soltanghazal | Unsorted

Telegram-канал soltanghazal - سلطان غزل

214

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Subscribe to a channel

سلطان غزل

چه عطرے میزنے رد میشوے از ڪوچه ے صبح

      ڪه تاشب بوے نرگس مے دهد پیراهن من


درود دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان می‌رسد
شاد باش! این رنج بی‌پایان به پایان می‌رسد

گرچه گاهی تندبادی شاخه‌ای را هم شکست
سرو می‌ماند ولی توفان به پایان می‌رسد

زندگی بر مردم آزادۀ بی‌آرزو
سخت می‌گیرد ولی آسان به پایان می‌رسد

داستان شمع با آتش روایت شد ولی
عاقبت با دیدۀ گریان به پایان می‌رسد

سیل آه خلق سدّ ظلم را خواهد شکست
قصۀ تاریخ بی‌سلطان به پایان می‌رسد

✍🏻فاضل_نظری
📚#وجود
📝#امیدواری


@fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

پاییزی ام بهار چه دارد برای من ؟
عید تو را چه رابطه ای با عزای من؟

با صد بهار نیز گلی وا نمی شود
در ساقه های بی ثمر دست های من

آری بهار خود نه که نام بهار نیز
دیگر نمی زند درِ ویرانسرای من

جز رنج خستگی و شکنج شکستگی
چیزی نبود ماحصل و ماجرای من

شاخ گوزن یا پر طاووس؟هر چه بود
در جنگل شما هنرم شد بلای من

زینم غم است در دم رفتن که باغبان
سروی به غیر دوست نشاند به جای من

آه این چه ظلم بود که از جانب شما
نفرین گرفت در عوض خود دعای من؟

ای سنگ روزگار ! شکستی مرا ولی
انصاف را نبود شکستن سزای من


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

برای من که عاشق پاییزم

این پاییز غمگین ترین پاییز زندگیم شده

و هر ثانیه منتظر پایانش هستم😭


سلام دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

❤💐#زرتشت
#زرتشت #اوستا
#رادی_شادی_آزادی
#پندارنیک #گفتار_نیک #کردار_نیک 

نام و یاد استاد دکتر قاسم انصاری
همواره گرامیباد.🌿

Читать полностью…

سلطان غزل

#فتح_بابل
#کوروش

#مرضیه

@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

🇮🇷

تپیدنهای دلها، ناله شد، آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد

ز اشک و آه مردم، بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنۀ فولاد می گردد

ز بیدادِ فزون،آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدارِ عَلم،چون کاوۀ حداد می گردد

علَم شد در جهان فرهاد،در جانبازی شیرین
نه هر کس کوهکن شد در جهان، فرهاد می گردد

به ویرانی این اوضاع، هستم مطمئن، زان رو
که بنیان جفا و جور، بی بنیاد می گردد

دلم از این خرابیها بُوَد خوش زآنکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد

#فرخی_یزدی
@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟

تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده است
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت

آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوبّ حراج از طرفِ بی­وطنانت

خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت

رودابه­ی من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت

رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت

ای باغِ اهورایی­ام افسوس که کردند
بی­فرّه و بی­فرّ و شکوه، اهرمنانت

هم­خوانِ نسیمم من و هم­­گریه­یِ باران
در ماتم سرخِ سمن و یاسمنانت

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت
هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت

در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده
از بام و در ، دوباره سراغ « حَسن » گرفت

