-
✍تصاویر گلها، گیاهان، ستارگان، ابزار جنگی، شخصیتهای ادبی و ... همرا با توضیحات و نمونههای از شعر و نثر. ✍فیلمها و کلیپهای ادبی https://t.me/joinchat/AAAAAE_PKsBjBFtvmZ9XNg ارتباط با ادمین جهت ارسال تصاویر: @MaryamBehvandi
چهارم آبان با یادی از:
علیاشرف درویشیان داستاننویس و پژوهشگر حوزه ادبیات
#استادشمسلنگرودی میگوید:علیاشرف درویشیان در کودکی بشریت میزیست؛ با چشماندازهای زیبا به آینده بشریت.
این شاعر و پژوهشگر در پی درگذشت علی اشرف درویشیان نویسنده و پژوهشگر ادبیات عامه در یادداشتی که با عنوان "علی اشرف درویشیان: در کودکی بشریت" در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است: زندگی به خودی خود معنایی ندارد، بعضی چیزهاست که به زندگی معنا میبخشد، و بعضی اتفاقات است که بیمعنا بودن زندگی را آشکار میکند. و مرگ، آن نیروی دوگانه است.
در روزگار جوانی ما علیاشرف درویشیان یکی از عوامل شور زندگی و نوشتههایش جریانی انرژی بخش برای پر کردن خلاهای زندگی بینشاط تهی از معنا بود. اما وقتی مرگ مثل گونی ناچیزی خوار، به زمینمان میزند، عملا همه چیز از جمله خود زندگی را بیارزش و بیاعتبار میکند. چطور ممکن است کسی که تمام وجودش عشق به زندگی است، زندگی به هیچش بگیرد و نابودش کند. زندگی درویشیان سراسر در مبارزه صادقانه برای تحقق رویاهایی گذشت که دیگرانی ریاکارانه در آن رویاها زندگی میکردند و میکنند.
درویشیان در کودکی بشریت میزیست؛ با چشماندازهای زیبا به آینده بشریت؛ همان که نوکیسگان فرهنگی و اقتصادی در دل به سادگیاش تسخر میزنند. و واقعیت این است که این زندگی پر از رجالگی جای زندگی درویشیانها نیست؛ او رنج میبرد، و پس پشت طنزش جریانی از درد جاری بود. درویشیان به پاس دست یافتن به رویاهایش ( آیندهای کم دغدغه برای تهیدستان) زندگیاش همواره در زندان و در به دری گذشت و یگانه همدم غمخوارش همسر نازنینش بود. و برای من غم انگیز تر از این خاطرهای نبود که پس از سالها شبی در مهمانی بزرگی او را آراسته و شیک به همراه همسر و فرزندانش دیدم، خوشحالی من پایانی نداشت، و چند روز پس از آن بود که شنیدم درویشیان دچار بیماری لاعلاجی شده. و شادی من پایان یافت. او که میخواست برای زندگیمان معنایی بیاورد زندگی خود او بیمعنا شد. سالهای سال پیکری از او مانده بود و همسر باوفایش که همواره کنارش بود. و ما که هر یک به کار و گرفتاری خود مشعول، تا امروز که میشنویم او را از دست دادهایم.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
اما نکتهای که براثرِ آشنایی با شعرِ صفارزاده دربارهی فرم یا ساختارِ شعرش بهنظرممیرسد این است: توفیقِ صفارزاده بیشتر در خلقِ سطرها و تصویرهای ماندگار است تا قطعاتی ساختمند و درخشان. به این سطرها دقتکنید:
و نقشِ این هزاره
انسانِ منحنی است
مردی که خمشدهاست
که سکه را بردارد
"طاهرهی صفارزاده" (بخش دوم)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
بهنظرم بسیار اندک اند قطعاتِ شعرِ او که کامل یا کاملاً کامل باشد. انداموارگی قطعات صفارزاده ناچیز است. سطرهای بهیادماندنی البته فراوان دارد، اما این سطرها اغلب شبیهِ تکبیتهای شعرِ سبکِ هندی خودبنیاد و مستقل اند. به بیانی دیگر، شعرِ او بیشتر سطرمحور یا بندمحور است تا منسجم و ساختمند و انداموار.
در پایان، این چند سطرِ درخشان را از قطعهی "سفر عاشقانه" در دفترِ "سفر پنجم" که از سرودههای پساز انقلابِ شاعر است، نقلمیکنیم:
- رفتن به راه میپیوندد
ماندن به رکود
_ سپورِ صبح مرا دید [...]
سلام گفتم
گفت سلام [...]
سلام بر همه الّا بر سلامفروش.
_ من از تصرّف ودکا بیرون ام
و در تصرّف بیداری هستم
_ سپور را گفتم
خبر چه داری؟
گفت زباله!
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
#خانمطاهرهصفارزاده
(۲۷ آبان ۱۳۱۵ ـ ۴ آبان ۱۳۸۷)
شاعر، پژوهشگر و مترجم ایرانی قرآن بود
صفارزاده نخستین کسی است که ترجمهای دوزبانه از قرآن به انگلیسی و فارسی انجام داد.
مجموعهاشعار او: «رهگذر مهتاب» ـ «طنین در دلتا» ـ «سد و بازوان» ـ «سفر پنجم» ـ «حرکت و دیروز» ـ «بیعت با بیداری» ـ «مردان منحنی» ـ «دیدار با صبح»
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
✔️روایتی که میخوانید نقلیست کمتر شنیده شده از #رضا_براهنی در حاشیه دیداری با بورخس. خواندناش در چنین روزهایی خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است...
🔸در سال هفتاد و هفت میلادی شاعر معروف امریکایی «الن گینزبرگ» مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی از شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آن ها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و روشنفکر و روزنامه نگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لنترانیگوهای پولیتزر گرفته و نوبلدار گوش تا گوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد ، برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد ؛ شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشمها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت: «یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی». قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در میرود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جایی که میگوید:
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشمهای صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونههای سیاهسوخته پیرمرد و این همان زبانِ کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت: «خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!»
✍️ متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
"حریر سکوت hariresokoot"
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"همه تن چشم شدم"
همه تن چشم شدم
خیره به دنبالِ تو گشتم
(از قطعهی "کوچه"ی فریدونِ مشیری)
هر پریشاننظری لایقِ حیرانی نیست
همه تن چشم شدم تا حَیَرانمکردند
(دیوانِ صائب، به تصحیح استاد قهرمان، ج ۴، ص ۲۶۹۴).
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
" گل افشان شد همه آفاق دریا
چو پیدا شد رخ طناز خورشید "
( فریدون مشیری،
از دریچه ی ماه، آواز خورشید، ص ۷۶ )
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
یک کتابفروش در یک مصاحبه گفته بود اگر به خوانندهای که «بامداد خمار» میخواند، شما خانه روشنان را بدهید، خواننده خودکشی میکند. خب راست گفته بود. او باید بامداد خمار بخواند. اگر خانه روشنان را بخواند، اصلا گیج میماند. نمیفهمد چه خبر است... ببینید باید توی نوشتن انتخاب کنی که برای یک نفر مینویسی، برای سه نفر، پنج نفر، صدهزار نفر، یک میلیون نفر. ممکن است من نتوانم برای یک میلیون نفر بنویسم. هیچ وقت امتحان نکردهام که آیا میتوانم کاری کنم که مثلاً همان بار اول، دو یا سه بار چاپ شود یا نه. هیچ وقت وسوسه نشدم...
کار خرمشاهی پختهخواری است
ببینید آقای خرمشاهی مثلا در مورد نقد حافظ کار خوبی کرده است. حافظ را هم همه میشناسند. کتاب این آقا هم مورد احتیاج است، باید هم پرفروش باشد. قرآن ترجمه کرده. چندتا ترجمه از قرآن داریم که جزو ترجمههای متوسط است. خوب این باید پرفروش شود. بعد هم میرود سراغ مثلا مثنوی و از این قبیل. او پختهخوار است! اسمش را میشود گذاشت پختهخواری. دهبیست سال دیگر تمام میشود و ترجمه بهتری درمیآید. حافظنامه بهتری درمیآید. یک نسخه بهتری از مولوی چاپ میشود. بعد هم تمام است. اینجور کارها لازم است. نه اینکه نباید باشد. اما بحث ما بر سر خلق آثار تازه است.
سرکوهی شده تاپترین روشنفکر مملکت!
... در فضای راحت و سالمی نیستیم که بتوانیم قضاوت کنیم... الان مشهورترین روشنفکر این مملکت شده است فرج سرکوهی. او رفیق من هم هست، اما آیا فرج سرکوهی از نظر فرهنگ، تاپترین روشنفکر مملکت ماست؟! خوب میدانیم که نیست. حکومت، فرج سرکوهی را تاپترین روشنفکر این مملکت کرده که برود بنشیند پهلوی گونتر گراس!... توی تلویزیون به ما فحش دادند، ما مشهور شدیم. تمام شد.
باغ بلور مال غصبی است
«باغ بلور» مخملباف را خواندهام. بدم هم نیامد. ولی بهنظرم مال غصبی است. تکهای از من برداشته، تکهای از دولتآبادی برداشته، تکهای از احمد محمود برداشته. از هرجا دلش خواست برداشته است. اینها اوایل که به حکومت رسیدند فکر کردند میتوانند هرچی را از هرجا دلشان خواست بردارند. شاید حالا عاقلتر شده باشد! بقیه کارهایش را خیلی نمیپسندم. از نگاهش خوشم نمیآید. البته از موفقیتهای او خوشحالم.
خرقهام را به مندنیپور میدادم
اگر خرقهای داشتم میدادم به شهریار مندنیپور. خیلی به او امیدوارم و هنوز هم فکر میکنم، کارهای اساسی دارد میکند. از همه نسل بعد هم یک سر و گردن بلندتر است... پریروز اینجا بود. کلی با هم جدل داشتیم. طی دو سالی که با هم کار کردیم، خوب درس گرفت. خوب دانشهایی که به او دادم آموخت. بعد هم خودش رفت چیزهای دیگری یاد گرفت و برای خودش مستقل شد.
یک داستان کوتاهم را به کل زندگی براهنی نمیدهم
براهنی باید بعد از 3سال یک کتاب حجیم دربیاورد. بهنظرم او مشکل مالی دارد. من اینها را جدی نمیگیرم. از اول هم دعوای من با اینها سر همین است که من یک داستان کوتاهم را مثلا معصوم پنجم را به همه زندگیاش نمیدهم... بسیاری از کتابهای براهنی هست که سالها پیش درآمده و کسی اصلاً باهاش کاری ندارد. تمام شده، رفته! منتها شیوههای تبلیغی را بلدند و مدام سر زبانها هستند، درمیآید و مردم هم میخوانند. بعد هم فراموش میکنند. برای اینکه بعد یک کتاب فرنگی درمیآید که همه این کارها را کرده. بعد میفهمند که 30 یا 40سال پیش درآمده.
محمدعلی جدی نیست، به دولتآبادی امیدی ندارم
بعضی کارهای نویسندهای مثل چهلتن را دوست دارم. محمدعلی فکر میکنم دیگر کارهای نیست. بیشتر روابط عمومی برایش مطرح است. خوشحال است که دارد آدینه درمیآورد. به او گفتم حاضرم پول بگیرم و رمانت را برایت درست کنم. نخستین بار بود به کسی چنین چیزی میگفتم. برای اینکه میخواستم رویش را کم کنم! او یکیدو تا داستان کوتاه خوب دارد، اما بیشتر اهل روابط عمومی است... من خانم روانیپور را دوست دارم. او هم متأسفانه بیشتر غریزینویس است. با این همه تخیلی بسیار قوی دارد... راجع به دولتآبادی هم حرفهایم را زدهام. حرفهای قرن نوزدهمی را که در جوانی شنیده همچنان ادامه میدهد... امیدی به او نیست.
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
نمایی از منزل صادق هدایت
روزی به او [#صادق_هدایت] گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت:
"مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت."
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت این هم داستان بانتیجه!
#حبیب_یغمایی
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🔹فروغ فرخزاد و سیاست بدن در گفتمان روشنفکری دههی چهل
#دکترسیناجهاندیده
جلال آلاحمد در دههی چهل در یادداشتی دربارهی فروغ فرخزاد نوشت:
«فروغ فرخزاد یک کتاب تازه داده... بدک نیست. تولدی دیگر. از شرِّ پایینتنه دارد خلاص میشود و این خبر خوشی است.»
این جمله، در ظاهر نقدی ادبی است، اما در سطح گفتمانی، برآمده از نوعی نگاه مردانه است؛ نگاهی که در تحلیل فمنیستی ، بدن زن را نه بهعنوان سوژهای اندیشنده، بلکه بهمثابهی ابژهای قابل تماشا و داوری بازنمایی میکند. آلاحمد ــ همچون بسیاری از روشنفکران مرد دههی چهل ــ نمیتواند بدنمندی زبان شاعرانهی فروغ را بهعنوان بخشی از آگاهی زنانه بپذیرد. از این منظر، داوری او دربارهی «پایینتنه» در واقع تلاشی است برای سرکوب آن وجه از زبان که از مرزهای مردسالارانهی «ادبیت» فراتر میرود.
در گفتمان جنسیتی آن دوران، تنِ زن همچنان عرصهی ممنوعهای بود که باید در حاشیهی اخلاق و عرفان باقی میماند. فروغ اما با شعرهای اسیر و دیوار، این نظم نمادین را به چالش کشید. او با تبدیل بدن به زبان و تجربه به معنا، به بازآفرینی بدن شاعرانه پرداخت؛ بدنی که نه ابژهی میل مردانه بلکه سرچشمهی معنا و تجربهی زنانه است. در اینجا مفهوم بدنمندی ــ آنگونه که فیلسوفانی چون مرلوپونتی و بعدها فمینیستهایی چون جودیت باتلر فهمیدهاند ــ اهمیت مییابد: بدن، نه صرفاً پوستهای فیزیولوژیک، بلکه افق تجربهی زیسته و بیان هستی است. فروغ دقیقاً از همین منظر، بدن را به قلمرو معنا وارد کرد.
بنابراین، هنگامی که تولدی دیگر منتشر شد، جلال و همنسلانش تصور کردند فروغ از جهان «جسمانی» خویش رها شده و به قلمرو عقلانیت مردانه گام نهاده است؛ حال آنکه تولد تازهی فروغ، نه رهایی از بدن، بلکه آشتی تن و معنا بود. در این مجموعه، بدن نه مظهر گناه، بلکه استعارهای از آفرینش، رستاخیز و خودآگاهی زنانه است. فروغ از طریق زبانی آگاهانه از بدن، سوژهی زن را از موقعیت ابژکتیو به موقعیت سوژهی خلاق بدل میکند.
بازخوانی فروغ در دهههای پس از انقلاب ۱۳۵۷، در بافتی که خود را «عصر دینی» میخوانَد، نشان میدهد که شعر او بهرغم پوششهای ایدئولوژیک و حجابهای نمادین، حذفناپذیر باقی ماند. در گفتمان رسمی پس از انقلاب، بدن زن بار دیگر به عرصهی کنترل و انضباط بدل شد، اما شعر فروغ با زبانی که بدن را سرچشمهی معنا میدانست، به صورت گفتمانی مقاومتی در برابر نظم جنسیتی مستقر ظاهر شد.
در نتیجه، برخلاف برداشت آلاحمد، فروغ نه از زنانگی خود فاصله گرفت و نه در پی «خلاص شدن از بدن» بود؛ بلکه شعرش را به میدانی برای بازتعریف سوژگی زنانه در تاریخ فرهنگی ایران بدل کرد. او با زبانی که از تن آغاز میکند و به معنا میرسد، توانست یکی از بنیادیترین مرزهای ادبیات مدرن فارسی را جابهجا کند. از همینروست که فروغ در حافظهی فرهنگی ایران نه فقط شاعرِ عاطفه و عشق، بلکه چهرهای بدنمند، مقاوم و آگاه از جنسیت خویش باقی مانده است؛ صدایی که هنوز در برابر گفتمانهای مسلط سنت و روشنفکری مردسالار، پژواکی رهاییبخش دارد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
طنز در شعر حافظ
استاد ابوالحسن نجفی
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بخش چهارم سخنان مرحوم علامه جلالالدین همایی درباره کتاب تاریخ بیهقی
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بخش دوم سخنان مرحوم علامه همایی در مورد کتاب تاریخ بیهقی
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
ادب فارسی، تبلورِ تپشهای روح ایران است، و هیچ آژنگ و ضربان و تموّجی از آن نیست که در آن ثبت نشده باشد.
#محمدعلی_اسلامیندوشن
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
چه روزگار غریبی ست
بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی
کهنه آسمان مرا
#امیدصباغنو
یاد عزیزان رفته بهخیر🖤
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"بیهقی و روضههای رضوانیاش"
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
بارها از خود پرسیدهام چگونه مردی دبیرپیشه که میبایست هوش و حواساش یکسره متوجه و متمکز بر شغل و کاروبارِ دیوانیاش میبودهباشد، تبدیلشده به یکی از نویسندگانِ طرازِ اولِ زبانِ فارسی؟ پساز هزارسال همچنان کتابش را در مدرسه و دانشگاه میخوانند. و اینجا با اهمیتِ تاریخیِ اثرِ بیهقی، اصلا یا چندان کاری ندارم. بهراستی او تاچهپایه میبایست مراقب میبود و مواظبت میداشت و نیز چه وظیفه و رسالتی در خود میدید که دههها سواد یا سیاههی مراسلات و اسنادِ دیوانی را نزدِ خود نگاهداشت تا روزی برپایهی آنها روضههای رضوانیاش را جاودانهسازد. و اساساً بدونِ ایمان به چنان آیندهای، چه کسی عزماش را چنین جزم میکند؟! چه بسا حفظ و طبقهبندیِ چنین اسنادی، خالی از بیمها و نگرانیهایی نیز نبوده. و ما میدانیم بدخواهانِ بیهقی و "تاریخپایه"اش، چندینبرابرِ حجمی که امروز برایمان بهیادگارمانده را، "بقصد" ناچیز کردهبودهاند! میتوان تصورکرد که بیهقی سالیانی دراز هزاران صفحه را از چشمِ نامحرمان پنهانمیکرده تا روزی که بهکارش آید.
بهراستی بیهقی چگونه و با چه مقدمات و تمهیداتی، به زبانی چنین دلانگیز، نثری چنین پاکیزه و سبکی چنین منحصربهفرد دستیافت؟ چرا که میدانیم پیشاز تاریخ بیهقی و سفرنامهی ناصرخسرو، در زبان فارسی، نثرِ توصیفی و روایتگرانهای که به اثرِ ادبی پهلوبزند، نمونههای چندانی ندارد. نثرها یا تاریخیِ صرف اند و یا دانشورانه و علمیِ صرف. گرچه پیش از تاریخ بیهقی، گاه آثارِ منثورِ شیوا نیز داشتیم اما اینجا سخن بر سرِ نثری است که ادبی و روایتگرانه و داستانی نیز باشد. و گمانمیکنم فاصلهی ادبیِ میانِ تاریخِ بیهقی با مثلاً تاریخ بلعمی بر اهلِ ادب، پوشیدهنیست. ازاینمنظر، کارِ بیهقی بیشباهتی به شاهنامه نیست. آثاری که در سرآغازِ دورانِ شکلگیریشان، گویی ناگهان به مرحلهی تکاملِ خویش رسیدهاند. و بیهوده کسی را "پدرِ نثرِ فارسی" نمیخوانند.
بیهقی بهمددِ روایتِ جزیینگرانه و زبانِ سختهاش، دهها ماجرای تاریخی را ماندگارساخت. مخاطبان دهها و بلکه صدها تعبیر و مثل و کنایه و تشبیهاش را بهخاطردارند. راز و رمز این مانایی در کجا است؟ صدقِ گفتار و سندیّتِ مطالبِ نویسنده؟ هنرِ روایتگری، و ادبیّت و صناعتِ بینظیرش؟ پندآموزی و عبرتانگیزی، و هشدارها و تحذیرهایی که بیهقی اینجا و آنجا و البته بهجا، بهویژه در پایان داستانها میدهد؟ جهانشمولیِ ماجراها و تجربههای مطابقبا سرشتِ عامِ بشری که برای همگان آشنا مینماید؟
همهی اینها و چیزهایی نیز برسری!
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
یادکردی ازسرتعظیم و ارادت به مناسبت ۴ آبان ماه ۱۳۹۱ ش سالگرد رحلت استاد محمدجواد شریعت، استاد دانشگاه اصفهان.
