کانال فلسفه وهنر مارزوک
جان سرل:چند جملهای در مورد ویژگیهای خاص فلسفهی قرن بیستم صحبت کنم. اگر قصد داشته باشیم احتمالات فلسفهی قرن بیست و یکم را بررسی کنیم، باید نقطهی آغاز آن را، یعنی جایی که وارد قرن جدید شدیم، بشناسیم. فلسفهی قرن بیستم ویژگیهای خاص بسیاری دارد، اما بارزترین تفاوت میان فلسفهی قرن بیستم و فلسفه در دورههای پیش از آن، نقش محوری است که منطق و زبان هم در روشها و هم در موضوع کلی آن ایفا میکنند.
این دورهی جدید در واقع از سال ۱۸۷۹ آغاز شد؛ زمانی که یک ریاضیدان کمتر شناخته شده به نام گاتلوب فرگه۹ در شهر ینا۱۰، موضوع منطق را متحول ساخت و عملاً فلسفه زبان را خلق کرد. از زمان ارسطو تا سال ۱۸۷۹، تئوری قیاس منطقی ارسطو بر منطق حکمفرما بود. به نحوی که تئوری قیاس منطقی کم و بیش با اصل منطق برابری میکرد [و منطق بدان شناخته میشد]. [تا آنجا که] حتی فیلسوفی به بزرگی کانت در قرن هجدهم میگوید که منطق به عنوان یک موضوع، ضرورتاً کامل است. با تکامل تئوری قیاس منطقی، چیز دیگری باقی نمیماند که در منطق صورت پذیرد.
اما فرگه منطق را با چیزی که با عنوان حساب محمولات۱۱ یا منطق کمیتی۱۲ شناخته شد، متحول ساخت؛ منطق سور یا ادات کمیتی «ایکسی وجود دارد که چنین و چنان است»۱۳ و «برای هر ایکس، ایکسی وجود دارد که چنین و چنان است»۱۴. منطق فرگه بسیار قدرتمندتر از منطق سنتی ارسطویی است و در حال حاضر آنقدر با زندگی معاصر پیوند خورده و در آن فرو رفته است که تقریباً هیچ شناختی از ویژگیهای تحولی خاص آن نداریم.
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
لیستی که در زیر ارائه میشود، شامل بخشی از جنبش های مدرن فلسفه اروپایی است، و شامل مثلا فلسفه تحلیلی که بزرگان ان در قرن بیستم، برتراند راسل، ویتگشنتاین و کواین بودند، نمیشود.. یا شامل فلسفه پراگماتیسم و نئوپراگماتیسم آمریکایی نمیشود... یا فلسفه های مضاف که در قرن بیستم و بیست یکم بسیار مورد توجه قرار گرفتند و فلاسفه برجسته بدان پرداخته و میپردازند مثلا فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه هنر، فلسفه حق... بطوریکه جان سرل فیلسوف برجسته معاصر بیان کرده: توجه فلسفه در عصر حاضر از فلسفه زبان به فلسفه ذهن گرایش پیدا کرده است... یا به فیلسوفان مستقلی مانند ژیل دلوز و انتونیو نگری نمیپردازد.
پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم هریک در تلاش اند تا ریشه های معنا را به تجارب زیسته برگردانند، معنایی که مقدم عینی گرایی غیرشخصی برآمده از رویکرد علمی محدود است.
ساختارگرایی بر ساختارهای ناپیدا یا ناخوداگاه زبان تاکید میکند که مبنای گفتمان های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کنونی اند.
نظریه انتقادی سبب میشود دیدگاههای هگل و مارکس تبدیل به نوعی بازبینی انتقادی از جهان بینی های فعال در جوامع صنعتی پیشرفته شوند.
۱....پدیدارشناسی
مبنای پدیدارشناسی شکل جدیدی از تفکر عینی است... ادموند هوسرل ، فیلسوف المانی پدیدارشناسی را در طلیعه قرن بیستم بنا نهاد. ادعای او این بود که پدیدارشناسی ما را قادر میسازد به مبدا افکار در تجارب زیسته خود از اشیا بازگردیم و فلسفه را از این طریق از تفکر انتزاعی و مدرسی رها میکند.
هایدگر پدیدارشناسی را در مورد پرسش از هستی به کار برد.
سارتر پدیدارشناسی را برای پرسش گری حول محور آزادی انسان
مرلوپونتی آن را در مورد مسئله رابطه جسمانی ما با جهان استفاده کرد.
پل ریکور پدیدارشناسی را مبنایی برای تفسیر مجدد روند نواوری معنایی میبیند، چرا که پدیدارشناسی با نمادها، اسطوره ها، استعارها و داستان ها سروکار دارد.
ژاک دریدا نیز محدودیت های پدیدارشناسی را عیان و اضهار میکند که دریافت های سنتی از حقیقت به عنوان نوعی از این همانی متمرکز را میتوان ویران کرد تا بازی بی پایان نشانه ها آغاز شود.
۲....نظریه انتقادی
نظریه انتقادی با درامیختن روش های دیالکتیکی هگل و مارکس، انگیزه ی قوی برای نسل جدیدی از فلاسفه اروپایی پدید اورد. این نظریه به تحلیلی عمیقا جامعه بنیاد دامن زد که اغلب از آن تحت عنوان مارکسیسم انسان گرایانه یا هگلی یاد میشود.
گئورک لوکاچ و نظریه پردازان مکتب فرانکفورت از تاثیر گذارترین پیشگامان این تفکر بودند. آنها عقیده داشتند فلسفه باید جایگاه خود را به عنوان تفکر انضمامی مجددا به دست اورد. اصحاب مکتب فرانکفورت و لوکاچ بر این باور بودند که که معنای غایی جهان را نمیتوان از بستر تاریخی و سیاسی اش جدا کرد.این امر نه تنها مستلزم انکار نظام های متافیزیکی سنتی بود بلکه مارکسیسم علمی جزم اندیش را( که انعطاف پذیری دیالکتیک تاریخی را تا حد نوعی ماتریالیسم ماشینی محض تقلیل میداد) هم انکار میکرد. نظریات انقلابی هگل و مارکس نیاز بود که مورد بازاندیشی قرار گیرند.
آنتونیو گرامشی در یادداشت های زندان استدلال میکند که اگر ساختارهای سیاسی و فرهنگی غالب بر حیات انسانی در جوامع مدرن صنعتی را از حیث نظری نقد نکنیم، آزاد سازی انسان تا ابد تحقق نخواهد یافت.
هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، ارنست بلوخ، و یورگن هابرماس هریک به نوبه خود به توسعه ظرفیت دوگانه روش دیالکتیک مارکسیسم اومانیستی پرداختند و ان را ابزار انتقاد از ایدئولوژی و پروژه ای رهایی بخش از ایدئولوژی در نظر گرفتند. نقطه اشتراک این متفکرین در برابر نقاط اختلاف انها، در میزان تاکید و پافشاری بر این نکته، وام دار اساسی انها به این نظریه اصلی مارکس بود که تنها در هم امیختن فعالیت های عملی و فکری(جنبه های مادی و فکری وجود) است که میتوانیم عملا با نیروهای غالب مبارزه کنیم.
۳...ساختارگرایی
اصطلاح زبانی سوسور و سایر ساختارگرایان معنایی متفاوت از معنای مدنظر فلسفه تحلیلی دارد. ساختارگرایان به جای تمرکز برمعنای متعارف کلمات به لایه های زیرین معنایی نفوذ میکنند تا قوانین ساختاری پنهانی را آشکار سازنند که معانی را از پیش تعین میبخشد. در این رویکرد استفاده روزمره از زبان، به عنوان نوعی نظام کدگذاری شده در نظر گرفته میشود که معمولا معنایی به جز معنای ظاهری را القا میکند. بنابرین ساختارگرایی این مدعای فلسفه تحلیلی را زبان معمولی صرفا وسیله ای برای ارتباط است را مسیله دار میبیند و ان را نقد میکند. همچنین ساختارگرایان با این دیدگاه که زبان میتواند از سوتفاهم ها ممانعت کند، مخالف است. برای یک ساختارگرا زبان هیچگاه شفاف و بدون ابهام نیست. معنا همیشه در پس نقاب زبان پنهان و مبهم است... ساختارگرایان بیان میکنند که این انسان نیست که زبان را تکلم میکند بلکه این زبان است که انسان را تکلم میکند.
sasan
## تفاوتهای فلسفه در قرن بیستم و بیست و یکم:
فلسفه در گذر زمان همواره در حال تحول و دگرگونی بوده است. این دگرگونیها بازتابی از چالشها و پرسشهای نوظهور هر دوره هستند. در ادامه به برخی از تفاوتهای کلیدی بین فلسفه قرن بیستم و بیست و یکم میپردازیم:
موضوعات:
* قرن بیستم: مسائل مربوط به زبان، معنا و معرفت در کانون توجه بودند. این امر ناشی از ظهور فلسفه تحلیلی و همچنین تأثیر دو جنگ جهانی و فاجعه هولوکاست بود که به بحران در باورهای سنتی به عقل و پیشرفت منجر شد.
