zarbolmaslhaefarsi | Unsorted

Telegram-канал zarbolmaslhaefarsi - مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

-

کانالی برای داستان ها و کاربرد ضرب المثل های رایج در زبان فارسی که از گروه ها و کانال های مختلف جمع آوری شده است . آدمین: @mollasadeghi برو اولین پست: https://t.me/zarbolmaslhaefarsi/5

Subscribe to a channel

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#عاقبتش_مثل_آخرت_یزید_است_.

ضرب‌المثل: «عاقبتش مثل آخرت یزید است.»

این مَثَل اشاره به کسی دارد که زندگی‌اش سخت است مثلاً کسی به خاطر انجام یک عمل بد مثل قتل کسی، علاوه بر عذاب وجدان و زندان رفتن، زندگی خانوادگی‌اش از هم بپاشد. زنش طلاق بگیرد، کارش را از دست بدهد و کسی به او و خانواده‌اش کمک نکند و آبرویش برود و دیگر میان مردم و دوست و آشنا اعتبار و احترام نداشته باشد. همه او را مجرم و خطاکار بدانند، این ضرب‌المثل را در مورد او به کار می‌برند که «دنیایش مثل آخرت یزید است.» چون معتقدیم چون یزید امام حسین را کشته در آخرت به عذاب الهی گرفتار می‌شود، اگرچه در دنیا همه چیز داشته باشد. اما این شخص دنیایش هم مثل آخرت یزید، بد و سخت و دردآور است.
این ضرب‌المثل را این طور هم به کار می‌بریم: «دنیای ما شده مثل آخرت یزید.» یعنی دنیای ما خیلی بد و رنج‌آور و پر از بدبختی است. این ضرب‌المثل می‌خواهد نشان دهد که یک نفر در دنیایش هم آسایش و آرامش ندارد و عذاب می‌کشد.

اصطلاح: «آخرت یزید» را وقتی به کار می‌بریم که می‌دانیم کسی آدم بدی است و در آن دنیا حتما عذاب می‌شود، اگرچه در این دنیا همه چیز داشته باشد و به ظاهر خوشبخت باشد.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#آدم_تنبل_عقل_چهل_وزیر_را_دارد_.

بیکارها و تنبل‌ها هزار دليل براي تنبلي خودشان دارند.

مثال: آدم تنبل برای انجام ندادن کاری که به عهده او گذاشته شده، از همه هوش خود استفاده می‌کند تا بهترین بهانه‌ها را پيدا کند. براي همين می‌گویند: «آدم تنبل، عقل چهل وزیر را دارد.»

در قدیم، پادشاهان برای تصمیم‌گیری در امور مملکتی، با وزیر یا وزیران خود مشورت می‌کردند. معمولا وزیر فردی تیزهوش و بسیار زیرک بود؛ تا حدی که بیشتر تصمیم‌گیری‌‌ها را وزیر انجام می‌داد و شاه بدون نظر و مشورت با وزیر، دست به هیچ کاری نمی‌زد و وزيرها براي اين که شاهد قبول کند که کاري را انجام بدهد، بايد برايش دليل‌هاي زيادي مي‌آوردند.
اما تنبل‌ها هم براي اين که کاري را انجام ندهند، دليل‌های زیادی می‌آورند، آن وقت می‌گویند: «آدم تنبل، عقل چهل وزیر را دارد.» یعنی می‌تواند کاری کند که همه قبول کنند، او کاری انجام ندهد.
این ضرب‌المثل شبيه اين ضرب‌المثل‌ها است که مي‌گويد: «به آدم تنبل یک فرمان بده، دو هزار تا نصیحت پدرانه بشنو.» و يا «آدم تنبل یا ستاره‌شناس می‌شود یا شاعر» و يا «حیله‌جو را بهانه بسیار است.»

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

به وجود نیامدن «مَثَل» جای سوگواری ندارد.

زهرا محمدحسنی

زهرا محمدحسنی با اشاره به دلایل کاربرد کمتر مثل در ادبیات معاصر و در میان مردم، معتقد است: به وجود نیامدن مثل یک ضعف یا اختلال فرهنگی نیست و بخشی از آن طبیعی و به اقتضای زمانه است و این موضوع جای سوگواری ندارد.

