🔴ضرب المثلهایی که منشاء قرآنی دارند
*♻️کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز*
آیه قرآنی:
*"الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ و َالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ رالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ و َالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ؛ [نور/۲۶]* زنهای ناپاک و زشتکار، شایسته مردان ناپاکند و همچنین مردان ناپاک، شایسته زنان ناپاکند. زنهای پاکدامن نیز، شایسته مردان پاکدامن، و مردان پاکدامن، شایسته زنان پاکدامنند".
*♻️هر چه کنی به خود کنی گر همه خوب و بد کنی*
آیه قرآنی:
*"إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ [اسراء/7]* اگر احسان وخوبی کنید، به خودتان خوبی کردهاید اگر بدی کنید، به خود بدی کردهاید"
*♻️چو ایزد ببندد ز حکمت دری به رحمت گشاید در دیگری*
آیه قرآنی:
*"مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا؛ [بقره/۱۰۶]* هر آیهای را که منسوخ کنیم یا آن را متروک سازیم بهتر از آن یا مثل آن را میآوریم".
*♻️واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند*
*چون به خلوت می روند آن کار دیگری می کنند*
آیه قرآنی:
*"أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ و َتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ؛ [بقره/۴۴]* آیا مردم را به خیر و نیکی سفارش میکنید و خودتان را فراموش مینمائید".
*♻️مور همان به که نباشد پرش*
و یا این مثل :
*آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی یک شکم در آدمی نگذاشتی*
آیه قرآنی:
*"و َلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ؛ [شوری/۲۷]* و اگر خدا روزی بندگان را وسیع و فراوان کند در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کنند".
*♻️جواب ابلهان خاموشی است*
آیه قرآنی:
*"إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً؛ [فرقان/۶۳]* هنگامی که جاهلان آنها را
مخاطب میسازند، سلام میدهند
*♻️نابرده رنج گنج میسر نمیشود*
*مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد*
آیه قرآنی
*"و َأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ [نجم/۳۹]* برای انسان جز آنچه که سعی کرده نخواهد بود".
*♻️ یار بی پرده از در و دیوار*
*در تجلی است یا اولی الابصار*
آیه قرآنی:
*"فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ [بقره/۱۱۵]* به هر طرف که روی بگردانید آنجا وجه الله است و روی به جانب خداست".
*♻️سحرخیز باش تا کامروا باشی*
آیه قرآنی:
*"وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَى أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحْمُوداً؛ [اسراء/۷۹]* و پاسی از شب را زنده بدار،تا برای تو نافله ای باشد،امید که پروردگارت تو را به مقامی ستوده برساند.
@ghazalshermahdishabani
@zarbolmaslhaefarsi
پیش قاضی و معلقبازی؟!
[یا غازی؟!]
مَثَلهای بسیاری در زبان فارسی وجود دارد که هنوز در معنای اصلی و نیز در صورت نوشتاری آنها شک و تردید وجود دارد. از آنجا که اغلبِ مَثَلها از طریق دهانبهدهان و به صورت شفاهی به نسلهای بعدی انتقال یافته و بیشتر، جنبهٔ کنایی آنها مورد توجه بودهاست، در برخی موارد، جنبههای حقیقی و معنایی و حتی صورت صحیح ملفوظ و نوشتاری آنها دچار تحریف و دگرگونی شدهاست. یکی از این امثال، مَثَل: «پیش قاضی و معلقبازی؟!» است که هرچند مفهوم کنایی آن باقی مانده، لیکن صورت صحیح نوشتاری و ملفوظ و معنای حقیقی آن دچار تغییر و دگرگونی شدهاست. در این مقاله سعی شدهاست، با توجه به سایر روایاتی که از این مَثَل باقی مانده و با تکیه بر شواهدی که از متون نظم و نثر فارسی یافت میشود، صورت درستِ نوشتاری و معنی حقیقی آن بازیابی شود.
نویسندگان: مجید منصوری و علیمحمد مؤذنی، منبع: پژوهشهای ادب عرفانی (گوهر گویا) دوره پنجم پاییز ۱۳۹۰، شماره ۳ (پیاپی ۱۹)
@ghazalshermahdishabani
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#مفرداتش_خوب_است_اما_مرده_شوی_ترکیبش_را_ببرد_.
این ضرب المثل در مواقعی به کار میرود که شخصی از موضوعی سررشته ندارد ولی با یاد گرفتن چند کلمه و چند مطلب در باره آن موضوع و یا با لفاظی و استفاده از کلمات پیچیده میخواهد خود را اهل فن نشان دهد و در آخر هم گفتههایش هیچ سودی ندارد.
همچنین در مواردی که عواملی که هر کدام به تنهایی مفید بوده یا بیضرر باشند ولی با ترکیب و اختلاطشان نتیجه مطلوبی به دست نیاید از این اصطلاح استفاده میشود.
در کتاب امثال و حکم مرحوم دهخدا اینچنین آمده که گویند:
سبحانی نامی درویش مسلک تعدادی کلمات حکمت و عرفان را یاد گرفته و دنبال هم به طنز بهکار میبرد، بدون آنکه ربطی بین آنها باشد. به نحوی که شنونده ناآگاه گمان میبرد که او مطلبی جدی میگوید و فهم آن دشوار است.
روزی ناشناس در حلقه درس میرزا ابوالحسن حکیم معروف به جلوه حاضر شد و در میان مباحثه همان الفاظ را به کار برد.
حکیم چند لحظه متحیر بدو نگریست و سپس بفراست، بیمعنی بودن گفتههای او را دریافت و گفت:
مفرداتش خوب است اما مردهشوی ترکیبش را ببرد.
در اینجا منظور حکیم از ترکیب، اشارهای دوگانه دارد از یک طرف به مجموعه کلمات او که هر کدام به تنهایی معنی دارند ولی در ترکیب با هم و دنبال هم بیمعنی بودند، و از طرف دیگر ترکیب اشارهای طنزگونه به ریخت و قیافه وی دارد به جهت توهین به وی.
این داستان را به مورد مباحثه مطربی با یکی از علمای دربار فتحعلیشاه هم نسبت میدهند.
وقتی مطرب در مورد تکان دادن دستها و پاها به تنهایی از عالم میپرسد وی میگوید اشکالی ندارد. مطرب نیز با زرنگی برخاسته و شروع به رقصیدن میکند و میگوید پس این کار هم که ترکیب همان حرکات است نباید اشکالی داشته باشد. وی در پاسخ این جمله را به کار میبرد.
