atefane_gi | Unsorted

Telegram-канал atefane_gi - عاطفانگی

-

زهرا نادری دانش‌آموخته‌ی زبان و ادبیات فارسی پژوهشگر شاعر و نویسنده اینجا از ادبیات خواهیم گفت. @Naderiii_za

Subscribe to a channel

عاطفانگی

🌱🌿☘️

🚞 قطاریّات

🖇این آوانامه‌ پیشکشی است به قطارها و ریل‌ها و ایستگاه‌هایی که کلمات را با خود می‌برند و در جهان شعرها زنده‌اند از دیر تا هنوز.

@shershenow
https://castbox.fm/va/3973179

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂


#دستخط #فروغ_فرخزاد
با همان خط‌خوردگی‌ها

آه،
سهم من این است
سهم من این است
سهم من
آسمانی است که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد.

#شعر

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂


پرونده ادبی #جمال_میر_صادقی به همت بیتا ناصر عزیز در تجربه چاپ شد.

با سپاس از
استاد #محمد_استعلامی گرانمایه

آقای #حسن_فیاد

فرخ‌لقا نوایی‌بروجنی
سیما عبادی
نیما ظاهری

جان‌شان بی‌گزند.🍃

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست‌های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل‌ها را می‌دانم
و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم
نجات‌دهنده در گور خفته‌است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می‌آید
در کوچه باد می‌آید
و من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشم
به غنچه‌هایی با ساقه‌های لاغر کم خون
و این زمان خستهٔ مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می‌گذرد
مردی که رشته‌های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده‌اند و در شقیقه‌های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می‌کنند
سلام
سلام
و من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشم
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه‌ها
و اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود اینسان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت
زنده نبوده‌است
در کوچه باد می‌آید
کلاغ‌های منفرد انزوا
در باغ‌های پیر کسالت می‌چرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد
آنها ساده‌لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه‌ها بردند
و اکنون
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهدخاست
و گیسوان کودکیش را
در آب‌های جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده‌است و بوییده‌است
در زیر پا لگد خواهد کرد؟
ای یار، ای یگانه‌ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده‌ها
نمایان شدند
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
آن برگ‌های تازه که در شهوت نسیم نفس می‌زدند
انگار
آن شعله‌های بنفش که در ذهن پاک پنجره‌ها می‌سوخت
چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود
در کوچه باد می‌آید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمد
ستاره‌های عزیز
ستاره‌های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرد
دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده‌های هزاران هزار ساله به هم می‌رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهدکرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه‌ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود؟
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می‌داری؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم من سردم است و می‌دانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی بجا نخواهدماند
خطوط را رها خواهم‌کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم‌کرد
و از میان شکل‌های هندسی محدود
به پهنه‌های حسی وسعت پناه خواهم‌برد
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانم
و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
من این جزیرهٔ سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده‌ام
و تکه‌تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد
سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشم‌های گرگ‌های بیابان را
به حفره‌های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می‌کنی
ودر کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را می‌بویند
من از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می‌بافند
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله‌ایست
چرا نگاه نکردم؟
مانند آن زمانی که مردی از کنار درختان خیس گذر می‌کرد
چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه‌های اقاقی شدم
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود
و آن کسی که نیمهٔ من بود، به درون نطفهٔ من بازگشته‌بود
و من در آینه می‌دیدمش
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود
و ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشه‌های اقاقی شدم
انگار مادرم گریسته‌بود آن شب
چه روشنایی بیهوده‌ای در این دریچه مسدود سر کشید
چرا نگاه نکردم؟
تمام لحظه‌های سعادت می‌دانستند
که دست‌های تو ویران خواهدشد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجرهٔ ساعت
گشوده‌شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به آن زن کوچک برخوردم
که چشم‌هایش، مانند لانه‌های خالی سیمرغان بودند
و آنچنان که در تحرک ران‌هایش می‌رفت
گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

