مطالب فلسفه تحلیلی و فلسفه علم این کانال تلاشی برای عمومی کردن علم در جامعه ایرانی است. برای ارتباط با Admin با آیدی @mmasiha و درج تبلیغات میتوانید با کانال @adsphilosophy در ارتباط باشید.
چگونه تصمیمهای هوشمندانهتری بگیریم؟
از کپکهای مخاطی بیاموزیم!
در مقالهی کوتاهی که امروز در سایت روانشناسی روز آمده، و خلاصهی آن را اینجا میخوانید، به بازنگری اساسی در نگرش خود به عقلانیت و هوشمندی دعوت میشویم. شاید در نگاه اول، تشبیه رفتار هوشمندانه به رفتار کپک ناخوشایند باشد، اما اندکی صبر کنید: دریچهای نو به سوی عقلانیت را پیش روی خود خواهید دید که همنوا با معرفتشناسی تکاملیست و البته ما را به فراتر از ابطالگرایی ساده دعوت میکند.
کپکهای مخاطی با قدمتی میلیونها ساله، تمام تصورات ما از هوش و کنجکاوی را به چالش میکشند. بیمغز و بینورون، اما گرهگشای مسائلی که پیشرفتهترین سامانههای ما را در رقابت شکست میدهند. این موجودات شگفتانگیز، راز دستیابی به نتایج شگرف از دل قواعد ساده، جستوجوی بیکران و کنجکاوی سیریناپذیر را برملا میسازند.
آزمایشهای حیرتانگیز، توانایی این موجودات را در حل معماهای هزارتو به اثبات رساندهاند. در پژوهشی پیشگامانه، دانشمندان دریافتند که این کپکها چگونه شبکهای از لولههای پروتوپلاسمی را برای رسیدن به غذا گسترش میدهند، شبکهای که به طرز شگفتآوری، الگوی سامانهی راهآهن توکیو را بازآفرینی میکند. سیستمی که مهندسان خبره با دههها تلاش و پیچیدهترین ابزارها بهینهسازی کردهاند، توسط موجودی تکسلولی و بیمغز، به شکلی غریزی تقلید میشود.
این توانایی، نه جادوست و نه وهم، بلکه حاصل چرخهی تصمیمگیری ساده و قدرتمندی است که در گذر زمان تکامل یافته است.
الگوریتم مورد استفاده چیست؟
کپک مخاطی، با گستردن شاخههای جستوجوگر خود به هر سو، محیط را کاوش میکند. هنگامی که این شاخهها به غذا میرسند، مسیرهای تغذیه تقویت شده و مستحکمتر میگردند. اما نکتهی کلیدی اینجاست: مسیرهای کمبازدهتر رها نمیشوند، بلکه با شدتی کمتر حفظ میگردند، گویی کپک، گزینهها را باز نگه داشته و آمادگی تغییر شرایط را دارد.
به همین سادگی.
بدین سان، الگوریتمی غیرمتمرکز و شگفتآور پدیدار میشود: جستجوی گسترده، حس کردن محلی، و تقویت آنچه کارآمد است، بیآنکه آنچه روزی سودمند بوده، به فراموشی سپرده شود.
حتی مسائلی پیچیدهتر، مانند مسئلهی فروشندهی دورهگرد، که ابررایانهها را نیز به چالش میکشند، در برابر توانایی این موجود تکسلولی سر تسلیم فرود میآورند.
درسی برای انسان: کنجکاوی و افق دید را گسترش دهید
کپک مخاطی، بینورون و بیمغز، اما سرشار از هوشمندی است. میلیونها سال تکامل، کپک را استادِ کاوش و انطباقپذیری ساخته است. درسی ارزشمند برای ما انسانها، به ویژه در باب انطباقپذیری و کنجکاوی.
کپک بیمحابا به سوی بزرگترین منبع غذا یورش نمیبرد، بلکه با کنجکاوی خستگیناپذیر، به کاوش میپردازد. مسیرهای امیدبخش را تقویت میکند و ارتباطات ضعیفتر را با نقاط دوردست، که شاید روزی گنجی نهفته داشته باشند، حفظ میکند. نه در یک مسیر زیادهروی میکند و نه پلهای پشت سر را ویران میسازد. سیستمی زنده برای بقا در دنیایی نامطمئن، دنیایی که شباهت انکارناپذیری با جهان پرشتاب و متغیر امروز ما دارد.
همانگونه که کپک، نقشهای زنده از محیط خود ترسیم میکند، ما نیز میتوانیم با کاوشگری، تقویت نقاط قوت و حفظ آمادگی برای احتمالات، مسیر زندگی خود را شکل دهیم.
به خلاف هوشمندی مشاهدهشده در این الگو، نظامهای آموزشی و ساختارهای شغلی، تخصصگرایی زودهنگام و مسیرهای از پیش تعیینشده را میستایند. گویی مجبوریم تنها یک راه را برگزینیم و در آن عمیق شویم. این رویکرد، شاید کارآمدی ظاهری داشته باشد، اما به بهای از دست رفتن انعطافپذیری سیستم و سرکوب کنجکاوی فردی تمام میشود.
هنگامی که گردباد تغییرات از راه میرسد، چه فروپاشی اقتصادی باشد، چه تحولات فناورانه، آنانی که تنها یک راه را پیمودهاند، خود را بینقشه و بییاور خواهند یافت. جامعه نیز از این تکبعدی شدن افراد ضرر میکند. دنیایی که کنجکاوی را به بند میکشد و کاوشگری را به حاشیه میراند، داوینچیها و لایبنیتزهای آینده را خفه میکند.
کپکِ بیمغز حقیقتی را درک میکند که ما اغلب از آن غافلیم: شکوفایی در گرو گستردگی افق دید است. تکامل، نه به خاطر انتخاب یک راهبرد پیروز و پافشاری بر آن، بلکه به خاطر پاسخگویی، گسترش دامنه، و آزمودن راههایی که شاید امروز بیثمر باشند، اما فردا ناجی، به آن پاداش داده است.
شاید پراکندگی علایق، یا کشش به سوی بیشمار چیز، نه نقص، که موهبتی باشد. راهبردی تکاملی و خردمندانه برای رهیابی در جهان پیچیده. راهبردی که احیای آن، برای همگان سودمند خواهد بود.
الگوریتم یادشده در گسترش هوش مصنوعی و رباتیک نیز کاربردهای زیادی خواهد داشت زیرا درس بزرگی در آن نهفته است: مسیرهایی را که نادرست و ناکارآمد ارزیابی شدند یکسره رها نکنید، شاید روزی مجدد به کار آیند.
هادی صمدی
@evophilosophy
با سلام و احترام
سال جدید را خدمت تمام اعضای کانال «فلسفه علم» تبریک میگویم و برای همگی شما عزیزان آرزوی بهترین ها و موفقیت و سلامتی دارم. امیدوارم برای موفقیت و سربلندی کشور همه ما، ایران عزیز در این دشواری ها و سختی ها همدل باشیم و شاهد ایرانی آرام و پر از خوشی و شادی باشیم ❤️
ارادتمند
دزفولی
@philosophyofscience
دکتر آرش موسوی درگذشت
دوران کارشناسی ارشد، ما افتخار این را داشتیم تا از شاگردان دکتر آرش موسوی باشیم. استادی خوش برخورد و مهربان که با دانشجویانش مدارا داشت و نظم او در برگزاری کلاس ها ستودنی بود. استادی با تجربه و مسلط و با سواد در حوزه کاری و مطالعاتی خود که سال ها در موسسه تحقیقات سیاست علمی کشور خدمت کرده بود و متاسفانه امروز ناباورانه خبر درگذشت او را شنیدیم. سال ۹۶ بود که با درگذشت استاد دیگرمان دکتر مجید اکبری دهقی، کاممان تلخ شد و امروز خاطرات تلخ سال ها پیش با از دست دادن یک استاد دیگر دوباره برایمان یادآوری شد. سخت است از دست دادن اساتیدی که با آنها زندگی کردیم ، از آنها آموختیم و حالا با خبر فوتشان ناباورانه مواجه میشویم.
به تمامی علاقمندان حوزه فلسفه تحلیلی کشور فوت دکتر آرش موسوی را تسلیت میگوییم و برای بازماندگان آرزوی صبر و بردباری داریم. یاد و نامش همواره گرامی باد
جلسه اول - متافیزیک تحلیلی دکتر مروارید، حجم کم
پژوهشکده فلسفه تحلیلی
آبان ۱۳۹۸
@philosophyofscience
موضوع سخنرانی:
از منظری تکاملی و شناختی چگونه میتوان از احتمال بروز جنگ کاست؟
هشتمین همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران
۹ اسفند ۱۴۰۳
خلاصه: سخنرانی کوتاهی است که در دو بخش، برمبنای دو نگاه تکاملی و شناختی، از دو دعوی در جهت کاهش احتمال جنگ دفاع میشود.
دعوی نخست. مطابق شواهد تجربی، افزایش انسجام درون گروهی از یکسو، و کاهش بیش از حد آن از سوی دیگر، راه را بر جنگ هموار میکند. به خلاف تصور شایع، افزایش انسجام عموما مطلوب نیست. تنوع موتور محرک تکامل است.
راهحل تکاملی: افزایش عبور و مرور میان کشورهای همسایه، مثلا از راه تجارت یا توریسم.
