چینپیشانیتو شرحپریشانیماست @HSafaeipour سوگوار مریم؛ رفیق تمام راه دکترای فلسفه علم طراح و مدرس مهارتهای نرم مدیر عامل موسسه تیزفکری @tizfekri #تفکر_انتقادی #تفکر_خلاق #تفکر_طراحی #نگارش_دانشگاهی #نویسندگی_اجتماعی #حل_خلاق_مسئله
یا رب، یا رب، یا رب ...
(بگوید تا نفس قطع شود)
در تبدیل عمل دینی به متن حادثه هولناکی رخ میدهد. فرض کنید شما از اتفاق یکی از شاگردان خاص امام معصوم هستید و اکنون به تماشای مناجات او نشستهاید و دست قضا چنین رقم میزند که شما، راوی این مناجات خاص و بیبدیل امام به دیگران میشوید.
بسیار خب، حالا در گزارش خود مینویسید امام گفت:
یا رب، یا رب، یا رب ... و در پرانتز مینویسید: بگویید تا نفس قطع شود! آنچنان که بر همین صورت در کتابهای ادعیه ضبط شده است.
خب، این جمله برای دیگران، جدا از آن موقعیت و تماشا چه معنایی دارد؟ و با چه تجربهای همراه است؟
بگوییم «یا رب» و آن را یکنفس تکرار کنیم؟!
نه! این گزارش ناقص است! جزییات زیادی حذف شده است!
حالا بیایید با این روایت مقایسه کنید:
امام در حالیکه ترنم باران نامهای خداوند بر لبانش، و چشمه اشک از دیدگانش جاری بود چنان خدای را با نام پر محبت «پروردگارم» صدا میکرد که گویی عاشقی دامان محبوب را گرفته و از عمق جان قربانصدقهاش میرود،
یا با صدایی که در هق هق گریههایش دیگر رمقی نداشت، چون غریقی در دریای تاریک تا آخرین نفس ملجا امیدش را صدا میزد!
یا به قدری دلش سنگین و جانش بیچاره تکرار این نام بود که نمایش تمنای مستمر، ملتماسانه و غیورانهاش، تکرار نام «رب» تا آخرین نفس بود!
چه فرقی کرد؟!
امام نمیخواهد به ما درسی بدهد یا احکامی تازه بر رساله مستحبات و جزییات این ذهن تکلیفجو و میانبر-یاب ما اضافه کند، نه! او فقط عاشقی است که تن، زبان و نفسهایش در خواندن نام خداوند چنین ترکیبی را خلق کرده است.
و تو میخواهی به سیره او عمل کنی؟چنین اصیل و واقعی باش!
با فریادی از درون که دلم تا ایننننننننننن همه برایت تننننننننننگ شده است. نه اینکه گمان کنی سرمشقی برای تکرار بیفهم این قالب تجویز شده است!
متن، نسخه رنگ و رو رفته و سردشده واقعیت است. متن وقتی به دنیای واقعی شما پیوند میخورد که آن را به دنیای واقعیاش برگردانید، که البته کاری دشوار است.
اما هنگامی که خدا نیازش را پاسخ اجابت بدهد یاد من تو را فراموش! من کیام! تو کی هستی! خواب دیدی خیر باشه! ترسو این شکلی ست: و اذا مسّ الانسان ضرّ دعا ربّه منیبا الیه ثمّ اذا خوّله نعمة منه نسی ما کان یدعو الیه من قبل…. (زمر – ۸) «و بیچاره انسان را هرگاه فقر و مصیبت و رنجی پیش آید در آن حال به دعا و توبه و انابه به درگاه خدا رود و چون نعمت و ثروت به او عطا کند خدایی را که پیش از آن میخواند به کلی فراموش سازد…» ترسو فراموشکار است!
ترسو بیظرفیت است! دیدی فقط وقتی که گرفتار بود به یاد خدا میافتاد! ظرفیت خوشی ندارد! ظرفیت نعمت ندارد! ظرفیت ثروت و قدرت و مکنت ندارد! یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود…. گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود…. ترسو همان گدایی ست که با اندک نعمتی از خدا بیخبر میشود! همیشه باید زور بالای سرش باشد! همیشه باید تو سری خور بار بیاید! نه اینکه خدا بخیل است یا زبانم لال عقدهای ست! ترسو بیظرفیت است! چه کارش میشود کرد!
تازه به دوران رسیدهها را دیدهای!؟ نعمتش بدهند، حاجتش را بدهند همانجوری میشود، خودش را گم میکند، به خاطر همین بیظرفیتیاش باید همیشه گرفتار بماند و الا میشود طاغوت! طغیان میکند! سرکشی میکند! ظلم و ستم و چپاول و غارت میکند، همان موش آب کشیده میشود شیر درنده و گرگ باران دیده… مثل خیلی از ارباب قدرت! تا پایین بودند و دستشان به دهانشان نمیرسید آدم بودند! خوب بودند! آزارشان به کسی نمیرسید، اما با رسیدن به قدرت و ثروت و مکنت چه بلاهایی که بر سر بشریت نیاوردند، ترسو هم همینگونه است، خدا به خیر کند آنروزی که ترسو حاجتش را بگیرد و به آنچه میخواهد برسد، «و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض….» (شوری – ۲۷) اگر رزق وسیع باشد نتیجهاش میشود بغی و طغیان و سرکشی…. ترسو بیظرفیت است….
ترسو رفیق نیمه راه است! نامرد است! نالوطی ست! بیمرام است! ترسو نمک میخورد و نمکدان میشکند و حرمت دست و نمک و نمکدان نگاه نمیدارد! اگر ندیده بود حرفی نبود! اگر دست خدا را ندیده بود بعینه، اگر با تمام وجود لمس نکرده بود خدا را، اگر نیست شدن همه چیز غیر از خدا را ندیده بود هنگامی که او نیاز داشت به یک منجی که نجاتش بدهد، در صحنه صحنهٔ نمایش زندگی حرفی نبود! اما ترسو دید! ترسو در آن هنگامی که داشت هلاک میشد! آن هنگامی که داشت در توفان حوادث غرق میشد! آن هنگامی که داشت بیآبرو میشد!
آن هنگامی که به نقطهٔ پایان رسیده بود و در همهٔ این لحظات دست نیاز به سوی هرکه دراز کرده بود خالی برگشته بود، در لحظهٔ سیاه ناامیدیها…. نقطهٔ روشن یک امید پر فروغ، خدا! آبرویش را خرید، شب ناامیدیش را به سحر امید رساند، نگذاشت چینی آبرویش ترک بخورد و بشکند، دستش را گرفت! با دست خودش! در پناه خودش! در آغوش گرم خودش! و ترسو این را فهمید! اماا نامرد نالوطی بیمرام، همینکه نجات پیدا کرد، همینکه نفسش جا آمد، تشکر که نه! پشت کرد و پشت پا زد و رفت…. «و اذا مسّکم الضّرّ فی البحر ضلّ من تدعون الا ایاه فلمّا نجّاکم الی البرّ اعرضتم و کان الانسان کفورا» (اسراء – ۶۷)
ترسو میترسد! هم از کفر! هم از ایمان! نه جسارت و شجاعت کافر شدن دارد! نه توان و تاب و طاقت ایمانی شدن! ترسو به حکم ترسش احتیاط میکند! خدا را با احتیاط میپرستد! خدا را در حاشیه میپرستد – حاشیهای به اندازهٔ یک شب قدر بر متن یک سال کتاب زندگی! – رندانه خدا را میپرستد! به کارکرد خدا نگاه میکند! به بهره وری خدا نگاه میکند! روزهایی که بهره وری خدا بالا بود میرود سمت ایمان! روزهایی که بهره وری خدا پایین بود یا منفی بود میرود طرف کفر! این شرط احتیاط و رندی ترسوهاست… «و من الناس من یعبد الله علی حرف، فان اصابه خیرٌ اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه، خسر الدنیا و الآخرة، ذلک هواللخسران المبین» (حج – ۱۱) «و از مردم کسانی هستند که خدا را به زبان و ظاهر میپرستند، هرگاه به خیر و نعمتی رسند به خدا اطمینان خاطر پیدا میکنند و اگر به آفتی برخورند از خدا روی گردان میشوند… خسر الدنیا و الآخرة… و این خسران مبین و آشکار است…»
دعای ترسو، دعای وارونه است! ترسو دعا نمیکند که خودش را تغییر دهد! ترسو دعا میکند که خدا را تغییر دهد!!! نیایش ترسو، ستایش و حمد نیست! متلک است! تکه پرانی ست! گوشه کنایه است! ترسو وقتی خدا را به «کریم» صدا میزند دارد متلک میاندازد که پس کرمت کو!؟ وفتی میگوید رزاق، یعنی هی! تو که خودت را رزاق میدانی پس رزق فراوانت کو! وقتی میگوید شافی یعنی شفایت کو!؟ وقتی میخواند مجیب یعنی اجابتت کو!؟ ترسو میخواهد با دعایش خدا را کریم کند! رزاق کند! مجیب کند! شافی کند! از وضعیت موجود خدا خسته است! به نظرش خدا آنجور که باید و شاید برای او کار نکرده است، میخواهد خدا را در منگنه قرار دهد! اما هیچگاه به این فکر نمیکند که شاید این دعاهای سرشار از زیبایی برای
سلام بر همه دوستان جان
سال نو مبارک
من روزهای پایانی امسال یکی از بهترین دوستانم، #مسعود_دیانی را از این منزل ویران تا سوی خانه جدیدش بدرقه کردم.