🎵 Obiero - Ayub Ogada | Nederlands Blazers Ensemble


🖇 «ایوب اُگادا» بی‌شَک یکی از بزرگترین هنرمندان کنیا به حساب می‌آید. ایوب در شش سالگی همراه با خانواده به آمریکا مهاجرت کرد. به گفتۀ خودش مهاجرت به آمریکا برایش شُک فرهنگی بزرگی بود، اما شُک دوم زمانی اتفاق افتاد که به کنیا برگشت. زمانی که باید مجدداً زبان مادری‌اش را یاد می‌گرفت و با فرهنگ بومی خود دوباره آشنا می‌شد.
معروف‌ترین آهنگ این هنرمند که در مستندِ «سامسارا» هم آن را شنیده‌ایم، قطعۀ Kothbiroست که برداشتی از نغمه‌ای سنتی مربوط به مناطق غرب کنیاست. ایوب اُگادا، همراه با تمام آهنگ‌هایش سازی را می‌نوازد که Nyatiti نام دارد. در باور آن‌ها، «نیاتیتی» زنی‌ست که وقتی آن را می‌نوازند به عقدش در می‌آیند و نیاتیتی دوست ندارد نوازنده سراغ ساز دیگری برود.

#موسیقی

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
غوک‌نامه
[متن کامل]


▪️ای غوک‌ها که موجْ برآشفته خوابتان
وافکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتان

خوش یافتید این خزهٔ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان

دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان

بی‌شرم‌تر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان

کوتاه‌بین و تنگ‌نظر، گرچه چشم‌ها
از کاسه‌خانه جَسته برون چون حبابتان

در خاک رنگ خاکی و در سبزه سبزرنگ
رنگِ محیط بوده، هماره، مآبتان

از بیخ گوش نعره‌زنانید و گوش خلق
کر شد ازین مُکابرهٔ بی‌حسابتان

یک شب نشد کز این همه بی‌داد بس کنید
وین سیم بگسلد ز چُگور و رَبابتان

تسبیح ایزد است به پندار عامیان
آن شوم‌ْشیونِ چو نَعیب غُرابتان

هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان

بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعی‌ای که نعره زند در جوابتان

داند جهان که در همهٔ عمر بوده است
روزی ز بال پشّه و خون ذُبابتان

جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه
کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان

تکرار یک ترانه و یک شوم‌ْنوحه است
سر تا به سر تمامِ سطورِ کتابتان

چون است و چون که از دل گندابهٔ قرون
ناگه گرفته است تب انقلابتان؟

وز ژاژِ ژنده، خنده به خورشید می‌زند
شمع تمام‌ْکاستهٔ نیمتابتان

مانا گمان برید که ایزد به فضل خویش
کرده ست بهر فتح جهان انتخابتان

یا خود زمان و گردش افلاک کرده است
بر جملهٔ ممالک مالکْ‌رِقابتان

گر جمع «مادران به خطا»، نامتان نهیم
هرگز نکرده‌ایم خطا در خطابتان

نی اصلتان به‌قاعده، نی نسلتان درست
دانسته نیست سلسلهٔ انتسابتان

جز این حقیقتی که یکی ابر جادُوی
آورد و برفشاند بر این خاک و آبتان

پروردتان به نم‌نم بارانِ خویشتن
تا برگذشت حد نصیب از نصابتان

این آبگیر گند که آبشخور شماست
وین سان بوَد به کام ایاب و ذهابتان

سیلی دمنده بود ز کهسار خشم خلق
کاین‌گونه گشته بسترِ آرام و خوابتان

تسبیح‌تان دعای بقای لجن‌کده‌ست
بادا که این دعا نشود مستجابتان

ای مشت چَنگلوک زمین‌گیرِ پشّه‌خوار
شرم‌آور است دعوی اوج عقابتان

گاهی درون خشکی و گاهی درون آب
تا چند ازین دوزیستنِ کامیابتان؟

چون صبح روشن است که خواهد ز دست رفت
فردا، عنانِ دولتِ پا در رکابتان

چندان که آفتاب تموزی شود پدید
این جلبکان سبز نگردد حجابتان

این آبگیر عرصهٔ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان

و آنگاه، دیوْبادِ دمانی رسد ز راه
بِپْراکَنَد به هر طرفی با شتابتان

وز یال دیوْباد درافتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خرد و خرابتان

وین غوكجامه‌های چو دستارِ تازیان
یک یک شود به گردنِ نازک طنابتان

وان مار را گمارَد ایزد که بِشْکَرَد
آسودگی‌طلبْ تنِ خوش خورد و خوابتان

وز چشم مار رو به خموشی نهید و مار
باری درین مُجاوَبه سازد مُجابتان

نک خوابتان به پهنهٔ مرداب نیمشب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان

با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بی‌نقابتان.

