warofteragedy | Unsorted

Telegram-канал warofteragedy - مجله جدال تراژدی

941

🎞سینما تجربه متعالی انسان امروز است که فرصتی می‌یابد تا در کالبد دیگری، زیستن را تجربه کند📽 ✍️کانالی برای انتشار نقد فیلم، ریویو و یادداشت‌های سینمایی به قلم مهران زارعیان ارتباط با ادمین: @mehzara instagram.com/meh.zareian

Subscribe to a channel

مجله جدال تراژدی

🎞درباره 2 مستند جشنواره سینما حقیقت

📽نبردهای فانتوم
یک مستند حماسی و تاریخی درباره خلبانان ارتش در ابتدای جنگ تحمیلی

📽آن روز که سنگ بارید
یک مستند داستانی درباره مسئولیت اجتماعی و حقوق شهروندی

منتشر شده در بولتن داخلی «خانه مستند»
(بر روی نام مستند کلیک کنید تا متن را در سایت «خانه مستند» بخوانید.)


Join👉@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

7- جوکر: جنون مشترک (تاد فلیپس)📽
🔴Joker: Folie à Deux
💠امتیاز: 4 از 10

با مخالفان دو آتشه فیلم موافق نیستم که دنباله «جوکر» تاد فلیپس را یک فاجعه تمام عیار می‌دانند. به نظرم ایده‌های اولیه جالبی در فیلم وجود دارد که می‌توانست تبدیل به یک دنباله موفق و جذاب شود اما فیلمنامه چنان سرسری، خام‌دستانه و بدون خط سیر درگیرکننده نگاشته شده که کلیت فیلم مخاطب را دلسرد می‌کند و تا حد زیادی کسل‌کننده است. مزیت فیلم در ترکیب ژانر موزیکال با درام دادگاهی است، ایده‌ی جدا ساختن آرتور فلک از شخصیت جوکر نیز می‌توانست به لحاظ روان‌شناسانه پرداخت قدرتمندی پیدا کند، اما چیزی که در حال حاضر می‌بینیم، یک روند بی‌منطق، کشدار و بدون فراز و فرود از محاکمه آرتور فلک است که مشخص هم نمی‌شود حرف حساب فیلمساز چیست و نهایتاً روی چه چیزی می‌خواهد مانور دهد. هارلی کوئین نیز در فیلمنامه فاجعه پرداخته شده و صرفاً به کمک شمایل و صدای لیدی گاگا تا حدی تلطیف شده است. کاش دنباله بهتری می‌دیدیم.


✍️مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

💠 امشب حوالی ساعت ۲۳ در برنامه «سینما زاویه» درباره فیلم «مجمع کاردینال‌ها» گفتگو خواهم کرد.

⛪️Conclave 2024

🎙رادیو گفتگو
۱۱ آذر ۱۴٠۳

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞درباره فیلم «جوکر: جنون مشترک»


📽بلاتکلیف اما خلاقانه



💠امتیاز: ۱/۵ از ۵



برخلاف ذهنیت عمومی، حمایت کوئنتین تارانتینو از قسمت دوم فیلم «جوکر» طبیعی است. «جنون مشترک» فارغ از بعضی ضعف‌ها و نقص‌های فیلمنامه، شایسته این همه بازخورد منفی نیست. بازخوردها قاعدتاً به دلیل این است که مخاطبان، جوکرِ خودشان را طلب می‌کنند و توقع نداشتند یک معجون موزیکال، دادگاهی و روان‌شناختی ببینند که به کلی از شمایل شرور جوکر معروف حتی جوکر فیلم قبلی تبری می‌جوید. بنابراین مخاطبان فیلم بهتر است پیش‌فرض خود از شخصیت کامیک‌بوکی جوکر و حتی قسمت اول همین فیلم را نادیده بگیرند و به تماشای یک تجربه سینمایی متفاوت بنشینند. البته شاید این پرسش قابل تأمل باشد که آیا فیلمساز مجاز است در دنباله‌ی یک فیلم، راکورد شخصیت‌پردازی خود را بر هم بزند؟ به نظرم «جنون مشترک به صورت کامل از نسخه اول گسست غیر منطقی ندارد.
حمایت تارانتینو از «جنون مشترک» از این جهت قابل فهم می‌شود که خود تارانتینو استاد تجربه‌گرایی و آشنایی‌زدایی با مؤلفه‌های کاملاً عامه‌پسند و به ظاهر کلیشه‌ای است و همین پارادوکس ظاهری تبدیل به نقطه قوت و وجه تمایز او با دیگر فیلمسازان شده است. «جنون مشترک» را نیز می‌توان چنین تجربه‌ای دانست.
تاد فیلیپس در قسمت اول «جوکر» با ادای دین به مارتین اسکورسیزی، یک تطبیق پر ظرافت و خلاقانه بین فیگور مشهور جوکر و جهان حاکم بر دو فیلم «راننده تاکسی» و «سلطان کمدی» ایجاد کرد و حاصل کار یک تراویس بیکل نیویورکی در لباس جوکر بود که عصیان و روحیه آنارشیستی او، به مذاق هم طرفداران جوکر و هم سینمادوستان خوش آمد و تحسین‌های جهانی را برای فیلم او برانگیخت.
تاد فیلیپس در قسمت دوم نیز با همان رویکرد زیبایی‌شناختی، تجربه تازه‌ای از تلفیق ژانرهای موزیکال و دادگاهی را با وضعیت و جهان ذهنی شخصیت آرتور فلک (و نه لزوماً جوکری که می‌شناسیم) امتحان می‌کند و به غیر از اغتشاش شخصیت‌پردازانه و اعوجاج داستان در انتهای فیلم و کمی فقر دراماتیک در مجموع نمره قبولی می‌گیرد.
به عبارت دیگر، یک شخصیت بسیار روان‌نژند و رنجور با بدنی تکیده و نحیف داریم که وضعیت پارادوکسیکال دلقک افسرده را بازنمایی می‌کند و به خاطر ناملایمات زندگی و سال‌ها تحقیر و رنج، بی‌آنکه چندان اراده و عاملیت و نقشه قبلی داشته باشد، دست به جنایت زده و اکنون در حال محاکمه در دادگاه است. این وسط یک پیرنگ رمانتیک نیز داریم که دو شخصیت با جنونی سرشار، زوج جوکر و هارلی کوئین را تشکیل می‌دهند و مطابق منطق فیلم‌های موزیکال، عشقی افسانه‌ای بینشان شکل می‌گیرد و از این جهت، «جنون مشترک» از فضای تقریباً رئال قسمت اول عدول می‌کند و یک جهان فانتزی‌تر با اتمسفر تاریک و تا حدی جفنگ خلق می‌کند که با منطق فیلم‌های موزیکال چفت و بست پیدا کرده است. چهره لیدی گاگا برای این نقش مناسب است گرچه عملکرد او در برابر غولی مثل واکین فینیکس، میان‌مایه به نظر می‌رسد. اشاره به مسائل اقتصاد سیاسی که شاید متأثر از جنبش جلیقه زردها در زیرمتن قسمت اول گنجانده شد پرداخت ضعیفی داشت و وصله‌ی مضمونی ناجوری بود که در قسمت دوم به درستی کمرنگ شده و تقریباً نمودی در «جنون مشترک» ندارد.
علی‌رغم تمام امتیازاتی که شرحش را خواندید، قسمت دوم جوکر ضعف‌های فاحشی نیز دارد که با توجه به مزه خلاقیت‌های فیلم، افسوس برمی‌انگیزد که حیف بود فیلمی با این پتانسیل نتواند به یک اثر تماشایی تبدیل شود.
مهمترین ضعف فیلم در این است که تکلیف و موضع فیلم درباره هندسه مضمونی محوری‌اش که در روند دادگاه دائماً مورد مکث قرار می‌گیرد، دقیق روشن نیست. سوال اساسی در محاکمه‌ی آرتور این است که آیا او بسان یک بیمار روانی مبتلا به اختلال چند شخصیتی، توسط جوکر ذهنی خود اسیر شده و یا یک شخصیت تقریباً نرمال و سالم به لحاظ روانی است که آگاهانه دست به جنایت زده است؟ در قسمت اول با توجه به اینکه از اساس فیلم به ما یک قهرمان آنارشیست نشان می‌داد که حتی شمایل رهبری الهام‌بخش در گاتهام/نیویورک را یافته بود، تکلیف روشن بود ولی در «جنون مشترک» گویی فیلمساز مطمئن نیست که می‌خواهد یک آرتور فلک قربانی و مظلوم را به ما نشان دهد یا یک جوکر دارای اراده؟ همین ابهام است که باعث شده وقتی هارلی کوئین از دفاعیه آخر آرتور در دادگاه ناراحت می‌شود، درک نکنیم چه چیز هارلی را تا این حد دلسرد کرده است که تا پیش از آن متوجه آن نشده بود؟ اساساً شخصیت هارلی کوئین نیز پرداخت ناچیزی دارد که در تمام طول فیلم، آنطور که باید او را نمی‌شناسیم. «جنون مشترک» اگر پرداخت بهتری درباره دو شخصیت اصلی داشت و تحولات پایانی قصه را نیز منطقی‌تر (به لحاظ سلسله روابط علت و معلولی) طراحی می‌کرد، چه بسا تبدیل به یک اثر جذاب میشد اما در حال حاضر صرفاً فیلمی نسبتاً خلاقانه است که ضعف‌هایش به چشم می‌آید.(روزنامه فرهیختگان)


✍مهران زارعیان

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 درباره تکنیک‌زدگی در سینمای دفاع مقدس دهه ۹۰


🎥 تقلید کورکورانه از هالیوود



سینمای دفاع مقدس که در دهه 60 حول رشادت و حماسه و در دهه 70 و 80 با تمرکز بر وجه اجتماعی و سوژه‌های متفاوت‌تر تکوین یافت، در دهه 90 خورشیدی دچار فراز و فرودهایی شد که شاید بتوان تکنیک‌زدگی را از مهمترین فرودهایش دانست. زمانی مزیت سینمای دفاع مقدس ما به ایده‌های بکر و مضامین درخشان و زاویه نگاه در فیلم‌هایش بود، اما در دهه 90 این موضوع کمتر به چشم می‌خورد.
سینمای دفاع مقدس در دهه 90 با فیلم «چ» ابراهیم حاتمی‌کیا یک نقطه عطف تازه را تجربه کرد. «چ» با سطح بالایی از کیفیت ساخت، دقت در تولید و بهره‌گیری از تکنیک‌های سینمایی همراه بود که پیش از آن، کمتر در سینمای ایران سراغ داشتیم. یک سکانس استثنایی و کم‌نظیر سقوط هلی‌کوپتر در «چ» وجود داشت که دقت و جاه‌طلبی تکنیکال حاتمی‌کیا را بازتاب می‌داد. اصولاً خود حاتمی‌کیا نیز از «چ» به بعد، به جنبه‌ی تکنیکال و زرق و برق ظاهری فیلم‌هایش اهمیت بیشتری می‌داد و گویی وارد مرحله تازه‌ای از کارنامه‌اش شده بود.
اهمیت دادن به تکنیک و جلوه‌های ویژه، طبیعتاً نباید ضعف تلقی شود و در «چ» نیز این موضوع به استحکام و غنای اثر کمک کرده بود. اما شاید این رویکرد حاتمی‌کیا بدآموزی داشت و نسل جدید فیلم‌های دفاع مقدس –و در نگاه کلان، فیلم‌های بیگ پروداکشن و ارگانی- را وارد فضایی کرد که گویی همین زرق و برق‌ها و کیفیت بالا در ساخت و طبیعی نشان دادن انفجارها و تمیز درآوردن اکشن کار، به خودی خود فیلم را نجات می‌دهد و ارزش افزوده ایجاد می‌کند. شاید ورود نسل جدید و فیلمسازانی که زیست در جنگ نداشتند، نیز این وضعیت را تشدید کرد.
در همین دوران، سازمان اوج نیز به عنوان تولیدکننده فیلم‌های مهم و استراتژیک متولد شد و همین نگاه مبتنی بر کیفیت بالای فنی را تشدید کرد. بنابراین ما در نیمه دهه 90 با فیلمی مثل «تنگه ابوقریب» مواجه شدیم که واضحاً یک نوع تلاش هالیوودی برای پرداختن به مسئله دفاع مقدس بود؛ بدین صورت که بهرام توکلی به عنوان فیلمسازی که با فضای آرمان‌خواهانه و نظام ارزشی مرتبط با جنگ بیگانه است، یک فیلم پرخرج ساخت که کسی ایرادی از کیفیت ساخت و ویژگی‌های سمعی-بصری آن نگرفت، اما به لحاظ زاویه نگاه و نزدیک شدن به سوژه و همدل کردن مخاطب با قهرمانان و چیزهای از این قبیل، بسیار تهی بود. خود حاتمی‌کیا نیز دو فیلم «بادیگارد» و «به وقت شام» را که گرچه مستقیماً روایتگر وقایع جنگ تحمیلی نبودند، با همکاری سازمان اوج ساخت که همین وضعیت کاریکاتوری قوی بودن در تکنیک و ضعیف بودن در پرداخت دراماتیک و بیان سینمایی را داشتند.
گویی فیلمسازان ما به دنبال بومی‌سازی همان مناسبات سینمای هالیوود بودند که کیفیت زد و خوردها و بزن بکوب‌ها را به استاندارد روز دنیا نزدیک می‌کرد اما در چفت و بست قصه و مهمتر از آن، در انعکاس آرمان‌ها و نظام فکری در زیرمتن آثار، ناشیانه از آب درمی‌آمد. شرایطی که فیلم‌هایی مثل «روز صفر»، «درخت گردو» و پس از دهه نود، «اتاقک گلی»، «مجنون» و «قلب رقه» را به وجود آورد و همچنان در حال خرج کردن پول‌های فراوان برای آثاری نه‌چندان ماندگار است.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۵ مهر ۱۴۰۳)


