وقتی بهانه آوردند، اول باور کردم. اصرار که کردند شک برم داشت، قسم که خوردند مطمئن شدم که دروغ میگویند.
💢محمد محمدعلی، باورهای خیس یک مُرده
▪️سفر ابدی محمد محمدعلی
▫️محمد محمدعلی نویسنده و روزنامهنگار توانا و از اعضای کانون نویسندگان شب گذشته در سن ۷۵ سالگی در ونکور کانادا چشم بر جهان بست.
آقای محمدعلی را اگرچه به واسطهی چند رمان و داستانی که نوشته و منتشر کرده است میشناسند اما وی در حوزه مطبوعات هم بسیار پر کار بود.
او از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱ سردبیری فصلنامهای به نام برج را به عهده داشت و پس از آن نیز با مطبوعات و نشریات روشنفکری خاصه مجلههای دنیای سخن و آدینه همکاری مستقیم داشت.
همچنین سه ویژه نامه شعر و داستان مجله آدینه نیز به سردبیری او منتشر شد.
وی سال ۸۸ ایران برای همیشه ترک کرد و زندگی را در کشور کانادا پی گرفت.
▫️یادش گرامی باد
🔴 www.salisnews.ir
🔴 instagram salisnews
🔴 @salissweb
نفت همچون شاهنامه!
💠 امروزها دعوای طرفداران و مخالفان دکتر مصدق داغ است؛ یکی او را بلند میکند، آن دیگری بر زمین میزندش.
اما مشکل هر دو گروه آن است که بحث را به سطح سیاست و اقتصاد و روانشناسیِ فردی دکتر مصدق فرو میکاهند.
🔹 ابراهیم گلستان اما در جستارهای درخشان خود با عنوان "برخوردها در زمانه برخورد" به ژرفا رفته و ماجرای مصدق و ملیشدنِ نفت را در اعماقی دیگر بازیافته است:
با ملیشدنِ صنعت نفت " یک آرزوی عام پیدا شد، و چرخِ چشمداشتهای مردمِ پراکنده افتاد روی راه واحد و گردید و رفت تا حد جنبش جادویی نادیده و نشنیدهیی.... به یک جهت میرفت که این به یک جهترفتن، هرچند در ظاهر، خود سِحرِ خود را داشت. در پیشِ دشمنِ دشوار یکجور وحدتِ ساده به دست آمد. یک کشور با دهها لهجه و زبان و عادت و اقلیم و رسم در برابر یک سدِ بیگانه خود را یگانه و بربسته دید، هم وحدت هم حرمت به خویش پیدا کرد.
نفت، مانند شاهنامه، شد یک نوع نقطهی مراجعه در این یکیبودن، با این تفاوت که این از حماسهی افسانه، حاضرتر،واقعتر و در نتیجه برای زمان و روز کارآتر_ حماسهای در حال اتفاقافتادن.
آبادان شد کانون ساده و عجول یک ملت."
ابراهیم گلستان
برخوردها در زمانه برخورد
ص۴۴
پ.ن: هیچکس تا پیش از گلستان، این ناظرِ هوشمندِ وقایع، با خود نیندیشیده بود که آن روزها ملیشدنِ نفت برای ایرانیان همان وزنی داشت که شاهنامه فردوسی در زمانهی تاختِ تازیان.
عارف دانیالی
@Doniaie_adabiat
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت، از ما به سر دویدن
.
.
بیت بالا که به صورت ضربالمثل هم درآمده، از هُمام تبریزی، شاعر هم روزگار سعدی است.به نظر میرسد هُمام همواره نگاهی رَشکآمیز به سعدی داشته، چنان که خود نیز میگوید:
.
.
هُمام را سخن دِلفریب و شیرین است
ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی
.
.
از طرفی دولتشاه سمرقندی صاحب کتاب تذکرة الشعرا که در اواخر قرن نهم تالیف شده در خلال کتاب خود به شرح حکایاتی در احوال پادشاهان، پیران و شاعرانی نظیر: فردوسی، نظامی، خیام سعدی و... میپردازد. جالب توجه است که در فصل مربوط به سعدی، به شرح دیدار تصادفی سعدی و هُمام در حمّامی در تبریز میپردازد و چنین میآورد:
.
.
«... روزی شیخ [سعدی] در تبریز به حمّام درآمد و خواجه هُمام نیز با عظمت تمام در حمام بود؛ شیخ تاسی آب آورده بر سر خواجه هُمام ریخت، خواجه همام پرسید که این درویش از کجاست؟
شیخ گفت: از خاک پاک شیراز.
خواجه همام گفت: عجب حالی است که شیرازی در شهر ما از سگ بیشتر است.
شیخ تبسمی کرد و گفت: که این صورت، خلاف شهر ماست که تبریزی در شهر شیراز از سگ کمتر است.
خواجه هُمام از این سخن به هم برآمد و از حمام به درآمد، شیخ نیز برآمد و به گوشهای نشست و جوان صاحب جمالی خواجه هُمام را چنان که رسم اکابر است یاد میکرد و خواجه هُمام میان آن جوان و شیخ سعدی حائل بود و در این حالت خواجه از شیخ پرسید: که سخنهای هُمام را در شیراز میخوانند؟
شیخ گفت: بلی شهرتی عظیم دارد.
گفت هیچ یاد داری؟
گفت: یک بیت یاد دارم و این بیت برخواند:
.
در میان من و دلدار هُمام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنیم
.
خواجه هُمام را اشتباه نماند در آنکه این مرد شیخ سعدی است و سوگندش داد که تو شیخ سعدی نیستی؟ گفت: بلی.خواجه هُمام در قدم شیخ افتاد و عذر خواست و شیخ را به خانه برد و ضیافت کرد و تکلّفهای لطیف مینمود و صحبتهای خوب میداشتند...»
.
.
نکته: این حکایت در چند نسخهی خطی وجود دارد و از محتوای آن چنین برمیآید که شخص وسط که تنپوشی آبی رنگ دارد هُمام است، در سمت چپ او سعدی با تنپوشی فیروزهای رنگ و در کنار او جوانِ صاحب جمال نشسته است.
@honartohi
تمایزِ معنایی در واژههای عربیِ مختوم به «ت» یا «ه»
برخی واژههای عربی به «ة» (تاءِ مربوطه) ختم میشوند، مانندِ إضافة، جمعة، نجاة، زاویة، علاوة، قوة.
تعدادی از این واژهها در فارسی رایجاند و حرفِ آخرِ آنها به یکی از دو صورتِ «ه» (e-) یا «ت» تلفظ و نوشته میشود، مانندِ ادامه، استفاده، تصفیه، مبارزه؛ حسادت، صورت، شریعت، قیامت، مسافت، مجازات.
در فارسیِ امروز، تلفظ و املای این واژهها تثبیتشده است و نمیتوان یکی از دو صورتِ ممکن را به جای دیگری به کار برد؛ مثلاً نمیتوان به جای اداره، مدرسه، و جریمه گفت ادارت، مدرست، و جریمت.
ظاهراً تنها استثنا سیره/ سیرت است که تفاوتی با هم ندارند: سیرۀ/ سیرتِ انبیا.
اصطلاحِ «به ودیعه نهادن» نیز گاهی به صورتِ «به ودیعت نهادن» به کار میرود که کهنتر و ادبیتر است.
موردِ جالبِ دیگر واژۀ «عقیدتی» (= ایدئولوژیک) است که از عقیدت + -ی (پسوند) ساخته شده، در حالی که در فارسیِ امروز «عقیده» به کار میرود، نه «عقیدت».
اما در این میان، چند واژه مسیری دوگانه پیمودهاند و هریک از دو صورتِ آنها با تلفظ و معنا و کاربردِ جداگانه تثبیت شدهاست؛ مثلاً «اراده» یعنی خواست و عزم، اما «ارادت» یعنی دوستیِ احترامآمیز.
اینک مواردِ این واژههای دوگانه در فارسیِ امروز:
آیه: هریک از بخشهای شمارهدارِ یک سورۀ قرآن.
آیت: شخصِ برجسته و شگفتآور؛ اعجوبه: فلانی در فقه و اصول آیتی بود.
اجازه: اِذن.
اجازت: صورتِ ادبیِ اجازه.
اراده: خواست؛ عزم: ارادۀ قوی.
ارادت: دوستیِ احترامآمیز: ارادتِ شاگرد به استاد.
اشاره: سخنِ کوتاه.
اشارت: صورتِ ادبیِ اشاره: خردمند را اشارتی کافی است.
اقامه: برپا کردن؛ به جا آوردن: اقامۀ نماز.
اقامت: ماندن و زندگی کردن: اقامت در خارج از کشور.
امنیه: ژاندارمری.
امنیت: امن بودن.
بِعثه: محلِ استقرارِ هیئتِ نمایندگی، بهویژه در حج.
بعثت: مبعوث شدن: بعثتِ انبیا.
تعزیه: نمایشِ مذهبی.
تعزیت: تسلیت؛ عزاداری.
حیله: مکر؛ فریب.
حیلت: صورتِ ادبیِ حیله.
ذله: به ستوه آمده.
ذلت: خواری.
رساله: کتابِ کوچک؛ پایاننامه.
رسالت: وظیفه؛ مسئولیت.
شراره: جرقه؛ اخگر.
شرارت: شرور بودن؛ فتنهانگیزی.
شهره: مشهور؛ نامدار.
شهرت: مشهوریت؛ آوازه.
ضربه: برخوردِ دو جسم.
ضربت: ضربۀ شمشیر، گرز، و مانندِ آنها.
طاقه: توپِ پارچه.
طاقت: تاب و توان.
طریقه: راه و روش؛ نحوه: طریقۀ طبخِ غذا.
طریقت: مسلکِ صوفیان: تقابلِ شریعت و طریقت.
قوه: توانایی؛ نیرو؛ دستگاهِ حکومتی: قوۀ قضائیه/ مجریه/ قهریه؛ چراغقوه.
قوّت: نیروی جسمانی؛ توان: خوب بخور که قوّت بگیری.
محافظه: در واژۀ «محافظهکار».
محافظت: مراقبت؛ مواظبت.
مراجعه: رجوع: مراجعه به ادارۀ مربوطه.
مراجعت: بازگشت: مراجعت به وطن.
مراقبه: مدیتیشن.
مراقبت: مواظبت.
مساعده: بخشی از حقوق که کارمند به درخواستِ خود پیش از موعد میگیرد.
مساعدت: یاری؛ کمک: ایشان از هیچ مساعدتی دریغ نکردند.
مسئله: موضوع؛ مطلب.
مسئلت: درخواست از خدا.
مصاحبه: گفت و گو و پرسش و پاسخ: مصاحبۀ مطبوعاتیِ وزیر.
مصاحبت: همنشینی: مصاحبتِ یاران.
معرفه: مقابلِ نکره: اسمِ/ ضمیرِ معرفه.
معرفت: شناخت: معرفتِ الاهی/ شهودی.
منزله: در «به منزلۀ چیزی بودن».
منزلت: ارزش و اهمیت؛ جایگاهِ احترامآمیز: مقام و منزلتِ استادان.
میمنه: سمتِ راست؛ مقابلِ میسره.
میمنت: فرخندگی؛ مبارکی.
نشئه: شاد بر اثرِ مصرفِ موادِ مخدر.
نشئت: پیدا شدن؛ ظهور.
نظاره: تماشا.
نظارت: مراقبت و کنترل.
نوبه: در «تبِ نوبه» و «به نوبۀ خود».
نوبت: زمان؛ دفعه؛ بار.
وحده: در «یایِ وحده».
وحدت: یگانگی؛ اتحاد.
وصله: تکهای پارچه یا چرم که رویِ پارگیِ لباس، کفش، و مانندِ آنها میدوزند.
وصلت: ازدواج: ایشالا این وصلت سر بگیره.
در واژههای مرکب
اگر واژۀ مختوم به «ت» در ساختِ «الـ + اسم» به کار برود، «ت» به «ه» تبدیل میشود (به استثنای «طویلالمدت»):
اطاعت > واجبالاطاعه
تجارت > دارالتجاره، مالالتجاره
تربیت > دارالتربیه
تولیت > نایبالتولیه
حرارت > میزانالحراره
حکومت > نایبالحکومه
حمایت > تحتالحمایه
خلقت > عجیبالخلقه، ناقصالخلقه
دولت > امینالدوله، علاءالدوله
زحمت > حقالزحمه
زیارت > نایبالزیاره
ساعت > خلقالساعه
سلطنت > نایبالسلطنه
صحت > حفظالصحه
صراحت > بالصراحه
طبیعت > ما بعد الطبیعه
عادت > خارقالعاده، فوقالعاده
فطرت > بالفطره
قامت > طویلالقامه، قصیرالقامه
لغت > فقهاللغه
ملت > وجیهالمله
منفعت > عامالمنفعه
نسبت > بالنسبه
نهایت > الی غیرِ النهایه
وکالت > حقالوکاله، دارالوکاله، ممنوعالوکاله
هویت > مجهولالهویه
هنگامِ تنوین گرفتن
اگر واژۀ مختوم به «ه» تنوین بگیرد، «ه» به «ت» تبدیل میشود:
خانواده > خانوادتاً
دفعه > دفعتاً
عمده > عمدتاً
#دکتربهروزصفرزاده
/channel/mokatebat2
فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت:" هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟"
فرعون گفت:"نه"!
ابلیس به لطایف سحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. فرعون تعجب کرد و گفت:"عجب استاد مردی هستی!"
ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:" مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه می کنی؟"
💢 جوامع الحکایات
@Doniaie_adabiat
📚روزنامه فرانسوی فیگارو معتقد است #کتابخوانی فواید زیر را دارد:
1- مطالعه یک فرآیند فعال ذهنی است.
2- مطالعه تمرکز را افزایش میدهد.
3- مطالعه باعث ایجاد اعتماد به نفس میشود.
4- مطالعه انضباط فردی را افزایش میدهد.
5- مطالعه خلاقیت را افزایش میدهد.
6- مطالعه این امکان را به شما میدهد تا در رابطه با موضوعی صحبت کنید.
7- مطالعه کتاب سرگرمی ارزانی است.
8- مطالعه این امکان را به شما میدهد تا به اختیار خود مطالب بیاموزید.
9- مطالعه قوای استدلال شما را افزایش میدهد.
10- مطالعه باعث میشود تا اشتباهاتمان کاهش پیدا کند.
11- مطالعه کسالت را کاهش میدهد.
12- مطالعه میتواند زندگی شما را تغییر دهد.
13- مطالعه استرس را کاهش میدهد.
14- مطالعه شما را از مضرات دنیای دیجیتالی دور میسازد.
15- مطالعه کتاب همیشه از تماشای فیلم بهتر است.
@Doniaie_adabiat
☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۷ خرداد، سالگرد برگزاری كنگره هفتصدمین سال درگذشت خواجه نصیرالدین طوسی
در هفتم خرداد ۱۳۳۵ بهمناسبت هفتصدمین سالگرد درگذشت اندیشمند بزرگ، خواجه نصیرالدین طوسی، كنگره بزرگداشتی در تهران برگزار شد و ابعاد گوناگون این دانشمند بزرگ مورد بررسی قرار گرفت. ما نیز در این نوشتار، به این بهانه بهگوشههایی از زندگی او میپردازیم.
ابوجعفر محمدبن محمدحسن طوسی معروف بهنصیرالدین، استاد البشر، محقق طوسی و خواجه در روز یازدهم جمادی الاول ۵۹۷ قمری در طوس بهدنیا آمد. او مقدمات علوم را از پدرش فراگرفت و در جوانی راهی نیشابور شد و از بزرگان آن دیار همچون فریدالدین داماد نیشابوری و عطار نیشابوری بهرههای فراوان برد. وی در طی سالیان متمادی بهكسب دانش پرداخت و بهمدارج والای علمی دست یافت. در زمان حضور او در عراق، واقعه هجوم سپاهیان مغول به ایران روی داد و او به ایران بازگشت تا حضورش كمكی برای دیگران باشد و از آن پس بهدعوت یكی از حاكمان فرقه اسماعیلیه بهقهستان و سپس قلعه الموت در نزدیك قزوین رفت و نزدیك به ۲۶ سال در این قلعهها بهسر برد، اما در این دوران، لحظهای از تلاش علمی باز نایستاد و كتابهای متعددی نوشت. با هجوم مغولان و فروپاشی اسماعیلیان، خواجه درصدد برآمد تا بههر نحو ممكن، از خونریزی و ویرانگری قوم مغولان جلوگیری کند، از اینرو با استفاده از موقعیت علمیاش، به هلاكوخان مغول نزدیك شد و پس از مدتی از مقربان درگاه آنان گردید. همچنین مقام علمی و ارزش فكری او موجب شد تا هلاكو او را در شمار بزرگان دانسته، نسبت بهحفظ و حراست از جان وی كوشا باشد. وی در طول سالیان بعد، بهشهرها و كشورهای مختلفی مسافرت کرد و شاگردان فرهیختهای را پرورش داد كه علامه حلی، كمالالدین میثم بنعلی بحرانی، ركنالدین استرآبادی و مجدالدین طوسی از آن جملهاند. وی همچنین بانفوذش مانع از قتل عام مردم و دانشمندان میشد و در حفاظت از میراث عظیم علمی کوشا بود. او در علومی همچون ریاضیات، فلسفه، كلام، اخلاق، ادبیات، هیئت و نجوم و... مهارتی بسزا داشت و آثار متعددی به وجود آورد كه قواعدالعقاید، اخلاق ناصری، اوصاف الاشراف، اساس الاقتباس و زیج ایلخانی از آن جملهاند.
وی در ۱۸ ذیقعده ۶۷۳ در ۷۶ سالگی درگذشت و در كاظمین به خاک سپرده شد.
@Doniaie_adabiat
نحوه سخن گفتن به زبان فارسی میانه.
جد زبان فارسی امروزی.بسیاری از واژه ها قابل درکند.
@Doniaie_adabiat
#اندیشه_ایرانی
#رسول_اسدزاده
اینکه خداداد عزیزی و فیروز کریمی راجع به نویسنده ایرانی اینطور درّ افشانی کنند به عقیده من اشکالی ندارد. تجربه زیستهی آنها سرشار از سلّآخیِ ادب و فرهنگ است. فوتبال ایران سالهاست که کارگاهِ عملیِ دشنام و حقّهبازی و دروغگویی است. آنها نماینده اکثریتِ فوتبال ایرانیاند. فوتبالی که در آن تماشاچیهای استادیوم بُرو برای اعتراض به داور یا تخلیه خشم و حتی برای تشویق تیم محبوبشان، زن و خواهر و مادر بازیکنانِ تیم حریف را خوش قافیه و آهنگین فحش میدهند و بازیکنان زیر رگبارِ لیچار به بازی ادامه میدهند چون پس از بازی قرار است داخل جکوزی دراز بکشند و به آپارتمان هایشان در سعادت آباد و نیاوران بروند. فوتبال ایرانی کم سواد است، خشن و بی ادب است. به ندرت بازیکن و مربّی پیدا میشود که راجع به مسائل اجتماعی و انسانی کشورش چند جمله بدون غلط و با استفاده از کلمات پاک بنویسد و حرف بزند. این ورطه با لات بازی و فحاشی و لمپنیسم قرابت دارد. مشکل قهقهههای شخصی است که خودش سابقه بازیگری و کارگردانی دارد و اساسا باید اهمیت نویسندگی را درک کند. او که همسرِ حال حاضرش خاک کشور را برای وضع حمل قابل ندانسته و بخاطر طنز باسمهای و بیمزهای که تحویل بینندهی ناچار ایرانی میدهد با رقمِ میلیارد تومان به خوبی آشناست، نباید اینطور میخندید. درست است نویسنده مستقل ایرانی یا خفه شده یا از کشور فرار کرده یا با کارگری و حمّالی شکم سیر میکند ولی دریوزگی نمیکند. نویسنده ایرانی بیکار نیست!! بیکارش کردهاند، نویسنده ایرانی یا در مُحاق و ممنوعیت است یا کژدار و مریز مینویسد، حتی بیمزد حتی در انزوا، او مینویسد تا مغز نخشکد تا اندیشه به لجن آلوده نشود، نویسنده ایرانی زیر گیوتینِ سانسور مینویسد تا زالوها گمان نکنند زبانِ سرخ اعتراض و انتقاد از بیخ کنده شده...
@Doniaie_adabiat
یک بار خبرنگاری اسپانیایی وسط ضیافت شام از سالوادور دالی خواست که سوررئال را تعریف کند. دالی هم که گرسنهاش بوده جواب داده که سوررئال یعنی حضور پدیدههای معمولی در جاهایی که نباید باشند. مثل حضور تو در این ضیافت شام.
#سالوادوردالی
#سوررآلیسم
@Doniaie_adabiat
روایت بازسازی آرامگاه و شکافتن قبر #فردوسی را از زبان #سرکارگر بازسازی آرامگاه، کسیکه سرایندۀ شاهنامه را از قبر بیرون آورده و خود دفن کرده.
@Doniaie_adabiat
🔸#اسلاوی_ژیژک از نقد کاپیتالیسم و اهمیت تفسیر دوبارهی جهان میگوید.
🌿 🆔 :/ @andishevn 🎞
▪️نشر از "باشگاه اندیشه"
این تکه از متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدک» بهخوبی نشان میدهد در جامعهی دورهی ساسانی معیارهای زیبایی زنان چه بوده و مردان در پی چه اندام و رفتاری بودهاند:
«gōwēd rēdak kū anōšag bawēd zan-ē ān weh ī pad-menišn mard-dōst u-š abzōnīh rāy bālāy mayānǰīg u-š war pahn sar kūn gardan hambast u-š pāy kōtāh ud mayān bārīk ud azēr pāy wišādag angustān dagrand u-š handām narm ud *saxt āgand ud bēh pestān ud u-š nāxun wafrēn u-š gōnag anārgōn u-š čašm wādām-ēwēn ud lab wassadēn ud brūg tāg-dēs [dandān] spēd tarr ud hōšāb ud gēsū syā ud *rōšn drāz ud pad wistarag ī mardān *saxwan nē *ašarmīhā gōwēd.» (Jamasp-Asana, 1913, pp.34-35)
«گوید ریدک که انوشه باشید! آن زنی بهتر است که خردمند و مرددوست [باشد] و در مورد افزونی (= قد/ رشد) بالای او میانه [باشد] و بَرِ (= سینهی) او پهن [باشد]، سر، کون، گردن شکیل [و موزون]، و پای او کوتاه، و میان (= کمر) باریک، و زیر پای گشاده (= گود)، انگشت [او] بلند، و اندامش نرم و سخت آگنده (= بسیار پُر و فربه)، و بهپستان (= پستان مانند به)، و ناخن او برفین (= مانند برف سفید)، و گونهی او انارگون (= چون انار) و چشم او بادامشکل (= مانند بادام)، و لب بُسدین (= مرجانی)، و ابرو طاقدیس (= کمانی)، دندان سپید، تر و خوشاب (= خوشآبورنگ، تروتازه)، و گیسو سیاه و روشن (= براق) [و] بلند، و در بستر مردان سخن بیشرمانه نگوید.» (ترجمهی فرزانه گشتاسب و نادیا حاجیپور)
(از باب مطایبه: گوییا مردان آریایی همیشه خوشسلیقه بودهاند!)
حسین جاوید
@Virastaar
▪️سعدی و هُمام در حمام
▪️از کتاب تاریخ نگارستان
▪️کاتب قاضی احمد غفاری
▪️نگاشته شده احتمالا در شیراز، ۹۰۸ قمری
▪️موزهی آقاخان، تورنتو
@honartohi
تاریخچهی نویسندگی
همیشه دوست دارم آن شرایطی را تصور کنم که در آن نیاکان ما شروع کرده بودند به داستانپردازی و داستانگویی.
در آنشرایط، نیاکان ما هنوز تفاوت چندانی با جانوران نداشتند. زبانی که به آنها امکان میداد با یکدیگر حرف بزنند تازه شکلگرفته بود اما در غارها، دور از آتش، در شبهای انباشته از خطر آذرخش و تندر و جانوران وحشی، قصه میبافتند و داستان میگفتند.
لحظۀ مهمی از سرنوشت بشر بود چون در آن حلقههایی که انسانهای ابتدایی در پیرامون صدا و خیال داستانگو تشکیل میدادند، تمدن آغاز میشد.
آن داستانها، اسطورهها و افسانهها برای اولین بار طنینی داشتند شبیه موسیقی تازه برای شنوندگان در محاصرۀ رازها و خطرهای دنیایی که همه چیزش ناشناخته و مخاطرهآمیز بود.
لابد به آب سرد میمانست. حوضی آرام برای کسانی که همیشه گوش به زنگ خطر بودند. کسانی که هستیشان خلاصه میشد به خوردن، پناه بردن از طبیعت به زیر سقف، کشتن و جفتگیری.
این روند بیوقفه هنگامی غنیتر شد که کتابت پدید آمد.
حالا دیگر داستانها را نهتنها میشود شنید بلکه میشود خواند. ادبیات بیوقفه ادامه مییابد تا نسلهای تازهای به آن اعتقاد پیدا کنند.
داستان چیزی است بیش از سرگرمی. چیزی بیش از ورزش فکری برای تیز کردن اندیشه و بیدار کردن روحیۀ نقادانه.
ضرورت است، ضرورت مطلق.
💐 برای آنکه تمدن ادامه یابد و بهترین جنبههای انسانی را در ما بازبیافریند و ماندگار کند.و برای آنکه به توحش انزوا بازنگردیم.
«باید بیشتر داستان بخوانیم. این اولین گام در آموختن داستاننویسی است.»✨
نویسنده: ماریو بارگاس یوسا
@Doniaie_adabiat
#معرفی_کتاب و #اطلاع_رسانی
کتاب دفتری برای ایران، نامههای فارسی به ولادیمیر مینورسکی به کوشش گودرز رشتبانی به چاپ دوم رسید.
این کتاب شامل مکاتباتِ فارسی استادان، پژوهشگران و ایرانشناسان عمدتاً ایرانی با ولادیمیر مینورسکی، ایرانشناس برجسته سدهی بیستم میلادی است.
این نامهها بخش کوچک و در عین حال قسمت مهمی از گنجینهی پژوهشی ولادیمیر مینورسکی است که در انستیتوی نسخِ خطی شرقی آکادمی علوم روسیه در شهر سنتپترزبورگ نگهداری میشود.
در میان اسامی نگارندگان و مخاطبان این نامهها نامهای بزرگی چون محمد قزوینی، سیّد حسن تقیزاده، عباس اقبال آشتیانی، ایرج افشار، بدیعالزمان فروزانفر، مجتبی مینوی، عبدالحسین زرّینکوب، محمدعلی جمالزاده، احسان یارشاطر، محمد معین، سیّد محمد دبیرسیاقی، علیاصغر حکمت، صادق هدایت، محمدتقی بهار، پرویز ناتل خانلری و... به چشم میخورد.
ولادیمیر مینورسکی، (زادهٔ ۶ فوریهٔ ۱۸۷۷ – درگذشتهٔ ۲۵ مارس ۱۹۶۶ میلادی) خاورشناس و ایرانشناس روس و استاد دانشگاه لندن، مینورسکی برای آثارش در زمینهٔ تاریخ، ادبیات، جغرافیا، و فرهنگِ ایرانی شهره است.
مینورسکی در مورد پانترکان میگفت:
«هر جا که پرسش حلنشدهای در زمینهٔ فرهنگ قومهای شرقِ باستان پدید آید، تُرکان [= پانترکان] بیدرنگ دست خود را همانجا دراز میکنند.»
مینورسکی، ضمن انتقاد از روش مورخانِ پانترکیست، بیان میداشت که «مسائل علمی حلنشدهای در زمینهٔ فرهنگِ اقوام شرق باستان» بستری برای جعل تاریخی و توجیه مقاصد ایدئولوژیک پانترکیسم فراهم ساختهاست و ادعاهای مورخان ترک (پانترکیستها) را از اساس اشتباه میدانست و معتقد بود که این مورخان در واقع دزدِ تمدنهای شرقِ باستان هستند.
IranDel_Channel
برشت نمایشنامه نویس و شاعر آلمانی، در نمایش، اعتقادی به یکی شدن بازیگر با نقش، ندارد، او را نماینده تئاتر روایی میدانند. برشت معتقد بود بیننده نمایش هر لحظه باید بداند، این که میبیند، نمایش است این تکنیک به جای برانگیختن احساس، تفکر را بر میانگیزد، به جای آن که مخاطب حس همذات پنداری کند و بر شخصیتها دل بسوزاند، به رفتارها ، انگیزه ها و اتفاقات فکر میکند.
نمایش ننه دلاور، در کاربرد روش برشت به خوبی عمل کرده است.
کارگردانی که توضیح میدهد و در نقشها دخالت میکند جای گروه همسرایان را گرفته است.
تم داستان و درونمایه آن همان است که در نمایشنامه برشت میخوانیم، در بحبوحه جنگ، و بلبشوی سال ۱۹۳۹، برشت داستانی در باب جنگهای قرن هفدهم مینویسد.
جنگ و مردمانی که کاسب جنگ هستند. اما همین کاسبان هم در نهایت قربانی هستند، پول درمیآورند اما به بهای از دست دادن زندگی و هر چیز زیبایی که دوست میدارند.
دینداران، کاسبان، پیشه وران همگی در تجارت جنگ سوداگرند. تنها کسی که در این میان، تا حدی بیگناه است، بی زبان سعی در نجات مردم دارد....
فرزندان ننه دلاور هریک از ملیتی مختلف هستند، نمادی از زخمی که به کل اروپا از جنگ رسیده است.
#فریبا_عابدین_نژاد
#نقد_تئاتر
#برتولت_برشت
#تئاتر_روایی
#ننه_دلاور
@Doniaie_adabiat
اولین کتابی که با سواد نیمهام، خودم خواندم، کلاس اول ، کتاب دختری در پوست خر بود .
بیش از آن که روایت یادم مانده باشد، شوق و ذوق کودکی را به خاطر دارم، رسیده به خانه، کفش و کیفش را به گوشهای پرت کرد و دنبال کتابش دوید.
هنوز زمستان بود و احتمالا حروف الفبا، تازه به نصف رسیده بود. با یاد گرفتن هر حرف جدید، ذوقی مانند کشف اولین عشق به قلب کودکانهام، دوپامین شادیبخش تزریق میکرد.
کنار بخاری، تنها جای گرم خانههای بزرگ و بی در و پیکرِ آن سالها میعادگاه من و کتابم بود.
دختری در پوست خر، احتمالا شاهزاده ای بود که به عللی پنهان شده بود و سپس کشف شد.
کمتر عاشقی، جزء به جزء چهره معشوق پس از گذشت سالیان به یادش میماند، فقط اسم مقدس در ذهنم مانده است.
پینوشت: با سرچ کردن، کتابی که تصویرش را میبینید به دستم آمد، نسخه ای که من داشتم، قطعا تصویرگری دیگری داشت.
#فریبا_عابدین_نژاد
@Doniaie_adabiat
❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )
#داستانک
رقص بر روی یک سوزن
هرگز صحبتی از مذهب با هم نداشتیم ولی اغلب در مورد ازدواج حرف میزدیم. او یک شاهزاده خانم اصیل پایبند به رسوم قدیمی بود که اجدادش در مرکز پاریس با گیوتین اعدام شده بودند. من یک طراح لباس نوگرا بودم که پدرانم در حومههای شهر کراکوف به رگبار گلوله بسته شده بودند. چه اهمیتی داشت؟ عاشق هم بودیم. مستی شراب داشت کم کم از سرمان بیرون میرفت که ناگهان ناقوسهای کلیسای نوتردام به صدا در آمدند؛ و او انگار که بخواهد پاسخی به آن آوا داده باشد گفت: "قدرت بیانتهای ایمان !" من با معصومیتی ناشی از تجددگرایی خویش گفتم: "دین و مذهب یک انسان ممکن است در نظر شخص دیگری، پوچ و بیمعنی باشد."
اتفاق به قدری سریع بود که متوجه چگونگی رویدادنش نشدم چیزی با شدت به بازویم کوبیده شد سپس پیش از برخورد با درهای بالکن، روی زمین پخش شد. انجیل خانوادگی او روی زمین افتاده بود و صفحات بخشهایی مابین عهد عتیق و عهد جدید، گشوده شده بودند. ورق های نازک کتاب با نسیم ملایم تابستانی که از رود سن میوزید، بیهدف تکان میخوردند، در حالی که او مرا با لغات فرانسوی دشنام میداد. کلماتی که هنوز آنها رو به درستی یاد نگرفته بودم. به یاد دارم آن شب به تنهایی، با دستانی لرزان روی کاناپه دراز کشیدم و سعی میکردم به خواب روم؛ در همان حال به نیروی حیرت آوری که در ورای آن صفحات نازک انباشته شده بود میاندیشیدم، که سرشار از آن همه پاسخهای با ارزشی بود که میلیونها انسان برای آنها تا پای جان جنگیده بودند. اینکه، آیا خدا یکی است یا بیشتر و یا هیچ؟ و اگر هست، کجاست؟ اینجا، آنجا و یا هیچ جا؟ پرهیزگاران کیستند؟ دوزخیان کدامند؟ و به راستی چند فرشته میتواند روی نوک یک سوزن برقصد ؟! ...