محمدرضا شفیعی کدکنی

Читать полностью…

عاطفانگی

شعر تازه‌ای از نوشاد شفیعیان

«برای غزه»

در امتداد روزِ خسته بود
که شاخه شکست
و پرنده را
ناگزیر پروازی بود
در آسمانی پر از دود و غبار.
خستگی‌اش را
به سایه‌سار کدامین آوار تکیه دهد
پیش از آنکه
طنین شیونی،
دیگربار،
بازخوانی ترانه‌ای تاریخی باشد
پر از حماسه و‌ مرگ.
و چه در سکوت می‌گذرد
وجدان آدمی
از کنار کودکانی بی نام و نشان
که باران را با گلوله شناختند و
گرما را در سوختن
پیش از آنکه در آسمانی آبی
با بادبادک‌هایی رنگارنگ
پرواز را تجربه کرده باشند.

۳۰ نوامبر ۲۰۲۳

#نوشاد_شفیعیان
#شعر

@derangsara #درنگ‌سرا

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

ما وارثان دردهای بی‌شماریم.

@atefene_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

نشر لوگوس منتشر کرد:
از آن بالا: مجموعه داستان کوتاه
فرخ‌لقا نوایی بروجنی

توضیح خانم میمنت میرصادقی (میمنت ذوالقدر) برای این مجموعه داستان:
«فرخ‌لقا نوایی بروجنی در داستان‌هایش، بیش از هر چیز، رو به اجتماع دارد. داستان‌های او اغلب واقع‌گرا هستند. درعین‌حال شخصیت‌های داستانی‌اش می‌توانند نمادی از تغییر و تحول‌های اجتماعی باشند و بدین‌ترتیب داستان‌ها رنگِ واقع‌گرای نمادین به خود می‌گیرند. او بیشتر به حوادث برهه‌ای از تاریخ معاصر ایران می‌پردازد، که اگرچه درباره‌اش بسیار صحبت شده و می‌شود، اما کمتر نویسنده‌ای به آن پرداخته است؛ دوره‌ای که توصیفش را می‌توان در خاطره‌ها و شرح‌حال‌های شخصیت‌های واقعی‌ای که با آن‌ها درگیر بوده‌اند، یافت؛ اما به‌ندرت در داستان یا رمان فارسی شکل هنری به خود گرفته است تا در تاریخ ادبیات ماندگار شود.»

توزیع گسترده با #پخش_ققنوس

@irlogos

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

آوارگی

یک‌چند زمانه‌ام به تردید گذشت
و ایّامِ دگر به بیم و امّید گذشت
زین واژه به واژهٔ دگر، آواره،
عمرم همه، در وطن، به تبعید گذشت

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

#شعر

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

بورخس برای مقابله با اضطراب حاصل از نابینایی شروع به یادگیری یک زبان جدید کرد 🔻

🔸 بورخس، که پس از یک دوره‌ی بلندمدتِ کاهش بینایی، در پنجاه‌و‌پنج سالگی نابینا شد، هرگز زبان نابینایان (بریل) را نیاموخت. او در عوض، مانند میلتون، قطعات طولانیِ ادبی (از آثار خود، و دیگر نویسندگان محبوبش) را به حافظه می‌سپرد، و یاران و همراهانی داشت که آثار را برایش می‌خواندند و او نوشته‌هایش را برایشان دیکته می‌کرد. بیشترِ این کار ــ او پس از نابینا شدن حدود چهل اثر منتشر کرد ــ توسط مادر سالخورده‌ی او، لئونور انجام شد، مادری که تا زمان مرگش در ۹۹ سالگی با وی زندگی کرد، مادری که همین کار را برای پدر بورخس، خورخه گیلرمو بورخس، نویسنده‌ای که او هم در میانسالی نابینا شد، انجام داده بود. (نابیناییِ بورخس ارثی بود، و پدر و مادربزرگش، به گفته‌ی بورخس، «هر دو نابینا از این عالم رفتند، نابینا، خندان، و شجاع، و امیدوارم من نیز چنین بمیرم.»)

