کانال انحصاری فریدون محمودی
بیهقی
آغاز مجلّد ششم
همی گوید ابوالفضل بن محمّد الحسین بیهقی. رحمه الله علیه هرچند این فصل از تاریخ مسبوق ۲است بدانچه بگذشت در ذکر ، لکن در رتبه سابق است . ابتدا بباید دانست که امیر ماضی ، رحمه الله علیه ،شکوفه ء نهالی بود که مُلک ۳ از آن نهال پیدا شد و در رسید ۴ و چون امیر شهید مسعود بر تخت ملک و جایگاه پدر بنشست .و آن افاضل ۵ که تاریخ امیر عادل سبکتگین را ، رضی الله عنه ، براندند از ابتدای کودکی وی تا آنگاه که برای البتگین ۶ افتاد. حاجب بزرگ و سپاه سالار سامانیان ۷، و کارهای درشت ۸ ، که بر وی بگذشت تا آنجا که درجه امارت ۹غزنین یافت و در آن عزّ گذشته شد و کار به امیر محمود رسید ، چنانکه نبشته اند و شرح داده ، و من نیز نا آخر عمرش نوشتم، آنچه بر ایشان۱۰ بود ،کرده اند و آنچه مرا دست دهد به مقدار دانش خویش نیز کردم تا بدین پادشاه بزرگ رسیدم و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم ، چون معتادان بوده ام تا اینجا رسیدم .
حواشی و توضیحات :
۲ - مسبوق : پیشی گرفته ، اسممفعول از سبق ۳-مُلک : پادشاهی ۴: معنی دو جمله : پادشاهی غزنوی از آن درخت نورسته پدید آمد و چون شاه شهید مسعود بر اورنگ فرمانروایی پدر تکیه زد و به کمال رسید .
۵ - افاضل ؛ جمع افضل به معنی سر آمد و برتر و افزونتر یا فاضل تر ۶- البتگین : نخستین کسی که از این امرا که در حقیقت موسس سلسله غزنوی است ابو اسحاق البتگین است ۷- سپاه سالار سامانیان : از لحاظ دستوری عطف بیان یا بدل البتگین است ۸ - درشت : بزرگ ۹- امارت : امیری و فرمانروایی ۱۰ - بر ایشان بود : بر عهده و ذمه آنان بود .
گزینش " رعنا ثقه الاسلامی "
تاریخ بیهقی ، مجلّد ششم ، ص ۱۴۹ ، تصحیح دکتر خلیل خطیب رهایی .
"یی تار سیبیلم"
هَمَه كارت ، رفيقِم چَفده رَفده
نِمِينيمِت ، دِ سالُ ماهُ هَفده
مِسُوني ،جايِ يهِ تارهِ سيبيلِم*
برارم ، اَبرارت ،چَك وسَفده ...
استاد فریدون محمودی
فریور
* در گذشته هاي نه چندان دور يك تارموي
سبيل مردان وجه تضمين محكمي به حساب
مي آمد .
(رفیقم)
لِوامِ بَسّی و لالِم ، رفیقِم
نپرس اَ سِنم و سالِم ، رفیقِم
اَ دَسِ روزگارِ لا مُورُوت ...
کِلِ کُک نی دیَه حالِم رفیقِم
فریدون محمودی
فریور
بر کوهپایه های مکّه
دیشب 🌹
شکوفه می رست
باران وحی آن دم بارید و باز بارید
زنگار کینه ها را ، از آ ینه زدایید
بر جان پاک احمد، الهام عشق بارید
آ وای دلنشینی ، از سنگ و صخره و کوه
گفتا بخوان محمد (ص)
پاسخ بدو چنین داد :
خواندن نمی توانم
باردگر خروشید
گفتا بخوان محمد
صحرا وصخره لرزید
برقی سپس درخشید
آنگه رسالتی سخت بر شانه اش نهادند
از جای خویش برخاست
آگنده بود از بیم
گلبرگ چهره او ، لبریز از عرق بود
از کوه شد سرازیر
اما نه مثل دیروز
در جان پاک احمد ، خورشید وحی می سوخت
مکه درآن دم سبز
دیده به چلچراغ آ یات نور می دوخت
فریدون محمودی
فریور
✅ نمادهای جشن بهمنگان
✍ شاهین سپنتا
در فرهنگ ایرانی دومین روز هر ماه و یازدهمین ماه سال را به نام بهمن به معنی «منش خوب» نام نهادهاند. از این روی، در بهمنروز (دومین روز) از بهمنماه، جشن بهمنگان، جشن صلح و پرهیز از کشتار جانوران، برگزار میشود.
🔆 نمادها و خوراکیهای پیشنهادی برای سفره بهمنگان:
یک- شمع و آیینه و آب به نشانه روشنایی
دو- شیر، تخممرغ، ماست و کشک.
سه- نان و پنیر و سبزی خوردن
چهار- آش سبزیجات یا شله قلمکار و یا شیربرنج
پنج- شیرینی پشمک.
شش- گلهای یاسمن سپید یا هر گل سفید
هفت- ریشه گیاه بهمن (سرخ یا سپید/زرد) که از عطاریها میتوان تهیه کرد.
هشت- عود و کندر و بخورهای خوشبوی گیاهی.
👈 پرهیز از خوردن گوشت و غذاهای گوشتی و خوردن غذاهای گیاهی همچون آش بهمنگان (آش سبزیجات یا شله قلمکار) یا غذاهایی که با شیر درست میشوند، همچون شیربرنج.
👈 پوشیدن تنپوش سپید به نشانه صلح و دوستی و پاکی و پرهیز از کشتار جانوران در جشن بهمنگان.
🐓 پیشکش تندیسکهای خروس سپید (پیک مهر و بیدارکننده مردمان) یا یادبودهایی با نماد خروس سپید و گل یاسمن سفید.
@JASHNHA2
@shahinsepanta
خط سوم
سلطان ولد فرمود که ؛ روزی حضرت والدم در مدحمولانا شمس الدین. . . مبالغه ای عظیم می فرمود ، و از حد بیرون ، مقامات وکرامات
و قدرت های او را بیان کرد که من از غایت شادی بیامدم و از بیرون حجره ی او سر نهادم و ایستادم .
[ شمس] فرمود که :
بهاالدین این چه لاغ است ؟
گفتم :
- امروز پدرم اوصاف شما را بسیار کرد !
گفت :
- الله ، والله ، من از دریای عظمت پدرت یک قطره نیستم ! اما هزار چندانم که فرمود !
باز به حضرت مولا نا آمدم . سر نهادم که :
- مولانا شمس الدین چنین گفت .
مولانا فرمود :
- خود را ستود و عظمت خود را نمود و صد چندان است که فرمود !
گزینش " رعنا ثقه الاسلامی "
خط سوم ، صص۳۳، ۳۴ الف
(شمعدانی ها)
مثل شمعدانی های باغچه
خوشرنگ بود
بی غش
دلش خش نداشت
کیمیای عمرش را مفت
به پای فصل ها ریخت
آخرش،
شمعدانی هم مُرد
باد بنیان کَن
باغبان را برد
استادفریدون محمودی
فریور
(فکر نو)
صبح
چشم هایش را
می گشاید و به من خنده کنان می گوید
سالها پیر شدند
ابر ها پیر شدند
برف ها پیر شدند
آن همه برگ تر و تازه
زمین گیر شدند ...
و تو در باغچه ی خانه ی تنهایی باد
فکر نو رسُتن و خندیدن یک دشت
شقایق هستی ...
استادفریدون محمودی
فریور
" دَدَه بزم آرا "
۱) کلمه ی دَدَه ، پیشنامی خاص بوده است برای سیاهپوستان زرخریدی که به صورت غلام و برده در ایران وجود داشتند ، دَده سیاه ، دَدَه برهنگی، دَدَه یاسمن ، و جز اینها...دَدَ بزم آرا ، کنایه از زن سیاه و بسیار زشت و احتمالا سالخورده است : " زنی را که محمود گرفته دیده ای ؟یک دَدَه بزم آرا که به خوابت بیاید زهره ات آب مي شود !"
