"اصلی متنپژوهانه" (در رباعیِ اشرف مازندرانی)
میانِ متنپژوهان و نسخهشناسان این نکته اصلی مسلم است که معمولاً این اثرِ شاعرانِ گمنام است که به دفتر و دیوانِ بزرگان راهمییابد نه بالعکس. و این طبیعیتر و منطقیتر نیز هست. مثلاً در قرنِ نهم، غزلی از حافظ را از آنِ خود دانستن طبیعیتر هست یا آنکه غزلی حافظانه را به دیوانِ حافظ افزودن؟! مهمترین دلیلش هم اینکه نسخههای کهنترِ شاهکارها معمولاً حجم و شمارِ ابیاتشان نیز کمتر است. ازهمینرو میتوانگفت نسخه هرچه کهنتر ابیاتش نیز کمتر. سنجش میانِ شمارِ ابیات در نسخههای کهنتر و متاخّرترِ شاهنامه یا دیوانِ حافظ، گواهی است بر این ادعا.
میگویند کسی که به شعرِ فارسی علاقهایداشت از استادی پرسید، چرا در زبانِ فارسی جز خیام هیچ رباعیسرای مشهوری نداریم؟ و استادِ آشنا با تاریخِ ادبیاتِ فارسی، پاسخداد: چون دیگر رباعیها یا آثارِ بدی بودهاند که ازبینرفتهاند یا نمونههای خوبی بودهاند که به حسابِ خیام گذاشتهشدهاند!
محمدسعید اشرفِ مازندرانی (سدهی ۱۱_۱۰) در یکی از رباعیاتش که طنازانه هم هست اما خوشبختانه چندان درخشان نبوده که به حسابِ خیام بگذارندش، به این مطلب اشارهایکرده:
فریاد کزین زمانهی پرشروشور
شد گنج شه از رزقِ گدایان معمور
آری ز کلامِ اهلِ شهرت گردد
اشعارِ نکوی شاعرِ نامشهور!
(کلیات اشرف مازندرانی، تصحیحِ هومن یوسفدهی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۴۳۱).
@azgozashtevaaknoon
اندککی پیش بیا
عالی
از ضعف به آنجا نتوانم آمد
قربانِ سرت اندککی پیش بیا
🌾🍃🍃@adabvahekmat
محمد رمضانی فرخانی
گروه تلگرامی جمهوری فدرال هوشنگ
▪️نمونههایی از دفتر رباعی و دوبیتی | یک
▪️رباعیاتی از نیشابور
▪️دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی
خوشترین عشق جهان
و احلیالهوی ما شک فیالوصل صاحبه | متنبّی
پیغمبر شاعران که شیرین کار است
شعرش نه اگر وحی، پیمبروار است
خوش گفت که«عشق و خوشترین عشق جهان
عشقیست که راه وصل آن دشوار است»
▪️
نردبان عقل
بیهوده مشو روان به میخانهی عشق
کز «خطِّ» تو برتر است پیمانهی عشق
وقتی که ز نردبان عقل افتادی
بینی که حقیقت است افسانهی عشق
▪️
شهرخدا
زان لحظه که این «شهر خدا» گشت پدید
صد چرخ زد و به مرز آغاز رسید
یک چیز در این میان مسلَّم گردید
مُرقُس حق داشت، بوالعلا بهتر دید
مُرقُس: مارکس
▪️
هنگامهی هنگامهها
تاریخ وطن چیست؟ اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهی رستمالتواریخ دگر
▪️
کدامین؟
تصویر درخت روی کاشی باشی
یا نقش گُلی در آن حواشی باشی
یا زنجرهای زنده و مستِ آواز
یک لحظه و آنگه متلاشی باشی
▪️
طعم وقت
گر شادی دل، میل مدام من و توست
از خویش برون مرو، که دام من و توست
هرگونمزهای به طعم وقت است رهین
شیرینی و تلخی نه به کام من و توست
▪️
انگار که نیست در جهان تو کسی | در قرائت بوسعید
همتای تو در جهان به کارند بسی
هر کس به خیالی و به راهِ هوسی
امروز، تو آن کن که تو را میزیبد
انگار که نیست در جهان تو کسی
▪️
سایهی دولت عشق
ای مصحف عشق! این سخن آیهی توست
کان عرش برین فروترین پایهی توست
گر دولت عشق بر سرت سایه فکند
عیش همه روزگار در سایهی توست
▪️
جوینده یابنده است | در قرائت بایزید
کس، با طلب، این گوهر ارزنده نیافت
جز راهروی زنده، دلی زنده نیافت
این کار به جستجو نگردد حاصل
وین طُرفه نگر که غیر جوینده نیافت
▪️
حقیقت و نام
پرسید یکی ز پیری از نیشابور
«کاین عشق چه قصهای است اینسان مشهور؟»
گفتا: «روزی حقیقتی بُد، بی نام،
واکنون نامیست از حقیقت بس دور»
▪️
مدار مستی و هشیاری
عشق است مدار مستی و هشیاری
عمریست بدون لحظهای تکراری:
با دوست دهی هستیِ خویش و چیزی
از خویش، برای خویشتن نگذاری
▪️
بت شکن
مردی آمد، مهار طوفان در دست
وز وسوسهی خشم خدایان سرمست
هر بت که بیافت، جمله، در لحظه شکست
انگاه، بهجایِ جمله بتها بنشست
▪️
در بنز نشسته
این قوم که حُمق، کشتکاری کردند
وز جوی جهالت آبیاری کردند
من در عجبم ز معجزات ایشان
در بنز نشسته، خرسواری کردند
▪️
در مملکتی که بتپرستند، همه
در خلق نگر که از چه دستند، همه
گویند که نیستیم و هستند، همه
دعویّ خدایی ار کنی معذوری
در مملکتی که بتپرستند، همه
▪️
از کیسهی ملت این چنین خرج مکن
دل در گروِ یاوهی بی ارج مکن
این مایه دروغ، در سخن درج مکن
هر یاوه که گفتهای فشارش بر ماست
از کیسهی ملت این چنین خرج مکن
#رباعیاتی_از_نیشابور
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی #شفیعی_کدکنی
#شعر_فارسی #شعر_ایرانشهر #شعر_خراسان
/channel/JFhooshang1
ای دل! غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نهای، غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور
امامی هروی
میرافضلی، سیّدعلی. جنگ رباعی: بازیابی و تصحیح رباعیّات کهن پارسی، تهران: سخن، ۱۳۹۴، ص۴۷۵.
