soltanghazal | Unsorted

Telegram-канал soltanghazal - سلطان غزل

214

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Subscribe to a channel

سلطان غزل

شبم به نیمه رسید و صدای او نرسید
حریف صحبتم امشب ، به گفت و گو نرسید

نسیم و سیم، عقیم‌اند، از امید و نوید
که آن صدای خوش امشب ز هیچ سو نرسید

ندای زنگ نمی خواندم به گفت و شنود
چه شد که دیگرم آن پیک مژده گو نرسید؟

به نیمه راه شکفتن، دریغ از آن غنچه
که گل نگشته خزان شد ، به رنگ و بو نرسید

به موج پر زدنش می‌تپد دلم، کز اوج،
پرنده‌وارِ من امشب، چرا، فرو نرسید؟

درخت وسوسه، بارآوری نکرد مگر؟
که دست‌های من امشب به سیب او نرسید

صدای جاری غمخواری‌اش که روح مرا
به آب زمزمه می داد ، شست و شو نرسید

دوباره می کشدم دل به دوزخ آشامی
که آن فرشته صدای ِ بهشت خو نرسید

بسا شبا که به دیدار دور رفت، دلم
هنوز نوبت دیدار روبرو نرسید؟

چنان به خیره‌سری، بست بغض، راه نفس
که گریه‌های من از سینه تا گلو نرسید

دلم به سنگ هزار یکم شکست آخر
هزار بارم اگر سنگ بر سبو نرسید

به روز معجزه گل داد، نی، ولی افسوس،
شب شکفتنت ای باغ آرزو نرسید؟

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد

چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟

به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز
به عتاب و مهربانی، دلم از تو خبر ندارد

ز کرشمه‌ی زلالت، ره منزلی نشان ده
به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد

دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد

به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد

چه نوازد و چه سازد ، به جز از نوای گریه
نیِ خسته‌یی که جز بغز تو در گلو ندارد

ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بی تو راهی، به حریم او ندارد

ز تمام بودنی‌ها ، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

سلاح اهل ستم گاهی، شریعت نبوی هم هست
به روی شانۀ ظالم گاه ردای مصطفوی هم هست

به جای پینۀ پیشانی نظر به قبله آنها کن
وگرنه نام خدا ای دوست به پرچم اموی هم هست

مخور فریب که این مردم هزارچهره و صدرنگ‌اند
همیشه در دلشان حرفی جز آنچه می‌شنوی هم هست

ز اعتدال سخن گفتن ز حق کناره گرفتن نیست
میان باطل و حق ای شیخ! مگر میانه‌روی هم هست

اگر به دادرسی هرگز، نگشت محکمه‌ای برپا
مبر ز یاد که در عالم عدالت علوی هم هست

نشان مذهب من عشق است حقیقتی که در آن عالم
امید آنکه به اعجازش شهید خوانده شوی هم هست

✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#سکه‌_صفوی

/channel/fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

همه اتفاقات خوب، برای انسانهای مثبت اندیش میافتد!

🔹انسانهایی که زیبا فکر می کنند
🔹با دیگران با محبت رفتار می کنند
🔹شکرگزار هستند
🔹خودشان را دوست دارند
🔹و به زندگی لبخند می زنند

🔷انسانهایی که حتی در بدترین شرایط و رویدادها سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند

🔷انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند و همیشه، در هر مکانی بذر امید و شادی می پاشند.
اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند و مغناطیس عشق، جاذبه ای قوی دارد

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می‌رسد از کناره‌ها
گریه می‌کنم با ستاره‌ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره‌ها

#حسین_منزوی
#همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می‌رسد از کناره‌ها
گریه می‌کنم با ستاره‌ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره‌ها

هم چو خامُشان، بسته‌ام زبان
حرف من بخوان، از اشاره‌ها

قصه‌ی مرا، بشنوی تو هم
بشنوند اگر، سنگ خاره‌ها

ما ز اصل و اسب، اوفتاده‌ایم
ما پیاده‌ایم، ای سواره‌ها!

ای لهیب غم! آتشم مزن
خرمنم مسوز، از شراره‌ها

دور بسته را ، فصل خسته را
دوره می کنم ، با دوباره‌ها


#حسین_منزوی

telegram.me/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

در نوازش‌های باد
در گل لبخند دهقانان شاد
در سرود نرم رود
خون گرم زندگی جوشیده بود
نوشخند مهر آب
آبشار آفتاب
در صفای دشت من کوشیده بود
شبنم آن دشت از پاکیزگی
گوییا خورشید را نوشیده بود

فریدون مشیری

*درود 🌺 
بامداد خوش  ،
روز وروزگار به کام
🙏تندرست ، شاد و پیروز باشید 🌹

Читать полностью…

سلطان غزل

‌ هر روز صبح که بیدار می شوم اولین چیزی که از خودم می‌پرسم این است:

امروز می‌خواهی چه کنی ؟ می‌خواهی یک زندگی معمولی و تکراری و خسته کننده داشته باشی ؟ یا میخواهی بیش از پیش خدایی شدن را تجربه کنی و به “خود جدیدی” که دوست داری باشی نزدیک تر شوی؟ و همیشه تصمیم می گیرم که یک پله بالاتر روم و زندگی زیبا تری را تجربه کنم! و برای لحظاتی با چشم بسته به انتخاب‌هایی که مرا به این مسیر سوق می‌دهد می‌نگرم ،خودم را کاملا در آن موقعیت ها تصور میکنم و با تمام وجودم از اینکه غرق در آرامش و عشق الهی هستم خدا را شکر میکنم ... سپس چشمانم را باز می‌کنم و به کل دنیا لبخند می‌زنم و با شوقی فراوان روزم را آغاز میکنم. این راز ساده ی من است...
🌷درود دوستان
روزتون سرشار از انرژی مثبت

Читать полностью…

سلطان غزل

اسیر خاکم و نفرین شکسته بالی را
که بسته راه به من، آسمان خالی را

نزد ستاره‌ی فجر از جبین لیلی و قیس
به هم هنو ، گره می‌زند لیالی را

ز ابر یائسه، جای سؤال باران نیست
در او ببین و بدان راز خشکسالی را

به سیب سرخ رسیده بدل شده است، انگار ،
شفق به خون زده، خورشید پرتغالی را

دلم شکسته شد، این بار هم نجات نداد
شراب عشق تو، این کوزی سفالی را

همه حقیقت من، سایه ایست بر دیوار
مگرد، هان ! که نیابی من ِ مثالی را

به ناله کوک کند تا ترنّمم چون ساز ،
زمانه داد به من، رنج گوشمالی را

هزار بار به تاراج رفت و من هر بار ،
ز عاج ساختم آن خانه‌ی خیالی را

پریده رنگ تر از خاطرات عمر من‌اند
مگر خزان زده سیب و ترنج قالی را؟

نشان نیافتم این بار هم ز گمشده‌ام
هر آن چه پرسه زدم عشق و آن حوالی را

در آن غریبه به هر یاد ـ آن خراب آباد ـ
نمی شناخت دلم ، یک تن از اهالی را

بهار نیست ، زمستان پس از زمستان است
که خود به هم زده تقویم من ، توالی را

هنوز مسأله ات مرگ و زندگی است ، اگر
جواب می دهم این جمله ی سؤالی را :

نهاده ایم قدم، از عدم به سوی عدم
حیات نام مده ، فصل انتقالی را

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

صبح شد دست خدا بر سرمان سایه شود
بر ستون دل ما کاش خدا پایه شود
صبح ما گر شود آغاز به دستان خدا
دست پر مهر خدا روزی و سرمایه شود
امروزتون مملو از شادی و آرامش و مهر

صبح بخیر دوستان

Читать полностью…

سلطان غزل

هزار گل اگرم هست، هر هزار تويي
گل‌اند اگر همه اينان، همه بهار تويي

به گرد حسن تو هم، اين دويدگان نرسند
پياده‌اند حريفان و شهسوار تويي

زلال چشمه‌ي جوشيده از دل سنگي
الا که آينه‌ي صبح بي غبار تويي

دلم هواي تو دارد، هواي زمزمه‌ات
بخوان که جاري آواز جويبار تويي

به کار دوستي‌ات بي غشم، بسنج مرا
به سنگ خويش که عالي‌ترين عيار تويي

سواد زيستن را، ز نقش تذهيبت
به جلوه آر که خورشيد زرنگار تويي

نه هر حريف شبانه، نشان ياري داشت
بدان نشانه که من دانم و تو، يار تويي

براي من، تو زماني، نه روز و شب، آري
که ديگران گذرانند و ماندگار تويي

تو جلوه‌ي ابديت به لحظه مي‌بخشي
که من هنوزم و در من هميشه وار تويي

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

به باور
دل نا باورم
نمی گنجد
هنوز هم
که مرا
با تو
این فراق افتاد

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

بزرگداشت مولانا

@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

امیدوارم از شب هجران که عاقبت
شادم کند به دولت صبح وصال دوست

#اوحدی_مراغه‌ای

سلام دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

✍️مثل درخت باش
که در تهاجم پاییز و زمستان
هر چقدر برگهایش را از دست بدهد
باز روح زندگی را
برای بهار نگه می‌دارد ...

به امروز خوش امدین🌺

Читать полностью…

سلطان غزل

ســـلام

صبح پاییزیتون با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلتون خالی از غصه
زندگيتون شیرین
و دنیاتون غرق در آرامش

صبح زیباتون بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

پاییزی‌ام بهار چه دارد برای من؟
عید تو را چه رابطه‌ای با عزای من؟

با صد بهار نیز گلی وا نمی‌شود
در ساقه‌های بی ثمر دست‌های من

#حسین_منزوی

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می‌رسد از کناره‌ها
گریه می‌کنم با ستاره‌ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره‌ها

#حسین_منزوی
#همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌
که لرزه می‌فکند بر تن سپیداران‌

