🔸جهت انتقادات،پیشنهادات وهمکاری: 👤 @admynchannel 🔸پاسخ به سؤالات متداول (پشتیبان کانال) : 👤t.me/mostafamalekiian 🔸صفحه اینستگرام: instagram.com/mostafamalekian_official/ 🔹کانال ناقد: @naghedchannel
🔴 ربط و نسبت دین و اخلاق جهانی
✔️استاد مصطفی ملکیان
▪️شرایط حضور فرهنگی دین در درون انسانها
🔹در دنیای کنونی اگر بنابراین باشد که دین حضور فرهنگی داشته باشد، حضور فرهنگی چیزی نیست جز حضور در درون آدمیان و در ذهن و ضمیر آدمیان و در ساحت روان آدمیان. نه به معنای حضور در کتابها و کتابخانهها و نه به معنای نوشته شدن مقالات فراوان و برگزاری کنفرانسهای زیاد درباره دین. حضور فرهنگی حضور در درون آدمیان است به این معنا که هم در باورها، هم در احساسات و عواطف و هم در خواستههای آدمیان نقش داشتهباشد. حالا سخن بر سر این است که به گمان من اگر دین بخواهد چنین حضوری در زندگی داشته باشد، یعنی باطناً کسانی را در درون هدایت بکند، باید لااقل سه شرط را احراز کند. اگر یکی از این سه شرط را نداشته باشد آن وقت دیگر در درون حضور فرهنگی نخواهد داشت بلکه ممکن است تنها در بیرون مناسک و شعائر دینی وجود داشته باشد، اما در درون متدین واقعی وجود نخواهد داشت. آن سه شرط به این قرار است:
1️⃣ دین نباید با عقلانیت ناسازگاری داشته باشد. نه به این معنا که همه آموزههای دینی باید خردپذیر باشد. این توقع بسیار بسیار بالایی است. بلکه به این معنا است که در آموزههای دینی آموزه خردستیز وجود نداشته باشد. همینکه آموزه خردستیز وجود نداشته باشد خواه آموزه خردپذیر باشد خواه خرد گریز اما خردستیز نباید باشد. اگر دینی ناسازگاری صریح و آشکار و هویدا و روشن با عقلانیت داشت در این صورت اقبال این دین برای حضور در درون آدمیان از بین رفته است. ممکن است آموزههایی خرد پذیر یا خرد گریز ــ یعنی فوق خرد آدمی ــ باشد اما مخالفت با خرد آدمی نمیتواند داشته باشد.
2️⃣ شرط دوم موافقت دین است با اخلاق جهانی. برای اینکه حضور فرهنگی داشته باشد باید با اخلاق جهانی ناسازگاری نداشته باشد.
3️⃣ شرط سوم اینکه دین باید با حقوق بشر هم ناسازگار نباشد. مرادم از حقوق بشر فقط مواد مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست. این مواد مثل هر متن دست نوشته دیگری میتوانند جرح و تعدیل و بیش و کم شوند. اعلامیه جهانی حقوق بشر طی دو سال فراهم شده و به تصویب رسیده و بر اساس آن سازمان ملل شروع به کار کرده و قطعاً ممکن است خطاهایی داشته باشد. اما مفهوم حقوق بشر یعنی دو مفهوم:
یکی اینکه انسانها به صرف انسان بودنشان بدون اینکه مقید به هیچ قید و شرطی به غیر از انسان بودن باشند حقوق لایتخلف دارند. و نکته دوم اینکه هیچ چیزی که در تو باشد و بدون علم و اراده در تو پدید آمده باشد نه میتواند در تو وجه امتیازی نسبت به من باشد و نه میتواند تو را نسبت به من محرومتر کند. اگر چیزی از مواهب خداداده را دارا باشیم بدون آنکه گزینشش کرده باشیم، این چیز در ما نه میتواند امتیاز و نه محرومیت نسبت به دیگری ایجاد کند. (مثل جنسیت)
حضور فرهنگی دین متوقف بر این سه تا است. اکنون میخواهیم به شرط دوم یعنی موافقت دین با اخلاق جهانی
بپردازیم.
▪️سه تفسیر از اخلاق جهانی
اخلاق جهانی سه تفسیر بزرگ دارد:
1️⃣ اخلاق جهانی گاهی یعنی اخلاقی که به اقتضای یک استدلال عقلی خدشهناپذیر، انسانها احکام و قواعد آن را استخراج و استنباط کند که به آن قواعد میگوییم اخلاق جهانی.
2️⃣اخلاق جهانی، احکام و قواعد اخلاقی است که همه انسانها فارغ از تفاوتهای فرهنگی و تمدنی و اجتماعی و فارغ از اینکه در چه مکان و زمان و اوضاع و احوالی زندگی میکنند، همگی نسبت به آن قواعد شهود درونی دارند. شهود درونی ما پشتوانه و مؤید اخلاق جهانی است.
3️⃣ اخلاق جهانی فصل مشترک همه مکاتب و نظامها و نظریههای اخلاقی است. در طول تاریخ سه مکتب بزرگ اخلاقی به وجود آمده و در دل آن تعداد زیادی نظام و تعداد زیادی نظریه اخلاقی در دل این نظامها پدید آمدهاند که همگی در یک سری احکام و قواعد اخلاقی شریک هستند و اتفاق نظر دارند.
اینجا کاری نداریم که کدام تفسیر صحیح است، اخلاق جهانی حاصل هر کدام از این سه که باشد به هر حال چیزی است که همه به آن پذیرش و اقبال دارند.
👇👇ادامه
@mostafamalekian
♦️صوت و متن سخنرانی استاد ملکیان در کنگره اخلاق در علوم و فناوری با عنوان «دین و اخلاق جهانی »
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇👇
🔹ضعیف کردن ایگو در نظامهای فضیلتگرای غیرعرفانی وجود ندارد. اما در نظام فضیلتگرایی مانند مایستر اکهارت، مولانا و شمس تبریزی همه اهتمام بر این است که در ابتدا امالفساد را از بین ببرم. من در این باره همیشه به یاد داستانی از مولانا میافتم. در این داستان مادر مرد جوانی بدکاره است. جوان مادرش را میکشد. وقتی همه به او اعتراض کردند که: «چرا مادر خود را کشتی؟»، در پاسخ میگوید که: «مادر من بدکاره بود و هرروز با مردی به بستر میرفت». مردم به او گفتند که: «تو باید مردی را که میخواست به بستر مادرت راه پیدا کند میکشتی»، جوان در پاسخ این حرف میگوید که: «در اینصورت همواره باید دستم به کشت و کشتار بند باشد. من با کشتن مادرم در واقع امالفساد را کشتهام». در اینجا مولانا نتیجه میگیرد که اگر تو بخواهی سراغ فروع بروی دائما باید به کشت و کشتار دست بزنی و بایستی که امالفساد را یافت. این امالفساد را امروزه ما ایگو مینامیم و عارفان از آن به نفسانیت و انانیت تعبیر میکردند.
🔹هنگامی که این از بین رفت هر عملی که از سوی تو سر بزند، عملی رایگان بخشانه است، چرا که در تو ایگویی وجود ندارد که بخواهی نفعی، معطوف به او کنی و یا زیانی را از او مرتفع کنی. به این جهت است که با وجود اینکه خودم در اولین مراحل اخلاق، حتی اخلاق غیرعرفانی و غیرفضیلتگرایانه هم لنگ هستم، اما بهلحاظ نظری به نظرم میرسد که ما باید به دنبال اخلاق فضیلتگرایانه و آن هم روایت عرفانی فضیلتگرایانه باشیم.
🍎مصطفی ملکیان،واکاوی نظام اخلاقی فضیلت گرایی.موسسه سروش مولانا.علی ورامینی
@mostafamalekian
🔻 کى يرکگور مى گفت کسانى که در مرحله اخلاقى زيستن زندگى مى کنند با دو مشکل مواجه خواهند بود:
يک .گاهى اصول اخلاقى در مقام عمل اقتضائات مختلفى دارند.
دو.اخلاقى زيستن در بعضى موارد با خود دوستى انسان ناسازگار است.
سخنرانى اخلاقى زيستن - استاد مصطفى ملکيان
@mostafamalekian
👇👇
نشست نقدوبررسی کتاب:
"سرشت شر"
با حضور:
بهار رهادوست (مترجم)
مصطفی ملکیان
علی قدیری (دبیر نشست)
۱۰صبح جمعه ۲۴ آذرماه ۱۳۹۶
پردیس کتاب (مشهد،سهراه ادبیات، بین ابن سینای ۴و ۶)
@mostafamalekian
🍃🍃🍃معرفی کانال های مفید
سخنرانی های تد
@TEDPersianSubtitle
ناکوک
@nakkookk
عقل آبی. صدیق قطبی
@sedigh_63
اخبار فلسفه
@philosophynews
کتابهای در دست ترجمه
@preparing
ترجمان
@tarjomaanweb
پژوهش هنر
@artsearching
اگزیستانسیالیسم
@existentialistt
کافه هنر
@Cafehonarr
آشنایی با ادیان
@adyan95
نقد حال ما
@naghdehalema
بانک مقالات فلسفی
@philosophic_papers
مطالعات دائویی
@Daoismir
دین آنلاین
@DinOnline
رو به درون :
@towardinside
مینوی خرد :
@minouyekherad
فلسفه بازی
@pforch
اخلاق فناوری
@ethics_technology
نقدنامه
@naghd_name
مرکب خرد
@markabekherad
شعر گرام
@Sheargraam
🔹کانالهای روانشناسی:
مرکز مشاوره دانشگاه تهران:
@UTcounseling
فایل های تصویری روانشناسی
@psychoIran
فایل های روانشناسی
@mentall_health
فیلم های روانشناسی
@filmravan
درمانکده اضطراب ایران :
@anxietyiran
بهداشت روان:
@MignaChannel
بنیاد روان درمانی
@bonyadravandarmani
میگینا
@MignaChannel
🔻تهیه شده در کانال :
مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
🍃🍃تفرد انسان از منظر ژان ژاک روسو
🔹ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی میگفت آموزش و پروش باید به هر انسانی یاد بدهد که چگونه به تفرّد خودش جامۀ عمل بپوشاند؛ آزادسازی فرد از مانند دیگران بودن، رهاییبخشی فرد از همرنگی با جماعت یعنی یاد بدهیم به فرد که برود سراغ کار خاصی که هستی به دوشش گذاشته است. این مطلب یک سری مقدماتی نیاز دارد که عرض میکنم.
🔹از قدیمالایام هم فیلسوفان و هم عارفان بر یک نکتهای تأکید میکردند: که هیچ دو چیزی عین هم نیستند، نمیتوانید دو برگ یا دو گل پیدا کنید که عین هم باشند. فیلسوفان با یک سلسله قواعد فلسفی میگفتند و عرفا هم با راه دیگری میگفتند که لا تکرار فیالتجلی یعنی خدا دوبار یک جلوه نمیکند و چون هر موجودی را یکی از جلوههای خدا میدانستند میگفتند خدا هیچ لباسی را دوبار نمیپوشد. در قالب هر پدیدهای جلوه کرد فقط یکبار جلوه میکند و هر چقدر دو پدیده شبیه باشند باز فرق میکنند.
🔹در این جا به این موضوعات و قواعد کلی که در فلسفه و عرفان گفته میشود کاری نداریم. در عالم انسانی این سخن به طریق اولی مصداق دارد یعنی هیچ دو انسانی یکسان نیستند هر انسانی یک ویژگیهایی دارد که از لحاظ آن ویژگیها بیهمتاست در طول تاریخ هستی، و نه فقط تاریخ فرهنگ بشری یا تاریخ حیات بشری. هر کدام از ما نمونه نداریم و یک بار در هستی ظهور میکنیم. به این میگویند وجه بیهمتای انسان. به این معنا همه بیهمتا و بیتا و بینظیریم.
🌷🌷 مصطفی ملکیان، تعلیم و تربیت اخلاقی
@mostafamalekian
⚪️اندیشه پیشرفت در مقابل اندیشه پس رفت
✔️مصطفی ملکیان
🔹جهان نگرى مدرنیسم یک جهان نگرى قائل به پیشرفت است. در حالى که در ادیان و مذاهب جهانى نه تنها چیزى به نام پیشرفت وجود ندارد بلکه به جاى آن، ایده «پس رفت» به چشم مى خورد. در جهان نگرى سنتى و دینى، انسان در فطرت خود موجودى آرمانى است. در تقریباً تمامى ادیان و مذاهب جهان، براى دیدن و شناختن انسان آرمانى، هر چه بیشتر باید به عقب و به منشأ و سرچشمه بازگشت. به این اعتبار، انسان نخستین آرمانى تر از انسان بعد و بعدتر است. در ادیان و مذاهب جهان اندیشه پیشرفت دیده نمى شود و دقیقاً اندیشه ضدپیشرفت دیده مى شود. البته این ایده ادیان، در مقام توصیف است نه در مقام توصیه. بدین معنا که نمى گویند پیشرفت نکنید بلکه مى گویند بشر تاکنون پیشرفت نکرده است. متقابلاً در اندیشه پیشرفت گفته مى شود ما همیشه رو به آینده اى حرکت مى کنیم که فعلاً و عجالتاً در قیاس آن آینده در وضعیت بدترى هستیم اما در قیاس با گذشته، وضعیت مطلوب ترى داریم.
🔹 به عبارت دیگر اندیشه پیشرفت حکم مى کند که وضعیت جهان رو به کمال است. در حالى که در تفکر سنتى و دینى، انسانهاى نخستین انسانهاى آرمانى بوده اند و هر چه از تاریخ بشر مى گذرد ما از آن وجه آرمانى خود دور مى شویم. چنین دیدگاهى البته با جهان نگرى مدرن سازگارى ندارد. به اعتبار چنین دیدگاهى است که در جهان نگرى مدرن چیزى به نام «جهنم» کمتر دیده مى شود. انسان مدرن در آینده خویش بهشت مى بیند نه جهنم.
بگذریم از اینکه مدرنیته در معناى آرمانى خود نه به بهشت قائل است و نه به جهنم چرا که به زعم طرفداران مدرنیسم، جهنم اساساً با اندیشه پیشرفت ناسازگار است. سازگار نیست که گفته شود ما به جلو مى رویم ولى مى رویم که به جهنم برسیم.
⚡️سخنرانی مدرنیته را چگونه می فهمم،روزنامه ایران، 2 و 3 اردیبهشت 1385
@mostafamalekian
🔹از نظر کى يرکگور( فيلسوف و الهيدان دانمارکى) زندگى انسان ها را مى توان به سه مرحله تقسيم کرد،مرحله لذت،مرحله اخلاقى زيستن و مرحله عشق.
