-
انجمن پاردان فضایی برای روشنگریهای اجتماعی و سیاسی بلوچستان، بر محوریت ملیگرایی ایرانی. سگالیده جنگ و بهمیدان دلیر چو اشکش که صید آورَد نرّهشیر
سال ۱۹۷۵: مردم میپنداشتند تا سال ۲۰۲۵ ماشینهای پرنده بر فراز شهرها تردد میکنند.
همچنان سال ۲۰۲۵:
📝«آرامگاه زندگی آزاد»: سنگنوشتی بر گور کرامت انسانی
در گورستان سیوان در حاشیهی شهر سلیمانیه(پایتخت روشنفکری اقلیم کردستان عراق ) نسیم از میان تپههای خشک میگذرد و بر خاکی میوزد که در آن زنان بسیاری ، بینام و نشان، در سکوتی جاودان آرمیدهاند.
بر سنگهای مزار سادهشان نوشتهاند: «آرامگاه زندگی» یا «آرامگاه زندگی آزاد» ، واژگانی به ظاهر شاعرانه اما در واقع فریادی بیصدا از ژرفای فاجعهای انسانی.
آنان زنانی بودند که جامعهشان، پدرانشان، یا برادرانشان تصمیم گرفتند لکه «ناموسی» را با خونشان شستوشو دهند. در فرهنگی که هنوز شرف مردانه بر شرافت انسانی تقدم دارد، مرگ زن به معنای بازسازی حیثیت قبیله تلقی میشود.
در برابر دوربین، هیچ گریهای دیده نمیشود، تنها خاک است و سنگهایی که نام ندارند. همین بینامی، فاجعه را دوچندان میکند: مرگ جسم در پی مرگ نام.
نام و بهیادآوردگی، بنیان حضور انسانیاند. انسان بودن یعنی «در جهان بودن» و در حافظهی دیگران زیستن.
وقتی زنی بینام دفن میشود، جامعه در واقع اعلام میکند که او «در جهان ما نبوده است».
او از حافظهی جمعی حذف میشود، و این همان انسانیتزدایی مضاعف است: نخست با قتل، و سپس با محو نام و یاد.
در جامعهای که «نام» حامل شرف است، بینام دفن شدن، نوعی حذف مضاعف است ، حذف از تاریخ و حافظهی جمعی.
اقلیم کردستان عراق در دو دههی اخیر کوشیدهاست تا چهرهای مدرن از خود ارائه دهد: پارلمان، حضور زنان به عنوان خواننده و خبرنگار ، وزارتخانهها و رسانههای بسیار زیاد و پروپاگاندای برابری و ارزش زنان در جامعه کرد که از رسانهها تا اینفلوئنسرهای کرد ایرانی تا میکرو اکانتهای اینستاگرامی که آن را تبلیغ میکنند
اما در سطح فرهنگی، ساختار قبیلهای و پیوندهای خونی هنوز بنیان اصلی روابط اجتماعیاند و عجب آنکه با آمدن شبکههای اجتماعی قتلهای ناموسی روز به روز بیشتر میشوند و چشمانداز روشنی مبنی بر کاهش آن نیست .
این همان چیزیست که جامعهشناسان آن را مدرنیتۀ سطحی یا ظاهری (surface modernity) مینامند:
فرمها مدرناند، اما معناها هنوز از عصر پیشامدرن تغذیه میکنند.
در چنین ساختاری، زن بهجای آنکه فردی خودآیین (autonomous individual) باشد، همچنان ابژهای اجتماعی است؛ حامل آبروی طایفه، نه صاحب کرامت خویش.
نتیجه، پدیدهای است که میتوان آن را خشونت مقدسشده نامید: قتل به نام ارزش ،ناموس و باور.
نقد این وضعیت نه نفیِ سنت، بلکه درخواست اصلاح اخلاقی درون سنت است.
سنت، اگر با وجدان اخلاقی پیوند نخورد، بدل به زنجیر میشود و مدرنیت، اگر از اخلاق تهی شود، به پوستهای توخالی تبدیل میگردد.
در جامعهی اقلیم کردستان که دولت همان قبیله است ، اصلاح قوانین ممکن نیست و یا قوانین صرفا یک دستنوشته فاقد ضمانت اجرایی است .
سنگهایی که بر آنها نوشتهاند «آرامگاه زندگی»، در حقیقت سند مرگِ تمدناند، نه زندگی.
این عبارتها، استعارهای از زیستنِ نزیسته است — زنانی که در مرز میان زندگی و مرگ، نه در زمان حیات حق سخن داشتند و نه پس از مرگ حق نام.بسیاری از این زنان از سوی خانوادههایشان بهطور مخفیانه دفن میشوند تا «آبروی خانواده» حفظ شود، و حتی مأموران ثبت احوال نیز هویتشان را ثبت نمیکنند.
تضاد میان فرهنگ ناموس و مفهوم انسانیت،
در حالیکه جامعه با قتل آنان «آبرو» میخرد، گورستان، آخرین پناه برای بازگرداندن شأن انسانیشان میشود — هرچند بینام و نشان.
چرا که حتی با وجود آنکه جامعه و خانوادهها در طول زندگی، هویت و حقوق زنان را نادیده گرفتهاند، دفن در گورستان (حتی بدون نام) یک ثبت فیزیکی و نمادین از وجود آنان است. بدن زن همچنان باقی میماند، و این «بازماندن» بهنوعی گواهی بر واقعیت زندگی و مرگ اوست.
قبرهای بینام و نشان، اگرچه از منظر رسمی و اجتماعی حذف شدهاند، از منظر نمادین بازنمایی تلویحی از موجودیت زن و تجربه او هستند. هر قبر، گواهی است که این زن زندگی کرده، و ظلمی که بر او رفته را نمیتوان کاملاً پاک کرد.جایی که میتوان از خشونت، ظلم و فقدان عدالت انسانی یاد کرد.از این منظر، گورستان بهنوعی «آخرین پناه» است تا هویت و ارزش انسانی زن دستکم بهصورت سمبولیک در آن ثبت شود، حتی اگر نام واقعی او بیان نشود.
این گورستان را میتوان “مکانی نمادین برای سوگواری جمعی بر مرگ سوژهی زن” دانست؛ جایی که بدن زن نه فقط بهعنوان جسم، بلکه بهمثابه میدانِ منازعهی فرهنگی، اخلاقی و سیاسی دیده میشود.
در این معنا، هر قبر بینام، یک گواه تاریخی از خشونت ساختاری جامعهای که عمیقا قبیلهای و مردسالار است .
این گورستان جاییست که بدن زن به عنوان موجودیت انسانی هنوز حضور دارد و تجربه او از مرگ، خشونت و فقدان عدالت، بهطور تلویحی روایت میشود، حتی اگر جامعه بخواهد آن را فراموش کند یا نام او را پاک کند.
@iranban_kord
پیج کردی : تنها بلوچها درد ما کردها را میدانند و مانند کوه پشت ماه هستند .
اگر کردها واقعاً به صلاح و سود خویش میاندیشیدند، هرگز در کشوری که یک سوی آن سرسختترین میهنپرستانِ لُر و آذری و در سوی دیگر دولتی چون ترکیه قرار دارد، به دنبال تجزیهطلبی نمیرفتند،وقتی آنان حتی در فهم مصلحت خویش ناتوان هستند چگونه ممکن است دلسوز بلوچها باشند؟
در چارچوب واقعگرایی سیاسی ،تیرههایی چون بلوچ، لُر، گیلک و... نقش طعمههای فرعی (Peripheral Decoys) یا ابزارهای انحراف تمرکز (Diversionary Instruments) را دارند.
به بیان دقیقتر:
هدف ، ایجاد تعدد جبهههای درگیری درونمرزی است تا دولت مرکزی منابع خود را در جبهههای متکثر و پراکنده تقسیم کند.
آنان همچون دانههای خارند؛ هر جا ریشه میدوانند، با خود نفرت، ناامیدی و ایرانستیزی میبرند. تجربه نشان داده است که حضور این گروهها در هر منطقهای و نفوذ آنها ، چیزی جز ویرانی فرهنگی و سیاسی و ایرانستیزی و نابودی فرهنگ شهریگری بر جای نمیگذارد.
@iranban_kord
● مظلوم نمایی پانکردیسم
از منظر روانشناسی سیاسی (Political Psychology)، جامعه کرد طی دههها از طریق نظام رسانهای و فرهنگی خود، نوعی روایت مظلومیت تاریخی (Historical Victimhood Narrative) را در سطح ملی جا انداخته است. در نتیجه، هرگونه کنش خشونتآمیز یا تجزیهطلبانه آنان در قالب «حقطلبی» بازنمایی میشود.
اما بلوچها فاقد چنین پشتوانه رسانهایاند. تصویر عمومی از بلوچستان، به واسطه فقر، قاچاق، ناامنی و افراطگرایی مذهبی، در ذهن جامعه ایرانی پیچیده و مبهم است. در چنین شرایطی، هرگونه گرایش شورشی یا شبهتجزیهطلبانه، بهجای آنکه همدلی ایجاد کند، موجب واکنش سختگیرانهتر و حتی خصومت اجتماعی خواهد شد.
●استفاده نمایشی و نمادین از زنان کرد
از سوی دیگر، گروههای کردی با مهارت در بازنمایی هویت خود بهعنوان «قوم سکولار، آزادیخواه و زنمحور»، توانستهاند همدلی بخشهایی از ملیگرایان سنتگرا و غربستیز را جلب کنند. در حالی که گروههایی چون «جیشالعدل»، به سبب ماهیت تکفیری و ایدئولوژی مذهبی خود، فاقد چنین ظرفیت عاطفی در افکار عمومی هستند.
این تفاوت ناشی از قدرت بازنمایی هویتی (Identity Representation Power) است. کردها، از طریق چهرهسازی رسانهای، توانستهاند خود را بهعنوان جامعهای مدرن و در عین حال اصیل معرفی کنند؛ ترکیبی که برای ملیگرایان سنتگرا جذاب است. در مقابل، گروههای مسلح بلوچ، به دلیل پیوند با جریانهای مذهبی افراطی، همدلی عمومی را برنمیانگیزند و تنها در فضای پانکردی، بهعنوان ابزار تضعیف دولت مرکزی مورد حمایت تبلیغاتی قرار میگیرند.
در چارچوب مطالعات جنسیت سیاسی (Political Gender Studies)، کردها بهطرز ماهرانهای از «تصویر زن» در نبرد نمادین خود استفاده کردهاند.
زنان کرد، با حضور فعال در فضاهای مجازی، اغلب با چهرههایی آرایششده، لباسهای رنگین و بدننما، به نماد «جامعهای آزاد اما ریشهدار» بدل شدهاند؛ تصویری که از منظر روانشناسی جمعی، نوعی زیباییشناسی مقاومت (Aesthetic of Resistance) را تداعی میکند.
این تصویرسازی، در نگاه بخشی از ملیگرایان ایرانی که در پی ترکیب سنت و مدرنیتهاند، بازتابی از جامعهای «شجاع، زنمحور و ضدتحجر» جلوه کرده است. بدینسان، استفاده ابزاری از بدن و چهره زنان، به ابزاری سیاسی برای مشروعیتبخشی به گفتمان پانکردیسم تبدیل شده است حال آنکه جامعهکرد بالاترین نرخ زنکشی را به خود اختصاص داده است .