ضمن اینکه امروزه مردم بیشتر از بخش دوم این اصطلاح یعنی جمله "مردهشوی ترکیبش را ببرد" یا "مردهشور ترکیبش را ببرد" در مورد یکدیگر استفاده میکنند و منظورشان توهین به ظاهر و قیافه شخص میباشد.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ_ﻫﺎﯼ_ﻣﻨﻈﻮﻡ
ﺑﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ حروف ﺍﻟﻔﺒﺎ
ﺣﺮﻑ ﺍﻟﻒ
🥀ﺍﺯﻣﺤﺒّﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﮔﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ (ﻣﻮﻟﻮﯼ)
🍯ﺍﺯﻣﺤﺒّﺖ ﺳﺮﮐﻪﻫﺎ ﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ (ﻣﻮﻟﻮﯼ)
🦁ﺍﺯﻣﺤﺒّﺖ ﺷﯿﺮ، ﻣﻮﺷﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ (ﻣﻮﻟﻮﯼ)
🐝ﺍﺯﻣﺤﺒّﺖ ﻧﯿﺶ، ﻧﻮﺷﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ (ﻣﻮﻟﻮﯼ)
💪ﺍﺯﻣﺤﺒّﺖ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﺸﮕﻞ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ (ﺁﺻﻒ)
👤ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ ﯾﮏ ﺍﻫﻞﺩﻟﯽ (ﺧﯿّﺎﻡ)
🗣ﺍﺯ ﻣﺬﻫﺐﻣﻦ ﮔﺒﺮ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ (ﻋﺸﺮﺗﯽ)
👺ﺍﺯﻣﺮﺩﻡﺑﺪﺍﺻﻞ ﻧﺨﯿﺰﺩﻫﻨﺮﻧﯿﮏ
ﮐﺎﻓﻮﺭ ﻧﺨﯿﺰﺩ ﺯﺩﺭﺧﺘﺎﻥﺳﭙﯿﺪﺍﺭ (ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﯼ)
👁ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﮏﺩﯾﺪﻩ ﺑﺒﺎﯾﺪﺁﻣﻮﺧﺖ
ﺩﯾﺪﻥ ﻫﻤﻪﮐﺲ ﺭﺍ ﻭ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ (ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪﺍﻧﺼﺎﺭﯼ)
🧟♂ﺍﺯ ﻣﺮﮒ بدتر، ﺻﺤﺒﺖ ﻧﺎﺍﻫﻞ ﺑﻮﺩ (ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪﺍﻧﺼﺎﺭﯼ)
💀ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﺐ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﻮﺩ (ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻧﺼﺎﺭﯼ)
☠ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﺨﻦ، ﺑﺮﺳﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﮕﻮﯾﯿﺪ (ﺟﻬﺎﻥ ﻗﺰﻭﯾﻨﯽ)
🤠ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﻣﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺮ ﻗﻤﺎﺵ (ﺷﺎﮐﺮ ﻫﻨﺪﯼ)
👨🔬ﺍﺯ ﻣﻘﻠّﺪ ﺗﺎ ﻣﺤﻘّﻖ، ﻗﺮﻧﻬﺎﺳﺖ (ﺷﺎﮐﺮ ﻫﻨﺪﯼ)
🌾ﺍﺯ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﻋﻤﻞ ﻏﺎﻓﻞ ﻣﺸﻮ
ﮔﻨﺪﻡﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺑﺮﻭﯾﺪ، ﺟﻮ، ﺯﺟﻮ (ﻣﻮﻟﻮﯼ)
✉️ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺠﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ (ﺳﻌﺪﯼ)
🌬ﺍﺯ ﻧﺴﯿﻤﯽ، ﺩﻓﺘﺮ ﺍﯾّﺎﻡ ﺑﺮﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ (ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ)
🤯ﺍﺯ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻣﺴﺖ ﺭﺍ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺖ (ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ)
🗣ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﮕﺬﺭﯼ، ﺳﺨﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ (ﺣﺎﻓﻆ)
🗣ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽﺭﻭﺩ، ﺳﺨﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ (ﺳﻌﺪﯼ)
👣ﺍﺯ ﻫﺮﻗﺪﻣﺶ ﻗﯿﺎﻣﺘﯽ ﺑﺮﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ (ﺳﻌﺪﯼ)
💁♂ﺍﺯ ﻫﺮﮐﻪ ﺩﻫﺪ ﭘﻨﺪ، ﺷﻨﻮﺩﻥ ﺑﺎﯾﺪ (ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﺮﺝ ﺭﻭﻧﯽ)
☝️ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ (ﺻﻐﯿﺮ)
🙅♂ﺍﺯ ﻫﻤﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪ (ﺻﻐﯿﺮ)
🤷♂ﺍﺯﻫﻤﺪﻡ ﺑﯽﻭﻓﺎ، ﺟﺪﺍیی ﺧﻮﺷﺘﺮ (ﺻﻐﯿﺮ)
🦇ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺤﺮﻭﻡﺗﺮ،ﺧﻔﺎﺵﺑﻮﺩ (ﺻﻐﯿﺮ)
🙆♂ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﺣﻠﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﯾﮓ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ (ﺻﻐﯿﺮ)
🙆♀ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﺣﻠﯿﻢ، ﺩﺭ ﻃﭙﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ (ﻣﻔﺘﻮﺣﯽ ﮐﺒﺮﯾﺎﯾﯽ)
🍷ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺑﺎﺩﻩ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﻧﯿﻢ (ﻣﻮﻟﻮﯼ)
🙅♂ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺣﮑﺎﯾﺖ، ﺑﺮِ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ (ﻋﻤﺎﺩ ﻓﻘﯿﻪ)
🥂ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﻭﺟﺮﻋﻪ ﮔﺮﻡ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺩﻣﺎﻍ ﻣﺎ (ﺑﺎﻗﺮ ﮐﺎﻧﯽ)
🌹ﺍﺯ ﯾﮏ ﻏﻨﭽﻪ ﺭﺳﻨﺪ ﺑﺴﯽ ﺑﯽﻧﻮﺍ ﺑﻪ ﻓﯿﺾ (ﻃﺎﻫﺮ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ)
🌻ﺍﺯ ﯾﮏ ﮔﻞ، ﮐﺠﺎ ﺑﻬﺎرﺁﯾﺪ (ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ)
🎉ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺗﺠﻤّﻞ، ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺑﺎﺩﻓﻨﺎ ﺭﻓﺖ (ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ)
🐎ﺍﺳﺐ ﻭ ﺍﺳﺘﺮ ﺑﻪﻫﻢ ﻟﮕﺪ ﻧﺰﻧﻨﺪ (ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ)
🐎ﺍﺳﺐ ﻭ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻤﺸﯿﺮ، ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ (ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ)
🐴ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﺻﻔﯿﺮﺵ ﻧﺰﻧﯽ ﻣﯽﻧﺨﻮﺭﺩ ﺁﺏ (ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﯼ)
💁♂ﺍﺳﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺛﻮﺍﺏ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ (ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ)
☝️ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﻣﯽﺷﮑﻨﺪ (ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ)
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#کوه_به_کوه_نمیرسه_اما_آدم_به_آدم_میرسه_.
