کانال فلسفه وهنر مارزوک
شوپنهاور در مقابل نیچه:
معنای رنج
پاسخ بستگی به این دارد که چگونه به تراژدی واکنش نشان میدهید؟
✍جاشوا فوا دینستاگ
| جاشوا دینستاگ استاد علوم سیاسی در دانشگاه ویسکانسین،
ما میدانیم که هر زندگی شامل رنج زیادی است. با این حال، آنچه مهم است نحوه واکنش ما به آن است.
شوپنهاور محدود کردن میل و کنارهگیری از زندگی را توصیه میکند.
در حالی که نیچه واکنشی هنری به تراژدی زندگی و پذیرش رنجی که در پی دارد را توصیه میکند.
جاشوا فوا دینستاگ مینویسد: بهترین واکنش، در واقع، میتواند خندیدن باشد.
ای. ام. سیوران نوشت: «اگر مردم شادی روی زمین وجود دارند، چرا بیرون نمیآیند و با شادی فریاد نمیزنند، شادی خود را در خیابانها اعلام نمیکنند؟
چرا این همه احتیاط و خویشتنداری؟»
برخی از مردم زندگی آسانتر و ممتازتری نسبت به دیگران دارند، اما زندگی همه انسانها شامل رنج است و برخی دیگر مقدار زیادی از آن را در خود جای دادهاند. قرنها پیشرفت تکنولوژی، اگرچه برخی از منابع پریشانی شدید را تسکین داده است، اما در کل، همانطور که مطالعات متعدد تأیید میکنند، انسانها را چندان شادتر نکرده است.
چه چیزی تداوم رنج را توضیح میدهد و چه نگرشی باید نسبت به آن داشته باشیم؟
یک پاسخ قدرتمند به این سوال توسط آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی متولد ۱۷۸۸، ارائه شده است که کتاب مقالات بدبینانهاش با عنوان «ضمیمهها و حذفیات» پس از انتشار در سال ۱۸۵۱ به شدت محبوب شد. او در جملهای مشهور نوشت: «زندگی تجارتی است که هزینهها را پوشش نمیدهد.» او فکر میکرد که خواستههای انسانی همیشه از پتانسیل جهان برای ارضای آنها پیشی میگیرند و هر فرد را در نوعی کمبود دائمی قرار میدهند.
یک نسل بعد، فریدریش نیچه، که زمانی خود را شاگرد شوپنهاور میدانست، با نوشتن مقالهای، ردیهی تند و تیز ارائه داد. نیچه با اذعان به فراگیر بودن رنج، با این وجود معتقد بود که شوپنهاور در پاسخ مناسب به چالشی که رنج ایجاد میکرد، شکست خورده است.
در واقع، او فکر میکرد که فیلسوف مسنتر دچار ضعف اعصاب شده است. نیچه به جای اینکه مانند یک حسابدار، لذتها و دردها را با هم جمع کند، فکر میکرد که مواجهه ما با رنج میتواند کلید نگرشی متفاوت به زندگی باشد؛ «چکش و ابزاری که با آن میتوان برای خود یک جفت بال جدید ساخت».
تقابل این دو دیدگاه، درسهای زیادی در مورد چگونگی تفکر در مورد رنج و زندگی به طور کلی به ما میآموزد.
آیا هدف زندگی دستیابی به لذتی بیش از درد است؟
یا راه دیگری برای سنجش تجربیات ما وجود دارد که کمتر مکانیکی باشد؟
آیا هدف زندگی رسیدن به لذتی بیش از درد است؟
یا راه دیگری برای سنجش تجربیاتمان وجود دارد که کمتر مکانیکی باشد؟
شوپنهاور درست زمانی مینوشت که اولین ترجمههای متون بودایی به زبانهای غربی در حال انجام بود و او به یک معنا، این ایده بودایی را تأیید میکند که «زندگی رنج است»، یعنی رنج جوهر زندگی است. انسانها تا حد زیادی با درد انگیزه میگیرند - مثلاً تشنگی و گرسنگی - و آنچه ما لذت مینامیم، عمدتاً تسکین آن شرایط است، تسکینی که همیشه در مقایسه با دردی که قبل از آن بوده، زودگذر بوده است. او نوشت: «تمام لذتها در واقع فقط منفی هستند، فقط اثر از بین بردن درد را دارند، در حالی که درد یا شر ... عنصر مثبت واقعی است».
این توضیح میدهد که چرا ممکن است دائماً احساس کمبود کنیم. ما به برخی منابع درد واکنش نشان میدهیم، اما منابع دیگری جای آن را میگیرند. و آسودگی که به دست میآوریم همیشه موقتی است و رنج همیشه در افق پدیدار میشود. علاوه بر این، ما دائماً پدیده «ارتقاء سطح» را تجربه میکنیم که در آن چیزهایی که زمانی برای ما لذتبخش بودند، به بخشی از منظره تبدیل میشوند.
Shima
/channel/marzockacademy
اگزیستانسیالیسم (Existentialism): فیلسوفانی چون کامو، سارتر، و فرانکِل، رنج را جزء لاینفک هستی انسان میدانند. در بحرانها، پوچی و بیمعنایی جهان بیشتر آشکار میشود، اما در عین حال، آزادی انسان برای معناسازی و مسئولیتپذیری در قبال انتخابهایش نیز برجستهتر میگردد.
آلبر کامو: با مفهوم "شورش" در برابر پوچی جهان، نشان میدهد که انسان میتواند با آگاهی از بیمعنایی، به زندگی معنا ببخشد و با آن مقابله کند.
ویکتور فرانکِل: در کتاب "انسان در جستجوی معنا"، بر توانایی انسان برای یافتن معنا حتی در اوج رنج (تجربه اردوگاههای کار اجباری) تأکید میکند. او معتقد است که معنا میتواند در شیوه مواجهه با رنجی که نمیتوان آن را تغییر داد، یافت شود.
/channel/marzockacademy
سه فرصت تاریخی
محمد رضا گرامی
/channel/marzockacademy
موزیک شاد کردی
شاد باشید
/channel/marzockacademy
مبارزه برای آزادی
🗣دکتر محمد مهدی اردبیلی
کانال علم سیاست:
@PoliticalScience_ir
/channel/marzockacademy
فلسفه چه تاثیری بر درک و دریافت ما از مرگ و زندگی دارد؟ افلاطون مرگ را بازگشتی به عالم حقایق میداند؛ چون مرگ جدایی از عالم شدنهاست و فیلسوف مشتاق آن است و در سوی دیگر هایدگر باور دارد که ما به این دنیا پرتاب می شویم و تنها چیزی که در زندگی با قطعیت رخ می دهد مرگ است.امروزششمین سالگرد آکادمی فلسفه مارزوک است که مصادف با مرگ نابهنگام دوست زنده ناممان دکتر منصورزاده است.چه زود دیر میشود یکسال گذشت ما بیادت دوست عزیز به راهمان ادامه میدهیم .
