telegram.me/soltanghazal @nahidashoori
شتک زدهاست به خورشید، خونِ بسیاران
بر آسمان که شنیدهاست از زمین باران؟
هرآنچه هست، به جز کُند و بند، خواهدسوخت
ز آتشی که گرفتهاست در گرفتاران
ز شعر و زمزمه، شوری چنان نمیشنوند
که رطلهای گرانتر کشند میخواران
دریدهشد گلوی نیزنان عشقنواز
به نیزهها که بریدندشان ز نیزاران
زُبالههای بلا میبرند جوی به جوی
مگو که آینة جاریاند جویباران
نسیم نیست، نه! بیم است، بیمِ دار شدن
که لرزه میفکند بر تن سپیداران
سراب امن و امان است این، نه امن و امان
که ره زدهاست فریبش به باورِ یاران
کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران؟
چو چاهِ ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویرانترند بیماران
زبان به رقص درآورده چندشآور و سرخ
پُر است چنبرِ کابوسهایم از ماران
برای من سخن از «من» مگو به دلجویی
مگیر آینه در پیش خویش بیزاران
اگرچه عشقِ تو باری است بردنی، امّا
به غبطه مینگرم در صف سبکباران
#حسین_منزوی
#دکلمه_استادمنزوی
/channel/soltanghazal
نه فرشته ام نه شیطان
#حسین_منزوی
#همایون_شجریان
@soltanghazal
🎧
دکلمه ی استاد منزوی از غزل
🔹تمام حادثه یک توده هیمه بود و شرر🔹
@soltanghazal
روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت
این یعنی "ایمان...
دوستان خوبم برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا"را آرزو ميکنم ...
صبح همگی بخیر ❤️
پروردگارا پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم!
رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم!
یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم!💫💫سلام صبح دوشنبهتون بخیر 🌺🌺
ماه من باش و ماه را بگذار
گل من شو، گیاه را بگذار
ماه من شو، ولی همیشه بتاب
قصهی ابر و ماه را بگذار
با من از داستان عشق بگو
قصهی شیخ و شاه را بگذار
ای که تمکین سرخ با لب توست
ناز چشم سیاه را بگذار
طربش را بگیر و قسمت کن
اضطراب گناه را بگذار
لطف یک در میان نبودش به
فترت گاه گاه را، بگذار
بهترین نیستم ولی خوبم
دلبرم! دلبخواه را بگذار
خود زمینلرزهای ست عشق، از وی
طمع تکیه گاه را، بگذار
چون کشد باد تیغ تیزش را
سر بگیر و کلاه را بگذار
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
الا! که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم
اگر چه دشمن جان منی، نمیدانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم !
بورز عشق و تحاشی مکن! که با خبری
تو نیز از دل من، کز دلت خبر دارم
قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم
اسیر سر به هوایی شوم، هم از تو بَتر
اگر هوای یکی چون تو را، به سر دارم
کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو، دل دیگری مگر دارم؟
برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانهای است که من مقصدی دگر دارم
دلم به سوی تو پر میزند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم …
دلم برای تو، یک ذره شد، هم از این روست
که شوق چشمهی خورشیدت، این قدر دارم
اگر به عشق، هواداری ام کنی، وقت است !
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم
به شوکران نکنم خو، منی که در دهنت
سراغ بوسهی شیرین تر از شکر دارم
شب است و خاطرهای میخزد به بستر من
تو نیستی و خیال تو را، به بر دارم
برای آن که به شوق تو پا نهم در راه
شب است و چشم شباویز با سحر دارم …
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
آدم گاهی توی یکسال، قده یک عمر بزرگ میشه
انقد با گرگا می جنگه، خودش هم دیگه گرگ میشه
#والایار
#دروغ_زیبا
من تمنا کردم،
که تو با من باشی.
تو به من گفتی:
هرگز، هرگز!
پاسخی سخت و درشت ...
و مرا،
غصه ی این هرگز کشت!