@Tanideh_az_del
کلامُ الملوک {ناصرالدّین شاه }
درحقّ کنت دو مونت فرت¹ گفته:
پرهیز کنیدخیل رندان ز پلیس
یک جو نرود به خرج ایشان تدلیس
در کندهٔ کندومُنت فُر خواهد مرد
در چرخ اگر خطا نماید برجیس
__
1_کنت دومونت فرت (Conte di Monteforte) با نام کامل کنت آنتوان دمونت فورت(زاده ۱۸۷۸ ناپل – درگذشته ۱۹۱۶ تهران) اولین رئیس پلیس ایران بود که پس از دومین سفر اروپای ناصرالدینشاه توسط وی به نام اداره نظمیه و پلیس دارالخلافه تاسیس شد. در سال ۱۸۷۸ میلادی، ناصرالدین شاه از امپراتور اتریش درخواست مستشار نظامی نمود. امپراتور چهار نفر مستشار نظامی را به ایران فرستاد که یکی از آنان کنت دومونت فرت بود. کنت موفق شد یک سال بعد نظامنامه نظمیه ایران را به تصویب شاه برساند.
💐🍃🍃@hazliatvahajviat
روزه گرفتن گل و سرو
در مورد نحوۀ انعکاس ماه رمضان در شعر فارسی، پرونده قطوری میتوان ترتیب داد. اما مجال این یادداشت، به اندازۀ نقل چند رباعی طنزآمیز از شاعران قدیم بیش نیست.
راغب اصفهانی در محاضرات خود آورده است: گبری بر زبان نام اسلام آورد و ماه رمضان برسید. به گوشهای تاریک پنهان شد و روزه میخورد. یکی از یارانش او را بدید، گفت: آری در چه کاری؟ گفت: کسی را این روز مباد که مراست؛ از شومی و بدبختی، نان خود پنهان میخورم (نوادر، ۳۴۸). حکایت این تازه مسلمان، مرا به یاد رباعیی از سراجالدین قمری شاعر خوشمشرب آملی، درگذشتۀ ۶۲۵ ق، انداخت (دیوان سراجالدین قمری، ۵۸۰):
خیل رمضان گرفت پیرامَن ما
و افکند کمند روزه در گردن ما
می خوردن ما بُد آشکارا دیروز
و امروز، نهان شدهست نان خوردن ما!
ازرقی هروی، شاعر قرن پنجم هجری (۴۶۵ ق)، به معشوق خود توصیه کرده که روزه نگیرد. زیرا روزه بر گُل و نماز بر سرو واجب نیست (دیوان ازرقی، ۲۶۷):
ای گلرخ سرو قامت، ای مایۀ ناز
بر تو ز نماز و روزه، رنجی است دراز
چندین به نماز و روزه تن را مگداز
بر گُل نبود روزه و بر سرو نماز!
فتوای شاعرانه ازرقی، فاقد وجاهت شرعی است. فلذا، شاعر ناشناسی که هم نگران روزه گرفتن معشوق خود بوده و هم معتقد به مبانی شرع، کفاره روزه نگرفتن معشوق را بر گردن گرفته است (سفینۀ کهن رباعیات، ۱۴۹):
شرح غم تو به صد عبارت بدهم
ور جان خواهی، به یک اشارت بدهم
از روزه اگر تن ترا رنج رسد
تو روزه بخور که من کفارت بدهم!
اما روزه علاوه بر همه دستاوردهای معنوی برای مؤمنین، باعث تناسب اندام و حُسن مهتابی پریرویان هم میشود. به همین خاطر، یکی از شاعران قدیم ما، بر خلاف اغلب همصنفان خود، سپاسگزار ماه رمضان هم هست (نزهة المجالس، ۴۴۲):
رخ را ز برای دلفروزی داری
غمزه ز برای سینهسوزی داری
تا روزه گرفتهای، نکوتر شدهای
ای ماه! ز روزه نیز روزی داری!
البته، دست و دلبازی شاعران در روزه گرفتن، بیشتر شامل حال دیگران میشود تا خودشان. میزان اشتیاق شاعران را به روزهداری، از این رباعی شمس گنجهای میتوان دانست (سفینۀ کهن رباعیات، ۱۴۹):
ای روزه! اگر عمر عزیزی، به سر آی
وی قدر! اگر مرگ تویی، زودتر آی
گر خود اجلی مرا، تو ای عید برس
ور جان تویی، ای هلال شوّال، بر آی!
این یادداشت را با مطایبت دیگری از راغب اصفهانی به پایان میبریم: روز دوم شوّال، قلندری را دیدند دلتنگ نشسته. گفتند: چرا دلتنگی؟ گفت: اینک به ماه رمضان آینده، یک روز نزدیک شدیم! (نوادر، ۳۴۶).
●●
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
تیر خوردن معزی و چاره جُستن او از سماع
یکی از مسایلی که در زندگی امیر معزی نیشابوری مشهور است، زخمی شدن او به تیر سلطان سنجر است. درست است که معزی در عهد ملکشاه برآمد و عزت یافت، ولی وی به دربار سلطان سنجر اختصاص داشت و سلطان نیز به او احترام ویژه میگذاشت. اما سرنوشت شاعر این بود که هدف تیر ممدوح خود شود. به نوشتۀ عوفی، «گویند سبب وفات او آن بود که که روزی سلطان سعید سنجر در خرگاه تیر میانداخت و او بیرونِ خرگاه ایستاده بود. ناگاه تیری از کمان شاه جدا شد. بی قصد، تیرْ نشانه از جگر آن دلبند فضلا ساخت و هم در حال بر زمین افتاد و جان به آسمان رفت» (لباب الالباب، ۳۰۱). این سخن عوفی که معزی از تیر سلطان در دم جان باخته است، درست نیست. چرا که در اشعار او بارها به این واقعه اشاره شده است. خود او در رباعیی گفته است: از تیر تو میر شاعران کشته نشد (جُنگ رباعی، ۱۲۷). نیز (همانجا، ۱۲۸):
ای شاه! تو را ز دولت پاینده
شکر است که بنده را بدیدی زنده
بر دست چو تو پادشهی فرخنده
گر کشته شدی دریغ بودی بنده!