در دامنه کوهی بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت. چشمه ای پر آب از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید.
این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.
پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند.
اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم.
بعد از مدتی قنات آماده شد و آب را به سمت کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر قنات را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا گفت:
«اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیره، بعد هم گفتی کوه به کوه نمی رسه. تو درست گفتی کوه به کوه نمی رسه، اما آدم به آدم می رسه.»
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#اینکه_برای_من_آوردی_ببر_برای_خاله_ات_.
در گذشته مردی جوان به همراه پدر و مادرش زندگی می کرد. مرد جوان بی کار بود و هنوز نتوانسته بود کار خوبی دست و پا کند و از این بابت بسیار پریشان بود.
مدتی گذشت و مرد جوان در میدان شهر نشسته بود که عمه اش نزد او آمد. جوان که از دیدن عمه اش بسیار خرسند شده بود از جایش برخاست و عمه اش را بر جای خود نشاند. عمه تا او را دید بادقت نگاهی به چهره ی محزون و ناراحت مرد جوان کرد و علت آن همه پریشانی را از وی جویا شد. جوان هم درد دل را برای عمه اش بازگو کرد.
پس از چند روز عمه نزد جوان آمد و به وی گفت:در بازار زرگران نزد آشنای شوهرم کاری درخور و شایسته ی تو پیدا کرده ام.
مرد جوان تا این را شنید بسیار خوشحال شد و همراه عمه اش به آن دکان رفت. پس از مدتی که جوان کارگری توانا و کارآزموده شده بود و از زرگر هم مزد خوبی می گرفت، تصمیم گرفت به دیدار عمه اش برود و برایش کاری انجام دهد اما پیش از آنکه به آنجا برود بسیار اندیشید که چیزی برای عمه اش به ارمغان ببرد به همین جهت به سوی خانه اش به راه افتاد اما پیش از آنکه به خانه برسد در میان راه دسته گلی یافت؛ جوان هم بدون آنکه توجهی به آن بکند سریع دسته گل را برداشت و راهش را به سوی خانه ی عمه کج کرد.
او که انسانی خسیس بود و نمی خواست در این راه پولی خرج کند، همان گل را هدیه ای نیکو دانست و به راهش ادامه داد. پس از مدتی او به در خانه ی عمه رسید و وارد خانه شد. جوان با دیدن عمه گل را در مقابلش گرفت و آنگاه لبخندی بر لبانش نشست اما هنگامی که در چهره ی عمه ی خود خوب نگریست متوجه شد وی رویش را از گل برگردانده و رخسارش حالتی عجیب یافته است. جوان که چنین دید نگاهی به دسته گل انداخت فهمید که در آن موجودات ریز و بسیار زشتی در حال دست و پا زدن هستند و گل های آن به حالتی آشفته و پژمرده درآمده اند.جوان که بسیار شرمنده شده بود به گوشه ای رفت و همان جا نشست و خواست تا سخنی بگوید تا خودش را از شرمندگی درآورد پس بی درنگ گفت:« عمه جان؛ راستش من پیش از آنکه به خانه ی شما بیایم خیال داشتم نخست سری به خاله ی خود بزنم و به آنجا بروم اما شوق دیدار شما راه را بر من بست و این شد که نخست به دیدار شما شتافتم». عمه که بسیار تیزهوش و زیرک بود در حالی که با دسته گل به سمت درب حیاط می رفت رو به جوان کرد و گفت:«خوب بود این را که برای من آوردی برای خاله ات ببری» سپس دسته گل را به بیرون از خانه پرتاب کرد.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#سایه_افکندن_سیمرغ_یا_هما_بر_سر_کسی
سیمرغ، در فرهنگ اصیل ایران وجود دارد :
حتی فرهنگ سیمرغی، درمنشور کوروش کبیر، بازتاب دارد :
در شاهنامه ، هنگامی که سام، زاده شدن فرزند خود ، زال سپید موی را نشانه ی اهریمنی می داند و او را به البرز کوه می برَد ، این سیمرغ است که زال را می پرورد و او را نجات می دهد.
و هنگامی که سام بعد از گذشت سالها به زنده بودن زال پی برده و پشیمان و نادم به سراغ زال می رود ، سیمرغ از پرهای خود به او داده تا هنگام گرفتاری ، زال آن را آتش بزند و سیمرغ بلافاصله به کمک او می شتابد .
در نبرد رستم با اسفندیار رویین تن ، هنگامی که رستم به سختی از اسفندیار آسیب می بیند در حالی که اسفندیار به دلیل رویین تن بودن از آسیب جراحات بر بدن در امان است ، سیمرغ، به یاری رستم می شتابد و پرخودرا، برفرق سر رستم می مالد.
و سپس «بر فرق سر رستم، می ایستد»
زخم های او را درمان می کند و راه نجات رستم را به او می گوید .
"سایه افکندن سیمرغ بر سر رستم " ،
این همان پدیده ای است که بعدها به نام «سایه انداختن هما» مشهور شده است.
«سایه افکندن»، به معنای آن است که« سیمرغ، جُفت رستم می شود»
و این سیمرغ است که درشاهنامه:
بفرمود، تا رفت رُستم، به پیش
بمالید بر تارکش، پرّ خویش
بار دیگر سیمرغ بر تارک سر بهمن، پسر اسفندیار سایه می افکند .
✳️سایه بر سر کسی افکندن :
این که هما یا سیمرغ، برسر کسی سایه می افکند، به معنای آن است که هما یا سیمرغ، به او «حقانیت به حکومت کردن می دهد».
در پس این تصویر، چه اندیشه بنیادی سیاسی موجود بوده است؟
این تصویر، بیان آن است که ملت ایران، چگونه حکومتی را می پسندیده است، و سزاواروشایسته حاکمیت برخود می دانسته است، و ازچه حکومتی و حاکمی، سلب حقانیت می کرده است، و از حکومتی که حقانیت خود را نزد ملت، از دست بدهد، ولو «مشروعیت» هم داشته باشد، باید سرکشی کرد.
فرّ همایونی داشتن ، لیاقت پادشاهی را تضمین می کند .
هما یا سیمرغ باید بر سر کسی سایه بگستراند تا او فرّ همای یا همایونی بیابد .
