fanusname | Unsorted

Telegram-канал fanusname - فانوسنامه

-

@moeinmeshkat

Subscribe to a channel

فانوسنامه

💠نقد تاریخی سریال الحشاشین
نشست اول

📌مقدمه:
1⃣چرا پرداختن به اسماعیلیان جالب است؟
2⃣ غبارآلودگی تصویر تاریخی اسماعیلیان
3⃣علت‌های دشمنی اکثریت مسلمانان با شیعیان اسماعیلی

📌آغاز بررسی سریال:
1⃣چرا مصریان باید به اسماعیلیه حمله کنند؟/ هدف اصلی حمله «اخوان المسلمین» هستند؟
2⃣ دربارهٔ انتقاد برخی ایرانیان از عربی بودن سریال و برخی عرب‌ها از مصری بودن گویش آن!
3⃣ صلیبی‌ها در قزوین؟!
4⃣ تربیت رازآلود حسن صباح در کودکی واقعیت دارد؟
5⃣ افسانهٔ دوستی حسن صباح، عمر خیام و خواجه نظام
6⃣ روش دعوت زید بن سیحون (که یک شخصیت خیالی است) با روش دعوت اسماعیلی نمی‌سازد.
7⃣ دربارهٔ این جملهٔ داعی ابن عطاش که می‌گوید اگر صباح با او مخالفت کند مرتد و کشته می‌شود!/ بررسی سوگندنامه‌ی منسوب به اسماعیلیان
8⃣ حسن صباح قاعدتا بلافاصله پس از اسماعیلی شدن داعی نشده است.
9⃣ دربارهٔ کشتن مؤذن اصفهان: الحاق تأثرانگیز سریال به گزارش ابن‌اثیر/ پرسش نسبت به گزارش ابن‌اثیر/ پرداخت ناقص سریال به این گزارش

🗣معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

مسئله‌ی پناهیان را نباید به استفاده از یک تعبیر نامناسب یا چند جمله تقلیل داد. سلسله‌واربودن و ارتباط مضمونی سخنان و برداشت‌های خاص وی از تاریخ اسلام و مفاهیم اسلامی - شیعی، نشان از یک پروژه دارد. پروژه‌ای که من از آن به «ضدروایتِ اسلام نخستین برای صورت‌بندی تشیع اقتدارگرا» تعبیر می‌کنم.
ماه رمضان سه سال پیش که سخنان وی، باز هم در برنامه‌ی سحرگاهی تلویزیون حاشیه‌ساز شد، یادداشتی دراین‌باره نوشتم. برش‌هایی از آن:

🔻در بین گفتمان‌های شیعی معاصر، تشیع سیاسی دولت‌گرا و در بین خوانش‌های این گفتمان نیز آن‌چه پناهیان در پروژه‌اش تبلیغ و ترویج می‌کند، مردم‌ستیزترین و جامعه‌ستیزترین گفتمان و خوانش است. گفتمانی که از قضا در ادبیات تبلیغی‌اش بیش از دیگران از مردم و جایگاه و نقش آنان سخن می‌راند.
در این گفتمان، مردم گرچه زینت‌المجالس‌اند، اما درواقع محکومین همیشگی اند. موقعیت پارادوکسیکال تشیع سیاسی همینجاست. از یک‌سو به اقتضای شروط اولیه‌ی حکمرانی نیازمند اکثریت است، و از سوی دیگر ماهیتی ضداکثریت و الیگارشیک دارد.
در این خوانش، توده‌ی مردم به‌جهت بی‌بصیرتی، دنیاطلبی، میل به زندگی، راحت‌طلبی و... همیشه محکوم‌اند. همیشه مورد اتهام‌اند. جامعه‌ی مطلوب این خوانش، جامعه‌ی سرسپرده است. جامعه‌ای که دربرابر الیگارشی مقدس بی‌زبان است. «شیعه‌ی تنوری» که سال‌هاست وعاظ روی منبر قصه‌اش را می‌گویند، تیپ ایده‌آل شیعه در این خوانش است. طبق تصریح پناهیان در برنامه‌ی مذکور (۱۴۰۰/۰۲/۰۳) اطاعت از پیامبر حتی مهمتر از اطاعت خداست. و البته پیامبر آخرین حلقه نیست. «ولایت» امری تسری‌پذیر است. از پیامبر به اهل بیت و دوازده امام و از ایشان به نایبان عام‌شان (طبق «مقبوله‌ی عمر بن حنظله») یعنی فقها و در دوره حکومت دینی به ولی فقیه.

🔻 دال مرکزی این گفتمان حتی «ولایت» نیست؛ «قدرت» است. همه‌چیز، از اعتقادات، از اخلاق، از مناسک و حتی خود ولایت، مادام که در خدمت قدرت‌اند مطلوبیت دارند. بی‌جهت نیست که بیشترین هجمه‌ها و حملات به اسلام رحمانی و اسلام عرفانی، به معنویت‌گرایی، به اخلاق‌گرایی، به مدل‌های نوپدید دینداری، از جانب حاملان و مروجان تشیع سیاسی است.

🔻در این خوانش، مردم چیزی بیش از تسهیل‌کنندگان مسیرِ رسیدنِ «فرد برتر» به قدرت نیستند. اسلامِ تشیع سیاسی، اسلام استیلا است. اسلامِ حکمرانیِ اقتدارگرا و توسعه‌طلبی که سودای امپراتوری و ابرقدرتی دارد. اسلامِ ذبح اخلاق و معنویت و همه‌ی سرمایه‌های اعتقادی اسلام و تشیع و جامعه، پیش پای حکومت، پیش پای قدرت.

🔻این خوانش، بیش از آن‌که با روایت مشهور اسلامی و شیعی از حکومت‌های نبوی و علوی قرابت داشته باشد، با حکومت توسعه‌طلب اموی قرابت دارد. به‌همین‌جهت است که پناهیان و دیگر مروجان این خوانش، در این سال‌ها در مقام بازروایی تاریخ صدر اسلام برآمده‌اند. آنچه آنها ارایه می‌کنند، درواقع ضدروایتی است از تاریخ اسلامِ نخستین. ضدروایتی که در آن (به تصریح پناهیان) پیامبر و علی بن ابیطالب، دو رهبر شکست‌خورده‌اند. سخنان وی در انکار مأموریت اخلاقی انبیا و تضعیف روایت «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» و نیز مباحثش در تقدم ولایت بر عدالت در همین راستا قابل فهم است.

🔻میزان توفیق این پروژه در همراه‌سازی بدنه‌ی مذهبی وفادار نظام (خصوصا جوانان حزب‌اللهی) نقشی تعیین‌کننده در آینده‌ی حاکمیت و پروژه‌ی جانشینی دارد.

✍️ محسن‌حسام مظاهری

@mohsenhesammazaheri

Читать полностью…

فانوسنامه

.
👈 جنبش قیطریه

محسن رنانی

من رای ندادم. من برای اولین بار، در انتخابات اسفند شرکت نکردم. قبلاً بارها نوشته‌ام (این‌جا) که هیچ دموکراسی کاملی وجود ندارد. دموکراسی مثل فوتبال است که هر بازی، تمرینی است برای حرفه‌ای‌تر شدن بازی‌های بعدی. هر انتخابات نیز یک بازی تمرینی برای دموکراسی است که آن را گامی به سوی بلوغ به‌پیش‌ می‌برد. همیشه گمان می‌کرده‌ام اصلاح‌ کشور از طریق انتخابات، سالم‌تر و کم‌هزینه‌تر است. اما این‌بار به احترام اکثریت ملت ایران، رأی ندادم.

توافق نانوشته جامعه برای شرکت نکردن اعتراضی در انتخابات، یک «کنش جمعی منفعلانه» است که البته پیامدهای مثبت کوتاه مدتی دارد؛ اما اگر منجر به تغییر ساختاری در داخل یا تغییر رفتاری در خارج نشود، هیچ اثر بلندمدتی نخواهد داشت.

کنش‌های جمعی دو دسته‌اند: منفعل و فعال. «کنش‌های جمعی منفعل» (مثل تحریم انتخابات یا تحریم گردهمایی‌های حکومتی)، هزینه و ریسک ندارند اما دستاوردهای کمی دارند و به سرعت دستاوردهای‌شان محو می‌شود. آنچه ماندگار است و تأثیر گذار، «کنش‌های جمعی فعال» است که معمولا حدی از هزینه و ریسک را با خود دارند.

کنش‌های جمعی فعال نیز دو گونه‌اند: «کنش‌های خشم‌گرا» و «کنش‌های عقل‌گرا»؛ که اولی خشونت‌آمیز و دومی خشونت‌پرهیز است. اعتراضات خیابانی خودجوش و توفنده، معمولا از جنس «کنش‌های جمعی فعالِ خشم‌‌گرا» هستند که اگر با محوریت نهادهای مدنی (مثل احزاب یا اتحادیه‌ها) شکل‌ نگرفته‌ باشند و فاقد رهبری متمرکز باشند، در بیشتر موارد به خشونت کشیده می‌شوند. هرگاه کنش‌های جمعی به خشونت کشیده شود، آن‌که بهره می‌برد حکومت است؛ چون هم در خشونت‌ورزی، دستِ بالا را دارد و هم خشونت، برایش مشروعیتِ سرکوب می‌آورد.

اما «کنش‌های جمعی فعالِ عقل‌گرا»، حرکت‌هایی هستند که از طریق همکاری عاقلانه و مقاومت آگاهانه و به دور از هیجان اعضای جامعه مدنی پدیدار می‌شوند. چنین حرکت‌هایی حتی اگر منجر به تحول امور نشوند، کمترین دستاوردشان تمرین همکاری و ایجاد انسجام و امید در جامعه مدنی و یک گام به‌سوی بلوغ اجتماعی است.

اعتراض‌هایی که این‌روزها درباره پارک قیطریه تهران چهره بسته است، یک «کنش جمعی فعال عقل‌گرا»‌ است. بخش‌هایی از جامعه، آرام و آگاهانه، دارند اعتراض می‌کنند. می‌گویند ساخت مسجد بس است، به جای ساخت مسجد، رفتارتان و ساختارتان را اصلاح کنید تا تتمه مومنان نیز بی‌دین نشوند. اگر زور دارید قوانین رانندگی را اعمال کنید، رانت‌خواری را کنترل کنید اما مردم را به‌زور به بهشت نبرید!

اما مدیر شهری ظاهر‌گرا، همچون عصر قبیله، گمان می‌کند اگر عقب بنشیند اقتدارش از دست می‌رود. و این‌جا دقیقا همان نقطه‌ای است که جامعه مدنی از جامعه قبیله‌ای متمایز می‌شود. این‌جا نفسِ حضور و مقاومت مدنی مسالمت‌آمیز، حرکتی از جنس کنش جمعی فعالِ عقل‌گراست؛ حرکتی از جنس توسعه است.

شهروندان تهرانی کارزاری راه‌انداخته‌اند به‌منظور درخواست از حکومت برای دستور توقف عملیات ساخت یک مسجد تبلیغاتی هشتصد متری (نه یک نمازخانه ساده) در پارک قیطریه. شهرداری تهران در سه سال گذشته فقط ۴۷۵۰ متر پارک ساخته است. با ساخت این مسجد نه تنها ۸۰۰ متر از فضای سبز تهران کاسته می‌شود بلکه با هزینه ساخت این مسجد می‌توان چندین هزار متر فضای سبز جدید ساخت. در کنار ابعاد اقتصادی، سیاسی و زیست‌محیطی مسأله، نیز نگرانی‌های جدی‌ای نسبت به تخریب و تاراج گورها و اشیای باستانی احتمالی آن منطقه وجود دارد. (این‌جا را ببنید).

و اکنون ما شهروندان ایران نیز تمایل به مشارکت در کارزار تهرانی‌ها را داریم. به گمان من اگر امضاها به صد هزار برسد، یعنی امید در جامعه مدنی هنوز نمرده است. اما اگر امضاها به یک میلیون برسد، یعنی جامعه مدنی نه تنها زنده و امیدوار است بلکه به خودباوری و خودآگاهی و اعتماد به نفس نیز رسیده است. اگر هنوز یک میلیون نفر از جامعه ایران (یعنی حدود یک درصد جمعیت ایران) جرأت آن را ندارند که با نام و نشان رسمی خود یک کارزار مدنی درباره یک موضوع شهری را امضا کنند، به این معنی است که جامعه ما هنوز ظرفیت و شایستگیِ تحولات عقلانی بدون خشونت را ندارد و در مسیر توسعه هنوز راه دراز و پرهزینه‌ای را در پیش دارد.

من این کارزار را امضا کردم. شما نیز، اگر تحولات ایران را عقلانی و بدون خشونت می‌خواهید، امضا کنید. اگر هر یک از ما تعهد انجام ده امضا توسط دوستان و نزدیکانمان را بردوش گیریم، یک میلیون امضا در دسترس خواهد بود. اگر امضاها به یک میلیون برسد، ولی تاثیری بر تصمیمات مقامات نگذارد، آنگاه شاهد قوی دیگری خواهد بود بر انجماد و اصلاح‌ناپذیری این ساختار حکمرانی. با یک میلیون امضا، با هر نتیجه‌ای، جنبش قیطریه برنده خواهد بود.

م.ر. / شب قدر ۱۴۰۳


لینک امضای کارزار:
https://www.karzar.net/106414

#جنبش_قیطریه
.