معزی در اشعار زیادی، در حد ملال، این مسئله را به روی شاه آورده است (همانجا، ۸۷):
دل خستۀ تیر شاه سنجر دارم
وز جور زمانه دست بر سر دارم
تو آهن با گناه در بر داری
من آهن بی گناه در بر دارم
از رباعی بالا و چند رباعی دیگر، معلوم میشود که پیکانِ فلزی تیر در پهلوی یا سینۀ او باقی مانده بوده است. در رباعی دیگری میگوید: پیکان تو در سینۀ من گشت نهان (همانجا، ۱۲۰). در رباعیی دیگر، اظهار امیدواری کرده که: پیکان تو از برم برآید روزی (همانجا، ۱۲۶). این احتمال وجود دارد که همین واقعه بهتدریج شاعر را از پای درافکنده باشد. چرا که سنایی غزنوی در مرثیۀ معزی عامل مرگ شاعر را همین تیر خوردنِ او دانسته است (دیوان سنایی، ۱۰۵۷):
چون تیر فلک بود قرینش به رهآورد
پیکان ملک بُرد و به تیر فلکی داد
بنده حدس میزنم که مرگ معزی بین سال ۵۲۶ ق (واقعۀ مرگ قراجۀ ساقی) و سال ۵۲۹ ق (زمان وفات سنایی) اتفاق افتاده باشد.
احتمالاً بعد از واقعۀ تیر خوردن معزی، طبیبان او را از نوشیدن شراب منع کرده باشند. چرا که در رباعیات خود به آن اشاره کرده است (جُنگ رباعی، ۸۸-۸۹):
تیر تو شها بهار من کرد چو دی
وز زردی و لاغری تنم کرد چو نی
هرچند که بینم ای شه فرّخپی
غم خوردنِ من هست ز ناخوردنِ می!
..
تا چرخ به پیکان قضا خَست مرا
کس ساغر می ندید بر دست مرا
زو با گلهام که جای آن هست مرا
کز خوردنِ می دست فروبست مرا
یکی از مضامین پُر تکرار در رباعیات معزی این است که حال که نمیتواند شراب بنوشد، باید جانش را به سماع و شنیدن موسیقی پرورش دهد که نوعی مستی از راه گوش است. این چند رباعی او به این موضوع اشاره دارد (همانجا):
زین حادثۀ عجب که ما را افتاد
مینتوانیم باده بر دست نهاد
یک ره که دل از باده نمیگردد شاد
جان را به سماع پرورش باید داد
..
امروز مرا کسی نمیگوید نوش
کس را نزنم به سوی میخانه خروش
چون نسپارم همی به باده دل و هوش
باری به سماع رود بسپارم گوش
..
ناخورده شراب ای بت تلخْ جواب
گشتم ز سماع مطربان مست و خراب
در عشق تو مستی بود ای مست صواب
خواهی ز سماع باش، خواهی ز شراب
..
خواهی که سماع و باده باشد به جهان
دل شاد شود بدین و جان تازه بدان
هر چند بدین شاد نمیدارم دل
آن بِهْ که بدان تازه همیدارم جان
..
خیزم بروم راه قلندر گیرم
میخواران را به مهر در بر گیرم
گر نتوانم که جام ساغر گیرم
باری ز سماع بهرهای برگیرم
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
در شوخیِ سردِ این زمستانِ سیاه
بنشین به امید غنچه ها، چشم به راه
اسفند اگر چه سخت طولانی شد
یک روز بهار می رسد، خواه، نخواه...
#امید_نقوی
@Omid_naghavi
عالم همه محنت است و ایام غم است
گردون همه فانی است و گیتی ستم است
فیالجمله چو در کارِ جهان مینگرم
آسوده کسی نیست، وگر هست کم است
(#اوحدالدین_کرمانی. جُنگِ رباعی: بازیابی و تصحيحِ رباعیاتِ کهنِ پارسی. پژوهش و ویرایشِ #سید_علی_میرافضلی. تهران: سخن. ١٣٩۴. چاپِ ١. صفحهی ۴٠٨.)
خوشهگاه
دوری ز کسی کز او نیاسایی بِهْ
در صحبتِ او عمر نفرسایی بِهْ
از همنفسی که رنجهدل خواهی بود
باللّه که هزار بار تنهایی بِهْ!
(#اشرفی_سمرقندی. جُنگِ رباعی: بازیابی و تصحیحِ رباعیاتِ کهنِ پارسی. پژوهش و ویرایشِ #سید_علی_میرافضلی. تهران: سخن. ١٣٩۴. چاپِ ١. صفحهی ٣٢٣.)
خوشهگاه
تعلیقات نزهةالمجالس (بخش یکم)
اصلاح یک رباعی
در نمط سی و ششم از باب یازدهم نزهةالمجالس که اختصاص به رباعیات سؤال و جواب دارد، این رباعی به نام نظامی گنجوی نقل شده است (چاپ اول، ۴۳۰، شمارۀ ۲۶۳۴):
گفتم: سخنم با تو عیاری بدهاد
در عشق تو ایزدم قراری بدهاد
گفتا که: از این دعا غرض چیست تو را؟
گفتم: وصلت، گفت: خدایت بدهاد!
شادروان محمدامین ریاحی در بخش «تصحیحات و نسخه بدلها» مرقوم فرموده: «قافیه غلط است و تصحیح ممکن نشد» (ص ۶۲۳). شادروان سعید نفیسی که پیشگام محققان ایرانی در استفاده از دستنویس نزهةالمجالس بوده، رباعی را به نقل از کتاب مذکور در دیوان قصاید و غزلیات نظامی گنجوی آورده (ص ۳۵۱)، و مصراع چهارم رباعی را به سلیقۀ خود بسامان کرده است:
گفتم: وصلت، گفت که: آری بدهاد!
خوشبختانه با دسترسی به سفینۀ رباعیات شمارۀ ۱۲۰۳ کتابخانۀ دانشگاه استانبول که نسختی ناقص از نزهةالمجالس است، متوجه شدم که رباعی مذکور، در اصل دو رباعی مجزّا بوده که ابهری کاتب نزهةالمجالس آنها را ترکیب کرده است. این اشتباه در رباعیات متحد الشکل گاهی اتفاق میافتد. متن و عنوان دو رباعی در سفینۀ مذکور چنین است (برگ ۲۹پ):
لغیره
گفتا سخنم با تو عیاری بدهاد
در عشق تو ایزدم قراری بدهاد
گفتا همه ساله کار تو عشق بود
بیکاران را خدای کاری بدهاد!
امام اثیر گوید
گفتم که خدا کام و هوایت بدهاد
در عشق تو ایزدم قراری بدهاد
گفتا که از این دعا غرض چیست تو را؟
گفتم وصلت، گفت خدایت بدهاد!