لذا در داستان کاوه آهنگر ، می بینیم با وجود آنکه کاوه علیه ضحاک ستمگر شورید و بر او پیروز شد ، اما پادشاه نمی شود ، پادشاه باید "فرّ همایونی" داشته باشد لذا فریدون بعد از ضحاک به تخت می نشیند چون نژاده و اصیل و دارای تخمه پادشاهی هست .
باز گردیم به سیمرغ ؛
سیمرغ، خدای مهر، یا به عبارت دیگر، اصل آمیزش با انسان است، و با هر انسانی بدون استثناء، جفت و یار می گردد.
سیمرغ، فرقی میان موءمن وکافر، نمی گذارد، چون او همه را، مانند «جان» می بیند،
و او، مجموعه همه جان هاست، او «جانان» است.
در داستان منطق الطیر عطار نیز ، سی مرغ ( نماد پرندگان عاشق ) وقتی به وصال سیمرغ می رسند ، هر یک خود را سیمرغی می بینند ؛ چرا که او مجموعه ای از مرغ هاست .
✅سیمرغ ، همان سی مرغ است .
(وحدت وجود)
در فرهنگ ایران، «جان یا زندگی»، بر «ایمان» اولویت دارد.
«یار شدن» هم، معنای «جفت شدن» را دارد، و ما آن را دیگر به معنای اصلیش بکارنمی بریم..
در فرهنگ ایران، خدا، یار انسان می شود، نه به معنای «تشبیهی» امروزه آن، بلکه به معنای «آمیختن و جفت شدن واقعی خدا با انسان» است.
این پدیده، بنام «سایه افکندن ُهما یا سیمرغ» برسر انسان، مشهورشده، و در درازای زمان، که معنای اصلیش، سرکوب شده،.
بدین گونه عبارت " سایه بر سر داشتن " در فرهنگ ایرانی به صورت ضرب المثل در آمده اما مفهوم کنایی آن ، بار معنایی متفاوتی دارد .
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#شاه_میبخشد_شیخ_علی_خان_نمیبخشد_.
گاه پیش میآید که از مقام بالاتر فرمانی صادر میشود، ولی آن که باید آن را اجرا نماید، فرمان را به مصلحت ندیده و یا از روی بغض و کینه از انجام آن خودداری میکند. در این حالت با طنز و کنایه این اصطلاح را برای او به کار میبرند که در مورد دوم بیشتر استفاده میشود.
این اصطلاح به صورت "شاه میبخشد، شاه قلی نمیبخشد" هم استفاده میشود.
پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش "صفی میرزا" به نام "شاه سلیمان" در سال ۱۰۷۸ق بر تخت سلطنت نشست و مدت ۲۹ سال با قساوت و بیرحمی تمام سلطنت کرد. وی وزیر مقتدر و کاردانی داشت به نام شیخ علی خان زنگنه که از سال ۱۰۸۶ تا ۱۱۰۱ق فرمانروای حقیقی ایران به شمار میرفت و چون شاه صفی خوشگذران و ضعیفالنفس بود، همه امور مملکتی را او اداره میکرد.
شیخ علی خان شبها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر میرفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروانسراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط "شاه عباسی" نامیده میشوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ میکرد و تسلیم هوسبازیهای او نمیشد.
یکی از عادتهای شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از بادهی ناب گرم میشد، دیگ کرم و بخشش او به جوش میآمد و برای رقاصهها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر میکرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند.
چون شب به سر میرسید و بامداد حوالههای صادر شده را نزد شیخ علی خان میبردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانهی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بیپاسخ میگذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر برمیگردانید. یعنی "شاه میبخشید، ولی شیخ علی خان نمیبخشید".
از آن تاریخ است که عبارت بالا در میان مردم اصطلاح شده است.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#سوراخ_دعا_را_گم_کردی
گاه پیش میآید که کسی نابهنگام و در جای نادرست چیزی بگوید که گرچه ممکن است گفته درستی باشد، ولی کمترین ارتباطی با موضوع مورد گفت و گو ندارد. در چنین موردی در پاسخ به او میگویند:
"دعا بلدی، ولی سوراخ دعا را گم کردهای"
مولوی در "مثنوی معنوی" حکایتی را به نظم آورده است که در آن شخصی به وقت "استنجاء" (شستن محل دفع ادرار و مدفوع) به جای خواندن دعای ویژهی این کار به اشتباه دعای دیگری را که ویژهی "استنشاق" (شستن سوراخ بینی) است میخواند. پس از این کار شخصی که آن را شنیده به او میگوید:
"ورد را خوب بلد هستی، ولی سوراخ دعا را گم کردهای".
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنت دار جفت
گفت شخصی: خوب ورد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای.
به نظر میرسد که این عبارت از آن تاریخ به صورت ضربالمثل درآمده است.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#بادمجان_بم_آفت_نداره_!
شهر بم چون از نظر آب و هوایی مناسب رشد بادمجان است، بوته بادمجان دوام بیشتری داشته و مقاوم تر است، به همین سبب این ضرب المثل را به کار می برند؛ در ادامه، معانی و کاربرد این ضرب المثل را می گوییم.
معانی ضرب المثل بادمجان بم …
۱- وقتی کسی جانش سرسخت باشد و از بلاها جان سالم به در ببرد، این ضرب المثل را به او می گویند.
۲- گاهی هم به افراد بی سر و پا گفته می شود که با وجود بداقبالی های دیگران، او همچنان خوش و خرم است و در سختی ها آسیبی به او نمی رسد!
۳- زمانی به کار برده می شود که کسی بدون تلاش موفق می شود. در اصطلاح می گویند: شانسش خوب است یا بادمجان بم آفت ندارد.
۴- بادمجان بم چون در شرایط خوبی رشد میکند، کمتر از بادمجان های شهرهای دیگر آسیب می بیند؛به آدم هایی هم که در ناز و نعمت زندگی می کنند و هیچ درد و غمی ندارند، این مثَل را هم می گویند.
_ انجمن نویسندگی ایران
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
امثال موزون در ادب فارسی.
رضا مؤدب بشیری.
تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، معاونت معرفی و آموزش، 1375.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#حرفش_را_به_کرسی_نشاند_.
هرگاه کسی در اثبات نظر خود پافشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، میگویند :"سرانجام حرفش را به کرسی نشاند".
در گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و شیربها توافق حاصل میشد و قباله عقد را مینوشتند، بین عقد و عروسی فاصله زمانی کمی بود و در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک میدیدند و عروس را بزک کرده و به دلیل نبودن مبل و صندلی، بر کرسی مینشاندند و در معرض دید و تماشای اقوام قرار میدادند.
عروس هنگامی بر کرسی مینشست که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع شده و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود.
لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و اصطلاح اندک اندک دامنهی معنایی گستردهتری یافت و به معنای قبولاندن حرف و عقیده به کار رفت.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#پاچه_خواری
پاچه خواری(خاری)وتاریخچه ی آن:
در زمان های گذشته مکتب خانه ای در ایران دایر بود. در این مکتب خانه، دبیری سختگیر و بد طینت آموزس طفلان را به عهده داشت.
" آملا " چنانچه طفلی شیطنتی می کرد یا درسش را بلد نبود، خشمگین شده و بشدت او را تنبیه می کرد به این صورت که طفل بدبخت را به چوب بسته و فلک می کرد.
در بین طفلان، طفلی موذی و آب زیرکاه بود که از فلک شدن واهمه داشت! وی به کنج مکتب خانه می نشست و سکوت اختیار می کرد تا مبادا به خشم آملا گرفتار شود.
ایام بر همین حال می گذشت تا روزی پاهای آملا را دردی لاعلاج و صعب، در بر گرفت. طبیبی حاذق وی را معاینه کرده و مالش پاها را برایش تجویز کرد. آملا که فرزند و عیال نداشت، ناچار گشت، فردی را به خدمت گرفته تا در ازای مبلغی، پاهای وی را مالش دهد.
روزی آملا خواست که از طفلان درس بپرسد. طفل موذی و آب زیرکاه که درس نخوان و خنگ بود و درس بلد نبود، به گوشه ی مکتب خانه پناه برد و در این بین چشمان آملا به وی افتاد و از او خواست که درس پاسخ گوید.
طفل آب زیرکاه که خود را گرفتار به خشم آملا یافت، درجا پاسخ دادند:" آملا جان، برای من بسی مایه ی مباهات است که پاهای مبارک را مالش داده تا آملای فرزانه و عالم را از درد برهانم." پیش از آنکه آملا سخنی گوید، طفل موذی، خود را به زیر پای وی رساند و پاهای وی را گرفته و چنان مالش و خوارش(خارش) داد که لبخندی بر لبان آملا پدید آمد و تصمیم گرفت که طفل موذی هر روز پاهای وی را مالش دهد. روزها گذشت و طفل پاهای آملا را ماساژ می داد در حالی که دیگر طفلان فلک می شدند و فریادشان بر فلک می رسید.
از آن پس بود که قصه ی طفل آب زیرکاه و درد پای آملا زبان به زبان، میان مردم می گشت و مردم آن طفل را "پاچه خوار"(پاچه خار) نام نهادند.
امروزه افراد بی کفایتی که با تملق و چاپلوسی و چرب زبانی،به پست و سمت های بالا می رسند را پاچه خوار(خار)می نامند.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
سیلی نقد به از حلوای نسیه
در این مَثل هم مانند غازی و معلقبازی نوعی تقابل میان سیلی و حلوا هست. سيلی در زبان كردی، بر نوعی كاچی هم اطلاق میشود كه به سايله مشهور است و همانند حلوا ماده اصلی آن آرد است. ضمنأ از معانی كاج (= كاچ) «سيلی، تپانچه، پسگردنی و كشيده» هم ذكر شدهاست:
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربهسر كوفته به كاج و به مشت
عنصری،←فرهنگ معين، ذيل كاج [= كاچ]
مقاله «سيلی نقد به از حلوای نسيه» حبیباله سلیمی، نامه فرهنگستان، تابستان ۱۳۸۵، دوره ۸، شماره ۲ (پیاپی ۳۰) صفحات ۱۱۹ تا ۱۲۳.
@ghazalshermahdishabani
@zarbolmaslhaefarsi
🦜 بازی با ضربالمثلها
متن زیر با استفاده از حدود ۵۰ ضرب المثل نوشته شده.
هدف من از نوشتن این متن،استفاده از فرهنگ غنی ضربالمثل در گفتار و نوشتار است تا دانشآموزان نسبت به کاربرد آنها بیشتر علاقهمند شوند.
حال خوبی نداشتم .در امتحان نمره خوبی نگرفته بودم دوستم گفت چرا دمقی !اینقدر آب غوره نگیر ، دنیا که به آخر نرسیده.
اصلا ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است بلند شو. از تو حرکت از خدا برکت.
حرفهای دوستم دلگرمکننده بود.
مثل اجاقی بود که انگیزهام را گرم و روشن نگه میداشت.
با خودم گفتم : بله نمره خوب،از پیدا کردن سوزن در انبار کاه که سختتر نیست هر طور شده بدستش میآورم.
اما ناامیدی در وجودم جا خوش کردهبود و به قول قدیمیها کنگر خورده و لنگر انداخته بود.
با خودم تکرار میکردم درست است که آب از سرچشمه گل آلود است ،اما من میتوانم آب پاکی را روی دست ناامیدی بریزم .
بنابراین تصمیم گرفتم که همهچیز را از صفر شروع کنم.
از روی تخت بلند شدم .کتاب فارسی را برداشتم .صفحه اول را باز کردم.
تا شروع کردم به خواندن ،صدای زنگ در شنیده شد.
مهمان داشتیم آن هم از نوع ناخوانده.انگار کشتیهایم به گِل نشسته بود.
ابروهایم درهم کشیده شد، سری تکان دادم و غرولندکنان گفتم :
مهمان،گرچه عزیز است همچو نفس
خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود
آخر چه حکمتی درکار بود که تا شروع کردم ،سر و کله مهمان پیدا شد.
آنقدر عصبانی بودم که اگر کارد به من میزدند،خونم در نمیآمد. آنها پا را از گلیمشان فراتر گذاشتند و سرزده آمدند و به نوعی خروس بیمحل شدند، اما چه میشد کرد.
خلاصه بعد از دو ساعت چاق سلامتی و بگو و بخند و کلی ریخت و پاش ،دُمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند.
کتاب هنوز در دستم بود و لبخندش را حوالهام میکرد. انگار منتظر بود، دستی به سر و رویش بکشم .
بعد از رفتن مهمانها مادرم وارد اتاق شد و گفت؛ حداقل میآمدی بیرون. سر و گوشی آب میدادی تا ببینی مهمانها برای چه منظوری آمدهاند.
از تعجب ،مغزم توی سرم جابجا شده بود. شاخکها از بالای سرم خودنمایی میکردند.
با تعجب گفتم :خب از کجا باید بدانم؟ برای چه آمدهبودند؟
مادرم سرش را نزدیکتر کرد و گفت: خواستگار بودند دختر.
همان شتری که در خانه هر دختری میخوابد.
بعد نگاهی به چهره عبوس من انداخت و گفت: فکر میکردم از شنیدن خبرم خوشحال شوی.