Читать полностью…

فانوسنامه

💠«فرقهٔ اساسین» که در سریال تماشایی «الحشاشین» به تصویر درآمده‌اند، در واقعیت کیستند؟/ مصاحبهٔ عرب نیوز با فرهاد دفتری
✍🏼جاناتان گُرنال

📌فرسته‌ی دو از سه

🔹از اینجاست که حسن صباح، که یک مبلغ یا اصطلاحاً «داعی» فاطمی در ایران بود به داستان گام می‌نهد. در آن زمانه، بیشتر خاک ایران امروزین، در کنترل ترکان سلجوقی بود و حسن آغاز به ریختن طرح یک انقلاب برعلیه این رژیم نامحبوب سنی کرد. وی که در ایران از حق نزار دفاع می‌کرد، ارتباط خود را با قاهره و رژیم فاطمی که حالا پشت برادر کوچک نزار درآمده بود گسست و بنیان جامعه و دولت اسماعیلی نزاری را گذاشت.
دفتری می‌گوید این درست است که حسن سیاست حذف فیزیکی را در پیش گرفت، اما این توصیفی که در جهان مدرن از نزاریان می‌شود و آن‌ها را اصالتا تروریست نشان می‌دهد، نارواست. حسن که دژ الموت را به سال ۱۰۹۰ در کوهستان‌های شمالی سرزمین پارس فرو گرفت و پایگاه خود را در آن بنا نهاد، با دشمن سلجوقی رویارو بود که ارتشی بسیار نیرومند داشت. او نمی‌توانست با آن‌ها وارد پیکار شود، چرا که نمی‌توانست ارتشی هم‌سان آنها شکل بدهد. در عوض اقدام به بی‌ثبات کردن اقتدار نامتمرکز سلجوقیان کرد_ اقلیم به اقلیم و امیر به امیر. با این‌حال به‌گفتهٔ دفتری، این موضوع آنها را به پیشاهنگان تروریست‌های امروزی تبدیل نمی‌کند. آن‌ها امر مشترکی با تروریست‌های مدرن نداشتند. علت اقدامات‌شان و نیت‌ها و انگیزه‌ها و عمل‌های‌شان با تروریست‌های امروزین یکی نبود. این قتل‌ها بسیار گزینش‌گرانه و هدفمند بودند، آن‌ها مرتکب عمل تروریستی _ یعنی کشتار مردم بیگناه _ نمی‌شدند. ضمن اینکه آنان این سیاست را ابداع نکردند؛ بلکه در همان زمان هم خود سلجوقی‌ها و هم صلیبی‌ها دست به حذف فیزیکی می‌زدند. اما شایعات و گزارش‌های عمیقا مبالغه‌آمیزی وجود داشت که تقریباً قتل هر چهره‌ی مهمی در منطقه را بر گردن نزاریان می‌انداخت. در حقیقت، بایگانی‌ای که از خود نزاریان باقی مانده، نشان می‌دهد در طول ۳۴ سال فرمانفرمایی حسن، کمتر از پنجاه قتل سیاسی به‌دست این گروه انجام گرفته است.

🔸تاریخ‌نگاران، تسخیر دژ الموت در سال ۱۰۹۰ را به‌عنوان لحظهٔ تأسیس دولت نزاری در نظر می‌گیرند که بر دژهای مستحکمی در مرزهای پارس و شام بنا شد و به‌مدت ۱۸۳ سال در برابر همه‌ی دشمنان مقاومت کرد_ از رقیبان مسلمان گرفته تا صلیبیان مسیحی. سرانجام مغولان به له سال ۱۲۵۶، این دولت را برانداختند. در شام بود که صلیبیان برای نخستین بار در دهه‌ی نخست‌سدهٔ دوازدهم با نزاری‌ها روبرو شدند‌. امروزه در حاشیه‌ی شهر مصیاف در سوریه، ویرانه‌های دژ مصیاف، که قرارگاه اصلی این گروه در آنجا بود باقی مانده است. در اینجا رشیدالدین سنان، فرمانفرمای دولت نزاری سوریه، میان سال‌های ۱۱۶۲ و ۱۱۹۳ حکم می‌راند. جهانگرد ونیزی، مارکوپولو او را با لقب «پیر کوهستان» (شیخ الجبل) جاودانه ساخت. به‌گفته‌ی دفتری، نوشته‌های پولو بسیاری از افسانه‌هایی که پیرامون اساسین‌ها وجود داشت را نه‌تنها تکرار کرده، بلکه شاخ‌وبرگ هم داده است. این نوشته‌ها بود که وجود یک «باغ بهشت سری» را فرض گرفت که در آنجا رهبر بدطینت این گروه، به اساسین‌های به‌قوه، حشیش می‌داد و آنان خود را در محاصرهٔ همه‌ی لذت‌هایی می‌دیدند که به آن‌ها به‌عنوان لذت‌های بهشتی وعده داده شده بود. وقتی به‌قدر کافی به این لذت‌های جسمانی معتاد می‌شدند، به آنها خنجر داده می‌شد و برای قتل اعزام می‌شدند. به آنان گفته می‌شد: «اگر موفق شوید به باغ بهشت بازمی‌گردید و اگر کشته شوید در هر حال به بهشت خواهید رفت».
     صلیبی‌ها که نمی‌توانستند فداکاری این گروه را درک کنند، توضیحاتی لازم داشتند که روحیهٔ آنها را توجیه منطقی کند، وگرنه عمل نزاری‌ها به‌نظرشان نابخردانه و جنون‌آمیز می‌رسید. بنابراین آغاز به بافتن چنین داستان‌هایی کردند. ما چنین داستان‌هایی را در منابع اسلامی هم نمی‌بینیم و توجه داشته باشید که عموم مسلمانان چه بسا حتا بیش از صلیبی‌ها از نزاریان کینه و نفرت داشتند.

〰ادامه

Читать полностью…

فانوسنامه

📄مصاحبهٔ عرب نیوز با فرهاد دفتری، اسماعیلیه‌پژوه برجسته‌ی جهان، دربارهٔ سریال الحشاشین (The Assassins)

🕰مدت مطالعه: حدود ۵ دقیقه
👇🏻@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠ابوریحان بیرونی و نظریۀ مرکزیت خورشید
✍🏼محمدامین قانعی راد

🔹ابوسعید سجزی بر مبنای نظریۀ حرکت زمین به دور خورشید، اسطرلاب زورقی را می‌سازد[۱]. اسطرلاب زورقی و همچنین نظریۀ مبنایی آن، توجه بیرونی را به خود جلب کرده بود: «از آن جهت که مبتنی بر این اندیشه است که بعضی به آن معتقدند و چنان می‌گویند که حرکتی که من می‌بینم نتیجۀ حرکت زمین است، نه حرکت آسمان [۲].»
... ابوریحان بیرونی حل مسئلۀ حرکت یا ثبوت زمین را بر عهدۀ علمای طبیعت می‌گذارد. ولی دلیل او این نیست که این مسئله ماهیتاً از حوزۀ نجوم خارج است و به علم فیزیک برمی‌گردد. دلیل اساسی او آن بود که ظواهر نجومی با هر دو نظریه _ حرکت و ثبوت زمین _ سازگار است [۳]. بیرونی، یک نظریه را تا هنگامی که از طریق روش‌های ریاضی و تجربی-منطقی نتوان صحت آن را رد کرد، به‌عنوان یک احتمال و فرضیه می‌پذیرد و خود نیز درصدد ارائۀ یک نظریۀ انتزاعی و فاقد بنیادهای تجربی برنمی‌آید.

🔸بیرونی در آثار نجومی خود، از یک سنت نظری پیروی می‌کند، بدون اینکه به صحت و اتقان نهایی آن اطمینان داشته باشد. برای مثال، تا آخر عمر در پذیرش نظریۀ خورشیدمرکزی یا زمین‌مرکزی مردد بود و بر مبنای اطلاعات موجود، انتخاب یکی از این دو دیدگاه را دشوار می‌یافت. او با سطح اطلاعات تجربی موجود، انتخاب نهایی بین این دو نظریه را با «نظریات کلی جهان‌شناسی که به امور دینی و مسائل فلسفی و روحیۀ ملل بستگی دارد» [۴]، مرتبط می‌یابد. اما این عدم انتخاب، ارزش علمی مطالعات نجومی بیرونی را پایین نمی‌آورد؛ زیرا او استدلال می‌کند که پدیده‌های نجومی را می‌توان طبق هر دو نظریه تبیین کرد: «خواه زمین را متحرک فرض کنید یا آسمان را، نتیجه یکی خواهد بود. در هیچ یک از دو حال، تأثیری در علم نجوم ندارد... همۀ ظواهر نجومی، هم با این نظریه قابل توجیه است و هم با آن دیگری[۵]»
بیرونی تا مدت‌ها معیاری برای ترجیح یکی از این دو نظریه نداشت؛ زیرا در هر دو مقیاس، روش‌های نجومی به نتایج محاسباتی یکسانی می‌رسید. اما سرانجام در پایان عمر، نظریۀ حرکت زمین و مرکزیت خورشید را بر اساس یک معیار ریاضی ترجیح می‌دهد. محاسبات وی انطباق این نظریه را با واقعیت تأیید می‌کرد؛ زیرا «بنا به محاسباتی که کرده بود، سرعتی که برای حرکت زمین در صورت پذیرفتن نظریۀ مقابل لازم بود، به نظر او بیش از آن بود که با وضع موجودات روی کرۀ زمین سازگار باشد [۶]».

📘اخلاقیات شعوبی و روحیۀ علمی: روایتی تاریخی از رشد و افول علم تجربی در ایران قرون سوم تا پنجم هجری. محمدامین قانعی راد. تهران، علمی و فرهنگی. اول،۱۳۹۷. صص ۲۲ و ۲۵ و ۲۶-۷

/channel/sfiles/278
1⃣تاریخ علم در ایران. مهدی فرشاد. امیر کبیر. صص۱۸۰ و ۱۹۹
2⃣علم و تمدن در اسلام. حسین نصر. ترجمۀ احمد آرام. خوارزمی، ۱۳۵۹. ص۱۲۶
3⃣مقایسه کنید با همان. صص۱۲۶-۷
4⃣نظر متفکران اسلامی دربارۀ طبیعت. حسین نصر. خوارزمی. ۱۳۵۹. ص۲۱۶
5⃣علم و تمدن در اسلام. حسین نصر. ترجمۀ احمد آرام. خوارزمی. ۱۳۵۹. صص۱۲۶-۷
6⃣نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت. حسین نصر. خوارزمی. ۱۳۵۹. ص۲۱۶
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🔹مستقیم باشد یا نامستقیم چندان فرقی نمی‌کند؛ بعید است نازپروردگان چندان بتوانند مجاب‌مان کنند که از رنج‌ها فراتر برویم. و اگر این دعوت به فرارفتن، بوی خودپسندی و فخرفروشی آنها را بدهد تهوع‌مان را برمی‌انگیزد. اما زمانی که سخن‌گویان از رنج فروتنان دلسوزی باشند که رنج‌های بزرگ بر دوش کشیده‌اند موضوع فرق اساسی می‌کند.

🔸شادروان دزموند توتو، اسقف آفریقای جنوبیایی و دالایی لامای کنونی که هر دو برنده‌ی جایزهٔ صلح نوبل هستند، از این زمره‌اند. اسقف توتو، از رهبران مبارزه با تبعیض نژادی در افریقای جنوبی بود که همزمان با مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز و تحمل رنج قربانی شدن یارانش، از سلامت معنوی نهضت مراقبت می‌کرد تا حس انتقام‌جویی و نفرت، فضیلت مهر و بخشش را محو نکند. دالایی لامای چاردهم رهبر بودایی تبتی و حکمران پیشین کشور تبت است که در جوانی او به اشغال رژیم چین درآمد. دالایی لاما دهه‌هاست که خود در تبعید، پناه آوارگان تبت شده و با وجود تلاش برای آزادی تبت، هنوز عمیقا مؤمن به شفقت و نیک‌خواهی، حتا برای دشمنان خویش است.

🔻کتاب شادی، روایتی از دیدار این دو دوست است، یک دیدار بی‌تکلف، صمیمی و سرزنده از دو پیرمرد شوخ و دوست‌داشتی، فرصتی برای آموزاندن می‌شود دربارهٔ معنای زندگی، رنج و محبت. یک مسیحی بزرگ و یک بودایی بزرگ که ندای‌شان رنگ انسان و انسانیت دارد.
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠گسترش علم کنونی، ناگزیر به گسترش فرهنگ غرب می‌انجامد. ۱/۲
✍🏼محمدامین قانعی راد

🔹اهمیت اساسی علم در دوران جدید باعث پذیرش عمومی آن در فرهنگ‌های مختلف شده است، به‌طوری‌که اهل مذاهب نیز در بسیاری از حوزه‌ها الزامات آن را پذیرفته‌اند. اما این پذیرش غالبا واقع‌گرایانه و مبتنی بر ضروریات است؛ یعنی علم به‌رغم مقاومت‌های ذهنی و ناسازگاری‌های فرهنگی، هیبت خود را بر اذهان تحمیل می‌کند. اندیشمندان کشورهای جهان سوم شرقی و مسلمان معمولاً از رویارویی نظری با مسئله اجتناب دارند و فقط به دلیل ضرورت‌های عملی با واقعیت علم کنار آمده‌اند. تا مدت‌ها تصور می‌شد که پذیرش علم به توسعهٔ علمی منجر خواهد شد. نوگرایان و مصلحان اجتماعی با این تصور به تبلیغ دانش جدید پرداختند و توجه به علوم را راه حل بهبود شرایط کشورهای خود دانستند. به‌تدریج این واقعیت خود را نشان می‌دهد که با وجود پذیرش عمومی دانش، دانشمندان کشورهای پیرامونی به‌ندرت قادر به زایش و تولید علمی بوده‌اند و توانایی آنها به آموختن و کاربرد ناقص دانش‌های موجود محدود است.