آن روز باران میبارید و نفس دوستانش با هر قطره باران به شماره افتاده بود.
زندگی کوتاه است و عشق به دوستان، جهان و جهانیان تنها بهای رنجهای گریزناپذیر این زندگی است. امید که ما از زندهدلان باشیم و زندگی ما بستر مهربانی و گسترش شادمانی، بسیار و برای همه، همهجا و به هر بهانه.
به اندیشه سعدی مهمانتان میکنم:
تنی زندهدل خفته در زیر گل
به از عالمی زندهی مرده دل
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیکروزی بود خاتمت
سرزنده و بالنده باشید
با احترام
حامد صفاییپور
نوروز ۱۴۰۲
گزارش نشست معرفی کتاب
عنوان: خرد، روانشناسی اندیشهها، گفتار و کردار خردمندانه
در خبرگزاری ایسنا
اینجا
#معرفی_کتاب
#خردمندی
#حامد_صفایی_پور
یک گروه گفتکو به صورت آزمایشی برای امکان تبادل نظر درباره نوشتهها ایجاد شد. امیدوارم در این روزهای نیازمند همدلی و همگامی فکری از یکدیگر درس خردمندی، مدارا و گفتگو بیاموزیم.
با احترام
حامد صفاییپور
دوم بهمن 1401
❗️واقعا آدم کنش مناسب برای «افاضات» مسئولان پیدا نمیکنه! گریه کنیم؟ بخندیم؟ زار بزنیم؟ چه کنیم با اینها واقعا؟ مثلا این را ببینید!
|محمدعلی زلفی گل ( وزیر علوم ) عصر امروز در حاشیه اجلاس رؤسای دانشگاهها در جمع خبرنگاران گفت:
قطع اینترنت در حوزه برگزاری کنکور یکی از راهحلهای موجود است.
وی افزود: مطمئن هستم که مردم قطع اینترنت را میپذیرند چرا که سرنوشت فرزندانمان در گرو کنکور است.|
@nutqiyyat
تو برای چه بدنی زحمت کشیدی؟
تاملی با اهالی علومانسانی
با جملۀ «برای این بدن زحمت کشیده بودم!» درگیر شدهام. امیر علیاکبری، کشتیگیر تیم ملی بود که به اتهام استفاده از داروهای نیرو-زا از شرکت در دیگر رقابتها محروم شد و عملا مجبور شد با دنیای کشتی خداحافظی کند. او در پی این حادثه، تصمیمگرفت سفر جدیدی را در یک شاخۀ ورزشی جدید آغاز کند و هماکنون یکی از رزمیکاران بهنام کشور در رشتۀ ام.ام.ای است.
جمله او یک پرسش مهیج برایم ساخت! اگر من هم، به عنوان یک دانشآموختۀ علوم انسانی تا سطح دکتری، به هر دلیل، از دنیایی که سالها برای خود ساخته بودم به بیرون پرتاب شوم (که شدم!)، و اگر در حالت بیوزنی قرار بگیرم که به ظاهر، نه کاری برای انجامدادن یا جایی برای رفتن دارم، در این حال، چه جملۀ «علیاکبری-واری» میتوانم بگویم!؟ در عُریانی کامل، بدون هیچ لباسی از «مدارک دانشگاهی» - که واحد پول چند جزیرۀ خاص است- بدون جایی برای افتخار به تعداد مقالات یا فهرست استادانی که دیدهام، من، چه «بدنی» دارم؟ جانشین کلمۀ «بدن» در جملۀ امیر برای من چیست؟ زحمات من، در چه «نمودار» میشود؟
بگویم «من سالهاست سوار اتوبوس میشوم و برای تحصیل به تهران میروم؟!» یا «من دهها کتاب خواندهام و مدرک گرفتهام؟»؛ «بلدم تا چهل بشمرم؟!»، نه! اینها که «بدن» نیست!علیاکبری هم میتوانست بگوید: «من سالها شهریه شرکت در کلاسهای کُشتی را دادهام»، «گوشم را شکستهام و جوانیام را دادهام!» اما اینها را نگفت، از بدنش گفت؛ یعنی از آنچه، همۀ این تلاشها را به عنوان یک «واقعیت ملموس»، یک «سرمایه» نشان میدهد. «سعی او» یک بدن است.
خب، حالا شما بگو ببینم «آقای دکتر!»، حالا که نمیتوانی در یک باشگاه کُشتیگیری دولتی به نوآموزان زیر یک-خم درس بدهی، فرصت خوبی است تا فکر کنی اصلا «که چی» تو چیست؟
من شخصا، پاسخهایی به این پرسش دادهام، یا به تعبیر بهتر، من الان پاسخهایی به این پرسشام! اما پاسخ من مهم نیست! مهم این است که حضرتعالی هم به این پرسش فکر کنید! شما برای چه بدنی زحمت کشیدید؟ چه مغزی؟ چه قلمی؟ چه مهارتی؟ چه درکی؟ توانایی چگونه دیدنی؟ و اینها چگونه به «سرمایه در گردش» شما تبدیل شده است؟
پاسخ این پرسش هر چه باشد، معین میکند حلّ کدام مشکل، یا اگر از این تعابیر مهندسی بدتان میآید، تحققِ کدام «آگاهی»، خلقِ کدام «معنا» و البته همچنان «حل کدام مُشکل» کار-ویژۀ جنابعالی است؟ با هم فکر کنیم؟ فکر کنید! شما شهامتاش را دارید!
#حامد_صفایی_پور
#توسعه_فردی
همپیشانی سلام
من به #ویرگول پیوستم.
با نوشتن، میآموزم!
بفرمایید خدمت باشیم👆
روش مبارزاتی ابراهیم (ع)
#بخش_چهارم
جمعبندی:
ابراهیم(ع) از باورهای عمومی مردم، تصویرسازی میکند. همتاش این است که نقّادی را بدون احساس نفرت نسبت به سنتها و باورهای قوم و در تقابل با روحانیون حافظ سنت جاهلی پیش ببرد. «تردید سالمی» که او به جانِ اندیشه مردم میاندازد و چتر پرسشی که بر سر عقایدشان میگشاید، همراه با روش حسابشدهای که در هدایت بحث از خود نشان میدهد کارآمد میافتد و فرایند تبیین به سرانجام می رسد:
ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ يَنْطِقُونَ - پس [مردم] به خود آمده و به [روحانیون صاحبان قدرت] گفتند در حقيقت شما ستمكاريد(۶۴).
صفت «ستمکار» همان صفتی است که در ابتدا روحانیون صاحب قدرت به ابراهیم نسبت دادند. این خودآگاهی و چرخش قضاوت اجتماعی نتیجه موفقیت ابراهیم در تبیین حق است.