چرا چهرهات مثل عصا قورتدادهها میماند.احساس میکنم کاسهای زیر نیمکاسه است.
از اوضاع و احوالت معلوم است که ریگی به کفشت است.
راستش را بگو چه اتفاقی افتاده؟ باز هم نمرهات کم شده؟
سوالات مادر پشت هم مثل پُتکی بر سرم فرود میآمد و من مثل خری در گل مانده بودم که پاسخی جز آری و شرمندگی نداشتم.
مادرم به پاسخ آری من راضی نشد بنابراین مجبور شدم کلی آسمان ریسمان به هم ببافم و سیر تا پیاز قضیه را تعریف کنم.
مادر بعد از چند دقیقه که عصبانیتش فروکش کرد،گفت: دختر، دنیا که به آخر نرسیده، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.
هنوز جمله آخر مادرم تمام نشده بود که
برادرم مثل نخود آش، وسط حرفمان پرید و با نگاه شیطنتآمیز گفت: مادر عزیزم،مار در آستین پرورش دادهای.
خشم و عصبانیت چون ماری در بدنم میخزید. کتاب را که در دستم بود به سمتش نشانه گرفتم و گفتم : تو نه سرپیازی نه ته پیاز . پابرهنه وسط حرف دوتا بزرگتر آمدی که چه .دهانت بوی شیر میدهد.
سرت توی لاک خودت باشد.
مادرم نگاه سردی کرد و گفت: بچهها از خر شیطان پیاده شوید، چرا عین سگ و گربه ..
برادرم با شنیدن جوابهای دندانشکن من و جملات محبتآمیز مادرم،دوتا پا داشت دو تا هم قرض گرفت و از مهلکه جان سالم بهدر برد.
هنوز نگاهم به بدرقه ناخوشایند برادرم بود که مادر ادامه داد : دخترجان .خیالت راحت .من به خواستگار جواب رد دادم
چون میدانستم آنها مناسب ما نبودند و به قولی در و تخته به هم جور در نمیآمد.
اصلا از تو چه پنهان که آنها چند وقتی است که پاشنه در را از جا درآوردهاند اما اینبار با جواب ردی که دادم ، مطمئنم میخ را محکم کوبیدم .
سپس از جایش بلند شد. بوسه گرمی به گونههای گُرگرفته من کرد و گفت : عزیزکم درست را بخوان.
از قدیم گفتهاند؛ جوینده یابنده است.
ارسال از: بانو روحی(نگار)
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#از_آب_گل_آلود_ماهی_گرفتن
این ضربالمثل بیشتر دلالت بر افراد سودجو و منفعتطلب دارد.
داستان این ضربالمثل از این قرار است که:
مرد ماهیگیری، در حال ماهیگیری از رودخانهای بود. تور ماهیگیری خود را به میان جریان آب قرار داده بود.
همزمان ریسمانی را هم در آب قرار داده بود که تکه سنگی به آن وصل بود. آن ریسمان را تکان میداد و آب را گلآلود میکرد.
رهگذری او را در این حال میبیند و به ماهیگیر میگوید: این چه کاری است که میکنی؟ این آب آشامیدنی است و تو با این کار آن را آلوده میکنی و دیگر برای ما قابل استفاده نیست؟!
ماهیگیر اما در جواب میگوید: من هم مجبورم، میخواهم ماهی بگیرم که از گرسنگی نمیرم. با این کار و تکان دادن این ریسمان آب گلآلود میشود، و ماهیان راه خود را گم میکنند و در دام من گرفتار میشوند.
این ضربالمثل کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سوءاستفاده میکنند و منفعت خود را میطلبند.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#تو_نیکی_می_کن_و_در_دجله_انداز_که_ایزد_در_بیابانت_دهد_باز
در قابوس نامه عنصرالمعالی داستانی است که :
متوکل خلیفه عباسی غلامی به نام فتح داشت و به او انواع فنون آموخته بود. روزی که شنا می آموخت, فتح دور از چشم مربیان خود در دجله مشغول شنا شد که آب طغیان کرد و او را با خود برد.
متوکل وقتی خبر را شنید بسیار غمگین شد و اعلام کرد تا او را نیابید غذا نخواهم خورد، شناگران ماهر جستجو آغاز کردند ولی اثری از او نیافتند پس از یک هفته ملاحی او را زنده در یکی از شکاف های کنار دجله به سلامت یافت.
ملاح فتح را گرفت و پیش خلیفه آورد. خلیفه بسیار خوشحال شد و دستور داد غذا آماده کنند زیرا می پنداشت که فتح هفت شبانه روز غذا نخورده است.
فتح گفت: یا امیرالمومنین من سیرم. متوکل گفت : مگر از آب دجله سیری؟ فتح گفت: نه من این هفت روز گرسنه نبودم که هر روز نانی بر طبقی نهاده ،بر روی آب فرود آمدی و من جهد کردمی و بگرفتمی و زندگانی من از آن نان بود و بر هر نانی نبشته بود: "محمد بن الحسین الاسکاف"
متوکل فرمود که:در شهر منادی کنید که آن مرد که نان در دجله می افکند کیست؟
روز دیگر مردی بیامد و گفت: منم.
متوکل گفت:به چه نشان ؟ مرد گفت: بدان نشان که نام من بر روی هر نانی نبشته بود : محمدبن الحسین الاسکاف.
خلیفه گفت این نشان درست آمد اما چند گاهیست تو نان در دجله می افکنی ؟
گفت: یک سال است. گفت: غرض تو از این چه بوده است؟
گفت: شنیده بودم که نیکی کن و به رود انداز که روزی بر دهد. به دست من نیکی دیگر نبود آنچه توانستم کردم.
متوکل گفت: آن چه شنیدی کردی و بدانچه کردی ثمرت یافتی
وی را بر در بغداد دهی داد و مرد بر سر مِلک رفت و محتشم گشت جالب اینکه عنصرالمعالی در پایان داستان اضافه می کند در سفری که به حج مشرف شدم فرزندزادگان این مرد را دیدم...
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
1⃣
🔶🔷🔶برخی از ضرب المثل های زبان فارسی (بخش نخست)
🔴احمد نباشه یار من، الله بسازه کار من
اگر کسی کمکم نکند خداوند یاریم میکند.
🔴ارث دست کسی سپردن
توقع بی جا از کسی داشتن.
🔴اَره بده، تیشه بگیر
یکی به دو، مشاجره، بگو و بشنوی همراه با درگیری بر سر چیزی.
🔴اَره و اوره و شمسی کوره
جمع بی تربیت و شلوغ که اغلب در مورد مهمانها گفته میشود.
🔴از آب در آمدن
مشخص شدن نتیجه کار.