🔸پذیرش علم نیاز به توسعهٔ درونی علمی را برآورده نکرده است و علاوه بر آن حیات فرهنگی این کشورها را دستخوش دوگانگی ذهنی، جدایی بین اهل علم و مردم و تزلزل در ارزش‌های بومی نموده است. نتیجهٔ توسعۀ علمی به‌عنوان انتقال علم از جوامع پیشرفته، عقیم بودن علم و بیگانگی فرهنگی بوده است. در این کشورها حاصل توسعهٔ علمی، توسعهٔ فرهنگ غرب بوده است. در واقع، بدون اینکه لزوما همیشه یک تهاجم بیرونی و یا خواست درونی طراحی شده باشد، غالباً حتى انتقال بهترین عنصر فرهنگی غرب، یعنی علم، به‌دنبال خود نفوذ عناصر فرهنگی نامطلوب را همراه می‌آورد.

🔹علم در معنای فرهنگی کنونی‌اش چنان با محتوای فرهنگ غرب پیوستگی دارد که توسعهٔ علمی، غالباً توسعهٔ ارزش‌های فرهنگی بیگانه بوده است. به این دلیل، بعضی نویسندگان، پذیرش تفکر علمی را به‌معنای گسترش علمانیت، دنیویت، و مادیت محسوب کرده‌اند که با شاخص‌های تفکر دینی و شرقی مغایرت و ناسازگاری دارد. بعضی نویسندگان توسعۀ علمی در ایرانِ بعد از اسلام را نیز با یونانی‌زدگی همراه دانسته‌اند. به نظر آنها، نتیجهٔ فرهنگی دورۀ رونق علمی در تمدن اسلامی، حاکمیت تفکر یونانی و بیگانگی فرهنگی بوده است.

🔸نیاز به توسعهٔ علمی به‌عنوان ضرورت زندگی در جهان نوین، و به‌هم‌پیوستگی علم با فرهنگ کشورهای غربی، ما را در یک دوراهی قرار داده است؛ بدون اینکه تصنعی بودن این دوراهی عمیقاً درک و تجزیه و تحلیل شود. گویا یا باید از توسعهٔ علمی صرف نظر کرد و به الگوهای اندیشهٔ سنتی بدون بازیابی و درک مجدد آنها دلخوش بود یا باید با پذیرش علم به‌تدریج فرهنگ غرب را پذیرفت.
توسعهٔ علمی به معنای استمداد از روش و دانش عقلانی برای حل مسائل زندگی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، به رغم معطوف بودن به مسائل عملی، دارای زمینه‌ای نظری است. به دلیل فقدان زمینه‌های نظری، استمداد از دانش یا به حل جزئی و ناقص مشکلات ما انجامیده یا آنها را بغرنج‌تر و پیچیده‌تر کرده است. دانشمندان و نظریه‌پردازان ما ناخواسته و به رغم حسن نیت خود غالباً بر حیرت و حیرانی ما در حل مشکلات‌مان افزوده‌اند. این امر به‌تدریج بی‌اعتمادی به دانش را نزد مردم افزایش خواهد داد و باور به علم برای حل مشکلات زندگی به عنوان یک عنصر فرهنگی سازگار با توسعهٔ علمی شکل نخواهد گرفت.

Читать полностью…

فانوسنامه

@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

شر مطلق

درباره تحریم و حمله خارجی

@fazeli_mohammad

Читать полностью…

فانوسنامه

🔻لابد معنای «تخیل» را می‌دانید، مقصودم تخیل در مفهومی هانا آرنتی است. این‌که آدمی بتواند، قدرت داشته باشد خود را جای دیگران بگذارد. همان‌که از او نفرت دارد، همان‌که با آنان مبارزه می‌کند. وقتی طرف مقابل من، بیش از توده‌ای از گوشت و استخوان نیست، چرا نتوانم سلاخی‌اش کنم؟ اما وقتی بتوانم در جلد او فرو بروم، جهان را آنچنان که او می‌بیند ببینم، رخدادها را آنچنان که او تجربه می‌کند تجربه کنم، یعنی از تخیل بهره دارم.
در رؤیای دیشب، آن کس که در سالن سفید قدم می‌زد و گوش‌هایش از حرف‌های نخ‌نمای حاج‌‌سعید درباره‌ خبرنگار بازداشتی پر شده بود، آن کسی که از اینطور افاضات که در ..وزنامه‌ی کیهان سرشارند، به حال تهوع می‌افتد خودم بودم. اما وقتی در نمازخانه قرار گرفتم، تاریخچه‌ای ذهنی و عاطفی از زندگی یک نیروی امنیتی به من منتقل شده بود. جهان را آنچنان که او می‌دید، اتفاقات را آنچنان که او تجربه کرده بود پشت سر گذاشته بودم. ذهن و ضمیر من از آنچه اکنون هستم پاک شده و سال‌ها زندگی، سال‌ها غم و شادی و باور و تردید یک نیروی امنیتی در درونم تثبیت شده بود. خود من بودم، اما با چنان خاطرات متفاوتی که گویی در جهانی موازی یا یک خط زمانی دیگر باشم.

🔻صبح که بیدار شدم با خود اندیشیدم مگر نه این است که آدمی در بند تأثرات عاطفی نسبت به محیط خویش است. آیا نه این است که اگر رخدادهای محیطی من طور دیگری رقم می‌خوردند و امور دیگری مرا مبتلا به غم و شادی می‌کردند شاید اکنون کسی دیگر بودم؟ و آن دیگری که امروز در بیداری خود را مقابل او می‌بینم جز این است؟ و این حقیقت را از روشنفکران، از منادیان آزادی و مردم‌سالاری بیشتر باید انتظار داشت. اگر هواداران آزادی از تخیل بی‌بهره باشند، اگر نفهمند که «آن دیگری» هم در عمق وجودش یکی‌ست مثل خودشان، با همان احساسات، با همان غم‌ها و شادی‌ها، یکی‌ست مثل خودشان که درد را می‌چشد و می‌شناسد، یکی‌ست بسیار شبیه به ما با همین کاستی‌ها، که تنها در محیطی دیگر بالیده و جهان را طور دیگر شناخته... اگر منادیان آزادی این را نفهمند بر فرض که فردا روز آزادی خود را به دست آورند، زندان‌بانان دیروزشان را به بند خواهند کشید و چرخه‌ی سرکوب آزادی را از نو خواهند چرخاند...

✍🏼معین مشکات ۰۲/۱۲/۸
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🔻ولتر را می‌شناسید؛ اندیشمند سده ۱۸ که هرچند او را فیلسوف می‌شناسند، به ادیب بودن بیشتر قبولش دارند. نویسنده‌ی صریح و جنگجو که با مقامات روحانی و حکومتی درافتاد.

🔻کاندید یکی از مهم‌ترین داستان‌های فلسفی ولتر است که البته انتظار یک رمان تراز اول سده ۲۰ از آن نداشته باشید. کتاب، فاجعه‌های تلخ را چنان روایت نمی‌کند که شما را شوکه کند. روایت‌های شگفت‌انگیز را نیز چنان نمی‌آورد که باور کنید! اما: اولاً به احتمال زیاد، لطف ادبی اثر ولتر در ترجمه از بین رفته (و می‌دانیم او ادیب زبردستی بود). دوماً حتا به‌رغم خام‌تر بودن رمان‌های سده‌ ۱۸ (و شاید کاستی‌های خود ولتر در داستان‌پردازی) و لطمه‌هایی که ترجمه زده (و خاصیت ترجمه این است) هنوز کاندید کتاب مناسبی برای کسانی است که می‌خواهند با یک دیدگاه فلسفی آشنا شوند. کاندید هنوز هم می‌تواند شما را به تأمل وابدارد و گهگاه بخنداند. خوشبختانه ولتر داستان را عرصه‌ای برای گفتگوهای طولانی نکرده و فلسفه را چنان به داستان نیامیخته که چارچوب داستان به هم بریزد.


🔻نقد کاندید را در زیر بخوانید:
https://blog.ketabchi.com/12810/کاندیدِ-رد-صلاحیت-شده؛-معرفی-و-بررسی

@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠 اگر هوس‌تان گرفت روایتی از یک زندگی نیست‌انگارانه (نیهیلیستیک) بخوانید و بی‌معنایی و پوچی آن را بچشید، رمان کوتاه بیگانه اثر آلبرکامو را پیش می‌نهم. کامو در این کتاب طوری یک‌نواختی و ملال‌آوری زندگی قهرمان را به تصویر می‌کشد که هیچ شما را به ملال نیاورد. در عین حال مبالغه و اغراق‌آمیزی در این تصویر از بی‌معنایی، بی‌پایگی و بی‌احساسی زندگی نیست‌انگارانه چنان استادانه است که هیچ نمی‌توان نویسنده را به اغراق و افراط متهم کرد.

💠بیگانه، روایت زندگی فردی است که چیزی نمانده تا به زندگی‌اش معنا و ارزشی بدهد یا حتا دست‌کم او را به وجد و هیجان بیاورد. استثنایی که به چشم می‌خورد و بالاخره قهرمان، به هیجان می‌آید و از خود یک احساس (که آن هم نفرت است) نشان می‌دهد، آنجاست که در برابر کشیش می‌ایستد تا دست یاریگر او را پس بزند. حس می‌کنم که شاید کامو خواسته بگوید دین _ یا دست‌کم دین مرسوم و سنتی_ (که در خط مقدم مبارزه با نیست‌انگاری است) توفیقی در این راه ندارد، دین دیگر نمی‌تواند جان‌های فسرده را گرم کند و آتشی در کوره‌ی خاموش و فسردهٔ جهانی بدمد که با گرفتاری در نم سرد نیست‌انگاری، هر روز سردتر می‌شود.
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠برهان مایه‌ی یقین نیست ۲/۲

🔹درباره‌ی مشاهدات وضع از این بهتر نیست؛ چرا که ما بارها در ادراک حسی خود، خطا را تجربه کرده‌ایم. گاه دچار توهم می‌شویم و چیزی می‌شنویم/ می‌بینیم/ می‌چشیم/ می‌بوییم/ می‌لمسیم که در خارج واقعاً رخ نداده و درواقع به گمان باطل آن را ادراک کرده‌ایم. دست‌کم این چیزی‌ست که به خود می‌گوییم. گاه نیز دچار خطا در ادراک می‌شویم و یکی از این تجربیات حسی را به‌طوری متفاوت از آنچه واقعا ایجاد شده دریافت می‌کنیم. مثل وقتی که کسی واژه‌ای می‌گوید و ما واژه‌ای دیگر می‌شنویم. همچنین دست‌کم برخی از این مشاهدات به‌طور نسبی میان مردم متفاوت‌اند. چنان‌که می‌دانیم در ادراک برخی از رنگ‌ها میان مردان و زنان اختلاف است. یا در لمس درجه‌ی دما تا حدی این اختلاف هست؛ چنان‌که فردی در یک دما احساس سرما می‌کند و فرد دیگر در همان دما هیچ سرمایی نمی‌یابد. وانگهی از کجا که ادراکات حسی مشترک میان عموم مردم، خود کاملاً منطبق بر جهان عینی باشد؟ باز به همان مسئله که در بدیهیات مطرح شد برمی‌گردیم و می‌بینیم این ادعا که جهان هستی در بیرون همان است که عموم انسان‌‌ها در درون خود تجربه می‌کنند جز فرض و ادعایی بیش نیست.

🔸به همین ترتیب پای تجربیات هم خواهد لنگید. چرا که هرآنچه در آزمایش‌های علمی به استقرا بر ما ثابت می‌شود، درواقع مشاهدات مکرر است. یعنی با روشی علمی یک مقوله را بارها و بارها مورد ادراک حسی خود قرار می‌دهیم. درحالی که اگر نتوان ثابت کرد ادراک حسی ما قطعی و مطابق با جهان عینی است، پس فرض این‌که آزمایش‌های علمی دقیقاً همچون آیینه جهان بیرون را به ما می‌نمایانند هم فرضی بی‌دلیل است. ضمن این‌که از کجا اعتبار قطعی خود استقرا را ثابت کرده‌ایم؟

🔹یقینی نبودن حدسیات بی‌نیاز از اثبات است. البته از قدیم هم این یکی را به‌قدر آن سه دسته‌ی پیشین ارج و اعتبار ندادند. وضع متواترات نیز چندان بهتر نیست. چرا که متواتر، درواقع همان سخن مشهوری‌ست که یا رقیبی ندارد و یا آن فرضیه‌ی رقیب به هر دلیل نتوانسته میان مردم طرفداران زیادی داشته باشد و در برابر آن سخن مشهور عرض اندام کند. اما مگر شهرت دلیل بر درستی است؟ مثلاً آیا در گذشته این سخن متواتر نبود که سلسله‌های باستانی ایران پیشدادیان و کیانیان بودند، درحالی که سخنی از هخامنشیان در میان نبود؟ حال می‌بینیم که فرضیه‌ی رقیب متواتر شده است. بنابراین هیچ یک از این پنج دسته را نمی‌توان یقینی شمرد، و از آن‌ها برهان ساخت. مگر به این‌که یقین و برهان در معنای افراطی و بیشینه‌ی آن به کار نرود که امری قطعی و لغزش‌ناپذیر است.