✍ مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞درباره رویکرد و نگاه سیاسی جاری بر آثار محمدحسین مهدویان



🐺انسان گرگ انسان است



توماس هابز، فیلسوف بریتانیایی، در واکنش به ناامنی‌ها و شرایط پرآشوب و نابسامان سیاسی در دوران جنگ داخلی انگلستان، گفتمان خودش را مطرح کرد که بسیار ماندگار شد. او اعتقاد داشت که انسان‌ها در «وضع طبیعی» به دنبال جنگ همه با همه هستند و ذاتاً خوی وحشی‌گری و ستیزه‌جویی به دلیل جدال بر سر منابع و بی‌اعتمادی به یکدیگر دارند.
این مقدمه از این جهت آورده شد که به عقیده نگارنده، نگاه مبتنی بر «وضعیت طبیعی» هابز، بیشترین سنخیت و همخوانی را با انگاره‌های جاری بر آثار محمدحسین مهدویان دارد. در زیربنا، نگاه مهدویان به نوعی بدبینی به ساز و کارهای مدنی و قانون‌مندانه راه می‌یابد که به حمایت از اقتدارگرایی، خشونت مشروع و اولویت دادن به امنیت گرایش دارد. با این حال، در روبنا و جهت‌گیری‌های سیاسی روزمره، شاید نتوان خط‌مشی مشخص و ثابتی در آثار مهدویان ردیابی کرد که نشان‌دهنده نوعی نداشتن اصالت و پرنسیپ در کاراکتر اوست.
مهدویان از سنت مستندسازی شهید مرتضی آوینی کارش را در سینمای ایران آغاز کرد و دو اثر درخشان «آخرین روزهای زمستان» و «ایستاده در غبار» را با رویکرد تلفیقی قصه‌گویی با اسلوب بیانی مستند ارائه داد که بسیار مورد ستایش واقع شد. آثاری که سوژه‌های مبتنی بر تاریخ دفاع مقدس داشتند و نوعی پرتره‌ی واقع‌گرایانه از سیمای دو شهید مهم دوران جنگ بودند که شاید کمتر بتوان خط فکری خود مهدویان را در این دو اثر دید.
«ماجرای نیمروز» قدم بزرگ مهدویان در سینمای ایران بود که وجه درام و قصه‌گویی در آن با غلظت بیشتر از آثار قبلی او شکل گرفت و تبدیل به یکی از مهمترین فیلم‌های دهه نود با سطح پختگی فنی و محتوایی بالا شد. در «ماجرای نیمروز» نگاه خود مهدویان نیز بروز عیان‌تر داشت و به صورت عریان، آن «وضعیت طبیعی» که هابز مطرح کرده بود را در جنون، قساوت، قدرت‌طلبی و خوی اهریمنی بی‌حد و حصر سازمان مجاهدین خلق در شرایط خلأ قدرت ابتدای انقلاب، منعکس کرد. شاید علت علاقه‌ی نوستالژیک مهدویان به دهه‌ی شصت که در مصاحبه‌هایش نیز بدان اذعان کرده، همین سنخیت «وضعیت طبیعی» هابز با مناسبات سیاسی و امنیتی آن برهه از تاریخ معاصر باشد.
مهمترین زیرمتن سیاسی «ماجرای نیمروز» در آنجا بود که کاراکتر مسعود با بازی مهدی زمین‌پرداز، به عنوان مأمور نرم‌خو و سازشکار، مصمم شد با نهایت قدرت به منافقین ضرب شست نشان داده شود چراکه برادرش توسط آن‌ها به فجیع‌ترین شکل، شکنجه و شهید شده بود. جایی که مهدویان رجحان قاطعیت و خشونت مشروع بر ملاحظه‌کاری و سازشکاری را نشان داد. اصولاً «ماجرای نیمروز» فیلمی بود که فضای خوف و ترس دائمی از ناامنی را شاید بیش از هر فیلم دیگری که به یاد دارم، منتقل می‌کرد.
«لاتاری» که با گوشه چشمی به «آژانس شیشه‌ای» حاتمی‌کیا خلق شد، یکی دیگر از فیلم‌های مهم مهدویان در ارائه زیست‌جهانش بود. «لاتاری» نیز فیلم رجحان انتقام بر مصلحت بود و مهدویان حتی پروایی نداشت که در توجیه خشونت مشروعی که از آن دفاع می‌کرد در مصاحبه‌ای، فاشیسم را نیز تطهیر کند و حتی شاهنامه‌ی فردوسی را در ایده‌ی خود شریک بداند. جالب است که در گفتمان راست افراطی، تشبیه وطن به بدن زن امری رایج است که در «لاتاری» نیز، با انگاره‌ی «ناموس» به صورت مفهوم همجوار و نزدیک به وطن مطرح شده است.
«رد خون» به عنوان ادامه‌ی «ماجرای نیمروز»، در امتداد همان نگاه سیاسی فیلم سابق بود با این تفاوت که این بار کمی سمپاتی با فریب‌خوردگان مجاهدین ایجاد می‌کرد و در انتها نیز آن‌ها را می‌بخشید. مهدویان کم کم سعی کرد از اینجا به بعد، از هویت خود به عنوان فیلمساز محبوب اصولگرایان فاصله بگیرد و شاید تلطیف نگاهش در «رد خون» را نیز باید در همین راستا تلقی کنیم. «درخت گردو» نیز که آن تلخی «ماجرای نیمروز» را با غلظت بیشتر بروز می‌داد، به دلیل نپرداختن به حریف ظالم، صرفاً رویکرد مرثیه‌سرایانه داشت ولی همچنان در پارادایم «وضعیت طبیعی» هابز قرار می‌گرفت.
«شیشلیک» و «مرد بازنده» گرچه در فضا و حال و هوا بسیار با آثار قبلی مهدویان متفاوت بودند، اما همچنان آن عصیان و خشونت همیشگی را در دل خود داشتند و در حالی که رگه‌هایی از سنت سینمای اعتراضی چپ و یا «فرد در برابر سیستم» در آن‌ها دیده می‌شد، اما همچنان رویکرد مهدویان درباره فرهنگ انتقام و ضرورت قاطعیت و عبور از قانون‌مندی متظاهرانه را بازتاب می‌دادند. سریال «زخم کاری» نیز با نشان دادن یک قانون جنگل فاسد تمام عیار نگاه مهدویان را مثل آثار دیگرش انعکاس داد و بنابراین می‌توان سینمای مهدویان را راوی «وضعیت طبیعی» هابز تلقی کرد. (منتشر شده در روزنامه فرهیختگان)


✍مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 یادداشتی به مناسبت روز ملی سینما


📽🇮🇷زنده‌باد سینمای ورجاوند ما!



تعبیر «سینمای ایران» چه برداشتی را بیشتر در ذهن‌ها تداعی می‌کند؟ اصولا سینمای ملی چیست؟ پاسخ برای من روشن است؛ آن چیزی که سینمای یک ملت را متمایز می‌کند و بدان هویت می‌بخشد، قصه‌سرد و گرم زندگی مردم آن سرزمین و حکایت اشک‌ها و لبخندهای آنهاست. سینمای یک ملت، یکی از بارزترین نمودهای فرهنگ آن ملت است که زبان حال مردم آن ناحیه از کره خاکی را درطول تاریخ‌شان بازتاب می‌دهد و حس‌وحال جاری در مناسبات زندگی آنها را بازنمایی می‌کند. از این جهت است که معمولا در هر کشوری، فیلم‌هایی در تاریخ سینمای آن کشور ماندگارتر است که رنگ‌و‌بویی از فرهنگ و دغدغه‌های مردم آن کشور داشته باشد، بنابراین سینمای ایران ما نیز مزیتش را نه از زرق و برق تجهیزات و به‌طورکلی امکانات پروسه‌ ساخت، بلکه از زمینه و «روح ایرانی» حاکم بر قصه‌ها و آدم‌ها می‌گیرد و فیلمسازانی در تاریخ سینمای ایران بیشتر ماندگار شدند که به این روح ایرانی وفادارتر بودند. مراد از روح ایرانی الزاما روایت برهه‌های گوناگون تاریخی یا قرار دادن مایه‌های میهن‌دوستانه در آثار نیست؛ همین که از دل یک فیلم، بوی ایران را استشمام کنیم و ضربان نبض هموطنان خود را از رگ فیلمی احساس کنیم، معنایش این است که آن فیلم روح ایرانی دارد و شرط لازم- و نه کافی- برای ماندگاری را احراز کرده است. بر همین اساس بیراه نیست که فیلم لطیفی مثل «بچه‌های آسمان» به هنرمندانه‌ترین نحو ممکن، بوی ایران را می‌دهد؛ چونان بوی نان تازه‌ای که علی از نانوایی می‌خرد و به مشام ما می‌رسد. این حس‌وحال در آثار فیلمسازان پرافتخار و جهانی‌شده‌ سینمای ایران یعنی عباس کیارستمی و اصغر فرهادی نیز قابل‌مشاهده است. دو فیلمسازی که اگر فیلم‌هایی به زبان غیرفارسی و با زمینه و عوامل و فضای غیرایرانی هم ساختند، اما مبنای شهرت و ستایش آنها، فیلم‌های ایرانی‌شان بود که از قضا روح زمانه را به‌خوبی بازتاب می‌داد و حاصل شناخت ممتاز هر دو فیلمساز از جامعه ایران و مناسبات فرهنگی حاکم بر آن بود. استادان و پدران سینمای ایران یعنی بهرام بیضایی، علی حاتمی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی نیز هرکدام به‌نوعی و با اسلوب سبکی و بیانی خاص خود، توانستند تصاویر ماندگاری از ایران معاصر خلق کنند که اگر امروز حرفی از روز ملی سینما می‌زنیم، به‌یقین سهم بزرگی از این خاطره‌ مشترک مرهون آن سروران است. یاد و نام همه بزرگان سینمای ایران، ورجاوند و پاینده باد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، ۲۱ شهریور ۱۴۰۳)


✍مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞امشب (یکشنبه ۳۱ تیر) حوالی ساعت ۲۳ در رادیو گفتگو به عنوان منتقد مهمان حضور خواهم داشت

💠گفتگو درباره فیلم «زندگی‌های گذشته» / "past lives"


📽📻برنامه «سینما زاویه»


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

مهران زارعیان را سال‌هاست با نقد فیلم می‌شناسم.
او منتقد و روزنامه‌نگار سینماست و با پشتوانه‌ی نظری‌ای که از سینما دارد نقد‌های تحلیلی جانداری می‌نویسد.
از سال ۹۷ در روزنامه‌ی فرهیختگان نقد فیلم نوشته. 
از سال ۹۹ با مجله‌ی فیلم‌کاو همکاری کرده و با سایت‌های مختلفی از قبیل گیمفا، کاتشو، سینما فارس، منظوم، نقدزی، خانه نوجوان چکاوک و... همکاری داشته.
همچنین در برنامه‌ی رادیویی سینما زاویه به‌عنوان منتقد مهمان حضور داشته است.

او شیفته‌ی علی حاتمی‌ست و به همین سبب من از او خواستم تا نقدی درباره‌ی فیلم «جعفر‌خان ازفرنگ‌‌برگشته» بنویسد. 
آنچه می‌خوانید یادداشت اوست در شناساندن سینمای علی حاتمی و تفاوت نگاهش با حسن مقدم درباره‌ی مسئله‌ی نزاع بین سنت و مدرنیته در ایران.
برای خواندن نقد‌های بیشتری از او به کانالش مراجعه بکنید:
@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞امشب (یکشنبه ۲۳ اردبهشت) حوالی ساعت ۲۳ در رادیو گفتگو به عنوان منتقد مهمان حضور خواهم داشت

💠گفتگو درباره فیلم «داستان آمریکایی» / "American Fiction" به همراه آریا باقری


📽📻برنامه «سینما زاویه»


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞نقدی بر فیلم «تلماسه: قسمت دوم»

Dune: Part 2 (2024)


💠امتیاز: ۳ از ۵


🪐سرزمین شن و سرمایه و مذهب


حرف زدن درباره‌ی اثر عظیم و پرجزییاتی مثل «تلماسه» می‌تواند بسیار به درازا بکشد و مفصل باشد؛ همچنین انسجام بخشیدن به ابعاد گوناگون این بحث آسان نیست.
با این حال سعی می‌کنم چند ویژگی برجسته در اقتباس سینمایی دنی ویلنوو از رمان مشهور فرانک هربرت را تبیین کنم.