🔴از آب کره گرفتن
خسّت و حسابگری بیش از حد، از هرکه و هر چه کمترین چیز استفاده بردن و طرفنظر نکردن.
🔴از آسمان به زمین میبارد
توانگران به نیازمندان چیزی عطا میکنند نه نیازمندان به ثروتمندان.
🔴از اسب افتاده از نسل که نیفتاده!
هستی و سرمایهاش از دست رفته، شخصیت و اصالتش که از بین نرفته.
🔴از اون ماست کل عباس، چشام دید و دلم خواست
هوسبازی که هر چه بیند، دلش بخواهد.
🔴از این حسن تا آن حسن صدگز رسن
اشاره به دو چیز ظاهراً مشابه که از نظر ارزش و مقام تفاوت زیادی با هم داشته باشند.
🔴از این ستون تا به آن ستون فرج است
گذشت زمان ممکن است موجب گشایش در کار شود.
🔴از بام میخواند از در میراند
رفتار دوگانه، دو نوع حرف زدن.
🔴از بای بسمالله تا تای تمّت
از ابتدا تا انتها، با دقت و کامل.
🔴از بیکفنی زنده است
آنقدر مُفلس و بیچاره است که حتی پول کفنش را هم ندارد.
🔴از تو عباسی، از من رقاصی
پول از تو، کار یا اطاعت از من (انجام هر کاری به خاطر پول حتی رقصیدن).
🔴از خر شیطان پائین آمدن
کوتاه آمدن، دست از یکدندگی و لجاجت برداشتن و به اصطلاح شیطان را از خود دور کردن.
🔴از دور داد میزنه
وقتی چیزی یا کسی آنقدر واضح و آشکار باشد که خودش را بر ملا کند. شفاف بودن چیزی.
🔴از دماغ فیل افتاده
خیلی ناز و افاده داره. شخص متکبر.
🔴از طلا گشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید
به کسی که وضع را بدتر و ناگوارتر از اول کرده باشد میگویند. تقاضای برگرداندن وضع به حالت اول
🔴از کله سحر تا بوق سگ
از اول صبح تا آخر شب.
🔴از کوره در رفتن
عصبانی شدن.
🔴از کوزه همان برون تراود که در اوست
اعمال و رفتار هر کس نشان دهنده احوال درون و فکر و اندیشهاش میباشد.
🔴از ناعلاجی به خر میگه خانوم باجی
وقتی که به ناچار چیز یا کس دیگری را به جای اصل آن چیز قبول کنند میگویند.
🔴از نخورده بگیر بده به خورده
گذشت و احسان فقیر بیشتر است و ثروتمند بیشتر حرص میزند.
🔴از نیش عقرب به مار غاشیه پناه بردن
قوی پنجه کم آزارتر بهتر از ضعیف نمای پر آزار است (اجباراً از ظالم به ظالمتر پناه بردن).
🔴از هر طرف باد بیاید بادش میدهد
کسی که بنا بر مصلحت خود و خوشایند این و آن عقیده و روش خود را تغییر دهد.
🔴اسبش را گم کرده، دنبال نعلش میگردد
اصل را رها کردن و دنبال فرع بودن.
🔴استخوان لای زخم گذاشتن
دردی را شدیدتر کردن.
🔴اسمش را بگو تا من صدایش کنم
تا وقتی اصل و ماهیت چیزی یا خواستهای به روشنی معرفی و مشخص نشود دیگران آن را به رسمیت نمیشناسند.
🔴اشکش دم مشکش است
آماده برای گریه و زاری است.
🔴اشک کباب موجب طغیان آتش است
التماس، زاری، نجابت و سازش مظلوم موجب گستاخ شدن ظالم میشود.
📗تهیه و تنظیم: حشمت اله پاک طینت
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#چو_دخلت_نیست_خرج_آهسته_تر_کن
پارسا زادهای را نعمت بی کران از ترکه عمان به دست افتاد فسق و فجور آغاز کرد مبذّری پیشه گرفت فی الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. باری به نصیحتش گفتم ای فرزند دخل آب روانست و عیش آسیای گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معین دارد.
چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن
که مى گویند ملاحان سرودى
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالى دجله گردد، خشک رودى
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار که چون نعمت سپری شود سختی بری و پشیمانی خوری. پسر از لذت نای و نوش این سخن در گوش نیاورد و بر قول من اعتراض کرد و گفت راحت عاجل به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رأی خردمندست:
برو شادی کن ای یار دل فروز
غم فردا نشاید خورد امروز
هر که علم شد به سخا و کرم
بند نشاید که نهد بر درم
دیدم که نصیحت نمیپذیرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمیکند ترک مناصحت گرفتم و روی از مصاحبت بگردانیدم و قول حکما کار بستم که گفتهاند بلِّغ ما عَلیکَ فانَ لَم یَقبلو ما عَلیک گر چه دانى که نشنوند بگوى هرچه دانى ز نیک و پند زود باشد که خیره سر بینی به دو پای اوفتاده اندر بند تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود از نکبت حالش به صورت بدیدم که پاره پاره به هم بر میدوخت و لقمه لقمه همیاندوخت دلم از ضعف حالش به هم بر آمد، مروّت ندیدم در چنان حالی ریش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن پس با دل خود گفتم: حریف سفله اندر پاى مستى نیندیشد ز روز تنگدستى درخت اندر بهاران بر فشاند زمستان لاجرم بی برگ ماند فرزند تاجری مال فراوان پدر را بدون حساب وکتاب به مردم می بخشید وفکر روز مبادا نبود هرچه دوست پدرش اورا نصیحت کرد که دست از این کار بردار و او را نزدیک رود دجله برد وبه او گفت اگر بی حساب ولخرجی کنی روزی فقیر خواهی شد اما او نپذیرفت وسرانجام به نکبت وگدایی افتاد وهیچکس به او کمکی نکرد باز هم دوست پدرش به کمک او آمد واورا به خانه برد تا دوباره زندگی درست را شروع کند.
گلستان سعدی:
چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#من_ندیم_سلطانم_نه_ندیم_بادنجان_.
من نوکر سلطانم، بادنجان باد دارد. بلی.... ندارد. بلی.
این اصطلاح امروزه بیشتر به این صورت به کار میرود:
این مثل را در مورد افراد چاپلوس به کار میبردند که برای خوشآمد اربابان خود هر چه آنها بگویند تایید میکنند و کار زشت خود را اینچنین توجیه میکنند.
میگویند روزی در اوج گرسنگی برای سلطان محمود بورانی بادنجان آوردند. هنگام تناول، سلطان میگفت بادنجان نیک چیزیست. ندیمش در مدح بادنجان سخن گفت. سلطان پس از سیر شدن گفت: بادنجان مضرات زیادی دارد. ندیم نیز در باب مضرات بادنجان کلی سخن گفت.