#حمیدمصدق
@cofsher
میآیم و دلتنگ دلتنگ، ای شنگ نازکتن برایت
میآیم و سوغاتی من، از بوسه پیراهن برایت
پیراهنی از بوسه یا شعر؟ یا پاک بودن، از سرمهر؟
زینها کدامین را به تحفه، میباید آوردن برایت؟
با هر گلت رمز بهاری، از سینه و دست و لب، آری
چون مرغ دور افتاده از گل، دلتنگم ای گلشن! برایت
بعد از سکوتی دیگر اینک، ساز خنوش شعر من را
یک بار دیگر کوک کردهاست، شوق غزل گفتن برایت
روزی اگر خواهم به چشمت، طرح نوی اندازم از عشق
تصویر خواهم کرد، آن را، با صورت یک ن برایت
یک زن به خوی و خصلت تو، باهیأت و با قامت تو
آیینهای خواهد شد آری، طرحی که دارم من برایت
یکدم به آغوشم پناه آر، ازفتنهی ایّام، هرچند
من نیستم در باور تو، یک چیز، یکمأمن برایت
از تو دلم گرم است و چشمم، روشن به دیدارتو، هرچند
ای زن! ندارم بستری گرم، در خانهای روشن برایت
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
غریبوار به آبادیِ تو آمدهام
چگونه؟ آه! خرابم- خراب میزده ام-
به جز لبت که علاج من است از هر می
چشیدهام، به دو چشمت! خرابتر شدهام
اگر شکست خم و می به خاک ریخت،چه باک!
می تو باد! که من زائر تو میکدهام
به قامتم چو ردای قلندری، زیباست
چرا به تن نکنم؟ من هم از همان ردهام
تو شور زیستنی، بی منی و من بی تو
اسیر فترت این روزهای بیهدهام
هزار بار به بیهودگی رسیدم و باز
فریب داد فلک، با هزار شعبدهام
شکست بغض هوا، جشن زیر باران ماند
نه بوی عود که من، دود آتش سدهام
اگر اسیر، اگر آزاد، نغمهام این است
مخوان به پردهی خوش خوانیام که بدبدهام
مرا زمانه غریبانه درنیافت که من
زمان عشقم و دیریاست تا، سر آمدهام
#حسین_ﻣﻨﺰﻭی
/channel/soltanghazal
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم
اگرچه وسوسه دیدنت همیشگی است
ـ که هیچ وسوسه را این قدر نمیخواهم ـ
#حسین_منزوی
@soltanghazal
صبح از راه رسید!
سبدش پر ز گل خورشید است..
نگهش آینهی امید است..
هم نفس با همه مرغانِ خوش الحانِ سحر،
نغمه خوانِ غزلِ توحید است
صبح آغوش گشودست
بپا خیز و ببین
با نگاهی که پر از مهر و صفاست
بهخدا صبح قشنگ است قشنگ
باغِ پر نقش خدا رنگ به رنگ ...
#سهراب سپهری
درود دوستان گرامی و بزرگوار ،
صبحتون بخیر،
برای همتون شادی و سلامتی و موفقیت آرزومندم🌹🌹🌹
دلا! تو را، به کسی میدهم که میشاید
که عقدههای تو با دست بسته، بگشاید
کسی که قصد تو دارد به دلبری، دل من!
زهفت وادی تردید، بگذرد، باید
چه غم که دوست نباشد در ابتدا، کاینجا
زمهر، کینه و از کینه، مهر میزاید
خوشا درخت همیشه جوان عشق، خوشا
که ریشه چون بدواند، هماره میپاید
صدای پای کسی میرسد به گوش، آری!
که میخرامد و نازکدلانه، میآید
زنی ستودنی و خوش که شعرهای منش
به صد غزل که سزاوار اوست، بستاید
مواظبی، که من- این باغ بی مراقب را-
همه ز هرز علفهای من، بپیراید
بگو به کوکبی و کوکب، آسمان و زمین
به وقت آمدنش،راه را،بیاراید
دلا! میآید و من هم زشوق میرومش
به پیشوازی ازین گونه، تا چه پیشآید
#حسین_ﻣﻨﺰﻭی
/channel/soltanghazal
چه دلنشین است صبحگاهی که با لبخند و امید همراه باشد امیدوارم امـروز از زمیـن و زمـان براتون خوشبختی و برکت و امیـد ببـاره
درود دوستان صبح زیبای بارانی تان بهشت
نه فرشته ام ، نه شیطان ، کی ام و چی ام؟ همینم!
نه ز باده و نز آتش ،که نواده ی زمینم!
شعر :حسین منزوی
باصدای :همایون شجریان
@soltanghazal
نه فرشتهام، نه شیطان، کیام و چیام؟ همینم!
نه ز باده و نز آتش، که نوادهی زمینم!
منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیده دم به دستم، نه ستاره بر جبینم
منم و ردای تنگی که به جز «من»اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم
نه حق حقم، نه ناحق، نه بدم، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم: ابلق! که به نیک و بد عجینم
نه برانمش، نه در بر کِشَمَش، غم است دیگر!