* قرن بیست و یکم: مسائل مربوط به هویت، عدالت و جهانیشدن اهمیت بیشتری پیدا کردهاند. این امر ناشی از پدیدههایی مانند جهانیشدن، مهاجرت و ظهور فناوریهای جدید است.
رویکردها:
* قرن بیستم: غالب رویکردها تحلیلی بودهاند، به این معنی که بر وضوح و دقت زبانی و تجزیه و تحلیل مفاهیم فلسفی تمرکز داشتهاند.
* قرن بیست و یکم: شاهد تنوع بیشتری در رویکردها هستیم، از جمله پراگماتیسم، فمینیسم و فلسفههای پسااستعماری. این امر نشاندهنده توجه فزاینده به تجارب و دیدگاههای مختلف است.
تأثیرات:
* قرن بیستم: فلسفه قرن بیستم تأثیر عمیقی بر بسیاری از زمینهها از جمله علم، سیاست و هنر داشت. برای مثال، نظرات فروید در مورد ناخودآگاه نقش مهمی در تئوری روانکاوی و نقد ادبی ایفا کرد.
* قرن بیست و یکم: هنوز خیلی زود است که بتوان تأثیر کامل فلسفه قرن بیست و یکم را ارزیابی کرد. با این حال، به نظر میرسد که این فلسفه در حال حاضر در مباحثاتی پیرامون هوش مصنوعی، مهندسی ژنتیک و تغییرات آب و هوایی نقش مهمی ایفا میکند.
برخی از فیلسوفان برجسته:
* قرن بیستم: برترااند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، ادموند هوسرل، ژان-پل سارتر، مارتین هایدگر
* قرن بیست و یکم: کاترین مککینون، ژاک دریدا، یوخن هابرماس، آلفردو گتیه، امانوئل لِویناس
توجه به این نکته ضروری است که این فقط یک توصیف کلی است و تنوع زیادی در هر دو دوره فلسفی وجود دارد.
برای مطالعه بیشتر در مورد این موضوع، میتوانید به منابع زیر مراجعه کنید:
* کتاب: نگاهی به فلسفه و اندیشه در قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، گیسوم شفیعیان
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
سخن گفتن از تن و تنانگی زنانه، بهویژه آنگاه که شهوت در آن حضور دارد، نیازمند زبانیست که هم به راز، هم به حرمت، و هم به حقیقت وفادار بماند. تن زن، در گسترهی ادب و اسطوره، همواره چیزی بیش از جسم بوده است: اقلیمِ گنگِ تمنّا، خانهی فراموشی و خاطره، و آینهای برای رؤیتِ هم فقدان و هم میل.
تنانگی زنانه، برخلاف آنچه در سطوح سطحی ادبیات مصرفی رخ میدهد، صرفاً ابژهی میل نیست؛ خود، منشأ میل است، خالقِ افسون و زایش. در شعر، تن زن همچون واژگانِ ناب است: هر خطِ انحنای آن، مصرعیست که از حضور میسراید و هر لمسِ احتمالیاش، فعلیست در زمانِ آینده، وعدهای هنوز نزیسته.
شهوت، در این بستر، نه مایهی ابتذال، که نیروییست مقدّس؛ کیفیتی از حیات که از جسم میگذرد تا به جان برسد. آنگاه که شاعر از گیسوی آشفته، از چالِ گونه، از عطر پنهان در سایهی گردن سخن میگوید، درواقع از جهانِ مکشوفی میگوید که فقط از رهگذرِ تن میتوان بدان دست یافت. تن، راز را آشکار نمیکند؛ بلکه خود راز است.
در ادبیات کلاسیک و معاصر، از حافظ تا آنا اخماتووا، زنِ شهوتبرانگیز، تنها تمثال لذت نیست، بلکه نشاندهندهی میلِ انسانی به بیزمانی، به جاودانگی است. او همزمان هم زمین است و هم آسمان، هم زخم است و هم مرهم.
و در پایان، باید گفت: اگر تن زن را بتوان نوشت، باید با همان احتیاطی نوشت که شاعر با خونِ خود، نخستین واژهی شعرش را بر کاغذ مینویسد؛ نه برای تملک، که برای شهادت دادن بر زیبایی.
قربان عباسی
/channel/marzockacademy
🔺حقیقت این است که انسان بیش از هر چیز، در دام فانتزی خود اسیر است. این رؤیابافی عرصهی تجربهی آزادی نیست، بلکه نخستین و درونیترین زندان و محدودیتی است که انسان میآفریند. چرا که به محض آغاز خیالپردازی، خود را در قلمرو میلِ دیگری جای میدهد. ما در واقع سوژههایی هستیم که میلمان از دیگری نشأت میگیرد، از آن نگاهی که به ما میگوید چه چیزی خواستنی است.
در جهان جدید و سرمایهداری، این منطقِ فانتزی به اوج انحراف خود میرسد. ما با یک دوگانهی فریبنده روبرو میشویم: یا باید بیوقفه ابژه و قربانی خیالپردازی دیگری شویم، یا به کلی از هر فانتزی و میل تهی گردیم. هرچند در منطق سرمایهدارانه، قربانی شدن برای رؤیای ارباب بر فقدانِ کامل خیالورزی و مواجهه با هیچ مطلق ارجحیت دارد. این همان پویایی رعبآور است که توضیح میدهد چرا تودهها، با وجود اینکه سهم ناچیزی از مزایای این سیستم میبرند، همچنان در شیفتگی و اشتیاق کورکورانه به آن غرقاند. آنها ترجیح میدهند در مدار آرزوهای تحمیلی (داشتن فلان کالا، رسیدن به فلان جایگاه نمادین) حرکت کنند تا با نیهیلیسم ناشی از "بیرویایی" محض مواجه گردند.
🔺تنها گسست رادیکال از این جبر چیست؟ پاسخ احتمالا نه یک انقلاب کلاسیک که صرفاً به جایگزینی یک ارباب با ارباب دیگری منتهی میگردد. راهکار واقعی، دستشستن از هر رؤیایی است. نباید در توهم یک "جهان بهتر" غرق شد؛ زیرا جهان آرمانی، عملاً تحقق یافته است—همین جهان سرمایهداری است که در آن، تمامی لذتها و امکانات مادی به ظاهر برای همه در دسترس هستند. مشکل این است که تنها دورنمای جهان فعلی ظهور اربابان جدید است. ارباب میخواهد کسی باشد که فالوس (دال تمامیت و قدرت نمادین) را در اختیار دارد و دیگران در خدمت رؤیای او قرار گیرند. او میخواهد این توهم را ایجاد کند که میتواند تمام فقدانها را پر کند.
اما قهرمان حقیقی، بر خلاف ارباب، تجسم فقدان و اختگی خودِ دیگری است. او نمادی از این حقیقت است که هیچ دالی نمیتواند تمامیت را تضمین کند و هیچ اربابی نمیتواند تمام فقدان را پر کند. قهرمان کسی نیست که نقص را برطرف کند، بلکه کسی است که خودِ نقص را به رسمیت میشناسد و با آن زیست میکند.
🔺تن دادن به رؤیای دیگری صرفا ژوئیسانس و لذت مازاد تولید میکند. باقيماندهای که به تعبیر لکان تقسیم ناپذیر است. اوتوپیای حقیقی نمی تواند بر این ژوئیسانس استوار گردد، زیرا لذت مازاد همواره در فضای نابرابری میان افراد حضور دارد. به لحاظ مکان شناختی اوتوپیا حقیقی را باید در جایی نظیر ویرانههای شهری پس از جنگ جستجو کرد. چنین ویرانههای نمایش پایان و فروپاشی رؤیاهاست، جایی که زندگی سابق در شکل امر از خودبیگانه تجربه میشود و از سوی دیگر، فضایی را برای آنچه که در حال حاضر غیرممکن به نظر میرسد، گشوده میکند. هانا آرنت در توضیح ویرانی برلین پس از جنگ جهانی دوم میگوید: ویرانیهای شهر، بدل به مکانی شدهاند که به راستی در آن میتوان زندگی کرد. برای اینکه ویرانیها، دیگر از آنِ گذشتهای نیستند که به پایان رسیده باشد؛ آنها خود زندگیاند، شکل واقعی زندگی. در این شرایط زندگی امر درخودی است که در خدمت چیزی نیست.
✍ رضا احمدی
/channel/marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۳۲)
#فرزانش_اخلاقی (۲۳)
#کتاب_شناسی
شکستن فرضیهی «ابتذال شر» (دو)
بتینا استانگنت، خانم فیلسوف آلمانی، نویسندهی کتاب «آیشمن پیش از اورشلیم: زندگی بررسی نشدهی یک کشتارگر مردم» بیش از ۱۳۰۰ برگ از یادداشتهای آیشمن را که به تازگی کشف شدهاند خوانده و آنالیز کرده است. ایشان همچنین هفتاد و سه فایل شنیداری گسترده از یک سالن پر رفت و آمد نازیها را که در دههی ۱۹۵۰ هر هفته در ناحیهی پرهواداری از بوینس آیرس برگزار میشده شنیده است. برغم نگارهای که آیشمن در دادگاه اورشلیم از خود نمایش میدهد، استانگنت نشان میدهد که آیشمن چیزی فراتر از قربانی یا پیرو کنشپذیر ایستار است، هرچند بخشی از ماشینی بسیار بزرگتر است. برای نمونه، در جولای ۱۹۴۴، زمانی که شکست آلمان پیشبینیپذیر مینماید، هاینریش هیملر دستور میدهد که یهودیان مجارستانی به آشویتس فرستاده نشوند، ولی آیشمن به «ابتکار» خود دستور هیملر را زیر پا میگذارد و آنان را به آشویتس میفرستد.
ماشین واقعی که آیشمن را راهبری میکند در گفتگوهایی که ویلم ساسن به مدت چهار ماه با او کرده و در کتاب بنیتا استانگنت بازگردانی شده است، آشکار است. ویلم ساسن، ژرونالیست هلندی نازی و عضو اس اسِ مسلح، در ۱۹۴۷ به آرژانتین میگریزد و در حرفهی روزنامهنگار در محفلهای نازیهای کوچکرده آغاز به کار میکند. او در ۱۹۶۰، پیش از دستگیری آیشمن بدست سرویس مخفی اسراییل، با آیشمن چندین گفتگو میکند، به این امید که یک بیوگرافی از او چاپ کند که در آن ثابت کند که سخنان یهودیان دربارهی هولوکاست نادرست است. ساسن و دیگر نازیهای پیشین در محفل آرژانتینشان به آیشمن روی میآورند تا مدرکی برای رد هولوکاست فراهم کنند، ولی آیشمن آنان را نومید میکند. او نه تنها از گستردگی کشتار یهودیان اروپایی کم نمیکند، که به کارهای خود در این کشتار فخر میفروشد. گفتههای پایانی او بینشی دلخراش از جهان ذهنی نسلکشی نازیها بدست میدهد:
«من، بوروکرات دوراندیش، بله براستی بودم. ولی میخواهم جستار بوروکرات دوراندیش را تااندازهای به زیان خودم گسترش دهم. این بوروکرات دوراندیش همراه با جنگجویی دوآتشه حضور داشته است که برای آزادی همخون من، که حق خانوادگی من است، میجنگد و در اینجا میگویم، چنانکه پیشتر هم به تو گفتهام: رفیق ساسن، به شپشی که تو را میگزد کاری ندارم. به شپشی که زیر یقهام است کار دارم. آن را له خواهم کرد. وقتی شپش سروقت همخونهایم بیاید همین کار را میکنم. و بوروکرات دوراندیش نیز، که البته بودم، و چیزی است که بودهام، مرا راه نمود و انگیزه داد: آنچه به سود مردم من است، نزدم فرمانی سپنتا و قانونی سپنتاست. بله براستی. و اکنون میخواهم برآیند همهی این ضبطهای شنیداری را به تو بگویم، زیرا کارمان به زودی به پایان میرسد. نخست باید به تو بگویم: پشیمان نیستم!... از ته دل بگویم که ما هیچ کار ناروایی نکردیم. راست بگویم که اگر از ۱۰.۳ میلیون یهودی که [ریچارد] کورهر شناسایی کرده بود،* چنانکه اکنون میدانیم، ۱۰.۳ میلیون را کشته بودیم، خشنود بودم، و میگفتم، عالی است، ما دشمن را نابود کردهایم.» برگهای ۳۱۸-۳۱۹.
*پانوشت: ریچارد کورهر آماردان حرفهای در آلمان نازی، و بازرس ارشد ادارهی آمار اس اس در زمان جنگ جهانی دوم است.
✍ م. میکاییلیان
@mithra_philosophy
درود و روزبخیر به دوستان اندیشمند و فرهیخته همراهان و خانم مارزوک عزیز در سینمایی دو بعلاوه دو برابر با پنج. نهاد آموزش در استعاره ی مدیر و به عاملیت معلم تلاش دارد با اعمال زور از اساس و پایه منطق چگونگی را تغییر داده بر منطق درست خط بطلان بکشد بی پرده بگویم از ایده ی این سینمایی به شدت مشعوف شدم باید بگویم آموزش بعنوان یکی از بنیان های پی ریزی تفکر در غالب نهادی موثر در حکومت های توتالیتر با تاثیر گذاشتن بر بنیانهای اندیشه و بویژه منطق و کلام یا در ساحت زبان می تواند سمت و سوی زیستن آزادانه و درست و انسان گونه را تاتحت تاثیر قرار دهد چرا که به دلیل هماهنگی زیرساختی با مراتب قدرت از هر سوی نگاه کنیم بر سوژه یا فرد تحکم دارد
نکته ی بسیار مهم در این سینمایی تاثیری چون و چرا بر منطق زیستی دانش آموزان و سوژه است که اساس و بنیان ادراکات اجتماعی و سطوح کنشگری فرد را در اجتماع را فراهم می کند
در چنین نظام های افراد آزاداندیش همیشه باید از هر جهت هزینه های گزافی به چهار پافشاری بر عقاید درست خود و بر حق و حقیقت بپردازند.
پانته آ گلپر
/channel/+stEKgHaFp1oxY2Zi
September 2011 (Ersterscheinung)
Direktor: Babak Anvari
Sprachen: Englisch, Persisch
Länge: 8 Minuten
Musik komponiert von: Gavin Cullen, Helena Johansson, Belinda Cullen
Genres: Kurzfilm, Drama
/channel/+stEKgHaFp1oxY2Zi
⏪به بهانۀ یک مصاحبه، به امید یک بیداری
◀️موسی اکرمی
چندی پیش، گفتوگوی تلویزیونی یکی از بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران ـ آقای علیرضا بیرانوند ـ و اعلام خبر پذیرش ایشان در دورۀ دکتری فیزیولوژی (ورزشی؟) در دانشگاه آزاد خرمآباد، با سازوکار و کیفیتی که خود او بیان کرد، با واکنشهای گستردهای در فضای مجازی و در میان دانشگاهیان و دانشآموختگان همراه شد.
آنچه در این میان بیش از خودِ خبر پذیرش او در دورۀ دکتری و تکذیب درست یا نادرست دانشگاه اهمیت دارد، تصویری است که این ماجرا از وضعیت دانشگاه و علم در ایران ترسیم کرد:
تصویری تلخ، نگرانکننده و بهغایت واقعی.
من این سطرها را نه برای داوری درباره فردی خاص، بلکه برای نقد چندبارۀ یک روند نظاممند مینویسم؛ روندی که در آن، "علم" روزبهروز از "اعتبار" تهیتر میشود و دانشگاه از جایگاه دیرینِ خود چونان نهاد تولید اندیشه و پرورش خردمندان فاصله میگیرد.
دانشگاه: از پرورشدهندهی متخصص خردمند تا مرکز تولید مدرک دانشگاهی رانتی
ماجرای پذیرشهای مشکوک در مقاطع تحصیلات تکمیلی و استخدامهای مسئلهدار در هیأتهای علمی دانشگاههای دولتی و غیردولتی، سالها است که به یک روال فراگیر تبدیل شده است.
دانشگاهها ـ اعم از دولتی و آزاد ـ در بسیاری موارد، دیگر نه بر بنیاد شایستگی علمی، بلکه بر پایۀ روابط گروهی، مناسبات سیاسی، منافع اقتصادی، و رانتهای گوناگون اداره میشوند.
در چنین فضائی، نهتنها انگیزۀ کوشش علمی در نسل جوان فرومیمیرد، بلکه بدنۀ علمی دانشگاه نیز فرسوده، منفعل و گاه ناامید میشود.
این تنها ماجرای آقای علیرضا بیرانوند نیست؛ پیش از او، شماری از نمایندگان مجلس یا داوطلبان نمایندگی، مدیران دولتی، و حتی برخی وزرا نیز مدرکهای دکتری خود را ـ بیآنکه پیشینۀ علمی درخوری داشته باشند ـ از دانشگاههائی (داخلی یا خارجی) با پیشینۀ مشکوک یا کیفیتی بس نازل اخذ یا جعل یا خریداری کردهاند. بسیاری از آنان نه تنها از مفهوم پژوهش و روششناسی علمی بیخبرند، بلکه آشکارا به ضدیت با اندیشه و نقد علمی میپردازند.
افت رتبههای دانشگاهی و فرار مغزها
نتیجۀ این ساختار معیوب، در آمارهای جهانی بهروشنی دیده میشود. سقوط پیدرپی دانشگاههای ایرانی در رتبهبندیهای بینالمللی، کاهش اثرگذاری مقالات، نبود دانشگاههای ایرانی در جمع دانشگاههای نوآور یا تأثیرگذار جهان، و از همه مهمتر، موج گستردۀ مهاجرت نخبگان، گواه بر بحران ژرفی است که سالها است بسیاری از مسئولان نادیدهاش گرفته و حتا بدان دامن زدهاند.
ما دیگر تنها با "فرار مغزها" روبهرو نیستیم؛ بلکه با "فرسایش مغزها" نیز روبهروایم: نخبگانی که ناچار میشوند در محیطهای مسموم علمی، یا بسوزند یا به سکوت پناه برند.
دانشگاه آزاد و رسالت فراموششده
دانشگاه آزاد اسلامی، در آغاز، فرصتی مهم برای توسعۀ آموزش عالی در کشور بود. اما امروز چنان شده است که بخشهائی از این دانشگاه - که از هیأت امنائی ناکارآمد و رئیسی رنج میبرد که در کارزار حمایت از او در سال ۱۴۰۴ تنها ۱۸ نفر از او حمایت کردهاند - به مؤسسههائی سودمحور تبدیل شدهاند که نه بر آموزش و پرورش علمی، که بر تولید مدرک تمرکز دارند.
