گروهی در جهت معرفی آثار و افکار حضرت جلال الدین محمدبلخی ( مولانا ) "اندیشه ی خیام پریشانم کرد عطار در این مرحله حیرانم کرد تا قونیه از بلخ دویدم آخر نی نامه ی مولوی مسلمانم کرد" #عباسعلی_صافی Admin : @mollasadeghi
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌾🍂
🌸
از همه باشد به حقیقت گزیر
وز تو نباشد که نداری نظیر
بذل تو کردم تن و هوش و روان
وقف تو کردم دل و چشم و ضمیر
دل چه بود جان که بدو زندهام
گو بده ای دوست که گویم بگیر
#سعدی
🌹🌺
سلام
صبح شما به خیر
A.Y
🌸
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
@iranyaad
بیچاره کسی که زر ندارد
وز معدن زر خبر ندارد
بیچاره دلی که ماند بیتو
طوطیست ولی شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولت
افسوس که آن دگر ندارد
میگوید دست جام بخشش
ما بدهیمش اگر ندارد
بر وی ریزییم آب حیوان
گر آب بر آن جگر ندارد
بی برگان را دهیم برگی
زان برگ که شاخ تر ندارد
آنها که ز ما خبر ندارند
گویند دعا اثر ندارد
نزدیک آمد که دیده بخشیم
آن را که به ما نظر ندارد
خاموش که مشکلات جان را
جز دست خدای برندارد
#مولانا
#غزل_شماره۶۹۶
✳️ شرح دو اصطلاح « نعل در آتش» و «طرهی آشفتگی» در اشعار حافظ
❇️ یکی از اصطلاحاتی که در دیوان حافظ به چشم می خورد اصطلاح "نعل در آتش داشتن" است. می فرماید:
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
در نگاه اول بدون دانستن این اصطلاح، معنایی که به ذهن متبادر می شود این است که روی یار مانند آتش درخشنده و نورانی است که توسط حلقه زلف او احاطه شده و گیسوان و چهره معشوق مانند نعلی در آتش است - به این نوع تشبیه ، تشبیه مرکب می گویند یعنی تشبیه دو یا چند چیز به دویا چند چیز دیگر-
اما واقعا از حافظ بعید است که چنین تشبیه نا مناسبی را استعمال کند و زلف یار به نعل اسب وچهره او را به آتش تشبیه نماید . برای نمونه در جایی دیگر می فرماید:
بتی دارم که گرد گل زسنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
که دراینجا چهره را به گل و زلف را به سنبل تشبیه کرده است که با تشبیه قبلی بسیار متفاوت است.موضوع وقتی روشن می شود که بدانیم" نعل در آتش داشتن" چه معنایی دارد.در زمان قدیم یکی از وسایل جادوگران و یا به قولی دعا نویسان برای ایجاد عشق و علاقه کسی در دل طرف مقابل این بود که با حروف ابجد نام وی را بر روی نعل حک می کردند و آن را در آتش قرار می دادند و با خواندن اورادی بر این باور بودند که معشوق به عاشق علاقه مند می شود و با شتاب به سوی او می رود.
به طور کلی این اصطلاح کنایه از اضطراب و بی قراری است و با توجه به توضیح بالا ، معنی این مصراع اینگونه خواهد بود:
من به خاطر زیبایی های چهره وزلف یار بی قرار ومشتاق او هستم ...
"خرده روایتی از دیدار با نجف دریابندری"
☆☆▪▪☆☆▪▪☆☆
نعل بر آتش نهادن؛ کسی را بیتاب و بیقرار کردن، به جادو کسی را احضار کردن:
به شرط آنکه گر بوئی دهد خوش
نهد بر نام من نعلی بر آتش
#نظامی
که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد
فلک نعل زنگی بر آتش نهاد
#نظامی
تو دوده برکنی و بر آتش نهیم نعل
من نعل اسب بندم چون اختر آیمت
#خاقانی
دَر نَهانخانه عِشرَت صنمی خوش دارم
کز سَر زُلف ورُخَش نَعل دَر آتش دارم.
#حافظ
با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار
در آتش است نعل، کمان کشیده را
#صائب
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
راهنمای کتاب/ و حالا همه میتوانند مثنوی بخوانند...
حمیدرضا امیدیسرور
«نردبان آسمان»
نویسنده: محمد شریفی
ویراستار: محمدرضا جعفری
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1398
۱۷۱۰+۵۹۲ صفحه (دو جلد) ؛ ۴۰۰ هزار تومان
#ادبیات_کلاسیک_ایران #نشرنو
یادش گرامی عبدالحسین زرینکوب کتابی داشت در شرح مثنوی معنوی اثر مولانا که بر آن «نردبان آسمان» نام گذارده بود. از بد حادثه دستنویس آن مفقود شد و امکان انتشار نیافت. سالها بعد بخش هایی از ابتدای این اثر بدست آمد و با عنوان «نردبان شکسته» منتشر شد که کنایه از ناقص ماندن این کتاب بود.
سالها از آن زمان گذشته و چندیست اثر دیگری درباره مثنوی معنوی به نام «نردبان آسمان» منتشر شده است؛ کتابی که در نوع خود اثری ارزنده است و بی اغراق در حوزه تألیف و نشر از مهمترین اتفاقهای چند سال اخیر است. اما ماجرای این کتاب چیست که شایسته چنین جایگاهی است؟
«نردبان آسمان» گزارشى كامل از مثنوى مولوى به نثر است. در شرح و معرفی «مثنوی معنوی» فراوان کتاب نوشته شده است، اما در به نثر در آوردن مثنوی معنوی، تجربهها انگشتشمارند و همانها نیز نه کاملند و نه چنان جدی که بتوان دست روی نسخهای گذاشت و گفت تا پیش از این، فلان کتاب در این زمینه حجت را تمام کرده بود و مهمترین اثر برای بهره بردن خاص و عام بود. بنابراین مهمترین منزلت «نردبان آسمان» حاصل تفاوتی است که با دیگر آثار منتشر شده در این وادی دارد و البته جامعترین نمونه نیز در نوع خود است.
شاید برخی براین باور باشند که به نثر در آوردن شاهکارهایی که بخش قابل توجهی از اعتبار آنها وابسته به کیفیت نظم در زبان آنهاست، چه سودی دارد؟ چه بسا به نثر در آوردن این شاهکارها باعث شود آن لطفی که باعث به صدر نشستن این آثار بوده از دست برود. اما حقیقت این است که در میان انبوه شاهکارهای زبان و ادبیات فارسی که به نظم هستند، «مثنوی معنوی» یکی از کتابهایی است که بیشترین ضرورت و ظرفیت را برای آن دارد که از قالب نظم به نثر در آید. نخست از آن جهت که در این اثر گرانمایه، ژرفا و قوت معنا بدان پایه است که اگر نگوییم کیفیت محتوای آن از کیفیت فرم ادبیاش پیشی میگیرد؛ به یقین باید پذیرفت که این دو شانه به شانه یکدیگر پیش آمدهاند. در «مثنوی معنوی» از حماسه و حادثه، چنان که پیرنگ داستانی پررنگی داشته باشد، اثری نیست و نهایتا در میان خیل مفاهیم ریز و درشت، فلسفی، عرفانی و دینی که در جای جای آن نهفته است، حکایت هایی غالبا کوتاه یافت میشوند که برخی نیز به شکلی تو در تو روایت شدهاند. چنانکه گاه حکایتی در دل حکایت اول گفته میشود که حکایت سومی نیز در دل حکایت دوم آغاز شده است. ویژگیهایی از این دست باعث شده مثنوی معنوی علاوه بر پیچیدگی های زبانی ، پیچیدگیهای روایی نیز داشته باشد. بنابراین جان مایه کلام اغلب برای مخاطب غیرحرفهای دشوار و دست نیافتنیست و همین کار به نثر در آوردن آن را بسیار دشوار میسازد. به واسطه همین دشواری هاست که تاکنون تجربهای در این سطح از کیفیت و جامعیت در به نثر درآوردن این شاهکار یگانه ادب فارسی نداشته ایم. هر چند همانند هر تجربهای اینجا نیز میتوان لغزشهایی یافت، اما کلیت کار چنان سنگین و غنی است که از این مختصر به سادگی میتوان گذشت.