سلطان به او گفت: مردک، پس همین زمان در مدح بادنجان چه میگفتی؟
ندیم پاسخ داد:
من ندیم سلطانم، نه ندیم بادنجان.
در روایت دیگری آمده دبیر ناصرالدین شاه برای وزیر قصه میکرد که دیروز در خانه فلانالدوله بودیم. سفرهای بزرگ گسترده بودند.
وزیر به واسطه عداوت با آن شخص سخن دبیر را قطع کرد و گفت: مردهشوی او را ببرند با سفرهاش. ...
دبیر بلافاصله پاسخ داد: بلی قربان. همینطور است. سفره بدان بزرگی گستردند ولی فقط دو کاسه اشکنه گذاشتند.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
📚 نرم افزاراندرویدی ضرب المثلها
🔴 قابل استفاده همکاران ودانش آموزان
📌 کاری از از گروه آموزشی خاش
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
اشعاری که ضرب المثل شده اند
1-خوش بود گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هرکه دراو غش باشد
۲ – زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی/ چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
۳ – خوب گیرد جام راساقی به دست/ کار نیکو کردن از پرکردن است
۴ – نام احمد نام جمله انبیاست/ چون که صد آمد نودهم پیش ماست
۵ – تو مو می بینی و من پیچش مو/ تو ابرو من اشارت های ابرو
۶ – با مردم زمانه سلامی و و السلام/ چو گفتی غلامتم به خدا می فروشنت
۷- میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت اززمین تا آسمان است
۸ – عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است/ ور به سختی گذرد نیمه نفس بسیار است
۹ – اصل بد نیکو نگردد زانکه بنیادش بد است/ تربیت نااهل راچون گردکان بر گنبد است
۱۰ – زندگی کردن من مردن تدریجی بود/ هر چه جان کند تنم، عمر حسابش کردم
11- بلا ندیده دمی را شروع باید کرد /علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
۱۲ – پرسی که تمنای تو ازلعل لبم چیست؟/ آن جا که عیان است چه حاجت به بیان است
۱۳ – درتنگنای حیرتم از نخوت رقیب/ یارب مباد آن که گدا معتبر شود
۱۴ – با خرابات نشینان زکرامات ملاف/ هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد
۱۵ – دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید/ مجنون چو سیه دانه ببیند خوشش آید
۱۶ – زهشیاران عالم هرکه رادیدم غمی دارد/ دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#خر_بیار_و_باقالی_بار_كن_.
یک كشاورزی باقالی زیادی برداشت كرده بود و كنارش خوابیده بود.
قلدری آمد و بنا كرد به پر كردن خورجینش
كشاورزه بلند شد كه جلوی قلدرو بگیرد كه با هم گلاویز شدند. قلدره یه چاقو برداشت و به كشاورز گفت: من می خواستم فقط خورجینم را پر كنم، حالا كه اینجور شد، می كشمت و همه رو میبرم.
صاحب باقالیا كه دید از پس قلدر برنمیآید، گفت: «حالا كه پای جون در میونه، برو خر بیار و باقالی بار كن»
ارسالی از: استاد باقر زاده
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#کاسه_چه_کنم_چه_کنم_دستش_گرفت_.
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﻮﺩﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ "ﮐﺎﺳﻪ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ" ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﮐﺮ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﯼ. ﺍﻻﻥ ﺁﻥ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﻧﻮﮐﺮ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﺩ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ. ﻧﻮﮐﺮ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ. ﺳﮓ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﻮﮐﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﭼﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﮓ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ .
ﻧﻮﮐﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﯾﺪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯼ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻪ ﺑﻼﯾﯽ ﺑﺮﺳﺮﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟؟؟ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟؟؟
ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﮐﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺁﺵﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﻮﮐﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﻫﺎ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﻣﯽﮐﻮﻓﺖ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
#ضرب_المثل
#دروغی_مصلحت_آمیز_به_که_راستی_فتنه_انگیز
پادشاهی را شنیدم٬ به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی٬ ملک را دشنام دادن گرفت٬ و سقط گفتن؛ که گفتهاند هرکه دست از جان بشوید٬ هرچه در دل دارد بگوید:
وقتِ ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سرِ شمشیر تیز
إذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانهُ
کَسنّورِ مغلوبٍ یَصولُ علی الکلبِ
ملک پرسید چه میگوید؟ یکی از وزرای نیک محضر٬ گفت ای خداوند همی گوید:«والکاظِمینَ الغَیظَ والعافینَ عَنِ الناسِ». ملک را رحمت آمد٬ و از سرِ خون او درگذشت. وزیر دیگری که ضدِ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روز ازین سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ وی پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی٬ که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خُبثی. و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز.
گلستان سعدی- باب اول- در سیرت پادشاهان
به تصحیح محمد علی فروغی
تصحیح٬ مقدمه٬ تعلیقات و فهارس به کوشش بهاءلدّین خُرّمشاهی٬ ص۳۱
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi
اشعاری که ضرب المثل شده اند :
1-خوش بود گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هرکه دراو غش باشد
۲ – زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی/ چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
۳ – خوب گیرد جام راساقی به دست/ کار نیکو کردن از پرکردن است
۴ – نام احمد نام جمله انبیاست/ چون که صد آمد نودهم پیش ماست
۵ – تو مو می بینی و من پیچش مو/ تو ابرو من اشارت های ابرو
۶ – با مردم زمانه سلامی و و السلام/ چو گفتی غلامتم به خدا می فروشنت
۷- میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت اززمین تا آسمان است
۸ – عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است/ ور به سختی گذرد نیمه نفس بسیار است
۹ – اصل بد نیکو نگردد زانکه بنیادش بد است/ تربیت نااهل راچون گردکان بر گنبد است
۱۰ – زندگی کردن من مردن تدریجی بود/ هر چه جان کند تنم، عمر حسابش کردم
11- بلا ندیده دمی را شروع باید کرد /علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
۱۲ – پرسی که تمنای تو ازلعل لبم چیست؟/ آن جا که عیان است چه حاجت به بیان است
۱۳ – درتنگنای حیرتم از نخوت رقیب/ یارب مباد آن که گدا معتبر شود
۱۴ – با خرابات نشینان زکرامات ملاف/ هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد
۱۵ – دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید/ مجنون چو سیه دانه ببیند خوشش آید
۱۶ – زهشیاران عالم هرکه رادیدم غمی دارد/ دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi