soltanghazal | Unsorted

Telegram-канал soltanghazal - سلطان غزل

214

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Subscribe to a channel

سلطان غزل

چه بنویسم، چه ننویسم، چه بسرایم چه نسرایم
تویی تو، گفته و ناگفته، بانوی غزل هایم

تمام عشق ها، پیش از تو مثل رودها بودند
که باید میرساندندم به تو، آری به دریایم

به بام انس تو خو کرده ام چون کفتر جلدی
که از هر گوشه ای پر واکنم، سوی تو میآیم

پس از فرزند مریم اینک این من: عیسای دیگر!
که شد بالای عشق و بازوی شعرم چلیپایم

خوشم میآید از شادی ولی هر بار میخوانم
همین تحریر محنت میتراود از غماوایم

به سختی خسته ام از زندگی وز خود، کجایی تا
به قدر یک نفس، در سایه سروت بیاسایم؟

کلیدی دارم از شعر این فلز ترد سحرآمیز
که قفل بوسه از لبهای شیرین تو بگشایم

دوباره میکشد سر، آتش از خاکستر شعرم
که من هم در غزل از جوجه ققنوسان نیمایم


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

سلام
وقتتون بخیر
این دختر نوجوان در صانحه تصادف ممکنه دوتا چشمش رو از دست بده..با آمبولانس داره میاد تهران..
داریم پول عمل و آمبولانس را برایش جمع میکنیم..
پدرش وضعیت مالی خوبی ندارد. اگر کمک کنین یا جایی بفرستین که کمک کنن..ممنون میشم ازتون
۵۰۲۲۲۹۱۳۳۳۱۴۵۶۷۸

بنام مطهره عرب نیا

Читать полностью…

سلطان غزل

کجا و کی دراین اقلیم بی معنی است این عشق است
وعشق ازبی « زمان » ، از « ناکجا آباد » می آید

به هفت آرایی مشاطه گان او را نیازی نیست
که شهر آشوب من ، با حسن مادرزاد می آید

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

سلام
وقتتون بخیر
این دختر نوجوان در صانحه تصادف ممکنه دوتا چشمش رو از دست بده..با آمبولانس داره میاد تهران..
داریم پول عمل و آمبولانس را برایش جمع میکنیم..
پدرش وضعیت مالی خوبی ندارد. اگر کمک کنین یا جایی بفرستین که کمک کنن..ممنون میشم ازتون
۵۰۲۲۲۹۱۳۳۳۱۴۵۶۷۸

بنام مطهره عرب نیا

Читать полностью…

سلطان غزل

سرما، اگر غلاف کند تازیانه را
غرق شکوفه می‌کنی ای عشق! خانه را

با سرخ گل بگوی که تیغی به من دهد
تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را

هر میوه باغ و باغ بهاری شود اگر
تأئید تو به بار رساند جوانه را

کوچکترین نسیمت اگر یاریم کند
طی می‌کنم خزان بزرگ زمانه را

با اشکم آب دادم و با نورت آفتاب
وقتی دلم به یاد تو افشاند دانه را

ای عشق! ما که با تو کناری گرفته ایم
سر سبز و پر شکوفه بدار این کرانه را

با دست خود به شاخه ببندش وگرنه باز
توفان ز جای می‌کند این آشیانه را

عشق! ای بهار مستتر! ای آنکه در چمن
هر گل نشانه‌ایست، توی بی نشانه را

من هم غزلسرای بهارم چو بلبلان
با گل اگر چه زمزمه کردم ترانه را


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ای دوست! ای شفق، قدح خون‌فشان تو!
وی لاله‌زار، زمره‌ی دردی‌کشان تو!

کی خوب می‌شود؟ به کدامین چهل شفا،
آن چار زخم سوخته‌ی خون‌فشان تو

با سبزه‌زار پیرهن و لاله‌زار زخم
شرمنده از بهار نیامد، خزان تو

از سرب و خون و آتش و ایثار و عشق و مرگ
پرداخت قصه‌گوی قدر، داستان تو

پیچیده شد در آتش و خون، چرخ واژگون
وقتی گرفت، صاعقه، در ارغوان تو

آیا چه دید در دم آخر؟ که باز ماند،
وقتی نگاه کرد به شب، دیدگان تو

کآن‌گونه سرد و یخ‌زده، هرگز نبوده بود
در چشم خانه‌ها، نگه مهربان تو

چون عبهر رها شده بر دشت سرخ گل
در خون نشسته بود، کران تا کران تو

می‌جویدت هنوز که عادت نکرده است،
چشمم به جای خالی سرو جوان تو

تا از کدام بید تبر خورده‌ای که نیست
در جنگلی که سوخت، بگیرد، نشان تو

حسین منزوی

telegram.me/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم،
تمام روزهای اکنونم را با رِندی
و جسورانه تر زندگی خواهم کرد؛
نمی‌کوشم بی نقص باشم،
راحت‌تر خواهم بود،
سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم...

#خورخه_لوئیس_بورخس

درود دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

نه فرشته ام ، نه شیطان ، کی ام و چی ام؟ همینم!

نه ز باده و نز آتش ،که نواده ی زمینم!
شعر :حسین منزوی
باصدای :همایون شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

نه فرشته‌ام، نه شیطان، کی‌ام و چی‌ام؟ همینم!
نه ز باده و نز آتش، که نواده‌ی زمینم!

منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیده دم به دستم، نه ستاره بر جبینم

منم و ردای تنگی که به جز «من»اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم

نه حق حقم، نه ناحق، نه بدم، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم: ابلق! که به نیک و بد عجینم

نه برانمش، نه در بر کِشَمَش، غم است دیگر!
چه بگویم از حریفی که من‌اش نمی‌گزینم؟

نزنم نمک به زخمی که همیشگی است، باری،
که نه خسته‌ی نخستین، نه خراب آخرینم

تب بوسه‌ایم از آن لب، به غنیمت است امشب
که نه آگه‌ام که فردا، چه نشسته در کمینم

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

تمام حادثه، یک توده هیمه بود و شرر
و آنچه ماند ز من، خاک بود و خاکستر

بدل به دود شد آنهم که بود در ذهنم
از آن تناور پر میوه سبز بار آور

وز آن پرنده‌ی آبی که آشیانش را
گرفته بود دو دستم -دوساقه‌ام- در بر

از آن حروف درخشان که بر زمرّد من
شعاع سوزنی صبح می‌نوشت به زر

بدل به دود شد آری هرآنچه بود به جا
از آن درخت که من بودم- آن منِ دیگر-

و آنچه خاطره‌ی آخرین ِ من باشد:
همه کشاکش ارّه، همه نهیب تبر

نه هیچ می‌نگرم دیگر و نه می‌شنوم
نه بر گلم نظری هست نز پرنده، خبر

مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار، ثمر

درخت‌های جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می‌کنید، رنگین تر

نسیم‌های جوان‌سر! حرام‌تان! جز دوست
به جای خالی من، دیگری نشیند اگر

به باد می‌روم و می‌روم ز یاد شما
وزان شود چو به خاکسترم، نسیم سحر



#حسين_منزوي

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

امروز دوازده آذر، سالگرد قتل #محمد_مختاری، شاعر و نویسنده ایرانی است که در وقایع موسوم به #قتل‌های_زنجیره‌ای کشته شد.
آقای مختاری که عضو کانون نویسندگان ایران و به دنبال احیای آن بود، ۱۲ آذر ۱۳۷۷ از منزل برای خرید خارج شد و بازنگشت. نزدیک به یک هفته بعد، جسد بی‌جان او در سردخانه پزشکی قانونی از سوی پسرش شناسایی شد.
۳۰ آبان همان سال، #پروانه_اسکندری و همسرش #داریوش_فروهر دو فعال شناخته شده سیاسی و اجتماعی در منزل‌شان کشته شدند.
چهارم آذر نیز جسد #مجید_شریف نویسنده و مترجم در پزشکی قانونی تهران شناسایی شد.
۱۸ آذر ۱۳۷۷ جسد #محمدجعفر_پوینده مترجم و یکی دیگر از اعضای کانون نویسندگان زیر پل راه آهن بادامک در حوالی شهریار پیدا شد.
و....
#وزارت_اطلاعات بعدا قتل چهار نفر را توسط عوامل به اصطلاح خودسر خود، یعنی باند #سعید_امامی، پذیرفت: داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده.