۲)نام یکی از پنج زنی که آقا جمال خوانساری در کتاب معروف خود " عقاید الّنساء یا کلثوم نَنَه " از زبان آنان افکار و عقاید خرافی زنان عصر خود را مطرح کرده است :
" اما مقدّمه ، در اسامی علما و فضلا و فضیلت آنها -
بدان که افضل علمای زنان پنج نفرند : اول
بی بی شاه زینب. دوم کلثوم ننه سوم خاله جان آقا (آغا ؟ ) چهارم باجی یاسمن ، و پنجم دَدَه بزم آرا ."
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : کتاب کوچه ، احمد شاملو ، ص ۴۰۰
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت ششم
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ای بوی خوش وصل که به همراه نسیم آمدی جانی تازه بودی اینک اندیشه ناصواب مرا ببین که دل بر وفاداری تو استوار کردم که نمیپایی و زود میگذری .
وصال دگر :سازگارتر
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
طلا در مس ( ادامه یک بچه بودای اشرافی )
دراین جزیره متروک ، به جای آنکه سپهری ، مثل بعضی ها (مثل نصرت رحمانی ) تبدیل به غول یک چشمی شده باشد و زندگی را کثیف ببیند ، بدل به یک موجود غیر واقعی یک چشم دیگر ، یک فرشته یک چشم بی وزن که از هوا یا آب سد در آورده است می،شود ، بدل به چیزی می شود که حد فاصل بین زن و مرد ، خدا و انسان ، شاعر و مجنون و سایه شیء است ، بدل به چیزی می شود که به حوادث زمینی بی اعتناست ، از زمزم الهی آب مي نوشد ،در کنار آب ها به پهلو می خوابد ، دعوت ماهی ها را می شنود ، سلامت یک سرو را می بیند و مثل بزی از شاخه ای توت می خورد و از آنجا که این فرشته اثیری یک چشم ، با تمام بی وزنی محیط آسمانی اش نقاش نیز هست در جزیزه روش و رویایی و ملایم خود به دنبال " جشن خطوط " می گردد در این شکفتگی نوظهور اشیا و عاطفه ها و حتی بارور شدن نوعی خرد عارفانه ، از تاریخ خبری نیست ، از خشونت اجتماعات چیزی به چشم نمی خورد ؛ از پدیده های جهان امروز چیزی پدیدار نیست چرا که در پشت شیشه های نامرئی این برج بلند ، بودای جوان ، یا حتی بودای کودکی نشسته است که از پای درخت روشن خود ، اشیای جهان را به حضور خویش می طلبد و با آنها معامله ای می کند که کودکان ساده با عروسک هایشان می کنند .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : طلا درمس (در شعر و شاعری )جلد اوّل رضا براهنی ، صص۲۸۳ ، ۲۸۴
خطّ سوم
...سلطان العارفین چلپی...از حضرت سلطان ولد ...روایت کرد که : روزی مولا نا شمس الدین بطریق امتحان ...از حضرت والدم ( مولوی ) ، شاهدی التماس کرد .پدرم ( حرم ) همسر خود " کراخاتون "را که در جمال و کمال جمیله ی زمان و ساره ی ثانی بود ،و در عفت و عصمت ، مریم عهد خود ، دست بگرفته در میان آورد.
شمس فرمود او خواهر جان من است ، نمی باید . بلکه نازنین شاهد پسری می خواهم که به من خدمتی کند !
مولانا فی الحال ، فرزند خود سلطان ولد را که یوسف یوسفیان بود پیش آورد و گفت : امید است که به خدمت و کفش گردانی شما لایق باشد .
شمس فرمود او فرزند دلبند من است ! حالیا ، قدری اگر صهبا داری اوقات (بعضی وقت ها ) به جای آب استعمال می کردم که مرا از آن ناگزیر است .
همانا که پدرم به نفسه بیرون آمده دیدم ه سبویی ار محله جهودان پر کرده بیاورد و در نظر او بنهاد دیدم که مولانا شمس الدین - فریادی بر آورد و جامه ها بر خود چاک زده سر در قدم پدرم نهاد و فرمود :
منغایت حلم را از مولانا امتحان می کردم !
