Instagram: mohammadreza.farzad دریچهای به شعر، عکس و موسیقی جهان
استودیو بروس/پرتغال
@tomashghulemordanatboudi
خانه تکانی عید، 1349 تهران
@tomashghulemordanatboudi
کلِین کاباره/کانادا
@tomashghulemordanatboudi
Photo: Joseph Eid said
@tomashghulemordanatboudi
جنگ تمام شده. ولی هنوز بمبها در سرم میبارند
اگر در دنیایی مجازی زندگی میکردیم
پنجرهی مشرف به خانهات را
با روزنامهای اینترنتی پاک میکردم
و آن رز پلاستیکی که بر گور برادرم گذاشتم
شکوفه کرده بود
غیاث المدهون
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
«ماتئو شِدید»/فرانسه
@tomashghulemordanatboudi
کریستینه سالم/ جزیره رونیون
@tomashghulemordanatboudi
سه شعر از گنادی آلکسییف
هر صبح
چشم باز میکنم
پنجره را میبینم
و در پنجره، آسمان را
و هر صبح
این به یادم میاندازد
که پرنده نیستم
*
تشییع من جمعوجور بود
تنها پشت تابوت خود راه میرفتم
با دستهگل بنفشهای در دستم
روزی آفتابی بود
پرندههای قبرستان میخواندند
سراپای گورکنها غرق خاک بود
بعد در مهمانی بعد از تشییع مست کردم
صدایم را انداختم روی سرم
و زدم زیر آوازهای احمقانه
از خودم راضی بودم
بهموقع مرده بودم
*
گلها
بوی عشق و
قبرستان میدهند.
گناه آنها که نیست.
گاهی آدمها
گل میریزند
به پای بیشرفی
تکهدامن مسخرهای
گاهی گلهایی میبینی
که از سنگ قبرها دزدیده و
بعد
به قیمت سرسامآوری
به زوج عاشقی فروخته شدهاند
گناه گلها که نیست.
گلها را چه شرم
که جوردانو برونو را
در راستهی گلفروشان زندهزنده سوزاندهاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
دلم برای تو تنگ است،
ای فرشتۀ نورانیِ شیرین!
دلم تنگ است و
اندوهم اشک میشود.
چشم به راه توأم هر روز و شب،
و لطافتِ روحِ بیتابم تو را میجوید.
تا ابد، با نغمهای نرم و خوشآهنگ
تو را اینگونه صدا خواهم زد:
ای رایحۀ گرانبهایم، ای عزیز شیرینم!
کجاست آن چهرۀ باشکوهت؟
دلم تنگ است…
@owrsi
زهرا بقالزاده/ایران
@tomashghulemordanatboudi
.
دوره «در یادبود یاد»
روایت با آرشیو/ درسگفتار نظری
با محمدرضا فرزاد
شش جلسه سهساعته
پنجشنبهها ۹:۰۰ صبح تا ۱۲:۰۰ظهر
شروع دوره: ۱۱ بهمن
.
.
.
در این دوره خواهیم آموخت:
۱-بحثی مقدماتی درباره چیستی و زیبایی شناسی آرشیو (دریدا، بارت، جنت مالکوم، استپانووا و دیگران)
۲-شناخت منابع آرشیو: تصاویر، صداها، اشیا و اسناد
۳-روایت و داستان پردازی با مواد و مصالح آرشیوی (بنیامین، پاموک، مسکوب، اکرم زعتری و دیگران...)
۴-اشکال خلاقهی کار با آرشیو (لوزنیتسا، رزنبلات، فاروکی، آکومفرا، ماراتزی، گای مدن، کمال الجعفری، تام آندرسن و دیگران...)
۵-رابطهی تصویر و کلام در فیلمهای آرشیوی.
۶-نوشتن با آرشیو
.
.
.
.
.
.
برای اطلاعات بیشتر و ثبتنام با ما از طریق دایرکت اینستاگرام،واتساپ و تلگرام ۰۹۳۶۳۰۳۸۳۱۲ در ارتباط باشید.
