بفرمایید چن جرعه عشق و آرامش! کانالی برای رسیدن به خودمون جایی برای شنیدن حرف دل، عاشقانه هایی که بر دل آویزونن کپی با ذکر منبع،نوش جان @ghasemhalajian @safar_chehelsalegi کانال سفرنامه های من https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA
💬آیا عشقِ فروغ و گلستان گناه بود؟ یا تنها تکهای از یک رؤیای سوررئال بود که جامعه به زور میخواست به "واقعیت" بدوزد؟
به بهانه مصاحبه لیلی گلستان! 👇
/channel/chehel_salegi/32826
به میوه های گلستان فروغ می اندیشم: مجموعه تولدی دیگر، موج و مرجان، خشت و آینه، خانه سیاه و ...
راهها را که میشکافیم، چه میبینیم: تندبادهایی که از ژرفایِ «باید»هایِ ترسخورده برمیخیزند و عریانترین تپشهایمان را به گناه میآلایند؟
نیچه در گوشم زمزمه میکند: "ابرانسان ها از رمهها می گریزند." و من می بینمشون- گلستان و فروغ- در آن اتاقِ مهگرفتهٔ استودیو، دور از چشمانِ تیزبینِ "عموم"، جایی که سایهها نه حرام اند و نه حلال، فقط "هستند". دوربین میچرخد، کلمات بر پردهٔ سینما میلغزند، و دستهایشان روی یک نوارِ فیلمِ خام، مرزی را جستوجو میکند که هرگز ترسیم نشده است.
آیا عشقِ آنها گناه بود؟ یا تنها تکهای از یک رؤیای سوررئال بود که جامعه به زور میخواست به "واقعیت" بدوزد؟ من پنجره را باز میکنم. باد، برگهایِ دفترِ فروغ را ورق میزند، شعری ناتمام دربارهٔ آغوشی که هرگز به "ازدواج" تبدیل نشد. گلستان در آن سوی زمان، همچون یک پرسوناژِ کافکایی، در هزارتویِ "حرفهای نزده" گم شده است.
جامعه چه میداند؟ جامعه فقط میخواهد عشق را در قابهای از پیش تعیینشده ببیند: یا "مقدس" یا "ننگ". اما آنها در آن لحظاتِ دزدیدهشده از چارچوبِ زمان؛ چیزی ورایِ این دوگانگیهایِ مبتذل بودند. شاید مانند دو ستارهٔ دنبالهدار که در مسیری موازی، برای لحظهای همدیگر را روشن کردند و سپس در تاریکیِ کیهان محو شدند.
پس چرا باید با خطکشِ اخلاقِ رمهها سنجیدشان؟ عشقِ آنها یک "باید" نبود، یک "شدن" بود. و هر "شدنی"، اگر راستین باشد، از هر داورِ اخلاقی والاتر است.
اکنون آنها در جهانهای موازی همدیگر را ملاقات میکنند، بیآنکه به قوانینِ فیزیکِ ما گردن نهند.
محسن اویسی 🍏
نظرتون رو از طریق این لینک ناشناس بفرستین تا همه باهم بخونیم 👇
/channel/HarfBeManBOT?start=NTAzNDEzNjE
💬فقط ببینیم . گوش بدیم ... و بگذریم: بدون قضاوت!
دختر ابراهیم گلستان از رابطه ی پدرش با فروغ فرخزاد حرف میزنه برامون.
انتهای این ویدیو درسی میشه برای خانوم هایی که بیش از حد آدم خوبی هستن🍏
..........
همه از فروغ و همسر اول گلستان گفتند ! اما هیچکس به شخصیت مغرور و سنگدل ابراهیم گلستان توجه نمیکنه ! نشستی از مسعود بهنود و ابراهیم گلستان دیدم، گلستان حاضر نیست فروغ رو بعنوان شاعر نام ببره !
وقتی از گلستان می پرسن چرا نامه های فروغ رو نمیخوندی میگه برا چه باید بخونم !
فروغ سه بار از دست گلستان اقدام به خودکشی کرد !
فروغ از شدت عصبانیت از دست گلستان قرص خورد و پشت فرمون نشست و تصادف کرد و کشته شد !
ابراهیم گلستان باعث مرگ فروغ شد و ادبیات ایران را از اشعار فروغ محروم کرد !
لطفا از سنگدلی و غرور ابراهیم گلستان غافل نشویم و صرفا با دیدن یه کلیپ از دختر گلستان، فروغ رو زیر سوال نبریم، گذری بر زندگی فروغ داشته باشیم تا رفتار بدِ خانواده گلستان با فروغ رو هم متوجه میشیم !
........
نظرتون رو از طریق این لینک ناشناس بفرستین تا همه باهم بخونیم 👇
/channel/HarfBeManBOT?start=NTAzNDEzNjE
💬 ما شبیه هم نیستیم!
یکی در خانهای بزرگ شده که از دیوار تا دیوارش بوی کتاب میآمد... دیگری، در خانهای که سقفش چکه میکرد، نان نبود، چه برسد به #نیچه.
یکی، پدربزرگش در سال ۱۲۹۰ برای تحصیل رفته #آلمان.... دیگری پدر بزرگ کشاورز و شریفی داشته که تا زنده بود فرق آلمان و آمل را نمیدانست.
یکی، مادربزرگش در دهه ۳۰ ساز میزده، نقاشی میکرده و مدیر و موسس مدرسه دخترانه بوده....دیگری، مادر بزرگش اجازه نداشت صدایش را بلند کند، حتی اگر درد داشت....بعد این دو را میگذارند کنار هم و میگویند: «ببین! او موفق شد، تو هم میتوانی!»
نه عزیز من! ما شبیه هم نیستیم. آنها دویدن را شروع کرده بودند، پیش از آنکه برای ما حتی سوت شروع مسابقه به صدا دربیاید.
🎙️این روزها در برخی پادکستها یا برنامههای اینترنتی مهمانهایی به عنوان «الگوهای موفق و تاثیرگذار اجتماعی» دعوت میشوند که از جهانی موازی حرف میزنند، از کودکیشان که در آن فرهنگ، آزادی، موسیقی، هنر و فرصتها نسل به نسل منتقل شده بود، در حالی که ما، اغلب، اولین نسل هستیم که تازه داریم راهمان را از دل محدودیتها باز میکنیم.
مقایسه ناعادلانهی مسیرهای نابرابر غلط است.
اگر تو از خانوادهای آمدهای که مادرت نقاش بوده، پدرت مترجم فلسفه و کتابخانه خانهتان از دیوار تا دیوار پر از اندیشه بوده و من از خانهای آمدهام که تنها کتاب آن قرآن بود و تمام کودکیام در تلاش برای زندهماندن گذشت... ما شبیه هم نیستیم و مقایسهمان عادلانه نیست.
وقتی این افراد به عنوان الگوهای موفقیت معرفی میشوند در برخی مخاطبان احساس «کوچک شدن تلاشهای واقعی اما به ثمر نرسیده»، « ناتوانی و بیارزشی»، «بازتولید نابرابری و شکاف طبقاتی» و «اهمیت امتیازهای موروثی و #ژن_خوب» برجسته میشود.
من برای بچههای خانوادههای برخوردار که علیرغم بهرهمندی از فضل و پول پدر به سمت و عافیتطلبی فردی نرفتهاند و قدم در راه خلق آثار هنری گذاشتهاند بسیار احترام قائلم اما تمرکز بیش از حد روی این افراد و دستاوردهایشان نباید این نکته را پنهان کند که موفقیت آنها لزوماً محصول تلاش بیشتر نیست؛ گاهی نتیجهی داشتن «زمینه» است.
اگر ما با تمام نبودنها، با تمام دستخالی بودنها، باز هم با پای برهنه در مسیر سنگلاخ قدمی برداشتهایم، شاید ارزش این یک قدم، برابر باشد با کسانی که در جاده آسفالت و هموار شده دویدهاند.
نکته آخر اینکه:از این افراد یاد بگیریم، دستاوردهایشان را تحسین کنیم اما خودمان را مقایسه نکنیم...ما شبیه هم نیستیم...ما حتی در یک زمین بازی نکردهایم.
احسانمحمدی🍏
@chehel_salegi
.
📌 افراد عادی به هیچ عنوان کلیک نکنند📵
جویـن ندی از دستت رفته 👌
💬بچهدار شدن را دوست داشتم!
اما وقتى بدنيا آمد متوجه شدم بزرگترین نقطه ضعفم را دادم به دست دنیایی که برخلاف آموزشهای ایدئولوژیک دوران تحصیلم؛ نه خبری از رَحم در آن است نه عدالت!از آن زمان دغدغهی امنیت و آرامش در ذهنم چند برابر شد.
@chehel_salegi
دوست داشتم فرزندم دختر باشد، اما مدتهاست احوال من دختردار از شنیدن ناامنیها و تبعیضها بدتر از حال دیگران است. چرا که بخش بیشتری از اسامی حیف شدهی این سالها دخترانه است.
بیزارم از نگرانی آزاردهندهی مادرِ دختر این سرزمین بودن.
"هدی تاج"
عکس : شریعه حلاجیان🍏
👵🏻👴🏻💬رسم وفا ! (۱۲۵)
سلام فلانی! خستۀ بودن نباشی. نمیدونم کجای جاده زیستن هستی اما خسته زندگی نباشی. بودن بار سنگینیه. من اغلب که نظرم میافته به دست پینهبسته و گونه چروکیده و پلک افتادهای، همین کلمات رو زمزمه میکنم که خسته زندگی نباشی، خسته بودن نباشی.
@chehel_salegi
خیلی راه پرپیچوخمی است. میدونی چقدر راه باید طی بشه که سیاهی یک مو به مقام سپیدی برسه؟ میدونی پشت هر خط روی پیشانی چقدر اشک هست؟ چقدر لبخند هست؟ میدونی چقدر دل بسته شده؟ چقدر دل شکسته شده؟ چقدر تولد و مرگها چشیده شده؟ چقدر افتادن و از نو برخاستن رخ داده؟ چقدر خون دل خورده میشه، تا عمر، عمل بیاد…
آنچه شنیدید بخشهایی از اپیزود چهل و نهم پادکست انسانک هست با نام سالبلعیدگی .🍏
💬 استخوانهای شکسته یک جامعه!
پیامهای زیادی گرفتهام که «چرا در مورد آیسان و ۱۴ میلیون فالوورش نمینویسید یا در مورد #الهه دختری که قلب یک ملت را مچاله کرد.»
1️⃣ حداقل ده سال است مینویسم «دست از فالوو کردن و تشویق «تولیدکنندگان زبالههای مجازی» بردارید. این افراد وقتی تعداد فالوورهایشان بیشتر شود احساس حقانیت میکنند، روانشناس میشوند، برای ملت نسخه میپیچند، ذائقه عمومی ایجاد میکنند و به رهبران فکری و الگوهای بچههای ما تبدیل میشوند.» و هر بار متهم شدم که «حسودیت میشه بهشون!»
حوصله بیشتری برای نوشتن در این باره ندارم، مثل جنگیدن با سایهها آدم از نفس میافتد و کاری پیش نمیرود، عموم مردم ترجیح میدهند همین افراد را دنبال کنند که با فحش و توهین جنسی توجه میخرند و آدمهای عاقل زیر دست و پا هوادارانشان له میشوند. ۱۴ میلیون نفر یعنی جمعیتی بیشتر از بلژیک، سوئد، پرتغال ... دو برابر ترکمنستان، سه برابر دانمارک، چهار برابر کرواسی!
وقتی کسی تصمیم گرفته مغزش را با زباله پر کُند هیچ توصیهای فایده ندارد. این افراد حالا تکثیر شدهاند و بعضی از آنها مثل رهبر مقدس یک فرقه پرستیده میشوند.
2️⃣ اما قتل دختری که اسمش هم انگار یک نماد است: الهه! #الهه_حسیننژاد!
#مونا_حیدری دختر ۱۷ ساله را یادتان میآید که شوهرش سرش را برید و در خیابان چرخاند؟
#رومینا را چطور؟ دختر ۱۳ ساله تالشی که پدرش سر او را با داس برید؟
#آتنا را چطور؟ دختر ۷ سالهای که او را دزدیدند و بعد از تجاوز کُشتند؟
#بنیتای ۸ ماهه که یادتان نرفته؟ دو سارق خودرو را دزدیدند و چون متوجه کودک نشدند، ماشین را در گرما رها کردند و دخترک جان باخت.
#ستایش_قریشی، #کوثر_خسروی و ... اینها را چه؟ وقتی این فاجعهها رخ داد باز جامعه تب کرد، اشکنوشت، بغض، ناله، نقد اجتماعی، سمینار، تحلیل و ... که دیگر نمیتوان ادامه داد و ...
@chehel_salegi
من هیچکدامشان را فراموش نکردهام. اما:
❌ گاهی فکر میکنم نوشتن در مورد رنجهایی از این دست به یک مُد پرطرفدار تبدیل شده. همه تلخ و تند میشوند، مینویسند، استوری میگذارند، سبُک میشوند و بعد فراموش میکنند تا فاجعه بعدی!
✅ متاسفانه کمپینهایی برای آنفالو کردن و حمله به امثال #آیسان_اسلامی به جایی نمیرسد و قتل و تجاوز هم از بین نمیرود، تا زندهایم فاجعه میبینیم، فقط اسم قربانیان فرق میکند و شکل جنایت.
این جامعه مثل آدمی است که از طبقه سوم افتاده، هنوز نمُرده اما استخوانهایش شکسته، برای همین به هر کجایش دست بزنی ناله میکند. به جای شیون کردن هزارباره برای دردهای تازه لازم است خطرات سقوط را کمتر کنیم.
✅ این کشور به ارتقای آگاهی عمومی نیاز دارد. بیتعارف و صریح. به آموزش مبانی جنسی، به سیستمهای مراقبت از شهروندان، به قوانین بازدارنده جنایت، به شیوههایی برای محدود کردن تولید زبالههای فکری، به عقلانیت، عقلانیت و عقلانیت. گفتن این حرفها ساده است و در میانه شیون و زاری کسی حوصله فکر کردن به آنها را ندارد اما ناگزیریم این راه را برویم ... ناگزیر!
احسان محمدی🍏
@ehsanmohammadi95
@chehel_salegi
جعبهی شمارهی ۴۰
سی تا چهل
کاری شنیدنی و جالب از منصور #ضابطیان
عدد چهل نه فقط در ايران كه در جهان هم عدد خاص و منحصربفرديه.
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬اون وقتا که لکلکها بچهها رو از آسمون میاوردن!
خوانش متن از خانم نوشین کواکب 🍏
لینک متن : /channel/chehel_salegi/29979
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬رازنگهدارِ پردهپوش! بپوشانم🙏
خداباوران میگویند "ستار العیوب" از صفاتِ آفریدگار است. خداناباوران میگویند یک تواناییِ جمعیست که طیِ روندِ تکامل در بشر پدید آمده، که بعضی وجوهش را پنهان کند و به پنهانبودگیِ دیگران هم احترام بگذارد، تا روابط اجتماعیاش و نتیجتاً گونهاش برجای بماند. ولی هرچه هست بهنظرم جزو آن چیزهایی است که خیلی کمتر از آنچه سزاوارِ آنست به آن اندیشیدهایم (یا اگر به خدا باور داریم خیلی کمتر از آنچه که سزاوارِ آنست شکرگزارش بودهایم)...
کداممان هستیم که پشت درهای بستهی جایها و روزها و کارها و فکرهایمان چیزی نباشد که اگر بر همگان برملا شود، زیستن، فوقطاقتمان نشود؟ اگر به یکباره پردهها فرو افتد و جهان شیشهای شود، چنان که "همهچیزش" بر "همهکس" آشکار شود، کداممان هست که بتواند با اطمینان بگوید حتی عزیزترینِ عزیزانش باز هم دوستش خواهد داشت؟
بگذار بین خودمان بماند، بگذار فقط پیش خودت شرمنده باشم، رازنگهدارِ پردهپوش، بپوشانم، چنان که تا اینهنگام پوشاندهای، یا ستار العیوب...
حمید باقرلو🍏
عکس: محمد رضی کاظمی. رامسر
@chehel_salegi
💬این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست!
راستش رو بخواید اون روزی که بچه به دنیا اومد و نوزاد رو گذاشتن روی صورتم که بلافاصله تماس پوستی با مادر داشته باشه، من مثل خیلیها که گریهشون میگیره، هیچ حس خاصی بهم منتقل نشد. 👀
در اضطراب بودم و فکر دنیای ناشناخته ای که روبروم قرار داشت، نذاشت لطافت پوست نوزاد رو حس کنم.
اما به مرور فهمیدمش.
حتی نه روزهای اول، که بنظرم اون روزهاهم بر اثر حس غریزه ی مادری و لطافت های خدادادی به زن، بچهم رو دوست داشتم. طوری که امروز دوستش دارم با وقتی که پا به این دنیا گذاشت خیلی متفاوته.
عشق وقتی پدیدار میشه که براش زحمت بکشی، براش بی خوابی بکشی، هرچی بیشتر زحمت بکشی، بیشتر طعم عاشقی رو حس میکنی.
ازدواج هم همینه. این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست، هرچند دوست داشتن لازمه ولی کافی نیست.
اساسا عشق حقیقی بعد از چند سال و بعد از سروکله زدن های متعدد و بعد از شناخت چاله چوله های روحی و اخلاقی طرف مقابل شکل میگیره. اون احساسی که قبل ازدواج یا سالهای اولیه ی زندگی هست، حسی که باعث میشه حتی نعنای روی ماست رو هم تزئین کنی براش! بر اثر شور و هیجانه، بر اثر هورمون ها و غریزه ی انسانیه.
برای عشق باید زحمتها کشید.
مثل این پیرمرد پیرزنهایی که بعد سالها خوشی و ناخوشی کنار هم زندگی کردن، خیلی شبیه هم شدن و بدون هم نمیتونن زندگی کنن دیگه. وقتی یکیشون از این دنیا میره، اون یکی هم بعد مدت کوتاهی میره پیشش. 🥲🍏
@worldofmywords
🆔 @safar_chehelsalegi
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله! (۱۸۵)
در یکی از قسمتهای سریال کمدیِ "شلدون"، کودک به خانم کتابدار میگوید ترس از لمس شدن دارد و آیا کتابی هست که کمکش کند؟ خانم کتابدار یک کتاب به او میدهد و میگوید من هم همین مشکل را داشتم و این کتاب را خواندم. کودک میپرسد فایدهای هم داشت؟... خانم کتابدار کمی سکوت میکند و بعد میگوید: هروقت کسی لمسم کرد بهت میگم.
@chehel_salegi
بهنظرم حرفِ ساده ولی خیلی عمیقی است. یعنی جهتِ بُردار اینجوری نیست که چون ترس از لمس شدن دارد، پس کسی لمسش نمیکند. بلکه قضیه کاملا برعکس است. ترس از لمس شدن دارد، چون بهاندازهی کافی لمس نشده است... و البته که منظور فقط لمس جسمی نیست... شاید اگر میتوانستیم فقط یک صبح تا شب جای همدیگر باشیم، آن دلیلِ غمانگیزِ پنهانشده پشت خیلی از ضعفهای همدیگر را میدیدیم و دنیا کمی قابلتحملتر میشد، برای همهی ما که هرکداممان خانم کتابدار غمگینی درونمان داریم...
حمید باقرلو🍏
@chehel_salegi
💬مدام باید «مست» بود!
تنها همین!
باید مست بودتا سنگینیِ رِقتبار «زمان» که تو را میشکند و شانههایت را «خمیده» میکند را احساس نکنی؛
مدام باید مست بود، اما مستی از چه؟
از «شراب»...از «شعر» ...یا از «پرهیزکاری»؟
اما من میگویم :آنطور که دلتان میخواهد همواره مست باشید...
#شارل_بودلر🍏
رقص، روحِ مردان #گرجستانی
💬به حرفهای این دختربچه که موهاش رو پسرونه زده گوش کنیم!
🔹به کل حرفهای کلی مدعی استادی دوره موفقیت و بلاگر و...می ارزه
🔹اونجا که میگه: "هرچی آدم خودشو ضعیف نشون بده به چشم گدا بهش نگاه میکنن قوی نشون بده بهش احترام میذارن" با طلا باید نوشت...
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬یاد مرگ(۱۱۴)
سال ۸۸ شب دوم مهر، دختر ۴ ساله ام رو پدرم برده بود خونه شون . شب تماس گرفتم بیارش گفت حال ندارم آژانس بگیر بیا دنبالش !
گاهی وقتها واسه اینکه نوه اش پیشش بمونه کلک سوار میکرد و شیطنتهایی داشت که باعث شد بگم خب باشه منم باور کردم الان میام دنبالش .
تو خونه اش جلو رواق، کلی شوخی کردم باهاش و سربه سر هم گذاشتیم و خندیدیم و موقع بستن در ، در رو بستم اما دوباره یه حس عجیبی گفت بازش کنم و اونو رو رواق خونه لبخند به لب دیدم گفتم تو یه بچه آخری لوسی و شکلک دراوردم براش و خندید .(همیشه بهش اینو میگفتم میخندید)
ساعت ۷ صبح سوم مهر لبخندش رو برای همیشه از دست دادیم .
از اون به بعد هر بار به خودم میگم برگرد دوباره ببین شاید این آخرین بار باشه ...
خوب شد که به خودم فرصت تماشای دوباره رو دادم با اینکه عجله داشتم و آژانس دم در بود.🌷
دختر زنده یاد حسن پورمهدی راد🍏
لینک مرتبط 👇
/channel/chehel_salegi/32734
@chehel_salegi
نظرات اعضای محترم کانال در مورد صحبتهای دختر ابراهیم گلستان ... لینک کلیپ (۱)👇👇
/channel/chehel_salegi/32826
به نظر من این خانم انقدر از نظر درونی؛ غنی بودن و انقدر پیشرفته بودن که باوجود خیانت همسرشون و فروغ فرخزاد؛ بخشیدنش ! چون عاشق شوهرشون بودن و عاشق انسانها بودن ... و این فرشته بودن حس خوبی به خودشون میداده🍏
..............
سلام !
دقیقا شوهر من هم وقتی ارتباطش با زن دیگه لو رفت همینها رو گفت. گفت تو اونقد خوبی که من بااطمینان به دوست داشتن تو دست به اینکار زدم و خیانت کردم!!! یعنی مطمئن بودم منو می بخشی. عجب پررویی میخواد اینجوری فک کردن و بهانه آوردن🍏
.....................
نظر من اینه که یه اتفاقی دیگه افتاده بود بهترین کارو همین خانم کرده. پذیرفته وبخشیده وبه زندگیش ادامه داده. اگه خانم فرخزاد خوشبخت بود که چند بارخودکشی نمیکرد. بنابراین خانم اول آرامتربود... بخودش هم آسیب نزد.👏
........
سلام !
نظرات دوستان رو در مورد همسر ابراهیم گلستان خواندم دو نکته را در نظر بگیریم
اول اینکه مرد از آن همه محبت (اگر درست باشد ) دلزده شده .... دوم (طبق نظر بعضی دوستان ؛ حال آقای گلستان مهم نبود بلکه خانم گلستان با بخشش؛ راحت زندگی کرده )
در مورد نکته اول باید روانشناس جواب دهد که یک مرد چه انتظاری از زن دارد وکدام زن روح مرد را سیراب میکند در مورد نکته دوم خودخواهانه هست که زن فقط به راحتی خود فکر کند ومرد را با یک رفتار نادرست رها کند🍏
..........
من اگر بودم میگفتم : نمیخوام فرشته باشم. در این موارد دوست دارم گرگ درنده باشم.🍏
........
اون زن مرزهای انسان معمولی رو رد کرده بود. بخاطر همین؛ اینجور مسایل که ما زنهای معمولی رو اذیت میکنه اذیتش نمیکرده وگرنه به صدا میومد و این نشان از رشد روحی روانی انسان میده.
البته این نظر منه شاید هم مسئله چیز دیگری بوده🍏
....
وقتتون بخیر
به نظر من خانم گلستان بسیار زن ستیز هستن
پدرشونو ساده و پاک میدونن و فروغ فرخزاد بی اخلاق
فروغ یک دختر جوان تشنه محبت و عشق بود و ابراهیم گلستان یک مرد متاهل با کلی تجربه
مادر خانوم گلستان هم چون زندگی رو باختن سکوت کردن و به زندگیشون با بچه هاشون ادامه دادن مثل هزاران زنی که در اطرافمون میبینیم
توانایی مبارزه ندارن به خاطر شرایط زندگیشون و الا هر زنی که بتونه شریک زندگیشو ترک کنه قطعا اینکارو میکنه و به دنبال بهانه هایی چون بچه و ابروی خانواده نمیگرده
هر سه این عزیزان بازنده های این عشقن ولی عشق فروغ و ابراهیم گلستان اثرات زیبایی در زندگی و اشعار فروغ گذاشته و ابراهیم گلستان اونقدر عاشق بود که هرگز برنگشت🍏
.......
به نظر من ذهن آدم ها ترسناک ترین مکانه. چون هیچوقت نمیشه دید یا فهمید که چی داره درونش میگذره
ماجرای فروغ و گلستان هم قابل قضاوت نیست. وقتایی هست که واقعا آرامش در جایی دور از روزمرگی ها وجود داره و شاید واقعا گلستان ،دنبال آرامشی بوده که نتوونسته در روزمرگی های کنار همسرش به دست بیاره🍏
.....
سلام .می تونم بگم الان خیلی از زنها مورد خیانت واقع میشن خود من یکیش😞اما نیازی نیست که فرشته باشی تا ببخشی .واقعا اگر عاقلانه فکر کنیم همه مردها اهل خیانت هستن اگر زندگی اکنونمون رو فاتحه شو بخونیم چه تضمینی هست که زندگی بعدی باز خیانت نبینیم و دلایل این چنینی ....در پایان من پشیمانم ازاینکه بخشیدم اما دیگه دیر شده نمیتونم برگردم عقب .🍏
.......
درود !
بندرت مصاحبه و صحبتی میتوان از خانم لیلی گلستان پیدا کرد که با کینه توزی به تخریب فروغ و ابراهیم گلستان نپرداخته باشد. رابطه فروغ و گلستان فراتر از یک قراداد اجتماعی به نام ازدواج بود که عمدتا بر اساس کمبودها و نیازها شکل میگیرد. ارتباط آن دو تعالی بخش و ساختارشکن بود.🍏
.........
به نظر من عشقشون زیبا بود. چه در زمانی که ۱۵ سالم بود این نظر رو داشتم، چه الان که ۵۰ سالمه. بعضی اتفاقات رو نمیشه با خط کش،و گونیا و معادلات جبری اندازه گیری کرد.🍏
......
ول کنید این حرفا را.....
عشق های فرا زمینی را.....
مرد کمبود داره
زن کمبود داره
همش ترشح هورمونه
این بازیها چیه
این مردان بروند نزد پزشک درمان شوند🍏
......
وقتی انسانیت رو در نظر بگیریم به خانم ظلم شده عزیزمن ! پس هیچکدوم ازادله شما رو نمیپذیزم ،شما فکر کن جای خانم گلستان و همسرشون عوض میشد!!!بازم میشد همینها روگفت؟من بانوشته شمامخالف نیستم من طرف گفتگوم اقایون هستن🍏
💬ما استاد ِ « موکول کردن » کارها هستیم به روزهای بعد !
من به خودم معترضم. هر چند روز یک بار برای خودم دادگاه صحرایی برگزار میکنم و خودم را محاکمه و بعد محکوم میکنم. اما از آن جایی که محکومِ بیعاری هستم، بها به این دادگاه نمیدهم و به خرده جنایتهای روزانهام ادامه میدهم. مثلا به ورزش نکردن ادامه میدهم. ادامه دادن به «انجام ندادن» کاری خیلی راحتتر از ادامه دادن به انجام همان کار است. تنبلی میکنم. برنج و نان و سیبزمینی هم قوت غالبم است. همین شده که شکمم هر روز جلوتر میآید و نافم گودتر. خلق و خویم هم شده شبیه به مردان تنِ لش که متخصص «انجام ندادن» هستند. چند کتاب نیمهخوانده دارم که لای صفحههای هر کدامشان یک چیزی (شامل: کارت ویزیت بنگاه املاک، دستمال کاغذی، کمربند چرمی مستعمل) چپاندهام که یعنی تا این صفحه خواندهام و به امید یزدان یک روزی تمامشان میکنم. اما من و همان چیزهای چپانده شده خوب میدانیم که قرار بر ادامه ندادن است.
یک لیست هم دارم از «فیلمهایی که قبل از مرگ باید دید»، به درازی سایهی مردان سرگردان در آفتاب غروب پاییز. شاید هم حتی درازتر. اما تا حالا چند تای آنها را دیدهام؟ به تعداد سیاستمداران با وجدان. به تعداد نخودهای سیاه. بعضی از فیلمها را هم زخمی کردهام و هشت دقیقهی اولشان را نگاه کردهام و بقیهاش را موکول کردهام به زمانی مناسب. من استاد موکول کردن و ناتمام رها کردن هستم. یک زمانی متعهد بودم که نوشتن. روزی به اندازهی یک کف دست نوشتن. که این کار هم دچار موکول شده است و خلاصه شده در نوشتنِ لیست خرید گوجه و خیار و سیبزمینی پشندی. که آن را هم سعی میکنم حفظ کنم تا بنویسم.
هزار کار ناتمام دیگر هم میتوانم به اینجا اضافه کنم. به اندازهی آرشیو سازمان اسناد ملی عکس دارم از آدمهای شهر که قرار بوده یک زمانی آنها را جمع کنم و یک خاکی به سرشان بگیرم. اتوبان تهران-نور ساخته شده اما مجموعه هنوز نه. چند رفیق دارم که بیخبرم ازشان و به بیخبری از آنها ادامه میدهم و برداشتن گوشی تلفن و زنگ زدن به آنها موکول شده به زمان مناسب دیگر. اینها تازه کارهای کوچک ناتمام هستند. آرزوهای بزرگی هم هستند که قابشان کردهام و گذاشتهام برای آن روز مناسب. آن روز مناسبی که دست برقضا در تقویم وجود ندارد.
خلاصه به این شکل. همین تاخیر مغزم را مثل انگور عسگریِ زیر آفتاب تموز دارد خشک و کشمش میکند و رو به تحلیل میبردش. کودتای خزندهی شکم علیه مغز که گاماس گاماس دارد پیشروی میکند و تصاحبم میکند. به زودی میشوم مردی با صد سانتیمتر پیشروی شکم و ده گرم مغز برای رفع و رجوع نیازهای شکم. مردی موکول کننده و انجام ندهنده که تک تک وسایل زندگیاش لای برگهای کتابهای نخوانده گم میشوند.
اما اینجا یک سمت روشن هنوز باقی مانده است. اینکه هنوز هر روز صبح به خودم قول میدهم که دیگر برنج نمیخورم، ورزش میکنم، و وارد وادی «انجام» میشوم. قد بلند میکنم و ته خط را نگاه میکنم. واقف میشوم به اینکه ثانیههای زندگیام را که قرار نبوده فروشی باشند، فروختهام و مال خودم نیستند. و واقف میشوم به اینکه مغزم پر شده از زباله و باید آن راتمیز کنم. اما... اما... اما عصر که شد، گرسنه که شدم از پشت پنجره به آدمهای توی پیادهرو که مشغول ورزش هستند فحش میدهم و دلم میخواهد با کمربند مستعمل بیفتم به جانشان. حیف که کمربند دیگر دور کمرم جا نمیشود و وظیفهاش شده نگه داشتن جای آخرین خط خوانده شده و نه نگه داشتن شلوار. در عوض شب یک دیس نشاسته و چربی میخورم و سیم مغزم را میبُرم و میخزم زیر پتو. کودتای سردِ شکم علیه مغز. من استاد انجام ندادن و موکول کردن هستم. شگفتا که همین چند پاراگراف را توانستم تمام کنم. آفرین به خودم.
#فهیم_عطار🍏
@fahimattar
@chehel_salegi
💬 رفتارمون رو تغییر بدیم !
کشور بت پرست ژاپن رفته داخل کشور کمونیست چین ، ماشین نیسان آلتیما تولید کرده : ماشین رو میفروشند ۱۸ هزار دلار : نیسان ، ژاپن ، چین هر سه سود میکنند
جمهوری اسلامی ایران ماشین رو میخره، به شیعیان حضرت علی میفروشه پنج میلیارد و دویست میلیون تومان ! ...اون یارو کل جنس رو میده ۱۸ هزار تا اینا روش ۵۰ هزار دلار میکشن میدن به مردم خودشون !
بقول امام موسی صدر : دین درست را از میوهاش باید شناخت،نه از صحبت و کلام بزرگانش. وقتی افراد بی نظم منظم شدند، فقر کم شد، دزدی کم شد، بی اخلاقی کم شد آن وقت میگوییم دین این جامعه درست است.»
وقتی بالای سربرگ مینویسی جمهوری اسلامی و در پایین برگه ، اتومبیل رو به چند برابر قیمت معمول به مردم میفروشی، داری دین زدایی میکنی ! به همین راحتی ، پیوند مردم و دین رو سست میکنی !
در رفتار مسلمان باشید🍏
@hajme_sabzzz
@chehel_salegi
🌷 اینجا پر از #میکس و کلیپ نابه ⏩
@STORYVAGIF
🦋
موزیک. استوری
➡️
مولانا. پروکسی
➡️
خبری. تاریخ.
➡️
طنز. اشپزی
➡️
انرژی مثبت سابلمینال
➡️
ادبیات زنان کلیپ
➡️
هواشناسی طب سنتی
🦋
💜لیستی از پرطرفدارترین چنلهای vip رایگان➡️
/channel/addlist/_AMVrnck_V1iNjU0
💬من به این تماسهای کوچیک انسانی نیاز دارم بابا!
یک ساعت را با پدرم در بانک گذراندم ، چون باید یک حواله انجام میداد . نتوانستم خودم را کنترل کنم و از او پرسیدم :
«بابا، چرا از بانکداری اینترنتی استفاده نمیکنی؟»
به من نگاه کرد و گفت :
«چرا باید این کار رو بکنم؟»
گفتم : «خب ... اینطوری دیگه برای یک حواله ساده لازم نیست ساعتها اینجا وقت بگذرونی . حتی خریدت رو هم میتونی از اینترنت انجام بدی . همهچیز خیلی راحتتر میشه!»
با هیجان ادامه دادم تا او را هم به دنیای دیجیتال وارد کنم . بعد از کمی سکوت از من پرسید :
«و اگه این کارها رو بکنم ، دیگه لازم نیست از خونه بیرون بیام ، درسته؟»
با اشتیاق جواب دادم : «کاملاً!»
حتی برایش توضیح دادم که خریدهای سوپرمارکت هم به خانه تحویل داده میشود و آمازون هر چیزی را تا دم در میآورد .
اما پاسخ او من را ساکت کرد . گفت :«از وقتی که امروز به این بانک اومدم ، چهار تا از دوستام رو دیدم . با کارمندهایی که منو خوب میشناسن ، گپ زدم . میدونی که من تنها هستم و به این تماسهای کوچک انسانی نیاز دارم . من دوست دارم آماده بشم ، از خونه بزنم بیرون و اینجا بیام . من وقت دارم ، ولی چیزی که دنبالش هستم ارتباط با انسانهاست.
دو سال پیش که مریض بودم ، اون میوهفروش که ازش خرید میکنم ، اومد عیادتم . کنار تختم نشست و گریه کرد و وقتی مادرت صبح یکی از پیادهرویهاش زمین خورد ، کسی که دیدش ، باز هم همون میوهفروش بود . دوید ، ماشینش رو آورد و مادرتو به خونه رسوند ، چون میدونست کجا زندگی میکنیم .
فکر میکنی این چیزها توی فضای مجازی ممکنه؟ چرا باید همهچیز رو بدون دیدن چهرهها ، بدون به اشتراک گذاشتن یه لبخند انجام بدم ؟ من میخوام کسانی رو که باهاشون کار میکنم ، بشناسم ، نه این که فقط با فروشندههای بینام و نشان سر و کار داشته باشم . این چیزها باعث ایجاد پیوند میشن ، باعث بهوجود اومدن رابطه میشن. آمازون میتونه اینو هم تحویل بده؟»
*فناوری زندگی نیست. با انسانها وقت بگذرانید ، نه فقط با صفحهنمایشها.
نویسنده:؟
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬قصه های اعضای کانال آرامش چهلسالگی ! (۳۸)
همکار بغل دستی من در بانک؛ از صبح هی میره میاد میگه وای مُردم. نمیتونم سرپام وایستم. ۹ تا کورتون خوردم.
منو بندازن تو آب رو آب میمونم. بسکه ورم دارم. من دو روز کامل خواب بودم.
گفتم بهتون اون دختره که عاشقش بود چه بلایی سرش آورد؟
۶ میلیارد تومن ازش گرفت و به باد داد تو ارز دیجیتال. هیچی هم خنگ خدا از دختره نگرفته. دختره هم الان جوابشو نمیده. بعد این هنووووز عاشقشه. میگه خانم بخدا اگه بگه اونم منو دوست داره اصلا ۶ تومن برام مهم نیست.
بعد این ماجرا رو همه میدونن. برا همه با خوشحالی خودش تعریف میکنه که دختره چی گفت من چی گفتم ! ۶ میلیاردو بهش دادم. بعد دوباره هم زنگ زد گفت یه جا موندم بی پولم باز ۴۰۰ تومن براش ریختم.
یعنی حتی مشتریها هم ازین ماجرای عاشقی این خبر دارن.
روزی صدبار همه مون بهش میگیم خاک تو سرت. حداقل یه چک از دختره میگرفتی خب. یه قراردادی مینوشتین. فقط میخنده. میگه شما نمیفهمین عشق چیه. یه مشتری داریم خیلی شوخه میاد تو شعبه میگه سلام بر آقای ارز دیجیتال! سلام بر عشق! سلام بر شکست عشقی!😁🍏
@chehel_salegi
💬 پیامک صبح شمبه (۲۵۰)
یک ) به هیچکس از جانب من سلام نرسان. کسی را از جانب من نبوس. این نامه فقط برای توست، کاش فقط میتوانستی خودت را از جانب من ببوسی.
احمد پوری 🍏
دو )بوسیدن تو حتی اگر در سطری از یک نامه هم باشد باز هم هیجان غریبی دارد .
احمدعارف 🍏
@chehel_salegi
.............................................
دعا کنیم تا خدای مهربون به جای تمام زخمهامون ؛ گل بکاره...🌸✨️🙏
ارادتمند: حلاجیان 🍏
💬کاش مرگ ، مشهورت نکردهبود الهه جان!
اولینبار که فهمیدم خوشحالم دختر ندارم، وقتی بود که مهسا بیجان روی تخت افتادهبود و ما داشتیم دنبال معجزهای در خبرها میگشتیم. بعدتر خبر نیکا که آمد، چشمهای سیاه درشت او رهایم نکرد، و فهمیدم خیلی خوششانس بودهام که دختردار نشدهام. من ضعیفتر و عصبانیتر از آنم که پدر یک دختر ایرانی باشم.