🔸و اما گفته‌اند که برهان دو دسته است؛‌ یکی انّی و دیگری لمّی. برهان انّی آن است که از علت به اثر پی می‌بریم. مثلا می‌گوییم:‌«حسین سرفه می‌کند. هرکس که سرفه کند سرما خورده است. پس حسین سرما خورده است». برهان انّی آن است که برعکس، از اثر به علت پی می‌بریم. یعنی:‌ «کسی که سرفه کند، سرما خورده است. حسین سرفه می‌کند. پس حسین سرما خورده است». می‌بینیم که هیچ یک از این دو صورت نیز قطعی نیستند و شاید علت سرفه چیزی دیگر باشد. در این‌جا ممکن است به دلیل چنین مثالی خواننده فوراً مرا ساده‌اندیش بخواند و بگوید ماده‌ی این مثال استدلالی من خطاست؛ چرا که در پزشکی و حتا در عرف از بدیهیات بوده و هست که علت‌های پدیدآمدن سرفه در سرماخوردگی منحصر نمی‌شود. پاسخ این است که من مسئله را ساده کرده‌ام و مثال ساده آورده‌ام تا ساده‌تر اشکال را تبیین کنم. به باور من هرچه بیش از این بر مقدمه بیفزایید و بگویید «هرکس سرفه کند سرما خورده است به‌شرطی که کذا و کذا و کذا»،‌ از شما خواهم پرسید از کجا که همه‌ی شرایط سرماخوردگی را برشمرده باشید؟ اگر بگویید علم پزشکی همین مقدار را ثابت کرده به شما می‌گویم از کجا که پزشکی در آینده بر این شرایط نیفزاید؟ از کجا که در آینده بیماری‌‌های نویی پدید نیاید و باز در پژوهش پیرامون سرفه تغییر ایجاد نکند؟ و اگر بگویید چنین چیزی ممکن است، پس مطلوب من حاصل شد که هرچه در این باره بگوییم قطعی و نهایی نیست و چون قطعی و نهایی نیست، نمی‌توان از آن‌ها برهان در معنای بیشینه‌ی آن ساخت و بنابراین نمی‌توان با آن‌ها به یقین در معنای بیشینه‌ی آن رسید. پس کسی که هنوز با تکیه بر برهان‌های معمول ادعای یقین می‌کند مصداق همان مصراع است که: «قومی به‌گمان فتاده در راه یقین».

☑️استدلال نمی‌تواند یقین ایجاد کند؛ تنها می‌تواند اطمینانی نسبی بیاورد و در این اطمینان نسبی برخی بر دیگری برتری دارند. مثلا می‌توان گفت که تجربیات اطمینان‌آورترند تا مشاهدات یا متواترات و مثلا استدلال لمی را محکم‌تر پنداشت تا انی. اگر یقین را در معنای همین اطمینان نسبی به کار ببریم و برهان را به‌معنای استدلال قوی، اشکال و اعتراضی نیست.

✍🏼 معین مشکات

Читать полностью…

فانوسنامه

💠یک دیدگاه تاریخی غریب

📓زرتشت و حقیقت ظهور بودا از ایران
📝میلاد صفی‌زاده
🗞نشر نقش مانا
/channel/sfiles/273
🔹در برخورد با نظریات/فرضیات تاریخی غریب و شاذ که برخلاف همه‌ی آن‌چیزی است که می‌دانیم (یا می‌پنداریم که می‌دانیم) چه باید کرد؟ دو برخورد رایج عامیانه وجود دارد. برخی فوراً ذوق‌زده می‌شوند که برخلاف دیگران حقیقت را فهمیده‌اند. یعنی به‌سادگی نظریهٔ جدید و مخالف را می‌پذیرند و مطمئن‌اند که همه‌ی نظریات گذشته باطل بوده است. برخی دیگر نیز عمیقاً روی به انکار می‌آورند و حتا ممکن است خشم بگیرند که پژوهشگر جدید، «حقیقت» را انکار کرده است. برای این‌دسته همان‌چه بزرگان پیشین گفته‌اند قطعیت دارد.

🔸به‌گمانم راه درست‌تر این باشد که نخست بررسی کنیم آیا فرضیه‌ی نو، کفی از بیان و روش علمی را دارد یا خیر. احتمالاً عموم دانش‌آموختگان تحصیلات تکمیلی رشته‌های علوم انسانی از این تشخیص برمی‌آیند. سپس اگر خودمان متخصص رشتهٔ تاریخ هستیم و بر موضوع مورد نظر احاطه‌ی نسبی داریم، می‌توانیم مستقلاً این فرضیه‌ی نو را ارزیابی کنیم و اگرنه، می‌توانیم کار را به شایستگان این وادی بسپریم و در هنگام اندیشه، پژوهش و گفتگو، تنها به یاد داشته باشیم که چنین فرضیه‌ی شاذی هم وجود دارد. همین‌قدر که بدانیم فلان پژوهشگر، برخلاف همه یا اکثر پژوهشگران دیگر نظر داده است که تخصص و صلاحیت داوری دربارهٔ آن را نداریم. در عین حال صرفاً چون اکثریت متخصصان این وادی نظر دیگری داشته‌اند؛ بنا به قاعده‌ی «رجوع بی‌اطلاع به آگاه» بنا را بر این می‌گذاریم که همان دیدگاه مشهور پیشینیان درست است. یعنی به دیدگاه اکثریت اعتماد می‌کنیم، اما قطع و یقین و تعصب به خرج نمی‌دهیم.

🔹با همین رویکرد به اطلاع می‌رسانم آقای میلاد صفی‌زاده، در کتاب زرتشت و حقیقت ظهور بودا از ایران، دیدگاه غریبی را تبیین می‌کند که به‌طور خلاصه چنین است:
زرتشت فرزند کورش هخامنشی است که مدت کوتاهی به فرمان‌روایی رسید و اصلاحات گسترده‌ای در قلمرو شاهنشاهی انجام داد. اما داریوش هخامنشی که فردی جاه‌طلب و خون‌ریز بود، بر ضد او کودتا کرد، او را کشت و یک داستان دروغین را ترویج داد که او تنها یک مُغ فریب‌کار بوده است که به واسطهٔ شباهت چهره‌اش به فرزند کورش، خود را به‌جای او جای زده و قدرت را قبضه کرده بود (داستان بردیای دروغین).

🔻در فرازهایی از کتاب میان شاهان اسطوره‌ای ایران (موجود در اوستا و شاهنامه) و شاهنشاهان تاریخی تطبیق داده می‌شود و نویسنده می‌کوشد نشان دهد که هر کدام از شاهان اسطوره‌ای در واقعیت تاریخی که بوده است. دست‌کم پاره‌ای از این تطبیق‌ها نیز در نوع خود جالب توجه‌اند. هم‌چنین آنچه این کتاب را غریب‌تر می‌سازد این است که او می‌گوید بودا نیز درواقع همان زرتشت است که هندیان داستان او را تغییر داده‌اند. البته این موضوع فراز کوتاهی از کتاب را به خود اختصاص می‌دهد و چندان توضیح تفصیلی ندارد.

☑️دست‌کم پاره‌ای از عنصرهای این کتاب، در نظریات برخی تاریخ‌پژوهان دیگر نیز آمده است (مانند احتمال ایرانی بودن بودا یا هخامنشی بودن زرتشت). اما این روایت خاص احتمالا ابداعات و تازگی‌های خاص خود را هم داشته باشد و درمجموع به‌گمان من شایستهٔ آن است که ازطرف متخصصان این زمینه نقد و بررسی‌ شود.
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠دین سکولار پناهیان

🔸به‌عنوان دین‌پژوه، مدت‌هاست ارزیابی خنثا و دور از احساس نسبت به دین را آموخته‌ام. دین‌پژوه، مادام که مشغول پژوهش دین‌پژوهانه است باید بکوشد چنان یک عنصر یا شخصیت دینی را بنگرد که یک زیست‌شناس یک سلول را. از این دیدگاه سخن اخیر پناهیان که نفر برخلاف نظر عموم الاهیدانان، به پیامبر اسلام «گوشت‌تلخ» بگوید و علی را «خشن» بخواند برای من سخن غریبی نیست. اسلام‌ستیزان پیش‌تر در این امر از آقای پناهیان پیشی گرفته و تعبیراتی بسیار تندوتیزتر هم دربارهٔ آن دو شخصیت اسلام گفته‌اند. یک دین‌پژوه با آن تعبیرات نیز همان برخورد را دارد که با تعبیرات ستایش‌آمیز (و گاها پرستش‌آمیز) مسلمانان.

🔹اما پدیده‌ی پناهیان از این گونه نیست و موضوع هم تنها پناهیان نیست. ما با پدیده‌ی غریبی به‌نام سکولارهای سکولارستیز طرف‌ایم. عمامه‌به‌سرهای گوشت‌تلخ و خشنی که چهار دهه است با سواد منبری خود بر سکولاریسم می‌تازند و در همان حال باطنی عمیقا سکولار دارند. سکولاریسم در کنه خویش جدایی دین از سیاست نیست؛ تهی کردن دین از وجه استعلایی و انباشتن آن با اموری عرفی (از جمله سیاست) است. به سخن ساده‌تر اینکه شما مفهوم‌های دینی را چنان بازتعریف کنید که به نتیجه‌ای سیاسی یا فرهنگی یا اجتماعی یا حتا الاهیاتی (هرچه ناسوتی و زمینی است) برسید، دین را سکولار و عرفی کرده‌اید. چون دین را در خدمت یک امر عرفی (مانند سیاست) درآورده‌اید. اسلام چیست؟ چیزی که حقانیت گرایش سیاسی پناهیان و همتایانش را نشان بدهد. هرچه جز این باشد اسلامی غیر اصیل، انحرافی، ارتجاعی، درباری، طاغوتی، امریکایی، لیبرال و از این دست توصیفات توخالی خواهد بود. منظور و مقصود پناهیان از کاربرد چنان تعبیراتی دربارهٔ دو قدیس جهان اسلام را باید در چنین بافتاری فهمید. پیامبر اسلام باید گوشت‌تلخ و علی خشن باشد، چون فعلا مصلحت این است گوشت‌تلخی و خشونتی که عیان شده، به‌نحوی توجیه شود. هیچ اهمیتی هم ندارد که در توجیه‌المسائل شیخ، تناقض مهیبی وجود داشته باشد. اینکه از یک‌سو باورمند باشد که واوبه‌واو قرآن الاهی و قطعی است و از سوی دیگر توصیف قرآن از محمد بن عبدالله را نادیده بگیرد که او را انسانی نرم‌خو معرفی می‌کند. با این حال ممکن است پناهیان زمانی از این سخن خود برگردد، کی؟ اگر زمانی احساس کنند نرم‌خویی به مصلحت سیاسی نزدیک‌تر است تا گوشت‌تلخی و خشونت. آنگاه گوشت پیامبر هم شیرین خواهد شد و طبع علی به لطافت بازخواهد گشت.

🔸چهار دهه است که عمامه‌به‌سرهای سکولار، سنت اسلام را به‌طور پیوسته بازتفسیر و بازخوانی می‌کنند، نه از آن رو که معنای استعلایی آن را دریابند و به پاکسازی نفس و سیر به سوی غایت عرفانی دین بپردازند؛ بلکه تا از خط سیاسی خود دفاع کنند. اگر لازم باشد تمام یک سنت ۱۴۰۰ساله را به‌پای مصلحت قربانی کنند، هیچ تردیدی به خود راه نخواهند داد. همان‌طور که سال‌ها پیش به روشنی خاطرنشان کردند جمهوری اسلامی را از امام زمان‌شان مهم‌تر می‌دانند. این میان هم صدای نمایندگان سنت اسلام (همچون روحانیان سنتی و اهل تصوف) به‌جایی نمی‌رسد؛ چرا که همه‌ی رسانه و قدرت در قبضه‌ی سکولارهای عمامه‌به‌سر است و دین برای بسیاری از مردم ایران به آنچه سکولارهایی مانند پناهیان بگویند نزدیک‌تر می‌نماید. ایرانیان اگر دین را بپسندند همین دین سکولار است که می‌پسندند و اگر از آن نفرت دارند همین. اما در این میان روشن‌تر شدن چهره‌ی این سکولارها و باورهای‌شان رخداد مبارکی است. اینکه پناهیان چنین سخنانی بر زبان بیاورد و برخی هواداران جمهوری اسلامی به دفاع از آن برخیزند این امید را تقویت می‌کند که تکرار چنین اتفاقاتی در آینده، تمایز و تفکیک میان سنت دینی از یک‌سو و دین سکولار جمهوری اسلامی از سوی دیگر را برای مردم روشن‌تر سازد.

🔻پ.ن: کوشیدم از بیان احساسی که نسبت به شخصیت پناهیان دارم بپرهیزم. اما نتوانستم از این جمله بگذرم که بگویم: در فرومایگی یک آخوند همین بس، که در تقلای عاجزانه برای دفاع از یک جناح سیاسی، تمام سواد ناچیز منبری‌اش را به خدمت گرفته و چوب حراج بر دین خویش بنوازد.