من، من نیستم
من آنم که
در کنارم راهیست و خود او را توان دیدنم نیست
همو که گاه به چشمم میآید
و گاهِ دیگر از یادم میرود
همو که وقتی حرف میزنم سکوت میکند
و وقتی نفرت میورزم مهربانانه چشم میپوشد
همو که راهیاست در جایی که نیستم
همو که پابرجاست آن دم که مردهام
خوآن رامون خیمنس
ترجمه: محمدرضا فرزاد
میدانست اگر به مرد عشق بورزد میتواند او را خوشبخت کند، ولی این کار را نکرد. یا شاید هم کرد ولی عشقش را فروخورد و به تنهایی خود خرسند بود. اسیر حرکات و اشارات نامفهوم خود بود و فقط فکر خوشبخت کردن مرد، برایش بس بود و عزیز. عشقش را با خود به اینور و آنور میبرد، شگفتانهای (سورپرایزی) که هیچوقت بازش نکرد. شبها تنها میخوابید، گویی روح راهب برهنهای در تن زیبایش لانه کرده بود. دستهای نرم کوچکی داشت و عطش هوسی که در نهانش میسوخت. حتی وقتی با مردی که عاشقش بود خوابید، عشقی نشان نداد، اما مرد خود را رو کرد و گشود. در مرد، بندبازی بود غلتان برفراز مرگ و زندگی. که بر بند نازکی که در بالا و پایینش هیچ نبود، راه میپیمود. زن گریست، مرد با آن جورابشلوار آجریرنگ و چهرهی سفید دورش، زیبا بود.
جین ان فیلیپس
مترجم: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
از بالا به پایین: یک دودکش، یک آنتن و یک شیروانی شکمداده از میان پنجرهای مدور دختری را میشود دید اسیر تارهای عنکبوت که حتی مهتاب نور خود را از او دریغ کرده و به امان عنکبوتها و خالهزنکها رها شده. پایینتر، زنی نامهای میخواند، به صورتش کرمپودر میزند و دوباره به خواندن ادامه میدهد. در طبقه اول زن جوانی دارد اتاق را بالا و پایین میرود و فکر میکند: حالا با این لبهای ترکخورده و کفشهای دهن باز کرده، چهطور بیرون بروم؟ کافهی زیر خانه، خالی است؛ هنوز سر صبح است.
فقط زن و مردی در گوشهای نشستهاند. دست در دست. مرد میگوید:"همیشه با هم میمونیم. آهای گارسن، یه قهوه و یه لیموناد لطفا" و گارسن میرود پشت پرده و آن پشت، به ریششان میخندد.
زبیگنییف هربرت
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
باید بهار بیاید
شعر: الهام اسدی
خوانش: بەروژ ئاکرەیی
/channel/Barojakrayi
دفتر یادداشت یک الکی جادوگر 1: شاگرد جدید
نویسنده: پردیتا و آنر کارگیل
مترجم: محمدرضا فرزاد
انتشارات کتاب چ، چاپ اول 1403
184 صفحه، رقعی، شومیز
@tomashghulemordanatboudi
آنسامبل «رامان خلف» و «خالد قُربه»/ سوریه
@tomashghulemordanatboudi
در شبی بیستاره
بیخواب، گرده عوض میکنم
زمین میلرزد و
از تخت فرو میافتم
از پنجره بیرون را نگاه میکنم
خانهی همسایه آوار شدهست
مثل فرشی کهنه
افتاده کف زمین
لگدکوب موشکها
آن دمپاییهای گندهی پاهای بیساق
هیچ خبر نداشتم که همسایهمان هنوز آن تلویزیون کوچک را دارد
که هنوز آن تابلوی قدیمی روی دیوارشان هست
و گربهشان هم چندتایی توله دارد.
مصعب ابو توهه
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to the end of love
چه دلپذیر است «آری»
چه زمستانه «اگر»
(نگارا)
بیا سال را بگشاییم
موسماند هر دو
(چه این و چه آن)
دردانهی من
بنفشهها که درآیند
یارا
عشق، فصلتر از عقل است
(و بهار، آنجا که ماییم)
ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
خدای آینهای ساخت، آینه عکس او بنمود
و این چنین آدم آفریده شد، و خدای چنانش عاشق بود که خود را
خدای آینه به آدم داد، و آدم در خود خیره شد
و این چنین آفریده زاده شد، و آدم چنانش عاشق بود که خود را
آدم و حوا چنان در هم خیره شدند که گویی در آینه خود را
و از آنان کودکانی زاده شد
و حوا بیش از خود عاشق آنان بود
کودکان اما جز خود کسی را عاشق نبودند
باری قابیل با برادر خود هابیل در افتاد و او را کشت
خدای از این برآشفت، آینه را در هم شکست و خردههایش را پراکند
حال ما به نظارهی دنیاییم نه چنان که آفریده شد
بل چندانکه در شندانههای آن آینه پیداست
النا کاتسوبا
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
.