اولینبار که با تراپیستم دربارهی مهاجرت پسرم بردیا مشورت کردم، برایش توضیح دادم پسرم مرکز ثقل زندگی من و تنها معنای روزگارم است. پرسید پس چرا میخواهی برود، و حتی عجله هم داری؟ گفتم من صبورم دکتر، طاقت میآورم. اما جای پسرم در این کشور امن نیست. همین جمله تمام بحث ما بود، گرچه هرگز به قبل از آن روز مردادی در فرودگاه برنگشتهام که بردیا را بغل کردم، دوتایی گریه کردیم، و او از خط زرد سالن وداع رد شد.
یک پسر برای لپتاپ و یک دختر برای موبایلش کشتهشد. من یک پدر، یک دایی، یک معلم و یک نویسندهام که با جوانان زیادی سروکار دارد. قلبم در آتش است و هربار استوری الهه با متن من را برایم میفرستند از نو بغض میکنم که کاش مرگ مشهورت نکردهبود باباجان.
نمیتوانم مرثیهی دیگری بنویسم، نه، حتی نمیخواهم مأیوس و عصبانی باشم. میخواهم در تاریکی دراز بکشم و به الهه و برادر معلولش فکر کنم، و به دختری که ندارم، و به پسری که بیست و یک ساعت با هواپیما از من دور است. میخواهم به این فکر کنم که اگر دستهایم به قدر کافی بزرگ بود، بچهها را بغل میکردم و مراقبشان بودم. و میخواهم به یاد بیاورم کلمات بیهوده و بهدردنخور و پوک و سردند. میخواهم فقط ساکت تماشا کنم این شب هم میگذرد، و طاقت میآورم. گفتم که، من صبورم. آنقدر صبور که حتی متوجه شدت پیرشدن خودم نیستم.
شب بخیر ِ امشب برای تو الهه حسیننژاد، دوست نادیدهی عزیز من. تو آخرین نور امیدی نبودی که در قلب ما خاموش میشود.
دوستت دارم باباجان، و به امید دیدار🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
💬 این پرونده ۱ کشته و ۹۰ میلیون زخمی داره !
نه معروف بود، نه فعال سیاسی، نه خبرنگار.دختری از همین کوچهپسکوچهها که فقط میخواست شرافتمندانه کار و زندگی کند و به خانه برگردد.این ماجرا فقط ازبینرفتن یک دختر معصوم نیست. فروپاشی آخرین مرزهای امنیت است.«معصومیت دختران این سرزمین، نباید تاوان بیکفایتی سیستمها و بیرحمی جامعه شود.»در سرزمینی که واژه «ناموس» را بلند فریاد میزنند، امنیت واقعی دختران باید از حرف فراتر برود و در خیابانها، در محل کار، در مسیر خانه، دیده شود نه در قابهای تسلیت.
الهه حسیننژاد، فقط یک اسم نیست.او نماد هزاران دختر ایرانیست که با آرزوهای ساده، دلهای پاک، و تلاش بیادعا، هر روز قدم در جامعه میگذارند؛ ولی امنیتشان قربانی ضعف قوانین، بیتفاوتی عمومی و سکوتهای خطرناک میشود.وقتی معصومیت زیر چرخدندههای بیرحم جامعه له میشود و بدن بیجان یک دختر، بعد از روزها نگرانی، از گوشهای کشف میشود، باید یک سؤال تلخ را فریاد زد:کجای این سیستم فرو ریخته است که امنیتِ سادهترین حقِ یک زن، تبدیل به رؤیا شده؟ما اگر امروز فقط عزادار باشیم و فردا فراموش کنیم، شریک جنایت بعدی هستیم
حسین طاهری 🍏
💬 یاد مرگ (۱۱۵)
مدتهاست یه مساله ای عین یه خوره افتاده به جونم . مایک خانواده پرجمعیتیم و(من ۴تاخواهر دارم وسه تابرادر ) مامان قشنگم سالهاست زندگی ابدیشو آغاز کرده وما به شدت دلتنگشیم. من آخری ام ولی زودتر از خواهر سومیم ازدواج کردم واون این شانس رو داشت که بیشترکنارمامانم باشه ولذت ببره!
@chehel_salegi
حالا ماجرا چیه؟ : همه ی ماشکر خدا زندگیامون خوبه و مشکلی نداریم تازگیا پدرم به یک مشکل برخورده وماهابهش گفتیم چیزهایی که ازمادرم هست رو بفروش وخرج خودت کن . الان بعداز۱۲سال تازه یادش افتاده میگه یکی ازبچه ها برده ودیگه پس نمیده...
عجیب نیست ؟ وقتی من ازمامان فقط همین دو تا یادگاری رو دارم ( همین ملاقه وموگیرقدیمی که با احترام خاصی نگهداری میکنم ) واقعاجالب نیست بین اینهمه فرزند یکنفربرای خودش همه چی رو بخواد وحاضرنشه برای مشکلات اون خونه خرجشون کنه؟ به نظرتون این عشقه یاخودخواهی؟؟؟
کانالی برای عاشقان سفر و گردشگری 👇
🆔 @safar_chehelsalegi
💬 «فقط آن روزی طلوع میکند که وقت طلوعش بیداریم»!
ساعت ده شب، توی راه برگشت، دو خانم را میبینم که شراب سفیدهایشان را روی میز جلویشان گذاشتهاند و حرف میزنند. این دو نفر را دیده بودم. درست سه ساعت و نیم پیش. به سمت اسکلهی وابان که میرفتم توی همین حالت نشسته بودند و دو تا گیلاس شراب سفید جلویشان بود. سه ساعت و نیم گذشته. شدنیست که بعد از این همه زمان اینها همان آدمها باشند؟ چرا از صدها آدمی که امشب دیدم این دو نفر یادم مانده؟ توی ذهنم یک جرقه میزند: یکیشان پشت لباسش باز بود و وقتی به سمت بندر میرفتم، متوجه یک تتوی درخت کوچک پشت شانه راست شده بودم. سرم را برگرداندم و تتوی درخت کوچک را دیدم. همان دو نفر بودند که همانجا نشسته بودند. حداقل پانصد نفر توی حیاط ده دوازده رستوران آن قسمت نشسته بودند و حواسم میتوانست به هر کدام از این آدمها برود، ولی به خاطر یک درخت کوچک متوجه این دو نفر شده بودم. میشد هیچکدام آن پانصد نفر را واقعا «نبینم»، یا دوازده سیزدهتایشان را ببینم. اما انتخاب «حواس» این دو نفر بود.