🔸 بورخس شغل سرپرستی کتابخانه‌ی ملی را حفظ کرد، و استاد زبان انگلیسی در دانشگاه بوئنوس آیرس شد. اما ادبیات، برای او، کاملاً شفاهی شده بود. بورخس تصمیم گرفت که از نابینایی‌اش استفاده کند و زبان جدیدی را بیاموزد. توصیف او از لذت و شادمانیِ حاصل از یادگیریِ زبان انگلیسیِ کهن، مرا به یاد نخستین یورش‌هایم به سوی یادگیریِ خواندن از طریق لمس کردن می‌اندازد: «آنچه همیشه، در زبان‌آموزی، رخ می‌دهد اتفاق افتاد. هر یک از واژه‌‌ها چنان برجسته شد که گویی کنده‌کاری شده بود، گویی هر یک طلسمی بوده است. از همین رو شعرها را در زبانی بیگانه منزلتی است که در زبان اصلیِ خود نیست، زیرا آدم تک تک واژه‌ها را جدا جدا می‌شنود، و می‌بیند. فکر ما مسحور زیبایی، قدرتِ آنها، یا صرفاً غریب و ناآشنابودنشان است.»

🔸 بورخس در همین سخنرانی «منافعی» را فهرست می‌کند که نابینایی برای او به همراه آورد، اما همه‌ی آنها به نظرِ من پیش‌پاافتاده‌اند، چیزهایی که او به‌آسانی می‌توانست در مقام یک نویسنده‌ی بینا داشته باشد: «موهبتِ زبان آنگلوساکسون، دانش محدودم درباره‌ی زبان ایسلندی، لذت و شادمانیِ ناشی از خواندن ابیات بسیار.» او راضی بود از اینکه با ناشری برای انتشار دفتر شعر دیگری قرارداد بسته است، مشروط بر اینکه بتواند سه کتاب جدید در سال تولید کند، کاری که به گفته‌ی خودش با توجه به اینکه باید آنها را دیکته می‌کرد دشوار بود. به نظر می‌رسد که سازگار شدن با نابینایی برای بورخس، به معنای ادامه دادن کارش در مقام نویسنده بوده است. اما در اشعار و داستان‌های بورخس لحن او درباره‌ی نابینا شدن تا این حد نویدبخش نیست. در «شعر موهبت‌ها»، بورخس اظهار می‌دارد که از قضای روزگار یکی از کسانی که پیش از او سرپرست کتابخانه‌ی ملی بوده است، پاول گروساک، نیز نابینا بوده است. این شعر، که با کنایه به موهبت الهیِ اعطای «کتاب‌ها و نابینایی و یک تلنگر» به او آغاز می‌شود، با لحنی متزلزل و شکسته سروده شده که شاید از آنِ بورخس باشد، یا شاید از آنِ گروساک. او می‌گوید، «پس، چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد نامی که مرا به آن می‌خوانند، اگر که مایه‌ی عذابِ ما یکی است؟» بورخس نمی‌تواند میان خودش و «آن دیگری که مرده است» فرقی بگذارد:
کدام یک از این دو به روی کاغذ می‌آورد
این شعر را ــ
یک خودِ نابینای تنها، یک منِ جمعی؟

@NashrAasoo 💭

Читать полностью…

عاطفانگی

🎧بدون روح، موسیقی غمگین و احساسی از مارتین چرنی

Читать полностью…

عاطفانگی

سومین نسخهٔ خطی گلستان سعدی در کتابخانهٔ غازی خسروبیگ سارایوو*


بنابر پژوهش‌هایی که توسط مونیر درکیچ (استاد ایرانشناسی دانشگاه ادبیات دانشگاه سارایوو) در زمینه تاریخ استنساخ گلستان انجام شده، این سومین نسخه خطی گلستان سعدی محسوب می‌شود.

@derangsara #درنگ‌سرا

اما با توجه به اینکه دو نسخه اول (از کاخ گلستان و آکادمی علوم تاجیکستان) مشکلاتی با خط و تاریخ دقیق دارند، نسخه سارایوو می‌تواند قدیمی‌ترین دست‌نویس تاریخ‌دار گلستان باشد.

نتیجهٔ این پژوهش، به‌زودی در مقاله‌ای منتشر خواهد شد.

*کتابخانه غازی خسروبیگ در سارایوو، پایتخت بوسنی و هرزگوین، با هزاران کتاب خطی به زبان‌های عربی، عثمانی و فارسی به عنوان حافظه ادبی شبه‌جزیرهٔ بالکان شناخته می‌شود.