🔹در مرحله اول،يک اصل برکل زندگى حکومت مى کند و آن اصل،اصل لذت است.در اين مرحله من با خودم،انسان هاى ديگر و طبيعت چنان کنش و واکنش دارم که بيشترين لذت را ببرم.
🔹اين که انسان هايى که در مرحله لذت هستند، به دنبال چه لذت يا لذت هايى مى روند به عوامل چهارگانه ژنتيک، تعليم و تربيت دوران کودکى،سنخ روانى و سن بستگى دارد.
سخنرانى اخلاقى زيستن- استاد مصطفى ملکيان
@mostafamalekian
👇👇
💫معرفی کتاب سرشت شر نوشته کوئن
✔️مصطفی ملکیان
🔹کتاب "سرشت شر"، نوشته ی کوئن، در غرب و در ایران، اخیرا منتشر شده است. این کتاب، بسیار مهم تلقی می شود. ادعا بر این است که کوئن در این کتاب، سخنانی را درباره ی شر مطرح کرده است که قبلاً نه فیلسوفان و نه روانشناسان اجتماعی، بر آن تفطن پیدا نکرده بودند.
ترجمه ی این کتاب، توسط خانم بهاره رهادوست صورت گرفته است که ترجمه ی خوبی است.
1⃣ تعریف شر
کوئن می گوید که معادله ی شر برابر است با درد و رنج، یا معادله ای است که اصلاً غلط است و یا اینکه به راحتی قابل اثبات نیست. تا قبل از این کتاب، در هر کتابی در فلسفه ی دین یا روانشناسی اجتماعی یا اخلاق، چهار نوع شر برشمرده می شد:
➖1) شر مابعدالطبیعی(شر وجودشناختی)
شر مابعدالطبیعی، شری است که همه ی موجودات آن را دارند، الا خدا. هر موجودی غیر از خدا، ممکن الوجود است. هر ممکن الوجودی محدود و متناهی است و هر حد و تناهی ای شر است. بنابراین، فقط موجودی که حد و تناهی نداشته باشد شر نیست و تنها یک موجود نامتناهی وجود دارد و آن خداست. پس هر موجودی به جز خدا، شر است. این شر، شامل جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ها می شود.
➖2) شر طبیعی
زلزله و آتشفشان و سیل و قحطی و ... شرهای طبیعی هستند. این شرها، علی الظاهر شر هایی هستند که انسان در آن ها دخالتی ندارد. عبارت علی الظاهر بدین خاطر است که برخی، انسان را در این شرها را، دخیل می دانند.
➖3) شر اخلاقی
هر عملی که دین و مذهب آن را گناه بداند یا از منظر اخلاق، نادرست باشد، شر است.
➖4) شر عاطفی
شر عاطفی یعنی درد. وقتی دندان انسانی درد می کند، درد این دندان را شرِّ عاطفی می دانند. برخی می گفتند که شر عاطفی را به رنج ها هم باید تسری داد. مثلا وقتی به یاد کسی می آوریم که در موقعیتی دروغی گفته است که نباید دروغ می گفته است، او دچار رنج می شود.
🔹همچنین گفته می شد که چون سه تا شر اول، منتهی به آخرین شر، یعنی درد و رنج می شوند، شر محسوب می شوند. برای مثال اگر زلزله منتهی به درد و رنج نشود که دیگر شر محسوب نمی شود. و یا اگر دروغ گفتن موجب درد و رنج دیگران نمی شد که شریَّت نداشت. اگر به شخصی آدرسی غلط بدهیم، او به درد و رنج می افتد، وگرنه این آدرس غلط دادن، شر اخلاقی محسوب نمی شد.
لذا در نهایت می گفتند که شر بالمآل همان درد و رنج است. شرهای مابعدالطبیعی و طبیعی و اخلاقی، درد و رنج های با واسطه هستند و شر عاطفی، درد و رنج بدون واسطه است.
🔹کوئن در این کتاب می گوید که این معادله، یا غلط است و یا به این سادگی قابل اثبات نیست. او می گوید که درد و رنج، دو مفهوم factual هستند، اما شر یک مفهوم ارزشی است. درد و رنج کشیدن، یک واقعیت هستند، اما بد دانستن این درد کشیدن و رنج کشیدن، یک ارزش داوری است.
من در یکی از درس گفتارهایم گفته بودم که این معادله، یک عیب و ایرادی دارد و اکنون می بینم که کوئن، بسیار عالی نشان داده است که این معادله ایراد دارد.
2⃣منظرهای مختلف پرداختن به شر
مساله ی دیگر، این است که از پنج منظر،
می توان به شر پرداخت. از آنجا که کوئن، یک فیلسوف تحلیلی نیست، نتوانسته است در این کتاب، مشخصا این دسته بندی را انجام دهد. این پنج منظر عبارتند از:
➖1) مساله الهیاتی شر
منظر الهیاتی می گوید که نمی توان وجود شر را انکار کرد. از طرفی خدایی که عالم مطلق و قادر مطلق و خیر مطلق است، چگونه اجازه داده است که شر در عالم وجود داشته باشد؟ فرض کنید که مطلع می شوید در همسایگی یکی از آشنایانتان، انسانی از گرسنگی مرده است. راجع به این آشنایتان، سه تا احتمال وجود دارد:
اول اینکه او خبر نداشته است که همسایه اش در شرف مرگ از گرسنگی است تا او را نجات دهد.
دوم اینکه خبر داشته است، اما او هم چیزی نداشته است که به همسایه اش بدهد تا از گرسنگی نمیرد یا اینکه فلج بوده و نتوانسته است چیزی برای همسایه اش ببرد تا از گرسنگی نمیرد. به هر حال، قدرت این کار را نداشته است.
سوم اینکه او هم خبر داشته است که همسایه اش گرسنه است و هم توانایی کمک به او را داشته است، اما چون خیرخواه همسایه اش نبوده است، به او کمکی نکرده است.
اما راجع به خدا، نمی تواند این سه تا احتمال را داد، چرا که خداوند عالم مطلق، قادر مطلق و خیرخواه مطلق است و در این سه ویژگی، هیچ محدودیتی ندارد. پس چرا خدا اجازه داده است که انسانی از گرسنگی بمیرد؟
➖2) مساله انسان شناختی
این منظر می گوید که چه عیبی و نقصی در ساختار یا کارکرد انسان ها وجود دارد که شر از او پدید می آید؟
علم انسان کم است یا قدرت او کم است یا چون بی نهایت طلب است و یا به خاطر خودناشناسی یا دیگری ناشناسی است که از او شر پدید می آید؟
@mostafamalekian
👇👇👇ادامه
📚معرفی کتاب«سرشت شر» نوشته دارل کوئن ترجمه بهار رها دوست ،نشر هنوز
🖋مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
به مناسبت روز دانشجو🎓
سخنرانی مصطفی ملکیان تحت عنوان جنبش فکری دانشجویی
ایراد شده در دانشگاه تبریز به تاریخ ۱۷ آذر1381✔️
✨ → http://goo.gl/RAJXxz
🔶مشق ترجمه
🔸مقابلهٔ جملهبهجملهٔ ترجمههای استاد ملکیان با متن انگلیسی
🔹فایل شمارهٔ ۴: دائوی فرزانگی
🔺کاری از: روحالله سلیمانیپور (کانال: @soleimanipur)
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇👇
🔻فيلسوفان همهوقت همين كار را ميكنند؛ هر فيلسوفي كه سعي در اثبات وجود خدا ميكند از اول، قبل از اثبات يك ويژگي را براي خدا فرض گرفته است؛ كسي كه از راه برهان حركت ميخواهد اثبات وجود خدا را كند، اول فرض گرفته است كه خدا محرك بلاتحرك است بعد ميگويد حالا من اثبات ميكنم كه محرك بلاتحرك وجود دارد.