💠نخست؛ مصائب اقتباس

می‌دانیم که رمان محبوب و پرفروش «تلماسه» لااقل دو بار دستمایه اقتباس سینمایی قرار گرفته و علی‌رغم ابتکار عمل چهره‌های مطرحی مثل دیوید لینچ و آلخاندرو خودروفسکی، حاصل ناموفقی از آب درآمده است.
اگر به یاد بیاوریم که جهان «تلماسه» شباهت بسیار زیادی به جهان فرانچایز «جنگ ستارگان» دارد، آن وقت این پرسش در ذهن برجسته می‌شود که چه عاملی باعث شد «جنگ ستارگان» تا این حد در جذب مخاطب و فروش توفیق یابد اما «تلماسه» -نسخه آن دو فیلمساز فقید- که ظرافت‌های ادبی و بحث‌های جدی‌تر فلسفی دارد، نتوانست به موفقیت برسد؟
به نظر می‌رسد، پاسخ منطقی این پرسش، ما را به مسئله غامض و بغرنج اقتباس می‌رساند.
«جنگ ستارگان» از همان ابتدا به ساکن برای مدیوم سینما خلق شد، میزان ملات دراماتیکش با خمیر دو الی سه ساعته یک فیلم استاندارد متناسب بود، ایده‌های مضمونی و ابعاد شخصیت‌پردازانه‌اش در دل پلاتی متناسب با مدیوم تصویری سینما طراحی شده بود و حتی اینکه چه نقاط عطف و مسیری برای هر قسمت از فیلم‌ها در نظر گرفته شود، متناسب با ظرف سینما بود. در حالی که «تلماسه» یک رمان است و اتفاقاً اثر پیچیده و چند لایه و نامتعارفی هم می‌باشد. ترجمه‌ی سینمایی آن بسیار دشوار است و برای بنا شدن تمام جزییات و شناختن آدم‌ها، جاها، مناسبات سیاسی، اقتصادی، تکنولوژیک و مذهبی حاکم بر جهان اثر، فرصت طولانی نیاز است که در قالب یک فیلم یا دو فیلم چندان کفایت نمی‌کند.
همین عامل باعث شده که کسانی که با رمان آشنا نیستند (طبیعتاً اکثر مخاطبان فیلم ممکن است حتی ندانند چنین رمانی وجود دارد) نتوانند ارتباط خیلی مطلوبی با اثر برقرار کنند و جزییات فراوان آن را بفهمند.
ویلنوو هر دو قسمت «تلماسه» را با ضرباهنگ سریعی به پیش برده است و داستان چنان بی‌مقدمه به جلو می‌رود که انگار نه انگار برای فهمیدن این حجم از مناسبات عجیب جهان اثر به آرامش و مکث و درنگ نیاز داریم.
مواردی که ذکر شد، البته اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسند چراکه با طولانی شدن زمان فیلم هم، احتمالاً پیگیری آن کار سخت و خسته‌کننده‌ای میشد و از جذابیت آن می‌کاست. بنابراین شاید بتوان اینگونه جمع‌بندی کرد که «تلماسه» به دلیل موجز بودن افراطی، فیلم جذابی است، اما صرفاً برای کسانی که یا رمان را خوانده باشند و یا دست‌کم تا حدودی با جهان «تلماسه» آشنا باشند.


💠دوم؛ اغتشاش مفهومی

نمی‌دانم این مشکل از خود رمان است یا ویلنوو در اقتباس ضعیف عمل کرده، اما در مواردی موضع فیلم متناقض به نظر می‌رسد.
مثلا درباره مفهوم منجی که یکی از دلایل مناقشه‌برانگیز بودن این اثر است، گویی تکلیف نویسنده مشخص نیست که بالأخره می‌خواهد بگوید ایده‌ی ظهور منجی یک خرافه برساخته‌ی بنی‌جزریت برای استثمار قوم فره‌من است و یا یک حقیقت عینی که در نهایت "مطابق پیشگویی‌ها" به توفیق می‌رسد؟
اگر خرافه است، پس اصلا چرا شخصیت اصلی (پل آتریدیز) نقش منجی‌گونه خود را به رسمیت شناخته و برای آزادی فره‌من‌ها، سلحشورانه می‌جنگد و رهبری آن‌ها را نیز به دست می‌گیرد؟ از آنجا که معجزه و جادو چندان در اسلوب واقع‌گرایانه‌ی فیلمنامه جایی ندارد و اثر سعی داشته برای هر پدیده عجیب توجیه علمی و عقلانی قرار دهد، چه بسا بتوان رهبری پل آتریدیز را نیز سر و شکل و صورتی عینی از اسطوره‌ی متافیزیکی منجی دانست که با آینده‌نگری و امکانات سیاسی و تکنولوژیک بنی‌جزریت مدیریت و هدایت شده است.
با این حال، فیلم دیالوگ‌ها و قرائنی دارد که به کلی ایده‌ی منجی را زیر سؤال می‌برد؛ مثلا در جایی از فیلم، شخصیت چانی -با بازی زندایا- که شخصیت مثبت و سمپاتیکی در اثر است، می‌گوید: «آیا می‌خواهی مردم را کنترل کنی؟ به آن‌ها بگو یک منجی خواهد آمد، آنگاه آن‌ها چند قرن صبر خواهند کرد!»
آیا فیلم از چنین جملات و لحظاتی، هیچ قصدی برای تأویل رویکرد مذهب‌گریزانه ندارد؟ اگر دارد پس چرا پیرنگ اصلی فیلمنامه دقیقاً خلاف این را می‌رساند و اتفاقاً منجی در ان به صورتی معجزه‌آسا موفق به سرنگون کردن امپراطور می‌شود.
(صفحه ۱ از ۲)


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 نقدی بر فیلم «مست عشق»


💠امتیاز: ۰/۵ از ۵


🕯کالایی‌سازی مولانا



احتمالاً کلیپ‌ها و پوسترهایی را که سبک و سیاق آثار فیلمسازان مختلف را مقایسه می‌کنند، دیده‌اید. ارزیابی آثار فیلمسازان بر مبنای نظریه مؤلف و با تأکید بر امضاها و ویژگی‌های نمونه‌ای در آثار آن‌ها معمولاً به کار می‌آید و تحلیل بهتری از اثر در ذهن فراهم می‌کند. درباره‌ی فیلم «مست عشق» نیز به گمان من اگر از این زاویه به فیلم وارد شویم، می‌توان بهتر چرایی ضعف‌های فراوان و عدم توفیق فاحش آن را دریافت.
حسن فتحی را به عنوان یکی از سریال‌سازهای شاخص و سطح بالای تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران می‌شناسیم. هنرمندی که رگ خواب مخاطب عام را به خوبی می‌شناسد و برای مدیوم همه‌پسند تلویزیون آثار محبوب و موفق خلق کرده است. بنابراین دو ویژگی بارز درباره حسن فتحی، فرم تلویزیونی آثار و آشنایی و تسلط بر فرهنگ پاپ است.
این دو ویژگی هر دو به پاشنه آشیل و ضعف اساسی در فیلم «مست عشق» تبدیل شده‌اند.
نخستین ویژگی دافعه‌برانگیز در «مست عشق» این است که سوژه‌ی مولانا و شمس را به منزله‌ی بهانه‌ای برای روایت عامه‌پسندترین خرده‌داستان‌های نسبتاً بی‌ربط و ناهمگون قرار داده است.
اساساً عرفان اسلامی و تاریخ تطور و آثار بزرگان آن، بسیار سخت‌فهم و پیچیده است. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم دشوارترین اشعار کلاسیک فارسی در زمینه‌ی عرفان و خداشناسی سروده شده‌اند و ورود به این بحر ژرف، مستلزم دانستن حجم بالایی از پیش‌نیازهای ادبی و معرفتی است و نزدیک شدن بدان چندان آسان نیست. مباحث عرفانی اصولاً برای همه مردم جذابیت ندارد و ملموس نیست‌. به یاد دارم که در کلاس‌های ادبیات، همواره درس‌های عرفانی محل ابهام و بهت دانش‌آموزان بود و برای بیشتر هم‌شاگردی‌ها، این مباحث نامأنوس، دیریاب و سخت‌فهم می‌نمود.
حالا حسن فتحی با توجه به سبقه‌ی عامه‌پسند بودن کارنامه‌اش، چه تمهیدی برای حل معضل نامأنوس بودن دریای وسیع عرفان به ذهنش رسیده است؟ او به سراغ خرده‌داستان‌های فرعی دم‌دستی و -در مقیاس فربهی سوژه‌ی اصلی- نازل رفته است و مناسبات سینمای گیشه‌ای را از دل قصه‌ی شمس و مولانا برکشیده است.
به عبارت دیگر، «مست عشق» یک فیلم پاپ کورنی درباره شمس و مولانا است که طبیعتاً چنین رویکردی اگر نگوییم باعث وهن مایه‌های عارفانه‌ی زندگانی جلال‌الدین محمد بلخی شده، دست‌کم بسیار در ذوق می‌زند و سنخیتی با سنگینی سوژه ندارد.
تصور کنید فیلمی بخواهد درباره‌ی شوریدگی و شیدایی عارفانه‌ی فی‌مابین شمس و مولانا باشد، اما بیشتر زمان فیلم صرف خرده‌داستان‌های میان‌مایه و کم‌ارزشی مثل مثلث عشقی علاءالدین، کیمیا خاتون و شمس تبریزی، یا عشق کهنه‌ی بین اسکندر و کنیزک مسیحی یا ماجرای جنایی پیگیری قتل شمس و... شود! گویی بخواهی با رویکرد «تایتانیک» جیمز کامرون به سراغ ساختن «آندری روبلف» تارکوفسکی بروی؛ طبیعتاً نتیجه‌ی کار مضحک و مفتضح از آب درمی‌آید.
این موضوع را در انتخاب بازیگران فیلم نیز به وضوح می‌توان دریافت. حسن فتحی صرفاً به دلیل زیبایی چهره و محبوبیت و تضمین گیشه، به سراغ بازیگرانی مثل پارسا پیروزفر، شهاب حسینی و هانده آرچل رفته است، بدون اینکه کوچکترین سنخیتی بین مقتضیات نقش با بازیگران وجود داشته باشد. نتیجه هم قابل پیشبینی است؛ یک دو جین چهره‌ی خوشگل و فتوژنیک که قرابتی با وجه کاریزماتیک و جدی عارفان ایرانی ندارند، در طول فیلم می‌آیند و می‌روند و جملات بزرگ‌تر از دهان‌شان می‌گویند و همه چیز زار می‌زند و گاهی به کمدی ناخواسته نزدیک می‌شود.
شهاب حسینی در یکی از بدترین بازی‌های کارنامه‌اش، شمایلی دلقک‌گونه به شمس تبریزی بخشیده و چنان دیالوگ ادا می‌کند که گویی شمس یک مرد سی الی چهل ساله است و موی پریشان و ریش انبوه سفیدش در تعارض با جوانی چهره، بیشتر به عموهای فتیله‌ای شباهت دارد تا آن عارف بزرگ قرن هفتم!
همین موارد را می‌توان درباره‌ی بیشتر بازیگران فیلم مطرح کرد که اساساً جنس بازی و حالات چهره‌شان، قرابتی با آثار تاریخی ندارد و گویی دارند فیلم‌های رومانتیک دختر پسری دهه‌های هفتاد و هشتاد را بازی می‌کنند.
کافی است شمایل مولانا با بازی پارسا پیروزفر با آن لبخند جلف و چشمان آبی را با شمایل فریبرز عرب‌نیا در نقش مختار ثقفی مقایسه کنیم تا متوجه شویم رویکرد تجاری حسن فتحی چه قدر از سینمای اصیل و فاخر تاریخی به دور است و سوژه را تباه کرده است.
(صفحه ۱ از ۲)


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞کوتاه درباره فیلم «هیولا»

🇯🇵Kaibutsu (2023)


💠امتیاز ۲/۵ از ۵


🎺شیپورنوازی بین دو فاجعه



فیلم جدید هیروکازو کورئیدا، فیلمساز ستایش شده ژاپنی، یک تجربه‌ی جالب به لحاظ روایی است که از الگوی جذاب «راشومون» پیروی می‌کند؛ الگویی که هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود و همواره برای قصه‌هایی که بخواهند از چند زاویه دید مختلف به یک رویداد بپردازند، کارآمدی بالایی دارد.
در «هیولا» قرار است در قالب سه روایت، یک مقطع زمانی بین دو فاجعه آتش‌سوزی تا طوفان و مجموعه‌ای از اتفاقات فی‌مابین آن دو را از نگاه سه شخصیت (مادر، معلم، کودک) ببینیم به نحوی که در هر روایت، ذهن ما به این قضاوت می‌رسد که ظلم آشکاری در حق یکی از طرفین می‌شود ولی در روایت بعد با جور شدن تعداد بیشتری از قطعات پازل متوجه می‌شویم که ظلمی رخ نداده و دچار سوءتفاهم شده‌ایم. فیلم از این طریق می‌خواهد بگوید که آن هیولایی که گمان می‌کردیم، واقعا هیولا نبوده و این جبر شرایط و کنار هم قرار گرفتن تراژیک وقایع است که آدم‌ها را هیولا جلوه می‌دهد.
فیلم رفتارهای عجیب یک کودک را محل آغاز درام قرار می‌دهد و با متهم کردن معلم او در روایت اول و تبرئه‌ی او در روایت دوم، مسیر توماس وینتربرگ در فیلم «شکار» را در ذهن تداعی می‌کند. البته که فیلم وینتربرگ تمرکز بیشتری بر این سوژه داشت و با قصه‌ای بی‌نقص حرفش را می‌زد در حالی که هیولا به مسائل و مضمون‌های مختلفی ناخنک می‌زند و مسیر قصه‌اش نیز علی‌رغم هنر ممتاز در مهندسی روایت، حفره‌های منطقی دارد.
کورئیدا همان‌طور که در «دله‌دزدها» ابتدا انتخاب کردن اعضای خانواده را نشان می‌داد و در پرده بعد، وضعیت متضاد با آن را روایت می‌کرد، در «هیولا» نیز در هر سه پرده قرینه و نظیری برای روایت دیگر ترسیم کرده که یادآور ایده‌ی دیالکتیکی تز در مقابل آنتی‌تز است.
شاید از کندی روند فیلم «هیولا» خسته شویم یا بعضی حفره‌های منطقی، فیلم را در نظرمان دارای نقص جلوه دهد، اما نمی‌توان کتمان کرد که کورئیدا استاد پرداخت روابط انسانی، شخصیت‌های گوناگون و ناهمگون و آشنایی‌زدایی در طراحی موقعیت است و تمام این موارد در کنار یک روایت مهندسی‌شده، فیلم «هیولا» را در زمره آثار مهم سال قرار می‌دهد.


مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 کوتاه درباره فیلم «محدوده منافع»


🥀The Zone Of Interest


📽 سینمای مطنطن و محصور در ایده



💠امتیاز ۰/۵ از ۵



چند سال پیش محمد رسول‌اف فیلمی به نام «شیطان وجود ندارد» ساخته بود که حضور جهانی نسبتاً موفقی داشت. «شیطان وجود ندارد» فیلمی با چهار اپیزود بود که فقط اپیزود اولش حرف برای گفتن داشت و به نظر می‌رسید که کل فیلم، کتی بود که برای دکمه‌ی اپیزود اول دوخته شده بود.
اپیزود اول به این صورت بود که ما روزمرگی‌های کاملاً تیپیکال یک مرد محترم ایرانی را می‌دیدیم که برای خانواده‌اش وقت می‌گذاشت و به نظر می‌رسید همسر و پدر موجهی است و بعد متوجه می‌شدیم که او مأمور اجرای احکام اعدام در زندان است و در دراماتیک‌ترین و ممتازترین موقعیت فیلم، می‌دیدیم که او در حالی که صبحانه‌اش را می‌خورد، با بی‌اعتنایی و خونسردی محض دکمه‌ای را فشار می‌دهد که منجر به اعدام چند اعدامی می‌شد.
فیلم می‌خواست با یک اپیزود مختصر و مفید، فحوای کلام هانا آرنت در تئوری «ابتذال شر» را به تصویر بکشد که این روزها در ایران هم تئوری بسیار پر استناد و البته غلط‌اندازی شده است.
تئوری «ابتذال شر» که شاید بهتر باشد آن را چیزی در مایه‌های «بهنجاری شر» ترجمه کنیم، کلیت حرفش این است که کسانی که جنایات سیستماتیک دولتی را اجرا می‌کنند، اولاً در سازوکار بروکراتیک و سلسله‌مراتبی کار دولتی غرق می‌شوند به طوری که به عنوان یک چرخ‌دنده از ماشین جنایت، مستقیماً خشونت آن جنایت را حس نمی‌کنند و ثانیاً قدرت ذهنی و هوش پایینی خاصه در قرار دادن خود به جای قربانیان دارند که باعث می‌شود وجدان‌شان پس از انجام وظیفه به درد نیاید.
فیلم جدید جاناتان گلیزر که بسیار پر سر و صدا بوده، دقیقاً به دنبال اجرای همین ایده‌ای است که رسول‌اف در اپیزود اول «شیطان وجود ندارد» به ما نشان داده بود، با این تفاوت که کار رسول‌اف اولاً سرراست و ساده بود و ثانیاً در حد ظرفیت دراماتیک حقیقی‌اش کش می‌آمد و اصطلاحاً "به‌اندازه" بود.
فیلم «The Zone Of Interest» که ترجیح می‌دهم نامش را «منطقه‌ی منافع» ترجمه کنم، بدون آنکه ظرفیتش را داشته باشند، حدود صد دقیقه کش آمده است و دچار نوعی شاعرانگی متکلف نه‌چندان جذاب نیز شده است که هیچ چنگی به دل نمی‌زند.
«محدوده منافع» با ریتمی کند و روندی بدون کشمکش، روزمرگی‌های خانوادگی رودلف هوس -فرمانده اردوگاه آشوویتس- را روایت می‌کند.
فیلم به طور عامدانه، فاصله‌گذاری بارزی بین شخصیت‌ها با مخاطب ایجاد می‌کند در حدی که در بیشتر لحظات فیلم، تمام آدم‌ها را از فاصله دور می‌بینیم و صدای دیالوگ‌ها را نیز به سختی می‌شنویم و احتمالاً این تمهید علاوه بر جنبه‌ی فرمالیستی متکلف و زمختی که دارد، با نیت از بین بردن کامل همدلی مخاطب با آلمانی‌های فیلم است. در حالی که با این تمهید علاوه بر حذف سمپاتی نسبت به آدم‌ها، انقطاع از حس و درام نیز رخ داده و ما اساساً انگیزه‌ای برای پیگیری فیلم نداریم. گویی یک مستند شاعرانه طولانی می‌بینیم که جنبه تاریخی و بیوگرافیک نیز ندارد چون از دادن هرگونه اطلاعات به مخاطب طفره می‌رود و هر چه لازم است بدانیم را پیشاپیش فرض کرده که می‌دانیم!
«محدوده منافع» پر از نماهای زیبا و خوش‌رنگ است که مثلاً قرار است، تناقض آن با ماهیت مخوف و دهشتناک هولوکاست، خشونت غیر مستقیم فیلم را بازتاب دهد. از طرفی این فیلم سرشار از جزییات و نکات در لابه‌لای دیالوگ‌ها و حاشیه کادر تصویر است که با توجه به ماهیت کسالت‌بار و فاصله‌دار (نسبت به مخاطب) فیلم، اساساً سخت می‌توان به این جزییات توجه کرد و آن‌ها را دریافت.
«محدوده منافع» فیلم خام و متظاهرانه‌ای است که به گمانم مهمترین مشکلش در این است که فیلمساز مرعوب ایده‌ی اولیه خود شده و نتوانسته به فرم مطلوبی دست یابد که آن خشونت کم‌نظیر و تکان‌دهنده در داستان هولوکاست را با زبانی غیر مستقیم و شاعرانه به تصویر بکشد. فیلم می‌خواهد شرحی بر تئوری هانا آرنت باشد اما چیزی فراتر از ایده‌اش به ما نمی‌دهد و از گوهر درام که اصل «تاثیرگذاری» است، چیزی در چنته ندارد؛ درست مانند خواندن یک خبر دلخراش در روزنامه، کم‌رمق و فراموش‌شدنی. (منتشر شده در روزنامه فرهیختگان)



✍مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞نگاهی به فیلم «پالایشگاه»

💠امتیاز ۴ از ۵



🇮🇷 به نام ایران، این سرای امید



کمتر فیلمی را به یاد دارم که مثل «پالایشگاه» عرق ملی و حس میهن‌دوستی را در من برانگیخته باشد؛ در حدی که ساعت‌ها بعد از تماشا همچنان آن تأثیر و آن درگیرکنندگی با من مانده است. فیلم جدید مهرداد خوشبخت مصداق بارز آن چیزی است که از فرم ملی و سینما به مثابه رسانه‌ای برای روایت دراماتیک تاریخ توقع داریم.

«پالایشگاه» اثر ممتازی است که یک سوژه‌ی بکر و حائز اهمیت تاریخی درباره‌ی انتقال تجهیزات پالایشگاه آبادان در دوران جنگ تحمیلی را انتخاب کرده، با نهایت ذوق و هنر دراماتیزه کرده و با زاویه نگاهی وحدت‌آفرین، موسع و فارغ از مناقشات سیاسی رایج در فیلم‌های ارگانی و تبلیغاتی سال‌های اخیر، به زبان تصویر ترجمه کرده است.

هنر فیلم در این است که از همان سکانس افتتاحیه، فضای ملتهب آبادان و زیست‌بوم خطیر جنگی را می‌سازد. پمپ بنزین و دعوا به خاطر کمبود سوخت، بهترین ایده‌ای است که می‌تواند این هدف را محقق کند.
فیلم از همان افتتاحیه آدم‌های دغدغه‌مند و خالصش را معرفی می‌کند که قرار است با مجاهدت مثال‌زدنی‌شان بحران را مدیریت و پالایشگاه را حفظ کنند؛ پالایشگاهی که جان می‌دهد برای اکستریم لانگ‌شات که در فیلم چنین تمثال شکوهمندی را به وفور می‌بینیم. حتی یک صحنه‌ی ویژه در رویای شخصیت اصلی طراحی شده تا روشن شدن چراغ‌های این غول عظیم هر چه بیشتر برای مخاطب شکوهش را به رخ بکشد و پالایشگاه از یک مکان بی‌جان فراتر برود و به شخصیتی جان‌دار به عنوان نمادی از ایران دربیاید. فیلم توانسته چه در متن و چه در اجرا، اهمیت و حیثیتی بودن این مرکز ثقل را برای ما جا بیندازد.

آدم‌هایی که پالایشگاه را نجات می‌دهند و با ابتکار و تعهدشان، بیش از سه میلیارد دلار از اموال ملت را حراست می‌کنند، اینجایی و واقعی به تصویر درآمده‌اند. اینجایی و واقعی به این معنا که این پرسوناژها را در اطراف خود دیده‌ایم. خبری از اسطوره و قدیس نیست. خبری از آن شمایل یقه تا گلو بسته و نماز شب‌خوان که در فیلم‌های استراتژیک دیگر می‌بینیم نیز نیست. آدم‌های «پالایشگاه» مثل آدم‌های واقعی اطراف ما، اندیشه‌ی معیشت و استخدام شدن دارند؛ آن‌ها هم موزیک خارجی گوش می‌دهند یا در سینماهای قبل از انقلاب «زیبای خفته» والت دیزنی را بر پرده دیده‌اند.
آن تحول شخصیتی که ده‌نمکی با آن همه شعارزدگی و بیان اگزوتیک در «اخراجی‌ها» می‌خواست نشان دهد، اینجا در «پالایشگاه» در کاراکتر ناخدای زندانی با سوءسابقه قاچاق در کمترین حضور و با کمترین دیالوگ، درآمده است و بازی نادر سلیمانی در این نقش را به یاد ماندنی کرده است.

از جنبه‌هایی شبیه به «پالایشگاه» را احمدرضا درویش قبلاً در «دوئل» کار کرده بود. جنس آدم‌های دو فیلم و شیءمحور بودن نقطه ثقل درام این دو فیلم محل اشتراک است. در «دوئل» نیز داستان حول مجاهدت برای گیر آوردن و حرکت دادن یک گاوصندوق شکل می‌گرفت که در کش‌وقوس طولانی به نمادی از ایران تبدیل می‌شد. (آن طلاهای پودر شده بر زمین را به یاد بیاورید که استعاره‌ای زیبا از خاک ایران بود)
«پالایشگاه» از نظر غنای دراماتیک، تأثیرگذاری و درگیر کردن مخاطب به سطح «دوئل» نزدیک شده اما از نظر کیفیت ساخت و جزییات قصه و شخصیت‌پردازی طبیعتاً به پای آن شاهکار نمی‌رسد.

فیلم دیگری نیز که به «پالایشگاه» شباهت دارد، «منصور» است که در همین سال‌های اخیر درباره‌ی فعالیت‌های شهید ستاری ساخته شده است. شباهت «پالایشگاه» به «منصور» جدای از بستر یکسان دفاع مقدس و جنبه‌ی ملی و تاریخی هر دو اثر، به دراماتیزه کردن یک رویداد پیچیده از حیث فنی برمی‌گردد. هر دو فیلم با بیانی رسا و قابل فهم، داستانی همه‌پسند درباره‌ی موضوعاتی در حیطه‌ی مهندسی و دانش فنی روایت می‌کنند و هنرمندانه توانسته‌اند مسئله را برای مخاطب روشن کنند.

«پالایشگاه» از الگوی فیلم‌های پاتریوت هالیوودی پیروی می‌کند. در این فیلم نیز تلاش شده تصویری ملموس و دست‌یافتنی از قهرمانان به نمایش دربیاید. اینجا نیز یک ماجرای واقعی دست‌مایه‌ی خلق یک فیلم با ساختار کلاسیک شاه پیرنگ قرار گرفته است و اینجا نیز داستانی با فراز و فرودهای متعادل در زمان استاندارد دو ساعت بدون آنکه از ریتم بیفتد، سرگرم می‌کند و جلو می‌رود. حتی اگر یک قدم برویم عقب‌تر، خود ایده‌ی فیلم ساختن از اتفاقات تاریخ معاصر و زندگی‌نامه‌های واقعی، رویه‌ای حسرت‌برانگیز در سینمای هالیوود بوده که در سال‌های اخیر تلاش شده در سینمای ما نیز با قدرت انجام شود. هالیوود حتی درباره‌ی زندگی همسر جان‌اف‌ کندی نیز فیلم می‌سازد و ما تا سال‌ها، کوهی از سوژه‌های دراماتیک و پر پتانسیل در تاریخمان را رها کرده بودیم. «پالایشگاه» یکی از بهترین تلاش‌های سال‌های اخیر برای بازنمایی تاریخ معاصر ایران با رویکرد حماسی و ملی‌گرایانه بوده است.