@derangsara #درنگ‌سرا

Читать полностью…

عاطفانگی

خانم‌ها
[گفتگوی استاد جمال میر‌صادقی و محمدرضا شفیعی کدکنی]



#جمال_میرصادقی
استاد جمال میرصادقی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات داستانی ایران، فارغ‌التحصیل دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است و تاکنون ده‌ها عنوان کتاب، رمان و داستان بلند و نقد ادبی و مجموعهٔ مقالات از او منتشر شده است.
داستان‌های کوتاه و بلند ایشان به ‌زبان‌های آلمانی، انگلیسی، ارمنی، روسی، رومانیایی، عبری، عربی، مجاری و هندی ترجمه شده‌ است.
داستان‌های «مسافرهای شب» «گل‌های تماشا و گل زرد» «درازنای شب» «این شکسته‌ها» و «نه آدمی ـ نه صدایی» از جملهٔ داستان‌های جمال میرصادقی‌ست.
عناصر داستان، راهنمای داستان‌نویسی، شناخت داستان و ادبیات داستانی از جمله کتاب‌های پژوهشی ایشان است.

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂


«این شعر را گویا #برتولت_برشت در زمان تبعید در دانمارک در سال ۱۹۳۹ سروده است.»

*برگرفته از سایت «اکولالیا»



آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می‌جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید
یادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفش‌هامان کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می‌دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می‌کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید.
 

ترجمه: علی امینی نجفی

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

🌱🌿☘️

🚞 قطاریّات
چهارمین آوانامۀ #شعرشنو

🖇این آوانامه‌ پیشکشی است به قطارها و ریل‌ها و ایستگاه‌هایی که کلمات را با خود می‌برند و در جهان شعرها زنده‌اند از دیر تا هنوز.


🎙 ترتیب همنفسی

#نیما_ظاهری، #فرخ‌لقا_نوایی_بروجنی
#علی‌_اصغر_تکلو، #زهرا_نادری


🖋 شعرها به ترتیب:

📝 قطار: #قیصر_امین‌_پور

📝 عبور: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی

📝 مسافران شب: #محمد_صنعتکار

📝 از دریچه قطار: #نادر_نادرپور

📝 تو را صدا کردم: #حمید_مصدق

📝 هوسناک: #فریدون_توللی

📝 در قطار: #ژاله_اصفهانی

📝 تق‌و‌توق: #مهستی_بحرینی

📝 گیلان- مازندران: #ملک‌الشعرا_بهار

📝 گلگشت: #مهستی_بحرینی


🎶 موسیقی‌های باکلام به ترتیب:

🎵 قطعه El Sueno: #علیرضا_قربانی، Sulan Merdinian

شاعر: #نیما_یوشیج

🎵 ای ساربان: #همایون_شجریان
شاعر: #سعدی


🎵 ای ساربان: #گوگوش
شاعر: #سعدی

🎵 بگو به باران: #روح‌انگیز_میرزایی
شاعر: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی


🎵 ای یار من: #هایده
شاعر: #مولانا

🎵 بنشین تماشایت کنم: #آرمان_گرشاسبی
شاعر: #فریدون_مشیری


در کست‌باکس:
https://castbox.fm/va/3973179

در اینستاگرام:

http://Instagram.com/shershenow

در تلگرام:
t.me/shershenow

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂


#یادداشتی درباره #محمد_محمد_علی در آرمان ملی با عنوان «نویسنده‌ای از نسل "دوره ناهمگون"»