#استادمسعودتاکی
آقای دکترشریعت درخانواده روحانی تولد یافته بود( ۱۳۱۵ش) در شهرک طالخونچه، یا به قول خودشان ( طالقان جی) دوره دبیرستان را در اصفهان و دانشگاه را درتهران گذرانده بود. ایشان استاد باجذَبه وحاضرجواب وخوش محضر وخوش حافظه ای بود در فاصله ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ که مستقیماً سعادت درک محضرش را یافته بودیم معروف ترین و در وقتِ تدریس ، جدی ترین استاد
دانشکده ادبیات بود
تدریس دستورزبان که استاد متخصّص وصاحب نظر این رشته بود وامتحانی همراه با فیش های پژوهشی داشت از جمله آزمون های مشکل دانشجو به شمار می آمد،جز آن دروس مختلفی باحضرتش گذرانده ام دروسی چون کلیله ودمنه، نظامی ، حافظ، خاقانی( آیینه عبرت، شرح کامل یک قصیده خاقانی) و نفثه المصدور، که استاد هرجلسه دوسه برگ از آن کتاب دیریاب، فتو می گرفت وبه تعداد دانشجویان به کلاس می آورد .استاد بزرگوار امتحان را به صورت شفاهی وکتبی می گرفت و عجیب از این بابت استاد ودانشجو تا اعماق روح نسبت به همدیگر شناخت پیدا می کردند. استاد، مِهری خاص به این شاگردش، راقم این حروف داشت. وقتی درسال دوم دانشگاه بودیم اعلان شد دانشجویان رشته ادبیات باید جز زبان وادب فارسی، رشته ای در ارتباط مستقیم بارشته اصلی برگزینند، ( رشته اصلی را مِهاد می گفتند ورشته فرعیِ مُمِد را کِهاد) دکترشریعت رئیس گروه بود ودانشجویان ادبیات را گفت کهاد خود را زبان وادب عربی انتخاب کنید که چنان وچنین شوید، اما همشاگردی های زرنگ و دنبال نمره عالی ودرس نسبتاساده، رشته کتابداری انتخاب کردند ، سر کلاس درس زبانشناسی نشسته بودیم که مستخدم دانشکده، کاغذی به جناب آقای دکتر... استاد درس تطور زبان فارسی داد که پس ازپایان کلاس آقایان... و... به دفتر ریاست دانشکده به آقای دکترشریعت مراجعه کنند ،
وقتی من و آن دوست محترم وارد شدیم با لحنی تند و پرملامت گفت شما هم کهاد کتابداری انتخاب کردید؟ شما ... . گفتیم آخه استاد...
گفت برگه انتخاب رشته را همین زمان عوض کنید وگرنه... دیدیم ... غیرتسلیم ورضا کوچاره ای!
دانشجویان رشته ادبیات با کهاد ادبیات عرب ۶ نفرشدیم یک نفر روحانی که ازقم می آمد دونفر برادر ویک خانم که هرسه عرب خوزستانی بود ویکی نمره اول کلاس و دیگربنده قباسوخته. که شرایط هیچ کدام آنان را نداشتم اما می دانستم دکترشریعت خلاف آن تشر وتلخی سخنش خیر وصلاح مرامی خواهد- خداوند رحمتش کناد-چه مایه بعدها دعایش کرده ام.
استادشریعت حدود ۴۰ کتاب منتشر کرده اما سه چهار کتاب اورا هنوز گاهی محل مراجعه بنده است.۱- دوره ۴جلدی جواهر الاسرار... نخستین شرح مثنوی مولوی
۲- دیوان حافظ شیرازی، همراه با معانی اشعار و ذکر معانی و... که اگرچه مختصر است اما گاه مفید است ۱۳۸۱ اصفهان، شرکت اتروپات
۳-فهرست کشف الاسرار و... میبدی که در دهه دوم بعد انقلاب اسلامی منتشرشد( بهترین اثر استاد)
این کتاب ، فهرست، یا کلیدی بود که آن ده جلد کشف الاسرار را برای استفاده مهیاکرد ،ازآن بسیارسودکرده ام وبسیار دعای صادقانه را برای ترویح روانش موجب شده است .
در سالهای پر رنج بیماری استاد دومرتبه به دیدارش - در اصفهان، کوی جدید استادان،نائل شدم و دست وروی اورا به صدق تمام بوسیده ام. زمانی درتهران درپژوهشکده فرهنگ ایران
روزی که درمحضر دکتر محسن ابوالقاسمی ،معاون دکترخانلری بودم ،سخن از دکترشریعت رفت و نقدی که این استاد دقیق النظر بر فرهنگ روزسخن، زیر نظر آقای دکتر انوری درمجله حافظ نوشته بود به میان آمد دیدم دکتر ابوالقاسمی، از فضل و نکته دانی دکترشریعت می گفت ومن سرفراز می شدم که استادی دلسوز بود.
" خدای عزّ وجل جمله را بیامرزاد"
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"طاهرهی صفارزاده" (بخش نخست)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
شعرِ مدرنِ زنانِ ایرانی در دهههای چهل و پنجاه، کموبیش متاثّر از صدای فروغ بود. گرچه پیش از فروغ، ژالهی قائممقامی و پروین نیز عناصری از جهانِ زنانه را در شعرشان بازتابدادهبودند و سیمینِ بهبهانی نیز چهارپارههایی با لحن و زبانِ زنانه میسرود، اما نمایندهی تمام و کمالِ شعرِ زنانه در آن سالها فروغ بود. مقلّدان و متاثّرانِ از شعرِ او نیز فراوان بودند.
صفارزاده سرودن را در دفترِ "رهگذرِ مهتاب" با زبان و بیانی نوقدمایی و گاه محتوایی غربستیزانه (قطعهی "کودکِ قرن") آغازکرد. این نگرشِ منتقدانه در مجموعههای بعد ("طنین در دلتا"/ "سدّ و بازوان") پررنگتر میشود. بسامدِ بالای واژهها و نامهای فرنگی نیز در این دو مجموعه نمایان است. چندین قطعهی کانکریت یا شعرِ دیداری در "طنین در دلتا" (مخصوصا قطعاتِ "او"، "میز گرد مروّت" و "زندگیِ آسانسور") حکایت از شاعری نوجو و جسور دارد. "سدّ و بازوان"، قطعاتی است که نخست به زبانِ انگلیسی سرودهشده و به همت زندهیاد محمد حقوقی و نظارتِ "دوستی صاحبنظر"، به فارسی برگرداندهشده. برخی اشاراتِ زنانه و تنانه یا جسمانی نیز در این دفتر دیدهمیشود که البته صفارزاده بعدها هیچگاه گردِ نظائرِ آنها نگشت:
_ مرا به ساندویچ عشق دعوتکن
مرا با دستهایت "سِرو"کن
تنم را در کاغذ نفسهایت بپیچ
_ پستانهایم زمزمهی دستهای ترا باورمیکنند
صفارزاده دانشآموختهی رشتهی زبانِ انگلیسی بود و این زباندانی و اقامت در فرنگ، دریچهای شد برای آشناییِ بیشترِ او با شعر و فرهنگِ جهانی. او به برکتِ همین ویژگیها، در اواخرِ عمر قرآن را نیز به انگلیسی برگرداند. ازهمینرو تاثیرپذیریهای شاعر از قرآن و نیز تضمینِ آیات و اشارات قرآنی در شعرش فراوان است. البته این انس با فرهنگِ قرآنی، از همان نخستین دفترهای شعرش نیز آشکار است.
