مطالب فلسفه تحلیلی و فلسفه علم این کانال تلاشی برای عمومی کردن علم در جامعه ایرانی است. برای ارتباط با Admin با آیدی @mmasiha و درج تبلیغات میتوانید با کانال @adsphilosophy در ارتباط باشید.
جلسه دوم- متافیزیک تحلیلی دکتر مروارید، حجم کم
پژوهشکده فلسفه تحلیلی
آبان ۱۳۹۸
@philosophyofscience
وقتی بازار درخشید!
🌙در مورد تبلیغات و تغییر لوگوی برندهای جهانی در ماه مبارک، زیاد شنیدهایم، امّا تا بحال کمتر به نحوه بازنمایی آنها از این ماه پرداخته شدهاست.
▶️در کلیپ فوق با نگاهی عمیقتر، زمینههای مشترکی را دراین #تبلیغات میجوییم که هم روایت جهانی از ماه #رمضان را میسازند و هم مخاطبان یک #برند غیر مذهبی را چند برابر میکنند...
🛶هدی را برای سفر در دنیای فرهنگورسانه دنبال کنید:👇🏾👇🏼👇
@Hodaacademy
نه رقابت کامل،
و نه همکاری مطلق
در دفاع از نظام بازار آزاد، یا از سوسیالیسم، اشتراکی وجود دارد زیرا طرفداران هر دو سوی طیف راست و چپ دعوی واحدی دارند: اینکه اگر رقابت را آزاد گذاریم، یا در سوی مقابل اگر رقابت را به نفع همکاری کنار نهیم، وضعیت جامعه در درازمدت بهتر خواهد شد.
نتایج پژوهشی که به تازگی در مؤسسه فناوری ماساچوست و دانشگاه زوریخ انجام و منتشر شده از طرفداران هر دو سوی طیف راست و چپ دعوت میکند در اندیشههای خود بازنگری کنند. این پژوهش به واقع فراتر از یک دادهی علمی معمولیست زیرا همزمان هر دو سوی طیف طرفداران رقابت افراطی و همکاری افراطی را نقد میکند و بنابراین نقش مهمی در نقد ایدئولوژهای سیاسی و اقتصادی رایج دارد.
پژوهش ابزار برنامهریزی نوینی را معرفی میکند که به نهادهای مستقل در تصمیمگیری پیرامون سرمایهگذاری در پروژههای مشترک یاری میرساند. این ابزار با تلفیق هوشمندانه رقابت و همکاری، چارچوبی عرضه میکند که به متصدیان سامانههای حمل و نقل و سایر بخشها امکان میدهد تا با اتخاذ رویکردی راهبردی، منافع جمعی را حداکثر ساخته و به نتایج بهتری دست یابند.
در کلانشهرهای بزرگ در غرب، معمولاً چندین سامانه قطار مجزا وجود دارد که از خطوط درونشهری تا قطارهای منطقهای را شامل میشوند. چگونه رقابت میان این سامانهها را مدیریت کنیم؟ احتمالاً طرفداران بازار آزاد خواهند گفت که بهترین راه عدم مداخله است و باید اجازه داد که سامانهها رقابت کنند تا به تعادلی برسند. در مقابل طرفداران رویکردهای چپ پیشنهاد میکنند که ادغام آنها در یک سامانهی واحد میتواند تعارض منافع صاحبان شرکتها را به نفع مسافران از بین ببرد و در نتیجه به نفع اکثریت مردم خواهد بود. هر دو سوی طیف نیز ممکن است استدلالهای پیشینی خوبی در دفاع از نظرات خود مطرح کنند و به نحوی گزینشی با اشاره به بخشهایی از شواهد تجربی برآمده از اقتصاد در نقاط مختلف جهان اشاره کنند. اما پژوهش کنونی تلاشی بوده است برای آزمودن مستقیم دعوی دو سوی طیف.
بنابراین پرسش اصلی پژوهش این است: در طراحی و توسعهی شبکههای قطار و مترو، آیا متصدیان باید به صورت مستقل عمل کرده و صرفاً به دنبال بهینهسازی منافع خود باشند، یا آنکه باید بهطور کامل با یکدیگر همکاری نموده و منافع شخصی را در راستای اهداف مشترک قربانی کنند؟ پاسخ نهایی مقاله آن است که هیچیک از این دو رویکرد افراطی در دنیای واقعی کارآمد نیست.
پژوهشگران ابزاری برای برنامهریزی طراحی کردند که رویکردی میانه را اتخاذ میکند. این ابزار با بهرهگیری از نظریهی بازیها (راهحل مذاکره)، چارچوبی را ارائه میدهد که به متصدیان اجازه میدهد تا به صورت راهبردی تصمیم بگیرند چه زمان و چگونه با یکدیگر همکاری نمایند. ویژگی برجستهی این چارچوب، در نظر گرفتن سازوکارهای سرمایهگذاری مشترک و تقسیم سود است. این سازوکارها به ذینفعان کمک میکنند تا پروژههای زیرساختی مشترکی را شناسایی کنند که سرمایهگذاری در آنها با مشارکت سایر اپراتورها، منافع جمعی را به حداکثر میرساند.
به بیان دقیقتر، این ابزار به متصدیان حمل و نقل، دولتها، سازمانهای مرتبط و شرکتها کمک میکند تا ۱. زمان مناسب برای آغاز همکاری را تعیین کنند؛ ۲. میزان بهینهی سرمایهگذاری در پروژههای مشارکتی را مشخص نمایند؛ ۳. روش عادلانهای برای تقسیم سودهای حاصل از پروژههای مشترک اتخاذ کنند؛ ۴. پیامدهای احتمالی خروج از مذاکرات همکاری را ارزیابی کنند.
ایدهای برای جایگزینی راست و چپ
اصلیترین نکتهی پژوهش آن است که گاهی سرمایهگذاری در رقیب میتواند به نفع سرمایهگذار تمام شود. این رویکرد به ظاهر متناقض، در واقعیت میتواند با ایجاد ارزش افزوده و منافع متقابل، به سود همهی طرفهای درگیر، از جمله به سود مصرفکنندگان منجر شود، بعلاوه آنکه آلودگی محیط زیست نیز کاهش مییابد!
نتایج نشان داد که رویکرد نیمههمکارانه، بالاترین بازدهی را برای همهی ذینفعان به همراه دارد. به عنوان مثال، در یک سناریو، سرمایهگذاری مشترک ۵۰ درصدی در پروژههای زیرساختی، بازدهی را به حداکثر رساند. در سناریوی دیگر، سرمایهگذاری اولیه ۳.۳ درصدی در یک پروژه چندساله، منجر به بهبود ۳۰ درصدی در افزایش درآمد، کاهش هزینه مشتری و کاهش آلودگی شد.
این نتایج نشان میدهد که سرمایهگذاری اولیه اندک در همکاری، میتواند مزایای بلندمدت قابل توجهی به همراه داشته باشد. همچنین، در شبکههای واقعیتر با مناطق ناهمگون، نتایج به مراتب بهتری حاصل شد.
سیاستگذاری مبتنیبرشواهد دعوتیست به اینکه دادههای علمی را به جای ایدئولوژیهای سیاسی و اقتصادی بنشانیم. اما همهی شواهد و دادهها در یک سطح نیستند. شواهدی مانند این پژوهش راهنمایی تجویزی در اختیار مینهند که باید جایگزین ایدئولوژیهای اقتصادی و سیاسی سنتی شود.
هادی صمدی
@evophilosophy
شناخت جان سرل، بخش دوم
مهدی دزفولی
در ادامه بخش اول درباره شناخت آرا و نظرات جان سرل به خصوص در حوزه فلسفه ذهن به بخش های بعدی نظرات او اشاره میشود:
4. نظریه آگاهی (Theory of Consciousness)
- سرل معتقد است که آگاهی یک ویژگی ذاتی و غیرقابل تقلیل از مغز است. او استدلال میکند که آگاهی یک پدیده ذهنی است که به طور مستقیم از فعالیتهای عصبی مغز ناشی میشود. او این ایده را با عنوان "طبیعتگرایی زیستشناختی" مطرح میکند و بر این باور است که آگاهی یک ویژگی ذاتی سیستمهای بیولوژیکی خاص است.
5. نقد کارکردگرایی (Functionalism)
- سرل کارکردگرایی را نیز مورد انتقاد قرار میدهد، که معتقد است حالات ذهنی را میتوان بر اساس نقش کارکردیشان در سیستمهای مختلف تعریف کرد. او استدلال میکند که کارکردگرایی نمیتواند ماهیت ذاتی آگاهی و تجربههای ذهنی را توضیح دهد.
6. نظریه کنش گفتاری (Speech Act Theory)
- اگرچه این نظریه بیشتر در حوزه فلسفه زبان مطرح شده است، اما سرل در این زمینه نیز تأثیرگذار بوده است. او معتقد است که زبان تنها یک ابزار برای انتقال اطلاعات نیست، بلکه یک ابزار برای انجام کنشهای مختلف است. این ایدهها نیز به طور غیرمستقیم بر فلسفه ذهن تأثیر گذاشتهاند.
7. نقد فیزیکالیسم (Physicalism)
- سرل فیزیکالیسم را نیز مورد انتقاد قرار میدهد، که معتقد است همه چیز در نهایت فیزیکی است. او استدلال میکند که فیزیکالیسم نمیتواند ماهیت ذهنی آگاهی را توضیح دهد، زیرا آگاهی یک ویژگی ذاتی و غیرفیزیکی است که از فرآیندهای فیزیکی مغز نشأت میگیرد.
جان سرل با ارائه نظریات خود، به ویژه با استدلال اتاق چینی و طبیعتگرایی زیستشناختی، تأثیر عمیقی بر فلسفه ذهن گذاشته است. او به طور کلی معتقد است که آگاهی و حالات ذهنی محصولات طبیعی و زیستشناختی مغز هستند، اما این به معنای تقلیلگرایی نیست. سرل به دنبال ارائه یک دیدگاه متعادل است که هم به ماهیت فیزیکی مغز و هم به ویژگیهای ذهنی آگاهی توجه کند.
@philosophyofscience
علم و صلح
معمولاً از آخرین دستاوردهای علم و تکنولوژی در ساخت ادوات جنگی بهره گرفته میشود. این سادهترین ارتباطی است که میان علم و جنگ به نظر میرسد.
در جهت مقابل، در این نشست خواهم گفت که چرا و چگونه در اطاقهای تصمیمگیری در مورد جنگ و صلح باید از آخرین دادههای علوم شناختی و زیستشناسی تکاملی بهره گرفت و چگونه چنین بهرهای راه را بر صلح بیشتر میگشاید. علوم میتوانند منادی صلح باشند.
روز دوم همایش، پنجشنبه ۹ اسفند، نشست دوم، ساعت ۱۱ و نیم تا ۱۳
اطلاعات بیشتر:
/channel/ipsan/5903?single
هادی صمدی
@evophilosophy
نظرات پیتر هکر در حوزه فلسفه ذهن و فلسفه زبان
مهدی دزفولی
پیتر هکر (Peter Hacker) فیلسوف مطرح و شناخته شده بریتانیایی است که در حوزههای فلسفه ذهن و فلسفه زبان صاحب نظر و صاحب مقالات متعدد است. هکر بیشتر بهخاطر همکاریهایش با جان سرل (John Searle) و انتقاداتش از رویکردهای رایج در فلسفه ذهن، مانند نظریههای کاهشگرایانه و دوگانهگرایانه، شناخته میشود، اما در ایران کمتر درباره او نظرات صحبت شده است.
تفسیر پیتر هکر از فلسفه ذهن
پیتر هکر رویکردی تحلیلی و مفهومی به فلسفه ذهن دارد. او معتقد است که بسیاری از مشکلات و سوءتفاهمها در فلسفه ذهن ناشی از استفاده نادرست از مفاهیم و زبان است. هکر بهویژه منتقد رویکردهای علمیگرایانهای است که سعی دارند پدیدههای ذهنی را صرفاً بر اساس فرآیندهای فیزیکی یا عصبی توضیح دهند. در واقع نقد هکر به این رویکرد نقد صریح و بی پروایانه است.
اما ایدههای کلیدی هکر در حوزه فلسفه ذهن چیست؟
انتقاد از دوگانهگرایی و کاهشگرایی:
هکر معتقد است که دوگانهگرایی (مانند نظریه دکارتی) و کاهشگرایی (مانند نظریههای علمیگرایانه) هر دو دچار سوءتفاهمهای مفهومی هستند. او استدلال میکند که ذهن و بدن نه دو چیز کاملاً جداگانهاند و نه میتوان یکی را به دیگری تقلیل داد. پس چه باید کرد؟
بهجای اینها، هکر پیشنهاد میکند که باید به رابطه مفهومی بین ذهن و بدن توجه کنیم.
تمرکز بر زبان و مفاهیم:
هکر بر این باور است که بسیاری از مشکلات فلسفه ذهن ناشی از سوءاستفاده از زبان است. او معتقد است که فیلسوفان باید به دقت به مفاهیمی مانند "ذهن"، "آگاهی"، "تفکر" و "احساس" توجه کنند و از کاربرد نادرست آنها پرهیز کنند.
به عنوان مثال، او معتقد است که اصطلاحاتی مانند "مغز فکر میکند" یا "نورونها تصمیم میگیرند" از نظر مفهومی نادرست هستند، زیرا اینها ویژگیهای ذهن هستند، نه مغز یا نورونها.
نقد علوم اعصاب:
هکر بهطور خاص منتقد برخی از ادعاهای علوم اعصاب است که سعی دارند پدیدههای ذهنی را بهطور کامل بر اساس فعالیتهای مغزی توضیح دهند. او استدلال میکند که این رویکردها اغلب دچار "سوءتفاهمهای مفهومی" هستند و نمیتوانند ماهیت واقعی تجربه ذهنی را توضیح دهند.
تأکید بر ویتگنشتاین:
هکر تحت تأثیر فلسفه لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein) و در واقع یکی از طرفداران سرشناس و دو آتشه اوست و از روشهای تحلیلی او برای بررسی مفاهیم فلسفی استفاده میکند. او معتقد است که بسیاری از مشکلات فلسفه ذهن با تحلیل دقیق زبان و مفاهیم قابل حل هستند.
در واقع اگر بخواهیم نظرات هکر در حوزه فلسفه ذهن را خیلی خلاصه بیان کنیم باید بگوئیم: پیتر هکر با رویکردی تحلیلی و مفهومی به فلسفه ذهن میپردازد و معتقد است که بسیاری از مشکلات این حوزه ناشی از سوءاستفاده از زبان و مفاهیم است. او منتقد رویکردهای کاهشگرایانه و دوگانهگرایانه است و بر این باور است که باید به رابطه مفهومی بین ذهن و بدن توجه کرد. هکر همچنین منتقد برخی ادعاهای علوم اعصاب است و معتقد است که این علوم نمیتوانند بهتنهایی ماهیت تجربه ذهنی را توضیح دهند.
@philosophyofscience
خفاش بودن چگونه است؟
مهدی دزفولی
نیگل بحث خود را با این پرسش آغاز میکند:
«آیا میتوانیم بدانیم خفاش بودن چه حالتی دارد»؟
- او تأکید میکند که هر موجود زنده یک تجربه ذهنی منحصربه فرد دارد که با ابزارهای عینیِ علم (مثل زیست شناسی یا فیزیک) قابل تقلیل یا توصیف کامل نیست.
- این پرسش، بنیان نقد او به فیزیکالیسم (دیدگاهی که همه چیز، از جمله آگاهی را، با فرآیندهای فیزیکی توضیح میدهد) است.
۲. نمونه خفاش: ابزاری برای استدلال
نیگل خفاش را به عنوان مطالعه موردی انتخاب میکند، زیرا خفاشها از اکولوکیشن (پژواکیابی با امواج فراصوت) برای درک محیط استفاده میکنند.
- او استدلال میکند که حتی اگر انسان تمام اطلاعات علمی درباره سیستم عصبی خفاش را بداند، باز هم نمیتواند تجربه ذهنیِ استفاده از اکولوکیشن را درک کند.
- این مثال نشان میدهد که تجربه اول شخص (تجربه ذهنی) (Subjective Experience) از دسترسِ علمِ سوم شخص (Objective Science) خارج است.
۳. نقد فیزیکالیسم و تقلیلگرایی
نیگل به طور خاص به نقد تقلیلگرایی (Reductionism) میپردازد:
- علم فیزیکالیستی تلاش میکند پدیده های ذهنی (مثل آگاهی) را به فرایندهای مغزی تقلیل دهد، اما نیگل معتقد است این رویکرد نمیتواند توضیح دهد که چرا و چگونه این فرایندها به تجربه های کیفی (Qualia) منجر میشوند.
- به عبارت دیگر، علم میتواند کارکرد (Function) مغز را توضیح دهد، اما نه احساسِ همراه آن را.
۴. کیفیت های ذهنی (Qualia) و شکاف توضیحی
- نیگل مفهوم Qualia (تجربه های کیفیِ منحصر به فرد، مثل احساس درد یا رنگ قرمز) را معرفی میکند.
- او استدلال میکند که Qualia ماهیتاً ذاتگرایانه (Intrinsic) و غیرقابل انتقال هستند.
- اینجا شکاف توضیحی (Explanatory Gap) مطرح میشود: چرا فرایندهای فیزیکی در مغز باید به تجربه های ذهنی خاصی منجر شوند؟
- مثلاً چرا فعالیت نورون های خاصی در مغز، احساس «قرمزی» را ایجاد میکند؟
۵. محدودیتهای تخیل و همدلی
نیگل میگوید انسانها حتی با تلاش برای تخیل یا همدلی نیز نمیتوانند تجربه خفاش را درک کنند:
- ما ممکن است تصور کنیم خفاش بودن چگونه است، اما این تصورات بازتاب دهنده تجربه واقعی خفاش نیستند.
- این محدودیت، ناشی از تفاوت های ریشهای در سیستم ادراکی و زیستی انسانها و خفاشهاست.
۶. پیامدهای فلسفی
نیگل نتیجه میگیرد که آگاهی یک مسئله حل نشده برای علم و فلسفه است:
- تا زمانی که نتوانیم تجربه های ذهنی را در چارچوب عینی توضیح دهیم، درک کامل آگاهی غیرممکن خواهد بود.
- او پیشنهاد میکند که شاید نیاز به یک انقلاب مفهومی در فلسفه ذهن داشته باشیم تا بتوانیم این شکاف را پر کنیم.
۷. پاسخ به احتمالات مخالف
نیگل به برخی انتقادات پیش بینی شده پاسخ میدهد:
- مثلاً اگر کسی بگوید «تجربه خفاش را میتوان با شبیه سازی های پیچیده درک کرد»، نیگل پاسخ میدهد که حتی با شبیه سازی هم، تجربه واقعیِ اولشخص انتقال نمی یابد.
- او تأکید میکند که علم عینی و تجربه ذهنی دو سطح جداگانه از واقعیت هستند.
مقاله نیگل نه تنها به مسئله خفاش ها محدود نمیشود، بلکه نشان میدهد که تجربه ذهنی هر موجود زنده (از جمله انسان) یک راز فلسفی است. این مقاله به یکی از پایه های اصلی بحث های فلسفه ذهن تبدیل شده و منتقدان زیادی را به چالش کشیده است، از جمله طرفداران فیزیکالیسم، کارکردگرایی (Functionalism)، و طبیعتگرایی.
https://www.sas.upenn.edu/~cavitch/pdf-library/Nagel_Bat.pdf
@philosophyofscience
صحبتهای سخنرانان کنفرانس کتاب اخلاق و وحی را درباره کتاب میتوانید در لینکهای زیر ملاحظه کنید:
صحبتهای رابرت آودی
https://m.youtube.com/watch?v=yizyPujwVeg
صحبتهای لارا بوشک
https://m.youtube.com/watch?v=ICvQAO_I6aI
صحبتهای عمران آیجز
https://youtu.be/GoYNVl73HM4?si=ysZcMLbdY2Hkxvol
صحبتهای فربد اخلاقی
https://m.youtube.com/watch?v=23V6XX7e-uQ
@philosophyofscience
💥صوت اولین نشست از مجموعه جلسات فلسفه هوش مصنوعی، با ارائه دکتر کاظم فولادی قلعه و موضوع «چیستی و تاریخچه #هوش_مصنوعی»
📍دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران
📅 سهشنبه ۲۳ آبان
@PhilMind
@philosophyofscience
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️ تبیینهای تکاملی سیستمهای هوش مصنوعی و دلالتهای الهیاتی آن
🗣 توسط: سیدحسن حسینی (دانشگاه شریف)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، اول اسفند 1402
@PhilMind
@philosophyofscience
نقش شانس در انتخاب طبیعی از دیدگاه جان بیتی
مهدی دزفولی
جان بیتی (John Beatty) فیلسوف علمی است که در زمینههای فلسفه زیستشناسی و بهویژه نظریه انتخاب طبیعی کار کرده است. او در مورد نقش شانس در نظریه انتخاب طبیعی نظرات جالبی ارائه کرده. بیتی معتقد است که شانس (یا تصادف) نقش مهمی در فرآیند انتخاب طبیعی ایفا میکند، اما این نقش را باید بهدقت و ظرافت تعریف و محدود کرد.
نظرات جان بیتی درباره نقش شانس در انتخاب طبیعی:
1. تصادف در سطح جهشها: بیتی تأکید میکند که جهشهای ژنتیکی که Variation (تنوع) در جمعیتها ایجاد میکنند، ذاتاً تصادفی هستند. این جهشها بهصورت تصادفی رخ میدهند و لزوماً جهتدار یا هدفمند نیستند. این تصادفیبودن در سطح ژنتیکی، پایهای برای انتخاب طبیعی فراهم میکند.
2. انتخاب طبیعی بهعنوان فرآیند غیرتصادفی: با این حال، بیتی خاطرنشان میکند که انتخاب طبیعی خود یک فرآیند غیرتصادفی است. پس از ایجاد Variation (تنوع) از طریق جهشهای تصادفی، انتخاب طبیعی بهصورت غیرتصادفی عمل میکند و آن دسته از ویژگیهایی را که برای بقا و تولیدمثل موفقتر هستند، ترجیح میدهد. بنابراین، شانس در مرحله ایجاد Variation نقش دارد، اما انتخاب طبیعی بهعنوان یک فرآیند جهتدار عمل میکند.
3. شانس در سطح محیطی: بیتی همچنین به نقش شانس در تغییرات محیطی اشاره میکند. تغییرات محیطی میتوانند تصادفی باشند و بر جهت انتخاب طبیعی تأثیر بگذارند. برای مثال، یک تغییر ناگهانی در محیط (مانند یک فاجعه طبیعی) میتواند بهصورت تصادفی بر بقای برخی از گونهها تأثیر بگذارد.
4. تأثیر شانس بر تاریخ تکاملی: بیتی بر این نکته تأکید میکند که تاریخ تکاملی تا حدی تحت تأثیر شانس است. اگر رویدادهای تصادفی خاصی در گذشته رخ نمیدادند، مسیر تکامل میتوانست کاملاً متفاوت باشد. این ایده بهعنوان "تاریخمندی" (Historicity) در تکامل شناخته میشود.
5. تفاوت بین شانس و بیهدفی: بیتی تمایز مهمی بین شانس (Chance) و بیهدفی (Purposelessness) قائل میشود. او استدلال میکند که حتی اگر شانس در تکامل نقش داشته باشد، این بهمعنای بیهدفبودن فرآیند تکامل نیست. انتخاب طبیعی میتواند بهصورت غیرتصادفی و جهتدار عمل کند، حتی اگر برخی از عوامل تصادفی در آن دخیل باشند.
جان بیتی نقش شانس را در نظریه انتخاب طبیعی بهعنوان یک عامل مهم اما محدود میداند. شانس در سطح جهشها و تغییرات محیطی نقش دارد، اما انتخاب طبیعی بهعنوان یک فرآیند غیرتصادفی عمل میکند و جهتدار است. بهعقیده او، درک این تعامل بین شانس و انتخاب طبیعی برای فهم کامل نظریه تکامل ضروری است.
#فلسفه_زیست_شناسی
#تکامل
@philosophyofscience
فراز و فرود هوش مصنوعی ۲
🚩 در اواسط دهه 1980 حداقل چهار گروه مختلف، نوعی #الگوریتم_یادگیری را بازتولید کردند که اولینبار در 1969 پایهگذاری شده بود. این الگوریتم برای بسیاری مسائل #یادگیری_ماشین و انتشار گسترده نتایج در مجموعه پردازش توزیعشده موازی (Parallel Distributed Processing) بکار گرفته شد که موجب شور و هیجان فراوان گردید.
این مدلهای هوش که «پیوندگرا: Connectionist» خوانده میشوند، بعنوان رقیب مستقیم برای دو مدل نمادی (که توسط نوِل و سیمون ارتقاء یافت) و رویکرد منطقی (که بوسیله مککارتی و دیگران مطرح شد) تلقی میگردید.
🚩 شاید واضح بنظر برسد که انسانها نیز در برخی سطوح با دستکاری نمادها کار میکنند، اما طرفداران پیوندگرایی میپرسیدند آیا دستکاری نمادها هیچ نقش تبیینی واقعی در مدلهای جزئیشده شناخت دارد؟
این سؤال بدون پاسخ باقی مانده بود، هرچند دیدگاه اخیر این است که رویکردهای نمادین و پیوندگرا، مکمل همدیگر - و نه در رقیب با هم – هستند.
🚩 با جداسازی #هوش_مصنوعی از رویکرد دیجیتال، تحقیق در شبکههای نورونی مدرن به دو حوزه تقسیم شد که یکی با خلق ساختار مؤثر شبکه و الگوریتمها و ویژگیهای ریاضیاتی آنها سروکار داشت، و دیگری با مدلسازی دقیق ویژگیهای مجموعه نورونهای واقعی.
دیگر مشخص شده بود مسائلی که ما فکر میکردیم مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی آبرومندانه شطرنج گرفته تا استدلال در علوم مختلف، آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً میتوانستند نتایج رضایتبخشی را در این زمینهها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارتهایی بود که هر بچه پنجساله هم داراست؛ مثل بیان تفاوت بین یک سگ و یک گربه، یا درک یک کارتون انیمیشینی.
🚩 اواسط دهه 90 شاهد نفوذ سیستمهایی در مؤسسات مالی بودیم که از تکنیکهای قدرتمند آماری و انطباقی استفاده میکردند. نه تنها فروشگاههای بزرگ توسط شبکههای کامپیوتری مدیریت میشدند، بلکه عمده تصمیمات خرید و فروش نیز بوسیله برنامههای نرمافزاری که بنحوی فزاینده شامل مدلهای پیچیده دادوستد بودند، گرفته میشد.
🚩 با نقش مهم و روزافزون ماشینهای هوشمند در تمامی جنبههای زندگی امروزه (نظامی، پزشکی، اقتصادی، مالی، سیاسی)، عجیب است کسی در اینباره تردید داشته باشد که: «چه اتفاقی با هوش مصنوعی رخ داده است»؟
اگر تعریف ما از AI شبیه تعاریف امثال اِلین ریچ (Elaine Rich) باشد که هوش مصنوعی را معادل ماشینهایی میداند که «اعمالی را به انجام میرسانند که فعلاً افراد انسانی در انجام آنها بهتر هستند»، باید اذعان کرد که حوزه AI به موفقیتهای بزرگی دست یافته و آینده روشنتری را هم نوید میدهد.
🚩 اما اگر علاوه بر جنبه کارکردی که بر یکسری خروجیهای از سنخ داده و رفتار و گفتار تکیه دارد، جنبه پدیداری و سابجکتیو هوش و آگاهی نیز مدنظر باشد، ماجرا کاملا فرق میکند.
رویکردهای معاصر #بدنمندی (#Embodiment) و #پیوندگرایی (#Connectionism) هرچقدر که در ارائه رفتارها و کارکردهای ایدهآل یا شبیه انسان، پیشرفت داشتهاند، اما اساسا برای تولید و توسعه عالَم درونی و #آگاهی_پدیداری در ماشینها تاسیس نشدهاند.
🚩 امروزه البته بسیاری از مهندسان علوم کامپیوتر اصلا کاری با ساخت جنبه اولشخص و #تجربه_پدیداری در ماشینها ندارند و صرفا بر توسعه #هوش_مصنوعی_ضعیف تمرکز دارند؛ هوشی که البته در تسهیل و تحول زندگی بشر میتواند نقشی بسیار اساسی ایفا نماید و کارکردهای مهمی را به منصه ظهور رساند.
اما بنظر میرسد چشمانداز #هوش_مصنوعی_قوی که توسط لیدرهای این حوزه از اواسط قرن بیستم نوید داده میشد و همچنان از سوی برخی مهندسان و نظریهپردازان دنبال میشود، قابلیت تحقق در قالب رویکردهای رایج را ندارد.
و این البته بمعنای عدم امکان علیالاصول تحقق چشمانداز مذکور از هیچ طریق دیگر نیست.
@PhilMind
@philosophyofscience
دستاوردهای داروین برای علم چه بود؟
داروین چگونه با ارائهی فهم جدیدی از تکامل و فرگشت موجودات زنده توانست نگرش جدیدی در شناخت ما از جهان طبیعت ایجاد کند؟
در این گفتگو به این سوالات پاسخ دادم و همچنین به سه کتاب بسیار جالب درباره ی تکامل موجودات زنده، فرگشت انسان و شامپانزه نگاه کوتاهی انداختم.
✔️همچنین تفاوت ادعای مستند در علم و داستانهای افسانهها را بیشتر بررسی کردم
این ویدئو به مناسبت گرامی داشت روز چارلز داروین تهیه شده است.
سروش سارابی
https://youtu.be/xdBelOIx-R0
@daneshagahi
@philosophyofscience
فراز و فرود هوش مصنوعی ۱
🚩 #هوش_مصنوعی از این ایده جذاب که در کنفرانس دارموث (۱۹۵۶) بیان گردید، آغاز شد: مغز میتواند بمثابه یک #پردازشگر_اطلاعات، لحاظ شود. کامپیوتر، مثالی از یک پردازشگر اطلاعات است؛ ولی مفهوم پردازشگر اطلاعات، وسیعتر است.
دیدگاه #پردازش_اطلاعات، چشمانداز جدیدی را درباره #مغز ایجاد کرد؛ نورونها یا #شبکه_نورونی بعنوان دستگاههایی لحاظ میگردند که قادر به حفظ و انتقال اطلاعات هستند.
جالب است که شیفت از دیدگاه الکتریکی – بیوشیمیایی به دیدگاه پردازش اطلاعات، همزمان با تغییر در سایر حوزههای زیستشناسی اتفاق افتاد و بطور خاص زیستشناسی ژنتیک و مولکولی کلید خورد که بر اطلاعات تأکید میکرد؛ بگونهای که ژنوم را بصورت یک برنامه در نظر میگرفت که بوسیله ماشین سلولی تفسیر میشود. دیدگاهی که امروزه غالب شده است.
🚩 هوش مصنوعی مستقیماً پرسش از پردازش اطلاعات نورونی را دنبال نمیکند؛ بلکه در موضع طراحی است. پرسش هوش مصنوعی اینست که: مغزهای زنده به چه نوعی از پردازش اطلاعات نیاز دارند تا رفتارهای هوشمندانه عجیبی که ما معمولاً در ارگانیسمهای زنده میبینیم را بروز دهند؟ مثلاً چه ساختارها و فرآیندهای اطلاعاتی لازم است تا چهره یک شخص را از جریان تصاویر بصری در کسری از ثانیه، بیرون بکشد؟ چه نوعی از پردازش اطلاعات ضرورت دارد تا یک جمله زبان طبیعی را با تمام ابهامات و ساختار نحوی پیچیدهاش، تجزیه کند و در قالب صحنه ادراک شده، تفسیر نماید؟ طرحی برای دستیابی به یک عملکرد تعاملی پیچیده، چگونه برنامهریزی و چطور اجرا و تنظیم میشود؟
🚩 مشاهدات نورونی و روانشناختی – تخیلات مغز، اختلالات مغز، تأثرات از سنّ و سال، و غیره – میتوانند به ما بگویند که بخشهای خاصی از مغز، درگیر وظایف شناختی اختصاصی هستند؛ ولی نمیتوانند بگویند چرا انواع ویژهای از پردازشها نیاز است؟ برای یافتن این پاسخ، باید فرآیندهای جایگزین را امتحان کرد (حتی اگر چنین فرآیندهایی در طبیعت اتفاق نمیافتند) و تأثیرات آنها را در عمل ببینیم.
🚩 دیدگاه پردازش اطلاعات، یک انقلاب حقیقی در مطالعات ذهن محسوب میشد. سالهای اولیه هوش مصنوعی، سرشار از موفقیتها در یک مسیر محدود بود. از همان ابتدا، محققان هوش مصنوعی از ابراز پیشبینیها درباره موفقیتهای آینده این حوزه، ابایی نداشتند. جملات ذیل که توسط هربرت سیمون در ۱۹۵۷ بیان شده، نمودی از فضای امیدوارانه آن دوره است:
«من نمیخواهم شما را شوکزده یا غافلگیر کنم. ولی به سادهترین روش میتوانم اینطور بگویم که الان در جهان، ماشینهایی وجود دارند که فکر میکنند، یاد میگیرند و خلق میکنند. علاوه بر این، توانمندی آنها برای انجام چنین کارهایی رو به افزایش است؛ تا اینکه در یک آینده نزدیک، طیف مسائلی که میتوانند مدیریت کنند، همسطح با طیف مسائلی باشد که ذهن انسانی، قادر به اداره آنهاست.»
🚩میتوان R1 را اولین سیستم کارشناسی موفق دانست که جنبه تجاری پیدا کرد و در شرکت تجهیزات دیجیتالی (Digital Equipment Corporation) بکار گرفته شد که تا ۱۹۸۶، سالیانه حدود ۴۰ میلیون دلار برای این شرکت، کاهش هزینه به همراه داشت.
دیگر تقریباً همه شرکتهای مهم امریکایی، گروه هوش مصنوعی خودشان را داشتند که در حال استفاده از یا تحقیق بر سیستمهای کارشناسی بودند.
صنعت هوش مصنوعی از حجم چند میلیون دلار در سال ۱۹۸۰ به میلیاردها دلار در ۱۹۸۸ رسید که شامل صدها شرکت ساخت سیستمهای هوشمند، سیستمهای بینایی، روباتها، و نرمافزار و سختافزار مخصوص این اهداف بود.
🚩 اما به زودی پس از آن دورهای فرارسید که «زمستان هوش مصنوعی» خوانده میشود؛ دورهای که کمپانیها بدلیل ناکامی در تحقق وعدههای خارقالعاده، به سقوط و افول کشیده شدند.
ادامه دارد ...
@PhilMind
@philosophyofscience
جلسه اول - متافیزیک تحلیلی دکتر مروارید، حجم کم
پژوهشکده فلسفه تحلیلی
آبان ۱۳۹۸
@philosophyofscience
موضوع سخنرانی:
از منظری تکاملی و شناختی چگونه میتوان از احتمال بروز جنگ کاست؟
هشتمین همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران
۹ اسفند ۱۴۰۳
خلاصه: سخنرانی کوتاهی است که در دو بخش، برمبنای دو نگاه تکاملی و شناختی، از دو دعوی در جهت کاهش احتمال جنگ دفاع میشود.
دعوی نخست. مطابق شواهد تجربی، افزایش انسجام درون گروهی از یکسو، و کاهش بیش از حد آن از سوی دیگر، راه را بر جنگ هموار میکند. به خلاف تصور شایع، افزایش انسجام عموما مطلوب نیست. تنوع موتور محرک تکامل است.
راهحل تکاملی: افزایش عبور و مرور میان کشورهای همسایه، مثلا از راه تجارت یا توریسم.
دعوی دوم. در سطح گروه تصمیمگیری نیز انسجام بالا مطلوب نیست. یکدستی زیاد در اطاقهای تصمیمگیری، رسیدن به تصمیماتی یکسویه را تسریع میکند.
راه حل مبتنی بر نظریه شناخت بدنمند: افزایش تنوع شناختی گروه با حضور زنان، اقلیتها، و معلولان و افزایش دادن تنوع سنی افراد حاضر در جلسه. همچنین آرایش نشستن یا ایستادن افراد در اطاق بر نوع تصمیم نهایی موثر است و نباید همفکران کنار هم بنشینند. محیط فیزیکی اطاق نیز بر تصمیم نهایی اثر دارد.
۱۴ دقیقه
هادی صمدی
@ipsan
@evophilosophy
🎗دیدگاه #همه_روان_دار_انگاری (#پنسایکیزم) نوعی #آگاهی و شعور را - ولو در حد پتانسیل آن - به تمامی موجودات هستی (از جمله جمادات) نسبت میدهد. طبق این دیدگاه، آگاهی را نیز باید همانند سایر ویژگیهای بنیادین که در علم فیزیک به رسمیت شناخته شده (مانند جرم، بار الکتریکی، نیروی الکترومغناطیس، گرانش، فضا – زمان)، یک ویژگی بنیادین در جهان دانست که قابل تبیین از طریق ویژگیهای دیگر نیست.
این دیدگاه فینفسه درباره ماهیت فیزیکی یا غیر فیزیکی بودن ویژگی آگاهی، خنثی است و آگاهی – بعنوان یک ویژگی بنیادین – میتواند غیر فیزیکی باشد؛ کما اینکه دیوید چالمرز – بعنوان یکی از مهمترین لیدرهای پنسایکیزم – چنین نظری دارد.
🎗در #فلسفه_اسلامی، آگاهی برای جمادات و حتی گیاهان، انکار شده و برای #تجرد_نفس ناطقه انسانی و نیز تجرد نفوس حیوانات، استدلالهایی ارائه شده است.
البته برخی محققان #حکمت_متعالیه، با استناد به عباراتی از #ملاصدرا، قول به وجود آگاهی در نباتات را نیز به وی نسبت دادهاند. اما بر اینکه جمادات در نظر #صدرالمتالهین – مانند سایر فیلسوفان صاحبنظر مسلمان - فاقد آگاهیاند، اتفاق نظر وجود دارد.
بدینترتیب همه رواندار انگاری – هرچند با #عرفان_اسلامی و نیز ظاهر برخی آیات قرآن که نحوهای شعور را به تمامی ذرات و موجودات زمین و آسمان نسبت میدهد، همخوانی دارد – طرفدار قابل توجهی در میان فیلسوفان مسلمان نداشته است.
🎗براساس دیدگاه ملاصدرا – که هماهنگ با نظر جمهور فلاسفه مسلمان نیز است - وجود علم در ماده و جسمانیات بدلیل غیبت هر جزء از اجزای دیگر و وجود مشوب به عدم اجزاء مادی، منتفی است (اسفار، ۱۹۸۱م، ج۳، صص۲۹۸ ـ ۲۹۷ / ج۶، ص۱۶۳).
ولی شاید بتوان مبانی حکمت متعالیه را برای تصدیق و تأیید پنسایکیزم بکار گرفت. آنجا که علم را مساوق وجود میداند، و وجود نیز بنحوی تشکیکی در تمامی مراتب عالم، تحقق و اصالت دارد، چه بسا باید چنین نتیجه گرفت که علم و شعور در تمام عالم وجود جاری است و البته همانند خود وجود، دارای مراتب شدت و ضعف است. بدینترتیب هر موجود (ولو جمادات) بسته به میزان بهره وجودی که دارد، واجد علم و آگاهی هم خواهد بود.
🎗جالب توجه آنکه خود ملاصدرا در جایی از #علم_النفس اسفار بدین مطلب تصریح کرده است (همان، ج ۸، ص ۱۶۴). برخی گفتهاند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد از باب همراهی با دیدگاه جمهور بوده است (که البته بلحاظ فلسفی، توجیه مقبولی نیست). علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش میکند برای تأیید وجود جنبهای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ چه اینکه مطابق نظر وی و مؤسس حکمت متعالیه، آگاهی و شعور را باید در سطح مجرد (غیر فیزیک) جستجو کرد.
🎗در هر حال این خوانش از حکمت متعالیه که نوعی سازگاری با پنسایکیزم را میرساند، با دیدگاه #حدوث_جسمانی نفس – که نفس مجرد و آگاهی را برآمده از سطح جسمانی میداند – متضاد خواهد بود؛ کما اینکه اساساً پنسایکیزم در برابر ایمرجنتیزم مطرح شد تا آگاهی را نه بمثابه ویژگی برآمده از شرایط خاصی در سطح ویژگیهای فیزیکی، بلکه بعنوان یک ویژگی بنیادین در جهان معرفی نماید. بدینترتیب طرفداران خوانش اخیرالذکر از ملاصدرا و علامه طباطبایی، باید بدنبال تبیینی برای سازگاری #حرکت_جوهری و حدوث جسمانی از یکسو (که آگاهی را برآمده از سطوح پیشین و ویژگیهای بنیادین جهان میداند)، با مساوقت علم و وجود از سوی دیگر (که علم و شعور را بنحوی بنیادین در تمام عالم هستی لحاظ میکند)، باشند.
@PhilMind
@philosophyofscience
آیندهی بشر چگونه خواهد بود؟ مغزهای کوچکتر؟ دوستان کمتر؟
روب بروکس، زیستشناس تکاملی، در مقالهای کوتاه به بررسی احتمال دگرگونی آیندهی بشر در دنیای هوش مصنوعی میپردازد. او به جای بازگویی سناریوهای آخرالزمانی رایج در مورد هوش مصنوعی، دیدگاه تکاملی را پیش میگیرد و تعامل انسان و هوش مصنوعی را به عنوان نیروی محرکهای برای انتخاب طبیعی و تغییرات تکاملی بلندمدت در نظر میگیرد.
بروکس معتقد است هوش مصنوعی را باید به عنوان یک «چشمانداز بوم شناختی» جدید از فناوریهای متنوع در نظر گرفت که میتواند به طور قابل توجهی محیط زیست فیزیکی، زیستشناختی، و اجتماعی انسان را تغییر دهد. این تغییرات محیطی به نوبهی خود میتوانند بر انتخاب طبیعی تأثیر گذاشته و مسیر تکامل انسان را شکل دهند. او با اشاره به مثال اهلی شدن گرگ به سگ، نشان میدهد که چگونه تعاملات انسان با گونههای دیگر میتواند بهطور ناخواسته ژنها و رفتارها را تغییر دهد. او این الگو را برای تعامل با هوش مصنوعی نیز صادق میداند.
کاهش اندازهی مغز و بار شناختی
بروکس به این نکته اشاره میکند که انسانها طی هزارههای اخیر شاهد کاهش اندازهی مغز بودهاند، که احتمالاً به دلیل برونسپاری حافظه و دانش به فرهنگ و نوشته است. او میگوید که هوش مصنوعی و قابلیت جستوجوی آنلاین دانش، ممکن است این روند را تسریع کرده و منجر به کوچکتر شدن بیشتر مغز انسان و تکیه بیشتر به هوش مصنوعی برای ذخیره و پردازش اطلاعات شود. او این تغییر را لزوماً منفی نمیداند و مزایایی مانند زایمان ایمنتر را برای مادر و نوزاد در نظر میگیرد.
روابط همیاری یا انگلی
بروکس رابطهی انسان و هوش مصنوعی را در قالب دو سناریوی «همیاری» یا «انگلی» بررسی میکند. در سناریوی همیاری، انسان و هوش مصنوعی از یکدیگر بهرهمند میشوند. هوش مصنوعی بار محاسباتی را کاهش داده و انسان از مزایای فزایندهی آن بهرهمند میشود. با این حال، او هشدار میدهد که رابطه همیاری میتوانند به رابطه انگلی تبدیل شوند. او مثال پلتفرمهای رسانههای اجتماعی را مطرح میکند که ابتدا به عنوان ابزاری مفید برای ارتباط آغاز شدند، اما اکنون بهطور فزایندهای توجه کاربران را به خود جلب کرده و زمان لازم برای تعاملات اجتماعی واقعی و حتی خواب را از آنها میگیرند. اگر هوش مصنوعی بتواند بهطور مؤثرتری توجه انسان را به خود جلب کند و احساسات منفی مانند خشم و مقایسهی اجتماعی را تحریک کند، این امر میتواند عواقب تکاملی داشته باشد. توانایی مقاومت در برابر جذابیت رسانههای اجتماعی و محرکهای خشم، ممکن است به یک ویژگی ارزشمند و قابل انتخاب طبیعی تبدیل شود.
صمیمیت مصنوعی و تغییر در روابط اجتماعی
رشد «صمیمیت مصنوعی»، یعنی فناوریهایی که رفتارهای اجتماعی انسان مانند دوستی و روابط صمیمی را تقلید میکنند، از دیگر حوزههای بررسی بروکس است. انسان از نظر تکاملی آمادگی تعامل اجتماعی با رایانه را ندارند و به طور طبیعی رفتارهای اجتماعی خود را به ماشین تعمیم میدهد، بهویژه زمانی که هوش مصنوعی از طریق متن، صدا یا ویدئو با او ارتباط برقرار میکند. درحالیکه این «دوست مجازی» احساسات واقعی ندارد، کاربر با آن طوری رفتار میکند که گویی احساس دارد. این «صمیمیت مصنوعی» ممکن است باعث شود نسلهای آینده احساس تنهایی کمتری بدون حضور انسان داشته باشند و به موجوداتی منزویتر تبدیل شوند.
تغییرات زیستی را جزئی نپنداریم
بروکس میگوید گمانهزنی دربارهی تغییرات ژنتیکی در مقایسه با اثرات فوری هوش مصنوعی بر زندگی افراد ممکن است کماهمیت به نظر برسد. با این حال، او با استناد به سخن رابرت مک آرتور، بوم شناس پیشگام، تأکید میکند که «برای یک دانشمند بدتر از اشتباه کردن، بیاهمیت بودن است». تغییرات تکاملی طی نسلهای متمادی میتواند ویژگیهای ارزشمند انسانی مانند دوستی، صمیمیت، ارتباطات، اعتماد و هوش را تغییر، یا حتی کاهش دهد، زیرا این ویژگیها دقیقاً همان مواردی هستند که هوش مصنوعی عمیقاً با آنها درگیر است. بروکس نتیجه میگیرد که این تغییرات تکاملی میتوانند در نهایت معنای «انسان بودن» را دگرگون کنند و تفکر در مورد این احتمالات حتی اگر دور از ذهن به نظر برسند، ضروری است.
نگاه تکاملی بروکس به جای ترس از نابودی انسان توسط هوش مصنوعی، بر تغییرات تدریجی و ناخواستهای تمرکز میکند که هوش مصنوعی ممکن است در ژنها، مغزها، رفتارها و ارزشهای اجتماعی ایجاد کند. مقاله دعوتیست برای تأمل بیشتر در مورد رابطهی در حال تحول انسان و هوش مصنوعی و عواقب تکاملی آن.
جهانی عجیب پیش روی ماست.
هادی صمدی
@evophilosophy
آزمایش فکری در فلسفۀ ذهن
🖋احمد لهراسبی
🚩 استفاده از #آزمایش_فکری (thought experiment) برای تقویت یا اثبات ادعا در مباحث فلسفی معاصر و از جمله در #فلسفه_ذهن کاملا رایج است، ولی میتوان استفاده از آزمایشهای فکری را در کار فیلسوفان تا گذشتۀ دور ردگیری کرد.
🚩 لایب نیتس برای رد دیدگاه لاک که میگوید در ملاک اینهمانی شخصی، جوهر هیچ نقشی ندارد، وضعیتی را دربارۀ دو کرۀ کاملاً مشابه به تصویر کشیده است؛ انسانهای ساکن این دو کره از حیث ظاهر و از حیث حالات آگاهی کاملاً اینهماناند؛ وی در پایان نتیجه گرفته است اگر جوهر نقشی در اینهمانی شخصی نداشته باشد، نمیتوان این اشخاص را از یکدیگر متمایز ساخت.
توماس رید نیز برای ابطال همین دیدگاه لاک، آزمایش فکری افسر شجاع را طراحی کرده است.
برخی دیگر از آزمایشهای فکری معروف در فلسفۀ ذهن بدین قرار است: اتاق چینی، استدلال معرفت، شهود پیوند، انتقال به دور و ... .
🚩 نیکولاس رشر در مقالهای با عنوان «آزمایش فکری در فلسفه پیشاسقراطی» استفاده از آزمایش فکری را تا دوران باستان به عقب بازمیگرداند.
او در تعریف آزمایش فکری مینویسد: تلاشی است برای بیرون کشیدن معلومات از فرآیند استدلالی فرضی که با استخراج نتایج یک فرضیه پیش میرود.
سپس اقسام آزمایش فکری را شرح میدهد. برخی از اقسام ذکر شده بدین قرار است: آزمایش فکری تبیینی، برهان خلف، آزمایش فکری شکاکانه، تمثیل و ... .
🚩 اشکال مهم رویکرد رشر گستردگی بیش از حد این تعریف است. به تعبیر مارتین بونزل در مقالۀ منطق آزمایشهای فکری: «بر اساس این دیدگاه، بسیاری از استدلالهای فلسفی، آزمایش فکری به حساب می آیند». حال آن که هدف از معرفی آزمایشهای فکری وارد کردن روشی جدید در مباحث فلسفی است. قرار است ما با استفاده از قوۀ تخیل خود به احکامی دربارۀ جهان واقعی برسیم. به عبارت دیگر در آزمایش فکری صرفاً با اندیشیدن دربارۀ سناریوهای تخیلی، دربارۀ جهان واقعی چیزی یاد میگیریم.
🚩 راشل کوپر در مقالۀ آزمایشهای فکری دربارۀ چیستی و کارکرد آزمایشهای فکری، دیدگاههای برخی از اندیشمندان را نقل و نقد کرده، سپس تبیین خود را دربارۀ آزمایشهای فکری ارائه کرده است. تبیین مورد نظر او آزمایشهای فکری را بسان مدلی از #جهانهای_ممکن معرفی میکند.
به نظر او آزمایشهای فکری مجموعهای از سؤالات «چه میشد اگر» به ما ارائه میدهند. ما به طور موقت جهان بینی خود را تنظیم میکنیم تا مدلی مطابق با پاسخ به این سؤالات «چه می شد اگر» بسازیم. در هنگام پاسخ دادن به سؤال «چه میشد اگر» با الهام از رفتار در موارد واقعی، پاسخ رفتار موارد خیالی را مییابیم. بدین ترتیب آزمایشهای فکری امکان یا عدم امکان یک موقعیت خاص را به ما نشان میدهند و یا پیامدهای نظریههای ما را دربارۀ جهان آشکار میکنند.
@PhilMind
@philosophyofscience
شناخت جان سرل، بخش اول
مهدی دزفولی
در بخش قبلی به همکاری های پیتر هکر با جان سرل و انتقاداتش از رویکردهای رایج در فلسفه ذهن مانند نظریه های کاهش گرایانه سخن گفتیم. اما جان سرل چه نظراتی دارد و در کنار پیتر هکر به عنوان کهنسال ترین فیلسوفان تحلیلی چرا مهم و تأثیرگذار هستند؟
جان سرل (John Searle) یکی از فیلسوفان برجسته در حوزه فلسفه ذهن است که نظریاتش تأثیر عمیقی بر این حوزه گذاشته است و در ایران برای علاقمندان به حوزه فلسفه تحلیلی چهره ای کاملا شناخته شده است. اما نظرات جان سرل چیست و چرا مهم است؟
1. اتاق چینی (Chinese Room Argument)
- این استدلال یکی از مشهورترین نظریات سرل است که در سال 1980 مطرح شد. سرل از این استدلال برای نقد نظریههای قوی هوش مصنوعی (Strong AI) استفاده کرد. او استدلال میکند که حتی اگر یک ماشین بتواند به گونهای برنامهریزی شود که به سوالات به زبان چینی پاسخ دهد، این به معنای درک واقعی زبان چینی یا داشتن ذهن نیست. سرل این ایده را با مثال یک فرد درون یک اتاق مطرح میکند که با استفاده از دستورالعملهای مشخص، پاسخهایی به زبان چینی تولید میکند، بدون اینکه معنای آنها را واقعا درک کند.
2. طبیعت گرایی زیستشناختی (Biological Naturalism)
- سرل معتقد است که پدیدههای ذهنی، مانند آگاهی و تفکر، محصولات طبیعی و زیستشناختی مغز هستند. او بر این باور است که ذهن و آگاهی از فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی مغز نشأت میگیرند، اما این به معنای تقلیلگرایی (Reductionism) نیست. به عبارت دیگر، سرل معتقد است که آگاهی یک ویژگی ذاتی و غیرقابل تقلیل از سیستمهای بیولوژیکی خاص است.
3. نقد دوگانهگرایی (Dualism) و رفتارگرایی (Behaviorism)
- سرل به شدت با دوگانهگرایی دکارتی (Cartesian Dualism) مخالف است، که ذهن و بدن را به عنوان دو جوهر جداگانه در نظر میگیرد. او همچنین رفتارگرایی (Behaviorism) را رد میکند، که معتقد است رفتارهای بیرونی تنها شاخصهای ذهن هستند. سرل معتقد است که این نظریهها نمیتوانند به طور کامل ماهیت ذهن و آگاهی را توضیح دهند.
ادامه دارد... .
@philosophyofscience
تکاملپذیری: چه افراد و جوامعی در آینده موفقترند؟
فرض کنید چند جمعیت مشابه از گونهای از موجودات زنده داریم. محیط برای همهی آنها در حال تغییر است. اما همهی جمعیتها به یک میزان با شرایط جدید تطابق پیدا نمیکنند و بنابراین بخت بقاء ندارند. برخی از این جمعیتها قابلیت بالاتری برای بقاء دارند و بهاصطلاح تکاملپذیری بیشتری دارند. تکاملپذیری توانایی جمعیتی از موجودات است که نه تنها تنوع ژنتیکی ایجاد میکنند، بلکه تنوع ژنتیکی سازگاریبخش ایجاد میکنند و در نتیجه از طریق انتخاب طبیعی تکامل پیدا میکنند.
پژوهش جدیدی نشان میدهد که در تکاملپذیری سرعت تغییرات محیطی نقش مهمی دارد. اگر محیط خیلی آهسته تغییر کند (مثلاً هر ۳۰۰ نسل)، موجودات به محیط ثابت عادت میکنند و تکاملپذیری کم میشود. اگر محیط خیلی سریع تغییر کند (مثلاً هر ۳ نسل)، اصلاً فرصتی برای سازگاری وجود ندارد. حالت بینابینی جالبتر است: تغییرات با سرعت متوسط (مثلاً هر ۳۰ نسل)، بهترین شرایط برای تکامل در دو مسیر تکاملپذیری است.
در پژوهش جدیدی با استفاده از برنامههای کامپیوتری، که در آن یک شبیهسازی از موجودات طی فرایندهای تکراری در حال تکامل بود، متوجه شدند که دو مسیر افزایش تکاملپذیری بهطور همزمان پدیدار میشوند و بهطور مشخص به سازگاری کمک میکنند. یک مسیر امکان انطباق سریع با محیطهای قبلی را فراهم میکند، در حالی که مسیر دیگر (نرخ جهش بالاتر) امکان انطباق سریع با محیطهای کاملاً جدید را فراهم میکند. این تصویر چندوجهی از تکامل به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه موجودات زنده با شرایط در حال تغییر برخورد میکنند و فرصتهای طبیعی برای نوآوری را سریع کشف میکنند. مثالی ساده:
فرض کنید کلونی باکتریها در معرضِ دورهایِ آنتیبیوتیک قرار میگیرد. اگر این دورههای مواجهه، با فاصلهی مناسب تکرار شوند، باکتریها همزمان دو استراتژی را یاد میگیرند: در گام اول ژنهای مقاومت به آنتیبیوتیکهای شناختهشده را حفظ میکنند؛ در گام دوم با افزایش نرخ جهش، آمادهی مقابله با آنتیبیوتیکهای کاملاً جدید میشوند.
موجودات در فضای ژنتیکی خود به مرز بین دو ویژگیِ سازگاریبخشِ به ظاهر متعارض (مثلاً مقاومت به گرما و سرما) نزدیک میشوند. این موقعیت به آنها اجازه میدهد با کمترین جهش، بین ویژگیهای مختلف جابهجا شوند؛ شبیه به ایستادن بر سر چهارراهی که به چند مسیر مختلف دسترسی دارد و بلافاصله با گرفتن نشانههایی از محیط مسیر مناسب انتخاب شود.
کاربست این داده در پیشبینی آیندهی تکاملی انسان
در هیچ دورانی از تاریخ تکاملی انسان تا این حد با شرایط غیرقابلپیشبینی مواجه نبودهایم. ابهام در جهان پیش رو، به سان ایستادن بر سر چهارراهی مهگرفته است. چه جوامعی و چه افرادی موفقتر مسیرهای بهینه را گزینش میکنند؟ دو استراتژی اصلی تکاملپذیری، دو پاسخ ظاهراً متعارض اما در واقع مکمل را برای این پرسش فراهم میکنند. یک. جوامع و افرادی که راهحلهای موفق گذشته را حفظ کردهاند. (زیرا جهان هر چقدر هم که بدیع باشد عناصر مهمی از گذشته را در خود حفظ میکند.) دو. جوامع و افرادی که با افزایش میزان تنوع، امکان راهحلهای بدیع را افزایش میدهند.
در سطح اجتماعی معنای این سخن آن است که جوامع که از یکسو میراث گذشته را حفظ کنند و از سوی دیگر تنوع نظرات را در سطح اجتماعی روا دارند موفقترند.
در سطح فردی، کسی در مسیر شکوفایی است که همانند گذشتگان ارتباطات جمعی و همگامی با طبیعت را حفظ کند، و همزمان، انعطاف شناختی خود را افزایش دهد.
نکتهی مهمی که باید به آن توجه شود این است که هر چه سرعت تغییرات بیشتر شود باید بر استراتژی دوم یعنی مجاز دانستن تنوع و افزایش انعطاف شناختی تأکید کرد. در جهان چندصد سال پیش نرخ تغییرات پایین بود و بنابراین سنت به تنهایی راهحلهای مواجهه با مسائل را داشت. در جهان کنونی، راه مانند گذشته روشن نیست و هم فرد و هم جامعه به نحوی مستمر بر سر چهارراههایی برای انتخاب مسیر قرار میگیرند.
توصیههایی برای والدین و معلمان
تأکید اصلی را باید بر افزایش انعطاف شناختی گذاشت.
مطابق این پژوهش خطر اصلی آنجاست که وقتی سرعت تغییرات به شدت بالا میرود دیگر هیچکدام از دو استراتژی کارساز نیستند. بنابراین گام نخست کاستن از سرعت تغییرات است.
بازگشت به برخی از شیوههای زیست گذشته، به ویژه افزایش ارتباط با دیگران در گروههای واقعی، و افزایش ارتباط با طبیعت میتواند جلوی سرایت سرعت بالای تغییرات تکنولوژیکی به سبک زندگی را بگیرد. سبک زندگی نسلهای بعدی تغییر خواهد کرد؛ اما اگر با سرعتی مهارشده موفق به ایجاد تغییرات مدیریتشده شویم احتمال سازگاری جوامع و افراد را افزایش میدهیم.
بازیهای گروهی در محیطهای طبیعی سادهترین راهکار پیش رو است. به دنبال راهکارهای عجیب نباشیم.
هادی صمدی
@evophilosophy
خفاش بودن چگونه است؟
مهدی دزفولی
مقاله ای با عنوان "خفاش بودن چگونه است" (What Is It Like to Be a Bat?) توسط فیلسوف آمریکایی، توماس نیگل (Thomas Nagel) در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. این مقاله یکی از مهمترین متون فلسفه ذهن و خودآگاهی محسوب میشود و بحث های بسیاری به راه انداخت. نیگل در این مقاله استدلال میکند که تجربه ذهنی (Subjective Experience) موجودات زنده، مانند خفاشها، برای انسانها به طور کامل قابل درک نیست، زیرا هر موجودی تنها از طریق سیستم ادراکی و زیستی خودش جهان را تجربه میکند و در واقع این تجربه یگانه است.
اگر بخواهیم کلیات مقاله را دسته بندی کنیم و نتایج آن را بگوییم میتوان به این موارد اشاره کرد:
1. ذات تجربه ذهنی:
نیگل معتقد است هر موجود زنده یک «چیستی» (Qualia) یا تجربه درونی منحصر به فرد دارد. مثلاً خفاشها با استفاده از امواج فراصوت (اکولوکیشن) محیط را درک میکنند، اما انسان هرگز نمیتواند دقیقاً بداند این تجربه از نگاه یک خفاش چگونه است، حتی اگر تمام اطلاعات علمی درباره مغز و رفتار خفاشها را بداند.
2. نقد فیزیکالیسم:
نیگل استدلال میکند که نظریه های فیزیکالیستی (که همه چیز را با قوانین فیزیکی توضیح میدهند) نمیتوانند تجربه ذهنی را به طور کامل توصیف کنند. علم ممکن است عملکرد مغز خفاش را تحلیل کند، اما نمیتواند به ما بگوید «احساسِ خفاش بودن» چگونه است.
3. مشکل آگاهی:
این مقاله به «مسئله دشوار آگاهی» (Hard Problem of Consciousness) اشاره دارد: چرا و چگونه فرایندهای فیزیکی در مغز به تجربه های ذهنی منجر میشوند؟ نیگل میگوید این شکاف توضیحی بین علم و تجربه ذهنی، یکی از عمیق ترین معماهای فلسفی است.
در مطلب بعدی به جزئیات مقاله اشاره خواهد شد.
@philosophyofscience
💥صوت دومین نشست از مجموعه جلسات فلسفه هوش مصنوعی، با ارائه دکتر مهدی همازاده ابیانه و موضوع «نظریههای #آگاهی در #هوش_مصنوعی»
📍دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران
📅 سهشنبه ۷ آذر
@PhilMind
@philosophyofscience
پنج باور نادرستی که مانع تغییرات مفیداند: خوانشی تکاملی
عموم انسانها خواهان تغییراند و عموماً در این مسیر شکست میخورند. استیون هیز، روانشناس شناختهشدهی حوزهی اَکت، اخیراً مقالهی کوتاهی در سایت روانشناسی روز منتشر کرده که در آن پنج باور نادرست را علت این ناکامی مراجعان خود میداند.
باور نادرست اول: تغییرات بلافاصله پس از تصمیمگیری رخ میدهند!
اما واقعیت این است که تغییر فرایندی تدریجی است و به صبر نیاز دارد. شکستها بخش طبیعی مسیرند.
باور نادرست دوم: برای تغییر باید اراده کنیم!
اما واقعیت این است که اراده محدودیتهای بزرگی دارد و تغییرِ مؤثر، مستلزم اصلاح محیط و ساخت تدریجی عادتهاست.
باور نادرست سوم: اقدام به تغییر نیازمند انگیزه بالاست!
اما انگیزه نوسانات زیادی دارد و محول کردن تغییر به برخورداری از انگیزه، به باقی ماندن در وضع کنونی میانجامد.
باور نادرست چهارم: درک یک مشکل (از جمله با کمک درمانگر) بهمعنای تغییر خودکار آن است!
اما بینش بدون اقدام بیفایده است.
باور نادرست پنجم: پیشرفت باید خطی باشد و عقبگرد بهمعنای شکست است!
اما پیشرفت عموماً غیرخطی است.
تبیینهای تکاملی ایجاد این باورهای نادرست
یک. مغز انسان برای واکنش فوری به تهدیدها (مثل فرار از خطر) یا بهرهبرداری سریع از فرصتها (مثل یافتن غذا) تکامل یافته است. این سیستمِ «پاداش فوری» در محیطهای نیاکان ما حیاتی بود، زیرا بقا به اقدامات آنی وابسته بود. امروزه سرعت تغییرات بسیار زیاد است و با سرعت تکاملِ مغز هماهنگ نیست.
دو. اراده (خویشتنداری)، برای مدیریت منابع محدود، مانند غذا، در محیطهای نامطمئن تکامل یافته است. مغز بهگونهای طراحی شده که از مصرف انرژی غیرضروری اجتناب کند. اما با وفور منابع انرژی در جهان امروز علت اصلی خویشتنداری از بین رفته است. بنابراین اراده از کارکرد اصلی خود در اجداد ما جدا شده و در کارکردهای نوین خود به خوبی عمل نمیکند. (جایگزین بهتری برای اراده تأکید بر اصلاح محیط (مثلاً حذف محرکهای وسوسهانگیز) و ساخت عادتها (خودکارسازی رفتارها) است.)
سه. در گذشتههای دور انگیزه در انسانهای اولیه بهصورت دورهای و وابسته به شرایط محیطی (مثل گرسنگی یا خطر) فعال میشده است. این نوسانهای انگیزشی برای بقا مفید بودند، زیرا انرژی را تنها در مواقع ضروری بسیج میکردند. در دنیای مدرن، انتظار انگیزهی پایدار غیرواقعی است، زیرا مغز ما برای پاسخ به محرکهای فوری تکامل یافته، نه برنامهریزیهای بلندمدت. (بنابراین، تغییر مؤثر، مستلزم ایجاد سیستمهایی است که حتی در نبود انگیزه (و از طریق عادتها یا قوانین شخصی) پایدار بمانند.)
چهار. در محیطزیست نیاکان، تشخیص خطر (مثلاً شناسایی یک شکارچی درنده) بلافاصله به اقدام منجر میشد. بنابراین، شناخت بدنمند تمایل دارد «درک مسئله» را با «حل مسئله» یکسان بپندارد. اما در مسائل پیچیدهی امروزی (مثل اضطراب یا سوءمصرف مواد)، درکِ مسئله لزوماً به اقدام تبدیل نمیشود، زیرا مغز بهطور غریزی برای مقابله با تهدیدهای فیزیکی (نه روانی) طراحی شده است. این شکاف بین شناخت و عمل، بازتابی از تفاوت بین نیازهای تکاملی و مسئلههای مدرن است.
پنج. طبیعت عموماً غیرخطی است. دورههای فراوانی و قحطی، موفقیت و شکست، بخشی از تجربهی تکاملی انسان بودند. مغز برای انعطافپذیری در برابر نوسانات محیطی سازگار شده است. ایدهی پیشرفت خطی محصول زیستن در جهان مدرن است و با واقعیت تکاملی ما در تضاد است. مغز بهگونهای تکاملیافته که با تغییرات غیرقابلپیشبینی کنار بیاید، بنابراین عقبگردها را نه بهعنوان شکست، بلکه بهعنوان بخشی طبیعی از فرایند یادگیری و سازگاری تفسیر میکرده است. اکنون با تأکید مداوم بر لزوم پیشرفتِ دائم و به سوی جلو ساختار فکری ما دچار سردرگمی شده است.
بنابراین این پنج باور نادرست، یا بازماندههایی از مکانیسمهای تکاملیاند که زمانی برای بقا مفید بودند، اما در جهان پیچیدهی امروز ناکارآمدند، یا ممکن است کماکان کارآمد باشند اما محیط به نحوی نامطلوب تغییر کرده است. پذیرشِ تدریجی بودن تغییر، تأکید بر اصلاح محیط، عدم اتکا به انگیزهی گذرا، ضرورت اقدام عملی، و پذیرش غیرخطی بودن پیشرفت، راهکارهایی هستند که با درک سرشت انسان، مسیر تغییر را واقعبینانهتر میسازند.
رقص زندگی
هیز زندگی را به رقص تشبیه میکند. زندگی رقصی پرجنبوجوش است که گامهایی متنوع و منعطف میطلبد تا با مسیرهای دگرگونشونده هماهنگ بمانیم. گامهای درست وابسته به بافت موقعیتاند؛ گامی که در برههای سودمند است، شاید در برههای دیگر به لغزش بینجامد. دگرگونی پایدار، بیش از چند ترفند موقت و ساده را میطلبد و نیازمند مهارتهایی چندوجهی در ساحت اندیشه، احساس، و کنش است. درک راستینِ رشد، در رصدِ الگوها در گسترهی زمان رخ میدهد.
هادی صمدی
@evophilosophy
استیون جی گولد و نظریه تکامل
مهدی دزفولی
استیون جی گولد (Stephen Jay Gould) یکی از مشهورترین زیستشناسان تکاملی قرن بیستم بود. گولد بهعنوان یک نویسنده پرکار و سخنور توانا، توانست مفاهیم پیچیده تکاملی را به زبان ساده برای عموم مردم توضیح دهد. او همچنین نظریهپردازی بود که ایدههای نوآورانهای را در مورد فرآیندهای تکاملی مطرح کرد، از جمله نظریه تعادل نقطهای (Punctuated Equilibrium) و انتقاد از سازگارگرایی افراطی (Ultra-adaptationism).
نظرات استیون جی گولد درباره آینده تکامل داروین:
1. تعادل نقطهای (Punctuated Equilibrium):
- گولد به همراه نیلز الدرج (Niles Eldredge) نظریه تعادل نقطهای را مطرح کرد. بر اساس این نظریه، تکامل لزوماً یک فرآیند آهسته و تدریجی نیست، بلکه ممکن است شامل دورههای طولانی از ثبات (تعادل) باشد که با دورههای کوتاه و سریع تغییرات تکاملی (نقاط عطف) همراه است.
- این نظریه بهعنوان یک چالش برای دیدگاه سنتی داروینی از تکامل تدریجی مطرح شد و نشان داد که تاریخ حیات ممکن است شامل انفجارهای ناگهانی تنوع زیستی و انقراضهای گسترده باشد.
2. انتقاد از سازگارگرایی افراطی:
- گولد از رویکرد سازگارگرایی افراطی انتقاد میکرد، که هر ویژگی موجودات زنده را بهعنوان نتیجه مستقیم انتخاب طبیعی و سازگاری میدید. او استدلال میکرد که بسیاری از ویژگیهای زیستی ممکن است محصول ساختارهای تصادفی (Spandrels) یا محدودیتهای تاریخی و توسعهای باشند، نه لزوماً نتیجه مستقیم انتخاب طبیعی.
- این ایده نشان میدهد که تکامل تنها تحت تأثیر انتخاب طبیعی نیست، بلکه عوامل دیگری مانند محدودیتهای ژنتیکی، توسعهای و تاریخی نیز نقش مهمی ایفا میکنند.
3. نقش شانس و رویدادهای تصادفی:
- گولد بر نقش شانس و رویدادهای تصادفی در تاریخ حیات تأکید داشت. او استدلال میکرد که اگر بتوانیم "نوار زندگی" را به عقب برگردانیم و دوباره پخش کنیم، نتیجه ممکن است کاملاً متفاوت باشد. این ایده بهعنوان تاریخمندی (Contingency) شناخته میشود و نشان میدهد که تکامل تا حدی تحت تأثیر رویدادهای تصادفی و غیرقابل پیشبینی است.
4. تکامل بهعنوان یک فرآیند چندسطحی:
- گولد معتقد بود که تکامل تنها در سطح ژنها یا افراد عمل نمیکند، بلکه در سطوح مختلفی از جمله گونهها و کلادها (گروههای بزرگ موجودات زنده) نیز رخ میدهد. او بهعنوان یک مدافع تکامل چندسطحی (Multilevel Selection) شناخته میشد.
5. آینده تکامل داروین:
- گولد معتقد بود که نظریه داروین همچنان پایهای اساسی برای درک تکامل خواهد بود، اما باید با ایدهها و مفاهیم جدید تکمیل شود. او پیشبینی میکرد که آینده زیستشناسی تکاملی شامل درک بهتر نقش عوامل غیرانتخابی (مانند شانس، محدودیتهای توسعهای و تاریخی) در شکلدهی به تاریخ حیات خواهد بود.
- او همچنین بر اهمیت ادغام زیستشناسی تکاملی با سایر رشتهها مانند دیرینشناسی، ژنتیک، و زیستشناسی توسعهای تأکید داشت.
6. تکامل و پیچیدگی:
- گولد به این ایده که تکامل لزوماً به سمت افزایش پیچیدگی حرکت میکند، انتقاد داشت. او استدلال میکرد که افزایش پیچیدگی یک نتیجه اجتنابناپذیر تکامل نیست، بلکه ممکن است تنها یکی از پیامدهای ممکن باشد. بسیاری از موجودات زنده ممکن است برای میلیونها سال بدون افزایش پیچیدگی زنده بمانند.
7. تکامل و اخلاق:
- گولد همچنین به رابطه بین تکامل و اخلاق توجه داشت. او معتقد بود که نباید از نظریه تکامل برای توجیه رفتارهای اخلاقی یا اجتماعی استفاده کرد. او این رویکرد را سوءاستفاده از زیستشناسی میدانست و بر این باور بود که اخلاق باید بر اساس اصول انسانی و نه زیستشناسی تعیین شود.
#فلسفه_زیست_شناسی
@philosophyofscience
سیمپوزیوم آنلاین دربارۀ کتابِ امیر صائمی، اخلاق و وحی در فکر اسلامی و فرای آن (آکسفورد، ۲۰۲۴) -- با حضور رابرت آودی، لارا بوشک، عمران آیجز، فربد اخلاقی، و امیر صائمی.
برای اطلاعات بیشتر به این لینک نگاه کنید.
https://philosophy.ipm.ac.ir/symposium/symposium.jsp
🔶پاسخ ابنعقيل حنبلی به پارادوکس دروغگو:
-ابنعقیل راهحل رو در تفکیک میان فرآیند خبر و محتوای خبر میدونه و در ادامه ابنقيم تفسیر و شاهد مثالی برای پاسخ ابنعقيل ذکر میکنه.
-این پاسخ از یک جهت بیشباهت به راهحل تارسکی در تفکیک میان سطوح زبان(در تارسکی تفکیک میان زبان موضوع (Object Language) و زبان فراموضوع (Meta-Language)) به منظور پرهیز از خودارجاعی مستقیم نیست.
[بدائع الفوائد]
اشارات و تنبیهات
"فلسفهی درگیر" چیست؟ و چرا رو به گسترش خواهد بود؟
بهخلاف فلسفهی محض یا نظری که به مفاهیم انتزاعی پیرامون ساختارهای بنیادین، اصول کلی حاکم بر جهان، انسان، و اجتماع، و معرفت به خاطر خود معرفت میپردازد، فلسفهی کاربردی (applied philosophy) و فلسفهی درگیر (engaged philosophy) تلاش میکنند فلسفه را از دانشگاه بیرون آورده و به مسائل و مشکلات واقعی جامعه پیوند زنند. هر دو رویکرد معتقدند که فلسفه صرفاً نباید به مباحث انتزاعی محدود شود، بلکه باید در زندگی روزمرهی مردم و تصمیمگیریهای مهم اجتماعی نقش ایفا کند. با این حال، تفاوتهایی بین این دو رویکرد وجود دارد.
فلسفهی کاربردی
فلسفهی کاربردی بر بهکارگیری نظریهها، مفاهیم و روشهای فلسفی شناختهشده در حوزههای مختلف زندگی تأکید دارد. هدف این رویکرد، حل مسائل و معضلات خاص در زمینههایی مانند پزشکی، حقوق، کسبوکار، مهندسی و غیره است. فیلسوفان کاربردی معمولاً با استفاده از چارچوبهای فلسفی که در فلسفهی محض در پذیرش و رد آن بحثهای مفصلی شده (مانند پیامدگرایی، وظیفهگرایی، فضیلتگرایی در فلسفهی اخلاق) به تحلیل یک مسئلهی عملی میپردازند و استدلالهایی در جهت تصمیمگیری بهتر عرضه میکنند. این رویکرد غالباً «بالا به پایین» است؛ یعنی از نظریههای از پیش تعیینشدهی فلسفی برای حل مسائل عملی استفاده میکند.
هدف اصلی فلسفهی کاربردی، روشن کردن ابعاد اخلاقی و مفهومی یک مسئله، ارائهی استدلالهای مستدل برای تصمیمگیری، و بهبود رویهها و دستورالعملها در آن حوزهی خاص است.
وقتی متخصص اخلاق زیستی با استفاده از اصول پیامدگرایی به ارزیابی میزانِ عادلانه بودن یک سیاست در خدمات بهداشتی میپردازد فعالیتی در حوزهی فلسفهی کاربردی انجام میدهد.
فلسفهی درگیر: مشارکت فعال در حل مسائل جزئیتر
فلسفهی درگیر، بر مشارکت فعال با جوامع، ذینفعان و واقعیتهای عملیِ مسئلهی مورد بررسی تأکید دارد. این رویکرد کمتر به دنبال بهکارگیری نظریههای از پیش تعیینشده است و بیشتر به دنبال حل مسائل رایج در جامعه از طریق همکاری و مشارکت فعال با غیرفیلسوفان درگیر در آن مسئله است. فیلسوفان درگیر معمولاً با یک رویکرد «پایین به بالا» کار خود را آغاز میکنند؛ یعنی با تجربیات و دیدگاههای افرادی که تحت تأثیر مسئلهای در جامعه قرار دارند، شروع و سپس از ابزارهای فلسفی برای عرضهی راهحلهایی استفاده میکنند.
فیلسوف درگیر، که مثلاً با شورای شهر یا مجلس قانونگذاری همکاری میکند، تلاش دارد که دستورالعملهای اخلاقی برای توسعهی شهری وضع شوند، یا پایداری محیطزیست و برابری اجتماعی ترویج شود. همچنین فیلسوفی که با یک فیلمنامهنویس همکاری میکند تا مثلاً عدالت اجتماعی گسترش یابد یا حقوق اقلیتها ضمن نگارش فیلمنامه آسیبی نبیند نیز فیلسوف درگیر است.
چرا "فلسفهی درگیر" رو به گسترش خواهد بود؟
به دو دلیل.
یک. از منظر تکاملی در برخی فعالیتهای زیستی به تخصصِ بدون انعطاف نیاز داریم و در برخی فعالیتهای دیگر نیازمند انعطاف بیشتر هستیم. در سطح اجتماعی نیز گاه نیازمند فیلسوفانی متخصص با رویکردهایی ثابتتر و کلاننگرتر هستیم و در برخی موارد نیازمند نگرشهای فلسفی منعطفتر. مثلاً وقتی قرار است قانونی وضع شود در بررسی وضعیت اخلاقی آن قانون نیازمند نگرشهای تخصصیتر هستیم. اما وقتی قانون وضع شده و در اجرا مشکلاتی ایجاد کرده در تحلیل مسائل مرتبط با کاربست آن در جامعه نیازمند نوعی فلسفهورزی منعطفتر و عملگرایانهتر هستیم. به این ترتیب فلسفهی درگیر، در محیطهای متغیر، و فلسفه کاربردی، در محیطهای نسبتاً پایدار، مؤثرتراند. به این ترتیب با توجه به اینکه وارد جهانی متغییرتر میشویم فلسفههای درگیر روز به روز بیشتر گسترش خواهند یافت.
دو. اما دلیل مهم دیگری نیز وجود دارد که در آیندهی نزدیک سهم فلسفهی درگیر در فلسفه فزونی خواهد گرفت. در حال حاضر هوش مصنوعی بیشتر بر مبنای الگوریتمها، دادهها و استدلال منطقی عمل میکند. این قابلیتها برای فلسفهی کاربردی بسیار مفید هستند و بنابراین بخش مهمی از وظایف فلسفهی کاربردی را هوش مصنوعی بر عهده خواهد گرفت. اما چنین قابلیتهایی هرچند برای فلسفهی درگیر لازماند، اما کافی نیستند. فلسفهی درگیر، نیازمند ترکیبی از عقلانیت، احساسات، تجربه، و تحلیل نوع تعاملات انسان با زمینهی اجتماعی، و همچنین برخورداری از فرونسیس ارسطویی (خرد و فرزانگی عملی) است که هوش مصنوعی در حال حاضر فاقد آن است. در آینده چطور؟
در آینده، با پیشرفت هوش مصنوعی در زمینههایی مانند پردازش زبان طبیعی، یادگیری عمیق، و هوش هیجانی، ممکن است شاهد بهبود عملکرد هوش مصنوعی در فلسفهی درگیر نیز باشیم. فلسفهی درگیر، نیازمند خلاقیت، ابتکار، و قضاوت اخلاقی است که به نظر میرسد فعلا عموما ویژگیهایی انسانیاند.
هادی صمدی
@evophilosophy
🔹کتابچۀ برنامه و چکیدۀ سخنرانیهای همایش روز جهانی داروین با موضوع «روانشناسی تکاملی»
@tardidschool