✍مهران زارعیان

@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

برنامه سینما زاویه
رادیو گفت‌وگو
دوم دی‌ماه ۱۴۰۳
نقد فیلم تالی (2018)
با حضور محمدجواد فراهانی و مهران زارعیان

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞مرور توییت‌مانند چند فیلم جدید



1- خاطرات یک حلزون (آدام الیوت)📽
🐌Memoir of a Snail
💠امتیاز: 7.5 از 10

یک استاپ‌موشن درخشان، چه در متن و چه در اجرا، که در یک دنیای تیره و تار منحصر به فرد با لحنی تراژیکمدی روایت می‌شود و کوهی از ایده‌های بانمک، تصاویر شکیل، شخصیت‌های پر جزییات و خرده داستان‌های شنیدنی دارد. یک تجربه فاخر و پر زحمت که به انسان می‌آموزد چگونه همچون حلزون، رو به جلو حرکت کند و علی‌رغم تمام ناملایمات زندگی، کم نیاورد. از سینما انتظاری داریم که این اثر هنرمندانه برآورده می‌کند.



2- ماده (کورالی فارژا)📽
💉The Substance
💠امتیاز: 8.5 از 10

انتقامی فمینیستی از فرهنگ مصرفی و مک‌دونالدی حاکم بر صنعت سرگرمی؛ فیلمی بسیار مهیب، رادیکال و زننده که میل مفرط انسان امروز برای زیباسازی خود و دستکاری بیولوژیک بدن را بدبینانه می‌نگرد و حاصل وسواس بیمارگونه برای جوان شدن و زیبایی را به مثابه یک هیولای فرانکشتاینی ترحم‌برانگیز نشان می‌دهد که باید حمامی از چرک و خون بر سر و صورت خریداران کالای فرهنگی عامه‌پسند بپاشد. کورالی فارژا در «ماده» با ظرافت ظهور و سقوط ستاره را بازنمایی می‌کند؛ سلبریتی زن وقتی پیر شود، چنان فراموش می‌شود که گویی هرگز نبوده است. بهتر است این فیلم را نبینید! بسیار وحشتناک و مشمئزکننده است، اما از حیث قوت دراماتیک و هنر سینما، احتمالاً از بهترین‌های سال باشد، با انبوهی ادای دین به آثار برجسته در تاریخ سینما یا سینمای وحشت.


3- مجمع کاردینال‌ها (ادوارد برگر)📽
⛪️Conclave
💠امتیاز: 7 از 10

فیلمی با دغدغه سلوک دین‌دارانه در جهان مدرن. در «مجمع کاردینال‌ها» می‌بینیم که چگونه کلیسا از هدف اصلی خود که تزکیه نفس و ارتقای اخلاق و معنویت باید باشد، دور شده و شهوت قدرت و شهرت تا بالاترین رده از سلسله مراتب کلیسای کاتولیک رخنه کرده است. فیلمنامه فرمتی تئاتری دارد و روایتش را عمدتاً به کمک دیالوگ گسترش می‌دهد و شبیه به آثار اصغر فرهادی، رویکردی قاضی‌مآبانه برای برقراری عدالت میان شخصیت‌های خاکستری‌اش دارد تا مثقال مثقال از فضیلت‌ها و رذیلت‌های آن‌ها را برای داوری مخاطب سبک سنگین کند. اشاره انتهایی فیلم به جریان LGBTQ البته صورتی مضمون‌زده ایجاد می‌کند و تا حدی از ارزش و حس متعالی حاکم بر فیلم می‌کاهد. «مجمع کاردینال‌ها» یک رالف فاینس اعجاب‌انگیز هم دارد که یک تنه بخش بزرگی از کشمکش و بار دراماتیک فیلم را بر دوش می‌کشد و چه بسا شایسته اسکار باشد.



4- بیگانه: رومولوس (فده آلوارز)📽
👽Alien: Romulus
💠امتیاز: 6 از 10

حقیقتاً «بیگانه» اثر سترگی بود که همچنان بعد از بیش از 4 دهه، قابلیت دنباله‌سازی را در حدی دارد که تجربه نفسگیر و هیجان‌انگیز تازه‌ای برای مخاطب رقم بزند. «رومولوس» حکم یک جور جمع‌بندی از تمام قسمت‌های قبلی را دارد، مولفه‌هایی از قسمت‌های قبل به عاریت گرفته، اما قصه مستقل خود را روایت می‌کند بدون آنکه از ریتم بیفتد. طبیعتاً برای علاقه‌مندان به این فرانچایز همچنان جذاب است و برای لذت بردن چیزی کم ندارد؛ اما دنباله‌ای که عظمت قسمت‌های قبل را با همان سطح از غافلگیرکنندگی و بداعت تکرار نکند، نمی‌تواند ماندگار و بزرگ محسوب شود. برای یک بار دیدن ارزش دارد.



5- بیتل جوس، بیتل جوس (تیم برتون)📽
🎃Beetlejuice Beetlejuice
💠امتیاز: 6 از 10

یک فیلم فانتزی تاریک در همان رنگ و بویی که از تیم برتون انتظار داریم؛ 36 سال پس از «بیتل جوس»، در همان کانسپت و با حضور بیشتر شخصیت‌های آن فیلم، دنباله‌ای ساخته که البته نسبت به فیلم نخست دستاورد متمایزی ندارد اما همچنان دیدنی است و اگر دیوانه‌بازی‌های آثار فانتزی این مدلی را دوست داشته باشید، ناامید نخواهید شد. اثری که از سنت فیلم‌های هالووینی آمده، پارادوکسی از سینمای کمدی و ترسناک ایجاد می‌کند و پر از شوخی‌های بامزه و ایده‌های جالب سمعی و بصری است. قصه‌اش را نه چندان روان جلو می‌برد، تا حدی شلوغ و بی در و پیکر به نظر می‌رسد و البته پیامی مبتنی بر قابل تحمل بودن، عادی بودن و ناگوار نبودن مرگ می‌دهد و مخاطب را سرگرم می‌کند. همین که تیم برتون هنوز فیلم می‌سازد خدا را شکر.



6- درون بیرون 2 (کلسی مان)📽
🧠Inside Out 2
💠امتیاز: 6.5 از 10

تمام آن چیزهایی که در قسمت اول جذاب و اعجاب‌انگیز بود، همچنان هم هست، با این تفاوت که طبیعتاً بکر بودن و بداعت قسمت نخست تکرار نشده است. یک قصه جدید برای رایلی که وارد دوره بلوغ شده داریم که همگام با حضور چند شخصیت جدید (احساسات جدید) در ضمیر و ذهن اوست. بعید است کسی که قسمت اول را دوست داشته، این قسمت را دوست نداشته باشد ولی سازندگان این انیمیشن ارزشمند بهتر است یا دیگر دنباله برایش نسازند و یا یک ابتکار متمایز به خرج بدهند شبیه به چیزی که برای «داستان اسباب‌بازی‌ها» انجام شده است.

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞مروری بر فیلم صبحانه با زرافه‌ها


💠امتیاز: 3/5 از 5



🦒خیام وسط زرافه‌های کنیا



«صبحانه با زرافه‌ها» جزو همان معدود فیلم‌های قابل تامل و استخوان‌داری از سینمای کمدی ماست که شاید به زحمت دو یا سه عنوان مشابه آن از نظر سطح خلاقیت و هنر بتوان در هر سال به یاد آورد. فیلمی که شوخی‌هایش واقعاً می‌خنداند و علاوه بر جذابیت و شیرینی قصه و طنز موقعیت، از نظر سبک‌شناسی و زیبایی‌شناسی فرمال نیز حرف برای گفتن دارد.
سروش صحت که او را بیشتر بابت سریال‌های موفقش برای تلویزیون می‌شناسیم، به نظر می‌رسد دیگر کم کم دارد به بیان دراماتیک و جهان سینمایی خود مسلط می‌شود و رگه‌هایی از امضاهای مولف‌مآبانه را در آثارش می‌توان ردیابی کرد. سروش صحتی که از شمایل و پرستیژ خودش نیز نوعی شیک‌گویی و شیک‌پوشی نجیبانه می‌توان دریافت کرد، در آثارش نیز همین جنس شیک بودن در مناسبات زندگی و دنیای ذهنی آدم‌ها را می‌توان دید. این شیک بودن، در کنار مولفه‌های سینمای پست مدرن و جنس مرغوبی از ابزوردیسم، یک پکیج هنری ملیح و بامزه تحویل می‌دهد که اسلوب سبکی و بیانی فیلمسازانی مثل وس اندرسون و برادران کوئن را تداعی می‌کند.
اگر ابزوردیسم و سینمای پست مدرن را ترکیبی از ویژگی‌هایی چون بر هم زدن سلسله وقایع علت و معلولی، پوچی گزنده حاکم بر جهان و جفنگ و هجوآلود بودن مناسبات رفتاری آدم‌ها و وقایع بدانیم، «صبحانه با زرافه‌ها» در همین وادی گام برمی‌دارد و هرچند گذرا، به نگاه حاکم بر اشعار حکیم خیام نیز گوشه چشمی دارد. نگاهی مبتنی بر لذت بردن از خوشی‌های زندگی، دم را غنیمت شمردن و بخشیدن دیگران در کوران بی‌رحمی و فناپذیری حاکم بر جهان. بنابراین هندسه مضمونی فیلم سروش صحت، تلفیقی از نگاه خیام و جفنگی و پوچی بامزه در سبک ابزوردیسم است که ظواهری شیک و امروزی پیدا کرده است. اوج این فضای پست مدرن در جایی است که صحنه‌های کوتاهی با شکستن دیوار چهارم از پخش موسیقی قدیمی و همخوانی بازیگران با چیدمانی شبیه به فیلم‌های صامت می‌بینیم؛ یک ایده‌ی بانمک که به خوبی بر روی لحن و فضای فیلم سوار شده و ذوق سروش صحت را اثبات می‌کند.
«صبحانه با زرافه‌ها» شاید اوج پختگی سروش صحت در کنترل لحن و خلق یک جهان پست مدرن شیک و شکیل باشد که طیف وسیعی از مخاطبان عام و خاص را می‌تواند سرگرم و اقناع کند. فیلمی که نه در فیلمنامه نقص بارزی دارد و نه در اجرا کمبودی در آن حس می‌شود یا در ذوق می‌زند.
یک کمدی موقعیت ممتاز داریم که به موجب جنس بازی خودمانی ترکیب جذاب بازیگران فیلم، بسیار به دل می‌نشیند و مولفه‌های پست مدرن جهانش را همراه با مضمونی برگرفته از جهانبینی خیام، به مخاطب ارائه می‌دهد. سه دوست در جشن عروسی دوست دیگر خود شرکت می‌کنند و پس از ایجاد بحران، بی‌خیالی و سهل‌گیری آن‌ها موقعیت‌های کمیکی ایجاد می‌کند که در راستای جهان ابزورد فیلم است و برای بُعد مضمونی کار نیز مدام به عناصر لذت‌بخش زندگی مثل غذا و خواب و شهوت و جشن و شادی رجوع می‌شود درحالی که همگی در دل یک بحران هستند. این وسط اشاراتی نیز به اهمیت بخشش با توجه به کوتاهی عمر آدمیزاد می‌شود و البته فیلم با تاکید بر ناگهانی بودن مرگ، سعی دارد مضمونش را بسط دهد که البته در این کانسپت جفنگ و شوخ، شاید نتوانسته باشد به حد کفایت موفق از آب دربیاید.
شخصیت‌های فیلم، همگی نوعی سادگی و رهایی دارند که به کمک بازی‌های روان و بانمک بازیگران، تبدیل به مزیت اساسی کار شده است. فضا به گونه‌ای است که احساس می‌کنیم همگی دارند نقش خودشان را بازی می‌کنند و مناسبات واقعی دوستانه‌ی بین خود را نشان می‌دهند و از قضا جنس حرف زدن و اکت‌هایشان برای ما آشناست و در فیلم‌های قبلی نیز همین وضعیت را از آن‌ها دیده‌ایم و جالب اینکه چنین وضعیتی اصلاً احساس تکراری بودن یا درجا زدن ندارد. البته هادی حجازی‌فر متفاوت‌تر از همیشه است و کیفیت بازی‌اش نیز یک سر و گردن بهتر از بقیه تیم بازیگری است و توانسته یک شخصیت بسیار خاص از یک دکتر رها و بی‌خیال را در حافظه ما ثبت کند.
«صبحانه با زرافه‌ها» در دستیابی به لحن هجوآلود و پوچ‌اندیشانه حاکم بر جهانش موفق است و از بدو شروع تا انتها با شوخی‌های بانمکش می‌خنداند؛ خط داستانی پر کشمکشی را با گره‌ها و تعلیق‌های پی‌در‌پی غنا می‌بخشد و روح بی‌معنای زندگی مدرن را به درستی به ما نشان می‌دهد. ساختن چنین فیلمی نیاز به خلاقیت، ذوق، سواد و رندی بالایی دارد که به نظر می‌رسد سروش صحت این امتیازات را دارد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، 22 آبان 1403)