❓❓سوال:اگر كسي از بررسي ممكنات به واجب الوجود رسيد چطور؟ در اينجا كه از قبل ويژگياي را فرض نگرفته بود.
🔹جواب: من در اينجا دو مطلب را عرض ميكنم:
1️⃣ نكتة اول اينست كه امكان ندارد انسان بتواند هيچ استدلالي را انجام دهد مگر اينكه اول بايد نتيجهاي را كه بعداً به صورت نتيجه ظاهر ميشود را به صورت مطلوب داشته باشد، يعني استدلال امكان ندارد مگر اينكه من اول بدانم چه چيزي را ميخواهم اثبات كنم (كه البته قبل از استدلال به آن چيز ميگوييم ”مطلوب“ و بعد از استدلال به آن چيز ميگوييم ”نتيجه“). اگر من بدانم كه مطلوبم «الف ب است» است، آنوقت به تعبير منطقيون قديم، وقتي به خزانة ذهنم رجوع ميكنم، ميدانم از ميان اين همه معلومات ـ كه الحمد لله زياد هم هست! ـ كدام معلومات را بايد دستچين كنم تا من را به «الف ب است» برساند، و الا اگر ندانيد كه مطلوبتان چه چيزي است، حالا كه به خُزانة ذهنتان رجوع كرديد، از ميان اين ميلياردها فِقْره معلومات كه در خزانة ذهن شما محفوظ است ـ و حَفَظَها الله عن الآفات! ـ كدام را بيرون ميكشيد؟ اينكه آدم ميتواند دو تا سه تا را بيرون بكشد براي اينست كه از اول ميداند كه چه چيزي را ميخواهد اثبات كند. بنابر اين ايشان ميخواهند بگويند شخص با استدلال رسيده است به اينكه واجب الوجود هست، و من ميگويم شخصي كه ميخواهد با استدلال و با نظر در ممكنات برسد به اينكه واجب الوجود هست، اين «واجب الوجود هست» از اول بايد در ذهنش به عنوان يك مطلوب باشد تا بتواند يك استدلالي را فراهم بياورد كه نتيجة آن استدلال اين باشد كه «واجب الوجود هست».
2️⃣اما نكتة دومي كه ميخواستم بگويم اينست كه حالا فرض ميكنيم شخص رسيد به اينكه واجب الوجود هست ـ حالا يا با بيان بنده يا با بيان آن سرورمان ـ حالا اين آقايي كه ميگويد واجب الوجود هست (و به قول سرورمان با نظر به ممكنات به اين رسيده است) از كجا ميگويد ”خدا“ هست؟ چگونه از «واجب الوجود هست» ميتواند برسد به اثبات اينكه «خدا هست»؟ مگر اينكه فرض بگيرد كه خدا واجب الوجود است، آنوقت بگويد: واجب الوجود هست، واجب الوجود خداست، پس خدا هست. و الا واجب الوجود چه ربطي به خدا دارد؟ پس معلوم ميشود يك ويژگي از خدا را فرض گرفته بود، و آن هم وجوبِ وجودِ خداست. اين امر در همة حركتهاي فيلسوفانة ديگر هم هست.
🔻من بارها در عرايضم گفتهام كه وقتي فيلسوفان اثبات ميكنند كه محرك بلاتحرك هست، نبايد مسلمين شادي كنند كه اثبات وجود الله شد، نبايد يهوديان شادي كنند كه اثبات وجود يَهوِه شد، يا مسيحيان نبايد بگويند اثبات وجود پدر آسماني ما شد، چون لقائلٍ اَن يقول كه ما فهميديم كه در عالم محرك بلاتحرك هست، اما اين كجا الله است؟ كجا يهوه است؟ كجا اهورامزداست؟ كجا پدر آسماني ماست؟ و امثال ذلك. وقتي بايد شادي كرد كه يك پيشفرض داشته باشيم، و آن پيشفرض اينست كه از اول فرض گرفته باشيم كه مثلاً الله ما مسلمين يك خصلت دارد، و آن تحريك بلاتحرك است، و الا اثبات وجود الله نشده است، فقط اثبات وجود محرك بلاتحرك شده است.
🍀🍀مصطفی ملکیان،فیدئیزم،جلسه 7
@mostafamalekian
🔊 صوت سخنرانی استاد ملکیان در کنگره اخلاق در علوم و فناوری با عنوان «دین و اخلاق جهانی »
@mostafamalekian
🔻عالى ترين مرحله زندگى از نظر کى يرکگور ، مرحله عشق است!
🔹کى يرکگور مى گفت کسانى که به لحاظ عاطفى و عقلى ژرف نگرتر هستند، از مرحله اخلاقى زيستن عبور مى کنند و به مرحله سوم زندگى که در آن عشق اصل حاکم بر زندگى است، وارد مى شوند.
🔹در مرحله سوم هيچ اصل اخلاقى وجود ندارد و خدمت به معشوق هر اقتضايى کرد همان، توسط عاشق انجام مى شود.در مرحله عشق الزاما سرسپردگى به موازين اخلاقى و عقلانى وجود ندارد.
🔹 کى يرکگور معتقد است عارفان و بنيانگذاران اديان و مذاهب همه در مرحله سوم زندگى مى کنند و خدا معشوق آن ها است. چون خدا معشوق آنهاست، در ارتباطاتشان با خود، انسان هاى ديگر و طبيعت به اقتضاى عشق عمل مى کنند.
اخلاقى زيستن - استاد مصطفى ملکيان
@mostafamalekian
👇👇
❓❓چرا در بین نظریههای اخلاقی، نظریه فضیلتگرا و مشخصا فضیلتگرای عرفانی را بر دیگر بدیلهایش ترجیح میدهید؟
🔹پاسخ:اگر سوال این باشد که «چرا بین نظریههای اخلاقی من فضیلتگرایی را ترجیح میدهم؟»، به دلیل نقاط ضعف جدی است که من در آن دو نظام دیگر میبینم. نه سخن کانت در اصول پذیرفتنی است و نه سخنان پیامدگراهایی مانند جرمی بنتام و جان استوارت میل. به تعبیر دیگر چون نقاط ضعفی در آن دو مکتب میبینم و در این یک مکتب نمیبینم به این مکتب رو آوردهام.