" رعنا ثقه الاسلامی "
خط سوم ، دکتر ناصر الدین صاحب زمانی ، صص ۲۱ ، ۲۲
غزل شمارهٔ ۵٩
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدهست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدهست
آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز میبینم که در عالم پدیدار آمدهست
عود میسوزند یا گل میدمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمدهست
تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد
هر چه میبینم به چشمم نقش دیوار آمدهست
ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی میدهد اینک خریدار آمدهست
من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند
خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمدهست
گر تو انکار نظر در آفرینش میکنی
من همیگویم که چشم از بهر این کار آمدهست
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
مردهای بینی که با دنیا دگر بار آمدهست
آن چه بر من میرود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمدهست
نی که مینالد همی در مجلس آزادگان
زان همی نالد که بر وی زخم بسیار آمدهست
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمدهست
سعدیا گر همتی داری منال از جور یار
تا جهان بودهست جور یار بر یار آمدهست
#سعدی
🩵
#سعدی_شیرین_سخن
؛ از مرگ....
🌱سعدیِ بزرگ آرزو اندیشانه می گفت:
مردِ هنرمندِ خردپيشه را
عمر دو بايست در اين روزگار
تا به يكی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به كار!
مسلّمن آرزوی جناب سعدی (فرصت دوباره ی حیات) از جنس تمنای محال است و شدنی نیست.
انسان هنرمندِ خردپیشه نیک می داند که از مرگ گریزی نیست، و بلاشک روزی زمان مرگ فرا خواهد رسید. ( وهنگامی که اجل فرا رسد ساعتی به تاخیر نمی افتد.)
بنابراین غفلت از مرگ نه شایسته ی انسان خردمند است و نه زیبنده ی انسان هنرمند. با این حال کیست که نگران مرگ، این حادثه ی عظیم، نیست!
هر خردورزی به تجربه می داند که زندگانی انسان بسیار #کوتاه است؛ و دریغا که روزی باید عزیزانش را بگذارد و برود. آری عمر ما بسیار کوتاه است؛ تازه اگر بطور طبیعی بسر آید و از بلایا و امراض و تصادفات در مصون باشد.
شاید اگر آدمی آگاهانه زندگی کند و در اصلاح خود و دیگران بکوشد، هنگام مرگ چیزی برای از دست دادن نداشته باشد.
خوشا به حال مولانا که با چنان اطمینانی می گفت:
نیم جان بستانَد و صد جان دهد
آنچه در وَهم ات نیاید آن دهد
افسوس که ما انسان های معمولی و میان مایه هیچ نمی دانیم بعد از مرگ چه چیزی انتظارمان را می کشد، آیا بکلی محو می شویم یا حیات دیگری در کار است.
کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست
آنقدر هست که بانگ جرسی می آید
بنظر عاقلانه می رسد که ضمن اغتنام فرصت های حیات و شکوفاندن استعدادهای خود چنان زیست باید که خوف از مرگ ایام عمر را بر کام مان تلخ نکند. در عین عدم یقین از چند و چون عاقبت خویش و حرکت در مرزِ میانِ خوف و رجا از سابقه لطف ازل نیز نومید نباید بود.
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو چه دانی پس پرده که خوبست و که زشت !