✍️مهران زارعیان

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 مروری بر فیلم «کیک محبوب من»


📽 پوسته فربه‌تر از گوشته



💠امتیاز ۱ از ۵



فیلم تازه بهتاش صناعی‌ها و مریم مقدم را می‌توان به یک پوسته و یک گوشته تجزیه کرد. گوشته آن که شاکله‌ اصلی و بطنی فیلم را تشکیل می‌دهد، همان لاگ‌لاین مبتنی بر تنهایی زنی مسن و تمایل او برای پر کردن این تنهایی است که در قالب یک اتمسفر سینمایی بانمک و سرشار از شور زندگی روایت می‌شود. پوسته آن اما، لیبل «عدم تن دادن به سانسور»، «نشان دادن واقعیت‌هایی که ممیزی تاکنون اجازه دیدنش را در سینمای ایران نمی‌داده» و اشاراتی به دغدغه‌های مبتنی بر سبک زندگی و آزادی‌های اجتماعی مخالفان نظم سیاسی حاکم بر ایران است. همین پوسته، فیلم را در جریان سینمایی روایتگر گفتمان زن، زندگی، آزادی قرار می‌دهد که در چند سال اخیر، داخل و خارج از ایران، آثار گاه مهم و گاه کم‌رمقی را در حافظه سینمای ایران ثبت کردند.
آنچه در گوشته می‌بینیم، یک فیلم فقیر است؛ یک موقعیت کمدی رمانتیک محوری دارد که تلاش می‌کند وضعیت روحی افراد تنها در سنین بالا را بازنمایی کند. امتیاز فیلم در ایجاد فضا و لحن سرخوشانه‌اش است که با المان‌های بزم مثل رقص و کیک و می و ضیافت می‌تواند مخاطب را همراه کند و به دلیل موفقیت در ایجاد همذات‌پنداری با شخصیت اصلی و بازی همدلی‌برانگیز لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی، در مجموع به دل می‌نشیند و کام را شیرین می‌کند.
البته دو امر در گوشته فیلم شدیداً در ذوق می‌زند و مانع از این می‌شود که بگوییم «کیک محبوب من» اثر قابل قبولی است. نخست آنکه روند آشنایی و صمیمیت بین مهین و فرامرز به صورت غیر قابل باوری سریع پیش می‌رود و بعضی رفتارهای مهین حتی با فرض غیر مذهبی بودنش، از وقار و نجابتی که در زنان ایرانی سراغ داریم، آن هم در سن و سال مهین، به دور است. این نکته از آنجایی بیشتر خودش را نشان می‌دهد که به یاد بیاوریم که «کیک محبوب من» در پوسته، به موجب فرار از سانسور، ادعای نوعی رئالیسم دارد و روی این مانور می‌دهد که می‌خواهد «واقعیت‌های ایران امروز» را نشان دهد. هیچ محدودیت دراماتیکی نیز نداشت اگر زمان وقایع در فیلم، به جای یک شب، در بازه زمانی طولانی‌تری امتداد می‌یافت و روند صمیمی شدن مهین و فرامرز را باورپذیرتر می‌کرد. بنابراین شاید از اساس مقصود صناعی‌ها و مقدم این بوده که بیش از آنکه بر وجه تنهایی و میل به همنشینی در دو شخصیت اصلی تاکید کنند، مسئله میل جنسی را مورد تمرکز قرار دهند که برای چنین میلی، سن دو شخصیت چندان باورپذیر انتخاب نشده است.
مشکل دوم اما بارزتر است. «کیک محبوب من» خیلی ناگهانی و با تلخی بی‌دلیلی به پایان می‌رسد که نه در هندسه‌ی مضمونی فیلم ضرورتی دارد و نه با حال و هوای فیلم سنخیت دارد. گویی هدف از این پایان، انتخاب یک راه حل صرفاً متفاوت و غیر کلیشه‌ای برای اتمام فیلم است. در صورتی که فیلم برخلاف نمونه‌هایی مثل «یه حبه قند» یا «طعم گیلاس»، وارد بحث مضمونی هستی‌شناسانه و آیرونی مرگ و زندگی نمی‌شود و پایان کنونی صرفاً یک جور حال‌گیری از مخاطب و شخصیت اصلی فیلم است. در صورتی که شایسته بود چنین فیلمی به سراغ سنت کمدی رمانتیک‌ها برود و مثلاً از وودی آلن وام بگیرد تا پایانی بدون این میزان تلخی و بی‌رحمی داشته باشد.
به ابتدای متن بازگردیم، چرا من پوسته و گوشته را در این فیلم جدا کردم؟ به این دلیل که «کیک محبوب من» بیش از آنکه بابت گوشته‌اش اعتبار بگیرد، به خاطر پوسته‌اش مورد توجه و تحسین قرار گرفت. تصور کنید اگر فیلم با همین ایده و با همین فضای کلی و با همین بازیگران، مجوز گرفته بود و آن چند متلک سیاسی یا موارد حساسیت‌زا مثل بی‌حجابی بازیگر را نداشت، چه سطحی از توجه را ایجاد می‌کرد؟ احتمالاً به عنوان یکی از فیلم‌های متوسط به پایین جشنواره فجر مطرح و پس از چند سال به کلی فراموش می‌شد. بنابراین «کیک محبوب من» فیلمی است که نان پوسته‌اش را می‌خورد و آن اشارات کم‌رمق به دغدغه‌های مربوط به سبک زندگی در «قصیده گاو سفید»، زوج صناعی‌ها و مقدم را به این ایده رساند که چه بهتر اگر در فضای کنونی جامعه که گفتمان زن، زندگی، آزادی غلبه دارد، حاشیه جای متن را بگیرد و فیلم را نه برای گوشته و درام و اصل و اساس فیلم، بلکه برای پوسته و همان چند متلک و موارد حساسیت‌زا بسازند؛ تشخیص آن‌ها درست بود و فیلمشان اینگونه بیشتر مورد توجه واقع شد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۶ آبان ۱۴٠۳)


✍ مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞امشب (یکشنبه ۱ مهر) حوالی ساعت ۲۳ در رادیو گفتگو به عنوان منتقد مهمان حضور خواهم داشت

💠گفتگو درباره فیلم «وزارت جنگ ناجوانمردانه» / "The Ministry of Ungentlemanly Warfare"


📽📻برنامه «سینما زاویه»


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

فیلم‌های منتخبم از سینمای ایران:

1- باشو، غریبه کوچک
(بهرام بیضایی)
2- به‌رنگ ارغوان
(ابراهیم حاتمی‌کیا)
3- بچه‌های آسمان
(مجید مجیدی)
4- جدایی نادر از سیمین
(اصغر فرهادی)
5- روز واقعه
(شهرام اسدی)
6- خانه دوست کجاست
(عباس کیارستمی)
7- ماهی‌ و گربه
(شهرام مکری)
8- دوئل
(احمدرضا درویش)
9- گاو
(داریوش مهرجویی)
10- مادر 
(علی حاتمی)

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞درباره فیلم «قلب رقه»


📽«بومی‌سازی اکشن آمریکایی»



💠امتیاز: ۱/۵ از ۵



پس از دیدن «قلب رقه» حتی اگر به مدد سرگرم‌کنندگی و ادویه‌جات سینمایی از فیلم لذت برده باشید، نمی‌توانید کتمان کنید که یک جای کار می‌لنگد و ابداً فیلم ماندگار و خاطره‌انگیزی ندیده‌اید.
گمان می‌کنم محوری‌ترین دلیل این عدم توفیق، نگاه به سینما به چشم شابلون باشد؛ سینما به مثابه شابلون هالیوودی. یعنی آنچه فیلم‌های پاپ کورنی و بازاری هالیوودی دارند را الگو قرار بدهی و محتوای ارزشی و انقلابی را درون این شابلون قرار دهی و تصور کنی که فیلم خوبی از آب در می‌آید. چنین رویکردی البته اگر به خوبی و با بهره‌گیری درست از تکنیک‌ها و تجهیزات به‌روز سینمایی انجام شود، نتیجه‌ی کار سرگرم‌کننده و مهیّج خواهد بود، اما مثل سفارش دادن پیتزا در مراسم ختم یا پوشیدن کت و شلوار با کراوات در یک اجرای تواشیح، زار می‌زند؛ مخاطب حس می‌کند که ظرف و مظروف با هم جور نیست و سنخیتی ندارد.
درباره‌ی «قلب رقه» اتفاقی که افتاده این است که یک شهرام حقیقت‌دوست چشم رنگی و خوش‌سیما به عنوان قهرمان بزن‌بهادر اکشن داریم که دقیقاً همان مختصاتی را برای ما تداعی می‌کند که در فیلم‌هایی با نقش‌آفرینی جیسون استاتهام یا مارک والبرگ می‌شناسیم. همان نوع تیراندازی‌ها و درگیری‌های تن به تن مبتنی بر زور بازو، ابتکارات استراتژیک هالیوودی و حتی عشق و عاشقی آمریکایی‌مآبانه. بنابراین برای مخاطب که تصویر ذهنی مشخصی از یک نیروی عضو سپاه قدس دارد، چنین شمایلی آشنا و دلچسب نیست. همان‌طور که تصویر کاریکاتوری از داعشی‌ها را نیز نمی‌تواند از یک فیلم جدی و سطح بالا انتظار داشته باشد.
این نگاه و رویکرد فقط مختص «قلب رقه» نیست؛ به نظر می‌رسد استارت آن با «بادیگارد» و «به وقت شام» حاتمی‌کیا خورد و در ادامه فیلمسازان دیگر به صورت معیوب‌تری آن را دنبال کردند؛ لااقل حاتمی‌کیا قهرمان‌های آرمانگرا و ارزشی خود را به خوبی می‌شناخت و از دل یک تجربه‌ی چند ده ساله، در شخصیت‌پردازی کاستی و خلل برجسته‌ای در آثارش حس نمی‌شد. اما فیلمسازانی که بعدتر به سراغ سوژه‌های این چنینی رفتند، تمام مناسبات زیربنایی و روبنایی فیلم‌هایشان را نعل به نعل از هالیوود وام گرفتند. به طوری که در زمان مطرح شدن فیلم «روز صفر» که از نظر تکنیکی و پیرنگ و ظواهر استاندارد بود، صدای وحید جلیلی درآمد و این نکته را مطرح کرد که کسانی که عبدالمالک ریگی را گیر انداختند، حزب‌اللهی‌ترین نیروهای امنیتی بودند.
نباید تصور کرد که مسئله فقط ظاهر کاراکتر یا مثلاً پایبندی به شعائر مذهبی است؛ اصولاً کُنه و ساختار این آثار، از سر تا پا از اکشن‌های مغرب‌زمین آمده و ماهیتی فست‌فودی دارد.
قهرمان «قلب رقه»، امیر جدیدی در «روز صفر» و حمید فرخ‌نژاد در سریال «سقوط» ما را به یاد بزن‌بهادرهای آثار مل گیبسون و بروس ویلیس، می‌اندازند و صرفاً در نام و زبان ایرانی هستند.
درباره «قلب رقه» با فیلمی مواجه هستیم که از ریتم نمی‌افتد، کشمکش و غافلگیری خوبی دارد، حتی سکانس مهیّج پایانی‌اش از فیلم‌های استاندارد اکشن آمریکایی چیزی کم ندارد، اما به تن این سوژه و مناسباتی که از مدافعان حرم و نبردهای سوریه و عراق می‌شناسیم، زار می‌زند و هیچ سنخیتی ندارد.
مشخص نیست خرده داستان مثلث عشقی چه ربطی به این فضا دارد و چرا ایدئولوژی و جهان‌بینی در فیلم انقدر غایب است؟ فیلمساز تفاوتی بین این سوژه در کانسپت عربی-اسلامی با سوژه‌ی سری فیلم‌های جیمز باند قائل نیست؟
آدم‌های فیلم مثل آدم‌های فیلم‌های اکشن و جنگی آمریکایی، در دو دسته‌ی خوب‌ها و بدها قرار می‌گیرند بدون اینکه وجه افتراقی در شخصیت‌پردازی آن‌ها باشد. یکی ریش بلند نامرتب بدون سبیل دارد، پس داعشی است و دیگری سیمای زیباتری دارد، پس مدافع حرم است.
گویی سینما فقط با تعداد فشنگ بیشتر، انفجار بزرگتر و صدای عظیم‌تر، سینما می‌شود و انگار به خلق زمینه و عمق بخشیدن بر شخصیت‌ها و مناسبات فکری حاکم بر فیلم نیازی وجود ندارد. با صرف بودجه‌ی بالا و بهره‌گیری از متخصصین فناوری‌های مرتبط با سینما، می‌توان وجوه سمعی و بصری چنین فیلم‌هایی را ارتقا داد و حتی در سطح استاندارد روز دنیا بالا برد، اما مادامی که فیلمنامه و مهمتر از فیلمنامه، شناخت و ذهنیت درست درباره‌ی سوژه وجود نداشته باشد، حاصل کار فیلم درخشان و ماندگاری نخواهد شد. (روزنامه فرهیختگان، شهریور ۱۴۰۳)


Join👉 @warOfteragedy

✍مهران زارعیان

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

یادداشتی درباره فیلم «جعفر خان از فرنگ برگشته» و مقایسه‌ی تطبیقی آن با منبع اقتباس جهت یادآوری روح زمانه و نگاه روشنفکران عصر پهلوی دوم درباره نزاع سنت و مدرنیته که در کانال حلقه‌ی ادبی وزین «دبور» منتشر شد.