✍🏼معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🔹بالاخره بانک ملی را [در بغداد] پیدا کردم. نیروهای امنیتی‌ای که آنجا بودند، مرا تفتیش بدنی کردند و توانستم وارد بانک شوم. اما هیچ‌کدام از کارمندانی که آنجا بودند فارسی نمی‌دانستند. مرا به‌سوی اتاقکی راهنمایی کردند که گویا آنجا زبان فارسی می‌دانستند. مردی لاغر اندام و نسبتا کوتاه قد در اتاقکی شیشه‌ای نشسته بود و وقتی فهمید ایرانی‌ام، به احترامم بلند شد و از اتاقک آمد بیرون. فارسی را خوب می‌دانست و حرف می‌زد. گفتم که می‌خواهم از موجودی کارت بانک ملی‌ام برداشت کنم. گفت نمی‌شود؛ دلیلش هم تحریم سامانهٔ بانکی ایران است. پرسیدم: «مگر اینجا بانک ملی ایران نیست؟ پس چه خدماتی می‌دهد وقتی حتی مشتریان خودش هم از کارت بانکی‌شان نمی‌توانند استفاده کنند؟» توضیح داد که تنها یک‌سری کارهای عادی در زمینهٔ تجارت، برای کسانی که همین جا حساب باز کرده باشند. خیلی مسخره بود؛ تحریم بانک ایرانی برای خود ایرانی‌ها. همین است که وقتی می‌گوییم تحریم‌ها فراتر از «کاغذپاره» است، یا بدون برداشته شدن تحریم‌ها نمی‌توانیم یک زندگی خیلی ساده یا معیارهای سادهٔ جهانی داشته باشیم، منظورمان انتقاد به هیچ کس یا هیچ گروهی نیست.
@fanusname
📕سفرنامهٔ شیعهٔ باستان‌دوست: خودمردم‌نگاری پیاده‌روی اربعین ۹۷. امیر هاشمی مقدم. تهران، انتشارات اندیشهٔ احسان با همکاری انتشارات انسان‌شناسی. اول، ۱۴۰۲. ص۹۷

Читать полностью…

فانوسنامه

💠«فرقهٔ اساسین» که در سریال تماشایی «الحشاشین» به تصویر درآمده‌اند، در واقعیت کیستند؟/ مصاحبهٔ عرب نیوز با فرهاد دفتری
✍🏼جاناتان گُرنال

📌فرسته‌ی سه از سه

🔹امروزه جمعیت اسماعیلیان نزاری حدود ۱۵ میلیون نفر است که در سراسر جهان اجتماعاتی دارند. بزرگ‌ترین این جمعیت‌ها در افغانستان، پاکستان، هندوستان و سوریه‌اند. اما در ایران، آفریقای شرقی، امارات، امریکای شمالی، بریتانیا و چندین کشور اروپایی نیز حضور دارند. دفتری می‌گوید که نزاریان دوران مدرن، از شهرتی که به‌غلط به نیاکان آنها نسبت داده می‌شود بیزارند؛ چرا که ایشان مردمی صلح‌جو و ترقی‌خواه هستند.
     امام کنونی که چهل‌ونهمین امام شیعیان اسماعیلی نزاری باشد، والاحضرت آقاخان چهارم است که مؤسسهٔ مطالعات اسماعیلی را به‌سال ۱۹۷۷ بنیان نهاده. این مؤسسه که بزرگ‌ترین دانشکدهٔ اسلام‌شناسی را در میان مؤسسه‌های بریتانیا دارد، صاحب بزرگ‌ترین مجموعهٔ نوشته‌های اصیل نزاری است که به زبان‌های فارسی، عربی و انگلیسی در اختیار پژوهشگران قرار داده می‌شود و ترجمه‌ها نیز در دسترس‌اند.

🔻دفتری می‌گوید که نمی‌خواهد عیش مخاطبان رمضانی سریال الحشاشین را به هم بزند. تنها می‌خواهد به یاد داشته باشید که بیشتر این داستان‌ها دربارهٔ شرق، داستان‌هایی هستند که صلیبی‌های بازگشته به اروپا در حالی که پای شومینه‌های خود نشسته بود نقل می‌کردند. مادام که این داستان‌ها را صرفاً داستان در نظر بگیرید و بدانید که هیچ ارتباطی به تاریخ واقعی نزاری‌ها ندارد، مشکلی در لذت‌بردن از آن نیست.

⚜پایان
@fanusname
🔗پیوند متن مصاحبه:
https://arab.news/6r6ax

Читать полностью…

فانوسنامه

💠«فرقهٔ اساسین» که در سریال تماشایی «الحشاشین» به تصویر درآمده‌اند، در واقعیت کیستند؟/ مصاحبهٔ عرب نیوز با فرهاد دفتری
✍🏼جاناتان گُرنال

📌فرسته‌ی یک از سه

🔸لندن: «الحشاشین» یا «The Assassins» مشخصا یکی از موفقیت‌های بزرگ در سریال‌های رمضانی است. برای بسیاری از بینندگان جوان، داستان فرقهٔ نظامی‌ای که در سدهٔ یازدهم در ایران و به‌دست یک رهبر مرموز دینی تأسیس شد، تنها از دریچهٔ یک لنز تحریف‌کننده آشناست: بازی‌های ویدئویی «اساسینز کرید». اکنون درحالی که خانواده‌ها در سراسر منطقه برای تماشای سریال‌های پس از افطار دور تلویزیون جمع می‌شوند، «الحشاشین» با بازی کریم عبدالعزیز، فتحی عبدالوهاب و نیکلاس معود، روایتی نسبتا واقع‌گرایانه‌تر را برای مخاطبانی گسترده‌تر در پیش می‌نهد. اما به‌گفتهٔ یک اسلام‌شناس ایرانی-بریتانیایی، نه آن بازی ویدئویی و نه این نمایش تلویزیونی، هیچ‌کدام دربارهٔ داستان اسماعیلیان نِزاری (اساسین‌های راستین) روایت درست و منصفانه‌ای نیستند.

🔹فرهاد دفتری، سرپرست بازنشستهٔ مؤسسهٔ مطالعات اسماعیلی واقع در لندن، به عرب‌نیوز می‌گوید بسیاری از اسطوره‌ها و افسانه‌های شکل‌گرفته پیرامون نزاریان، ریشه در خیال‌پردازی‌های ناشی از ناآگاهی صلیبیان، و رخدادنگارهای غربی‌شان دارد که به «زمین مقدس» آمدند و ارشلیم را در سال ۱۰۹۹ فرو گرفتند. خود واژه‌ی «اساسین» که نخست به‌واسطه‌ی صلیبیانی ابداع شد که در سوریه با نزاری‌ها رویارو شدند، از یک سوءبرداشت واژه‌شناختی برمی‌آید. در آن دوران، نزاری‌ها که دسته‌ای از شیعیان هستند، دشمنانی از مسلمانان سنی داشتند و آن دشمنان سنی به ایشان «حشاشین» لقب داده بودند که اگر آن را تحت‌اللفظی در نظر بگیرید به‌معنای کسانی است که اهل افیون‌اند. اما معنایش این نبود که این اصطلاح لقب نزاری‌‌ها باشد؛ این یک اصطلاح اهانت‌آمیز بود و برای کسانی به کار می‌رفت که اخلاقی فاسد و فاقد جایگاه اجتماعی بودند. صلیبیان این اصطلاح را برگرفتند و تحت‌اللفظی تفسیر کردند. در زبان‌های اروپایی سپاهیان صلیبی، «حشاشین» به «اساسین» بدل شد. با این وجود، این واژه ارتباطش را با یکی از افسانه‌ها (در میان افسانه‌های بسیاری) که پیرامون این گروه شکل گرفته نگه داشت: اینکه رهبر آنها به‌وسیلهٔ افیون، جوانانش را مدهوش می‌کند تا از آنان یک ماشین کشتار بسازد.

🔸دفتری می‌گوید برای فهم داستان راستین اساسین‌ها می‌باید چیزهایی از فضای سیاسی و مذهبی سدهٔ یازدهم بدانیم. ریشهٔ آن هم برمی‌گردد به شکاف تاریخی میان مسلمانان سنی و شیعه که تاریخ آن به درگذشت محمد پیامبر در سال ۶۳۲ برمی‌گردد و مسئله‌ی جانشین در کانون مسئله‌های آن قرار دارد. شیعیان باور دارند که پیامبر، یک جانشین برای خود برگماشت: داماد و پسرعمویش علی. اما سنیان چنین چیزی را نمی‌پذیرند. این وضعیت پس از درگذشت ششمین امام شیعه، جعفر صادق در سال ۷۵۶ بغرنج‌تر شد. تا آن‌هنگام فرزندان علی بسیار افزون شده بودند و شیعیان نمی‌توانستند میان خود به سازش برسند که کدامین فرزند رهبر برحق است. این انشعاب، دو گروه اصلی در میان شیعیان پدید آورد. گروه بزرگ‌تر دوازده‌امامی بودند که باور دارند زنجیره‌ی راستین جانشینی با غیبت امام دوازدهم، مهدی به پایان می‌رسد. پیروان او هنوز منتظر ظهورش هستند. گروه دیگر اسماعیلیان بودند که نام‌شان از فردی می‌آید که پس از جعفر صادق به امامت شناختند: بزرگ‌ترین پسر جعفر، اسماعیل به‌عنوان جانشین برحق او شناخته شد. اما حتا درون اسماعیلیان نیز شکاف دیگری با درگذشت هجدهمین امام در سال ۱۰۹۴ رقم خورد که هشتمین خلیفه‌ی فاطمی بود.
دفتری می‌گوید وقتی که او درگذشت، جانشینی او مورد نزاع دو فرزندش قرار گرفت. یکی نِزار که واقعاً به‌عنوان جانشین تعیین شده بود و یکی دیگر برادر جوان‌ترش که در عمل قدرت را در دست گرفته و بر تخت نشسته بود. بر پایهٔ همین نزاع جانشینی بود که جامعهٔ یک‌پارچهٔ اسماعیلی به دو جناح مستعلوی و نزاری تقسیم شد.

〰ادامه دارد

Читать полностью…

فانوسنامه

دارم سریال حشاشین را تماشا می‌کنم. از نظر فنی مجموعا سریال جذابی است، اما محتوایی فاجعه‌آمیز دارد. گویی سازندگان این سریال لازم ندیده‌اند هیچ توجهی به پژوهش‌های نیم سده‌ی اخیر داشته باشند و همان چهره‌ی سیاه و پرتهمتی را که الاهیدانان ضد اسماعیلی (اکثرا سنی) از حسن صباح و اسماعیلیه ترسیم کرده بودند به تصویر کشیده‌اند.
می‌کوشم در آینده‌ای نزدیک با یادداشت مستندی پاره‌ای خطاها و جفاهای این سریال را تبیین کنم.

Читать полностью…

فانوسنامه

💠دربارهٔ گزارشی که از «عدالت چوبین» ناصرالدین شاه می‌گویند:

شب را در کرمانشاه بیتوته کردیم (=گذراندیم). جماعت کثیری آمده بودند به تظلم (=دادخواهی).‌ گویا والی (=فرماندار) آنجا ظلم را از حد گذرانده بود. سر خُلق نبودیم (=بی‌حوصله بودم)؛ دادیم همه را با چوب مفصل زدند!


🔸این مطلبی است که به ناصرالدین شاه نسبت داده شده و اخیرا گروه‌های مختلفی در فجازی، از رسانه‌های حکومتی تا منتقد حکومت و سلبریتی‌ها، هر کدام با نیت خاص خودشان، آن را به‌عنوان «حد عدالت‌گستری ناصرالدین‌شاه» بازنشر می‌دهند. سندش چیست؟ سفرنامه‌ی ناصرالدین شاه. کدام سفرنامه؟ صفحه‌ی چند؟ معلوم نیست. برخی رسانه‌ها که بیشتر روحیهٔ پژوهش داشته‌اند قید کرده‌اند سفرنامه‌ی عتبات.

🔹دو نکته سبب تردیدم در این ماجرا شد. یکی آنکه باورپذیری ماجرا آسان نبود و دوم آنکه دیدم در این متن منتشرشده واژه‌ی «کرمانشاه» به کار رفته. آن‌هم در حالی که چند تعبیر قدیمی دیگر در پرانتز معنا شده و من می‌دانستم که این شهر «کرمانشاهان» خوانده. می‌شد. بنابراین به‌سراغ سفرنامه‌ی عتبات رفتم و همان‌طور که حدس می‌زدم چنین چیزی در آن نیافتم. بلکه موضوع از این قرار است که مردم کرمانشاه از مقامات شهر معترض بودند و ناصرالدین‌شاه هم در هنگام رفتن به کربلا و نجف و هم هنگام بازگشت در‌ این‌باره پرس‌وجو و رسیدگی‌ای می‌کند. اما وقتی پس از رسیدگی‌ها جمعی دوباره به اعتراض می‌آیند و شاه احساس می‌کند اعتراض‌شان بی‌مورد است، دستور می‌دهد آن دسته از آنها را که «مفسد» تشخیص داده می‌شوند بازداشت کنند. یعنی اولاً به دادخواهی مردم کرمانشاه رسیدگی می‌کند و دوماً آنجا که به نظرش می‌خواهد برخی‌شان زیاده‌خواه شده‌اند به زندان‌شان می‌اندازد (پنجاه و پنج نفر که فردای آن روز آزاد می‌شوند). این عمل اگر هم بی‌عدالتی باشد (آن هم با معیار عدالت در زمانه ناصری و نه در زمانهٔ ما) فاصله‌ی زیادی تا متن منتشرشده در رسانه‌ها دارد. اینک اصل متن:

بین راه از کسـبه شـهری باز به عرض آمده بودند. بسیار کج‌خلق شدم. و سـبب کج‌خلقی ما از این قرار است: بعد از ورود به کرمانشاهان در روز ورود، عارض شدند. چند صنفی از اصناف شـهری، که اگر در این روزنامه عرض آنها، و رسیدگی که شد، تفصیل داده شود، از مطلب دور می‌افتیم. اما مختصرا می‌نویسم که دقت‌هـای زیاد، در عرایض‌شان کردم و آنچه را که محق بودند، احکامش موافق قاعـده و عدل صادر شد، و از چند نفری که شاکی بودند، مثل دو نفر از شاهزاده‌های معتبر، و فراش‌باشی، حاکم و کلانتر شـهر همه را حکم شد، که همراه اردو به تهران بروند، و هرگز در این شهر نمانند. و یک نفر وزیر و پیشکاری مثل مشیر لشکر، نوکر کاردانی التفات شد که میانه رعیت و حاکم، ثالث و حکم باشد. با وجود این احکام عدل، بنا به خبث طبیعت، و هرزگی، عارض بودند که فلان حاکم را نمی‌خواهیم. دیگر را می‌خواهیم. چون بعد از احقاق حق، این عرض و جسارت خارج از تکلیف رعیت و نوکر است، حکم شـد مفسدینِ عارضین را بگیرند، و به محبس دولتی بیندازند. جمعی را گرفته و به محبس انداختند. خلاصه، آمدیم منزل.


