﷽ 📚📚کتابخانه ای همراه؛ همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹 خرید کتاب: ⬇️⬇️⬇️⬇️ www.sayehsokhan.com 📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام: 👇👇👇👇 https://b2n.ir/s05391 آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف تلفن:66496410
#دریا_دادور_خراسانی
خوانندهی اوپرا. ساکن فرانسه
اصالتا گیلانی
🆔 @Sayehsokhan
هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، وی را دغدغهی خود را نُمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشستهای و رغبت را از دو طرف زیادت میکنی و میپنداری که اصلاح میکنی! آن اصلاح تو خود، عین فساد است!
اگر او را گوهری باشد که نخواهد فعل بد کند، اگر منع کنی و نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع، جز رغبت را افزون نمی کند .
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
🆔 @Sayehsokhan
شنبه
امروز شنبه است، آغاز دوبارهی هفتهای تازه و فرصتی دیگر برای بخشیدن لبخند و مهربانی. بیایید گوشیها را کنار بگذاریم و دست از کارهای روزمره برداریم. یک پیام ساده یا تماس کوتاه میتواند دل دوستان و خانواده را گرم کند. بزنیم بیرون، به دیدن زندهها برویم؛ کسانی که دلشان برای حضور ما تنگ شده است.
بیایید نه فقط به یاد رفتگان، بلکه بیشتر به یاد زندگی و محبت باشیم. شاید یک سلام به همسایهی پیرمان، شاید گفتوگویی کوتاه با فروشندهی محل، شاید یاریرساندن به کسی که کمک میخواهد، حال خودمان را بهبود بخشد.
امروز شنبه است، روزی برای زندگیکردن با آگاهی و قدرشناسی. بگذاریم مهربانیهایمان صدایی باشد که از دیوارهای خانهها فراتر رود و جهان را کمی بهتر کند.
یک قدم کوچک، یک لبخند، یک سلام گرم، میتواند دنیایی را تغییر دهد.
امروز و هفتهتان سراسر شادی و سرور باد!
🆔 @Sayehsokhan
در دفاع از لبخند تو
احمد شاملو
قناعتوار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سؤال و
عسل
و رخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود
خرخاکیها در جنازهات به سوءظن مینگرند
پیش از آنکه خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود.
آزمون ایمانهایِ کهن را
بر قفل معجرهایِ عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرت افتادهترین راهها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پل آوازش را میشناخت.
جادهها با خاطره قدمهای تو بیدار میمانند
که روز را پیشباز میرفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگ سحر کنند.
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتاب تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو میشکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعهیی که تو از چاه خوردهأی حسادت میکند.
🆔 @Sayehsokhan
■ چطور بچهها و کودکانمان را به علم و دانش علاقهمند کنیم؟
👤 #نیل_دگراس_تایسون
🆔 @Sayehsokhan
https://youtu.be/a9SLuqHWzeU?si=OPcgOed4MZmtm4T2
بررسی اوضاع و احوال نمایشگاه کتاب تهران!
🆔 @Sayehsokhan
🔘هفت هشت سالگی سن سراسیمگی و شرم و شتاب است. نه هنوز آنقدر کوچک و کَمی که بی خیالت شوند و به حسابت نیاورند و نه آنقدر بزرگ و بیشتری که بتوانی مصدر امری و مهتر مسئولیتی شوی. نه نهال ناتوانی نه دارِ درشت. هوای تاریک روشن پیش از طلوع آفتابی. به هوای گرگ و میش میمانی و هوای گرگ و میش همیشه آبستن حادثه!
🔘 هفت یا هشت سالم بود. سن و سالی که همه عالم و آدم نطق نصیحتشان باز میشود و میخواهند همه آداب و اصول تربیت و ترقی را یکجا در سوراخ سرت فرو کنند و از مخلوقی معمولی اَبَرانسانی در حد انبیا و اولیاء یا در تراز و طرز فرشتگان بسازند. گوش و هوش و حواست پر میشود از چنین کن. چنان نکن. این خوب است. آن بد است. این را یاد بگیر. آن را نیاموز. این کار نه! آن حرف، بله!