اما چنانکه اشاره شد این کتاب گزارش مثنوی معنوی است به نثر، بنابراین نباید آن را با شرح مثنوی یکی دانست. به عبارت دیگر بیان معنایی و داستانهای مثنوی که در اصل به شعر و نظم آمده اند، در اینجا به صورت نثر نوشته شدهاند. البته برای آنکه مخاطب از فضای مثنوی به نظم یکسره دور نیفتد، شریفی در لابلای متن ابیاتی را نیز نقل کرده است. همین تغییر قالب فی نفسه از بسیاری پیچیدگیها و دشواریهایی که مانع برقراری ارتباط طیف وسیعی از علاقمندان غیرحرفهای ادبیات فارسی میشد، کاسته است و بستری فراهم آورده تا بسیاری از کسانی که حتی روزگاری فکر خواندن و درک معنانی مثنوی به ذهنشان خطور نمی کرد، از این فرصت به راحتی بتوانند بهرهمند شوند.
ادامه دارد ... .
@molavi_asar_o_afkar
@mazhzan_molana
🌲🌳🌲🌳
مراحل هفت گانه سلوک:
منزل اول: يقظه (بيداری)
یعنی اینکه از خواب غفلت بیدار بشیم متوجه بشیم که هدف ما از خلقت این چیزی نیست که الان بهش مشغولیم تو این مرحله باید بفهمیم که عالم علاوه بر ظاهر یه باطنی هم داریم
منزل دوم: توبه
انسان يک حالت پشيماني در مقابل خداوند پيدا میکند و میفهمد که نياز به يک شستشوی باطنی دارد .
منزل سوم : تقوی
بعد از انجام توبه و پاک شدن انسان از گناه، روح خشيت از خدا در عمق وجودش ایجاد میشود.
منزل چهارم : تخليه
انسان درخت رذالت را از دل میکند و ريشه کن میکند و رذايلی مانند حسادت، خود خواهی، دنيا طلبی، رياست طلبی، هوا پرستی و... را از وجود خود پاک مینمايد.
آدم باید یک یک رذیله های بد اخلاقی رو از دل دور بکند.
منزل پنجم: تحليه
انسان بعد از ريشه کن کردن رذيلت ها مملکت دل را به زيور شجره طيبه فضيلت ها بيارايد. وقتی آدم مملکت وجودشون از سرباز های شیطان پاک کرد لشگر خدا باید جایگزین بشه .
منزل ششم: تجلیه
نور خدا در وجود انسان جلوه گر می شود.
منزل هفتم ، منزل لقا و فنا است. خداوند در حديث قدسي مي فرمايد : من در جهان نمي گنجم اين جهان مخلوق من است، اما اگر می خواهی جايی برای من پيدا کنی آنجا دل مومن است.
اين دل مومن است که هيچ چيز و هيچ کس در آن غير از خدا وجود ندارد . انسان در اين مقام به جايي مي رسد که در مي يابد که عالم محضر خداست و در می يابد که وقتی به نماز می ايستد در حال صحبت کردن با خداوند است و اين صحبت کردن برای اين انسان تبديل به يک معاشقه میشود
انساني که اين منزل را بپيمايد، مصداق ولیّ خداست که ديگر ترس و غم در او راه ندارد و سراسر وجودش سرور و شادی است. « الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون » يونس ۶۲
از نظر عرفا و اهل دل اين منزل ، منزل آخر است.
بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را، کنجی بخسبان ساقیا
ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان
برجَه گدارویی مکن، در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جامِ مِه، بر کفهٔ آن پیر نِه
چون مست گردد پیر ده، رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا، مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری، یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا، ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان ساقیا
مولوی
✳️ گوته و حافظ
[با یادی از خادم فرهنگ ایران و زبانشناس برجستهٔ روزگارِ ما زندهیاد دکتر کوروش صفوی]
▪️حافظ و گوته دو نقطهٔ اوج تاریخ روح آدمی بشمار میروند. حافظ برای ایرانیان و تمامی آنانی که به ادب پارسی عشق میورزند، یکی از بزرگترین شاعران ایران است و گوته نیز بعنوان مهمترین شاعر آلمانی زبان از منزلتی والا برخوردار است. از زیباترین وقایع تاریخ ادب جهان، برخورد مسیر این دو ستارهٔ سخن با یکدیگر است. گوته به اندیشههای حافظ دست یافته و از وی به گونهای بینظیر متأثر گشته است.
اگرچه تأثیر بزرگان از یکدیگر نادر نیست، لیک چنین تأثیراتی اغلب میان دو همعصر صورت میپذیرد و در مورد ایندو، ابزارهای ارتباطی نوین برای نخستین بار، امکان تبادل افکار میان دو فرهنگ و دو تمدن متفاوت را بوجود آورده است؛ و این امر در نوع خود تا آن زمان بیسابقه مینماید.
▪️گوته اگرچه تحت تأثیر موضوعات گوناگونی قرار گرفته، آنچه را که در هنرش بکار برده است، آغشته به شخصیت خود ساخته و این نکته در مورد دیوان شرقی او نیز صادق است؛ دیوانی که زیباترین ثمرهٔ تحلیل او از شرق و نتیجهٔ مستقیم تجربهٔ روحی او با حافظ است. در دیوان شرقی ویژگیهای ناآشنای شرق تا بدانجا گنجانده شده، که خواندن بخش اعظم آن، حتی برای دوستداران آثار گوته دشوار مینماید. لیک دیوان خواجه در ایران بر سر زبانهاست. همه کس از خرد و کلان او را میشناسند و دوستش دارند. دیوان گوته جدا از یک یا دو بخش از آن، در ردیف آثار گمنام شاعر آلمان قرار دارد و تنها موضوع بحث معدود متخصصین ایرانشناسی و ادبیات آلمانی است.
این اثر کوششی است برای تلفیقی خالقانه از شرق و غرب و پیش از هر چیز، تلفیقی از ساختار ذهنی حافظ و گوته و سرانجام تمجیدی بیمانند است که نبوغ غرب از نبوغ شرق میکند.
▪️با این وجود، حافظ که نخستین انگیزهٔ تألیف دیوان شرقی بشمار میرود، در محور اصلی باقی میماند. گوته بخشهای نخست این مجموعه را «به حافظ» مینامد و عنوان کنونی دیوان را بعدها برمیگزیند. حافظ تنها شاعری است که فصلی از دیوان شرقی بنام اوست. از حافظ بیش از هر شاعر دیگر در دیوان شرقی سخن میرود و کسی نیست که اینچنین مورد تحسین گوته قرار گیرد.