این پژوهشگر ادبیات عامه در پاسخ مکتوب به پرسش‌های ایسنا درباره ساختن مثل‌ها که به‌نظر می‌رسد در دهه‌های اخیر نسبت به گذشته کمتر شده و استفاده کمتر مردم از مثل‌ها و به فراموشی سپرده شدن برخی از آن‌ها به مرور زمان، نوشته است:
بهتر است پاسخ این سوال را به دو بخش تقسیم کنیم: 
کاربرد کمتر مثل در ادبیات معاصر:
مَثَل از انواع پرکاربرد در ادبیات تعلیمی است. بخش قابل توجهی از ادبیات ما در گذشته، ادبیات تعلیمی بوده است؛ بنابراین طبیعی است که مثل هم در آن کاربرد زیادی داشته باشد. اما کاربرد کمتر مثل در ادبیات معاصر دو علت دارد؛ابتدا این‌که نوع ادبیات معاصر و رویکرد آن با نوع ادبیات گذشته متفاوت است و کمتر جنبه تعلیمی دارد، بنابراین مثل هم کمتر دارد. اما همه مثل‌ها جنبه تعلیمی ندارند. مثلاً برخی از آن‌ها ممکن است یادآور یک واقعه باشند. بدین‌ترتیب به نظر می‌توان گفت که علت دیگر کمرنگ شدن مثل در ادبیات امروز، عدم ارتباط نویسندگان و شاعران معاصر ما با ادبیات گذشته و نیز ادبیات عامه و شفاهی است. هرچقدر که ارتباط نویسنده یا شاعر با این دو حوزه یا دست کم یکی از آن‌ها بیشتر باشد، طبیعتاً در نظم و نثرش نمونه‌هایی از مثل‌ها را به کار می‌برد. نمونه آن در شعر اخوان ثالث است؛ و این موضوع نه‌تنها درباره مثل که درباره سایر انواع نیز صدق می‌کند. مثلا نویسنده می‌تواند از یک افسانه الهام بگیرد و داستان کوتاهی بنویسد؛ مانند برخی از داستان‌های هدایت که برگرفته از ادبیات عامه و افسانه‌ها است. عدم ارتباط بخش غالب نویسندگان و شاعران معاصر با ادبیات گذشته و ادبیات عامه طبیعتاً بر خوانندگان آن‌ها نیز تاثیر می‌گذارد و خودش را بازتولید می‌کند. کاربرد مثل در آثار این قشر تأثیرگذار، می‌تواند دست‌کم در میان مخاطبان آن‌ها نیز ناخودآگاه باعث افزایش کاربرد مثل شود.
کاربرد کمتر مثل در بین مردم: 
اما درباره کاربرد مثل در میان مردم و گفت‌وگوهای‌شان باید گفت به طور معمول کاربرد مثل در میان همه گروه‌های سنی رایج نیست. معمولاً افراد میانسال به بالا، در گفت‌وگوی خود  مثل به کار می‌برند. افراد جوان و نوجوان اغلب مثل به کار نمی‌برند.  این موضوع علت مشخصی نیز دارد؛ افراد میانسال به بالا باتجربه‌تر و آگاه‌تر هستند، مناسبات بیشتری را دیده‌اند و سعی می‌کنند نوع رویکردشان به دیگران تعلیمی باشد. به همین سبب نیز گروه‌های میانسال به بالا بیشتر م‍َثل به کار می‌برند تا نوجوانان و جوانان؛ و البته  این اتفاق نادری نیست و طبیعی است.
اما موضوع دیگر، تغییر نوع زندگی، تفاوت زیست اجتماعی و تغییر مناسبات اجتماعی است. مناسبات زندگی امروز، با مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی صد سال پیش متفاوت است. بخش قابل‌توجهی از مثل‌ها، در ارتباط با مناسبات گذشته به وجود آمده بودند و طبیعی است که امروزه کاربرد چندانی نداشته باشند. همان‌طور که بخشی از داستان‌ها و افسانه‌ها یا حتی بسیاری از آداب و رسوم مانند برخی جشن‌ها، به سبب این‌که کارکرد و زمینه آن‌ها دیگر وجود ندارد، از بین می‌روند، و متعاقباً نمودهای فرهنگی آن‌ها نیز از بین می‌روند. مثل مناسباتی که برای حمام رفتن وجود داشت. در این زمینه حتی در گذشته قشری به نام کارگران حمامی در جامعه وجود داشت مانند کیسه‌کش و دلاک. یا آدابی که در ارتباط با قنات شکل گرفته بود مانند عروسی قنات؛ امروزه نوع آبیاری عوض شده و قنات کارکرد و نقش سابق را ندارد. بنابراین آداب و آیین‌های مرتبط با آن نیز از بین رفته است؛ یا کرسی نهادن در فصل سرما که در گذشته مرسوم بود. کرسی ‌نهادن با آیین خاصی همراه بود: مثلاً گردو نهادن زن خانواده در چهار طرف کرسی، سپس شکستن و توزیع آن بین اعضای خانواده. یا شغل‌هایی که در ارتباط با کرسی وجود داشت. حتی مناسبات خانواده‌ها  که دور کرسی جمع می‌شدند و به قصه‌گویی و افسانه‌گویی می‌پرداختند.
طبیعتاً مثل‌های مرتبط با این مناسبات نیز در طول زمان از بین رفته‌اند، زیرا آن‌ها نیز زمینه کاربرد را از دست داده‌اند و حتی گاهی دیگر برای مردم قابل فهم نیستند؛ مانند: «آب چشمه آب رحمت، آب قنات آب زحمت»؛ «ایام گذشته را باید داد به قنات امامزاده صالح»؛  «بز گر و دهانه قنات؟»؛ «قنات میرزا آغاسی، تا قیامت بکنی به آب نمی‌رسی»؛ «نان گرم و کرسی گرم، زیر دلش را زده»؛ «کرسی گرم و گدا آسوده»؛ «زیر کرسی ییلاق منه، رویش قشلاق منه»؛ «آتش کرسی را تا به هم نزنی گرما به کسی نمی‌ده»؛ «از حمام می‌آیی برو خانه شوهر، از جامه‌شویی می‌آیی برو خانه پدر»؛  «حمامی، حمامی را نمی‌تواند ببیند»؛  «حمامی که به حمامی برسد برایش ل

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#آب_برو_نان_برو_تو_هم_به_دنبالش_برو_.