/channel/marzockacademy
اسطوره خلقت ،
پیدایش و آغازه ها پرسش دائمی بشر بدوی تا انسان مدرن بوده است ،
از همین روی یکی از اسطوره هایی که از بدو ظهور بشر بر این کره خاکی گونه ای پیشینی تلقی شده قصه خلقت است حتی بشر نخستین نیز اسطوره خلق داشته است ،
ادیان از بدوی ترین صورت نظام باید و نباید خود را روی قصه خلقتی بنا نهادند تا از دورن آن پاسخ چیستی و چرایی زندگی را تبیین کنند ،
در همه قصهها سر زمین به مثابه جهان پیش فرض گرفته شده ،
آنگاه خدایی دست اندرکار آفرینش و پدیداری یک زن و مرد ، اما رفته رفته با تکامل ذهن بشر و پیچیده تر شدن ساختار زندگی اجتماعی قصه خلقت ها هم تکامل یافته تا سازمان زندگی اجتماعی را آشکار سازد ،
خدا به عنوان رهبر و امپراطور بر جایگاه اراده و میل می نشیند و فرشتگان به عنوان کارپردازان مشیت او را تا میل و رفتار آدم جاری می سازند ،
محتوای قصه صرفاً بیان بی تفاوت چگونگی پدیداری بشر نیست بلکه روایت حضور قدرت و اراده خدایان است در تصور و کردار آدمی ،
صرف نظر از تفاوت در روایت ها و اسطوره سازی هر دین یک اصل بنیادین در همه آنها وجود دارد و آن « باید و نباید »است ،
باید اول امر خداست بر تسلیم و تمکین و نباید تمرد و عصیان ،
اولین نقض فرمان توسط شیطان پدیدار می شود و خدا از این تمرد بر می آشوبد زیرا این تمرد قدرت او را مشروط می سازد و اراده ای در مقابل اراده او ظهور می کند از آنجا که خدا جز قدرت مطلقه نمی تواند باشد فرشته مطیع تاکنونی خود را تکفیر می کند و او را از رحمت خود دور می سازد ،
دومین باید مخاطبش آدم است « باید و نباید » از این نعمت های خدا هر چه خواهی خور جز میوه و ثمره این درخت ،
دومین تمرد را آدم کلید می زند و فرمان خدا را نقض می کند ،
تمرد شیطان سویه وجودی و الهیاتی داشت اما عصیان آدم در رفتار و نوع زیسته بود چه چیزی را خوردن از امر الهی به امری بشری منتقل می شود ،
اساساً باید و نباید وضع شده خدا در قصه خلقت نقض می شود تا باید و نباید از امر الهی به امری غیر الهی بدل شود ،
آیا قصه خلقت نوعی فلسفه سیاسی است ؟
آیا محصول دوران زیست اجتماعی است ؟
آیا اسطوره سازمان سیاسی معطوف به قدرت الهی است ؟
اگر این تلقی روا باشد در درون اسطوره خلقت تعارض قدرت ، اراده و میل الهی و قدرت ، اراده و میل بشر در حال نزاع درونی است یا در حال نطفه بستن است تا در آینده سر باز کند ،
اما در همه قصه ها نقض فرمان شر تلقی شده و شکستن قدرت مطلقه تابو ،
گر چه در این قصه ها وانمود می شود که شیطان دشمن آدم است اما در پس و پشت شرارت شیطان آزادی آدم نهفته است آزادی از باید و نباید الهی و بشری سازی باید و نباید ،
در نهایت و فرجام قصه آدم به خود وانهاده می شود و از بهشت رانده می شود تا زین پس با باید و نباید خودش زندگی کند ،
اگر به زبان امروز بخواهیم صورت بندی کنیم ، قصه خلقت به مثابه نظام سیاسی از امر الهی و با مشیت و اراده الهی آغاز و با بشری شدن نظام سیاسی در بشری شدن باید و نباید پایان می یابد ،
اما خدا یک امید را برای خود در قصه جانمایی می کند و این که آدم سر انجام از گناه اولیه خود که برون رفت از باید و نباید الهی است نادم و پشیمان شده و به امر الهی باز می گردد ،
آیا باز می گردد ؟
Azizi
/channel/marzockacademy
یک باور کلیشهای دربارهی زندگی در زندان وجود دارد، مبنی بر اینکه من ( بعنوان زندانی ) حقیقتا در آن ادغام شده، توسط آن تباه میشوم، زمانی که سازگاریام با آن از حد فراتر میرود دیگر نمیتوانم آزادی، زندگی بیرون از زندان را تحمل کنم یا حتی تصور نمایم، به نحوی که آزادیام باعث یک فروپاشی روانی کامل میشود، یا دستکم موجب حسرتی برای امنیت از دست رفتهی زندگی در زندان میگردد. اما دیالکتیک واقعی زندگی در زندان، کمی پیچیدهتر است. زندان در واقع من را نابود میکند، سلطهای کامل بر من پیدا میکند، دقیقاً زمانی که من با این واقعیت که در زندان هستم موافقت کامل نمیکنم، بلکه فاصلهای درونی از آن حفظ میکنم، به این توهم میچسبم که "زندگی واقعی جای دیگری است" و مدام در رویاپردازی دربارهی زندگی بیرون، دربارهی چیزهای خوبی که پس از آزادی یا فرارم در انتظار من هستند، غرق میشوم. بدین ترتیب، در یک چرخهی معیوب از خیالپردازی گرفتار میشوم، به طوری که وقتی نهایتا آزاد میشوم، ناهماهنگی وحشتناک بین خیال و واقعیت من را در هم میشکند. تنها راه حل واقعی این است که قوانین زندگی در زندان را به طور کامل بپذیریم، و سپس، در جهانی که توسط این قوانین اداره میشود، راهی برای غلبه بر آنها پیدا کنیم. به طور خلاصه، فاصلهی درونی و رویاپردازی دربارهی "زندگی در جای دیگر" در واقع من را به زندان زنجیر میکند، در حالی که پذیرش کامل این واقعیت که من واقعاً آنجا هستم، و توسط قوانین زندان محدود شدهام، فضایی برای امید واقعی باز میکند.
اسلاوی ژیژک
@lookingawry
/channel/marzockacademy
این متن، آخرین پروژهی پژوهشی من بهعنوان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود که اکنون پس از سه سال از ارائه به آن نهاد، بدون هیچ جرحوتعدیلی و فقط با تغییر عنوان، به رایگان در اینترنت منتشر میشود. باشد که به کار آید!