🔘 هفت یا هشت سالم بود. اطرافیان اراده کرده بودند سلام کردن را یادم دهند. خدا میداند سر همین سلام ساده و سر به راه چه مصیبت و مکافاتی کشیدم. طوری برخورد میکردند که انگار چرخ آفرینش لنگ سلام کردن من است. برای سلام کردن و نکردن آنقدر سُخره و سرکوفت شنیدم که خدا بگوید بس! سلام کابوس کریهی شده و چسبیده بود به همه روزها و شبهایم. پرونده سلام کردن به طرز تباهی به بن بست خورده بود. سلام به تنهایی خیلی سبک و ساده به نظرم میآمد. سلام و علیک هم برای سن و سال و وضع حالم خیلی سنگین بود. از سلامِ تنها خجالت میکشیدم. از گفتن سلام و علیک هم شرم داشتم. فکر میکردم سلام مال دختربچههای پنج شش ساله است و سلام و علیک برای پیرمردها و پیرزنها. خودم را بیشتر از سلام و کمتر از سلام و علیک میدیدم. چند بار پیش آمد که برای فرار از مصیبت سلام تمام روز را بیرون خانه ماندم. مهمان و آدم غریبه در خانه بود و تا رفتن غریبهها آواره کوچه و کرانهها شدم! در هجوم و هراس سلام روزگارم سیاه شده بود.
🔘تنها کسی که حال و روز مرا میفهمید و سلام را مثل سیلی به صورتم نمیکوبید مادربزرگ بود. نه میگفت سلام کن و نه میگفت سلام نکن. بنده خدا بیسواد بود اما درک و دانشش از بسیاری از ملاها و مکتب رفتهها بیشتر بود. یک روز مهمان برایمان آمده بود. نشسته بودند داخل هال. من داخل مطبخ گیر افتاده بودم. چای درست کرده بودند و مادر از من میخواست برای مهمانها چای ببرم. بردن چای بی سلام که شدنی نبود. مصیبت سلام کم بود بلای سینی هم اضافه شد. سرک کشیدنهای پدر یعنی که پذیرایی دیر شده است! مادر پنج استکان چای و دو قندان شیشهای داخل قهوه سینی هشت پرّ برنجی گذاشت و در حالی که سینی را به دستم میداد گفت؛ «سلام ئه ویرت نچو»۱. باز هم برخورده بودم به سد سخت سلام. توصیف حالم در آن حال نه گفتنی است و نه نوشتنی!
🔘 روانم به هم ریخته بود. جان از جسمم پا به گریز بود. نمیتوانستم روی سلام یا سلام و علیک تمرکز کنم. از آن طرف حفظ تعادل سینی پر از استکان چای هم چالشی بود دو چندان. حال مرا مسلمان نشنود کافر نبیند! آشوب در سر و سینی در دست راه افتادم. همه چیز مثل سرب سنگین بود. وارد اتاق شدم. سلام روی زبانم بود. به سختی تلاش میکردم تعادل سینی را حفظ کنم. هیهات! نه سلام کردم و نه تعادل حفظ شد. سکندری خوردم. سلام از یادم رفت. سینی از دستم لغزید. استکانها هر کدام رو به جهتی واژگون شدند. یکی از قندانها شکست. تکههای قند و شیشههای شکسته زیر دست و پا افتادند. چای غلیظ روی لباسِ سفید یکی از مهمانها شتک زد و لکهاش جا ماند. مهمانها نیمخیز شدند. میزبان وحشت کرد. یکی خندید. دیگری گفت چیزی نشده، بزرگ میشوی یادت میرود. بزرگ شدم اما، یادم نرفت! حرفش طعنه بود. شنیدم یکی گفت؛ «نه کِنونِتْ با»۲.
🔘 مادربزرگ، پناه پریشانیام شد. بی آنکه چیزی بگوید سینی را برداشت. استکانهای سالم را گذاشت داخل سینی. قندها را جمع و خاکه قندها و تکههای شکسته را جارو کرد. طوری که همه بشنوند گفت پایش به در گیر کرد. تقصیر برآمدگی در بود! سینی از دستش افتاده، آسمان که روی زمین نیفتاده! پایی که نشکسته، پیالهای شکسته. هزار قندان به قربانش! سینی را گرفت سمتم و گفت؛ دوباره بِبَر. بیشتر مراظب باش. محکم سلام کن. محکم پا بردار. چای ریختهای خون که نریختهای!