@fanusname

📖متن مورد ارجاع از: شهریار جاده‌ها؛ سفرنامه‌ی ناصرالدین‌شاه به عتبات. ناصرالدین‌شاه. به کوشش محمدرضا عباسی و پرویز بدیعی. تهران، سازمان اسناد ملی ایران. ۱۳۷۲. صص۱۹۴-۵ (گزارش آزاد شدن این پنجاه و پنج نفر در همین صفحه)

Читать полностью…

فانوسنامه

💠گسترش علم کنونی، ناگزیر به گسترش فرهنگ غرب می‌انجامد. ۲/۲
✍🏼محمدامین قانعی راد

🔹علم فقط هنگامی نتایج خود را آشکار خواهد ساخت که با زندگی ما آمیخته گردد و از یک شیء قابل انتقال و موضوع بیگانه به بخشی از ارزش‌های ما تبدیل شود. در این صورت علم باید برای ما معنا داشته باشد؛ یعنی از مجموعهٔ ارزش‌های فرهنگی ما سر برآورد و با جهت‌گیری‌های اخلاقی ما سازگار باشد.
مشکل کلی ما که پاسخگویی بدان انگیزهٔ طرح مسئلهٔ این تحقیق را فراهم ساخته است، یک مشکل فرهنگی است که سرنوشت وضعیت علمی را در این مملکت رقم می‌زند. مشکل فرهنگی ما پذیرش علم و تکنولوژی بدون داشتن راه‌هایی برای زایش درونی و تولید بومی آن‌هاست. این پذیرش دلایل عینی و ذهنی دارد.

🔸ضرورت توسعهٔ علمی در عصر جدید به‌عنوان یک دلیل عینی و مصلحت‌جویانه اقامه می‌شود. از لحاظ ذهنی یا فرهنگی نیز این ضرورت با پشتوانهٔ توصیه‌های اسلام به حقیقت‌جویی، کنجکاوی و طلب مستمر دانش تحکیم می‌گردد. اما این پذیرش و تأکید بر طلب دانش جز به انتقال ناقص علم تجربی نینجامیده و غالباً با انتقال فرهنگی همراه بوده است. منظور از انتقال فرهنگی، مهاجرت و اشاعهٔ ارزش‌های بیگانه به کشورهای جهان سوم است که گاه ناخوانده، ناخواسته، و همچون یک هجوم صورت می‌گیرد.

🔹در شرایط کنونی، علم با فرهنگ جوامع اصلی آن پیوسته است، و به این دلیل انتقال علمی لزوماً با انتقال فرهنگی همراه خواهد بود. خلاقیت علمی تنها راه تفکیک انتقال فرهنگی از رشد علمی است. خوداتکایی علمی نه مقدور و نه راه حل مناسبی است، بنابراین مبادلهٔ علمی می‌بایست جایگزین انتقال علمی شود. مبادلهٔ علمی هنگامی معنا می‌دهد که در کشور ما تولید علمی صورت گیرد. هنگامی که علم در جوامع ما تولید شود، با فرهنگ و علایق ما درگیر خواهد بود و بخشی از زندگی فرهنگی ما را تشکیل خواهد داد. علم جزئی از فرهنگ و اخلاقیات اجتماعی است و با آن ارتباط دارد.

🔸ارتباط کنونی علم با فرهنگ غرب سرنوشت اجتناب ناپذیر دانش نیست و آفرینش فرهنگی جوامع ما می‌تواند تقدیری نوین فراهم سازد. تولید علمی یکی از نشانه‌های آفرینش فرهنگی است که فقط در یک منظومۀ خلاق صورت می‌گیرد. نازایی علمی در جوامع پیرامونی، محصول رکود فرهنگی این جوامع است و بنابراین برای رفع این نازایی می‌بایست باروری فرهنگی صورت گیرد. مسئلۀ علم را نمی‌توان بدون عنایت به مسئلۀ فرهنگ حل کرد.
فرهنگ پویا هرچند به بیرون نیز می‌پردازد، از درون می‌جوشد. به این دلیل، بازسازی فرهنگی به‌معنای مراجعه به جدیدترین عناصر بیرونی نیست و گاه از طریق «بازگشت به خویش» حاصل می‌شود. بازگشت به خویش تصویربرداری صرف گذشته نیست؛ بلکه پیوندی خلاق بین گذشته، حال و آینده است که در فرهنگی رخ می‌دهد که مجددا باروری خود را باز‌می‌یابد کشورهای مسلمان جهان به‌ویژه ایرانیان می‌توانند با بررسی ارتباط میان رشد علمی دورهٔ اسلامی با عناصر دینی، فرهنگی و اجتماعی، بازسازی فرهنگی خود را از پشتوانهٔ تاریخی برخوردار سازند. بیگانگی فرهنگی ناشی از تلاش برای انتقال علم است، در حالی که هدف توسعۀ علمی باید بومی کردن دانش از طریق آفرینش فرهنگی باشد. تقرب به دانش باید به شیوه‌ای غیرمستقیم و از طریق تلاش برای تحقق هویت اجتماعی و پویایی فرهنگی حاصل شود و در این مسیر بازیابی هویت ملی می‌بایست با خلاقیت فرهنگی و آگاهی تاریخی همراه گردد.
@fanusname
📘اخلاقیات شعوبی و روحیهٔ علمی؛ روایتی تاریخی از رشد و افول علم تجربی در ایران قرون سوم تا پنجم هجری. محمدامین قانعی راد. تهران، علمی و فرهنگی. اول، ۱۳۹۷. صص ۲-۵

Читать полностью…

فانوسنامه

🔸یک مشت پیرمرد فاسد ریاکار؟ یا جمعی از عارفان وارسته؟ شاید دو تصویر مخالف، هر دو در مورد کاردینال‌های کلیسای کاتلیک رایج باشد. اولی شاید بیشتر در ذهن دین‌ستیزان، یا دینداران تندرو و دگرستیز غیرکاتلیک و دومی شاید در ذهن شماری از کاتلیک‌های ساده‌دل پرشور. اما تصویری که نویسندهٔ کتاب مجمع سری برای‌تان ترسیم می‌کند هیچ یک از این دو نیست.

🔹داستان از درگذشت یک پاپ سنت‌شکن و ساده‌زیست آغاز می‌شود (که تا حدودی می‌تواند آدم را به یاد پاپ کنونی، فرانسیس بیندازد). حال کاردینال‌های جهان باید گرد هم بیایند تا برای انتخاب پاپ نو تصمیم بگیرند. قهرمان داستان، کاردینال لوملی که سرپرست مجمع است، مسئولیت این کار را بر عهده دارد و داستان حول کشمکش‌های بیرون و درون او می‌گذرد. کشمکش‌هایی که او درون خود دارد تا پاسخی از خداوند بگیرد و راه درست را بشناسد و کشمکش‌هایی در بیرون که بر سر انتخاب رخ می‌دهد. کلیسا در بحران است. رأی‌گیری‌ها تکرار می‌شوند و توافق و وحدتی به وجود نمی‌آید. زخم‌های کهنه میان نوگرایان و محافظه‌کاران خودش را نشان می‌دهد و مخالفت‌هایی که با شیوه‌ی زمامداری پاپ درگذشته وجود داشته گهگاه رخ می‌نماید. روح پاپ نیز در داستان حاضر است و با مهره‌هایی که در دوران زندگی‌اش چیده، به قهرمان داستان جهت می‌دهد. در یکی از مکالمات تکان‌دهندهٔ آغاز داستان، کاردینال بلینی، دست قهرمان داستان را می‌گیرد و با اشاره به پاپ گذشته می‌گوید: «پدر مقدس دربارهٔ مشکلی که با دعا کردن پیدا کرده‌ای برایم گفت. شاید بتوانم کمک کنم. می‌دانی که آن اواخر خودش هم دچار تردید شده بود.»
-پاپ دربارهٔ خدا تردید شده بود؟
- نه دربارهٔ خدا؛ دربارهٔ خدا هرگز
و بعد بلینی چیزی گفت که لوملی هرگز فراموش نمی‌کرد: «چیزی که دیگر به آن ایمانی نداشت کلیسا بود.»

🔸از همین‌جا می‌توان سرنخی یافت که مهره‌چینی‌های بعدی پاپ درگذشته را فهم‌پذیرتر کند و نشانه‌ای از فرد مورد نظر او برای جانشینی‌اش را به دست دهد. با این‌ همه نویسنده به شما اجازه نمی‌دهد که به‌آسانی بتوانید پاپ بعدی را حدس بزنید. مدام به شما نشانه‌هایی می‌دهد که پاپ بعدی را پیدا کنید و سپس آن نشانه‌ها را از شما می‌گیرد و نشانه‌هایی از فرد دیگر به شما می‌دهد. پاپ بعدی کیست؟ بلینی لیبرال؟ لوملی مدیر؟ بنیتز ناشناخته و تازه‌وارد آسیایی‌تبار؟ آدیمی سیاه‌پوست؟ تدسکوی سنتی‌مشرب محافظه‌کار یا ترمبلی سرمایه‌دار ریاکار؟ هر بار رأی‌گیری‌ها به یک‌سو خیز برمی‌دارد و بعد مشکلی و مخالفتی پیش می‌آید یا یک رسوایی به بار می‌آید. سرانجام حمله‌های تروریستی اسلامگرایان پیکارجو به کلیسا در میانهٔ رأی‌گیری، وضعیتی تازه پدید می‌آورد.

🔹کاردینال‌هایی را می‌بینیم که تشنهٔ رسیدن به مقام و احترام پاپی‌اند و مدام تقلا می‌کنند تا برای خودشان رأی بخرند. از سوی دیگر کاردینال‌هایی که از پذیرش چنین مسئولیتی در هراس‌اند و دعا می‌کنند رأی نیاورند. با این‌حال در لحظاتی از اینکه مورد توجه‌اند لذت می‌برند. تصویر عموم این مقامات کلیسایی نه یک قدیس بی‌خطاست (اگر چنین انسانی هرگز وجود داشته باشد) و نه یک شرور مخوف. دو دسته روحانی پیرند که برخی پرهیزگارتر و برخی ریاکارتر. برخی بیشتر می‌کوشند که منفعت امت مسیحی را در اولویت قرار دهند و برخی بیشتر متمرکز بر خودشان هستند. سیمای انسانی‌ای که از ایشان ترسیم شده، هم باورپذیر است و هم ارتباط‌پذیر و لمس‌شدنی.

🔻رابرت هریس در ضمن این رمان دانسته‌های مختلفی را از مراسم انتخاباتی کلیسا و نیز آموزه‌های مسیحی به خواننده ارائه می‌دهد که نه‌تنها برای خواننده‌ی عمومی، بلکه احتمالا پاره‌ای از نکات برای دین‌پژوهان نیز تازگی داشته باشد. مهارتی که نویسنده در آمیختن آموزش به قصه‌گویی به کار گرفته مانع از استحالهٔ کتاب به متن آموزشی و خسته کردن مخاطبی است که می‌خواهد در وقت فراغت با داستان خواندن سرگرم شود.

📕کتاب مجمع سری، اثر رابرت هریس با ترجمهٔ مهدی فیاضی کیا، در نشر چترنگ به چاپ رسیده است.

@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🟣شبهه در برابر بدیهیات؟

🔹منطق‌دانان سنتی گزارهٔ بدیهی/ ضروری را گزاره‌ای می‌دانند که بدون کوشش می‌توان به آن «آگاهی» یافت. اما شرایطی دارد، مانند سلامت ذهن و سلامت حواس و غیره. یکی از این شرایط نیز شبهه نداشتن در برابر بدیهیات است. آیت‌الله محمدرضا المظفر، الاهی‌دان و منطق‌دان عراقی که کتابش متن درسی حوزه‌هاست دربارهٔ شبهه می‌نویسد اینکه ذهن یک دلیل فاسد سر هم کند که بدیهی را نقض می‌کند و از آن مغالطه‌ای که درونش هست غافل باشد. به این ترتیب بدیهی بودن این گزاره را زیر پرسش ببرد. مثلا نقیض بودن وجود و عدم، از بدیهیات خرد است و اینکه دو نقیض نه با هم جمع می‌شوند و نه رفع. اما برای برخی از متکلمان، شبهه‌ای دربرابر این مسئله‌ی بدیهی پیش آمده و میان وجود و عدم واسطه‌ای انگاشته‌اند که آن را «حال» خوانده‌اند‌. ولی کسی که اندیشهٔ سرراست داشته باشد، وقتی با این دیدگاه روبرو شود و نتواند مغالطهٔ آن را کشف کند، باز هم آن را رد می‌کند و می‌گوید این یک شبهه دربرابر امر بدیهی است.¹

🔸پیشتر در انتقادی که علیه ادعای یقین‌ساز بودن برهان نوشته‌ام، کوشیده‌ام نشان بدهم بدیهیات آنچنان که به نظر می‌رسد بر پایهٔ محکمی نیستند.² اینجا از تکرارشان می‌پرهیزم، اما مایل بودم نشان بدهم ادعای بداهت می‌تواند تبدیل به یک امر سرکوبگر و مانع از طرح نگرش‌های تازه شود. می‌بینیم وقتی مسئله‌ای بدیهی دانسته می‌شود، یعنی وقتی همه یا عموم گفتند این مسئله بدیهی است و تاکنون کسی استدلالی علیه آن نیاورده، شما هم بدیهی بودنش را بپذیرید. اگر نپذیرید دلیل شما را مغالطه خواهیم نامید و حتا اگر نتوانیم دلیل‌تان را رد کنیم خواهیم گفت در برابر یک مسئله‌ی بدیهی شبهه آورده‌اید! همین دیدگاه برخی از متکلمان که مطرح کرده‌اند به آن سستی که تصور می‌رود نیست و شاید زمانی در این‌باره و پیامدهای نظری و عملی آن بنویسم. درست یا نادرست، اندیشیدن به این دست نظریات دست‌کم ورزش ذهنی خوبی است.