روش بتشکنی ابراهیم(ع) هوشمندانه و خلاقانه است. از سر سراسیمگی و لجاجت نیست. گفتوگو محور و اندیشهپرور است. متاملانه و روشنگر است و البته در کنار همه اینها، او فردی از جنس مردم است.
این معانی ما را به این نتیجه رهنمون میسازد که فروکاستن «انقلابیگری دینی» به واکنشهایی صرفا هیجانی و گفتوگو گریز، دست کم از متون اصلی دین، فاصله دارد و به این معنا «بیخانمان» است.
#تدبر_در_قرآن
#تفکر_نقادانه
#تفکر_فرهنگی
#بخش_دوم
▪️هنرِ ساختن موقعیتِ مسالهای
ایجاد موقعیت مسالهای، بارزترین جنبه عمل ابراهیم در ماجرای شکستن بتهاست. واکنش اولیه "روحانیون صاحب قدرت" به این صحنه این است که: «چه كسى با خدايان ما چنين كرده است؟ او واقعا از ستمكاران است(۵۹)». هنر ابراهیم این است که به این پرسش، پاسخ نمیدهد بلکه میگوید: «از حضرات بتها بپرسيد، اگر سخن مىگويند!» (۶۳). هدف این تعلیق در ابراز نظر چیست؟ هدف را در قرآن دنبال کنیم: «سپس سرافكنده شدند و [عموم مردم] گفتند: «قطعاً میدانی كه اينها سخن نمىگويند» و سپس: «فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ ...» (۶۴)؛ پس به «خود» آمدند! هدف ابراهیم همین است؛ رسیدن نه رساندن؛ خودآگاهی نه تبعیت تودهوار و تقلیدی.
▪️هنرِ مفهومیِ ابراهیم
ابراهیم با شکستن بتها و قراردادن تبر بر شانۀ «بت بزرگ» صحنهای همچون یک «هنر مفهومی» (Conceptual Art) خلق میکند. کارکرد این هنر مفهومی دعوت به اندیشیدن است. شکستن بتها و قرار دادن تبر بر شانۀ بُت بزرگ، بر خلاف تصاویر رایج از این عمل، واکنشی هیجانی و شتابزده نیست؛ عملی است در آرامش، در کمال اقتدار و شُّکّهکننده که به ایجاد حالت تاملی (reflective) در عموم مردم منجر میشود. به بیانی، عمل ابراهیم یک تراکت تبلیغاتی است؛ یعنی صرفا یک بحث نظری نیست بلکه تابلویی نزدیک به زبان مردم است. میتوانیم تصور کنیم که اگر ابراهیم با عصبانیت همۀ بتها را شکسته بود و روحانیون صاحب قدرت، او را خشمگین، عرقریزان و کف بر لب در میان بتهای خُرد شدۀ میدیدند، چه اتفاقی میافتاد؟!
▪️واژهگزینی خلاق
بیان و ادبیات ابراهیم (ع) برای تبیین حق «دقیق و هنرمندانه» است. ابراهیم در نخستین پرسش از واژه «تماثیل» (پیکرهها یا مُجسمهها) به جای واژه رایج، «اله» استفاده میکند: چیست این «تماثیلی» که به پرستش آنها دل نهادهايد؟ او با این کار دو دستاورد مهم دارد: اولا، با این واژهگزینی به صورت هنرمندانه تسلیم «بارِ معنایی» واژهها نمیشود و ثانیا، با هوشیاری واژهای توهینآمیز برای توصیف بتها استفاده نمیکند. با این ظرافت، فرصتِ اندیشیدن مخاطب را فراهم میکند.
نتیجه توجه به این ظرایف چیست؟ به نظر من، اینکه رودخانه گفتوگو همچنان جریان مییابد تا آنجا که مردم میپرسند: «آيا حق را براى ما آوردهاى يا داری با ما شوخى میکنی؟ (۵۵)» ساختار پرسشی و طنزآمیز این جمله، نشان دهنده موفقیت ابراهیم در تعلیق تعصبها و ایجاد "آنی" برای اندیشیدن است.
ادامه دارد ....
#تدبر_در_قرآن
#تفکر_نقادانه
#تفکر_فرهنگی
تاملات قرآنی
مخاطب این یادداشتها دو دیدگاه است:
دیدگاهی که چهره اصلی مبارزاتی دین را در برابر مذاهب ساختگی و روحانیون صاحب قدرت آنها نمیبینند و عمل دینی را به صرف تذکرات ساده در برابر فروع و برخی مناسک دینی تقلیل میدهد.
دوم، صاحبان این دیدگاه که سرشت دین را در تقابل با روشهای گفتوگو محور و خردورزانه احساس میکنند و دین را تهدیدی در برابر آزادی احساس میکنند و چاره را در نفی دین، نه روشنگری و پالایش آن از تحریفات جستجو میکنند.
متواضعانه در این یادداشتها از متن قرآن برداشتهای ناهمسو با دو دیدگاه فوق را برداشت کرده ام.
🌱در صفحه شخصیام در اینستاگرام با گفتوگو درباره این نوشته از شما میآموزم.
#حامد_صفایی_پور
🎥 فلسفه تحلیلی و رابطه علم و دین
پرونده "فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره"؛
مهمانان:
#ابراهیم_آزادگان ، رئیس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف؛
#حامد_صفاییپور ، دکترای فلسفه علم و مُدرس؛
میزبان:
محمدرضا واعظ ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه علم، دانشگاه بُن آلمان؛
جمعه ۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۱
به همت موسسه فرهنگی مطالعاتی پیدایش(رویش دیگر)
مشاهده در یوتیوب
مشاهده در آپارات
🌾 @Sedanettv
🌾 @rooyeshedigar
🌾 @tanhaatarazyekbarg
🔲 پروندهٔ "فلسفهٔ تحلیلی در زندگی روزمره"
🔘 میزگرد «فلسفه تحلیلی و رابطهٔ علم و دین»
🔘 نشست یازدهم - بخش دوم
🔘 فایل صوتی
🔘 مدت زمان: ۲۸ دقیقه
🔘 مهمانان میزگرد:
☑️ دکتر ابراهیم آزادگان، رئیس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف
☑️ دکتر حامد صفاییپور، دکترای فلسفه علم و مُدرس
🔲 میزبان:
☑️ دکتر محمدرضا واعظ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه علم، دانشگاه بُن آلمان
🕗 تاریخ:
جمعه ۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۱، ساعت ۲۱ به وقت ایران
۲۹ آپریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی
🔲 پیجهای اینستاگرام:
🔳 instagram.com/mrvaez
🔳 instagram.com/rooyeshedigar
🔲 پیجهای تلگرام
🔳 T.me/tanhaatarazyekbarg
🔳 T.me/rooyeshedigar
در ادامه فرسته قبلی
گفتوگوی درباره یاداشت سوم
به نظرم تحلیل این گفتوگو برای بررسی جهان ذهنی هر دو سوی این گفتوگو سودمند است.
▫️منتقد:
متاسفانه شما جهت حمله تان همیشه به نیروهای منسوب به انقلاب است. اگر همین اتفاق در سخنرانی مثلا فائزه هاشمی افتاده بود و پسری با ظاهر انقلابی این گونه عمل می کرد از او طلب اخلاق می کردید و مستمع را محکوم میکردید و حالا از سخنران طلب اخلاق می کنید.
ظاهرا انتقاد از دیدگاه شما فقط باید از انقلاب، اسلام و طرفداران آنها باشد.
ایرادی ندارد. بالاخره این هم تعریفی از تفکر انتقادی است دیگر. هر کس تعریف خودش را دارد.
🔖پاسخ من:
شاید اشکالی در کار من بوده که شما اینطور فکر میکنید.
اما بگذارید رای صریحم را برایتان بگویم. به طور کلی برای من افرادی که خود را سپاه حق معرفی میکنند اما اولیات اخلاق، مواردی از قبیل راستگویی، عدالت، امانتداری را رعایت نمیکنند، رقتانگیزترند از افرادی که همین کارها را میکنند اما خود را در دایره ارزشیها و پارسایان قرار نمیدهند.