آقا یاور، با دلواپسی چشمان منتظرش را به در مغازه دوخته بود و رفت‌وآمد مردم را می‌پایید.
از صبح تا حالا هیچ‌کس به مغازه کوچکش نیامده بود، حتی برای احوال پرسی ساده. روزگاری بود که پدرش در این مغازه پادشاهی می‌کرد و مشتریان پول‌دار و بی‌پول را با سرخوشی راه می‌انداخت و دخلش پر بود مغازه هم پر از میوه و آدم و سبزی. آخر این مغازه سر سه راهی بود و جای پر رفت و آمدی قرار داشت. بوی میوه‌های پلاسیده، یاور را اذیت می‌کرد و بدجوری دمغ بود.
امروز یاور سرخوش نبود، دخل خالی، مغازه خالی و سفره خانه‌اش هم خالی بود. یاور دستش را بر پهلوی چپش گذاشت و آهی کشید. یاد مادرش افتاد موهای حنایی و دامن چین او، چقدر آرام و چقدر پاک بود. یاور آخرین روزهای زندگیش را مرور می‌کرد. وقتی بالای سرش رسید، چقدر چشمان مادر خیس بود و چقدر حرف ناگفته داشت.
یاور می‌دانست که بد کرده است، هم به خودش و هم به مادرش. سربه راه نبود، همدم مادر نبود و گوش به فرمان او نبود و حالا این روزگارش است. همه‌اش می‌دود و می‌رود و کمتر به نان می‌رسد، به پول نمی‌رسد. ناصر هم مثل او میوه‌فروش است و تازه توی گاری می‌فروشد. پس چرا همیشه دستش و جیبش پر است و شاد و سلامت است. یاور فکر کرد بله ناصر تا لحظه آخر مادرش را تر و خشک کرد. مادر را به کول گرفت و تا مشهد و کربلا برد. یاور سرش درد گرفت و بینی‌اش تیر کشید. مادر پول مکه‌اش را وانت خرید تا که من هم میوه بار کنم و هم تا مشهد ببرم او را و هیهات که وانت پول دیه شد و رفت تو جیب همسایه‌ی بچه مرده. یاور امروز بی‌تاب بود و همه‌اش چهره مادر جلوی چشمانش و حرف‌های صاحبخانه توی گوشش بود که برو زودتر تا نگاه‌های مردم به ریخت کثیف و چشمان خمارآلودش نیفتد. یاور غصه دارد. حرف دارد. خیلی دردش زیاد است و تنهایی‌اش بیشتر. حتی بیشتر از تنهایی‌های مادر. روز آخر مثل پرده سینما از جلوی چشمانش می‌آید و می‌رود. مادر بود و ژاکت آبی و موهای حنایی و دست‌های چروکیده‌اش که بالا و پایین می‌رفت و بر سینه‌اش می‌کوفت. مادر با چشمان پر اشک گفت: «آب برو، نان برو، تو هم به دنبالش برو». آری مادر گفت و من هنوز می‌روم و هنوز می‌دوم. آب می‌رود، من می‌روم و نان می‌رود و هنوز به هم نرسیده‌ایم.

بازنویسی مثل از : ثریا بیگدلو
ارسالی از : کانال ضرب المثل ها و اصطلاحات ادبیات ناشنوایان ۱

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

کتاب ضرب المثلهای ایرانی.pdf

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

برگردان به فارسی تعدادی از ضرب المثل های آذربایجانی

🔹 مردن با روی سرخ، به از زندگی با زرد روی

🔹با کور همسفره شو ولی خدا را بالای سرت ببین

🔹زمستان می گذرد و روسیاهی برای ذغال می ماند

🔹مردم برآنکه سوار بر الاغ قمه بندد، می خندند.

🔹مال آقا بر باد می رود و جان نوکران

🔹در فصل میوه چینی، گوش های باغبان سنگین می شود.

🔹یک لقمه اگر چه شکم سیر نمی کند ولی محبت می افزاید.

🔹بگذار سیل تو را ببرد ولی از پل نامردان مگذر. بگذار شیر تو را بدرد ولی به سایه ی روبه صفتان پناه مبر.

🔹هر که از ایلش عقب بماند، نصیب دسته ی گرگان می شود.

🔹اسب مرده است و عید سگان است.

🔹اگر می خواهی روستایی را بچاپی (غارت کن)، کدخدا را از خود راضی کن.

🔹اگر زمین شخم سفت باشد، گاوهای ورزا همدیگر را مقصر می دانند.

🔹از ترس گرگ، سگان را کول کرده ایم.

🔹اگر همسایه ات بدذات است، یکباره کوچ کن و خودت را خلاص کن و اگر دندانت درد می کند یکبار بکش و خودت را خلاص کن؛ ولی امان از اولاد ناخلف که نمی توانی کاری بکنی.