محمد اردبیلی
/channel/marzockacademy
نقد فیلم سینمایی «پیر پسر» ساخته اکتای براهنی
*حمزه موسوی
BANiFiLM.iR
@marzockacademy
🎼خداحافظ ای زیبا
🎤میلوا
🎼 Bella ciao
🎤 Milva
▪️یک روز برخاستم از خواب
دشمن همه جا را گرفته بود
آه بدرود ای زیبا، بدرود
ای مبارز مرا با خود ببر
چون که آماده مرگم
اگر مثل یک مبارز کشته شدم
ای زیبا باید که به خاکم سپاری
در کوهستان دفنم کن
زیر سایه گلی زیبا
و آنان که از کنار گورم میگذرند
به من خواهند گفت: چه گل زیبایی
این گل مبارزیست
که برای آزادی جان باخت.
بدرود ای زیبا،
بدرود ای زیبا بدرود،
بدرود.
@marzockacademy
اسطوره ودین
✍جاناتان ز. اسمیت ،
دایره المعارف بریتانیکا
جایگاه اسطوره در سنتهای دینی مختلف متفاوت است.
آیینها و سایر اعمال
این ایده که کارکرد اصلی یک اسطوره، توجیهی برای یک آیین است، بدون هیچ تلاش جدی برای اثبات آن پذیرفته شد. در آغاز قرن بیستم، بسیاری از محققان، اسطورهها را در اشکال اولیهشان، روایتهایی از آداب و رسوم و ارزشهای اجتماعی میدانستند. طبق ...سر جیمز فریزر ، اسطورهها و آیینها در کنار هم شواهدی برای اولین دغدغه بشریت - یعنی باروری - ارائه دادند. جامعه بشری به صورت مرحلهای - از جادویی به مذهبی و سپس علمی - توسعه یافت و اسطورهها و آیینها (که حتی تا مرحله علمی نیز باقی ماندند) شاهد شیوههای فکری باستانی بودند که در غیر این صورت بازسازی آنها دشوار بود. در مورد رابطه بین اسطوره و آیین، فریزر استدلال کرد که اسطورهها برای توضیح آیینهای غیرقابل فهم در نظر گرفته شدهاند. بنابراین، درآدونیس، آتیس، اوزیریس (۱۹۰۶) اظهار داشت که داستان اسطورهای خود-اختگی آتیس برای توضیح این واقعیت طراحی شده است که کاهنان فرقه آتیس خود را در جشنواره او اخته میکردند .
به شیوهای بسیار رساتر ، محققان کتاب مقدس بر ضرورت جستجوی موقعیتی در زندگی و آداب و رسوم ("Sitz im Leben") که متون اسطورهای در ابتدا از آن برخوردار بودند، تأکید کردند. تعدادی از محققان، عمدتاً در بریتانیا و کشورهای اسکاندیناوی و معمولاً به عنوان مکتب اسطوره و آیین (که شناختهشدهترین عضو آن، محقق کتاب مقدس بریتانیایی، اس. اچ. هوک، است) بر اهداف آیینی اسطورهها تمرکز کردهاند. کار آنها بر مطالعهی زبانشناختی خاورمیانهی باستان ، چه قبل و چه از زمان ظهور اسلام، متمرکز بوده و تقریباً منحصراً بر آیینهای مرتبط با پادشاهی مقدس و جشنهای سال نو متمرکز بوده است . کشف این نکته که حماسهی آفرینش انوما الیش در جشن سال نو بابلیها خوانده میشد: استدلال میشد که این اسطوره، آنچه را که آیین از طریق عمل به اجرا در میآورد، به زبان بیان میکرد. متعاقباً، محققان کلاسیک به بررسی روابط بین اسطوره و آیین در یونان باستان پرداختهاند. مطالعهی قربانی توسط والتر بورکرت با عنوان « هومو نکانها: انسانشناسی آیین قربانی و اسطورهی یونان باستان» (۱۹۸۳) به ویژه تأثیرگذار بوده است.
قطعاً پیوندهایی بین اسطورهها و رفتارهای فرقهای وجود دارد، اما هیچ دلیل محکمی برای این پیشنهاد، به پیروی از فریزر، وجود ندارد که به طور کلی، آیین ابتدا آمده و سپس اسطوره به عنوان توضیحی متعاقب آن تدوین شده است. اگر فقط اسطوره بعدی باشد که معنای آیین قبلی را روشن کرده است، معنای آیین ممکن است همچنان یک معما باقی بماند . در واقع هیچ نظر واحدی در مورد اینکه کدام یک ابتدا سرچشمه گرفته است، وجود ندارد.
محققان مدرن تمایل دارند از مسئله تقدم زمانی رویگردان شوند و در عوض بر تنوع رابطه بین اسطوره و آیین تمرکز کنند.
در حالی که واضح است که برخی از اسطورهها با آیینها مرتبط هستند، بنابراین منطقی است که بگوییم اسطوره به زبان روایت آنچه را که آیین از طریق نمادگرایی عمل بیان میکند، بیان میکند، در مورد اسطورههای دیگر چنین آیینی وجود ندارد.
محتوای اسطورههای مهم مربوط به منشأ جهان معمولاً منعکسکنندهی شکل فرهنگی غالب یک سنت است. اسطورههای جوامع شکارچی-گردآورنده، منشأ حیوانات شکاری و آداب و رسوم شکار را بیان میکنند؛ تمدنهای کشاورزی تمایل دارند در اسطورههای خود به شیوههای کشاورزی اهمیت دهند؛ فرهنگهای دامداری به شیوههای دامداری؛ و غیره. بنابراین، بسیاری از اسطورهها، مدلهایی از اعمال و سازمانهایی را ارائه میدهند که در شیوهی زندگی جامعه نقش محوری دارند و اینها را به دوران اولیه مرتبط میکنند . اسطورهها در سنتهای خاص به موضوعاتی مانند آداب و رسوم برداشت محصول، مراسم آغازین و آداب و رسوم جوامع مخفی میپردازند.
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
http://www.instagram.com/marzockacademy
🖊رسم است در عید به ملت ایران قربان دادیم...
🔻وقتی میرزا یوسف خان مستشارالدوله رساله«یک کلمه» را نوشت هنوز 36سال به انقلاب مشروطیت مانده بود. کار او بسیار شجاعانه بوده چون ۳۶سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتابش مینویسد:
«تمامی مردم ایران اعم از زن و مرد و شاه و گدا باید در مقابل قانون مساوی باشند»!.
و این در زمانی بود که نویسنده سیاحتنامه ابراهیم بیگ از زبان یکی از مخالفان قانون نوشته بود:
«هر كس بخواهد در ايران قانون بگذارد بايد سى هزار مسئلۀ شرعى را در آتش بسوزاند»!
(زینالعابدین مراغه ای، سیاحتنامه ابراهیم بیگ...ج ۳، ص ۶۷۶)
🔻رساله«یک کلمه» مستشارالدوله ترجمه ای است از مقدمه قانون اساسی فرانسه و یا اعلامیه حقوق بشر که برای اولین بار به زبان فارسی به ایران میرسد و ترقی کشور را فقط در یک کلمه یعنی «قانون» میداند. بقول آدمیت، او در ایران اولین کسی است که در «یک کلمه» میگفت:
«منشاء قدرت اراده مردم است».