در نقطه مقابل، زنان بلوچ، به سبب پایبندی به سنتهای مذهبی و پوشش محافظهکارانه، حضور کمتری در فضای بصری و رسانهای دارند.
🔲برای مثال :
نمونهی روشن این سیاست آنکه پانکردها، با تکیه بر مهارتهای ارتباطی و انسجام درونقومی خود و ایجاد اکانتها و پیجهایی به نام مردم گیلک و طبری خواهان « تجزیه شمال ایران» شدند؛ طرحی که در ساحت ژئوپلیتیک، چنان بیپایه و مضحک است که حتی تصور آن نیز جنونآمیز مینماید. استانهای شمالی ایران، بهویژه گیلان و مازندران، نهتنها در پیوست کامل با مرکز سیاسی ایران (تهران) قرار دارند، بلکه بهلحاظ اقتصادی، فرهنگی و جمعیتی در زمرهی شهریترین و ایرانخواه ترین مناطق کشور بهشمار میروند.
شمال ایران، به سبب قرار گرفتن در مجاورت پایتخت و تبدیلشدن به مقصد اصلی گردشگری طبقه متوسط شهری تهرانی، از چنان پیوست اجتماعی و اقتصادی با مرکز برخوردار است که هرگونه زمزمهی جداییطلبی، مستقیماً افکار عمومی تهران را متأثر میسازد. به همین دلیل،چنین اکانتهای مضحکی بارها مورد هدف و حمله رسانههای ایرانشهری، پانایرانیستها ،مردم عادی تهران و حتی نخبگان بومی شمال شده است حال آنکه پانکردیسم با سیاههای از جنگ داخلی ، خدمت به صدام حسین ،کشتار مرزبانان ،شعارهای ایرانستیزانه هزاران نفره و به اهتزار درآوردن پرچمهای تجزیهطلبانه تا به امروز به اندازه نیمی از چنین پیجهای مضحکی واکنش مردم عادی و ملیگرایان را برنیانگیخته است و پاسخ ساده است: متاسفانه این تهران است که تصمیم میگیرد چه چیزی مهم باشد، یکی از دلایل احساس خطر فارسی زبانان و تهرانیها نسبت به پانترکیسم همین لمس بدون مانع جامعه ترک زبان است در حالی که تصوری از کردها ندارند !
در مناطق کردنشین غرب کشور، هرچند ناامنیهای مرزی همواره وجود داشته، اما فاصله جغرافیایی و قومی میان مرکز (تهران) و پیرامون غربی، سبب شده است که کشتهشدن مرزبانان یا حملات گروههای مسلح، برای جامعه مرکزی انتزاعی و غیرملموس جلوه کند. بسیاری از قربانیان آن درگیریها از میان لرها، آذریها و کرمانشاهیان بودهاند، نه از مناطق فارسینشین مرکزی. این فاصلهی ادراکی، زمینهساز شکلگیری نوعی بیحسی ملی نسبت به گستاخیهای پانکردها شده است .
@iranban_kord
هدف بنیادین جریانهای پانکردی در سالهای اخیر، ایجاد شبکهای از گسلهای هویتی (Ethno-Identity Faultlines) در میان تیرههای ایران بوده است؛ گسلهایی که بتوانند به هنگام بروز بحرانهای خارجی یا درگیریهای منطقهای، کشور را درگیر شکافهای درونملی کنند و از تمرکز قدرت دولت مرکزی و نیروی نظامی بر مناطق کردنشین بکاهند.
این پروژه، بر پایهی دکترین «جنگ هیبریدی قومی» (Ethnic Hybrid Warfare Doctrine) عمل میکند؛ به این معنا که از ابزارهای غیرنظامی ـ نظیر رسانه، فرهنگ و دیپلماسی نرم قومی (Ethnic Soft Diplomacy) ـ برای تضعیف انسجام ملی استفاده میشود.
آنان با دقت و ارادهای در خور ستایش در میان تیرههای ایرانی بلوچ، گیلک، طبری، لر، بختیاری و لک ـ پایگاههای فارسیستیز ایجاد کردند تا در صورت بروز درگیری خارجی یا فروپاشی درونی، کشور دچار پراکندگی نیروهای دفاعی شود. در چنین سناریویی، آنها تصور میکنند میتوانند از طریق آشوبهای پیرامونی، در چانهزنی با دولت مرکزی ،دستکم سطحی از خودمختاری سیاسی یا ساختار فدرالیستی را به دولت مرکزی تحمیل کنند؛ امری که در صورت حمایت تلویحی برخی قدرتهای فرامنطقهای چون ایالات متحده و اسرائیل، بهزعم آنان، عملی میشود.
اما از منظر ژئوپلیتیک واقعگرایانه ، این تحلیل بر پایهی فرضیات نادرست در باب ظرفیت ملتسازی (State-Building Capacity) کردها و حمایت خارجی است. کردها حتی در اقلیم کردستان نیز نتوانستند ساختار منسجم دولت مدرن را بازتولید کنند ،از سوی دیگر، باید تأکید کرد که فروپاشی یا تجزیهی ایران نهتنها در راستای منافع استراتژیک آمریکا یا اسرائیل نیست، بلکه با منطق ژئواستراتژیک ثبات در خاورمیانه تعارض دارد. ایران برای غرب، در نظم امنیتی خاورمیانه، نقش دولت میانگیر ثباتساز (Stabilizing Buffer State) را ایفا میکند، و بیثباتی در آن، منجر به انفجار دومینویی بحران در سراسر منطقه خواهد شد که بزرگترین بازنده آن کردها هستند که دیگر نه با ایرانیهای فاشیست و اشغالگر که برای کردها جان میدهند بلکه با دولت انساندوست ترکیه مواجه خواهند بود.
▪️▫️مسئله وفاداری ملی و عنصر اقتصاد سیاسی
باید با صراحت و صداقت به ملیگرایان ایرانی و هممیهنان بلوچ گفت که وفاداری ملی صرفاً از مسیر خطابههای احساسی و شعارهای میهنپرستانه حاصل نمیشود. در نظریههای نوین اقتصاد سیاسی وفاداری ملی (Political Economy of National Loyalty)، انسجام شهروندان با دولت، تابع مستقیم تراز منافع اقتصادی (Economic Benefit Balance) است.
انسانها هنگامی نسبت به دولت ملی خود احساس تعهد میکنند که چشمانداز روشنی از آینده، رفاه، و مشارکت در منافع عمومی داشته باشند. بلوچها در این زمینه با وضعیتی دوگانه مواجهاند:
از یکسو، به لحاظ فرهنگی و تمدنی، در پیوندی دیرین با ایران قرار دارند؛ اما از سوی دیگر، از بسیاری از منابع اقتصادی، آموزشی و بهداشتی محروم ماندهاند. این شکاف توسعهای (Developmental Gap) همان بستری است که پانکردیسم میکوشد در آن بذر بیاعتمادی نسبت به ایران را بکارد.
با اینحال، حتی در صورت گرایشهای تجزیهطلبانه، بلوچها گزینهای بهتر ندارد.
پاکستان، بهعنوان همسایهی جنوبی شرقی، نه تنها ساختار سیاسی بسته و ناامن دارد، بلکه در خود ایالت بلوچستان پاکستان، شکافهای زبانی، مذهبی و قومی عمیق است. به بیان دیگر، هیچ سناریوی ژئوپلیتیکی وجود ندارد که در آن، بلوچهای ایران بتوانند به چارچوبی امنتر یا توسعهیافتهتر از ایران بپیوندند.
▪️▫️خطای راهبردی در الگوبرداری از تجربه کردها
در صورت آنکه بخشی از بلوچها از رفتار سیاسی کردها در دوران جنگ ایران و عراق یا در تحولات اخیر الگوبرداری کنند، نتیجه برای آنان فاجعهبارتر خواهد بود. جامعه ایران، به دلایل تاریخی، فرهنگی و رسانهای، نسبت به ناآرامیهای کردها، واکنشی نرمتر نشان داده است؛ اما چنین مدارا و تساهلی در قبال بلوچها رخ نخواهد داد.
@iranban_kord
📸 کامنتهای فرسته پیج پانبلوچ به ۵۰ عدد هم نمیرسد اما پستی با پرچم جعلی بلوچستان و کردستان بیش از هزار کامنت از سوی کردها گرفته است .
این میم به زیبایی نشان میدهد که پانبلوچها از پانکردها خط میگیرند و نه از سوی مردم بلوچ که از سوی کردها حمایت میشوند ،دقیقاً نمونهٔ «تفرقهاندازی و حیلهٔ انحرافی در فضای دیجیتال» است: ایجاد شورش یا جنبشهای ظاهری برای اقوام دیگر تا تمرکز روی گروه اصلی کاهش یابد .
@iranban_kord
📎شاهنامه: محصول ملت بودن، نه مهندس ملتسازی
برخلاف آنچه این زن کرد میگوید شاهنامه منبعی خیالی برای ساخت یک ملت جعلی نبوده است .
در بحث نسبت میان حماسه و ملت، دو رویکرد عمده در نظریههای ملتپژوهی قابل تشخیص است.
۱. رویکرد سازهانگارانه (Constructivist)
بر اساس نظریات بندیکت اندرسون (Imagined Communities)، ملتها «جماعتهای تخیلی»اند که از طریق روایتها و متون بنیادین ساخته میشوند.
در این چارچوب، میتوان شاهنامه را نوعی «ملتساز» دانست که با خلق روایتهای مشترک و تثبیت زبان فارسی دری، به بازسازی هویت ایرانی پس از فروپاشی ساسانیان کمک کرد.
۲. رویکرد کارکردگرایانه و مدرنگرایانه (Gellner)
گلنر ملت را محصول نیازهای مدرنیزاسیون و نهادهای مدرن میدانست. در این نگاه، شاهنامه بیشتر جنبهٔ فرهنگی دارد و نقش ملتسازی مستقیم ندارد، زیرا شرایط مدرن هنوز پدید نیامده بود.
۳. رویکرد اتنوسیمبولیستی (Ethno-symbolist)
آنتونی دی. اسمیت (The Ethnic Origins of Nations) نشان میدهد ملتها ریشه در ethnieهای تاریخی دارند: یعنی اقوامی با خاطرهٔ مشترک، سرزمین و نمادهای جمعی.
بر این اساس، ملت ایران پیش از شاهنامه وجود داشت: در سنتهای هخامنشی، اشکانی و ساسانی. شاهنامه صرفاً این میراث را در قالبی شعری و اسطورهای «تثبیت» کرد.
ملت یونان پیش از ایلیاد وجود داشت، ملت یهود پیش از تدوین عهد عتیق حاضر بود، و ملت ایران پیش از فردوسی و شاهنامه، در تجربههای تاریخی و سیاسی هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان شکل گرفته بود.
〽️جایگاه شاهنامه در این معادله
شاهنامه را نباید «ملتساز» به معنای اندرسونی دانست، بلکه باید آن را ملتحافظ (Nation-preserving) و ملت-تثبیتگر نامید.