🔹خواستند ابرو را درست کنند، چشم را هم درآوردند.

🔹برای اسب خریدن جوانان را با خود ببر ولی برای انتخاب زن، از پیران کمک خواه

🔹به شتر گفتند گردنت چرا کج است؟ گفت مگر کجایم صاف است که گردنم نباشد؟(حکایت این روز ها ی مملکت)

🔹دعوا کنندگان آشتی می کنند و روسیاهی برای سخن چینان می ماند.

🔹اگر برای خان سفال لازم باشد، کوزه ی رعیت بیچاره را می شکند.

🔹دنیا برای مومن زندان است و برای کافر میدان

🔹در کوره ده الاغ پیدا شود نر و ماده بودنش پیشکش

🔹فلک (روزگار) کلاهی دارد بس الوان.

🔹اگر چوپان از ته دل بخواهد، از میش های گله هم برای مهمان شیر می دوشد.

🔹وقتی شکم سیر باشد، چه چیزهایی که به ذهن آدم نمی رسد.

🔹چشم خلق، سنگ ترازوی ارزش آدمی است.

🔹عروس رقصیدن بلد نیست، می گوید اتاق کج است.

🔹به ارمنی گفتند شاهدت کو؟ رفت و میخانه چی را آورد.

🔹 قابله کا دوتا شود، بچه سر و ته می آید.

🔹مرد تفش را دوباره نمی لیسد (زیر حرفش نمی زند)

🔹اگر نان دادی، سیرش کن و اگر زدی بخوابانش.

🔹به جای اینکه متاعت متاع خوبی باشد، بهتر است بازارت بازار خوبی باشد.

🔹باغبان دستش به گلابی نمی رسد، می گوید آن را هم برای پدرم خیرات کردم.

🔹پای سیاه و پای سفید هنگام عبور از رودخانه مشخص می شوند (رفیقت را هنگام مشکلات بشناس)

🔹زخم شمشیر بهتر شود ولی زخم زبان، هرگز

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#بادنجان_دور_قاب_چین

در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه‌ی شاهنشاهی می‌رفتند و چهار زانو برزمین می‌نشستند و مانند خدمه‌های آشپزخانه مشغول پوست کندن بادنجان می‌شدند، یا آن که بادنجان‌ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب‌های آش و خورش می‌چیدند.
این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتماْ بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقه‌ی بسیار به کار می‌بردند، تا شادی خاطر شاه فراهم آید!
از آن زمان به بعد به افراد چاپلوس بادنجان دور قاب چین می‌گویند.
سبزی پاک‌کن هم به همین معنی استفاده می‌شود.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب‌_المثل
#قدر_زر_زرگر_شناسد_قدر_گوهر_گوهری_.

مرد جوانی به نزد " ذوالنون مصری " رفت و از صوفیان بدگوئی کرد .
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورده به او داد و گفت :
این را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دست فروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیش از یک سکه نقره برای آن بپردازد.
مرد نزد ذوالنون بازگشت و ماوقع را تعریف کرد.
ذوالنون گفت: حال انگشتری را به بازار جواهر فروشان ببر و مظنه آن را بپرس.
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به هزار سکه طلا می خریدند. مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و ذوالنون به او گفت:
علم و معرفت تو از صوفیان و طریقت ایشان به اندازه علم دست فروشان از این انگشتریست.

" قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری... "

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

ده هزار ضرب المثل فارسی و معادل آنها
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_‌المثل
#آب_که_از_سر_گذشت_چه_یک_وجب_چه_صد_وجب

این ضرب‌المثل به جای وجب با نی و ذرع هم گفته می‌شود و به معنی به نهایت بدبختی رسیدن یا کنایه از زمانی است که کار خراب شده و آنچه که نبايد بشود شده و ديگر زياد و کمش فرقي نمي‌کند.

در زمان‌های گذشته در جیحون سرمای سختی بود، گاوچرانی هم در همین ایام ، گاومیش‌های خود را از رود جیحون می‌گذراند که به دلیل طغیان آب در روزهای قبل به عمق رود افزوده شده بود، گاوچران چون یک یک گاومیش‌های خود از آب گذراند به سالار گاومیش‌ها رسید. چون خواست سالار گاومیش‌های خود را ز جیحون بگذراند به داخل آب فرو رفت و چون آب از سرش بیشتر شد به راه خود در عمق پایین‌تر رود ادامه داد. شخصی به او گفت: ای مرد آب که از سر گذشت چرا به راهت ادامه می‌دهی؟
گاوچران سر برآورد و گفت:
در فصل سرما در جیحون، آب که از سر‌گذشت چه به سری چه به وجبی.

و امروزه تبدیل شده است به:
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب

مرا بگذشت آب و رفت از سر
برین حالم مدارا نیست در خور
ویس و رامین

ما از سر این آب نخواهیم گذشت
صد بار اگر بگذرد آب از سر ما
ذکاءالملک فروغی

سر از خواب گران وقتی برآریم
که‌مان بگذشته باشد آب از سر
کمالی

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

آشنایی با ضرب المثل ها و ریشه آنها
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#آستین_نو_بخور_پلو_!