البته کاتب سفینۀ رباعیات استانبول نیز از لغزش مصون نمانده و مصراع دوم رباعی اول را در رباعی دوم تکرار کرده است. تا اینجا ما دو رباعی مجزّا داریم که هنوز تکلیف یک مصراع آن روشن نیست. خوشبختانه شکل کامل رباعی دوم در سفینۀ اشعار شمارۀ ۹۰۰ مجلس که در اوایل قرن هشتم پدید آمده، موجود است. عنوان رباعی در آنجا «ایضاً» است، اما به فرد خاصی اشاره ندارد (ص ۵۴۲):
گفتم که فلک کام و هوایت بدهاد
ایام دلی طربفزایت بدهاد
گفتا که از این دعا غرض چیست تو را؟
گفتم وصلت گفت خدایت بدهاد!
اگرچه متن کامل دو رباعی به دست آمد، اما مشکل دیگری که وجود دارد، تعیین شاعر این دو رباعی است. نظامی گنجوی را باید شاعر کدام رباعی بدانیم؟ در سفینۀ رباعیات استانبول، نظامی گنجوی سرایندۀ رباعیِ بعد از این دو (شمارۀ ۲۶۳۵ نزهةالمجالس) شمرده شده: گفتم هوس نرگس شهلات کنم.
منظور از «امام اثیر» که در سفینۀ رباعیات استانبول آمده، امام اثیرالدین ابهری است یا اثیر اخسیکتی؟ عجالتاً نمیدانم. نام اثیر در نزهةالمجالس بر رباعی ماقبل آنها آمده است (شمارۀ ۲۶۳۳): گفتم که دلم گفت مدارا نکنم. در دیوان اثیر، هیچ کدام از این دو رباعی موجود نیست. در عوض اثیر رباعیی دارد که با رباعی دوم مورد بحث، اشتراک قافیه و ردیف دارد (جُنگ رباعی، ۲۳۶):
یارب دلکی مهرفزایت بدهاد
بِهْ زین نظری به من گدایت بدهاد
شوخی و کشی و دلفریبی و جمال
داری همه جز وفا، خدایت بدهاد!
ممکن است همین رباعی، گردآورنده یا کاتب نزهةالمجالس را به خطا افکنده و رباعی متن را از اثیر پنداشته باشد. عجالتاً روشن شد که ما با دو رباعی سر و کار داریم و نظامی گنجوی ممکن است گویندۀ یکی از آنها باشد یا طبق سفینۀ رباعیات، شاعرِ رباعی بعد از آنها باشد.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
▫️فریادرسی
مُردیم، کسی مگر به فریاد رسد
عیسینفسی مگر به فریاد رسد
فریاد نمیرسد به فریادرسی
فریادرسی مگر به فریاد رسد!
ادهم همدانی
(د. ۱۰۶۰ ق)
..
منبع: جُنگ نظم و نثر، دستنویس شمارۀ ۱۶ دانشگاه میشیگان، قرن ۱۱-۱۲ ق، صفحۀ ۹۹۶
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
روزگارِ حقیرِ شیرینعقل
🔸 شبی سلطان محمود غزنوی- در غلبهٔ مستی- به ایاز، غلامِ محبوب خود امر کرد که موهایش را از نیمه ببُرد. ایاز هم زُلفین خویش بُرید و پیش سلطان نهاد. شبِ شراب گذشت و محمود در بامدادِ خمار، از اتّفاقِ دوشینه، سخت پشیمان شد. عنصریِ شاعر هم برای دفعِ غصّهٔ سلطان این رباعی را سرود و بر او خواند:
کِی عیبِ سرِ زلفِ بت از کاستن است!
چه جای به غم نشستن و خاستن است!
روزِ طربِ و نشاط و مَی خواستن است
کآراستـن ســــــــرو ز پیـــراستـن است.
«سلطان یمین الدوله محمود را با این دوبیتی بغایت خوش افتاد، بفرمود تا جواهر بیاوردند، و سه بار دهان او پر جواهر کرد و مطربان را پیشخواست و آن روز تا بشب بدین دوبیتی شراب خوردند»۱
🔸 نوشِ جان عنصری آن سهدهن جواهر و آن شراب وکباب و نُقل و حلوایی که- آن روز تا به شب- بابتِ این دو بیتِ متوسط خورد و نوشید! ما که بخیل نیستیم. تازه این که چیزی نیست، کار عنصری به جایی رسید که بعدها خاقانی دربارهٔ او گفت:
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان، عنصری
🔸 در همان سالها فردوسی هم که به قولِ نظامیِ عروضی، «سخن را به آسمانِ علّیّین بُرد»۲، داستانِ داستانهای خود را میسرود، بهترینِ داستانِ حماسیِ جهان۳، داستانی که «من اگر هزار بار رستم و اسفندیارِ فردوسی را بخوانم کوچکترین احساس ملالی نمیکنم»۴
باری، شاعرِ بزرگِ ایران، در آغاز این داستان از تنگدستی خود- از اینکه آرزوی یک وعده کباب و یک سبد انار دارد و نمییابد- گله کرد و سرود:
هوا پُر خروش و زمین پُر ز جوش
خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نُقل و نار و نَبید
سر گوسپندی تواند بُرید
مرا نیست! فرّخ مر آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست...
🔸 و روزگارِ حقیرِ شیرینعقل، زانپس این شیرینکاری را هزار بار تکرار کرد
و میکند
و خواهد کرد.
........................................
۱_۲.نظامی عروضی: چهارمقاله صص ۵۷، ۷۵.
۳.خالقی مطلق: مدخلِ رستم و اسفندیار، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی.
۴.شفیعی کدکنی: موسیقی شعر ص بیست و دو.
* تعبیرِ روزگار حقیر شیرینعقل از میلاد عظیمی است.