مثلا خ هاشمی هم اگر به صفت "معلم انقلابی" و "عمار انقلاب" منسوب شود و شیوه پاسخگویی و تکلمش بهمانند آقای عباسی باشد، همین قدر برای من ترجمان وقاحت است.
خیلی برای من جالب است که برخی افراد ارزشی مثل شما، بیش از آنکه دغدغه قلب دین توسط افرادی همچون عباسی را داشته باشید، دغدغهتان است که مبادا کفه نقد به نفع گروه رقیب سنگینتر شود!
چرا فکر نمیکنید چون شما عینک سیاسی بر چهره دارید، فعل و قول دیگران را سیاسی تفسیر میکنید؟
اصلا مگر الگوی شما علی نیست؟ فرض کنید این جوان، اجیر معاویه بوده، تا خطبه شقشقیه او را بههم بزند. اگر علی لباسشاش را مسخره میکرد، و یارانش قهقهه میزدند، شما دیگر او را امیرالمومنین میدانستید؟
▫️منتقد:
آنچه از جواب حضرتعالی من متوجه شدم این است که انسان تا کامل نشده است و نتوانسته بی اشتباه شود حق ندارد به سپاه حق بپیوندد و خود را در آن سپاه معرفی کند. با این نگاه شما غیر از امیرالمومنین در سپاه حق پیامبر چه کسی باقی می ماند؟
اگر کسی در سپاه حق خود را معرفی کرد حق اشتباه و خطا ندارد!؟
نمیدانم دلیا شما برای این نظریه تان چیست ولی در دیدگاه مشهور اسلام، کسی که تسلیم حق نیست اگر ظاهرا همه افعال اخلاقی را هم انجام دهد هیچ بهره ای ندارد.
قاعدتا مستحضرید که نقد غیر از انتشار نقد است. انتشار نقد یک فعالیت رسانه ای است و در فضای رسانه همه چیز فرق می کند. در فضای رسانه چیزی که بیشتر از محتوای نقد اهمیت دارد، خود نقد است.
فرضا از دیدگاه شما نحوه جدلی که آقای عباسی در جواب جدل مستمع انجام داد غیر اخلاقی بوده است و ایشان باید بگونه ای دیگر جواب میداد، ولی خودتان هم بهتر میدانید که نقد شما در فضای رسانه متوجه رفتار اشتباه ایشان نمی شود و متوجه خودشان می شود.
من شاید با بیش از ۹۰ درصد صحبت های ایشان مشکل داشته باشم و آنها را نقد کنم ولی این دلیل نمی شود که به ایشان حمله کنم.
📋پاسخ من:
پاسخ شما را چند بار خواندم. من مبانی عمل اجتماعی شما را با فهم خودم از اسلام مغایر میدانم.
پایان
تغییر خود اوست نه تغییر در خدا! اوست که باید رابطهاش را با صاحب اسماء الحسنی و دنیایی مخلوق این یگانهٔ بیهمتاست تغییر دهد! ترسو میخواهد از زمین به اسمان ببارد نه از آسمان به زمین….
دعای ترسو دعای شکایت است، نه شکر! در تمام طول زندگیش یکبار نشد بیاید در احیاء شب قدر و شکر کند! از ته دل! بگوید دستت درد نکند خدا! لطف کردی خدا! ممنون! تشکر!
همیشهٔ دنیا شاکی ست! همیشه طلب کار است! نگاه نمیکند این همه لطف را! این همه نعمت را! این همه برکت را! این همه مهربانی را! این همه محافظت را! این همه گذشت را! ترسو شاید هزار بار جوشن کبیر را بخواند اما یکبار هم جوشن صغیر را نمیخواند، تا یکی یکی ببیند و لمس کند تیرهای بلایی را که میتوانستند قلب او را نشانه روند و از پایش بیندازند و این خدا بوده که از لطف و مهربانیاش برای او سپری ساخته است که هیچ تیری بر او کارساز نشود….
ترسو رنج کش و زحمت کش است! از همه چیز فقط سختیاش نصیب او میشود، مشقت و گرفتاریاش! نه اینکه فقط حکایت شب قدرش باشدها! نه! نماز بخواند همین طور است! فقط زحمت نشست و برخاست و دلّا و راست شدنش به او میرسد! روزه بگیرد فقط گرسنگی و تشنگی و بیحالیاش نصیبش میشود! از شب قدر هم فقط زحمت بیدار ماندن به زور و نشستن در شلوغی و دعا خواندنهای پی در پی و گریه کردنهای به زور… کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظمأ و کم من قائم لیس له من قیامه الا السّهر و العناء… حبذا نوم الاکیاس و افطارهم…. ترسو نه اینکه میترسد از بیدار نماندن و دعا نخواندن و ذکر نگفتن، فرصتی برای اندیشیدن ندارد! فرصتی برای کیس شدن ندارد! میترسد خب! میلرزد خب! جای این حرفها نیست برای ترسو….
ترسو ظاهر بین و ظاهر خواه است! همه چیزش همین حکم را دارد! روزهاش! نمازش! شب قدرش! قرآن به سر گرفتنش! ترسو همان قرآنی را به سر میبرد که کوفیان به نیزهاش کردند! ترسو همان قرآنی را به سر میبرد که خوارج در مقابلش پایشان لرزید و ترسیدند! ترسو هم از همان قرآن میترسد! ترسو از خدا در این شبها و روزها مدام میخواهد حاجی شود…. ان تکتبنی من حجاج بیتک الحرام…. اما حجی که میخواهد هم حج ظاهری ست، گشتن دور یک تکه سنگ! مثل حمار طاحون! الاغ آسیابها که با چشم بسته میگردد! یک چیزی شبیه همان خر عیسی گرش به مکه برند… چونکه آید هنوز خر باشد…. چونکه ترسو معرفت ندارد، المتعبد بغیر معرفة یدور و لا یبرح و لا یدری ما هو فاعل…
حکایت ترسو، حکایت طنز آمیزی ست! ترسو شب تولد مقتول خودش را به جشن مینشیند! همهٔ برکات شب قدر! درک ناشدنی بودنش! بهتر از هزار ماه بودنش! سلام بودنش! شب تقدیر بودنش و…. همه و همه به خاطر قرآن است! شب قدر شب تولد قرآن برای ماست، اما ترسو با قرآنچه کرده است! جز اینکه زیر پایش گذاشته و لهاش کرده!؟ جز اینکه مهر سکوت بر لبان قرآن زده؟! جز اینکه گرد غربت و مهجوری بر لباسش نشانده!؟ تا انجا که پیامبر شکایت ترسوها را به خدا برده: «و قال الرسول یا ربّ ان قومی اتّخذوا هذالقرءان مهجورا» (فرقان – ۳۰) حضور در مراسم شب قدر یعنی عزیز داشتن قرآن! یعنی تکریم قرآن! یعنی حرمت گذاشتن به قرآن! بین خودمان بماند! جامعهای که قرآن اینقدر در او عزیز و با حریم باشد وضعیتش این است!؟
.
.
.
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر….
بیایید امشب برای یک بار هم که شده ترسمان را کنار بگذاریم! کمی از حاجتها و نیازها و خواستههایی که هیچگاه رهایمان نکردهاند رها شویم! مثل لحظههایی که باران میزند جوانی کنیم و سرخوش بپریم زیر باران! نترسیم! از خیس شدن! از باران! چترها را باید بست… زیر باران باید رفت! شب قدر شب عاشقی ست! شب گدایی نیست!
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود هنر بنده پروری داند
شب قدر، شب عشق است، شب وصال است
شب وصل است و طی شد نامهٔ هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
شب قدر، شب شادی ست، شب خوشی و سرمستی ست، شب مبارک باد است، انا انزلناه فی لیلة مبارکة…
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
شب قدر شب باران است! باران مهربانی خدا! باران مغفرت! باران فرشتههای الهی! شب قدر را قدر نامیدهاند به معنای تنگی جا! آنقدر در این شب از آسمان فرشته میبارد که اگر سوزنی رها شود بر زمین نخواهد رسید! از بس که زمین فرشته زار شده! نترس! چترها را باید بست…. زیر باران باید رفت….. همین!