روزی بُهلول خوش حال بود. او را به مهمانی دعوت کرده بودند. زودتر از همه خودش را به مهمانی رساند و بالای مجلس نشست. مهمان ها یکی یکی با لباس های گران قیمت وارد می شدند. از بُهلول که لباسی کهنه به تن داشت، می خواستند تا کمی پایین تر برود و جا برای نشستن آنها باز کند. بلاخره بُهلول را آن قدر جا به جا کردند تا مجبور شد بیرون از اتاق و روی کفش مهمان ها بنشیند و غذا بخورد.
مدتی گذشت. دوباره بُهلول به مهمانی دعوت شد. این بار لباسی نو از کسی گرفت، پوشید و به مهمانی رفت؛ ولی بیرون اتاق نشست.
مهمان‌ها یکی یکی از در وارد شدند. نگاهی به او انداختند و گفتند: «آقای بُهلول، چرا اینجا نشسته اید؟ بفرمایید بالاتر.» بلاخره بُهلول را آن قدر جا به جا کردند تا بُهلول بالای مجلس جا گرفت.
شام را آوردند. سفره پر از غذاهای جور وا جور پر شد. بُهلول آستین لباسش را در بشقاب پلو گذاشت و گفت: «آستینِ نو، بخور پلو.»
مهمان ها دست از غذا کشیدند. با تعجّب به بُهلول نگاه کردند.
یکی پرسید: «چه کار می کنی؟ مگر آستین غذا می خورد؟»
بُهلول که منتظر این سؤال بود، گفت: «من همان بُهلولی هستم که چند شب پیش، همین جا مهمان بودم، امّا لباسم مثل شما نو و گران قیمت نبود. مجبور شدم شام را روی کفش ها و بیرون از اتاق بخورم. حالا هم این احترام مال من نیست، مال لباسم است. پس او باید پلو بخورد، نه من.»
بُهلول دوباره گفت: «آستین ِ نو، بخور پلو.»
و همه به فکر فرو رفتند.

کجا از ضرب المثل آستین نو بخور پلو، استفاده کنیم؟

هروقت به جایی بروید که به شما محل نگذارند، یعنی به شما توجه نکنند، به شما اهمیت ندهند، اما به یک نفر دیگر که لباس‌های شیک و نو پوشیده اهمیت بدهند و توجه کنند و به او محل بگذارند، می توانید این ضرب المثل را به کار ببرید: «آستین نو، بخور پلو!».

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

نگ می‌اندازد»؛ «حمام که به ما رسید زنانه شد»؛ «یکی آب‌انبار می‌سازه یکی شیرش رو می‌دزده».
و نمونه برخی مثل‌های تعلیمی که در گذشته رایج بوده است مانند: «خشت که به آسیاب بردی خاک نصیبت می‌شه»؛ «باد بکاری طوفان درو می‌کنی»؛ «چشمت پر باشه بهتر از آن است که دستت پر باشه»؛ «طناب از نقطه‌ای که از آن اطمینان داری پاره می‌شود». 
از طرفی به وجود نیامدن مثل، یک ضعف یا اختلال فرهنگی نیست و بخشی از آن همان‌طور که ذکر شد، طبیعی و به اقتضای زمانه است. مناسبات اجتماعی عوض شده‌اند و متعاقباً خیلی از آداب و رسوم و مقتضیات گذشته از بین می‌روند و این موضوع جای سوگواری نیز ندارد. نکته مهم این است که این مثل‌ها می‌بایست مانند هر جزء دیگری از فرهنگ عامه ثبت شوند تا به عنوان بخشی از تاریخ فرهنگی، بعدها مورد پژوهش قرار بگیرند.
امروزه بر خلاف گذشته که همه انواع ادبیات عامه مدام در حال ساخت جدید و بازتولید بود، تنها برخی از انواع، ساخته شده و گسترش می‌یابند؛ مثل لطیفه که جزئی از ادبیات عامه است.  شرایط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی همیشه و  در هر دوره‌ای، یک نوع را برجسته می‌کند. در ادبیات رسمی نیز همین‌طور است. مثلاً در یک دوره ادبیات حماسی برجسته و شکوفا می‌شود و مورد توجه قرار می‌گیرد و در یک دوره ادبیات غنایی. در ادبیات عامه نیز همین‌طور است. مثلاً چرا در یک دوره چند رستم‌نامه داریم؟ امروزه به واسطه تغییر وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، به جای مثل یا به وجود آمدن افسانه، با انواع دیگری از ادبیات عامه مواجهیم که مدام بازتولید می‌شود، مانند لطیفه. شما در دوره معاصر کمتر موضوعی را می‌توانید سراغ بگیرید که مردم درباره آن لطیفه نساخته باشند. بدین‌ترتیب عدم بازتولید مثل، اختلال و ضعف فرهنگی نیست. 
اگرچه باید گفت که امروزه مثل‌های بسیاری هنوز کاربرد خود را از دست نداده و هنوز بازگو می‌شوند؛ یعنی این‌گونه نیست که کاربرد مثل از بین رفته باشد. شاید کاربرد فراوان این مثل‌ها باعث شده که وجود آن‌ها در گفت‌وگو و کلام برای ما عادی شده باشد و بدان توجه چندانی نکرده باشیم؛ برای نمونه به مواردی اشاره می‌کنم: «نه به این شوری شور نه به این بی‌نمکی»؛ «هیچ بقالی نمی‌گه ماست من ترشه»؛ «گشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره»؛ «چوب خدا صدا نداره»؛ «هم فال و هم تماشا»؛ «تر و خشک با هم می‌سوزه»، «نان به همدیگه قرض می‌دن»؛ «هیچ گرونی بی‌حکمت نیست، هیچ ارزونی بی‌علت نیست»؛ «یک نان بخور صدتا خیر کن»؛ «گدا جون به جونش کنی گداست»؛ «فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره»؛ «نان نداره بخوره پیاز می‌خوره اشتهایش باز بشه»؛ «دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید»، «پاتو از گلیمت درازتر نکن»؛ «بخشش از بزرگانه»؛ «انگشتت را عسل کنی بگذاری دهنش گاز می‌گیره»؛ «دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه»؛ «از این ستون به اون ستون فرجه»؛ «آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته»؛ «به روباهه گفتند شاهدت کیه گفت دمم»؛ «این رو که زاییدی بزرگ کن»؛ «گاوش زایید»؛ «دست بگیر داره دست بده نداره»؛ «بگرد تا بگردیم»؛ «حالا من رقصیدنم گرفته»، «آش با جاش»، «مارگزیده از ریسمون سیاه و سفید می‌ترسه»، «مار از پونه بدش میاد جلو لونه‌اش سبز میشه» و ... . 
حتی برخی مثل‌ها امروزه تولید شده و بر پایه مناسبات اجتماعی امروز شکل گرفته‌اند؛ مانند «دزد ناشی به صرافی می‌زنه» که شکل دیگری از همان مثل «دزد ناشی به کاهدون می‌زنه» است؛ یا «کاتولیک‌تر از پاپ» که وام‌گرفته و شکل جدیدی از مثل «کاسه داغ تر از آش» است؛ یا مثل «آدم نوار خالی گوش بده ولی کنفت نشه»  که معادل همان «آدم کچل بشه کنفت نشه» است؛ «موش تو لونه‌اش نمی‌رفت سایدبای ساید به دمش می‌بست»، معادل «موش تو لونه‌اش نمی‌رفت جارو به دمش می‌بست».