مولفهی اصلیِ شعرِ صفارزاده که او خود در گفتگویی با محمد حقوقی آن را "شعرِ طنین" مینامد، سفر و حرکت است. این سفر که از سیر و سیاحتِ آفاقیِ شاعر در شرق و غرب آغاز میشود، به جهانِ جان و ذهن و روانِ شاعر کشیدهمیشود و درنهایت نیز، به تداعیهای مکررِ تصاویر و روایتها از گذشته و امروز.
صفارزاده با شعرِ نیمایی آغازکرد و به شعرِ سپید رسید. او بهجای وزن، به "طنینِ" موسیقی در شعر باورداشت. وزنِ شعرِ او، بر طنینِ طبیعیِ واژهها و موسیقیِ درونیِ کلام، روایتگری و تداعیهای پیاپی، استوار است. از این منظر نیز، شعرش به شعرِ فروغ بیشباهتی نیست؛ بخصوص جاهایی که فروغ وحدتِ وزنِ شعرش را فدای طبیعتِ کلام میکند.
اما مهمترین اتفاق در شعرِ صفارزاده گرایشِ او به مذهب و نگرشِ مکتبی در دورهی دومِ شاعری است. در این دوره است که درکنارِ سفر و حرکت، او بسیار از "بیداری" سخنمیگوید. شاعر متأثر از گفتمانِ مذهبی حاکم بر دهههای چهل و پنجاه (آل احمد و نیز شریعتی که شاعر او را "رهیارِ بیدار" خوانده) به مذهب و خویشتنِ خویش رجعتیمیکند. او در این دروه، به فرهنگِ شرقی و اسلامی و نیز شعرِ متعهد و مقاومت میگراید؛ حرکتی که همزمان است با شعرِ سپید یا شاملوییِ سیدعلی موسوی گرمارودی. صفارزاده معتقد است: "شاعر باید شاعر به واقعهی هستی باشد" (از قطعهی "سفر عاشقانه"). و در قطعهای خطاب به "علمفروشان جدا از مردم" میگوید:
تو آن خزندهی خواری
که میخزی لرزان
به سوی لانه و آذوقهای
ز شهرت و نان.
ازهمینرو او در قطعهی "خویشاوند" به عنصری و عسجدی و شعرفروشان میتازد. در این دوره صفارزاده شعرِ مکتبیِ نو میسراید، تعبیری که شاید تاحدی متناقضنما نیز بهنظرآید. این دگردیسیِ روحی را بهویژه در قطعهی "سفرِ هزاره" (در دفترِ سفر پنجم) میتواندید.
صفارزاده البته همزمان از عناصرِ حماسی و ملی نیز غافل نیست؛ از آن جمله است قطعاتِ "از نامهای دیگرِ سودابه" در دفترِ مردانِ منحنی و نیز شعرِ "ماشینِ آبی" در همین دفتر که شاعر در آن از دیدن یا شنیدنِ نامِ ایستگاهها و خیابانهای دماوند به "دیو" یا همان ضحاک، و نیز نامِ تخت جمشید، به کورش و کاوه و فریدون نقبمیزند. در "سفرِ سلمان" نیز توجه شاعر به عناصرِ اساطیری و ملی البته با نقد و گاه تعریضی که بیشتر متوجهِ باستانگراییهای حکومتی در عصرِ پهلوی است، نمایان است.
شعرِ پایداریِ صفارزاده به گمانام برای شاعر و شعرِ امروز عطاها و لقاهایی داشت. "سفر پنجم" (۱۳۵۶) از عطاهای این دورهی شعری است و "بیعت با بیداری" (۱۳۵۸) و "دیدار صبح" (۱۳۶۶)، از لقاهایش.
ادامه👇
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
سرچشمه رویشهایی
دریایی، پایان تماشایی
تو تراویدی؛
باغ جهان تر شد، دیگر شد
صبحی سر زد . . .
#سهرابسپهری
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
"دو غزل، یک وزن و ردیف، و مضامینی مشترک" (از فریدونِ مشیری و شفیعی کدکنی)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
استاد شفیعیِ کدکنی از ستایشگرانِ شعرِ فریدون مشیری است. عواملِ این ستایش را جز دوستیِ دیرینه، باید در زبانِ روشن و بیانِ رسا و نیز زلالیِ اندیشهی مشیری جُست. استاد شفیعی چندجا تحسینِ خویش را نثارِ شاعرِ "کوچه" کرده. شاید نخستین ستایش همانی باشد که در شمارهای از مجلهی "سخن" با عنوانِ "زبانِ نرم و هموار" آمده. ایشان آنجا به "زبانِ نرم و هموار و سعدیوارِ" مشیری اشارهکردهاند (دورهی پانزدهم، ش ۲، تیرماه ۱۳۴۷).
ایشان بهمناسبتِ انتشارِ دفترِ "لحظهها و احساسِ" مشیری نیز شعری تقدیمِ مشیری کردند. این شعر در جشننامهی مشیری ("به نرمیِ باران"، بهکوششِ جناب علی دهباشی) آمده. مطلعِ قطعه چنین است:
ای فریدون، فریدون، فریدون
ای مُشیر و مُشارِ دلِ ما
شاعرِ لحظهها و همیشه [...]
تا آنجا که:
خواستم تا به نامیت نامم
نامی از این سزاتر ندیدم
شاعرِ لحظهها و همیشه
خواندنیترین مطلبِ استاد دربارهی مشیری، یادداشتی است کوتاه با عنوانِ "شاعرانی که با آنها گریستهام". ایشان در این نوشته ازمنظری، شاعرانِ محبوبشان را به شش دسته تقسیمکردهاند. و مشیری، شهریار و حمیدی ازجملهی شاعرانی هستند که ایشان با شعرشان گریستهاند (بخارا، شمارهی ۱۴_۱۳، مرداد و آبان ۱۳۷۹).
اما غرض از این یادداشت: دو غزلی که درادامه نقلخواهدشد، در یک سال (۱۳۷۶) منتشرشدهاند. تاریخِ سرودهشدنِ غزلِ استاد شفیعی که یکی از زیباترین غزلهایشان نیز است، در پای شعر قید شده (۱۳۷۲/۱/۱)؛ اما نمیدانیم غزلِ مشیری در چه سالی سرودهشده یا احتمالاً نخستینبار در چه مجلهای منتشرشده. قابلِ توجه آنکه هر دو غزل در بحر رمل (فاعلاتن ...) سروده شدهاست. غزل مشیری در بحرِ رملِ مسدّسِ محذوف است و غزلِ استاد شفیعی در بحرِ رملِ مثمّنِ محذوف. ردیفِ هر دو غزل نیز یکی است. جداازاین، برخی تصویرها و تعابیر نیز قرابتهایی غریب به هم دارند.