فردوسی ملت ایران را نساخت؛ او آینهٔ ملت موجود ایران بود. ملتی که در طول هزار سال تاریخ و شاهنشاهی، زبان و آیین و خاطرهٔ مشترک خود را انباشته بود.
کار فردوسی نه خلق، بلکه بازخوانی و تثبیت این خاطرهٔ تاریخی در قالبی ادبی و حماسی است.
➖نتیجهگیری
پس برخلاف ادعاهای ایدئولوژیک قبیلهگرایان که شاهنامه را «دروغی ملتساز» یا «اختراع هویت جعلی» میخوانند، باید با دقت نظری گفت:
شاهنامه محصول یک ملت است، نه علت پیدایش آن.
شاهنامه ملت ایران را نساخت، بلکه آن را از فراموشی و زوال نجات داد.
فردوسی، به زبان هگلی، «روح عینی ملت ایران» را در قالب شعر بیان کرد همانگونه که یونانیان بدون ایلیاد ملت بودند و ایلیاد صرفاً روح آنان را بازتاب داد، ایرانیان نیز بدون شاهنامه با وجود حمله اعراب و فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان هنوز خاطره ملت بودن را حفظ کرده بودند و از همین رو اشغالگران ترک و تازی برای خود نسبنامه جعل میکردند تا خود را به خاندانهای کیانی و ساسانی منتسب کنند اما شاهنامه کاری کرد که این ملت «جاودانه» شود.
@iranban_kord
این ابیات در همهٔ نسخههای کهن شاهنامه (فلورانس و لندن )وجود ندارند و بسیاری از پژوهشگران برجسته (از جمله جلال خالقیمطلق، ذبیحالله صفا و محمدامین ریاحی) آنها را الحاقی میدانند چرا که زبان و وزنشان با سبک فردوسی تفاوت دارد و محتوایشان با نگاه کلی شاهنامه ناسازگار است. فردوسی بارها به عربها و پهلوانان عرب (نعمان، قارن عرب و …) اشاره دارد و این ابیات احتمالاً در دورههای متأخرتر (سدههای هفتم تا نهم هجری) افزوده شدهاند، زمانی که تعارضهای قومی و سیاسی میان ایرانیان و اعراب در قالب «تعصبات ضدعربی» شدت گرفته بود. کاتبان یا راویان محلی این ابیات را برای تقویت حس «ضدیت با عرب» در متن گنجاندهاند.
فردوسی دشمن «ستم» است، نه یک قوم خاص.
در شاهنامه عربها همانند دیگر اقوام حضور دارند: گاه یاغی و شورشی، گاه متحد و همراه.
حتی اگر بپذیریم که ابیات ضدعرب ـمثل «عرب هر که باشد مرا دشمن است…» واقعاً از فردوسی باشد (نه الحاقی)، باز هم باید در بستر تاریخی و گفتمانی فهمیده شوند، نه بهعنوان «نژادپرستی» یا «قومستیزی» کور.
فردوسی در سدهٔ چهارم هجری میزیست، زمانی که ایرانیان هنوز زیر فشار شدید سلطهٔ سیاسی و فرهنگی خلافت عباسی بودند. زبان و تاریخ ایران تحقیر شده بود و خطر نابودی «هویت ایرانی» کاملاً محسوس بود. در چنین شرایطی، شعر فردوسی را باید واکنشی پراتیک (عملگرایانه) و ایدئولوژیک به سلطهی عربی دید: دفاع از زبان، تاریخ و اسطورهی ایران.
در اندیشهی ایرانشهری، دشمن «آشوب، بینظمی و بیداد» است، نه یک قوم معین. اگر فردوسی تندترین عبارات را دربارهی اعراب گفته باشد، مقصودش نه «اعراب بهعنوان یک نژاد»، بلکه «اعرابِ سوسمارخوارِ بیاباننشینِ مهاجم» است که تمدن و نظم ایرانشهری را ویران کردند. این همان کاری است که یونانیان دربارهٔ ایرانیانِ هخامنشی کردند یا رومیان دربارهٔ «بربرها» مینوشتند: دشمن سیاسی در قالب تصویر حماسی.
در حماسه (Epic)، اغراق و سیاهنمایی دشمن کاملاً طبیعی است. همانگونه که در ایلیاد هومر، تروا «دیوخوی» تصویر میشود، یا در مهابهاراتا دشمنان «اهریمنی» خوانده میشوند. پس حتی اگر فردوسی چنین ابیاتی سروده باشد، این بخشی از منطق ژانر حماسی است، نه یک موضع نژادپرستانهٔ مدرن.
بنابراین، حتی اگر آن ابیات ضدعرب واقعاً از خود فردوسی باشد، باز باید آن را بیان درد تاریخی و واکنش دفاعی یک ملت مغلوب در برابر سلطهٔ بیگانه فهمید. این نگاه نه زننده است و نه بیمنطق، بلکه اتفاقاً عمیقاً انسانی و سیاسی است: فریاد یک ملت برای پاسداری از هستی فرهنگی خود.
@iranban_kord
📝 ژانر و منطق شاهنامه
اینکه این زن کرد فردوسی را «احمق، دروغگو، فحاش و زنستیز» میخواند، نه نقد علمی است و نه استدلال ادبی؛ بلکه نشان از جهل نسبت به ژانر حماسه و دشمنی ایدئولوژیک با ایران دارد. او، که در حافظه ادبی و تاریخی قومیاش اسطوره، حماسه و تاریخ مدون ندارد و نمود تاریخش مستقیم به عثمانی و شوروی وصل میشود، هنگامی که ایران را نیز به عنوان میهن طرد میکند، دیگر هیچ ابزاری ندارد تا تفاوت میان اسطوره، حماسه و تاریخ را درک کند.
فردوسی در قلمرو حماسه (Epic) سخن میگوید، نه در چارچوب تاریخنگاری رئالیستی (Realism). در اسطوره، زمان مقدس و ابدی است و در روند تبدیل اسطوره به حماسه—آنچه از اوستا به شاهنامه میرسد—عمر قهرمانان طولانی اما نمادین است:
ضحاک هزار سال سلطنت میکند چون مظهر «عصر تاریکی» است،
فریدون ۵۰۰ سال زندگی میکند و تبدیل به اژدها میشود چون تجسم «رستگاری» است و جادو میداند.
رستم «جاودانه» میجنگد چون نماد پهلوانی است.
خواندن اینها به عنوان «دروغ» همانقدر مضحک است که ایلیاد هومر یا مهابهاراتا را دروغ بنامیم!
در ایلیاد و اودیسه هومر، آخیل و اودیسئوس نه تنها در تراژدیهای چند نسل حضور دارند، بلکه خدایان و نیمهخدایانی که با آنان درگیر میشوند، جاودانهاند. اما اروپاییها به هومر نمیگویند دروغگو !
در مهابهاراتا، پهلوانان و پادشاهان، از جمله کرشنا و ویاسا، سالها و نسلها حضور دارند و طول عمرشان صرفاً نماد قدرت، حکمت و جاودانگی اسطورهای است.
بنابراین، خواندن عمر طولانی ضحاک، فریدون یا رستم به عنوان دروغ، همانقدر مضحک است که ایلیاد یا مهابهاراتا را دروغ بنامید! این همان زمان اسطورهای (Mythic Time) است که در همهٔ فرهنگهای حماسی جهان وجود دارد.
اما این زن کرد حق دارد، چرا که در حافظه قومی او چنین اثر حماسی کهنی وجود ندارد تا بتواند شاهنامه را به عنوان تاریخ اسطورهای-حماسی از کرونیک تاریخی مدرن تمیز دهد و بفهمد که زمان و عمر قهرمانان در اسطوره نمادین است، نه زیستی واقعی.
این همان زمان اسطورهای (Mythic Time / Zeit der Mythen) است که در هر فرهنگ حماسی دیده میشود: هومر، گیلگمش، مهابهاراتا و ایلیاد نمونههایی جهانی از این منطق حماسی هستند.
➖درباره مفهوم اسطوره و حماسه و تفاوت آنها با یکدیگر
〽️ دربارهٔ اتهام کردستیزی فردوسی در شاهنامه
وی با توسل به بیت: «همه دشت از ایشان سر و دست گشت، بروی زمین کرد بر پست گشت» فردوسی را به «کردکشی» متهم مینند، گویی فراموش کردهاند که خودشان مدعی «کرد بودن» ساسانیان هستند! واقعیت این است که فردوسی در بخش تاریخی شاهنامه، بر اساس خداینامههای ساسانی روایت میکند و این هیچ ربطی به کردستیزی او ندارد.
در دوران فردوسی، «کرد» به معنای قومیت کرد امروزی نبود؛ منظور از این واژه دستهجات کوچرو، چابکسواران و گروههای نظامی متحرک بود، نه یک قومیت مشخص. این برداشت نادرست نه تنها تحریف متن است، بلکه نشاندهندهٔ عدم درک زمینهٔ تاریخی و زبانی شاهنامه است.
واژهٔ «کرد» در شاهنامه بیشتر به توانایی رزمی، تحرک و ویژگیهای اجتماعی عشایر کوچرو اشاره دارد که در تضاد با ایدئولوژی ساسانیان به عنوان یک شاهنشاهی شهرساز و با تمرکز بالای قدرت و نظم بود .
بنابراین، اتهام «کردستیزی شاهنامه» از این بیت کاملاً نادرست و مغرضانه است.
جالبتر آنکه در یکی از نمونههای تحریف پانکردیستی، نوشتن حرف "گ" به شکل "ک" در نسخههای قدیم شاهنامه به ابزار تحریف بدیل شده است و پانکردها هر جا واژهٔ «گرد» به شکل «کرد» نوشته میشد، آن را به حضور قوم کرد تعبیر کرده و مدعی اعمال سانسور فارسها بر شاهنامه شدند! به همین دلیل، برخی حتی حضور کردها در شاهنامه به عنوان یک قومیت و کرد بودن بهرام چوبینه را ادعا میکنند ، ادعایی کاملاً بیپایه و ناشی از تحریف متن و سوءبرداشت تاریخی.
بهانهای برای کُرد کردن بهرام چوبینه و سایر شخصیتهای شاهنامه
یکسانی نگارش حروف(گ) و (ک) در نسخه های کهن
@iranban_kord
🔥خواندن ابیات شاهنامه و اشعار میهنی توسط دختربچه بلوچ
شاهنامهخوانی یک دختر بلوچ را میتوان نه صرفاً یک کنش فرهنگی بلکه بهمنزلهی یک گواه فلسفی-تاریخی نگریست. آنچه در این لحظه رخ میدهد، بازخوانی یک متن کلاسیک نیست، بلکه بازتولید وفاداری تاریخی است؛ وفاداریای که در گذار سدههای متمادی ،بلوچها، نسبت به ایران ابراز کردهاند.
ملتها نه تنها بر مبنای قراردادهای سیاسی، بلکه بر اساس میراث مشترک اسطورهای، زبانی، و حماسی شکل میگیرند. شاهنامهی فردوسی بهمثابهی یک متن بنیادین (foundational text)، حامل این میراث است؛ متنی که مفهوم ایران را نه صرفاً در بعد جغرافیایی، بلکه در سطح هستیشناسی جمعی تثبیت کرده است. وقتی دختری بلوچ این متن را میخواند، در حقیقت خود را در جایگاه ادامهدهندهی این سنت هستیبخش مینشاند و تعلق خویش را به کلیت ایران آشکار میسازد.