🔹اما یک بار سوال شما ممکن است این باشد که «دلایل رو آوردن به مکتب فضیلتگرا مهم نیست، اما چرا در میان نظامهای فضلیتگرا تو به فضیلتگرای عرفانی معتقد هستی؟» من در پاسخ خواهم گفت که به نظر من این روایت با آن چیزی که من از آن به روانشناسی ژرفای ما آدمیان تعبیر میکنم، سازگارتر است. به تعبیر دیگری آن روایتهای دیگر در پی آن هستند تا با همین ایگوی (ego) موجودی که من و تو داریم کار اخلاق را به سامان برسانند. اما من بنا به تفسیری که در چندین جا آن را بیان کردم، تا این ایگوی ما همین ایگوی است که وجود دارد، اخلاق قابل تحقق نیست و نهایتا ما شهروندان خوب میتوانیم از آدمیان بسازیم نه اخلاقیات. و شهروند خوب بسیار تفاوت دارد با اخلاقی بودن. چه بسا بپذیرم که شرط لازم اخلاقی بودن این است که شهروند خوب باشید ولی هرگز شرط کافی نیست. این که من حقوق شهروندان دیگر را رعایت کنم برای اخلاقی بودن شرط کافی نیست.
🔹 من معتقد هستم که فرق اخلاق با حقوق در این است که در حقوق نباید سر سوزنی به حق دیگران تجاوز کنم، اما به شما هم اجازه ندهم که سر سوزنی به حق من تجاوز کنید. اگر من این معامله را با شما کردم به من میگویند یک شهروند خوب. شهروند خوب در واقع کسی است که سرسوزنی از حق دیگران را ضایع نمیکند و البته به دیگران هم اجازه نمیدهد که سرسوزنی حقش را ضایع کنند. اما مسأله بر سر این است که اگر این امر تحقق یابد من و تو بی حساب میشویم. چون که نه من یک ریال حق تو را خوردهام و نه به شما اجازه دادهام که یک ریال از حق من را بخوری. اخلاق در بی حساب بودن (یر به یر) محقق نمیشود، بلکه در رایگان بخشی این اتفاق خواهد افتاد. یعنی هنگامی که من یک سر سوزن از حق شما را {نخورده ام} اما بخشی از حقوق خود را هم عنداللزوم، عندالاقتضاء، عندالضروره به رایگان به شما بدهم. رایگان بخشی من را اخلاقی میکند. وقتی که من سر سوزنی از حق تو را نمیخورم و تو هم متقابلا همین کار را میکنی، در این حالت که ما از یکدیگر طلبی نداریم. بدهیای هم به هم نخواهیم داشت و یر به یر شدهایم. اگر من صد تومان از کسی گرفتم و آن را سر موعد پس دادم، من لطفی در حق کسی نکردم. شما یک بار صد تومن از جیب تان به جیب من منتقل کردید من باز این صد تومن را به جیب شما منتقل کردم. در این حالت من شهروند خوبی هستم. وقتی من اخلاقی هستم که فقیری پیش من دست دراز کند و من بدون اینکه سر سوزنی به او بدهکاری داشته باشم صد تومان به او بدهم. چون تفسیر من از اخلاقی بودن رایگان بخشی است و نه دادوستدِ منصفانه، از این لحاظ معتقد هستم که تا این ایگویی که در ما وجود دارد باقی بماند ما قدرت رایگان بخشی نخواهیم داشت.
🔹این ایگو همیشه در پی آن است تا خود را حفظ کند و برای حفظ خود میخواهد که همواره نفعها را به سوی خودش جلب و ضررها را دفع کند. تا وقتی این ایگو برقرار است و من حب این ایگو را دارم، یعنی خوددوست هستم، انانیت و نفسانیتم برقرار است، آن وقت من همیشه طالب صیانت خود و این ایگو (که او را خودم میانگارم) هستم. تا وقتی که میخواهم از این ایگو صیانت کنم در پی آن هستم که هر نفعی را معطوف به این ایگو کنم و هر ضرری را از این ایگو دفع کنم. این من را نهایت شهروند خوب میکند اما برای اخلاقی شدن چارهای نیست جز این که من این ایگو را تا میتوانم ضعیف، پژمرده، کوچک و اگر بتوانم نابودش کنم تا بتوانم اخلاقی باشم.
(ادامه)👇👇👇
@mostafamalekian
🔻کى يرکگور(الهيدان و فيلسوف دانمارکى) معتقد بود کسانى که از مرحله لذت عبور مى کنند، وارد فاز دوم زندگى يعنى مرحله اخلاقى زيستن مى شوند.
🔹در مرحله اخلاقى تمام دغدغه شخص اين است که چند اصل اخلاقى را رعايت کند،خواه رعايت اين اصول انسان را به لذت ها برسانند و يا نرسانند.
🔹کى يرکگور مى گفت اصول اخلاقى براى هر شخص متفاوت است و بايد از درون خودش بجوشد. خود او سه اصل اصالت زندگى ، هدف دانستن انسان هاى ديگر و نه وسيله دانستن آنها و اينجايى و اکنونى زندگى کردن را بر زندگى خود حاکم مى دانست.آزمايش هاى فکرى روانشناختى مى تواند به فرد براى يافتن اصول اخلاقى اش کمک کند.
سخنرانى اخلاقى زيستن - استاد مصطفى ملکيان
@mostafamalekian
👇👇
🍃🍃تقسیم بندی ادیان از نظر اریک فروم
1- اديان انسان گرا «Humanist»
2- اديان يكه تاز «Totaliterian»
🔹بطور مختصر مي توان گفت كه اگر در ديني رابطه انسان و خدا رابطة عبد و مولا باشد، آن دين را يكه تاز مي گويند. و اگر در ديني رابطة انسان و خدا، رابطة عاشق و معشوق باشد، آن دين را انسانگرا مي گويند.
🔻بين اين دو دسته از اديان تفاوتهايي وجود دارد :
1️⃣فرق اول: اين است كه اديان يكه تاز دائما به بشر القاء مي كنند كه تو مجمع رذائل و خبائث و خطايا هستي، دائما مي گويند: ديدي فلان جا خطا كردي. دیدي اسير شهوت و هوي هستي و .. اما اديان انسانگرا دائما به انسان مي گويند. تو خوب هستي و اگر هم چيز بدي در تو باشد، عارضی است.
2️⃣فرق دوم: این است که در اديان يكه تاز دائما به انسان ضعف و عجز او را عملا و نظراً گوشزد مي كنند. ولي اديان انسانگرا دائما نقاط قوت و قدرت او را خاطر نشان مي كنند.
3️⃣فرق سوم : اديان يك تاز مي گويند تو در برابر خدا بايد موضع ترس و خوف و بدنبال آن موضع تسليم داشته باشي. اما اديان انسانگرا مي گويند تو بايد عاشق خدا باشي و تحقق نفس داشته باشي.
4️⃣فرق چهارم : در اديان انسان گرا انسان محبوب خداست چه مطيع باشد، چه عاصي؛ نظير اينكه محبوبيت فرزند نزد پدر و مادر منوط به اطاعت از آنها نيست.
🔻حاصل اختلاف سوم و چهارم همان است كه قبلاً بيان شد. يعني در اديان يكه تاز رابطة انسان و خدا رابطة عبد و مولاست و در اديان انسانگرا، رابطة عاشق و معشوق است.
5️⃣فرق پنجم : اديان يكه تاز پر شريعت هستند و اديان انسانگرا كم شريعت هستند. در اديان يكه تاز از كوچكترين تا بزرگترين امور، حكمي خاصي دارند، چه بصورت امر و چه بصورت نهي. اما اديان انسانگرا احكام اندكی دارند.
🔹اريك فروم مي گويد اين تقسيم مطلق نيست و همة اديان قابل تفسير يكه تازانه و انسان گرايانه هستند. اما نه به يك ميزان. مثلا بودائيت به انسان گرايي نزديكتر است و يهوديت به يكه تازي.