غزلِ مشیری:
ای شبِ آخر ز سر واکن مرا
محو در لبخند دنیا کن مرا
عمر رویاهای دنیایی گذشت
رنگِ دنیاهای رویا کن مرا
مشتِ خاکی مانَد از من در جهان
با ادب تقدیمِ دنیا کن مرا
از گِل من گُل نمیروید به باغ
تا تو را گویم تماشا کن مرا
صدهزاران سالِ دیگر یک بهار
بوتهای، برگی، به صحرا کن مرا
گمشدن در تیرگیها ناروا است
پرتوِ یادی به دلها کن مرا
تاروپودم ذرّهذرّه مِهر بود
هرکجا مهر است پیدا کن مرا
(آواز آن پرندهی غمگین، نشرِ چشمه، ۱۳۷۶، صص ۵_۸۴).
غزلِ استاد شفیعی:
چون بمیرم _ای نمیدانم که_ باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بسرشتیام
وامگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را گیرم بهقدر قطرهای در نیمروز
بر گیاهی در کویری بار و باران کن مرا
مشتِ خاکم را به پابوس شقایقها ببر
وینچنین چشموچراغ نوبهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخِ ظلم را
برکند از خاک و باز از بیقراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دلِ عشّاق نه
زین قِبَل دلگرمیِ انبوهِ یاران کن مرا
خوشندارم زیر سنگی جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا
(هزاره دوم آهوی کوهی، انتشارت سخن، ۱۳۷۶، صص ۴_۴۹۳).
جدااز همسانیِ وزن و ردیف، بهگمانام مشابهتها در حیطهی مضمون و نیز آرزوهای بیان شده در دو غزل، آنقدری هست که بهسختی میتوان آن را به توارد یا تصادف حملکرد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
با او گریستم.
[با یاد شاعر فقید؛ فریدون مشیری]
▪️وقتی به شعر معاصر نگاه میكنم، مخصوصاً در این جا كه هیچ كتابی و جُنگی و سفینهای هم در اختیار من نیست، شاعران در برابرم در چند صف قرار میگیرند:
یک صف، صفِ شاعرانی است كه من با آنها گریستهام ؛ مثل گلچین گیلانی، حمیدی شیرازی، شهریار، لاهوتی، عارف قزوینی و چند تنِ دیگر.
یک صف، صفِ گویندگانی است كه با آنها شادمانی داشتهام و خندیدهام، نه بر آنها كه با آنها و بر زمانه و تاریخ و آدمهایِ مسخرهٔ روزگار از سیاستمدارِ خائن تا زاهدِ ریاكار و همهٔ نمایندگانِ ارتجاع و دشمنانِ انسانیت؛ شاعرانی مثل سیداشرف، ایرج، عشقی، روحانی، و افراشته و بهروز و چند تنِ دیگر.
یک صف، صفِ شاعرانی است كه شعرشان مثل چتری است كه روی سرت میگیری تا از رگبارِ لجنی كه روزگار بر سر و روی آدمیزادان پشنگ میكند، خود را محافظت كنی، مثل شعرهای بهار و پروین و عقابِ خانلری و شعر چند تن دیگر.
یک صف هم صفِ شاعرانی است كه به تحسین سر و وضعِ هنرشان یا بعضی لحظهها و تجربههای خصوصیشان میپردازی، مثل تولّلی (در بافت تاریخی «رها»)، سپهری (در حجم سبز)، فروغ (در تولدی دیگر)، و بعضی كارهای كوتاه و ژرف نیما.
یک صف هم صفِ شاعرانی است كه هر وقت نامشان را میشنوی یا دیوانشان را میبینی، با خودت میگویی: حیف از آن عمر كه در پای تو من سر كردم.
یک «صف یک نَفَره» هم هست كه ظاهراً در میان معاصران «دومی» ندارد و آن صف مهدی اخوان ثالث است، كه از بعضی شعرهایش در شگفت میشوی. من از شعر بسیاری ازین شاعران، كه نام بردم، لذت میبرم ولی در شگفت نمیشوم؛ جز از چند شعر اخوان، مثل «آنگاه پس از تندر»، « نماز» و «سبز».
فریدون مشیری در نظر من، در همان صف شاعرانی است كه من با آنها گریستهام. شاعرانی كه مستقیماً با عواطف آدمی سروكار دارند، من بارها با شعر گلچین گیلانی گریستهام، با شعر شهریار گریستهام. با شعر حمیدی گریستهام و با شعر مشیری نیز. شعری كه او در تصویر یاد كودكیهای خویش در مشهد سروده است و به جست و جوی اجزایِ تصویرِ مادرِ خویش است كه در آینههای كوچک و بیكران سقف حرم حضرت رضا تجزیه شده، و او پس از پنجاه سال و بیشتر به جست و جوی آن ذرّههاست. همین الان هم كه بندهایی از آن شعر از حافظهام میگذرد، گریهام میگیرد؛ شعر یعنی همین و لاغیر.
از كاتارسیس Catharsis ارسطویی تا برجستهسازی Foregrounding صورت گرایان، همه همین حرف را خواستهاند بگویند. اگر بعضی از ناقدانِ وطنی نخواستهاند این را بفهمند خاک برسرشان!
فریدون در همهٔ دورههای عمر شاعریاش، از نظرگاه من، در همین صف ایستاده است و هرگز نخواسته است صفش را عوض كند. اصلاً چرا عوض كند؟ مگر نگفتهاند كه الذّاتی لایُعَلّل و لایُغَیَّر.
یكی از نخستین شعرهایی كه از فریدون در نوجوانی خواندم و مرا به گریه واداشت، شعری بود كه عنوان آن را اكنون به یاد ندارم و بدین گونه آغاز میشد:
ای همه گلهای از سرما كبود
خندههاتان را كه از لبها ربود
در "سخن" سال های ۳۵– ۱۳۳۴ به نظرم چاپ شده بود و این تاثیر و تأثّر تا آخرین كارهای او، همچنان ادامه داشته است.
نمیگویم: هر شعری كه از او خواندهام حتماً متأثّر شدهام و حتماً گریستهام، ولی تاثیری كه بعضی از شعرهای او به خصوص شعرهای كوتاه او در طول سالها، بر من داشته است، ازین گونه بوده است: عاطفی و ساده، بیپیرایه و مهربان.
البته گاهی «ساختمان شعر» یا «زبان شعر» یا نوع «تصویرها» یا «رابطهٔ حجم پیام و ظرفیت شعر» در تمام اجزا ممكن است با سلیقهٔ كنونی من تطبیق نكند. به دَرَک كه نمیكند. مگر من كه هستم؟ دهها هزار نفر شعر او را میخوانند و با شعر او همدلی دارند. من درین میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عینالقضات همدانی: «از باغ امیر، گو خلالی كم گیر!»
او یکی از نگاهبانانِ حرمتِ زبانِ پارسی و ارزشهای ملی ماست. من نیز از این راه دور به او و همهٔ عاشقانِ ایران، سلام میفرستم.
توکیو، آذر ۷۷
استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۵۳۶–۵۳۴
#فریدونمشیری
۳۰ شهریور ۱۳۰۵
۳ آبان ۱۳۷۹
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
محمود تسلیم نگرش حزبی عقبمانده شده، فصیح مکانیکی مینویسد
احمد محمود از نظر ساختن کاراکتر و ساختن فضا و مکان خیلی مقتدر است. ولی او هم بیشتر غریزینویس است. چیزی نمیداند. یک نوع نگاه را در جوانی گرفته و همان را ادامه میدهد... ولی دو کتابش باارزش است برای اینکه بخوانند و فراموش کنند. «زمین سوخته»اش همانطور که نوشتم فاجعه است. تسلیم شدن به یک نگرش حزبی عقبمانده! فصیح هم یکیدو کار نسبتا خوب دارد. او مکانیکی مینویسد و هیچوقت ضرورت نوشتن برایش مطرح نشد. بیشتر فروشنده است... او نویسندهای است که در حقیقت از اول طرح داستانش را میریزد و از همان اول مینویسد. برای من، نویسندهای جدی نیست.
با اینکه نگاه خوبی دارد، اما بیشتر مقلد دست چندم همینگوی است.
براهنی در همهچیز ناتمام است
مشکل براهنی این است که نه در شعر، نه در داستان و نه در نقد موفق نشده. در همهچیز ناتمام است. یعنی یک کاری که همه به اتفاق قبول کنند ندارد. در نتیجه به لت و پار کردن دیگران مشغول میشود!... او هم برایم جدی نیست. از هر سه جملهای که مینویسد دو جملهاش زائد است!
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
شاهرخ شانجانی
هوشنگ گلشیری در دهه 70، در کنار نوشتن، جدل هم زیاد میکرد. خوانندگان مجله «آدینه» نزدیک به یک سال شاهد منازعه ادبی گلشیری و رضا براهنی بودند. بعد از دوم خرداد، هم چند کتاب قدیمی گلشیری امکان تجدید چاپ یافت و هم خود استاد سردبیری «کارنامه» را عهدهدار شد تا تجربه نیمهتمام مجله «مفید» در دهه 60 را به ثمر برساند. تحولات سیاسی نیمه دوم دهه 70 گلشیری را امیدوار کرده بود. نویسندهای که البته در اوج امیدواری، هم نگاه انتقادی و نخبهگرایانهاش به جریان روشنفکری، فضای ادبیات و نویسندگان و همکارانش را همچنان حفظ کرده بود. گلشیری بعد از دوم خرداد، هم گفتوگو زیاد میکرد و هم خودش نشریه درمیآورد. اما جنجالیترین حرفهایش را با گردانندگان نشریهای دانشجویی در میان گذاشت. مصاحبه نشریه دانشجویی «خواندنی» با گلشیری اوایل سال77 منتشر شد. روزنامه «سلام» بخشهایی از آن را بازچاپ کرد ولی متن کامل این مصاحبه که احتمالا طولانیترین گفتوگوی مطبوعاتی گلشیری است کمتر دیده شد. گفتوگویی که صراحت غریبی دارد و خواندن تکههایی از آن پس از 22سال همچنان جذاب است.
از همین ساندویچات حرف بزن محمود!
من یک اثر را با ادبیات معاصر ایران و ادبیات جهان میسنجم. چون در اواخر قرن بیستم هستم، دیگر و نمیتوانم بگویم یک نویسنده قرن هجدهمی خوب است. نمونه، دولتآبادی. من اصلاً تعارف ندارم با کسی. قرن هجدهمی است. یک روز من در خیابان دیدم که دولتآبادی ساندویچ گرفته بود (رفیق من است. به شما بگویمها!) گفتم محمود بعد از خوردن این ساندویچ حالا میخواهی بروی خانه سوار اسب بشوی و بتازی؟! از همین ساندویچ حرف بزن! 40سال است که توی شهر آمده، هنوز از شهر حرف نمیزند.
نوبل حق شاملو است
چند روز قبل، پیش شاملو بودم. گفتم شما استحقاق جایزه نوبل را دارید. بهنظر من تا شاملو زنده است، استحقاق با اوست! چهلپنجاه سال حاکم بر ادب ما بوده است. وقتی هم که کتابهایش را بررسی میکنی میبینی شعر ماندگار زیاد دارد. من عمیقا فرخزاد را شاعرتر از شاملو میدانم. عمیقا. از نظر شعریت فرخزاد شاعرتر است، ولی تعداد شعرهای خوبی که از شاملو میماند، بسیار است. او مسلط بر زمانه ماست. به هر صورت سکه زمانه ما به نام شاملو خورده است... در ایران به چهارپنج نفر توهم جایزه نوبل دست داده است! خبرنگار را وامیدارند تا از آنها بپرسند که چندین بار کاندیدای نوبل شدهاند!... اگر از من بپرسند چهکسی در ایران لایق است، من میگویم شاملو. بقیه هم شوخی نکنند و لوسبازی درنیاورند. البته اگر به آنها جایزه بدهند حرفی نیست، من هم خوشحال میشوم. اما تا شاملو زنده است، استحقاق با اوست.
چطور نمیفهمند اگر بنویسم پوستشان را میکنم؟!
بعد از این نوشتهای که راجع به خانم دانشور نوشتم و منتشر شده، خیلی از نویسندگان و شاعران به من زنگ میزنند، اظهار لطف میکنند و میخواهند راجع به آنها کتاب بنویسم! من خندهام میگیرد. چطور نفهمیدهاند که بعد از 60سال اگر من راجع به آنها بنویسم پوستشان را میکنم؟! چطور نمیفهمد؟ او حداقل باید شعور این را میداشت و میفهمید. واویلاست اگر یک چنین اتفاقی بیفتد و من دربارهاش بنویسم. زنگ میزند، کلی قربانصدقه میرود، دعوت میکند، حتی آبلیمو میفرستد! این مسخره است.
رمان اخیر دانشور ضعیف است
چند داستان کوتاه خانم دانشور درخشان بود. رمان اخیرش بد است. من نتوانستم بخوانم. حقیقتا نتوانستم. توهین بود به ذهن من. همانطور که دولتآبادی توهین است به ذهن من. یعنی ذهن من تندتر از این حرکت میکند که بنشینم فسفس بشنوم. مثلاً بفهمم که هستی معادل یک معنی فلسفی است. این حرفها دیگر خیلی ابتدایی است. ساختمان «سووشون» از اول که میخوانی واقعا محکم است. توی یک مهمانی، تمام شخصیتها معرفی میشوند. این را میشود گفت از بالزاک گرفته، از تولستوی گرفته، ولی محکم است. شکی در آن نیست. اما رمان اخیر [جزیره سرگردانی] ضعیف است. حالا چرا در ایران این طوری میشود؟ من در سال56 در شبهای کانون که شبهای شعر بود، گفتم اینجا جوانمرگی اتفاق میافتد. باید آن مقاله جوانمرگی را بخوانید. معمولا آدمهای مملکت ما به 40 که میرسند تمام میشوند.
خواننده بامداد خمار کتاب من را بخواند خودکشی میکند
داستاننویسی اصلا دودو تا چهار تا نیست. عدهای فکر میکنند اینطوری است. مثلا من «معصوم پنجم» را برای پنج نفر، ده نفر، بیست نفر نوشتم. الان هم مدتهاست حروفچینی شده و دوباره میخواهد چاپ شود ولی حوصله ندارم دوباره رویش کار کنم. خیلی هم دوستش دارم و یکی از بهترین کارهای خودم میدانم. ولی حقیقت این است که برای دوسههزار نفر نیست. این را باید استادان دانشگاهها درس بدهند. یعنی یک کاری هم هست که عامتر است؛ مثلاً «انفجار بزرگ». اما «خانه روشنان» عام نیست.
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
اکنون
خاموشترين زبانها را در کام دارم
با پرندهای در ترک خويش
که هجاها را بياد نمیآورد
میرانم
می رانم
از بهار چيزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگريزم
هر شب
همه شب
در تمامی سردابههای جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است
ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اينک! از ابرها ببین
- چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرندهئی-
بر کدامين رود بار میراندم
هر روز
همه روز
با مردی که در کنار من
مه صبحگاهی را پارو میکرد
در آواز خروسان
هر صبح
همه صبح
به کدامين تفرج میرفتم
با لبخندهای از مادر
که به همراه میبردم
اينک شيهه اسب است که شبچره را مرصع می کند
و ترکه چوپانان
که مرا به فرود آمدن علامتی میدهد.
با یادی از
#هوشنگچالنگی
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بخش پنجم سخنان مرحوم علامه جلالالدین همایی درباره کتاب تاریخ بیهقی
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
سخنان مرحوم علامه جلالالدین همایی درباره کتاب تاریخ بیهقی
بخش سوم
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
شاید برای اولین بار باشد که فیلمی از مرحوم علامه جلال الدین همایی منتشر می شود
صحبت های مرحوم همایی درباره ویژگی های کتاب تاریخ بیهقی است
این اولین بخش از این سخنرانی است
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🔰سلمان ساکت در روز ملی نثر فارسی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد؛
بدون خواندن متون کلاسیک، کسی نویسنده قابلی نمیشود
🔸سلمان ساکت، پژوهشگر، گفت: امکان ندارد کسی بتواند نویسنده قابلی باشد بدون اینکه کتابهای کهن زبان فارسی را خوانده باشد. اگر نویسندگان معاصر ما با متون کهن منثور زبان فارسی آشنا باشند و انس بگیرند، ناخودآگاه صورتهای زبانی و سبکی بهتری بر قلم و زبانشان جاری خواهد شد.
🔸نثر فارسی جایگاه خودش را آنچنان که باید و شاید در میان دیگر نثرهای جهان، یا بهتر بگوییم در میان ادبیات منثور دیگر فرهنگها پیدا نکرده.
🔸انس با کتابهای منثور کهن زبان فارسی میتواند ظرفیتهای گسترده این زبان را چه در حوزه صرف و چه در حوزه نحو برای نویسندگان و مترجمان آشکار کند.
ibna.ir/x6CJC
@ibna_official
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
به احترام روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی( نخستین روز آبان ماه) وتاریخ ماندگارش
#استادمسعودتاکی
درباره تاریخ بیهقی و شیوه نگارش او بارها از دیدگاه های مختلف گفت وگو شده است. و درپنجاه ساله اخیر،بسیار
گزیده ها فراهم آمده و به تحلیل مطالب آن بکامل پرداخته اند.
اما اگر ناچاربشوم یک گزیده ارجمند و یک مقاله تحلیلی کمال یافته در باره این کتاب مستطاب معرفی کنم.
گزیده معتبری را که نام می برم وبر مقدمه مُمَتَع آن انگشت می نهم :
کتاب" حدیث خداوندی وبندگی" ۱۳۹۴ به کوشش دکترمحمد دهقانی . نشر نی
است.
و اگر به یک مقاله تحلیلی جامع درباره تاریخ بیهقی، باید اشاره کنم:
به مقاله گرامی " گزارشگر حقیقت" نوشته دکتر غلامحسین یوسفی ( ۴۶ صفحه) در کتاب " دیداری با اهل قلم"۲۵۳۵ انتشارات دانشگاه فردوسی ج ۱
حواله می دهم.
اصلاً باید زمانی دیگر باشد تا کتاب های تاریخی ما به نقد کشیده شود و درباره شیوه بیان و صحَّت سخن هریک گفت وگو شود.
جز سخن زیبا وآهنگین بیهقی در این اثر ماندگار، صحّت سخن بیهقی خود نکته ای مهم است :
می نویسد:
" می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم... ومن که این تاریخ را پیش گرفته ام التزام این قدر بکرده ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا ازسماع درست از مردی ثقه."
تاریخ بیهقی اندک زمانی پس از شاهنامه فردوسی نوشته شد .هردو : فردوسی وبیهقی تقریبا دریک عصر زندگی می کردند هردو خراسانی.
اما تفاوت درنگاه این دو از زمین تا آسمان است.
اگربخواهیم فارغ از احساسات، داوری منصفانه تری نسبت بیهقی یا فردوسی داشته باشیم بهتر است بگوییم اوهم مثل فردوسی شاهکاری جاویدان برای زبان فارسی ارمغان آورده است اما غرض وبینش اودر آفرینش این شاهکار بانگرش فردوسی درسرایش شاهنامه، آشکارامتفاوت یا متضاد است.
شاهنامه فردوسی سراسر ستایش ایران باستان و درحقیقت سوگنامه ای ست در باب از دست رفتن آن روزگارشکوهمند. اما تاریخ بیهقی باز گوینده سرنوشت خاندانی ترک تبار است که ریشه در این خاک نداشند آمده اند ولی
زیر یوغ خلفای عباسی در بغداد آرمیده اند .
بیهقی می خواهد تاریخ پنجاه ساله خاندان غزنوی را برچندین هزار ورق ماندگار کند اما گستره نگاه فردوسی بسی فراتر از این است او می خواهد تاریخ پیدایش وتطور ایرانیان را از آغاز تا پایانی فاجعه بار یعنی حمله اعراب به ایران بازگوید.
بیهقی هیچ دلبستگی وعلاقه ای به تاریخ وفرهنگ ایران ندارد. با آنکه شاهنامه در زمان حیات بیهقی ، غریب و نا آشنا نبوده او در تاریخی درپیش دارد هیچ عنایتی به شاهنامه ندارد. در تاریخ بیهقی، هیچ وقت واژه " عید" برای جشن نوروز به کار نرفته در عوض از عید فطر و قربان( عید اضحی)با تجلیل یاد میشود. چنانکه شاهان غزنوی را برتر از پادشاهان ساسانی به شمار می آورد
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
" هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید، خالی نباشد."
۱ آبان
روز بزرگداشت بزرگمرد نثر فارسی
#ابوالفضلمحمدبنحسینبیهقی
گرامی باد!
(بزرگا مردا که او بود!)
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─