خلاصه اینکه: عدم همبستگی جریانها را پای عدم همبستگی جامعه نگذاریم، و اینکه جریانها هیچوقت به این معنا به همبستگی نمیرسند که کاملا با هم موافق باشند و هیچ اختلافی نداشته باشند، چون هر جریانی سخنگوی منافع و دیدگاههای بخشی از جامعه است نه تمام جامعه. جریانها باید از طریق نوعی "تکثرگرایی معقول" (طبق دیدگاه رالز) به همبستگی برسند نه از طریق یک وحدت ساختگی و فرمایشی یا مصلحتی. به این ترتیب با همبستگی اجتماعی مردم هم همراه خواهند شد و خواهند توانست جامعه را با خود همراه کنند و دست به سازماندهی بزنند.
گفتگو درباره وضعیت انقلابی در ایران
ویدیوی کامل گفتگو در یوتیوب آزاد
https://youtu.be/PQSPu8k6nEw
@rezayaghoubipublic
چاپ اول کتاب «خدای مُردهزاد: دین، سیاست و غرب مدرن» منتشر شد
نویسنده: مارک لیلا
مترجم: زانیار ابراهیمی
ناشر: نشرهرمس
خدای مُردهزاد تنش بین الهیات سیاسی و فلسفۀ سیاسی مدرن را با عرضۀ دوبارۀ بحثی در باب دین و سیاست میکاود که در طول چهارصد سال گذشته در غرب مطرح بوده است، بحثی که در انگلستانِ قرن هفدهم آغاز شد و در آلمانِ قرن بیستم پایان یافت. این کتاب شامل شرحی است از تاریخِ تحلیلی اما بهشدت نامنسجمِ اندیشهها که با متفکران بزرگی آغاز میشود که آزرده از شورهای موعودگرایانۀ آن زمان -شورهایی که زندگی سیاسیِ اروپا را تباه کرده بودند- بدیل فکریِ مدرن را در برابر الهیات سیاسی در سر پروردند.
@Bookcitycc
توضیحاتی دربارهی کتاب لیبرالیسم و عمل اجتماعی
معروف است که میگویند کمونیسم وعده داد کارگران را به وضعی برساند که هر کس به اندازهی توانش کار کند و به اندازهی نیازش بردارد اما چند دهه بعد سرمایهداری و نه کمونیسم بود که این وعده را عملی کرد. یعنی کارگران هم به درآمد متناسب با کار، هم بهداشت و سلامت، هم تفریح و مطالعه و وقت اضافی و مخارج اضافی برای سفر و نیازهای فراتر از معیشت حداقلی دست یافتند. اما لیبرالیسم و سرمایهداری چگونه توانستند به این اصلاحات دست بزنند و لیبرالیسم اولیه و سرمایهداری موجود در آن چگونه بود که وعدههای کمونیسم را برای کارگران جذاب میکرد و چه مشکلات و مسائلی در لیبرالیسم قدیمی وجود داشت که قرار بود به انقلاب کارگری و نابودی نظام سرمایهداری و جامعهی بیطبقه منتهی شود؟ لیبرالیسم کلاسیک و اولیه در جامعهی کشاورزی رشد و ظهور کرده بود و بازار و تولید صنعتی هنوز به مراحل بعدی و انقلاب صنعتی نرسیده بود. این شکل از سرمایهداری تمام تلاشش را کرده بود تا با گسترش بازار و تحکیم حق مالکیت از مردم و اموالشان در مقابل زمینداران و اشراف دفاع کند و با دفاع از تولید و مالکیت ابزارهای تولید (به گفتهی مارکسیستها از طبقهی بورژوا) باعث شوند فراوانی کالا در جامعه و در دسترس بودن کالاها به محرومیت قشر فقیر پایان دهد. چون طبقهی متوسط (بورژوا) طبقهای مستقل از اشراف و کلیسا و اربابان بود و به خودی خود در مقابل این قدرتها قرار گرفته بود. پس از انقلاب صنعتی اوضاع دگرگون شده بود. ابزارهای تولید دیگر به کوچکی و خردی قبل نبودند و به جای کفاش، کارخانهی کفشسازی و به جای خیاط، کارخانهی نساجی و دوخت و دوز و غیره جایگزین شده بود. صاحبان صنایع نوظهور با تولید انبوه میخواستند به سود بیشتری برسند و در نبود مقرراتگذاری دولت و تدابیر لازم برای دفاع از حقوق کارگران، ساعتهای کار طولانی و دستمزدهای اندک به بینوایی و فلاکت کارگران انجامیده بود. در این شرایط مارکسیستها و کمونیستها نتیجه گرفتند که این وضع فلاکتبار در نهایت باعث خواهد شد کارگران جهان با هم متحد شوند و در یک انقلاب کارگری، نظام سرمایهداری را براندازند و همه چیز را به اشتراک بین خود بگذارند. آنها از این هم فراتر رفتند و ادعا کردند تاریخ به شکل قطعی و جبری به این سمت میرود. اما چطور شد که لیبرالیسم توانست نجات پیدا کند و چیزی به نام انقلاب کارگری تبدیل به رویایی در کتابها شود؟ لیبرالیسم با واقعبینی و تجربهگرایی و تعهدش به خرد و تجربه، معایب خود را شناسایی و اصولش را بازبینی و احیا کرد. لیبرالیسم تعدش به آزادی را به یاد آورد و دید که مبارزهاش برای آزادی نباید به آزادی عدهای اندک و اسارت اکثریت منتهی شود. لیبرالیسم تدابیری اندیشید تا وعدههای مارکسیستها دربارهی آزادی کارگران به دست خودشان و بدون انقلاب کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا محقق شود. به قول جان دیویی وعدهی مارکسیسم دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل به دیکتاتوری «بر» پرولتاریا خواهد شد. لیبرالیسم کلاسیک راهی را میرفت که شاید به تحقق وعدههای مارکس ختم میشد. تا قیامت هم نمیتوان با تاکید بر حق مالکیت کارفرما و صاحبان صنایع و منع دولت از دخالت در بازار، حقوق کارگران و حق رفاه و آموزش و بهداشت و خدمات عمومی را نتیجه گرفت. لیبرالیسم باید خودش را با شرایط دوران جدید سازگار میکرد. اینجا بود که لیبرالیسم مدرن پا به میدان گذاشت و رویا فروشی مارکسیسم و کمونیسم را نقش بر آب کرد. این کتاب جان دیویی (که خودش از سرآمدان لیبرالیسم مدرن است) ابتدا شرح اصول لیبرالیسم کلاسیک و بهحق بودن آنها در زمانهی خود است، بعد توضیح معضلاتی است که باعث ناتوانیاش در پاسخ به مسائل جدید شده است و بعد راهکاری است که لیبرالهای مدرن برای این معضلات پیش رو گذاشتند و لیبرالیسم را از شکست در مقابل چپ کلاسیک نجات دادند. از این رو میتوان لیبرالیسم مدرن را «ناجی لیبرالیسم» نامید و این کتاب شرح این منجیگری است که به زبانی ساده و روان و به دور از اصطلاحات فنی برای مخاطب عمومی در دسترس است. بحث این کتاب به هیچ وجه در اقتصاد سیاسی خلاصه نمیشود چون دموکراسی و آزادیهای مدنی و سیاسی در دستور کار و در قلب لیبرالیسم جدید قرار دارند و این کتاب راهنمای فشردهای برای آشنایی با جنبههای گوناگون لیبرالیسم دموکراتیک است.
- لیبرالیسم و عمل اجتماعی، جان دیویی، ترجمه رضا یعقوبی، نشر کرگدن، چاپ اول، ۱۴۰۲
@rezayaghoubipublic
لیبرالیسم و عمل اجتماعی
جان دیویی
ترجمۀ رضا یعقوبی
ویراستهٔ حسین شیخرضایی
۹۲ صفحه/ ۹۰۰۰۰ تومان
بازدید و خرید از سایت ناشر:
www.kargadanpub.com
🔶 جان دیویی، که برخی او را برجستهترین فیلسوف امریکایی میدانند، در این کتاب آرای سیاسی و اقتصادی خود را شرح میدهد. او دیدگاه سیاسی خود را با شرح توسعۀ تاریخی لیبرالیسم، از لاک و اسمیت تا بنتام و میل، آغاز میکند. دیویی در سنت فکری لیبرال ارزشهایی ماندگار تشخیص میدهد: آزادی، فردیت و استفادۀ آزادانه از خرد.
🔶 اما او نسخههای امروزی لیبرالیسم را دچار بحران میبیند و آنها را به دلیل نامربوط بودن به مشکلات اقتصادی و سیاسی معاصر نقد میکند.
🔶 دیویی در پی ترسیم مسیری است که لیبرالیسم بتواند بار دیگر حیات خود را بازیابد. از نظر او، لازم است دولت در ایجاد فضایی بکوشد که در آن شهروندان بتوانند تواناییهای خود را محقق کنند. چنین کاری مستلزم ایفای نقش دولت در ایجاد نوعی سازماندهی اجتماعی است.
@rezayaghoubipublic
✔️ انجمن علمی فلسفهٔ غرب دانشگاه اصفهان برگزار میکند:
🔘 دورهٔ متنخوانی مقالهٔ «روشنگری چیست؟» ایمانوئل کانت
🔘 مدرس: رضا یعقوبی؛ مترجم و پژوهشگر فلسفه و علوم انسانی
🔘 معرفی آثار جناب آقای یعقوبی
🔘 شروع دوره: ۳۰ بهمن ۱۴۰۲
🔘 دوشنبهها ساعت ۲۰
🔘دوره مجازی و با ظرفیت محدود است.
🔘 جهت ثبت نام به آیدی تلگرام @Masoud_AH8 پیام دهید.
✔️ @Philosophy_Society_98
از کاوه آهنگر تا شاخ مجازی
رسانهی اجتماعی یک «واسطه» است. مثل هر واسطهی دیگری، مثل زبان، علم، ادبیات. ما در دل واسطهها زندگی میکنیم، اگر واسطهها نبودند نه میتوانستیم چیزی را منتقل کنیم نه ثبت کنیم نه برای آیندگان به جا بگذاریم. واسطهها هم میتوانند ذهنی باشند هم فیزیکی: بستگی به شیوهی کاربرد آنها دارد. مثلا شعر واسطهای است که از طریق آن انسانها عواطف، امیال، خواستهها، ناکامیها، خوشحالیها و غیره را با هم در میان میگذرند. اما واسطهها صرفا شبیه انتقال دهنده عمل نمیکنند، شبیه منبع و مخزن هم عمل میکنند: مثل مجموعهی علوم. رسانهی اجتماعی هم یک واسطه است اما یک خصوصیت بارز دارد و آن اینکه بیش از اینکه نمایانگر اعمال ما و فضای عینی ما باشد نمایانگر فضای ذهنی ما است. رسانهی اجتماعی شبیه یک فضای ایدهآلیستی است. چیزهای آرمانی و دلخواه بیشتر از چیزهای واقعی در آن بروز دارند. اینجا جای نمایان ساختن ایدهآلهایی است که در عالم واقعی قابل دسترس نیستند. در واقع اینجا فضای «برسازی» است. ولی نمیتوان انکار کرد که بسیاری از چیزهایی که در رسانهی اجتماعی جریان دارد امور واقعیاند. مثلا در یک کشور استبدادی که رسانهی آزاد وجود ندارد و سانسور شدید حاکم است، رسانهی اجتماعی محل همرسانی وقایع و رویدادهای مردمی میشود. اما همان هم محدودیتی دارد. فقط تا جایی میتوان مطمئن بود که آنچه به اشتراک گذاشته میشود واقعیت دارد. حتی هویتها هم در رسانهی اجتماعی آرمانی میشوند: کسی اینجا از نقصهایش سخن نمیگوید. وقتی شما در حضور کسی هستید همزمان که تواناییهای او را میبینید میتوانید به ضعفهای او هم تا حدودی پی ببرید. هرچقدر کسی لاف شجاعت بزند دست آخر میبینید با کوچکترین تلنگری خودش را میبازد ولی در رسانهی اجتماعی شما از طریق فیلترهای آن شخص با او آشنا میشوید: او شجاع است، مغرور است، بینقص است، پولدار است، با اراده است و غیره. حالا از این فضای فردی به فضای جمعی برویم: جامعه هم خواستهها و آرمانهایی دارد که به علت شرایط و موانع بیرونی نمیتواند آنها را در عمل پیاده کند. پس طبیعی است که فضای دلخواهش را در جایی ایجاد کند که مانع و مزاحمی ندارد: جمعهای خصوصی و رسانههای اجتماعی. وقتی وارد رسانهی اجتماعی میشوید وارد فضای ارتباط میشوید. فضای ارتباط نه کاملا ذهنی است نه کاملا عینی. اما چون همان واقعیتها هم پس از انواع فیلترها اشتراکگذاری میشود میتوان آن را بیشتر یک فضای ذهنی دانست. مثل وقتی که با عینک چند بعدی به سینمای چند بعدی بروید یا مثل کسی که ابری از یک فضای خیالی سر او را احاطه کرده باشد اما بدنش در فضای واقعی قرار گرفته باشد. از این جهت رسانهی اجتماعی بیشباهت به «مغز در خمره» (پاتنم) نیست. در اینجا میشود بزدلترین فرد تبدیل به کاوهی آهنگر شود و یک فرد بیاستعداد بدون هیچ توانایی خاصی به مقام شاخ مجازی نائل شود! اما نمیتوان از مزایای مهم و بزرگی که رسانهی اجتماعی در اختیار انسانها قرار داده چشم پوشید. محاسن آن به معایبش میچربد و استفاده از محاسن آن بسته به هوشیاری و انتخاب خود ماست. به خود ما بستگی دارد که فریب هویتهای ساختگی را نخوریم و بین فضای ذهنی حاکم بر رسانهی اجتماعی و فضای عینی تعادل برقرار کنیم، با کنجکاوی، با دقیقتر شدن، با احتیاط و شناخت.
یکی از عیبهای بزرگ این فضای ذهنی، قهرمانسازیهای پوشالی است. عرفهای ناسالم جامعه هم به این مسائل دامن میزند. مثلا وقتی منجیپرستی تبدیل به عادت غالب یک جامعه شده باشد و فرار از مسئولیت ساختن اکنون و آینده به صورت ناخودآگاه در ذهن مردم حاکم شده باشد، نتیجهی طبیعی آن، اسطورهسازی از کسانی است که به طور انفرادی دست به عمل بزنند و کار مهمی انجام دهند. از آن به بعد به جای تبدیل شدن عمل فردی به عمل جمعی، و پیوستن دیگران به او، «تملق» جای همیاری را میگیرد و این تملق و دادن وجههی اسطورهای و ابرانسانی به آن فرد، بروز ناخودآگاه ناتوانی یا فرار از همکاری است. این رویکرد در این حالت تبدیل به ضد خودش میشود: یعنی به جای اینکه فرد مورد نظر را «باد کند» تا کار قهرمانانهی بیشتری انجام دهد، چندین برابر مزد عملش را پیش پیش به او تقدیم میکند و با تکریم بیش از حد و دادن چهرهی اسطورهای به او، فلجش میکند تا مشغول چهرهی نمادین و غیرواقعی خودش شود و از آن پس به پرستش خودش و کنج عافیت رو بیاورد. این بلایی است که منجیپرستی و فرهنگ تملق و مسئولیتگریزی بر سر جوامع شرقی میآورد. مثلا یک دیپلمات معمولی برای مذاکرات با کشورهای خارجی دربارهی برجام تلاش زیادی کرد (مذاکره وظیفه و کار بدیهی هر دیپلماتی است) و یک شبه به مقام امیرکبیر رسید و تصویر او در لباس امیرکبیر (که چهرهای نمادین و نشان مردمداری در اذهان ما است) دست به دست شد. ادامه👇
📌 طرح درس دورهی "اخلاق و آزادی"
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
@Pouya_teh_82
برای ایران، اما کدام ایران؟
این روزها این جملهها را زیاد میشنوید: تنها اندیشهای درست است که برای «ایران» خوب باشد. تنها ایدئولوژیای خوب است که به سود «ایران» باشد. هر کس که به فکر «ایران» نباشد، ایدئولوژیزده است و غیره. به هر حال هر کسی دوست دارد کشورش آباد و آزاد باشد و دلش میخواهد در کشور خوب و سالمی زندگی کند. دوست داشتن ایران برای ساختن و مسئولیتپذیری در قبال کشور خوب است و ضروری است. ولی باید بدانیم دوست داشتن «ایران» یعنی دوست داشتن چه چیزی؟ ایران با چه چیزی یکی است؟ وقتی میگوییم من ایران را دوست دارم یعنی چه چیزی را دوست دارم؟ ایران هم مثل هر کشور دیگری مرزهای جغرافیایی خودش را دارد. درون این مرزهای جغرافیایی «مردمانی» زندگی میکنند که یک جامعة بزرگ را تشکیل میدهند. همچنین داخل این مرزها، ویژگیهای زمینشناختی خاصی وجود دارد از جمله کوهها و رشتهکوهها و دشتها و رودخانهها و کویرها و غیره. آیا دوست داشتن ایران، دوست داشتن ویژگیهای زمینشناختی خاصی است که داخل این مرزها وجود دارند؟ مثلا دوست داشتن دماوند، دوست داشتن یک کوه آتشفشانی با ارتفاع خاص است که لایههای زمینشناختی و سنگها و کانیهای خاصی در آن وجود دارد؟ اگر ما دماوند را به خاطر کانیها دوست داشته باشیم چرا نباید کوههای آتشفشانی دیگر در کشورهای دیگر را ترجیح دهیم؟ اگر دوست داشتن کویرهای ایران، دوست داشتن ماسهها و مختصات کویری است چرا به جایش کویرهای کشورهای عربی خلیج فارس را دوست نداشته باشیم؟ اگر مردم ایران را دوست داریم آیا دلیلش این است که مردم ایران مشخصات زیستشناختی خاصی غیر از گونة تکاملیافتة انسان خردمند دارند؟ مسلما هیچیک از اینها نیست. دماوند برای ایرانیها یک نماد، یک سمبل است. این نماد، برای ایرانیها تداعیگر غرور ملی، استواری، دفاع از مرزها، سربلندی و افتخار است. اگر همین کوه در اروپای شمالی قرار داشت احتمالا از مردم ایران فقط جغرافیدانها و زمینشناسهایش به آن علاقه پیدا میکردند. نمادها برساختهاییاند که از طریق «کنش متقابل نمادین» در ذهن و زبان یک مردم خاص ایجاد میشوند و وسایلی برای اهداف مشخصاند که نمونهاش در بالا آمد. پس ما یک مرز جغرافیایی داریم که درون آن مردمانی زندگی میکنند که برای اهداف مشترک و منافع مشترک، جامعهای را تشکیل دادهاند و آن جامعه در طول زمان،نمادها، اسطورهها، ارزشها، فرهنگ، هنجارها و سایر چیزهای دیگری را شکل داده که زندگی جمعی را برایش ممکن سازد و همچنین آنها را توانا سازد که از مرزها و منافعشان دفاع کنند. پس نتیجه میگیریم که دوست داشتن ایران، دوست داشتن هر چیزی است که به بهروزی مردمان کشور و استقلال و عزت آنها و حفظ مرزها و محیط زیست آن و ذخایر فرهنگی و مادی آن کمک کند. این کار صرفا به وسیلة نمادها انجام نمیشود، نمادها فقط بخشی از این آگاهیاند و ای بسا نمادهایی هم باشند که معلوم شود نه سود بلکه زیان دارند و در آگاهی مردمان یک کشور جای خود را به نمادهای دیگری بدهند (به آرای هربرت مید مراجعه شود). مثلا آمریکاییها هنگام برپایی کشور نوینشان تمام نمادهای اشرافی را حذف یا دگرگون کردند چون اساس آن جامعه طبق اعلامیة استقلال بر «آزادی، برابری و حق جستجوی خوشبختی» گذاشته شد. اما زمانی هست که وقتی از دوست داشتن کشور یا وطن و میهن سخن گفته میشود معلوم نیست دربارة چه چیزی سخن گفته میشود.
این رویکرد نزد ملیگراهای رمانتیک و غیر مدنی دیده میشود و نزد شوونیستها و کسانی که از نام یک کشور یعنی «ایران» برای مقاصد ایدئولوژیک خود استفاده میکنند. اینجاست که چیزی به نام «ملت» و «میهن» یا «ایران» دیگر نه بر یک جغرافیای خاص و تاریخ خاص و مردمان خاص بلکه بر یک «موجودیت انتزاعی» دلالت میکند. اینجا دیگر وقتی گوینده از ایران نام میبرد نه از یک امر واقعی بلکه از یک «انتزاع» اسم میبرد و انتزاع یعنی تهی کردن شئ از ویژگیها محسوس و عینی و جزئیاش. ایران به عنوان یک موجود انتزاعی به راحتی مورد استفادة نگرشهای رمانتیک قرار میگیرد و در نگرش رمانتیک این موجود انتزاعی یک هستی جداگانه و زنده جدا از مردمان و مشخصات محسوس و انضمامی پیدا میکند، یک موجود زنده و مستقل که چیزهای دیگر حتی آزادی انسانها و افراد آن کشور، در پای آن قربانی میشود. یک دیکتاتور میتواند با القای این نگرش رمانتیک از مفهوم ملت و میهن به تودهها آنها را قربانی خواستهها و امیال شخصی یا جاهطلبیهای خودش کند چون همیشه میتواند کارهایش را با استناد به مفهوم انتزاعی میهن توجیه کند و هیچوقت معلوم نکند که منظورش از میهن چه چیزی است که در تاریخ نمونههای فراوانی دارد، مخصوصا تاریخ کشور خود ما. این شکل استفاده از مفاهیم انتزاعی به ملیگرایی رمانتیک محدود نمیشود. ادامه👇
📣 #مدرسه_تهران برگزار میکند:
📌 اخلاق و آزادی
چگونه اخلاق و انسانیت از دل آزادی جوانه میزند!
🎙 مدرس: رضا یعقوبی
نویسنده، مترجم و پژوهشگر فلسفه
مترجم آثار آنتونی کنی (تاریخ فلسفه غرب)
۶ جلسهی (۷۲۰ دقیقه)، ۶۰۰,۰۰۰ تومان
پنجشنبهها: ساعت ۱۸ تا ۲۰ (از ۲۶ بهمن)
🔴 ظرفیت محدود است
دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین برگزار میشود.
🏫 مکان برگزاری: خ انقلاب، خ فخررازی، تقاطع ژاندارمری
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
چند نکته دربارهی نوشتهی جدید خانم بهاره هدایت
نوشتهی جدیدی که خانم هدایت از زندان اوین به بیرون فرستاده حاوی نکات مهمی است که مخاطبان این صفحه برخی از آنها را در نوشتههای من خواندهاند، از جمله لزوم وجود نمایندگی سیاسی، ناممکن بودن اتحاد با تمام نگرشها، ضرورت همگرایی راست و چپ دموکراتیک و ناممکن بودن اتحاد و همکاری با راست و چپ افراطی.
اما چند نکته در نوشتهی ایشان هست که محل نقد است:
یکی اینکه ایشان لیبرالها را یکی از گروههایی میداند که باید بتواند همقامت حریفانش بایستد و با آنها ائتلاف کند. مثلا در متن ایشان میخوانید که چپ دموکراتیک را به درستی به رسمیت میشناسد و محترم میداند. اما جای یک نکتهی بنیادین خالی است. لیبرالیسم دموکراتیک و لیبرالی شدن سیاست فراتر از ائتلاف و همارزی با گروههای رقیب است و اساسا مبنای مشارکت سیاسی و مبنای سیاستورزی است و اساس حکومت و جامعه باید بر اصول لیبرالیسم سیاسی بنا گردد. در غیر این صورت تمام گزینههای دیگر از جمله ائتلاف با گروههای رقیب ناممکن خواهد بود. ایشان به درستی اشاره کرده است که لیبرالیسم به معنای تحمل مخالفان و تکثر و دموکراسی است پس اگر قرار است نظام سیاسی آینده محملی برای مشارکت و رقابت و حضور مخالفان باشد در واقع منظور ما این است که اصول لیبرالدموکراسی مبنا و بنیان قرار بگیرد و گروههای رقیب و مخالفان هم اصول لیبرالیسم از جمله تکثر و تحمل مخالف و حقوق فردی و آزادیهای اساسی را پذیرفته باشند و به لیبرالدموکراسی تن داده باشند. پس لیبرالدموکراسی هرچند از بسیاری معضلها رنج میبرد اما مبنا و اساس کار است و محدود به خود گروههای لیبرال نیست.
نکتهی بعدی سخنی است که ایشان دربارهی عملگرایی و پراگماتیسم آورده است. خانم هدایت از نقش اساسی پراگماتیسم سخن گفته اما در اسلاید آخر آن را ضعفی برای لیبرالیسم ایرانی دانسته که باید بگویم درک درستی از پراگماتیسم نیست. البته مشکل از فقر منابع فارسی در این باره است. وقتی از پراگماتیسم حرف میزنیم یعنی از "موقعیت"، "مسئله"، "وسیله" و "هدف" حرف میزنیم. ممکن است روزی لیبرال ایرانی تصمیم گرفته باشد در جریان دیگری هضم شود اما خود پراگماتیسم نمیتواند منشا این رویکرد باشد. چون محصول پراگماتیسم ابدا یک راه حل واحد نیست. اصلا موقعیتمندی رویکرد پراگماتیستی یعنی همین که پراگماتیسم از منش صلبی برخوردار نیست که برای هر موقعیتی یک چارهی یگانه یا مبتنی بر چارچوبی صلب به دست بدهد و پاسخش به مسئله "مطلق" باشد. از قضا ماجرا عکس این است. میتوان بر اساس منش پراگماتیستی نتیجه گرفت که "راه حل" مسئله در "موقعیت" کنونی پذیرش اصول لیبرالدموکراسی است تا بنیانی برای همکاری گروههای رقیب در قالب آزادیهای اساسی و حقوق بنیادینی فراهم شود که لیبرالیسم بنیانگذار آنهاست. همچنین راه حل اتحاد با گروههای دموکراتیک دیگر و همگرایی آنها اساسا یک رویکرد پراگماتیستی است که خود خانم هدایت بر آن تاکید کرده است.
نکتهی آخر دربارهی سخن ایشان است که معتقدند امکان پادشاهی مشروطه در ایران وجود دارد. اما با استناد به تمام تحلیلهایی که از سال گذشته تا کنون به دست دادهام، مخصوصا تحلیلهای آخر دربارهی نهاد سلطنت شرقی چنین امکانی را منتفی میدانم. مخاطبان میتوانند در این باره به نوشتهام با عنوان "سلطنت" رجوع کنند. پادشاهی مشروطه در ایران یک تجربهی شکست خورده است که از انقلاب مشروطه به بعد هر بار که به آزمون گذاشته شده است شکست خورده است. ماهیت ساختارهای اجتماعی در کشورهای شرقی باعث شده کوچکترین بهانه باعث تمرکز قدرت شود حتی وقتی گفته میشود فلان مقام تشریفاتی است یا فقط قرار است ناظر احکام شریعت باشد. ما راهی بجز پیروی از مدل جمهوریهای دموکراتیک مثل آمریکا نداریم زیرا سلطنت مشروطه محصول تحولات تاریخی و اجتماعی در بستر جوامع چندکانونی فئودال بوده و نهادهای میانجی زمانی در دست اشراف و زمانی بعد در دست جامعهی مدنی بوده است. اما مشرق زمین مهد جوامع تککانونی و برابری بردهوار مردم و فقدان تکامل نهادهای واسط بوده و در فقدان این ساختارها حتی مناصب تشریفاتی به مرور زمان رشد سرطانگونه پیدا میکنند و به شکل خزنده تمام قدرت را غصب و نهادها را سرکوب میکنند. وضع برابری بردهوار جوامع تککانونی ایجاب میکند با تحکیم و ترویج نهادهای واسط به ساختارهای نهادی لازم برای دموکراسی دست یافت و جمهوری آمریکا بهترین الگو برای اینگونه کشورهاست. هرچند نیروهای سلطنتطلب چندان تعهدی به دموکراسی از خود نشان نمیدهند اما نمیتوان این خطر بزرگ را به جان خرید که اگر وجود سلطنت به دموکراتیک بودن آن نیانجامد چه کسی میخواهد برای بار چهارم در یک قرن انقلاب کند؟ ادامه👇
❄️ جهانبینی فلاسفهی پیشسقراطی و میراث آن
👤 #رضا_یعقوبی
فلاسفهی پیشسقراطی اهمیت ویژهای در تاریخ اندیشه دارند. اندیشه آزاد بشر و تفکر عقلانی مستقل نخستین بار در افکار این فلاسفه تجلی یافت و سنگبنای هزارههای پرشکوه فکری آینده در این دوره نهاده شد. میراث فلاسفة پیشسقراطی تنها فلسفه نیست بلکه علم و پیجویی دانش به صورت مدون و جستجوی دانایی برای دانایی در این دوره شکل گرفت. به تعبیری میتوان گفت «میدانم که هیچ نمیدانم» سقراط، شعاری برای پیجویی بیپایان دانش بود و اعلام اینکه فلاسفه پیشسقراطی راهی را آغاز کردهاند که پایانی برای آن متصور نیست و توهم دانایی سدی در برابر بیشتر شدن دانایی خواهد شد.
با اینکه در اندیشه پیشسقراطی هنوز تمایز دقیق و صریحی بین علم و فلسفه و اسطوره پدید نیامده اما خطوط کلی رشتههایی که در دورههای بعد راه جداگانه خود را در پیش گرفتند، مشخص شد. آنها همچنین الهامبخش ارسطو در تمایز گذاشتن بین علل چهارگانه بودند. نقد ارسطو بر آنان، بیش از ارسطو مدیون خود آنان بود. هر یک از آنها علتی را برجسته کردند که ارسطو توانست بعدا با یک دستهبندی چهارگانه، نظام علت و معلول خود را سامان دهد. فلاسفه بزرگی هم از جمله هیوم، هگل و.. تحت تاثیر اندیشههای آنان قرار گرفتند که در زمرة میراث فلاسفه پیشسقراطی نقل میشود.
آنچه در این جلسه (که به همت انجمن علمی دانشجویان فلسفه دانشگاه تبریز برگزار شده) خواهید شنید مروری بر جهانبینی برخی از این فلاسفه و نیز میراث فکری و علمی آنها برای سدهها و هزارههای بعدی است.
🌐 برای شنیدن صوت این جلسه و دریافت توضیحات بیشتر اینجا را کلیک کنید
🌾 @Sedanet
🌾 @rezayaghoubipublic
متن سخنرانیهای نشست معرفی کتاب مسائل اصلی فلسفه، در شهر کتاب، در روزنامه اعتماد به همراه یادداشتهایی از غزاله صدر منوچهری و محسن آزموده
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/Main/Page/2581/11/%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%8A%D8%B4%D9%87
@rezayaghoubipublic
پیام الیوت سوبر
به مناسبت انتشار ترجمهی فارسی کتابش مسائل اصلی فلسفه
الیوت آر. سوبر (متولد ۱۹۴۸) فیلسوف آمریکایی و استاد فلسفه در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون است. در ایران وی را پیشتر با کتاب «فلسفهی زیستشناسی» میشناختیم. کتاب «مسائل اصلی فلسفه» به تازگی با ترجمهی رضا یعقوبی توسط نشر کرگدن چاپ شده است. این ویدیو، پیام سوبر به مناسبت انتشار این کتاب است.
بسیار خوشحالم که کتاب من، مسائل اصلی فلسفه، در ایران منتشر شده است. از رضا یعقوبی برای ترجمه کتاب به فارسی و نشر کرگدن برای انتشار ترجمه رضا متشکرم. من خودم نمیتوانم ترجمه رضا را بررسی کنم چون فارسیزبان نیستم، اما مکاتبهام با رضا من را از تسلط عالی او بر زبان انگلیسی مطمئن کرده است و حساسیت او به نکات ظریف فلسفی او را قادر کرده کار ترجمه را به شکل فاخری انجام دهد.
…من نوشتن کتاب مسائل اصلی فلسفه را در اواخر دهه ۱۹۸۰ آغاز کردم. یعنی پس از آنکه دو کتاب در فلسفه زیستشناسی با عنوانهای ماهیت انتخاب و بازسازی گذشته؟ منتشر کرده بودم. با خودم گفتم شاید فکر بدی نباشد که درسگفتارهایم را که سالها در دوره مقدماتی کارشناسی تدریس کردهام به کتاب تبدیل کنم. …
⌨ #الیوت_سوبر
ترجمه: #رضا_یعقوبی ( @Rezayaghoubipublic )
زیرنویس: #رضا_شمخانی
📹 تماشا در یوتوب (برای حمایت از تعمق)
📚 خرید آنلاین کتاب
#فلسفه
Taamoq | تَعَمُّق ✅️
🎥 وضعیت انقلابی در ایران؟
🔸گفتگوی حسین دباغ و رضا یعقوبی
🔻رضا یعقوبی: اتفاقی که در کشور ما افتاده، شبیه انقلاب فرانسه است. نهادهای میانجی از بین رفتهاند و جامعه در حالت پراکندگی است. این بینظمی باعث میشود که جامعه اقتدار مرکزی قدرتمند و دیکتاتوری را به شرایط پراکنده ترجیح بدهد.
🔻حسین دباغ: تصور افراد این است که در فضای دیجیتال انقلاب رخ داده است و بهتر است نام جنبش مهسا را انقلاب مهسا بگذاریم، اما از نظر من با اینکه جنبش مهسا بسیار اتفاق نیکویی بود، نمیتوان نام انقلاب بر آن گذاشت.
🎞 فیلم کامل این گفتگو در یوتوب آزاد:
https://youtu.be/PQSPu8k6nEw
🆔@AzadSocial
چرا دیویی مهم است؟
از ۲۵۰۰سال پیش (برههی ابداع فلسفه توسط یونانیان) تا به امروز، بشر همواره درگیر پرسشهایی از این قبیل بوده است: هستی چیست؟ چرا جهان وجود دارد؟ چرا انسان وجود دارد؟ انسان چرا و چگونه باید زندگی کند؟ انسان پس از مرگ به چه سرنوشتی دچار خواهد شد؟
چنین پرسشهایی در مرکز توجه فلاسفهی بزرگ قرار داشتهاند و پاسخهای گوناگون و متفاوتی نیز دریافت کردهاند. در عصر باستان و قرون وسطی، پرسشهای هستیشناسانه بر تفکر فلسفی احاطه داشتهاند؛ اما با آغاز عصر مدرن، این معرفتشناسی و پرسشهای مرتبط با شناخت (آیا میتوانیم یقین مطلق حاصل کنیم؟ از چه طریقی معرفت کسب میکنیم؟ عقل یا تجربه؟) بود که به مشغلهی اصلی فلاسفه بدل گشت. در اواسط قرن نوزدهم و در پی انقلابی که داروین در ساحت اندیشه به پا کرد و تصور ما را از جایگاه انسان در جهان به گونهای اساسی دگرگون کرد، نزد طیف وسیعی از اندیشمندان، عقل بشری قوهای محصول فرآیند تطور لحاظ شد و هالهی متافیزیکی و استعلایی خود را از دست داد. جان دیویی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، یکی از این اندیشمندان است که با اتخاذ رویکردی طبیعتگرایانه، ایدههای فلسفی خود را بر پایهی انسانشناسی داروینی بسط و گسترش داده است. دیویی با نقد فلسفهی مبتنی بر متافیزیک و معرفتشناسی، توجه خود را معطوف به امور فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی کرده است تا فلسفه را برای همگان دسترسپذیر سازد و اندیشیدن را با زیست روزمره و دغدغههای انضمامی آشتی دهد و همچنین بستری برای رشد تفکر نقادانه، گفتگو، و مشارکت اجتماعی فراهم کرده باشد.
دیویی با فراروی از برداشت انفعالی نسبت به تجربه در تجربهگرایی کلاسیک، ذهن را عاملی کلیدی و فعال در سامانبخشی به تجارب میداند؛ او معتقد است که تجربه حاصل تعامل فعالانهی ارگانیسم با محیط خود است. تاکید دیویی بر زمینهی تاریخی و فرهنگی تجربه، او را به نفی حقیقت در معنای متافیزیکی کلمه سوق میدهد و موجب میشود که حقیقت را امری سیال و متغیر و وابسته به نیازهای انسان تعریف کند.
دیویی ضمن تعهد به آزادیهای فردی به مثابهی هستهی اساسی لیبرالیسم، قصد گذار از فردگرایی کلاسیک را دارد و فرد را در قبال وضعیت جامعهاش مسئول میداند؛ او به سیاستهای رفاهی عمیقاً متعهد بوده و رفاه اجتماعی را یکی از شروط حیاتی برای دوام جامعهی دموکراتیک دانسته است.
آرای او در حیطهی آموزش نیز، بسیار بدیع و تاثیرگذار بودهاند. دیویی رسالت حقیقی آموزش را خلق جامعهای دموکراتیکتر و عاری از تبعیض میداند که در این جامعه، فرصتها برای رشد و شکوفایی استعدادهای افراد به گونهای برابر توزیع شدهاند. فرآیند آموزش میبایست رها از تحجر و انعطافناپذیری باشد و به علایق و تواناییهای افراد اهمیت مضاعفی داده شود تا شور و اشتیاق برای آموختن، در هر فردی با هر استعداد و قابلیت ویژهای، زنده بماند.
خلاصه آنکه دیویی با نقدهای بنیانافکنش بر فلسفهی سنتی که به زعم او، با غرقشدن در ساز و کارهای نظری، از وحدت نظریه و عمل غفلت کرده بوده و فلسفه را از مسائل روزمره و انضمامی منفک نموده است، حیات فکری خویش را وقف اصلاحات فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی کرد و برای مقابله با جزماندیشیهای متافیزیکی، فلسفه را در خدمت ایجاد بستری برای گفتگوهای بیشتر و جهانبینیهای متنوعتر به امید خلق جامعهای با نهادهای دموکراتیکتر، قرار داد. جامعهای که در درون آن، تبعیض و خردستیزی جای خود را به شکوفایی استعدادها و تفکر نقادانه داده باشند.
﹏✎ #حسام_پیرمرادی
#جان_دیویی، #لیبرالیسم، #پراگماتیسم
- پ.ن: کتاب «لیبرالیسم و عمل اجتماعی» نوشتهی جان دیویی، به تازگی توسط نشر کرگدن با ترجمهی #رضا_یعقوبی منتشر شده است. برای تهیه به وبسایت کرگدن مراجعه کنید.
Taamoq | تَعَمُّق
لیبرالیسم و عمل اجتماعی
جان دیویی
ترجمۀ رضا یعقوبی
ویراستهٔ حسین شیخرضایی
۹۲ صفحه/ ۹۰۰۰۰ تومان
قیمت کتاب در ایام پیشخرید: ۷۵۰۰۰ تومان
پیشخرید کتاب و استفاده از تخفیف ویژۀ این ایام:
www.kargadanpub.com
🔶 جان دیویی، که برخی او را برجستهترین فیلسوف امریکایی میدانند، در این کتاب آرای سیاسی و اقتصادی خود را شرح میدهد. او دیدگاه سیاسی خود را با شرح توسعۀ تاریخی لیبرالیسم، از لاک و اسمیت تا بنتام و میل، آغاز میکند. دیویی در سنت فکری لیبرال ارزشهایی ماندگار تشخیص میدهد: آزادی، فردیت و استفادۀ آزادانه از خرد.
🔶 اما او نسخههای امروزی لیبرالیسم را دچار بحران میبیند و آنها را به دلیل نامربوط بودن به مشکلات اقتصادی و سیاسی معاصر نقد میکند.
🔶 دیویی در پی ترسیم مسیری است که لیبرالیسم بتواند بار دیگر حیات خود را بازیابد. از نظر او، لازم است دولت در ایجاد فضایی بکوشد که در آن شهروندان بتوانند تواناییهای خود را محقق کنند. چنین کاری مستلزم ایفای نقش دولت در ایجاد نوعی سازماندهی اجتماعی است.
🔶 کتاب هنوز از چاپخانه نیامده، اما علاقهمندان میتوانند از حالا ثبت سفارش کنند و از تخفیف ویژۀ ایام پیشخرید بهره ببرند.
@kargadanpub
@rezayaghoubipublic
فعال دیگری بازداشت شد و ناگهان به مقام ستارخان و باقرخان رسید. اما خودشان نمیدانستند قربانی چه مکانیزمی شدهاند، هشیار ماندن در چنین فضای سنگینی و نجات خود از دهان ماشین منجیساز (که محصول مسئولیتگریزی و ترس است)، خودش عمل قهرمانانهی دیگری است.
نکتهی آخر اینکه دستگاه منجیساز، یک دستگاه انگلپرور هم هست، کافی است کسی که در زندگی شخصیاش یک فرد ناتوان، بزدل و شیاد است به خوبی وانمود کند که مشغول کار قهرمانانه و فعالیتی است که هر کسی حاضر نیست انجام دهد. میبینیم که پس از مدتی هویت دروغینش و دستگاه منجیساز از او یک کاوهی آهنگر ساخته و عمل معکوس این دستگاه به این شکل از کاوهی آهنگر واقعی یک شاخ مجازی و از یک شیاد، کاوهی آهنگر میسازد.
@rezayaghoubipublic
چاپ دوم منتشر شد.
مسائل فلسفیِ بررسی شده در این کتاب به حقایق بنیادين دربارهی جايگاه ما در عالم میپردازند. بسياری از ما طوری بار آمدهايم كه باور داشته باشيم خدا وجود دارد، خوب و بد با هم تفاوت واقعی دارند، میتوانيم آزادانه انتخاب كنيم چگونه زندگیای را در پيش بگيريم و كسب دانش دربارهی جهانی كه در آن ساكنيم، برای ما ممكن است. يكی از اهداف اصلی فلسفه، اين است كه دريابد آيا میتوان به نحو عقلانی از اين عقايد دفاع كرد يا اينها صرفا توهمهایی آرامبخشاند.
كتاب حاضر تاكيد دارد كه فلسفه موضوعی است مختص ارزيابی استدلالها و برساختن نظريهها. اين غير از شرح انديشههای فلاسفهی گوناگون است.من با اينكه متون تاريخی را به بحث میكشم، فقط به اين خاطر اين كار را میكنم كه منبع غنی انديشههاییاند كه دربارهی پاسخ به سوالهای فلسفیاند. هدف اين نيست كه دربارهی شخصيتهای ارزندهای كه اكنون مردهاند، سخنان محترمانه بگوييم، بلكه میخواهيم آنها را به گفتگو بكشانيم تا با نظريههايشان دست به گريبان شويم و نقد و حتی اصلاحشان كنيم. (از مقدمهی کتاب)
مسائل اصلی فلسفه، الیوت سوبر، ترجمه رضا یعقوبی، نشر کرگدن، چاپ دوم ۱۴۰۲.
فاشیستها از مفهوم «نژاد»، «قدرت»، «مردانگی»، «برتری» و غیره همینطور استفاده میکنند. پوپولیستها همین کار را با مفهوم «مردم» میکنند. «مردم» در مفهوم پوپولیستیاش یک انتزاع است که برخلاف ادعای خودشان ربط چندانی با افراد پیدا نمیکند. آنها رهبران تودهگراییاند که نهایت کارشان به استبداد اکثریت یا فریفتن تودهها برای مقاصد خاص میانجامد و تمام این کارها را با دستاویز کردن فهم انتزاعی و رمانتیک از مفهوم «مردم» میکنند. رمانتیکهای آلمانی با مفهوم «دولت» هم همین کار را کردهاند. آیزایا برلین در «ریشههای رمانتیسم» مینویسد:
«نویسندگان سیاسی رمانتیک اولین حرفشان این است که دولت ابزار نیست... دولت یا رشدی طبیعی است یا صدور نیروی آغازین اسرارآمیزی است که ما چیزی از آن درنمییابیم و برخوردار از نوعی اقتدار الهی است» (ص189).
«این نظر هگل در نهایت به افراط کشانده شد و به منظومة اسطورهای شوم و بدخیمی مبدل گشت که اجازه میداد افراد به طور نامحدود در پای انتزاعهایی مثل دولت یا سنت یا اراده یا سرنوشت ملت یا نژاد قربانی شوند» (آزادی و خیانت به آزادی، ص162).
همیشه به گونهای عمل کن که انسان برای تو به خودی خود هدف (غایت) باشد نه وسیله.
این گفتهی تاریخی کانت تمام روح روشنگری و آزادی خرد و اخلاق آدمی را در خود دارد. انسانی که در عصر جدید، عصر خرد و روشنایی و روشنگری زاده شد، انسانی بود که به بلوغ خودش ایمان آورده بود و همزمان به میزانی از آگاهی رسیده بود که بفهمد تا پیش از این "ابزار" و "وسیلهای" در دست اقتدارهای مذهبی و سیاسی بوده است. چنین انسانی هنوز چیزی از انسانیت کم داشت و آن اینکه اجازه نداشت یا مجال پیدا نکرده بود که از امکانات انسانی خودش برای شکل دادن به اخلاق، جامعه، سیاست و نظم اجتماعی بهره ببرد. او در طفولیت خود نگاه داشته شده بود، نه به این معنا که موجودی نابخرد و احمق بود بلکه به این معنا که مراجع برتر مذهبی و سیاسی(در نظم سلسلهمراتبی) او را در جایگاهی مادون قرار داده بودند و القا میکردند که انسان عادی توانایی راهبری خود را ندارد و در صورت آزاد بودن به تباهی و هرج و مرج سقوط خواهد کرد.
اخلاق لیبرال که فرزند عصر خرد و دوران روشنگری بود به این توهم پایان داد. اوج این نگرش در اندیشهی کانت تجلی یافت و در مفهوم "خودآیینی" خلاصه شد. یعنی انسان موجودی است که خودش، آیین اخلاقی و انسانی خودش را میسازد و خودش از آیین خودش پیروی میکند. این مفهوم در مقابل "دگرآیینی" قرار میگیرد که طبق آن، انسان باید از آیینهای تعیینشده از بالا (مذهب یا سلسلهمراتب اقتدار سیاسی) پیروی کند. اما در اخلاق لیبرال و انسانگرایانه چیزی عالیتر و مرجعی والاتر از وجدان بشر وجود ندارد و وجدان بشر منشا اخلاق و حقوق و نظم اجتماعی و سیاسی است و انسان بر اساس وجدانش قابلیت و توانایی آن را دارد که منشا و مصدر آیین و اخلاقیات خودش باشد. در نتیجه برخلاف گذشتهها انسان دیگر نه وسیلهای در دست اقتدارها بلکه به خودی خود و ذاتا هدف و غایت بود و مشروعیت و حقانیت هر اخلاق، قانون، کردار و نظم سیاسی و اجتماعی و سنگ محکش همین است که انسان را ذاتا هدف و غایت میبیند یا آن را وسیلهای در دست مراجع بالاتر و مقاصد آنان میداند؟ از اینجاست که در جهان مدرن، حقوق بشر و حقوق فرد انسان در صدر امور قرار میگیرد و تمام قوانین و سیاستهای ضدبشری را که محوریتشان جان و کرامت انسانها نیست، مردود و محکوم میداند. انسانگرایی و اومانیسم یعنی کرامت انسان و ارزش "بیهمتای" جان و احترام او. ارزشی که به هیچ وجه و به هیچ عنوان و بهانهای قابل پایمال شدن نیست، ارزشی که مطلق است و قابل تعویض یا اندازهگیری نیست و جامعهی آزاد، یعنی جامعهای که از این امر آگاه است.
@rezayaghoubipublic
همانطور که در "جامعهشناسی گذار به دموکراسی در ایران کنونی" نوشتم وضعیت ما همواره انقلابی خواهد بود مگر اینکه نهادهای آزاد قدرت را در سطح جامعه توزیع کنند و از دوگانهی "پراکندگی-اقتدار" جلوگیری کنند. ایجاد این گونه نهادها در گرو جمهوریت آینده است، زیرا تمرکز قدرت در سلطنت مانع و مخل این نهادها است و خوی ما ایرانیها هنوز با نهادهای آزاد بیگانه است و سلطنت مشروطه را اسمی روی کاغذ خواهد ساخت. پادشاهی دموکراتیک محصول تصمیم آنی و انقلاب ناگهانی نبوده است، محصول تاریخ تحول نهادها بوده است که ما با وضوح تمام فاقد آنیم و من اساسا در این شرایط گزینهی سلطنت را یک گزینهی غیردموکراتیک و حتی ضددموکراتیک میدانم.
خلاصه، لیبرالدموکراسی یعنی آن اصولی که باید روی آنها به اجماع برسیم و بر اساس این اصول بنیادین، چارچوبی برای بحث و اقناع فراهم کنیم. اصول لیبرالدموکراسی فراتر از یک گروه خاصاند و پیششرط گفتگو و اقناع، پذیرش اصول آن است.
@rezayaghoubipublic
#پوشه_شنیداری
نشست نقد و بررسی کتاب «مسائل اصلی فلسفه» با حضور حسین شیخ رضایی ، رضایعقوبی ، علی اصغرمحمدخانی
و همراه با پیام تصویری الیوت سوبر
زمان: سه شنبه۵ دی۱۴۰۲
مکان: مرکز فرهنگی شهرکتاب
@Bookcitycc