✍️ #شرح_غزلیات_سعدی
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت پنجم
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
دل بیچاره مرا مانند نافه در پیچ و تاب میفکن و خون مکن که پیمان وفاداری با سر گیسوی مشکل گشای تو بسته است تا پیوسته در آنجا مقیم باشد
نافه:غلاف مشک است
گره افکندن و گره گشادن: صنعت تضاد, دلتنگ کردن است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و سوم از دیوان حافظ
بیت دوم
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کار دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای جان و جانان من سوگند به آن نیاز که با خدا داری یک لحظه هم از ما بپرس که چه حاجتی داریم یعنی حاجت ما را برآورده کن .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی از ولایت طالقان به قصد زیارت شیخ عازم خَرَقان شد . او پس از پشت سر نهادن کوهها و صحاری به خرقان رسید و یک راست سراغِ شیخ خود را گرفت . وقتی به درِ منزلِ شیخ رسید . دَق الباب کرد و همسر شیخ بیرون آمد و چون دانست او برای دیدار با شیخ آمده سیلاب طعن و قدح را متوجۀ شویِ خود (شیخ) کرد و آن مرید را به بادِ سُخره گرفت . زن از بس در تشنیع شیخ به افراط رفت که مرید با همۀ صبر و حزمی که داشت خشمین شد و با نهیبی او را تهدید کرد که اگر به خاندانِ پیرم (شیخ) وابسته نبودی چنین و چنانت می کردم . و از آنجا دور شد و سراغ شیخ را از اهالی محل گرفت . بدو گفتند شیخ به فلان بیشه رفته است تا هیزم جمع کند . مرید فوراََ بدان سوی شتافت امّا بین راه با خود می اندیشید که چرا شیخ با چنین زنی سر می کند ؟ و رفته رفته خیالات ناصوابی بدو دست داد و پیش خود گفت شاید شیخ به خاطر اهوای نفسانی و اذواق جسمانی بر جفای زنِ خود صبر می کند و از این قبیل ظنونِ ژاژ با خود می خایید . گاه نیز بر خود نهیب می زد که های این چه ظنّی است که بر مراد خود داری . در کشاکش این افکار بود که ناگهان شیخ را دید که پُشته ای از هیزم بر شیری درنده نهاده و خود نیز بر سرِ بار نشسته است و ماری زهرآگین همچون تازیانه در دست دارد و در فضا می چرخاند و شیر را مانند حمار می راند . همینکه چشم شیخ به مرید افتاد ضمیرش را خواند و بی مقدمه بدو گفت : به خاطر هوای نَفس بر جفایِ آن زن صبر نیاورده ام . بلکه چون بَدخویی و زَعارتِ او را تحمل می کنم به کرامتی نایل شده ام که شیری دژم بیگارِ من شود .
Читать полностью…غزل سی و سوم از دیوان حافظ
بیت اول
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
خلوت نشین که ذکر و ریاضت راپسندیده به سیر و تفرج نیازی نداشته است
خلوت گزیده:کسی که در به روی غیر بسته وتنها در کنجی نشسته و با یاد دوست آلام درونی را تسکین میدهد
تماشا:مأخوذ از تماشا عربی است که در سیاق فارسی به معنی تفرج و سیر و سیاحت است فصحای زبان فارسی در برخی از مصادر عربی تغییر لفظی و گاه معنوی داده اند یعنی به جای تمنی در فارسی تمنا و تماشی در فارسی تماشا گویند
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
" نگردون او د لیزم"
غزل پاسیدَه اِمشو مینِ دونِم
بَرِم ، مِفتِم اَ زینِ مادیونِم ...
زُقُوم اَ آسِمون ، یِی بَن مِوارَه
نَگردُون اوِ د لیزم ، بل بَمُونِم
فریدون محمودی
خانه دوست کجاست
در فلق بود که پرسید سوار
خانه ی دوست کجاست
رهگذر شاخه ی نوری که لب داشت
به تاریکی شن ها بخشید
سپهری
به بهترین شعر کوتاه سپهری نگاهی انتقا ی می کنیم:
" نشانی " سپهری یک اسطوره جست و جو برای یافتن دوست ، اسطوره برای تعیین هویت دوست است .و این خود دوست نیست که نشانی اش داده می شود ، بلکه راهی که برای طلب کردن دوست در پیش گرفته شده ، مهم است . این کوچه باغ اساطیری که با تمثیل سنگفرش گردیده تا سوار به حضور دوست دست یابد ، مهم است نه خود دوست که پشت پرده نشسته ، حضور خود را با علائمی دعوت کننده اعلام کرده است .از این نظر " نشانی " بی شباهت به قطعه " ارتباطات بودلر نیست ،شعری که طبیعت به معبدی تشبیه شده است که از ستون های آن همیشه صداهایی به گوش می رسد و جهان بدل به جهانی از علامت ها می شود .کوشش برای دیدار دوست ، سر نوشت جوینده است ولی چنین به نظر می رسد که جوینده در بی نصیبی ابدی زندگی می کند شاید این دوست نیست که مهم است بلکه علائم آشنا وناشناس
حضور دوست ، دوستی که در پشت پرده های طبیعت چشم از ما پوشیده است ، اهمیت دارند .این علایممثل چراغهای اطراف باند فرودگاهی به ما که دنبال سرزمین موعود می گردیم، علامت می دهند که این جا کوه و تپه و زمین ناهموار نیست بلکه سطحی است صاف و صیقلی که اطراف آن را چراغهای درخشان دعوت کنفرا گرفته است ، به همین دلیل باید فرود آمد دید و تجربه کرد و این سوار کیست که در فلق نشانه دوست را می گیرد ؟
ادامه دارد ...