تجربهی تاریخی بارها نشان داده است که بلوچها، علیرغم شرایط دشوار اقتصادی ،اجتماعی و جغرافیایی، در لحظات خطیر، وفاداری خود را به ایران حفظ کردهاند. این وفاداری نه ناشی از اجبار، بلکه برخاسته از درونیسازی ایدهی ایران است. بدین معنا، شاهنامهخوانی یک دختر بلوچ را باید نمادین دید: نمادی از آنکه نسل جوان بلوچ همچنان حامل این میراث است و استمرار تاریخی ایران را تضمین میکند.
این کنش کوچک اما معنادار حامل پیامی روشن است: آیندهی ایران در گرو جوانانی است که میراث فرهنگی و هویتی خویش را بازمیخوانند و به آن وفادار میمانند. همانگونه که تاریخ نشان داده است، وفاداری بلوچها به ایران یک امر تصادفی یا موقتی نبوده است؛ بلکه ریشه در ژرفای هویت آنان دارد. این واقعیت به ما اجازه میدهد با اعتماد عقلانی بگوییم: آنگونه که در گذشته وفادار ماندهاند، در آینده نیز وفادار خواهند ماند.
تنها با پاسداشت و پشتیبانی از وفاداران و حساب پس گرفتن از خائنین میتوانیم مسیر تاریخی خود را با نیرومندی و استواری ادامه دهیم.
@iranban_kord
📎خانم نایلا کادری، بلوچ اهل پاکستان، «ما بلوچها به کرد بودن خود افتخار میکنیم»
➖کردهای ایران :بلوچستان آزاد را زیر پرچم کردستان و تا خلیح لر(خلیج فارس) میسازیم !
@iranban_kord
🌅وفاداری در عین محرومیت ؛
اینجا بلوچستان است ؟_کودک بلوچ :اینجا ایران است !
@iranban_kord
روی واقعی این جریان را آن زمان دیدیم که پابهپای تجزیهطلبان، میکوشیدند تا اعتراضات بلوچها در ۱۴۰۱ را تجزیهطلبانه و قومگرایانه تلقی کنند، و حتی پا را فراتر از آن گذاشته و برچسب اسلامگرایی و بنیادگرایی به معترضان بلوچ میزدند.
یک سال تمام، بلوچها فریاد جانم فدای ایران سر دادند و پرچم ایران را برافراشتادند؛ نشیدند و ندیدند! یک بار پرچم تجزیهطلبانه توسط افراد نفوذی -که همانها را هم بلوچها دستگیر و توبیخ کردند- بلند شد، به یکباره چشم و گوششان باز شد و با تجزیهطلب نمایاندن مردم معترض، گزک به دست دستگاه سرکوب دادند و به همگان ثابت کردند که خودشان از بازیگران اصلیِ بازیِ تجزیه هستند.
نمیگویم برنامههای تجزیهطلبانه برای ایران وجود ندارد، اما این برنامهها از سوی مردم حمایت و هدایت نمیشوند. در واقع فقط بخش بسیار بسیار کوچکی از مردم از این برنامهها طرفداری میکنند. ولو در طول تاریخ معاصر، هدایتگران اصلی تجزیهطلبی برای ایران، نه مردم، بلکه قدرتهای جهانی و منطقهای و افراد سیاسی و سیاستمداران بودهاند که ایشان دغدغهمندان حقیقی نیستند و فقط بهدنبال بهرهبرداری از این مسائل برای کسب قدرت و اعتبار و منفعت میباشند.
❗️هشدار صحنههای دلخراش
اعدام صحرایی یک زن جوان بلوچ توسط مردان قبیله، فقط به جرم آنکه خودش همسرش را انتخاب کرده بود.
در یکی از مناطق بلوچستان پاکستان، دختر و پسر جوان بلوچ خواهان یکدیگر بودند اما چون با مخالفت خانواده روبهرو شدند، تصمیم به فرار و ازدواج گرفتند. پس از مدتی، هردوی آنها دستگیر و توسط اعضای طایفهٔ خویش اعدام شدند.
اندکی پیشتر، در ۱۰ تیر ۱۴۰۴، یک دختر جوان بلوچ به دست برادرش خفه و کشته شد. خانواده با ازدواج وی موافق بودند، اما برادرش مخالف بود و با گرفتن جان این دختر جوان، مانع شد.
📎هم میهن بلوچ :زبان فارسی است که اصالت واقعی ایرانی را دارد ،مشکل کسانی هستند که خودبرتربینی پوشالی و قومی دارند .
در حالی که زبان فارسی توسط برخی جریانهای قبیلهگرا مورد هجمه قرار میگیرد، تیره ایرانی بلوچ، به دفاعی نجیبانه و مسئولانه از زبان ملی برخاسته است. این دفاع، نه در تریبونهای پرزرق و برق، که در کنش روزمرهی خانوادههای بلوچ، در مدارس محروم، و در قلب فرزندان وفاداری شکل میگیرد که فارسی را چونان رشتهای حیاتی در استمرار ایران پذیرفتهاند.
بلوچها میدانند که زبان فارسی، صرفاً زبان اکثریت نیست، بلکه زبان مشروع همبستگی ملی و حافظ نظم تاریخی ایران است؛ زبانی که به اقوام اجازه داده است بدون حل شدن در یکدیگر، با یکدیگر باشند.
بلوچ زبان فارسی را بهرغم نداری، گرامی میدارد؛
و دیگری، زبان فارسی را بهرغم برخورداری، دشنام میدهد.
در چنین تقابلی، پرسش بنیادین از وجدان ملی ما این است:
آیا زمان آن نرسیده که به جای باج دادن به طلبکاران سیاسی، به وفاداران بیادعا احترام نهاد؟
آیا نباید بلوچ، نه بهخاطر مظلومیت، بلکه بهخاطر منش، در کانون سرمایهگذاری فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قرار گیرد؟
@iranban_kord
اساس ملیگرایی تأکید بر برابری است
ایران به عنوان یک کشور، مرزوبومی است با مرزهای مشخص که در آن شهروندان ایرانی زندگی میکنند و این شهروندان، مجموعاً ملّت ایران را تشکیل میدهند. رابطهٔ کشور-ملّت بر مبنای زندگی و سازندگی تعریف میشود؛ یعنی اینکه یک ملّت در ازای زندگی در یک کشور، دست به سازندگی در آن میزند. چنانکه شهروندان یک کشور میکوشند با بهرهبرداری از منابع و فرصتهای گوناگون آن، شرایطی برای زندگیِ خویش مهیّا سازند و این کوشش همان کار و سازندگی است که جهت پایندگی و پایداری آن کشور انجام میگیرد.
رابطهٔ زندگی و سازندگی، مهمترین اساس پویایی یک کشور-ملّت است. بنابراین، ملّیگرایی باید حرکتی باشد برای شکلگیری این رابطه. ملّیگرایان باید توجه داشته باشند مهمترین لازمهٔ مشارکت شهروندان در سازندگی یک کشور، داشتن حقوقی برابر برای زندگی در آن کشور است. از این جهت، ملّت نباید طوری تعریف شود که بخشی از شهروندان کشور تبدیل به اقلیّتهایی شوند که نه حقوقی برابر برای زندگی دارند و نه اجازهٔ مشارکت لازم در سازندگی.
میتوان گفت یک ملّت واقعی ملّتی است که شامل همهٔ شهروندان یک کشور بشود تا هم داشتن حقوق برابر برای زندگی تضمین بشود و هم فرصتهایی برای انجام وظایف شهروندان در قبال سازندگی کشور فراهم آید.
حال با این نگاه، ملّیگرایی را باید جریانی تعریف کرد که بتواند رابطهٔ زندگی-سازندگی (که مشتمل است بر حقوق شهروندی و وظایف شهروندی) را شکل بدهد. بنابراین محرکهٔ اصلی حرکتهای ملّیگرایانه باید برابریخواهی باشد.
اگر یک ملّیگرا از این منظر بنگرد که فارغ از هرگونه گوناگونیهایی که وجود دارد، ایرانی یعنی همهٔ شهروندان کشور ایران که مجموعاً ملّت ایران را تشکیل میدهند، آنگاه میتواند در راستای برابری حرکت کند.
در شرایطی که همه با هم برابر باشند و تفاوتی بر اساس معیارهایی همچون زبان و گویش و دین و مذهب و جنسیّت و غیره نباشد، شهروندان یک کشور در برابر بودن همدیگر را میشناسند و نه بر اساس اقلیت بودن یا اکثریت بودن و در چنین شرایطی است که میتوانیم بگوییم به وحدت ملّی رسیدهایم.
نیز اگر خود را با سایر ملل جهان برابر بدانیم، آنگاه نه به خواست خود در خدمت دیگران درمیآییم و نه به دنبال چیرگی بر دیگران خواهیم بود، بلکه بر اساس همکاری و تعامل، رابطهای دوسویه و صلحجویانه را شکل خواهیم داد.
🟣 @pardanshah
🎥 گورستان زنان بینام و نشان
گزارش ایراناینترنشنال از گورستان سیوان در سلیمانیه، تصویری درباره واقعیت پنهان قتلهای ناموسی در اقلیم کردستان عراق.
_این گزارش درباره زنانی است که قربانی قتلهای ناموسی بودهاند و در گورهایی بدون نام، تاریخ یا نشان خاص دفن شدهاند.
تنها چیزی که بر سنگ قبرها تکرار میشود: "آرامگاه زندگی" یا در برخی موارد: "آرامگاه زندگی آزاد"
@iranban_kord
📝 وفاداری بلوچها به ایران ، سرمایه اجتماعی برای آینده توسعهای سیستان و بلوچستان است
در تحلیل نهایی، باید گفت کردها اگر در پی صلاح خویش باشند، پیش از هر چیز میکوشند تا مناسبات خود را با ملت ایران که نه آنان را تحقیر کرده و نه مرتکب کشتار جمعی شده است را بر مبنای احترام متقابل بسازند.
اما در چارچوب استراتژی پانکردیسم، آنها دیگر تیرههای ایرانی را صرفاً بهعنوان طعمههای ژئوپلیتیک (Geopolitical Pawns) در بازی بزرگ خود به کار میگیرند؛ ابزاری برای مشغولسازی نیروهای نظامی ایران در جبهههای فرعی، تا شاید در خلأ تمرکز دولت مرکزی، امکان چانهزنی برای خودمختاری یا فدرالیسم را بیابند. چنین رویکردی، به تعبیر دقیق، نمونهای از قومگرایی ابزاری در ژئوپلیتیک داخلی (Instrumental Ethnonationalism in Domestic Geopolitics) است.
به هممیهنان بلوچ باید گفت: با طناب پوسیدهی چنین پروژههایی به چاه نروید. شما، برخلاف تصورات رسانهای، نه تنها قوم مرزی و حاشیهای نیستید، بلکه دارندهی یکی از استراتژیکترین موقعیتهای ژئوپلیتیکی ایران هستید؛ منطقهای که آیندهی تجارت اقیانوسی ایران و راهبرد اتصال جنوبشرقی آسیا به آسیای مرکزی و قفقاز از آن عبور خواهد کرد.