سراب امن و امان است این‌، نه امن و امان‌
که ره زده‌است فریبش به باورِ یاران‌

#حسین_منزوی
🎤همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره ها

هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها

#حسین_منزوی
#همایون_شجریان
@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ای نوای من، از نوای تو
نای من پر از نغمه‌های تو
ناله‌های من ــ شاد یا غمین ــ
می‌زنم نفس، در هوای تو

در زمانه ما، زنده‌ی هم‌ایم
تو برای من، من برای تو
آفتاب من! با تو هستم ای...
ذره ذره‌ام، آشنای تو

رفته‌ام به اوج ، از حضیض‌ها
تا نهاده‌ام سر به پای تو
تو مقدسی، از تو کی کنم،
شکوه با کسی جز خدای تو؟

خواهی‌ام بخوان، خواهی‌ام بران!
راضی‌ام همه، با رضای تو
فدیه‌ی تو را ، تن نیاورم
جان فدای تو، جان فدای تو

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

بانو #هایده 😍

چشمی به هم زدیم و دنیا گذشت
دنبال هم امروز و فردا گذشت
دل میگه باز فردا رو از نو بساز
ای دل غافل دیگه از ما گذشت

Читать полностью…

سلطان غزل

ای نوای من، از نوای تو

Читать полностью…

سلطان غزل

بهار نیست ، زمستان پس از زمستان است
که خود به هم زده تقویم من ، توالی را

هنوز مسأله ات مرگ و زندگی است ، اگر
جواب می دهم این جمله ی سؤالی را :

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

جز این‌که قصه‌ی پیچیده‌ای‌ست خوشبختی
کسی نگفت و ندانست چیست خوشبختی

فقط بدان که زمانی به چشم می‌آید
که رفته است و دگر با تو نیست خوشبختی

کجا فلک به کسی روی خوش نشان داده‌ست
بیا بگرد ببین سهم کیست خوشبختی

شبی به خنده کنارم نشست و آخر کار
لبی به مِی زد و با من گریست خوشبختی

به روی سنگ مزارم بخوان به خط غبار
که مُرد با من و با من نزیست خوشبختی

✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#خوشبختی

/channel/fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

ســـــلام
صبح پاییزیتون بخیر
🍁یه حس خوب
🍂یه صبح خوب
🍁یه روز خوب
🍂و کلی خبرهای خوب

🍁امـروزتـون قشنگ
🍂و سرشار از آرامش 
🍁و پـراز مـوفقـی

Читать полностью…

سلطان غزل

دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد ؟
چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد ؟

زمان به دست تو پایان من نوشت آری
مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد

دو رودخانه‌ی عشق من و تو شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد

خلاف منطق معمول عشق بود انگار
میان ما دو موازی که انطباق افتاد

جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد
شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد

شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس
مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد

خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد

چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق
ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد

پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من !
غریبواره‌ی تو ، تا همیشه تاق افتاد

تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی
که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد

هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو
دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد

به باور دل نا باورم نمی‌گنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

هشتم مهر ماه روز بزرگداشت حضرت مولانا

Читать полностью…

سلطان غزل

گور شد، گهواره، آری بنگرید اینک زمین را
این دهان وا کرده، غران اژدهای سهمگین را

قریه خواب و کوه بیدار است و هنگام شبیخون
تا بکوبد بر بساطش، صخره‌های خشم و کین را

مرگ من یا توست بی‌شک، آن ستون، آن سقف، آنک!
کاین چنین از ظلمت شب، بهره می‌گیرد کمین را

مادری آنک به سجده در نماز وحشت خود
خسته می‌ساید به خاک کودکان خود جبین را

دخترک خاموش ، بهتش برده از تنهایی خود
می‌کشد بر چشم‌های بی‌نگاهی آستین را

نوعروسی، خیره در آفاق خون‌آلوده، در چنگ
می‌فشارد جامه‌ی خونین جفت نازنین را

«باز می‌پرسی که‌ها مردند؟ می‌گویم: که زنده‌ست؟!»
پیرمرد انگار با خود، زیر لب، می‌گويد این را

دیگری سر می‌دهد غم‌ناله‌ی شکر و شکایت:
تا کجا می‌آزمایی ای خدا، این سرزمین را؟

کودکان، از خواب این افسانه، بیداری ندارند
با که خواهد گفت مادر، قصه‌های دل‌نشین را؟

از تمام قریه، یک تن مانده و دیگر کسی نیست
تا کشد دست تسلا بر سر، آن تنهاترین را

مرده چوپان و نی‌اش افتاده، خون‌آلود، جایی.
خسته در وی می‌نوازد باد آهنگی حزین را

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

خفته ها .... زنگ چیز خوبی نیست.
شیشه‌ها... سنگ چیز خوبی نیست

وصله‌ها را به من بچسبانید
به شما اَنگ چیز خوبی نیست

کَری از پیش یک سه تار گذشت
گفت آهنگ چیز خوبی نیست

آی عاشق نشو نمی دانی که...
دلِ تنگ، چیزِ خوبی نیست

گفته بودی جنگ یعنی چه ؟
پسرم ... جنگ چیز خوبی نیست

@cofsher

Читать полностью…
Subscribe to a channel