Instagram: mohammadreza.farzad دریچهای به شعر، عکس و موسیقی جهان
چمدان من پیش توست
ساک سفرت پیش من.
چه بلبشویی.
جورابهایم در سبد رخت توست.
لباسخواب تو گروگان ابدی من:
چه بوی صابون تازهای میدهد....
مرتب، دنبال پیرهنی شلواری میگردم
که بیفایده است
پیش تو ماندهاند
هزار و دویست کیلومتر آنطرفتر.
دوست دارم زندگی دیگری داشته باشم
دنیایم را جمع کنم یک جا
اما کار پیش نمیرود: آخر دنیا خیلی بزرگ است
فعلا با همایم
و هر یک چمدانی داریم
که خانهی جدید خود را میجوید
هر شبی همخانهی شب دیگر است
این روزهایند که از هم جدایند...
از هم جدا هم شدیم اگر
بگذار رخت و لباسهامان پیش هم بمانند
و شاهدان خاموشمان باشند:
مال من پیش تو
مال تو پیش من
بوریس نووراک
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
منشوری در حرکت دوّار
داستان خط و دایره در عکس های اِریک رِفنر
محمدرضا فرزاد
شاید جمله ی مشهور و آغازینِ سریال محبوب دهه ی هفتاد «داستان یک زندگی» را یادتان باشد که «زندگی منشوری ست در حرکت دوّار». این جمله را با صدای مرحوم عطاالله کاملی به یاد سپرده بودیم و بسیاری مان شاید از حکمتِ شرقیِ نهفته در آن غافل بودیم. از هندسه ی دَورانیِ زمان در اندیشه ی شرق. از چرخ گردون، از گردش ایام. از هندسه ای که نوشته های پاز، کُربَن،کواراسوآمی، شایگان، مسکوب و دیگران بدان اشاره کرده اند. تعبیر غالب، نهادینه و امروزیِ ما از زمان و تاریخ اما همان تعبیرِ غربی، هِگلی و خطی است. در نسبت با این تعبیر، برداشت ما از مفاهیم ِتبعی آن چون خوشبختی، موفقیت و پیشرفت نیز عمیقا خطی است. یعنی زندگی، پاره خطی ست در هندسه اقلیدسیِ زمان، قائم به اصل موضوعه ی اول، که از هر دو نقطه تنها یک پاره خط می گذرد؛ یک بار و یک زندگی میان دو نقطه ی تولد و مرگ. حالا، داستان دایره و خط را در حکمت شیرینِ آنتوان چخوف دنبال کنیم که: ساعت دروغ می گوید. زمان به گِرد دایره نمی گردد. زمان بر خط مستقیم می رود. و هیچ گاه، هیچ گاه، هیچ گاه باز نمی گردد. ایده ی ساختنِ ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است. ساعتِ خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو نشان می دهد دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد. و به یادت می آورد که زمان، خط است و نه دایره ، زمانِ رفته دیگر باز نمی گردد. به همان سان که آبِ رفته به جوی. حالا یک بار به عکس های «اِریک رِفنر» عکاس دانمارکی از چهره ی دوندگانِ از خط گذشته ی ماراتنِ عمومیِ کپنهاگ و به زندگی به مثابه ی میدان رقابتِ موفقیت و پیشرفت، نگاه کنیم، به دایره ای که باید در آن دوید، پیشی گرفت و از خط، از نصاب (رکورد) گذشت. هر چند در عکس ها، ته مایه ای از نوعی انبساط و فراغت (و نه رضایت) از تلاش پیداست، چهره های ملتهب و فرسوده از رقابت را می بینیم، رقابتی در مسیر زمان خطی. چهره هایی نه بی شباهت به چهره ی آن که زندگی را میدان مسابقه و رقابت دیده است. به آن که گُر گرفته، با چشم بسته و دهان باز به خط پایان و به رضایتی شبه جنسی رسیده است. ( به کدام قله، کدام اوج؟) و این چهره ها و این خرسندی ها، یادآور بینش های ژرفِ هربرت مارکوزه در باب همبستگیِ این تعبیر خطیِ از زمان و تاریخ با سائق های جنسی، در کتاب تامل برانگیزش «اروس و تمدن»، است. حالا بیایید حکمت شیرین چخوف درباره ساعت شنی را به شعر تلخِ فروغ فرخزاد پیوند بزنیم که: نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یاسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت، با دلم می گفت
نگاه کن
تو هیچ گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
حالا که در آستانه ی عبور از خط پایان سال ایم، بیاییم زندگی را در آستانه ی بهار، گردونه ی فصول و منشوری در حرکت دوار ببینیم و از تقویم و ساعت، از مسابقه و رقابت درگذریم. که در میدانِ زمان، کسی پیروز نیست.
این نوشته در شماره نوروز ماهنامه شبکه آفتاب منتشر شده است.