🔹اريك فروم از دسته اول دين عرفاي مذاهب و دين مسيح نخستين را نام مي برد. و از دستة دوم مذهب پروتستان و دين يهوديت را نام مي برد.
🔻جایگاه اسلام در تقسیم بندی فروم
🔹وي از اسلام نامي نمي برد. اما به دو جهت مي شود آن را از اديان يكه تاز بحساب آورد.اولا اوصاف اديان يكه تاز تقريباً بر اسلام منطبق است. ثانياً مذهب پروتستان كه وي از او نام مي برد به عقيدة خيلي ها به اسلام نزديك است و اصولا برخي، علت پيدايش اين مذهب را برخورد مسيحيان با مسلمين در اسپانيا و پرتغال و ... مي دانند.
🍎مصطفی ملکیان،درسگفتار منشا دین ، جلسه 19
@mostafamalekian
🔴تأثیر ادیان شرقی بر عرفان اسلامی
🔹من شکی ندارم، در جای دیگری هم گفته ام، بلخ در واقع ام البلاد آئین بودا است، خود بودا اهل بلخ بود، در بلخ زایده شده بود و در بلخ زندگی کرده بود، در روزگار باستان یعنی قبل از اینکه اسلام وارد مناطق شرق جهان بشود و به ایران و بعد از آن به افغانستان و جاهای دیگر برسد، واقعاً مهین شهر و ام البلاد آئین بودا بلخ بود. و آنهایی که ما امروز از آنها تعبیر می کنیم به افغانیان در واقع، عموماً بودایی بودند، خب مسلماً بعدها افغانیان مسلمان شدند و در این شکی نداریم. من هم نمیخواهم بگویم لزوماً با زور شمشیر مسلمان شدند، اصلا و ابدا چنین ادعایی نمیخواهم بکنم، اما مسئله بر سر این است که وقتی آدم حتی طوعاً، حتی رغبتاً دین خودش را عوض می کند باز هم بازمانده ها و رسوبات فرهنگی و فکری که قرن ها، بلکه هزاره هایی در گوشت و پوست و خون نیاکانش وجود داشته، این ها یک شبه با یک کلمه شهادتین گفتن متفاوت نمی شود. بنابراین وقتی که شما خراسان بزرگ قدیم را که شامل بلخ هم میشود نگاه می کنید می بینید مسلمانی بزرگان این خراسان بزرگ یک مسلمانی متفاوتی است با بقیه .تقریباً بزرگ ترین رجال عرفان عملی ما از خراسان بزرگ برخواسته اند، شما از ابو سعید ابوالخیر بگیرید تا عطار نیشابوری و همین مولانایی که الان محل بحث خود ما است، اینها یک تلقی دیگری دارند.
🔹 حالا این تلقی دیگر را (هر تعبیری که من بکنم ممکن است شما ایراد و اشکال کنید ) چه بسا بشود گفت اسلام عرفانی (البته این تعبیر هم غلط است)، یعنی اسلامی که به دو نکته بیشتر از هر چیزی توجه دارد: یکی به خود سازی و سیر و سلوک اخلاقی، و یکی هم توجه به عمل تا نظر، توجه بیشتر به آن چیزی که به عمل مربوط می شود و آثار و نتایجش در عمل ما ظاهر می شود تا آن که فقط به عالم نظر مربوط میشود و نظریه پردازی ها و انتزاعیات. من واقعاً اعتقادم براین است که این وجود داشته در آن فرهنگ، و از این لحاظ هم آن چیزی که در این خراسان بزرگ پدید آمده است به نظر من متفاوت است با آن چیزی که مثلاً ما در اندلس میبینیم، یا در خود شبه جزیرهای عربستان میبینیم. خیلی متفاوت است از این لحاظ فکر می کنم که خود مولانا هم مسلماً تحت تأثیر محیط و جوی که در آن زمان داشته است بوده، اگر چه مسلماً یک مسلمان ارتدکس هم است؛ نفاق و ریایی هم ندارد، مسلمان بوده در مسلمانی اش و در خلوص نیست اش در مسلمانی شکی ندارم، ولی بالاخره این آب و رنگ (آب و رنگ شرق، ادیان شرقی) در آثار مولانا به نظر من وجود دارد.
🔹شما همین بحث فناء فی الله را وقتی نگاه می کنید - من نمی گویم شما بروید این جا و آنجا یک گوشه ای یک حدیثی پیدا کنید که لغت فناء در آن وجود داشته باشد- فناء فی الله اساساً یک اندیشه ی شرقی است. همان نیروانای آئین بودا است. و الی ماشاء الله مسایل دیگر، از جمله همین تبعیت بسیار غلاظ و شدادی که از پیر باید داشت. این یک امر بودائیانه است.
▪️مصاحبه در آواز نیزار ، مجله سراج
@mostafamalekian
🔻کى يرکگور معتقد بود کسانى که درمرحله اصالت لذت هستند،کامياب نخواهند شد و حداقل دچار سه مشکل روانشناختى مى شوند:
🔹يک. لذات مختلف در بسيارى از موارد رفتارهاى متعارض را ايجاب مى کند و انسان را در مقام عمل به سرگشتگى دچار مى کند.
🔹دو.وقتى در مقام عمل لذتى را انتخاب مى کنيم،چون مى دانيم ،اين لذت به قيمت از دست دادن چندين لذت ديگر بدست آمده است ، اين لذت به کاممان تلخ مى شود.
🔹سه.لذت هرچه ارضا مى شود ، اشتها کمتر مى شود و هرچه اشتها کمتر مى شود،لذت بعدى کمتر خواهد شد.هميشه دورنماى لذت از خودش بهتر است.
سخنرانى اخلاقى زيستن - استاد مصطفى ملکيان
@mostafamalekian
👇👇
مخاطب گرامی
🔻آگاهی از خواندن ، شنیدن ، دیدن و اندیشیدن حاصل می شود و هرکس که ادعا می کند صفحه اش اندیشیدن را به شما می آموزد بی شک از اندیشه ، فرسنگها فاصله دارد.
🔻کانالی که در ادامه به شما معرفی می شود یک کانال معمولی است که توسط جمعی از نویسندگان ، روزنامه نگاران و هنرمندان تاسیس شده است. کار ما تولید محتوا در حوزه اندیشه ( ادبیات ، فلسفه ، هنر و علوم اجتماعی ) است در این کانال از عکسنوشته و دلنوشته اثرى نیست و چنانچه حوصله خواندن متون بیش از سه خط را نداريد از عضویت در آن لذت نخواهید برد.
اینجا میتوانید خوب گوش کنید، خوب ببینید و خوب بخوانید، ادامه راه با شماست...
🔻لینک عضویت
👇
https://telegram.me/joinchat/Bev08jvSuFlZGzq0QAKCbQ
ادامه👇👇👇
➖3) مساله اخلاقی شر
اینکه انسان در برابر شر موجود در عالم، چه وظیفه ی اخلاقی ای دارد؟ آیا رضا به قضا دهیم؟ یا با شر مبارزه کنیم؟ یا از شر بگریزیم(دیدگاهمان را عوض کنیم)؟
➖4) مساله جامعه شناختی شر
نهادها و موسسات اجتماعی در کاهش و افزایش شر، چه نقشی دارند؟ نهادهای خانواده، اقتصاد، سیاست، علم و هنر، تعلیم و تربیت، حقوق و دین و مذهب، چگونه بر شر تاثیر می گذارند؟ این بحث، روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی است.