#مسعود_دیانی
#شب_قدر
این نوشته مسعود، بسیار به مسعود، چنانکه بود و هست، شبیه است: بیباک، بلندنظر، عاشقپیشه.
در اولین شب قدری که او زندگی جدیدش را آغاز کرده است...
🌱شب قدر ترسوها!
به قلم #مسعود_دیانی
خواب را بر چشمانمان حرام کردهایم! زحمت بیداری در نیمهٔ شب را به زور هزار و یک حیله بر خودمان هموار کردهایم! شلوغی جمعیت! ساعتها نشستن روی پاها و درد مفاصل! خواندن دعاها و کتابهایی که سال تا ماه حوصلهمان نمیکشد و موقع خواندنشان هی انگشتمان را لای وجودصفحهٔ اخر میگذاریم تا شمارش معکوس صفحات را داشته باشیم که کی تمام میشود پس!؟ اما با همهٔ این اوصاف آمدهایم! نه خودمان که حتی که کودکانمان را هم از بستر جدا کردهایم، به زور بیدارشان نگاه داشتهایم و به بهانههای شیرین و ترانههای رنگین به مسجدشان کشاندهایم! چه اتفاقی افتاده آخر!؟ عارف شدهایم!؟ عاشق شدهایم!؟ عابد شدهایم!؟ زاهد شدهایم!؟ هان! چه شده که این همه سختی را بر جان خریدهایم!؟ هان!
راستش را بخواهید خواب شیرین شبانه را رها کردهایم چون خوابمان نمیبرد! خوابمان نمیبرد چون میترسیم! آری! میترسیم! ترس! ترس! میترسیم!
میترسیم که بخوابیم و ما را خواب ببرد و دنیا را آب! میترسیم که بخوابیم و فردا صبح که بیدار میشویم بشنویم که «هر کی خوابه قسطش آبه!» و ما بینصیب مانده باشیم! میترسیم که امشب که شب قدر و تقدیر است، برای ما کم بنویسند! برای ما بد بنویسند! سهم ما را کم بدهند! صدای ما را نشنوند! نیازهای ما را نبینند! میترسیم که ما را فراموش کنند! میترسیم که خوبهای نعمتها را به شب بیدارهای مسجدی بدهند و ته ماندههایش را برای ما بگذارند! حتی میترسیم که لج کنند از خواب راحت ما و نیامدنمان و زبانم لال برایمان گرفتاری و مشکلات و بیماری و مصیبت بنویسند در این شب تقدیر امور…..
آری! میترسیم! و اینگونه شب قدر ما میشود شب قدر ترسوها! همین….
ترسوها اگر چه شاخ و دم ندارند! و این شکلی نیست که موهای سیخ شده بر تنشان از ترس تابلو باشد! اما آنقدرها هم بینام و نشان نیستند! ترسوها را میشود شناخت! میشود دید! میشود لمس کرد! و میشود شب قدر ترسوها را درک کرد…..
ترسو برای خودش خیلی نقش قائل است! ترسو برای خودش مدام نوشابه باز میکند و واقعا برای دعا و عبادت ناچیزش ارزش قائل است! ترسو فکر میکند دعای اوست که باران نعمت را بر زمین نازل میکند و اگر خدای ناکرده شبی دست به دعا بر ندارد و دعایی نکند زمین از تشنگی میمیرد! ترسو گمانش این است که اگر دعای او نباشد سیل بلاها و مصیبت هاست که خانمانها را ویران میکند و زندگیها را خاکستر میکند! ترسو میترسد که دعا نکند! که دعا نکند که ندهد – نعمتها یش را – و میترسد که دعا نکند که بدهد – بلاهایش را – ترسو میترسد. خیلی….
ترسو اما فراموش کرده است که خدایش را همین یکی دو ماه پیش، در دعاهای روزانهٔ ماه رجب، اینگونه میخوانده است: یا من یعطی من لم یسئله و لم یعرفه تحننا منه و رحمة…. خدایش را اینگونه میستوده که به آنهایی که حتی دست نیاز به سوی او دراز نکردهاند و از او هیچ نخواستهاند! بلکه به آنها که حتی وجودش را نادیده گرفتهاند میان این همه شناخته او را به غربت ناشناختهها سپردهاند عطای فراوان دارد و نعمتهای بیپایان! بیخواستن و بیشناختن حتی! و حتیتر! به آنها که تیغ بر رخسارش کشیدهاند و نمک از دست نمکینش گرفتهاند و نمکدان شکستهاند! ترسو فراموش کرده است که هر شب جمعه خدایش را به این کریمی میخوانده است که: عادتک الاحسان الی المسیئین، عادت توست که نه فقط به نیکانت که گناهکاران و بدخواهانت را حتی در آغوش احسان و مهربانیت سخت بفشاری و بهره ماندشان سازی! ترسو همانقدر که خیلی خودش را تحویل میگیرد خیلی هم فراموشکار است….
ترسو فراموشکار است! خیلی زود همه چیز را از یاد میبرد! شتر دیدی! ندیدی! حالا نه اینکه چیزهای پیش پا افتاده را فراموش کند! نه اینکه یک قرار گم در بین هفتههای پیچ در پیچ را فراموش کند! نه! ترسو خدا را فراموش میکند! لا تکونوا کالذین نسو الله فاساهم انفسهم! ترسوا خدا را فراموش میکند! نه اینکه اصلا یادش نباشدها! نه! کافی ست نیازی در زندگیش باشد تا خدا خدایش گوش عرشیان را کر کند! کافی ست حاجتی داشته باشد تا عرش را به فرش بدوزد، کافی ست گرفتاری داشته باشد تا صدای ضجههایش آسمان را بلرزاند و از زاهدترین زاهدها و عابدترین عابدها زاهدتر و عابدتر و شب زنده دارتر شود! در رنجها و بد بختیها و گرفتاریها و نیازها و مصیبتها ست که به یاد خدا میافتد!
📌پنجشنبه ۲ تیر ۱۴۰۱
روزهای اول بیماری هوا غباری است. نه دوردست پیداست. نه پیش پا. جوابهای آزمایشهای مختلف مثل باد این غبارها را جابهجا میکنند. هرچه بیماری سختتر بادها سهمگینتر. مهم رفتن غبارهاست. که میروند و صحنه شفاف میشود.
برای آدمهایی به عمر من درک مسیر پیش رو چند مرحلهی ساده دارد؛ گفتگویی صریح و تنها با پزشک. جستجویی در مقالات علمی. و صحبتی صریحتر با کسانی که پزشک ته خط را به آنها گفته است. از این خواندنها و شنیدنها و گفتنها یک عدد بیرون میآید؛ عددی که احترام دارد و قاعدتا قطعیت نه. این عدد با همان احترامش جهان جدید انسان را میبافد.
عبور از جهان قدیم به جهان جدید خیلی طول نمیکشد. برای من به قاعدهی خاکستر شدن دو یا سه نخ سیگار بود. و تمام. در این فاصله آدم به دنیا نگاهی میکند. آهی میکشد. و به یاد میآورد که این دنیا چندان هم جای خواستنی و دوست داشتنی نبود. از پس پکها و کامگرفتنهای عمیق در آن چند نخ سیگار، پوچی و پوکی دنیا را میبیند. ته سیگار را زیر پا له میکند. دل میکند. میرود و به زندگی اش ادامه میدهد. بیتعلق.
ناگهان اما همه چیز عوض میشود. که کاش نمیشد. دنیا عوض میشود. با محبت. با دوستیهای بیدریغ. با مهربانی آدمها. خانواده، خویشها. رفیقها. یارها. نزدیکها و دورها. ناگهان برایت آغوشهای محبت باز میشود. محبتی که بیدریغ است و بی انتظار.