بسیاری از واحدهای دانشگاه آزاد ـ بهویژه در شهرهای کوچک ـ نه امکانات پژوهشی درخوری دارند، نه اعضای هیأت علمی متخصص، و نه نظارت علمی مؤثر.
تبدیل شدن دکتری به امری روزمره و دستیافتنی برای هر صاحب نفوذ یا سرمایه، بهمعنای پایان اعتبار علمی مدرک دکتری در ایران است.
این در حالی است که من، به عنوان بنیادگذار دورهی دکتری در دو رشتهی فلسفهی علم و فلسفهی هنر، شهادت میدهم که تا سال ۱۳۹۱ هیأت علمی برگزار کنندهی آزمون دکتری از اختیار کامل علمی برخوردار بود تا هر داوطلب برخوردار از شایستگی علمی را بپذیرد و داوطلبان فاقد صلاحیت علمی را مردود اعلام کند؛[ادامه در فرستهی پسین 👇]
و مدیریت دانشگاه کمترین دخالتی در کم و کیف پذیرش رانشجو، دست کم در این دو رشته، نداشت.
🔹 رقص معاصر؛ بازنویسی بدن، رهایی از الگوهای کهنه
- شهریار قربانیان
برخی از افراد، در کودکی فقط زمانی محبت دریافت کردهاند که رنج کشیدهاند، مطیع بودهاند یا خود را سرکوب کردهاند. این تجربهها میتوانند در بزرگسالی، به شکل ناخودآگاه تکرار شوند: فرد خود را در موقعیتهای محدودکننده یا آزارنده قرار میدهد، بیآنکه علت آن را بداند.
مثلاً کودکی که تنها در حال مظلومیت یا درد محبت دیده، بهتدریج یاد میگیرد که «رنج یعنی دوستداشتنی بودن». یا اگر کودکی، تحت سلطه یا طرد بزرگ شده باشد، ممکن است بعدها سلطهپذیری را تنها راه بقا بداند.
این الگوها ریشه در تجربههای اولیهٔ زندگی دارند و معمولاً با گفتگو بهتنهایی تغییر نمیکنند. چرا که بدن، در بسیاری مواقع آنچه را که تجربه کرده است، بهتر از ذهن به یاد میآورد.
در یک فرآیند درمانی ایمن، فرد یاد میگیرد که میتوان بدون درد، شکست یا تحقیر، عشق و موفقیت را تجربه کرد. ابراز احساسات، استفاده از بدن بدون شرم، پذیرش مراقبت بدون احساس ضعف، و اعتماد به مرزهای سالم، بخشهایی از این روند هستند.
مازوخیسم روانی، اغلب در تنشهای مزمن بدنی، ریاضت نَفْس، یا مقاومت در برابر رهایی جسمانی نیز خود را نشان میدهد. تکنیکهایی مانند درمان مبتنی بر بدن (Body-Oriented Therapy)، تنفس درمانی، یوگا یا EMDR در این مسیر مفیدند.
در این میان، رقص معاصر جایگاهی خاص دارد: رقصی که به بدن اجازه میدهد داستان خود را روایت کند؛ حرکات ناتمام را کامل کند؛ تنشها را رها سازد و جایگزینی برای الگوهای رنجمحور بیابد.
این رقص، صرفاً نمایشی بیرونی نیست؛ بلکه همزمان بازنویسی احساسی درونی نیز است. در هر کشش، افتادن و برخاستن، بدن یاد میگیرد که میتوان بدون درد، زنده، ایمن و کامل بود.
رقص معاصر میتواند سکویی باشد برای لمس آن بخشی از خویشتن، که پیشتر اجازه بروز نداشت. رقص معاصر، با پیوند آگاهی، هیجان و جسم، میتواند به آرامی، اما عمیق، الگوهای پنهان نوروتیک را بازتعریف کند.
@TehrArt
/channel/marzockacademy
ابتذالِ شر!
محمدرضا واعظ
هانا آرنت، فیلسوف برجسته آلمانی، در کتاب مشهورش «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر»، پرده از حقیقتی هولناک برداشت: شر نه همواره از سر آگاهی و خباثت، که گاه از دلِ بیتوجهی، بیتفکری و سطحینگری برمیخیزد. آرنت نشان داد که چگونه شرّی که به ظاهر پیشپاافتاده و مبتذل به نظر میرسد، میتواند بهتدریج جامعه را از درون تهی کند و مرزهای اخلاقی و حقیقت را به سادگی محو نماید. آنچه اخیراً درباره علیرضا بیرانوند، دروازهبان تیم ملی فوتبال ایران و باشگاه تراکتور رخ داد، شاید در نگاه نخست، یک حاشیهی سادهی رسانهای باشد؛ اما با نگاهی عمیقتر، میتوان آن را از همین منظر فلسفی و نقادانه بررسی کرد.
ماجرا از جایی آغاز شد که بیرانوند در یک برنامهی ورزشی تلوزیون اعلام کرد دانشجوی مقطع دکتری فیزیولوژی در دانشگاه آزاد واحد خرمآباد است. بلافاصله پس از انتشار این خبر، روابط عمومی دانشگاه آزاد در واکنشی رسمی اعلام کرد که دانشگاه آزاد خرمآباد در این رشته اصلاً مقطع دکتری ندارد و بیرانوند حتی هنوز پایاننامه کارشناسی ارشد خود را هم دفاع نکرده است. در واکنش به این تکذیب رسمی، بیرانوند با انتشار یک استوری کوتاه در اینستاگرام اعلام کرد که در واقع «دانشجوی کارشناسی ارشد» است و تنها در آزمون اولیه دکتری پذیرفته شده است.
آنچه در ظاهر یک خطای ساده یا حتی یک سهلانگاری بیضرر به نظر میآید، دقیقاً همان چیزی است که آرنت از آن با عنوان «ابتذال شر» یاد میکند. شرّی که بیهیاهو و در قالب رفتاری بیتفکر و سطحی رخ میدهد. بیرانوند با بیتوجهی به مسئولیت اخلاقیاش در گفتار عمومی، عملاً در دام ابتذال افتاد و آن را به امری عادی و روزمره بدل کرد. این اتفاق، هرچند کوچک، نشانهای هشداردهنده از عادی شدنِ بیدقتی و سهلانگاری نسبت به «حقیقت» در فضای اجتماعی است.
اما این فقط یک مسئلهی فردی نیست. در پسِ این رفتار، بحرانی عمیقتر قابل تشخیص است؛ بحرانی به نام «مدرکگرایی». در جامعه امروز ایران، داشتن عنوان «دکتر» به نشانهای از منزلت اجتماعی و پرستیژ تبدیل شده است. در چنین فضایی، «مدرک دکتری» دیگر لزوماً نشاندهنده سطحی عمیق از دانش و توانمندی پژوهشی نیست، بلکه به ابزاری برای کسب اعتبار ظاهری بدل شده است. وقتی یک فوتبالیستِ مشهور، بدون طی کردن مراحل علمی و تحصیلی لازم، به راحتی مدعی تحصیل در مقطع دکتری میشود، بیش از آنکه دروغی ساده گفته باشد، بر موج اجتماعی مدرکگرایی سوار شده است که دانشگاه را نه نهادی برای کسب دانش و خرد، بلکه یک «مرکز خرید مدرک» میبیند.
اما این بحران صرفاً محدود به انگیزههای فردی نیست. ریشههای عمیقتر آن را باید در نظام آموزشی دید که بهشدت فشل و ناکارآمد شده است. در برخی از واحدهای دانشگاهی و مراکز غیردولتی، کسب مدرک دکتری بهقدری آسان شده است که اعتبار علمی آن تقریباً از بین رفته است. بدین ترتیب، دانشگاه به جای اینکه نهادی برای پرورش تفکر عمیق و اصیل باشد، به یک بنگاه اقتصادی و یک «مدرکفروشی» تبدیل شده است. در چنین سیستمی، آنچه به ابتذال کشیده میشود فقط مدرک نیست؛ بلکه اصلِ اندیشیدن و تفکر است.
اگر آرنت در نقدش به جامعه معاصر بر این نکته تأکید میکند که شرّ ابتذالیافته، شرّی است که در بیتفاوتی و بیتوجهی عادی شده، آنگاه میتوان گفت آنچه در فضای آموزشی و رسانهای ایران رخ میدهد نیز مصداق بارزی از همین «ابتذالِ نهادیشده» است. این ابتذال از آنجا شکل میگیرد که «مدرک» به عنوان یک کالای مصرفی عادی شده است و سلبریتیها، برخی از سیاستمداران، و چهرههای رسانهای به سادگی و بدون مسئولیت از آن استفاده میکنند. در چنین فضایی، حقیقت، دانش، و اعتبار علمی روزبهروز بیشتر قربانی میشوند.