❇️ سه رساله دربارهٔ حافظ، صص۹_۱۹
یوهان کریستف بورگل
برگردان زندهیاد استاد کورش صفوی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
شرح ابیات غزل (۲۰۵)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
مي دانيم كه در زمان حكومت شاه شجاع يك بار ، حكومت دست به دست شده و موجب قرار دادي كه فيما بين شاه شجاع و برادرش محمود منعقد مي شود شاه شجاع شيراز را به شاه محمود واگذار و به سوي ابركوه مي رود. در مدت كوتاهي كه شاه محمود بر شيراز مسلط گرديد اوضاع چندان بر وفق مرام حافظ نبود و اين شاعر با وفا و يكرنگ به صف طرفداران شاه محمود نپيوست و همچنان با شاه شجاع در رابطه و مكاتبه بود. اين غزل در اين زمان سروده شده و تعابير و ايهامات آن گواهي بر اين مدعا ست.
مطلع غزل بازگو كننده وفاداري و ثبات عقيده و تأكيدي است بر اين كه شاعر تا هر زمان كه باشد در راه دوست ديرين وفادار باقي خواهد ماند. شاعر در بيت دوم مي گويد من غلام حلقه به گوش پير ميخانه بوده و هستم و خواهم بود بايد دانست اين مصراع : برهمانيم كه بوديم و همان خواهد بود را شاه شجاع در نامه يي كه به برادرش شاه محمود مي نويسد و تعهدي را كه فيما بين آن دو بر قرار شده بار ديگر يادآور و خود نيز با آوردن اين مصراع كه به همام تبريزي منسوب است ( بر همانيم كه بوديم و همان خواهد بود) تجديد عهد مي كند . اين نامه و مكاتبه را حافظ مطمح نظر قرار داده و غزلي در همين وزن قافيه و رديف ساخته و مصراع مورد نظر را نيز تضمين كرده و غزل را براي شاه شجاع مي فرستد . در مورد انتساب اين مصراع به همام جاي ترديد است . زيرا در ديوان همام تبريزي كه به سعي مؤيد ثابتي در سال ۱۳۳۳ شمسي چاپ شده غزلي به اين رديف و قافيه وجود ندارد اما بيتي از همام بدين صورت :
سالها سجده صاحب نظران خواهدبود
هر زميني كه نشان كف پاي تو بُوَد
در غزلي موجود است و حافظ با تقدم و تأخر مصراعهاي آن در غزل خود آورده است در ۲ نسخه از نسخ خطي ، بيتي از غزل همام تبريزي را در غزل حافظ تداخل داده اند كه كاري سهو و اشتباه بوده وآن بيت غزل همام به اين صورت آمده است:
( بر زميني كه نشان كف پاي تو بود
سالها سجده صاحب نظران خواهدبود ) 👇
تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود
حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بود
برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تو
رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود
تُرکِ عاشق کُشِ من مست برون رفت امروز
تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَد
تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
بختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود
#حضرت_حافظ🌹
✳️ داستان دار زدن منصور حلاج
❇️ ماجرای دار زدنش :کشته شدن منصور در عین حال یکی از غمگین ترین و مشهور ترین پیام اسرار را در تاریخ عرفان دارد. بعد از اینکه وی را برای دار زدن آماده کردند به نقل از کتاب تذکره اولیا عطار نیشابوری و نامه مریدش احمد بن فاتک بیان می کند :
یک روز قبل از آن ، منادی در شهر می گشت و مردم را به تماشای اعدام حلاج می خواند .... وقتی بانگ منادی برخاست انعکاس صدای او حلقه ذکر صوفیان را به هم زد. شبلی به زاری فریاد برداشت و آن صوفی دیگر با ناخرسندی سرش را پائین انداخت. صوفیان دیگر که از سالها پیش حلاج را با خشونت و سردی از حلقه یاران خود رانده بودند ، حالی شبیه به مردم پشیمان داشتند....
صدای منادی دور شد و جمعیت صوفیان پراکنده گشتند. در همان هنگام بانگ یک کودک خردسال ، از پشت دیوار مسجد به گوش می رسید- و شعر معروف حلاج را می خواند:
- یاران مرا بکشید.حیات برای من مرگ است.مرگ برایم حیات است...
صدای صوفیان از درون مسجد با صدای گریه آلود به آهنگ او جواب می داد:
- آنکه من دوستش دارم من است. ما دو جانیم در یک تن...
... آن روز که او را دست بسته و درحالی که زنجیر گرانی برگردن داشت در باب الطاق به پای دار آوردند هیچ نشان ترس ، هیچ علامت پشیمانی در رفتار و کردار او دیده نشد
وقتی منصور نزدیک دار رسید از شبلی ، که آنجا ایستاده بود و غرق اشک و آه بود، درخواست تا سجده خود را برای وی روی به قبله بگستراند. بعد منصور با آرامش ، نماز خواند ، مناجات کرد ، کُشندگان خود را دعا کرد و بخشود. سپس شادمانه و بی هیچ ترس و تزلزل بر پله هایی که او را به بالای دار می برد قدم نهاد...
پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صدهزار آدم جمع شدند . درویشی در میان آدم ها از میان آمد و از حسین پرسید که عشق چیست ؟ گفت : "امروز ، فردا و پس فردا بینی! آن روز بکُشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند ، یعنی عشق این است ».
پس در راه که می رفت می خرامید ، دست اندازان و عیار وار می رفت با سیزده بند گران گفتند : این خرامیدن چیست ؟ گفت :« زیرا به قربانگاه می روم» چون به زیر دارش بردند بوسه ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: این چیست ؟ گفت :« معراج مردان سردار است.»
پس همه مریدان وی گفتند: "چه گویی در ما که مریدانیم و اینها مُنکرند و ترا سنگ خواهند زد؟"
گفت : "ایشان را دو ثواب است و شما را یکی ؛ از آن که شما را به من حُسن ظنّی بیشتر نیست ولی آنهایی که سنگ میزنند از قوّت توحید به صلابت شریعت می جنبند و توحید در شرع اصول هست اما حُسن ظن فرع است!".
همه کس بدو سنگ می انداختند؛ اما شبلی را به او گلی انداخت ، « حسین منصور » آهی کرد . گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی ؛ از گِلی آه کردن چه معنی است؟ گفت :« از آن که آنها نمی دانند ، معذورند ؛ از او آه می کشم که او می داند که نمی باید اندازد»
پس دست حسین حلاج را جدا کردند خنده ای زد! گفتند « خنده چیست؟» گفت « دست از آدمی بسته باز کردن آسانست مَرد آن است که دست صفات که کلاه همّت از تارک عرش در می کشد ، قطع کند!»
بعد پاهایش را بریدند و باز تبسمی کرد ، گفت :" بدین پای سفر خاکی می کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید ".»
پس او دست بریده خون آلود بر روی صورت مالید تا هر دو ساعدش را خون آلود کرد ، گفتند : چرا کردی ؟ گفت : "چون خون بسیار از من برفت و می دانم که رویم زرد شده است. شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه ( سرخاب ) مردان خون ایشان است!!» (باید بگم در منطق الطیر عطار هم این قسمت گلگونه مردان مربوط به حلاج به زبان شعر با نهایت زیبایی آمده است)
از وی پرسیدند "اگر روی به خون سرخ کرد چرا ساعد را خون آلودی؟ گفت « وضو سازم » گفتند چه وضو ؟ گفت در عشق دو رکعت است که وضوء آن الان به خون است.»