به لطف برلیناله، افتخار نمایش مجدد فیلم اولم "گم و گور" در جشن بیست سالگی بخش فوروم اکسپندد جشنواره برلین نصیبم شده است. سه بار با فیلم های گم و گور، فالگوش و مجموعا در برلیناله حضور داشته ام. سال ۲۰۲۰ هم فیلم دیگری در جشنواره داشتم که در نهایت به دلایلی از نمایش آن صرفنظر کردیم.
خودم را مدیون استفنی مدیر فوروم اکسپندد و موسسه آرسنال میدانم. ممنون از حسین مرتضائیان آبکنار که فیلم را با الهام از داستان تخته سنگ او ساختم. و پگاه یوسفی که نسخه استاندارد و باکیفیت جدید، حاصل ذوق و همکاری هنرمندانه اوست. و سپاس از لیلا میری عزیز که طراحی پوستر فیلم، کار دست خوشسلیقهی اوست. گفتم این شادی را با شما هم قسمت کنم.
#20forumexpanded
تنم را وقتی که با تن توست دوست دارم
یکسر بدیع است.
با عضلات بهتر و اعصاب بیشتر.
تنات را دوست دارم. چَندش را دوست دارم
چوناش را دوست دارم. دوست دارم مهرههای تنت را
حس کنم و استخوانهایش را
و آن نرمیسفتیلرزانی
که بارها و بارها و بارها
بوسه خواهمش داد،
بوسیدنِ این و آنات را دوست دارم
دوست دارم، نوازش کندِ، کرکِ شوکآور موی برقدارت را
و آن هرچه را که میدمد از تن گشودهی تو.....چشمم به جیرهی محبت تو
من دوست دارم به زیر خود تبوتابِ تنِ یکسر بدیعات را
ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
روی دست هایش خوابید.
روی صخره.
روی پاها.
روی پاهای کسی دیگر.
در اتوبوس، در قطار، در هواپیما خوابید.
سرِ کار خوابید.
کنار جاده خوابید.
روی گونی سیب، خوابید.
در توالت عمومی خوابید.
در انبار علوفه.
در واگن قطار «سوپردُم».
در جگوار، پشت وانت.
در سینما.
در زندان.
در قایق.
در کارگاه شراب سازی و یکبار هم در قصر.
در باران خوابید.
خوابید در آفتاب سوزان.
بر اسب.
در صندلی، در کلیسا، در هتل مجلل.
تمام عمر زیر سقف های غریبه خوابید.
حالا زیر خاک خوابیده.
خوابیده و خوابیده.
مثل یک پادشاه باستانی.
ریموند کارور
محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
از این برف، خاطرهای میتراود
که دستهای مناش برآوردهست
و لبهای من که بوسههای تو در یادش هست.
خاطرهای که بوسهزنان
دستهای تو را نوازش میکند
لبهای تو را
پستانها و رانهای تو را
خاطرهای زنده چون تن، چون خاطرهی تن.
با بهار نزد تو میآیم
با تن بهار
نرگس ثاقب و ماگنولیای رویا
و شکوفههای شهوانیِ زعفران
میآیم، با تن بهار در دستانم.
کنت رِکسرات
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
ریتا پایِس & الیزابت رُما/اسپانیا
@tomashghulemordanatboudi
غازی عبدالباقی/لبنان
@tomashghulemordanatboudi
پِرلا باتایّا/کانادا
@tomashghulemordanatboudi
روز کاری طولانیای بود و کلی راه با ماشین تا برسم به آپارتمان کوچکی که در آن زندگی میکردم. تا رسیدم، چراغ را روشن کردم و روی میز پاکتی دیدم که اسم من رویش بود. ساعت کجا غیبش زده بود؟ تقویم، کجا بود؟ دستخط پدرم روی نامه بود ولی او که چهل سالی بود از دنیا رفته بود. من هم لابد مثل هر کس دیگری، افتادم به این فکر که شاید، حالا شاید هم زنده باشد و مشغول زندگی پنهانی جایی در همین حوالی. دیگر از نامه چه بگویم؟ نشستم و پاکت را باز کردم و نامه را درآوردم. با این شروع میشد "پسر عزیزم". نوشته بود "پسر عزیزم"، همین و فقط همین.
مارک استرند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi