sherehaghighi | Unsorted

Telegram-канал sherehaghighi - شعرحقیقی

-

اشعار برگزیده و توپ عاشقانه وعارفانه غزل،مثنوی،تک بیت،سه گانی،شعر طرح و... ارتباط با ادمین: @ainsad

Subscribe to a channel

شعرحقیقی

برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اردیبهشت‌ماه سنتی است که سه، چهار دهه ادامه پیدا کرده و هیچ‌وقت ناشران و، به‌تبع، مسئولان به صرافت نیفتاده‌اند تاریخ آن را تغییر دهند؛ چنان بدیهی پنداشته شده که بد و بی‌توجیه بودنش به چشم نمی‌آید!

بهترین زمان برای برگزاری نمایشگاه اواخر بهمن‌ و اوایل اسفند است: تولید ناشرها در اوج است، قرارداد کار سالانه‌ی نیروهای صنعت نشر هنوز تمام نشده، مردم پول و حس‌وحال بهتر دارند، امتحانات مدارس و دانشگاه‌ها تمام شده، تعطیلات نوروز و سفرها در پیش است و آب‌وهوا هم سرکش نیست و غالباً خوش است. در اردیبهشت‌ماه جیب مردم خالی است و خیلی‌ها هنوز دارند از تتمه‌ی درآمد و حقوق و عیدی بهمن و اسفند امورات را می‌گذرانند، موجودی کتاب‌های ناشرها در شب عید ته کشیده، امتحانات مدارس و دانشگاه‌ها در پیش است و اولیا و دانش‌آموزان و دانشجویان و استادان پرشماری دغدغه‌مندند، بعضی از نیروهای ناشران و چاپخانه‌ها در سال جدید به کارهای جدید رفته‌اند و هنوز فرصت نشده جایگزین و پخته شوند، و غیره. تازه، کاغذفروش‌ها و چاپخانه‌ها و حتی خود دفاتر نشر در بیشتر روزهای فروردین تعطیل‌اند و امکان خرید کاغذ، تولید و چاپ کتاب و دریافت اعلام وصول کتاب‌ها محدود است.

تنها توجیه شاید این باشد که نمایشگاه کتاب ترافیک ماه‌های آخر سال را سنگین‌تر می‌کند؛ خب، مثلاً این شهر وضع ترافیکش در روزها و ماه‌های دیگر خیلی درخشان است؟!

واقعاً باید تدبیری اندیشید و زمان برگزاری نمایشگاه را تغییر داد. قطعاً رونق آن بسیار بیشتر خواهد شد.

حسین جاوید
@Virastaar

Читать полностью…

شعرحقیقی

#گویش_ولاتی
#غزل_عاشقانه

شاعر: علی صادقی حسن آبادی (عین‌_صاد)
با خوانش فریادوار و عجزگون محمود صادقی حسن آبادی (محمود حسن میرزا حسین)
جشنواره شعر به گویش محلی و موسیقی سنتی
بهار ۱۴۰۱

غزلی عاشقانه از زبان یار در فراق یار با عنوان
#خوو_ندارون_مون

از وقتی هانیشتی به دلم خوو ندارن مون دریاهونو و از خم الچی اوو ندارون مون

وسکه خو رو قلبم سر و سودا تو دورتو
از خم خبری قدی دو تا جو ندارن مون

قربونی چشات بون گو مونه تنگی شرابو
دیشکی دو سه پیمونه هنوم روو ندارون مون

لطفت مثی افتو او و قهرت مثی مفتو
افتو واکی گو حیصیله مفتوو ندارون مون

مون مثی گل افتو ورومم رو بی تو کرتی
وقتی تو دری میلی به افتو ندارون مون

گِل داری سری زلفی خوچت بمکشه هر شی
حلاجی تواون چاره به جز دوو ندارون مون

شومونی فراقم به رویی وصلی تو وصلو
از ری برسه تا نرسه خوو ندارون مون
#عین_صاد
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

دلنوشته‌ای کوتاه و دلی تقدیم به تک‌رفیق این روزهای دلتنگی‌ام

هرکی یه لحظه پیش تو بشینه
عاشق میشه طریق تو همینه

هی میاد و سراغتو میگیره
میگم دل منم پیش تو گیره

گیره دلم از بسکه که تو خوبی
گیر میکنه هر کی باهات بشینه

خوش به حال اونی که تا همیشه
پا به پا تو میاد، پیشت میشینه

ما که فقط یه روز به پیشت بودیم
اینجوری بی‌تاب و پریشون شدیم

لبات مثه اناره سرخ و شیرین
خودت مثه بهشت روی زمین

ماهی شدم، ماهی که گیره آبه
گیره چشات شدم، چشات شرابه

شراب پیش چشات یه تنگه آبه
نه آبی نیست، عین خود سرابه

حرفم تموم شد، وقت رفتن رسید
خوشا به حال اونکه تو رو ندید

می‌سپارمت به دست اون بالایی
عزیز جوونی!، دلبر تک‌صدایی!