@tomashghulemordanatboudi
نوروز ملیت ایرانی
[اپیزود ویژهٔ نوروزی]
نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است. نوروز برهان این دعوی است که ایران، با همهی سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است... پیر نوروز یادها در سر دارد. از آن کرانهی زمان میآید، از آنجا که نشانش پیدا نیست. در این راه دراز رنجها دیده و تلخیها چشیدهاست. اما هنوز شاد و امیدوار است. جامههای رنگرنگ پوشیدهاست، اما از آن همه، یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است. ـــــ از متنِ پادکست
🔺 فایل پادکست ضمیمه است.
□ نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری | مدیر هنری و گوینده: نگین کیانفر | تهیهکننده: نشرنو
@Radio_Now | @nashrenow
_____________________________
Castbox
باید بهار بیاید
شعر: الهام اسدی
خوانش: بەروژ ئاکرەیی
/channel/Barojakrayi
دفتر یادداشت یک الکی جادوگر 1: شاگرد جدید
نویسنده: پردیتا و آنر کارگیل
مترجم: محمدرضا فرزاد
انتشارات کتاب چ، چاپ اول 1403
184 صفحه، رقعی، شومیز
@tomashghulemordanatboudi
آنسامبل «رامان خلف» و «خالد قُربه»/ سوریه
@tomashghulemordanatboudi
در شبی بیستاره
بیخواب، گرده عوض میکنم
زمین میلرزد و
از تخت فرو میافتم
از پنجره بیرون را نگاه میکنم
خانهی همسایه آوار شدهست
مثل فرشی کهنه
افتاده کف زمین
لگدکوب موشکها
آن دمپاییهای گندهی پاهای بیساق
هیچ خبر نداشتم که همسایهمان هنوز آن تلویزیون کوچک را دارد
که هنوز آن تابلوی قدیمی روی دیوارشان هست
و گربهشان هم چندتایی توله دارد.
مصعب ابو توهه
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to the end of love
چه دلپذیر است «آری»
چه زمستانه «اگر»
(نگارا)
بیا سال را بگشاییم
موسماند هر دو
(چه این و چه آن)
دردانهی من
بنفشهها که درآیند
یارا
عشق، فصلتر از عقل است
(و بهار، آنجا که ماییم)
ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
خدای آینهای ساخت، آینه عکس او بنمود
و این چنین آدم آفریده شد، و خدای چنانش عاشق بود که خود را
خدای آینه به آدم داد، و آدم در خود خیره شد
و این چنین آفریده زاده شد، و آدم چنانش عاشق بود که خود را
آدم و حوا چنان در هم خیره شدند که گویی در آینه خود را
و از آنان کودکانی زاده شد
و حوا بیش از خود عاشق آنان بود
کودکان اما جز خود کسی را عاشق نبودند
باری قابیل با برادر خود هابیل در افتاد و او را کشت
خدای از این برآشفت، آینه را در هم شکست و خردههایش را پراکند
حال ما به نظارهی دنیاییم نه چنان که آفریده شد
بل چندانکه در شندانههای آن آینه پیداست
النا کاتسوبا
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
.
به لطف برلیناله، افتخار نمایش مجدد فیلم اولم "گم و گور" در جشن بیست سالگی بخش فوروم اکسپندد جشنواره برلین نصیبم شده است. سه بار با فیلم های گم و گور، فالگوش و مجموعا در برلیناله حضور داشته ام. سال ۲۰۲۰ هم فیلم دیگری در جشنواره داشتم که در نهایت به دلایلی از نمایش آن صرفنظر کردیم.
خودم را مدیون استفنی مدیر فوروم اکسپندد و موسسه آرسنال میدانم. ممنون از حسین مرتضائیان آبکنار که فیلم را با الهام از داستان تخته سنگ او ساختم. و پگاه یوسفی که نسخه استاندارد و باکیفیت جدید، حاصل ذوق و همکاری هنرمندانه اوست. و سپاس از لیلا میری عزیز که طراحی پوستر فیلم، کار دست خوشسلیقهی اوست. گفتم این شادی را با شما هم قسمت کنم.
#20forumexpanded
تنم را وقتی که با تن توست دوست دارم
یکسر بدیع است.
با عضلات بهتر و اعصاب بیشتر.
تنات را دوست دارم. چَندش را دوست دارم
چوناش را دوست دارم. دوست دارم مهرههای تنت را
حس کنم و استخوانهایش را
و آن نرمیسفتیلرزانی
که بارها و بارها و بارها
بوسه خواهمش داد،
بوسیدنِ این و آنات را دوست دارم
دوست دارم، نوازش کندِ، کرکِ شوکآور موی برقدارت را
و آن هرچه را که میدمد از تن گشودهی تو.....چشمم به جیرهی محبت تو
من دوست دارم به زیر خود تبوتابِ تنِ یکسر بدیعات را
ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
روی دست هایش خوابید.