@mohsenpourmokhtar
هر روز بهنو برآید
هر روز بهنو برآید آن زرگر عشق
در گردن محنت افکند زیور عشق
احداد از آن نهادهاند بر در عشق
تا بگریزد هر که ندارد سر عشق
(سنایی غزنوی)
هر روز ز نو برآیی ای دلبر جان
سودای نوی درافکنی در سر جان
پُر ده پُر ده بهر سحر ساغر جان
ای تو پدر جان من و مادر جان
(مولانا)
در یادداشت پیشین از رفتار مولانا با رباعیات کهن پارسی سخن گفتیم. سنایی غزنوی از شاعران مورد علاقه و احترام او، بوده است. یکی از روشهای رباعیسرایی مولانا، این بوده که بخشهایی از رباعی مورد علاقهاش را میخوانده و در دنبالۀ آن، حرف خود را به میان میافکنده است. از مقایسۀ این دو رباعی معلوم میشود که مایهبخش رباعی مولانا، رباعی سنایی بوده است. این را از این جهت میگویم که جماعت مولویه، رباعی سنایی را نیز داخل دیوان مولانا کردهاند. حدس من این است که او در مجلسی، رباعی سنایی را خوانده و در ذوق آن، رباعی خودش را نیز بداهتاً بر زبان آورده است و یاران، هر دو رباعی به حساب او گذاشتهاند. مولانا، رباعی سنایی را چنین روایت کرده است:
هر روز بهنو برآید این دلبر عشق
در گردن ما درافکند زیور عشق
این خار از آن نهاده حق بر در عشق
تا دور شود هر که ندارد سر عشق
منابع: نزهة المجالس، ۲۰۱؛ کلیات شمس، جزو هشتم، ۱۸۰ (ردیف عشق)، ۲۳۲ (ردیف جان)
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
صد تخته نگر ز سیم در هر سویی
صد توده نگر ز برف بر هر کویی
در گوشهٔ تابخانه با مَهْرویی
آتش کن و می خور و برافکن بویی
(معزّی نیشابوری، جنگ رباعی، استاد علی میرافضلی، ص۹۹)
معنای تابخانه: در لغتنامهٔ دهخدا:
خانهای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه از بیرون باشد دیده میشود و روشنایی خورشید در آن افتد. بعضی خانهای را گفتهاند که دیوار آنرا از آیینه و در و پنجرهٔ آنرا از بلور کرده باشند که هر که در درون باشد بیرون را تواند دید. خانهای را گویند که در آن بخاری و تنور باشد. شبستان. کاشانه.
/channel/oragheparishan
امروز منام ز بیمِ جان ناایمِن
فردا ز عذابِ جاودان ناایمِن
بیچاره کجا رَختِ سعادت بنهد؟
آن کس که بُوَد در دو جهان ناایمِن
(#کمالالدین_اسماعیل_اصفهانی. دیوان: غزلیات و رباعیات. «رباعیات». تصحیح و تحقیقِ دکتر #محمدرضا_ضیاء. تهران: دکتر محمود افشار: سخن. ١۴٠٢. چاپِ ٢. ویراستِ ٢. صفحهی ٣٣۴.)
خوشهگاه
#فخرالدینرازی:
سیر آمدم از ســاز کژآهنگ وجود
زین پردهی بینوای دهرنگ وجود
صد سجدهی شکر در عدم بیش برم
گر بــاز رهد نــام من از ننــگ وجود
#شیخشهابالدینسهروردی:
امروز منــم در قفس تنــگ وجود
محتاج به بوی عدم از ننگ وجود
کو صیقل لطف؟ تا دمی بزداید
از آینهی حقیقتم زنــگ وجــود
#جمالاشهری:
تنگ آمدهام زین قفس تنگ وجود
خون خوردهام از وجود همسنگ وجود
گهگه ز وجود خویش باز اندیشم
خواهم که شوم بــا عدم از ننگ وجــود
▫️منبع: نزهةالمجالس
، جمالالدین خلیل شروانی، تالیف اواسط سدۀ ۷ هجری (سال کتابت ۷۳۱ ق)، کاتب: اسماعیل بن اسفندیار ابهری، دستنویس شماره ۱۶۶۷ کتابخانۀ جارالله ترکیه، برگ ۸۰
▫️رباعی شیخ شهابالدین در دستنویسی از رباعیات خیام ( نسخه نخجوانی کتابت سده ۹ یا بعد ) به خیام منسوب شده است.
@parniyan7rang
چون سبزه دلا میلِ صفایی نکنی!
یا آرزوی کسبِ هوایی نکنی!
گر سربهدرآوری ز بیخت بکنند
خوشباش اگر نشوونمایی نکنی!
(دیوانِ شاپورِ تهرانی، تصحیحِ دکتر یحیی کاردگر، کتابخانهٔ موزه و مرکزِ اسناد و مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۲، ص ۶۳۹).
چراغ برق!
موسی! دگرت کار به دیدن افتاد
جانت، به کنار آرمیدن افتاد
تا چند بر این نیمْ نفس میلرزی؟
انگار نسیمی ز وزیدن افتاد!
..
ایخواجه! بکوش هر دَم از بیش و کمی
تا برداری ز خاطری بار غمی
تو میروی از غرور و، ممکن نبود
رفتن به چراغ برق، بیش از قدمی!
موسی رضای نقّاش همدانی
کشته شده در ۱۰۱۳ ق.
..
چراغ برق در رباعی دوم، کژتابی دارد و ممکن است باعث این توهّم شود که منظور شاعر، همین چراغهای امروزی است. چراغ برق گویا همان «چراغ صاعقه» شعر حافظ است و شاعر میگوید چراغ صاعقه فقط میتواند پیش پای آدم را روشن کند؛ غرور هم همین حالت را دارد.
..
منبع:
جُنگ اشعار، دستنویس ش ۹۵۵۹ مجلس، برگ ۱۰۵؛ عرفات العاشقین، ج ۶، ص ۳۷۵۴
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
معزّی نیشابوری و ماه رمضان
در مورد انعکاس ماه رمضان و روزه در رباعی فارسی پیشتر یادداشتی نوشته بودم. این روزها که مشغول مرور رباعیات معزّی نیشابوری هستم، به مسئلۀ روزه در رباعیات او توجهم جلب شد. برخورد او با روزه، حاکی از احترام و دلخوری است. مخصوصاً اگر ماه رمضان به موسم بهار میافتاد. چهار رباعی زیر به این موضوع اختصاص دارد (جُنگ رباعی، ۱۲۲):
از روزه تن و دلم همیفرساید
سی روزه مرا صبر همیفرماید
ای روزه! بکن هرچه تو خواهی شاید
کوشم به مکافات تو چون عید آید
..
وامی است مرا بر لبت ای طرفهنگار
گر وعده بود به عید، وامم بگزار
سی روزه مرا به او به بوسهست شمار
زیباپسرا! بوسۀ سی روزه بیار!
..
از گرمی ماه روزه گرم است دمم
بگداخته و زرد چو زرّینقلمم
از گرسنگی و تشنگی نیست غمم
زآن است غمم که بی لب آن صنمم
..
آمد مَهِ روزه در چنین ایّامی
وز روزه نهاده بر دل من دامی
آورد مرا به دام و بُرد از دل من
شادی و خوشی به خوشترین ایّامی
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
خُمار ومُل¹
باگُل سحری گفت به زاری بُلبُل
کَمْ جاوَرَکَ الشَّوکُ بِلاحَصرٍ² قُلْ
الْوَردُ بَکیٰ ثُمَّ حَکیٰ وا أسَفا
خارَست وخُمار³ در جهان باگل ومُلْ⁴
__
1_مُل: نبیذ بود، شراب انگوری.می و شراب انگوری و هر مایع مسکر.
2_این کلمه چنین خوانده شد.