او در کتابش کوشش کرده اصول قانون اساسی فرانسه را با مبانی اسلامی تطبیق دهد تا خشم مخالفانش را برنیانگیزد.
🔻مستشارالدّوله سپس در اواخر عمر، نامه مفصّلى به مظفرالدّين ميرزای وليعهد نوشته و ضمن انتقاد از حكومت استبدادى، اصلاحات مملكتى و ايجاد حكومت قانون و برقرارى آزادى و مساوات را خواستار شده و گوشزد كرده بود كه:
«اگر زمامداران ايران خود درصدد تأسيس مجلس مقنّنه برنيايند، سير حوادث تاريخ آنرا بر ما تحميل خواهد كرد».
اگر چه پیش بینی اش بعدا با انقلاب مشروطه درست بود اما نوشتن کتاب «یک کلمه» بلای جانش شد، او را سالها در زنجیر کرده و در زندان قزوین محبوس اش ساخته، و برای شکنجه اش، کتابش را بر سرش می کوفتند...!
حاج سیاح که خود در این زمان در حبس بوده و مستشارالدوله را که هشتاد سال داشته دیده و در مورد حال و روز او می نویسد:
«با وجود اینکه مستشارالدوله مریض بود به گردنش زنجیری افکنده و به پایش خلیلی زده بودند»
(خاطرات حاج سیاه...ص383)
پر واضح است که آن روزها در آن برهوت جهل، کتاب«یک کلمه» مستشارالدوله هیچ پژواکی در خور، در ارباب قدرت و در مردم ایجاد نکرد اما این گناهِ او نبود، امثال او در واقع، صلیبِ عقب ماندگی مردم و میهنِ خود را بدوش میکشیدند!
🔻سرانجام، مستشارالدوله پس از سالها تحمل زندان و زنجیر، خسته و شکسته در کنج انزوای خانه اش در 29 مه 1894درگذشت در زمان مرگ، نویسنده "یک کلمه" چنان بی صاحب مانده بود که تنها معدودی از حمالان شهر حضور یافتند تا جنازه اش را به قبرستان معروف قبر آقا در جنوب تهران حمل کنند!
زمانِ به زندان بردنش مصادف با عید قربان بود و دخترش در حاشیه کتاب «یک کلمه» چاپ تبریز چنین نوشت:
«به تاریخ1308ماه ذیحجه در روز عید اضحی وقت غروب به جهت وطن پرستی...خائنین دولتی متهم نموده محکومش ساختند...سه سال و پنجاه و پنج روز مدت محبوسش طول کشید در تاریخ هزار وسیصد و یازده در پنجم شوال به رحمت خدا پیوست...رسم است در عید به ملت ایران قربان دادیم».
✅در واقع این فرزند برجسته آذربایجان در ظلمات استبداد، قربانیِ جهلِ مردم ایران شد تا بلکه بیدار گردند و اسب چموش و وحشیِِ قدرت را به قفس قانون سوق دهند...
علی مرادی مراغه ای
/channel/marzockacademy
نسبت دین دار با اسطوره های دینی ،
اسطوره از آن جهت که شرح و نمایش واقعه و رخداد است هم در روز واقعه و هم در باز تولید واقع نیاز به مراسم ، مناسک و نمایش دارد ،
کار مردمان باورمند باز تولید نمایشی آن واقعه است ،
چندان تفاوت ندارد که از چه باور فرقه ای و دینی شاهد مثال بیاوریم چرا که همه از قواعد نا نوشته همسانی پیروی می کنند ،
در بدوی ترین آیین ها مجموعه ای از مناسک و مراسم را داریم که در آن گروهی از معتقدین در پرستش گاه ها یا در اماکن مقدس و در ایام خاص با اجرای حرکات و تکرار کلمات تحت عنوان ذکر و نیز با بکار گیری آلات موسیقی صحنهای را بازسازی می کنند که قصه اصلی در آن رخداده است ، در این مناسک و مراسم ها نماد های اسطوره ای هم جایگاه ویژه دارند زیرا که نماد ها حاوی پیام و زبان روایت اسطوره هستند ، بسته به نوع زندگی پیروان این باور ها شکل و شمایل نماد ها هم تغییر می کنند ، مثلاً در عصر دام داری نماد ها بیشتر از جنس استخوان های حیوانات هستند ، در عصر کشاورزی گیاهان خاص و درختان خاصی به نماد اسطوره ها بدل می شود اما با کشف و مهارت در ساخت فلزات آن نماد های حیوانی و گیاهی با فلزات ساخته می شوند و در مراسم و مناسک از آنها سود جسته می شود ،
این وجهه نمادین و بکار گیری نماد ها برای بیان قصه نه تنها قصه را توضیح عقلانی نمی دهد بلکه آن را راز آلود تر ، غیر قابل دسترس تر نیز می سازد ، حتی معماری و ساخت اماکن و عبادتگاه ها نیز تابع نماد هایی است هرکدام دین خود را بازنمایی می کند و از دگر سو عبادتگاه که از در و دیوار شأن نماد می بارد فضایی راز آلود ، عرفانی و فرا واقعیتی را تداعی می کند که وقتی پای در آن مکان ها می گذاری انگار از جهان واقعی فرا تر رفته و حسی ملکوتی پیدا می کنی ،
از آنجا که اسطوره ها گذشته ای هستند که در آینده حضور دارند و برای باورمند به مثابه آرمان عمل می کنند انجام این فرایض و مناسک ضمن پاسداشت آن امکان باز تولید آن هم هست و همین باز تولید گذشته در آینده رسالتی است روی شانه های فرد و گروه معتقد برای ساختن آیندهای بر گونه ی گذشته ،
همه چیز حکایت از بازگشت به گذشته دارد حتی در سبک معماری و شهر سازی ،
شهر های مدرن بر پایه نگاه به آینده و آفرینش خلاقیت های تازه بنا می شوند بر خلاف شهرسازی جوامع سنتی که هنوز از اسطوره های خود رها نشدند معماریشان گذشته را تداعی می کند .
Azizi
/channel/marzockacademy
اعتبار دموکراسی در حاکمیت شرع
سارا قزلباش
#دموکراسی
#دموکراسی_در_حاکمیت_شرع
@Metahistorical
/channel/marzockacademy
رنج در دل بحرانهای اجتماعی، صرفاً یک تجربه منفی یا عاطفی نیست، بلکه وضعیتی هستیشناختی است که در آن، فرد و جامعه هر دو در معرض گسست، بیمعنایی و اضطراب قرار میگیرند. این رنج، همانطور که نیچه تأکید میکند، میتواند بنیانگذار «شدن» انسان باشد. به باور نیچه، آنکس که چرایی برای زندگی دارد، میتواند هر چگونهای را تاب آورد؛ به این معنا، رنج نه نابودگر، که سازنده است، اگر بتواند به سوی معنا جهتگیری کند.