به چند ساعت گذشته فکر میکنم. یکی از کارهای بعدازظهر آن روز قرار بود سر زدن به خانه قدیمی آقای نیکوس کازانتزاکیس عزیز باشد و چند دقیقه مداقه در «زوربای یونانی» و «آخرین وسوسه مسیح» و الی آخر. چرا از همهجا عکس گرفتم ولی کلا خانه آقای کازانتزاکیس را فراموش کردم؟ یادم افتاد که درست سر آن کوچه یک مرد و زن آمریکایی پشت سرم راه میرفتند و مرد تعریف میکرد که فلانی داشت ورشکست میشد اما شانسی که آورده بود این بود که قیمت فلان سهامی که خریده بود بالا رفته بود و در نتیجه حداقل فعلا از ورشکستگی نجات پیدا کرده بود. خانم در جوابش گفت که گاهی فکر میکند که آیا واقعا نوع بشر بعد از این همه سال بهترین مکانیسم برخوردش با زندگی آدمها باید بالا و پایین رفتن قیمت سهام باشد؟ و فکرم رفته بود توی سیستم بانکی و اینکه چطور تجار هلندی قرن چهاردهم با تقسیم سهام کشتی بین مردم ریسکشان را کمتر کرده و بازار سهام را درست کرده بودند و توی این فکرها، از سر خیابان کازانتزاکیس اینها عکس گرفته بودم و برگشته بودم.
@chehel_salegi
میگویند «آدمیزاد باید در لحظه زندگی کند»، اما آدمیزاد کلا انتخابی به جز زندگی در لحظه ندارد. مساله لحظه نیست، مسیر حواس آدمی در آن لحظه خاص است. توی پروفایل تلگرام دو سال است که جمله آقای هنری دیوید تورو را نوشتهام: «فقط آن روزی طلوع میکند که وقت طلوعش بیداریم». آن لحظهای که حواسمان به آن هست، آن روزی که به روز بودنش «توجه» داریم. لحظه را مسیر حواس آدمیزاد رقم میزند، گاهی ناآگاهانه، مثل دیدن تتوی درخت کوچک، گاهی آگاهانه، مثل جاودانه کردن آن لحظه با نوشتن از آن. گاهی آگاهانه مثل بیرون رفتن به قصد عکاسی، گاهی ناآگاهانه مثل برگشتن از سر کوچه آقای کازانتزاکیس. هر کدام که باشد، مسیر حواس آدمیزاد در آن لحظه زندگیش را تعیین میکند، بعد «زندگی» آدمیزاد مجموع تمام این توجهاتِ لحظهای در بازهی زمان است. در هر لحظه هزاران انتخاب آگاهانه و ناآگاهانه داریم. انتخاب این لحظه کدام است؟
علی فوادیان 🍏
ژوئن ۲۰۲۵ - دیروقت شب، شهر قدیم آنتیب
@Farnoudian
@chehel_salegi
💬 « چه چه » میزنم. یعنی زاده شدم تا دوستت بدارم !
هم اکنون : ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دل و قلوه دادنهای « سینه سرخ » نر و ماده درهوای ۱۲ درجه سرد و مه گرفته جواهرده
تقدیم به روح و جان و گوش و هوش مون🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
خانمی که کنار من نشسته ، بچه اش را صدا می زند : سپنتا !
از ارامگاه حضرت فردوسی ، مرغ سحر می خواند .
حالم خوب می شود ازینهمه ایران جانم❤️
#محبوبه_احمدی @mahmadi_b
♦️ چرا شاهنامه بخوانیم؟👇
/channel/safar_chehelsalegi/47725
💬هر انسانی را رنجی است: زیبا مثل زندگی، زشت مثل زندگی!
🌏 دنیا بیشتر با رنج و حسرت و از دست دادن رفیق است اما گاهی هم شکلاتهای شیرینی میدهد تا طاقت بیاوریم، کم نیاوریم … و شاید همین باعث شده که آدمی علیرغم رنجها هنوز ادامه بدهد …
@chehel_salegi
#لوئیز_انریکه سرمربی اسپانیایی پاریسنژرمن دیشب قهرمان اروپا شد، خیلیها دوباره یاد دخترش افتادند🍏
@ehsanmohammadi95
🆔 @safar_chehelsalegi
.
💬سوغاتی من از فرنگ : دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت💋!
جوابیه سید محمود به نامه دیروز پریدخت!
پری دخت ماهم!
خطِّ محبت اندودت رسید و نور دیده گریان مرا بیفزود و مانند شمع، فروغ چشم جانم شد و صیقل مرآت دل و جان. چه خط حیرت افزا و روح بخشی که راغب مفهوم چون دُرّ مکنونش دل و جانم است و طالب بکر مضمونش روح خردنواز و جان شیدای من.
هزار آفرین بر رشحه قلمت و جلوه ناوک احساست که محرک سلسله اذواق شد و مسکّن التهاب خاطر مشتاق؛ که غربت است و هزار قصه پر غصه اشتیاقُ و فراقِ سیدمحمود.
باد صبا که مبشر مشتاقان است و پیغامبر عاشقان، از برایِ تطییب خاطر محزون بیت الاحزان من غریب آمد و بوی دلجوی یاد یار را در قامت رقعه جان فزایت آورد. کزو دماغ دلم معنبر گشت و مشام جانم معطر. خاطر سیدمحمودِ مغموم را از قید غم انفس و آفاق برهانید.
@chehel_salegi
پری دخت جانِ جانم؛ نیاز مهجوری پرسوز و گداز آن است که این غربت زده را گاه گاهی از گوشه خاطر مودت ذخایر محو و سهو نساخته به دعای سحری یاد آور باشید تا مس وجود خاک آلود این عاشق زار را با نظر کیمیا اثر خویش نرم گردانده و گاه گاهی این مشتاق دیدار را بالتفات نامه ای خرسند و به سلام و پیامی دلارام سازید.
از الهه بیگم نقل کرده بودی که واگویه کرده بود: "یَحتَمل سید محمود تنبان دوتا کرده ودلبری نو اختیارنموده وایخاطرا برنگشته" او نمی داند که در مدرسه طب فاکولته پاریس مشق فراق از بر می کنم و لحظه ها را به امید موقف وصال برمی شمارم. حاشا که «در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس».
چله نشین صبورم، زیبا گُلَک جانم!
قیطان زری های کمان ابروانت، خاطره بازی های دلخوشکنک من است و روی پریچهرهِ دلربایت چه حاجت به وسمه و سرخاب و سفید آب که تو خورشید خاوری در باخترستان پاریس.
طبیب که گشتم،سوغاتیم از فرنگ، دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت برای همیشه دوران خواهد بود.
مبتلایت سیّد محمود.
محسن اویسی🍏
لینک نامه دیروز :
/channel/chehel_salegi/32733