در جنگ ۱۲ روزه که بخشی از کردها در شبکههای مجازی از «ممنوعیت ورود فارسها به کردستان» سخن میگفتند و با خیال خام، فکر میکردند اسرائیل برای آنها کردستان درست میکند ، بلوچها به هممیهنان تهرانی و اصفهانی و تبریزی میگفتند که به سیستان و بلوچستان پناه آورند.
در خیزش سراسری تا به امروز در حالی که شعار برخی کردها رنگ نفرت قومی و واگرایی دارد («ایرانی اشغالگر» و «ایرانی قاتل»)، مردم بلوچ «جانم فدای ایران» گفتند. این تمایز، از نظر جامعهشناسی سیاسی (Political Sociology)، نشانهی وجود وفاداری ملی مثبت (Positive National Loyalty) در ساختار ذهنی بلوچهاست؛ وفاداریای که نه از سر اجبار، بلکه برخاسته از درک عقلانی منافع بلندمدت منطقه است.
بلوچها باید بدانند که این وفاداری، بزرگترین سرمایهی توسعهای استان آنان است. روزی که سرمایهگذاران داخلی و خارجی گام به چابهار بگذارند، مردمان این سرزمین میتوانند با سربلندی بگویند: «ما برای ایران ایستادیم، هزینهها دادیم ، گرسنگیها کشیدیم ،رنجها بردیم لیکن پیمان مقدس خود با ملت و کشورمان را نشکستیم ؛ اکنون حق ماست که این سرمایهگذاریها در مناطق ما انجام گیرد ،کارخانهها در استان ما برپا شود ، ما لیاقتش را داریم و از آن محافظت میکنیم ».
این منطق، منطق اقتصادیِ وطندوستی است (Economic Patriotism)؛ پیوند میان امنیت ملی و توسعه محلی.
بلوچها باید بدانند که در بازی ژئوپلیتیک آینده ایران، آنان پایگاه توسعه هستند؛ آینده ایران در چابهار و مکران رقم میخورد، این را به خاطر داشته باشید، فردوسی شاهنامهای نوشت که قهرمان آن رستم دستان از خاک دلاورخیز سیستان و بلوچستان بود و ایران برخاست ، و ایران بار دیگر از سیستان و بلوچستان برخواهد خاست .
تردید نداشته باشید ،پیروز خواهیم شد 🤘
@iranban_kord
دلایل این تمایز، از منظر جامعهشناسی سیاسی (Political Sociology) عبارتاند از:
● شناخت مستقیم جغرافیایی و اجتماعی:
از منظر ژئوپلیتیک قومی (Ethnopolitical Geography)، میان مناطق کردنشین غرب ایران و مناطق مرکزی، بافت طبیعی و قومی وجود دارد؛ لرها و آذریها میان کردها و فارسیزبانان حائلاند و همین فاصله طبیعی و فرهنگی، مانع از شکلگیری ادراک مستقیم منفی نسبت به کردها در میان اکثریت فارسیزبان شده است.در مقابل، بلوچها در تماس مستقیم و ممتد با فارسی زبانان در خود استان سیستان و بلوچستان و استانهای کرمان، خراسان جنوبی، و هرمزگان هستند . این هممرزی گسترده باعث شده است که هرگونه ناامنی یا اقدام تروریستی در سیستان و بلوچستان بهصورت بلاواسطه بر ذهنیت عمومی فارسیزبانان اثر گذارد بهویژه آنکه بخش قابلتوجهی از قربانیان ناامنیها و درگیریهای شرق کشور، نه از دیگر اقوام، بلکه از میان خود بلوچها و فارسیزبانان محلی بودهاند. قاچاقچیان و گروههای تکفیری در مرزهای پاکستان، طی دهههای گذشته، همزمان به نیروهای انتظامی و به جوامع بلوچ آسیب رساندهاند. در نتیجه، حافظه جمعی شرق ایران، برخلاف غرب، مبتنی بر تجربهی ناامنی مشترک (Shared Insecurity Memory) است، نه همدلی قومی.
در مقابل، در غرب کشور، بیشتر مرزبانان و نیروهای قربانیشده در درگیری با گروههای مسلح کردی از میان آذریها، لرها ، کرمانشاهیها و ایلامیها بودهاند. از این رو، اکثریت فارسیزبان کشور، به دلیل فقدان تجربه مستقیم درگیری با کردها، تصویر منفی از آنان نداشته و توانستهاند روایت ایرانشهریها از «کرد قهرمان و آزاده» را بیچونوچرا بپذیرند. بلوچها، به دلیل مجاورت مستقیم با مناطق مرکزی ایران و حضور فعال نیروهای امنیتی و اقتصادی فارسیزبان، در معرض دید و داوری مستقیم هستند.
●حافظه جمعی امنیتی: در حافظه عمومی ایرانیان، بسیاری از قربانیان ناامنی در شرق کشور، از جمله مرزبانان و غیرنظامیان، توسط گروههای تکفیری کشته شدهاند؛ و این حافظه جمعی، امکان همدلی ملی را در برابر هرگونه شورش قومی در شرق ایران کاهش میدهد.
●جایگاه ژئواکونومیک متمایز: سیستان و بلوچستان برخلاف کردستان، واجد موقعیت استراتژیک اقیانوسی است و در معادله اقتصاد ملی ایران جایگاهی حیاتی دارد. بنابراین، هرگونه بیثباتی در آن، بهمثابه تهدید مستقیم امنیت ملی تلقی میشود، نه صرفاً ناآرامی منطقهای.
●پدیده «تحریف ادراک قومی» و سلطه رسانهای پانایرانیسم
یکی از مهمترین دلایل محبوبیت نمادین کردها در افکار عمومی، کنترل گفتمان ملی توسط جریان پانایرانیستی و ایرانشهری است. این جریان، که در سطوح فکری، رسانهای بر تولید روایتهای ملی مسلط است، توانسته است از کردها تصویری رمانتیک و قهرمانگونه بسازد؛ تصویری که ریشه در اسطورهسازی سیاسی پیرامون مقاومت قومی دارد.
بر اثر این مهندسی ادراکی، بخش بزرگی از مردم ایران نسبت به نقش واقعی پانکردها در بحرانهای مرزی، تجزیهطلبی و ناامنیهای تاریخی آگاه نیستند و از خلال رسانهها، تنها چهرهای زیباشناختی و آزادیخواه از آنان مشاهده میکنند. همین امر سبب شده است که شعارها، پرچمها و کنشهای نمادین کردها، حتی زمانی که ماهیت ضدایرانی دارند، از سوی رسانههای جریان اصلی یا سانسور شوند یا با قرائتی همدلانه بازنمایی گردند.
اما در مورد بلوچها، چنین نظام تبلیغاتیِ تطهیرگر (Cleansing Media Narrative) وجود ندارد.
@iranban_kord
📝سخنی با هممیهنان بلوچ درباره راهبردهای پانکردها برای تحریک بلوچها و ایجاد گسل ژئوپلیتیکی علیه ایران
آنچه در سه سال اخیر در فضای سیاسی و رسانهای ایران میان دوتیره کرد و بلوچ رخ داده، صرفاً یک همسویی احساسی یا فرهنگی نیست، بلکه بازتاب تلاشی هدفمند در چارچوب مهندسی هویت پیرامونی (Peripheral Identity Engineering) و بازیهای نیابتی هویتی (Proxy Identity Games) است.
بلوچها در خیزش مهسا توجه پانکردها را به جنوبشرق ایران جلب کردند، آنان دریافتند که در این ناحیه، مردمانی اهل سنت و غیرفارسیزبان زیست میکنند که بر خلاف آنها با وجود فقر ساختاری، نه از مسیر ستیز با ایران، بلکه از مجرای ایرانگرایی فرهنگی و تمدنی (Cultural-Civilizational Iranism) هویت خود را بازتعریف کردهاند.
این واقعیت ژئوپلیتیکی برای پانکردها چالشی اساسی بود؛ زیرا پروژه آنان بر پایه «قوم معترض» استوار است. از اینرو، با اتکا به شبکههای مجازی در پلتفرم X، حسابهای کاربری با هویت جعلی بلوچ ایجاد کردند تا گفتمان موسوم به پانبلوچیسم را به عنوان شاخهای همسو با پانکردیسم معرفی و در میان کاربران بلوچ ترویج کنند.
هدف آشکار این عملیات رسانهای، ایجاد یک جبهه فارسیستیز جنوبشرقی بود که بتواند در چارچوب راهبرد کلان آنها برای بیثباتسازی ایران، ایفای نقش کند. در این مسیر، هزاران حساب کاربری کرد، اعم از فعالان سیاسی تا شاخهای اینستاگرامی و شهروندان عادی، با انتشار محتواهایی درباره «برادری کُرد و بلوچ» و «پیوند دو ملت ستمدیده» کوشیدند نوعی همذاتپنداری عاطفی میان دو جامعه شکل دهند.
اما واقعیت آن است که معنا و غایت این «برادری» در دو سوی ماجرا متفاوت است:
▫️برای بلوچها، این پیوند در چارچوب هموطنی ایرانی (National Co-citizenship) و بر مبنای اصول ایرانگرایی و میهندوستی تفسیر میشود؛
▪️در حالی که برای پانکردها، این پیوند ابزاری است برای ایجاد اتحاد عملی علیه ایران و ایجاد شبکه گسلهای قومی ـ زبانی در درون ملت ایران است .
سه سال پیش، هنگامی که بلوچها در اعتراضات خود شعارهایشان را به زبان فارسی سر دادند و بر هویت ملی ایرانی تأکید کردند، این رفتار تضادی بنیادین با الگوی شعاردهی کردها داشت که از نمادهای تجزیهطلبانه و زبان کردی بهره میبردند. اعتراضات بلوچها حتی والاتر از تهران که از سوی گروههای چپ مصادره شد ؛ رنگ و بوی ملیگرایی مدنی (Civic Nationalism) داشت. همین ویژگی سبب شد که جریانهای پانکردی در اقدامی تاکتیکی، این اعتراضات را «خیزش ملت بلوچ» بنامند تا از آن در چارچوب روایتهای ضدایرانی خود بهرهبرداری سیاسی کنند و در واقع به کسانی که سرکوب بلوچها را به عنوان سرکوب تجزیهطلبی معرفی کردند حکم تیر دادند .
در سالهای بعد، برخی از کنشگران و اینفلوئنسرهای بلوچ با سفر به کردستان ، ناخواسته در دام یک دیپلماسی نرم قومی (Ethnic Soft Diplomacy) افتادند که هدف اصلی آن تقویت ائتلاف نمادین «کرد ـ بلوچ» علیه ایران بود. کافی است نگاهی به محتوای شبکههای اجتماعی بیندازیم تا در یابیم چگونه پانکردها از «اتحاد ملتهای کُرد و بلوچ علیه دشمن مشترک» سخن میگویند؛ دشمنی که در دستگاه ادراکی آنان «فارس» تعریف میشود، در حالی که بلوچها این دشمن را «فقر، تبعیض و عقبماندگی توسعهای» میدانند.