🔘 گاه میشود که آدم پایش به جایی میگیرد، حواسش پرت میشود، کم میآورد. گیر میکند در تنگنای تردید و تپق. سکندری میخورد و سینی از دستش لیز میخورد، قندها پرت میشوند. ظرفها میشکنند. چای میریزد. لباسها لک میشوند. مهمان و میزبان وحشت میکنند. افتادن سینی و افتضاح سلام اجتنابناپذیر است. خوشبخت مردمی که در آن حال حیرت و حسرت کسی را دارند که دستشان را بگیرد. به پایشان بماند. افتضاح و افتادهشان را جمع کند.و چنان که دیگران هم بشنوند بگوید هزار قندان به قربان سرت!
پ.ن
۱، سلام یادت نرود.
۲، نکنی با این کار کردنت!
@Khapuorah
🆔 @Sayehsokhan
#ماشااکبری
غمتو نبینم
خواننده: پرویز خوشرزم
تویی نازنینم، صمیمیترینم!
الهی بمیرم، غم تو نبینم.
سر آغاز نام تو، پایان نداره؛
تویی اولینم، تویی آخرینم.
تو میراث عشقی، پیامآوری تو؛
تو معصوم و پاکی، که نام آوری تو.
تو رود زلالی، پر از شور و حالی؛
قشنگی که از گل شکوفاتری تو.
تو آئینه داری در اون چشم روشن؛
چه در سینه داری بگو با دل من!
تو آیینه دار مسیحا تو پاکی؛
پری زادهای تو، نه از جنسِ خاکی.
یادش خوش! پیش از انقلاب یک موج رادیویی به نام«رادیو دریا» بود که شاهرخ نادری آن را اداره میکرد. بیشتر ترانههای آن را با شوق میشنیدم. یکی از آهنگها که خوب یادم مانده خیلی لذت بردم، همین ترانه بود
/channel/ezzatiparvar
🆔 @Sayehsokhan
خود را دگرگون کنیم تا جهان دگرگون شود.
نمیدانم آیا لزومِ دگرگونی در ذهن و زبان و رفتارمان همیشه نیاز به اثبات دارد؟ چرا تغییر کردن برای ما دشوار است؟
اگر جسمِ ما همواره در حال دگرگونی است، چرا این دگرگونی را در جانِ خود انکار میکنیم و دربرابرِ آن میایستیم؟ چه بخواهیم، چه نخواهیم تغییر خواهیم کرد. پس بهتر است رهبری این دگرگونی در درونِ خویش را خود بر عهده بگیریم تا زندگانی متناسبتر و دلخواهتری داشته باشیم. چرا این کار را به فردا بگذاریم؟ از همین اکنون آغاز کنیم.
🆔 @Sayehsokhan
در سمت توام
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...
شعر: محمد صالح علا
دکلمه: افشار
🆔 @Sayehsokhan
✍اینجوری به فرزندانشون آموزش میدن که ادما رو ناراحت نکنن...
ما چطور؟
🆔 @Sayehsokhan
https://youtu.be/9mCv_k95shY?si=RmqR1H1c2PbfhgDO
🆔 @Sayehsokhan
بهسوی دیگران
یکشنبه آغاز فرصتهای تازه است، روزی برای تازه کردن دلها و پر کردن زندگی از مهربانی. بیایید امروز را به یاد کسانی بگذرانیم که شاید کمتر دیدهایم یا کمتر فرصت صحبت با آنها داشتهایم.
یک پیام محبتآمیز، یک تماس کوتاه، یا حتی یک یادآوری ساده میتواند دل دیگران را روشن کند. شاید بتوانیم امروز جایی برویم که هم دل خودمان و هم دل دیگران شاد شود؛ یک دیدار دوستانه، یک قدم زدن با خانواده، یا یک گفتوگوی کوتاه با غریبهای که در خیابان میبینیم.
زندگی کوتاهتر از آن است که بگذاریم فرصتها برای مهربانی از دست برود. بگذاریم عشق و توجهمان، نه فقط برای کسانی که دور و برمان هستند، بلکه برای همهی انسانها جاری باشد.
یکشنبه فرصتی است برای دوباره شروع کردن، بخشیدن و دوست داشتن. امروز، امروزِ زندگی است
🆔 @Sayehsokhan
🎙 اپیزود دوم منتشر شد!