3_شیخ سعدی در بوستان می فرماید:
بلای خُمار است در عیشِ مُل
سِلَح دار خار است با شاهِ گل
4_مجموعهٔ بیاض به شمارهٔ ۲۸۵۴،کتابخانهٔ شهید پاشا ترکیه ،برگ ۹۱
💐💐@rahearwah
قصّۀ دنبالهدار رباعیات سرگردان
برای کسانی که علاقهمندِ تاریخ رباعی فارسی هستند، ماجرای «رباعیات سرگردان» یک دغدغۀ جدی است. بسیاری از رباعیات مشهور میان چند شاعر مشترک است. گاهی میتوان با دلایل و قرائن، گویندۀ اصلی یک رباعی را شناسایی کرد؛ گاهی هم هیچ راهی برای شناخت سرایندۀ واقعی یک رباعی سرگردان وجود ندارد و تنها میتوان دایرۀ انتسابها را محدودتر کرد.
از چندین دلیل که میتوان برای علّت اختلاطِ رباعیات بر شمرد، یکی، همنام بودنِ شاعران است. مثلاً رباعی جمالالدین مسعود خجندی، شاعر قرن ششم را به نام کمال خجندی شاعر قرن هشتم آوردهاند، بعضی رباعیات اثیر اخسیکتی با اثیر اومانی مشتبه شده است. رباعی افضلالدین ترکه را به بابا افضل کاشانی بخشیدهاند. چند رباعی اوحد کرمانی در دیوان اوحدی مراغی جای گرفته است. فخرالدین خطاط هروی شاعر قرن ششم را با فخری هروی شاعر قرن دهم اشتباه گرفتهاند و رباعیات اولی را به دومی دادهاند. مثالهایی از این دست، بسیار است.
اوایل فکر میکردم که در جهان قدیم، مشکل رباعیات سرگردان به دلیل عدم دسترسی ادبا به منابع و دوری شهرها و اتکا به مسموعات حادث میشده است و در روزگار ما، با وجود انواع وسایل ارتباط جمعی، میتوان با این مشکل بهراحتی مبارزه کرد. ولی اکنون مطمئنم که این مشکل، یک مشکل ریشهدار فرهنگی است و دسترسی به وسایل ارتباطی، نه فقط مشکل را حل نکرده، بلکه بدان دامن هم زده است. ما ایرانیان، به مسموعات بیش از مکتوبات اتکا داریم و هر قولی را بهراحتی میپذیریم و بدتر از همه، آن را اشاعه هم میدهیم. مثال برای این موارد زیاد است.
آنچه موضوع این یادداشت است، نشان دادن یکی از موارد تداخل نامها و شعرها در رباعی امروز است تا در پرتو توجه به آن، متوجه نحوۀ به وجود آمدنِ یک رباعی سرگردان شویم. آقای محمدمراد مردانی، کتابی به نام «صد رباعی از صد شاعر امروز در وصف صاحبالزمان» در سال ۱۳۹۷ گرد آورده (تهران، انتشارات نواندیشان علم)، و انجمنهای ادبی، مجموعههای شعر و سایتهای اینترنتی را به عنوان منبع خود ذکر کرده است. وی احتمالاً در جستجوهای خود، رباعی زیر را در یکی از سایتها به نام «عباس صادقی» دیده است:
ما مسئلههای اجتهادی داریم
در بحث و جدل کمی زیادی داریم
با اینکه تو قطب عالم امکانی
ما چشم به قطب اقتصادی داریم
(صد رباعی از صد شاعر، ۱۶۵)
وی با خود پنداشته که این عباس صادقی همان عباس صادقی (پدرام) است که از ترانهسرایان و غزلسرایان نامدار دهۀ پنجاه و شصت بوده است (۱۳۲۸- ۱۳۸۲). بنابراین، رباعی را به حساب او گذاشته و شرح حال عباس صادقی (پدرام) را از ویکیپدیا ضمیمۀ کار کرده است. در ویکیپدیا آمده که پدرام در سال ۱۳۴۹ کارش را با مثنوی و رباعی آغاز کرده، و این نکته، گردآورنده را به این نتیجه رسانده که گویندۀ رباعی مورد نظر هم اوست. در حالی که گویندۀ رباعی، عباس صادقی زرینی (زادۀ ۱۳۵۶)، از رباعیگویان دهۀ هشتاد است و این رباعی او، در مجموعه رباعیات «ضد انتزار» (قم، ۱۳۹۰، ص ۲۸) به چاپ رسیده است. بنابراین، همنامی این دو شاعر و بیگانه بودن مؤلف با جریان رباعی امروز، او را به خطا افکنده است.
عباس صادقی زرینی و جلیل صفربیگی، مُبدع گونهای از رباعی انتقادی هستند که در آنها به مسئلۀ انتظار موعود، از زاویۀ نقد اجتماعی رفتار ریاکاران پرداخته شده است. تعدادی از رباعیات عباس صادقی زرینی را در مجموعۀ ضد انتزار میخوانیم:
بی چون و چرا، چون و چرا میکشنت
مانند تمام اولیا میکشنت
ما از سرِ تفریح دعا میخوانیم
اینجا خبری نیست، نیا میکشنت
..
ما این طرف و، بهآن طرف دل بستیم
سرخیم، ولی به آبیان پیوستیم
چون لیگ به روزهای حسّاس رسید
این هفته نیا، هفتۀ بعدی هستیم
..
تا دورترین جای زمین خواهی رفت
بی شبهه پی اهل یقین خواهی رفت
آن قدر مراقب ظهورت هستند
هر وقت بیایی به اوین خواهی رفت
..
غیر از صف نان بیا و صف پیدا کن
از این همه پوچی تو هدف پیدا کن
اینجا همه کُشته مُردهات میباشند
یک آدم زنده این طرف پیدا کن!
..
هی وعدۀ حق به این و آن میدادیم
سرمایۀ خود را به زیان میدادیم
گفتیم نشان بده خودت را آقا
غافل که فقط خودی نشان میدادیم.
●●
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
▫️«نسخۀ نویافتۀ رباعیات اوحدالدین کرمانی»، سیدعلی میرافضلی، آینۀ پژوهش، سال 34، شمارۀ پنجم (پیاپی ۲۰۳)، آذر و دی ۱۴۰۲، ۱۹۵-۲۱۷
..