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞نگاهی به فیلم «جنگ داخلی»

🇺🇸Civil War (2024)


💠امتیاز: ۱/۵ از ۵



❌شورش بی‌دلیل



تصور کنید یک فرد نظامی قسی‌القلب با خونسردی تمام از ملیت یا قومیت یک غیر نظامی تسلیم شده سوال می‌پرسد و زمانی که او پاسخ نامطلوب می‌دهد، ناگهان گلوله سربی سینه‌ی فرد غیر نظامی مفلوک را می‌شکافد و جانش را می‌ستاند. این چنین خشونت عریانی که بار اصلی دلخراش بودنش به خاطر خونسردی و بی‌اعتنایی فرد نظامی است، قرار است دال مرکزی هندسه‌ی مضمونی فیلم «جنگ داخلی» باشد اما فیلم در پرداختن به این مسئله بسیار ناتوان از آب درآمده به یک دلیل ساده: هیچ عمق میدانی از پیشینه‌ی نزاع و هویت سیاسی و ایدئولوژیک دو طرف دعوا نداریم و حتی تشخیص اینکه کدام فرد مسلح متعلق به کدام سمت ماجراست به خاطر شباهت ظاهر و یونیفرم, مبهم است!
به عبارت دیگر «جنگ داخلی» فیلمی درباره یک منازعه‌ی ژئوپلیتیک است، بی‌آنکه کوچکترین اطلاعاتی درباره‌ی مناسبات سیاسی، علت منازعه و هویت و مرام دو گروه متخاصم به ما ارائه دهد.
صرفاً در طول فیلم کلی‌گویی‌هایی می‌شنویم از ایالت‌هایی که جدایی‌طلب شده‌اند و رئیس‌جمهوری که خشونت به خرج می‌دهد و این وسط تمام نظامیان از هر دو طرف، کاملاً خونریز و بی‌ملاحظه و ظالم‌اند.
مشخص نیست چه عاملی باعث این سطح از خشونت و سازش‌ناپذیری شده و مشخص نیست که پشت پرده ماجرا دقیقا چیست.
ما با یک تیم خبرنگاری همراه می‌شویم تا طبق الگوی مورد علاقه‌ی الکس گارلند (فیلمساز) در قالب یک سفر جاده‌ای دراماتیک به سمت واشنگتن برویم و خطرات و ماجراجویی‌ها را از نزدیک ببینیم؛ تیمی متشکل از یک مرد خبرنگار جدی، یک زن عکاس دردکشیده، یک مرد مسن عافیت‌طلب و یک دخترک جوان احساساتی. فیلم در پرورش شخصیت افراد این تیم و شیمی روابط میان آن‌ها کاملاً موافق است که این امر مرهون از بازی‌های سطح بالای هر چهار بازیگر به خصوص کریستن دانست است.
مرد خبرنگار به چیزی جز هدف جاه‌طلبانه‌اش در مصاحبه گرفتن از رئیس‌جمهور بدنام مستقر فکر نمی‌کند؛ زن خبرنگار زندگی‌اش را در راه پرخطر عکاسی جنگ وقف کرده و واضحاً آلام روحی فراوانی چشیده و دخترک عکاس در اندیشه‌ی تجربه‌ی هیجان‌انگیز این راه خطیر است و البته در طول راه بارها دچار شوک جدی می‌شود. «جنگ داخلی» به ما نشان می‌دهد که آن تصاویری که از جنگ‌ها در رسانه‌ها می‌بینیم با چه مشقت و سختی‌های مفرطی تهیه شده و چه قدر ارزشمند است.
اصولاً اگر «جنگ داخلی» را ادای دینی به خبرنگاران و به خصوص عکاسان و نیروهای رسانه‌ای جنگ بدانیم، شاید بتوان گفت که فیلم در نزدیک شدن به دنیای پردردسر، خطرناک و ستایش‌برانگیز آن‌ها موفق است و عمده‌ی بار حسی و سرگرم‌کنندگی فیلم نیز به همین پیگیری سرنوشت خبرنگاران اتکا دارد.
با این حال «جنگ داخلی» به عنوان فیلمی که زیرمتن سیاسی دارد و حتی در پوسترش آشکارا به مؤلفه‌های ملی آمریکا ارجاع می‌دهد، نمی‌تواند حرف جدی و قابل تأملی بزند و اگر هدفی در تقبیح فلان سیاستمدار یا بهمان حزب سیاسی آمریکایی دارد، آن قدر بیانش الکن است که به هیچ عنوان دلالت‌هایش را نمی‌توان جدی گرفت و در یادها نخواهد ماند.
«جنگ داخلی» شاید به درد علاقه‌مندان به سینمای پاپ کورنی اکشن و جنگی بخورد و سکانس‌های مهیّج و سرگرم‌کننده قابل توجهی داشته باشد، اما قطعاً فیلم عمیق و تأمل‌برانگیزی نیست و یک اثر یک بار مصرف دارای تاریخ انقضا می‌باشد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، خرداد ۱۴۰۳)


✍مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه نقد فیلم «تلماسه: قسمت دوم»
(صفحه ۲ از ۲)



💠 سوم؛ سینمای تکنیکال

هر دو قسمت «تلماسه» بسیار وابسته به امکانات فنی خود هستند و این موضوع نیز لزوماً مایه‌ی خرده گرفتن و نکوهش نیست.
سینما اساساً بر طیف وسیعی از تروکاژها و حقه‌های فنی بنا شده است و ماهیت دروغ‌مآبانه‌ی آن اقتضا می‌کند که برای جذب شدن مخاطب به قصه و ایجاد حس تداوم و باورپذیری، از تکنیک‌های مختلف استفاده شود. برگ برنده‌ی اصلی هر دو قسمت «تلماسه» ویلنوو در بهره‌گیری مناسب و هوشمندانه از این تکنیک‌هاست. چنین فیلمی اساساً برای تماشا بر پرده‌ی بزرگ با صدای بلند در سالن تاریک ساخته شده و به کمک حجم بالای دکورها، نماهای پرجزئیات، انفجارها، نور و غبار و کوهی از المان‌های بصری جذاب، حظ سمعی-بصری برای مخاطب فراهم می‌کند.
علاوه بر تکنیک، هنر طراحی "فیگورها" و موسیقی نیز، جذابیت اقتباس ویلنوو را بسیار بالا برده است. مقصود از فیگور، ترجمه‌ی تصویری آن چیزی است که یک رمان علمی-تخیلی نامتعارف و نامأنوس با مناسبات دنیای امروز ما، از آدم‌ها و تجهیزات و جاها و... توصیف کرده است. ویلنوو به دلیل داشتن خلاقیت وافر و شمّ سینه‌فیلی ممتاز، توانسته یک اثر باشکوه، شکیل و خوش‌ساخت با رنگ و لعاب فراوان و جذابیت‌های دیداری و شنیداری چشمگیر خلق کند.
بر همین اساس، شمایلی که از افراد و اشیاء مختلف در فیلم می‌بینیم، از دنیای سیاه و سفید و مخوف هارکونن‌ها، تا دنیای اسرارآمیز خواهران بنی‌جزریت، تا صحرای چشم‌نواز آراکیس و کرم‌ماسه‌های غول‌آسای آن، همه و همه تا این حد درخشان و تکان‌دهنده به نظر می‌رسند و نتیجه کار را در سطح برترین آثار بزرگان سینمای بیگ پروداکشن آمریکا مثل جیمز کامرون، ریدلی اسکات، پیتر جکسون و استیون اسپیلبرگ قرار می‌دهد.
در این میان، از نقش مسحورکننده‌ی موسیقی هانس زیمر نیز نمی‌توان گذشت که بی‌اغراق، تأثیرش بر جذابیت فیلم، نقشی مؤلف‌گونه برای آهنگساز به وجود آورده است. نواهای هانس زیمر برای «تلماسه» تلفیقی است از رازآلودگی کیهانی که در آثار ونجلیس شنیده‌ایم با ملودی‌های خاورمیانه‌ای و البته نوعی حس ترس آمیخته با تضرع که با مایه‌های آخرالزمانی و مذهبی فیلم هماهنگی پیدا می‌کند.
در قسمت دوم «تلماسه»، میزان ادای دین و ارجاعات ویلنوو به فیلم‌های محبوبی مثل «2001 ادیسه فضایی»، «لورنس عربستان» و «اینک آخرالزمان» در حد قسمت اول به چشم نمی‌آمد و مشخصاً ذوق سینه‌فیلی کمتری را برمی‌انگیخت. گرچه نیمه دوم قصه‌ی «تلماسه» بر بخش هیجان‌انگیزتر این قصه تمرکز دارد و به همین دلیل شاید بتوان گفت که در مجموع قسمت دوم، سرگرم‌کننده‌تر و پرکشمکش‌تر از قسمت اول است.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳)



✍مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه نقد فیلم «مست عشق»



به لحاظ فنی فیلم به سراغ اغراق‌های سمعی-بصری رفته است و به خیال خود می‌خواهد شبیه فیلم‌های دارای پروداکشن عظیم باشد اما باز این اغراق‌ها بیرون می‌زند و ناشیانه است. نور و رنگ در بعضی صحنه‌ها بسیار دستکاری شده و مثلاً در جایی آسمان را به رنگ صورتی می‌بینیم و مشخص نیست که وقتی فیلم هیچ غنای شاعرانه و ادبی هم ندارد، چرا تلاش داشته از واقع‌گرایی متعارف آثار تاریخی عبور کند؟
درباره‌ی افکت‌های تصویری و جلوه‌های ویژه بصری نیز علی‌رغم آنکه به نظر فیلم تکنیکال و پر خرجی می‌بینیم، اما گاهی سطح فیلم به لحاظ فنی کاملاً نازل به نظر می‌رسد و ناشیانه است. (مثلا یکی از صحنه‌ای ابتدایی مواجهه‌ی شمس و مولانا که قرار است کرامات شمس را ببینیم)
مضاف بر آنچه گفته شد، دیالوگ‌نویسی فیلم -احتمالاً با نیت ساده‌فهم بودن- بسیار پیش‌پا افتاده است و حتی بعضی جاها کاملاً محاوره‌ای می‌شود در حالی که از قضا یکی از ادبی‌ترین سوژه‌های موجود و ممکن در میان آثار تاریخی سینمای ایران را انتخاب کرده است.
برای کسی که دیالوگ‌های علی حاتمی و بهرام بیضایی و حتی در مقیاس کوچکتر، داوود میرباقری را در ذهن داشته باشد، دیالوگ‌نویسی نازل و دم‌دستی در فیلم «مست عشق» بسیار در ذوق می‌زند و این حقیقت که این سوژه‌ها از بزرگان ادبیات شیرین فارسی هستند، تأسف و افسوس ما را افزون می‌کند.
تا اینجا دلایلی که برای ضعیف بودن فیلم «مست عشق» آوردم، حول ویژگی عامه‌پسند بودن سبک و سیاق کارنامه حسن فتحی قرار می‌گرفت. اکنون می‌خواهم به سراغ وجه تلویزیونی بودن سبک حسن فتحی بروم و بر این مبنا ضعف بزرگ دیگر فیلم را تبیین کنم.
فیلم «مست عشق» به صورت واضحی، مشکل انسجام در فیلمنامه دارد. استخوان‌بندی فیلمنامه‌ی «مست عشق» اساساً ماهیتی متناسب با سریال‌سازی دارد. تعداد قابل توجهی خرده‌داستان جدا از هم داریم که به نحوی با ماجرای شمس و‌ مولانا مرتبط می‌شوند و پرداختن مناسب به آن‌ها، مستلزم زمانی بیش از فرصت محدود یک فیلم سینمایی است.
یک مورد که داستانک اسکندر و کنیز مسیحی باشد، تازه در اواخر فیلم استارت می‌خورد و نویسنده خیلی سریع سعی کرده که آن را به نتیجه برساند.
این حالت خرده داستان‌های متنوع، باعث شده تا مرکز ثقلی در روایت فیلم وجود نداشته باشد و خیلی مواقع حتی احساس کنیم که ماجرای اصلی (شوریدگی و شیدایی بین شمس و مولانا) به حاشیه رفته است.
روایت غیر خطی نیز بر این عدم انسجام و اغتشاش داستانی افزوده است و به طور کلی فیلمنامه‌ی «مست عشق» را بی‌سر و ته و آشفته کرده است.
به طور کلی مشخص نیست که تم اصلی فیلم چیست و فیلم روی چه مسئله‌ای می‌خواهد تمرکز کند؟ آیا مسئله‌ی اصلی عشق زمینی بین زن و مرد است که در حکایت اسکندر/کنیز و شمس/کیمیا خاتون بدان تاکید شده؟ آیا مسئله‌ی اصلی، حسادت‌ها و تنگ‌نظری‌ها و دنائت‌های ذاتی انسان است که باعث توطئه سوءقصد به جان شمس تبریزی شد؟ آیا مسئله‌ی اصلی داستان زندگی مولانا جلال‌الدین محمد در قونیه است که از یک واعظ خوش‌بیان و مسلط به معارف اسلامی به یک عارف شوریده و خراباتی تبدیل شد؟ آیا مسئله‌ی اصلی عرفان و خداشناسی است؟ حتی یک جاهایی مسئله جهاد با نفس، صلح‌طلبی، جنگ با مغول و... به صورت گذرا مطرح می‌شود.
فیلم به هر کدام از این مضامین ناخنک می‌زند ولی به هیچ کدام در حدی متمرکز نمی‌شود که یک کل معنادار و منسجم را به وجود بیاورد. عجیب این است که فیلمنامه‌نویس ماهر و زبردستی مثل فرهاد توحیدی پشت فیلمنامه‌ی «مست عشق» بوده اما حاصل کار تا این حد نامنسجم و بی‌در و پیکر است.
البته احتمال دارد که حواشی به اختلاف خوردن با سرمایه‌گذار ترکیه‌ای و آن قصدی که برای تبدیل «مست عشق» به سریال وجود داشت، در این عدم انسجام و اغتشاش روایی و مضمونی، مؤثر بوده باشد و اصلاً شاید فیلمنامه‌ی اولیه با نسخه‌ای از فیلم که در نهایت تدوین شده و اکنون بر روی پرده است، متفاوت بوده باشد اما فعلاً ما چیزی نمی‌دانیم و اثری که برای قضاوت مقابل‌مان وجود دارد، اشکالات فاحش در متن دارد که مانع از پیگیری درست قصه و لذت بردن از فیلم می‌شود.
به طور کلی می‌توان گفت که «مست عشق» بعد از این همه سال انتظار و حواشی، به هیچ عنوان نتوانست تجربه‌ی درخشانی از بازنمایی سینمایی زندگانی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی باشد و رویکرد عامه‌پسند و تجاری حسن فتحی در کنار فیلمنامه‌ی نامنسجم او، «مست عشق» را به تجربه‌ای ناامیدکننده و ضعیف تبدیل کرد که شاید فروش بالایی داشته باشد، اما قطعاً اثر ماندگار و ارزشمندی نخواهد بود.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳)