خاکستر حریق افق بر دلم نشست
آیینه‌ی شکسته ، غبار مِحَن گرفت

مرگ آن قدر به زندگی‌ام عرصه تنگ کرد
تا جای و جامه، حالت گور و کفن گرفت

در راه بود موکب گل‌ها که ناگهان
پاییز بی امان به شبیخون، چمن گرفت

آن آبشار همهمه افتاد از خروش
و آن جوی بار زمزمه، لای و لجن گرفت

ای آسمان چه جای عقابان تیزپر ؟
کز تنگ عرصه‌ات ، دل زاغ و زغن گرفت

فریادها به گریه بدل گشت در گلو
زین بغض دردناک که راه سخن گرفت


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

رندی که عشق را، هنر جاودانه گفت
درّی یگانه سُفت و درودی یگانه گفت

ای عشق چیستی؟ که از آغاز تا کنون
هر کس زبان گشود، تو را در فسانه گفت

تا سرو و گل به رقص و سماع آورد، نسیم
در گوش‌شان حدیث تو را، با ترانه گفت

نام تو بود بر لب انسان که می‌گذشت
که‌ت در به در صدا زد و خانه به خانه گفت

یک شمّه از تو در من و در آتش اوفتاد
من با زبان سرودم و او با زبانه گفت

ساقی تو را ز کوزه گرفت و به کاسه ریخت
مطرب تو را به نغمه ی چنگ و چغانه گفت

ای تو خزان و ای تو بهار ! ای که توأمان
هم برگ زرد خواند تو را ، هم جوانه گفت

آن کس که هفت بحر به چشمش چو شبنمی است ،
دریای پر خروش تو را ، بی کرانه گفت *


#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ای بر آورده‌ی وصل شب مهتاب و پگاه !
ناز پرورده‌ی خورشید و نظر کرده‌ی ماه !

چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست
گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه

مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود این گونه به چشم تو نگاه

نیز از آن باده که ز انگور بهشتش کردند ،
یک ــ دو پیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه

پس به « حوّا » و تو بخشید ، تنی وسوسه ریز
آن که با « آدم » و من داد ، دلی وسوسه خواه

گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت ، هوس ِ گم‌رهش آورد ، به راه

برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد و سوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرف گناه

چون که مطلوب‌ترت دید و از او خوب‌ترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه

آری این گونه تو را ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو بر حُسن خود ، آورد گواه

تا شکیبم دهد و صبر به زندان زمین ،
از بهشتت سوی من ، هدیه فرستاد آن گاه


#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

قهوه بنوشید
موسیقی گوش دهید
و دقایقی به هیچ چیز فکر نکنید
شاید زندگی فقط همین باشد...

سلام صبح بخیر🌷

Читать полностью…

سلطان غزل

می باری ای باران و می شویی زمین را
اما نمی شویی دل اندوهگین را

رگباری و سیلی ولی دانم که هرگز
آبی بر آتش نیستی ، جان حزین را

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

روح بزرگش به وسعت اندوه ما شاد باد

🖤🖤🖤🖤

Читать полностью…

سلطان غزل

ای خون اصیلت

مژگا به هم بزن

به آب و تاب که را

Читать полностью…

سلطان غزل

آهای خبردار، مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار ،خوابی یا بیدار

تو شب سیاه ، تو شب تاریک
از چپ و از راست ،از دور و نزدیک

یه نفر داره ، جار می‌زنه ، جار
آهای غمی که ،مثل یه بختک

رو سینه‌ی من، شده‌ای آوار
از گلوی من، دستات و بردار

دستات و بردار،از گلوی من،
از گلوی من ،دستات و بردار،

کوچه‌های شهر، پرِ ولگرده
دل پرِ درده ،شب پر مرد، پر نامرده

آهای خبردار،آهای خبردار
باغ داریم تاباغ، یکی غرق گل یکی پر خار

مرد داریم تا مرد ،
یکی سرکار ،یکی سر بار ،یکی سردار

توی کوچه‌ها ،یه نسیم رفته ، پی ولگردی
توی باغچه‌ها، پاییز اومده ، پی نامردی

توی آسمون ماه دق می‌ده،
ماه دق می ده، درد بی دردی

پاییز اومده ، پاییز اومده، پی نامردی
یه نسیم رفته ، پی ولگردی …


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

امشب راس ساعت دوازده شب سال جدید میلادی آغاز میشود2023
بیایید همگی با هم دعا کنیم🙏🏻
سال جدید سال صلح و آرامش برای جهانیان باشد
هیچکس از خانه و وطنش دور نباشد
لبهای کودکان پر خنده باشد و دنیایشان پر از شادی، باشد...
در هیچ کجای دنیا جنگی نباشد...
کسی در بند و گرفتار نباشد...
همه جا فراوانی عشق باشد و امید و مهربانی و شکوفایی و همدلی!
به امید جهانی پر از عشق و خالی از هرگونه جنگ و تعصبات مذهبی و قومی!
برای همه شما عزیزان در سال جدید بهترینهای جهان هستی را آرزو میکنم!
به امید سالی پر از صلح و عشق و امید و مهربانی و آزادی

Читать полностью…

سلطان غزل

آهای خبردار، مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار ،خوابی یا بیدار

تو شب سیاه ، تو شب تاریک
از چپ و از راست ،از دور و نزدیک

یه نفر داره ، جار می‌زنه ، جار
آهای غمی که ،مثل یه بختک

رو سینه‌ی من، شده‌ای آوار
از گلوی من، دستات و بردار

دستات و بردار،از گلوی من،
از گلوی من ،دستات و بردار،

کوچه‌های شهر، پرِ ولگرده
دل پرِ درده ،شب پر مرد، پر نامرده

آهای خبردار،آهای خبردار
باغ داریم تاباغ، یکی غرق گل یکی پر خار

مرد داریم تا مرد ،
یکی سرکار ،یکی سر بار ،یکی سردار

توی کوچه‌ها ،یه نسیم رفته ، پی ولگردی
توی باغچه‌ها، پاییز اومده ، پی نامردی

توی آسمون ماه دق می‌ده،
ماه دق می ده، درد بی دردی

پاییز اومده ، پاییز اومده، پی نامردی
یه نسیم رفته ، پی ولگردی …


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

#شکیب_مصدق

خواننده افغان

Читать полностью…

سلطان غزل

میبینم من ؟
شکفتن شادی را ؟
ان جشن بزرگ آزادی را ؟
سالهاست دگر دست در دست نیست
خون بر دل جوانان نیست
همه گیریم به لقمه ای
حال تو میگویی آزادی را
از بس دویدیم پیر شدیم
از هر سویی که رفتم سیر شدیم
حال یار رفت ،عشق رفت ،جوانی هم رفت
تو میجویی آزادی را ؟
#م_مقصودی


#هوشنگ_ابتهاج

Читать полностью…

سلطان غزل

هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی
بی نام تو وطن نیز، نام و نشان ندارد

#سیمین_بهبهانی
#روزنگار ۷ آبان، روز بزرگداشت کوروش گرامی‌باد.
@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

ریشه در خون دلم برده درختی كه من است
من كه صد زخمم از این دست و تبرها به تن است

ای غریبان سفر كرده! كدامین غربت
بدتر از غربت مردان وطن در وطن است؟

چاه دیگر نه همان محرم اسرار علی
چاه مرگی است كه پنهان به ره تهمتن است

این نه آب است روان پای درختان دیگر
جو به جو خون شهیدان چمن در چمن است

و آنچه در جنگل از اطلال و دمن می بینی
مدفن آن همه جان بر كف خونین كفن است

بی نیازند ز غسل و كفن اینان را غسل
همه از خون و كفن ها همه از پیرهن است

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

مجنون دیگرم من، با من جنون دیگر
فرهاد برترم من، در بیستون دیگر

هر چند عاشقم من، اما نه وامقم من
جاری است در رگانم، از عشق ، خون دیگر

نه هفتم و نه پنجم، با هیچ یک مسنجم
ماهبتی عجیبم، با چند و چون دیگر

غم نیست گر ز توفان، این خانه گشت ویران
بر می‌فرازم از جان، سقف و ستون دیگر

از عشق و شادی و غم، گر بیش و کم بسنجم
عشقم فزون‌تر آید، از هر فزون دیگر

باری مخور فریبم، زآرامش غریبم
دریایم و ز توفان، دارم درون دیگر

ای عشق سحر فرمای ! اندوه من بیفسای
کاندر دلم نگیرد، جز تو فسون دیگر

در کام امتحانم، بردی همه توانم
خواهی بگیر جانم، در آزمون دیگر


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت
هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت
در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده
#حسین_منزوی
@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

به خاک تو گلی از لخته‌های خون دل آرم
که پرپرش کنم و بر مزار ، بگذارم

به بوی نافه‌ی خونینی از تو و کفن تو
سری به سینه‌ی سنگ شکسته‌ات بفشارم

چه غم که نام تو با سنگ پاره‌ها متلاشی است
به روی خاک تو از خون ، ستاره‌ای بنگارم

چو لاله‌های به خون شسته جامه‌های عزا را
منم کنون و صف داغ دیدگان به کنارم

چقدر در دل کابوس‌ها ــ نه خواب و نه بیدار ــ
تن تو با کفن خون چکان به خاک سپارم ؟

به زندگانی و مرگ تو غبطه می‌خورم اما
دلی به حوصله‌ی عشق ، چون دل تو ندارم

الا روان رها ! ای جان آگهی ، اکنون
به من بگوی که کی می‌رسد ز راه سوارم ؟

سوار من نه ــ سوار همه ــ که چشم به راهش
نشسته‌اند ز هر سوی از یمین و یسارم

همان سوار که اسب سپید و پیرهن سرخ
نشان اوست و در افسانه‌های ایل و تبارم

برای دیدن آن خوب ــ آن خجسته‌ی مطلوب ــ
چقدر باید از این روزهای بد، بشمارم؟


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

نه هر ستاره سهیل است ، اگر چه در یَمن است
نه هر یگانه اویس است ، اگر چه از قَرن است