کییرکگور، پدر اگزیستانسیالیسم مسیحی، رنج را لحظهی پریدن به ژرفا میداند؛ جایی که انسان از خود بیگانهی روزمره عبور میکند و با خود اصیل مواجه میشود. در بحران، فرد با اضطراب هستیاش روبهرو میشود، و این اضطراب، به جای نابودی، میتواند آگاهیآفرین باشد.
آدورنو و مکتب فرانکفورت رنج را به ساختارهای سلطه، سرمایهداری متأخر و ازخودبیگانگی فرهنگی پیوند میزنند. از نگاه آدورنو، رنج در جهان مدرن نهتنها ریشه در فقر مادی، بلکه در فقر معنوی و زیباییشناختی دارد. برای او، وظیفهی فلسفه و هنر این است که رنج را به سکوت نسپارد، بلکه آن را به صدا درآورد؛ چرا که بیان رنج، شرط نخست حقیقت است.
سیمون وی، متفکری که میان عرفان و سیاست حرکت میکند، معتقد که رنج در صورت عبور از خودمحوری، به تجربهای عرفانی و اجتماعی بدل میشود. در نگاه وی، همدلی با رنج دیگران و توجه محض به آنان، میتواند بذر مقاومت اخلاقی و بازسازی جامعه را در خود بپروراند.
جاور
/channel/marzockacademy
آزادی ، مسئولیت ، رنج ، 1
مفهوم وانهادگی در خود سه مفهوم آزادی ، مسئولیت و رنج را حمل می کند ،
قبل از هر چیزی باید کمی در مسئله ی وانهاد گی تامل کنیم ،
انسان در جهان اسطوره و نوع تکامل یافته آن دین برای خدایان و تحت باید و نباید خدایان زندگی می کند ، کار او برای خداست و تحت امر خدایان کار می کند.
هر چیزی سر جای خودش است ، راه ها از پیش کوبیده شد و در افق هر راهی فرمانی از خدایی رونده را می خوانده ،
راه گزیده و انتخاب نمی شود بلکه از پیش هست روند می رود بی آنکه پرسیده شود چرا می روند تنها معیار رضایت دیگری است ،
جهان صغارت است و قیمومیت.
اما از جایی قیمومیت شکسته می شود و کار برای خدایان به کار برای خود مسئله من می شود ،
پای خود که به میان آمد دیگری به مثابه غیر من برابر ایستایی می شود که باید بر آن فاعق آمد ،
خدا به مثابه دیگری بزرگ که کار انسان را در اختیار داشت با من به مثابه دیگری مواجه می شود که می خواهد زین پس برای خدا کار نکند بلکه کار خویش را در اختیار خود بگیرد ،
این تعارض و استقلال خواهی من از دیگری به وانهادگی می انجامد ، یعنی خدایان انسان را به خود وا می نهند تا انسان در این وانعادگی به خودش، تنبیه شود و از رنج های بار مسئولیت کار برای خود به خدا پناه آورد ،
اما من به مثابه موجودی که به من بودگی خود واقف گشته از این فرصت وانهادگی برای آزادی سود می برد و بند های قیمومیت را می گسلد ،
پس وانهاد گی یعنی اینکه خدایان دیگر دست انسان را نمی گیرند ، دیگر راه را بر او نشان نمی دهند ، دیگری روزی او مقدر نیست و در یک کلام دیگر در بهشت جایی برای آدم نیست ، . اراده شده است تا زین پس روی پای خود بایستد ،
اما عصر وانهادگی ، عصر عبور انسان از صغارت و قیمومیت ، عصر گذار از اسطوره به فلسفه عصر یک جا به جایی جایگاه هم هست به عبارتی جایی را که در عصر اسطوره و دین خدایان تصاحب کرده بودند در اختیار انسان قرار می گیرد ،
« و من و خود » اراده و خواست « من و خود » بنیاد هر تصمیم زندگی می شود ،
اکنون انسان در این برهه وانهادگی تنها دارایی اش خودش است و یک جهان پیش روی او که باید چیستی و چرایی آن به پرسش کشیده شود و این که چه می توانم و چه می خواهم را خو باید تعین کند ،
تازه در این مرحله پای آزادی و مسئولیت به میان می آید ،
چرا که دیگر راه از پیش تعین شده نیست در نتیجه باید راه بنا نهادن زندگی را خود بر گزیند و مسئولیت انتخاب خود را بپذیرد ،
انسان زمانی که آزادی و مسئولیت آزادی خود را چونان صلیب بر دوش کشید پای رنج و لذت به میان می آید .
ادامه دارد ....
Azizi
/channel/marzockacademy
اگر ایران هستهای نبودچی میشد ؟
@marzockacademy
درود و عرض ادب،
فرارسیدن ششمین سالگرد تأسیس آکادمی فلسفه مارزوک را به همه همراهان اندیشهورز، اعضای فرهیخته، و مدیران گرامی تبریک عرض میکنم.
در جهانی پر از هیاهو، فراهمآمدن چنین فضای آرام، اندیشمندانه و پرباری، بیتردید حاصل همت والا و بینش روشن سرکار خانم فریده مالک، بانویی اندیشمند و گرانقدر است که با تاسیس این محفلِ خرد، بستری برای تجمیع نگاهها، تضارب آرا، و باروری ذهنها فراهم ساختند. قدردان این روشندلی و بلندهمتی هستیم.
در این روز خاص، همچنین یاد استاد فرهیخته و دوست عزیزمان زندهیاد استاد منصورزاده را گرامی میداریم؛ انسانی شریف و متفکر که جای خالیاش در دلها و مباحث علمی ما همچنان محسوس است. همزمانی این دو مناسبت، ما را بیش از پیش به تداوم مسیر خرد و گفتوگو متعهد میسازد.
با آرزوی تداوم بالندگی آکادمی مارزوک و پایداری حلقههای معرفت.🌹
#مارزوک #شش_سال_اندیشه #یادمان_استاد_منصورزاده #سپاس_از_خانم_مالک
Mansour
/channel/marzockacademy
تیم مدیریت اکادمی فلسفه مارزوک وتنی چند از استادان فرهیخته که در این سالها با بزرگواری مارا درراه روشنگری همراهی و با کنفرانس های رایگان ارزشمند به آگاهی واندیشه ورزی کمک نمودند .صمیمانه از همگی تشکر میکنم وآرزوی بهروزی برای تمام همراهان آکادمی فلسفه مارزوک را دارم.
Herzlichen Dank
/channel/marzockacademy
#تاریخ و اسطوره
اسطوره و تاریخ، به همزاد بودگی بسترهایی هستند که انسان ها در آنها اسکان گزیده اند به مثابه کنش گران بستر ساز. نباید بر بستر سُست سکنا گزید، بل بر بستری چنان استوار که استقامت شرایط تحولی اجتماعی را داشته باشد. با روایت نیچه ای، سه رویکرد تاریخی - اسطوره ای وجود دارد که هریک از آنها، تحت شرایطی، مثبت و سازنده و تحت شرایطی دیگر، منفی و مخرب خواهند بود:
۱- یادبودی ۲- عتیقه مدار ۳- انتقادی.