به بیان دقیقتر، بلوچها در پی گسترش نوسازی اقتصادی و توسعه منطقهای (Regional Development and Modernization) در چارچوب ایراناند، اما پانکردها در پی براندازی ساختار دولتـملت ایرانی (Subversion of the Iranian Nation-State).
این تمایز بنیادین، نه صرفاً یک اختلاف سیاسی، بلکه شکافی معرفتشناختی (Epistemological Gap) میان دو جهانبینی است: بلوچها به ایران به عنوان بستر تاریخی شکوفایی خود مینگرند، در حالی که پانکردها ایران را به عنوان دشمن خود تصور میکنند.
@iranban_kord
یکی از شگردهای پانکردیسم، ترویج قومگرایی و ایرانستیزی بین دیگران است. در این راه، آنها از چندین حقه بهره میگیرند: فعالیت با اکانتهای جعلی منتسب به اقوام دیگر و پیشبرد اهداف پانکردیسم ؛ تظاهر به دوستی و اتحاد با اقوام دیگر و تشویق آنها به ایرانستیزی ؛ درس ایرانستیزی دادن به قومگرایانِ دیگر اقوام.
بنابراین اگر در فضای مجازی تجزیهطلبانی را دیدید که در جامعهٔ خود هیچ پایگاه مردمی ندارند و نتوانستهاند یک حرکت مردمی را در سطح جامعه سازماندهی کنند، بدانید که بیگمان آنها مزدورانِ مجازی و نوچههای دستآموزِ پانکردها هستند.
تا درسهایی دیگر خداحافظ😇
〽️ متفکران برجسته تاریخ غرب دربارهٔ زنان چگونه میاندیشیدند؟
➖ارسطو در آثار خود مانند سیاست و اخلاق نیکوماخوس، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او معتقد بود که زنان از نظر عقلانی و اخلاقی پایینتر از مردان هستند و نقش طبیعی آنها در خانهداری است. در سیاست، او مینویسد: «شجاعت مرد در فرماندهی است، در حالی که شجاعت زن در اطاعت است.»
از نظر ارسطو «زن موجودی ناقص است و مرد از نظر طبیعت برتر است.» « زن بهعنوان مردی ناقص یا بهنوعی، یک نقص است.» یا«زنها در قیاس با مردان، کمتر عقلانی، کمتر اخلاقی و بیشتر دچار احساسات هستند.»
➖ژان ژاک روسو : ۱۷۱۲–۱۷۷۸ م
در امیل، روسو معتقد بود که زنان باید آموزش ببینند تا مردان را راضی کنند و در خانهداری مهارت داشته باشند. او در این اثر مینویسد: «وظیفهٔ زن پرورش دادن مردان است؛ او نباید وارد عرصهٔ عمومی شود.»
➖امانوئل کانت دوران ۱۷۲۴–۱۸۰۴ م :«زن برای تأمین آرامش خانه و لذت مرد آفریده شده است.»
کانت در آثار خود، بهویژه در درسهای اخلاقی، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او معتقد بود که زنان از نظر عقلانی پایینتر از مردان هستند و نقش طبیعی آنها در خانهداری است. در یکی از آثارش، او مینویسد: «زنان باید بهعنوان همسران کامل شوند، نه بهعنوان افراد مستقل.»
➖ آرتور شاپیرو : ۱۷۸۸–۱۸۶۰ م: شوپنهاور در مقالهٔ معروف خود با عنوان برتری زنان بر مردان، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او معتقد بود که زنان از نظر عقلانی پایینتر از مردان هستند و نقش طبیعی آنها در خانهداری است. در این مقاله، او مینویسد: «زنها بهطور طبیعی برای فرمانبرداری ساخته شدهاند و مردان برای فرماندهی.»
➖هگل ۱۷۷۰–۱۸۳۱ م: در فلسفهٔ حق، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او مینویسد: «زن برای خانواده و خانه خلق شده و نمیتواند خود را در عرصهٔ تاریخ بهطور مستقل بیان کند.»
➖توماس آکویناس ۱۲۲۵–۱۲۷۴ م: آکویناس در آثار خود، بهویژه در خلاصهٔ الهیات، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او معتقد بود که زنان از نظر عقلانی پایینتر از مردان هستند و نقش طبیعی آنها در خانهداری است. در خلاصهٔ الهیات، او مینویسد: «زن ناقص و تابع مرد است.»
نظریهٔ او بر اساس طبقهبندی طبیعی و الهی بود.
➖نیچه ۱۸۴۴–۱۹۰۰ م: نیچه در آثار خود، بهویژه در چنین گفت زرتشت و ماورای نیک و بد، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او معتقد بود که زنان از نظر عقلانی پایینتر از مردان هستند و نقش طبیعی آنها در خانهداری است. در چنین گفت زرتشت، او مینویسد: «زنها عمیق بهنظر میرسند. چرا؟ چون ما عمق آنها را درک نمیکنیم. اما زنها حتی سطحی هم نیستند.»
➖باروخ اسپینوزا ۱۶۳۲–۱۶۷۷ م :اسپینوزا در آثار خود، بهویژه در اخلاق، دیدگاههایی مبنی بر برتری مردان نسبت به زنان ارائه داده است. او معتقد بود که زنان از نظر عقلانی پایینتر از مردان هستند و نقش طبیعی آنها در خانهداری است. در اخلاق، او مینویسد: «زنها تمایل دارند مردان را به تصمیمگیریهای غیرمنطقی سیاسی سوق دهند.»
بسیاری از فلاسفهٔ غربی، حتی در دوران روشنگری و مدرن، دیدگاههایی زنستیزانه داشتند اما در تحلیل مدرن، اغلب آنها را به «نمونهای از تعصبات تاریخی و محدودیت فرهنگی» تعبیر میکنند.
در مقابل، در جوامع قبیلهای مانند جامعه کرد، زنستیزی هنوز به شکل عملی و اجتماعی دیده میشود: ازدواج اجباری، چند زنه بودن مردان، زنکشی و خشونت علیه زنان هنوز رواج دارد. نکتهٔ جالب اینجاست که در چنین جوامعی، فردوسی و شاهنامه به عنوان زنستیز معرفی میشوند، در حالی که خود جامعه، با رسوم و رفتارهای واقعی علیه زنان، به آنان ظلم میکند.
فردوسی در شاهنامه هیچگاه چنین دیدگاههای زنستیزانهٔ مطلق و تحقیرآمیز که ارسطو یا شوپنهاور دارند، ارائه نمیکند.
زنان در شاهنامه نقش کنشگر، خردمند و گاه پهلوان دارند، و بعضاً با حیله و تدبیر، سرنوشت خود و دیگران را تغییر میدهند. این با تصویر کلی «زن منفعل و مطیع» قبیلهای تفاوت دارد.
مقایسهٔ فردوسی با این فلاسفه نشان میدهد که اتهام زنستیزی به شاهنامه جانب دارانه و اغلب از روی برداشتهای غیرتاریخی و بیتوجه به زمینهٔ اجتماعی و فرهنگی زمان و با قصد و غرض قبیلهگرایانه برای حمله به یک اسطوره ملی است .به او حمله میکنند چرا که فکر میکنند با شکستن و تخفیف دادن او خود را بالا میکشند حال آنکه حقیقت مانند سنگ خارا پا برجاست.
@iranban_kord
〽️ درباره اتهام بلوچ ستیزی در شاهنامه
_جایگاه داستان «بلوجان» (بلوچها) در شاهنامه
در روایت شاهنامه، در بخش پادشاهی انوشیروان دادگر (خسرو اول ساسانی)، فردوسی اشاره میکند که او گروهی از اقوام مرزی و نافرمان، از جمله «بلوجان» (بلوچها) را سرکوب کرد. این سرکوب در متن شاهنامه، در کنار دیگر شورشها و ناامنیهای مرزی آمده است.
در دوران ساسانیان ، واژههایی مانند «بلوجان» یا «بلوچ» به معنای قومیت مشخص بلوچ امروز نبودند.شکلگیری قومیت بلوچ اگر چه زودتر از کردها ،اما به مرور و پس از اسلام رخ داده است، در مورد بلوچها، منابع پهلوی مانند «شهرستانهای ایران» به حضور آنان در نواحی مختلف ایران اشاره دارند. این منابع بهویژه به حضور بلوچها در مناطق کوهستانی طبرستان و گیلان اشاره کردهاند که پس از اسلام با مهاجرت به سوی مکران تیره امروزی بلوچ را ساختند از همین رو پدیدارشدنِ نامِ «بلوچ» در منابع مکتوبِ اسلامی بهصورت روشنتر در سدههای پسین دیده میشود (مثلاً در آثار جغرافينگاران و متونِ سدههای ۴–۵ هجری قمری به بعد). یعنی تعیین هویتِ قومیِ «بلوچ» که ما امروز میشناسیم عمدتاً پدیدهای پس از اسلام است و پیشفرض اینکه در منابع ساسانی همان معنای قومیتیِ امروز را داشته باشد، مشکلساز است.
آنچه امروزه ما به آن اقوام ایرانی میگوییم در واقع نتیجه تجزیه قوم ایرانی به دلیل حمله اعراب و نابودی شاهنشاهی ساسانی و جدا افتادن ایرانیان از یکدیگر است .
سیاست رسمی ایرانشهری ساسانی مبتنی بر تمرکز و یکپارچگی شاهنشاهی ایرانشهر بود.
از دیدگاه اندیشهی ایرانشهری، شاه (Shahanshah) وظیفه دارد:
➖پاسداری از مرزها
➖اجرای عدالت و نظم
➖برقراری امنیت برای مردم و کشاورزان
بنابراین هر نیرویی که بیرون از نظم شاهی میزیست و به تجارت، کشاورزی یا جادههای شاهی آسیب میزد، به عنوان «آشوبگر» سرکوب میشد. از این منظر، انوشیروان سرکوب یاغیان را خویشکاری خود در مقام شاه دادگر میدید.
باید توجه داشت شاهنامه نگاه ذاتاً ضدقومیتی ندارد؛ بلکه معیار اصلیاش وفاداری به شاه و میهن است. هر گروهی اگر در چارچوب نظم شاهی میزیستند، محترم شمرده میشدند.
فردوسی در واقع بازتابدهندهی روایتهای ساسانی است. ساسانیان گروه یاغی را سرکوب میکردند، این امر «قومستیزی فردوسی» نیست، بلکه بازتاب ایدئولوژی شاهنشاهی ایرانشهری است که امنیت و تمرکز را اصل میدانست.او هرگز «قوم»ی را ذاتاً نفی نمیکند؛ بلکه شورش و ناامنی را محکوم میکند.
این در حالیست که در دوران معاصر شاهد ایزدیکشی، آشوریکشی و ارمنیکشی توسط کردها بودهایم. این تناقض آشکار است: جامعهای که هنوز ایزدیها را میکشد و زمینهای آشوریان را غصب میکند و آثار باستانی آنان را سیستماتیک از بین میبرد اما از قوم ستیزی ذاتی فردوسی و فارسها میگوید!