پس چشمایش را در آوردند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می انداختند ، سپس گوش و بینی وی را بریدند و با شعر گفت:
در سراسر زمین جای آرام می جستم؛
ولی برای من، در زمین، جای آرامی نیست
روزگار را چشیدم و او هم مرا چشید؛
طعم آن تلخ و شیرین بود ،گاهی این و گاهی آن
در پی آرزوهایم بودم ولی مرا بَرده کردند
آه! اگر به قضا رضا داده بودم، آزاد بودم.
◀️ آخرین سخنش آن بود که با بانگ بلند فریاد زد:
برای واجد همان بس که واجد او را به جهت خویش یکتا کرده باشد!!...
به نقطه ای دورتر نظر انداخت و حالتی از شوق و هیجان در امواج صورتش ظاهر شد.هیچ کس ندانست که او در آن لحظه به چه می اندیشد. چون در همان لحظه بود که زبانش را بریدند و هنگام نماز شام ، شمشیر جلاد - ابوالحارث سیاف خلیفه - سرش را از تن فرو افکند. صدای فریاد از جمع برخاست. شبلی خروش برداشت و جامه اش را چاک زد.
تو بهشت احتمالا همچین صداهایی میاد :)))) #موزیک
Читать полностью…جمله خلق جهان در یک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلی
مولانا
اللهم عجل لولیک الفرج...
@inkejormnist
✳️ دو مثال از عامیانههای رندانه در شعر حافظ
✳️ نوشتهی محمدعلی آتشسودا
❇️ جدا از مولفههای ادبی که در علت جذابیت شعر حافظ ذکر و در مورد آن مقالات و کتب متعددی هم نوشته شده است، باید گفت که یکی از دلایل اصلی این جذابیت، زبان ساده و همهفهم حافظ است که محصول همنشینی وی با مردم عامی و لمس واقعیتهای جامعه از سوی این شاعر بزرگ بوده است. البته این ویژگی مختص حافظ نیست و در زبان شعرای دیگر شاعران از جمله عطار و مولوی هم میتوان نمونههایی از توجه آنان به زبان مردم کوچه و بازار یافت. شاید وجه تمایز حافظ از دیگر شاعران چاشنی دادن این زبان به نوعی رندی است که نشانگر شیطنت طنزآلود اوست.
این شکل از کاربرد زبان را حافظ به خصوص در موضوعاتی به کار میگیرد که به گونهای تابو هستند و چه بسا که بیان آنها جز در قالب شعر کنایی و شوخیآمیز، برای گوینده تبعاتی هم داشته باشد. به عنوان شاهدی بر این شکل بهرهجویی از زبان میتوان به ترکیب عامیانهی «جنس خانگی» در بیت زیر اشاره کرد که مفهوم آن برای رندان بادهنوشی که حافظ از زبان آنان سخن میگوید حظّی مضاعف دارد:
«محتسب نمیداند این قدر که صوفی را / جنس خانگی باشد، همچو لعل رمّانی»
(دیوان حافظ، به کوشش خطیب رهبر، غزل ۴۷۳)
◀️ در بیت زیر نیز گوشهای دیگر از آشنایی خواجه با زبان رندان بازاری برملا میشود. قدر مسلم آن که بعید است حافظ این اصطلاحات را از مجرای خواندن کتاب و دفتر علما فرا گرفته باشد و به احتمال زیاد این شکل از کاربرد زبان، محصول نشست و برخاست گوینده با مردم عامی و اهل کوچه و بازار است. در این بیت ترکیب «جای خالی» (امروز «خانهی خالی») بار طنزآمیز عامیانهای دارد که همچنین نشانهای است بر محدودیتهای اجتماعی عصر شاعر و آشفتگی و ناامنی در عرصهی اجتماع:
«از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک/ امن و شراب بیغش، معشوق و جای خالی»
(همان، غزل ۴۶۲)
#حافظ
#زبان_عامیانه
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
✳️ اصطلاحات موسیقی در دو غزل از مولوی
✳️ محمدعلی آتشسودا
❇️ مولوی یکی از شیفتگان موسیقی و «سماع» یکی از ارکان اندیشهی اوست. مثنوی با امر به «شنیدن» آغاز میشود (بشنو از نی چون حکایت میکند) که قابل قیاس است با امر به «خواندن» در قرآن و این تاکید بر سماع به نوعی بیانگر مشرب عارفانهی مولوی است. از دید مولوی آنچه اهل موسیقی در قالب ساز و آواز خلق میکنند، انعکاس صدای آسمان است: «بانگ گردشهای چرخ است این که خلق/ میسرایندش به تنبور و به حلق» یکی از حکایات دلنشین مثنوی داستان «پیر چنگی» است که در آن یک نوازندهی چنگ که پیر شده و از کار افتاده است، ناامید از مردم به خدا روی میآورد و خداوند هم او را مورد عنایت قرار میدهد و بندهی خاص خودش مینامد: «بندهای داریم خاص و محترم/ سوی گورستان تو رنجه کن قدم» اگرچه در انتهای این حکایت، قهرمان ما چنگ را بر زمین میزند و میشکند، اما منطق نهان
داستان چنین است که گویی آنچه روح پیر چنگی را تلطیف کرده و در نهایت به حق رسانده است، همان التزام وی به سماع و اشتغال سالیان وی به موسیقی بوده است.
با توجه به تاکید مولوی بر سماع، اهمیت هنر موسیقی در نظر وی بیشتر میشود. این اهمیت هم در لفظ اشعار وی نمود یافته و هم در معنای آن و در این مورد مقالات و کتابهای زیادی نوشته شده که ذکر آن در این مجال ممکن نیست. اما از جمله شواهد شیفتگی مولوی به موسیقی بسامد بالای اصطلاحات این هنر در غزلیات وی است که در ادامه دو نمونه از آنها آورده میشود. در غزل اول شکلی از التزام به ذکر اصطلاحات موسیقی وجود دارد. شاعر در تمام ابیات این غزل اصطلاحاتی از این فن را به کار برده است از جمله: سهتا (سهتار)، رهاوی، زیر و بم، نای، نوا، سپاهان، راه، زنگله، زیرافکند، بند، راست، حجاز، قول، حسینی، عشاق، بوسلیک، مایه، دو گاه، چهار گاه، سرودن:
میزن سهتا که یکتا گشتم، مکن دو تایی/ یا پرده رهاوی یا پرده رهایی
بی زیر و بیبم تو، ماییم در غم تو/ در نای این نوا زن، کافغان ز بینوایی
قولی که در عراق است، درمان این فراق است/ بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی؟
ای آشنای شاهان! در پرده سپاهان/ بنواز جان ما را از راه آشنایی
در جمع سسترایان رو زنگلهسرایان/ کاری ببر به پایان تا چند سسترایی؟!
از هر دو زیرافکند بندی بر این دلم بند/ آن هر دو خود یک است و ما را دو مینمایی
گر یار راستکاری، ور قول راست داری/ در راست قول برگو تا در حجاز آیی
در پردهی حسینی، عشاق را درآور/ وز بوسلیک و مایه، بنمای دلگشایی
از تو دو گاه خواهند، تو چار گاه برگو/ تو شمع این سرایی، ای خوش که میسرایی
(دیوان کبیر، غزل ۲۹۶۳)
در غزل دوم که در ادامه میآید، مولوی آگاهی از علم موسیقی را همچون شهادتنامهای بر ایمان خود مینامد. در پنج بیت اول این غزل، مولوی یازده پرده از موسیقی را نام میبرد: سپاهان، حجاز، عراق، عشاق، راست، بوسلیک، مایه، حسینی، زیر (زیرافکند) خرد، زیر (زیرافکند) بزرگ، رهاوی، زنگله.
ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست/ وی نای! نالهی خوش سوزانم آرزوست
در پردهی حجاز بگو خوش ترانهای/ من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست
از پردهی عراق به عشاق تحفه بر/ چون راست و بوسلیک خوش الحانم آرزوست
آغاز کن حسینی، زیرا که مایه گفت/ کان زیر خرد و زیر بزرگانم آرزوست
در خواب کردهای ز رهاوی مرا کنون/ بیدار کن به زنگلهام کانم آرزوست
این علم موسقی بر من چون شهادت است/ چون مؤمنم، شهادت و ایمانم آرزوست
ای عشق! عقل را تو پراکندهگوی کن/ ای عشق! نکتههای پریشانم آرزوست
ای باد خوش که از چمن عشق میرسی!/ بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
در نور یار صورت خوبان همینمود/ دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست
(دیوان کبیر، غزل ۴۵۶)
(دوست فاضلم نازنینم دکتر محمدرضا اکرمی بیت چهارم را چنین خوانده است: آغاز کن حسینی و زیر آ که مایه گفت... و به نظرم میتواند صحیح باشد)
#موسیقی
#غزلیات_شمس
#مولوی
#عرفان
روزگار غریبیست نازنین...
غزل ۴۹۴ سعدی
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در مینهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
آوایش : #محمدرضاکاکائی
خدایا
صمیمی تر از همیشه
سر بر آستان
ملکوتیت می گذارم
و در دل دعا می کنم
و از تو میخواهم که
آرامش،برکت و سلامتی وشادی
را برای همه ارزانی داری
شبتون بخیر🌙✨
اما مزیت نردبان آسمان تنها این نیست که دامنهی استفاده کنندگان از مثنوی را وسعت بخشیده، بلکه اثری است که نه فقط مخاطب عام، که مخاطب خاص نیز میتواند از ظرفیتهای موجود در آن استفاده کنند. بخصوص که کتاب نه بازبانی ساده که با نثری برخوردار از فخامت نوشته شده است که تقریبا در سرتاسر کتاب به صورتی یکدست قابل مشاهده است.
شریفی در مقدمه کتاب مأموریت آن را به طور خلاصه چنین بیان می کند: «کوشیدم با «نوشتن» برای خوانندهای که نه مثنویخوان متخصص است و نه کاملاً بیگانه با مثنوی، خواندن دقیق مثنوی را محقق کنم». با در نظر گرفتن چنین مخاطبانی شیوه های مطالعه آن را نیز بدین شکل از یکدیگر متمایز کرده است: « شیوه اول که همان شیوه رایج مطالعه از ابتدا تا انتهاست. شیوه دوم برای کسانی است که علاقهمند به بخشهای داستانی مثنوی هستند. این گروه میتوانند فقط بخشهایی را دنبال کنند که با قلم ریزتر و کمرنگتر آمده است. شیوه سوم برای کسانی است که برعکس گروه اخیر به بخشهای غیرداستانی و تعلیمی مثنوی علاقهمندند. این گروه میتوانند بخشهایی را دنبال کنند که با حروف درشتتر و پررنگتر آمده است. شیوه چهارم که شیوهای نامتعارف، اما با این کتاب امکانپذیر است به کار کسانی میآید که نمیخواهند کل متن را بخوانند، بلکه میخواهند فقط به سراغ مطالبی بروند که برایشان جالب و کنجکاوبرانگیز است. این گروه میتوانند با مرور نمایه موضوعی مفصلی که در انتهای مجلد دوم آمده است، موضوعات و سؤالات جالب توجه خود را بیابند و فقط همان قسمتها را در متن بخوانند. بهترین شیوه برای مطالعه این کتاب که ضمن فهم بیشتر ابیات سبب انس و الفت بیشتری با ابیات مثنوی میشود، این است که خواننده از ابتدا این کتاب را همراه با متن مثنوی (تصحیح نیکلسون یا سروش یا موحد یا نسخه قونیه) بخواند و هر دو کتاب را به طور موازی دنبال کند.» صرف نظر از متنِ«نردبان آسمان»، شکل کتاب پردازی آن نیز به گونه ای فکر شده در خدمت هدف آسان ساختن ارتباط و درک معانی و داستانهای مثنوی معنوی است
صرف نظر از متنِ«نردبان آسمان»، شکل کتاب پردازی آن نیز به گونه ای فکر شده در خدمت هدف آسان ساختن ارتباط و درک معانی و داستانهای مثنوی معنوی است برای مثال اندازه فونت، ضخامت حروف و میان تورفتگی خطوط همگی به مانند علائم و تابلوهایی برای متمایز کردن، بخشهای تعلیمی یا مفهومی با بخشهای داستانی و ایضا روشن ساختن امتداد داستانهای تو در تو استفاده کند.
کتاب در دو جلد منتشر شده است. جلد اول این اثر شامل شش دفتر است و جلد دوم به مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى با آخرین یافتههاى پژوهشگران پرداخته و پیشینه قصههایى که مولانا در مثنوى آورده، در این مجلد از منابع اصلى نقل شده است.
«نردبان آسمان» کتابی است مفصل که حتی اشاره گذرا به کلیت ویژگی های آن نیز در این مختصر نمی گنجد. اما اگر بخواهیم به طور خلاصه بگوییم . این کتاب تنها منبع غنی و کارآمدی است که به عنوان پنجرهای به روی افق وسیع مثنوی معنوی گشوده شده است. کتابی که با در اختیار داشتن آن بسیاری از کسانی که تاکنون از این بحر عظیم محروم بودهاند میتوانند به معنی و مفهوم نهفته در ابیات به زبانی روشن و در عین فخامت قابل فهم دسترسی داشته باشند و همچنین با فهم مثنوی و دریافت اشارات مولانا به آیات و احادیث و روایات از طریق این متن فرصتی یگانه را در اختیار داشته باشند که پیش از این بدین شکل در درسترس آنها نبوده است.
❇️ حمیدرضا امیدیسرور
کتب ادبیات کهن
مثنوی به نثر
مثنوی معنوی
محمد شریفی
نردبان آسمان
نشر نو
@molavi_asar_o_afkar
@mazhzan_molana
✨﷽✨
✅چرا باید خدا را عبادت کنیم با اینکه از ما
بی نیاز است؟
✍روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی خدا را از عبادت من چه سودی می رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
🌼حضرت موسی علیه السلام فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی برایش بیفتد.
🌴با هزار مصیبت و سختی خودم را به صخره رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ! خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است.
❄️دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
🌟ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا شیطان بر ما احاطه پیدا نکند و در دام حیله های شیطان نیفتیم...
🌟"وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ " و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف 36)
📚الانوار النعمانیه
اصطلاحات مثنوی : دفتر اول
غیرت : غیرت عبارت است از آن که خدا ، غیر همه موجودات است او که از حد توصیف و بیان بیرون است . غیرت عبارت از کراهت مشارکت غیر است که بر دو نوع آمده است : غیرت حق بر بنده : این است که او را از خلایق بگیرد و تنها به خود مشغول دارد ولی غیرت بنده بر حق : این است که احوال و انفاس خود را به غیر حق ، مشغول ندارد . در کل ، غیرت یعنی اینکه خداوند ، از ما می خواهد که فقط به یاد او باشیم و از او بخواهیم و ما نیز باید فقط او را در نظر بگیریم و او را بپرستیم و تنها از او یاری بطلبیم آنگونه که در سوره حمد آمده است که : ایاک نعبد و ایاک نستعین . تنها ترا می پرستیم و فقط از تو یاری می خواهیم .