صبح روز بعد ما دیگر نه صحبتی از مذهب با یکدیگر کردیم و نه از ازدواج.
نویسنده: گری ای هولاند
مترجم: هل خردیار
داستانهای کوتاه جهان...!
@Doniaie_adabiat
💢اندرز سوختگان
✍فریدون تولّلی/ شیراز۱۳۴۱
ترسم ز فرطِ شعبده چندان خرت كنند
تا داستانِ عشقِ وطن، باورت كنند
من، رفتم از چنين ره و، ديدم سزايِ خويش
بس كن تو، ورنه خاكِ وطن برسرت كنند
گيرم ز دستِ چون تو، نخيزد خيانتي
خدمت مكن، كه رنجه به صد كيفرت كنند
گر واكند حصارِ «قزل قلعه» لب به گفت
گويد، چه پيش چشم تو، با همسرت كنند
بر زنده باد گفتنِ اين خلقِ خوشگريز
دل برمنه، كه يك تنه در سنگرت كنند
پتك اوفتاده در كف ضحّاك و، اين گروه
خواهان، كه باز كاوهی آهنگرت كنند!
ايران هميشه دوزخِ ارباب غيرت است
آتش منه به سينه، كه خاكسترت كنند
چون گوژ گشت آینه، تصویر بر خطاست
تاریخ نیست اینکه مدام از بَرَت کنند
زنجير عدلِ خسرو و آن خر كه شِكوه كرد
آوردهاند، تا به حقيقت، خرت كنند
زآن پادشه، به خونِ کسان تشنهتر، نبود
لیک این به کس مگو، که ز خس کمترت کنند
نخوتفروشِ تختِ جم، ای بیهنر مباش
تا خود علاجِ فقرِ جنونپرورت کنند
فخرت بود به كوروش و، دستت چو اردشير
دايم دراز، تا كمكي ديگرت كنند
لاف از قضیبِ عاریه کم زن، که وقتِ کار
شرم آید ار به حجلهی بخت اندرت کنند
در آن وطن که قدرتِ بیگانه حاکم است
رو خارِ ره مشو، که چو گُل پَرپَرت کنند
عيّار باش و دزد و زمينخوار و زن بمزد
تا برتر از سپهبد و سرلشكرت كنند
تلقینِ قولِ سعدی فرزانه، حیلتیست
تا جاودانه، بستهی آن ششدرت کنند
نابرده رنج، گنج ميسر شود، عزيز
رو، ديده بازكن، كه چه در كشورت كنند
بازار غارت است، تو نيز اي پسر، مخسب
گويي بزن، كه فارغ ازين چنبرت كنند
ور زانكه خود غرورِ تو، بر فضل و دانش است
حاشا كه اعتنا به چنين گوهرت كنند
من، آزمودهام رهِ تقوي، به رنجِ عمر
زين راه كج مرو، كه سيهاخترت كنند
رو، قهرمان وزنه شو، ار كامت آرزوست
تا خار چشمِ مردمِ دانشورت كنند
در خایهمالی، ای دلِ غافل، حکایتیست
گر یادگیری، از همگان برترت کنند
القصّه، اي رفيقِ سيهبختِ ساده لوح
راهي بزن، كه سجده به سيم و زرت كنند
مام وطن، به دامنِ بيگانه، خفته مست
دل بدگمان مكن، كه چه با مادرت كنند!
@Doniaie_adabiat
❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )
🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک
رواندرمانی تا زمانی خوب پیش میرفت که فهمیدم من بیمار هستم و نه پژشک. وقتی کشف کردم که من صندلی هستم، اوضاع از آن هم بدتر شد.
نویسنده: شان هیل
مترجم: امیرحسین میرزائیان
داستانهای کوتاه جهان...!
@Doniaie_adabiat
زندگی نامه عمر خیام در ۴ دقیقه. ارزش دیدن داره
اگر به فرهنگ و تاریخ ایران علاقه دارید حتما ببینید
#خیام
@ketab_goya1
مجسمه فلزی ۷۰ ساله فردوسی، هدیه پارسیان هند به ایران، ابتدا در میدان فردوسی نصب شد، سپس به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران انتقال یافت.
اولین رشتهی ای که به طور رسمی در سال ۱۳۱۳ به شیوه مدرن در دانشگاه تهران تاسیس شد، ادبیات فارسی بود.
۲۵ اردیبهشت، روز گرامیداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ ایرانزمین است.
#حکیم_ابوالقاسم_فردوسی
#فریبا_عابدین_نژاد
@Doniaie_adabiat