کاشکی خدا تو دفتر سرنوشت
اسم منو کنار تو می‌نوشت...
#عین_صاد
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

🌲 این «ایرانی» که ما می‌شناسیم 🌲
(بخش نخست)

انسانی که ما امروز به نامِ «ایرانی» می‌شناسیم، در هیچ تعریف و توصیفِ دیگری جز همین یک کلمه‌ی «ایرانی» نمی‌گنجد. چون به غرب برود به آسانی غربی می‌شود، و چون به شرق برود به آسانی شرقی، ولی در هر حال همان ایرانی باقی می‌ماند، و هرچند همه‌ی عمر هم در غربت زندگی کند، حسرتِ ایران را از دل نمی‌بَرَد.
ایرانی در طیّ قرن‌های متمادی آموخته است که با مقتضیّات هماهنگ گردد. طبیعی‌ترین کارها را آن می‌داند که همرنگِ جماعت شود، ولی در عمق، همان ایرانی باقی بماند. با هر وضعِ تازه، روی خوش نشان می‌داده است، برای آنکه بتواند مختصّاتِ ایرانیِ خود را از خود دور نکند. این رنگ‌پذیری را چون زره و پوششِ دفاعی بر خود حایل می‌کرده. در هجوم‌های متعدّدی که به جانب او شده است، نخست خود را به سلیقه‌ی غلبه کنندگان در می‌آورد تا سپس بتواند آنها را شبیه به خود کند.
خودِ او نیز در رنگِ ایرانی بخشیدن به دیگران استعداد خاصّی داشته است. یونانی‌ها، عرب‌ها، ترک‌ها، مغول‌ها و تا همین اواخر فرنگی‌ها، کم بوده‌اند غریبه‌هایی که به ایران بیایند، مدّتی بمانند و قدری ایرانی‌مآب نشوند.
این وضع و موقعِ جغرافیایی، ایران را در طیّ تاریخ تبدیل به کارخانه‌ای کرده است که تمدّن و فرهنگِ دیگران را بر خود وارد کند، تمدّن و فرهنگِ تازه‌ای از ترکیبِ آن بسازد و آن را به همان کشورها یا به کشورهای دیگر صادر نماید. اگر فرهنگِ ایرانی را درختی بگیریم، آن را دارای چندین پیوند می‌یابیم: سومری، بابِلی، مصری، یونانی، هندی، چینی، رومی، عرب و سرانجام فرنگی، و باز همین درخت را می‌بینیم که شاخه‌های خود را به سرزمین‌های دیگر گسترده است: به چین و هند و آسیای میانه و آسیای صغیر و کشورهای قلمروی اسلامی از بغداد تا قاهره و آفریقای شمالی، و مقداری نیز به اروپا. ایران در داد و ستدِ دائمِ فرهنگی به سر می‌برده است، هم تأثیر پذیر بوده است و هم تأثیرگذار. دستی برای گرفتن داشته است و دستی برای دادن...

                     #برگریزان

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo

Читать полностью…

شعرحقیقی

#زمستان_است
#مهدی_اخوان_ثالث

#مسعود_صفری
#پل_خواجو
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

غزلی برای مادرم
#عین_صاد
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

بازگشت به مادر

سایه می‌گفت در جوانی جوانی کردم و از رشت به تهران آمدم. مادرم موافق نبود. جانش به جان من بسته بود. وقتی از تهران به رشت برمی‌گشتم و وارد حیاط خانه می‌شدم انگار پرواز می‌کرد تا به من برسد. نفس‌نفس می‌زد، مرا می‌بویید و می‌بوسید و ناله‌وار «امیرجان امیرجان» می‌گفت. 
از اینکه حرف مادرش را نشنیده بود و از رشت رفته بود، احساس تلخی داشت و خودش را نبخشیده بود. «ای وای مادرم» شهریار که آن‌طور زیروزبرش می‌کرد، به‌واقع حدیث نفس و نقد حال او بود. 
 
 یک بار به رشت رفتیم و در گورستان رشت به دنبال مزار مادرش گشتیم.  در تغییرات قبرستان گور مادرش گم شده بود. شبی گفت و در میان گریه می‌خندید که ارزشمندترین هدیه‌ای که کسی می‌تواند به من بدهد، تکه‌ای از کاشی قبر مادرم است. 

در شعری که چاپ نکرد، چون تلخ بود و او نمی‌خواست تلخی و یأس بپراکند، گفته که پیرانه‌سر در جستجوی دو مأمن است: دامن مهربان مادر و دامن مهربان مرگ. 
می‌گفت هروقت دلم می‌گیرد با مادرم درد دل می‌کنم. این بیت را در خطاب به مادرش گفته است: 
در این جهان غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی

سایه اگر به خدایی باور داشت آن خدای مادرش بود. اگر ته دلش کششی به زیبایی‌های عرفان ایرانی داشت به این دلیل بود که خدای عارفان مزهٔ خدای مادرش را داشت. در مهر سایه به «انسان»، رنگ مهربانی و مردمی مادرش بود. 
 
اینکه پیرمرد می‌خواست به رشت برگردد نوعی بازگشت به دامان مهربان مادرش بود. مطمئن بود که مادرش تا ابدالآباد منتظر اوست. با همان طراوت و التهاب بی‌غش معهود. با همان آغوش گشوده و «امیرجان امیرجان» زخمی. 
 
مرگ، سایه را به دامان مهربان  مادر رسانید. باطل‌السحر تنهایی‌اش شد. خاتمتی بر غم غریبی و غربت ترسناک او. 

لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است
بیا که این غزل کهنه را تمام کنی… 
@sherehaghighi
/channel/n00re30yah

Читать полностью…

شعرحقیقی

درگذشت امیربانو کریمی

خانم دکتر امیربانو کریمی استادی بشکوه بود. سربلند و والا. یکرویه و مهربان. با همتی بزرگ که موجب می‌شد دامنش به خردک‌نگرشی‌هایی که از زمین و زمان می‌جوشید، تر نشود. نازنینی ملکهٔ طبع شریفش بود. در جبلتش بود این احتشام نازنینانهٔ بشکوه. سخناننش غالبا بر وجه کبریا می‌آمد و در متلک‌گویی و نکته‌پرانی به‌وقت ضرورت آیتی بود و این به محضر و کلاسش مزه و طرفگی می‌داد. ذره‌ای در این زن ابتذال نبود. نجابت و نژادگی محض. درشتی و نرمی به‌هم آمیخته. به‌جایگاه رفعت، رفعت و به‌مقام تواضع، تواضع. بی ادا و بازی. صریح و صمیمی. آزاد و آزاده. بایسته و رشک‌انگیز.

اولین بار که با ایشان هم‌کلام شدم، تازه دانشجوی لیسانس شده بودم. هنوز با ایشان کلاس نداشتم. دربارهٔ استاد فروزانفر می‌پرسیدم. بیشتر از خاطرات فروزانفر با پدرش استاد امیری فیروزکوهی گفت. خاطراتی از خانهٔ پدرش. هم خندید و هم نم اشکی بر چشمانش نشست. به یاد پدرش.

عشق و شیفتگی شگفتی به پدرش داشت. به قول خودش «عشقی افلاکی زاید بر علقهٔ فرزندی». به پدرش سخت وفادار بود و از حریم حرمتش جانانه حمایت می‌کرد. با دوستان پدر دوست بود و با مخالفان پدر مخالف.
عشقش به صائب میراث پدر بود و گزیدهٔ مشهوری که از غزل صائب فراهم آورد، برایش در حکم پناه بردن دختری پدرازدست‌داده به آغوش پدربزرگ (صائب) بود. این را خودش نوشته است.

قدر و قیمت این جملاتش را که در مقدمهٔ دیوان امیری فیروزکوهی نوشته، وقتی خودم دختردار شدم، فهمیدم: «پیوسته با او بودم که او همه چیز من بود. با او همه بودم و بی او هیچ» و این جملات:
«اکنون پنج سال است که او در دل سرد خاک آرمیده است و من در برودت استخوان‌سوز غربت خاک، تنهای تنها، برجای مانده‌ام و به‌راستی از این‌همه سخت‌جانی در عجبم:
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من».

من از یادت نمی‌کاهم استاد...

/channel/n00re30yah

Читать полностью…

شعرحقیقی

از آنجا «که مرگ می‌آید و تدبیری نیست»، او که جز به ایران نمی‌اندیشید و بی‌گمان باور داشت که «همه‌جای ایران سرای اوست»، آرامگاه ابدی خود را در مرکز کهن فرهنگیِ ایران‌زمین برگزید؛ جایی از این سرای که فضای آن با نفسِ گرمِ حکیمِ توس عطرآگین شده و خورشیدِ شاهنامه از مشرقِ آن سر برآورده است؛ جایی که از یک‌سو پرسش‌های بی‌پاسخ، امّا تأمّل‌برانگیزِ فلسفیِ خیّام نیشابوری از ورای قرون و اعصار همچنان به گوش جان خردمندان می‌رسد و آنان را به تأمّل فرامی‌خوانَد و از سوی‌ دیگر دریافت‌های شهودیِ عطّار نیشابوری از آن‌ پرسش‌های بی‌پاسخ است که به برخی از جان‌های بی‌قرار، قرار می‌بخشد. آیا استاد اسلامی ندوشن «قرار» در عینِ «بی‌قراری» و «بی‌قراری» در عینِ «قرار» را از ویژگی‌های فرهنگِ ایران می‌دانست و آرامش ابدی خود را در آن قرار و بی‌قراریِ برآمده از فرهنگِ ایران یافته بود که آرامگاهِ ابدیِ خود را میانِ «بی‌قراری» و «قرار» می‌جست؛ یعنی آنجا که دو مظهرِ بزرگِ بی‌قراری (خیّام) و قرار (عطّار) در نیشابور، آرام گرفته‌اند؟

توضیح: هنگام خاک‌سپاری آن بزرگ‌مرد «که گنج زری بود در این خاکدان»، در نیشابور سخن گفته‌ام. دوستی، که از او سپاسگزارم، سخنرانی را با تلفن همراه ضبط تصویری کرده است که پیوست این یادداشت به یارانِ درگاه (کانال) و دوستان اینستاگرامی تقدیم می‌شود (اندکی از بخش نخستین سخنرانی تا پایان بحث من در باب بیت دوّم غزلِ حافظ ضبط نشده: عدو چو تیغ کشد...). در آستانۀ چهلمین روزِ خاک‌سپاری آن بزرگ‌مرد، این یادداشت را نوشتم و کوشیدم نکات آن با نکات طرح‌شده در سخنرانی (فایل تصویری پیوست) کمتر مشترک باشد.

دکتر اصغر دادبه
👇👇👇👇👇

Читать полностью…

شعرحقیقی

مستقیم‌‌ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی می‌نامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند، از ایدئولوژی جزم‌گرا دفاع کند.

عده‌ای که منافع آن‌ها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمی‌خواهند و یا نمی‌توانند جز این باشند، قدرتِ صاحب منصبان را می‌پذیرند و چهره روشنفکر به خود می‌گیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز می‌کنند. اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل می‌رود و در نتیجه نشان می‌دهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است.
به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه" نمی‌گوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " می‌دانم اما..."
این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته می‌کند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی و ایدئولوژی حاکم پی برده، پس دلایل اصلاح طلبان را به‌شدت رد می‌کند. او به ضرورت به راهی می‌رود که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کند.