@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

با خود بسوی بستر می‌برد
آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم‌زد؟
آیا دوباره باغچه‌ها را بنفشه خواهم‌کاشت؟
و شمعدانی‌ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم‌گذاشت؟
آیا دوباره روی لیوان‌ها خواهم‌رقصید؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهدبرد؟
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»
گفتم: "همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم"
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندان‌هایش
چگونه وقت جویدن سرود می‌خوانند
و چشم‌هایش
چگونه وقت خیره‌شدن می‌درند
و او چگونه از کنار درختان خیس می‌گذرد
صبور
سنگین
سرگردان.
در ساعت چهار
در لحظه‌ای که رشته‌های آبی رگ‌هایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده‌اند
و در شقیقه‌های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می‌کنند
سلام
سلام
آیا تو
هرگز آن چهار لالهٔ آبی را
بوییده‌ای؟
زمان گذشت
زمان گذشت و شب روی شاخه‌های لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشه‌های پنجره سر می‌خورد
و با زبان سردش
ته مانده‌های روز رفته را به درون می‌کشد
من از کجا می‌آیم؟
من از کجا می‌آیم؟
که این چنین به بوی شب آغشته‌ام؟
هنوز خاک مزارش تازه‌ست
مزار آن دو دست سبز جوان را می‌گویم
چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه‌ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ می‌گفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک‌های آینه‌ها را می‌بستی
و چلچراغ‌ها را
از ساق‌های سیمی می‌چیدی
و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می‌بردی
تا آن بخار گیج که دنبالهٔ حریق عطش بود بر چمن خواب می‌نشست
و آن ستاره‌های مقوایی
به گرد لایتناهی می‌چرخیدند
چرا کلام را به صدا گفتند؟
چرا نگاه را به خانهٔ دیدار میهمان کردند!
چرا نوازش را
به حجب گیسوان باکرگی بردند؟
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشته‌است
و جای پنج شاخهٔ انگشت‌های تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده‌ست
سکوت چیست، چیست، ای یگانه‌ترین یار؟
سکوت چیست بجز حرف‌های ناگفته
من از گفتن می‌مانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله‌های جاری جشن طبیعتست
زبان گنجشکان یعنی: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر، نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه می‌میرد
این کیست این کسی که روی جادهٔ ابدیت
بسوی لحظه توحید می‌رود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریق‌ها و تفرقه‌ها کوک می‌کند.
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمی‌داند
آغاز بوی ناشتایی می‌داند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه‌های عروسی پوسیده‌ست
پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می‌خوانند…
جنازه‌های خوشبخت
جنازه‌های ملول
جنازه‌های ساکت متفکر
جنازه‌های خوش‌برخورد، خوش‌پوش، خوش‌خوراک
در ایستگاه‌های وقت‌های معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوه‌های فاسد بیهودگی
آه
چه مردمانی در چارراه‌ها نگران حوادثند
و این صدای سوت‌های توقف
در لحظه‌ای که باید، باید، باید
مردی به زیر چرخ‌های زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس می‌گذرد…
من از کجا می‌آیم؟
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد.»
گفتم: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.»
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم می‌کنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه‌های تازه تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیده‌ترین شعله خوب می‌داند
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه‌های باغ‌های تخیل
به داس‌های واژگون شدهٔ بیکار
و دانه‌های زندانی
نگاه کن که چه برفی می‌بارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه می‌شود
و در تنش فوران می‌کنند
فواره‌های سبز ساقه‌های سبک بار
شکوفه خواهدداد ای یار، ای یگانه‌ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…

#فروغ_فرخزاد

#شعر

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

امروز اول دی‌ماه است.

#شعر

@aefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

https://www.instagram.com/m.soltanix?igshid=NGVhN2U2NjQ0Yg==

Читать полностью…

عاطفانگی

وزارت ارشاد، کتاب شعر شفیعی کدکنی را به چند نفر از اهالی شعر داده تا بخوانند و نظرشان را بگویند!


@hammihanonline

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

🎼 روزهای بی‌قرار

🎙 #علیرضا_قربانی

🎵 حسام ناصری

📝 حسین غیاثی

@atefene_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

شب بروجن

به دنبال برگزاری شب‌های «بنافت»، «نِشِل»، «نکا»، «آشوراده»، «جزیره خارک»، «آشتیان» و... هفتصد و یازدهمین شب از شب‌های بخارا به شهر «بروجن» اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر چهارشنبه یکم آذرماه ۱۴۰۲ با حضور استاد شفیعی کدکنی و با سخنرانی: ایرج طاهری بروجنی، منوچهر برجیان بروجنی، فرخ‌لقا نوایی بروجنی، احسان‌الله خدیوی، مهدی اسکندری و علی دهباشی در تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار می‌شود. نمایش فیلم مستند «بروجن» به کارگردانی سجاد منصوریان و اجرای موسیقی به سرپرستی علی ناصری از دیگر بخش‌های این مراسم است.

شهرستان بروجن در دشتی به وسعت ۵۸۰ کیلومتر مربع و در شرق استان چهارمحال و بختیاری واقع شده است. ارتفاع بروجن از سطح دریا ۲۲۲۸ متر و از لحاظ اقلیمی دارای تابستان‌های معتدل و زمستان‌های بسیار سرد می‌باشد، به طوری که ایام یخبندان در بروجن به ۱۲۰ روز می‌رسد. متوسط بارش سالیانه بروجن ۲۷۰ میلیمتر است. جاذبه‌های طبیعی بروجن عبارتند از: چشمه سیاسرد، تالاب گندمان و تالاب چغاخور با وسعت ۲۳۰۰ هکتار. ازجمله صنایع دستی بروجن می‌توان به قالی، گلیم و گیوه و گز بلداجی که معروفترین سوغات بروجن است و شهرت جهانی دارد، اشاره کرد.