شیخ اوحدالدین کرمانی (۵۶۱-۶۳۵ ق) از چهرههای شاخص تاریخ تصوّف ایران و شعر صوفیانۀ فارسی است که حدود دو هزار رباعی به او منسوب است. برخی از مریدان او در نیمۀ دوم قرن هفتم هجری به گردآوری و تدوین رباعیاتش پرداختند. از جمله نسخههای کهن رباعیات او، دستنویس شمارۀ ۲۹۱۰ کتابخانۀ ایاصوفیاست که در آن ۱۶۴۱ رباعی اوحد در ۱۲ باب گردآوری و در حدود ۷۰۶ ق کتابت شده است. نسخۀ دیگر رباعیات شیخ که در بردارندۀ ۱۱۳۶ رباعی است و انیس الطالبین و جلیس الصالحین نام دارد، گردآوردۀ فرزند یکی از مریدان شیخ در نیمۀ دوم قرن هفتم هجری است و در کتابخانۀ دانشگاه استانبول نگهداری میشود. در مقالۀ حاضر، نسخۀ کهن دیگری از رباعیات اوحد کرمانی را معرفی میکنیم که در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم به صورت موضوعی تدوین شده و دارای ۱۳۴۹ رباعی است. این نسخه، متعلق به مجموعۀ کمانکش امیرخواجه در کتابخانۀ حاجی سلیم آقای شهر استانبول است.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
تعلیقات نزهةالمجالس (بخش دوم)
اصلاح عناوین دو رباعی
در باب دهم نزهةالمجالس که در موضوع غم و اندوه است، این سه رباعی دیده میشود (چاپ اول، ۲۴۱-۲۴۲):
مهستی
افتاد ز محنت من آوازه برون
ای خانۀ مهر تو ز دروازه برون
ز اندازه برون است ز جور تو غمم
فریاد از این غم ز اندازه برون
ولها
ابری است که خون دیده بارد غم تو
زهری است که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بیدل کند و ز جان برآرَد غم تو
اسمعیل باخرزی
ابری است که جز بلا نبارد غم تو
شاخی است که بار محنت آرَد غم تو
گردون جفاپیشۀ گردنکش را
از خیرهکشی به کس ندارد غم تو
رباعی دوم و سوم، حال و هوا و قافیه و ردیف مشترک دارد و گویا یکی متأثر از دیگری است. تاجالدین باخرزی از شعرای نیمۀ اول قرن ششم و همعصر مهستی است. عوفی یازده فقره از رباعیات او را آورده که یکی از آنها، رباعی دوم است (لباب الالباب، ۳۵۹):
ابری است که جز بلا نبارد غم تو
زهری است که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بیدل کند و ز جان برآرَد غم تو
با کمک همین مأخذ میتوانیم بفهمیم که گردآورنده یا کاتب نزهةالمجالس، رباعی مهستی و باخرزی را جابهجا نوشته است و باید عناوین رباعیات را سرِ جای خود نشاند. در سفینۀ رباعیات کتابخانۀ دانشگاه استانبول که ذکرش گذشت، وجه درست آمده و نشان میدهد که جابهجایی عناوین، کار ابهری کاتب نزهةالمجالس بوده نه شروانی گردآورندۀ آن (برگ ۳۱ر):
مهستی راست
افتاد ز محنت من آوازه برون
ای خانۀ مهر تو ز دروازه برون
ز اندازه برون است ز جور تو غمم
فریاد از این غم ز اندازه برون
ولها:
ابری است که جز بلا نبارد غم تو
شاخی است که بار محنت آرَد غم تو
گردون جفاپیشۀ گردنکش را
از خیرهکشی به کس ندارد غم تو
اسماعیل باخرزی:
ابری است که خون دیده بارد غم تو
زهری است که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بیدل کند و ز جان برآرَد غم تو
تنها ایرادی که میتوان بر جمال شروانی گردآورندۀ نزهةالمجالس گرفت این است که او مصراع نخست رباعیات مهستی و باخرزی را جابهجا نوشته است. فریتز مایر در کتاب مهستی زیبا (ص ۳۲۰) که هم نزهةالمجالس را در اختیار داشته و هم سفینۀ رباعیات استانبول را، هر دو رباعی را به اسم مهستی ثبت کرده است. با توجه به توضیحی که دادیم، رباعی باخرزی را باید از فهرست رباعیات مهستی خارج کرد و مصراع اول رباعی مهستی را نیز با ضبط خودش آورد.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
#محسن_احمدوندی (۱۴۰۲). «رباعیِ کم گوی و بهجز مصلحت خویش مگوی... از خواجه نصیرالدین طوسی نیست». آینهٔ پژوهش. سال سیوچهارم. شمارهٔ ۲۰۳. صفحات ۲۳۴-۲۴۱.
[در این یادداشت نشان دادهام که مؤلفان کتابهای درسیِ فارسیِ دورهٔ اولِ متوسطه یکبار هم «اخلاق ناصریِ» خواجه نصیرالدین طوسی را نخواندهاند و حتی ورق هم نزدهاند. با وجود این، یک رباعی را از فضای مجازی برداشته، به نام او جعل کرده و در کتابهای درسی گنجاندهاند.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
ای هیچ ندیده!
افکندهای از کام دو کس بیشی تو؟
آکندهای از حشو و هوس بیشی تو؟
سرمایۀ زندگانیات یک نفس است
ای هیچ ندیده! یک نفس بیشی تو؟
..
جان در تن تو نفسشماری بیش است؟
وین کالبد تو یادگاری بیش است؟
گیرم که جهان بهجملگی ملک تو شد
ای هیچ ندیده! کار و باری بیش است؟
اوحدالدین کرمانی
(درگذشتۀ ۶۳۵ ق)
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
پیشۀ زیبایی
ای پیشۀ روی تو جهان آرایی
وی قاعدۀ زلف تو عنبرسایی
با سودایت خوش است جان را، که دهد
بازرگانی به چون تو خوش سودایی
(قاضی شمسالدین زابی)
ای روی تو را پیشه جهان آرایی
وی زلف تو را قاعده عنبرسایی
آن سلسلۀ سِحر تو را آن شاید
کش میگزی و میکنی و میخایی
(مولانا)
قاضی شمسالدین زابی، در نیمۀ دوم قرن ششم میزیست و قاضی شهر نسا بود. عوفی او را بسیار ستوده است. رباعی قاضی شمسالدین «در حق پسری بازرگان» گفته شده و در شمارِ اشعار شهرآشوب است. مولانا، چنانکه شیوۀ اوست، در بیت اول رباعی قاضی شمسالدین تصرّف کرده و بیت دوم را نیز از خود بدان درپیوسته است. تفاوت بیت اول قاضی شمسالدین و مولانا در آن است که قاضی به اقتضای موضوع رباعی که در باب پسری بازرگان است، «پیشه» را بر «روی» (زیبایی) مقدّم داشته و مولانا تأکیدش را بر زیبایی معشوق نهاده است. با این حال، بیت دوم رباعی مولانا نتوانسته به چنان اوجی دست یابد که تصرّف او را در شعر قاضی شمسالدین موجّه جلوه دهد. لاجرم، در حد اقتباسی ساده باقی مانده است.