دعوی دوم. در سطح گروه تصمیمگیری نیز انسجام بالا مطلوب نیست. یکدستی زیاد در اطاقهای تصمیمگیری، رسیدن به تصمیماتی یکسویه را تسریع میکند.
راه حل مبتنی بر نظریه شناخت بدنمند: افزایش تنوع شناختی گروه با حضور زنان، اقلیتها، و معلولان و افزایش دادن تنوع سنی افراد حاضر در جلسه. همچنین آرایش نشستن یا ایستادن افراد در اطاق بر نوع تصمیم نهایی موثر است و نباید همفکران کنار هم بنشینند. محیط فیزیکی اطاق نیز بر تصمیم نهایی اثر دارد.
۱۴ دقیقه
هادی صمدی
@ipsan
@evophilosophy
🎗دیدگاه #همه_روان_دار_انگاری (#پنسایکیزم) نوعی #آگاهی و شعور را - ولو در حد پتانسیل آن - به تمامی موجودات هستی (از جمله جمادات) نسبت میدهد. طبق این دیدگاه، آگاهی را نیز باید همانند سایر ویژگیهای بنیادین که در علم فیزیک به رسمیت شناخته شده (مانند جرم، بار الکتریکی، نیروی الکترومغناطیس، گرانش، فضا – زمان)، یک ویژگی بنیادین در جهان دانست که قابل تبیین از طریق ویژگیهای دیگر نیست.
این دیدگاه فینفسه درباره ماهیت فیزیکی یا غیر فیزیکی بودن ویژگی آگاهی، خنثی است و آگاهی – بعنوان یک ویژگی بنیادین – میتواند غیر فیزیکی باشد؛ کما اینکه دیوید چالمرز – بعنوان یکی از مهمترین لیدرهای پنسایکیزم – چنین نظری دارد.
🎗در #فلسفه_اسلامی، آگاهی برای جمادات و حتی گیاهان، انکار شده و برای #تجرد_نفس ناطقه انسانی و نیز تجرد نفوس حیوانات، استدلالهایی ارائه شده است.
البته برخی محققان #حکمت_متعالیه، با استناد به عباراتی از #ملاصدرا، قول به وجود آگاهی در نباتات را نیز به وی نسبت دادهاند. اما بر اینکه جمادات در نظر #صدرالمتالهین – مانند سایر فیلسوفان صاحبنظر مسلمان - فاقد آگاهیاند، اتفاق نظر وجود دارد.
بدینترتیب همه رواندار انگاری – هرچند با #عرفان_اسلامی و نیز ظاهر برخی آیات قرآن که نحوهای شعور را به تمامی ذرات و موجودات زمین و آسمان نسبت میدهد، همخوانی دارد – طرفدار قابل توجهی در میان فیلسوفان مسلمان نداشته است.
🎗براساس دیدگاه ملاصدرا – که هماهنگ با نظر جمهور فلاسفه مسلمان نیز است - وجود علم در ماده و جسمانیات بدلیل غیبت هر جزء از اجزای دیگر و وجود مشوب به عدم اجزاء مادی، منتفی است (اسفار، ۱۹۸۱م، ج۳، صص۲۹۸ ـ ۲۹۷ / ج۶، ص۱۶۳).
ولی شاید بتوان مبانی حکمت متعالیه را برای تصدیق و تأیید پنسایکیزم بکار گرفت. آنجا که علم را مساوق وجود میداند، و وجود نیز بنحوی تشکیکی در تمامی مراتب عالم، تحقق و اصالت دارد، چه بسا باید چنین نتیجه گرفت که علم و شعور در تمام عالم وجود جاری است و البته همانند خود وجود، دارای مراتب شدت و ضعف است. بدینترتیب هر موجود (ولو جمادات) بسته به میزان بهره وجودی که دارد، واجد علم و آگاهی هم خواهد بود.
🎗جالب توجه آنکه خود ملاصدرا در جایی از #علم_النفس اسفار بدین مطلب تصریح کرده است (همان، ج ۸، ص ۱۶۴). برخی گفتهاند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد از باب همراهی با دیدگاه جمهور بوده است (که البته بلحاظ فلسفی، توجیه مقبولی نیست). علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش میکند برای تأیید وجود جنبهای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ چه اینکه مطابق نظر وی و مؤسس حکمت متعالیه، آگاهی و شعور را باید در سطح مجرد (غیر فیزیک) جستجو کرد.
🎗در هر حال این خوانش از حکمت متعالیه که نوعی سازگاری با پنسایکیزم را میرساند، با دیدگاه #حدوث_جسمانی نفس – که نفس مجرد و آگاهی را برآمده از سطح جسمانی میداند – متضاد خواهد بود؛ کما اینکه اساساً پنسایکیزم در برابر ایمرجنتیزم مطرح شد تا آگاهی را نه بمثابه ویژگی برآمده از شرایط خاصی در سطح ویژگیهای فیزیکی، بلکه بعنوان یک ویژگی بنیادین در جهان معرفی نماید. بدینترتیب طرفداران خوانش اخیرالذکر از ملاصدرا و علامه طباطبایی، باید بدنبال تبیینی برای سازگاری #حرکت_جوهری و حدوث جسمانی از یکسو (که آگاهی را برآمده از سطوح پیشین و ویژگیهای بنیادین جهان میداند)، با مساوقت علم و وجود از سوی دیگر (که علم و شعور را بنحوی بنیادین در تمام عالم هستی لحاظ میکند)، باشند.
@PhilMind
@philosophyofscience
آیندهی بشر چگونه خواهد بود؟ مغزهای کوچکتر؟ دوستان کمتر؟
روب بروکس، زیستشناس تکاملی، در مقالهای کوتاه به بررسی احتمال دگرگونی آیندهی بشر در دنیای هوش مصنوعی میپردازد. او به جای بازگویی سناریوهای آخرالزمانی رایج در مورد هوش مصنوعی، دیدگاه تکاملی را پیش میگیرد و تعامل انسان و هوش مصنوعی را به عنوان نیروی محرکهای برای انتخاب طبیعی و تغییرات تکاملی بلندمدت در نظر میگیرد.
بروکس معتقد است هوش مصنوعی را باید به عنوان یک «چشمانداز بوم شناختی» جدید از فناوریهای متنوع در نظر گرفت که میتواند به طور قابل توجهی محیط زیست فیزیکی، زیستشناختی، و اجتماعی انسان را تغییر دهد. این تغییرات محیطی به نوبهی خود میتوانند بر انتخاب طبیعی تأثیر گذاشته و مسیر تکامل انسان را شکل دهند. او با اشاره به مثال اهلی شدن گرگ به سگ، نشان میدهد که چگونه تعاملات انسان با گونههای دیگر میتواند بهطور ناخواسته ژنها و رفتارها را تغییر دهد. او این الگو را برای تعامل با هوش مصنوعی نیز صادق میداند.
کاهش اندازهی مغز و بار شناختی
بروکس به این نکته اشاره میکند که انسانها طی هزارههای اخیر شاهد کاهش اندازهی مغز بودهاند، که احتمالاً به دلیل برونسپاری حافظه و دانش به فرهنگ و نوشته است. او میگوید که هوش مصنوعی و قابلیت جستوجوی آنلاین دانش، ممکن است این روند را تسریع کرده و منجر به کوچکتر شدن بیشتر مغز انسان و تکیه بیشتر به هوش مصنوعی برای ذخیره و پردازش اطلاعات شود. او این تغییر را لزوماً منفی نمیداند و مزایایی مانند زایمان ایمنتر را برای مادر و نوزاد در نظر میگیرد.
روابط همیاری یا انگلی
بروکس رابطهی انسان و هوش مصنوعی را در قالب دو سناریوی «همیاری» یا «انگلی» بررسی میکند. در سناریوی همیاری، انسان و هوش مصنوعی از یکدیگر بهرهمند میشوند. هوش مصنوعی بار محاسباتی را کاهش داده و انسان از مزایای فزایندهی آن بهرهمند میشود. با این حال، او هشدار میدهد که رابطه همیاری میتوانند به رابطه انگلی تبدیل شوند. او مثال پلتفرمهای رسانههای اجتماعی را مطرح میکند که ابتدا به عنوان ابزاری مفید برای ارتباط آغاز شدند، اما اکنون بهطور فزایندهای توجه کاربران را به خود جلب کرده و زمان لازم برای تعاملات اجتماعی واقعی و حتی خواب را از آنها میگیرند. اگر هوش مصنوعی بتواند بهطور مؤثرتری توجه انسان را به خود جلب کند و احساسات منفی مانند خشم و مقایسهی اجتماعی را تحریک کند، این امر میتواند عواقب تکاملی داشته باشد. توانایی مقاومت در برابر جذابیت رسانههای اجتماعی و محرکهای خشم، ممکن است به یک ویژگی ارزشمند و قابل انتخاب طبیعی تبدیل شود.
صمیمیت مصنوعی و تغییر در روابط اجتماعی
رشد «صمیمیت مصنوعی»، یعنی فناوریهایی که رفتارهای اجتماعی انسان مانند دوستی و روابط صمیمی را تقلید میکنند، از دیگر حوزههای بررسی بروکس است. انسان از نظر تکاملی آمادگی تعامل اجتماعی با رایانه را ندارند و به طور طبیعی رفتارهای اجتماعی خود را به ماشین تعمیم میدهد، بهویژه زمانی که هوش مصنوعی از طریق متن، صدا یا ویدئو با او ارتباط برقرار میکند. درحالیکه این «دوست مجازی» احساسات واقعی ندارد، کاربر با آن طوری رفتار میکند که گویی احساس دارد. این «صمیمیت مصنوعی» ممکن است باعث شود نسلهای آینده احساس تنهایی کمتری بدون حضور انسان داشته باشند و به موجوداتی منزویتر تبدیل شوند.