شعر حقیقی : شعری است که بی اختیار و تکلّف و به مددعشق و جوششِ معنی بر زبان آید و عشق به زبان شاعر ، سرود گفتن آغاز کند نه آنکه به نیروی فکر و جستجو در اسلوب های شاعران دیگر و احاطه بر علم لغت بسرایند .
سخن : سخن در مثال مانند بوته های خاردارِ دیوار باغ است که مانع از رسیدن به باغ می شود . سخن و کلام را باید کنار گذاشت زیرا هر حقیقتی که به لفظ درآید ، شان حقیقی خود را از دست می دهد و تنزّل می کند . مولانا می گوید : سخن سایه و فرع حقیقت است . هر گاه میان دو نفر ، مناسبت روحی و سنخیّت باطنی شدت گیرد ، نوع اندیشه و فکرشان هم متجانس می گردد به گونه ای که اندیشه یکدیگر را می خوانند بدون هیچ کلامی و گفتاری . 🌺
ما : ما ، در لغت ، حرفی است که دلالت بر اثبات ونفی می کند که در زبان عربی ، آنجا که بر نفی دلالت کرده به آن ( مای نافیه ) و هر گاه به اثبات دلالت کند به آن ( مای موصول ) می گویند و گاهی جنبه استفهامی دارد که آن هم ( مفید اثبات ) است . مقصود اینست که اگر موجودات را به اعتبار وجود مجازی ، نگاه کنیم البته وجود دارند ولی اگر به اعتبار وجود حقیقی بنگریم البته وجود ندارند و معدوم هستند و موهوم . پس من ، وجودی ندارم و بی وجود ، معدوم و بی ذات هستم و تنها وجود حق تعالی ، وجود حقیقی است و مابقی سایه ای از حقیقت هستند . پس حق تعالی به واسطه ما ، ظهور کرد و جلوه رخسار نمود . علت اینکه خداوند در قران از کلمه ما استفاده کرده و می فرماید : ما زمین و آسمان ها را بدون ستون آفریدیم ، همین است .
کِتمانِ سِرّ : از جمله شرایط سلوک است و از واجب ترین آن ها . همه بزرگان عرفا و مشایخ طریقت ، سفارش کرده اند که اذکار ، وِردها ، حالات و واردات قلبی را باید از اغیار پوشیده داشت . چنانکه مولی الموحدین علی ع می فرمایند : فرو رفته ام در علم و معرفتی که پنهان است و اگر آنچه را که می دانم برای شما آشکار کنم دچار اضطراب و پریشانی می شوید زیرا شما ظرفیت و اهلیت شنیدن این معارف را ندارید . به همین دلیل است که مولانا می گوید :
عارفان که جام حق نوشیده اند
رازها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار حق آموختند
مُهر کردند و دهانش دوختند .
نگارِ دَه دِلِه : اشاره دارد به اینکه محبوب حقیقی یعنی ایزد منان ، دارای تجلیات بی شمار لطیف است و در تجلیاتش بر موجودات تکرار وجود ندارد . 🌺
آفتاب جهان تاب : مولانا ، حق تعالی را به واسطه اینکه فیض حضرتش مدام بر ممکنات و موجودات ، ساطع و تابان است و آن ها را به فیض می رساند به آفتاب جهان تاب تشبیه کرده است .
سمیع و بصیر : یعنی شنوا و بینا . خداوند ، گوش و چشمش بر وجود و قلب مردم ، مسلط و ناظر است و کاری نیست که از کسی صادر شود و خدا شاهد آن نباشد . در آیه ۱۹۵ سوره آل عمران : آمده است که : بدرستی که من عمل هیچ عمل کننده ای را چه مرد و چه زن تباه نمی کنم .
پند : مولانا معتقد است که پند داد به عمل ، قوی تر و کاری تر از پند و نصیحت های زبانی است .
گیاه بام : علفی که از دانه های کاه گِل و نیز با ریخت و پاش چینه مرغان وحشی ، بر روی پشت بام می روید . گیاه بام ، کنایه از کسی یا چیزی که مورد توجه نباشد و محافظتی از او یا آن صورت نمی گیرد به همین دلیل گیاه بام را آب وکود نمیدهند و کسی نگران رشد یا خشکیدن ان نیست .
#مسعود_لواسانی 🌺
مولانا انسانهایی را که تنها به خواب و خور و روزمرگی عادت دارند و جز ارضاء انواعِ شهوات به امرِ دیگری نمیپردازند به مرغِ کوری تشبیه میکند که هرگز آبِ شیرین ندیده است و بنابراین چارهای جز خوردنِ همان دانههای پَست و بیارزش ندارد.
اما کسانی نیز هستند که میل و کِششِ آنها به سوی آبِ شیرین است و در حدِّ توان از آشامیدنِ آبِ شور دوری میکنند.
این افراد گرچه قلیل هستند، در اینجا و آنجا یافت میشوند. محشور شدن با این افراد روحِ آدمی را شیرین میکند و او را به سوی یافتن و نوشیدنِ آبِ شیرین سوق میدهد.
آبِ شیرین چون نبیند مرغِ کور
چون نَگردد گِردِ چشمهٔ آبِ شور؟
#مولانای_جان
#مثنوی_دفتر_پنجم
شاعر در بيت پنجم اين غزل اشاره يي به خروج شاه شجاع از شيراز كرده و با آوردن كلمه (امروز) چنين مستفاد مي شود كه تاريخ غزل احتمالاً همان روز دست به دست شدن حكومت ميان دو برادر باشد و در بيت ششم ، حافظ مراتب نگراني خود را از عاقبت كار شاه شجاع ابزار مي دارد . مفاد ايهامي اين بيت و بيت مقطع غزل دليل بر خوف و رجاي شاعر است به اين معنا كه خروج شاه شجاع از شيراز و تحويل حكومت به برادرش به معناي واقعي خروج او از سياست و دست كشيدن از حكومت نبوده و اين معنا را حافظ كه دوست و محرم و كار گزار دربار شاه شجاع بوده به خوبي مي دانسته كه زير اين كاسه نيم كاسه يي است و با بي صبري منتظر بازگشت فاتحانه شاه شجاع بوده است چنانكه بعداً اين اتفاق عملي گرديد ، اما پيوسته حافظ دل نگران پايان كار بوده و بدين سبب مضامين بيت ششم و هفتم غزل را مي سازد. نحوه تفكر حافظ در سرودن اكثر قريب به اتفاق غزلهايش به ويژه غزلهايي كه باز گو كننده رويدادهاي سياسي است چنين است كه هر بيتي داراي تعبيري است اما امروزه چون به ريزه كاريهاي تاريخ و تاريخي كه غزل سروده شده كاملاً آگاهي نداريم نمي توانيم به خوبي به آنها پي ببريم به عنوان مثال در اين غزل مشاهده مي شود كه حافظ در بيت چهارم ابتدا به ساكن روي سخن خود را به زاهد خود بين برگدانيده به او مي گويد برو گمشو تو از رازها و سياستهاي پشت پرده سياست خبري نداري و اين توجه حافظ به زاهد خودبين به اين دليل است كه متشرعين از نحوه شب زنده داريها و عيش و نوشهاي شاه شجاع ناراضي بوده ودر تنگنا نهادن او و ترك سلطنت عامل مؤثري بودند و به همين دليل شاعر بيتي از غزل را به صورت ذو وجهين و در كمال مهارت براي حمله به آنها اختصاص مي دهد. در پايان مضموني كه حافظ در بيت مقطع غزل خود به كار برده و به طنز از بخت خود شكايت و اختيار زلف معشوقه خود را به دست ديگران پيش بيني مي كند از نظامي است:
آن سلسله زلف دلبران است
وآن نيز به دست ديگران است
استاد ، دکتر عبدالحسین جلالیان🌹
معانی ابیات غزل (۲۰۵)
(۱)تا آن زمان كه از مي و ميخانه اثر و نشانه يي برجاست ، سر خاكسار ما به مانند خاكِ راه ، زير پاي پير ميكده جاي خواهد داشت.