Читать полностью…

سلطان غزل

مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار، ثمر

درخت‌های جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می‌کنید، رنگین تر

نسیم‌های جوان‌سر! حرام‌تان! جز دوست
به جای خالی من، دیگری نشیند اگر

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

بیایید این روز زیبا را با نام خدای بخشنده آغاز کنیم،تا به مدد حضور همیشگی‌اش و الطاف بی حد و حسابش بهترین روز در زندگی‌مان رقم بخورد و جذاب‌ترین و مثبت‌ترین لحظات هستی را تجربه کنیم.
صبح‌تون بخیر عزیزان

Читать полностью…

سلطان غزل

نبود معجزه‌هایی که با نسیم نبود
در آن زمان که نسیم این چنین عقیم نبود

برای آن‌که گلی واشود زخاطرمان
هوای دوست وزان بود اگر نسیم نبود

به قصد آن‌که گلی را بگیرم از توفان
برآب می‌زدم و بیم غرفگیم نبود

نداشت این‌همه باران خون و سیل جنون
که تیر ابربلا، این همه کریم نبود!

زمان، زبان رسایی و ماجرایی داشت
که بهت خورده‌ی این وحشت عظیم نبود

از آسمان و زمین آن چه رنج می‌بردیم
به قدر ناخن رنجی که می‌بریم نبود

گذشت دور امانی که بزم رندان را
زسنگ محتسب از روی بام، بیم نبود

کسی قدح به سر آستین نمی‌پوشید
برای طبل زدن حاجت گلیـم نبود


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من

#حمید_مصدق

هفتم آذر
#سالروز درگذشت #حمید_مصدق گرامی💐
@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

راز تغيير كردن در اين است كه
كل انرژی‌تان را روی ساختن عادت جديد متمركز كنيد؛ نه روی جنگيدن با عادت قديمی...☕️

صبح سه‌شنبه‌تون بخیر 🤍😉

Читать полностью…

سلطان غزل

برای کینه؟ آه نه! برای عشق من، بمان
برای دوست داشتن، برای خواستن بمان

هر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی، برای من بمان

به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان

تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم "تمام زن" بمان

برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان

مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

در خود خروش‌ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم
می‌جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی‌جوشم

گیرم به طعنه‌ام خوانند: «ساز شکسته!» می‌دانند،
هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می‌پوشم

در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده‌ام بر چشم
تا عشق حلقه‌ای کرده است، با شکل رنج در گوشم

***
این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است، اما
خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووشم

من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم
بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم

مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟
با من که شوکرانم را با دست خویش می‌نوشم

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

برخیز که صبح رنگی پاییز است،این منظرہ پر شرار و شورانگیز است نقاش کشیدہ نقشی از مهر و سپهر این تابلو از عشق و هنر لبریز است.

سلام صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

در این صبح دل‌انگيز از خدای مهربان براتون یک حــس قـشنگ یک نـفس عـطر خدا یک دنیا آرزوهای خوب و آرامش خواستارم.💫💫
ســلام صبح بخیر روزتون خوش🌺🌺

Читать полностью…

سلطان غزل

هیچ‌کس چشم به راه من دیوانه نبود
هرچه بر در زدم انگار کسی خانه نبود

راندی از خویشم و من مردن خود را دیدم
کاش تشییع من اینقدر غریبانه نبود

سر به میخانه‌ی یادت زدم اما دیگر
جای لب‌های تو روی لب پیمانه نبود

در دلم بودی و شرمنده ز مهمان بودم
که سزاوار تو این خانه‌ی ویرانه نبود

پیش چشم همه‌ ای عشق! جوانم کن باز
تا ببینند، که اعجاز تو افسانه نبود

✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#مهمان

/channel/fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

شتک زده‌است به خورشید، خون‌ِ بسیاران‌
بر آسمان که شنیده‌است از زمین باران‌؟

هرآنچه هست‌، به جز کُند و بند، خواهدسوخت‌
ز آتشی که گرفته‌است در گرفتاران‌

ز شعر و زمزمه‌، شوری چنان نمی‌شنوند
که رطل‌های گران‌تر کشند میخواران‌

دریده‌شد گلوی نی‌زنان عشق‌نواز
به نیزه‌ها که بریدندشان ز نیزاران‌

زُباله‌های بلا می‌برند جوی به جوی‌
مگو که آینة جاری‌اند جویباران‌

نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌
که لرزه می‌فکند بر تن سپیداران‌