بعضی نزدیکها که تحمل دیدن فروپاشی تن آدم را ندارند دور میشوند و میروند. که نبینند و اوقاتشان تلخ نشود. دیدارها را به بعد از بازگشت سلامتیات حواله میدهند. که تو اذیت نشوی. دروغ میگویند. خودشان اذیت میشوند. یارها اما میآیند. حتی از دور. حتی اگر از قدیم کدورتی در دل داشته باشند. یا از تو رنجیده باشند. یا تو و آنها روزگار سلامت را به رقابت گذرانده باشی. یا حتی آنها را بیرون از پیلهی خودت اصلا ندیده باشی.
چند روز بعد چشم باز میکنی. میبینی در کانون محبتهایی. میبینی آدمها دوستت دارند. برایت جان میدهند. برایت کارهایی میکنند که برای خودشان نمیکنند. از کار، از فراغت، از مال، از آسودگی، از وجودشان میزنند برای تو. تنها خواستهشان هم این است که بمانی.
ته سیگار را زیر پا له میکنی که بروی. دل کندهای که بروی. لحظهای برمیگردی. پشت سرت را نگاه میکنی. میبینی وه که دنیا چقدر پر از دوست داشتن است. و چقدر دوستداشتنی است. پا سست میکنی.
آدمها فکر میکنند تو میل به رفتن داری. نمیدانند با تو چه کردهاند. دنیا را برایت بهشت کردهاند. و رفتن را سخت. و کندن را. همین.
🌱
به مناسبت ۲۰ دیماه
سالروز شهادت امیر کبیر
شاعر: مرحوم فریدون مشیری
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،
زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،
جهان هنوز همان دست بسته تقدیر!
هنوز، نفرین می بارد از درو دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاه بد کردار.
هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمه سروها که " ای جلاد!
مزن! مکش! چه کنی؟ های ؟!
ای پلید شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطره گلگونه، رنگ میگیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غم های مردم ایران.
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاری آب،
هنوز ناله باد،
هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر.
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه
برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر!
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،
درین سراچه ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
محال ..... محال،
هزاران سال بمانی اگر،
چه دیر....
چه دیر....!
💢 نکاتی در باره «علوم انسانیِ اسلامی» و آیتالله «محمدتقی مصباح»
✍ علی اصغر مصلح
🗓 ۲۶ آذرماه ۱۴۰۱
🔺 مرحوم آیتالله مصباح درکی سطحی و مخدوش از فرهنگ و تمدن غرب و به خصوص فیلسوفان مدرن و معاصر داشت و نظرات وی در باره علوم انسانی در حدّ سفارشهایی اخلاقی یا نظراتی کلی و انتزاعی بود.
🔺 مصباح حتی مهمترین نظریهٔ شکلگرفته در فلسفه اسلامی معاصر، یعنی نظریه «ادراکات اعتباری علامّه طباطبائی» را که میتوانست مبنائی فلسفی برای گفتگو در باره علوم انسانی معاصر باشد، به درستی درنیافتهبود و با استاد خود در این باره مخالفت جدی داشت.
🔺 اگر مراد از «علوم انسانی» در عنوان «علوم انسانی اسلامی»، علوم انسانی (Humanities) شکلگرفته در دانشگاههای مدرن باشد، «علوم انسانی اسلامی» هنوز تحقق و تعینی ندارد و این عنوان را یا باید در حدّ یک «تمنا و درخواست» بدانیم و یا آن را ترکیبی متناقض تلقی کنیم.
🔺 مهمترین دریافت درست آیتالله مصباح از علوم انسانی این بود که «علوم انسانی» نسبتی با قدرت دارند. اما چون قدرت در زمان معاصر را آنطور که متفکرانی چون فوکو دریافتهبودند، درک نکردهبود، تصور میکرد که با قدرت عریان و فرمایشی میتوان علوم انسانی را دگرگون ساخت و به خدمت گرفت.
🔺اگر ضرورتاً امر دائر بر تعیین روزی با عنوان روز «علوم انسانی اسلامی» باشد، حضرت آیتالله جوادی آملی احقّ عالمان معاصر برای چنین عنوانی است؛ هر چند بر نظریات ایشان در باره علوم انسانی نیز نقدهای جدی وارد است.
🔺 کاش به جای تعیین عنوانها، آن هم چنین غیرقابل دفاع، به بحرانهایی توجه میشد که ناشی از آسیبهایی است که به علوم انسانی دانشگاهی رسیده است. وضع توسعهنیافتگی و بحران در محیطزیست و آموزشوپرورش و اقتصاد و مدیریت و فرهنگ، تا حدّ زیادی ناشی از نحیف و ناکارآ شدنِ علوم انسانی است.
🔺 کاش روحانیت محترم به یکی از آزمونهایی که در آن قرار گرفته، توجه بیشتری میکرد و در این زمینه تقوا پیشه میساخت. اولین عنوانِ قرین «روحانیون»، «علما»ست و اولین شرطِ عالم، خودآگاهی به قلمرو علم خویش است. عالمان دین در صورتی میتوانند در علوم انسانی مدرن اظهارنظر کنند که آن علوم را از صاحبان اصلیِ آن آموخته باشند. در غیر این صورت با اعتبار روحانیت که قرنها با زحمت عالمانی چون علامه طباطبائی به دستآمده، بازی خواهند کرد.
🌐 از کانال دکتر مصلح:
@jostarha_yadashtha
نظام و مهارت تجدید نظر
باز هم تسلیتی دیگر. در جنگی که در نهایت، قربانی آن، وطن و هموطن است. در خوشبینانهترین حالت، که احتمالا مقبول برخی از خوانندگان این نوشته نیست، با اعتماد به خبرگزاریهای داخلی، تروری دیگر صورت گرفته است.
با فرض صحت این اخبار، چه کسی از این کشتهها سود میبرد؟ هر کشته یک خانواده، یک شهر، یک چهله، یک سالگرد، یک انتقام ... بازنده اصلی این فرایند نظام است. این ترورها میتواند تا هزاران روز ادامه یابد تا وقتی یک تفسیر و روایت غالب مخالف نظام از آن وجود دارد، دشمن طراح و برنده این بازی است. جنگ اصلی، جنگ روایتهاست. و از اتفاق جمهوری اسلامی در این جنگ بسیار ضعیف است. کند است، تخصص ندارد و زمین بازی را نمیشناسد. با بستن شبکههای اجتماعی نیز توان اثرگذاری کنشگران مرزی را به صفر رسانده است و در تنهایی و انزوا فقط ابزار جنگ سخت را برای خود باقی گذارده است. ابزاری که برای ساماندهی اختلافهای داخلی بیاثر است.
فرصتهای زیادی از دست رفت. اعتماد به نفس کاذب نظام، توانایی تجدیدنظر و تغییر رای را از او گرفت و گرهای که به دست نیروهای درونی جامعه باز میشد اکنون به دندان نیروهای امنیتی باز نمیشود. "تجدیدنظر" توانایی انطباق و بقاست و نظام این تجدید نظر را فقط به معنای عقبنشینی فهم میکند و جایی برای "تغییر" در هویت خود قائل نمیشود.
اما همچنان هیچ راهکاری جز راهکارهای مسالمت آمیز منتها اینبار در سطحی عمیقتر وجود ندارد. ممکن است در این نرمش قهرمانانه با مردم کشورتان طعنه دشمنان یا پوزخند معترضان تلخ و گزنده باشد اما این تلخی و گزندگی تنها مرهم باقیمانده است.
اجازه دهید خانوادههای کمتری داغدار شوند و شادی به سرزمینمان بازگردد.
مثلا، دستکم فیلترینگ تلگرام را بردارید. از نخبگان بخواهید آزادانه به مناظرههای دانشگاهی بپردازند. دانشجویان در بند را را آزاد کنید. گزارشی شفاف از زندانیان منتشر کنید. ملاقاتها را تسریع و تسهیل کنید. نهادهای مدنی را برای پیگیری مطالبات مردم به رسمیت بشناسید. برای اشتباهاتی همچون حادثه نازیآباد و ... به صورت مکرر عذرخواهی و دادخواهی کنید. خبر تشکیل کمیته بازنگری در قانون اساسی را درباره موارد بحث انگیز منتشر کنید. اگر دشمن شما فراخوان اعتصاب میدهد شما فراخوان تجدیدنظر بدهید. اگر دشمن شما خبر محدودیت بازیگران و فوتبالیستها را منتشر میکند شما خبر تشویق حقگویی و مدارا با اشتباهات احتمالی و آزادی زندانیان را منتشر کنید. از روحانیون نواندیش که سالهاست درباره بیثمری اصرار بر حجاب اجباری و ... تاکید میکنند حمایت کنید و اجازه دهید رسما ابراز نظر کنند.