ژان پل سارتر
@Tafakkor

Читать полностью…

شعرحقیقی

۵ دی روز بی‌قانونی
قانون را دور بزن و بهایش را بپرداز...

وقتی قانون عدالت اداری و سازمانی برای قراردادهای مالی نقض می‌شود اما جرایم مالی پابرجاست؛ یعنی در این کشور می‌توان قانون را دور زد و بهای آن را پرداخت... قانون رو دور بزن و بهایش را بپرداز... اگر راستش را می‌گویید امتیازها را که برگردانید، جریمه مالی را هم ببخشایید تا مانند عربستان فوتبال در زمین بازی رقم بخورد نه اینکه با تاوان جریمه و تحمیل هزینه‌های مازاد باشگاه و جلوگیری از صرف هزینه‌های بنیان‌ساز ورزشی و انسانی، بنگاه‌های مالی زیاده‌طلب فدراسیون غنی‌تر گردد...
باشگاه استقلال برای رعایت قانون بازیکنان و کادرش را وادار کرد از قراردادشان بکاهند تا قانون پایدار بماند و بازیکن جذب کنند؛ اما فدراسیون امروز تاکید کرد شماها که خوب می‌خورید بخورید به ما هم که گشنه‌ می‌نماییم جریمه‌اش را بدهید. آن وقت با هم می‌نشینیم و حظ می‌بریم... می‌نشینیم و منتظر می‌مانیم تا به لطف داوری‌های دستوری و غیردستوری، نتایج در زمین بازی رقم بخورد... اینگونه هم شما باشگاه‌ها به آب می‌رسید و هم ما بنگاه‌های مالی زیاده‌طلب به نان...
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

#حکمت_شخصی
#تجربه_زیسته
#اکسیر_صبر

یه وقتایی برا رسیدن باید دوید
یه وقتایی برای رسیدن باید آروم آروم حرکت کرد
یه وقتایی برای رسیدن باید نشست
باید نشست و مراقب بود
یه وقتایی برای رسیدن باید خوابید
باید خوابید و به اوس کریم سپرد
تا اوس کریم موقعش که فرا برسه
بیدارت کنه
پس من باید بخوابم و منتظر صدای اوس کریم باشم
شاید دیر بشه اما ان شاءالله میشه
چون اعتقاد دارم دیر و زود داره اما تهش میشه
و شعارم اینه که
شد شد، نشد نداریم، باید بشه...
#عین_صاد
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

دلنوشته‌ای برای تقدیر از یکی از دوستانم آقای رسول شرافت در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان

تقدیرها فرق می‌کنند... مسئولیت‌ها فرق می‌کنند... آدمها فرق می‌کنند و قهرمونا هم فرق می‌کنند... خدا اونایی رو که خیلی دوست داره، گره‌گشای کارای مردم می‌کنه. بعضی آدما تو خدمت کردن به مردم، از مسئولیتی که به گردنشونه بالاتر می‌رند، اصلا نه گفتن بلد نیستند، نه گفتن رو دور می‌زنند، زیرپا له می‌کنند. گاهی اوقات اینقدر این روحیه عادی میشه که رفقا یادشون میره اون عزیز، داره لطف می‌کنه؛ ولی قطعا دو نفر این لطف رو فراموش نمی‌کنند و تا قیامت جلو چشمشون میمونه. اول خدای اون آدم گرفتاره و بعدیش خود اون آدم گرفتار... رسول جوون! تو بدون شک از اون آدمایی... خوشا به حالت داداش... بهشت کمه برای این ارادت و تعهد و مسئولیت... دمتگرم داداش... ان شاالله تنت سالم باشه و قلبت آروم و لبت خندون
بی‌نهایت دوست داریم... عزیز جوون...

از طرف دو تا دوست، دو تا رفیق، تا دو همکار و دو تا همدل یعنی حسن و علی

تاریخ: دی ماه ۱۴۰۲

Читать полностью…

شعرحقیقی

اگر ایران قدر خود را نداند...
ایران چه می‌خواهد؟
دکتر اسلامی ندوشن
@sherehaghighi
https://www.instagram.com/p/C1PgSIOOaEv/?igsh=NjZiM2M3MzIxNA==

Читать полностью…

شعرحقیقی

اگر ایران قدر خود را نداند...
دکتر اسلامی ندوشن
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

شعر خوو ندارون مون
شاعر: علی صادقی حسن آبادی (عین_صاد)
خوانش آرام و دلنشین محمود صادقی (محمود حسن میرزاحسین)
بهار۱۴۰۲
گویش ولاتی

Читать полностью…

شعرحقیقی

کاشکی خدا تو دفتر سرنوشت
اسم منو کنار تو می‌نوشت...
#عین‌_صاد

Читать полностью…

شعرحقیقی

نه آن حدیث که هرگز بُرون شود از یاد🕊
#ایران

Читать полностью…

شعرحقیقی

چه بگویم
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
@sherehaghighi

Читать полностью…

شعرحقیقی

جانباز بی‌ریا و بی‌ادعای دفاع مقدس امروز پر کشید... نامت گرامی و یادت جاودان

بعضی از جانبازان بی‌ادعا و صادق‌الوعد چنان خاضعانه زندگی کرده و طی طریق کرده‌اند که پس از جنگ نیز پرچم مقاومت و مردانگی را سردست گرفته‌اند. اینان شهدای زنده‌اند که تا امروز توفیق حضور داشتند و از امروز به بعد توفیق عبور. حقیقتا اگر امروز هنوز نام و نشانی از وطن و دین وجود دارد، ثمره زحمت بی‌ریای این افراد است. از خداوند منان برای شما صبر جمیل و برای ایشان اجر جزیل را خواستارم.

Читать полностью…

شعرحقیقی

و مادرِ حسنک زنی بود سخت جگرْآور...

Читать полностью…

شعرحقیقی

شعر محلی «دو رکعت عشق»
تقدیم بـه همه مـــادران عزیز
که بهشت زیر پای آنان است.

شاعر:
جواد صادقی
(فرزند عباس غلام)
خوانش:
محمود صادقی حسن‌آبادی
(فرزند حسن میرزا‌حسین)

📢خبرنامه حسنوا

Читать полностью…

شعرحقیقی

انصراف ‎امیربانو کریمی از جایزهٔ ‎کتاب سال

امیربانو کریمی: «از معلمی که سال‌ها در فضای مسموم دروغ و ریا در دانشگاه تهران نفس کشید و به فرزندان و دانشجویان خویش درس آزادگی و نیک‌نفسی و پرهیز از دروغ و نامردمی داد جز این برنمی‌آید که برای تسکین شرمساری خود و همدردی با مصیبت‌دیدگان فاجعهٔ موشک‌باران هواپیمای اوکراینی اعلام کند از شرکت در مسابقهٔ کتاب سال ۱۳۹۸ منصرف است و کتب فرستاده شده را بازپس خواهد گرفت.»

Читать полностью…

شعرحقیقی

هرگز از یاد نمی‌رود آن‌که هرگز ایران را از یاد نبُرد!

#اسلامی_ندوشن

Читать полностью…

شعرحقیقی

🌑 فرزند دانشگاه

✍️ دکتر علی‌رضا آزاد
هیأت علمی سابق دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد

▪️پس از ۲۶ سال حضور در دوره کارشناسی، ارشد، دکتری، سربازی، هیأت علمی و مدیریت در زادبوم علمی‌ام، دانشگاه فردوسی مشهد، دستور رسید که خانه‌ام را ترک کنم.

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دِگران، وای به حالِ دِگران
دلِ چون آینه‌ی اهلِ صفا، می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند، این ز خدا بی‌خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بوَد عاقبتِ کارِ جهانِ گذران...

▪️ آزادگی، شرافت، شجاعتِ اندیشیدن و گذر از دانشجویی به حقیقت‌جویی مهمترین درس‌هایی بود که به‌ دانشجویانم دادم. آخرین درسم این است: "وقتی هدف زیباست، تاوان لذت‌بخش است." به قول منصور حلاج: "در مقام عشق، نمازی‌ست که وضویش جز به خون، نشاید."

▪️گفتند: از امضای "نامه حمایت از حقوق دانشجویان و استقلال دانشگاه" در سال گذشته، اعلام برائت کن و از روشن‌گری و روشن‌فکری دست بردار و قلمت را در خدمت ما بچرخان تا بگذاریم، بمانی. گفتم: از مولایم حسین(ع) که شما نامش را بر سر دست گرفته‌اید و مرامش را زیر پا گذاشته‌اید، آموختم: "هیهات منّا الذله"

▪️از ۱۷ سالگی تاکنون، به عشق هم‌جواری با مولایم امام‌رضا(ع)، در دانشگاه فردوسی مشهد ماندم. با درختان اینجا قد کشیدم. در خوابگاهش زندگی کردم؛ صندلی کلاس‌ها مرا خوب می‌شناسند؛ در ۲ دانشکده‌اش تحصیل و در ۱۱ دانشکده‌اش تدریس نمودم.

▪️در این سال‌ها، دانشجویانم را جان و جانان خود دانستم و قلبم را خانه محبت آنها ساختم و آنان نیز بیش از آنچه لیاقتش را داشتم، بر من مِهر ورزیدند و قدر دانستند. هیچ‌گاه درِ اتاقم بسته نبود و هرگز پنجره اتاقم، پرده نداشت. صدها بار طلوع و غروب خورشید را از اتاقم در دانشگاه به نظاره نشستم و با عشق، شبانه‌روزم را بی‌منّت وقف خدمت کردم.

▪️تألیف ۴ کتاب، ۲۵ مقاله، ارائه ۲۲۰ سخنرانی، عرضه ۸۰۰ درس‌گفتار مجازی، انتشار بیش از ۱۰۰۰ مطلب درباره مسائل تربیتی و اجتماعی، انجام ۲۰۰۰ جلسه مشاوره با دانشجویان و خانواده‌های‌شان و... بخشی از خدمتی بود که طی سال‌های حضورم در دانشگاه، در کنار وظایف آموزشی و پژوهشی انجام دادم و برای هیچ‌کدام از این موارد، ریالی از بیت‌المال، دریافت نکردم.

▪️امروز، ۷ دی ۱۴۰۲ در حالی اتاقم در دانشکده الهیات را تحویل می‌دهم و بعد از سه دهه، از خانه‌ام دانشگاه پرافتخار فردوسی مشهد، می‌روم که وجدانم آسوده‌تر از همیشه است. امروز انگار رقص‌کنان در تشییع جنازه خودم شرکت می‌کنم و فریاد "فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه" سر می‌دهم زیرا در این سال‌ها، هیچ‌گاه در بیان آنچه حق می‌دانستم، فروگذار نکردم و از روی عافیت‌طلبی و مصلحت‌اندیشی، از ناحق دفاع ننمودم. هرگز دروغ نگفتم، حتی اگر به سودم بود و راست را گفتم، حتی اگر به زیانم بود.

در طریقت، هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل، کسی گمراه نیست

▪️در آخرین روز حضورم در دانشگاه، مُشتی از خاکِ دانشکده الهیات برداشتم و وصیت کردم روزی با من دفن شود تا در درگاه الهی شهادت دهد که علی‌رضا آزاد در این خاک، جز به تعالی انسان‌ها نیندیشید و هرگز دین خدا را به دنیا نفروخت.

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری‌ست
راه‌رو گر صد هنر دارد، توکل بایدش

▪️در ماه‌های اخیر، پیگیری‌های دلسوزانه همکاران، نامه حمایتِ اعضای محترم هیأت علمی دانشکده الهیات خطاب به مسؤولان نهاد، امضای جمع کثیری از استادان پیش‌کسوتِ دانشگاه در پای نامه به وزیر علوم، حضور استادان نزد مسؤولان عالی‌رتبه‌ کشور، همه و همه در برابر اراده‌ عمله‌های قدرت، بی‌اثر بود. (شرح آن را به‌زودی منتشر خواهم کرد.)

▪️به آینده، امیدوارتر از همیشه‌ام. دانشگاه متعلق به ما و ما متعلق به آینده‌ایم. هر چند درس‌های‌مان را حذف کردید، اتاق‌مان را گرفتید، حقوق‌مان را قطع کردید، حکم اخراج دادید و دروغ‌ها گفتید و این ظلم را در حق صدها استاد و دانشجو در سراسر کشور تکرار کردید تا دانشگاه را دانشکاه کنید...
گیرم که می‌بُرید
گیرم که می‌بَرید
گیرم که می‌دَرید
با جوشش جوانه‌ها
با جوجه‌ی نشسته، در آشیانه‌ها
با ریشه‌‌های منتظر، در خاکِ خانه‌ها
آخر چه می‌کنید؟!
اما نترسید. قلب ما چنان مملو از عشق به دانشگاه و دانشجویان و دین و میهن است که جای خالی برای کینه‌ورزی به شما، ندارد. حیف ماست که توان آینده‌سازی‌مان را صرف انتقام‌گیری از امثال شما کنیم.

▪️ در و دیوار دانشگاه فردوسی را از ما گرفتید اما روزی را می‌بینم که فریدون‌وار هر کدام‌مان دانشگاهی به وسعت اندیشه فردوسیِ بزرگ می‌شویم و ققنوس‌وار از میان خاکستر، سر برمی‌کنیم و "بودن" را به "شدن" تبدیل می‌نماییم.

در جنگ‌های تن‌به‌تن آغاز می‌شویم
این رسم ماست، با کفن آغاز می‌شویم

/channel/Dr_AlirezaAzad/966

Читать полностью…

شعرحقیقی

5 دی روز بی قانونی در فوتبال ایران؛
دیگر خود را ملزم به رعایت قوانین نمی‌دانیم!

🔵 بیانیه شدید اللحن باشگاه استقلال علیه کمیته استیناف

👇👇👇👇👇
https://www.varzesh3.com/news/1989807
➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🆔 @varzesh3

Читать полностью…

شعرحقیقی

دلنوشته و تقدیرنامه‌ای دوستانه تقدیم به رفیق بی‌ریا و پرتلاشمان در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان
آقای رسول شرافت: کارمند بخش ام آر آی بیمارستان شهید صدوقی

تقدیرها فرق می‌کنند... مسئولیت‌ها فرق می‌کنند... آدمها فرق می‌کنند و قهرمونا هم فرق می‌کنند... خدا اونایی رو که خیلی دوست داره، گره‌گشای کارای مردم می‌کنه. بعضی آدما تو خدمت کردن به مردم، از مسئولیتی که به گردنشونه بالاتر می‌رند، اصلا نه گفتن بلد نیستند، نه گفتن رو دور می‌زنند و زیرپا له می‌کنند. گاهی اوقات اینقدر این روحیه عادی میشه که رفقا یادشون میره اون عزیز داره لطف می‌کنه؛ ولی قطعا دو نفر این لطف رو فراموش نمی‌کنند و تا قیامت جلو چشماشون می‌مونه. اوّل خدای اون آدم گرفتاره و بعدیش خود اون آدم گرفتار... رسول جوون! تو بدون شک از اون آدمایی... خوشا به حالت داداش... بهشت کمه برای این ارادت و تعهد و مسئولیت... دمتگرم داداش... ان شاالله تنت سالم باشه و قلبت آروم و لبت خندون
بی‌نهایت دوست داریم... عزیز جوون...

از طرف دو تا دوست، دو تا رفیق، تا دو همکار و دو تا همدل یعنی حسن و علی

تاریخ: دی ماه ۱۴۰۲

Читать полностью…

شعرحقیقی

حرف بر سر چیست؟ جنگ بر سر چیست؟ در یک کلمه می‌توان گفت بر سر آزادی و اسارت. جان و جوهرِ تراژدیِ رستم را «مقاومت» تشکیل می‌دهد، نظیر همان مقاومتی که "پرومتئوس"ِ یونانی در برابرِ زئوس به خرج داد؛ هر دو «نه» می‌گویند تا آنچه را که اصل و گوهرِ زندگی می‌دانند، محفوظ بماند.
مردِ آزاد چه راهی باید در پیش گیرد؟ آیا زندگی را به هر قیمت که بود بپذیرد و یا خود در تعیینِ بهای آن دست داشته باشد؟ اگر رستم برای پاسخ دادن به این سؤال انتخاب شده است برای آنست که تواناترین و ناموَرترین فردِ دنیای شاهنامه است؛ چنانکه از قول فردوسی در تاریخ سیستان آمده: «خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم نیافرید.»
امّا توانایی و ناموَریِ او در آن است که نماینده‌ی مردم است؛ پرورده‌ی تخیّلِ هزاران هزار آدمیزاد است که در طیّ زمان‌های دراز، او را به عنوان کسی که باید تجسّمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد، آفریده‌اند.
اسفندیار که نماینده‌ی اتّحادِ دین و دولت است، او را بر سرِ این دوراهی می‌نهد:
یا دست به بنده بده و آسوده بچر، یا آزادی را برگزین و نابود شو!
ولی قضیّه به همین سادگی تمام نمی‌شود روزگار که بازیگر است، راهِ سومی نیز در آستین دارد، و آن این است که شکارگرِ آزادی، خود نخست در دامی که نهاده بیفتد، تا سپس نوبت به گزیننده‌ی آزادی برسد؛ کسی که آزادی را پذیرفت وقتی دست‌بسته نمُرد، در هر حال فاتح است، زیرا آنچه را که خواسته به دست آورده، ولو به بهای زندگیِ خود.

اسفندیار چون پرورده‌ی تعبّد است، نمی‌تواند مشکلِ رستم را دریابد. متعجّب است که چرا دست به بند نمی‌دهد. چه کاری از این طبیعی‌تر؟ شهریار فرمان داده، شهریار برگزیده‌ی یزدان است، پس می‌شود فرمانِ خدا. آن را بپذیرد و جانِ خود را خلاص کند. گذشته از این، دورانِ این بستگی کوتاه‌تر از آن است که ارزشِ این همه چون و چرا داشته باشد: فاصله‌ی از سیستان تا بلخ، سیصد و بیست فرسخ، چهل روز راه، کمتر یا بیشتر؛ چه، یقین دارد که به محض ورود به پایتخت، پادشاه اجازه خواهد داد که بند از دستش بردارند، مهم این است که رستم با «پالهنگ» واردِ بارگاهِ گشتاسب گردد تا مایه‌ی عبرتِ دیگران شود؛ باید او که نمونه‌ی قدرتِ مردمِ گمنام است، به زانو درآید تا بعد از آن هیچ بنده‌ی خدایی جرأت نکند که توی روی خداوندگار بایستد! بندِ رستم برای گشتاسبی‌ها مفهومِ کنایه‌ای دارد و آن این است که دستی بالاتر از دستِ شهریار باقی نماند، این به جای خود، ولی برای رستم نیز مفهومِ کنایه‌ای در کار است: قبولِ بند، ولو یک لحظه، به معنای اسارتِ ابدیِ اوست، همین که بند بر دستش نهاده شد، کار تمام است، مرگِ روحی بر او عارض گردیده که بدتر از مرگِ جسمی است. بند، انکارِ گوهرِ پهلوانیِ اوست؛ پشت پا زدن است به همه‌ی آنچه او در راهش شمشیر زده و جان بر کف نهاده، خودش و نیاکانش.
جنگ‌هایی که او در زندگیِ خود کرده، یا ناظر به کسبِ «نام» بوده، یا به «دفعِ ننگ»، خلاصه برای آن بوده است که خوبی را بر بدی چیره نگاه دارد.
«نام» شیشه‌ی عمرِ آزاده است؛ اگر بر خاک افتاد، این عمر خود‌به‌خود به سر آمده؛ رستم که سراسرِ زندگی، در رزم، "دفاعِ آزادگان" را بر عهده داشته، و در بزم، به یادِ «مردانِ آزاده» جام نوشیده، اکنون چگونه به همه‌ی آنها پشتِ پا بزند؟ او که هیچ، پهلوانانی هم که از او خیلی کوچک‌تر بودند، زیرِ بارِ ننگ نرفتند.

              #داستان_داستان‌ها

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

/channel/sarv_e_sokhangoo

Читать полностью…

شعرحقیقی

🔹 درّه‌های سیاسی در مسیر قلّه‌های علمی!
(تحلیلی بر سرمقاله مجله Nature درباره پیشرفت‌های علمی ایران)

✍ دکتر علی‌رضا آزاد

▪️سرپرست جدید دانشگاه فردوسی، روز ۱ دی ۱۴۰۲ در سخنان پیش از خطبه‌های نماز جمعه مشهد، با استناد به یادداشتی از مجله معتبر Nature اظهار داشت: "در آن مقاله تصریح شده است که با رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ایران به‌زودی یکی از قدرت‌های برتر در عرصه پژوهش و فناوری خواهد شد و امپراطوری علمی می‌تواند در ایران مجدداً ظهور و بروز کند."

▪️در تحلیل این سخنان لازم است به نکات زیر توجه شود:

۱. ارائه سخنرانی در مجامع عمومی از سوی بالاترین مقام مسؤول دانشگاه، اقدامی پسندیده و سبب نزدیک‌تر شدن جامعه و دانشگاه و قابل ستایش است. امیدوارم این اقدام به نماز جمعه و مجامع مشابه محدود نگردد.

۲. یادداشت مجله Nature در سال ۲۰۰۵ و ناظر به اقدامات دولت اصلاحات (۱۳۷۶-۱۳۸۴ / ۱۹۹۷-۲۰۰۵) در عرصه‌های علمی نوشته شد و ارجاع به آن‌ در سال ۲۰۲۳ از سوی سرپرست محترم دانشگاه، بدون اشاره به تاریخ انتشارش، این شائبه نادرست را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که گویی درباره شرایط علمی امروز ایران نوشته شده است.

۳. درج پیوست متن اصلی Nature در ذیل گزارش خبری این سخنرانی در سایت رسمی دانشگاه، شاید مخاطب عادی را مجاب کند اما از منظر نخبگان دانشگاهی که معنای استناد به مطلب منتشر شده در ۱۸ سال قبل و تفاوت مقاله و سرمقاله و یادداشت سردبیر را در یک مجله معتبر علمی می‌دانند، اقدامی ناشیانه از سوی روابط عمومی دانشگاه قلمداد می‌شود.

۴. نویسنده یادداشت مجله Nature، دلایل پیشرفت علمی ایران در آن دوره را به شرح زیر برشمرده است:
- برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری فزاینده دولت وقت به ریاست آقای خاتمی در حوزه دانش
- کاهش محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی
- پشتیبانی رهبر انقلاب از اعتماد به نفس علمی در کشور
- اعطای استقلال و آزادی بیشتر به دانشگاه‌ها و موسسات پژوهشی
- افزایش چشمگیر حقوق اعضای هیأت علمی
- فاصله گرفتن دانشمندان از سیاست‌بازی
- و...

۵. تقلیل محتوای یادداشت و تحلیلِ تک عاملی و اتصال آن به منویات رهبری، همه ماجرا نیست. شکوفایی علمی کشور طی دوران -البته پراشتباه- اصلاحات، دلایل و عواملی داشت. اکنون نیز اگر می‌خواهیم به قله‌های پیشرفت علمی برسیم باید از درّه‌های زیر بگذریم:
- ادامه سیاست خطرناک خالص‌سازی دانشگاه‌ها
- اخراج اعضای هیأت علمی دلسوز
- تحمیل بازنشستگی زودهنگام به استادان
- جذب نیروهای همسوی ناکارآمد
- غلبه اغراض سیاسی بر اهداف علمی
- تشویق غیرمستقیم نخبگان به مهاجرت، با ناامید کردن جوانان
- گسترش جو امنیتی در دانشگاه
- تعلیق و اخراج و تهدید دانشجویان
- اعمال نظر نهادهای غیردانشگاهی در تصمیم‌گیری‌های دانشگاه
- سلب استقلال و آزادی نهادهای دانشگاهی
- ایدئولوژیک‌سازی نهادهای آکادمیک
- و...


۶. نویسنده این یادداشت در سال ۲۰۰۵، دو تهدید اصلی ادامه رشد و تعالی علمی ایران را گسترش تحریم و وقوع تحولات سیاسی می‌داند. احتمالاً هدف جناب دکتر میرزایی از طرح این مطلب نیز این بود که نیت دشمنانی که با اعمال تحریم‌های ظالمانه، قصد جلوگیری از پیشرفت علمی ایران را دارند، فاش نماید. اکنون پس از دو دهه، متأسفانه همین عوامل سبب افول علمی ایران شده است. به‌حدی که اکنون نه تنها از آن قله‌ها، دره‌ها فاصله داریم بلکه متأسفانه جزء ۵ کشور  دارای بیشترین مهاجرت نخبگان و ۷ کشور دارای بیشترین مقالات مردود شده به‌خاطر تقلب علمی هستیم.

▪️ جناب دکتر میرزایی سکان‌دار دانشگاهی شده است که استادان و دانشجویانش، در ۲ سال گذشته بیش از ۴۰ تقاضا برای تدریس و تحصیل، فقط به یکی از دانشگاه‌های ایتالیا ارسال کرده‌اند (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) امیدوارم ایشان با الهام از محتوای یادداشتی که به آن اشاره کرده است، خسارت‌هایی که رئیس معزول پیشین و سایر آمران و عاملان بر کیان دانشگاه وارد کرده‌اند را سریعاً جبران نماید و نهال امید را در باغ آفت‌زده دانشگاه پرافتخار فردوسی مشهد، دوباره آبیاری نماید تا این دانشگاه، الگوی عبور از دره‌ها و رسیدن به قله‌های علمی در کشور گردد.

▪️از سرپرست جدید دانشگاه که در اغلب سخنرانی‌ها، به سخنان رهبر انقلاب استشهاد می‌کند، برادرانه می‌خواهم از سیره عملی ایشان پیروی نماید. رهبر انقلاب در آغاز رمضان ۱۴۰۰ بیان کرد: «من در سخنرانی اول فروردین در باب رتبه اقتصادی کشور، آماری را عرض کردم... بعد مشخص شد آمار ما درست نبوده و آنچه گفتم مربوط به ۴-۵-۶ سال قبل است.» ایشان سپس از کسانی که نادرستی آن آمار را گوشزد کردند، تشکر نمود. امیدوارم جناب دکتر میرزایی که به مطلب ۱۸ سال قبل استناد کرد، اکنون که به جوانب سخنش واقف شد، با الگوگیری از انصاف علمی رهبر انقلاب، سخنان اخیرش را تصحیح کند و ولایت‌مداری خود را عملاً ثابت نماید.
@Dr_AlirezaAzad

Читать полностью…

شعرحقیقی

خوانش خیّامی شاعر معاصر از داستان آفرینش و معمّای هستی

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!

گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!

کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!

چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!

بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!

#حسین_جنتی
@sherehaghighi

Читать полностью…
Subscribe to a channel