" رعنا ثقه الاسلامی "
طلا در مس ، رضا براهنی ، ج۱ ، صص ۲۸۵ ، ۲۸۶
آب از سر گذشتن
۱) فرصت تلاش،و تقلا برای دیگر گون کردن اوضاع و احوال یا پیشگیری از زیانی یا در امان ماندن از مخاطره یی از دست شدن . دیگر هر گونه کوششی برای بهبود شرایط بی ثمر و بیهوده بودن : " آن قدر دست روی دست گذاشتند و معطل کردند تا آب از سرشان گذشت ! "
چو دوران عمر از چهل برگذشت
مکن دست و پا کابت از سر گذشت
[سعدی]
۲) مهم نشمردن ، وقع نگذاشتن و بی قید بودن نسبت به گرفتاری یا رسوايي یا زیانی ، به دلیل تازگی نداشتن آن : مهم نیست که ما آب از سرمان گذشته ! مقایسه کنید با آدمی که خیس است از آب [ یا باران ] نمی ترسد .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : کتاب کوچه احمد شاملو ( حرف آ)
ص ۲۶۸
تاریخ بیهقی
سخت گشاده بگفته که " واجب نکردی ۱مطلق بگفتن ۲که این کار بزرگ را دست باید کرد۳"و نتوان دانست که چون شود و کار بحکم. -، مشاهدت وی ۴ می بایست بست ۵.
اما تیر از کمان برفت ۶ ؛ و انشاالله تعالی که همه خیر و خوبی باشد ." و استادم این نامه را بر امیر عرضه کرد .
و وز،دوشنبه دو روز مانده از ماه رجب امیر باغ محمودی رفت بدانکه مدتی آنجا باشد و بنه ها را آنجا بردند .و روز دوشنبه ششم شعبان بوالحسن عراقی دبیر گذشته شد ،رحمهالله علیه .چنان گفتند که زنان او را دارو ۷ خوانند که زن مطربه یی ۸مرغزی را بزنی کرده بود ، و مرد سخت بد خو بود و باریک گیر ۹ ، ندانم که حال چون بود .اما در آن هفته که مرد گذشته شد و من به عیادت۱۰ او رفته بودم او را یافتم چون تاری موی گداخته ولیکن سخت هوشیار .
توضیحات و حواشی:
۱- واجب نکردی : ظاهرا مصحف واجب بکردی است ۲- مطلق بگفتن : گشاده و بی قید ک شرط اظهار کردن ۳- در نسخه بدل این جمله به این صورت آمده است که صحیح می نماید " با این کار بزرگ دست نباید کرد"
۴- وی :مرجع ضمیر خواجه بزرگ احمد عبدالصمد است ۵- می بایست بست : وابسته و مربوط کرد ۶- تیر از کمان برفت : برنامه مراد کار از کار گذشت. حافظ فرماید :
باز آی که باز آید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشست از دست
۷- دارو : دوا ۸- مطربه : رامشگر. مونث مطرب. صفت زن ۹- باریک گیر : سخت گیر و خرده گیر ۱۰- عیادت : به کسر اول
بیمار پرسی .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : تاریخ بیهقی ، ابوالفضل بیهقی ، تصحیح دکتر خلیل خطیب رهبر ، ص ۸۷۰
۱۹- آ
نقل است که یک نوبت [ شمس ] مدت یک سال در ... دمشق اقامت فرمود .در هفته ای کمابیش ، یک نوبت از حجره بیرون آمدی و در دکان رواسی( کله پاچه فروشی ) ، زفتی و دو پول داده از آب سر ( کله ) بی چربی خریدی و تناول فرمودی و تا مدت یک هفته بدان ، قناعت کردی .