شب بروجن در ساعت پنج بعد از ظهر چهارشنبه یکم آذرماه ۱۴۰۲ در خانه اندیشمندان علوم انسانی به نشانی: خیابان نجات‌اللهی (ویلا)، چهارراه ورشو، تالار فردوسی برگزار می‌شود.

Читать полностью…

عاطفانگی

#مسابقه_ادبی
فقط تا پایان سال 1914 مهلت دارید!

@Mollanasraddinx

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂

درد موضعی

غم مخور زاهد پاکیزه‌نهاد
که خلایق شده‌اند اهل فساد
به جهنم که کسی آدم نیست
به درک نیست کسی فکر معاد
نه فقط کار شما خوابیده
شده بازار هنر نیز کساد
شکر کن اهل تفکر نشدی
فکر معقول بفرما استاد!
تو اگر این طرفت هست خراب
لااقل آن طرفت هست آباد
ما که بیچاره دو‌‌سر‌سوخته‌ایم
این‌ور و آن‌ورِ ما رفت به باد
این‌همه قافیه‌سازی کردیم
این‌همه خط‌خطی اعصابِ مداد!
باز یک‌عده به ما می‌گویند
بنویسیم و بمانیم به یاد
ما نوشتیم؛ چرا ننوشتیم؟!
ما نوشتیم؛ کسی گوش نداد
ننوشتیم مگر صبر کنید؟
غوره حلوا شود از صبر زیاد
مَردم آنقدر تحمل کردند
که دهان همه شد... اُو مای گاد
ننوشتیم مگر خوش باشید؟
نرسد آدم غمگین به مراد
چه کسی از ته دل می‌خندد؟
چه کسی هست بلانسبت شاد؟
ما هم البته اگر می‌بینید
ظاهراً ما را با روی گشاد
دل خود را الکی خوش کردیم
اهل فرهنگ و زبانیم و سواد
درد ما بیش‌تر از درد همه‌ست
درد ما درد عمیق کلمه‌ست
این‌هم از طالع وارونه‌ی ماست
که در این دوره ی بادا و مباد_
مانده در دست نویسنده مداد
پاک کن دست ممیّز افتاد
نشنیدید مگر سعدی گفت
سنگ ها بسته و سگ‌ها آزاد!

رحیم رسولی

#شعر
#طنز

@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍂

#روز_جهانی_نویسنده


«حرفه نویسندگی انفرادی‌ترین کار دنیاست.»

#گابریل_گارسیا_مارکز



«نویسنده تمام‌وقت بودن یعنی وقتی داستانی در تو می‌جوشد فقط باید آن را بنویسی، فقط باید بنویسی بی‌اعتنا به طوفان‌هایی که پنجره‌ و درها را می‌کوبند و این دشوارترین ورق سفید زندگی توست که اجازه می‌دهی دیگران هرطور میل‌شان می‌کشد آن را پر کنند چون در آن لحظه‌ها تو فقط به کلمات و خیال‌هایت تعلق داری.

زهرا نادری


@atefane_gi

Читать полностью…

عاطفانگی

بدون روح، موسیقی غمگین و احساسی از مارتین چرنی🔻

Читать полностью…

عاطفانگی

و خاقان می‌گویند بهترین شریک آن است که شریک اندوه باشد.

#هشتمین_سفر_سندباد
#بهرام_بیضایی
@bahram_beyzaee

Читать полностью…

عاطفانگی

دانشگاه بامبرگ در قالب پروژه «بایگانی دیجیتال اسناد فارسی» مجموعه‌ای بالغ بر ۱۰۰۰ سند ارزشمند صفوی و قاجاری مرتبط با فرهنگ و تاریخ ایران که عمدتاً شامل اسناد خصوصى و دولتى از قبيل فرمان‌ها و رقمها، مکاتبات رسمى و منشآت شخصى، اسناد شرعى و حقوقى مانند قباله‌جات خريد و فروش، اجاره و واگذارى، وقفنامه‌ها، عقدنامه‌ها و احکام قضايى است را منتشر کرده که از لینک زیر قابل دسترسی هستند.
http://asnad.org

Читать полностью…

عاطفانگی

🍃🍃🍃🍃🍂


کارتونیست: احسان گنجی

@atefane_gi

Читать полностью…
Subscribe to a channel