📌 «به جز قرار دیدنت، قرار عاشقانهای نیست»
📖 دربارهی کتاب «هشت قرار عاشقانه» نوشتهی جان و جولی گاتمن
🔹 آیا موندن توی رابطه همیشه درسته؟ یا باید بدونیم چطور و چرا بمونیم؟
🔹 چطور اختلافهامون رو تبدیل به صمیمیت کنیم؟
🔹 چطور دربارهی تعهد، رابطهی جنسی، پول، بچهدارشدن و حتی رؤیاها گفتوگو کنیم؟
این اپیزود پر از نکته، تمرین و سؤالهای عمیقه که میتونه گفتوگوهای زوجی شما رو متحول کنه.
👂 بشنوید در:
🎧 Spotify | Castbox | Apple Podcasts
لینک دسترسی به پادکست در پلتفرمهای مختلف، در قسمت توضیحات کانال اومده.
لینک اپیزود دوم در اپلیکیشن کستباکس:
https://castbox.fm/vb/803922847
📘 لینک تهیهی نسخهی فارسی کتاب (با ترجمهی من):
🔗 https://sayehsokhan.com/product/eight-dates/
💬 بهنظرتون مهمترین مهارت برای عشق پایدار چیه؟
توی کامنتها برام بنویسید و اپیزود رو برای دوستانتون بفرستید ❤️
اول خرداد، توی یکی از همایشای طولانی و مفصل، دکتر محمود سریعالقلم داشت سخنرانی میکرد. منم، بهعنوان مدیر اجرایی برنامه، وسط بدو بدوها و هماهنگیها، مدام در حال رفتوآمد بودم. راستش تمرکز خاصی روی حرفهاش نداشتم، چون ذهنم حسابی درگیر کارای پشتصحنه بود.
اما یهو، یه جمله از وسط اونهمه واژه و تحلیل، مثل یه زنگ تیز، خورد به گوشم. وایسادم. برگشتم. انگار زمان یه لحظه وایساد.
دکتر گفت:
«کشوری که مردمش روزی حتی ۱۵ دقیقه هم کتاب نمیخونن، واقعاً چطور میخوان توسعه پیدا کنن؟ توسعه با آگاهی میاد، نه با آرزو.»
همین یه جمله، از بین صدای بلندگو و قدمهای تند و تیکتاک برنامه، اومد و صاف نشست توی گوشم. بعدش رفت توی مغزم و موند.
مردمی که کتاب نمیخونن، مردمی که از خوندن فراریان، چطور انتظار دارن دنیا دست از سرشون برداره؟ چطور توقع دارن که حال و روزشون بهتر بشه؟ دنیا با کسی شوخی نداره، مخصوصاً با کسی که خودش نخواد بفهمه.
شما که از صبح تا شب از اوضاع مینالی، که چرا عقبیم، چرا پیش نمیریم، چرا همه چی بَده... یه بار به خودت گفتی، من تو این دنیا چقدر فهم خودمو آپدیت میکنم؟ اصلاً آخرین باری که یه کتاب خوندی، کی بود؟ نه برای کنکور، نه برای کلاس، نه از رو اجبار. برای خودت. برای اینکه یه چیزی بفهمی که دیروز نمیدونستی.
آخه مگه میشه بدون مطالعه، بدون فکر، بدون آگاهی، دنیاتو عوض کنی؟
کتاب، فقط یه مشت کلمه نیست. هر کتاب یه پنجرهست. یه نگاهِ جدیدهِ به زندگی. یه فرصت برای اینکه بری تو ذهن یکی دیگه، دنیای یکی دیگه رو ببینی، و خودتو از توی دیوارای بستهی ذهنت بیرون بکشی.
اما شما که کتاب نخوندی، نمیخونی، حتی اگه بذارن جلوتم ورقش نمیزنی... تو فقط با تجربهی خودت زندگی میکنی. و راستشو بخوای، تجربهی یه آدم اگه با کتاب همراه نباشه، تهش میشه لجبازی، میشه قضاوتهای بیپایه، میشه باورهای سفت و پوسیده.
بدون مطالعه، شما فقط تکرار میشی.
تکرارِ پدر و مادر، تکرارِ همسایه، تکرارِ رسانه، تکرارِ همون صدایی که بیشتر از همه دور و برته. اما مطالعه، یعنی ایستادن روبهروی خودت. یعنی جرئتِ تغییر دادنِ خودت. یعنی کشف کردن چیزی ورای آنچه که بلدی.