سر شکافته بایست و شور شیرینش
نه هر که تیشه ای آرد به دست ، کوهکن است

نیافته است بدین دیده ی جهان بینی
اگر چه جام جهان بین ، به دست اهرمن است

شمیم یوسفی اش باد ارنه عاشق را
نه چشم روشنی آرد ، هر آنچه پیرهن است

دلی به وسعت آفاق بایدش ــ همه عشق ــ
نه هر که خال و خطش دل بَرد ، نگار من است

نشان عشق بر آنان بین که بر سر دار
دریده جامعه ی خونین شان به تن ، کفن است

چه عاشقان ! که خط وصل شان به جوهر خون
نوشته با قلم سرب‌شان به روی تن است

ستاره‌ای است به پیشانی شکسته‌ی دوست
که از درخشش آن آفتاب ، شب‌شکن است

هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد
که کمترین همه، جان خویش باختن است

غروب را نتوان ، مرگ آفتاب انگاشت
که زندگیش فرو رفتن و سر زدن است *

اشاره شیوه‌ی لب‌های دوخته است ، ارنه
هزار نعره‌ی خونین به سینه‌ی سخن است


#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

می باری ای باران و می شویی زمین را
اما نمی شویی دل اندوهگین را
رگباری و سیلی ولی دانم که هرگز
آبی بر آتش نیستی ، جان حزین را

#حسین_منزوی

ویدئو مسیج عاشقانه در👇
〰🍂 @AvayepiranQ 🍂〰

Читать полностью…

سلطان غزل

💧💧💧💦
💧💧💦
💧💦

می‌باری ای باران و می‌شویی زمین را
اما نمی‌شویی دل اندوهگین را

رگباری و سیلی ولی دانم که هرگز
آبی بر آتش نیستی، جان حزین را

سنگین ترینی، بی شک اما اندکی نیز
تسکین نخواهی داد، این غمگین ترین را

باران دیگر باید و از ابر دیگر
تا شوید از دل‌های ما، این خشم و کین را

بارانی از شمشیر و آن گه سیلی از خون
سیلی که خواهد کَند، بیخ ظالمین را

سیلی که خواهد بُرد از ذهن چلیپا
یاد یهودا را و شام واپسین را

آن گونه بارانی که خواهد شست با خون،
ناچار، خون ناحق ِ آن نازنین را

آری همان باران که خواهد داشت در پی
آفاق آبی و آفتاب راستین را

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ای نسیم عشق ! از آفاق شهابی آمدی
از کـران های بلندِ آفتابی آمدی

تا کنی مستم ، همه زنبیل ها را کرده پُر
از شمیم آن دو گیسوی شرابی آمدی

سنگفرش از نقره کردند اختران، راه تو را
شب که شد از جاده های ماهتابی آمدی

نه هوانه آب - چیزی از هوا چیزی از آب -
تابناک از کهکشان های سحابی آمدی

بار رؤیایی سبک،سنگین از افیون از شراب
بستی و تا بستر بیدار خوابی آمدی

دیری از خود گم شدی در عشق نشناسان و باز
تا که خود را درغزل هایم بیابی آمدی

تا غبار از دل فرو شوییم در آیینه‌ات
همسفر با آسمان و آبِ آبی آمدی

در کنارت دم غنیمت باد، بنشین لحظه‌ای
آه مهمانِ عزیزی که شتابی آمدی

#استاد_حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

بانوی اساطیر غزل های من اینست
صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست!

گفتم که سرانجام به دریا بزنم دل
هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست!

من رود نیاسودنم و بودن و تا وصل
آسودگی ام نیست که معنای من اینست

هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست
صاحب نظرم علم مرایای من اینست

گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست
قد قامتی افراز که طوبای من اینست

همراه تو تا ناب ترین آب رسیدن
همواره عطشناکی رؤیای من اینست

من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت
نایاب ترین فصل تماشای من اینست

دیوانه به سودای پری از تو کبوتر
از قاف فرود آمده عنقای من اینست

خرداد تو و آذر من بگذر و بگذار
امروز بجوشند که سودای من اینست

دیر است اگر نه ورق بعدی تقویم
کولاکم و برفم همه فردای من اینست

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…
Subscribe to a channel