روی صخره.
روی پاها.
روی پاهای کسی دیگر.
در اتوبوس، در قطار، در هواپیما خوابید.
سرِ کار خوابید.
کنار جاده خوابید.
روی گونی سیب، خوابید.
در توالت عمومی خوابید.
در انبار علوفه.
در واگن قطار «سوپردُم».
در جگوار، پشت وانت.
در سینما.
در زندان.
در قایق.
در کارگاه شراب سازی و یکبار هم در قصر.
در باران خوابید.
خوابید در آفتاب سوزان.
بر اسب.
در صندلی، در کلیسا، در هتل مجلل.
تمام عمر زیر سقف های غریبه خوابید.
حالا زیر خاک خوابیده.
خوابیده و خوابیده.
مثل یک پادشاه باستانی.
ریموند کارور
محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
فیلم مستند «ماندن» اولین فیلمی است که ساختم. فیلمبرداری آن چند روز بعد از پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۷۶ با همکاری کاوه گلستان انجام شد. نوارهای فیلم در کشوی میز کارم دستنخورده باقی ماندند تا چهار سال بعد که به پیشنهاد بهمن کیارستمی تدوین شدند. من در دوران موشکباران تهران، در روزهای پایانی جنگ، خارج از ایران بودم و این را فقدان بزرگی در تجربهی زندگیام میدانستم. فکر کردم با تعدادی نقاش برجستهی ایرانی که تصمیم گرفته بودند آن مدت در تهران بمانند گفتگو کنم تا شاید از خلال حرفهایشان به درک بهتری از آن تجربهی شدید و منحصر به فرد برسم. نتیجهاش شد این فیلم که بعد از حدود ۳۰ سال برای اولین بار در اختیار عموم قرار میگیرد، به یاد پروانه اعتمادی.
ماندن
کارگردان: مانی حقیقی
تصویربردار: کاوه گلستان
تدوینگر: بهمن کیارستمی
۴۴ دقیقه
#ماندن
#مانی_حقیقی
دوستان و همراهان، سال نو مبارک. سال سلامتی و شادی باشه براتون. سال گشایش باشه برای همهمون. قربونتون برم. مخلصیم❤️❤️❤️❤️
Читать полностью…استودیو بروس/پرتغال
@tomashghulemordanatboudi
خانه تکانی عید، 1349 تهران
@tomashghulemordanatboudi
کلِین کاباره/کانادا
@tomashghulemordanatboudi
Photo: Joseph Eid said
@tomashghulemordanatboudi
جنگ تمام شده. ولی هنوز بمبها در سرم میبارند
اگر در دنیایی مجازی زندگی میکردیم
پنجرهی مشرف به خانهات را
با روزنامهای اینترنتی پاک میکردم
و آن رز پلاستیکی که بر گور برادرم گذاشتم
شکوفه کرده بود
غیاث المدهون
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
«ماتئو شِدید»/فرانسه
@tomashghulemordanatboudi
کریستینه سالم/ جزیره رونیون
@tomashghulemordanatboudi
سه شعر از گنادی آلکسییف
هر صبح
چشم باز میکنم
پنجره را میبینم
و در پنجره، آسمان را
و هر صبح
این به یادم میاندازد
که پرنده نیستم
*
تشییع من جمعوجور بود
تنها پشت تابوت خود راه میرفتم
با دستهگل بنفشهای در دستم
روزی آفتابی بود
پرندههای قبرستان میخواندند
سراپای گورکنها غرق خاک بود
بعد در مهمانی بعد از تشییع مست کردم
صدایم را انداختم روی سرم
و زدم زیر آوازهای احمقانه
از خودم راضی بودم
بهموقع مرده بودم
*
گلها
بوی عشق و
قبرستان میدهند.
گناه آنها که نیست.
گاهی آدمها
گل میریزند
به پای بیشرفی
تکهدامن مسخرهای
گاهی گلهایی میبینی
که از سنگ قبرها دزدیده و
بعد
به قیمت سرسامآوری
به زوج عاشقی فروخته شدهاند
گناه گلها که نیست.
گلها را چه شرم
که جوردانو برونو را
در راستهی گلفروشان زندهزنده سوزاندهاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
دلم برای تو تنگ است،
ای فرشتۀ نورانیِ شیرین!
دلم تنگ است و
اندوهم اشک میشود.
چشم به راه توأم هر روز و شب،
و لطافتِ روحِ بیتابم تو را میجوید.
تا ابد، با نغمهای نرم و خوشآهنگ
تو را اینگونه صدا خواهم زد:
ای رایحۀ گرانبهایم، ای عزیز شیرینم!
کجاست آن چهرۀ باشکوهت؟
دلم تنگ است…
@owrsi
زهرا بقالزاده/ایران
@tomashghulemordanatboudi