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#زیر_پای_کسی_را_جارو_کردن

هنگامی که کسی را از شغل و کاری که داشته است اخراج کنند، به صورت کنایه درباره او می‌گویند: «زیر پایش را جارو کردند».

در گذشته که میز و صندلی و مبل و از این قبیل وجود نداشت، ساکنان خانه اغلب بر روی فرش اتاق می‌نشستند. چون خیابان‌ها و کوچه‌ها آسفالت نبوده و پر از خاک و گرد و غبار بود، از این رو هوا اغلب غبارآلود بود و گرد و خاک‌ از در و پنجره و روزن‌ها به درون خانه‌ها نفوذ می‌کرد و روی فرش و اثاثیه می‌نشست. کدبانوی خانه نیز ناگزیر بود که روزانه چند بار خانه را جارو کند و گرد و خاک را از روی فرش‌ها بزداید.
در این گونه موارد معمول نبود که اهل خانه همگی اتاق را ترک کنند تا بانو یا خدمتکار خانه اتاق را جارو کند، بلکه کدبانو یا خدمتکار از بالای اتاق شروع به جارو می‌کردند و به هر یک از افراد خانه که می‌رسیدند آن شخص از جایش برمی‌خاست تا "زیر پایش را جارو کنند".
از آن جا که این گونه جاروکردن به شکل پیش‌بینی نشده موجب می‌شد تا افراد خانه که با خیال راحت و آسوده نشسته بودند از جایشان برخیزند و در گوشه دیگری بایستند تا زیر پایشان جارو شود،

این عمل نقل مکان و سلب آسایش ناشی از جارو شدن زیر پا رفته رفته به صورت ضرب‌المثل درآمد و در مورد هر گونه اخراج یا انتقال افراد از شغل و کارشان مورد استفاده قرار گرفت.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

موضوع:
به کار بردن ۲۰ ضرب المثل با نام حیوانات در انشا


۱_حاجی مرد و شتر خلاص.
۲_چشم هایش سگ دارد.
۳_حرف صدتا یه غاز زدن .
۴_حکم جوجه خروسش فرموده.
۵_خاله سوسکه به بچش می گه قربان دست و پای بلوریت.
۶_خانه خرس و بادیه مس.
۷_خدا خر را شناخت شاخش نداد.
۸_خر است و یک کیله جو.
۹_ خربزه شیرین نصیب کفتار میشود
۱۰_خر بیار و باقالا بار کن.
۱۱_خرت به چند است.
۱۲_خر تب میکند سگ سرفه سیاه.
۱۳_خواب خرگوشی.
۱۴_خر ما از کرگی دم نداشت.
۱۵_خروس بی محل بودن.
۱۶_خود را به موش مردگی زدن.
۱۷_دستش به دم گاوی بند شده است.
۱۸_دنبه را به دست گربه سپردن.
۱۹_کینه شتری داشتن.
۲۰_دوستی خاله خرسه.