میخوای توسعه پیدا کنیم؟ واقعاً میخوای؟
خب اولین قدمش اینه که بدونی چی نمیدونی. و اینو فقط با خوندن میفهمی. با مطالعه. با فکر. با پرسیدنِ سؤال. با اینکه بری سراغ آدمایی که عمرشونو گذاشتن تا بدونن، و بعد، نوشتهان تا تویی که وقت نداری از صفر شروع کنی، حداقل از صدای اونا شروع کنی.
تا وقتی کتاب نمیخونی، هیچ اتفاق خاصی نمیافته.
فقط یه روز دیگه از دست میره. و یه نسل دیگه، توی همون چرخ تکرار، دور خودش میچرخه.
واقعاً اگه نخونیم، اگه نفهمیم، اگه ذهنهامونو قلقلک ندیم، چطوری قراره جلو بریم؟ با چی میخوایم کشور بسازیم؟ با حدس و گمان؟ با شنیدهها؟
توسعه که از آسمون نمیافته. باید بفهمیم، باید بدونیم، باید بخونیم. اینم از اون حرفایی بود که آدمو تا مدتها تو فکر نگه میداره.
✍ فرشید
🆔 @with_Farshid
🆔 @Sayehsokhan
🍂 دلنوشته های یک دیوانه 🍂
🍀🍀🍀
t.me/Dara_to_Sara
Instagram.com/Dara_to_Sara
🍀🍀🍀
#روسری_آبی
یه شال آبی سرش بود، به رنگ آسمون صاف و بی لک سرزمینهای بکر و دور از دسترس
نشسته بود جلوی منو زل زده بود به چشام
نمیدونم نگاهاش از روی عشق بود یا نفرت!؟ ترسیده بود یا اینکه میخواست منو بترسونه!؟
داغ شده بودم
از ترس و نفرت یا از عشق و غرور نمیدونم!؟
اما هرچی که بود، نگاهاش رو دوس داشتم
گفتم: اگه یه روزی من نباشم...
با بی تفاوتی حرفمو قطع کرد و گفت: یعنی چی....!؟
گفتم: نباشم دیگه، مثلا برم
گفت: یعنی خسته شدی...!؟ از من...!؟
یه شیطنت خاصی توی صدا و چِشاش موج میزد
دستپاچه شدم و گفتم: نه من هیچوقت از "تو" خسته نمی شم، نه...!نه....! اشتباه نکن
گاهی اوقات رفتن از روی خواستن نیس، از روی اجباره، از روی ناچاریه، بعضی رفتنا که دست خود آدم نیس، از همون رفتنا دیگه
گفت: منظور...!؟
گفتم: منظورم اینه که برم یه جای دور، یه جایی اون بالابالاها، بالاتر از اَبرا، اون دوردورا، یعنی نباشم دیگه، یعنی برم و نیست بشم، قاطی قصه ها بشم، خاطره بشم، چجوری بگم...!؟ بمیرم...
گفت: خُب...!؟
گفتم؛ چه چیزی میبینی که یاد من میفتی!؟ میخوام بدونم چقدر توی خاطرِت باقی میمونم!
چیزی نگفت و فقط نِگاشو ازم دزدید، نمیدونست که نمیتونم از نگاهاش چیزی بفهمم
شاید هم میدونست و میخواست بیشتر ازاین عذابم نده
سکوت کرد، یه سکوت طولانی به بلندی تموم آفرینش
سرش رو آورد بالا و دوباره نگاهمون با هم گره خورد
سعی کردم اینبار واسه خودم نگاهش رو معنی کنم
انگار داشت میگفت :
اگه بری منم میام شاید اونجا دیگه کسی نتونه ما رو از هم جدا کنه، شاید اینجوری خیلی بهتر هم باشه
اگه دنیای دیگه ای باشه اونجا حتما باهمیم بهت قول میدم اصلا نگران نباش منم بلافاصله میام اما تا اون موقع باید خیلی مواظب خودت و من باشی و...
شاید هم داشت میگفت؛
مثل یه طوفان اومدی و گرد و خاک کردی رفتی فقط یه مدت سوزش چشم واسم میمونه و بعدش هم تو مردگی رو بکن و منم زندگیم
یه شال آبی سرش بود، به رنگ آسمون گرفته و آبستن بارش
نشسته بود جلوی منو زل زده بود به چشمام
نمیدونم نگاهاش از روی عشق بود یا نفرت!؟ ترسیده بود یا اینکه میخواست منو بترسونه!؟
داغ شده بودم
از ترس و نفرت یا از عشق و غرور نمیدونم!؟
هیچوقت معنی نگاهاش رو نفهمیدم
اما هرچی که بود، نگاهاش رو هنوزم دوس دارم
#داوود_قاسم_زاده
#یهویی
دوشنبه، ۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰ و ۲۵ دقیقه
نیکوزیا، قبرس
🍂 دلنوشته های یک دیوانه 🍂
🍀🍀🍀
🆔 @Sayehsokhan
آدینه
راستی امروز آدینه است فرصت خوبی است به دیدن اقوام یا دوستان برویم یا از خانه بزنیم بیرون نمیخواهد قبرستان برویم، به دیدن زندهها برویم. اصلأ گوشی را برداریم
الو الو سلام خوبی.... غافل گیر کنیم. تق تق تق در خانهاش را بزنیم. بله با خنده آمد. بهشت هم برویم همچنین خندهای را نخواهیم یافت.
لااقل توی کوچه یا خیابان به سالخوردهای سلام کنیم . برای خیلیها کلاه از سر برداریم.
امروز آدینه است فرصت خوبی است....🙏🙏
🆔 @Sayehsokha
.
#علیرضا_قربانی؛
ساز و آواز با همراهی: #داریوش_طلایی
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
جشنوارۀ موسیقی ملل - بروکسل
موسیقی سنتی
@SonnatiMusic
#موسیقی_کلاسیک_ایران
🆔 @Sayehsokhan
برخیز و مخور غم جهان گذران…
در جهانی که عمر چون سایه میگذرد، حکیم خیام به ما آموخت؛
چگونه در لحظه زیستن را در میان تردیدها و ناپایداریها بیاموزیم.
اینجا نیشابور است، و این آرامگاه کسیست که هزار سال پیش، بیآنکه زمانه درکش کند،
نوای زندگی کن را در گوش دنیا خواند:
«برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران»
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
🆔 @Sayehsokhan
🔴 عصر آگاهی؛ پایان اقتدار تعصب
✍مصطفی ملکیان
امروز روزگار مناسبی برای متعصبان نیست. دستکم به سه دلیل:
1⃣ اکنون همه از سبکهای مختلف زندگی باخبریم. در گذشته، متعصبها میتوانستند مردم یک ده را در یک جهانبینی محدود نگه دارند چون آن مردم از بیرون بیخبر بودند. اما امروز هیچکس را نمیتوان از بقیه دنیا جدا نگه داشت. همه از ادیان، فرهنگها و سبکهای زندگی دیگر باخبرند. دیگر نمیشود کسی را قانع کرد که دین یا مذهبش بهترین است فقط چون از دیگران بیخبر است. ما دیگران را میبینیم، با سبکهای متفاوت زندگی مواجه میشویم، و متوجه میشویم که خوبی و خوشی منحصر به یک آیین یا سبک نیست. به همین دلیل نمیتوان یک سبک زندگی خاص را تنها راه دانست. چشم و گوش مردم باز شده و تکگویی دیگر کارآمد نیست. چون دیگر تکآواها از آواهای دیگر بیخبر نیستند. تاریخ چهلوپنج سال اخیر کشورمان هم نشان میدهد که فاناتیسم موفق نبوده است. هر تلاشی برای تحمیل یک سبک زندگی شکست خورده، چون مردم میبینند و مقایسه میکنند.
2⃣ انسان امروز به گزینش به عنوان یکی از مهمترین ارزشها اهمیت میدهد. دیگر چیزی را فقط بهدلیل ارثبری از نیاکان نمیپذیرد. حتی ظاهر طبیعی خود را نیز انتخاب میکند. گزینشگری یعنی آزادی، و انسان امروز میخواهد خودش انتخاب کند. هرچه گزینهها بیشتر باشد، انتخاب دقیقتر خواهد بود. مثل خرید خانه، که دیدن صد خانه بهتر از سه خانه است. همین منطق در انتخاب دین، سیاست، اقتصاد و تربیت فرزند هم صدق میکند. هر چه گزینهها بیشتر، امکان فریب کمتر. انسان امروز کنجکاو است که آیا راههای دیگری هم وجود دارد. به همین دلیل کسانی که میخواهند او را محدود کنند، شکست خواهند خورد. حتی اگر اخلاق برایشان مهم نباشد، باید به فکر شکست خودشان باشند.