رویکردِ یادبودی: نوعی نگاه به گذشته که فقط اوج و عظمت ها را حفظ می کند و دیگر چیز ها را دور می ریزد.
وجه مثبت: از این رویکرد می آموزیم که عظمت، «امکان» دارد؛ پس امروز برای به عظمت رسیدن تحریک می شویم و نیرو می گیریم.
وجه منفی: اگر عظمت های گذشته را تنها معیار سنجش حرکت های امروز بدانیم (مثلاً، اثر هنری امروز را با آثار عظیم قدیمی بسنجیم) جلوی ظهور عظمت های نوین گرفته می شود.
۲- رویکرد عتیقه مدار: عبارت است از حفظ و نگاهداری و تقدیس همهٔ گذشتهٔ یک فرد، یک شهر، یک قوم، یک ملّت یا...
وجه مثبت: برای کسی که از اکنون و حال خود راضی است، تأیید گذشته از آن اموری درست است که تولید اعتماد به نفس و کُنشِ خلاق به تحول و پیش روی بیشتر در زندگی می کند.
وجه منفی: هر تحوّل و خلاقیتی یک کنش نابود کننده نیز هست و تاریخ عتیقه مدار می خواهد همه چیز را همانطور که بوده «حفظ» کند، پس بر کنش گر خلاّق می شورد، اورا متهم به هتک حرمت می نماید و تمام توانش را بر ضد هر چیز نو بکار می گیرد.
۳- رویکرد انتقادی: نسبت به گذشته با دیدگاه انتقادی نگاه می کند و بی رحمانه آمادهٔ دور انداختن یا نابودی هر چیزی در گذشته است که آنرا سُست و بدرد نخور می یابد.
وجه مثبت و منفی: باید مراقب باشیم که در زدن ریشهٔ چیزهای سُست گذشته، زیر پای خودمان را خالی نکنیم، زیرا ما به هر حال برآمده از چیزهای گذشته ایم و حتی اُمور بَد . سُست گذشته نیز در حیات امروز ما سهم داشته اند. پس باید «حد» انکار یا محکوم نمودن گذشته را بدانیم. بهترین کار این است که ابتدا نظامی نوین را که نیرو بخش و زندگی افزا باشد، طرح و به آن اتکا کنیم، سپس با معیار قرار دادن آن، ببینیم کدام بخش از تاریخ و اسطوره شایستهٔ محکوم شدن و نابودی است و کدام بخش لیاقت حفظ شدن را دارد.
ماجد
/channel/marzockacademy
اسطورهها و دین پیوند نزدیکی با هم دارند، اسطورهها اغلب به عنوان داستانها یا روایتهایی عمل میکنند که باورها و اعمال مذهبی یک فرهنگ را توضیح داده و پشتیبانی میکنند. آنها میتوانند منشأ جهان و زندگی و همچنین هنجارهای اخلاقی و معنوی را منتقل کنند. بنابراین، اسطورهها بخش جداییناپذیر بسیاری از ادیان هستند و در شکلگیری باورها، آیینها و هویت فرهنگی نقش دارند. در اینجا نگاهی دقیقتر به این ارتباط میاندازیم: اسطورهها به عنوان پایه و اساس باورهای دینی: بسیاری از ادیان مبتنی بر اسطورهها هستند که روایتهای مقدس محسوب میشوند و پاسخهایی به سؤالات اساسی در مورد منشأ جهان، معنای زندگی و سرنوشت بشریت ارائه میدهند. آنها توضیح میدهند که جهان چگونه آفریده شده است، کدام خدایان یا موجودات ماوراء طبیعی وجود دارند و چگونه بر جهان تأثیر میگذارند.
اسطورهها به عنوان انتقالدهنده ارزشها و هنجارها: اسطورهها اغلب برای انتقال ارزشهای اخلاقی و معنوی و ایجاد قوانین رفتاری برای جامعه عمل میکنند. آنها میتوانند قهرمانان و اعمال آنها را به تصویر بکشند که به عنوان الگوهایی برای فضایلی مانند شجاعت، وفاداری یا عدالت عمل میکنند. این روایتها میتوانند به تقویت ساختارها و هنجارهای اجتماعی یک جامعه کمک کنند. اسطورهها به عنوان اجزای آیینهای مذهبی: آیینها اغلب با اسطورهها ارتباط نزدیکی دارند زیرا شامل اعمال خاص و توالی اعمال بر اساس محتوای اسطورهها هستند. با شرکت در آیینها، مؤمنان میتوانند ارتباط شخصی با وقایع و شخصیتهای به تصویر کشیده شده در اسطوره برقرار کنند. اسطورهها همچنین میتوانند معنا و هدف آیینها را توضیح دهند.
اسطورهها به عنوان بیان هویت فرهنگی: اسطورهها اغلب ریشه عمیقی در فرهنگ یک جامعه دارند و در شکلگیری هویت مشترک نقش دارند. آنها میتوانند تاریخ، سنتها و ارزشهای یک فرهنگ را منعکس کنند و به این ترتیب به مردم کمک کنند تا احساس کنند بخشی از یک جامعه خاص هستند. اسطورههای یک فرهنگ همچنین میتوانند به عنوان پایه و اساس هنر، ادبیات و سایر اشکال بیان فرهنگی عمل کنند
لازم به ذکر است که اسطورهها همیشه نباید به معنای واقعی کلمه از نظر تاریخی یا علمی قابل اثبات در نظر گرفته شوند. بلکه، آنها به عنوان روایتهای نمادینی عمل میکنند که میتوانند حقایق عمیقتر و بینشهای معنوی را منتقل کنند.
/channel/marzockacademy
تصویر طرح جلد کامل کتاب، جهت چاپ
محمد اردبیلی
/channel/marzockacademy
نقد رسیده / حمزه موسوی*
۱. هر فرم یا شکل اثر هنری، اثری که شایسته این نام باشد، باید بتواند ایده بارانمان کند؛ باید بتواند برآشوبدمان، باید بتواند درگیر و بیقرارمان کند. اثر هنری عالی باید بتواند همه تجربههای زیسته و همه داشتههای فکریمان را فرا بخواند و پرتویی بیپرده بر آنچه بر ما رفته اما مایلایم – احتمالا به دلیل آسیبزا و تروماتیک بودناش – بر آن سرپوش بگذاریم بیندازد؛ «پیرپسر»، ساخته اکتای براهنی، چنین اثری است. فیلم – تراژدیای که قصه و ضرباهنگ نفسگیر روایتش ما را به تراژدیهای کهن و مدرن از ادیپ شهریار و رستم و سهراب و ضحاک ماردوش تا برادران کارامازوف پرتاب میکند. «پیرپسر» همچنین ما را به یاد فرضیه اسطورهای فروید در توتم و تابو میاندازد که براساس آن جامعه بشری بر میل ناخودآگاه به امحا یا کشتن پدر استوار است. پدری همه توان و بیرحم که صاحب مطلقالعنان همه زنان است و وجودش پسران را مدام تهدید به اختگی میکند.
۲. آثار بزرگ سینمایی ما را به تامل در ذات سینما وامی دارند؛ هما طور که آثار بزرگ ادبی ما را به تامل در ذات زبان وامی دارند. از این منظر نیز «پیرپسر» اثری است که بار دیگر شکوه و عظمت سینما را برایمان احیا میکند و توان بیبدیل سینما در افشا کردن حقیقت را به رخ میکشد.
۳. اما نسبت سینما با واقعیت چیست؟ ژاک لکان، روانکاو فرانسوی، گستره واقعیت را نتیجه همکنشی امر خیالی و امر نمادین میدانست. اما جدا از این دو ساحت امر واقع نیز در کار است. ساحتی ناگفتنی که به جای گفتن یا بیان شدن میتوان آن را صرفا نشان داد. کارکرد سینما نیز همچون ادبیات به جای گفتن، نشان دادن است. نشان دادن آن ساحت تروماتیک و آسیب زایی که کارکرد واقعیت سرپوش گذاشتن بر آن است. در واقع سینما صرفا بازنمایی واقعیت نیست بلکه امر واقع را نشان میدهد یا به آن اشاره میکند. نمونه اعلای این نشان دادن را در «ماهی و گربه» شهرام مکری نیز میتوان دید؛ فیلمی درباره خون و خونریزی بدون آنکه هیچ صحنه قتلی در آن به تصویر کشیده شود. «پیرپسر» نیز فیلمی است که هستهای آسیب زا و تراژیک را نشان میدهد. پدری، که همچون پدر معروف رویایی که فروید در کتاب تعبیر خواب تحلیل میکند، چشم بر سوختن فرزندانش بسته است. پدری که اجازه تخریب خانه کلنگی را نمی دهد؛ خانه ای که مدفن جنایت هایی است که نباید برملا شوند!
۴. در ادبیات سخن گفتن از جهان اثر امری پذیرفته است، از همین رو ما از جهان کافکا، داستایفسکی و یا هدایت صحبت میکنیم. آثار بزرگ سینمایی هم تا حدی میتوانند چنین قابلیتی داشته باشند و نوعی «زیست – جهان» خلق کنند. جهانی که مدام به آن بازمیگردیم، دیدناش را به دیگران توصیه میکنیم، لحظاتی از آن را که بیشتر دوست داریم بارها و بارها میبینیم، دیالوگهای آن را تکرار و ژستهای آن را تقلید میکنیم. سینما، هنری است که به واسطه رسانهاش، یعنی تصویر، میتواند به ژستهای ما شکل دهد.
۵. با این حال، و به رغم توانایی خلق نوعی جهان، هیچ قاب سینمایی آن قدر بزرگ و فراگیر نیست که بتواند تمامیت حیات آدمی را دربر بگیرد. حتی هیچ قابی آن قدر گنجایش ندارد که سراپای تجربه زیسته یک ملت را در برههای تاریخی دربر بگیرد. اما گاه آثاری که نتیجه جدی گرفتن رسانه خود و صد البته جدی گرفتن تفکر اند این قابلیت را مییابند که روایتگر تجربه زیسته یک ملت باشند. و عجیب آنکه اثری که بتواند امر جزئی، محلی یا local را به تصویر بکشد و به واقعیت آنچه بر زیست – جهانش رفته وفادار باشد، میتواند شامل عناصری جهان شمول و نسبتی با امر کلی باشد.
از این جنبه نیز «پیرپسر» اثری است که توانسته با کمک پیرنگ ادبی پر رنگ خود و بازی کمنظیر بازیگرانش از صرف روایت جدالی خانوادگی در گذرد و همچون متنی ادبی چیزی درباره حقیقت تراژیک وضع بشر و میل او با ما در میان نهد.
۶. جورچو آگامبن در تفسیر داستان بارتلبی محرر، اثر هرمان ملویل، این اثر را در زمره منظومهای از ستارگان آثار ادبی میداند. از آکاکی آکاکیوویچ تا شاهزاده میشکین و منشیهای دادگاههای کافکا. آیا در سینما نیز نمیتوان از چنین منظومه هایی سخن گفت؟ «پیرپسر» به رغم این که شباهتی به هیچ فیلمی در ایران ندارد و کپیبرداری از هیچ فیلم دیگری نیست، با بعضی فیلمها دارای نوعی «شباهت خانوادگی» است و با آنها نوعی منظومه سینمایی میسازد. منظومهای که پارهای عناصر مشترک میتواند آنها را در یک مدار قرار دهد. برای مثال در «برادران لیلا»، ساخته باشکوه سعید روستایی، نیز با پدری زورگو، خودرای و دروغگو مواجهایم. یا در «ماهی و گربه» نیز زمزمههایی از ناپدید شدن دختران به گوش میرسد که البته انکار میشود!
*دانش آموخته ادبیات و فلسفه
حمزه موسوی
BANiFiLM.iR
/channel/marzockacademy
در جهانی که ما در آن زیست میکنیم، بهسختی میتوان از وجود امری مطلق سخن گفت. آنچه فلسفه را متمایز و ژرف میسازد، همین امکان تفسیرهای گوناگون و برداشتهای متنوع از مفاهیم است. فلسفه، بهجای آنکه به یگانگی تحمیلی بیندیشد، به تکثر معنا و تضارب اندیشهها ارج مینهد. هر کس به شیوهای خاص، با پیشزمینهای منحصربهفرد، به پدیدهها مینگرد و همین تفاوت در نگریستن، سرچشمهٔ گفتوگو، رشد و پویایی اندیشه است.
اگر همه به یک شکل بیندیشند، نه گفتوگویی درخواهد گرفت، نه اندیشهای بالنده خواهد شد و نه حرکتی بهسوی افقهای نو ممکن خواهد بود.
از دیگر سو، فلسفه در ژرفترین لایههای خویش نظمی درونزا دارد. حتی آنگاه که به نظر میرسد در بینظمی و آشوب بهسر میبرد، ساختاری پنهان در دل آن جاریست که تنها اهل تأمل و ژرفنگری آن را درمییابند. این نظم، برخاسته از پیوند منطقی اندیشهها و انسجام مفهومی آنهاست، نه از اطاعت کورکورانه از قواعدی ثابت.
پیشنهاد من این است: بهجای پرداختن به ایرادگیریهای سطحی و حاشیهساز، از تجربه و دانش کسانی که در این مسیر گامهای استوارتر برداشتهاند بهرهمند شوید. فلسفه با تواضع آغاز میشود؛ با پرسشگری تداوم مییابد؛ و با گفتوگوی اصیل به کمال نزدیک میشود.
جاور
/channel/marzockacademy
پاسبان حرم دل
شجریان
/channel/marzockacademy
اسطورهها در ذهن جمعی ما چیزی فراتر از داستانهای خیالپردازانهاند؛ آنها زبانی هستند برای بیان تجربههای عمیق انسانی، تلاشی برای معنا دادن به رنج، عدالت، نجات، و امید. در بسیاری از فرهنگها، شخصیتهای دینی در گذر زمان به چهرههایی اسطورهای بدل میشوند؛ نه بهمعنای تحریف حقیقت، بلکه بهعنوان فرایندی طبیعی در روایتسازی فرهنگی و هویتی.
در فرهنگ ایرانی، ما با چهرههایی مانند رستم، سیاوش یا زال مواجهایم که هر یک نماد نوعی فضیلت فرهنگیاند: رستم تجسم نیروی شکستناپذیر، سیاوش نماد مظلومیت پاک، و زال نماد حکمت و فرزانگی در دل طردشدگی. این شخصیتها در شاهنامه حضور دارند، اما در ذهن و زبان مردم، به الگویی برای تفسیر موقعیتهای اخلاقی و اجتماعی بدل شدهاند.
همین الگو، در مورد شخصیتهای دینی نیز رخ میدهد. چهرههایی چون علی یا حسین، اگرچه ریشه در تاریخ و سنت دینی دارند، اما در حافظه جمعی ما فراتر رفتهاند و به نمادهایی از عدالت، شجاعت و فداکاری تبدیل شدهاند. این اسطورهسازی، حاصل پیوند حافظه، روایت و نیاز روانی انسان به قهرمان و نجاتدهنده است.
مردمان اسطوره میسازند تا بتوانند با آشوبها، بیعدالتیها، و بحرانهای اخلاقی جهان پیرامون مقابله کنند. روایتهایی که از این شخصیتها ساخته میشود، گاه آمیخته با اغراق یا عناصر فراطبیعی است، اما در ژرفای خود تلاشی است برای حفظ امید و معنا. گویی انسان با این اسطورهها، خویشتن را در آینه یک قهرمان بازمیشناسد و در مواجهه با دشواریها، از آنها الهام میگیرد.
اسطورهسازی از شخصیتهای دینی همچنین بازتابی از نیاز جوامع به هویت جمعی است؛ نوعی ناخودآگاه فرهنگی که شخصیتهای دینی را به کانونهایی برای بازسازی خود جمعی، اخلاق عمومی و انسجام اجتماعی بدل میکند. در جوامعی که سیاستزدگی یا فشارهای تاریخی، حافظه مردم را زخمی کردهاند، اسطورهها به مأمنی برای بقا و مقاومت تبدیل میشوند.
در این روایتپردازیها، گاه عنصر دینی با عناصر عرفانی، شعری، حماسی یا حتی اساطیر بومی درمیآمیزد و چهرهای تازه از شخصیت دینی خلق میشود؛ چهرهای که دیگر صرفاً یک فرد تاریخی یا پیامآور نیست، بلکه یک معنا است؛ معنایی زنده، جاری و قابل تکرار.
این اسطورهها را باید نه با عینک حقیقتسنجی علمی، بلکه با درک از روانشناسی جمعی، حافظه تاریخی، و نیاز انسان به معنا نگریست.
جاور
/channel/marzockacademy
کارکرد اسطوره
اسطوره ها چه به لحاظ محتوای روایت و چه به لحاظ شخصیت پردازی واقعهای در گذشته هستند اما وجه پارادوکسیکال این است که در اینده و پیش رو ایستاده است ،
طرحی برای فردا از طریق باز تولید گذشته ،
جهان اسطوره جهانی است که آینده عبارت است از باز تولید گذشته ، گذشته ای که هم به مثابه تبار و هویت عمل می کند و هم به مثابه آرمان ،
از این جهت هر ملتی مجموعه ای از روایت های اسطوره ای دارد که از آن تحت عنوان تبار و هویت ملی یاد می کند ،
از یک سو تبار است زیرا که منشا و آغاز گاه واقعه است و از سوی دیگر آرمان است چرا که واقعه در آینده ایستاده و به مثابه آرمان قرار است باز تولید شود ،
آغاز گاه ها یا روز واقعه هر روایتی ، دینی و ملتی برشی است از زندگی و هر برش چونان قطعه ای از کیک سهم روایتی ، دینی و ملتی و تاریخ هر روایتی ، دینی و ملتی از آن آغاز می شود و این تاریخ تبار و شجره نامه اوست ،
حکایت نوستالژی و گذشته آرمانی است ، بهشت گمشده که باید به او بازگشت ، در او نفس کشید و قهرمانانش را باز تولید کرد، شخصیت و قهرمان اسطوره برای آرمان و آینده نقش منجی را بر عهده دارد تا در یک نبرد اسطوره ای به جنگ نا مرادی ها برود و جهان را آکنده از خوبی ها و زیبایی ها سازد ، بی جهت نیست که همه قصه ها ، روایت ها ، فرقه ها و ادیان نوعی منجی باوری را در خود دارند شخصی که در آینده خواهد آمده و آن گذشته با شکوه و نوستالژیک را که به مثابه آرمان در ذهن پیروان و باور مندان وجود دارد را عینیت می بخشد ،
بنابراین اولین قصه آخرین قصه نیز هست ، آخرین قصه باز تولید و اینهمان اولین قصه است در نتیجه گفتمان اسطوره شرح واقعه ای است که در روز واقعه یا در جهان اسطوره اتفاق افتاده ،
برای همین است که روایت اسطوره ای جان دارند ، زیرا نمایشی از یک واقعه هستند که روزی از روز ها رخ داده اند یا مردمان باورمند اسطوره می پندارند که رخ داده است،
اما به محض عبور از روز واقعه و طرح دوباره روایت واقعه رسالت مردمان احیاء دوباره آن است به مثابه آرمان و مدینه فاضله ، گفتمان حول نا کجا آباد به مثابه پاسخ قطعی و نهایی شکل می گیرد باز گشت به گذشته ای که هم تبار و ریشه و شجره است هم احیا و باز تولید آن ارمان آینده ،
از این جهت در اسطوره پرسش جایگاهی ندارد چرا که پاسخ آرمانی و حقیقت نهایی تام در گذشته و در قصه داده شده کار باورمند صرفا باور داشتن و عمل باز تولید قصه است ،
از این جهت است که فلسفه عبور از اسطوره است چرا که با پرسش آغاز می شود و قطعیت را بر می اندازد و تغییر را جایگزین می سازد ، فلسفه رفتن به علل های نخستین و آغازه هاست تا با پرسش کشیدن بنیان های قصه و روایت وجهه آرمانی اسطوره را بر اندازد و آینده را از سیطره گذشته آزاد سازد .
/channel/marzockacademy
بسوی آفتاب- تحلیل واکنش چین وروسیه در جنگ اسرائیل وایران
/channel/marzockacademy