✍مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🛑گفتگوی مهران زارعیان و مصطفی قاسمیان درباره موضوعات روز سینمای ایران و جهان

💠بررسی فیلم «تل‌ماسه: قسمت دوم»
💠یادآوری فیلم‌های حاضر در جشنواره کن ۲۰۲۴
💠مرور فیلم «سال گربه»
💠مرور دو فیلم «ویلای ساحلی» و «گیجگاه»
💠بحثی درباره MeToo به بهانه مناقشه اخیر بر سر پارسا پیروزفر

در یوتیوب ببینید:

https://www.youtube.com/watch?v=3SAuDiVDAv0

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 کوتاه درباره فیلم "انجمن برف"
❄️Society Of The Snow (2023)


💠امتیاز 2/5 از 5


✈️تن‌های تنها و تنها امید


ساختن فیلم‌های درام بقا کاری است سهل و ممتنع؛ سهل از این جهت که بخش بزرگی از متریال این آثار از قبل مشخص است و تکلیف خود را می‌دانیم که قرار است تلاش‌های موفقیت‌آمیز قهرمانان در یک بحران جدی یا گیر افتادن در یک شرایط خطرناک را ببینیم، نسبت به قهرمان سمپاتی پیدا کنیم و آنتاگونیستمان همان بلای طبیعی یا فاجعه‌ای که رخ داده می‌باشد.
فیلم‌های درام بقا اما ممتنع نیز هستند. از این جهت که دست‌ سازندگان از قبل برای مخاطب رو شده و بخش اعظمی از ایده‌ها در این آثار بالذات است و به همین دلیل حجم زیادی از موقعیت‌های مشابه در این دسته از فیلم‌ها مشترک است و تکراری جلوه می‌کند.
استراتژی سازندگان فیلم اسپانیایی‌زبان «انجمن برف» نیز بازی در همین چارچوب است. به همین جهت در همان اولین نریشن فیلم، سرنوشت هواپیما روشن می‌شود و مشخص است تمرکز فیلم بر روی «چه» نیست و صرفاً می‌خواهد «چگونه» را تشریح کند.
باید گفت که فیلم «انجمن برف» از پس این رسالت برمی‌آید زیرا به کمک یک دوربین خوددار و هنجارمند، فقط ضروریات را به ما نشان می‌دهد و برای صحنه‌های دشوار و تاثیرگذار (مثل سقوط هواپیما) کارگردانی حساب‌ شده‌ای دارد. فیلم همچنین با ایجاد تضاد بین غم و شادی، گرما و سرما، مرگ و زندگی در وهله نخست احساسات شکننده و متزلزل مردمان گرسنگی کشیده را یادآوری می‌کند و از سوی دیگر تاثیرگذاری و جذابیت خود را افزایش می‌دهد.
با این حال «انجمن برف» جایگاه دست‌نیافتنی در گونه‌ی درام بقا نخواهد داشت و به خاطر شخصیت‌پردازی نه‌چندان ممتاز، سرراست بودن بیش از حد روایت، کشمکش زیر حد انتظار و نداشتن ظرافت‌های خاص فیلمیک، ماندگار نخواهد شد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان)


✍️مهران زارعیان


Join👉@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 کوتاه درباره «شب، داخلی، دیوار»


💠امتیاز ۳/۵ از ۵


🩸«خشونتی سرد پشت دیوارها»



فیلم تازه‌ی وحید جلیلوند که متأسفانه شرایط اکران عادلانه نصیبش نشد، یک تجربه‌ی موفق در قصه‌گویی و هم‌زمان یک تجربه‌ی ناموفق در انتقال پیام سیاسی است.
«شب، داخلی، دیوار» از این جهت فیلمی تماشایی است که به خوبی از پس یک روایت دشوار مبتنی بر جریان هذیان‌گونه ذهنی برمی‌آید که مشابه نمونه‌های خارجی مثل «جزیره شاتر»، «باشگاه مشت‌زنی» و «دشمن»، واقعیت و رویا (بخوانید کابوس) را در هم می‌آمیزد و قصه‌اش را بی‌لکنت جلو می‌برد. البته شاید بتوان یکی دو مورد قایم کردن حفره‌های منطقی پشت این فرم وهم‌آلود و ذهنی را به یاد آورد، اما قابل اغماض است. (مثل ماجرای اسلحه که دکتر برای شخصیت اصلی می‌آورد.)
در این میان بهره گرفتن از یک فضای زمخت و بی‌رحم (به معنای هانکه‌ای کلمه) با خشونتی سرد که نمودش را در تمهید دراماتیک بیماری صرع زن، نابینایی شخصیت اصلی، دکور خانه خصوصاً با آن کابینت‌های فلزی، جنس بازی نوید محمدزاده و کات‌های ماهرانه فیلم با موتیف صدای آزاردهنده و اضطراب‌آور کوبیدنِ در، می‌بینیم، بسیار به فیلم کمک کرده تا به فرمی متناسب با قصه دست پیدا کند.

مشکل فیلم اما جایی است که یک مضمون ملتهب و خواه‌ناخواه سیاسی، مطابق پسند بخش قابل توجهی از جامعه را به صورت خام در فیلم رها می‌کند.
فیلمی که آشکارا به سراغ سوژه‌ای رفته که در این زمانه وجه سیاسی دارد، چرا باید اصرار داشته باشد که از قصه‌اش سیاست‌زدایی کند به طوری که تا این حد عقبه‌ی آدم‌ها و فضاها در فیلم بدون هویت باشد؟
اینکه فیلمساز برای فرار از ممیزی از بیان مختصات دقیق‌تری از شرایط سیاسی و اجتماعی مد نظرش امتناع کرده، توجیه معقولی نیست، چون اولاً ذات این سوژه، جنبه‌ی سیاسی دارد که در فیلم به طور مینیمال‌مآبانه‌ای (بخوانید مینیمال تقلبی) کمرنگ شده و ثانیاً در هر حال فیلمی با این ایده قابل پیشبینی بوده که به تیغ ممیزی برخورد کند و حیف بود فیلمساز حرفش را تا این حد ابتر بیان کرده است.
این حتی به منطق پلات اولیه نیز صدمه زده است، چرا که باورپذیر نیست یک پرونده صرفاً پلیسی، تا این حد بغرنج و پر آب و تاب شود که در داستان ذهنی این همه خدم و حشم برای یافتن زن بسیج شوند و در داستان واقعی این همه مجازات و عقوبت در پاسخ به تمرد پلیس (آن هم با انگیزه انسانی و معقول) به وجود بیاید. جدا از اینکه به گمانم فیلم دچار یک نگاه سانتیمانتال به تم پرطرفدار فرد در برابر سیستم شده است که در واقعیت سخت محلی از اعراب ندارد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان)


✍ مهران زارعیان


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

جمع‌بندی من درباره جشنواره فجر ۱۴۰۲:


امتیازدهی (از ۵ نمره) :


*فیلم‌های درخشان و دیدنی

۱- تابستان همان سال: ۴/۵
(محمود کلاری)
۲- تمساح خونی: ۴
(جواد عزتی)
۳- صبحانه با زرافه‌ها: ۴
(سروش صحت)
۴- آپاراتچی: ۴
(قربانعلی طاهرفر)
۵- پرویز خان: ۳/۵
(علی ثقفی)
۶- ظاهر: ۳/۵
(حسین عامری)
۷- باغ کیانوش: ۳
رضا کشاورز حداد
۸- آسمان غرب: ۳
محمد عسگری


*فیلم‌های قابل تأمل

۸- نپتون: ۲/۵
محمد ابراهیم غفاریان
۹- بی‌بدن: ۲/۵
مرتضی حسینعلی‌زاده
۱۰- آغوش باز: ۲/۵
بهروز شعیبی
۱۱- قلب رقه: ۲/۵
خیرالله تقیانی‌پور
۱۲- مجنون: ۲
مهدی شامحمدی
۱۳- پروین: ۲
محمدرضا ورزی
۱۴- نوروز: ۲
سهیل موفق
۱۵- نبودنت: ۱/۵
کاوه سجادی حسینی
۱۶- ملکه آلیشون: ۱/۵
ابراهیم نورآور محمد
۱۷- دروغ‌های زیبا: ۱
مرتضی آتش‌زمزم
۱۸- احمد: ۱
امیرعباس ربیعی
۱۹- آبی روشن: ۰/۵
بابک لطفی خواجه‌پاشا


*بی‌ارزش:

بهشت تبهکاران (مسعود جعفری جوزانی)، دو روز دیرتر (اصغر نعیمی)، شور عاشقی (داریوش یاری)، پرواز ۱۷۵ (محمدحسین حقیقت)، صبح اعدام (بهروز افخمی) و دو فیلم توهین‌آمیز شکار حلزون (محسن جسور) و شه‌سوار (حسین نمازی)


دو فیلم «میرو» و «دست‌های ناپیدا» را ندیدم.
از بین انیمیشن‌ها، «رویاشهر» و «ببعی» ارزشمند بودند؛ «شمشیر و اندوه» و «ساعت جادویی» بی‌ارزش.


جشنواره امسال از نظر کیفیت فیلم‌ها، چندان تفاوتی با سال‌های قبل نداشت؛ با این حال، فیلمسازان گمنام و کمتر شناخته شده بیش از همیشه حضور داشتند و کمتر فیلمی پیش از جشنواره کنجکاوی فراوان برمی‌انگیخت.
فیلم‌های ارگانی، سفارشی یا دارای تولید بزرگ و پربودجه، فراوان به چشم می‌خورد که عمدتاً کیفیت متوسط یا ضعیف داشتند.
سه فیلم «ظاهر»، «آپاراتچی» و «باغ کیانوش» شگفتی آفریدند و از سطح توقع به مراتب بالاتر بودند.
آثار مرتبط با کودک و نوجوان در جشنواره بسیار به چشم می‌آمدند که مشخص نیست روند این سال سینمایی بوده یا سیاست عجیب مدیران جشنواره.

بهترین فیلمنامه: «تابستان همان سال»
«پرویز خان»، «باغ کیانوش»، «صبحانه با زرافه‌ها» و «تمساح خونی»

بهترین کارگردانی: «تابستان همان سال»
«مجنون»، «تمساح خونی»، «صبحانه با زرافه‌ها» و «آسمان غرب»

بازی‌های برتر: شهرام حقیقت‌دوست (قلب رقه)، سعید پورصمیمی (پرویز خان)، هادی حجازی‌فر (صبحانه با زرافه‌ها)، علی شادمان (تابستان همان سال)، بهزاد خلج (مجنون و تمساح خونی)، عباس جمشیدی‌فر (تمساح خونی)، میلاد کی‌مرام (آسمان غرب).
زنان به وضوح حضور کمرنگی در فیلم‌ها داشتند و به دلیل شخصیت‌های لاغر، بازی‌ها به چشم نمی‌آمد. ملیکا شریفی‌نیا (پروین)، سحر دولتشاهی (نبودنت)، مارال بنی‌آدم (پروین) و آزاده صمدی (نبودنت) معدود نقش‌های مطرح را بازی کردند.


Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…
Subscribe to a channel