اگر راهکارهای اینچنینی از دید شما سطحی و بیحاصل است، و شما فکرهای بهتری دارید، همان کارها را بکنید اما بدانید که برای پایان این کشتهها باید روایت پشت آن را بیاثر کنید و هیچ راه دیگری ندارید.
https://telegra.ph/%D8%B5%D8%AF-%D9%88-%D9%86%D9%87%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%85%D9%87%D8%B1%DB%B1%DB%B4%DB%B0%DB%B1-10-12
یادداشت خوبی از جناب رضا امیرخانی
@yaser_arab57
روش مبارزاتی ابراهیم (ع)
چگونه بت میشکند؟
#بخش_سوم
▪️پرسشگری نقادانه
اکنون، زمینه برای طرح پرسشهای بنیادین ابراهیم مهیا شده است؛ پس میپرسد:
أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ (٦٦) أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، أَفَلَا تَعْقِلُونَ (٦٧).
جالب است! مسئله مسئله تعقل است؛ چگونه چیزی را میپرستید که هیچ سود و زیانی برایتان ندارد؟
ابراهیم نیاز به ادبیاتی ندارد که «ایمان» را از مخاطب التماس میکند!
این را مقایسه کنید با ادبیاتی که در آن دینداری با ایجاد #حس_گناه در مخاطب و ترس از عذاب تبیین میکند! بحث عقلی در جریان است.
▪️خشونت کار کیست؟
داستان را در قرآن دنبال کنیم: روحانیون صاحب قدرت بازی را باخته اند! منافع آنها در خطر است. نخستین حربه آنان توسل به احساسات عمومی است؛ مردم را از دست رفتن ایمانشان میترسانند:
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (۶۸)،
اگر اهل کار هستید، ابراهیم را بسوزانید، و معبودهایتان را یاری کنید!
▪️به میان آمدن شخصیت چهارم
وقتی ابراهیم کارش را خالصانه و درست انجام میدهد در برابر خشونتِ روحانیون صاحب قدرت، شخصیت غیور چهارم به میان میآید! این همان سنت «#امداد_الهی» است. شاید، سازوکار دین در برابر شرور اخلاقی!
قُلْنَا يَا نَارُ، كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ!
گفتيم: «اى آتش، براى ابراهيم سرد و سلام (بیآسیب) باش!
اکنون راوی رو به ما میگوید:
وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ(٧٠)
میخواستند نابودش کنند، ما نابودترشان کردیم!
ادامه دارد...
#تدبر_در_قرآن
#تفکر_نقادانه
#تفکر_فرهنگی
🗓
روش مبارزاتی ابراهیم (ع)
تاملی بر عمل بتشکنی ابراهیم بر اساس آیات قرآن
#بخش_نخست
ماجرای بتشکنی ابراهیم(ع) به خاطر مضمون انقلابی و حماسی آن شهرت زیادی دارد. در این یادداشت میکوشم تا بر اساس روایت قرآن - در آیات ۵۱ تا ۶۷ سورۀ انبیاء- نشان دهم این «گفتوگوی انقلابی» چه آداب و درسهایی دارد.
▪️تحول با روش گفتوگویی/ dailogical transformation
یکی از بارزترین صحنههای نمایش روش ابراهیم(ع) داستان بتشکنی اوست. بر اساس بیان قرآن، ابراهیم(ع) در این مرحله شخصیت رشدیافتهای دارد. شاید به این معنا که آگاهیها و تجارب لازم برای دعوت صحیح به توحید و دیگر ابعاد رسالت داراست[1]. ابراهیم (ع) در قرآن، در موقعیتهای گوناگون و به بهانههای متنوع، گفتوگو و اندیشیدن در موضوع «جهانبینی» را به «صحن علنی» جامعه میکشاند. ابراهیم(ع) این روش را گاه در گفتوگو با خویش[2]، گاه در گفتوگو با پروردگار[3]، گاه در گفتوگو با صاحبِان قدرت[4] و گاهی در گفتوگو با قوم خویش[5] دنبال میکند.
میتوان گفت: مهمترین ویژگی روش ابراهیم(ع) در مواجهه با چنین جامعهای گفتوگو و پرسشگری نقادانه است. ابراهیم در ماجرای شکستن بتها، عمل خود را به شکلی پیش میبرد که روحانیون صاحب قدرت را به «دادگاه علنی» میکشاند. مثلثی ساخته میشود که ضلع نخست آن، روحانیونِ صاحبِ قدرت؛ ضلع دوم: عموم مردم، و ضلع سوم، ابراهیم بتشکن است. پس ما شاهد یک گفتوگوی سه سویهایم که در آن مردم نقش «هیات منصفه» را دارند. گویا در عرف عام و وجدان اخلاقی جامعه ابراهیم (هم)، این امر پذیرفته است که بحث درباره مسائل فکری و عقیدتی نمیتواند بحثی پشت درهای بسته و یا محدودیتهای امنیتی باشد ویا هنر ابراهیم این بوده است که چنین سدهایی را در ماجرای بتشکنی شکسته است.
بخوانیم:
▪️چون به بتخانه آمدند، [روحانیون] با شگفتی گفتند: چه کسی این کار را با معبودان ما انجام داده است؟ به یقین او از ستمکاران است(۵۹)
▫️ [مردم] گفتند: «شنيديم جوانى، از معبودان ما [به بدى] ياد میکند كه ابراهيم صدایش میکنند (۶۰)
▪️ [روحانیون] گفتند: پس او را در برابر دیدگان مردم ( عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ) بیاورید تا مردم شاهد ماجرا باشند (۶۱)
▪️ [روحانیون] گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با معبودان ما چنین کردهای؟ (۶۲)
ادامه دارد ...
▪️پانوشت:
[1] انبیاء ۵۱
[2] انعام/۷۵ تا ۷۹
[3] بقره/ ۲۶۰
[4] بقره/۲۵۸
[5] انبیاء/۵۱ تا ۶۷، شعراء/۸۹
#جهاد_تبیین
#تدبر_در_قرآن
#تفکر_نقادانه
حق اعتراض به معترض محفوظ است؟
حامد صفاییپور
با همگانی شدن اعتراضها در پی حادثه اخیر درباره خانم #مهسا_امینی رفتار ما مردم نیز می تواند موضوعی برای بررسی نقادانه باشد.
قبل از آن بگویم که این خرده گیری به «مردم» در سطحی دیگر باز به حاکمیت مربوط است. «الناس علی «فرهنگ» ملوکهم». این حاکمیت است که با شیوه کنش سیاسی خود به مردم میآموزد مرز افراط و تفریط، اعتراض و شورش، نقد و تخریب کجاست و شیوه مدنی اعتراض چیست؟ ما آنگاه در وضعیت «بیچارگی» قرار میگیریم، که حکومت که خود باید راهگشای مسئله باشد، به بخشی از مسئله تبدیل شده است.
▫️خشم انقلابی (گاهی) زمینه پیدایش «انقلابیهای خشن» و «پونز به دست» است.
اگر «خشم انقلابی» به «خشم کور»؛ تخریب به هر قیمتی، تبدیل شود و در بهترین حالت، به نتیجه دلخواه معترضان هم برسد نتیجه آن پیدایش طبقه جدیدِ «پونز به دستی» است که دیگران را به دلیل نداشتن خلوص، یا شهید کافی در انقلاب به انزوا و خشونت تهدید میکنند. من در آن دیالوگی که معلم مدرسه را به دلیل ندادن پاسخ مثبت به دعوتنامه اعتصاب عمومی «انجمن صنفی معلمان» با فحش و تهدید بدرقه میکند، سایۀ «گشت کُشتار» تازه ای را می بینم که نقش ساختار روانی افراد، تنوع شخصیتها و تشخیصهای متنوع را به واکنشی دفعی، هیجانی و انحصارگرا کنار میزند. در چهره این انقلابی خام، «خطر بازتولید» همان استبداد، پیشبینیپذیر است. چنین معترضی در دام تبدیل به دیکتاتوری تازه افتاده است.