➖5) چگونه می توان انسان ها را در برابر اثرات شر، واکسینه کرد؟
وقتی پدر یک خانواده فوت می کند، میزان ضربه پذیری اعضای خانواده از فوت پدر، متفاوت است. اگر نمی توان شر را از بین برد، چه کار می توان کرد که میزان تاثر پذیری افراد از شر کم شود؟
🔹کوئن در این کتاب، به هر پنج منظر توجه کرده است، اما این کار را به تفکیک انجام نداده است و به صورت مخلوط به این مباحث پرداخته است و نشان می دهد که همه ی این پنج عامل را، باید به صورت همزمان مورد استفاده قرار داد.
3⃣نظریه ابتذال شر ( ابداع هانا آرنت)
🔹نظریه ی ابتذال شر، ابداع هانا آرنت است. ابتذال در اینجا به معنی پیش پا افتادگی است. او می گوید که در قدیم، شر به طور مشخص دارای نام بود. دروغ گفتن و دزدی و خیانت شر نامیده می شدند. هانا آرنت می گوید که امروزه، شر بدون نام شده است. انسان ها به دلیل زندگی های بسیار مرتبط با یکدیگر، در حال ایجاد شر هستند. برای مثال وقتی دو نفر با تلفن با یکدیگر صحبت می کنند، از طریق امواج موجود، در حال ضربه زدن به سلامت یکدیگر هستند. به این مبحث، پیش پا افتادگیِ(triviality) شر گفته می شود.
🔹زمانی بود که انسان ها می گفتند" چهار دیواری، اختیاری". صد سال پیش برتراند راسل، گفت که دوران "چهاردیواری، اختیاری" تمام شده است. امروزه شرایط خانه ها، به گونه ای شده است که دیگر نمی توان گفت که من در منزل خودم هر کاری را که بخواهم انجام می دهم، چرا که همسایگان، متاثر از بسیاری از رفتارهای ما در منزلمان هستند. هر چقدر که زندگی اجتماعی شبکه ای تر شود، این آسیب رساندن های نادانسته و ناخواسته، بیشتر می شوند.
🔹فرض کنید که در جمعی نشسته اید و راجع به احتمال وقوع زلزله در شهر با دوستتان صحبت می کنید. شخصی دیگر نیز در جمع هست که ناراحتی قلبی دارد و با شنیدن این خبر سکته می کند. در این حالت شما علت سکته او شده اید، فقط این کار عامدانه نبوده است.
کوئن در کتاب سرشت شر، به بسط نظریه ی ابتذال نیز می پردازد و می گوید که روابط انسان ها، ظریف تر از آن است که خیلی ها تصور می کنند و اینکه دروغ نگوییم و دزدی نکنیم و ... برای شر نرساندن به دیگران کافی نیست.
🍂سخنرانی در معرفی کتاب سرشت شر،آذرماه ۹۶
@mostafamalekian
🔈فایل صوتی معرفی کتاب«سرشت شر» نوشته دارل کوئن ترجمه بهار رها دوست ،نشر هنوز
🖋مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
🔊پادکست
عنوان: انواعِ (من) در آدمی..
🔸استاد ملکیان
🔹اجرا:سعید الیف
@rahi_be_rahaei
🔻
@mostafamalekian
🔶مشق ترجمه
🔸مقابلهٔ جملهبهجملهٔ ترجمههای استاد ملکیان با متن انگلیسی
🔹فایل شمارهٔ ۴: دائوی فرزانگی
🔺کاری از: روحالله سلیمانیپور (کانال: @soleimanipur)
@mostafamalekian
🍃🍃۳ نکته برای کمتر کردن درد و رنجهای زندگی
🔻«ما در خیلی موارد با چیزهای دگرگونیناپذیر مبارزه میکنیم و تنها حاصلاش به درد و رنج افتادن بیشتر و بیشتر است. از جمله واقعیّاتی که باید بپذیریم اینهاست:
1️⃣ تفاوتهای خود را با دیگران بپذیریم؛
🔻اگر این واقعیّت را نپذیریم، دائم به لحاظ نظری خود را در حال مقایسه میبینیم و به لحاظ عملی دائم در حال مسابقۀ با دیگران هستیم. تفاوت میان آدمیان را هضم کنیم و آسوده گردیم تا این مقایسه و مسابقه، ما را به درد و رنج نیافکند.
2️⃣من نمیتوانم چنان زندگی کنم که همه از طرز زندگی من خشنود باشند؛
🔻حلقۀ اقبال ناممکن را نمیتوانیم بجنبانیم. از این طریق همرنگی با جماعت، زندگی ما را نابود میکند. هر فرمی از زندگی که داشته باشیم، عدّهای را راضی و عدّهای را ناراضی میکند. البتّه این بهمعنای به افراط کشیده شدن نیست؛ یعنی اینکه تنهای تنها سفر کنیم و نوعی بیاعتنایی محض به ارزشداوری ها داشته باشیم؛ همانند ملامتیگریها که تأکید را بر نوعی مخالفخوانی با جمع میگذارند، که خود این تأکید بر خلاف ارزشداوریها یعنی نوعی در بند ارزشداوریهای دیگران بودن. انسانهایی که همرنگی با جماعت دارند، تفرّد خود را فراموش میکنند و در نتیجه به ارزشداوریهای دیگران اهمیّت بسیار میدهند. ارزشداوریها، مراتبی دارد و تا جایی یک انسان میتواند به این ارزشداوری ها اعتنا نکند که زندگی جانیاش به خطر نیافتد (البته در این بیاعتنایی باید دید فرد چه ارزشهایی را قصد دارد که حفظ کند، گاهی عدّهای جان خود را برای حفظ ارزشی از دست میدهند و گاهی پاسداری از جان اهمیّت بیشتری دارد). پس با بیاعتنایی به ارزشداوری دیگران، تفرّد خود را پاس میداریم.
3️⃣در عین حال که زندگی من همه را راضی نمیکند، زندگی همه هم مرا راضی نمیکند؛
🔻پس باید بگذاریم دیگران زندگی خودشان را بکنند و راهخود را در پیش بگیرند. این یعنی مدارا. مدارا یعنی پذیرش تفرّد دیگران. هر کس به راه خود برود، زیرا شکلهای دیگری از زندگی هم وجود دارد. مدارا با تحمّل کردن متفاوت است، مدارا به عنوان یک واقعیّت اجتماعی، تفرّد دیگران را به رسمیت میشناسد. رسمیّتی که همراه با پذیرش عاطفی است، یعنی زندگی انسانها، گلهای متفاوتی دارد. اینگونه اکوسیستم محیط اجتماعی با حفظ تنوّع برجا میماند. بقای زندگی اجتماعی به داشتن دنیای خود هر انسانی است. قانون قرار است تنها جلوی تصادم این دنیاهای متفاوت و رنگ به رنگ را بگیرد و نه این که به دنبال همرنگی و یکرنگی این دنیاها باشد. خودشیفتگی، پیشداوری، تعصّب و جزم و جمود، مدارا را به حداقل میرساند و هر که بیمداراست به خرافهپرستی میافتد.
🍀🍀مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق
@mostafamalekian
🍃3 مرحله از زندگی که انسانها میتوانند طی کنند
انسانها سه مرحله را در زندگی میتوانند طی کنند :
1️⃣شادی جاهلانه که در بی خبری محض است
به قول یکی از معلمانم خوش به حال آنکه کره خر آمد الاغ رفت .
2️⃣ دومین مرحله اندوه عالمانه است این مرحله مرحله ای است که هر چه آگاهی فرد بیشتر شود رنجش هم بیشتر می شود.
این مرحله ای است که در آثار مولانا نیز هست .
3️⃣مرحله سوم هم شادمانی عارفانه است
که برخی می گویند این مرحله وجود دارد.
🔹که انسان اگر از یک مرحله ای بالاتر رفت می رسد به رضایت عمیق
مانند خود مولانا که میگفت مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
برای چه مولانا می گوید با اینکه در گذشته عالم بوده اما مرده بوده و الآن زنده شده ؟
🔹پس در حقیقت هر چه فتیله آگاهیت پایین است شاد هستی وقتی این فتیله را بالا می کشی در یک فاصله ای ناشادی و از یک فاصله ای به بعد هرچه بالاتر بکشی شادتر می شی.
🌂گفتگوی شفاهی ، 3 آذر 95
/channel/arshiv_arshiv/29
🔻
@mostafamalekian
🍃🍃پیش فرض های اثبات نشده حاجت اخلاق به دین
🔹اگر كسي ادعايي كرد كه عقول ما آدميان، نيروهاي ادراكي ما آدميان براي شناخت خود ما آدميان و براي شناخت ساير بنينوع ما و براي شناخت طبيعت كفايت ميكند ولي خدا را نميتوانيم با توسل به عقولمان بشناسيم و بنابراين نميتوانيم بگوييم ارتباطاتتمان با خدا چگونه بايد باشد و چگونه نبايد باشد، در اين ارتباطاتتمان با خدا چه چيزهايي بد است و چه چيزهايي خوب، چه چيزهايي درست است و چه چيزهايي نادرست. آنوقت كسي بگويد اخلاق به اين حيث نياز به دين دارد، براي اينكه دين چگونه بايد باشد و چگونه نبايد باشدِ ارتباطات تو با خدا و اينكه در اين ارتباطات تو با خدا چه چيزهايي بد است و چه چيزهايي خوب، چه چيزهايي درست است و چه چيزهايي نادرست است راميگويد، چون ما يكي از طرفين ارتباط، كه خدا باشد، را نميشناسيم.
🔹اگر كسي اين ادعا را كند، ادعاي نامعقولي نكرده است، ولي سخنش دو پيشفرض دارد كه بايد آنها را اثبات كند. پيش فرض اولي كه بايد اثبات كند اينست كه اصلاً خدايي وجود دارد كه حالا با او داراي تعامل باشيم. اگر اصل وجود خدا اثبات شد، آنوقت طبعاً ديگر اخلاق اينجا بايد يك چيزي بگويد، بالأخره خدا موجودي از موجودات چهان است و من هم بهعنوان انسان ميخواهم با او ارتباطاتي داشته باشم و اخلاق بايد بگويد اين ارتباطات چگونه بايد باشد وچگونه نبايد باشد و درست و نادرست آن را مشخص كند.
🔹پيشفرض دومي كه بايد اثبات شود اينست كه علاوه بر اينكه خدايي وجود دارد، ما با نيروهاي ادراكي خودمان شناخت كافي و وافي از خدا نداريم. اگر اين دو پيشفرض اثبات شود، آنوقت ميشود گفت كه لااقل در ارتباط انسان با خدا ما محتاج دين هستيم، از دين بايد بپرسيم كه چه مناسباتي اگر با خدا داشته باشيم خوب است و چه مناسباتي بد
🔻دو نكتة ريز را هم در اينجا خدمت دوستان عرض كنم:
1️⃣نكتة اول اينست كه ما الآن خيلي شناخت از خدا داريم، بالأخره خدا را داراي اوصافي ميدانيم، خدا را عادل ميدانيم، عالم ميدانيم، خيرخواه خود، سريع الرضا، قابل التوب ميدانيم و اوصاف نسبتاً زيادي از خدا سراغ داريم، اما اينها نبايد ما را بفريبد كه چقدر اطلاعات زيادي داريم و ديگر به بيشتر از اين نيازي نداريم، زيرا ممكن است قائل بگويد كه ميدانم كه شما مدعي شناختهايي از خدا هستيد ولي اين شناختها از طريق عقول شما آدميان و با اتكاي به نيروهاي ادراكيتان حاصل نيامده است، بلكه اين شناختها را خداي متعال از طريق وحي و الهامي كه به پيامبران خودش كرده است در اختيار شما آدميان گذاشته است. بنابراين صرف آگاهيهايي كه از خدا داريم يا مدعي هستيم كه داريم كفايت نميكند براي اينكه بگوييم اين مطلب دوم كه ميخواستيم اثبات كنيم كه ما شناخت كافي و وافي از خدا نداريم، قابل اثبات نيست و بلكه خلافش قابل اثبات است چراكه ما اينهمه شناخت از او داريم، چون ممكن است طرف مقابل قائل شود كه كل اين شناختها يا اكثريت قريب به اتفاقشان را ما از طريق دين و مذهب به دست آوردهايم و چون با دين و مذهب بار آمده و بزرگ شدهايم فكر ميكنيم اين همه اطلاعات دربارة خدا داريم.
2️⃣نكتة دوم اينست كه در عين حال براي پيشفرض اول كه اصلاً خدا وجود دارد، نميتوانيم بدون فرض ويژگياي از ويژگيهاي خدا وجود خدا را اثبات كنيم، و بنابراين نفس اثبات هستي مقداري متوقف بر چيستي است چون در پيشفرض اول ميگفتيم هستي خدا بايد اثبات شود، و براي اثبات هستي خدا نميشود به چيستي خدا يكسره بيتوجهي كرد؛ اثبات هستي هر چيزي يك مقداري بر چيستي آن چيز توقف دارد، يعني اثبات وجود هيچ xي نميتوان كرد الا اينكه لااقل يك ويژگي براي آن x فرض بگيريم و الا اثبات وجود x امكان ندارد. اگر شما به من گفتيد اثبات كن كه x وجود دارد، بعد من گفتم كه تو از x چه ويژگياي ميداني يا فرض دانستنش را ميكني؟ و شما گفتيد مطلقاً هيچ ويژگياي خبر ندارم، آنوقت من اول چيزي را كه در دسترس من است، مثلاً اين ليوان را بر ميدارم و ميگويم اين همان xي است كه ميخواستي وجودش را اثبات كني و وجودش را با نشان دادنش به شما اثبات ميكنم، و شما هم نميتوانيد بگوييد اين ليوان آن xي كه من ميخواستم وجودش را اثبات كني نيست، زيرا وقتي من ميپرسم چرا اين ليوان آن x نيست، شما ناچار هستيد كه در جواب من خصوصيتي از خصوصيات x را معرفي كنيد و مثلاً بگوييد چون x مجرد است و اينكه تو به ما نشان ميدهي مجرد نيست
يعني پس لااقل يك ويژگي x را فرض كرده بوديد، و الا به هيچ دليلي نميتوانستيد بگوييد اين ليوان آن xي كه ما ميخواستيم وجودش را اثبات كني نيست.
(ادامه)👇👇👇
@mostafamalekian