در نهایت، ادعای بیرانوند نه یک حاشیهی بیاهمیت، که نشانهای از ابتذال فراگیر و نهادیشدهای است که در لایههای عمیق جامعه رسوخ کرده است. این اتفاق نشان میدهد چگونه جامعهای که در آن تفکر، دقت و مسئولیت اخلاقی کمرنگ شده، میتواند به سرعت به وضعیتی دچار شود که دروغ و بیاعتنایی به حقیقت، قاعده باشد نه استثنا. و درست در همین نقطه است که باید با نگرانی به هشدار آرنت گوش سپرد: خطر بزرگ شرّ در جامعه ما نه از کسانی که عامدانه دست به اعمال شرورانه میزنند، بلکه از کسانی ناشی میشود که بدون تفکر، بدون دغدغه، و با بیتفاوتی به حقایق بنیادین زندگی اجتماعی، این چرخهی شرّ را تداوم میبخشند.
@tanhaatarazyekbarg
/channel/marzockacademy
پرسش از دکتر جلیل زادگان در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در مورد خشم و عصبانیت... شما بارها از اصطلاح سرکوب خشم که میتونیم اونو بسط بدیم و بگیم سرکوب میل استفاده کردید.
آیا سرکوب خشم موجب ایجاد عصبانیت نمیشود؟؟ ما خشم را کنترل میکنیم ولی عصبانیت ما رو کنترل میکند.
یعنی در هنگام حمله فردی به ما، به طور طبیعی خشمگین میشویم و برای دفاع از جانمان دست به خشونت میزنیم ولی اگر نتوانیم در برابر فرد متعرض واکنش لازم رو انجام بدیم و دزدی یا تجاوز صورت بگیره، این خشم به عصبانیت تبدیل نمیشه و به صورت complex در روان فرد ذخیره میشه و هر آن که فرصت بروز داشته باشد، باعث رفتار نامساعد بشه مثلا زورگویی و تحکیم به ضعیف تر چون یونگ گفته این کام های وازده که به شکل complex در ناخودآگاه ذخیره میشود، هرکدام دارای انرژی روانی هستند که در فرصتی میتواند به سطح بیایند و رفتار فرد رو دچار اختلال کنند.
پرسش از دکتر جلیل زادگان در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
پرسش ام در باره نسبت آگاهی و خشم است ،
آگاهی از یک سو موجب خشم می شود وقتی آگاهی با واقعیت مطابقت نداشته باشد ، مثل آگاهی یک آزادی خواه نسبت به دیکتاتوری ،
اما از سوی دیگر آگاهی نقش و نسبت منطقی سازی خشم را بر عهده می گیرد و خشم را از افسار گسیختگی در می آورد ،
نسبت به این حالت دوگانه آگاهی توضیح می دهید ؟
مسخ کافکا، روایت یک گسست زبانی
فردینان دو سوسور، زبانشناس سوئیسی و بنیانگذار زبانشناسی ساختارگرا، در اثر معروف خود، دورهی زبانشناسی عمومی (1916)، تمایز مهمی را بین «لانگ» (Langue) و «پارول» (Parole) مطرح کرد.
۱. لانگ (Langue) یا زبان
لانگ به نظام زبانی مشترکی اشاره دارد که در جامعهی زبانی وجود دارد و همهی گویشوران از آن پیروی میکنند. این نظام شامل قواعد گرامری، واژگان و ساختارهای زبانی است که مستقل از افراد است و بهصورت جمعی در جامعه وجود دارد. لانگ یک پدیدهی اجتماعی است و در حافظهی جمعی گویشوران یک زبان ذخیره شده است.
۲. پارول (Parole) یا گفتار
پارول به نحوهی استفادهی فردی از زبان در موقعیتهای خاص اشاره دارد. این شامل شیوهی ادای کلمات، انتخاب واژگان، و نحوهی ساخت جمله توسط یک فرد خاص است. برخلاف لانگ که ثابتتر است، پارول متغیر و وابسته به شرایط و شخصیت گوینده است.
در و بواسطهی زبان است که انسان، انسان است.(پیشکار خانوادهی زامزا پس از شنیدن صدای گرگور میگوید: این صدا، صدای حیوان بود.) مسخ، به یک معنا، روایت فردی است که درک کاملی از Langue یا زبان دارد اما توانایی Parole یا گفتار خویش را از دست داده، بدل به هیولایی نیمه انسانی شده است. گرگور زامزا پس از مسخ(گسست زبانی)، میبیند، میشنود، میفهمد، تأمل میکند، خاطرههایش را به یاد میآورد، مضطرب میشود اما نمیتواند در ساحت گفتار وارد شود. این است وضعیت دلهرهآور گرگور زامزا، مانند نوازندهای با درک کامل از زبان موسیقی رایج میان انسان ها، که هرچه مینوازد کسی نمیشنود.
در سراسر متن کوتاه مسخ، پانزده بار آمده است که : گرگور با خود گفت_از خود پرسید. گویی او سوژهای است تماما درخودمانده. در متن آمده : گرگور خواست جواب بدهد ولی با شنیدن صدای خودش وحشت کرد. صدایی که میشنید به وضوح صدای همیشگی خود او بود ولی انگار تهمایهای از جیرجیری از میان نرفتنی و دردناک با آن میآمیخت و موجب میشد کلمات بلافاصله پس از ادا شدن وضوح خود را از دست بدهند و طنینشان چنان دگرگون شود که شک کنی درست شنیدهای یا نه.
گرگور زامزا، روایت هولناک فردی است که زبان را میفهمد، اما نمیتواند آن را به کار ببندد، زین سبب در خود محبوس میماند و از میانهی آدمیان رانده میشود. در متن آمده: خواهش و تمنای گرگور به جایی نرسید، کسی نفهمید خواهش و تمنا میکند، هرچه گرگور سر را با خضوع بیشتر کج میکرد پدر محکمتر پا به زمین میکوفت.
آشفتگی اوضاع گرگور لحظهای به اوج خود میرسد که خانواده اش آرزو میکنند کاش گرگور، حرف های آنان را میفهمید،حالآنکه گرگور در حال فهمیدن است اما توانایی بیرون جهیدن از خویش بواسطهی گفتار را ندارد. در متن آمده است : پدر با لحنی آمیخته به پرسش گفت: کاش میتوانست حرفمان را بفهمد. و خواهر در حین گریه به نشان دادن آنکه چنین چیزی امکان ندارد دستش را به شدت تکان داد. پدر تکرار کرد : کاش حرفمان را میفهمید.
پایان
متن ها از کتاب مسخ ترجمهی علی اصغر حداد، نشر ماهی .
محمد امین مصلحی
/channel/marzockacademy
ساختار گرایی
ساختارگرایی شامل طیف متنوعی از شاخههای فکری است. تاثیرات این مکتب در زبان شناسی انسان شناسی روانکاوی جامعه شناسی زیبای شناسی و نظریه سیاسی آشکار است و مهمتر از همه ساختارگرایی یک روش است روشی که هدف تحلیل معانی یا رویدادهای مجرد از لحاظ قوانین ساختاری پنهان آنهاست. ساختارگرایی میکوشد این امور خاص را با توصیف رابطه امور خاص با تمامیت قواعد عام حاکم بر آنها درک کند. این مکتب به دنبال درک ساختارهای عمیق و اغلب پنهان در زیر ظواهر سطحی معناست.
فردینان دوسوسور را بنیانگذار یا پدر روش ساختارگرایی تحلیلی میدانند او که در سال ۱۸۵۷ در سوئیس به دنیا آمد قبل از اینکه برای تدریس زبانشناسی به پاریس و ژنو مهاجرت کند در دانشگاه لایپزیک به تحصیل پرداخت در دوره زبانشناسی عمومی که در سال ۱۹۱۶ یعنی ۳ سال پس از مرگش منتشر شد سوسور اصول یک نظریه زبانشناسی جدید را پی ریزی کرد که به نام نشانه شناسی شناخته شد. نشانه شناسی به معنای علم نشانههاست اصالت رویکرد سوسور از آن جهت بود که زبان را نه نظامی از نشانههای ارجاعی بلکه نوعی نظام خود تنظیم گر معنایی در نظر میگرفت به عبارت دیگر و میگفت زبان باید از لحاظ ساختار درونیش یعنی ماهیت درونی زبان به عنوان یک نظام منسجم و نه به شکل سنتی که تنها از لحاظ محتوایش عینی آنچه زبان به آن ارجاع میدهد در نظر گرفته شود این تغییر رادیکال توجه از زبانشناسی سنتی به زبانشناسی مدرن در عبارت معروف سوسور به خوبی بیان شده است که زبان یک قالب است نه یک مفهوم.