▫️خطر تبدیل «پروسه» به «پروژه» در ذهن معترضان
ما معترضان به ذهنیت حاکمیت در نادیده گرفتن دیگر دیدگاههای (حتی دروندینی) در موضوع حجاب اجباری، در به ابتذال کشیدن واژههای «ارشاد»، «صیانت»، ... و حتی «قانون» اعتراض داریم. به تبدیل این ذهنیت غلط در قالب قانونهای نوشته و نانوشته هم. به عملکردهای سلیقهای و حزبی هم. اما اکنون در جایگاه سنجش تفکر فرهنگی معترضین نیز با مسالهای روبروییم.
معترضی که میخواهد به «هر قیمتی»، بدون اولویتبندی روشهای اعتراضی از روشهای قانونی (مثل تجمعات آرام) -که متاسفانه حاکمیت از طرفیت استفاده بههنگام از آن غافل است- تا روشهای نافرمانی مدنی (مثل بوق زدن در خیابان و ...)، اعتراض را به صورت دفعی به سطح نهایی و پر خشونت آن بکشاند، صرفا به این دلیل که خشمگین است، اعتراض دارد و میخواهد صدایش را در گوشهای ناشنوا فریاد بزند، از منطق تحولات اجتماعی پایدار و اثرگذار تبعیت نمیکند. او به نوعی در حال تبدیل «خود» به «قانون»، توجیه وسیله با هدف، و مهمتر از همه، دور زدن خودآگاهی جمعی است.
او میخواهد قبل از پیدایش یک خودآگاهی پیوسته اجتماعی تهنشین شده و نهادین، «پروسه» تغییر را به پروژه تحول تبدیل کند. این، همان تکرار اشتباه حکومت است. بستن گره روسری در دل پروژه با بازکردن آن در دل پروژه تفاوت چندانی ندارد. هر حرکت اجتماعی که حاصل یک فرایند خودآگاهی و همداستانی اجتماعی نباشد و با ندانم کاری به «پروژه» و «مهندسی اجتماعی» تبدیل شود چاره ای جز توسل به خشونت برای خود نگذاشته است.
پس چه کنیم؟
پاسخ کوتاه و ساده به این پرسش کوته فکری است اما گمان میکنم در جامعه هستند کارشناسان علوم اجتماعی که به ما توضیح دهند ما چگونه باید به صورت منطقی و گام به گام در عین اقتدار، نه خشم مهار نشده، اعتراض و مخالفت خود را منتشر کنیم. اعتراض اگر قرار است ثمربخش و نتیج آن پایدار باشد، نیازمند راهنمایی دانشی و تصحیح مداوم است. تا حدی مخالفم که چه خوب اعتراضات مردمی ما رهبری ندارد. ما قرار نیست با اعتراضات کور جوانان خود را نفله و وضعیت را امنیتی و خودآگاهی تاریخی خود را در مسیر غلطی قرار دهیم. ما باید به شیوه بومی اعتراض (با دستی خراب کردن و با دستی ساختن) دست یابیم.
................
*بخشی از این پاسخ من به این بر میگردد که من همچنان اصلاحات را تنها گزینه معقول در شرایط نبود جایگزین تئوریک و عملی برای ج.ا میدانم.
این مطلب در اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/Ci-B5qfN47v/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
بعد مدتها، در صحبت نوجهانان
مهارت تصمیمگیری، عنوان کارگاه پنج-هفتهای است که از این هفته با دانشاموزان پایه دهم دبیرستان پسرانه سادات آغاز کردم. خاطره پرسش سهمگین یکی از دانشآموزان پس از اجرای بخش اول کارگاه پر رنگترین تصویر این تجربه است. از من پرسید: آقا! ما چگونه میتوانیم بفهمیم که در مسیر رسالتمون قرار گرفتیم! یک مرتبه تصویر جوانی خودم را در او دیدم. صورتی گندمی، چشمان پر شوق، ته نشینی از آرمان، خدا و خواستن تغییر. دلم گرفت. منظورش را از رسالت پرسیدم و پاسخی دادم. پاسخی که با پاسخ آن روزم به همین پرسش تغییر یافته بود. رفت و ده دقیقه دیگر دوباره آمد. گفت: آقا شما پاسخ خودتان به این پرسش چیست؟ دوست داشتم بشینم روی زمین! لم بدهم به دیواری و بگویم: بیا با هم شعر بخوانیم! حرف بزنیم اما فاصله خودم را حفظ کردم و خیلی جدی گفتم من دو پاسخ دارم. یکی پاسخی معنوی و یکی پاسخی اجتماعی. هرچند شخصا به این تفکیک قائل نیستم. پاسخ معنویم را برایش گفتم اما برای شما نمیگویم. اما پاسخ اجتماعی ام این بود که رسالت ما این است که غمی کم کنیم و از ملالت و رنج و دردهای بشر بکاهیم و بر خوشی و شادی و امیدواری او بیافزاییم. در چشمهایم نگاه میکرد. تشنه بود. بیرحمانه صورت برگرداندم و به کارم ادامه دادم.
◽موضوع کلاس در جلسه اول از این قرار بود:
▪️مفهوم سواد از دیروز تا امروز
▪️دشواری اندیشیدن و پاسخ به این پرسش که چرا بیشتر خلق الله از تفکر فراری اند.
▪️بعد هم معرفی الگو و روش کار این دوره
گام نخست انتخاب مسئله.
بچه ها رفتند تا در قالب فعالیت گروهی مساله خود را با روش ماتریس زوجی بیابند و سپس، نقشه ای ذهنی از مساله خود بیابند.
#تجربه_کلاس_داری
#داستان_کلاس_داری
🔲 پروندهٔ "فلسفهٔ تحلیلی در زندگی روزمره"
🔘 میزگرد «فلسفه تحلیلی و رابطهٔ علم و دین»
🔘 نشست یازدهم - بخش اول
🔘 فایل صوتی
🔘 مدت زمان: ۶۱ دقیقه
🔘 مهمانان میزگرد:
☑️ دکتر ابراهیم آزادگان، رئیس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف
☑️ دکتر حامد صفاییپور، دکترای فلسفه علم و مُدرس
🔲 میزبان:
☑️ دکتر محمدرضا واعظ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه علم، دانشگاه بُن آلمان
🕗 تاریخ:
جمعه ۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۱، ساعت ۲۱ به وقت ایران
۲۹ آپریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی
🔲 پیجهای اینستاگرام:
🔳 instagram.com/mrvaez
🔳 instagram.com/rooyeshedigar
🔲 پیجهای تلگرام
🔳 T.me/tanhaatarazyekbarg
🔳 T.me/rooyeshedigar
حسن اقای عباسی
تلاش ما برای امر به معروف و نهی از منکر شما تا امروز نتیجه شایانی نداشته است.
منتقدی از شما با فریاد سوال میپرسد که «نام چهار اقتصاد دان را ببر». ظاهرا او هم دارد به صورت انقلابی و آتش به اختیار، روشی که شما مروج آن هستید، اعتراضش را به حضور شما در دانشگاه نشان میدهد. دربارۀ برخورد شما سه اشکال مطرح است:
الف؛ چرا انتقادت را با به سخره گرفتن لباس او آغاز میکنی؟
ب؛ چرا موضوع را به تربیت خانوادگی اش ربط میدهی؟ چه ربطی دارد؟
ج؛ چرا او را سریعا در دسته فراریان ضد انقلاب (گنده تر از او) قرار می دهی؟
اصلا همه مواضع سیاسی تو حق؛
بیا درباره اخلاق با هم گفتوگو کنیم.
حامد صفاییپور
3 خرداد 1401
یادداشت اول؛ 1394؛ اینجا
یادداشت دوم، 1396؛ اینجا