سراب امن و امان است این‌، نه امن و امان‌
که ره زده‌است فریبش به باورِ یاران‌

کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش‌
در آبگینه حصاری شوند هشیاران‌؟

چو چاه‌ِ ریخته آوار می‌شوم بر خویش‌
که شب رسیده و ویران‌ترند بیماران‌

زبان به رقص درآورده چندش‌آور و سرخ‌
پُر است چنبرِ کابوس‌هایم از ماران‌

برای من سخن از «من‌» مگو به دلجویی‌
مگیر آینه در پیش خویش بیزاران‌

اگرچه عشق‌ِ تو باری است بردنی‌، امّا
به غبطه می‌نگرم در صف سبکباران‌

#حسین_منزوی
#دکلمه_استادمنزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

نه فرشته ام نه شیطان
#حسین_منزوی
#همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

🎧
دکلمه ی استاد منزوی از غزل
🔹تمام حادثه یک توده هیمه بود و شرر🔹
@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند  در روزيكه براى دعا جمع  شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت
این یعنی "ایمان...
دوستان خوبم برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا"را آرزو ميکنم ...

صبح همگی بخیر ❤️

Читать полностью…

سلطان غزل

پروردگارا پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم!
رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم!
یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم!💫💫سلام صبح دوشنبه‎تون بخیر 🌺🌺

Читать полностью…

سلطان غزل

ماه من باش و ماه را بگذار
گل من شو، گیاه را بگذار

ماه من شو، ولی همیشه بتاب
قصه‌ی ابر و ماه را بگذار

با من از داستان عشق بگو
قصه‌ی شیخ و شاه را بگذار

ای که تمکین سرخ با لب توست
ناز چشم سیاه را بگذار

طربش را بگیر و قسمت کن
اضطراب گناه را بگذار

لطف یک در میان نبودش به
فترت گاه گاه را، بگذار

بهترین نیستم ولی خوبم
دلبرم! دلبخواه را بگذار

خود زمین‌لرزه‌ای ست عشق، از وی
طمع تکیه گاه را، بگذار

چون کشد باد تیغ تیزش را
سر بگیر و کلاه را بگذار

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

الا! که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

اگر چه دشمن جان منی، نمی‌دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم !

بورز عشق و تحاشی مکن! که با خبری
تو نیز از دل من، کز دلت خبر دارم

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

اسیر سر به هوایی شوم، هم از تو بَتر
اگر هوای یکی چون تو را، به سر دارم

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو، دل دیگری مگر دارم؟

برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه‌ای است که من مقصدی دگر دارم

دلم به سوی تو پر می‌زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم …

دلم برای تو، یک ذره شد، هم از این روست
که شوق چشمه‌ی خورشیدت، این قدر دارم

اگر به عشق، هواداری ام کنی، وقت است !
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم

به شوکران نکنم خو، منی که در دهنت
سراغ بوسه‌ی شیرین تر از شکر دارم

شب است و خاطره‌ای می‌خزد به بستر من
تو نیستی و خیال تو را، به بر دارم

برای آن که به شوق تو پا نهم در راه
شب است و چشم شباویز با سحر دارم …

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

آدم‌ گاهی توی یکسال، قده یک عمر بزرگ میشه
انقد با گرگا می جنگه، خودش هم دیگه گرگ میشه
#والایار
#دروغ_زیبا

Читать полностью…

سلطان غزل

من تمنا کردم،
که تو با من باشی.
تو به من گفتی:
هرگز، هرگز!
پاسخی سخت و درشت ...
و مرا،
غصه ی این هرگز کشت!

#حمیدمصدق

@cofsher

Читать полностью…
Subscribe to a channel