پیرمردی با اسبش در هوایی که خر تب می کند و سگ سیاه سرفه با شوخی در راه برخورد می کند.
شوخ با لحنی توهین‌آمیز به پیرمرد خسته می گوید: خرت به چند؟
پیرمرد پاسخ داد: خروس بی محل بودن حکایت از این بیانت دارد.
شوخ در حالی که حرف های صدتا یه غاز را ادامه می می‌داد ، پیرمرد به او گفت: خدا خر را شناخت شاخش نداد. شوخ با شنیدن صحبت های پیرمردگفت: خاله سوسکه به بچه اش می گوید قربان دست و پای بلوریت، چقدر مغروری پیرمرد؟ پیرمرد گفت: ای شوخ ، خود را به موش مردگی نزن که من میدانم هدف تو از این صحبت‌هایت چیست؟ شوخ پاسخ داد: خر بیار و باقالی بار کن، آخر من چه گفتم که اینقدر بر آشفتی؟ من فقط خواستم مزاح کرده باشم . پیرمرد گفت: این دوستی خاله خرسه است شوخ گفت: کینه شتری داشتن به نفع تو نیست. پیرمرد گفت خر ما از کرگی دم نداشت رهایمان کن و برو و من هم گذشته را فراموش می کنم. شوخ گفت: آخر چرا انقدر به من بد گمانی پیرمرد؟ پیر مرد پاسخ داد به دلیل مشکلاتی که برایم سال‌های سال سر راهم ایجاد کردی و باعث می شوی تا زندگی ام نا آرام گردد. شوخ گفت: این بار می خواهم جبران کنم، پیرمرد پاسخ داد: دنبه به دست گربه سپردن خطاست. من می دانم کاری که انجام می دهی تنها با فکر خودت نیست. حکم جوجه خروسش فرموده، کسانی هستند همانند خودت که تو را به این کارها تشویق می‌کنند، احوالت نشان از آن دارد که در خواب خرگوشی به سر می بری و دستت به دم گاو بند شده است سعی کن تا اسیر دوستان ناباب نگردی که از نتایج رفتار آنها مزاحمت فراهم کردن برای دیگران و ...... است.
با گفتن سخنان پیرمرد همچنان حرف های شوخ ادامه داشت و چشمهایش سگ داشت. پیرمرد گفت: حیف از آن پدر و مادری که خدا نصیب تو کرده، خربزه شیرین نصیب کفتار می شود. شوخ گفت: این سخنان یعنی چه؟ پیر مرد گفت: پدر و مادر به آن مهربانی فرزند این مردم آزاری.
پیر مرد گفت: ای شوخ برو و به آن کسانی که همانند خودت هستند بگو که از این مردم آزاری دست بردارند. اذیت و آزار کردن مردم و بردن اموالشان همانند خانه خرس است و بادیه مس.
این سخنان هیچ تاثیری بر جوان نداشت پیر مرد گفت خر است و یک کیله جو. جوان گفت: باز سخنی گفتی که نمی دانم مفهومش چیست! پیرمرد گفت: هیچ تغییری با این سخنان من نمی کنی، برو پیش کسانی که تو را آن چنان از راه به در کردند که نمی توان تو را به راه راست هدایت کرد.
شوخ بعد از شنیدن سخنان پیرمرد در فکر فرو رفت و آنجا را ترک کرد. حاجی مرد شتر خلاص.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

دوستان برای ضرب المثل های بالا اگه داستانی دارید ممنون میشم برای قرار دادن در کانال به نام خودتان به آی دی زیر ارسال کنید:

@mollasadeghi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#نوبت_تو_شد_بجنبان_ریش_را