منابع: لباب الالباب، ۱۹۸؛ کلیات شمس، جزو هشتم، ۳۲۸
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
یک تشابه و سه نکته
نام تو کنم نقش چو نی برگیرم
سوی تو کنم گذر چو پی برگیرم
یاد تو کنم نوش چو می برگیرم
با عشق چنین، دل از تو کی برگیرم؟
(مسعود سعد)
بهر تو زنم نوا چو نی برگیرم
کوی تو کنم گذر چو پی برگیرم
چندین کرم و لطف که با من کردی
اندر دو جهان، دل از تو کی برگیرم؟
(مولانا)
از مقایسۀ این دو رباعی چند نکته عاید ما میشود:
اول. شیوۀ مولانا در برخورد با میراث شعر فارسی، اخذ و اقتباس و ویرایش بوده است. او به مدد حافظه و ذوق، اشعاری را که از حفظ داشته، در ذهن خود احضار و به مناسبت مقام، در متن آنها تصرّف میکرده است. چنین اتفاقی در رباعیات او بارها و بارها تکرار شده است. میزان تصرّف او در متن پیشین، از صفر تا صد بوده است! صفر، یعنی اینکه عین همان متن را بر زبان آورده است و مریدان، آن را وارد دفتر اشعار او کردهاند. کلیات شمس پُر از رباعیات دیگران است و معتقدم اغلب آنها را مولانا در جمع یاران و مریدان بر خوانده است. البته، عدد صد اینجا جنبۀ اغراق دارد. ولی مولانا گاه تصرّفات ذوقی زیادی در شعر دیگران کرده و اثر جدیدی پدید آورده است که گاهی تشخیص آنکه متن اولیه چه بوده، بسیار دشوار است.
دوم. تغییر قافیۀ مصراع سوم، مربوط به پسند زمانه و تغییر فرم رباعی در قرن هفتم هجری است که رباعی چهارقافیهای را نمیپسندیدهاند. پیشتر هم گفتهام که جنبۀ زیباشناسانۀ این تغییر، آن است که با ایجاد وقفه در ضرباهنگ رباعی، برجستگی و اثربخشیِ بیشتری به مصراع چهارم رباعی داده است.
سوم. در بیت اول رباعی مسعود سعد، ناهمطرازیِ موسیقایی بین دو کلمۀ «نقش» و «گذر» وجود دارد و باعث خلل در ریتم رباعی شده است. این عیب، در مصراع سوم رباعی مسعود سعد نیز وجود دارد. کلمۀ «نوش» با «نقش» هماهنگ است، اما با «گذر» نه. مولانا با تغییر کلمۀ «نقش» به «نوا» این ناهماهنگی را بر طرف کرده است.
منابع: دیوان مسعود سعد، ۸۰۵؛ کلیات شمس، جزو هشتم، ۲۰۲
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
فلک کردن شاعر فلکزده
فلک کردن یکی از مجازاتهای رایج در زمان قدیم بوده است. بدین ترتیب که فرد خاطی یا مغضوب را به پشت میخواباندند و جفت پاهایش را بالا بُرده و با تسمه و طناب به چوبی میبستند و با شلاق یا ترکه بر کف پای او میزدند. تا چند دهۀ پیش، تنبیه فلک کردن در مدارس رایج بود و فرّاش مدرسه، وظیفۀ فلک کردن کودکان بیگناه را بر عهده داشت. یادداشت امروز ما در مورد رباعیی است که درویش محمد قصهخوان در قرن دهم هجری سروده و فلک شدن خود را شرح داده است. تقی اوحدی بلیانی داستان او را چنین روایت کرده است (عرفات العاشقین، ۲: ۱۳۲۵):
«درویش محمد قصهخوان، جوانی بود به غایت خوش عبارت، گرم بیان، خوش ذات، نیکو صحبت. در خدمت امیرخان ترکمان میبوده، در زمان شاه اسماعیل بن شاه طهماسب بن شاه اسماعیل. گویند وقتی او را خان به طریق مطایبه فلک برپا گذاشته، کف پای زد. فی البدیهه گفت:
پایم که دویده بود در هر وادی
چون بیادبی نمود، دادش دادی
از دولت تو رسید پایم به فلک
دیگر به زمین نمیرسد از شادی!».
من نه منطق «طریق مطایبه» را درک میکنم و نه «فی البدیهه» گفتن شاعر را! قطعاً این «طریق مطایبه» برای شاعر درد و رنج زیادی به همراه داشته است. حال چگونه در این وضعیت ناخوشایند که پایش را هم نمیتوانسته بر زمین بگذارد، رباعی در محکومیت خودش گفته، جزو عجایب عالم شعر است.
رباعی بیان طنزآمیز خوبی دارد. عبارت «از دولت تو» در مصراع سوم و «از شادی» در مصراع چهارم، از صد تا فحش هم بدتر است. «پایم به فلک رسید»، ایهامش عالی است. هم قصّۀ فلک شدن خودش را گفته و هم نزد ممدوح خودشیرینی کرده و قضیه تنبیه خودش را جلوۀ آسمانی داده است (ممدوح عجب لطفی در حق شاعر کرده!). شاعر با کلمات فلک و زمین و جملات مرتبط با هر کدام با ظرافت بسیار بازی کرده است. عبارت «پا به زمین نرسیدن» در مصراع چهارم، هم مشکلات بعد از فلک شدنِ شاعر را توضیح داده و هم کنایتی است از شدت شوق او (لابد بابت تنبیهش!). بدبخت شاعر که هم باید چوب را بخورد و هم حواسش به سبیلهای امیرخان ترکمان باشد.
رباعی درویش محمد قصهخوان، یادآور این رباعی نزهة المجالس است که شاعرش را نمیشناسیم (ص ۵۲۷):
زآن شب که به بندگی مثالم دادی
با دشمن و دوست میکنم آزادی
گفتی که به دست خود سرت برگیرم
پایم به زمین نمیرسد زین شادی
شعیب جوشقانی، شاعر عصر صفوی نیز این اصطلاح را رندانه به کار بُرده است (دیوان، دستنویس کتابخانۀ ملک، ۵۸۵):
در میکده دوشم به خروش آوردند
وز آتش می دلم به جوش آوردند
پایم به زمین نمیرسید از شادی
مستان چو سبو مرا به دوش آوردند!
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4