چه بگویم از حریفی که مناش نمیگزینم؟
نزنم نمک به زخمی که همیشگی است، باری،
که نه خستهی نخستین، نه خراب آخرینم
تب بوسهایم از آن لب، به غنیمت است امشب
که نه آگهام که فردا، چه نشسته در کمینم
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
تمام حادثه، یک توده هیمه بود و شرر
و آنچه ماند ز من، خاک بود و خاکستر
بدل به دود شد آنهم که بود در ذهنم
از آن تناور پر میوه سبز بار آور
وز آن پرندهی آبی که آشیانش را
گرفته بود دو دستم -دوساقهام- در بر
از آن حروف درخشان که بر زمرّد من
شعاع سوزنی صبح مینوشت به زر
بدل به دود شد آری هرآنچه بود به جا
از آن درخت که من بودم- آن منِ دیگر-
و آنچه خاطرهی آخرین ِ من باشد:
همه کشاکش ارّه، همه نهیب تبر
نه هیچ مینگرم دیگر و نه میشنوم
نه بر گلم نظری هست نز پرنده، خبر
مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار، ثمر
درختهای جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل میکنید، رنگین تر
نسیمهای جوانسر! حرامتان! جز دوست
به جای خالی من، دیگری نشیند اگر
به باد میروم و میروم ز یاد شما
وزان شود چو به خاکسترم، نسیم سحر
#حسين_منزوي
/channel/soltanghazal
امروز دوازده آذر، سالگرد قتل #محمد_مختاری، شاعر و نویسنده ایرانی است که در وقایع موسوم به #قتلهای_زنجیرهای کشته شد.
آقای مختاری که عضو کانون نویسندگان ایران و به دنبال احیای آن بود، ۱۲ آذر ۱۳۷۷ از منزل برای خرید خارج شد و بازنگشت. نزدیک به یک هفته بعد، جسد بیجان او در سردخانه پزشکی قانونی از سوی پسرش شناسایی شد.
۳۰ آبان همان سال، #پروانه_اسکندری و همسرش #داریوش_فروهر دو فعال شناخته شده سیاسی و اجتماعی در منزلشان کشته شدند.
چهارم آذر نیز جسد #مجید_شریف نویسنده و مترجم در پزشکی قانونی تهران شناسایی شد.
۱۸ آذر ۱۳۷۷ جسد #محمدجعفر_پوینده مترجم و یکی دیگر از اعضای کانون نویسندگان زیر پل راه آهن بادامک در حوالی شهریار پیدا شد.
و....
#وزارت_اطلاعات بعدا قتل چهار نفر را توسط عوامل به اصطلاح خودسر خود، یعنی باند #سعید_امامی، پذیرفت: داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده.
مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار، ثمر
درختهای جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل میکنید، رنگین تر
نسیمهای جوانسر! حرامتان! جز دوست
به جای خالی من، دیگری نشیند اگر
#حسین_منزوی
@soltanghazal
بیایید این روز زیبا را با نام خدای بخشنده آغاز کنیم،تا به مدد حضور همیشگیاش و الطاف بی حد و حسابش بهترین روز در زندگیمان رقم بخورد و جذابترین و مثبتترین لحظات هستی را تجربه کنیم.
صبحتون بخیر عزیزان
نبود معجزههایی که با نسیم نبود
در آن زمان که نسیم این چنین عقیم نبود
برای آنکه گلی واشود زخاطرمان
هوای دوست وزان بود اگر نسیم نبود
به قصد آنکه گلی را بگیرم از توفان
برآب میزدم و بیم غرفگیم نبود
نداشت اینهمه باران خون و سیل جنون
که تیر ابربلا، این همه کریم نبود!
زمان، زبان رسایی و ماجرایی داشت
که بهت خوردهی این وحشت عظیم نبود
از آسمان و زمین آن چه رنج میبردیم
به قدر ناخن رنجی که میبریم نبود
گذشت دور امانی که بزم رندان را
زسنگ محتسب از روی بام، بیم نبود
کسی قدح به سر آستین نمیپوشید
برای طبل زدن حاجت گلیـم نبود
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
#حمید_مصدق
هفتم آذر
#سالروز درگذشت #حمید_مصدق گرامی💐
@cofsher
منتظر نباشید تا کسی به شما انرژی مثبت بدهد خودتان شروعكننده باشيد و امروز احساس و انرژی خوب را به ديگران انتقال دهید.
💫💫سلام صبح شما به شادی 🌺🌺
برخیز
مثل خورشید باش
طلوع کن و نور بتاب باعث امید و شروع زندگی شو امروز را بساز. ای مهربانترین
امروز هم احساس مرا عالی ،اندیشهام را زیبا و صبح مرا پر از انرژی مثبت بفرما .