3⃣ گزینشگری ارزش تفکر را بالا برده است. دیگر مردم صرفاً آنچه را پدرانشان گفتهاند، تکرار نمیکنند. تفکر شخصی رشد کرده و فکر، ذاتاً واگراست. اول گسترده میشود، سپس با نقادی هرس میشود تا اندیشههای گزیدهتری باقی بماند. هر چه تفکر شخصی بیشتر شود، قدرت کسانی که میخواهند سبک زندگی واحدی تحمیل کنند کمتر میشود.
➖سخنرانی در دانشگاه کاشان با عنوان دانشگاه جایگاه اعتقاد بدون تعصب
@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
🔵 توماس آکوئیناس (آکوئینی) معروف به توماسِ قدیس فیلسوف مشهور ایتالیایی درگذشته بهسال ۱۲۷۴ میلادی، خیلی چاق بود، بهطوریکه در کلاس، دستههای نیمکتِ او را بریده بودند تا راحت بنشیند. او باهوش و مبتکر، امّا در ظاهر زودباور بود.
روزی استاد، که یک کشیش بود، در کلاس گفت: "همین الان در بیرونِ کلاس، خری در حال پرواز است!"
توماس با عجله بیرون رفت تا "خرِ درحالِ پرواز" ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند.
اما توماس مطلبی گفت که تا بیخ هر تفکری نفوذ میکند، او گفت:
"اینکه خری پرواز کند برای من باورپذیرتر از این است که کشیشی دروغ بگوید!"
کلاس در سکوت فرو رفت.
🆔 @Sayehsokhan
این قطعه گیتار را از اعجوبه موسیقی جهان بنام Moreza را به نام Miss Guitar بشنوید و از گیتار نوازی حرفهای لذت ببرید 🎸🎸🎸🎸🎸🎸🎸🎸🎸🎸
🆔 @Sayehsokhan
📢منتشر شد📢
📚نام کتاب: #اعتیاد_مثبت
✍️نویسنده: #دکتر_ویلیام_گلسر
👌 مترجم: #حشمت_اباسهل
📇ناشر: #سایه_سخن با همکاری #سایه_سکوت
📙قطع: رقعی، جلد: شومیز
🗞نوبت چاپ: #چاپ_اول ۱۴۰۴
🗃تعداد صفحات: ۲۳۲
💎قیمت: ۳۲۶ هزار تومان
➖➖➖➖➖➖➖➖
آیا میشود به چیزی «معتاد» بود، اما این اعتیاد زندگیمان را بهتر کند؟
ویلیام گلاسر در کتاب اعتیاد مثبت با جسارت به این پرسش پاسخ مثبت میدهد. او از عادتهایی میگوید که برخلاف اعتیادهای مخرب، نهتنها ما را زمین نمیزنند بلکه به ما نیرو، آرامش و تمرکز میدهند. گلاسر نشان میدهد چگونه فعالیتهایی مثل دویدن، نوشتن، شنا، مراقبه یا هر کاری که در آن غرق میشویم و از تکرارش لذت میبریم، میتوانند ما را به نسخهای قویتر از خودمان تبدیل کنند.
اعتیاد مثبت نسخهای است برای رهایی از فرسودگی روانی. گلاسر با زبان ساده و مثالهای ملموس توضیح میدهد که چطور میتوانیم خودمان را از اعتیادهای منفی – مثل تلفن، مواد، قضاوت دیگران یا حتی تنبلی – نجات دهیم و به جای آن به عادتهایی معتاد شویم که حال خوب، حس کنترل و معنا را به زندگیمان تزریق میکنند. مهم نیست چقدر گرفتاریم یا چقدر دیر شروع میکنیم؛ همین که یکی از این عادتهای مثبت را پیدا کنیم و به آن بچسبیم، معجزه آغاز میشود.
این کتاب فقط یک نظریه نیست، یک تمرین عملی برای زندگی بهتر است. اگر میخواهید هر روز کمی قویتر، آرامتر و باانگیزهتر از دیروز باشید، «اعتیاد مثبت» کتابی است که باید بارها خواند و زندگی کرد. نسخهای ساده و عمیق برای ساختن عادتهایی که به ما قدرت میدهند، نه زنجیر.
🆔 @SayehSokhan