(۲) از روز ازل حلقه ارادت و بندگي پير ميخانه را در گوش خود دارم . ما بر همان قول و قراري كه از روز ازل نهاده ايم بر قرار و بر همان باقی خواهيم بود.
(۳) آنگاه كه گذارت بر خاك آرامگاه ما افتد كمال آرزوهايت را در خواست كن زيرا تربت ما زيارتگاه مردم آزاده جهان خواهد بود.
(۴)اي زاهد پيش پا بين دست بردار كه اسرار نهاني و راز افرينش از چشم من و تو پنهان است و همچنان پوشيده خواهد ماند .
(۵) محبوب ترك نژاد من كه به عاشق خود رحم ندارد ، امروز مست از خانه بيرون رفت تا ببينم كه باز خونابه از ديده كدام عاشق بي قراري جاري مي شود.
(۶) شبي كه به شوق ديدار تو سر بر خاك گور خود نهم تا بامداد روز قيامت چشمان بازم نگران باقي خواهند بود.
(۷) اينگونه كه بخت واقبال حافظ سر ناسازگاري دارد ( روز قيامت هم ) زلف معشوق من در دست ديگران خواهد افتاد
یک صوفی دیگر از شدت تاثیر بیهوش شد و زیر دست و پای جمع افتاد.ابن خفیف را در آن غوغا ندیدم و اگر بود پیداست که چه در چه حالی بود.
خواهر حلاج (حنونه) با سر و موی گشاده در بین جمع مبهوت و دیوانه وار ایستاده بود - نه فریاد می کرد ، نه اشک می ریخت. پیرمردی در بین جمعیت به او در پیچید که چرا روی و موی خود را نمی پوشاند.زن بینوا به سرش فریاد کشیده بود که من در اینجا مردی نمی بینم. در همه شهر یک نیمه مرد بود که آنک در بالای دار است.صدای حمد-پسر حلاج- برخاست:نیم مرد ، کدام است؟ مرد از آنکس که تا پای جان بر سر حرف خود ایستاد تمام تر می تواند بود؟ زن که از شدّت اندوه عقل خود را از دست داده بود فریاد زد: اگر تمام مرد بود سرّی را که به او سپرده بودند پیش خلق فاش نمی کرد ، اگر تمام مرد بود جلو می افتاد و دنیای فرعون را بر سر او خراب می کرد.اگر تمام مرد بود...از شدت گریه ادامه نداد.
وقتی پیکر بیجانش را مثله نیز کرده بودند آتش زدند در بین دوستدارانش چه کسی بود که در همان لحظه ها با چشم خود دیده بود وقتی خاکسترش در رود دجله فرو می ریخت از هر ندای الله برمی آمد؟ ماجرای قتل او تماشاچیان را به شدت متاثر ساخت. کودک خردسالی که آنجا در بین جمعیت بود بی اختیار خود را به آتش انداخت و سوخت. همان لحظه از خود پرسیدم آیا آن آتش که وجود او را به شعله طور تبدیل کرده بود ، ممکن نیست در دلها باز آن گونه آتشی را مشتعل کند؟
گویند که زمانی که خاکسترش را در دجله ریختند روزهای بعد چنان آب دجله خروشان و بالا آمد که بیم سیل آمدن در شهر های اطراف می رفت.
بایزید بسطامی گفت : چون او را دار زدند . دنیا بر من تنگ آمد . برای دلداری خویش شب تاسحر زیر جنازه بر دار آویخته اش نماز کردم . چون سحر شد و هنگام نماز صبح هاتفی ازآسمان ندا داد . که ای بایزید از خود چه میپرسی ؟ پاسخ دادم : چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد : او را سرّی از اسرار خود بازگو کردیم . تاب نیاورد و فاش کرد . پس عاقبت کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد.
به قول حافظ که در باب منصور فرمود :
آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
بعد از مرگ وی :
بعد از مرگ حلاج کتابفروشان را دسته جمعی احضار کردند و سوگند دادند که کتاب های حلاج را نه بفروشند و نه خریداری کنند.
هنوزم کسانی هستند که او را درک نکرده اند و به راستی راز "انالحق " گفتن حلاج چه بود؟ چه بود که آن مرد خردمند را به چنان اطمینانی رسانده بود که وقتی تک تک اعضای بدنش را جدا می کردند با تبسم و لبخند دیگران را متحیر کرده بود؟
استاد شفیعی کدکنی در شعری زیبا در خطاب به منصور می گوید :
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند ؟
بیشک هنوزم نام حلاج لرزه بر اندام دروغ گویان پیر دنیا پرست و شکم پرستان می اندازد.
شاعران و عارفان بیشماری در باب وی شعرهایی گفتند و سخن ها آوردند اما اون بیشک خود را از اشکال فیزیکی خداوند در روی زمین می دانست و این یکی از اندیشه های پایه در عرفان است.
به قول یداله رویای : بشر امروز باید از حلاج متشکر باشد که در برابر "هو" لا گذاشته است. یازده قرن از او می گذرد و هنوز بشر کودن گرفتار و هم "هو" است.
همه به جستجوی هویت خود هستند و در این جستجو به جان هم افتاده اند: هویت های قومی، هویت های مذهبی، هویت های فرهنگی و ملّی شان را به رخ هم می کشند. در شرق و در غرب، و غرب و شرق، همه به جان هم افتاده اند تا از "تعلق" بربریت بسازند.
هویت ما در لائیت ماست، باید این سخن حلاج را بتوانیم درک کنیم. ما باید بتوانیم خودمان را حذف کنیم، در خودِ دیگری. خود را در غیر خود حذف کنیم، و یاد بگیریم که در خود به جای اینکه به دنبال کشف "هو " باشیم به دنبال کشف او باشیم. و او "دیگری" است.
حلاج برای همین ایدئولوژی انسانی اش بالای دار رفت، ایده ای که همه ی ایدئولوی های دیگر را پشت سر می گذارد.
شاید هیچ کس به شسته و رُفتگی عطار این راز بزرگ را در یک بیت نگفته باشد:
تو مباش اصلا ، کمال این است و بس / تو ، زتو ، گُم شو ، وصال این است بس
مولانا در مثنوی خویش بارها فریاد می زند که ای بشر برای رهایی از تیرگی ها و بدبختی های دنیا باید از هویت خود رها شوید .این هویت ماست که نفس ما را مانند اژدهایی خون آشام ساخته و برای او یک شخصیت ساخته و مدام در برابر عشق ، گردن فرازی می کند.