🔹بدیهیات در نزد من چیزی بیش از گزاره‌های پرشهرت نیستند که چون اکثریت به آن باور دارند بدیهی شناخته می‌شوند _ آن هم باوری که معلوم نیست همیشگی باشد (همان‌طور که دربارهٔ باور به گردش خورشید آشکارا دیدیم این «بدیهی» نپایید). فیلسوف راستین اتفاقاً در آنجایی علامت پرسش می‌گذارد که عموم از کنارش می‌گذرند و پرسش ندارند. اگر کسی که بخواهد یک نظر شاذ و غریب در برابر نظر پرشهرت و اصطلاحاً بدیهی را شبهه بنامد و پیشاپیش رد کند از روح فلسفیدن به دور خواهد افتاد.
✍🏼 معین مشکات

1⃣ المنطق. محمدرضا المظفر. قم، اسماعیلیان. ۱۳۸۸، ۳. ج۱، صص۲۲-۳
2⃣/channel/fanusname/902

Читать полностью…

فانوسنامه

💠بدترین حکومت در نزد افلاطون
✍🏼فردریک کاپلستُن

🔻افلاطون در سِفر هشتم و نهم جمهوری گونه‌ای فلسفه‌ی تاریخ می‌پروراند. حکومت آرمانی، یک حکومت نخبه‌سالار (آریستکرات) است. اما زمانی که دو طبقهٔ بالاتر [یعنی زمام‌داران و پاسداران] با هم متحد می‌شوند تا اموال شهروندان دیگر را مصادره کنند و وضع آنان را عملاً تا سر بردگان پایین بیاورند، نخبه‌سالاری تبدیل به حکومت فخرفروشان (تیمُکرات) می‌شود که چیرگی عنصر شهامت را نشان می‌دهد. سپس عشق ثروت‌اندوزی رو به افزونی می‌گذارد تا اینکه حکومت فخرفروشان، تبدیل به الیگارشی می‌شود. در این حال سرنوشت حکومت به‌نحو روزافزون به وضعیت مالی گره می‌خورد. طبقه‌ای از پابرهنگان که زیردست الیگارشی هستند روزافزون می‌شوند و درنهایت تهیدستان ثروت‌مندان را به زیر می‌کشند و بنای مردم‌سالاری (دمکراسی) می‌‌گذارند. اما عشق گزافه به آزادی که ویژگی مردم‌سالاری است، در کشاکش واکنش[های افراطی] منجر به حکومت خودکامه می‌شود! در آغاز قهرمانِ توده‌ی مردم، با توجیهاتی ظاهرا درست، نگهبان شخصی پیدا می‌کند [یعنی میان خود و مردم فاصله پدید می‌آورد]، سپس توجیه را نیز کنار می‌گذارد. کودتایی به راه می‌اندازد و بنای خودکامگی می‌گذارد.

🔻درست مانند فیلسوف که خرد در او حکمران است و خود او نیک‌بخت‌ترینِ انسان‌ها به شمار می‌رود، حکومت نخبه‌سالار نیز نیک‌بخت‌ترین و بهترین حکومت است. به همین ترتیب، چنان‌که فرد خودکامه، بردهٔ جاه‌طلبی و شهوت خویش گشته و بدترین و بدبخت‌ترین آدمیان است، حکومتی هم که حاکم خودکامه داشته باشد بدترین و بدبخت‌ترین حکومت خواهد بود.

📖A History of Philosophy, Frederick Coplestone, S.J. Image Books. 1994. V.1. pp. 232-3

Читать полностью…

فانوسنامه

🔻نامش حاج سعید بود؛ دست‌کم این نامی‌ست که در اداره به او داده بودند. پس از مدت‌ها صبح امروز با او رودررو شدم. نه؛ احضار نشده بودم، فقط یک دیدار عادی بود. پس هیچ‌گونه رعایت تشریفات یا احترام نکردم. بی‌آنکه به چرندیاتش گوش بدهم، در سالن سفید بزرگی که با او تنها مانده بودم قدم می‌زدم. او هم با حوصله نشسته بود روی صندلی و برایم زاغ سیاه یکی خبرنگاران زن را چوب می‌زد که در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» بازداشت کرده بودند. برایم اثبات می‌کرد که فلانی دروغ می‌گوید با بهمان آقا رابطه‌ی عاشقانه نداشته. صدای مکالمه‌ی ضبط‌شده‌ی چند سال پیش آن دو را برایم پخش کرد که به زبان عربی دل می‌دادند و قلوه می‌گرفتند. البته عربی‌ام آنقدر خوب نیست که مکالمات را به‌خوبی بفهمم، آن‌هم محاوره را. اما احساس کردم درست می‌گوید.

🔻یک خروار حرف در سرم بود که: «گیرم تو راست می‌گویی؛ به من چه؟ به تو چه؟! وظیفه‌‌ی بچه‌ها فقط حفظ امنیت مردم است که تروریستی، کوفتی، زهرماری یک جا بمب نگذارد و زن و بچه‌ی بی‌گناه را روی هوا بفرستد. حالا آژان توی خشتک مردم شده‌اید که کی با کی بده‌بستان دارد و با کی زیر لحاف می‌رود؟ بس است؛ پدر مردم را درآوردید بس‌که سرتان را در هر سوراخی که زورتان برسد فرو می‌برید.» حوصله‌ام نمی‌کشید یا بی‌پروایی را شرط عقل ندانستم؟ نمی‌دانم. هرچه بود قدم زدن را تمام کردم و سمت چپش روی صندلی نشستم. به چشمانش نگاه کردم، از زیر همان عینک انحراف و عیب داشتن چشمش واضح بود. یاد شخصیتی در سریال چرنوبیل افتادم، همان‌که با عینکی ته‌استکانی و چشمی عیب‌دار، مقام امنیتی شوروی شده بود و درست شبیه همین حاج سعید ظاهری آرام و لحنی ملایم داشت_ هرچند که در درون، جانوری هولناک بود.
این دو را که شبیه هم دیدم، کمی ترسیدم. با لحنی محتاط و ملایم بحث را عوض کردم: «اما خدا وکیل! قبول کنید که بازداشت‌شدگان را شکنجه می‌دهید.» مکثی کرد، نفسی عمیق کشید و برایم توضیح داد که وقتی خودش تصدی امر را برعهده داشت، تلاش نافرجامی کرده بود تا شکنجه را به‌کل براندازد. «برایم توضیح داد؟» نه، عبارت درست نیست؛ «به یادم آورد، به رویم آورد.» دوران تصدی‌گری‌اش مصادف بود با همان ایام که خودم نیروی امنیتی بودم.

🔻خوب یادم هست ایامی را که دربه‌در دنبال مسلم بودیم و چندین نفر از بچه‌ها را از دست دادیم. مسلم (یا دست‌کم آن نامی که ما از او می‌شناختیم) شغلش این بود که یک مشت بچه‌گدا و بچه‌دست‌فروش را در گاراژی دور خودش جمع کند و سهم خودش را بردارد. دراقع این شغل پوششی او بود تا پیش از آنکه دستش را در پرونده‌های کلان از قاچاق مواد به کشور گرفته تا قاچاق دختر به امارات و تا جاسوسی پیدا کنیم. اما همیشه یک گام عقب‌تر از او بودیم. دیگر در گاراژ نبود، در هیچ کجا نبود، هیچ کجا هیچ ردی از او برجای نمی‌ماند، جز رد گلوله‌های آدم‌هایش بر تن بچه‌های‌مان.

🔻آخرین شبی که از آن پرونده به یادم مانده، در نمازخانه نشسته بودم و نماز تازه تمام شده بود. وقتی از آبدارخانه برای‌مان شیرینی‌های عسلی را آوردند، در کسری از ثانیه بغض در گلویم جمع شد و ترکید. شیرینی عسلی رمز بود، همه‌ی بچه‌ها معنی‌اش را می‌دانستند. حالا چرا؟ آیا می‌خواستند از «الموت أحلی من العسل» اقتباس کنند؟ نمی‌دانم. اما این رسم خوب یادم هست که این‌طور خبر شهادت یکی همکاران را به ما تبریک می‌گفتند. حتا لازم نبود بپرسم کی، پیشاپیش می‌دانستم، بهترین دوستم در اداره، پاک‌ترین همکاری که می‌شناختم... نه نیازی به شنیدن نامش داشتم تا مطمئن شوم، نه جرأت داشتم نامش را بر زبان بیاورم، نه حتا هق‌هقم اجازه می‌داد. ناگهان آن‌قدر با آن دوست تازه‌شهید پیوند خوردم، که تو گویی از نام و هویتش فراتر رفتم. محبت وجودش چنان در دلم پر شده بود که ماهیتش را از یاد بردم، حتا نامش را...!

🔻آخر یکی همکاران تابش تاق شد، برگشت به‌سمت حاج سعید و بنای پرخاش گذاشت. واقعیت این بود که ما یکی آدم‌های مسلم را گرفته بودیم. هیچ‌جوره نتوانستیم از او اطلاعات بیرون بکشیم، جز راه شکنجه که هرچه بچه‌ها خواسته بودند امتحان کنند حاج سعید مانع شده بود. حالا آن همکار هم‌سن‌وسال خودم که نمی‌شد فهمید صدایش از بغض می‌لرزد یا خشم، با لحنی ظاهرا محترمانه حاج سعید را به باد سرزنش گرفته بود. اما حاجی نماند و میان صحبتش بی‌یک کلمه پاسخ برخاست و رفت. این یکی به‌قدری خشمگین شد که پیش دوروبری‌ها خط ‌ونشان کشید آخر یک روز سعید را زیر ماشین می‌گیرد.

🔻و من چه می‌گفتم؟ همیشه پشت نظر حاج سعید مانده و سخت با شکنجه مخالف بودم. حالا اگر هم جرأت داشتم موضعم را تکرار کنم، زارزاری که در گلویم جولان می‌داد و اشکی که به پهنای صورت می‌ریختم مانع می‌شد کلامی سخن بگویم. تنها زار زدم، زار زدم،... چیزی دیگر از آن شب یادم نمانده است و از آن شیرینی عسلی که به چشمم زهر می‌نمود؛ چرا که بیدار شدم. بله، تمامش خواب بود...

ادامه👇

Читать полностью…

فانوسنامه

🔻پیشتر یادداشتی انتقادی درمورد شیخ محمدتقی اکبرنژاد (و در اصل بر فقه) نوشته بودم.¹ امروز با کمال افسوس باخبر شدم در روزهای گذشته سازمان اطلاعات سپاه ایشان را که همواره با لحنی محترمانه و محبت‌آمیز به سیاست‌های آیت‌الله خامنه‌ای انتقاد می‌کرده بازداشت کرده است. پیش‌تر نیز در همین راستا، حکم حبس برای شیخ شهاب‌الدین حائری صادر شده بود.

🔻بسیار سخن برای گفتن می‌داشتم. اما چه بگویم که آگاهان از پیش ندانند و جاهلان از پیش رد نکنند؟ تنها اظهار تأثر و تأسف می‌کنم که همه‌ی مسیرهای مردم‌سالاری را می‌بندند و به‌این ترتیب راه شورش و ویرانگری را تقویت می‌کنند.... .

برای روحانیان آزاده‌ی گرفتار در بند آرزوی تندرستی و آزادی دارم./معین مشکات

1⃣ یادداشت یادشده:
/channel/fanusname/895
و پاسخ کانال ایشان:
/channel/fanusname/899

Читать полностью…

فانوسنامه

📓نقد بنیادهای فقه و کلام
🖋محمد مجتهد شبستری
🗞نشر الکترونیکی

موضع مجتهد شبستری راجع به فقه بر اهل نظر پوشیده نیست. این کتاب نسبتاً حجیم حاوی تعدادی از سخنرانی‌ها، مقالات و گفتگوهای وی است که در تعارض با مشرب فقهی قرار می‌گیرد و بلکه ماجرا بسی گسترده‌تر از آن است.
دیدگاه کلی شبستری در این کتاب را این‌چنین تقریر می‌کنم و امیدوارم درست تقریر کنم (چون در پاره‌ای از مواضع کلام او را دچار ابهاماتی می‌بینم):
🔻بنیاد آیین اسلام مبتنی بر روایت محمد بن عبدالله از هستی‌ست. روایتی وجودی که نه فلسفی‌ست نه علمی و نه کلامی؛ بلکه نگاهی خدامحورانه بر جهان هستی‌ست، نگاهی که همه هستی را به مبدأ غایی یعنی خدا متوجه می‌کند. آن هم خدایی که شبستری صریحاً او را نامتشخص می‌خواند و خدای متشخص فعلی مسلمانان را علاوه بر نامقبول دانستن موجب بروز بیماری‌های روانی می‌شمارد. خدایی که رازآلود است ولی در جامعهٔ فعلی ما با خرج شدن بی‌محابا آلوده و مبتذل شده است.
🔻 وحی به‌معنی صدور الفاظ و کلمات از ناحیهٔ خدا نیست و محمد نگاه خود به هستی را که در حقیقت آیات الاهی هستند با زبانی انسانی در اختیار ما می‌گذارد.
🔻مسلمان زیستن شرکت در این روایت است، شرکتی که نه فقط متابعت صرف بلکه پرورش و بسط این روایت موحدانه است. (نظیر کاری که مولوی کرد) اما در مورد دستورات اجتماعی قرآن آنچه ضرورت دارد و دائمی و ابدی‌ست همان اخلاقیات جاودانه‌اند. قانون‌ها و احکام ناظر به جامعهٔ عرب قبیله‌ای حجاز است که قرن‌هاست از میان رفته و آنچه محمد کرد این بود که قانون‌های موجود جامعهٔ عرب را عادلانه‌تر و اخلاقی‌تر از پیش کند اما او هرگز ساختار اجتماعی را در هم نریخته و از میان نبرده است. ساختاری که امروز موجود نیست و مشکلات جامعهٔ اسلامی از تحمیل آن ساختار قبیله‌ای بر اجتماع اسلامی این عصر ناشی می‌شود. شبستری معتقد به هیچ فقهی نظیر فقه سنتی یا پویا یا فقه مقاصدی و غیره نیست و دوران همهٔ آنها را سپری‌شده می‌داند.
🔻وی باور دارد مسلمانان در مورد اجتماعیات اولا باید به حقوق بشر ملتزم شوند و دوما هر کشوری به‌صورت جداگانه باید قانون‌هایی مبتنی بر خرد جمعی تصویب کند که البته اخلاقیات نیز در ان لحاظ گردد.
/channel/sfiles/209
حق نشر: این کتاب مجوز چاپ نگرفته و از طرف خود نویسنده در فضای مجازی نشر شده است.
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠برهان مایه‌ی یقین نیست ۱/۲

🔹برخی از آنان که یقین را آسان‌یاب‌تر می‌بینند، «برهان» را استدلالی نامیده‌اند که مقدماتش یقینی باشد. اما مقدمات یقینی چیستند؟ یکی بدیهیات که درستی‌شان نیاز به دلیل‌آوردن ندارد؛ مثل این‌که بگوییم «کل از جزء بزرگ‌تر است». دوم مشاهدات، یعنی هرآنچه با یکی از حواس پنچ‌گانه ادراک شود. سوم تجربیات، یعنی هرآنچه که با مشاهده‌ی علمی به دست آمده باشد. همانند این حکم که «آب در صد درجه به جوش می‌آید». چهارم حدسیات، که یعنی بر اساس قرینه‌‌ها حدسی بزنیم. همچنان که مثلاً من اکنون حدس می‌زنم با توجه به رخدادهای سیاسی گذشته و هزینه‌‌های گزاف آن، حکومت هرگز دوباره به‌سراغ مدل سنتی گشت ارشاد نخواهد رفت. درنهایت نیز متواترات، یعنی خبری که چنان از راه‌‌های گوناگون به ما برسد که عادتا جعلی‌بودنش محال باشد.

🔸اگر یقین را به‌معنای رایج آن به کار ببریم که یعنی علمی که در آن خلل نباشد، پس هیچ یک از این پنج یقینی نیستند. درباب بدیهیات، اولاً باید گفت که خود بدیهیات نسبی‌اند؛ یعنی بسته به مخاطب آن امری بدیهی‌است و امری بدیهی نیست. مثلاً برای دانش‌آموزان رشته‌ی ادبیات و علوم انسانی بدیهی‌ست که ملاصدرا یک‌نفر از اهل فلسفه بوده است و نه مثلا نجوم یا پزشکی. اما برای بسیاری از دیگران بدیهی نیست. برای دانشجوی کارشناسی فلسفه قدری بیش از این‌ها نسبت به ملاصدرا بدیهی‌ست. مثلا وحدت‌وجودی بودن او بداهت دارد و قاعدتاً کسی از جمع ایشان مشاجره نمی‌کند که آیا ملاصدرا مخالف وحدت وجود بوده است یا موافق. باز در جمع دانشجویان تحصیلات تکمیلی تفاوت‌های خوانش ملاصدرا از وحدت وجود با خوانش دیگران ممکن است بدیهی باشد، درحالی که همین امر برای کمتر از آن‌‌ها امری نظری است و نه بدیهی.

🔻اکنون شاید کسی اشکال کند که مقصود از بدیهیات، بدیهیات عموم مردم هستند و نه یک قشر خاص. پاسخ این است که اولاً برای عموم مردم نیز آنچه بدیهیات شناخته می‌شود می‌تواند تغییر کند. مثلا در علم، جز این نیست که برای بیشتر مردم بدیهی بود خورشید به دور زمین می‌گردد و نه برعکس. یا در مسئله‌ی وجود خدا، برای بیشتر مردم این یک امر بدیهی بود، ولی امروز درحال تبدیل شدن به یک امر نظری است. بنابراین بدیهیات همیشه بدیهی نمی‌مانند. اشکال دیگر آن است که به‌درستی دانسته نیست مصداق بدیهیات در نزد مردم چیستند. کسان زیادی امری را بدیهی می‌دانند و کسانی دیگر نه. غریب‌‌تر اینکه گاه دیده می‌شود در یک مجادله هر یک از دو طرف، یک ادعای متناقض یا متضاد با دیگری را بدیهی می‌شمارند. پس آنچه به‌عنوان بدیهیات می‌شماریم، چه بسا که تنها بدیهی در نزد یک طیف از مردم باشد. اشکال دیگر این‌که بدیهیات خود برآمده از نحوه‌ی مشاهده‌گری و تجربه‌گری ما از جهان هستی است. مثلا ما بارها قطعاتی از یک چیز بزرگ‌تر را دیده‌ایم و آن را با وقتی که یک کل مجموع بوده‌اند سنجیده‌ایم و دیده‌ایم که وقتی کل بوده بزرگ‌‌تر بوده است. از این مشاهدات مکرر یک اصل بدیهی برای ما شکل گرفته که کلی از جزئی بزرگ‌تر است. اعتراضی به این حکم «بدیهی» ندارم؛ اما هیچ دلیلی وجود که بگوید جهان هستی آنچنان که ما تجربه می‌کنیم، عینا همان جهان خارج و همه‌ی آن است. اشکال دیگر این‌که اگر کسی به مقدمه‌ی «بدیهی» شما اعتراض کند و آن را نپذیرد، نمی‌توانید با پافشاری بر بدیهیت آن، استدلال را ثابت‌شده بدانید و گفتگو را پیش ببرید. اگر من بدیهی‌بودن مقدمه‌ی شما را زیر پرسش ببرم و شما تنها اصرار کنید که بدیهی است گفتگو بدون نتیجه به پایان می‌رسد. پس باید به چیزی جز بدیهیت دست بیاویزید. در پایان این‌که اتفاقاً لازمه‌ی فلسفیدن راستین این است که آنچه را برای مردم پرسش نیست تبدیل به پرسش کند. اگر فیلسوف با همانچه در نزد همگان مسلم است آغاز کند چه افق تازه‌ای خواهد گشود؟

Читать полностью…

فانوسنامه

💠نابسندگی تبار در پایندگی هویت

🔹نمی‌دانم جامعه‌شناسان بیش از این دو که خواهم نوشت، چه معیارهایی برای استمرار هویت در نسل آورده باشند. اما می‌دانم پیوند خونی یک فرد با یک قومیت/ملیت به‌تنهایی سبب نمی‌شود که خود را به آن منسوب کند و آن هویت را در خود ادامه دهد. آن دو شرط از این قرارند: ۱- ارتباط فرهنگی با آن هویت ۲- شیفتگی به آن هویت.
اگر این دو شرط به‌حد بسنده‌ در فرد موجود نباشد، احتمالاً هویت فرهنگی تبار خود را ادامه نمی‌دهد و این دو شرط را از تأمل در حال خودم یافتم:

🔸من اهل شهر اصفهانم و اصالتم به اطراف اصفهان (زرین‌شهر) برمی‌گردد. این اصالت را از طرف پدری دارم و تا کسی دربارهٔ تبار مادرم نپرسد نامی از قوم بختیاری نمی‌آورم. این نام‌نیاوردن از تبار مادری پنهان‌کارانه نیست که واقعاً در درونم، جزئی از هویتم را بختیاری بدانم و سپس آن را انکار کنم؛ بلکه چون دو شرط بالا برایم محقق نشده، به‌طور طبیعی، تعلق و هویت بختیاری در درونم پدید نیامده است. پدر من فارس و محیط فرهنگی ما فارسی از نوع ولایت اصفهان بود؛ پس به‌طور طبیعی همین فرهنگ و هویت و گویش در خانهٔ ما حکم‌فرما شد و هویت و گویشی که مادرم به ارث برده و در خلال مهاجرت والدینش با خود آورده بود در چنین محیطی در سایه بود. خویشاوندان مادری‌ام نیز که عموماً در استان اصفهان بالیده‌اند، به‌درجات گوناگون در این فرهنگ هضم شده‌اند (حتا برخی از آن‌ها وقتی می‌خواهند موقتا با یکدیگر به گویش خودشان گفتگو کنند، ناخواسته بختیاری را هم با پیرنگی از لهجه‌ی اصفهانی ادا می‌کنند)! پس شرط اول محقق نشد و شرط دوم نیز به همین منوال است: به‌حکم تفاوت سلیقه‌ها، به‌طور خاص شیفتهٔ گویش و آداب‌و‌رسوم این قوم ایرانی نشدم و این فرهنگ، برایم معنادارتر و جذاب‌تر از فرهنگ ارمنی، گیلکی یا آذری نبود. نیز ازآن‌جا که روحیات و اخلاقم، با فرهنگ بومی محیط خودم (اصفهانی) هماهنگ بوده، گمشده‌ای در فرهنگ بختیاری نداشته‌ام. نتیجه‌ی طبیعی این بوده است که وقتی دربارهٔ بختیاری‌ها سخن می‌گویند، از ذهنم نمی‌گذرد که موضوع این گفتگو مرا هم شامل می‌شود. اگر از آن‌ها بد بگویند احساس شرمندگی نمی‌کنم و اگر از افتخارات‌شان بگویند احساس غرور ندارم و نمی‌اندیشم که در این افتخارات به‌طرزی قومیتی سهیم‌ام. تو گویی دربارهٔ افتخارات ترکمن‌ها یا سیستانی‌ها سخن می‌گویند.

🔹مهاجرت یکی از اساسی‌ترین عامل‌های پایان هویت است. در گذشته بسیاری از مهاجرت‌ها به‌شکل طایفه‌ای رخ می‌داد که سبب می‌شد هویت مهاجران بیشتر بتواند در فرهنگ نو دوام بیاورد و حتا گاه که مهاجران دست برتر را (به‌ویژه در قدرت نظامی) داشته‌اند باعث تغییر هویت مردم مهاجرپذیر می‌شدند. چنان‌که مهاجران آریایی، هویت فلات ایران را تغییر دادند و مهاجران ترکستانی، هویت آذربایجان و ترکیه‌ی امروزی را. ولی امروزه اغلب مهاجرت‌ها به صورت واحدهای خانوادگی و فردی است. همچنین اگر بومیان احساس کنند که از نظر فرهنگی سطح بالاتری دارند، این مهاجران هستند که فشاری روانی و اجتماعی بر خود احساس می‌کنند که باید شبیه بومیان بشوند تا از مزیت‌های اجتماعی بهره‌ی بیشتری ببرند.

🔸در مهاجرت خارجی، به دلیل‌هایی که قاعدتا باید بر خواننده روشن باشد، موقعیت فرهنگی مهاجران حتا بسیار لغزان‌تر و حفظ آن بسیار دشوارتر خواهد بود تا کسانی که در داخل ایران مهاجرت می‌کنند. کسانی که انگیزهٔ مهاجرت به خارج دارند، در عین حال به فرهنگ و هویت خود مهر می‌ورزند و می‌خواهند آن را در نسل خود ارث بگذارد، در نظر بگیرند که این آرزو جز در شرایط بسیار دشوار و خاص محقق نخواهد شد. اگر من برای همیشه از ایران بروم، شاید بتوانم با زحمت فرزندم را چنان تربیت کنم که خود را ایرانی بداند. اما احتمال اینکه نوه‌ام نیز همین‌طور باشد به‌مراتب کمتر خواهد بود. باید انتظار این را داشته باشم که نوه‌ام حتا فارسی نفهمد. چه رسد به این‌که ارتباطی عاطفی و معنایی با نوستالژی‌های ایرانی پدربزرگ خود برقرار کند، اساساً ارتباطی میان هویت خویش و کشوری به نام ایران بیابد و هنگام معرفی، خودش را یک «...‍یِ ایرانی‌تبار» بنامد. همان‌طور که نتیجه‌ی طبیعی مهاجرت خانواده‌ی مادری‌ام این شد که خود را تبدیل به آخرین حلقه‌های زنجیره‌‌ی هویت قومیت‌شان کردند، این وضعیت با شدت و سرعت بیش‌تری در مهاجرت خارجی رخ خواهد داد.

🔸خون و تبار، هویت را نمی‌پاید. این افسانه که «هرکس خون ایرانی در رگ‌هایش جاری باشد یک‌روز چونان سیمرغ که ...الخ» جایگزین واقعیت نمی‌شود. نمی‌گویم «مهاجرت همیشگی» کنیم یا نکنیم. حتا نمی‌گویم لازم است فرهنگ و هویت‌مان را دوست داشته باشیم. اما اگر آن را دوست می‌داریم، انتخاب‌هایی که سبب ازدست‌دادن آن می‌شود را با چشم باز انجام دهیم، نه با امیدهای واهی تا روزی که متوجه شدیم این امیدها محقق نشدند غافل‌گیر نباشیم.

✍🏼 معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…
Subscribe to a channel