سوسور که تخصصش واج شناسی یعنی مطالعه زبان به مثابه نظامی از آواها بود تاکید داشت زبانشناسی باید از حوزه همیشگی مطالعه دستور زبان و لغت شناسی عبور کند . بر خلاف علوم پیش گفته که بر شواهد و موارد تجربی زبان گفتگو و تکامل تاریخی آن مثلاً در تاریخ گرایی قرن نوزدهم تمرکز کردند. الگوی ساختارگرایانه سوسور میخواست قوانین شکلی تمامیت نظام زبانی را بشناسد که نهایتاً زبان ناطق را شکل میدهد او مدعی بود تحلیل ساختاری زبان ناطق میتواند عملیات زبان را به عنوان شبکه جایگزینیهای این نشانهها که از طریق نظام زبانشناسی ممکن شده آشکار کند. نظامی که معمولاً نهان میماند. او عقیده داشت وظیفه اصلی پیش روی زبانشناسی مدرن توصیف نحوه عملکرد این نظام پنهان ا ناخودآگاه و در دسترس قرار دادن آن برای بررسیهای علمی است. در جریان شرح و بحث یک روانشناسی جدید سوسور سلسلهای از تمایلات مهم بین زبان و گفتار، دال و مداوا ،نظام تحقق بخش،نشانه شناسی و معنا، صرفی یا نحوی، ترادف و تباین و غیره را مطرح میکند. این تمایزات روش پایه تحلیل ساختارگرایانه را آنگونه که از سوی متفکرانی نظیر لویی استروس لاکان بارت فوکو و سایرین به کار رفته است مشخص میکند. نوشتههای سوسور اغلب بسیار فنی و این مسئله با توجه به علاقه اصلی او به مسائل روشمند تعجب برانگیز نیست. ساختارگرایان بعدی توانستند روش زبانشناختی سوسور را برای انواع عینیتر گفتمان نظیر گفتمان اسطوره ( لوی استروس)، گفتمان ادبی و ایدئولوژی(
بارت)، گفتمان ناخودآگاه( لکان) و غیره به کار گیرند و از همین رهگذر کاربردهای علمی تحلیلی ساختاری او هرچه بیشتر واضح و ملموس شد. میراث سوسور نشانه شناسی است.
/channel/marzockacademy
جان سرل
آستین معتقد بود که همچنان چیزی نزدیک به هزار مسئلهی فلسفی حل نشده باقی مانده است که با پژوهشی نظاممند قادر خواهیم بود همه آنها را حل کنیم. فکر نمیکنم امروز کسی چنین چیزی را باور داشته باشد. با گذشت قرنهای متمادی، از زمان فلاسفهی یونان تاکنون، تنها شمار اندکی از مسائل فلسفی حل نشده برای ما باقی ماندهاند و تمایل به راهحلهای علمی، ریاضی و زبانشناختی جان گرفتهاند.
من معتقدم مسئلهای مانند ماهیت زندگی، حل شده است و بیش از این به عنوان یک مسئلهی فلسفی مطرح نیست. امیدوارم همین اتفاق برای مسئلهی مشهور جسم-ذهن در قرن بیست و یکم روی دهد. با این حال شمار بسیار دیگری از مسائل، از زمان یونان باستان تاکنون حل نشده باقی مانده است، از جمله مواردی چون «ماهیت عدالت چیست؟»، «یک جامعه خوب چگونه جامعهای است؟»، «هدف و غایت مقتضی زندگی انسانی چیست؟»، «ماهیت زبان و معنا چیست؟»، «ماهیت حقیقت چیست؟»، که همچنان به عنوان مسائلی فلسفی برای ما مطرح هستند. تخمین من این است که ۹۰ درصد از مسائل فلسفی که از زمان یونان باستان باقی ماندهاند، همچنان حل نشدهاند و تاکنون نیز یک روش علمی، زبانشناختی یا ریاضی برای حل آنها نیافتهایم.
علاوه بر این، دائماً مسائل فلسفی جدیدی رخ مینمایند و حیطههای فلسفی کاملاً جدیدی ساخته میشوند. به نظر نمیرسد یونانیها با مسائل فلسفی که ما با آن دست و پنجه نرم میکنیم روبهرو شده باشند؛ به خصوص تلاش ما برای به دست آوردن تفسیر فلسفی صحیحی از مکانیسمهای کوانتوم، قضیهی گودل۸ یا مجموعهی تناقضات تئوریک. و نیز با موضوعی مانند فلسفه زبان یا فلسفه ذهن، آن طور که ما بدانها میاندیشیم، درگیر نبودهاند. به نظر میرسد حتی در پایان قرن بیست و یکم همچنان با شمار بسیاری از مسائل فلسفی حل نشده مواجه هستیم
/channel/marzockacademy
زبانم تیزتر بادا در این عصر جهالت زا
که من تکفیر جهل مطلق تو در شبستانم
خدا هم خوب میداند که من بی باک وبی پروا
بهشتش را رها کردم اطاعت نیست در شانم
/channel/marzockacademy
پدیدارشناسی فساد: بازنمایی امر فاسد در تجربه زیسته
قربان عباسی
در مقام یک دانش آموخته فلسفه که سالها درگیر تأمل در باب ساختارهای آگاهی، حقیقت و تجربه زیسته بودهام، مواجهه با پدیدهای همچون فساد نه صرفاً بهمثابه امری اخلاقی یا حقوقی، بلکه بهعنوان یک پدیدار در معنای هایدگری-هوسرلی آن، ضرورت بررسی دارد. فساد، پیش از آنکه در نهادهای اجتماعی یا نظامهای اقتصادی رخنه کند، خود را در قلمرو آگاهی انسانی و شیوه بودن در جهان پدیدار میسازد. بنابراین، پرسش از پدیدارشناسی فساد، پرسشی است از چگونهبودگی ظهور آن در میدان تجربه.
در سنت پدیدارشناختی، ما به دنبال آن نیستیم که پدیدهها را از بیرون و بهعنوان ابژههایی منفصل بنگریم، بلکه میکوشیم شیوهای را بررسی کنیم که در آن، پدیدهها برای آگاهی خود را حاضر میسازند. از این منظر، فساد نه یک «شیء» است و نه صرفاً یک «رفتار انحرافی»، بلکه شیوهای است از فروپاشی معنا در نسبت بین فرد، دیگری و جهان اجتماعی. فساد به معنای بنیادیاش، افول اعتماد و تخریب افقهای اشتراک در زیستجهان است.
در یک جامعه، نهادها حکم افقهایی را دارند که کنشهای فردی و جمعی در چارچوب آنها معنا مییابند. اما زمانی که این افقها دچار خلل شوند—هنگامی که کارکردها از معنا تهی گردند و ساختارهای مشروعیت خدشهدار شوند—پدیده فساد رخ مینماید. این رخداد، نه صرفاً امری بیرونی، که یک تجربه درونیشده است: انسان خود را در جهانی تجربه میکند که در آن قواعد دیگر به معنای واقعی کلمه «کار نمیکنند».
در اینجا از دوگانگی ذهن/عین یا فرد/جامعه فراتر میرویم. فساد، همچون پدیداری که در قلب زیستجهان جای دارد، مرزهای این تمایزات را درمینوردد. فرد فاسد نه صرفاً قانونشکن است، بلکه سوژهای است که نسبتش با معنا و مسئولیت از بنیاد دگرگون شده است. فساد، گاه با خودآگاهی به نقض قانون همراه است، اما اغلب در لایههای پنهانتر تجربه رخ میدهد: عادیشدن، توجیه، و سپس ازبینرفتن حساسیت اخلاقی.
به تعبیر هوسرل، زیستجهان همان جهان پیشاتئوریک، بدیهی و زندگیروزمره است. اما فساد، این بداهت را تهدید میکند. وقتی انسان به نهادها اعتماد ندارد، وقتی حقیقت جای خود را به ظن، رابطهمحوری، و تبعیض میدهد، تجربه زیسته از انسجام میافتد. جهانِ زندگی از حالت طبیعی خارج میشود و تبدیل به صحنهای از بیمعنایی یا حتی پوچی میگردد.
مارتین هایدگر در تحلیل واژه «فساد» (Verfallen) در هستی و زمان، آن را نه بهمعنای صرف انحطاط اخلاقی، بلکه در چارچوب گمگشتگی دازاین در «آنچه دیگران میگویند و میکنند» میفهمد. فساد، از این منظر، نحوهای از «بودن در جهان» است که در آن فرد خود را به دیگری واگذار کرده و از اصالت تهی شده است. از این منظر، پدیدارشناسی فساد به معنای مطالعه نحوهای از گمگشتگی هستیشناختی است.
با این نگاه، مبارزه با فساد صرفاً امری حقوقی یا مدیریتی نیست. این مبارزه مستلزم بازسازی افقهایی است که در آنها کنشهای ما معنا مییابند—افقهایی که به تجربهی اعتماد، انصاف و حقیقت امکان ظهور میدهند. بازسازی نهادها باید همزمان با بازسازی تجربه زیسته باشد: احیای شرم، مسئولیت، و حساسیت نسبت به تخریب افق معنا.
پدیدارشناسی فساد، در نهایت، ما را به این تأمل فرا میخواند که فساد نه چیزی است بیرون از ما، بلکه شیوهای است که ما در آن با دیگری، با قدرت، و با خودمان مواجه میشویم. این پدیده، اگرچه در قالب رشوه، اختلاس یا تبعیض نهادینه پدیدار میشود، اما ریشههای آن در لایههای بنیادینتر تجربه ما با جهان نهفته است. آنجا که حقیقت از دید پنهان میشود، فساد مجال ظهور مییابد.
دوره آموزشی "نوشته های کلیدی اگزیستانسیالیسم"
هدف دوره: آشنایی با فلسفه اگزیستانسیالیسم از منظر نوشتارهای بنیادین و فهم عمیق از مفاهیم کلیدی این مکتب.
مدرس دوره: دکتر قربان عباسی
____
جلسه 1: مقدمهای بر فلسفه اگزیستانسیالیسم
• آشنایی با تاریخچه و پیشینه فلسفه اگزیستانسیالیسم
• تعاریف اصلی و چالشهای موجود در این مکتب
• شناخت مهمترین فیلسوفان اگزیستانسیالیست: سارتر، کِیرکگارد، هایدگر، نیچه،داستایوفسکی،سیمین دوبوار،کامو
جلسه 2: آزادی و مسئولیت
• مفهوم آزادی در اگزیستانسیالیسم: آزادی و انتخاب
• چالشهای مربوط به آزادی و مسئولیت شخصی
• مسئولیت اخلاقی در دنیای بیمعنی و بدون ساختار
جلسه 3: وجود و اصالت
• مفهوم وجود پیش از ماهیت در اندیشه سارتر
• تمایز میان انسان و دیگر موجودات از نظر اگزیستانسیالیسم
• جستوجوی اصالت در دنیای مدرن
جلسه 4: پوچی و بحران وجودی
• مفهوم پوچی در فلسفه اگزیستانسیالیسم
• بحرانهای وجودی و راههای مقابله با آنها
• بررسی آثار و تفکرات آلبر کامو و مفهوم "ابزورد" (absurd)
جلسه 5: اضطراب و ناآرامی در وجود
• اضطراب به عنوان ویژگی اساسی انسان
• تفاوت اضطراب اگزیستانسیالیستی با اضطرابهای روانشناختی
• رابطه اضطراب و آزادی در فلسفه هایدگر و سارتر
جلسه 6: مرگ و معنا
• اندیشههای اگزیستانسیالیستی در مورد مرگ
• تأثیر آگاهی از مرگ بر زندگی انسانی
• بررسی متون کِیرکگارد و سارتر در زمینه مرگ و معنا
جلسه 7: انزوا و تنهایی
• مفهوم تنهایی در فلسفه اگزیستانسیالیستی
• بررسی تنهایی به عنوان یکی از ویژگیهای بنیادی انسان
• تحلیل آثار هایدگر و سارتر در این زمینه
جلسه 8: اخلاق اگزیستانسیالیستی
• تعریف اخلاق از منظر اگزیستانسیالیسم
• خودآگاهی و انتخابهای اخلاقی
• بررسی مفاهیم اخلاقی در آثار سارتر و کامو
جلسه 9: اگزیستانسیالیسم و دین
• رابطه فلسفه اگزیستانسیالیسم با دین و معنویت
• تداخل و تضاد با مذهب
• دیدگاههای کِیرکگارد و نگاهی انتقادی به ایمان
جلسه 10: اگزیستانسیالیسم و جامعه معاصر
• نقدی بر دنیای مدرن از دیدگاه اگزیستانسیالیسم
• کاربرد مفاهیم اگزیستانسیالیستی در زندگی روزمره و چالشهای جامعه امروز
• جمعبندی دوره و فرصت برای بحث و پرسش و پاسخ
شروع کلاس ها:از بیستم خرداد
مبلغ شهریه کل دوره: یک میلیون و دویست هزارتومان
جهت هماهنگی به شماره تلفن 09126217508-09307742521پیامک دهید.
درضمن ویس های ده دوره
قبلی هم قابل تهیه است.
جادوگر شهر مسکیرش
فیلم مستندی به زبان آلمانی دربارهی زندگی مارتین هایدگر محصول سال ۱۹۸۹
این مستند از زبان اآلمانی ترجمه شده و زیرنویس فارسی دارد...
@marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۳۱)
#فرزانش_اخلاقی (۲۲)
#کتاب_شناسی
شکستن فرضیهی «ابتذال شر» (یک)
از هنگامی که «آیشمن در اورشلیم: گزارشی دربارهی ابتذال شر» (۱۹۶۳، هانا آرنت) چاپ شده است، میشود گفت، هر نوشتاری دربارهی آدولف آیشمن، آدمکش نازی، دیالوگی با هانا آرنت نیز بوده است.* آرنت تا زمان به قدرت رسیدن حزب «ناسیونال سوسیالیزم» زیر آموزش و راهنمایی کارل یاسپرس و مارتین هایدگر فیلوسوفیا میخواند تا آنکه ناچار به ترک آلمان میشود. در ۲۳ می ۱۹۶۰، دیوید بن گوریون، نخست وزیر وقت اسراییل، به جهان خبر میدهد که آیشمن دستگیر شده است و قرار است دادگاهی شود. آرنت در ۱۹۶۱ برای نوشتن گزارش و آنالیز دادگاه آیشمن به اورشلیم میرود. او همانند دیگر فیلسوفان میخواهد درک کند. ولی ادراک ما اغلب در زمینه و بستری که در آن زندگی میکنیم رخ میدهد و ممکن است بسیاری از دادههای ضروری را ندانیم.
آنچه آرنت چشم دارد در اورشلیم بیابد، چیزی است که پیشتر شرحش را داده است: یک کشتارگر مردم، اهریمنی و بسیار باهوش، که نوعی شیفتگی ترسناک را در خود دارد، نوعی جنایتکار که در رمانهای بزرگ ادبی دیده میشود. لیک، آیشمن در اورشلیم، فارغ از اینکه از کجا آمده است، «آدمی» بیچاره و درمانده مینماید و هیچیک از کاریزماهای اهریمنی و سوزانندهای را که آرنت و دیگر تماشاگران دادگاه چشم میداشتند ندارد. سرهنگِ اس اس، که ترس و ترور و مرگ را به جان میلیونها انسان نشانده بود، با جملههای دور و دراز، و سخنانش دربارهی عمل به دستورهای بالادستهایش، یا آنچه به «مامور و معذور» شهره است، بینندگان را کلافه و نومید میکند. او به طرز شگفتانگیزی در این نمایش ورزیده است. هرچند در ۱۹۶۱ بسیاری از فکتها دربارهی آیشمن هنوز رو نشده است، آیا همین ورزیدگی نباید سبب بدگمانی شود؟
به هرروی، در ۱۹۶۰ پژوهشهای هولوکاست در گامهای آغازینش است، مدرکهای مستند کمیاب است. هانا آرنت روشی را برای ادراک برمیگزیند که با آن آشناست: خواندن و بازخواندن هرچه بیشتر واژهها و سخنان آیشمن، و آنالیز دقیق گفتهها و نوشتههای او با این انگاشت که کسی تنها زمانی میگوید و مینویسد که بخواهد درک شود. آرنت شاید بیش از هرکس دیگری رونوشت نشستهای دادگاه آیشمن را میخواند و چه بسا به همین دلیل به دام او میافتد: آیشمن در اورشلیم چیزی افزون بر نقابی است که بر چهره زده است. لیک، از ۱۹۷۹ بخش بزرگی از گفتگوهای ویلم ساسن با آیشمن در دسترس پژوهندگان قرار گرفته است، و اکنون میدانیم که هانا آرنت و دیگر بینندگان دادگاه اجازهی دیدن آن را نداشتند: آیشمن پیش از اورشلیم، در حال گفتگو در اتاق دوستش، در میان یاران پیشنش – نازیها در آرژانتین، درست مانند او.
*پانوشت: آدولف آیشمن پس از شکست آلمان، و پیش از دستگیری بدست موساد، نزدیک به ۱۵ سال همچون تبعیدی آرام و بیآزاری در آرژانتین زندگی میکند. هانا آرنت در گزارش خود مدعی میشود که آیشمن، برغم شرارتهای وحشتناک در دوران نازی، نه در رفتار کلی و نه در روانشناسی سیاسی و اخلاقی، هیولای عجیب و غریب و رازآمیزی نیست. آرنت در تز خود دربارهی «ابتذال شر» “Banality of Evil” آیشمن را فرآوردهی مدرن بوروکراسی توتالیتری میبیند.
(دنباله دارد)
@mithra_philosophy
/channel/marzockacademy
«۲ + ۲ = ۵»؛ از فرمول عددی تا فرایند مرگ حقیقت – بازخوانی فلسفی یک تمثیل جاودانه
نویسنده: حسن ناصری
برای ارائه در آکادمی فلسفه مارزوک
«وای بر ملتی که از پرسیدن بترسد، و خوشا بر کودکی که حقیقت را نه از دهان معلم، که از دل خویش بجوید.»
فیلم کوتاه «۲ + ۲ = ۵» اثریست در ظاهر ساده اما در باطن چکیدهای از هزاران سال ستم، دروغ، همدستی، و مرگ عقل. این فیلم، اگرچه در قامت یک کلاس ریاضی با معادلهای غلط ظاهر میشود، اما در حقیقت نمایشی استعاری از زوال حقیقت و استقرار قدرت دروغ در تاریخ بشر است؛ خاصه در سرزمینی که از خدایان شکست خورد و به خدای دروغ تسلیم شد.
۱. حقیقت، عدد نیست؛ رخداد است
فیلم از خطای سادهای آغاز میشود: گمان میبرد حقیقت، یک عدد ثابت است. اما حقیقت، فرمول ریاضی نیست؛ رخدادی زنده است که در جان هر شخص بهگونهای یکتا بروز میکند. وقتی معلم میگوید: «۲ + ۲ = ۵»، مسئله صرفاً دروغ بودن این جمله نیست، بلکه انتقال حقیقت از حوزهی جستوجو به حوزهی تلقین است.
در این مدرسه، کودک نمیآموزد بپرسد، بلکه موظف است تکرار کند؛ نه برای کشف واقعیت، بلکه برای بقای قدرت. حقیقت کشته نمیشود چون اشتباه است، بلکه چون دیگر اجازهی زیستن ندارد.
۲. از دروغ عددی تا ساختار سیاسی شر
تمثیل فیلم، در سطحی عمیقتر، بازتاب نظامهای سیاسیایست که نه بر عقل و تجربه، بلکه بر ایمان کور بنا شدهاند. همانگونه که در فیلم، شاگردان مجبورند نادرستی را بپذیرند، در تاریخ نیز ما ایرانیان بهویژه پس از اسلام، به تکرار «۲ + ۲ = ۵» مقدس عادت داده شدیم:
اسلام، با اصل «تسلیم» آغاز شد؛ و سلمان فارسی، تو بخوان محمد، نه فقط حامل پیام، که معمار ساختار دروغ و سرکوب بود. او دستگاهی طراحی کرد که عقل را سر برید و ایمان کور را جای آن نشاند. همانگونه که در فیلم، کودکِ حقگو اعدام میشود، در تاریخ نیز خردمندان یا به شمشیر سپرده شدند، یا در زنجیر مذهب محو گشتند.
از آن پس، واژهها دیگر معنای خود را نداشتند: خدا یعنی حاکم، اطاعت یعنی تقدس، و دروغ یعنی نجات.
۳. نظامهای استبدادی با همدستی قربانیان زنده میمانند
شاید هولناکترین واقعیتِ این فیلم، نه دروغ معلم، بلکه سکوت شاگردان باشد. آنها میدانند «۲ + ۲ = ۵» نادرست است، اما تکرار میکنند؛ نه از جهل، بلکه از ترس.
اینجاست که روانشناسی جمعی وارد میدان میشود:
آدمی نه از دروغ، که از طرد شدن میترسد.
نه از نادانی، که از تنهایی.
این همان چیزیست که استبداد را زنده نگه میدارد: همدستی اکثریت.
و همینجاست که فیلم، تمثیلی فراتر از یک کلاس میشود؛ تمثیلی از جامعهای که به دست خود، حقیقت را به صلیب میکشد.
۴. جمهوری اسلامی؛ نسخه مدرن همان کلاس لعنتی
آنچه در این فیلم تصویر میشود، نسخهای تلخ اما واقعی از مدرسهی ولایت در ایران است:
آنجا که خامنهای معلم است و تختهاش پر از معادلات دروغین:
«رأی شما تعیینکننده است»
«اقتصاد مقاومتی عزت است»
«زن باید حجاب داشته باشد تا محترم باشد»
و ملت، همان شاگردانی هستند که برای زنده ماندن، حقیقت را دفن میکنند.
هر که نپذیرد، یا محو میشود، یا به زندان افکنده میشود، یا به مرگی بیکفن سپرده میگردد.
۵. رستاخیز؛ فلسفهای برای تخته سفید
در برابر آن کلاس سیاه، ما ایستادهایم؛ با فلسفهای نو، که نه به دنبال اثبات «۴»، بلکه در پی حق پرسیدن است.
در فلسفهی رستاخیز، معلمی در کار نیست؛ تختهای نیست که پیشاپیش روی آن دروغ نوشته باشند.
بلکه انسان، خود خالق معناست.
رستاخیز، انقلابی در معنای «دانستن» است؛
دعوت به بازآفرینی حقیقت، نه تکرار آن.
۶. پایان استبداد، با نفی نخستین دروغ آغاز میشود
تا زمانی که آدمی، برای حفظ نان، جان، یا مذهب، بگوید: «۲ + ۲ = ۵»،
همیشه استبداد خواهد بود.
همیشه اعدام، زندان، شلاق، حجاب، خرافه، و سرکوب خواهد بود.
اما از لحظهای که حتی یک کودک بگوید: «نه، دو بعلاوه دو، میشود چهار»،
و جرئت پرسیدن داشته باشد،
در آن لحظه، جهان تغییر میکند.
۷. پایان: ما که وارثان خاموشیایم، باید آغازگران فریاد باشیم
فیلم «۲ + ۲ = ۵»، نه یک اثر سینمایی، که یک سند است؛ سندی از قتل عقل در معبد ایمان، و تکرار دروغ به نام بقا.
اما این بار، ما دیگر نمیخواهیم بمانیم تا بمیریم.
بلکه آمدهایم بپرسیم، به هر بهایی.
نه برای اصلاح عدد،
بلکه برای بازپسگیری حق پرسش از تاریخ، از معلم، از خدا، و از خویش.
اگر بهای گفتن حقیقت، مرگ است،
پس بگذار نسل ما، نخستین نسلی باشد که با مرگ، زندگی را آغاز میکند.
✍حسن ناصری ۵۲/۳/۸
/channel/+stEKgHaFp1oxY2Zi
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
مسئولیت دانشگاهیان و دستاندکاران دلسوز
در برابر این بحران، چه میتوان کرد؟ نخستین گام، بازگشت به صداقت علمی و اخلاق دانشگاهی است. همۀ استادان، پژوهشگران و دانشگاهیانـ موظفاند که صدای نقد باشند، نه سازش. نباید اجازه داد که فساد علمی عادیسازی شود و «ابتذال شر» فراگیرگردد.
باید با راستکرداری و دلیری، در برابر پذیرشهای سفارشی، رسالههای جعلی، ارتقاءهای رانتی و مدرکسازی مقاومت کرد. اگر دانشگاهیان خاموش بمانند، دانشگاهها دیگر پناهگاه آزادی و حقیقت نخواهند بود.
من، در مقام یک استاد دانشگاه با کارنامۀ علمی و آموزشی و پژوهشی آشکار، از نهادهای مسئول میخواهم که با
✅شفافسازی فرایندهای پذیرش و ارتقاء علمی،
✅ایجاد سامانههای ارزیابی دقیق و مستقل،
✅ایجاد سازوکار شفاف برای تحقیق و تفحص در بارۀ چگونگی ورود به دورههای دکتری و مدارک تحصیلی مسنولان و افراد شناخته شدۀ ذینفوذ در کشو،
✅پاسخگو کردن مدیران آموزش عالی و مدیران دانشگاههای دولتی و غیردولتی،
✅تصویب اساسنامۀ دانشگاه آزاد در مجلس شورای اسلامی، و
✅لغو بسیاری از مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی که مخالف قانون اساسی و حقوق اساسی هستند،
زمینۀ بازگشت اعتماد عمومی به نهاد دانشگاه را فراهم کنند.
واپسین سخن
بیایید به بهانۀ این ماجرا، پرسشی بنیادین را با خود درمیان بگذاریم:
آیا دانشگاه در ایران امروز، آن نهاد خِرَدمحور و آرمانگرائی است که باید باشد؟
یا به نهادی تبدیل شده که تنها نام "دانشگاه" را یدک میکشد و در عمل، فاصلهای عمیق با رسالت واقعی خویش دارد؟
ما اگر دانشگاه را از دست بدهیم، نهتنها علم، که آینده را باختهایم.
وقتی منیره وکیلی خواننده اوپرا با صدای جادویی خود آهنگ لری بختیاری میخواند.
@marzockacademy
🔹 رقص معاصر؛ بازنویسی بدن، رهایی از الگوهای کهنه
- شهریار قربانیان
@marzockacademy
پرسش از دکتر جلیل زادگان در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
اجازه بدید اینطور هم به پرسم آیا انسانی که نسبت به وضع موجود معترض هست و از این تعارض بین آگاهی خود و شرایط بیرونی دچار خشم می شود و خشم خود را آشکار می کند آیا اختلال روانی دارد ؟ آیا بیمار است و باید به درمانگر مراجعه کند ؟
یا اینکه خشم او حق اوست و منشاء عقلانی دارد ؟
پرسش از دکتر جلیل زادگان در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
دکتر گرانمهر با توضیحات ارجمند شما موافقم اما مشکلی که گاها خود دارم منجر بدین پرسش شده است. در مورد خودم که فردی بسیار ریلکس و عاری از عصبانیت هستم در مورد مشکل خشم با افزایش فشار خون حود را نشان می دهد با توجه به اینکه سابق بر این شناختی در زمینه ی بیولوژیک و هورمون های افزاینده یا موثر بر خشم وجود نداشت و اکنون دارد عجالتا من روش بالینی را گام به عقب برآورد نمی کنم و به گمان من همانگونه که فرمودید در برخی موارد کارایی خوبی شاید بتواند داشته باشد
پرسش از دکتر جلیل زادگان در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آیا با توجه به میزان پیچیدگی های زیستی و شرایط دشوار روزگار سلطه ی ماشین و دشواری زیست و امرار معاش و پیچیدگی امر واقع پیش روی سوژه ها و شرایط متفاوتی که سلطه ی تکنولوژی و سرعت بیش از پیش اطلاعات به انسان داده است زمان آن فرا نرسیده که بصورت بالینی و با کمک دارو اقدام به کنترل خشم کنیم و دور نمای این سنخ روبرو شدن با معضلات روانشناختی را چگونه می بینید؟!