...
به گرد لالهٔ لالی درین سرابستان
بگفت سوسن آزادهای: دریغ از تو...
جمال موصلیان، خوی کوفیان داری
نه در دیار وفا زادهای، دریغ از تو...
به ناز کُشتهای و بر مزار کُشتهی خویش
تحیّتی نفرستادهای، دریغ از تو...
زمام شرم به یک جرعه میدهی از دست
سبکوقار و تنکبادهای، دریغ از تو...
فسون عشوه اثر زود میکند به دلت
به هیچ رام شوی، سادهای، دریغ از تو...
به مجمعی که به پروانگی نیرزندت
چو شمع تا سحر استادهای، دریغ از تو...
به هر حدیث «نظیری» عتاب میورزی
به کین اهل دل آمادهای، دریغ از تو...
#نظیری_نیشابوری
@sherroghazal🌸🍃
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی!
ز لب شکرفروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی!
#فیض_کاشانی
#فیض_کاشانے
@sherroghazal🌸🍃
یک روز صبح
از خواب زندگی برمیخیزی
و میبینی که آفتابِ درخشان
از پنجره تافته...
و درختان، شاد و سرخوش
در نورِ آفتاب، با بادِ صبا میرقصند،
و خواهی خندید
بر آن شبِ سیاه که یکی دو ساعت تو را ترسانده بود ...
#امیلی_دیکسون
از لای پرده هرچه میبینم
نزدیکتر از آن است که تو باشی
و دوریات را با هر تقویمی تخمین میزنم
بارانهای موسمی آغاز میشوند
قرار نیست
ابرهای تیره از محاصرهام دست بردارند
و موهایم که قرار بود به احترام تو بلند شوند
بروند برای این شهر کمی باد بیاورند،
به سرپیچی عادت کردند
به موهایم گفتم اگر خاطرۀ دستهای تو نبود
با آنها برای همیشه قطع رابطه میکردم
و داغِ زیباییِ مطوّلِ غمگینشان را
بر دلِ آینه میگذاشتم
و به تو گفتم
و به تو ـ که اگر بودی باید می ـ گفتم
تو از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی،
از اینهمه اندوهِ نزدیک چه میدانی؟
#لیلا_کردبچه
@sherroghazal🌸🍃
اگر محـال، چرا هم مسیرمان کرده؟
خدا برای چه این گونه پیرمان کرده؟
کبـوتـرانه به سر شوقِ آسمان داریم
دلیـل کـوچ ولی سر به زیرمان کرده...
تو تابِ وصل نداری و من توانِ فراق
چقدر«منطق»و«دل» سختگیرمان کرده!
چقدر خونجگر خوردهایم از اینهمه صبر
چنان که عشق از آینده سیرمان کرده
هـزار تکـه شـدم، بـاز کاملی در من
نگـاه... آیـنـگی بـینظیرمان کرده
تقاص چیست که پرواز یادمان دادهست؟
دلـی که لحظـهی رفتن اسیرمان کرده
#احمد_شیروانی
@sherroghazal🌸🍃
.
بوي بهشت مي گذرد
يا نسيم دوست
يا کاروان صبح
که گيتي منورست
گفتيم عشق را
به صبوري دوا کنيم
هر روز عشق بيشتر
و صبر کمترست
#سعدی
@sherroghazal🌸🍃
تکرار تو
بوییدن لیمو، تکان دست علف
شعله ی آفتاب صبح
بر پشت یخ کرده ی سنجاب
تکرارت
ریزش خون بود
در دامن قلبی،
که به آرامی میتپد ...
#شمس_لنگرودی
@sherroghazal🌸🍃
تو را دوست دارم
مثل سیگاری که بیدلیل روشن میکنم،
نه از سر عادت،
فقط برای تماشای سوختنم
تو را دوست دارم
بدون اینکه منتظر بوسهای باشم،
تو را دوست دارم
مثل سکوتی که بعد از فریاد میماند
و هیچکس
نمیپرسد چرا.
آیا میدانی؟
وقتی نمیگویی "دوستت دارم"،
باد میفهمد که کدام پنجره را ببندد؟
آیا وقتی نگاهت را پایین میگیری،
پرنده ها پرواز را فراموش میکنند؟
یا درخت،
برگهایش را
از شرم میریزد؟
آیا میدانی
من چگونه دوستت دارم؟
مثل بارانی که هیچوقت نمیپرسد
کِی ببارم،
فقط میبارد.
آیا اگر نگاهم نکنی،
آینه خودش را خواهد شکست؟
یا فقط من خواهم ریخت
در قطرهقطرهی های بارانی بی امان
که بیتو به مرداب می رسند
آیا وقتی لبخند نمیزنی،
پرتقالها ترشتر نمیشوند؟
و قند در چای حل نمیشود
از دلتنگی؟
آیا اگر دستم را نگیری،
دستهای من خواهند فهمید
چطور دست کسی را بگیرند؟
یا فقط مشت خواهند شد
و با خودشان قهر خواهند کرد؟
#امیر_عابدیان
@sherroghazal🌸🍃
.
ای
بیخبران
شکل ِ مجسـّم،
هیچ است...
#عمر_خیام
@sherroghazal🌸🍃