تا مدت یک سال ، برین وجه معاملت فرمود .طباخ چون مدت ها بر این سیاق دید دانست که ایشان اهل ریاضت اند و این زحمت به اختیار خود ، قبول کرده اند ، و
نوبتی دیگر چون حاضر آمدند ،طباخ کاسه ای پرترید و چربش کرد ، و دو نان پاکیزه به خدمتشان نهاد.
چون حضرت ایشان را معلوم گشت ، که بر معامله ی ایشان وقوف یافته اند .فی الحال کاسه ای را به بهانه ی آنکه دست می شویم
،فرو نهاده بیرون رفت .و ... از شهر رفت .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : دکتر ناصر الدین ، صاحب الزمانی ،
خط سوم .
واژه نامک
فرهنگ واژه های دشوار شاهنامه
عبدالحسین نوشین
" آش آره بله "
فردای روز عقد، مادر داماد چند جور غذای عالی می پخت که از آن جمله یکی آش مناسب فصل (مثل انار یا آش آبغوره و مانند آن ) بود .توی این آش جوجه مرغ یا خروس می انداختند و پیش از آن که آش توی کاسه آش خوری بریزند چند پول زرد توی کاسه می ریختند. خوراک ها را در خوانچه می نهادند و دم ناهار به خانه عروس می فرستادند. این آش را " آش آره بله " (کذا ) می نامیدند خانواده عروس ظرف آش و -، خوراک های دیگر را خالی می کردندو می شستند و توی آن شیرینی و آل آجیل پر می کردند و به خانه داماد باز می گرداندند .
از روایت علی جواهر کلام به. نقل از خشت تا خشت .
معلوم نیست راوی یا مولف به چه منظور از مراسم به صیغه ماضی یاد کرده است - گرچه امروزه خانواده های متجدد و فرنگی مآب آداب و رسوم سنتی را یکسره به کناری نهاده اند و جز مراسم " سفره عقد " آداب دیگری به جای نمی آورند و رسم غربی " ماه عسل " جایی برای رسوم دیگر باقی نگذاشته در خانواده های قدیمی و در میان طبقه متوسط همچنان تمامی این مراسم با همه جزئیات خود اجرا می شود .
" رعنا ثقه الاسلامی "
کتاب کوچه ، ص ۴۹۶ ، احمد شاملو
آش اسم گردان
هرگاه کودکی به بیماری سخت دیر علاجی دچار شود نذر می کنند برای او آش اسم گردان بپزند و طی مراسم خاص ناماو را عوض کنند . آشی که برای این مراسم می پزند آش رشته است و ساده ترین شکل ادای نذر دعوت اقوام و بستگان و پختن و خوردن
آش و نامیدن کودک به نام یکی از امامان است . اما در اطراف تهران این مراسم. را با
تشریفات و ترتیبات و تفصیلات بیشتری انجام می دهند که از آن جمله گرداندن آب است در ته دیگ آش و ریختن مقداری آز آب بر سر کودک .نیز به نام امامی که اسمش را برای کودک انتخاب می کنند روضه یی خوانده می شود ، و مهمتر این که اسم جدید کودک را به طور حتمسید صحیح النسبی به گوش او می گوید .
در پاره آب نقاط مقداری از البسه کودک را زیر ناودانی که رو به قبله است دفن کرده ، باقیمانده آبی را که دیگ آش با آن شسته شده از آن ناودان خالی می کنند - ظاهرا مفهوم این عمل دفن شدن و از یاد رفتن شخصیت پیشین کودک همراه نام و البسه ا ست .
" رعنا ثقه الاسلامی " گزینش: کتاب کوچه احمد شاملو ( حرف آ ) ص ۴۸۷ ،
[شمس تبریزی] چون به شهر قونیه وصول یافت ،چنانکه مشهور است در خان شکر فروشان ، نزول کرد ه، حجره ای بگرفت ،و بر در حجده اش،قفلی،دوسه دیناری نادر می نهاد ،و مفتاح را در گوشه ی،دستارچه قیمتی بر دوش می نهاد تا خلق را گمان اسد او تاجر بزرگ است ! [ اما] خود در حجره، غیر از کهنه حصیری ، و شکسته کوزه ای، و بالشی از خشت خام ، نبود .در ده پانزده روزی ، خشگ پاره ای [ نان ] ... را در آب پاچه ترید(تلیت) کرده افطار می فرمود .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : خط سوّم ، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی ، ص ۲۵- آ
(رفیقم)
لِوامِ بَسّی و لالِم ، رفیقِم
نپرس اَ سِنم و سالِم ، رفیقِم
اَ دَسِ روزگارِ لا مُورُوت ...