〽️«توهین به عربها»
فردوسی به «اعراب فاتح» بهعنوان نیروی بیاباننشین نگاه انتقادی دارد، اما این در سطح گفتمان حماسی است پس مسئله «عربستیزی» نیست، بلکه مقاومت فرهنگی یک ملت در برابر تحقیر و سلطهی سیاسی است.
جالب آنکه پانکردها به خاطر نفرتی که به خاطر هیچ و پوچ از ایرانیان دارند حق دارند اما فردوسی به خاطر سقوط باشکوهترین سلسله شاهنشاهی ،تمدنسازترین و ایرانیخواه ترین آنان حق ندارد نسبت به اعراب دید منفی داشته باشد ! بماند به اینکه بیتهای گفته شده الحاقی میباشند .
از آنجا که کردها ادبیات حماسی ندارند باز هم باید به فولکلور کردی ارجاع داد که در ترانههایشان فارسی زبانان را سگ و آذریها را خر خطاب و در اشعار محلی مکریان ، وعده نسلکشی تُرکزبانان را میدهند!
ابیات:
عرب هر که باشد مرا دشمن است
کژاندیش و بدخوی و اهریمن است
ز دیو و ز دد بهتر آید شمار
که از عرب برخیزد زینهار
نه از شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیدهست کار
@iranban_kord
زن کرد :فردوسی نه تنها یک دروغگو و فحاش و زن ستیز بود بلکه شاهنامهاش منبعی خیالی برای درست کردن ملتی جعلی بود .همین است که وقتی از گل نازکتر به فردوسی گفته میشود فارسها از درون فرو میپاشند چرا که هویت فارسها به فحاشی ، دروغگویی و تناقضات شاهنامه گره خورده است اما چند جمله از دروغ ها و دگرستیزی و زنستیزی هایش را بشنوید .
ضحاک ۱۰۰۰ سال پادشاهی کرده است فریدون ۵۰۰ سال ،رستم وقتی با اسفندیار میجنگید ۶۰۰ سال عمر داشت ،فریدون اژدها میشود و با رستم سخن میگوید! او درباره کشتار کردها توسط اردشیر بابکان و بلوچها توسط انوشیروان و توهین فردوسی به عربها و از جایگاه پست زنان در شاهنامه میگوید و در ادامه مدعی میشود فردوسی نماد ناسیونالیسم ایرانیان است، تعجبی ندارد واقعا اینجوریان اینا.
@iranban_kord
📝افزوده شدن سیستان و بلوچستان ایران و بلوچستان پاکستان به نقشه کردستان به دلیل اظهارات خانم کادری
➖درست است که در متون تاریخی گاهی به بلوچها به عنوان «کرد» اشاره شده است، اما در آن متون منظور از «کرد» مردمان کوچنشین و عشایری بوده است، نه قومیت به معنای امروزی.
اتفاقا یکی از دلایلی که اثبات میکند که کرد به معنای عشایر رمهگردان بوده است همین اطلاق نام کرد به بلوچها ،فارسها و طبریها و ...است اما پانکردها در فرار به جلو مدعی کرد بودن آنان نیز شده است. بلوچها به عنوان یک تیره، دیرینگی تاریخی بیشتری نسبت به کردها دارند چرا در آن دوره، «کرد» هنوز یک مفهوم قومی مشخص و تثبیتشده نداشت.
امروزه، پروپاگاندا و تبلیغات کردها، پشتیبانی چپ جهانی و گرایشهای تجزیهطلبانه برخی بلوچهای پاکستان، دست به دست هم دادهاند تا بلوچهای پاکستان با کردها همزادپنداری کنند. همچنین، پانکردها تلاش میکنند بر بلوچهای ایرانی تأثیر بگذارند و آنان را به سمت واگرایی و فارسیستیزی سوق دهند،چرا که ایران دارای تیرههای گوناگون است و گمان میبرند با ایجاد دشمنان بیشتر اعم از لر،لک ،بلوچ،گیلک و ...فارسها را مشغول کرده و فرصت سرکوب آنان را نخواهند یافت در حالی که این کار را آذریها و لرها انجام خواهند داد .
آنها از ایجاد اکانتهای تجزیهطلبانه به نام بلوچها و دعوت از اینفلوئنسرهای بلوچ و حمایت از پستهای کاملا عادی و فارغ از قومگرایی بلوچ گرفته تا ارائه خود به عنوان حامی با درد مشترک میکوشند خود را به بلوچها نزدیک کنند .
شاید این کار به دلیل وضعیت محرومیت شدید مردم سیستان و بلوچستان آسان به نظر برسد اما بسیاری از بلوچها که گرایشی به جدایی ندارند، کردها را به اشتباه، صرفا مردمی مشابه خودشان میدانند، محروم، اما همتبار ایرانی.
پس این اظهارنظرها، برخی کردهای ایرانی که درک دقیقی از میراث مشترک ،واژههای مشترک و اشتراک تاریخی ندارند، مدعی شدند که بلوچها کرد هستند و تشکیل بلوچستان باید زیر پرچم کردستان قرار گیرد و ملت ماد شامل بختیاری، لر و بلوچ، گیلک و ...است و برخی دیگر کردستان را، شامل بلوچستان، همدان، یاسوج، لرستان تا «خلیج لر» (خلیج فارس) دانستند !
جالب آنکه این گروه در حالی فارسیزبانان را با اطلاق نام «افغان» تحقیر میکنند، که خودشان ادعا میکنند زبان پشتو (افغانی) به کردی نزدیک است؛ البته واقعیت این است که زبان افغانی در بسیاری از ویژگیها از فارسی به کردی نزدیکتر است .
تمام این مسائل، در چارچوب قوم ایرانی قابل تحلیل است: همه ما از یک ریشه ایرانی برخاستهایم و واژگان، عناصر فرهنگی و پیشینه تاریخی مشترک داریم که هویت ما را شکل میدهد.
اما این آشفتگیهای فکری، نتیجه سقوط ایران به دست تازیان و تجزیه قوم ایرانی بود که از آن تیرههای امروزین ساخته شد ، و امروز ذهن به شدت قبیلهای و پذیرش چندقومیتی بودن ایران به آن دامن زده است .
حال آنکه همه ما از قوم ایرانی برخاستهایم و واژگان، فرهنگ و تاریخ مشترک داریم، چه کسی بخواهد قبول کند و چه نخواهد بسیاری از عناصر فرهنگی و زبان ما مشترک است . تلاش برای تحمیل مرزهای تخیلی، نه تنها علمی نیست، بلکه از سر ناآگاهی و خودبزرگبینی خندهدار است.
نقد کتاب «کوردگالنامک»
این کتاب که تاریخ برخی از طوایف کُرد و بلوچ را در دوران باستان شرح میدهد هم از جهت اصالت اثر و هم از نظر اعتبار مطالب آن، شبههزا و ابهامآمیز است.
@iranban_kord
🌅وفاداری در عین محرومیت ؛
اینجا بلوچستان است ؟_کودک بلوچ :اینجا ایران است !
وقتی از کودک بلوچ میپرسند «اینجا بلوچستان است؟»، با انگشتی کوچک و کودکانه، اما با صلابت و پافشاری و میگوید: «ایران» — همان لحظهای که کوچکترینانِ سرزمینمان، معنای وطن و تعلق به خاک را در نگاه و حرکات خود نمایان میکنند آنجا حکم تدوام یک ملت مهر میشود .
این کودکان، بیتردید زیباترین فرزندان ایرانند؛ چشمانی سوخته و قهوهای که در کاسهای از راستی و اصالت میدرخشند، چشمانی که بازتابدهندهی وفاداری و پاکیاند، نه خیانت و فریب و کژی، در سرزمینی که بسیاری از مواهب آن برایشان تعریف نشده است.
سفرنامهنویسان غیر ایرانی بارها به تفاوت نگاه و سیمای بلوچها با افغانها اشاره کردهاند: افغانها با خشونتی آکنده از سوءظن و دودلی، و بلوچها با نگاهی انسانی، صادق و راستین که در آن صداقت و نجابت به روشنی میدرخشد.
در چشمان این کودکان هنوز آتش امید و راستی شعلهور است؛ آتشی نجیبانه، خاموشناشدنی، و منتظر.
آیا آنان میدانند که در قلب هر ایرانی، عطشی فروزان نهفته است، عطشی چون عطش سرزمین سیستان و بلوچستان؛ عطشی برای بازگشت ایران به شکوه خود و رساندن این کودکان، این مردان و زنان نجیب، به حقشان از این خاک؟!
آیا خواهند دانست که در صدر آرزوهای هر ایرانی، جبران شرافت و نجابت آنان، به سان شعلهای فروزان میسوزد؟!
این کودکان بلوچ نه تنها میراثداران فرهنگی و هویتی ایراناند، بلکه جلوهی زندهای از امید، راستگویی و عزم ملیاند؛ یادآور این که سرزمین، تنها خاک نیست، بلکه مردمش آینهی روح و شخصیت او هستند.
ایران چگونه خواهد مرد وقتی بلوچها را دارد؟ وقتی سادهترین اشعار میهنی هنگامی که با لهجه بلوچها ادا میشود چون خاک سرزمین سیستان از غم و درد و بغض، ملتهب و سوزان میشود؟
این کودکان نه تنها نماد هویت و فرهنگ ایراناند، بلکه یادآور مسئولیت ما هستند؛ مسئولیتی برای پایان دادن به محرومیتها و جبران شرافت و نجابت
@iranban_kord
ایران تجزیه میشود؟
تجربهٔ تاریخی نشان داده ملتهای تاریخی و حقیقی تجزیهناپذیرند و هرآنکه تاکنون به بلای تجزیه دچار شده، ملتی برساخته یا بهتر است بگوییم ناملت بوده است. یک کشور زمانی فرومیریزد که مردمش بهعنوان پایهها و ستونهای آن، خواستار یا تسلیمِ فروپاشی و تجزیه باشند. کشور ایران دارای ملتی استوار و پایدار است که به این سادگیها کمر خم نمیکنند. مگر تا زمانیکه شما تجزیهبازان با هراسافکندن و ترساندن مردم و بزرگنمایی از تجزیهطلبان، غرور و اعتماد و عزت ملی این ملت را ازشان بگیرید تا تسلیم شوند. هیچکس بهاندازهٔ تجزیهبازانی که با نقاب میهنپرستی به تبلیغ و پروپاگاندای رایگان برای تجزیهطلبان میپردازند، در خدمت برنامهٔ تجزیه نیست. اگر هر شخص دوزاری و بنجلی درحال رویاپردازی برای این ملت است، مقصر کسیست که اراجیف آنها را خریدار است تا مردم را بترساند و خاموش کند و یا حتی بدینبهانه، سرکوب کند. حال میرسیم به پاسخ سوال آیا ایران تجزیه میشود؟ نه تا زمانیکه از تجزیه نترسیم و برای مقابله با آن آمادگی داشته باشیم. یک ملت، برای ملت ماندن باید مبارزه کند و مبارزه هم هزینه دارد و توانمندی ما در آن، به عزت و غرور و آگاهی ما وابسته است.