شاهی بود که گاهی لباس مردم عادی رامی پوشید، به راه می افتاد تا ببیند مردم چگونه زندگی می کنند.
یکی از شب ها که به صورت ناشناس از قصر بیرون آمده بود، چیز عجیبی دید؛ سه نفر دزد، بیرون از قصر، مشغول سوراخ کردن دیوار قصر بودند و می خواستند به خزانه شاه دست پیدا کنند.
شاه که سر رسید، دزدها دست از کار کشیدند. شاه پرسید: چه می کنید؟
دزدها گفتند: چاه می کنیم.
شاه گفت:چاه کندن، در شب تاریک و زیر دیوار قصر!؟ فکر می کنید من دیوانه ام؟ حتماً شما دزدید.
دزدها که دیدند نقشه شان نقش بر آب شده، دست به یکی کردند تا شاه را دور کنند، اما شاه گفت: چرا دعوا؟ من هم شریک! هر چه دزدیدیم، تقسیم می کنیم.
یکی از دزدهاگفت: این طوری نمی شود. هر کدام از ما هنری داریم که به درد کارمان می خورد. اگر تو هم کاری بلد باشی، می توانی با ما شریک شوی.
شاه پرسید: هنر شما چیست؟
یکی گفت: من هر کسی را حتی در تاریکی شب یک بار ببینم، بار دیگر هر جا ببینمش می شناسم.
دزد دومی گفت: من می توانم هر قفل بسته ای را باز کنم.
دزد سومی گفت: من تمام سگ ها و نگهبان ها را به راحتی خواب می کنم.
و گفتند : بگو ببینم تو چه هنری داری؟شاه گفت: کارهای شما مهم است، اما باز هم ممکن است گیر بیفتید . من هنری دارم که به درد این جور وقت ها می خورد. من ریشی دارم که با جنباندن آن می توانم هر زندانی را آزاد کنم!
دزدها قبول کردند که مرد ناشناس شریکشان باشد.
بعد با هم سوراخ را کندند و به قصر شاهی رسیدند.
یکی از دزدها کاری کرد که هیچ سگی واق واق نکرد و هیچ نگهبانی بیدار نشد.
یکی دیگر هم کاری کرد که قفل ها باز شدند.
آن ها به خزانه شاهی راه پیدا کردند. هرچه طلا و جواهرات به دستشان رسید، جمع کردند و بردند، اما چون کارشان طول کشید، زمان خواب سگ ها و نگهبان ها تمام شد. هنوز دزدها از قصر خارج نشده بودند که سگ ها و نگهبان ها از خواب پریدند،آن گاه همه را دستگیر کردند و به زندان بردند.
صبح روز بعد، شاه لباس خود را پوشید و دستور داد دزدها را برای محاکمه بیاورند. او گفت: با چه جرئتی به قصر ما دستبرده زده اید؟ مردی که گفته بود هر کس را یک بار در هر لباسی ببیند باز هم می تواند او را بشناسد، شاه را شناخت و گفت: ای شاه! یکی از دوستانم می تواند همه سگ ها را آرام کند و همه نگهبان ها را بخواباند. او دیشب کار خودش را کرد، اما کارمان طول کشید و نگهبان های تو از خواب پریدند. یکی از دوستانم هم می تواند هر قفل بسته ای را باز کند. او هم دیشب کار خودش را کرد و ما به راحتی وارد قصر شدیم. من دیشب کاری نکردم، اماحالا می توانم چهره شریک دیشب خودمان را که در تاریکی دیده ام، شناسایی کنم. با این حساب، من هم، همین الآن کار خودم را کردم.هر یکی کردیم کار خویش را
نوبت تو شد، بجنبان ریش را...
شاه هم مجبور شد به قول خودش عمل کند و دستور داد تا آن ها را آزاد کنند.

هر وقت در یک کار گروهی، یکی از افراد کار خودش را به خوبی انجام ندهد،به او می گویند: ما کار خودمان را کرده ایم؛ نوبت تو شد، بجنبان ریش را.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#الهی_پیر_بشی

چرا می گویند: #الهی_پیر_بشی:

این نیایش(دعا)پیشینه اش به هزاران سال میرسد و از آیین #میترایی به ما رسیده است بر پایه این آیین انسان برای رسیدن به با بالاترین درجه پیشرفت باید هفت مرحله رازوری(عرفان)
را بپیماید.
این مراحل عبارتند از :

۱-کلاغ یا پیک
۲-پوشیده
۳-سرباز
۴-شیر
۵-پارسی
۶-خورشید
۷-پیر یا پدر پدران
پیر آخرین درجه پیشرفت و پختگی است.

چنانکه حافظ گوید:

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد شد

آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم

پس #انسان_وارسته را #پیر می گفتند

#پاپ یا پدر روحانی ریشه اش از پیر میترایی است.

نیایشگاه‌هایی هم اکنون در برخی از شهرهای ایران و دامنه کوه‌ها، رو به خاور وجود دارد که پیشینه (قدمت) آنها به هزاران سال میرسد نیایشگاه های مهر(روشنایی) وآناهیتا(آب پاک وبالنده) درفرهنگ وباور نیاکان ما بوده‌است.

نیایشگاه‌های ترادادی (سنتی) زرتشتیان در کوه‌های استان یزد که پیر پارس بانو، پیر سبز، پیر نارکی و پیرهای دیگر نام دارند و یا در اورامانات کرمانشاه به‌نام پیر شالیار باقی‌مانده‌است همگی یادآور واژه پیر بوده که این واژه آخرین مرحله در رازوری (عرفان) آیین مهر ایرانی بوده و بی‌گمان مربوط به فرهنگ و ترادادهای آیین #مهری است.

- مجله علمی ادبی " نگار "

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

ضرب المثل های آملی. یحیی جوادی آملی. با مقدمه اسماعیل واعظ جوادی آملی. تهران: اطلاعات، ۱۳۸۵

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

ده هزار مثل فارسی
دکتر ابراهیم شکورزاده
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

.@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

نمونه ضرب المثل ها و گزین گفته ها مورد استفاده در درس نگارش
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

جزوه 400 #ضرب_المثل و ڪنایه فارسی
خاص آمادگے آزمون ورودی مدارس #سمپاد

گروه آموزشی #تیزلاین

@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…
Subscribe to a channel