دیشب خیالت با من غمدیده خوابید،
این دل ز ترس دوریت تا صبح لرزید،
خواب از قضا بگذاشت پا بر دیده ی من،،
آمد ز انفاس وجودش بوی امید،
چون بوسه زد پلکی به پلک و دیده بستم،
تا صبح چشمم خواب چشمان تو را دید،
با نرگس مستت چو چشمم شد هم اغوش،
حال دل دیوانه ام در خواب پرسید،
گفتم که دل در سینه زار و بی قرار است،
از دوری و هجران تو در سینه پوسید،
پایت به دل وا کردی و دل را شکستی،
دل هم شکسته پاره ها را گوشه ای چید،
اکنون منم با کوزه ای بشکسته از دل،
لبریز از عشق و امید و شک و تردید،
.............
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌾🍂
🌸
پیوسته چو شمع در گدازم بی تو
شب تا بسحر بسوز و سازم بی تو
نه سوی شراب دست یازم بی تو
نه سوی نشاط قد فرازم بی تو
#قطران_تبریزی
#قطرانتبریزی
🌹🌺
سلام
صبح شما به خیر
A.Y
🌸
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
@iranyaad
درود یاران جان همراهان مهرآفرین
بامداد تان به مهر، پگاهتان فرخ ؛
سپیده این پیک مهربان و تیزپای بامداد، که در همسایگیِ خورشیدی که رنگش زرد است با پولکهای سُرخگون.
بامداد سوار بر پرنیانِ سپیدناک آرام آرام میآید، تا پرتُوَش را بدوردستهای زمینِ خواب گرفته برساند، و زمین را از خواب ناز بیدار کند.
بامدادِ خجسته گردوخاک را می زُداید و پرتو زرین خویش را از پشت کوه ها و شاخسارِ درختان بر زمین می تاباند.
بامداد در چشمانِ خواب گرفته زمین سُرمه می کِشَد و خورشید با لبانش بر گونه های سرخگون زمین بوسهِ مِهر میزند.
هفته ای سراسر مهر و نیکی برایتان آرزومندم
روزتان زیبا و شاد روزگارتان بشگون و جان افزا.
✳️ زبان عامیانه در غزلیات شمس
✳️ نوشتهی محمدعلی آتشسودا
❇️ مولوی یکی از علاقهمندان زبان عامیانه است. به جز مثنوی، غزلیات شمس نیز پر است از واژگان و اصطلاحات عامیانهای که توجه وی را به زبان و فرهنگ کوچه و بازار نشان میدهد. برای نمونه در ابیات زیر که همگی از کلیات شمس تبریزی به تصحیح فروزانفر انتخاب شده، واژگان «لوند» و «ناشی» و از زبان مردم کوچه گرفته شده است:
بصیرت همه مردان مرد عاجز شد/ کجا رسد به جمال و جلال شاه لَوَند (غزل ش ۹۳۷)
چون که دلبر خشم گیرد، عشق او میگویدم/ عاشق ناشی مباش و رو مگردان، هان و هان! (غزل ش، ۱۹۳۵)
و در این کار البته ابایی از کاربرد واژگانی که کاربرد آنها در زبان ادبی و رسمی تابو محسوب میشوند ندارد:
ای گفته که مَردم این چه مردی است؟/ کابلیس تو را چنین بگاید (غزل ش ۷۱۷)
در غزل سه بیتی زیر که انگار در هنگام سرودن آن از مخاطبی خاص خشمآگین بوده، سیلی از ناسزاهای عامیانه حوالهی او میکند. در بیت دوم ارجاعی هم به داستان بوزینهای که می خواست نجار بشود میدهد که در کلیله و دمنه آمده و احتمالا برای مردم حکایتی شناخته شده بوده است:
نیستی عاشق ای جلف شکمخوار گدای
در فروبند و همان گندهکسان را میگای
کار بوزینه نبوده است فن نجاری
دعوی یافه مکن، یافه مگو، ژاژ مخای
عاشقی را تو کهای؟ عشق چه درخورد توست؟
شرم دار ای سگ زنروسبی آخر ز خدای (غزل ش ۲۸۶۸)
در بیت زیر با افزودن کاف تصغیر به واژهها لحن خودمانی شعر تشدید کرده است:
آن میر دروغین بین با اسبک و با زینک
شنگینک و منگینک، سر بسته به زرینک ( غزل ش ۱۳۱۷)
بسامد فعلهایی جعلی از زبان مردم عامی نیز در غزلیات شمس کم نیست مثل «غرنبیدن» و «لافیدن» در ابیات زیر:
شوریدهام، معافم، بگذار تا بلافم/ مه را فروشکافم، با نور مصطفایی (غزل ش ۲۹۶۸)
بفرست سوی بینش، همه نطق را و تن را/ که تو را یکی نظر به که همیشه میغُرُنبی (غزل ش ۲۸۴۲)
مولوی گاه برای تایید و تاکید موضوع از کنایات و ضربالمثلهای عامیانه بهره میگیرد:
هله هش دار که در شهر دو سه طرّارند/ که به تدبیر کلاه از سر مه برگیرند (غزل ش ۷۷۵)
چیزی که به خود نمیپسندی/ آن بر دگری چه آزماید؟! (غزل ش ۷۱۷)
به جز اینها البته در لحن کلی غزلیات شمس نیز توجه به زبان عامیانه دیده میشود. در نمونهی زیر ترکیب «شوهر مادر» جدا از آنکه تداعیگر ترکیب عامیانهی «شوهر ننه» در تداول عام است، در ادامه با جمله «ز بابا بشنو» همراه میشود که آن نیز لحنی خودمانی دارد:
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر/ پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر
ز بابا بشنو و بر جَه که سلطانیت میخواند/ که خاک اوست کیخسرو، بمیرد پیش او سنجر (غزل ش ۱۰۲۴)
توجه مولوی به زبان عامیانه میتواند راهگشای خواننده در درک بهتر برخی اصطلاحات و احیانا رفع برخی ابهامات از متن آن باشد که این نکته را در یادداشت بعدی و طی بحث از یکی از غزلهای معروف مولوی بررسی میکنیم.
#مولوی
#غزلیات_شمس
#زبان_عامیانه
از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی
وز صحبت کبریت تو آتش گردی
تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد
او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی
#مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۶۶۹
از همنشینی با انسانهایه خوب و نورانی تو نیز تبدیل به انسان خوبی میشوی و در تو تاثیر خواهند گذاشت و بالعکس اژ همراهی و همنشین بودن با اشخاصی که به دنبال بدی و شعله ور کردن آتش در دنیا هستند تو نیز مانند آتش میشوی و اطراف خودت را میسوزانی و به خود و دیگران ضرر میرسانی و بدی آنها در تو تاثیر میگذارد
و این باعث میشود که تو هر چه تلاش کنی که بدیها به خوبی تبدیل شود آن اشخاص از این عمل تو راضی نیستند و باعث آزردگی و ناراستی و بدی تو میشوند
( همنشینی با افراد پاک باعث پاکی تو و بالعکس همنشینی با اشخاص نادرست باعث این میشود که تو نیز به فرد نادرستی تبدیل شوی )
شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بیگداز از سکته هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هرکس که از کوثر جدا
کار هر بیظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی میشود ساغر جدا
گر درآمیزد به گلها بوی آن گل پیرهن
من به چشم بسته میسازم ز یکدیگر جدا
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی، که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته میگردد سبک چون گردد از گوهر جدا
چون نسوزد خواب در چشمم، که شبهای فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمیگردد ز چشم تر جدا؟
#صائب_تبریزی