💫💫سلام صبح شما بخیر 🌺🌺
آن چهره در آیینهی دیدار خوش است
هرجا که جمالِ او پدیدار خوش است
هرچند که خواب، خسته را خوش آید
تا صبح به یاد دوست بیدار خوش است!
#فریدون_مشیری
درود دوستان صبحتان عالی روزتان سرشار از بهترینها باد
من از تو سرو عزیزم ثمر نمیخواهم
که غیر سایه ای از تو به سر نمیخواهم
بخیل نیستم اما برای هیچ درخت
اگر تو سبز نباشی ثمر نمیخواهم
به جز تو جای دگر آشیان گزیند اگر
برای مرغ دلم بال و پر نمیخواهم
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم
اگرچه وسوسه دیدنت همیشگی است
ـ که هیچ وسوسه را این قدر نمیخواهم ـ
دلم به دلهره میلرزد از تماشایت
که بر تن وسر و دستت تبر نمیخواهم
اگر چه سرو شکسته شعار خوش نقشی ست
تو را شکسته هر رهگذر نمیخواهم
به پای باش که پایان سرنوشت تو را
شبیه"سرو کش کاشمر"نمیخواهم
نه این نه آن نه سوی آسمان نه رو به افق
نه!من برای تو اصلا سفر نمیخواهم
مباد رخت خزانت به بر، همیشه بهار!
که غیر جامه سبزت به بر نمیخواهم
مرا غزل همه تعویذ چشم زخم تو باد
جز این اثر من ازین شعر تر نمیخواهم
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
خدایا زندگیم را به تو می سپارم ...
قایقی شکسته دارم
در لابه لای این موج ها ...
صبح اول هفته تون با نشاط عزیزان♥️👉
باغ خزانی توام، ای یار! که بی تو برگ و بار ندارد
وقتی تو نیستی، گل سرخم! تقویم من بهار ندارد
این سان که شب، سیاهی خود را، چون پیلهای تنیده به گردم
یک شاخه نور نیز ز خورشید، راهی در این حصار ندارد
وقتی که نیست عشق تو با من، نومیدم از جهان سترون
وز هیچ سوی، معجزهای را، دل دیگر انتظار ندارد
•سر در پیات چگونه گذارم؟ تا باز هم تو را به کف آرم
آهوی من! گذشتهای و دشت، از تو به جز غبار ندارد
عشق از تو زاده است و تو از عشق، باز از تو عشق... آه که عقلم
افتاده در تسلسل و راهی بیرون از این مدار ندارد
خواه و نخواه چاره نداری، تو عشق میپراکنی آری
چون میوزد نسیم بهاری، جز برگ گل نثار ندارد
در اختفای راز نکوشم، خورشید در گلیم نپوشم
عشق است و واقعیت محضش، پنهان و آشکار ندارد
شیرین و ویس و لیلی و عذرا، خوباند و خوبیاند خود، امّا
بی نام تو که خوب ترینی، این قصّه اعتبار ندارد
آمیزهی سرشت منی تو، فرمانِ سرنوشت منی تو
جبری و در مقابله با تو، دل حق اختیار ندارد
تا جشن بازگشت تو دیگر، شور ترنّم غزلش نیست
شعرم که با هوای فراقت، جز قلب سوگوار ندارد
#حسین_ﻣﻨﺰﻭی
/channel/soltanghazal
بردم ز سر هوای رهایی به بند دوست
یارب! رهاییام ندهی از کمند دوست
میلی به آفتاب ندارم که ذره ام
جاکرده خوش، به سایهی سرو بلند دوست
چشم نیازمند من و موسم درو
تا خوشه چیند از نگه نارمند دوست
شد توتیای چشم دل و جانم این غبار
این یادگار گشت و گذار سمند دوست
تا خرمنم بسوزد و خاکسترم کند
دل بسته ام به صاعقهی خوش گزند دوست
منصور وار بر سر آنم که عشق را
اوجی دهم دوباره که باشد خورند دوست
دیدی دلم ربود به تردستی از برم
با نیم گردشی، نگه چشمبند دوست
من کیستم هر آینه تا چند و چون کنم
در کار وحی مُنزَل بی چون ئ چند دوست
تفویض کرده ام چو به یار اتیار خخود
سر میزنم به آن چه گزیند پسند دوست
شیرینترند اگر دو لب او مکرّرند
آری به کام من دو تبر زد، دو قند دوست
مستم کن آنچنان که سر از پای گم کنم
گیراترین شراب من! ای نوشخند دوست!
#حسین_منزوی
#باعشق_درحوالی_فاجعه
/channel/soltanghazal