کِلِ کُک نی دیَه حالِم رفیقِم
فریدون محمودی
فریور
آخِی
غولی است در یک افسانه عامیانه قدیمی ، خلاصه افسانه چنین است که بازرگانی سه دختر دارد و کنیزکی . هنگامی که برای تجارت عازم هندوستان است هریک ازدخترانش چیزی از او می خواهند تا در بازگشت برایشان بیاورد .کنیزک به اصرار بازرگان از او چیزی طلب می کند .وقتی بازرگان از سفر باز می گردد و از کشتی پیاده می شود و بار و بساط خود را بازرسی می کند به یادش می آید که سوغات کنیزک را فراموش کرده است و به حسرت از ته دل می گوید " آخِی " ' همان دم غولی عظیم الجثه برابر او ظاهر می شود که : " برای جه مرا صدا کردی " -بازرگان با ترس لز جان خود حال و حکایت را شرح می دهدغول به او می گوید حاضر است کمکش کند و سوغاتی را که کنیزک خواسته بی درنگ فراهم آورد اما به شرط آنکه یکی از دخترانش را به مجرّد خواستگاری غول بدو دهد ...قصّه سر انجام با خوشبختی کنیزک و ازدواج او با پادشاه پریان که خود را به صورت غول در آورده پایان می یابد.
در افسانه هایی که بر اساس شخصیت بوعلی سینا ساخته اند نیز آخی جادو گری است که به همین ترتیب حضور می یابد .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : کتاب کوچه، احمد شاملو / ص ۳۴۵ .
طلا در مس
یک بچه بودای اشرافی
" سپهری " به مرز جدیدی از صمیمیت شاعرانه دست یافته است ؛ صمیمیت پر تصویری که در آن - گرچه شکل ظاهری شعر - چندان نیرویی ندارد - ولی نیمکره روشن و پاک و پر از اشراق شاعرانه ای به چشم می خورد ؛ و گرچه ترکیب تصاویر هرگز به صورت کمپوزیسیون فشرده ای در نمی آید و از پیچیدگی در هم فشرده تصاویر خبری ، نیست ،ولی در فضای این روحانیت صمیمی، کتاب قطور ظلمانی ما مردم ، به دقت بسته شده ، در گنجه ای متروک گذاشته شده و در گنجه قفل گردیده است .
کلید این گنجه ظلمت را سپهری دور سر خود چرخانده است و تا آنجا که نیرویش به او اجازه می داد آن را به دور ترین نقطه ی این
خاک پرتاب کرده است .سپهری به این نیمکره ظلمانی، به آن کلید به آن کتاب قطور ظلم و ظلمت پشت کرده ، آن چنان صمیمانه به در بر گرفتن روشنایی عارفانه و عاطفی فردی همت گماشته است که گاهی صمیمیت تبدیل به نوعی ساده لوحی شاعرانه می شود ساده لوحی که شاعر تعمدا به پذیرفتن آن گردن نهاده است و قطعه " نشانی " شاهکار آن صمیمیت است که در میان هاله ای از ساده لوحی به عمد پذیرفته شده نشسته است .
در این برج عاجتقدس و صفا ، بر روی این جزیره متروک اشراق و استحاله ، سپهری همه چیز را" خوب " می بیند و در گستره این نیکی مطلق این نیکی بودایی. برای آنکه بتواند از زبان اشیایی حرف بزند که ابدی ترین مصالح و مواد خام شاعرانه هستند گاهی حتی خود را به حماقت ، جنون عمدی و ساده لوحی اختیاری می زند ، کودکانه به دنبال حالاتی می گردد که در آن انسان بال در می آورد و به پرواز در می آید و از فضای اثیری استنشاق می کند که در آن همه چیز ملایمو پاکو بی خدشه و بی شائبه است .
" رعنا ثقه الاسلامی "
طلا در مس ، رضا براهنی ، ج ۱ . صص ۲۸۲ ، ۲۸۳