تغییرات زیستی را جزئی نپنداریم
بروکس میگوید گمانهزنی دربارهی تغییرات ژنتیکی در مقایسه با اثرات فوری هوش مصنوعی بر زندگی افراد ممکن است کماهمیت به نظر برسد. با این حال، او با استناد به سخن رابرت مک آرتور، بوم شناس پیشگام، تأکید میکند که «برای یک دانشمند بدتر از اشتباه کردن، بیاهمیت بودن است». تغییرات تکاملی طی نسلهای متمادی میتواند ویژگیهای ارزشمند انسانی مانند دوستی، صمیمیت، ارتباطات، اعتماد و هوش را تغییر، یا حتی کاهش دهد، زیرا این ویژگیها دقیقاً همان مواردی هستند که هوش مصنوعی عمیقاً با آنها درگیر است. بروکس نتیجه میگیرد که این تغییرات تکاملی میتوانند در نهایت معنای «انسان بودن» را دگرگون کنند و تفکر در مورد این احتمالات حتی اگر دور از ذهن به نظر برسند، ضروری است.
نگاه تکاملی بروکس به جای ترس از نابودی انسان توسط هوش مصنوعی، بر تغییرات تدریجی و ناخواستهای تمرکز میکند که هوش مصنوعی ممکن است در ژنها، مغزها، رفتارها و ارزشهای اجتماعی ایجاد کند. مقاله دعوتیست برای تأمل بیشتر در مورد رابطهی در حال تحول انسان و هوش مصنوعی و عواقب تکاملی آن.
جهانی عجیب پیش روی ماست.
هادی صمدی
@evophilosophy
آزمایش فکری در فلسفۀ ذهن
🖋احمد لهراسبی
🚩 استفاده از #آزمایش_فکری (thought experiment) برای تقویت یا اثبات ادعا در مباحث فلسفی معاصر و از جمله در #فلسفه_ذهن کاملا رایج است، ولی میتوان استفاده از آزمایشهای فکری را در کار فیلسوفان تا گذشتۀ دور ردگیری کرد.
🚩 لایب نیتس برای رد دیدگاه لاک که میگوید در ملاک اینهمانی شخصی، جوهر هیچ نقشی ندارد، وضعیتی را دربارۀ دو کرۀ کاملاً مشابه به تصویر کشیده است؛ انسانهای ساکن این دو کره از حیث ظاهر و از حیث حالات آگاهی کاملاً اینهماناند؛ وی در پایان نتیجه گرفته است اگر جوهر نقشی در اینهمانی شخصی نداشته باشد، نمیتوان این اشخاص را از یکدیگر متمایز ساخت.
توماس رید نیز برای ابطال همین دیدگاه لاک، آزمایش فکری افسر شجاع را طراحی کرده است.
برخی دیگر از آزمایشهای فکری معروف در فلسفۀ ذهن بدین قرار است: اتاق چینی، استدلال معرفت، شهود پیوند، انتقال به دور و ... .
🚩 نیکولاس رشر در مقالهای با عنوان «آزمایش فکری در فلسفه پیشاسقراطی» استفاده از آزمایش فکری را تا دوران باستان به عقب بازمیگرداند.
او در تعریف آزمایش فکری مینویسد: تلاشی است برای بیرون کشیدن معلومات از فرآیند استدلالی فرضی که با استخراج نتایج یک فرضیه پیش میرود.
سپس اقسام آزمایش فکری را شرح میدهد. برخی از اقسام ذکر شده بدین قرار است: آزمایش فکری تبیینی، برهان خلف، آزمایش فکری شکاکانه، تمثیل و ... .
🚩 اشکال مهم رویکرد رشر گستردگی بیش از حد این تعریف است. به تعبیر مارتین بونزل در مقالۀ منطق آزمایشهای فکری: «بر اساس این دیدگاه، بسیاری از استدلالهای فلسفی، آزمایش فکری به حساب می آیند». حال آن که هدف از معرفی آزمایشهای فکری وارد کردن روشی جدید در مباحث فلسفی است. قرار است ما با استفاده از قوۀ تخیل خود به احکامی دربارۀ جهان واقعی برسیم. به عبارت دیگر در آزمایش فکری صرفاً با اندیشیدن دربارۀ سناریوهای تخیلی، دربارۀ جهان واقعی چیزی یاد میگیریم.
🚩 راشل کوپر در مقالۀ آزمایشهای فکری دربارۀ چیستی و کارکرد آزمایشهای فکری، دیدگاههای برخی از اندیشمندان را نقل و نقد کرده، سپس تبیین خود را دربارۀ آزمایشهای فکری ارائه کرده است. تبیین مورد نظر او آزمایشهای فکری را بسان مدلی از #جهانهای_ممکن معرفی میکند.
به نظر او آزمایشهای فکری مجموعهای از سؤالات «چه میشد اگر» به ما ارائه میدهند. ما به طور موقت جهان بینی خود را تنظیم میکنیم تا مدلی مطابق با پاسخ به این سؤالات «چه می شد اگر» بسازیم. در هنگام پاسخ دادن به سؤال «چه میشد اگر» با الهام از رفتار در موارد واقعی، پاسخ رفتار موارد خیالی را مییابیم. بدین ترتیب آزمایشهای فکری امکان یا عدم امکان یک موقعیت خاص را به ما نشان میدهند و یا پیامدهای نظریههای ما را دربارۀ جهان آشکار میکنند.
@PhilMind
@philosophyofscience
شناخت جان سرل، بخش اول
مهدی دزفولی
در بخش قبلی به همکاری های پیتر هکر با جان سرل و انتقاداتش از رویکردهای رایج در فلسفه ذهن مانند نظریه های کاهش گرایانه سخن گفتیم. اما جان سرل چه نظراتی دارد و در کنار پیتر هکر به عنوان کهنسال ترین فیلسوفان تحلیلی چرا مهم و تأثیرگذار هستند؟
جان سرل (John Searle) یکی از فیلسوفان برجسته در حوزه فلسفه ذهن است که نظریاتش تأثیر عمیقی بر این حوزه گذاشته است و در ایران برای علاقمندان به حوزه فلسفه تحلیلی چهره ای کاملا شناخته شده است. اما نظرات جان سرل چیست و چرا مهم است؟
1. اتاق چینی (Chinese Room Argument)
- این استدلال یکی از مشهورترین نظریات سرل است که در سال 1980 مطرح شد. سرل از این استدلال برای نقد نظریههای قوی هوش مصنوعی (Strong AI) استفاده کرد. او استدلال میکند که حتی اگر یک ماشین بتواند به گونهای برنامهریزی شود که به سوالات به زبان چینی پاسخ دهد، این به معنای درک واقعی زبان چینی یا داشتن ذهن نیست. سرل این ایده را با مثال یک فرد درون یک اتاق مطرح میکند که با استفاده از دستورالعملهای مشخص، پاسخهایی به زبان چینی تولید میکند، بدون اینکه معنای آنها را واقعا درک کند.
2. طبیعت گرایی زیستشناختی (Biological Naturalism)
- سرل معتقد است که پدیدههای ذهنی، مانند آگاهی و تفکر، محصولات طبیعی و زیستشناختی مغز هستند. او بر این باور است که ذهن و آگاهی از فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی مغز نشأت میگیرند، اما این به معنای تقلیلگرایی (Reductionism) نیست. به عبارت دیگر، سرل معتقد است که آگاهی یک ویژگی ذاتی و غیرقابل تقلیل از سیستمهای بیولوژیکی خاص است.
3. نقد دوگانهگرایی (Dualism) و رفتارگرایی (Behaviorism)
- سرل به شدت با دوگانهگرایی دکارتی (Cartesian Dualism) مخالف است، که ذهن و بدن را به عنوان دو جوهر جداگانه در نظر میگیرد. او همچنین رفتارگرایی (Behaviorism) را رد میکند، که معتقد است رفتارهای بیرونی تنها شاخصهای ذهن هستند. سرل معتقد است که این نظریهها نمیتوانند به طور کامل ماهیت ذهن و آگاهی را توضیح دهند.
ادامه دارد... .
@philosophyofscience
تکاملپذیری: چه افراد و جوامعی در آینده موفقترند؟
فرض کنید چند جمعیت مشابه از گونهای از موجودات زنده داریم. محیط برای همهی آنها در حال تغییر است. اما همهی جمعیتها به یک میزان با شرایط جدید تطابق پیدا نمیکنند و بنابراین بخت بقاء ندارند. برخی از این جمعیتها قابلیت بالاتری برای بقاء دارند و بهاصطلاح تکاملپذیری بیشتری دارند. تکاملپذیری توانایی جمعیتی از موجودات است که نه تنها تنوع ژنتیکی ایجاد میکنند، بلکه تنوع ژنتیکی سازگاریبخش ایجاد میکنند و در نتیجه از طریق انتخاب طبیعی تکامل پیدا میکنند.
پژوهش جدیدی نشان میدهد که در تکاملپذیری سرعت تغییرات محیطی نقش مهمی دارد. اگر محیط خیلی آهسته تغییر کند (مثلاً هر ۳۰۰ نسل)، موجودات به محیط ثابت عادت میکنند و تکاملپذیری کم میشود. اگر محیط خیلی سریع تغییر کند (مثلاً هر ۳ نسل)، اصلاً فرصتی برای سازگاری وجود ندارد. حالت بینابینی جالبتر است: تغییرات با سرعت متوسط (مثلاً هر ۳۰ نسل)، بهترین شرایط برای تکامل در دو مسیر تکاملپذیری است.
در پژوهش جدیدی با استفاده از برنامههای کامپیوتری، که در آن یک شبیهسازی از موجودات طی فرایندهای تکراری در حال تکامل بود، متوجه شدند که دو مسیر افزایش تکاملپذیری بهطور همزمان پدیدار میشوند و بهطور مشخص به سازگاری کمک میکنند. یک مسیر امکان انطباق سریع با محیطهای قبلی را فراهم میکند، در حالی که مسیر دیگر (نرخ جهش بالاتر) امکان انطباق سریع با محیطهای کاملاً جدید را فراهم میکند. این تصویر چندوجهی از تکامل به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه موجودات زنده با شرایط در حال تغییر برخورد میکنند و فرصتهای طبیعی برای نوآوری را سریع کشف میکنند. مثالی ساده:
فرض کنید کلونی باکتریها در معرضِ دورهایِ آنتیبیوتیک قرار میگیرد. اگر این دورههای مواجهه، با فاصلهی مناسب تکرار شوند، باکتریها همزمان دو استراتژی را یاد میگیرند: در گام اول ژنهای مقاومت به آنتیبیوتیکهای شناختهشده را حفظ میکنند؛ در گام دوم با افزایش نرخ جهش، آمادهی مقابله با آنتیبیوتیکهای کاملاً جدید میشوند.
موجودات در فضای ژنتیکی خود به مرز بین دو ویژگیِ سازگاریبخشِ به ظاهر متعارض (مثلاً مقاومت به گرما و سرما) نزدیک میشوند. این موقعیت به آنها اجازه میدهد با کمترین جهش، بین ویژگیهای مختلف جابهجا شوند؛ شبیه به ایستادن بر سر چهارراهی که به چند مسیر مختلف دسترسی دارد و بلافاصله با گرفتن نشانههایی از محیط مسیر مناسب انتخاب شود.
کاربست این داده در پیشبینی آیندهی تکاملی انسان
در هیچ دورانی از تاریخ تکاملی انسان تا این حد با شرایط غیرقابلپیشبینی مواجه نبودهایم. ابهام در جهان پیش رو، به سان ایستادن بر سر چهارراهی مهگرفته است. چه جوامعی و چه افرادی موفقتر مسیرهای بهینه را گزینش میکنند؟ دو استراتژی اصلی تکاملپذیری، دو پاسخ ظاهراً متعارض اما در واقع مکمل را برای این پرسش فراهم میکنند. یک. جوامع و افرادی که راهحلهای موفق گذشته را حفظ کردهاند. (زیرا جهان هر چقدر هم که بدیع باشد عناصر مهمی از گذشته را در خود حفظ میکند.) دو. جوامع و افرادی که با افزایش میزان تنوع، امکان راهحلهای بدیع را افزایش میدهند.
در سطح اجتماعی معنای این سخن آن است که جوامع که از یکسو میراث گذشته را حفظ کنند و از سوی دیگر تنوع نظرات را در سطح اجتماعی روا دارند موفقترند.
در سطح فردی، کسی در مسیر شکوفایی است که همانند گذشتگان ارتباطات جمعی و همگامی با طبیعت را حفظ کند، و همزمان، انعطاف شناختی خود را افزایش دهد.
نکتهی مهمی که باید به آن توجه شود این است که هر چه سرعت تغییرات بیشتر شود باید بر استراتژی دوم یعنی مجاز دانستن تنوع و افزایش انعطاف شناختی تأکید کرد. در جهان چندصد سال پیش نرخ تغییرات پایین بود و بنابراین سنت به تنهایی راهحلهای مواجهه با مسائل را داشت. در جهان کنونی، راه مانند گذشته روشن نیست و هم فرد و هم جامعه به نحوی مستمر بر سر چهارراههایی برای انتخاب مسیر قرار میگیرند.
توصیههایی برای والدین و معلمان
تأکید اصلی را باید بر افزایش انعطاف شناختی گذاشت.
مطابق این پژوهش خطر اصلی آنجاست که وقتی سرعت تغییرات به شدت بالا میرود دیگر هیچکدام از دو استراتژی کارساز نیستند. بنابراین گام نخست کاستن از سرعت تغییرات است.
بازگشت به برخی از شیوههای زیست گذشته، به ویژه افزایش ارتباط با دیگران در گروههای واقعی، و افزایش ارتباط با طبیعت میتواند جلوی سرایت سرعت بالای تغییرات تکنولوژیکی به سبک زندگی را بگیرد. سبک زندگی نسلهای بعدی تغییر خواهد کرد؛ اما اگر با سرعتی مهارشده موفق به ایجاد تغییرات مدیریتشده شویم احتمال سازگاری جوامع و افراد را افزایش میدهیم.
بازیهای گروهی در محیطهای طبیعی سادهترین راهکار پیش رو است. به دنبال راهکارهای عجیب نباشیم.
هادی صمدی
@evophilosophy
خفاش بودن چگونه است؟
مهدی دزفولی
مقاله ای با عنوان "خفاش بودن چگونه است" (What Is It Like to Be a Bat?) توسط فیلسوف آمریکایی، توماس نیگل (Thomas Nagel) در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. این مقاله یکی از مهمترین متون فلسفه ذهن و خودآگاهی محسوب میشود و بحث های بسیاری به راه انداخت. نیگل در این مقاله استدلال میکند که تجربه ذهنی (Subjective Experience) موجودات زنده، مانند خفاشها، برای انسانها به طور کامل قابل درک نیست، زیرا هر موجودی تنها از طریق سیستم ادراکی و زیستی خودش جهان را تجربه میکند و در واقع این تجربه یگانه است.
اگر بخواهیم کلیات مقاله را دسته بندی کنیم و نتایج آن را بگوییم میتوان به این موارد اشاره کرد:
1. ذات تجربه ذهنی:
نیگل معتقد است هر موجود زنده یک «چیستی» (Qualia) یا تجربه درونی منحصر به فرد دارد. مثلاً خفاشها با استفاده از امواج فراصوت (اکولوکیشن) محیط را درک میکنند، اما انسان هرگز نمیتواند دقیقاً بداند این تجربه از نگاه یک خفاش چگونه است، حتی اگر تمام اطلاعات علمی درباره مغز و رفتار خفاشها را بداند.
2. نقد فیزیکالیسم:
نیگل استدلال میکند که نظریه های فیزیکالیستی (که همه چیز را با قوانین فیزیکی توضیح میدهند) نمیتوانند تجربه ذهنی را به طور کامل توصیف کنند. علم ممکن است عملکرد مغز خفاش را تحلیل کند، اما نمیتواند به ما بگوید «احساسِ خفاش بودن» چگونه است.
3. مشکل آگاهی:
این مقاله به «مسئله دشوار آگاهی» (Hard Problem of Consciousness) اشاره دارد: چرا و چگونه فرایندهای فیزیکی در مغز به تجربه های ذهنی منجر میشوند؟ نیگل میگوید این شکاف توضیحی بین علم و تجربه ذهنی، یکی از عمیق ترین معماهای فلسفی است.
در مطلب بعدی به جزئیات مقاله اشاره خواهد شد.
@philosophyofscience
💥صوت دومین نشست از مجموعه جلسات فلسفه هوش مصنوعی، با ارائه دکتر مهدی همازاده ابیانه و موضوع «نظریههای #آگاهی در #هوش_مصنوعی»
📍دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران
📅 سهشنبه ۷ آذر
@PhilMind
@philosophyofscience
پنج باور نادرستی که مانع تغییرات مفیداند: خوانشی تکاملی
عموم انسانها خواهان تغییراند و عموماً در این مسیر شکست میخورند. استیون هیز، روانشناس شناختهشدهی حوزهی اَکت، اخیراً مقالهی کوتاهی در سایت روانشناسی روز منتشر کرده که در آن پنج باور نادرست را علت این ناکامی مراجعان خود میداند.
باور نادرست اول: تغییرات بلافاصله پس از تصمیمگیری رخ میدهند!
اما واقعیت این است که تغییر فرایندی تدریجی است و به صبر نیاز دارد. شکستها بخش طبیعی مسیرند.
باور نادرست دوم: برای تغییر باید اراده کنیم!
اما واقعیت این است که اراده محدودیتهای بزرگی دارد و تغییرِ مؤثر، مستلزم اصلاح محیط و ساخت تدریجی عادتهاست.
باور نادرست سوم: اقدام به تغییر نیازمند انگیزه بالاست!
اما انگیزه نوسانات زیادی دارد و محول کردن تغییر به برخورداری از انگیزه، به باقی ماندن در وضع کنونی میانجامد.
باور نادرست چهارم: درک یک مشکل (از جمله با کمک درمانگر) بهمعنای تغییر خودکار آن است!
اما بینش بدون اقدام بیفایده است.
باور نادرست پنجم: پیشرفت باید خطی باشد و عقبگرد بهمعنای شکست است!
اما پیشرفت عموماً غیرخطی است.
تبیینهای تکاملی ایجاد این باورهای نادرست
یک. مغز انسان برای واکنش فوری به تهدیدها (مثل فرار از خطر) یا بهرهبرداری سریع از فرصتها (مثل یافتن غذا) تکامل یافته است. این سیستمِ «پاداش فوری» در محیطهای نیاکان ما حیاتی بود، زیرا بقا به اقدامات آنی وابسته بود. امروزه سرعت تغییرات بسیار زیاد است و با سرعت تکاملِ مغز هماهنگ نیست.
دو. اراده (خویشتنداری)، برای مدیریت منابع محدود، مانند غذا، در محیطهای نامطمئن تکامل یافته است. مغز بهگونهای طراحی شده که از مصرف انرژی غیرضروری اجتناب کند. اما با وفور منابع انرژی در جهان امروز علت اصلی خویشتنداری از بین رفته است. بنابراین اراده از کارکرد اصلی خود در اجداد ما جدا شده و در کارکردهای نوین خود به خوبی عمل نمیکند. (جایگزین بهتری برای اراده تأکید بر اصلاح محیط (مثلاً حذف محرکهای وسوسهانگیز) و ساخت عادتها (خودکارسازی رفتارها) است.)
سه. در گذشتههای دور انگیزه در انسانهای اولیه بهصورت دورهای و وابسته به شرایط محیطی (مثل گرسنگی یا خطر) فعال میشده است. این نوسانهای انگیزشی برای بقا مفید بودند، زیرا انرژی را تنها در مواقع ضروری بسیج میکردند. در دنیای مدرن، انتظار انگیزهی پایدار غیرواقعی است، زیرا مغز ما برای پاسخ به محرکهای فوری تکامل یافته، نه برنامهریزیهای بلندمدت. (بنابراین، تغییر مؤثر، مستلزم ایجاد سیستمهایی است که حتی در نبود انگیزه (و از طریق عادتها یا قوانین شخصی) پایدار بمانند.)
چهار. در محیطزیست نیاکان، تشخیص خطر (مثلاً شناسایی یک شکارچی درنده) بلافاصله به اقدام منجر میشد. بنابراین، شناخت بدنمند تمایل دارد «درک مسئله» را با «حل مسئله» یکسان بپندارد. اما در مسائل پیچیدهی امروزی (مثل اضطراب یا سوءمصرف مواد)، درکِ مسئله لزوماً به اقدام تبدیل نمیشود، زیرا مغز بهطور غریزی برای مقابله با تهدیدهای فیزیکی (نه روانی) طراحی شده است. این شکاف بین شناخت و عمل، بازتابی از تفاوت بین نیازهای تکاملی و مسئلههای مدرن است.
پنج. طبیعت عموماً غیرخطی است. دورههای فراوانی و قحطی، موفقیت و شکست، بخشی از تجربهی تکاملی انسان بودند. مغز برای انعطافپذیری در برابر نوسانات محیطی سازگار شده است. ایدهی پیشرفت خطی محصول زیستن در جهان مدرن است و با واقعیت تکاملی ما در تضاد است. مغز بهگونهای تکاملیافته که با تغییرات غیرقابلپیشبینی کنار بیاید، بنابراین عقبگردها را نه بهعنوان شکست، بلکه بهعنوان بخشی طبیعی از فرایند یادگیری و سازگاری تفسیر میکرده است. اکنون با تأکید مداوم بر لزوم پیشرفتِ دائم و به سوی جلو ساختار فکری ما دچار سردرگمی شده است.
بنابراین این پنج باور نادرست، یا بازماندههایی از مکانیسمهای تکاملیاند که زمانی برای بقا مفید بودند، اما در جهان پیچیدهی امروز ناکارآمدند، یا ممکن است کماکان کارآمد باشند اما محیط به نحوی نامطلوب تغییر کرده است. پذیرشِ تدریجی بودن تغییر، تأکید بر اصلاح محیط، عدم اتکا به انگیزهی گذرا، ضرورت اقدام عملی، و پذیرش غیرخطی بودن پیشرفت، راهکارهایی هستند که با درک سرشت انسان، مسیر تغییر را واقعبینانهتر میسازند.
رقص زندگی
هیز زندگی را به رقص تشبیه میکند. زندگی رقصی پرجنبوجوش است که گامهایی متنوع و منعطف میطلبد تا با مسیرهای دگرگونشونده هماهنگ بمانیم. گامهای درست وابسته به بافت موقعیتاند؛ گامی که در برههای سودمند است، شاید در برههای دیگر به لغزش بینجامد. دگرگونی پایدار، بیش از چند ترفند موقت و ساده را میطلبد و نیازمند مهارتهایی چندوجهی در ساحت اندیشه، احساس، و کنش است. درک راستینِ رشد، در رصدِ الگوها در گسترهی زمان رخ میدهد.
هادی صمدی
@evophilosophy
استیون جی گولد و نظریه تکامل
مهدی دزفولی
استیون جی گولد (Stephen Jay Gould) یکی از مشهورترین زیستشناسان تکاملی قرن بیستم بود. گولد بهعنوان یک نویسنده پرکار و سخنور توانا، توانست مفاهیم پیچیده تکاملی را به زبان ساده برای عموم مردم توضیح دهد. او همچنین نظریهپردازی بود که ایدههای نوآورانهای را در مورد فرآیندهای تکاملی مطرح کرد، از جمله نظریه تعادل نقطهای (Punctuated Equilibrium) و انتقاد از سازگارگرایی افراطی (Ultra-adaptationism).
نظرات استیون جی گولد درباره آینده تکامل داروین:
1. تعادل نقطهای (Punctuated Equilibrium):
- گولد به همراه نیلز الدرج (Niles Eldredge) نظریه تعادل نقطهای را مطرح کرد. بر اساس این نظریه، تکامل لزوماً یک فرآیند آهسته و تدریجی نیست، بلکه ممکن است شامل دورههای طولانی از ثبات (تعادل) باشد که با دورههای کوتاه و سریع تغییرات تکاملی (نقاط عطف) همراه است.
- این نظریه بهعنوان یک چالش برای دیدگاه سنتی داروینی از تکامل تدریجی مطرح شد و نشان داد که تاریخ حیات ممکن است شامل انفجارهای ناگهانی تنوع زیستی و انقراضهای گسترده باشد.
2. انتقاد از سازگارگرایی افراطی:
- گولد از رویکرد سازگارگرایی افراطی انتقاد میکرد، که هر ویژگی موجودات زنده را بهعنوان نتیجه مستقیم انتخاب طبیعی و سازگاری میدید. او استدلال میکرد که بسیاری از ویژگیهای زیستی ممکن است محصول ساختارهای تصادفی (Spandrels) یا محدودیتهای تاریخی و توسعهای باشند، نه لزوماً نتیجه مستقیم انتخاب طبیعی.
- این ایده نشان میدهد که تکامل تنها تحت تأثیر انتخاب طبیعی نیست، بلکه عوامل دیگری مانند محدودیتهای ژنتیکی، توسعهای و تاریخی نیز نقش مهمی ایفا میکنند.
3. نقش شانس و رویدادهای تصادفی:
- گولد بر نقش شانس و رویدادهای تصادفی در تاریخ حیات تأکید داشت. او استدلال میکرد که اگر بتوانیم "نوار زندگی" را به عقب برگردانیم و دوباره پخش کنیم، نتیجه ممکن است کاملاً متفاوت باشد. این ایده بهعنوان تاریخمندی (Contingency) شناخته میشود و نشان میدهد که تکامل تا حدی تحت تأثیر رویدادهای تصادفی و غیرقابل پیشبینی است.
4. تکامل بهعنوان یک فرآیند چندسطحی:
- گولد معتقد بود که تکامل تنها در سطح ژنها یا افراد عمل نمیکند، بلکه در سطوح مختلفی از جمله گونهها و کلادها (گروههای بزرگ موجودات زنده) نیز رخ میدهد. او بهعنوان یک مدافع تکامل چندسطحی (Multilevel Selection) شناخته میشد.
5. آینده تکامل داروین:
- گولد معتقد بود که نظریه داروین همچنان پایهای اساسی برای درک تکامل خواهد بود، اما باید با ایدهها و مفاهیم جدید تکمیل شود. او پیشبینی میکرد که آینده زیستشناسی تکاملی شامل درک بهتر نقش عوامل غیرانتخابی (مانند شانس، محدودیتهای توسعهای و تاریخی) در شکلدهی به تاریخ حیات خواهد بود.
- او همچنین بر اهمیت ادغام زیستشناسی تکاملی با سایر رشتهها مانند دیرینشناسی، ژنتیک، و زیستشناسی توسعهای تأکید داشت.
6. تکامل و پیچیدگی:
- گولد به این ایده که تکامل لزوماً به سمت افزایش پیچیدگی حرکت میکند، انتقاد داشت. او استدلال میکرد که افزایش پیچیدگی یک نتیجه اجتنابناپذیر تکامل نیست، بلکه ممکن است تنها یکی از پیامدهای ممکن باشد. بسیاری از موجودات زنده ممکن است برای میلیونها سال بدون افزایش پیچیدگی زنده بمانند.
7. تکامل و اخلاق:
- گولد همچنین به رابطه بین تکامل و اخلاق توجه داشت. او معتقد بود که نباید از نظریه تکامل برای توجیه رفتارهای اخلاقی یا اجتماعی استفاده کرد. او این رویکرد را سوءاستفاده از زیستشناسی میدانست و بر این باور بود که اخلاق باید بر اساس اصول انسانی و نه زیستشناسی تعیین شود.
#فلسفه_زیست_شناسی
@philosophyofscience
📚 معرفی کتاب: شماره ویژه مجله فلسفه زندگی (2025)
کتاب حاضر(به ویرایش Professor Michael Hauskeller، استاد فلسفه دانشگاه لیورپول) مجموعهای از مقالات برگزیده از ششمین کنفرانس بینالمللی معنای زندگی است که در ژوئن ۲۰۲۴ در دانشگاه لیورپول برگزار شد. این کنفرانس با حضور بیش از هشتاد نماینده از بیست کشور مختلف و با سخنرانیهای ارزشمند اساتید برجستهای همچون Tatjana Schnell، Kieran Setiya و James Tartaglia، به بررسی ابعاد مختلف معنای زندگی پرداخت.
بخشی از پیشگفتار کتاب:
«این سوال که چه چیزی، اگر وجود داشته باشد، زندگی ما را معنادار میکند، در سالهای اخیر توجه قابل توجهی از سوی فیلسوفان دریافت کرده است. با این حال، معنای زندگی همچنان موضوعی جذاب و غنی است که جنبههای بسیاری از آن همچنان بحثبرانگیز هستند یا به اندازه کافی بررسی نشدهاند.
به عنوان مثال، تفاوت افراد در این که چه چیزی زندگی را برای ما معنادار میکند، چقدر است؟ تفاوت فرهنگها در این زمینه چقدر است؟ آیا حیوانات غیرانسانی قادر به زندگی معنادار هستند؟ آیا اشیای بیجان میتوانند وجودی معنادار داشته باشند، و اگر چنین است، آیا چیزی که وجود آنها را معنادار میکند، همان چیزی است که وجود انسان را معنادار میکند؟ آیا چیزی به نام ضد-معنا وجود دارد؟ چگونه تصمیم میگیریم که کدام فعالیتها از نظر عینی ارزشمند هستند و کدام نه؟ آیا ما حقی برای معناداری داریم؟ اگر چنین است، آیا این به این معناست که به عنوان یک جامعه وظیفه داریم آنچه را که مردم برای زندگی معنادار نیاز دارند، فراهم کنیم؟ چرا اصلاً به معنای زندگی اهمیت میدهیم؟ اگر زندگیمان بیمعنا بود، دقیقاً چه چیزی را از دست میدادیم؟ معنای زندگی چگونه تحت تأثیر تغییرات ناشی از پیشرفتهای سریع فناوری که هماکنون شاهد آن هستیم، قرار میگیرد؟ آیا هوش مصنوعی ممکن است تهدید بزرگتری برای توانایی ما در زندگی معنادار باشد تا برای بقای ما؟
این سوالات و سوالات دیگر در ششمین کنفرانس بینالمللی معنای زندگی مورد بحث قرار گرفتند.»
📕 دانلود رایگان کتاب
اگر به فلسفه زندگی و پرسشهای بنیادین درباره معنای وجود علاقهمند هستید، این کتاب را از دست ندهید!
#معنای_زندگی #فلسفه #کتاب_جدید #دانلود_رایگان #کنفرانس_بینالمللی #لیورپول
هنگام مرگ چه اتفاقی در مغز رخ میدهد؟
https://www.bbc.com/persian/articles/c0l15pjpje1o
@cognitive_science_iran
📣 ثبتنام بورسیه تحصیلی حامی ۱۴۰۴ آغاز شد
🔺 موسسه حامی به دانشجویانی که در دانشگاههای معتبر خارجی امکان ادامه تحصیل دارند کمک هزینه تحصیلی اعطا مینماید.
✅ کمکهزینه تا سقف ۳۵۰۰۰ دلار
🗓 مهلت ثبتنام تا ۴ فروردین ۱۴۰۴
🔗 برای اطلاعات بیشتر و ثبتنام از طریق سایت حامی به نشانی https://haamee.org/award-type/scholarship-fa اقدام کنید.
🎥ویدیوی راهنما برای ثبتنام در بورسیه تحصیلی حامی
📌 با به اشتراک گذاشتن این پست امکان استفاده از این فرصت را برای دانشجویان بیشتری فراهم میکنید.
@haameeorg
جلسه دوم- متافیزیک تحلیلی دکتر مروارید، حجم کم
پژوهشکده فلسفه تحلیلی
آبان ۱۳۹۸
@philosophyofscience
وقتی بازار درخشید!
🌙در مورد تبلیغات و تغییر لوگوی برندهای جهانی در ماه مبارک، زیاد شنیدهایم، امّا تا بحال کمتر به نحوه بازنمایی آنها از این ماه پرداخته شدهاست.
▶️در کلیپ فوق با نگاهی عمیقتر، زمینههای مشترکی را دراین #تبلیغات میجوییم که هم روایت جهانی از ماه #رمضان را میسازند و هم مخاطبان یک #برند غیر مذهبی را چند برابر میکنند...
🛶هدی را برای سفر در دنیای فرهنگورسانه دنبال کنید:👇🏾👇🏼👇
@Hodaacademy
نه رقابت کامل،
و نه همکاری مطلق
در دفاع از نظام بازار آزاد، یا از سوسیالیسم، اشتراکی وجود دارد زیرا طرفداران هر دو سوی طیف راست و چپ دعوی واحدی دارند: اینکه اگر رقابت را آزاد گذاریم، یا در سوی مقابل اگر رقابت را به نفع همکاری کنار نهیم، وضعیت جامعه در درازمدت بهتر خواهد شد.
نتایج پژوهشی که به تازگی در مؤسسه فناوری ماساچوست و دانشگاه زوریخ انجام و منتشر شده از طرفداران هر دو سوی طیف راست و چپ دعوت میکند در اندیشههای خود بازنگری کنند. این پژوهش به واقع فراتر از یک دادهی علمی معمولیست زیرا همزمان هر دو سوی طیف طرفداران رقابت افراطی و همکاری افراطی را نقد میکند و بنابراین نقش مهمی در نقد ایدئولوژهای سیاسی و اقتصادی رایج دارد.
پژوهش ابزار برنامهریزی نوینی را معرفی میکند که به نهادهای مستقل در تصمیمگیری پیرامون سرمایهگذاری در پروژههای مشترک یاری میرساند. این ابزار با تلفیق هوشمندانه رقابت و همکاری، چارچوبی عرضه میکند که به متصدیان سامانههای حمل و نقل و سایر بخشها امکان میدهد تا با اتخاذ رویکردی راهبردی، منافع جمعی را حداکثر ساخته و به نتایج بهتری دست یابند.
در کلانشهرهای بزرگ در غرب، معمولاً چندین سامانه قطار مجزا وجود دارد که از خطوط درونشهری تا قطارهای منطقهای را شامل میشوند. چگونه رقابت میان این سامانهها را مدیریت کنیم؟ احتمالاً طرفداران بازار آزاد خواهند گفت که بهترین راه عدم مداخله است و باید اجازه داد که سامانهها رقابت کنند تا به تعادلی برسند. در مقابل طرفداران رویکردهای چپ پیشنهاد میکنند که ادغام آنها در یک سامانهی واحد میتواند تعارض منافع صاحبان شرکتها را به نفع مسافران از بین ببرد و در نتیجه به نفع اکثریت مردم خواهد بود. هر دو سوی طیف نیز ممکن است استدلالهای پیشینی خوبی در دفاع از نظرات خود مطرح کنند و به نحوی گزینشی با اشاره به بخشهایی از شواهد تجربی برآمده از اقتصاد در نقاط مختلف جهان اشاره کنند. اما پژوهش کنونی تلاشی بوده است برای آزمودن مستقیم دعوی دو سوی طیف.
بنابراین پرسش اصلی پژوهش این است: در طراحی و توسعهی شبکههای قطار و مترو، آیا متصدیان باید به صورت مستقل عمل کرده و صرفاً به دنبال بهینهسازی منافع خود باشند، یا آنکه باید بهطور کامل با یکدیگر همکاری نموده و منافع شخصی را در راستای اهداف مشترک قربانی کنند؟ پاسخ نهایی مقاله آن است که هیچیک از این دو رویکرد افراطی در دنیای واقعی کارآمد نیست.
پژوهشگران ابزاری برای برنامهریزی طراحی کردند که رویکردی میانه را اتخاذ میکند. این ابزار با بهرهگیری از نظریهی بازیها (راهحل مذاکره)، چارچوبی را ارائه میدهد که به متصدیان اجازه میدهد تا به صورت راهبردی تصمیم بگیرند چه زمان و چگونه با یکدیگر همکاری نمایند. ویژگی برجستهی این چارچوب، در نظر گرفتن سازوکارهای سرمایهگذاری مشترک و تقسیم سود است. این سازوکارها به ذینفعان کمک میکنند تا پروژههای زیرساختی مشترکی را شناسایی کنند که سرمایهگذاری در آنها با مشارکت سایر اپراتورها، منافع جمعی را به حداکثر میرساند.
به بیان دقیقتر، این ابزار به متصدیان حمل و نقل، دولتها، سازمانهای مرتبط و شرکتها کمک میکند تا ۱. زمان مناسب برای آغاز همکاری را تعیین کنند؛ ۲. میزان بهینهی سرمایهگذاری در پروژههای مشارکتی را مشخص نمایند؛ ۳. روش عادلانهای برای تقسیم سودهای حاصل از پروژههای مشترک اتخاذ کنند؛ ۴. پیامدهای احتمالی خروج از مذاکرات همکاری را ارزیابی کنند.
ایدهای برای جایگزینی راست و چپ
اصلیترین نکتهی پژوهش آن است که گاهی سرمایهگذاری در رقیب میتواند به نفع سرمایهگذار تمام شود. این رویکرد به ظاهر متناقض، در واقعیت میتواند با ایجاد ارزش افزوده و منافع متقابل، به سود همهی طرفهای درگیر، از جمله به سود مصرفکنندگان منجر شود، بعلاوه آنکه آلودگی محیط زیست نیز کاهش مییابد!
نتایج نشان داد که رویکرد نیمههمکارانه، بالاترین بازدهی را برای همهی ذینفعان به همراه دارد. به عنوان مثال، در یک سناریو، سرمایهگذاری مشترک ۵۰ درصدی در پروژههای زیرساختی، بازدهی را به حداکثر رساند. در سناریوی دیگر، سرمایهگذاری اولیه ۳.۳ درصدی در یک پروژه چندساله، منجر به بهبود ۳۰ درصدی در افزایش درآمد، کاهش هزینه مشتری و کاهش آلودگی شد.
این نتایج نشان میدهد که سرمایهگذاری اولیه اندک در همکاری، میتواند مزایای بلندمدت قابل توجهی به همراه داشته باشد. همچنین، در شبکههای واقعیتر با مناطق ناهمگون، نتایج به مراتب بهتری حاصل شد.
سیاستگذاری مبتنیبرشواهد دعوتیست به اینکه دادههای علمی را به جای ایدئولوژیهای سیاسی و اقتصادی بنشانیم. اما همهی شواهد و دادهها در یک سطح نیستند. شواهدی مانند این پژوهش راهنمایی تجویزی در اختیار مینهند که باید جایگزین ایدئولوژیهای اقتصادی و سیاسی سنتی شود.
هادی صمدی
@evophilosophy
شناخت جان سرل، بخش دوم
مهدی دزفولی
در ادامه بخش اول درباره شناخت آرا و نظرات جان سرل به خصوص در حوزه فلسفه ذهن به بخش های بعدی نظرات او اشاره میشود:
4. نظریه آگاهی (Theory of Consciousness)
- سرل معتقد است که آگاهی یک ویژگی ذاتی و غیرقابل تقلیل از مغز است. او استدلال میکند که آگاهی یک پدیده ذهنی است که به طور مستقیم از فعالیتهای عصبی مغز ناشی میشود. او این ایده را با عنوان "طبیعتگرایی زیستشناختی" مطرح میکند و بر این باور است که آگاهی یک ویژگی ذاتی سیستمهای بیولوژیکی خاص است.
5. نقد کارکردگرایی (Functionalism)
- سرل کارکردگرایی را نیز مورد انتقاد قرار میدهد، که معتقد است حالات ذهنی را میتوان بر اساس نقش کارکردیشان در سیستمهای مختلف تعریف کرد. او استدلال میکند که کارکردگرایی نمیتواند ماهیت ذاتی آگاهی و تجربههای ذهنی را توضیح دهد.
6. نظریه کنش گفتاری (Speech Act Theory)
- اگرچه این نظریه بیشتر در حوزه فلسفه زبان مطرح شده است، اما سرل در این زمینه نیز تأثیرگذار بوده است. او معتقد است که زبان تنها یک ابزار برای انتقال اطلاعات نیست، بلکه یک ابزار برای انجام کنشهای مختلف است. این ایدهها نیز به طور غیرمستقیم بر فلسفه ذهن تأثیر گذاشتهاند.
7. نقد فیزیکالیسم (Physicalism)
- سرل فیزیکالیسم را نیز مورد انتقاد قرار میدهد، که معتقد است همه چیز در نهایت فیزیکی است. او استدلال میکند که فیزیکالیسم نمیتواند ماهیت ذهنی آگاهی را توضیح دهد، زیرا آگاهی یک ویژگی ذاتی و غیرفیزیکی است که از فرآیندهای فیزیکی مغز نشأت میگیرد.
جان سرل با ارائه نظریات خود، به ویژه با استدلال اتاق چینی و طبیعتگرایی زیستشناختی، تأثیر عمیقی بر فلسفه ذهن گذاشته است. او به طور کلی معتقد است که آگاهی و حالات ذهنی محصولات طبیعی و زیستشناختی مغز هستند، اما این به معنای تقلیلگرایی نیست. سرل به دنبال ارائه یک دیدگاه متعادل است که هم به ماهیت فیزیکی مغز و هم به ویژگیهای ذهنی آگاهی توجه کند.
@philosophyofscience
علم و صلح
معمولاً از آخرین دستاوردهای علم و تکنولوژی در ساخت ادوات جنگی بهره گرفته میشود. این سادهترین ارتباطی است که میان علم و جنگ به نظر میرسد.
در جهت مقابل، در این نشست خواهم گفت که چرا و چگونه در اطاقهای تصمیمگیری در مورد جنگ و صلح باید از آخرین دادههای علوم شناختی و زیستشناسی تکاملی بهره گرفت و چگونه چنین بهرهای راه را بر صلح بیشتر میگشاید. علوم میتوانند منادی صلح باشند.
روز دوم همایش، پنجشنبه ۹ اسفند، نشست دوم، ساعت ۱۱ و نیم تا ۱۳
اطلاعات بیشتر:
/channel/ipsan/5903?single
هادی صمدی
@evophilosophy
نظرات پیتر هکر در حوزه فلسفه ذهن و فلسفه زبان
مهدی دزفولی
پیتر هکر (Peter Hacker) فیلسوف مطرح و شناخته شده بریتانیایی است که در حوزههای فلسفه ذهن و فلسفه زبان صاحب نظر و صاحب مقالات متعدد است. هکر بیشتر بهخاطر همکاریهایش با جان سرل (John Searle) و انتقاداتش از رویکردهای رایج در فلسفه ذهن، مانند نظریههای کاهشگرایانه و دوگانهگرایانه، شناخته میشود، اما در ایران کمتر درباره او نظرات صحبت شده است.
تفسیر پیتر هکر از فلسفه ذهن
پیتر هکر رویکردی تحلیلی و مفهومی به فلسفه ذهن دارد. او معتقد است که بسیاری از مشکلات و سوءتفاهمها در فلسفه ذهن ناشی از استفاده نادرست از مفاهیم و زبان است. هکر بهویژه منتقد رویکردهای علمیگرایانهای است که سعی دارند پدیدههای ذهنی را صرفاً بر اساس فرآیندهای فیزیکی یا عصبی توضیح دهند. در واقع نقد هکر به این رویکرد نقد صریح و بی پروایانه است.
اما ایدههای کلیدی هکر در حوزه فلسفه ذهن چیست؟
انتقاد از دوگانهگرایی و کاهشگرایی:
هکر معتقد است که دوگانهگرایی (مانند نظریه دکارتی) و کاهشگرایی (مانند نظریههای علمیگرایانه) هر دو دچار سوءتفاهمهای مفهومی هستند. او استدلال میکند که ذهن و بدن نه دو چیز کاملاً جداگانهاند و نه میتوان یکی را به دیگری تقلیل داد. پس چه باید کرد؟
بهجای اینها، هکر پیشنهاد میکند که باید به رابطه مفهومی بین ذهن و بدن توجه کنیم.
تمرکز بر زبان و مفاهیم:
هکر بر این باور است که بسیاری از مشکلات فلسفه ذهن ناشی از سوءاستفاده از زبان است. او معتقد است که فیلسوفان باید به دقت به مفاهیمی مانند "ذهن"، "آگاهی"، "تفکر" و "احساس" توجه کنند و از کاربرد نادرست آنها پرهیز کنند.
به عنوان مثال، او معتقد است که اصطلاحاتی مانند "مغز فکر میکند" یا "نورونها تصمیم میگیرند" از نظر مفهومی نادرست هستند، زیرا اینها ویژگیهای ذهن هستند، نه مغز یا نورونها.
نقد علوم اعصاب:
هکر بهطور خاص منتقد برخی از ادعاهای علوم اعصاب است که سعی دارند پدیدههای ذهنی را بهطور کامل بر اساس فعالیتهای مغزی توضیح دهند. او استدلال میکند که این رویکردها اغلب دچار "سوءتفاهمهای مفهومی" هستند و نمیتوانند ماهیت واقعی تجربه ذهنی را توضیح دهند.
تأکید بر ویتگنشتاین:
هکر تحت تأثیر فلسفه لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein) و در واقع یکی از طرفداران سرشناس و دو آتشه اوست و از روشهای تحلیلی او برای بررسی مفاهیم فلسفی استفاده میکند. او معتقد است که بسیاری از مشکلات فلسفه ذهن با تحلیل دقیق زبان و مفاهیم قابل حل هستند.
در واقع اگر بخواهیم نظرات هکر در حوزه فلسفه ذهن را خیلی خلاصه بیان کنیم باید بگوئیم: پیتر هکر با رویکردی تحلیلی و مفهومی به فلسفه ذهن میپردازد و معتقد است که بسیاری از مشکلات این حوزه ناشی از سوءاستفاده از زبان و مفاهیم است. او منتقد رویکردهای کاهشگرایانه و دوگانهگرایانه است و بر این باور است که باید به رابطه مفهومی بین ذهن و بدن توجه کرد. هکر همچنین منتقد برخی ادعاهای علوم اعصاب است و معتقد است که این علوم نمیتوانند بهتنهایی ماهیت تجربه ذهنی را توضیح دهند.
@philosophyofscience
خفاش بودن چگونه است؟
مهدی دزفولی
نیگل بحث خود را با این پرسش آغاز میکند:
«آیا میتوانیم بدانیم خفاش بودن چه حالتی دارد»؟
- او تأکید میکند که هر موجود زنده یک تجربه ذهنی منحصربه فرد دارد که با ابزارهای عینیِ علم (مثل زیست شناسی یا فیزیک) قابل تقلیل یا توصیف کامل نیست.
- این پرسش، بنیان نقد او به فیزیکالیسم (دیدگاهی که همه چیز، از جمله آگاهی را، با فرآیندهای فیزیکی توضیح میدهد) است.
۲. نمونه خفاش: ابزاری برای استدلال
نیگل خفاش را به عنوان مطالعه موردی انتخاب میکند، زیرا خفاشها از اکولوکیشن (پژواکیابی با امواج فراصوت) برای درک محیط استفاده میکنند.
- او استدلال میکند که حتی اگر انسان تمام اطلاعات علمی درباره سیستم عصبی خفاش را بداند، باز هم نمیتواند تجربه ذهنیِ استفاده از اکولوکیشن را درک کند.
- این مثال نشان میدهد که تجربه اول شخص (تجربه ذهنی) (Subjective Experience) از دسترسِ علمِ سوم شخص (Objective Science) خارج است.
۳. نقد فیزیکالیسم و تقلیلگرایی
نیگل به طور خاص به نقد تقلیلگرایی (Reductionism) میپردازد:
- علم فیزیکالیستی تلاش میکند پدیده های ذهنی (مثل آگاهی) را به فرایندهای مغزی تقلیل دهد، اما نیگل معتقد است این رویکرد نمیتواند توضیح دهد که چرا و چگونه این فرایندها به تجربه های کیفی (Qualia) منجر میشوند.
- به عبارت دیگر، علم میتواند کارکرد (Function) مغز را توضیح دهد، اما نه احساسِ همراه آن را.
۴. کیفیت های ذهنی (Qualia) و شکاف توضیحی
- نیگل مفهوم Qualia (تجربه های کیفیِ منحصر به فرد، مثل احساس درد یا رنگ قرمز) را معرفی میکند.
- او استدلال میکند که Qualia ماهیتاً ذاتگرایانه (Intrinsic) و غیرقابل انتقال هستند.
- اینجا شکاف توضیحی (Explanatory Gap) مطرح میشود: چرا فرایندهای فیزیکی در مغز باید به تجربه های ذهنی خاصی منجر شوند؟
- مثلاً چرا فعالیت نورون های خاصی در مغز، احساس «قرمزی» را ایجاد میکند؟
۵. محدودیتهای تخیل و همدلی
نیگل میگوید انسانها حتی با تلاش برای تخیل یا همدلی نیز نمیتوانند تجربه خفاش را درک کنند:
- ما ممکن است تصور کنیم خفاش بودن چگونه است، اما این تصورات بازتاب دهنده تجربه واقعی خفاش نیستند.
- این محدودیت، ناشی از تفاوت های ریشهای در سیستم ادراکی و زیستی انسانها و خفاشهاست.
۶. پیامدهای فلسفی
نیگل نتیجه میگیرد که آگاهی یک مسئله حل نشده برای علم و فلسفه است:
- تا زمانی که نتوانیم تجربه های ذهنی را در چارچوب عینی توضیح دهیم، درک کامل آگاهی غیرممکن خواهد بود.
- او پیشنهاد میکند که شاید نیاز به یک انقلاب مفهومی در فلسفه ذهن داشته باشیم تا بتوانیم این شکاف را پر کنیم.
۷. پاسخ به احتمالات مخالف
نیگل به برخی انتقادات پیش بینی شده پاسخ میدهد:
- مثلاً اگر کسی بگوید «تجربه خفاش را میتوان با شبیه سازی های پیچیده درک کرد»، نیگل پاسخ میدهد که حتی با شبیه سازی هم، تجربه واقعیِ اولشخص انتقال نمی یابد.
- او تأکید میکند که علم عینی و تجربه ذهنی دو سطح جداگانه از واقعیت هستند.
مقاله نیگل نه تنها به مسئله خفاش ها محدود نمیشود، بلکه نشان میدهد که تجربه ذهنی هر موجود زنده (از جمله انسان) یک راز فلسفی است. این مقاله به یکی از پایه های اصلی بحث های فلسفه ذهن تبدیل شده و منتقدان زیادی را به چالش کشیده است، از جمله طرفداران فیزیکالیسم، کارکردگرایی (Functionalism)، و طبیعتگرایی.
https://www.sas.upenn.edu/~cavitch/pdf-library/Nagel_Bat.pdf
@philosophyofscience
صحبتهای سخنرانان کنفرانس کتاب اخلاق و وحی را درباره کتاب میتوانید در لینکهای زیر ملاحظه کنید:
صحبتهای رابرت آودی
https://m.youtube.com/watch?v=yizyPujwVeg
صحبتهای لارا بوشک
https://m.youtube.com/watch?v=ICvQAO_I6aI
صحبتهای عمران آیجز
https://youtu.be/GoYNVl73HM4?si=ysZcMLbdY2Hkxvol
صحبتهای فربد اخلاقی
https://m.youtube.com/watch?v=23V6XX7e-uQ
@philosophyofscience
💥صوت اولین نشست از مجموعه جلسات فلسفه هوش مصنوعی، با ارائه دکتر کاظم فولادی قلعه و موضوع «چیستی و تاریخچه #هوش_مصنوعی»
📍دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران
📅 سهشنبه ۲۳ آبان
@PhilMind
@philosophyofscience
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️ تبیینهای تکاملی سیستمهای هوش مصنوعی و دلالتهای الهیاتی آن
🗣 توسط: سیدحسن حسینی (دانشگاه شریف)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، اول اسفند 1402
@PhilMind
@philosophyofscience
نقش شانس در انتخاب طبیعی از دیدگاه جان بیتی
مهدی دزفولی
جان بیتی (John Beatty) فیلسوف علمی است که در زمینههای فلسفه زیستشناسی و بهویژه نظریه انتخاب طبیعی کار کرده است. او در مورد نقش شانس در نظریه انتخاب طبیعی نظرات جالبی ارائه کرده. بیتی معتقد است که شانس (یا تصادف) نقش مهمی در فرآیند انتخاب طبیعی ایفا میکند، اما این نقش را باید بهدقت و ظرافت تعریف و محدود کرد.
نظرات جان بیتی درباره نقش شانس در انتخاب طبیعی:
1. تصادف در سطح جهشها: بیتی تأکید میکند که جهشهای ژنتیکی که Variation (تنوع) در جمعیتها ایجاد میکنند، ذاتاً تصادفی هستند. این جهشها بهصورت تصادفی رخ میدهند و لزوماً جهتدار یا هدفمند نیستند. این تصادفیبودن در سطح ژنتیکی، پایهای برای انتخاب طبیعی فراهم میکند.
2. انتخاب طبیعی بهعنوان فرآیند غیرتصادفی: با این حال، بیتی خاطرنشان میکند که انتخاب طبیعی خود یک فرآیند غیرتصادفی است. پس از ایجاد Variation (تنوع) از طریق جهشهای تصادفی، انتخاب طبیعی بهصورت غیرتصادفی عمل میکند و آن دسته از ویژگیهایی را که برای بقا و تولیدمثل موفقتر هستند، ترجیح میدهد. بنابراین، شانس در مرحله ایجاد Variation نقش دارد، اما انتخاب طبیعی بهعنوان یک فرآیند جهتدار عمل میکند.
3. شانس در سطح محیطی: بیتی همچنین به نقش شانس در تغییرات محیطی اشاره میکند. تغییرات محیطی میتوانند تصادفی باشند و بر جهت انتخاب طبیعی تأثیر بگذارند. برای مثال، یک تغییر ناگهانی در محیط (مانند یک فاجعه طبیعی) میتواند بهصورت تصادفی بر بقای برخی از گونهها تأثیر بگذارد.
4. تأثیر شانس بر تاریخ تکاملی: بیتی بر این نکته تأکید میکند که تاریخ تکاملی تا حدی تحت تأثیر شانس است. اگر رویدادهای تصادفی خاصی در گذشته رخ نمیدادند، مسیر تکامل میتوانست کاملاً متفاوت باشد. این ایده بهعنوان "تاریخمندی" (Historicity) در تکامل شناخته میشود.
5. تفاوت بین شانس و بیهدفی: بیتی تمایز مهمی بین شانس (Chance) و بیهدفی (Purposelessness) قائل میشود. او استدلال میکند که حتی اگر شانس در تکامل نقش داشته باشد، این بهمعنای بیهدفبودن فرآیند تکامل نیست. انتخاب طبیعی میتواند بهصورت غیرتصادفی و جهتدار عمل کند، حتی اگر برخی از عوامل تصادفی در آن دخیل باشند.
جان بیتی نقش شانس را در نظریه انتخاب طبیعی بهعنوان یک عامل مهم اما محدود میداند. شانس در سطح جهشها و تغییرات محیطی نقش دارد، اما انتخاب طبیعی بهعنوان یک فرآیند غیرتصادفی عمل میکند و جهتدار است. بهعقیده او، درک این تعامل بین شانس و انتخاب طبیعی برای فهم کامل نظریه تکامل ضروری است.
#فلسفه_زیست_شناسی
#تکامل
@philosophyofscience