🔴دست از ترساندن ملت ایران بردارید
درباره چرایی اینکه کردها به این نقطه از گسست و واگرایی رسیدند تحلیلی نوشتم. اما امروز، بهروشنی میبینم که هر آنچه باید گفته میشد، گفته شده. از اینجا به بعد، جز تکرار مکررات چیزی نمیماند.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که امروز سناریوهایی برای تجزیه ایران به ذهن بهاصطلاح ایرانشهریها خطور میکند که حتی به ذهن خود تجزیهطلبان هم نرسیده بود!
شمایی که نزدیک به پانزده سال افکار عمومی را با سایهی اغراقآمیز پانترکیسم مشغول کردید، و بعد در جنگ دوازدهروزه پوچی و سترونی آن جریان آشکار شد، اکنون ناگهان متوجه تهدید فدرالیسم مسلح کردی و جریانهای تکفیری بلوچ شدهاید!
اما مشکل در این نیست که متوجه خطر شدهاید، بلکه در این است که تا همین دیروز خود شما فیلترکننده، سانسورگر و توجیهگر شعارها و نمادهای آشکار تجزیهطلبی کردی بودید. اگر واقعاً آن زمان صداقت داشتید، امروز شاید میشد به «نگرانی» شما اعتماد کرد—اما افسوس.
اگر راست میگویید، چرا در همان نوروز گذشته آن همه پرچمهای تجزیهطلبانه، شعارهای ضدایرانی، و نمادهای قوممحورانه را سانسور کردید؟ مگر آنها در چشم شما تهدید نبودند؟ فکر نمیکنید برای نگران شدن کمی دیر است؟
نه! واقعیت این است که شما نه دچار سوتفاهم بودید و نه قربانی خوشبینی، بلکه آگاهانه به مردم ایران دروغ گفتید. و امروز اگر حتی جرأت پوزشخواهی هم ندارید، پس دلنگرانیتان دروغی دیگر است، نه نشانهی بیداری وجدان.
و حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که تحلیل شما درست است—یعنی غرب با وجود ترس روشنشان از هرجومرج و بیثباتی، باز هم از گروههای کردی حمایت میکنند—واقعاً تصور میکنید آخر این بازی به سود قبیلهگرایان تمام میشود؟
_خیر. وقتی تاریخ مصرف آنها به پایان برسد، همانگونه که آمریکا در عراق و سوریه عمل کرد، این مهرهها را خواهند فروخت—اما مانند همیشه به بالاترین قیمت ممکن.
نتیجهی حداقلی این خیانتها، انتقال سرمایه به مناطق آذری و لُر و همچنین پایان افسانهسازی و محبوبیت کردها در میان ایرانیان است که بدون هیچ تلاشی از سوی خود آنان و با تبلیغات ایرانشهریها به دست آمد، در حالی که مناطق کردنشین میتواند با استفاده از پتانسیل محبوبیتی که کردها در ایران دارند به کانون توسعه و سرمایهگذاری و رفاه بدل شود و شما نیز بهعنوان همدستان این تاریکی، باید پاسخگو باشید.
شما که سالها آگاهانه مردم ایران را در ناآگاهی نگاه داشتید و اخباری را که میتوانست ایرانیان را از عمق و دامنهی پانکردیسم آگاه کند، سانسور و پنهان کردید، و مسئول مستقیم گسترش این ایدئولوژی به مناطق کردی جنوبی هستید.
ملتها برای «ملت ماندن» باید هزینه بدهند. آیا ملت امروز ما، از نسلی که فتنهی شیخ عبیدالله، یاغیگری سمکو، خیانت پیشهوری و تجاوز صدام را از سر گذراند، ناتوانتر است؟
واقعاً گمان کردهاید با ایجاد ترس دائمی، میتوانید هویت ملی ما را از درون تهی و ارادهی مردم ایران را فلج کنید؟
ملتی که از درون تهدید شود، تنها زمانی از پا میافتد که دستگاههای نخبگانیاش، بهجای روشنگری، در کار فریب باشند.
پس، اگر چیزی از عقلانیت سیاسی و صداقت تاریخی در شما باقیست: دست از ترساندن ملت ایران بردارید.
@iranban_kord
ایرانی بودن را از بلوچها بیاموزیم.
هم میهن بلوچ :زبان فارسی است که اصالت واقعی ایرانی را دارد ،مشکل کسانی هستند که خودبرتربینی پوشالی و قومی دارند .
ایدهی «زبان فارسی اصالت واقعی ایرانی را دارد » محل مناقشه است. شخصاً بر این باور نیستم که زبان فارسی تنها زبانِ واجد اصالت در میان زبانهای ایرانی است. زبان وسیلهای برای ارتباط است ، آنچه جای تأمل دارد، این است که زبان فارسی به عنوان زبان ملی و میانجی ایران، اگر در مسیر تاریخ توسط سلسلههایی با خاستگاه ترکی (مانند غزنویان، سلجوقیان، و ...) مورد حمایت و ترویج قرار نمیگرفت، بدون تردید زبان عربی جایگزین آن میشد. در چنین صورتی، امکان زیست مستقل بسیاری از زبانهای ایرانی از جمله کردی، لُری، بلوچی، تالشی و... بسیار کاهش مییافت.
نمونهی بارز این مسئله را میتوان در وضعیت زبان گورانی (که ادبیاتی سترگ دارد) دید. زبان گورانی امروز در وضعیت احتضار است و با وجود غنای ادبیات گورانی، این زبان در حال محو شدن در درون کردی سورانی است. این مثال بهروشنی نشان میدهد که زبان فارسی، علیرغم هژمونی فرهنگیاش، نقشی حفاظتی نسبت به زبانهای کمقدرتتر ایفا کرده و مانع از آن شده که آنان درون زبانهایی با پشتوانهی قبیلهگرایانهی شدید، استحاله یابند یا حذف شوند.
در این میان، نوع مواجههی اقوام با زبان ملی نیز قابل توجه است. کودکان عرب در خوزستان یا مردم بلوچ در سیستان و بلوچستان، علیرغم شرایط حاشیهای و محرومیت اقتصادی، اغلب درک و پذیرشی واقعگرایانه نسبت به زبان فارسی دارند. در مقابل، برخی کردها، که ساختار اجتماعی قبیلهایشان با مفاهیمی چون پدرسالاری اتنیکی (ethno-patriarchy) در هم تنیده است، زبان فارسی و فارسیزبانان را با رکیکترین دشنامها مورد خطاب قرار میدهند.
آیا در چنین وضعیتی، میتوان نگاه یکسان و مساوی به همه اقوام داشت؟ آیا سیستان و بلوچستانِ بیبهره از منابع پایهای مانند آب، برق و گاز باید با مناطق کردنشین که حتی روستاهایش نیز از حوزهی گازی پارس جنوبی بهره میبرند باید در یک مرتبه از دریافت امکانات قرار گیرند؟ بیتردید، پاسخ به چنین پرسشهایی نیازمند نگاهی واقعبینانه است، نه اتوپیایی و متأثر از گفتمانهای برابریطلبانهی سطحی که تفاوتهای ساختاری و تاریخی را نادیده میگیرند.
امروز و در همین روزها فرصت درخشانی است که سرمایهداران و آینده سازان ملت و دولت ببینید که چه کسانی شایسته اعتماد و در نتیجه دریافت بهترین امکانات ،رفاه و آسایش هستند .
ایرانشهریها نخواهند توانست تا ابد مردم را بازی دهند، نقلبها بر زمین خواهند افتاد و مردم ما به آنچه شایستهاش هستند میرسند.
تخصیص منابع و سرمایهگذاری به مناطقی همچون سیستان و بلوچستان که با وجود محرومیتهای تاریخی، وفاداری خویش را به یکپارچگی ملی حفظ کردهاند، نهتنها وظیفهای اخلاقی و قانونی است، بلکه از منظر منافع راهبردی نیز امری حیاتی بهشمار میرود. استمرار وفاداری بلوچها به دولت-ملت ایران در شرایطی که حاشیهنشینی ساختاری، بیکاری مزمن، و فقر زیرساختی در این مناطق عیان است، بیانگر انسجام هویتی و تعهد به وحدت ملی است.
بیتوجهی به چنین مناطقی نهتنها به تضعیف سرمایه اجتماعی در سطح ملی میانجامد، بلکه میتواند زمینهساز بروز گسستهای امنیتی، هویتی و اقتصادی گردد. در مقابل، تخصیص آگاهانه منابع، هم موجب تقویت همبستگی ملی خواهد شد و هم الگویی از وفاداری پاداشمحور (reward-based loyalty) را در سایر نقاط کشور تثبیت خواهد کرد.
@iranban_kord
مشتاقم ببینم فدرالیستهای پانبلوچ که نوچههای دستآموز و دستپروردهٔ پانکردها هستند، چه نظری در رابطه با نفوذ سران قبایل و اعضایشان در ساختار سیاسی و نظامی و اداری واحد فدرال کردستان عراق دارند؟ بهویژه پس از درگیری اخیر که بین چند قبیله و بر سر هیچ و پوچ بوده، باید این سوال را بیشتر از آنها و از خودمان بپرسیم. بلوچستان با دارا بودن ساختار قبیلهای قدرتمند و ریشهدار، در صورتی که فدرالی بشود زمینه و بستر مناسبی برای نفوذ بزرگان طایفهای در عرصهٔ نظامی و سیاسی و اداری دارد. این نه یک احتمال و پیشبینی برای آینده، بلکه تجربه و مشاهدهای بر اساس حال و گذشته است. در طول تاریخ معاصر، قدرتهای حاکم بر ایران هرچند که تلاش کردهاند شخصیتها و ساختارهای طایفهای را تضعیف کنند، اما با برخورداریِ آنها از پشتوانهٔ مردمی، موفق نشدهاند و در نهایت منجر به همکاری دوجانبه و بخشودن امتیازات و اختیارات به آنها شده است. فدرالیستهای پانبلوچ حتی اگر نگران این نیستند که بلوچستان بیش از پیش عرصهٔ رقابت آزادانهٔ قبیلهها بر سر قدرت، نفوذ و ثروت بشود؛ باید توجه داشته باشند با فدرالیسم، آزادی عمل بیشتری به نهادها و ساختارها و شخصیتهای قبیلهای و مذهبی داده میشود و در نهایت حتی خودشان هم توسط آنها بلعیده میشوند. شما فدرالیستها حتی یک درصد شخصیتهای مذهبی و طایفهای، مشروعیت و قدرت و اعتبار ندارید و همان یک درصد را هم میبازید. با ندانمکاریها و قدرتطلبیهای سیاسی خود، بلوچستان را بیشتر از این عرصهٔ رقابت و میدان جنگ گروههایی نکنید که تا به امروز هم با مافیای قاچاق و پخش مواد مخدر و سوخت و سلاح و انسان، جان بسیاری از مردم بلوچ را گرفتهاند و با درگیریهای مسلحانه و گروگانگیریها و آدمرباییها و قدرتنماییهای خود، امنیت را از مردم بلوچ ربودهاند و امپراتوری جرم و جنایت خود را با همکاری با قدرتهای حاکم، بر روی جان و مال و امنیت مردم برپا کردهاند و ثروتهای هنگفتی به دست آوردهاند.
Читать полностью…